ص 17
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وَ صلّي الله عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ،
و لَعْنَةُ اللهِ عَلَي أعْدائِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ،
وَ لَا حَوْلَ و لاقُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ العَظيم.
قالَ اللهُ الحَكيمُ فِي كِتَابِهِ الكريمِ:
وَ لَوْ أنَّمَا فِي الارْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ إنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.[1]
«و اگر تمام درختاني كه بر روي زمين هستند قلم گردند (و در دست كاتبان و نويسندگان قرار گيرند) و هفت درياي دگر از دنبالۀ اين دريا، آن را ياري دهند (و آن درياها مركّب گردد و بخواهند تعداد و شمارش موجودات و كلمات خدا را بنويسند و إحصاء نمايند، نميتوانند. چرا كه) كلمات خداوند تمام شدني نيست. و حقّاً خداوند داراي مقام عزّت و اقتدار و داراي حكمت و استواري بيپايان است.»
حضرت استادُنا الاكرم در تفسير اين آيۀ مباركه از جمله فرمودهاند: ظاهراً مراد از لفظ هفت، كثرت ميباشد بدون مدخليّت خصوص اين عدد. و كلمه لفظي است كه دلالت بر معني نمايد، و در كلام خداي تعالي بر وجودِ إفاضه شده به امر خدا
ص 18
اطلاق گرديده است.
خداوند در سورۀ يس آيۀ 82 ميفرمايد: إنَّمَا أمْرُهُ إذَا أرَادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.
«اين است و جز اين نيست، امر خداوند آن است كه چون اراده كند چيزي موجود شود، به آن چيز ميگويد: بشو! و آن ميشود.»
و به مسيح عليهالسّلام كلمه گفته شده است در سورۀ نساء، آيۀ 171:
وَ كَلِمَتُهُ ألْقَيٰهَا إلَي مَرْيَمَ.
«و مسيح كلمۀ اوست كه به مريم القاء نمود.»
عليهذا معني اين طور ميگردد: اگر جميع درختان روي زمين قلم گردند، و به دنبالۀ اين دريا، هفت درياي دگر افزوده شود، و همگي اين درياها مركّب شوند و به واسطۀ آنها كلمات خداوند نوش���� شود - با تبديل آن كلمات به الفاظي كه دلالت بر آن كنند - معذلك آب دريا تمام ميشود پيش از آنكه كلمات خدا پايان پذيرد، به علّت آنكه كلمات خدا انتها ندارد.[2]
گرچه اين كريمۀ شريفه در مقام عظمت و كثرت كلمات آفاقيّه و أنفسيّۀ إلهيّه است كه از آن تعبير به عالم كون و وجود ميگردد، وليكن از استخدام لفظ قلم براي كتابت، و دريا به جهت مُرَكَّب و مدادِ نوشتن براي إحصاء و شمارش اين موجودات عالم سراسر اُبَّهَت و جلالت، واين جهان پرشكوه و سرشار از عجائب و رموز و أسرار بيپايان خلقت، ميتوان به وضوح به اهميّت قلم و كتابت پي برد، و به عظمت و جلال و عُمْق امامان شيعه و امّت شيعه كه با وجود جوِّ مخالف، از بَدْوِ امر قيام نمودند، و طبق كلام رسول الله سنَّت وي را تدوين و تعليم نمودند، پيبرد. پيشوايان تشيّع، لوادار مكتب علم و قلم و تحرير و تدوين بودهاند، و نه تنها به شيعه بلكه به جهان اسلام سر به سر، بلكه به جميع عالم بشريّت از جميع مِلَل و نِحَل نور
ص 19
دادند، علم دادند، و از را مِحْبَرَۀ (دوات و مداد) و قلم بر روي صفحات گستردۀ كاغذ، و ألواح چوبين، و پوست و چرم حيوانات، و برگ درختان نخيل و خرما، و استخوانهاي كتف شتر و گاو و گوسپند، گفتند و نوشتند و به أقطار عالم، فروغ دانش را گسترانيدند.
قبل از آنكه وارد بحث در تدوين و تصنيف آل محمّد: گرديم، اينك سزاوار است مطالبي نغز و دلكش را از عالِم نحرير: شيخ حسين بن عبدالصَّمد عزّالدّين حارِثي هَمْداني عامِلي پدر عاليقدر شيخنا الاعظم بهاء الدِّين عامِلي كه در كتاب بديع و نفيس خود در اخلاق در باب كتابت نقل كرده است ذكر نمائيم و سپس وارد بحث گرديم:
وي گويد: بعضي از علماء در مدح كتاب گفتهاند: اَلْكُتُبُ بَسَاتِينُ الْعُقَلَاءِ.
«كتابها، بستانهاي عقلاء ميباشند.» يعني جميع مردم غيرعاقل كه باغ و راغ و گلستان و بوستان را منحصر در زمينهاي كشتزار به گل و سنبل و ريحان و ارغوان ميپندارند، براي عقلاء گردش در صفحات كتاب و تماشاي مطالب بديعه و متنوّعۀ آن، بوستان حقيقي و گلزار واقعي ميباشد.
و بعضي از بليغان گفتهاند: الْكِتَابُ وِعَاءٌ مَلِيٌّ عِلْماً، وَ ظَرْفٌ مَلِيٌّ ظَرْفاً.
«كتاب، گنجينهاي است كه از علم سرشار گرديده است، و ظرفي است كه از أشياء نفيسه و تحفههاي بديعه و ظريفه پر شده است.»
و برخي از فصيحان گفتهاند: الْكُتُبُ أصْدَافُ الْحِكَمِ تَنْشَقُّ عَنْ جَوَاهِرِ الْكَلِمِ.
«كتابها صدفهائي هستند كه در درون خود مرواريد حكمتها را ميپرورند، و چون آن صدفها شكافته گردند، جواهرات ذيقيمت أقوال و سخنان و گفتار ذيقيمت را تحويل ميدهند.»
و أيضاً برخي از آنان گفتهاند: الْكِتَابُ بُسْتَانٌ يُحْمَلُ فِي رُدْنٍ،[3] وَ رَوْضَةٌ تُقْلَبُ فِي
ص
حِجْرٍ، يَنْطِقُ عَنِ الْمَوْتَي، وَ يُتَرْجِمُ عَنِ الاحْيَاءِ.
«كتاب، بوستاني است كه آن را در تهِ آستين قرار داده از اينجا به آنجا ميبرند، و گلستاني است كه بر روي دامنْ گسترده و جا بجا ميگردد. از مردگان سخن ميگويد و زبان ترجمان زندگان است.»
و شاعر گويد:
وَ لِي جُلَسَاءٌ لَايَمَلُّ حَدِيثُهُمْ ألِبَّاءُ مَأمُونُونَ غَيْباً وَ مَشْهَدَا 1
يُفِيدُونَنِي مِنْ عِلْمِهِمْ عِلْمَ مَنْ مَضَي وَ عَقْلاً وَ تَأدِيباً وَ رَأياً مُسَدَّدَا 2
1- «من همنشيناني دارم كه گفتارشان ملالتانگيز نيست، با درايت و فهم بوده و در حضور و غيبت امين هستند.
2- از دانش خودشان به من ميآموزند دانش گذشتگان را، و به من عقل و ادب و رأي متين و استوار إفاضه ميكنند.»
حاصل گفتار آنكه: انسان در كتابي كه مينگارد، از علم مكنون و سرپوشيدۀ خود پرده برميگيرد، و نتيجه و حاصل رويّه و فهم سنجيده شده و توزين شدهاش را در آن ميگنجاند.
بنابراين، در كتاب خود درج ميكند آنچه را كه بر زبانش امكان ندارد جاري گردد، و با نهايت بلاغت و بيانش براي وي ميسور نميشود كه با زبان خود آن را اظهار كند. چرا كه غالباً نويسندۀ كتاب در گوشۀ خلوت و زاويۀ انفراد بوده و براي به كار انداختن بصيرت و فكرت خود، در فراغت به سر ميبرد.
و لهذا بعضي از حكماء گفتهاند: كِتَابُ الْمَرْءِ عُنْوَانُ عَقْلِهِ وَ لِسَانُ فَضْلِهِ.
«كتاب و مكتوب انسان، نشان دهندۀ عقل و زبان سخنگوي فضل اوست.»
و بعضي از علماء گفتهاند: لَا يَزَالُ الْمَرْءُ تَحْتَ سِتْرٍ مِنْ عَقْلِهِ حَتَّي يُوَلِّفَ كِتَاباً أوْ يَقُولَ شِعْراً.
ص 21
«هميشه انسان در زير پوشش عقل و درايتش ميباشد، تا زماني كه كتابي را تأليف كند و يا شعري را بسرايد.»
