در اينجا لازم است تذكر داده شود كه: برخي از بيخردان ميپندارند: وقايع روز عاشوراء بر سيدالشهداءعليهالسّلام امري عادي بودهاست. رنج و زحمت و عَطَش و جَرْح و قَتْل و أسْر همۀ آنها اموري بسيار سهل و آسان بوده است. چون براي امام عليهالسّلام كه روحش ملكوتي ميباشد، عطش و گرسنگي و زخم و آفتاب و شمشير برّان اثري ندارد. وي با وجود نوراني و تجرّدي خود در برابر همۀ اينها به عنوان برخورد با
ص 313
حَلْوا و شيريني و سيرابي و امثالها مواجه ميشود. آنگاه تعجّب ميكنند كه: چگونه حضرت علياكبر عرضه داشت: عطش مرا كشت، و سنگيني زره مرا بيتاب نمود؟!
آنگاه در جواب ميگويند: پدرش با نهادن زبان خود، و يا انگشتري خود در دهان او، او را سيراب كرد، و مراد از سنگيني آهن، سنگيني زره نيست بلكه كنايه از عظمت لشگر آهن پوش و شمشير به دست آنهاست كه در برابر حملۀ او ممانعت به عمل ميآورند.[349]
اين برداشت، برداشت نادرستي ميباشد. سيدالشهداء عليهالسّلام بشر بوده است، و داراي بدن و جسم طبيعي بوده است. عطش را خوب ادراك مينموده است. زخم و جراحت را خوب ميفهميده است. نالۀ الْعَطَش أطفال و نوحه و زاري زنان حرم را خوب ميدانسته است. بلكه از امثال ما صدها برابر بيشتر. زيرا او انسان كامل بوده است، و به مقتضاي كمال در انسانيّت، ظهور و بروز محبّت و مودّت به مخلوقات الهي و ادراك لوازم بدني و طبيعي كه لازمۀ مقام جمع الجمعي ميباشد، در وي عميقتر و ريشهدارتر بوده است.
آري عشق بهخدا، و تفاني درقرآن وسنّت پيغمبر،و روش و منهاج ولايت علوي، و بصيرت و عمق درايت او به انحراف تاريخ و تفسير و حديث و غصب خلفاي بيگانه از متندين ومعارفدين كه نوبت را بهيزيد تبهكار رسانيدند، چنانعرصه را بر او تنگنموده بود كه جزشهادت و جراحت واسارت را داروي مفيديبرايهشداري مردم نمييافت، و لهذا عاشقانه اين برنامه را پيريزي كرده و براي سرنگوني حكومت جبّارۀ بنياميّه حركت كرد، حركتي لَا يَتَوَقَّفْ و بدون بازگشت، گر چه در ميان راه صحنهاي همچون زمين طفّ و واقعۀ كربلا پيش آيد فَسَلَامٌ عَلَيْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَيْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَيْهِ. واللَّعْنُ عَلَي عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَي عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَي عَدُوِّهِ.
ص 314
اينك ميبينيد: شهادت دو جگر گوشۀ وي: علي اكبر و طفل شيرخوار چطور بر او اثر گذارده است، و دنيا را در برابر چشمانش سياه نموده است. اما چون لِلّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ إلَي اللهِ ميباشد عاشقانه آنها را ميپذيرد و در آغوش ميكشد:
طفل رضيع (شيرخوار) وي مادرش رَباب[350] دختر امروالقَيْس بن عَدِيّ است، و مادر رباب هِنْدُ الْهُنُود بوده است. سيد بن طاوس؛ ميگويد: چون حسين عليهالسّلام بر زمين افتادن جوانانش و محبّانش را نگريست، عازم شد تا لشگر را براي ريختن خون قلب خود ملاقات نمايد، و با صدا ندا در داد: هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم؟! هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللهَ فِينَا؟! هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللهَ بِإغَاثَتِنَا؟! هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللهِ فِي إعَانَتِنَا؟!
«آيا كسي هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براند؟! آيا مرد موحّدي هست كه دربارۀ ما از خدا بترسد؟! آيا فريادرسي هست كه به فريادرسي ما اميد در رضاي خداوند ببندد؟! آيا كمك كنندهاي هست كه در كمك كردن به ما اميد ثوابهاي اخروي را داشته باشد؟!»
بر اثر اين ندا صداي زنان خيام حَرم به ناله و فرياد بلند شد. حضرت نزديك خيمه آمد و گفت به زَيْنَب: نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّي اُوَدِّعَهُ. فَأخَذَهُ وَ أوْمَأ إلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ الاسَدِيُّ - لَعَنَهُ اللهُ - بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ.
«پسر كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم! پسر را گرفت و خم شد به سوي او تا او را ببوسد، كه حرملة بن كاهل اسدي - لعنه الله - طفل را با تير نشانه گرفت. آن تير در حلقوم طفل آمد، و او را ذبح كرد.»
در كمان بنهاد تيري حرمله اوفتاد اندر ملايك غلغله
رست چون تير از كمان شوم او پرزنان بنشست بر حلقوم او
چون دريد آن حلق، تير جانگداز سر ز باروي يدالله كرد باز
ص 315
تا كمان زه خورده چرخ پير را كس نديده دو نشان يك تير را
شه كشيد آن تير و گفت اي داورم داوري خواه از گروه كافرم
نيست اين نوباوۀ پيغمبرت از فصيل ناقهاي كم در برت
و چه نيكو شاعر در گفتارش اين منظره را مجسّم نموده است:
وَ مُنْعَطِفٍ أهْوَي لِتَقْبِيلِ طِفْلِهِ فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَرَا
«و چه كم مرد خم شدهاي كه پائين آمد تا طفلش را ببوسد، وليكن پيش از بوسيدن او، تير جانكاه گلوي طفل را بوسيد.»
آن حضرت به زينب فرمود: خُذِيهِ، ثُمَّ تَلَقَّي الدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمَّا امْتَلَاتَا رَمَي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ مَانَزَلَ بِي أنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ!
«بگير اين طفل را نگه دار، سپس دو كفّ دستهاي خود را زير خونها گرفت. چون دو دست پر شد از خون آن را به آسمان پاشيد و گفت: چون چشم خدا ميبيند، آنچه بر من رسيده است سهل ميباشد!»[351]
و در «احتجاج» وارد است كه: چون حضرت تنها بماند و با او نبود مگر پسرش: علي بن الحسين، و پسر دگري شيرخواره كه نامش عبدالله بود، حضرت طفل را گرفت تا با او وداع كند پس ناگهان تيري بيامد و بر بالاي سينۀ او بنشست و او را ذبح كرد. حضرت از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير خود قبري حفر كرد و طفل را با خون خود آغشته نمود و او را دفن كرد. [352]،[353]
ص 316
اين طفل شيرخوارۀ مذبوح با سُكَيْنه هر دو از يك مادر بودند. مادرشان رَباب دختر امروالقيس ميباشد كه شرحش گذشت. سيدالشهداء عليهالسّلام به قدري به سكينه و رباب علاقمند بودند، و رباب و سكينه هم نسبت به پدر و شوهر، تا جائي كه ابنأثير در احوال رباب زوجۀ حسين عليهالسّلام آورده است كه: پس از شهادت حضرت يك سال تمام، سايۀ سقفي بر سر وي نيفتاد تا اينكه بدنش كهنه شد و از غصّه جان داد. و گفته شده است: او مدت يك سال تمام بر روي قبر امام حسين عليهالسّلام توقّف و اقامت گزيد و سپس به مدينه برگشت و از شدّت تأسف بر آن حضرت جان داد.[354]
ص 317
اما مقدار محبت حضرت به سكينه تاحدي است كه به او ميگويد: دل مرا با اشك خود آتش مزن!
