افراد نادري از بنياميه از مواليان علي عليهالسّلام بودهاند
اوّل: خالد بن سعيد بن العَاص بن اُمَيَّة بن عبدشمس بن عبدمناف بن قُصَيّ قُرَشِي اُمَوِي كه او را نجيب بنياميّه نام نهادهاند، از اصحاب رسول خدا و از سابقين اوَّلين
ص 336
از متمسّكين به ولايت اميرالمومنين عليهالسّلام بوده است. او با جعفر به حبشه مهاجرت نمود، و با جعفر مراجعت كرد.
وي در غزوۀ طائف و فتح مكّه و حُنَين حضور داشت، و از جانب رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم والي بر صدقات يمن بوده است. اوست كه با نجاشي پادشاه حبشه، امّ حبيبه دختر ابوسفيان را در حبشه براي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم عقد بستند.
خالد بعد از وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با ابوبكر به جهت ولايت علي بن أبيطالبعليهالسّلام بيعت نكرد تا آنگاه كه اميرالمومنين را اكراه به بيعت نمودند، او از روي كراهت بيعت نمود. او يكي از دوازده نفر ميباشد كه بر خلافت ابوبكر انكار كردند، و به مسجد آمدند و احتجاجها بر عليه او نمودند، و با او در روز جمعه در حالي كه بر فراز منبر بود محاجّه نمودند، و حديث آن در كتاب «احتجاج» و «خصال» آمده است.[373]
دوم: محمد بن أبيحُذَيْفَة بنعُتْبَة بنرَبيعة بنعبدشمس. وي پسر دائي معاويةبن أبيسفيان است. امّا از اصحاب و انصار و شيعيان حضرت اميرالمومنين عليهالسّلام است. مدّتي در زندان معاويه محبوس بود. مكالمات او با معاويه پس از خروج از زندان مشهور است و محدّث قمي ذكر نموده است و در خاتمه به معاويه ميگويد: وَ وَاللهِ لَا أزَالُ اُحِبُّ عَلِيّاً لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ، وَ اُبْغِضُكَ فِي اللهِ وَ فِي رَسُولِ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ!
«و قسم به خدا اي معاويه! من پيوسته علي را براي خدا و رسولش دوست دارم، و تو را در راه خدا و در راه رسولش مبغوض دارم تا هنگامي كه باقي هستم!»
ابنأبيالحَديد آورده است كه: عمروعاص، محمد بن أبي حذيفه را از مصر دستگير كرد، و براي معاويه فرستاد. معاويه او را حبس نمود. او از زندان بگريخت. مردي از خُثْعَم كه نامش عبدالله بن عمرو بن ظلام و عثماني بود به طلب او رفت و
ص 338
او را در غاري يافت و بكشت.[374]
سوم: محمد بن عبدالله بن عمرو بن�� عثمان است كه به وي محمد ديباج ميگفتند. او برادر اُمّي عبدالله محض و ابراهيم غمر و حسن مُثَلَّث است. چون فاطمه بنت الحسين عليهالسّلام پس از فوت شوهرش: حسن مُثَنَّي و يك سال تمام عزاداري بر سر قبر او در زير خيمه به قيام ليالي و صيام روزها، در اين حال با شدّت و فشار عبدالله بن عمرو بن عثمان و انكار شديد اين مجلّله بالاخره با شرح مفصّلي كه در تواريخ مذكور است با وي ازدواج نمود، و از وي محمد متولد گرديد.
محمد ديباج نه تنها از مواليان اهل بيت بود، بلكه در راه ايشان سختيها و شكنجهها و تازيانهها و محبسها را گذرانيد، و بالاخره در اين راه جان خود را داد.
به قدري اين مرد با برادر مادريش: عبدالله صميميّت داشت كه عبدالله ميگفت: در دنيا كسي نزد من مبغوضتر از پدر محمد: عبدالله بن عَمْرو نيست، و كسي محبوبتر از خود محمد: پسر عبدالله نميباشد.
اين سه مثال و نمونه كافي است. در تاريخ شواهدي بسيار غير از اين را داريم كه دربارۀ ايشان سخن به درازا ميكشد. و اگر كسي بگويد: در زيارت عاشوراي معروفه آمده است: اللَّهُمَّ الْعَنْ بَنِياُمَيَّةَ قَاطِبَةً! «بار خداوندا جميع بنياميّه را لعنت فرست!» جواب آن است كه: اين دعا در مساق غلبه است يعني غالب بنياميّه از محبّان و شيعيان معاويه و يزيد و مروان چنانند، و قاعدۀ مَامِنْ عَامٍّ إلَّا وَ قَدْخُصَّ «هيچ عمومي نميباشد مگر آنكه تخصيص خورده است» در اينجا جاري خواهد بود.[375]،[376]
ص 338 (ادامه پاورقی)
ص 339
باري حال كه ميخواهيم اين مبحث را به پايان بريم، شايسته است روايتي را كه مرحوم محدّث قمّي در كتاب «نَفْثَةُ الْمَصْدور» آورده است ذكر كنيم. با اين روايت شدّت مشكلات جنگ و تحمّل عطش و آهن تفتيدۀ زره در آفتاب سوزان بر روي جراحات و زخمهاي بدن و مقايسه محمد بن حنفيّه با حسنين: و تحمّل او با حضرت علياكبر روشن ميگردد؛ اين روايت را در تحت عنوان فصلٌ ذكر نموده است كه: در كتاب «بحارالانوار» از بعضي از مولَّفات اصحاب از ابنعباس ذكر شده است كه: چون جنگ صفّين برپا بود و ما در آن نبرد بوديم علي عليهالسّلام پسرش: محمّد بن حنفيّه را فرا خواند و به او گفت:
اي نور ديده پسرك من! بر لشگر معاويه حمله كن! محمد بر مَيْمَنَه تاخت و آن را از هم گسيخت و مظفّرانه به سوي پدرش با جراحتي كه برداشته بود مراجعت كرد. و گفت: يَا أبَتَاهْ! الْعَطَش! الْعَطَش! حضرت جرعهاي از آب به او خورانيد، و سپس بقيّه را مابين زره و پوستش ريخت. ابنعباس گويد: سوگند به خداوند من ديدم: تكّههاي خون را كه از حلقههاي زرهاش بيرون ميزد.
حضرت او را ساعتي مهلت دادند، و پس از آن به او گفتند: اي نور ديده پسرك
ص 340
من! الآن بر مَيْسَرَۀ لشگر حمله كن! محمد بر ميسره لشگر معاويه تاخت و آن را از هم گسيخت و مظفّرانه برگشت، و بدن وي جراحتهائي را برداشته بود، و ميگفت: المَاء! المَاء! يَا أبَاهْ!
حضرت جرعهاي آب به او دادند و بقيّهاش را ما بين زره و پوستش ريختند و پس از آن به او گفتند: اي نور ديده پسرك من! اينك بر قلب لشگر بتاز! محمد بر قلب تاخت و از ايشان بسياري از سوارگان را كشت. و سپس باز آمد به سوي پدرش و گريه ميكرد در حالي كه جراحتها او را سنگين كرده بود.
حضرت در برابر او ايستاد و پيشانيش را بوسيد، و به او گفت: فدايت شود پدرت! مرا با اين جهادي كه در برابر من نمودي خوشحال كردي! چرا گريه ميكني؟! آيا از خوشحالي گريه ميكني، يا از روي جزع؟!
محمد گفت: چگونه گريه نكنم با وجود آنكه تو سه بار مرا در دهانۀ مرگ بردي و خدا مرا نجات داد؟! و فعلاً همان طور كه ميبيني: بدنم مجروح است! و هر وقت برگشتهام به نزد تو تا اينكه مرا يك ساعت از ادامۀ جنگ مهلت دهي، مرا مهلت ندادهاي! و اين دو نفر دو برادران من حسن و حسين أبداً آنها را اجازۀ جنگ ندادهاي!
حضرت أميرالمومنين عليهالسّلام برخاست و صورتش را بوسيد و گفت: اي نور ديده پسرك من! تو پسر من هستي، و ايشان دو پسران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميباشند. آيا درست نيست كه من آنها را از كشته شدن بر حذر دارم؟!
محمد گفت: آري اي پدرجان! خداوند مرا فداي تو و فداي ايشان از هر گزندي بفرمايد - انتهي.
