تا زمان منصور بنيعباس و علويّين با هم متّحد و متّفق بودند، و در مشكلات تشريك مساعي مينمودند. همگي به عنوان أقوام و ارحام رسول اكرم طي طريق ميسپردهاند، و فقط حزب مخالف و دشمن خصيم ايشان بني اميّه بوده است كه در برابر بنيهاشم يك صفِّ مبارزه و جنگ و جدال و أسْر و نَهْب و قتل و ساير امور خصمانه را تشكيل ميداده است. اما منصور اين اتحاد بنيهاشم را از ميان برداشت، و با كوششي بليغ ميان عباسيّون از آنها با علويّون تفرقه افكند، و از اين به بعد علويّون مغلوب و منكوب شدند، و عبّاسيّون داراي قدرت و سلطنت و شوكت جائرانه گرديدند، و اين اختلاف در ميانشان در تمام دورۀ پانصد سالۀ خلافت بنيعباس باقي بماند. و اين نبود مگر به جهت روح استكبار و فرعونيّت و جبروتيّتي كه در منصور بود. در تاريخ مشاهده ميشود كه او پهلوان و سردار موسّس اين اختلاف به شمار آمده است.
سيوطي گويد: منصور نخستين كسي بود كه ميان عباسيّون و علويّون، ايجاد فتنه نمود. ايشان پيش از اين چيز واحدي بودند. منصور خلق كثيري از علماء را كه با محمد و ابراهيم خروج كرده بودند و يا امر به خروج نموده بودند با طريق كشتن و شلَّاق زدن و غير ذلك آزار نمود. از ايشان است أبوحنيفه و عبدالحميد بن جعفر، و ابن عَجْلان....
ص 280
در سنۀ يكصد و سي و هفت منصور، عموي خود را از ولايتعهدي خلع كرد. چون عبدالله سفَّاح مقام ولايتعهدي را پس از منصور به وي سپرده بود. عيسي بن موسي وليعهد منصور همان كس است كه به خاطر منصور با دو برادر محمد و ابراهيم جنگيد و بر ايشان ظفر يافت. منصور در إزاي اين خدمت او بدين گونه وي را پاداش داد كه از روي اكراه و عدم ميلِ او او را خلع كرد، و ولايتعهد را به پسرش مهدي واگذار نمود.[174]
و در سنۀ يكصد و پنجاه و هشت، منصور به نائب خود در مكّه امر كرد تا سُفيانثَوْري و عَبَّاد بن كثير را حبس كند. و او آنها را به زندان افكند و مردم نگران بودند كه منصور آنها را به قتل برساند هنگامي كه وارد مكه براي انجام حج ميگردد.اما خداوند او را مهلت نداد تا با سلامت به مكه داخل شود بلكه در حال مرض وارد شد و مرد، و خداوند شرِّ او را از آن دو نفر كفايت فرمود. وفات منصور در ذيحجّه تحقّق يافت و ميان حَجُون و بئر ميمون دفن شد. و در اين باره سَلْم الخاسِر گويد:
قَفَلَ الْحَجِيجُ وَ خَلَّفُوا ابْنَ مُحَمَّدٍ رَهْناً بِمَكَّةَ فِي الضَّريحِ الْمُلْحَدِ
شَهِدُوا الْمَنَاسِكَ كُلَّهَا وَ إمَامُهُمْ تَحْتَ الصَّفَائحِ مُحْرِماً لَمْ يَشْهَد[175]ِ
و از جمله داستانهاي منصور در بُخل و خِسَّت نفس و رذالت طبع او داستانهائي است كه أيضاً سيوطي از ابنعساكر با سند خود از أبوجعفر منصور روايت ميكند كه: وي قبل از خلافت براي طلب علم مسافرت مينموده است. در اين ميان كه به منزلي از منازل وارد ميگرديده است، نگهبان دروازه به او ميگويد:
ص 281
زِِنْ دِرْهَمَيْنِ قَبْلَ أنْ تَدْخُلَ! «دو درهم بده پيش از آنكه داخل گردي!»
منصور ميگويد: دست از من بردار، چون من مردي از بنيهاشم ميباشم!
نگهبان ميگويد: دو درهم بده!
منصور ميگويد: دست از من بردار، چون من از بنيأعمام پيغمبر ميباشم!
نگهبان ميگويد: دو درهم بده!
منصور ميگويد: دست از من بردار، چون من قاري كتاب الله ميباشم!
نگهبان ميگويد: دو درهم بده!
منصور ميگويد: دست از من بردار، چون من مردي هستم كه عالم به فقه و فرائض ميباشم!
نگهبان ميگويد: دو درهم بده!
منصور ميگويد: چون امر مشكل شد، به ناچار دو درهم دادم و داخل شدم.