و بعضي از ايشان گفتهاند: مَا قَرَأتُ كِتَابَ رَجُلٍ إلَّا عَرَفْتُ مِقْدَارَ عَقْلِهِ.
«من نامه و كتاب مردي را نخواندم مگر آنكه مقدار عقلش را از آن به دست آوردم.»
و بعضي از پادشاهان گفتهاند: ثَلَاثَةٌ تَدُلُّ عَلَي عُقُولِ أرْبَابِهَا: الْهَدِيَّةُ، وَالْكِتَابُ، وَ الرَّسُولُ.
«سه چيز است كه دلالت بر مقدار و ميزان عقلهاي صاحبانش دارد: تحفه و هديهاي كه ميفرستند، و نامهاي كه ميفرستند، و پ��غام آورنده و واسطه كه او را براي پيام انتخاب مينمايند.»
و علي بن أبي طالب عليهالسّلام گفته است: عَقْلُ الْكَاتِبِ قَلَمُهُ.
«عقل شخص نويسنده، قلم اوست.»
و مسعده گويد: الاقْلَامُ مَطَايَا الْفِطَنِ.
«قلمهاي نويسندگان، مَركبهاي فهمها و درايتها و دانشها ميباشد كه آنها را به سوي عامّه گسيل ميدارند.»
و برخي از آنان گفتهاند: عُقُولُ الرِّجَالِ تَحْتَ أسِنَّةِ أقْلَامِهِمْ.
«عقلهاي مردان در زير سنانهاي تيز و برندۀ قلمهايشان ميباشد.»
و عَلي' كلِّ حالٍ، خطّ از بزرگترين مهمّات دينيّه و دنيويّه است، و أكثر از امور پست و امور عالي بر محور آن چرخش دارد. و بر اين اساس است كه نويسندگان قاصدان مَلِك و آباد گران مملكت و خزانهداران اموالند.
و از آنچه كه دلالت بر شرافت كتاب دارد آن است كه: خداوند به بعضي از أدوات كتاب كه همانا قلم باشد، قسم ياد كرده است همچنانكه به قلم در كلام خود قسم ياد فرموده است:
ص 22
نٓ، وَالْقَلَمِ وَ مَايَسْطُرُونَ[4].
«نون، سوگند به قلم و به آنچه مينگارند.»
و خداوند قلم را از نعمتهاي خود شمرده است در كلام خود: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ[5].
«خداوند به وسيلۀ قلم تعليم نمود.» خداوند خود را توصيف نمود به آنكه با قلم تعليم كرد، به همانگونه كه خود را به كَرَم توصيف نمود.
و در كتاب «مَنْثُور الْحِكَم» وارد است: الدَّوَاتُ مِنْ أنْفَعِ الادَوَاتِ، وَ الْحِبْرُ أجْدَي مِنَ التِّبْرِ.
«دوات از پرثمرترين ادوات است، و مركَّب از طلاي ناب و زرسَرِه منفعتش بيشتر است.»
و بعضي از فضلاء گفتهاند: الْقَلَمُ أحَدُ اللِّسَانَيْنِ، وَ حُسْنُ الْخَطِّ أحَدُ الْفَصَاحَتَيْنِ.
«قلم يكي از دو گونه زبان است براي آدمي، و حُسْن خطّ يكي از دو گونه فصاحت است.»
و بعضي از حكماء گفتهاند: صُورَةُ الْخَطِّ فِي الابْصَارِ سَوَادٌ، وَ فِي الْبَصَائرِ بَيَاضٌ.
«شكل و شمايل خطّ در برابر چشمانِ سر، سياهرنگ است و در برابر چشمان بصيرت دل، سپيد.»
و بعضي گفتهاند: الْقَلَمُ رُوحُ الْيَدِ، وَ لِسَانُ الْفِكْرِ.
«قلم، روح دست و زبان گوياي فكر و انديشه است.»
و اُقْليدس گفته است: الْخَطُّ هِنْدِسَةٌ رُوحَانِيَّةٌ وَ إنْ ظَهَرَتْ بِآلَةٍ جَسَدَانِيَّةٍ.
«خطّ هندسهاي است روحي، اگر چه با آلت جسماني ظهور پيدا كرده است.»
و بعضي از علماء گفتهاند: الْقَلَمُ صَانِعُ الْكَلَامِ.
«قلم سازندۀ گفتار است.»
ص 23
و بعضي از ايشان گفتهاند: لَمْ أرَ بَاكِياً أحْسَنَ تَبَسُّماً مِنَ الْقَلَمِ.
«من هيچ گرياني را در حال تبسّم زيباتر از قلم نديدهام.»
و گفتهاند: جَهْلُ الْخَطِّ الزَّمَانَةُ الْخَفِيَّةِ.
«خط ندانستن بيماري زمينگير كنندهاي است پنهان.»
ابن مُقْلَه گويد: لَادِيَةَ عنْدَنَا لِيَدٍ لَاتَكْتُبُ.
«در نزد ما دستي كه نويسنده نيست ديه ندارد.»
ابن بَوّاب گويد: اَلْيَدُ الَّتِي لَاتَكْتُبُ رِجْلٌ.
«دستي كه نتواند بنويسد، پاست (نه دست).»
و جعفر بن يحيي گويد: الْخَطُّ سِمْطُ الْحِكْمَةِ، بِهِ تُفَصَّلُ شُذُورُهَا، وَ يَنْتَظِمُ مَنْثُورُهَا.
«خطّ مانند بند و ريسماني است كه با آن حكمت را در رشته ميكشند؛ به واسطۀ آن است كه دانههاي مشخّص از جواهر در سربندها قرار ميگيرد، و آن حكمتهاي پراكنده و متفرّق در يك سلسله و رشته منتظم ميگردد.»
و ابن مُقَفَّع گويد: اللِّسَانُ مَقْصُورٌ عَلَي الْحَاضِرِ، وَالْقَلَمُ عَلَي الشَّاهِدِ وَالْغابِرِ[6].
«زبان، إفادهاش منحصر است به حاضران، و قلم گسترده است بر حاضران و غائبان.»
و برخي از علماء گفتهاند: لَا شَيْءَ أفْضَلُ مِنَ الْقَلَمِ، لاِنَّ مُدَّةَ عُمْرِ الإنْسَانِ لَا يُمْكِنُ أنْ يُدْرِكَ فِيهَا بِفِكْر��هِ مَا يُدْرِكُ بِقَلَمِهِ.
«هيچ چيز با فضيلتتر از قلم وجود ندارد، به علّت آنكه براي انسان امكان ندارد با فكرش در تمام مدّت عمرش به چيزهائي دست يابد كه با قلمش ميتواند بدانها دست يابد.»
و از ابنعبّاس در كلام خداي تعالي وارد است كه: مراد از أوْ أثَارَةٍ مِنَ عِلْمٍ[7] «يا
ص 24
ظهور و أثري از علم» يَعْنِي الْخَطَّ، خطّ ميباشد.
و از مجاهد وارد است در كلام خداي تعالي: يُوْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ[8] «به هر كس كه خداوند بخواهد حكمت ميدهد» قَالَ: الْخَطّ، گويد: مراد خطّ ميباشد.
و أيضاً در وَ مَنْ يُوتَي الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً «و به كسي كه حكمت داده شود، خير بسياري داده شده است» يَعْنِي الْخَطَّ، مراد خطّ ميباشد.
و بعضي از حكماء گفتهاند: الْقَلَمُ وَالسَّيْفُ حَاكِمَانِ فِي جَمِيعِ الاشْيَاءِ، وَ لَوْلَاهُمَا مَا قَامَتِ الدُّنْيَا.[9]
«شمشير و قلم، دو حاكم و آمر در همۀ چيزها هستند، و اگر آن دو نبودند دنيا بر پا نميخاست.»
يعني با قلم و كتابت و بيان علوم، و أيضاً با قوّۀ قهريّۀ عادلۀ فاضله، بايد جهان را استوار ساخت.