مرحوم محدّث ميفرمايد: با وجودي كه حسين عليهالسّلام در صفّين حاضر بوده است و شاهد آن اعمالي بوده است كه اميرالمومنين عليهالسّلام با پسرش: محمد انجام داده است هنگامي كه از جنگ با دشمنان مراجعت كرد و ميگفت: الْعَطَش الْعَطَش، از آنكه او را آب داد و بقيّۀ آن را در لاي زره و پوست بدن او ريخت، براي آنكه
ص 341
حرارت جراحات از آهن تفتيده فرو نشيند، پس چگونه بوده است حال وي در روزعاشورا چون پسرش علي بن الحسين عليهالسّلام را مشاهده نمود كه از قتال دشمنان برميگردد در حالتي كه زخمها و جراحتهاي كثيري بر بدن او وارد شده بود وميگفت: يَا أبَهْ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحدِيدِ أجْهَدَنِي و شكايت تشنگي و شدّتبر خورد آهن داغ شده را بر جراحتهايش به سوي پدرش برد، و پدر را آبي نبود تا جگرش را خنك كند و از حرارت زخمهايش قدري فرو نشاند و تسكين بخشد؟!
اينجا حضرت گريست و گفت: وَاغَوْثَاهْ! يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلاً فَمَا أسْرَعَ مَا تَلْقَي جَدَّكَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلم فَيَسْقِيَكَ بِكَأسِهِ الاوْفَي شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً!
تا آنكه محدّث ميفرمايد: علي اكبر عليهالسّلام در دامن عمويش حسن و پدرش حسين عليهماالسّلام تربيت شده بود، و به آداب آن دو بزرگوار مودَّب گرديده بود، همچنانكه شاهد بر اين معني است آنچه در زيارت معتبرۀ منقولۀ واردۀ در «كافي» و «تهذيب» و «من لايحضره الفقيه» خطاب به آن حضرت آمده است:
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ. «سلام خدا باد بر تو اي پسر امام حسن و امام حسين.»
تا آنكه گويد: به طوري كه در بعضي از مقاتل معتبره وارد شده است: حضرت سيدالشهداء محاسن خود را رو به آسمان بلند كردند، و لسان حال آن حضرت اين بوده است كه: مصيبتي فجيعه و داهيهاي عظيمه بر من وارد شده است، و من فقط شكايت خودم و حُزن و غصّۀ درونيم را به سوي خدا ميبرم. چرا كه دست در زير محاسن بردن و آن را گرفتن و به بالا حوالت دادن علامت هجوم حزن و كثرت اغتمام ميباشد، همان طور كه رئيس المحدّثين أبوجعفر بن بابويه قمي بدين نكته اشاره فرموده است.[377]
ص 343
باري از اين عبارت مرحوم محدّث برميآيد كه: حضرت علي اكبر در دامان دو امام تربيت شده است، و مودّب به آداب هر يك از آن بزرگوار گرديده است، فلهذا حكم پسر هر دو امام را دارد، و شاهد، سلام بر اوست كه در آن به ابْنُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ تعبير گرديده است.
در اينجا ميگوئيم: اگر تربيت هر دو امام و آداب هر دو امام صددرصد يكي بود، و أبَداً تفاوتي نداشت، اين شرح و تفصيل موردي نداشت! و اگر حزن و غصّه در امام اثري ندارد، و امري است صوري، در اين صورت محاسن بر روي دست گرفتن و به خدا پناه بردن و شكايت از قوم عنيد را به او نمودن چه معني دارد؟! نه! نه! البته اين طور نيست، و امام را روئينتن دانستن، و بدون حواس بشري فرشتهاي پنداشتن، و جنگ و زخم و أسْر و نَهْب را دربارۀ او فقط امور شبيه به بازيچه و خيمه شببازي تصوّر نمودن، چقدر از واقعيّت به دور ميباشد. سيدالشهداء عليهالسّلام با جميع امكانات و تعيّنات بشري، و با تمام قوا و جوارح قابل ادراك لذّتهاي مادّي و طبيعي، و با وجود نفس وسيع و مُحِبّ رياست غريزي صرف نظر از رضاي حقّ، از تمام اين منازل و مراحل عبور نمود، و همه را به خاك نسيان سپرد، و همه را فداي محبوب كرد، و با عشقبازي خداوندي پشت پا بر همه عالم زد، و يك تنه تكسوار ميدان به سوي خدا كوچ كرد، و خيمه و خرگاه خود را از دو جهان بربست، و با لباسي كهنه و پاره، و بدني سراپا جراحت بار نياز خود را در آستان قدس عزَّت ربوبي فرود آورد، صلّي الله عليك يا أباعبدالله!
باري در اينجا كه ميخواهيم اين مجلّد از «امام شناسي» را خاتمه دهيم، چقدر مناسب است گفتاري را از آية الله كبير حاج شيخ محمد حسين كاشف الغِطاء در كتاب «جَنَّةُ الْمَأوَي» حكايت كنيم. وي گويد:
التَّضْحِيَةُ فِي ضَاحِيَةِ الطَّفِّ
«فداكاري در قربانگاه كربلا»
فداكاريي كه امام شهداء و پدر امامان در روز طفّ بدان ذِروه بالا رفت و صعود
ص 343
نمود، از هر ناحيهاي كه بدان نظر افكني، و از هر وِجْهه و جانبي كه بدان اتّجاه يابي اگر از روي تأمّل باشد، درسها و عبرتها و اسرار و حكمتهائي را به تو ميآموزد كه انديشههاي انديشمندان در برابر آن خاضع گرديده است، و در محراب عظمت و اُبَّهَتَش افكار و عقول سر بر زمين سجده فرود آورده است.
واقعۀ طَفّ و شهادت سيدالشّهداء و اصحاب وي در آن سرزمينها، كتابي است مشحون از آيات روشن و موعظههاي بليغه، بنابراين مثال آن:
كَالْبَدْرِ مِنْ حَيْثُ الْتَفَتَّ وَجَدْتَه يُهْدِي إلَي عَيْنَيْكَ نَوراً ثَاقِباً
«مانند ماه شب چهاردهم ميباشد كه از هر جا به آن نگاه كني آن را چنان مييابي كه به دو چشمان تو نور روشن ميدهد.»
يا آنكه:
كَالشَّمْسِ فِي كَبِدِ السَّمَاءِ وَ نُورُهَا يَغْشَي الْبِلَادَ مَشَارِقاً وَ مَغَارِبَا
«مانند خورشيد است در وسط آسمان كه نورش تمام نواحي و أكناف را چه مشرق و چه مغرب زير پوشش خود دارد.»
يا آنكه:
كَالْبَحْرِ يَمْنَحُ لِلْقَرِيبِ جَوَاهِراً غُرَراً وَ يَبْعَثُ لِلْبَعِيدِ سَحَائِبَا
«مانند درياست كه به افراد نزديك جواهر قيمتي عنايت ميكند، و براي دوردستان ابرهاي بارش رحمت را گسيل ميدارد.»
اين دنيا با شهوات آن و لذائذ آن و زينتها و زخارف آن كه بشر براي به دست آوردن آن تكالُب، و همچون سگان براي وصول بدان سبقت دارد، و در كشتارگاهِ روزانۀ جميع مردم، همۀ مردم يكي پس از ديگري سقوط ميكنند؛ اين دنيائي كه هر يك از افراد مردم آن را معبود و خداي خود قرار داده است و خود را بندۀ او پنداشته است، و بندۀ كساني كه چيزي از امور دنيا در دست اوست، و بنابراين دنيا با ايشان بازي كرده است و ايشان با دنيا بازي كردهاند؛
اين دنيائي كه با مجموعۀ شهواتش، خداوند - جلّت عظمته - به تمام آن، با اين
ص 344
كلامش اشاره فرموده است:
زُيِّنَ للِنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ [378]؛ تمام اين نفايس دنيويّه براي حسين عليه السّلام به نحو أكمل وأجمل بهطور وافر مهيّا بود: چه از مال سرشار، و چه از پسران، و چه از نسوان وبانوان، و چه از اسبان نفيس و گرانقدر نشان زده شده، علاوه بر تمام اينها آن مقامعزّت و كرامت و جميع اسباب شرف و معدّات تقديري كه وي بر حسب حَسَبْ و نَسَبْ و بيت و مواهب خدادادي دارا بود كه در آن عصر، احدي از افراد بشر، معادل و هم ميزان با او نبود، و در دنياي مفاخر و مآثر فردي را ياراي آن نبودكهسنزديك وي در مقام و مرتبه گردد؛ همگي اعتراف دارند و به عظمت قدرو رفعت منزلۀ او شناسا و عارفند. حسين اين مجد و صعود به آسمان را با دستراستش تسليم كرد و گذشت، و كليد خزانههاي دنيا را با دست چپش رها كرد. يعني تمام اين مقامات اخروي و دنيوي را كه دارا بود، در هنگام تصميم و عزمو تحقّق به حقيقت همه را فدا كرد، و در قربانگاه كربلا همه قرباني شد، و در سبيل مبدء و راه هدف او تمام اين نفايس ناچيز و بيارزش نمود. و به فداي آنها نيزاكتفا ننمود، تا آنكه جان خود و بدن خود و سر خود و قطعات پيكر خود و اولادخود و جميع محبوبان و عزيزان خود را در راه حبيبش و محبوبش كه أعلا ازهمه بود، و در سبيل معشوق أزَليش فدا كرد. آيا در اين صورت سزاوار نيست كهوي بگويد:
وَ بِمَا شِئْتَ فِي هَوَاكَ اخْتَبِرْنِي فَاخْتِيَارِي مَاكَانَ فِيهِ رِضَاكَا 1
يُحْشَرُ الْعَاشِقُونَ تَحْتَ لِوَائي وَ جَميعُ الْمِلَاحِ تَحْتَ لِوَاكَا 2
وَاقْتِبَـاسُالانْـوَارِ مِـنْ ظَاهِـري غَيــْ رُ عَجِيبٍ وَ بَـاطِنــي مَـأوَاكَــا[379] 3
ص 345
1- «و به آنچه كه ميخواهي در هوا و عشق خودت مرا امتحان كن! زيرا كه من اختياري غير از رضاي تو ندارم.