منصور چون از اين سفر بازگشت مشغول شد به جمع مال و اندوختن يك دانگ يك دانگ از درهم تا به جائي كه به أبوالدَّوانيق لقب يافت.[176]
و همچنين از ابنعساكر از يونس بن حبيب تخريج كرده است كه گفت: زياد بن عبدالله حارثي به منصور نامهاي نوشت و مطالبۀ عطا و رزق بيشتري مينمود، و در كتابت خود طريق بلاغت را شديداً إعمال كرد. منصور در پاسخ نوشت: بينيازي و بلاغت چون در كسي جمع گردند، وي را به خودپسندي ميكشند، و اميرمومنان از اين ناحيه بر تو نگران ميباشد. بنابراين به همان بلاغت اكتفا كن!
و أيضاً از ابنعساكر از محمد بن سلام تخريج كرده است كه: كنيز منصور ديد لباس او پينه زده است. گفت: چگونه امكان دارد خليفهاي لباسش پينهدار باشد؟!
منصور گفت: واي بر تو! آيا نشنيدهاي گفتار ابنهَرْمَه را:
قَدْ يُدْرِكُ الشَّرَفَ الْفَتَي وَ رِدَاوُهُ خَلِقٌ وَ جَيْبُ قَمِيصِهِ مَرْقُوعُ
ص 282
«گهگاه ميشود كه جوانمرد به شرف ميرسد، در صورتي كه رداي او كهنه و گريبان پيراهنش وصله خورده شده است.»
و عسكري در «اوائل» گفته است: بُخل منصور در ميان فرزندان عباس نظير بخل عبدالملك در بنياميَّه بوده است. كسي وي را ديد كه پيرهنش پينهدار ميباشد، گفت: سُبْحَانَ مَنِ ابْتَلَي أبَاجَعْفَرٍ بِالْفَقْرِ فِي مُلْكِهِ.
«پاك و منزّه است آن كه أبوجعفر را در سلطنتش مبتلا به فقر كرده است.»
وَ حَدَا بِهِ سَلْمَ الْحَادِي[177] و آنگاه براي منصور آواز «سَلْم الحادي» خواند.
منصور به قدري به وَجْد و طرب درآمد كه نزديك بود از راحلهاش بر زمين افتد. و به گويندۀ اين سخن نصف درهم جايزه داد. آن مرد گفت: من اين تغنّي و مثال را براي هشام آوردم و وي به من ده هزار درهم جايزه داد!
منصور گفت: هشام را حقِّي نبوده است تا از بيت المال چنين جايزهاي دهد! اي ربيع! كسي را بگمار تا آن ده هزار درهم را از وي بگيرد!
و پيوسته مراقب او بودند تا در ذهاب و اياب بدون عوض تغنّي كند.[178]
و به عكسِ منصور، مهدي پسرش، مردي جواد و خوش خلق و ممدوح و رعيّت شناس بوده، و بنا به گفتۀ دميري منصور در وقت مرگ شصت هزار هزار دينار(شصت ميليون) و صد هزار هزار درهم(صد ميليون) در خزائن داشت. مهدي آن اموال را بر مردم پخش كرد، و نقل شده كه شاعري را صدهزار درهم جايزه بداد.[179]
معلوم است كه لباس پينهاي پوشيدن منصور نه از كمال زهد اوست. بلكه او در
ص 283
جلب اموال مردم و سرشار كردن بيت المال و خزانه، آستين بالا زده بود، و در ريختن خون مظلومان و بيگناهان از فراعنۀ روزگار و جبّاران تاريخ قدم فرا نهاده بود. اندوختن شصت ميليون دينار طلا و يكصد ميليون درهم نقره رقمي است كه پياده كردن و پخش كردن ميان مردم نياز به محاسبگران چيره دست دارد.
و أيضاً ابنعساكر از ربيع بن يونس كه حاجبش بود تخريج كرده است كه: من شنيدم از منصور كه ميگفت: خلفاء چهارنفرند: أبوبكر و عُمَر و عثمان و علي، و پادشاهان چهارنفرند: معاويه و عبدالملك و هشام و من.
و أيضاً ابنعساكر از مالك بن انس تخريج نموده است كه گفت: من بر منصور وارد شدم. او به من گفت: أفضل مردم بعد از رسول خدا چه كسي بود؟! من گفتم: أبوبكر و عُمَر! او گفت: به حقيقت رسيدي! اين است رأي اميرمومنان، يعني: من.
و دوري وي از لهو و لعب نه للّه و في الله بوده است بلكه مجالس شرب و تغنّي او با نديمانش نبوده است و در وراي پرده با فاصله انجام ميگرفته است.