باري از آنچه كه سابقاً ذكر نموديم، معلوم شد كه: نه تنها رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم منعي از كتابت به عمل نياورده است، بلكه جِدِّي بليغ در تدوين سنَّت داشتهاند، و به افراد لايق امر به كتابت نموده و در مواقع اذن و اجازۀ از آن ترخيص ميفرمودهاند.[10]
خطيب بغدادي در كتاب «تقييد العلم» با سند متّصل خود از فايِد غلام عبيدالله
ص 25
ابن أبي رافع از عبيدالله بن أبي رافع روايت نموده است كه: قَالَ: كَانَ ابْنُعَبَّاسٍ يَأتِي أبَارَافِعٍ فَيَقُولُ: مَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم يَوْمَ كَذَا؟! مَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم يَوْمَ كَذَا؟! وَ مَعَ ابْنِعَبَّاسٍ ألْوَاحٌ يَكْتُبُ فِيهَا.[11]
«گفت: عادت ابنعبّاس اين بود كه به نزد أبورافع ميآمد و ميگفت: رسول خداصلياللهعليهوآلهوسلّم در فلان روز چه كاري كرد؟! رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم در فلان روز چه كاري كرد؟! و در معيّت ابنعبّاس لوحهائي بود كه آن مطالب را بر روي آنها مينوشت.»
و با سندي متّصل روايت كرده است از أبَار: أبُوحَفْص از ليْث از مجاهد از ابنعبّاس كه گفت: قَيِّدُوا الْعِلْمَ! وَ تَقْيِيدُهُ كِتَابُهُ[12].
«به علم مهار زنيد! و مهار آن عبارت است از كتابت آن!»
و با سند متّصل دگري روايت نموده است از أبي بِشْر جَعْفر بن إياس، از سعيد بن جُبَير، از ابنعبّاس كه گفت: خَيْرُ مَا قُيِّدَ بِهِ الْعِلْمُ الْكِتَابُ.[13]
«بهترين چيزي كه با آن علم را مهار كنند، نوشتن است.»
و با سندي ديگر از أبوالمتوكّل روايت كرده است كه گفت: من دربارۀ كيفيّت أداي تشهّد از أبوسعيد خُدْري سوال كردم در پاسخ گفت: التَّحِيَّاتُ، الصَّلَوَاتُ، الطَّيِّبَاتُ لِلّهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ. السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلي عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِينَ، أشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ.
قال أبو سعيد: وَ كُنَّا لَانَكْتُبُ إلَّا الْقُرْآنَ وَ التَّشَهُّدَ.[14]
در اينجا ميبينيم كه أبو سعيد ميگويد: و دأب و رويّۀ ما اين بود كه: غير از قرآن و تشهّد را نمينوشتيم، و از طرفي در روايت بعد از اين، خطيب كه نظير اين مضمون
ص 26
را از أبوسعيد روايت ميكند سپس ميگويد: أبو سعيد همان كس است كه از وي روايت شده است كه: رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم فرمودند:
لَا تَكْتُبُوا عَنِّي سِوَي الْقُرآنِ، وَ مَنْ كَتَبَ عَنِّي غَيْرَ الْقُرْآنِ فَلْيَمْحُهُ!
«از جانب من چيزي را غير از قرآن ننويسيد، و هر كس از جانب من غير از قرآن چيزي را بنويسد، بايد آن را محو كند!»
و از طرفي در اينجا ميبينيم كه: او خبر ميدهد كه علاوه بر قرآن، تشهّد را هم مينوشتهاند، �� اين دليل است بر آنكه مراد از نهي كتابت غير قرآن، همان است كه ما مُبَيَّن ساختيم. يعني چيزي مشابه و نظير قرآن شود، و اينكه مردم از قرآن إعراض كرده و بدان روي آورند.
امَّا چون أبوسعيد از اين خطر خود را ايمن ديد، و از طرفي حاجت مبرم را به كتابت علم احساس نمود، ديگر در خود كراهتي در نوشتن علم نديد همان طور كه صحابه كراهتي از نوشتن تشهّد نداشتند. و در ميان تشهّد و غير تشهّد از جميع علوم فرقي مشاهده نميگردد در اينكه همۀ آنها قرآن نميباشند. و علومي را كه صحابه در كتابهاي خود نوشتهاند و امر به نوشتن آن نمودهاند از جهت احتياط بوده است، به همان گونه كه كراهتشان از نوشتن نيز از جهت احتياط بوده است. و الله أعلم.
و نيز خطيب با سند متّصل خود روايت ميكند از هُبَيْرة بن عبدالرّحمن از پدرش، يا از مرد دگري كه گفت: كُنَّا إذَا أتَيْنَا أنَسَ بْنَ مَالِكٍ وَ كَثُرْنَا عَلَيْهِ، أخْرَجَ إلَيْنَا مَجَالَّ[15] مِنْ كُتُبٍ، فَقَالَ: هَذِهِ كُتُبٌ سَمِعْتُهُا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم وَ قَرَأْنَاهَا عَلَيْهِ![16]
«عادت ما بر اين بود كه چون به نزد انس ميآمديم و افراد مجتمع بسيار ميشدند، او مجلّههائي از كتابها و نوشتههائي براي ما بيرون ميآورد و ميگفت: اينها كتابهائي است كه من از رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلّم شنيدهام و آنها را بر آنحضرت
ص 27
خواندهام.»
خطيب پس از بيان دو روايت ديگر بدين مضمون، روايتي ديگر از هُبَيْرة بن عبدالرَّحمن از أنس بن مالك ذكر ميكند كه: إنَّهُ كَانَ إذَا حَدَّثَ فَكَثُرَ النَّاسُ عَلَيْهِ لِلْحَدِيثِ، جَاءَ بِصِكَاكٍ[17] فألْقَاهَا إلَيْهِمْ فَقَالَ: هَذِهِ أحَادِيثُ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم وَ كَتَبْتُهَا وَ عَرَضْتُهَا عَلَي رَسُولِ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم.[18]
«چون حديث ميگفت و مردم براي شنيدن حديث بر گرد وي زياد مجتمع ميگرديدند كتابهائي را ميآورد و به سوي آنها ميافكند و ميگفت: اينها احاديثي است كه من از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم شنيدهام و نوشتهام و آنها را بر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّمعرضه داشتهام!»
و أيضاً با سند متّصل ديگري از عبدالله بن مُثَنَّي روايت مينمايد كه وي گفت: دو عموي من: نَضْر و موسي از پدرشان أنَس روايت كردهاند كه: إنَّهُ أمَرَهُمَا بِكِتَابَةِ الْحَدِيثِ وَ الآثَارِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم وَ تَعَلُّمِهَا. وَ قَالَ أنَسٌ: كُنَّا لَا نَعُدُّ عِلْمَ مَنْ لَمْ يَكْتُبْ عِلْمَهُ عِلْماً.[19]
«او آندو را به نوشتن حديث و آثار از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم و تعلّم آنها امر ميكرد. و انس گفته است: رويّه و سيرۀ ما بر آن بود كه: علم كسي را كه علمش را نمينوشت علم به شمار نميآورديم.»
خطيب بعد از ذكر هفت روايت ديگر از أنس، و يك روايت از أبُواُمامَة باهِلي
ص 28
روايتي دارد مبني بر آنكه صحابۀ رسول اكرم در زمان حضرت عادتشان بر اين بود كه جميع مسموعات خود را از پيامبر مينوشتهاند.
وي با سند متّصل خود روايت مينمايد از عبدالله بن عمرو كه گفت: من با جماعتي كه از همۀ آنها خردتر بودم به حضور پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم آمديم پس شنيدم پيامبر ميفرمود: مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ «كسي كه بر من دروغ ببندد» و اسحق راوي روايت ميگويد: و من گمان داشتم كه گفت مُتَعَمِّداً «از روي تَعَمُّد» فَلْيَتَبَوَّأ مَقْعَدَهُ «بايد نشيمنگاهش را (در آتش) تهيّه ببيند.»
من رو كردم به رفيقم و گفتم: كَيْفَ تَجْتَرُونَ عَلَي الْحَدِيثِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم وَ قَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ؟!
قَالُوا: يَابْنَ اُخْتِنَا! إنَّا لَمْنَسْمَعْ مِنْهُ شَيْئاً إلَّا وَ هُوَ عِنْدَنَا فِي كِتَابِ [20].
«چگونه شما جرأت داريد در اين صورت كه پيامبر اين طور فرمود، از وي چيزي را حديث كنيد؟!
ايشان به او پاسخ دادند: اي خواهرزادۀ ما! ما چيزي را از پيامبر نشنيدهايم مگر آنكه آن را در نزد خود در كتابي مضبوط داشتهايم!»
خطيب همين مضمون را با سند ديگر نيز ذكر كرده است و در آن وارد است: مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.[21]
خطيب أيضاً پس از آنكه اثبات ميكند كه كتابت در نزد بعضي از صحابه و تابعين بوده است و ايشان به سخن آنان كه امَّت را از آن منع نمودند گوش فرانداشتند و فصلي را در روايت و كتابت تابعين گشوده است در تحت عنوان «روايت از طبقات ديگر از تابعين دربارۀ كتابت» با سند متّصل خود روايت ميكند از
ص 29
أبوالمليح از أيُّوب كه گفت: يَعِي��ُونَ عَلَيْنَا الْكِتَابَ ثُمَّ تَلَا: عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ[22]،[23].