2- تمام عاشقان در زير پرچم من محشور ميگردند، و جميع زيبايان و مليحان در زير پرچم تو!
3- اين نورپاشي از ظاهر من شگفت نيست، با وجودي كه جا و مسكن تو در درون و باطن من است.»
بالجمله اينك كه ميخواهيم اين مجلّد از كتاب را به پايان بريم، چقدر مناسب است به لحاظ آنكه اين كتاب دربارۀ صحيفۀ كاملۀ حضرت سيدالعابدين و امام السّاجدين علي بن الحسين - عليه أفضل الصّلوات و التّحيّات - بحث گرديده است، و تقريباً بدان و ضمائم آن اختصاص يافته است، قصيدۀ غرّاي أبوفراس همّام بن غالب معروف به فَرَزْدَق شاعر بلند پايه را كه در حضور هشام بن عبدالملك بن مروان در مدح آن بضعۀ رسول خدا سروده است ذكر كنيم و پس از آن ترجمهاش را بياوريم تا للّه الحمد و له المنّة به نحو أكمل و أتمّ سرشار و سيراب از شراب عشق و مودّت و ولايت آن سرور ارجمند گرديم:
علاّمۀ مجلسي - رضوان الله تعالي عليه - در «بحار الانوار» از «مناقب» ابن شهرآشوب حكايت ميكند كه وي از «حِلْيَه» و «أغَاني» و غيرهما[380] روايت نموده
ص 346
است كه: هشام بن عبدالملك، حجّ نمود و از كثرت و ازدحام جمعيّت قدرت بر استلام حجرالاسود پيدا نكرد. در اين حال براي وي منبري نصب كردند، بر روي آن جلوس نمود و اهل شام گرداگرد او را گرفتند، در اين ميانه علي بن الحسين عليهما السّلام براي طواف كردن وارد مطاف شد و بر بدن او إزاري بود و رِدائي. از جهت سيما و صورت زيباترين چهره را داشت، و از جهت بوي خوش، بهترين و دل انگيزترين بوها از وي متصاعد بود، در پيشانيش از أثر سجدۀ حضرت معبود همچون زانوي بز پينگي برآمده بود. شروع كرد به طواف نمودن. چون به موضع حجرالاسود رسيد، از هيبت و ابّهت او، مردم خود به خود كنار رفته و راه دادند تا استلام حجر كرد.
يك مرد شامي از هشام پرسيد: مَنْ هَذَا يَا أمِيرَالْمُومِنِينَ؟!
«اين مرد كيست اي اميرمومنان؟!»
هِشام گفت: لَا أعْرِفُهُ «نميشناسمش»، براي آنكه اهل شام به حضرت رغبت نكنند.
فرزدق (كه از شعرا و مدّاحان بنياميّه بود) و حاضر بود گفت: لَكِنِّي أنَا أعْرِفُهُ. «وليكن من، آري من او را ميشناسم.» مرد شامي گفت: اي أبوفراس! كيست او؟!
فرزدق شروع كرد بالبَداهَة قصيدهاي سرودن كه بعضي از آن را «أغَاني» و بعضي
ص 347
را «حِلْيَه» و بعضي را «حماسه» ذكر كرده است، و تمامي قصيده از اين قرار است:
يَا سَائلِي: أيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَالْكَرَمُ عِنْدِي بَيَانٌ إذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا 1
هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأتَهُ وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ 2
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ 3
هَذَا الَّذِي أحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ صَلَّي عَلَيْهِ إلَهِي مَاجَرَي الْقَلَمُ 4
لَوْ يَعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ يَلْثِمُهُ لَخَرَّ يَلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطَي الْقَدَمُ 5
هَذَا عَلِيٌّ رَسُولُ اللهِ وَالِدُهُ أمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِي الاُمَمُ 6
هَذَا الَّذِي عَمُّهُ الطَّيَّارُ جَعْفَرٌ وَالْمَقْتُولُ حَمْزَةُ لَيْثٌ حُبُّهُ قَسَمُ 7
هَذَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسْوَانِ فَاطِمَةِ وَابْنُ الْوَصِيِّ الَّذِي فِي سَيْفِهِ نِقَمُ 8
إذَا رَأتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائلُهَا إلَي مَكَارِمِ هَذَا يَنْتَهِي الْكَرَمُ 9
يَكَادُ يُمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ رُكْنُ الْحَطِيمِ إذَا مَا جَاءَ يَسْتَلِمُ 10
وَ لَيْسَ قَوْلُكَ: مَنْ هَذَا؟ بِضَائِرِهِ الْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ أنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ 11
يُنْمَي إلَي ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتِي قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِهَا عَرَبُ الإسْلَامِ وَ الْعَجَمُ 12
يُغْضِي حَيَاءً وَ يُغْضَي مِنْ مَهَابَتِهِ فَمَا يُكَلَّمُ إلَّا حِينَ يَبْتَسِمُ 13
يَنْجَابُ نُورُ الدُّجَي عَنْ نُورِ غُرَّتِهِ كَالشَّمْسِ يَنْجَابُ عَنْإشْرَاقِهَاالظُّلَمُ 14
بِكَفِّهِ خَيْزُرَانٌ رِيحُهُ عَبِقٌ مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِي عِرْنِينِهِ شَمَمُ 15
مَا قَالَ: لَا، قَطُّ إلَّا فِي تَشَهُّدِهِ لَوْلَا التَّشَهُّدُ كَانَتْ لَاوهُ نَعَمُ [381] 16
مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ نَبْعَتُهُ طَابَتْ عَنَاصِرُهُ وَالْخِيمُ وَ الشِّيَمُ 17
حَمَّالُ أثْقَالِ أقْوَامٍ إذَا فُدِحُوا حُلْوُ الشَّمَائلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نَعَمُ 18
إنْ قَالَ قَالَ بِمَا يَهْوَي جَمِيعُهُ��ُ وَ إنْ تَكَلَّمَ يَوْماً زَانَهُ الْكَلِمُ 19
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ بِجَدِّهِ أنْبِيَاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا 20
ص 348
اللهُ فَضَّلَهُ قِدْماً وَ شَرَّفَهُ جَرَي بِذَاكَ لَهُ فِي لَوْحِهِ الْقَلَمُ 21
مَنْ جَدُّهُ دَانَ فَضْلُ الانْبِيَاءِ لَهُ وَ فَضْلُ اُمَّتِهِ دَانَتْ لَهَا الاُمَمُ 22
عَمَّ الْبَرِيَّةَ بِالإحْسَانِ وَ انْقَشَعَتْ عَنْهَا الْعِمَايَةُ وَ الإمْلَاقُ وَالظُّلَمُ 23
كِلْتَا يَدَيْهِ غِيَاثٌ عَمَّ نَفْعُهُمَا يُسْتَوْكَفَانِ وَ لَايَعْرُوهُمَا عَدَمُ 24
سَهْلُ الْخَلِيقَةِ لَاتُخْشَي بَوَادِرُهُ يَزِينُهُ خَصْلَتَانِ: الْحِلْمُ وَالْكَرَمُ 25
لَا يُخْلِفُ الْوَعْدَ مَيْمُوناً نَقِيبَتُهُ رَحْبُ الْفِنَاءِ أرِيبٌ حِينَ يُعْتَرَمُ 26
مِنْ مَعْشَرٍ حَبُّهُمْ دِينٌ وَ بُغْضُهُمُ كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمُ مَنْجًي وَ مُعْتَصَمُ 27
يُسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَالْبَلْوَي بِحُبِّهِمُ وَ يُسْتَزَادُ بِهِ الإحْسَانُ وَالنِّعَمُ 28