سيوطي با إسناد از صولي، از اسحق موصلي روايت نموده است كه وي گفت: عادت منصور اين نبوده است كه شرب و غِناء را براي نُدَمائش ظاهر سازد، بلكه دأبش اين بود كه مينشست و ميان او و نديمانش پردهاي آويخته بود به طوري كه فاصلۀ نديمان با پرده بيست ذراع، و فاصلۀ پرده با وي نيز بيست ذراع بوده است(يعني چهل ذراع كه تقريباً بيست متر است). و اوَّلين كس كه براي نديمانش به شرب و غِناء ظاهر شد از ميان خلفاي بنيعباس مهدي بود.[180]
سيوطي مجدّداً و موكّداً عامل تفرقه ميان عباسيون و علويّون را منصور به شمار آورده است و از محمد بن علي خراساني حكايت كرده است كه: اوَّلين خليفهاي كه منجّمين را مقرّب ساخت و به احكام نجوم عمل كرد، و اوَّلين خليفهاي كه كتب سرياني و پارسي را به عربي ترجمه كرد مثل كليله و دمنه، و اقليدس، و اوَّلين
ص 284
خليفهاي كه در كارها و وظائف حكومتي عجم را بر عرب مقدم داشت و بعد از وي اين امر شدّت يافت تا رياست عرب و قيادت آن از ميان برچيده شد، و اوَّلين خليفهاي كه ايقاع فتنه بين فرزندان عباس و فرزندان علي نمود در حالي كه پيش از آن امرشان واحد بود، منصور دوانيقي ميباشد.[181]
آيةالله شيخ محمدحسين مظفّر گويد: حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام با همعصر بودن با دو دولت مروانيّه و عباسيّه به ابتلائاتي دچار گشتند، و از اين دو فرقه انحاء و اطواري از تضييق و أذيّت را متحمّل شدند. چه بسيار وي را به تعب افكنده از دار هجرت به سوي فرعون زمانش بدون جرم و جنايتي كشاندند.
آري جرم او اين بود كه او صاحب خلافت و امامت حقّه ميباشد.
يك بار او را به شام با پدرش حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام در ايام بنيمروان كشانيدند، و به عراق مرَّات عديدهاي بردند،[182] در ايام پسرهاي عمويش: عباس.
ص 285
يكبار در عصر سَفَّاح به سوي حيره، و چندين بار در عصر منصور به سوي حيره و كوفه و بغداد.[183]
كليني با سند متّصل خود از حضرت ابوعبدالله امام صادق عليهالسّلام در زمان ابوالعباس سفّاح در هنگامي كه وي را به حيره آورده بودند روايت ميكند كه فرمود: من وارد بر او شدم در حالي كه مردم در روزه شك داشتند، - و آن روز سوگند به خداوند از شهر رمضان بود - من بر او سلام كردم. او گفت: اي أباعبدالله! آيا امروز را روزه گرفتهاي؟! گفتم: نه! و غذا در برابر او بود. گفت: پس نزديك بيا و تناول كن!
حضرت فرمود: من نزديك شدم و غذا خوردم، و به او گفتم: الصَّوْمُ مَعَكَ وَالْفِطْرُ مَعَكَ . «روزه واجب است آن روزي را كه تو روزه ميداري! و خوردن روزه واجب است آن روزي را كه تو ميخوري!»
آن مرد راوي به حضرت عليهالسّلام عرض كرد: تُفْطِرُ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ؟! «آيا تو روزي را كه مُسَلَّماً از شهر رمضان ميباشد روزۀ خودت را ميشكني و غذا ميخوري؟!»
حضرت فرمود: إي وَاللهِ اُفْطِرُ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أحَبُّ إلَيَّ مِنْ أنْ يُضْرَبَ عُنُقِي.[184] «آري سوگند به خدا اگر من يك روز روزۀ ماه رمضان را بخورم، نزد من
ص 286
پسنديدهتر است از آنكه گردنم زده شود!»
و همچنين كليني با سند دگر از حضرت روايت نموده است كه:
قَالَ: دَخَلْتُ عَلَي أبِيالْعَبَّاسِ بِالْحِيرَةِ فَقَالَ: يَا أبَاعَبْدِاللهِ! مَا تَقُولُ فِي الصِّيَامِ الْيَوْمَ؟! فَقُلْتُ: ذَاكَ إلَي الإمَامِ. إنْ صُمْتَ صُمْنَا، وَ إنْ أفْطَرْتَ أفَطَرْنَا!
فَقَالَ: يَا غُلَامُ عَلَيَّ بِالْمَائدَةِ فَأكَلْتُ مَعَهُ، وَ أنَا أعْلَمُ وَاللهِ أنَّهُ يَوْمٌ مِنْ يَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ. فَكَانَ إفْطَارِي يَوْماً وَ قَضَاوُهُ أيْسَرَ عَلَيَّ مِنْ أنْ يُضْرَبَ عُنُقِي وَ لَايُعْبَدُ اللهُ![185]
«فرمود: من در حيره بر ابوالعباسسفَّاح وارد شدم.و او بهمن گفت:ايأباعبدالله! رأي شما دربارۀ روزۀ امروز چيست؟!