ببينيد: مقام مودّت حضرت در عالم كثرات براساس محبت عالم وحدت تا چه اندازه عالي و راقي و صحيح است كه قطرات اشك نازدانه دخترش دل وي را به افسوس آتش ميزند. اينها همه نكته و حكمت است.
مرحوم محدّث قمي و مرحوم آيةالله شعراني آوردهاند: در بعض مقاتل روايت شده است كه: حسين عليهالسّلام چون هفتاد و دو تن از خاندان و كسان خود را كشته ديد روي به جانب خيمه كرد و گفت: يَا سُكَيْنَةُ! يَا فَاطِمَةُ! يَا زَيْنَبُ! يَا اُمَّ كُلْثُومَ! عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ! پس سكينه فرياد زد: يَا أبَهْ أسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟! «اي پدر جان! آيا تن به مرگ دادهاي؟!» فرمود: كَيْفَ لَايَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لَا نَاصِ��َ لَهُ وَ لَا مُعِينَ؟! «چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه ياوري و كمك كنندهاي ندارد؟!»
........ فَأقْبَلَتْ سُكَيْنَةُ وَ هِيَ صَارِخَةٌ وَ كَانَ يُحِبُّهَا حُبًّا شَدِيداً.
«سكينه در اين حال روي بدان حضرت آورد در حالي كه فرياد ميزد، و حضرت به او محبّت شديدي داشت.» حضرت او را در آغوش گرفت و اشكهايش را پاك كرد و گفت:
سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي مِنْكِ الْبُكَاءُ إذَا الْحَمَامُ دَهَانِي 1
لَا تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً مَادَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي 2
فَإذَا قُتِلْتُ فَأنْتِ أوْلَي بِالَّذِي تَبْكِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَانِ[355] 3
ص 318
1- «اي سكينه بدان كه: گريۀ تو بعد از من بسيار طول خواهد كشيد، در آن وقت كه داهيۀ مرگ به من ميرسد.
2- دل مرا با سرشك ريزانت به افسوس و حسرت مسوزان تا هنگامي كه جان من در بدن من است.
3- و چون كشته شدم، تو از همه سزاوارتر ميباشي به گريستن براي كسي كه اينك براي او گريه ميكني اي برگزيدۀ تمام زنان!»
باري دربارۀ طفل شيرخوارۀ آن حضرت كه شربت شهادت نوشيد و مادرش رباب بود، حقير در هيچ يك از مقاتل نيافتم كه نام او علي و يا علي اصغر باشد، آري بعضي او را به اسم عبدالله ذكر نمودهاند، ولي آنچه براي حقير امري است يقيني آنكه طفل به اراده و اختيار خود شهادت را گزيد، و در برابر نداي پدر لبّيك گفت. و اين يكي از اسرار جهان خلقت است كه اطفال داراي ادراك و اختيار و قوّۀ جاذبه و دافعۀ معنوي ميباشند. فلهذا اين طفلِ رضيع، خود را در مسير و منهاج پدرش همچون پدرش خود را فدا كرد.
وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ صَارَ عَطْشَاناً وَ يَوْمَ ذُبِحَ فِي يَدَيْ أبِيهِ قَبْلَ أنْ يُقَبِّلَهُ وَ يُوَدِّعَهُ.
و امّا شهادت علي الاكبر: روح و جان سيّدالشّهداء عليهماالسّلام:
آنچه مسلّم است بزرگترين فرزندان حضرت بودهاست و بيستوپنج سال از عمرش ميگذشته است و داراي زن و فرزند بودهاست[356] و در شكل وشمايل، و در
ص 319
اخلاقو رفتار، و در گفتار وكلام شبيهترين مردم به جدّش رسولاكرمصلي الله عليه و آله و سلمبودهاست.
در «ارشاد» مفيد است: مادرش لَيْلي دختر أبومُرَّةِ بن عُرْوَةِ بْنِ مسعود ثَقَفي از طائفۀ بنيثقيف است. جدّش عروة بن مسعود يكي از چهار مرد بزرگوار در اسلام و يكي از دو مرد عظيم ميباشد كه در گفتار خداوند حكايت از كفّار قريش شده است: وَ قَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ[357]. «و مشركين مكّه گفتند: چرا اين قرآن بر يكي از دو مرد عظيم از دو قريۀ مكّه و طائف نازل نگرديد؟!»
و اوست كه كفّار قريش وي را به سوي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در روز حُدَيْبِيَّه فرستادند و در حالي كه كافر بود با پيامبر عقد صلح را بست. و سپس در سنۀ نهم از هجرت پس از مراجعت مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم از طائف، اسلام گزيد، و از آن حضرت اجازه خواست تا به ميان اهل و اقوامش برگردد. و برگشت و قومش را به اسلام دعوت كرد. يكي از ايشان وي را به تيري نشانه گرفت در حالي كه مشغول اذان نماز بود، و كشته شد. و چون اين خبر به رسول الله رسيد فرمود: مَثَل عُرْوَه مثل صاحب يس است كه قوم خود را به خدا فرا خواند و آنان او را كشتند.
(اين طور در شرح شمائل محمّديه وارد است در شرح گفتار رسول الله: و ديدم عيسي بن مريم عليهالسّلام را، و ديدم نزديكترين كسي را كه به او شباهت داشت عروة بن مسعود ثقفي بود.)
ص 320
جَزَري در «اسدالغابة» از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: أرْبَعَةٌ سَادَةٌ فِي الإسْلَامِ: بِشْرُ بْنُ هِلَالٍ عَبْدِي، وَعَدِيُّ بْنُ حَاتَمِ طائي، وَ سُرَاقَةُ بْنُ مَالِكِ مُدْلَجِي، وَ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُود ثَقَفِي. اين چهار بزرگواران در اسلام هستند.
و در «ملهوف» گويد: مِنْ أصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَأحْسَنِهِمْ خُلْقاً، فَاسْتَأْذَنَ أبَاهُ فِي الْقِتَالِ، فَأذِنَ لَهُ، ثُمَّ نَظَرَ إلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أرْخَي عليهالسّلام عَيْنَهُ وَ بَكَي.
«او (علياكبر عليهالسّلام) از نيكو صورتترين و زيبا خلقتترين و از پسنديده اخلاقترين مردم بود، وي از پدرش اجازۀ جنگ خواست، و پدر به او اجازه داد، آنگاه با حالت نااميدي به وي نگريست و چشم خود را به زير انداخت و گريه كرد.»
و محمد بن أبيطالب در مقتل خود روايت كرده است كه: إنَّهُ عليهالسّلام رَفَعَ شَيْبَتَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ وَ قَالَ: اللَهُمَّ اشْهَدْ عَلَيَ هَوُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إلَيْهِمْ غُلَامٌ أشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ.كُنَّا إذَا اشْتَقْنَا إلَي نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إلَي وَجْهِهِ.
اللَهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكَاتِ الارْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِيقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِيقاً، وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً، وَ لَاتُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أبَداً! فَإنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنَا يُقَاتِلُونَنَا.
«آن حضرت عليهالسّلام محاسن خود را به سوي آسمان بلند كرد، و عرضه داشت: بار خداوندا! گواه باش بر اين قوم، كه تحقيقاً جواني به جهت مبارزت با ايشان بيرون رفتكه از جهت خلقت و از جهتاخلاق، و از جهتگفتار، شبيهترين مردم بهپيغمبر توست، به طوري كه ما هر گاه مشتاق ديدار پيغمبرت ميشديم به صورت او نظر ميكرديم.