«آنان بر ما عيب ميگيرند كه أحاديث را مينويسيم! آنگاه خواند اين آيه را كه: علم آن در نزد پروردگار من است در كتابي.»
و أيضاً با سند متّصل خود روايت كرده است از بَقِيَّه كه ميگفت: چه بسا از من در حالتي كه ما در حال راه رفتن هستيم، أرْطَاة حديثي را ميشنود و ميگويد: أمْلِهِ عَلَيَّ! «آن را بر من إملا كن تا بنويسم!»
من به وي ميگويم: فِي وَسَطِ الطَّرِيقِ؟! «آيا در ميان راه إملا كنم و تو بنويسي؟!»
او ميگويد: أوَ فِي غَيْرِ اللهِ نَحْنُ؟![24] «مگر ما در راهي غير از راه خدا ميباشيم؟!»
و با سند متّصل خود روايت ميكند از مَعْمَر كه گفت: من براي يحيي بن أبيكثير أحاديثي را بيان كردم. وي گفت: براي من فلان حديث و فلان حديث را بنويس!
من به او گفتم: إنَّا نَكْرَهُ أنْ نَكْتُبَ الْعِلْمَ يَا أبَانَصْرٍ! «اي أبو نصر! ما را خوشايند نيست كه علم را بنويسيم!»
او گفت: اُكْتُبْ لِي! فَإنْ لَمْتَكُنْ كَتَبْتَ فَقَدْ ضَيَّعْتَ؛ أوْ قَالَ: عَجَزْتَ.[25]
«بنويس براي من! چرا كه اگر ننويسي علم را تضييع نمودهاي؛ يا آنكه گفت: عاجز شدهاي!»
بالجمله از مجموعۀ آنچه كه بهطور تفصيل در ج 14 از همين مجموعه ذكر كرديم، و به دنبال آن شرحي در ج 15 آورده شد، به خوبي مبيّن و روشن گرديد كه: در زمان خود رسول الله تدوين و كتابت، أمري رائج و بلامانع بوده است و پس از آنحضرت ميان دو طيف مخالف: عُمَر وبعضي از صحابه، و اميرالمومنين علي بن
ص 30
أبيطالب عليهالسّلام و بعضي از صحابۀ ديگر، اختلاف نظر شديد در تدوين و كتابت وجود داشته است. عمر ميگفت: اگر كتابت سنَّت پي گيرد مردم بدان روي ميآورند و به خواندن سنَّت مشغول ميشوند و كتاب الله مهجور و متروك ميگردد، و يا در نوشتن، سنَّت با آيات قرآن مشتبه ميشود و خَلْط و مَزْج صورت ميگيرد.
اميرالمومنين عليهالسّلام ميفرمودند: أبداً چنين خطري در ميانه نيست. كتابت سنّت جدا و كتابت قرآن جداست. و سنّت حتماً و قطعاً بايد نوشته شود، وگرنه كتاب خدا بدون ترجمان و بدون بيان و مفسِّر ميماند. لهذا حضرت پيوسته مشغول نوشتن بودند و امر شديد و أكيد به تدوين و كتابت داشتند.
گفتند و نوشتند و نشر كردند، أبداً خطري هم به وجود نيامد، و سنَّت در نزد متابعين و مواليان آن حضرت زنده و گويا باقي بماند. ولي در طيف مخالف كه سنّت، تدوين نيافت فقر علمي همه جا را گرفت و با از ميان رفتن صحابه و روي كار آمدن تابعين كسي نبود براي امَّت نقل سنّت كند مگر همان محفوظاتي كه تابعين از صحابه اخذ كرده بودند، و در اثر طول مدّت دچار هزار گونه اشتباه و خلط و نسيان گرديده بود، مضافاً به آنكه چون نقل به معني را در احاديث مجاز دانستند و تدويني هم در ميانه نبود، يك قضيّه را به أقسام و عبارات گوناگوني نقل كردند تا جائي كه تشهّد را عامّه به نُه عبارت مختلف روايت كردهاند[26] و در نماز ميّت ندانستند كه بايد
ص 31 تا ص 35 (ادامه پاورقی)
ص 36
چند بار تكبير بگويند[27] با آنكه ايشان پيوسته با پيامبر بودند و در صفِّ اوَّل نماز خود را به قيام وا ميداشتند، و يا آنكه كراراً و مراراً با پيامبر بر مردگان از مسلمين نماز خوانده بودند، امّا چون داعي و اهتمام بر حفظ و يا تدوين نبوده است، و يا آنكه
ص 37
الصَّفْقُ فِي الاسواق (معاملات بازاري) وقت آنان را اشغال مينموده است ديگر مجالي براي تنظيم و ضبط و تثبيت اين امور عبادي و ديني آنان باقي نميگذارده است.
باري عامّه و سُنّيان راه خود را رفتند و در تدوين، كوتاهي بلكه سستي و مسامحت ورزيدند تا آنكه ديدند كار از كار گذشته و سنّت رسول الله كه خودشان را اُولواالامْر بر اين أريكه و دين ميپنداشتند از ميان رخت بر بسته است. لهذا طبق جَبْر زمان و ضرورت تاريخ، مجبور گرديدند از شيعه تبعيّت كنند و به تدوين و تصنيف سنَّت دست بيازند و اين قضيّه همان طور كه ديديم: ابتدايش يك قرن تمام، و اشتغال آنان تا نيمۀ قرن ثاني، يعني يك قرن و نيم تمام به تأخير انجاميد تا كتب ابتدائيّۀ سنَّت را تدوين كردند. و بنابراين عامّه از خاصّه در تدوين و كتابتِ سنَّت و علوم نبوي يك قرن و نيم عقب ماندهاند. مفاسد اين عقب ماندگي و تأخير تدوين، و آثار و پيآمدهاي نازيبايش، موجب اختلاف مذاهب عامّه شد تا ناچار آن را در چهار مذهب حَصْر و زنجير كردند.
عالم خبير و محقّق ارزشمند شيعه آية الله سيّد عبدالحسين شرف الدّين عامِلي ميفرمايد:
1- خردمندان با ضرورت علمي ميدانند كه: شيعۀ اماميّه خلفاً عن سَلَف در اصول دين و فروع آن، راه منحصر خود را به سوي عترت طاهره قرار دادهاند و بديشان منقطع گرديدهاند. رأيشان در فروع و اصول و ساير مسائلي كه از كتاب و سنّت اخذ ميگردد و يا به كتاب و سنّت رجوع پيدا ��يكند از جميع علوم تابع رأي ائمّۀ از عترت است و در هيچ يك از اين امور اعتماد و اتّكائي ندارند مگر بر آنان، و رجوع نميكنند در اين امور مگر به ايشان.
شيعۀ اماميّه به واسطۀ مذهب أئمّۀ اهلالبيت، دين خدا را بر عهده گرفتهاند و به سوي خدا تقرّب جستهاند. از اين مذهب تحويل و برگشتي را نميجويند و به بَدَل و عوضي خرسند نميباشند.
ص 38
پيشينيان و نياكان آنها كه همگي صالح و شايسته بودهاند از زمان ولايت اميرالمومنين و حسن و حسين و أئمّۀ نه گانه از ذرّيّۀ حسين: تا اين زمان حاضرِ ما بر اين نهج، استوار بودهاند.
مُوَثَّقين از شيعه و حُفَّاظِ آنان به تعداد كثير و معتنابهي در فروع و اصول از يكايك آن امامان اخذ نمودهاند، و جمعي از اهل ورع و ضبط و إتقان كه عددشان از سرحدّ تواتر بالا ميزند عهدهدار اين مهم بودهاند. ايشان آن آثار را براي جماعت پسينيان بر سبيل تواتر قطعي روايت نمودهاند، و پسينيان هم براي طبقۀ بعدي بر همين طريق تواتر، و همين طور امر در هر طبقه در أخلاف و أجيال به همين منهاج بوده است تا آنكه مانند خورشيد درخشان در وسط آسمان بدون حجاب و پردهاي به ما رسيده است.
بناءً عليهذا اينك ما در فروع و اصول بر همان رويّه و سيرهاي ميباشيم كه آلرسول بودهاند، همگي ما مذهبمان را با جميع خصوصيّات آن از پدرانمان روايت مينمائيم، و پدرانمان جميع آن را از پدرانشان روايت كردهاند و به همين گونه امر از اين قرار بوده است در جميع أجيال و طبقات تا برسد به زمان النَّقِيَّيْنِ الْعَسْكَرِيَّيْنِ، و الرِّضَائيْنِ الْجَوَادَيْنِ، وَ الْكَاظِمَيْنِ الصَّادِقَيْنِ، وَ الْعَابِدَيْنِ الْبَاقِرَيْنِ، وَ السِّبْطَيْنِ الشَّهِيدَيْنِ، وَ أمِيرالْمُومِنِين:.