من گفتم: آن مربوط به امام ميباشد. اگر تو روزه را باقي بداري ما نيز باقي ميداريم، و اگر تو روزه را افطار نمائي ما نيز روزه را افطار مينمائيم!
ابو العباس گفت: اي غلام! براي من مائده را حاضر كن! چون حاضر كرد من با او غذا خوردم - با وجود آنكه قسم به خدا يقين داشتم آن روز يك روز از ماه رمضان ميباشد - به علت آنكه افطار كردن يك روز از شهر رمضان را و قضا كردن آن را به يك روز، براي من سهلتر است از آنكه گردنم زده شود و ديگر زنده نمانم تا خدا عبادت شود.»
احضار منصور امام صادق را از مدينه به
قصر حَمْراء قبل از قتل محمد و ابراهيم
از كتاب «مُهَج الدَّعوات» سيد بن طاووس از كتاب عتيقي با سند متّصل به محمد بن ربيع حاجب روايت است كه روزي منصور در قُبَّة الْخَضْرَاء كه پيش از كشته شدن محمد و ابراهيم به آن قُبَّة الْحَمْرَاء ميگفتند نشست و روزي كه در آن مينشست يَوْمُ الذَّبْح(روز كشتار) ناميده ميشد. و حضرت را از مدينه احضار كرده
ص 287
بود. چون شب فرا رسيد و بيشتري از آن منقضي گرديد، پدرم ربيع را فراخواند و گفت: اي ربيع تو موقعيّت و منزلتت را نزد من ميداني... اينك به سوي جعفر بن محمد روانه شو، و وي را با همان حال كه يافتي نزد من بياور، و أبداً وضع او را تغييرمده!
تا ميرسد به اينجا كه: محمد بن ربيع حضرت را با سروپاي برهنه با پيراهني و منديلي ميآورد.
تا ميرسد به اينجا كه: چون نظر منصور به او افتاد گفت: وَ أنْتَ يَا جَعْفَرُ مَاتَدَعُ حَسَدَكَ وَ بَغْيَكَ وَ إفْسَادَكَ عَلَي أهْلِ هَذَا الْبَيْتِ مِنْ بَنِيعَبَّاسٍ. وَ مَا يَزْيِدُكَ اللهُ بِذَلِكَ إلَّاشِدَّةَ حَسَدٍ وَ نَكَدٍ مَا تَبْلُغُ بِهِ مَا تَقْدِرُهُ!
«و تو اي جعفر دست از حسد و ستم و افسادت بر اهل اين بيت از بنيعباس برنميداري، و خداوند در نتيجه به تو چيزي را نميافزايد مگر شدَّت حسد و عسر معيشت و كمي خيرات به قدري كه توان آن را داشته باشي!»
حضرت فرمود: والله اي اميرمومنان من هرگز از اين مقوله كاري را انجام ندادهام، و من در حكومت بنياميّه كه تو ميداني شديدترين دشمنان ما و شما از ميان خلايق بودهاند چنين كارهائي را انجام ندادهام تا چه رسد به تو اي اميرمومنان!
تا ميرسد به اينجا كه: منصور از زير وسادهاش مجموعۀ نامههائي را بيرون آورد و به سوي حضرت پرتاب كرد و گفت: اين است نامههاي تو به اهل خراسان كه ايشان را به نقض بيعت من، و بيعت با خودت فراخواندهاي!
حضرت فرمود: والله اي اميرمومنان من اين كار را نكردهام، و اين كار را جائز نميدانم، و مذهب من چنين نميباشد. آنگاه از عمر من به قدري سپري گرديده است كه از اين گونه اعمال ناتوان هستم!
تا ميرسد به اينجا كه: منصور ميگويد: اي جعفر خجلت نميكشي با اين موهاي سپيد، و با اين نَسَب به باطل سخن گوئي! و وحدت مسلمين را پاره كني! تو اراده داري خونها بريزي، و در ميان رعيّت و زمامداران طرح فتنه بيفكني!
ص 288
حضرت فرمود: والله اي اميرمومنان من اين كارها را انجام ندادهام! اينها نامههاي من نيست، و اينها خطِّ من نميباشد، و اين مُهر مُهر من نيست!
تا ميرسد به اينجا كه: منصور ميگويد: اي ربيع آن صندوق غاليه را بياور! چون ربيع آورد، به او گفت: دستت را در آن غاليه و عطر نفيس فرو ببر، و محاسن جعفر را كه سپيد است از غاليه سياه گردان! و وي را بر راحتترين مركب من بنشان، و ده هزار درهم به او عطا نما، و تا منزلش او را بدرقه كن با احترام و اكرام، و وي را مخيّر گردان كه اگر ميل دارد نزد ما مُكَرَّماً بماند، و اگر ميل دارد به سوي مدينۀ جدّش رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم مراجعت كند.