بار خداوندا بركات زمين را از آنان بازدار! و آنها را به شدت پراكنده ساز! و ميان ايشان شكاف و پارگي سخت را حكمفرما كن! و واليان امور را هرگز از ايشان راضي مگردان! زيرا ايشان جِدّاً ما را به سوي خود دعوت نمودند تا ما را ياري نمايند، و اينك بر ما تاختند و به كارزار پرداختهاند!»
و پس از آن علي روانه شد و حضرت به عمر بن سعد صيحه زد: مَالَكَ؟ قَطَعَ اللهُ رَحِمَكَ، وَ لَابَارَكَ اللهُ لَكَ فِي أمْرِكَ، وَسَلَّط عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدِي عَلَي فِرَاشِكَ كَمَا
ص 321
قَطَعْتَ رَحِمِي وَ لَمتَحْفَظْ قَرابَتِي مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم. ثُمَّ رَفَعَ صَوْتَهُ وَتَلَا: إنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.[358]،[359]
«چكار ميكني؟! خداوند رَحِم تو را قطع كند[360] و در امورت هيچگاه امري را برتومبارك نگرداند، و بر تو بگمارد پس از من كسي را كه تو را در رختخوابت سرببرد، همانطور كه رحم مرا قطع كردي و پاس قرابت مرا با رسول خدا رعايت ننمودي! پس از آن صدايش را بلند كرد، و اين آيه را تلاوت نمود: حقّاً خداوند برگزيده است آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان، آنها ذرّيّهاي هستند كه بعضي از بعض دگرند (همگي از يك جنس هستند) و خداوند سميع و عليم است.»
و از «أمالي» صدوق و «روضة الواعظين» ابنفَتَّال مستفاد ميگردد كه: علياكبر پس از عبدالله بن مسلم بن عقيل به مبارزت بيرون رفت پس حسين عليهالسّلام بگريست و گفت: اللَهُمَّ كُنْ أنْتَ الشَّهِيدَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ إلَيْهِمُ ابْنُ رَسُولِكَ وَ أشْبَهُ النَّاسِ وَجْهاً وَ سَمْتاً بِهِ!
«خداوندا تو شهيد و شاهد باش بر اين قوم كه الآن به مبارزت آنان رفته است پسر پيامبرت، و شبيهترين مردم به او از جهت چهره و سيما، و از جهت روش و منهاج و خوي و اخلاق!»
و محمد بن أبيطالب گويد: آن حضرت سبّابه سوي آسمان بلند كرد، (و در
ص 322
نسخهاي: محاسن روي دست گرفت). چنانكه شاعر گويد:
شه عُشّاق، خَلَّاقِ محاسن به كف بگرفت آن نيكو محاسن
به آه و ناله گفت: اي داور من سوي ميدان كين شد اكبر من
به خَلق و خُلق آن رفتار و كردار بُد اين نورسته همچون شاه مختار[361]
علي اكبر عليهالسّلام شروع كرد به رَجَز خواندن و ميگفت:
أنَا عَلِيُّ بْنْ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّْ نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ أوْلَي بِالنَّبِيِّ 1
مِنْ شَبَثٍ وَ شَمِرٍ[362] ذَاكَ الدَّنِيّْ أضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّي يَنْثَنِي 2
ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِيٍّ عَلَوِيّْ وَ لَا أزَالُ الْيَوْمَ أحْمِي عَنْ أبِي 3
تَاللهِ لَايَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِيّْ 4
1- «من عليّ بن الحسين بن علي: ميباشم! قسم به خانۀ خدا: ما به پيغمبر سزاوارتريم،
2-از شَبَثوشمرآنمردپست.منآنقدربرشما شمشيرميزنمتا شمشيربپيچدو بتابد.
3- شمشير زدن جوان هاشمي از اولاد علي، و پيوسته و به طور مداوم امروز من از پدرم حمايت ميكنم.
4- سوگند به خدا كه: نبايد در ميان ما ابن زياد زنازاده حكم كند!»
و چندين بار بر سپاه دشمن بتاخت - و در «روضة الصَّفا» گويد: دوازده بار - تا جمع بسياري را از آنان بكش�� تا به جائي كه مردم از كثرت كشتگان به فغان و خروش درآمدند. و روايت شده است كه: علي اكبر عليهالسّلام با آن شدّت تشنگي يك صد و بيست تن از آنان را كشت. و در «مناقب» آمده است كه: از آن لشگر هفتاد مرد
ص 323
مبارز را كشت. و در حالي كه جراحات فراواني بر او وارد آمده بود به نزد پدر بازگشت و گفت:
يَا أبَهْ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ أجْهَدَنِي، فَهَلْ إلَي شَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ سَبِيلٌ أتَقَوَّي بِهَا عَلَي الاعْداءِ؟!
«اي پدرجان! تشنگي مرا كشت، و سنگيني آهن تاب از من ببرد. آيا شربت آبي هست تا با نوشيدن آن بر دشمنان قوّت يابم؟!»[363]
فَبَكَيالْحُسَيْنُعليهالسّلاموَ قَالَ: وَ اغَوْثَاهْ! يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلاً! فَمَا أسْرَعَ مَا تَلْقَي جَدَّكَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلم فَيَسْقِيَكَ بِكَأسِهِ الاوْفَي شَرْبَةً لَاتَظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً!
«حسين عليهالسّلام بگريست و گفت: وَاغَوْثَاهْ! اي نور ديده، پسرك من! اندكي جنگ كن به زودي جدّ خويش را ديدار ميكني، وجدّت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم با جام پر و سرشار خود تو را سيراب خواهد كرد! و چنان سيراب ميگردي كه پس از آن أبداً تشنه نخواهي شد.[364] علي به سوي ميدان بازگشت و ميگفت:
ص 324
الْحَرْبُ قَدْ بَانَتْ لَهَا الْحَقَايِقُ وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِهَا مَصَادِقُ 1
وَاللهِ رَبِّ الْعَرْشِ لَا نُفَارِقُ جُمُوعَكُمْ أوْ تُغْمَدَ الْبَوَارِقُ 2
1- «جنگ است كه گوهر مردان را آشكار ميكند، و راستي و درستي دعاوي پس از پايان آن روشن ميگردد.
2- و سوگند به خدا پروردگارعرش كه از اين دستههاي سپاه جدا نميشويم مگر اينكه شمشيرها در نيام برود!»
و پيوسته كارزار ميكرد تا مجموع كشتگان وي به دويست تن رسيد، و اهل كوفه از كشتن او پرهيز ميكردند.
پس مرّة بن مُنْقِذ بن نُعْمان عَبْدِي لَيْثِي او را بديد و گفت: گناه همۀ عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من گذرد و همين كار را بكند و من پدرش را به داغ او ننشانم! پس بر او بگذشت و با شمشير ميتاخت.
در «ارشاد» و طبري آمده است: مُرَّة راه را بر او بگرفت، و بر او نيزه زد و او را بينداخت. مردم گرد او را گرفتند فَقَطَّعُوهُ بِأسْيَافِهِمْ إرْباً إرْباً. «علي اكبر را با شمشيرهايشان پاره پاره نمودند.»
و أبوالفرج گويد: پيدرپي حمله ميكرد تا تيري افكندند، و در گلوي او آمد و بشكافت و علي در خون خود بغلطيد و فرياد زد: يَا أبَتَاهْ! عَلَيْكَ السَّلَامُ! اي پدر خداحافظ! اين جدّ من رسول خداست صلي الله عليه و آله و سلم تو را سلام ميرساند و ميگويد: بشتاب نزد ما بيا وَ شَهِقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْيَا «نعرهاي كشيد و از دنيا رفت.»