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللهِ ذِكْرُهُمْ فِي كُلِّ فَرْضٍ وَ مَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ 29
إنْ عُدَّ أهْلُ التُّقَي كَانُوا أئمَّتَهُم أوْقِيلَ:مَنْخَيْرُأهْلِالارْضِقِيلَ:هُمُ 30
لَا يَسْتَطِيعُ جَوَادٌ بُعْدَ غَايَتِهِمْ وَ لَايُدَانِيهِمُ قَوْمٌ وَ إنْ كَرُمُوا 31
هُمُ الْغُيُوثُ إذَا مَا أزْمَةٌ أزَمَتْ وَالاُسْدُاُسْدُالشَّرَيوَالْبَأسُمُحْتَدِمُ 32
يَأبَي لَهُمْ أنْ يَحِلَّ الذَّمُّ سَاحَتَهُمْ خِيمٌ كَرِيمٌ وَ أيْدٍ بِالنَّدَي هُضُمُ 33
لَايَقْبِضُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أكُفِّهِمُ سِيَّانِ ذَلِكَ إنْ أثْرَوْا وَ إنْ عَدِمُوا 34
أيُّ الْقَبَائلِ لَيْسَتْ فِي رِقَابِهِمُ لاِوَّلِيَّةِ هَذَا أوْ لَهُ نِعَمُ 35
مَنْ يَعْرِفِ اللهَ يَعْرِفْ أوَّلِيَّةَ ذَا فَالدِّينُ مِنْ بَيْتِ هَذَا نَالَهُ الاُمَمُ 36
بُيُوتُهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ يُسْتَضَاءُ بِهَا فِيالنَّائبَاتِوَعِنْدَالْحُكْمِإنْحَكَمُوا 37
فَجَدُّهُ مِنْ قُرَيْشٍ فِي اُرُومَتِهَا مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ بَعْدَهُ عَلَمُ 38
بَدْرٌ لَهُ شَاهِدٌ وَالشِّعْبُ مِنْ اُحُدٍ وَالْخَنْدَقَانِ وَ يَوْمُ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا 39
وَ خَيْبَرٌ وَ حُنَيْنٌ يَشْهَدَانِ لَهُ وَ فِي قُرَيْضَةَ يَوْمٌ صَيْلَمٌ قَتَمُ 40
مَوَاطِنٌ قَدْ عَلَتْ فِي كُلِّ نَائِبَةٍ عَلَي الصَّحَابَةِ لَمْأكْتُمْ كَمَا كَتَمُوا 41[382]
ص 349 (ادامه پاورقی)
ص 350
1- «اي كنجكاو پرسندۀ از من كه جود و كرم در كدام آستان بار خود را فرود آورده است، در نزد من است بيان اين رمز اگر خواستاران آن به سوي من روي آورده و گردآيند!
2- اين مردي كه تو او را نميشناسي، شخصيّتي است كه سرزمين بَطْحَاء (مسيل و رَمْلزار اطراف مكه تا سرزمين مِنَي) جاي يكايك گامها و قدمهاي او را ميشناسد، و بيت الله الحرام او را ميشناسد. و حِلّ و حرم (تمام نقاط خارج از حرم مكّه و داخل آن) همگي او را ميشناسند.
3- اين است پسر بهترين خلايق و تمامي بندگان خدا! اين است مرد معتصم به تقواي الهي، و در مصونيّت در آمدۀ حفظ خداوندي، و مرد وارسته و پيراسته از هر زنگار عيب و نقص و كدورت، و آن مرد پاك و پاكيزه و طاهر، و قلّۀ مرتفع كوه فضيلت و شرافت!
4- اين است آن كس كه احمد مختارْ برگزيدۀ عالميان پدر اوست، آن كه خداي من، تا هنگامي كه قلم كتابت بر روي لوح آفرينش به حركت درآيد، مدام و پيوسته بر او درود و تحيّت و صلوات ميفرستد.
5- اگر ركن كعبه (كه در آن حجرالاسود واقع است) بداند چه كسي براي بوسيدنش آمده است، تحقيقاً از روي تواضع بر زمين ميافتد، تا جاي پاي وي را كه بر زمين قدم نهاده است، بوسه زند.
6- اين عليّ است، آن كه رسول خدا پدر اوست كه تمامي امَّتهاي جهان به نور هدايت وي راه يافتهاند.
ص 351
7- اين است آن كه عموي او جعفر طيّار، و حمزة مقتول (سيّدالشّهداء) است؛ حمزه شير بيشۀ شجاعت و هژبر اژدرافكني است كه محبت و مودّت با او چون شير و شكر با جان مومنين آميخته، و سوگند غير قابل نقض و شكست با ارواح و نفوسشان برقرار نموده است.
8- اين است پسر بزرگ بانوان جهان: فاطمه و پسر وصيّ رسول خدا كه آتش خشم و غضب انتقام خداوندي از برق شمشير او ميدرخشيد.
9- چون قبيلۀ قريش به او بنگرد، گويندۀ آن بدون اختيار از زبانش اين سخن ميتراود كه: مكرمت و مَجْد و كَرَم و جود و احسان در قبيلۀ قريش به اين سرور ارجمند منتهي ميگردد، و همه بايد كاروان نياز خود را در اين آستانۀ پر رحمت و سنگين بار فرود آورند، و از كرم او متمتّع گردند!
10- به جهت شناخت دست پر عطا و كرم او نزديك است كه ركن حطيم در وقتي كه او ميآيد تا بدان دست بياسايد و استلام نمايد، خود او را براي أخذ نيازها و بهرهوري و انتفاع خود، نزد خود نگه دارد.
11- و اين گفتارت كه گفتي: كيست او؟ و تجاهل نمودي، ضرري به وي نميرساند چرا كه تمام عرب و تمام عجم ميشناسند اين مردي را كه تو او را ناشناس دانستي!
12- او منسوب است به أعلا نقطۀ قُلّۀ عزّت و شرافتي كه از نيل بدان جميع عالم اسلام از عرب آن، و از عجم آن كوتاه و قاصر آمدهاند.
13- او از فرط حيا و آزرم چشم فرو مينهد، و از فرط مَهَابت و ابَّهتِ او چشمها در برابر او فرو نهاده ميگردند و بنابراين كسي با وي سخن نميگويد مگر هنگامي كه تبسّم مليح بر سيمايش هويدا ميشود.
14- چنان از درخشش و لمعان نور پيشاني او پردههاي تاريكي و ظلمت شكافته ميشود، همچنانكه از إشراق و طلوع خورشيد جهان افروز، پردههاي مِهْ و تاريكي شكافته ميگردد.
ص 352
15- در دست او خيزراني است كه بوي آن، همه جا مشام جان را عطرآگين مينمايد، از دست مرد شجاع و بافراستي كه محاسن او شگفت آور است و بالاي استخوان بيني او قدري برآمده و در كمال زيبايي و اعتدال ميباشد.
16- او هيچگاه در جواب تقاضاي خلايق لفظ لا' (نه) بر زبان نگذرانيد مگر فقط در تشهّدش كه لَا إلَهَ إلَّا الله ميگفت. و اگر هم أحياناً تشهّدي در ميان نبود لا'ي او نَعَم بود (نهِ او، آري بود).
17- شاخ وجودي او از اصل و تبار استوار رسول خدا جدا گرديده است. بنابراين عناصر غرائز و اخلاق و سجايا و صفات او، همه حميده و پاك و طيِّب است.
18- او باركش بارهاي اقوامي است كه از شدّت تحمّل آن به زانو درآمدهاند. و در برخورد با مستمندان شمايلي نيكو و سيمائي خوش ارائه ميدهد و جواب او به نَعَم (آري) دادن به نيازمندان براي وي شيرين است.
19- اگر به سخن درآيد، گفتاري را ابراز ميكند كه جميع ايشان آن را ميپسندند، و اگر روزي كلامي بگويد آن كلام موجب زينت و محْمدت او محسوب ميگردد.
20- اين پسر فاطمه است اگر در نَسَب او جاهل ميباشي! و در حَسَب، او كسي است كه رسالتنامۀ پيامبران خدائي آسماني به جدِّ أمْجَدَش مختوم گرديده، مهر شده و خاتمه يافته است!
21- از عهد قديم، خداوند او را فضيلت بخشيده و شرافت داده است، و از أزل، قلم قضا بر لوح تقدير وي اين گونه جاري شده است.
22- اين شخصيّتي است كه جميع پيغمبران در مقابل فضل و شرف جدَّش در مرتبۀ پائين قرار گرفتند، و جميع امَّتها در مقابل فضل و شرف امّتش، پست و حقير به شمار آمدند.