(البته اين گفتگوها و ردّ و بدلها بعد از سه مرتبه شمشير را به مقدارهاي متفاوت از غلاف بيرون كشيدن، و ارادۀ قتل حضرت بوده است كه چون حضرت با دعاهائي به خداوند متوسّل ميگردند، خدا دفع شرِّ منصور را مينمايد.)
و سپس منصور به ربيع ميگويد: اي ربيع من در كشتن جعفر تأكيد و اصراري هر چه تمامتر داشتم، و اراده داشتم أبداً سخني را از وي نپذيرم! و عذري را قبول ننمايم، و موقعيّت و امر او با وجود آنكه از كساني نميباشد كه قيام به شمشير كند، از موقعيّت و امر عبدالله بن حسن، شديدتر و غليظتر است. ومن اين حقيقت را از او و از پدران او از عصر بنياميّه ميدانستم و پي برده بودم. اما در سه مرتبۀ متفاوت مكاشفاتي كه از رسول خدا بر من ظاهر شد و دانستم كه: در صورت قتل او خودم دستخوش نيستي ميشوم و مرگ گريبانگيرم خواهد شد، لهذا صرف نظر نمودم. منصور مفصّلاً آن سه روياي انكشافي را براي ربيع شرح ميدهد و ميگويد: اگر براي احدي بيان كني جايگاهت ديار عدم خواهد بود.[186]
ص 289
احضار منصور حضرت را از مدينه
به كوفه بعد از قتل محمد و ابراهيم
أبوالفرج اصفهاني با إسناد خود از يونس بن أبي يعقوب روايت كرده است كه گفت: جعفر بن محمد بن علي - صلوات الله عليهم - از زبان مباركش به گوش من روايت كرده است كه: چون ابراهيم بن عبدالله بن حسن در بَاخَمْرَي[187] كشته گرديد مارا جميعاً ازمدينه اخراج كردند به طوري كه يك طفل بالغ از ما در مدينه باقي نماند، تا آنكه به كوفه وارد كردند، ما مدّت يك ماه در كوفه درنگ داشتيم كه در هر لحظه به انتظار قتل بسر ميبرديم.
پس از گذشت يك ماه ربيع حاجب به نزد ما آمد و گفت: اين جماعت علويّين كجا هستند؟! دو نفر از شما كه صاحبان عقل و درايتند بر اميرمومنان وارد شوند.
حضرتفرمود: من با حسنبنزيد داخ�����شديم. همينكه من درمقابل منصورقرار گرفتم،بهمن گفت: توهستي كه غيب ميداني؟!گفتم: غيب را جزخدا كسينميداند!
منصور گفت: تو هستي كه خراج دولت برايت جمع آوري و فرستاده ميگردد؟!
منگفتم:اياميرمومنان!خراجدولت بهسويتو جمعآوريشده وارسال ميگردد! منصور گفت: ميدانيد به چه سبب من شما را بدين جا خواندهام؟!
من گفتم: نه!
منصور گفت: أرَدْتُ أنْ أهْدِمَ رِبَاعَكُمْ، وَ اُغَوِّرَ قَليبَكُمْ، وَ أعْقِرَ نَخْلَكُمْ، وَ اُنْزِلَكُمْ بِالشَّرَاةِ[188] لَا يَقْرَبُكُمْ أحَدٌ مِنْ أهْلِ الْحِجَازِ وَ أهْلِ الْعِرَاقِ، فَإنَّهُمْ لَكُمْ مَفْسَدَةٌ!
ص 290
«من تصميم گرفتهام تا خانههاي شما را منهدم سازم، و چاههاي شما را خشك كنم، و نخلستانهاي شما را ريشه كن نمايم، و شما را در «شَرَاة» منزل دهم به طوري كه يك نفر از اهل حجاز و اهل عراق نزديك شما نگردد چرا كه ايشان براي شما مفسده آفرينند!» حضرت ميفرمايد: من گفتم: يَا أمِيرَالْمُومِنينَ! إنَّ سُلَيْمَانَ اُعْطِيَ فَشَكَرَ، وَ إنَّ أيُّوبَ ابْتُلِيَ فَصَبَرَ، وَ إنَّ يُوسُفَ ظُلِمَ فَغَفَرَ، وَ أنْتَ مِنْ ذَلِكَ النَّسْلِ![189]
«اي پيشواي مومنان! به سليمان پيغمبر سلطنت داده شد و او شكرانهاش را بجاي آورد، و أيُّوب پيغمبر مبتلا شد و شكيبائي نمود، و يوسف پيغمبر مورد ستم قرار گرفت و عفو نمود، و تو از آن نسل هستي!» منصور تبسّمي نموده گفت: براي من دوباره تكرار كن! و من دوباره تكرار كردم.