و در بعضي از مقاتل آمده است: مُنْقِذ بن مُرَّة عَبْدي - لعنه الله - بر فرق سر او ضربهاي زد كه روي زمين بيفتاد و مردم با شمشيرهايشان او را ميزدند. پس از آن علي اكبر دست به گردن اسب خود انداخت و اسب او را در ميان لشكر دشمنان
ص 325
ميبرد فَقَطَّعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إرْباً إرْباً. فَلَمَّا بَلَغَتِ الرُّوحُ التَّرَاقِيَ، قَالَ رَافِعاً صَوْتَهُ: يَا أبَتَاهْ! هَذَا جَدّي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم قَدْ سَقَانِي بِكَأسِهِ الاوْفَي شَرْبَةً لَاأظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً وَ هُوَ يَقُولُ: الْعَجَلَ! الْعَجَلَ! فَإنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً حَتَّي تَشْرَبَهَا السّاعَةَ!
«چون روح به ترقوۀ علي رسيد با صداي بلند گفت: اي پدرجان! اينك جدّم رسول الله است........ و ميگويد: بشتاب! بشتاب! زيرا براي تو هم كاسۀ شرابي ذخيره شده است تا در اين ساعت آن را بياشامي.»
سوي لشگرگه دشمن شدي تَفْت ندانم كه كرا برد و كجا رفت
همي دانم كه جسم جان جانان مُقَطَّع گشت چون آيات قرآن
چو رفت از دست شاه عشق دلبند دوان شد از پي گم گشته فرزند
صف دشمن دريدي از چپ و راست نواي الحذر از نينوا خاست
عقابي ديد ناگه پر شكسته علي افتاده زين از هم گسسته
سري بيافسر و فرقي دريده به جانان بسته جان، از خود بريده
فرود آمد ز زين آن با جلالت چو پيغمبر ز معراج رسالت
بگفت با آن چكيده جان عشقش پس از تو خاك بر دنيا و عيشش
حميد بن مسلم گويد: گوشهاي من در آن روز با حسين عليهالسّلام بود كه ميگفت: قَتَلَ ال��هُ قَوْماً قَتَلُوكَ يَا بُنَيَّ! مَا أجْرَأهُمْ عَلَي الرَّحْمَنِ وَ عَلَي انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ. وَانْهَمَلَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ: عَلَي الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا![365]
«بكشد خداوند گروهي را كه تو را كشتند! اي نور ديده، پسرك من! چقدر جرأتشان بر خداوند رحمن و بر پاره كردن پردههاي حرمت رسول او شديد است؟! در اين حال دو چشمان حضرت از سرشك سرازير شد، و پس از آن گفت: بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا!»
چو رفت از دست شاه عشق پيوند روان شد از پي گم گشته فرزند
ص 326
توانائي شدش از تن، ز سر هوش گرفت آن پيكر خونين در آغوش
چو آوردند تمثال پيمبر برون از خيمه آمد دخت حيدر
روان شد سوي نعش برگزيده به دنبالش زنان داغديده
چنان زد صيحه ليلاي[366]جگر خون كه عقل ما سِوي' گرديد مجنون
****
سر نهادش بر سر زانوي ناز گفت كاي باليده سرو سرفراز
اي درخشان اختر برج شرف چون شدي سهم حوادث را هدف
اي به طرف ديده خالي جاي تو خيز تا بينم قد رعناي تو
بيش از اين بابا دلم را خون مكن زادۀ ليلي مرا مجنون مكن
اي نگارين آهوي مشگين من با تو روشن چشم عالم بين من
رفتي و بردي ز چشمِ باب تاب أكبرا بیتو جهان بادا خراب
تو سفر كرديّ و آسودي ز غم من در اين وادي گرفتار الم
****
يَا كَوْكَباً مَاكَانَ أقْصَرَ عُمْرَهُ وَ كَذَا تَكُونُ كَوَاكِبُ الاسْحَارِ 1
عَجِلَ الْخُسُوفُ إلَيْهِ قَبْلَ أوَانِهِ فَغَشَاهُ قَبْلَ مَظَنَّةِ الإبْدَارِ[367] 2
إنَّ الْكَوَاكِبَ فِي مَحَلِّ عُلُوِّهَا لَتُرَي صِغَاراً وَهْيَ غَيْرُ صِغَارِ 3
أبْكِيهِ ثُمَّ أقُولُ مُعْتَذِراً لَهُ رَفَقْتَ حِينَ تَرَكْتَ ألَامَ دَارِ 4
فَإذَا نَطَقْتُ فَأنْتَ أوَّلُ مَنْطِقي وَ إذَا سَكَتُّ فَأنْتَ فِي مِزْمَارِي[368] 5
ص 327 (ادامه پاورقی)
ص 328
1- «اي ستارۀ آسماني! چقدر عمرت كوتاه بود! و اين چنين است ستارگاني كه در وقت سحر طلوع مينمايند.
2- خسوف او پيش از موقع خسوفش به سوي آن شتاب كرد، و قبل از هنگام بَدْر شدن بر روي او پرده كشيد.
3- آري حالت ستارگان آن است كه در جاي بلند و مرتفع، خود كوچك ديده ميشوند با وجود آنكه كوچك نميباشند.
4- من براي او گريه ميكنم، و از گريه گذشته، از روي عذرخواهي نسبت به ساحت او ميگويم: تو راحت شدي و از تنگنا برون گشتي در وقتي كه پستترين و لئيمترين خانهها را ترك كردي (و به سوي آخرت شتافتي!)
5- بنابراين چون زبان به سخن بگشايم، تو اوّلين گفتار من ميباشي كه بر زبان ميرانم، و اگر لب فرو بندم و ساكت گردم تو در نواي درون من و آهنگ ناي من وجود داري!»
محدّث قمي به نقل طبري و أبوالفرج و ابن طاووس از شيخ مفيد؛ آورده است كه: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ اُخْتُ الْحُسَيْنِ عليهالسّلام مُسْرِعَةً تُنَادِي: يَا اُخَيَّاهْ وَابْنَاُخَيَّاهْ! وَ جَاءَتْ حَتَّي أكَبَّتْ عَلَيْهِ. فَأخَذَ الْحُسَيْنُ عليهالسّلام بِرَأسِهَا فَرَدَّهَا إلَي الْفُسْطَاطِ وَ أمَر فِتْيَانَهُ فَقَالَ: احْمِلُوا أخَاكُمْ (و في ط و ج) فَحَمَلُوهُ مِنْ مَصْرَعِهِ حَتَّي وَضَعُوهُ بَيْنَ يَدَيِ الْفُسْطَاطِ الَّذِي كَانُوا يُقَاتِلُونَ أمَامَهُ.
«و زينب خواهر حسين عليهالسّلام با شتاب از خيمه بيرون شد، و ندا ميكرد: اي نور
ص 329
ديده برادرم! و اي پسر نور ديده برادرم! و آمد تا آنكه خود را بر روي جسد علي اكبر انداخت. حسين عليهالسّلام او را گرفت و به خيمه بازگردانيد و جوانان خود را امر نموده گفت: برادرتان علي را بياوريد! ايشان او را از مقتل و محل به زمين افتادنش برداشته و آوردند تا در مقابل خيمهاي كه در جلوي آن جنگ ميكردند گذاردند.»
جدِّ آيةالله شَعْراني » در اين باره سروده است:
ز داغ سرو قدي موكَنان و مويهكُنان بسان فاخته هر سو خروش كوكويش
طُرَيْحي گويد: روايت است كه چون عليّ بن الحسين عليهماالسّلام كشته شد، در زمين طفِّ كربلا، حسين عليهالسّلام به سوي او روي آورد در حالي كه برتن او جُبّهاي بود و كسائي، و عمامهاي سرخ رنگ كه از دو جانبش دستهاي آن آويزان بود، و علي را مخاطب نموده به او گفت: أمَّا أنْتَ يَا بُنَيَّ فَقَدِ اسْتَرَحْتَ مِنْ كَرْبِ الدُّنْيَا وَ غَمِّهَا وَ مَا أسْرَعَ اللُّحُوقَ بِكَ!