و الآن مجال و فرصت آن را نداريم تا به أسلاف شيعه: اصحاب أئمّۀ اهل بيت، آنان كه احكام دين از آنها به ما رسيده است و علوم اسلام از آنان به ما حمل گرديده است إحاطهاي پيدا كنيم، زيرا وسع ما در اينجا از استقصاء و إحصائشان ضيق ميباشد. و براي تو كافي است كه از آنچه از قلمهاي أعلامشان تراوش كرده است از موَلَّفات مُمَتِّعَه و گرانقدري كه استيفاء و شمارش آنها در اين نوشته و إملاء امكانپذير نميباشد، حقيقت را دريابي!
علماي شيعه آنها را از نور أئمّۀ هُدَي از آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين اقتباس نمودهاند و آن كتب را همچون يك غرفۀ آبي از درياي بيكران علومشان برداشتهاند، و از زبان خود
ص 39
امامانشان شنيدهاند و از لبانشان گرفتهاند. بنابراين كتب مُدَوَّنۀ شيعه ديوان علوم أئمّهشان است و عنوان حكمتهاي آنان ميباشد كه در عصر خود امامان تأليف و تدوين گرديده است. و پس از آنها آن كتب و دواوين، مرجع شيعه قرار گرفته است.
و از اينجا امتياز مذهب اهل البيت بر غيرشان از جميع مذاهب مسلمين، ظاهر شد. چرا كه ما سراغ نداريم كه يكي از مقلّدين ائمّۀ اربعه مثلاً در عهد خود آنها كتابي را در يكي از مذاهب آنها تأليف كرده باشد. بلكه مردم بر مذاهب آنها بعد از انقضاء زمانشان تأليف كردهاند، و در تأليف هم زيادهروي نمودهاند. و اين در زماني تحقّق يافت كه امر تقليد را در آنها منحصر كردند و پيشوائي تقليد و امامت را در فروع دين بر آنها انحصار دادند. و اين هنگامي بود كه خود آنها وفات يافته بودند.
ايشان در زمان حياتشان بدون هيچ امتيازي از فقهاء معاصرينشان بودهاند، و همچون ساير محدّثين زيست ميكردهاند، و به هيچ وجه امتيازي بر اهل طبقۀ خود نداشتهاند، و بدين جهت بوده است كه: در خود زمانشان كسي اهتمام به تدوين اقوالشان ننموده است به مثابۀ اهتمامي كه شيعه به تدوين اقوال أئمّۀ خود - طبق رأي خود - اهتمام داشته است.
و اين به سبب آن است كه: شيعه از ابتداي پيدايشش در امور دينيّه، رجوع به غير أئمّۀ خود را جائز نميشمرده است. و بدين جهت است كه بدين طريق استوار و محكم بار خود را در آستان آنان فرود آورده است، و در امر معالم دين بديشان منقطع گرديده و از همه جا بريده است، و طاقت و وُسْع خود را در تدوين جميع اقوال شفاهي آنان بذل كرده است، و هِمَّتها و تصميمهاي قويّي را كه بالاتر از آن تصوّر ندارد براي محفوظ ماندن علومي كه بنا بر رأي شيعه، غير آنها نزد خداوند مقبول نميباشد، در اين راه مايهگذاري و سرمايهگذاري نموده است.
و براي تو كافي است از آنچه در ايّام امام صادق عليهالسّلام نوشتند همين اصول أربعمأة (چهارصـدگاه) آنـها كه عبارت بود از چهارصد تصنيف متعلّق به چهارصد نفر مُصَنِّف. تمام اينها در زمان خود امام صادق از فتاواي وي تدوين و تصنيف
ص 40
گرديد.
و براي اصحاب امام صادق غير از آن مصنَّفات، به قدري بسيار است كه اضعاف أضعاف آن - همان طور كه اينك تفصيل آن را خواهي شنيد انشاءالله تعالي - برآورد شده است.
امَّا أئمّۀ چهارگانۀ اهل تسنّن هيچگاه منزله و مقامي را كه أئمّۀ شيعۀ اهل بيت نزد شيعۀ خود داشتهاند، نزدي احدي از مردم دارا نبودهاند، بلكه همان طور كه ابنخَلْدون مغربي در فصلي كه در مقدّمۀ مشهورۀ خود براي علم فقه منعقد ساخته است بدان تصريح كرده است و بسياري از أعلامشان نيز بدان اعتراف نمودهاند، اصولاً أئمّۀ آنها در زمان حياتشان داراي مقام و منزلتي كه بعد از وفاتشان در آن قرار گرفتند، نبودهاند.
و با وجود اين، ما أبداً شكّي نداريم در اينكه مذاهب آن أئمّه، مذاهب پيروانشان بوده است كه در هر طبقه و گروهي مدار عملشان بوده است، و همان آراء و مطالبي است كه در كتبشان تدوين كردهاند. زيرا كه پيروانشان بهتر ميدانند مذاهب آنان را از ديگران، همچنانكه شيعه بهتر ميداند مذهب أئمّۀ خود را كه به واسطۀ عمل به مقتضاي آن تعهّد دين خود را در برابر خداوند بر عهده گرفتهاند، و از ايشان نيّت تقرّب به خدا در عملي بدون آن متحقّق نميگردد.
2- براي اهل بحث و تحقيق بديهي است كه: شيعه در تدوين علوم بر غير شيعه تقدّم دارد. زيرا در عصر نخستين غير از علي و صاحبان علم از شيعيان او كسي متصدّي تأليف نگرديد. و شايد سِرِّ در اين امر، اختلاف اصحاب در مباح بودن كتابت علم و عدم مباح بودن آن باشد، و به طوري كه از عَسْقلاني در مقدّمۀ «فتح الباري» و غير او پيداست: عمر بن خطّاب و جماعتي ديگر، كتابت را از ترس آنكه مبادا حديث با آيات قرآن مختلط گردد كراهت داشتند. و علي و خَلَف او: حسن سِبْط مُجْتَبَي و جماعتي از صحابه آن را مباح ميدانستند.
پاورقي
[1] -سوره 31: لقمان، آيه 27.
[2] - «الميزان في تفسير القرآن»، ج 16، ص 245.
[3] - در «اقرب الموارد» گويد: الرُّدْن با ضمّۀ راء، بيخ آستين است و عرب عادتش اين بود كه دراهم و دنانير خود را در آن مينهاد. حريري گويد: إذا ثقل رُدْني خَفَّ عَلَيَّ أن أكفُلَ ابني.
[4] - آيۀ 1، از سورۀ 68: قلم.
[5] - آيۀ 4، از سورۀ 96: عَلَق.
[6] - در منتخبات «بيان و تبيين» جاحظ در ص 179 بدين عبارت آمده است: علي القريب الحاضر، والقلم مطلق في الشاهد و الغائب.
[7] - آيۀ 4، از سورۀ 46: أحقاف.
[8] - آيۀ 269، از سورۀ 2: بقره.
[9] - «نُورالحقيقة و نَوْرُ الحديقة» تأليف حسين بن عبدالصّمد هَمْداني از نوادگان حارث أعور هَمْداني متولد 915 و متوفي 985 هجريّه قمريّه، طبع اوّل مطبعۀ سيدالشهداء عليهالسّلام ايران - قم ص 107 تا ص 110.
[10] - در كتاب «آداب المتعلّمين»، آية الله خواجه نصيرالدّين طوسي از كتاب «جامعالمقدمات» طبع عبدالرّحيم ص 198 ميفرمايد: و سزاوار است كه طالب علم پيوسته دفتر نوشتهاي را همراه داشته باشد تا مطالعه نمايد، و گفته شده است: من لميكن الدّفتر في كُمِّهِ لميثبت الحكمة في قلبه. و سزاوار است كه در اين دفتر مقداري ورقه سفيد باشد و با خود دوات همراه داشته باشد كه آنچه را كه ميشنود بنويسد همان طور كه پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم به هلال بن يسار در هنگامي كه براي وي تقرير علم و حكمت مينمود فرمود: هَلْ مَعَكَ مِحْبَرَةٌ؟! «آيا همراه تو دوات وجود دارد؟!»
[11] - «تقييدالعلم»، حافظ ابوبكر احمد بن علي بن ثابت، خطيب بغدادي صاحب تاريخ بغداد، طبع دوم، نشر «داراحياء السُّنَّة النّبويّة»، ص 91.