منصور گفت: مِثْلُكَ فَلْيَكُنْ زَعِيمَ الْقَوْمِ، وَ قَدْ عَفَوْتُ عَنْكُمْ وَ وَهَبْتُ لَكُمْ جُرْمَ أهْلِ الْبَصْرَةِ! «مثل توئي شايسته است كه زعيم قوم باشد، و من شما را عفو كردم و جرم اهل بصره را به شما بخشيدم!» اينك براي من حديث كن آن حديثي را كه برايم بيان كردي از پدرت از پدرانش از رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم!
حضرت ميفرمايد: من گفتم: پدرم براي من حديث كرد از پدرانش از علي از رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم كه فرمود: صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ، وَ تُطيلُ الاعْمَارَ، وَ تُكْثِرُ الْغُمَّارَ وَ إنْ كَانُوا كُفَّاراً. «صلۀ رحم كردن شهرها را آباد و عمرها را طولاني و ساكنين خانهها را زياد ميكند گرچه كافر باشند.»
ص 291
منصور گفت: آن حديث اين نبود.
حضرت ميفرمايد: من گفتم: پدرم براي من حديث كرد از پدرانش، از علي از رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم كه فرمود: الارْحَامُ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تُنَادِي: صِلْ مَنْ وَصَلَنِي، وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي! «رَحِمْها بر عرش خدا آويزانند و ميگويند: خداوندا تو پيوند ده كسي را كه مرا پيوند داده است، و ببُر كسي را كه مرا بريده است!»منصور گفت: آن حديث اين نبود!
حضرت ميفرمايد: من گفتم: پدرم براي من حديث كرد از پدرانش از علي از رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم كه فرمود: إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: أنَا الرَّحْمَنُ خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَ شَقَقْتُ لَهَا اسْماً مِنِ اسْمِي، فَمَنَ وَصَلَهَا وَصَلْتُهُ، وَ مَنْ قَطَعَهَا قَطَعْتُهُ.
«به درستي كه خداوند عزّوجلّ ميگويد: من رَحْم'ن ميباشم، و رَحِمْ را من آفريدهام، و براي آن اسمي از اسماء خودم را جدا نمودهام، پس كسي كه رَحِم را صله كند من وي را صله ميكنم، و كسي كه رَحِم را ببرد من او را ميبرم!»
منصور گفت: آن حديث اين نبود!
حضرت فرمود: من گفتم: پدرم حديث كرد مرا از پدرش از پدرانش از علي از رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم كه: إنَّ مَلِكاً مِنْ مُلُوكِ الارْضِ كَانَ بَقِيَ مِنْ عُمُرِهِ ثَلَاثُ سِنِينَ فَوَصَلَ رَحِمَهُ فَجَعَلَهَا اللهُ ثَلَاثِينَ سَنَةً.
«به درستي كه پادشاهي از پادشاهان روي زمين از عمرش سه سال باقي مانده بود، چون صلۀ رحم كرد خداوند عمرش را سي سال نمود.»
منصور گفت: مقصود من اين حديث بود. اينك به شهري كه دوست داري برو! سوگند به خدا كه من دربارۀ شما صلۀ رحم نمودم!
حضرت ميفرمايد: من گفتم: مدينه! او ما را به مدينه فرستاد و خداوند كفايت
ص 292
كرد ما را از موونۀ او.[190]
در اين حديث مشاهده ميگردد كه: حضرت تمام اطراف و جوانب وجودي وي را ملاحظه نموده، و چنان او را در برابر عواطف ميخكوب نمودهاند كه أبداً راه مَفَرِّي جز تسليم در برابر حق براي وي نميماند.
منصور خود را عالم و فقيه ميداند، و اهل تفسير و حديث به حساب ميآورد، و در تيزي هوش و ذكاوت و سرعت انتقال فهم بدون شك از نوادر روزگار ميباشد.
حضرت با اين عبارات كوتاه به او ميفهمانند كه: تو كه ادّعاي علم و تقوي و زهدداري، و به نيابت رسول اكرم شاغل اين منصب گرديدهاي، و به عنوان خلافت الهيّه براين مسند تكيهنمودهاي،آخر لحظهاي بهخود بيا وبنگر كه: از اسلاف تويكي سليمان بوده است كه قدرت و عظمتش چنان بود كه جِنّ و انس را در تسخير خود داشت، و باد به امر وي حركت مينمود. با آن قدرت و شوكت ناسپاسي نكرد، و هرچيز را در موقع و موضع خود بهكار برد كه عين عدالت بود. تو با آنكه نه قدرتت و نه علمت به قدر سليمان نميباشد اگر با ما چنان معاملهاي را انجام دهي و يا با اهل بصرهچنان عملنمائي،بدون جرموجنايتي،ازشدت شوكت وسلطنتتسوءاستفاده كردهاي، و بجاي سپاس ناسپاس بودهاي! و افرادي بدون گناه را عقوبت كردهاي!