«هان اي نور ديده پسرك من! تحقيقاً از غصّه و اندوه دنيا راحت شدي، و چقدر سريع است ملحق شدن به تو!»
و نيز مرحوم محدّث قمّي؛ پس از بحثي دربارۀ آنكه: علي اكبر عليهالسّلام اوَّلين شهيد از اهل بيت سيدالشّهداء عليهالسّلام است، و مختار طبري و جَزَري و اصفهاني و دينوري و شيخ مفيد و سيد بن طاووس و غيرهم را دليل آورده است گويد: شاهد بر اين در زيارت مشتمله بر اسامي شهدا آمده است:
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أوَّلَ قَتِيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَلِيلٍ![369]
«سلام بر تو باد اي اوّلين كشته از نسل بهترين اولاد آدم» و منظور از خير سليل، رسول اكرم هستند.
و أيضاً گويد: در عمر شريف او اختلاف است، و أصحّ و أشهر آن است كه :
ص 330
بزرگترين اولاد حضرت بوده است.
فَحْلُ الفقهاء شيخ أجلّ محمد بن ادريس حِلِّي در «سرائر» در خاتمۀ كتاب «حجّ» گويد: چون زيارت حضرت ابي عبدالله الحسين عليهالسّلام را انجام دادي زيارت فرزندش: علي اكبر را بايد به جاي آورد. علي عليهالسّلام كه مادرش ليلي دختر أبو مُرَّة بن عُرْوة بن مسعود ثقفي ميباشد، او اوّلين قتيل در وقعۀ يوم طفّ از آل أبيطالب عليهالسّلاماست. علي اكبر بن الحسين عليهماالسّلام در زمان امارت عثمان متولّد گشت. و او از جدّش: علي بن أبيطالب عليهالسّلام روايت بيان ميكند. و وي را شعرا مدح كردهاند. و از ابوعُبَيْده و خلف أحمر روايت گرديده است كه: اين ابيات راجع به علي بن الحسين الاكبر مقتول در كربلا - قدّس الله روحه - گفته شده است:
لَمْتر عَيْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ مِنْ مُحْتَفٍ يَمْشِي وَ لَا نَاعِلِ 1
يُغْلِي بِنَيِّ[370] اللَّحْمِ حَتَّي إذَا اُنْضِجَ، لَمْ يَغْلِ عَلَي الآكِلِ 2
كَانَ إذَا شَبَّتْ لَهُ نَارُهُ يُوقِدُهَا بِالشَّرَفِ الْكَامِلِ 3
كَيْمَا يَرَاهَا بَائسٌ مُرْمِلٌ أوْ فَرْدُ حَيٍّ لَيْسَ بِالآهِلِ 4
أعْنِي ابْنَ لَيْلَي ذَا السَّدي وَ النَّدي أعْنِي ابْنَ بِنْتِ الْحَسَبِ الْفَاضِلِ 5
لَا يُوثِرُ الدُّنْيَا عَلَي دِينِهِ وَ لَا يَبِيعُ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ 6
1- «نديده است چشم بينائي كه نظر كرده باشد، مثل او را از ميان جميع افراد بشرخواه از ميان پابرهنگان يا كفش پوشان.
2- گوشت نيم پخته را ميگذارد تا بجوشد و كاملاً پخته گردد و در حضور ميهمان خورنده به جوش نيايد (اين وصف جود و بخشش اوست كه قبل از آمدن مهمان غذاي وي را ميپزد و آماده ميكند، تا چون بيايد به انتظار پختن ننشيند و به جويدن ناپختۀ آن از خوردن باز نماند.)
ص 331
3- و عادت او چنين بود كه چون براي او آتش مشتعل ميشد، آن را با شرف و كرامتي كامل شعله��ر ميساخت،
4- تا اينكه ديدگان شخص تهيدست و مسكين و فردي از قبيله كه بیكس است و قدرت برافروختن آتش و خوردن غذاي پخته را ندارد، بدان بيفتد (و براي خوردن بيايد).
5- مرادم پسر ليلي است آنكه داراي خير و جود و بخشش است. مرادم پسر ليلي است كه داراي حَسَب برتر و شرف عاليتر و راقيتر است.
6- او دنيا را بر دينش اختيار نميكند، و حقّ را به باطل نميفروشد.»
تا اينكه محدّث قمي گويد: و شاهد بر اين مرام همچنين أبوالفرج اصفهاني است در روايتي كه ميگويد: از مُغيرَه وارد است كه: معاويه گفت: مَنْ أحَقُّ النَّاسِ بِهَذَا الامْرِ؟! قَالُوا: أنْتَ!
قَالَ: لَا! أوْلَي النَّاسِ بِهَذَا الامْرِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ:. جَدُّهُ رَسولُ اللهِصلي الله عليه و آله و سلم، وَ فِيهِ شَجَاعَةُ بَنِي هَاشِمٍ، وَ سَخَاءُ بَنِياُمَيَّةَ، وَ زَهْوُ ثَقِيفٍ.
«معاويه از نديمان خود پرسيد: شايستهترين مردم براي خلافت كيست؟! گفتند: تو! گفت: نه، علي بن الحسين بن علي: به اين امر اِوْلي' است، كه جدِّ او رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، و در اوست شجاعت بني هاشم، و سخاوت بني اُمَيّه، و ناز و زيبائي ثقيف.»
اين گفتار و آن ابيات فوق از شاعري در علوِّ صفات، و كلام تحسين آميز معاويه كه وي أحقّ مردم است اينك به خلافت رسول خدا، شاهد برآنند كه: علي اكبر هجده ساله نبوده است، چرا كه براي طفلي بدين سن اين گونه تعبير ندارند.
أبو جعفر طبري در منتخب «ذَيْلُ الْمُذَيَّل» در تاريخ صحابه و تابعين گويد: مادر علي آمنه دختر أبومُرَّة بن عُرْوَة بن مسعود است. و مادر آمنه دختر ابوسفيان ميباشد. و حَسَّان بن ثابت در مديح علي اكبر گفته است:
طَافَتْ بِنَا شَمْسُ النَّهَارِ وَ مَنْ رَأي مِنَ النَّاسِ شَمْساً بِالْعِشَاءِ تَطُوفُ؟ 1
أبُو اُمِّهَا أوْفَي قُرَيْشٍ بِذِمَّةٍ وَ أعْمَامُهَا إمَّا سَألْتَ ثَقِيفُ 2
1- «خورشيد روز بر سر ما دور زد، و كيست كه ببيند خورشيدي در شب وقت عشاء دور ميزند.
2- پدرِ مادرش وفا كنندهترين قريش به پيمانها و عهدهاست. و عموهاي مادرش را اگر بپرسي، ثقيف هستند.»
و بعضي اين دوبيت را به عُمَر بن رَبيعة نسبت دهند، و به جاي شَمْسُ النَّهَارِ، شَمْسُ الْعِشَاء روايت كنند[371].
و عليهذا معاويه - عليه الهاوية - برادر مادر ليلي، و دائي ليلي، و دائي مادر حضرت علي اكبر عليهالسّلام است، و يزيد - عليه اللَّعنة بِمَا لَا مَزِيد - دائيزادۀ ليلي و دائيزادۀ مادر حضرت علي اكبر عليهالسّلام است.