[12] - همين مصدر، ص 92.
[13] - همين مصدر، ص 92.
[14] - «تقييد العلم» ص 93. بايد دانست كه: كيفيّت تشهّد عامّه با خاصّه تفاوتي ندارد، فقط خاصّه شهادتين را در ابتدا و بعد از آن تحيّات و سلام را ذكر ميكنند، و عامّه به عكس آن.
[15] - مجالّ با تشديد لام جمع مجلّه ميباشد، و مجلّه عبارت است از صحيفهاي كه در آن حكمت مينويسند، و به هر كتابي نيز گفته ميشود. (قاموس فيروزآبادي ج 3 ص 361)
[16] - «تقييدالعلم» ص 93 و ص 94 و ص 95.
[17] - صَكّ با تشديد كاف به معني نوشته است و امروزه فارسي زبانان بدان چكّ ميگويند. در «نهاية» ابناثير ج 3 ص 43 گويد: در حديث أبوهريره وارد است كه به مروان گفت: أحْلَلْتَ بَيْعَ الصِّكَاكِ. و آن جمع صَكّ ميباشد كه به معني كتاب است و اين بدان جهت بود كه امراء براي مردم آنچه را كه از عطايا و ارزاق بدانها ميدادند در روي چيزي مينوشتند و آن نوشته را كه در حقيقت سند بود ميدادند، و مردم به واسطۀ نياز قبل از آنكه آن عطايا را أخذ كنند ميفروختند. و صَكّ را به مشتري ميدادند براي آنكه برود و در وقت سررسيد قبض كند. مردم از اين عمل منع شدند به واسطۀ آنكه بَيْع مَا لَمْ يُقْبَض بود.
[18] - «تقييدالعلم»، ص 95 و ص 96.
[19] - «تقييدالعلم»، ص 95 و ص 96.
[20] - «تقييدالعلم»، ص 98. و عالم بصير مصري: شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضواء علي السّنة المحمّدية»، طبع دوم ص 60 بيان مشروح و مفصّلي دارد مبني بر آنكه در روايات دستۀ اول كه از كبار صحابه نقل شده است كلمۀ متعمّداً وارد نيست. اين كلمه را به تدريج داخل كردهاند براي آنكه جلوي دروغهاي خود را نسبت به پيغمبر بگيرند.
[21] - «تقييدالعلم»، ص 98. و عالم بصير مصري: شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضواء علي السّنة المحمّدية»، طبع دوم ص 60 بيان مشروح و مفصّلي دارد مبني بر آنكه در روايات دستۀ اول كه از كبار صحابه نقل شده است كلمۀ متعمّداً وارد نيست. اين كلمه را به تدريج داخل كردهاند براي آنكه جلوي دروغهاي خود را نسبت به پيغمبر بگيرند.
[22] - آيۀ 52، از سورۀ 20: طه.
[23] - «تقييد العلم» ص 110. و در تعليقه دارد: و مثل اين عبارت از حماد بن زيد در «سنن» دارمي ج 1 ص 126 و «جامع بيان العلم» ج 1 ص 73 آمده و در آن أيّوب از أبوالمليح آورده است كه: «وكان أيّوب يكتب ». به تاريخ دمشق ج 3 ص 212 رجوع شود.
[24] - «تقييدالعلم»، ص 110.
[25] - «تقييدالعلم»، ص 110.
[26] - فقيه مصري روشن ضمير: شيخ محمود أبُورَيَّه در كتاب پرثمر خود: «أضواءٌ علي السُّنَّة المحمّديّة»، طبع سوم دارالمعارف مصر، از ص 82 تا ص 86 در باب اختلاف علماء در جواز روايتِ حديث به معني، نه به لفظ، ذكر كرده است كه دربارۀ صيغههاي تشهّد در سلام نمازها كه از أهمّ امور بوده است، و مسلمين در هر روز چندبار با عين لفظ رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم آن را ميشنيدهاند، و به ذهن ميسپردهاند، علاوه بر آنكه روايات عديدهاي وارد است كه: ما حديثي را نمينوشتهايم مگر قرآن و صيغۀ تشهّد را، معذلك كيفيّت تشهّد نزد سنّيها به نُه طريق بيان شده است با آنكه همه بيان نمودهاند كه: رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم آن را فقط و فقط بر يك نَهج تلاوت ميفرموده، و اصحاب را تعليم ميداده است.
وما در اينجا براي مزيد اطّلاع ترجمۀ عين گفتار وي را ذكر ميكنيم: صيغههاي تشهّد:
تَشَهّد ابن مَسْعُود: در «صحيح» بخاري و «صحيح» مسلم از عبدالله بن مسعود روايت است كه او گفت: در حالي كه دست من در دست رسول خدا بود، به من صيغۀ تشهّد را تعليم فرمود همان طوري كه سورۀ قرآن را تعليم مينمود: التَّحِيَّاتُ لِلّهِ وَالصَّلَوَاتُ وَالطَّيِّبَاتُ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ. السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَي عِبَادِاللهِ الصَّالِحِينَ. أشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. و اصحاب سنن نيز بدين گونه از ابن مسعود روايت كردهاند.
و در روايتي است كه: پيامبر تشهّد را به من كلمه به كلمه تلقين فرمودند. و در روايت دگري است كه: چون اين را بگفتي، يا بجا آوردي نمازت را بجا آوردهاي! و اين طريق را أبوحنيفه و أحمد و أصحاب حديث و اكثر علماء اختيار كردهاند.
تشهّد ابنعبَّاس: مسلم و اصحاب سنن از ابن عباس و همچنين شافعي در كتاب «الاُمّ» از ابن عباس روايت كردهاند كه: وي گفت: دأب رسول خدا چنين بود كه همان طور كه سورۀ قرآن را به ما تعليم ميداد، تشهّد را نيز تعليم ميداد و ميفرمود: بگوئيد: التَّحِيَّاتُ الْمُبَارَكَاتُ الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ لِلّهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ. السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَي عِبَادِاللهِ الصَّالِحِينَ. أشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ.
تشهّد عمر بن الْخَطَّاب: مالك در «موَطَّأ» از ابن شهاب از عروة بن زُبَير از عبدالرَّحمن بن عبدالقاري روايت كرده است كه او از عمر بن خطّاب شنيد كه بر فراز منبر ميگفت: بگوئيد: التَّحِيَّاتُ الزَّاكِيَاتُ لِلّهِ. الطَّيِّبَاتُ الصَّلَوَاتُ لِلّهِ.
و در روايت سَرَخسي به طوري كه در «مبسوط» آمده است اين طور ميباشد: التَّحِيَّاتُ النَّامِيَاتُ الزَّاكِيَاتُ الْمُبَارَكَاتُ الطَّيِّبَاتُ لِلّهِ.
مالك گفته است: با فضيلتترين تشهّد تشهّد عمر بن خطّاب است، براي آنكه عمر آن را بر بالاي منبر در حضور صحابه گفته است، و صحابه اجماعاً بر وي انكار نكردهاند. اين روايت را أبوداود و ابن مردويه مرفوعاً آوردهاند.
تشهّد أبوسعيد خُدْري: التَّحِيَّاتُ الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ. السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَي عِبَادِاللهِ الصَّالِحِينَ. أشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ. أبو سعيد گفته است: عادت ما بر آن بود كه غير از قرآن و تشهّد را نمينوشتيم. ( و كنّا لانكتب الاّ القرآن و التشهّد. «تقييد العلم» خطيب بغدادي ص 93)
تشهّد جابر: و در حديث جابر كه مرفوعاً نزد نسائي و ابن ماجه و ترمذي در عِلَل آمده است، بدين لفظ ميباشد: كَانَ رَسُولُ اللهِ يُعَلِّمُنَا التَّشَهُّدَ كَمَا يُعَلِّمُنَا السُّورَةَ مِنَ الْقُرآنِ: «بِاسْمِ اللهِ، وَ بِاللهِ التَّحِيَّاتُ «تا آخر، و اين خبر را حاكم صحيح شمرده است.
تشهّد عائشه: مالك در «مُوَطَّأ» از عائشه زوجۀ پيغمبر روايت كرده است كه: وي در تشهّد خود ميگفت: التَّحِيَّاتُ الطَّيِّبَاتُ الزَّاكِيَاتُ لِلّهِ. و بنابراين وي لفظ لِلّهِ را در دنبال التَّحِيَّاتُ وَ الصَّلَوَاتُ إسقاط مينموده است، به خلاف آنچه كه در حديث عمر و ابن مسعود اثبات كرده بودند. و اين روايت مرفوعه ميباشد، واضافه بر حديث عُمَر عبارت وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ دارد و اين زيادتي نيز در حديث أبوموسي مرفوعاً در نزد مسلم وجود دارد.