و بنگر كه: يوسف كه مورد ظلم و تعدّي قرار گرفت، و در چاه برادران زنداني شد، عاقبت چون قدرت يافت، و برادران بيچاره را در مقابل خود ذليل ديد، قلم عفو عمومي و اطلاقي بر جميعشان كشيد، و با نداي قرآني لَاتَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ
ص 293
يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[191] صلاي مكرمت و مجد و بزرگواريش را تا جهان پايدار است بر افق نيلگون آسمان شرف و فضيلت رساند و بر آنجا نگاشت. و بنگر كه: ايُّوب كه مبتلا به آن شدائد شد به طوري كه شدّت گرفتاري و ابتلائات وي را قرآن براي ما بازگو ميكند، صبر كرد و نگذاشت جام شكيبائيش لبريز گردد، و لب به ناسپاسي بگشايد.
اي منصور! حالِ تو در واقع از يكي از سه امر بيرون نخواهد بود: يا مانند سليمان هستي كه بايد شكرانۀ سلطنت و حكومتت بخشايش باشد، و يا مانند ايّوب هستي كه با وجود ابتلائات بايد صبر كني و شكيبائي پيشه سازي و زبان به ناسزا و دشنام و ممنوعيّت محرومان فرانگشائي، و يا مانند يوسف هستي كه با وجود ظلم مسلَّم و ستم محقَّق از برادران خود همۀ آنها را عفو كرد. حالت تو و موقعيّت تو يكي از اين سه حالت ميباشد، به هر كدام كه ميخواهي عمل كن!
اين گونه برخوردها و كلمات حضرت است كه آن ديو شوم و مستكبر و جبَّار را فرو مينشاند.
اين گونه كلمات را بايد از معجزات حضرت محسوب داشت، ديگر شما دنبال چه معجزهاي ميگرديد؟!
اينگونه نَفْسهاي ملكوتي را بايد نشانۀ امامت و أعلميّت و فقاهت دانست، بهطوري كه خود منصور اعتراف ميكند كه: بايد صاحب اختياري و حكومت و زعامت امَّت با تو باشد.
و اگر أحياناً حضرت آن گونه تحمّل ولائي را نداشتند، ممكن بود با يك كلمۀ پاسخ، منصور را به خشم آورند، وآ ن بيدادگر فتّاك هتّاك را بر جان خود و مردم بدون جهت راه دهند تا هر جنايتي را كه ميخواهد بنمايد.
ص 294
مجلسي -رضوان الله عليه- در «بحارالانوار» اين عبارت حضرت را با هشت سند مختلف ذكر كرده است كه در مضامين آن روايات نيز كم و بيش اختلافي به چشم ميخورد، ولي از قرائن معلوم ميشود: يك واقعه بوده است، و روات به واسطۀ جواز نقل روايت به معني به أنحاء مختلفي با عبارات متفاوتي همان امر واحد را بيان نمودهاند. زيرا از ادب و فصاحت و بلاغت حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام بعيد به نظر ميرسد بدين گونه پاسخ وُحْداني در دو مرتبه يا مرَّات عديده، جوابگوي منصور بوده باشند. سند ديگر سندي است كه از «كشف الغُمَّة» از عبدالله بن أبي ليلي روايت كرده است كه او گفت: من با منصور در «رَبَذه» بودم كه منصور فرستاد در پي امام جعفر صادق عليهالسّلام تا او را بياورند و أيضاً منصور مرا به نزد خود فراخواند. چون به نزديك در رسيدم شنيدم منصور ميگفت: عَجِّلُوا! عَلَيَّ بِهِ! قَتَلَنِيَ اللهُ إنْ لَمْأقْتُلْهُ، سَقَي اللهُ الارْضَ مِنْ دَمِي إنْ لَمْأسْقِ الارْضَ مِنْ دَمِهِ! «بشتابيد! او را به نزدم آوريد! خدا مرا بكشد اگر من او را نكشم! خدا زمين را از خون من بياشاماند اگر من زمين را از خون وي نياشامانم!»
من از حاجب پرسيدم: منظور منصور كدام است؟! گفت: جعفر بن محمد عليهماالسلام .
در اين ميان ناگهان او را با جمعي از نگهبانان آوردند. همين كه نزديك در رسيد قبل از آنكه پرده بالا رود، ديدم او را كه لبانش در هنگام بالا رفتن پرده آرام حركت ميكند. حضرت داخل شد.