و روي همين اعتبار است كه: معاويه چون حضرت علي اكبر را از سه شاخۀ نسب منتسب ميبيند او را سزاوار خلافت ميداند. امّا سخاوت بنياميّه را كه او از فضايل آنان شمرده است كذب محض است. سخاوت دربست متعلّق به بنيهاشم بوده است و پولهاي بياندازهاي را كه معاويه از بيت المال مسلمين صرف حكومت و امارت شيطانيّۀ خود مينموده است، نبايد به حساب سخاوت به شمار آورد.
بالجمله از آنچه در اين بحث آورده شد، معلوم شد: حضرت علي اكبر عليهالسّلام
ص 333
روئينتن نبوده است كه شمشير و نيزه بر او اثري نگذارد، و در حركت و شهادت هم اضطرار نداشته است كه خودبخود دست به شمشير بزند، و كفّار را قلع و قمع كند. خودش ميگويد: پدرجان تشنگي مرا كشت و سنگيني زره مرا از طاقت برد. و پدر هم آبي ندارد به او بدهد. و نميخواهد بر خلاف سنَّت جهاد، و قتل في سبيل الله، و فداي نفس در راه خدا، اعمال معجزه و كرامتي بفرمايد، وگرنه به آساني ميتوانست، ولي ديگر آن صحنه صحنۀ كربلاي بدين صورت نبود.
جائي كه رسول خدا به حسين عليهما الصّلوة و السّلام ميفرمايد: وَ إنَّ لَكَ فِي الْجنَانِ لَدَرَجَاتٍ لَنْتَنَالَهَا إلَّا بِالشَّهَادَةِ![372] «حقّاً در بهشت براي تو منزلت و درجتي است، كه بدون شهادت بدان دست نخواهي يافت!» به معني آن ميباشد كه: وجب به وجب در تمام اين سفر بايد با اراده و اختيار و تحمّل مشاقّ و مصائب، و صبر در راه خدا و ايثار و فداي نفسو قرباني نمودن علياكبر آنهم بدين كيفيّت، به مقصود برسي!
و اين آقازادۀ شاهزادۀ آزاده كه مثال ونمونۀ پيامبر است بايد با تو در اين طريق بهطوري رفيق گردد كه هُوهُوِيَّت حقيقيّه از دو نفس روحاني شما براي همۀ اهل عالم متحقّق گردد، و ريشۀ اسلام كه خشك شده است سيراب گردد، و حكومت و ولايت بني اميّه: معاويه و يزيد و بنيمروان برباد داده شود، و اثري از آن به جاي نماند، و بر همۀ اهل اين جهان و آن عالم ملكوتي روشن گردد كه: حقّ غير از باطل است.
علي اكبر اميد دل آن حضرت بود. هم شاخه از يك درخت، و هم پيوند از يك ساق بود، طرز تفكّر و مرام و مقصدش عين آن حضرت بود. كَأنَّهُ هُوَ، بَلْ إنَّهُ هُوَ در اينجا مصداق دارد.
ص 334
و لذا به ميدان برگشت، و با آن بدن جريحهدار، و لبان و دهان و كبد خشكيده، در آن شدّت گرماي تابستان كه براساس محاسبۀ نجومي بيست و پنجم سرطان، روز عاشورا بوده است، چنان كارزاري نمود كه دوست و دشمن را به شگفت در آورد و ميگفت: أحْمِي عَنْ أبِي «به جهت حمايت از پدرم نبرد ميكنم».
لهذا در قيامت مقامي پيدا ميكند كه شهدا و صدّيقين هم ندارند.
محدّث قمي از «ارشاد» شيخ مفيد نقل فرموده است كه: در مسير كربلا شبي در آخر شب حضرت امام حسين عليهالسّلام امر فرمود تا آبگيري كنند، و مشكها را از آب پر نمايند. پس امر به كوچ فرمود، و از قصر بني مقاتل خارج شد. عَقَبَة بن سَمْعان ميگويد: ساعتي با آن حضرت سير كرديم و به آن حضرت پينگي و حالت چرتي بر همان كيفيّت كه بر روي اسب روان بود دست داد، و سپس به انتباه آمد در حالي كه ميگفت: إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
«تحقيقاً ما ملك طلق خدائيم، و ما به سوي او رجعت كنندگانيم. و حمد و سپاس اختصاص به خدا پروردگار عالميان دارد.»
اين عمل را حضرت دو بار يا سه بار تكرار نمود. در اين حال فرزندش علي بن الحسين عليهماالسّلام كه سوار بر اسبي بود به سوي وي آمد و گفت: بِمَ حَمِدْتَ اللهَ وَاسْتَرْجَعْتَ؟! «علّت حمد و استرجاع شما چه بود؟!»
حضرت فرمود: يَا بُنَيَّ! إنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ - أيْ ظَهَرَ - لِي فَارِسٌ عَلَي فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ إلَيْهِمْ. فَعَلِمْتُ: أنَّهَا أنْفُسُنَا نُعِيَتْ إلَيْنَا!
«اي نور ديده پسرك من! من كه در راه ميآمدم، چرت مختصري مرا گرفت، و براي من اسب سواري كه بر روي اسبي بود ظاهر شد، و او ميگفت: اين قوم ميروند، و مرگها هم به سوي ايشان ميرود. بنابراين دانستم كه: خبر مرگ ما به ما داده ميشود!»
فرزندش عرض كرد: يَا أبَهْ! لَاأرَاكَ اللهُ سُوءاً! ألَسْنَا عَلَي الْحَقِّ؟!
«اي پدر جان! خداوند براي تو روز بدي را پيش نياورد! آيا ما بر حق نيستيم؟!»
ص 335
حضرت فرمود: بَلَي وَالَّذِي إلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ!
«بلي، و سوگند به آن كسي كه بازگشت بندگان به سوي اوست، ما بر حق هستيم!»
علي عرض كرد: فَإنَّنَا إذاً لَا نُبَالِي أنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ!
«پس در اينصورت تحقيقاً ما باكي از مرگ نداريم با وجود آنكه مُحقّميباشيم!»
حضرت فرمود: جَزَاكَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَي وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ![373]
«خداوند تو را جزا بدهد جزاي فرزندي، به بهترين جزاي پسري كه از پدرش داده است!»
وقتي كه ما به شهود و وجدان، و به انديشه و برهان، و به روايت و درايت بهيقين ميبينيم: امامان: هر يك با راه اختيار صِرف، و ارادۀ محضه اين راه را طي كردهاند، و در ميان همۀ ذراري آنها أحياناً افراد منحرف مانند عبدالله بن جعفر، و جعفربن حسنكذّاب، و موسيبن محمد مبرقع و امثالهم بودهاند، در عين حال ديده بر هم بنهيم و بگوئيم: تمام اولاد پيامبر و بنيفاطمه بدون استثناء بهشتي هستند، و تمام بنياميّه بدون استثناء جهنّمي؛ آيا اين نسبت، نسبت ظلم به خداوند نميباشد؟
جائي كه ميبينيم: بعضي از بنياميّه چنان در ولايت حضرت مولي الموالي اميرالمومنين عليهالسّلام، و مخالفت با خلفاي غاصب: أبوبكر و عمر و عثمان و معاويه و امثالهم قوي و سرشار بودند كه أبداً حاضر به بيعت نشدند، و شكنجهها و زجرها و زندانها و كشته شدنها را تحمّل كردند، باز هم بايد بگوئيم: چون از ريشۀ اموي آب خوردهاند اهل دوزخ ميباشند؟! اينك بنگريد!
پاورقي
[349] - مرحوم محدّث قمي در «نفثة المصدور في تجديد أحزان يوم العاشور»، ص 25 قضيّۀ توجيه آهن را به لشگر ذكر نموده است.