23- تابش شمس فروزان وجود او به احسان و عنايت، همه را فرا گرفته، و بدين
ص 353
جهت از خلايق، ضلالت و گمراهي، فقر و پريشاني، و ظلم و بيدادگري وارد به بيچارگان (يا تاريكيها) زدوده شده و از ميان برافتاده است.
24- هر دو دستش همچون بارانهاي پرآب و سرشار است كه ثمره و نفعش همگان را شامل ميگردد. اين دو دست پيوسته از آب زلال رحمت الهي تقاطر ميكنند و هيچگاه دستخوش كمي و كاستي و فقدان واقع نميشوند.
25- خُلْق و خويش، نرم و ملايم است به طوري كه أبداً مردم از شدّت خشم و حِدَّت غضبش هراس ندارند، و دو خصلت حِلم و كرمش زينت بخش صفات عليا و اخلاق حميدۀ او هستند.
26- خُلْف وعده نميكند، و باطن و طبيعتش سرشته با خير و بركت و يمن و رحمت است. درِ خانهاش براي پذيرائي واردين و وافِدين پيوسته گشوده است. وي شخصيّتي است عاقل، و در برابر شدائد و مشكلاتي كه به وي روي ميآورد با عقل و درايت چارهسازي مينمايد.
27- او از گروهي ميباشد كه محبّت بدانها دين است، و عداوتشان كفر است، و نزديك شدن به آنها نجات از هلاكتها و اعتصام و پناه از گزندها و مصائب و آفات است.
28- گرفتاريها و فتنهها و گزندها به واسطۀ محبّتشان دفع ميشود، و همين محبّت موجب مزيد احسان و نعمت ميگردد.
29- نام ايشان بعد از نام خدا در هر نماز واجب و فريضهاي واجب است، و در پايان سخنها و خطبهها و كتابها و قصائد، بردن اسم ايشان ختم كننده و پايان دهندۀ گفتار ميباشد.
30- اگر وقتي اهل تقوي را به شمار آورند آنان امامان و پيشوايانشان ميباشند، و اگر از بهترين مردم روي زمين سخن به ميان آورند باز هم آنان امامان و نامبرده شدگان هستند.
31- هيچ اسب يكّهتازِ تندروِ ميدان فضيلت و مَجْد و عُلُوّ رتبت را توان آن
ص 354
نميباشد كه به آخرين مرحلۀ سير آنها خود را برساند، و هيچ قومي نميتوانند خود را بدانها نزديك كنند، و يا لاأقلّ همسايه و همجوارشان گردند، گرچه آن قوم، قومي بزرگوار و صاحب مجد و كرامت باشند.
32- اگر قحط سالي روي آورد و سختي و تنگي دامنگير مردم گردد، اين خاندانند كه بارانهاي رحمت براي خلايق ميباشند، و اگر شدّت و بأس و كارزاري پيش آيد، باز هم ايشانند كه يگانه شيران هژبران دفاع از نواميس مردم و حفظ بيضۀ اسلام و مسلمين ميباشند.
33- خوي كريمانه از طرفي و دستهاي پرعطا و بخشش از طرف ديگر نميگذارند تا مذمّت و عيب در ساحت منزلشان بار فرو ريزد.
34- عُسْر و ضيق معيشت و تنگدستي ايشان نميتواند آن دستهاي باز و بخشنده را فروبندد، بنابراين عطايشان پيوسته جاري و ساري است چه دارا باشند و يا نادار.
35- كدام قبيله از قبايل است كه در گردنشان يا از جدّ او و تبار او كه اوَّلين آنهاست، و يا از خود او نعمتي و منّتي نبوده باشد؟
36- هر كس خدا را بشناسد، نياكان و جدِّ او را حتماً ميشناسد. زيرا به امّتهاي جهان، دين خدا از بيت اين مرد رسيده است.
37- در جميع مشكلات و سختيها و وارداتِ گزنده و مشاجرات، تنها و تنها خانههاي ايشان در قريش است كه مردم از آن استضائه مينمايند، و در پرتو أنوار آن فصل خصومت نموده و حكم را در ميزان عدل و داد استوار ميدارند.
38- واين به سبب آن ميباشد كه: در ريشۀ اصلي وي جدّ او از قريش، و پس از او علي بن أبيطالب شاخص است.
39- شاهد و گواه او سرزمين بَدْر است، و تنگۀ كوه احد، و غزوۀ أحزاب كه دو حفرۀ خندق بدان گواهي دهند و همچنين روز فتح مكه كه آثار رشادت و عظمت او بر دوست و دشمن معلوم و مشهود ميباشد.
ص 355
40- و دو غزوۀ خَيْبَر و غزوۀ حُنَيْن دو شاهد صادق براي اويند، و أيضاً در بنيقُرَيْضَه در كنار قلعههاي ضخيم و مرتفع يهود در آن روز وحشتزا و تاريك و دشواري كه او يگانه فاتح و گشايندۀ آنهابوده است.
41- اين مواطن و مواضع، صحنههاي پرهيجان و وحشتانگيزي بوده است كه صحابه از گشودن و چارۀ تدبير فتح آن فروماندند، و اين واقعيّتي است كه من آن را كتمان نمينمايم، همچنانكه آنان آن را كتمان داشتند.»
هشام از شنيدن اين قصيده خشمگين شد، و جائزۀ فرزدق را قطع نمود و گفت: ألَا قُلْتَ فِينَا مِثْلَهَا؟! «تو چرا دربارۀ ما مثل اين قصيده، قصيدهاي نسرودهاي؟!»
فرزدق گفت: هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ، وَ أباً كَأبِيهِ، وَ اُمّاً كَاُمِّهِ حَتَّي أقُولَ فِيكُمْ مِثْلَهَا!
«جدِّي مانند جدِّ او بياور، و پدري مانند پدرش، و مادري مانند مادرش تا من دربارۀ شما مثل آن را بسرايم!»
فرزدق را در عُسْفَان ميان مكّه و مدينه محبوس نمودند. خبر اين قضيّه به حضرت امام علي بن الحسين عليهماالسّلام رسيد. حضرت براي وي دوازده هزار درهم فرستاد و گفت: أعْذِرْنَا يَا أبَافِرَاسٍ، فَلَوْ كَانَ عِنْدَنَا أكْثَرُ مِنْ هَذَا لَوَصَلْنَاكَ بِهِ!
«اي أبوفراس عذر ما را بپذير! اگر در نزد ما بيشتر از اين بود، حتماً آن را براي تو ميفرستاديم!»
فرزدق آن را رد كرد و گفت: يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ! مَا قُلْتُ الَّذِي قُلْتُ إلَّا غَضَباً لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ! وَ مَا كُنْتُ لاِرْزَأَ عَلَيْهِ شَيْئاً!
«اي پسر رسول خدا! آنچه را كه من سرودهام علّتي نداشت مگر آنكه دربارۀ خدا و رسول��� او خشمگين شدم، و من آن را به اميد چشمداشت خيري و صِلِهاي نسرودهام!»
حضرت آن را مجدّداً براي وي فرستادند و پيام كردند: بِحَقِّي عَلَيْكَ لَمَّا قَبِلْتَهَا فَقَدْ رَأَي اللهُ مَكَانَكَ وَ عَلِمَ نِيَّتَكَ!
«به حقّ من بر تو، سوگندت ميدهم كه: آن را بپذير! خداوند از منزلت تو خبر
ص 356
دارد و از نيّت تو مطّلع ميباشد.»
فرزدق آن را قبول كرد و شروع كرد تا هشام را در وقتي كه خود محبوس بود، هجو كردن، و از جملۀ هجويّات او اين أبيات ميباشد:
أيَحْبِسُنِي بَيْنَ الْمَدِينَةِ وَالَّتِي إلَيْهَا قُلُوبُ النَّاسِ يَهْوِي مُنِيبُهَا 1
يُقَلِّبُ رَأساً لَمْ يَكُنْ رَأسَ سَيِّدٍ وَ عَيْناً لَهُ حَوْلَاءَ بَادٍ عُيُوبُهَا[383]،[384] 2
1- «آيا او مرا زنداني ميكند مابين مدينه و مكّهاي كه به سوي آن دلهاي مردم به جهت إنابه و رجوع به خدا ميل ميكند؟
2- او سري تكان ميدهد كه سربزرگمرد و سالار نيست، و چشمان لوچي دارد كه عيبهايش آشكارا و نمايان است.»