تشهّد أبوموسي أشْعَري: مسلم و أبوداود روايت كردهاند كه: در نزد أبوموسي تشهّد بدين عبارت بوده است: التَّحِيَّاتُ الطَّيِّبَاتُ الصَّلَوَاتُ لِلّهِ. و در آن كلمة وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وجود دارد. ( از حطّان بن عبدالله رقاشي روايت است كه گفت: من با أبوموسي أشعري نماز گزاردم. پس از نماز گفت: آيا نميدانيد كه شما در نمازهايتان چگونه بايستي بگوئيد؟! رسول اكرم براي ما خطبه ميخواند و سنّت ما را بيان مينمود و نماز را به ما تعليم داد و كيفيّت تشهّد را ذكر كرد، و آن بدينگونه بود: التَّحِيَّاتُ الطَّيِّبَاتُ الصَّلَوَاتُ لِلّهِ، السّلام عليك تاآخر. «صحيح» مسلم، ج2 ص13 )
تشهّد سَمُرَة بن جُنْدب: التَّحِيَّاتُ الطَّيِّبَاتُ وَ الصَّلَوَاتُ وَالْمُلْكُ لِلّهِ تا آخر.
تشهّد ابنعُمَر: مالك در «موَطَّأ» از نافع از ابنعمر روايت كرده است كه: وي چون تشهد ميخواند ميگفت: بِاسْمِ اللهِ (در اوَّلش) التَّحِيَّاتُ لِلّهِ الصَّلَوَاتُ لِلّهِ السَّلَامُ عَلَي النَّبِيِّ (با إسقاط كاف خطاب و لفظ أيُّهَا) تا آخر. و گويد: و چون تشهّدش را به پايان ميرسانيد و ميخواست سلام بگويد، ميگفت: السَّلَامُ عَلَي النَّبِيِّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ. السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَي عِبَادِاللهِ الصَّالِحِينَ. و اين زيادتي، تكراري در تشهّد ميباشد.
و روايت « السَّلَامُ عَلَي النَّبِيِّ » كه در اين تشهّد وارد است، در روايت بخاري از ابن مسعود در «باب استيذان» وارد است كه در آخرش ميگويد: وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. در حالي كه رسول خدا در ميان مردم حيات داشت. و چون آن حضرت رحلت نمود ما گفتيم: السَّلَامُ عَلَي النَّبِيِّ.
سُبْكي در «شرح مِنْهاج» گفته است: اگر صحّت اين خبر از صحابه به ثبوت رسيد، دلالت ميكند بر آنكه: خطاب در سلام پس از پيغمبر واجب نميباشد، و گفته ميشود: السَّلَامُ عَلَي النَّبِيِّ. حافظ گفته است: اين خبر يقيناً صحّتش به ثبوت پيوسته است. عَبْدالرَّزَّاق گفته است: خبر داد به ما ابنجريح كه خبر داد به ما عطاء كه صحابه در عصر حيات رسول اكرم ميخواندهاند: السَّلَامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ و چون آن حضرت رحلت نمود گفتند: السَّلَامُ عَلَي النَّبِيِّ. و اين خبر صحيح الإسناد ميباشد. و بر اساس همين اختلاف( «مغني» و «شرح كبير» ج 1 و ص 575) قاضي گفته است: اين دلالت دارد بر آنكه اگر لفظي از تشهّد ساقط گردد كه آن لفظ در بعضي ازتشهّدهاي مرويّه وارد نبوده است، تشهّد صحيح ميباشد. و بنابراين جايز است گفته شود أقلّ آن لفظي كه در تشهّد كفايت ميكند، و آن است كه گفته شود: التَّحِيَّاتُ لِلّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ، السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَي عِبَادِاللهِ الصَّالِحِينَ. أشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ - يا: أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ.
و اين تشهّدهاي نه گانه ( اين مقدار، تعدادي از تشهّد بود كه احصاء آن امكان داشت و أئمّۀ فقه بر يك گونه تشهّد اتفاق ننمودند، بلكه در آن اختلاف نمودند. أبوحنيفه و أحمد تشهّد ابن مسعود را اختيار كردند و مالك تشهّد عمر بن خطّاب را، و شافعي تشهّد ابن عباس را.) از صحابه روايت شده است، و در ألفاظش اختلاف وجود دارد. و اگر از أحاديث قوليّهاي بود كه جايز بود با نقل به معني روايت گردد، تحقيقاً ميگفتيم: شايد در نقل به معني اين اختلاف روي داده است، وليكن از أعمال متواترهاي ميباشد كه هر صحابي در هر روز مرّاتِ كثيرهاي آن را انجام داده است. آن أصحابي كه تعدادشان به دهها هزار تن بالغ ميگشت. و جالب نظر اينجاست كه: هر صاحب تشهد ميگويد: رسول خدا به او تشهّد را به پايه و درجۀ قرآن تعليم ميكرده است. و تشهّد عمر تشهّدي بود كه آن را از فراز منبر القاء نمود، و صحابه جميعاً حاضر بودند، و شنيدند، و يك نفر از آنها در مقام انكار برنيامد، و گفتۀ او را تصديق كردند به طوري كه مالك در «موَطَّأ» ذكر كرده است.
و همچنين جالب نظر اينجاست كه: اين تشهّدها با وجود تباين ألفاظشان، و تعدّد صيغههايشان، و كثرت راويانشان، همۀ آنها از صلوات بر پيغمبر خالي ميباشد. و گوئي صحابه همان طور كه ابراهيم نخعي ميگويد، در تشهّدشان اكتفا ميكردهاند به تَشَهُّد و السَّلَامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ.
و پيشوايان در وجوب صلوات بر پيغمبر در نمازهاي واجب اختلاف كردهاند. أبوحنيفه و أصحابش صلوات را در نماز واجب نميدانند، و أما شافعي صلوات را شرط صحّت نماز شمرده است. در كتاب «الْبَحْرُ الزَّاخِر» تأليف ابن نجيم آمده است كه���: و اما سبب امر، در قوله تعالي: «صَلُّوا عَلَيْهِ» ميباشد و آن دلالت بر وجوب آن فقط يكبار در عمر ميكند، خواه در نماز باشد خواه در خارج نماز، به علّت آنكه امر اقتضاي تكرار ندارد. و اين بدون خلاف است.
و سَرَخْسي در «مبسوط»، و ابن همام در شرح «فتح القدير» و قَسْطَلاني در «ارشادالسّاري»، بدين منهج جاري شده و قائل گشتهاند، و قاضي عياض در «شفاء» گويد كه گفتار شافعي شاذّ است كه گفته است: كسي كه بر پيغمبر صلوات نفرستد نماز وي فاسد ميباشد. شافعي بر اين گفتار دليلي و حجّتي ندارد و سنَّتي را پيروي نميكند.
و جماعتي در اين فتوي شافعي را تشنيع نمودهاند از جمله طبري و قُشَيْري و أيضاً خطابي كه خود نيز از اهل مذهب او و شافعي مذهب است با او مخالفت كرده و گفته است: صلوات در نماز واجب نيست و من كسي را پس از شافعي نمييابم كه به او اقتدا كرده باشد. و تشهّدهاي مرويّه از اصحاب در آنها اين معني ذكر نشده است و اما حديث «لَا صَلَوةَ لِمَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ» را اهل حديث ضعيف به شمار آوردهاند. و حديث ابن مسعود كه «مَنْ صَلَّي صَلَوةً لَمْ يُصَلِّ فِيهَا عَلَيَّ وَ عَلَي أهْلِ بَيْتِي، لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ» را دارقطني گفته است: از كلام أبيجعفر محمدالباقر بن علي بن الحسين ميباشد و نصّ كلامش اين است كه: لَوْ صَلَّيْتُ صَلَوةً لَمْ اُصَلِّ فِيهَا عَلَي النَّبِيِّ صلّي الله عليه (و آله) و سلّم وَ لَا عَلَي أهْلِ بَيْتِهِ لَرَأيْتُ أنَّهَا لَاتَتِمُّ . ( «شفاء»، ج 2 ص 55 )
اين بود مشروح گفتار شيخ محمود أبورَيَّه و با آنكه خود از عامّه ميباشد ميبينيم كه: چگونه اساس روايات منقولۀ از عامّه را متزلزل ميكند. و بنابراين روايات مرويّۀ آنان براساسي متّكي نخواهد بود.