[350] - «دمع السّجوم» ص 186.
[351] - «نفس المهموم» ص 216 و «دمع السّجوم» ص 186 .
[352] - «نفس المهموم» ص 217 و «دمع السّجوم» ص 187.
[353] - محدّث قمي در «نفس المهموم» ص 216 و ص 217 و آية الله شعراني در «دمع السجوم» ص 186 و ص 187 أيضاً روايت كردهاند از شيخ مفيد در ذكر مقتل طفل رضيع كه: حسين عليهالسلام جلوي چادر بنشست و عبدالله بن الحسين فرزند او را آوردند. طفل بود، او را بر دامن نشانيد. مردي از بنياسد تيري افكند و او را ذبح كرد. أبومخنف گفت: عقبة بن بشير أسدي گفت كه: أبو جعفر محمد بن علي بن الحسين : با من فرمود: اي بنيأسد! ما خوني از شما طلب داريم. گفتم: گناه من چيست رحمك الله يا أباجعفر آن چه خون است؟! فرمود: پسركي از آن حسين عليهالسلام را نزد او آوردند، در دامنش بود كه يكي از شما تير افكند و او را ذبح كرد. پس حسين عليهالسلام دست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت: اي پروردگار اگر نصرت را از آسمان بر ما بستهاي، پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستمكاران انتقام ما را بگير. و سبط در «تذكره» از هشام بن محمد كلبي حكايت كرد كه چون حسين عليهالسلام آنها را ديد بر كشتن وي متّفق، مصحف را بگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد: ميان من و شما اين كتاب خدا و جدّم محمد رسول او! اي مردم به چه سبب خون مرا حلال ميداريد؟! و كلبي نظير آنكه در اوّل صبح عاشورا گذشت آورده است تا گويد: آنگاه حسين عليهالسلام روي بگردانيد طفلي از آن خويش را شنيد از تشنگي ميگريد. دست او را بگرفت و فرمود: اي مردم اگر بر من رحم نميكنيد بر اين طفل ترحّم كنيد . پس مردي از آنها تيري افكند و آن طفل را ذبح كرد و حسين عليهالسلام بگريست و ميگفت: خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمي كه ما را خواندند تا ياري كنند آنگاه ما را كشتند. پس ندائي از آسمان رسيد: اي حسين او را رها كن كه وي را در بهشت دايه معيّن است. و بعد از آن گويد: حصين بن تميم تيري افكند كه در لب آن حضرت جاي گرفت و خون از دو لبش روان گشت و ميگريست و ميگفت: خدايا سوي تو شكايت ميكنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشان من ميكنند. و ابن نما گويد: آن طفل را با كشتگان اهل بيت بنهاد. و محمد بن طلحه در «مطالب السَّئول» از كتاب «الفتوح» نقل كرده است كه: امام عليهالسلام فرزندي صغير داشت تيري آمد و او را بكشت پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و نماز بگذاشت بر وي، و به خاك سپرد و اين أبيات بگفت: كَفَر القوم و قِدْماً رغبوا.
[354] - «نفثة المصدور في تجديد أحزان يوم العاشور»، طبع سنگي ص 38 و ص 39. مرحوم محدّث قمي در اينجا فرموده است: در ميان زنان محترمۀ اهل شرف كه بسيار اهل محبّت بودهاند اين امر شايع بوده است كه: پس از فوت شوهرشان بر سر قبر او خيمه ميزدند و روزها را به روزه و شبها را به قيام ميگذراندند چنانكه شيخ مفيد و كثيري از علماء شيعه و عامّه اين را دربارۀ فاطمۀ بنت الحسين عليهالسلام نوشتهاند كه: پس از آنكه شوهرش: حَسَن مثنّي در سن سي و پنج سالگي فوت كرد، او بدين عمل مبادرت كرد تا مدّت يك سال تمام.
[355] - «نفس المهموم» ص 214 و «دمع السّجوم» ص 184. آية الله شعراني در اينجا پس از اين أبيات گويد: اين شعر أعمّ از اينكه از زبان خود امام يا ديگري از زبان امام عليهالسلام گفته باشد مصداق دارد چون سكينه عمر طولاني يافت و دير بماند و برگزيدۀ زنان بود در كمال شرف و ادب و بزرگي مانند او نيامد. خانهاش مجمع اهل فضل و شعر بود و همه از وي توقّع انعام و صِلت داشتند و براي زيارت او از شهرهاي دور سفر ميكردند.
[356] - «نفس المهموم» ص 192 و ص 193 و «دمع السّجوم» ص 164 و ص 165 و از جمله ادلّهاي كه دلالت دارد بر آنكه حضرت علي اكبر عليهالسلام را زن و فرزند بوده است روايت شيخ كليني است از علي بن ابراهيم قمي از پدرش از احمد بن محمد بن أبي نصر بزنطي 2 از حضرت رضا عليهالسلام كه گفت: «از او پرسيدم راجع به مسألهاي كه: مردي زني را به عقد خود درآورده است و امّ ولد پدر آن دختر را نيز عقد نموده است. حضرت فرمودند: باكي نيست. گفتم: به ما حديثي رسيده است از پدرت عليهالسلام كه : علي بن الحسين عليهماالسّلام (يعني امام زين العابدين) دختر امام حسن بن علي عليهماالسّلام را عقد كرد با ام ولد حسن عليهالسلام با هم، و مردي از اصحاب از من خواست از تو بپرسم. آن حضرت فرمود: چنين نيست. امام زين العابدين دختر امام حسن عليهالسلام را عقد كرد با امّ ولد علي بن الحسين مقتول كه قبر او نزديك شماست!» و حميري به اسناد صحيح مانند اين روايت كرده است. و در زيارت طولانيي كه از ثمالي از حضرت صادق عليهالسلام روايت شده است در زيارت علي بن الحسين مقتول در طفّ گفته است: صلّي الله عليك وعلي عترتك و أهل بيتك و آبائك و أبنائك!
[357] - آيۀ 31، از سورۀ 43: زخرف.
[358] - آيۀ 33 و 34 از سورۀ 3: آل عمران.
[359] - گفتار ما در اينجا از «ارشاد» مفيد تا مطلب أخير از «نفس المهموم» ص 188 و ص 189 و «دمع السّجوم» ص 159 تا ص 161 ميباشد.
[360] - آية الله شعراني در تعليقۀ (2) از ص 160 از «دمع السجوم» گويد: عمر بن سعد بن أبيوقّاص از قريش بود از بني زهرة بن كِلاب و امام عليهالسلام از اولاد عبدمناف بن قُصيّ بن كِلاب بود. پس عمرسعد خويش بود با امام عليهالسلام امّا پاس قرابت نداشت و قطع رحم كرد.
[361] - «نفس المهموم» ص 189 و «دمع السّجوم» ص 160.
[362] - بر وزن كَتِف به جهت ضرورت شعر.
[363] - آية الله شعراني در تعليقۀ اوّل از ص 161 «دمع السجوم» گويد: مولّف (يعني محدّث قمي در «نفس المهموم» در تعليقۀ ص 189) حديثي از «مدينة المعاجز» سيّد بحراني نقل كرده است از أبوجعفر طبري از عبيدالله بن حرّ گفت: حسين بن علي عليهماالسّلام را ديدم كه: فرزندش علي اكبر در غير موسم از او انگور خواست. حسين عليهالسلام دست بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و گفت: آنچه نزد خداست براي دوستانش بيش از اين است. و گفتار محدّث قمي براي دفع استعجاب از آب خواستن علي اكبر بود با آنكه ميدانست آب در آنجا موجود نيست. انتهي. اقول: اين قضيّه به روشني شاهد كلام ما ميباشد كه براي رضاي خداوند با وجود هر گونه امكان كرامت و معجزه، صبر و تحمّل شدائد و تشنگي را اولياء خدا از روي اختيار ميپسندند و اين سبب علوّ مقام ايشان ميگردد.