چون خبر اين ابيات هجويّه را به هشام دادند او را آزاد نمود. و در روايت أبوبكر علاّف وارد است كه هشام او را به بصره تبعيد كرد.[385]
و كَشِّي با سند خود از عبيد الله بن محمد بن عائشه، از پدرش، مثل اين روايت را بيان ميكند.[386]
در اينجا علاّمۀ مجلسي پس از بيان لغات مشكلۀ روايت كه برخي از آن را ما در تعليقه ذكر نموديم از «اختصاص» مفيد با سند متّصل خود مثل اين روايت را بيان
ص 357
ميكند.[387]
و أيضاً از «اختصاص» با سند متّصل دگري از فرعان كه از راويان فرزدق ميباشد روايت ميكند كه او گفت: من سالي با عبدالملك بن مروان حج نمودم چون نظرش به علي بن الحسين بن علي بن أبيطالب: افتاد، خواست تا او را در أنظار كاهش دهد و گفت: مَنْ هُوَ؟! «اين مرد كيست» فرزدق گفت: من بالبديهة قصيدۀ معروفۀ خود را گفتم:
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
تا آنكه به پايان رسانيد، و عبدالملك عادتش بر اين بود كه در هر سال به وي يك هزار دينار طلا ميداد. وي را در آن سال از عطاي خود محروم نمود. فرزدق شكوه به محضر امام علي بن الحسين عليهماالسّلام برد، و از وي تقاضا نمود تا او با عبدالملك در بازگشت صلۀ وي سخن گويد.
حضرت فرمود: أنَا أصِلُكَ مِنْ مَالِي بِمِثْلِ الَّذِي كَانَ يَصِلُكَ بِهِ عَبْدُالْمَلِكِ وَ صَنَّ عَنْ كَلَامِهِ. «من از مال خودم به مقداري كه او به تو صله ميداد، صله ميدهم، و حضرت از تكلّم با عبدالملك با نفس شامخ خود إبا كردند.»
فرزدق گفت: وَاللهِ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! لَا رَزَأتُكَ شَيْئاً، وَ ثَوَابُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي الآجِلِ أحَبُّ إلَيَّ مِنْ ثَوَابِ الدُّنْيَا فِي الْعَاجِلِ!
«قسم به خداوند اي پسر رسول خدا! من به تو أبداً چشمداشتي به هيچ وجه نداشتم، و ثواب خداي عزّوجلّ در آخرت محبوبتر ميباشد از ثواب و پاداش در اين دنياي زودگذر!»
ماجراي فرزدق به معاوية بن عبدالله بن جعفر طيّار رسيد، و وي يكي از سخاوتمندان مشهور بنيهاشم بود، به جهت فضيلت عنصر و نسبش، و يكي از
ص 358
ادباء و ظرفاي بنيهاشم بود. او به فرزدق گفت: اي أبوفراس! چقدر حدس ميزني از بقيّۀ عمرت بوده باشد؟! فرزدق گفت: به مقدار بيست سال.
ابن عبدالله به او گفت: فَهَذِهِ عِشْرُونَ ألْفَ دِينَارٍ أعْطَيْتُكَهَا مِنْ مَالِي وَاعْفُ أبَامُحَمَّدٍ! أعَزَّهُ اللهُ عَنِ الْمَسْألَةِ فِي أمْرِكَ!
«بيا اينك اين بيست هزار دينار ميباشد كه من آن را به تو عطا مينمايم از مال خودم، و أبو محمد (امام سجّاد) را معذور بدار از آنكه دربارۀ امر تو وساطت كند. خداوند وي را عزيز، و غير منفعل، و غير پذيراي مذلّت دربارۀ سوال صِله جائزهات (از لئيمان بنياميّه) قرار داده است!»
فرزدق گفت: لَقَدْ لَقِيتُ أبَامُحَمَّدٍ بَذَلَ لِي مَالَهُ فَأعْلَمْتُهُ أنِّي أخَّرْتُ ثَوَابَ ذَلِكَ لاِجْرِ الآخِرَةِ.[388]
«من ابومحمد (امام سجّاد) را ملاقات كردهام، و از مال خود به من بذل فرموده است و من او را آگاه نمودم كه: من پاداش اين عمل را واپس داشتم تا به اجر آخرت برسم!»
كَرَم بُسْتاني در ديوان مطبوع فرزدق، بيست و هفت بيت از اين قصيده را با شرح حجّ هشام در ايَّام پدرش: عبدالملك بن مروان مفصّلاً ذكر نموده است.[389]
ص 359
و ميرزا عباسقليخان سپهر در «ناسخ التَّواريخ» مفصّلاً اين داستان و اشعار فرزدق را از كتاب «فصول المهمّة»، و «وفيات الاعيان» احمد بن خَلَّكَان، و «مرآةالجنان» ابو محمد عبدالله بن أسعد يافِعي نقل كرده است و تعداد بيست و نهبيت را ذكر نموده است و پس از آن ميگويد: دو بيت از اين قصيده بنا به عقيدۀ أبوالفرج اصفهاني در مدح حضرت امام علي بن الحسين نميتواند بوده باشد يكي اين بيت:
فِي كَفِّهِ خَيْزُرَانٌ رِيحُهُ عَبِقٌ مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِي عِرْنِينِهِ شَمَمُ
و ديگري اين بيت:
يُغْضِي حَيَاءً وَ يُغْضَي مِنْ مَهَابَتِهِ فَمَا يُكَلَّمُ إلَّا حِينَ يَبْتَسِمُ
زيرا اين دو بيت از آن گونه اشعاري نميباشد كه مانند علي بن الحسين عليهماالسّلام را با آن فضل متعالي كه براي احدي نيست، مدح توان نمود. سپس گويد: أمَّا أبوالفرج شعر ثاني را در جملۀ اشعاري كه در جلد نوزدهم «أغاني» در ذيل احوال فرزدق مرقوم داشته، مسطور نموده است. و در هر حال شعر اوّل به هيچوجه در خور مقام امام عليهالسّلام نيست و ممكن است از حزين شاعر باشد كه در وصف عبدالله بن عبدالملك سروده است و شعر ثاني نيز ممكن است از حزين باشد در وصف او، و فرزدق آن را در اشعار خود به عنوان تضمين آورده است و ممكن است فرزدق نياورده باشد، ولي چون روات و نقله با اشعار فرزدق به يك وزن ديدهاند، آنها را سهواً به قصيدۀ فرزدق ملحق ساختهاند، و الله أعلم.
باري مرحوم سپهر در ضمن شرح اين قصيده و أحوالات فرزدق گويد: اين قصيده را مرحوم مجلسي در «بحار الانوار» و مرحوم قاضي نورالله در «مجالس المومنين» و مرحوم علي بن عيسي إرْبِلي در «كشف الغُمَّة» و أبوالفرج اصفهاني در
ص 361
جلد نوزدهم و چهاردهم «أغاني»، و سبط ابن جوزي در «تذكرة خواصّ الاُمَّة» و سيد هاشم بحراني در «مدينة المعاجز» و نيز راوندي در كتاب «خرايج و جرايح» با مختصر تفاوتي آوردهاند، و در «فصل الخطاب» از شيخ الحرمين ابوعبدالله قرطبي راجع به فرزدق و انشاء او مطالبي مذكور است.
و پس از آن ميگويد: انشاء اين قصيده به وسيلۀ فرزدق در مدح علي بن الحسينعليهماالسّلام در حضور هشام بن عبدالملك جاي ترديد و شبهه در نزد اهل تاريخ نيست[390] -انتهي ملخّصاً.
مرحوم مجلسي همان طور كه ما در اينجا از وي نقل كرديم مجموع أبيات را چهل ويك عدد ذكر فرموده است.[391]
در شرح «نهجالبلاغة» ابن أبي الحديد ج 10 ص 20 دربارۀ أحوال فرزدق مطالبي مذكور است و محدّث قمي در «الكُنَيوالالقاب» ج 3 ص 17 به بعد و در «هَدِيّة الاحباب» ص 211 ترجمۀ او و ميميّۀ او را ذكر نموده است، و مامقاني در «تنقيح المقال» ج 2 ص 4 در باب «الكُنَي» در نام فرزدق مفصّلاً ترجمۀ أحوال او را آورده است و نام وي را همّام بن غالب بن صَعْصَعَه گفته و كنيهاش أبوفِراس بوده است.
حقير در «نور ملكوت قرآن»، ج 3 ص 15 و ص 16 مطلبي را از أميرالمومنينعليهالسّلام راجع به او ذكر نمودهام.
آية الله سيد حسن صَدْر در كتاب «تأسيس الشِّيعة لعلوم الإسلام» ص 186 و
ص 361
ص 187 راجع به او و قصيدۀ او مطالبي را ذكر كرده است.
مستشار عبدالحَليم جُنْدي در كتاب «الإمام جعفر الصّادق» ص 139 در تعليقه، حجّ هِشام را ذكر كرده و از اين قصيده، يازده بيت آورده، و پس از آن غضب هشام و امر به حبس فرزدق را آورده است و عطاي حضرت را نيز آورده است.