محمد عجَّاج خطيب در كتاب «السُّنَّةُ قبلَ التَّدوين» در ص 138 تا ص 140 در مقام بيان روايات منقولۀ به معني، سخت بر او ميتازد، و وي را مُفْتري و مدَّعي بدون برهان معرّفي ميكند، و از كتاب «الانوار الكاشفة» ص 83 كه رجل معاصر او: عبدالرَّحمن بن يحيي معلِّمي يَماني در ردّ كتاب «الاضواء» نوشته است، و از كتاب «ظُلُمات أبيرَيَّة» كه محمد عبدالرَّزَّاق حَمْزَة ص 68 تا ص 99 كه أيضاً در ردّ أبُوريَّه تدوين نموده است، مطالبي را ذكر ميكند كه أبداً قابل مقابله با گفتار و ايراد أبوريَّه نميباشد، و جز هَفَواتي در برابر استدلال متين أبوريَّه بر اصل و اساس تزلزل جميع روايات وارده در بخاري و مسلم و ساير صحاح و سنن و مَسَانيد عامّه اقامۀ برهاني نميكند.
وي در تعليقۀ ص 138 ميگويد: «أبوريَّه بدين گونه در موضوع بحث وارد گرديده است كه: كساني كه خبرويّتي در علم ندارند، و نزدشان علمي به خبرويّت وجود ندارد، چنين گمان دارند كه: احاديث رسول الله را كه در كتب ميخوانند، و يا از آنان كه به آنها حديث ميآموزند ميشنوند، همۀ آنها در كتبشان با صحّت مبني و استحكام تأليف آمده است، و ألفاظ آن أحاديث به رُواتشان مصون و محفوظ ازتحريف و تبديل همان طور كه پيغمبر بدان گويا شده است، واصل شده است. و همچنين گمان ميكنند كه: صحابه و كساني كه پس از صحابه آمدهاند: آنان كه تا زمان تدوين، علم را از ايشان فرا گرفتهاند، آن احاديث را با نصّ ألفاظشان همان طور كه شنيدهاند نقل كردهاند، و همان طوري كه بدانها تلقين شده است بر وجه أتمّ أداء نمودهاند، بدون اندك تغييري و نه مختصر تبديلي. و از آنچه در أذهان مردم كوبيده شده و فرو رفته است آن ميباشد كه: اين جماعت از راويان همگي يك صنف مخصوصي از بني آدم هستند كه در جودت حفظ، و كمال ضبط، و سلامت قوّۀ ذاكره و حافظه داراي درجهاي ممتاز و عاليتر ميباشند..... و بدين لحاظ و گمان، اين پديده و كوبندگي ذهني لاجرم اثري بليغ در افكار مشايخ دين به جاي گذارده است - مگر آنان كه پروردگارت حفظ كند إلَّا مَنْ عَصَمَ رَبُّكَ - و بر اين اساس چنان معتقد شدند كه: اين احاديث در إتقان و لزوم فروتني و تسليم در برابر إتقان و إحكامشان به مَثَابه كِتاب عزيز ميباشند، به طوري كه كسي كه مخالفت آنها را بنمايد گناهكار، يا مرتدّ از دين، و يا فاسق شمرده ميشود، و آن كس كه آنها را انكار كند و يا در صحّتشان شكّ و ترديد نمايد، واجب است توبه داده شود («أضواء» ص 54). در اينجا محمد عجّاج ميگويد: فعلاً مجالي براي ردّ افتراي وي نداريم، و در فصول آتيۀ كتاب براي ما روشن ميشود كه: عنايت نُقَّاد و رُوات و ضبط ايشان در كيفيّت احاديث تا چه درجۀ والائي بوده است.»
ما با كمال دقت جميع مطالب وي را در كتاب كه از پانصد صفحه متجاوز است تفحّص و تجسّس كرديم، و أبداً به كلام متين و منطق استواري كه بتواند در برابر منطق أبورَيَّه قيام كند دست نيافتيم، و اينك نوبت را به شما ميدهيم، بگرديد و بيپايگي كلام او را دريابيد! و اما دربارۀ تشهّدهاي نه گانه كه محمد عجّاج نيز به غلط هشتگانه (ثمانية) نقل كرده است، جوابي كه از عبدالرحمن يماني در «الانوارالكاشفة في الرَّدِّ عَلَي أبي رَيّه» آورده است، آن ميباشد كه: اين تشهّدها همه صحيح است، و رسول اكرم تشهّد را با عبارات مختلفهاي تعليم ميفرمودهاند (ص140) و در تعليقۀ همين صفحه پس از اشكال أبوريّه بر تعدّد تشهّد، ميگويد: به «أضواء» نظري بيفكن در ص 63 أبوريّه ميخواهد تشكيك كند حتي در تعبّديات ما و در آنچه به تواتر رسيده است. و ردّ بر أبوريّه در طي عبارت او در ضمن مدّعايش به دست ميآيد. اگر أبوريّه از خودي خود بيرون ميجست و در افقي وسيعتر از افق خودش گام مينهاد هيچگاه تعدّد صيغههاي تشهّد را غريب و بعيد نميشمرد، و بر مسلمين باب شك و ريب را نميگشود و در صحابهاي كه ايشان حافظان شريعت و پاسداران دين بودند تشكيك نميكرد و آنان را زير سوال نميكشيد. باري بطلان پاسخ يَماني از تعداد تشهّدها كه همۀ آنها مُجزي است، و عَجَّاج هم بر آن صحّه مينهد، امري است واضح. زيرا از سيره و تاريخ عامّه هويداست كه: ايشان يك تشهّد خاصّ را مجزي ميدانستهاند، و تشهد ديگر را باطل. فلهذا هر مذهب تشهّدي را بخصوصه أخذ نمودهاند، و اگر بنا بود مطلق تشهّد كفايت ميكرد و همۀ آنها نزد همۀ آنها صحيح و مُجْزِي بود ديگر اين كشمكش موضوعي نداشت. كلام عمر بر فراز منبر و گفتار أبوموسي اشعري و غيرهما همه دلالت دارند بر اينكه: شما مأمومين بايد تشهّد را بدين گونه كه ما ميگوئيم و از پيغمبر شنيدهايم قرائت نمائيد و غير اينگونه مُجزي نيست و نماز با آن باطل ميباشد.
* * *
[27] - آية الله سيدعبدالحسين سيد شرف الدّين عامِلي در كتاب «النّصّ والاجتهاد» طبع دوم ص 212، در مورد 27 در بيان مخالفتهاي عمر در نصوص پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم ميفرمايد: عادت و دأب رسول اكرم اين بود كه: بر جنازهها پنج بار تكبير ميگفتند: اما خليفۀ ثاني را خوشايند بود كه تكبير را بر آنها چهار بار بگويد، و مردم را بر آن گماشت تا چهار بار بگويند. جماعتي از اعلام امّت بر اين امر تصريح نمودهاند مانند سيوطي ( به نقل از عسكري.)
چون در كتاب «تاريخ الخلفاء» امور اختصاصيّۀ عمر را ذكر كرده است آن را نيز برشمرده است. و ابنشحنه آنجا كه وفات عمر را در سنۀ 23 از كتاب خود «روضة المناظر» مطبوع درهامش «تاريخ» ابن اثير ذكر نموده است و غير از اين دو نفر أيضاً از متتبّعين صاحب ضبط و ثبت آوردهاند. و براي تو همين بس كه در كتاب «ديمقراطية» تأليف استاد خالد محمد خالد در آنچه ما اينك در مبحث سه طلاق ذكر نمودهايم، آورده است. امام احمد در حديث زيد بن أرقم از عبدالاعلي تخريج كرده است كه او گفت: من در پشت زيد بن ارقم بر جنازهاي نماز خواندم �� وي تكبير را پنج بار بگفت. در اين حال أبوعيسي عبدالرحمن بن أبي ليلي به سوي او برخاست و گفت: آيا فراموش كردي؟! زيد گفت: نه! وليكن من پشت سر خليلم: أبوالقاسم صلياللهعليهوآلهوسلّم نماز گزاردم و او تكبير را پنج بار گفت، و من أبداً آن را ترك نخواهم نمود («مسند» امام احمد حنبل، جزء چهارم، ص 370.)
و من ميگويم كه: زيد بن ارقم بر جنازۀ سعد بن جبير معروف به سعد بن حبتة (و حبتة مادرش بود) كه وي از جملۀ صحابه بود نماز گزارد و تكبير را پنج بار گفت. و اين مطلب را ابنحجر در ترجمۀ سعد در «اصابة» خود ذكر نموده است. و أيضاً آن را ابنقتيبه در أحوال ابويوسف در كتاب «معارف» خود آورده است. و اين سعد جدّ قاضي أبويوسف ميباشد.