[364] - و محمد بن أبيطالب در «مقتل» خود گويد: و قيل: إنّه عليهالسلام قال: يا بنيّ هات لسانك فأخذ بلسانه فمصّه و دفع إليه خاتمه و قال: أمسكه في فيك و ارجع إلي قتال عدوّك فإنّي أرجو أنّك لاتمسي حتّي يسقيك جدّك بكأسه الاوفي شربة لاتظمأ بعدها ابداً . «و آوردهاند كه حضرت سيدالشهداء عليهالسلام گفت: اي نور ديده پسرك من! زبانت را به من بده! حضرت زبان او را گرفت و مكيد و انگشتري خود را به او داد و گفت: آن را در دهانت نگهدار و به جنگ با دشمن برگرد! زيرا من اميد دارم كه تا شب نشده است جدّت با كاسۀ پر و سرشار تو را سيراب كند كه ديگر پس از آن هيچ وقت تشنه نگردي!» («نفس المهموم» ص 189 و «دمع السّجوم» ص 161)
[365] - «نفس المهموم» ص 189 تا ص 191 و «دمع السّجوم» ص 161 تا ص 163.
[366] - حقير در هيچ يك از مقاتل حضور ليلي را در صحنۀ كربلا نيافتهام. محدّث قمي هم در «نفس المهموم» ص 193 گويد: و أمّا اُمّه عليهالسّلام هل كانت في كربلاء أم لا؟ لم أظفر بشيءٍ من ذلك.
[367] - الإبدار: طلع عليه البَدْرُ.
[368] - اين قصيده از علي بن محمد بن الحسن بن عبدالعزيز كاتب تِهَامي است كه بعد از تِهامهسكونتش را در شام و جبلعامِل قرار داده است. او از اماميّه ميباشد. و ما ترجمۀ احوال او را از كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» تدوين آية الله سيّد حسن صدر ص 215 و ص216 در اينجا ذكر ميكنيم: وي گويد: شيخ حُرّ در «أملالآمِل في علماء جَبَل عامِل» گفته است: اومردي است فاضل، عالم، شاعر، أديب مُنْشِي، بليغ. ديوان شعر زيبائي دارد. ابوالحسن باخرزي در «دميةالقصر» چون سخن از او به ميان آورده است گويد: او كسي است كه بر سر تِهَامَهبه واسطۀ انتسابش بدو تاج نهاد، و آستين صناعت و بلاغت را زيبا و آراسته و ارجمند گردانيد. او مقام و منزل خود را پيوسته در شام قرار داد تا از همسايگي و همجواري بيت تِهَاميخود كه همگي از أجلاّء گرام بودهاند به جوار خداي ذي الجلال و الإكرام انتقال يافت. ويداراي ذوق شعري است كه از دين فاسق باريكتر و از اشگ چشمان عاشق رقيقتر است. ويدر معالي امور همّتي عالي داشت تا نفسش به او خلافت جمهور را تسويل نمود و قصد مصر را نمود و بر اموال آنجا استيلا پيدا كرد و بر زمام عُمَّال آنجا تسلّط پيدا كرد. پس از اينبعضي از اصحابش با او غدر كردند و همين سبب ظفر بر او شد و در زندان نهاده شد تا مرگشفرا رسيد. مرحوم صَدْر گويد: او مديحههاي نيكوئي دربارۀ اهل بيت دارد كه دلالت بر حسن عقيدتش ميكند. ابن خَلَّكان او را ذكر كرده و بر او درود و ثنا فرستاده است، و مقداري ازشعر او را ذكر كرده است و گفته است: وي ديوان شعري دارد كه اكثر آن از نُخْبهها ميباشد. وابنبَسَّام در «ذخيره» گفته است: او به احسان اشتهار دارد. او داراي لساني طليق و گويا است كهدر انواع و اقسام بيان مهارت و دست بسزائي دارد. و همان طور كه خنكي نسيم حكايت ازسپيدۀ صبح دارد شعر او دلالت بر آتش برافروخته از سنگ چخماق محبّت ميكند، و همچنانكه اشگ ريزان عاشق از سِرِّ پنهان او پرده برميدارد، شعر او از منزلت او در علوم پرده برميدارد. ضِياء الدِّين در «نَسَمَةُ السَّحَرِ فِي ذِكْرِ مَنْ تَشَيَّعَ وَ شَعَرَ» از او سخن به ميان آورده است و در بيان احوال او و ترجمۀ اشعار و علوم او به نيكي سخن رانده است، و قصيدهاش را كه در مرثيۀ پسر صغيرش سروده است و أولش اين است ذكر نموده است:
حُكْمُ الْمَنِيَّةِ فِي الْبَرِيَّةِ جَاري مَا هَذِهِ الدُّنْيَا بِدَارِ قَرَارِ
وَ مُكَلِّفُ الايَّامِ ضِدَّ طِبَاعِهَا مُتَطَلِّبٌ فِي الْمَاءِ جَذْوَةَ نَارِ
طُبِعَتْ عَلَي كَدَرٍ وَ أنْتَ تُرِيدُهَا صَفْواً مِنَ الاقْذَارِ وَ الاكْدَارِ
وَ إذا رَجَوْتَ الْمُسْتَحِيلَ فَإنَّمَا تَبْنِي الرَّجَاءَ عَلَي شَفِيرٍ هَارٍ
إنِّي لَارْحَمُ حَاسِدِيَّ لِحَرِّ مَا ضَمِنَتْ صُدُورهُمُ مِنَ الاوْغَارِ
نَظَرُوا صَنِيعَ اللهِ بِي فَعُيُونُهُمْ فِي جَنَّةٍ وَ قُلُوبُهُمْ فِي نَارِ
يَا كَوْكَباً مَاكَانَ أقْصَرَ عُمْرَهُ وَ كَذَاكَ عُمْرُ كَوَاكِبِ الاسْحَارِ
جَاوَرْتُ أعْدَائي وَ جَاوَرَ رَبَّهُ شَتَّانَ بَيْنَ جِوَارِهِ وَ جِوَارِي
وَ تَلَهُّبُ الاحْشَاءِ شَيَّبَ مَفْرَقِي هَذَا الشُّوَاظُ دُخَانُ تِلْكَ النَّارِ
پايان كلام سيد حسن صدر در «تأسيس الشّيعة». و همان طور كه او نقل كرده است: قاضي ابنخلّكان در تاريخ خود: «وفيات الاعيان و إنْباءُ أبْنَاءِ الزَّمَان» به طور تفصيل ترجمه أحوال و بعضي از نخبههاي أشعار بديع و مليح او را، در طبع بولاق (اوَّلين طبع) ج 2 ص 53 تا ص 55، و در طبع دار صادر با تحقيق دكتر احسان عباسي ج 3 ص 378 تا ص 381 تحت شمارۀ 471 ذكر كرده است.
[369] - در «اقرب الموارد» است: السَّليل: الوَلَد.
[370] - باء، حرف جرّ است، و نَيّْ در اصل نَيِّء بوده بر وزن سيِّد به معني گوشت نيم پخته و به جهت تخفيف همزه را از آن انداختهاند.
[371] - مجموع مطالب منقولۀ از محدّث قمي منتخباتي از «نفس المهموم» ص 191 تا ص 193 و از «دمع السجوم» ص 163 تا ص 165 ميباشد.
[372] - «نفس المهموم» ص 44 از مجلسي در «بحار الانوار»، از محمد بن أبيطالب موسوي در ضمن بيان روياي آن حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را.