در كتاب «العيون و المحاسن» كه از انشاء و كلام شيخ مفيد، و تحرير سيد مرتضي است از طبع نجف اشرف ج اوّل ص 18 و ص 19 شانزده بيت از اين قصيده را ذكر نموده است.
* * *
للّه الحمد وله المنّة اين مجلّد كه پانزدهم از مجلّدات «امام شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام ميباشد در وقت ضَحْوَة روز دو ساعت به ظهر مانده، از ايّام ماه مبارك رمضان روز سهشنبه بيست و نهم سنۀ يك هزار و چهارصد و سيزده هجريّۀ قمريّه از مهاجرت سيدالمرسلين از مكّۀ مكرّمه به أرض يَثْرِب، در شهر مقدّس مشهد رضوي - علي شاهده آلاف التّحيّة و السّلام - در ظلّ عنايات خاصّه و توجّهات كاملۀ حضرت امام عصر حجّة بن الحسن العسكري - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف و جعل أرواحنا لتراب مقدمه الفداء - پايان يافت.
و الحمدللّه ربّ العالمين، و آخر دعوانا أن الحمدللّه ربّ العالمين.
كتبه بيمناه الدَّاثرة الرَّاجي غفران ربّه الغنيّ السّيّد محمد الحسين الحسيني الطهراني غفرالله له و لذويه، و جعل مستقبل أمره خيراً من ماضيه.
پاورقي
[373] - «منتهي الآمال»، طبع رحلي علميّة اسلاميّه، ج 1 ص 89. و او را هشتمين صحابي از اصحاب رسول الله شمرده است.
[374] - «منتهي الآمال»، همين طبع، ج 1 ص 156. و او را بيست و چهارمين نفر از اصحاب اميرالمومنين عليهالسلام شمرده است.
[375] - بهترين شاهد بر مطلب ما روايتي است كه راجع به سَعْدالخير است. مرحوم محدّث قمي در كتاب «تحفةالاحباب» ص 118 گويد: وي سعد بن عبدالملك از اولاد عبدالعزيزبن مروان است و اوست كه حضرت باقر عليهالسلام به او رسالۀ مرقومۀ در «روضة كافي» را نوشتند كه اوَّلش اين است: بسم الله الرّحمن الرّحيم أمّا بعد فإنّي اوصيك بتقوي الله فإنّ فيها السّلامة من التَّلف و الغنيمة فيالمنقلب تا آخر. و رسالۀ ديگري كه در آن به وي خطاب يا أخي (اي برادر من) نمودهاند. و در اين رساله گفته شده است كه: لايكون المومن مومناً حتّي يكون أبغض إلي الناس تا آخر وارد شده است. علاّمۀ مجلسي در «مرآة العقول» از كتاب «اختصاص» مفيد روايت نموده است كه: وي با اسناد خود از ابوحمزۀ ثمالي روايت كرده است كه: سعدبن عبدالملك كه حضرت او را سعدالخير ميناميدند و او از اولاد عبدالعزيز بن مروان بوده است بر حضرت وارد شد. در اين حال صداي ناله و شيوني از وي برخاست مانند شيون و نالهزنان. أبوحمزه ميگويد: حضرت به او گفتند: اي سعد چرا گريه ميكني؟! گفت: چگونه من گريه نكنم در حالي كه من از شجرۀ ملعونۀ در قرآن ميباشم؟! حضرت فرمودند: لَسْتَ منهم أنتَ اُمَوِيٌّ مِنّا أهل البيت «تو از ايشان نيستي! تو اُموي نسب ميباشي وليكن از ما اهل بيت هستي!» آيا نشنيدهاي كلام خداوند عزّوجلّ را كه از ابراهيم حكايت ميكند كه: فَمَنْ تَبِعَنِي فإنَّهُ مِنِّي «هركس از من پيروي كند، از من ميباشد»؟
[376] - در «رياضالسالكين» از طبع سنۀ 1327 ص 27 و از طبع جامعة المدرّسين ج 1، ص 185 تا ص 187 در اوّلي تحت عنوان تكملةٌ و در دومي تحت عنوان تتمّةٌ آورده است كه: آنچه را حضرت صادق عليهالسلام در مقدّمۀ صحيفۀ سجّاديّه ذكر كردهاند كه: آيۀ: ألمتر إلي الَّذين بدّلوا نعمة الله كُفراً و أحلّوا قومهم دارالبوار. جهنّم يصلونها و بئس القرار ( آيۀ 28 و 29 از سورۀ 14: ابراهيم «آيا نظر ننمودي به كساني كه نعمت خداوند را به كفران واژگون كردند و قوم خود را در «دارالبوار» داخل نمودند. جهنم است كه در آن ميگدازند و بد محل قرار و سكونتي است جهنّم.») دربارۀ بنياميّه نازل شده است، روايات ديگري از طريق عامّه و خاصّه بدين مضمون وارد است: امّا از طريق عامّه بخاري در تاريخش و ابن جرير و ابن منذر و ابن مردويه، از عمر بن خطّاب در قول خداوند تعالي: ألمتر إلي الَّذين بدّلوا نعمة الله كُفراً تخريج نمودهاند كه گفت: آنها دو طائفه از با فجورترين مردمان ميباشند از قريش: بنوالمغيرة و بنواُمَيَّة ، اما بنو مغيره را شما در روز غزوۀ بدر به حسابشان رسيديد و امّا بنواميّه تا زماني مهلت تمتّع بدانها داده شده است. ( «الدر المنثور» ج 4، ص 184.) و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن أبي حاتم، و طبراني در «أوسط» و حاكم در «مستدرك» با تصحيحش، و ابن مردويه از طريق علي بن أبيطالب عليهالسلام تخريج نمودهاند در كلام خداي تعالي: ألمتر إلي الَّذين بدَّلوا نعمة الله كفراً كه فرمود: آنها دو دسته از با فجورترين مردمان هستند از قريش: بنومغيره و بنواميّه. امّا بنومغيره را خداوند در روز غزوۀ بدر نسلشان را برانداخت و اما بنواميّه تا زماني مهلت تمتّع به آنها داده شده است. («الدر المنثور» ج 4، ص 184) و ابن مردويه از علي عليهالسلام روايت كرده است كه: از او راجع به اين آيه چون سوال شد، فرمود: مراد بنواميّه و بنومخزوم ميباشند: قومان و خويشان أبوجهل. تمام اين خبرها را حافظ سيوطي در كتاب «الدّرّالمنثور» ذكر نموده است. ( «الدر المنثور» ج 4، ص184.)و اما از طريق خاصّه علي بن ابراهيم از پدرش از محمد بن ابي عمير از عثمان بن عيسي از أباعبدالله عليهالسلام روايت نموده است كه: وي گفت: من از آن حضرت دربارۀ كلام خداوند متعال پرسيدم: ألمتر إلي الَّذين بدَّلوا نعمة الله كفراً حضرت فرمود: راجع به گروه فاجرترين مردمان: بنياميّه و بنيمغيره فرود آمده است. پس ريشۀ بنومغيره را خداوند در غزوه بدر از روي زمين برانداخت و بنواميّه تا زماني تمتّع يافتند. و سپس حضرت فرمود: و نحن والله نعمة الله الّتي أنعم بها علي عباده! وبنا يفوز من فاز («تفسير قمّي» ج 1، ص371) . «قسم به خداوند كه ما هستيم نعمت خدا كه خداوند بدان نعمت بر بندگانش نعمت بخشيده است، و به واسطۀ ما فائز ميگردد كسي كه به فوز و رستگاري ميرسد.»
[377] - «نفثة المصدور في تجديد أحزان يوم العاشور»، ص 24 و ص 25.
[378] - آيۀ 13، از سورۀ 3: آل عمران.
[379] - «جنّةالمأوي» ص 211 تا ص 213.
[380] - معلِّق و محقّق اين مجلّد از طبع حروفي: سيد محمد مهدي خرسان در ج 46 ص 124 گويد: ايشان از متقدّمين و متأخّرين، جمع كثيري ميباشند و از اعلام متقدّمين ما: شيخ مفيد در «اختصاص» ص 191 و إربلي در «كشف الغمّة» ج 2 ص 267 و راوندي در «خرايج و جرايح» ص 195 و سيد مرتضي در «امالي» ج 1 ص 67 - ص 69 و شيخ حسين بن عبدالوهاب معاصر مرتضي و رضي و مشارك آنها در بعضي از مشايخ در «عيونالمعجزات» ص 63 طبع نجف. و از سائر أعلام مسلمين اينك طائفهاي از آنها را ميآوريم: أبوالفرج ابن الجوزي در «صفة الصَّفوة» ج2، ص 54 و سُبكي در «طبقات الشافعيّة» ج 1 ص 153 و ابن عماد حنبلي در «شذرات الذَّهب» ج 1، ص 142 و يافعي در «مرآة الجنان» ج 1 ص 239 و ابن عساكر در «تاريخ» در ترجمۀ امام زينالعابدين عليهالسلام، و ابن خَلَّكان در «وفيات الاعيان» در ترجمۀ فرزدق و ابن طلحة شافعي در «مطالب السئول» ص 79 طبع ايران و ابن صبّاغ مالكي در «الفصول المهمّة» ص 193 طبع نجف و سبط ابن جوزي در «تذكرة خواصّ الاُمّة» ص 185 طبع ايران و دميري در «حياة الحيوان» مادۀ «الاسد» و سيوطي در «شرح شواهد مغني» ص 249 طبع مصر سنۀ 1322 و گنجي شافعي در «كفايةالطالب» ص 303 طبع نجف، و خطيب تبريزي در شرح ديوان «حماسه» ج 2 ص 28 و عيني در «شرح شواهد كبري» در حاشيۀ «خزانة الادب» بغدادي ج 2 ص 513 و قيرواني در «زهرالآداب» ج 1 ص 65 و ابن نباته مصري در شرح رسالۀ ابن زيدون در حاشيۀ «غيث مسجم» صفدي ج 2 ص 163 و ابن كثير شامي در «البداية والنهاية» ج 9 ص 108 و گويد: و از جمله طرق ذكر اين قصيده صولي و جريري و چند تن ديگر ميباشند و ابن حجر در «الصّواعق المحرقة» ص 198 طبع مصر سنۀ 1375 و شبلنجي در «نور الابصار» ص 129 و صاوي در «ديوان فرزدق» ج 2 ص 848 و ديگران و ديگران.
[381] - در عبارتِ كانت لَاوهُ نَعَم قلب واقع است و اصل آن كانت لاوهُ نَعَمْ بوده است كه به جهت ضرورت نَعَمُ تلفّظ ميشود.
[382] - ترجمۀ عربي برخي از لغات وارده در «بحار الانوار» و غيره:
خيزُران بضمّ الزّاء: شجرٌ هنديٌّ.
نَمي' يَنْمِي الرَّجُلَ إلي أبيه : نسبه اليه. يُنْمَي إلي ذِروۀ العِزّ: اينسب إليه. الذِّرْوة بالضمّ و الكسر: المكان المرتفع. أعلاالشَّيء. ج ذُرَي و ذِرَي.
عرفان راحته منصوب لانّه مفعول لاجله ليُمسكه، و الفاعل ركن الحطيم. عَبِقَ ـَ عَبَقاً الطِّيبُ: انتشرت رائحته. العَبِق: المنتشر.
الارْوَع: من يعجبك بحسنه، الشُّجاع، الذّكيّ. العِرْنين: الانف كلّه او ما صلب منه.
الشَّمم: القُرب و البُعد (ضدّ) ارتفاع قصبة الانف مع حسنها و استوائها.
الغُرَّة: بياض في جبهة الفرس. من الرَّجل: وجهه، و كلّ ما بدا لك من ضوءٍ أوصبحٍ فقد بَدت غُرَّته. انجاب يَنجاب من باب انفعال من مادّۀ جَوَبَ: السَّحاب: انكشف - الثَّوب انشقَّ.
النَّبع: شجر تتّخذ منه السّهام و القِسِيّ. والنَّبعة: واحدة شجرة النّبع. يقال: هومن نبعة كريمة: أي من أصل كريم. الخيم: الطبيعة و السَّجيَّة.
الإغضاء: إدناء الجفون. و أغضي علي الشيء: سكت. الشِّيَم بالكسر فالفتح: السّجيّة و الطّبيعة.
استوكف: استقطر. بَوادر جمع البادرة و هي ما يبدو من حدّتك في الغضب من قول أو فعل.
فُدِحوا أي اُثقلوا، لانّه من أفدحه الدّين اي أثقله. النَّقيبة: العقل و الطّبيعة - المشورة. يقال: انّه ميمون النّقيبة اي محمود المختبر.
رحب الفناء كناية عن الكرم والجود. الاريب: العاقل.
يُعْتَرَم علي صيغة المجهول من العرام بمعني الشدّة. أي عاقل اذا أصابته شدّةٌ و مصيبةٌ. انقشع: ارتفع و اضمحلَّ.
الإملاق: المسكنة و الفقر. عَنَي يَعْني عنايةً الامر فلاناً: أشغله و أهَمَّه. و عُنِي به: اشتغل و اهتّم به و أصابه مشقّة بسببه. و في نسخة المجلسي ضبط العماية و هي من العمي و فقدان العين. الغيث: المطر و السَّحاب الّذي فيه المطر. الكِلاء الّذي ينبت بماء الغيث ج الغيوث.
الازْمَة: الشِّدة و الضّيق و القحط. أزَمَ الدّهر عليه: اشتدّ بصاحبه، لزمه. الشّدة والضّيق: لزمت. الشَّري' كعَلي': طريق في سلمي كثيرة الاسد.
احتدم عليه: تحرق - النّار: التهبت - الدّم: اشتدّت حمرته حتّي تسودّ. ثَرَي ـُ ثُراءً و أثْريَ إثراءً الرّجل: كثر ماله فهو ثَرِيّ.
النّدَي: المطر و يستعار للعطاء الكثير. الدِّئَمة: مطر يكون في سكون بلا رعدٍ و برقٍ. ج دِيَم و دُيُوم.
[383] - اين دو بيت با أدني تفاوتي در لفظ در «ديوان فرزدق»، گردآوري شدۀ كرم بستاني در ج 1 ص 47 آمده است.
[384] - علاّمۀ حلّي در «منهاج الكرامة» طبع عبدالرّحيم ص 16 و ص 17 تمام قصيده را با ذيل آن نقل كرده است.
[385] - «بحارالانوار» از طبع كمپاني ج 11 ص 36 و ص 37 و از طبع حروفي اسلاميّه ج 46 ص 124 تا ص 128 و «مناقب» ابن شهرآشوب از طبع سنگي ج 3 ص 265 تا ص 267 و از طبع مطبعۀ علميّۀ قم، ج 4 ص 169 تا ص 172.
[386] - «بحارالانوار» كمپاني ج 11 ص 37 و طبع اسلاميّه ج 46 ص128 و ص130 و «اختيار معرفة الرّجال» كشّي ص 86 و «اختصاص» شيخ مفيد ص 191.
[387] - «بحارالانوار» كمپاني ج 11 ص 37 و طبع اسلاميّه ج 46 ص128 و ص130 و «اختيار معرفة الرّجال» كشّي ص 86 و «اختصاص» شيخ مفيد ص 191.
[388] - «بحارالانوار» طبع كمپاني ج 11 ص 37 و ص 38 و طبع اسلاميّه ج 46 ص 130 و ص131 به نقل از «اختصاص» ص 191.
[389] - «ديوان فرزدق» طبع دار صادر دار بيروت كه آن را كرم بستاني جمع نموده و در سنۀ 1380 ه به طبع رسيده است، ج 2 ص 178 تا ص 181 أوّلين قصيدۀ ميميّه. و محقّق و معلّق ج 46 از طبع حروفي «بحارالانوار» سيد محمد مهدي سيد حسن خرسان در ص 127 و ص 128 از اين مجلّد در تعليقۀ اشعار فرزدق چنين آورده است كه: در طبع ديگر اين ديوان كه به جمع و تعليق بر آن عبدالله اسمعيل صاوي صاحب «دائرة المعارف للاعلام العربيّة» پرداخته است در ج 2 ص 848 در حرف ميم فقط شش بيت از قصيدۀ فرزدق را ذكر نموده است با آنكه خود آن قصيده را از «تاريخ ابن خلّكان» و «أغاني» و «شرح رسالۀ ابن زيدون» نقل نموده است و سبط ابن جوزي به روايت ابونعيم آورده است و خودش آنها را تكميل نموده است. و در صورتي كه صاوي: به جميع اين مراتب علم و اطّلاع دارد اين چه خيانتي است كه از وي بروز كرده و فقط قصيده را منحصر به شش بيت دانسته است؟!
[390] - «ناسخ التّواريخ» طبع وزيري اسلاميّه، مجلّد احوالات حضرت امام زين العابدين عليهالسلام جعليهالسلام ص 372 به بعد.
[391] - اگر بخواهيم شمارههاي «ناسخ التّواريخ» را كه أبيات آن 29 عدد بوده و نسبت به «بحارالانوار» 12 عدد كمتر دارد بدانيم كافي است كه طبق شمارهگذاري أبياتي كه ما در اينجا از «بحارالانوار» نقل نموديم، شمارههاي 1 و 4 تاعليهماالسّلام و شمارۀ 28 و شمارههاي 37 تا 41 را حذف نمائيم.