چون منصور نظرش بر وي افتاد گفت: مرحبا اي پسرعمو! مرحبا اي پسر رسول خدا! منصور همين طور او را اكرام ميكرد و بالا ميبرد تا او را در روي بالش خود نشانيد، و طعام طلب كرد. من سر خود را بالا بردم كه بهتر به او نظر كنم، ديدم از گوشت بزغاله لقمۀ خنك بر دهانش ميگذارد، و حوائجش را برآورده نمود، و امر كرد او را تا باز گردد.
ابنأبيليلي ميگويد: چون حضرت بيرون شد، من به او گفتم: تو از موالات من
ص 295
با شما مطَّلع ميباشي، و به گرفتاريهاي من به واسطۀ ورود من در دربار منصور نيز علم داري! من سخن منصور را در وقت دخول تو شنيدم، اما به مجرّد آنكه به در رسيدي، ديدم تو را كه لبانت در حركت است و شك ندارم كه چيزي ميگفتهاي و ديدم عزَّت و حرمتي را كه منصور از تو بجاي نهاد! اگر صلاح ميداني آن را به من بياموزي تا هرگاه من نيز وارد بر او گردم آن را بگويم، چقدر بجا و پسنديده ميباشد!
حضرت فرمود: آري! من گفتم: مَا شَاءَ اللهُ، لَايَأتِي بِالْخَيْرِ إلَّا اللهُ، مَاشَاءَ اللهُ، مَاشَاءَ اللهُ، لَايَصْرِفُ السُّوءَ إلَّا اللهُ. مَا شَاءَ اللهُ، مَا شَاءَ اللهُ، كُلُّ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ، مَاشَاءَ اللهُ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ.[192] «آنچه را كه خداوند اراده نمايد همان خواهد بود، خير را نميآورد مگر خداوند، آنچه را كه خداوند اراده نمايد، آنچه را كه خداوند اراده نمايد همان خواهد بود، بدي را دفع نميگرداند مگر خداوند، آنچه را كه خداوند اراده نمايد، آنچه را كه خداوند اراده نمايد همان خواهد بود. تمام نعمتها از خداوند ميباشد، آنچه را كه خداوند اراده نمايد همان خواهد بود، هيچ دگرگوني و هيچ قوّتي نيست مگر به خداوند.»
و آبيّ گويد: ابوجعفر منصور به امام جعفر صادق عليهالسّلام گفت:
إنِّي قَد عَزَمْتُ عَلَي أنْ اُخَرِّبَ الْمَدِينَةَ، وَ لَاأدَعَ بِهَا نَافِخَ ضَرْمَةٍ! «من تصميم گرفتهام تا اينكه شهر مدينه را خراب كنم و يك نفر را در آن كه بتواند در آتش فوت كند باقي نگذارم!»
حضرت فرمود: يَا أمِيرَالْمُومِنِينَ! لَاأجِدُ بُدّاً مِنَ النَّصَاحَةِ لَكَ فَاقْبَلْهَا إنْ شِئْتَ أو لَا! «اي اميرمومنان! من هيچ چارهاي نميبينم مگر آنكه تو را نصيحت نمايم خواه بپذيري يا نپذيري!»
منصور گفت: بگو!
ص 296
حضرت فرمود: إنَّهُ قَدْ مَضَي لَكَ ثَلَاثَةُ أسْلَافٍ: أيُّوبُ ابْتُلِيَ فَصَبَرَ، وَ سُلَيْمَانُ اُعْطِيَ فَشَكَرَ، وَ يُوسُفُ قَدَرَ فَغَفَرَ. فَاقْتَدِ بِأيِّهِمْ شِئْتَ!
منصور گفت: عفو كردم.[193]
و همچنين آبيّ گفت: اهل مكّه و اهل مدينه در باب منصور براي ملاقات درنگ كرده بودند. ربيع حاجب به اهل مكّه زودتر از اهل مدينه اجازۀ ورود داد. حضرت امام صادق عليهالسّلام به ربيع گفت: آيا به اهل مكّه زودتر از اهل مدينه اجازه ميدهي؟! ربيع گفت: مَكَّةُ الْعُشُّ . «مكّه آشيانه است.»
حضرت فرمود: عُشٌّ وَاللهِ طَارَ خِيَارُهُ وَ بَقِيَ شِرَارُهُ.[194]
«قسم به خدا آشيانهاي است كه خوبان آن پريدهاند، و بَدان آن بجاي ماندهاند.»
و گفته شده است به امام صادق كه: ابوجعفر منصور از هنگامي كه خلافت بدو رسيد نپوشيد مگر لباس خشن را، و نخورد مگر غذاي سخت را. حضرت فرمود: يَاوَيْحَهُ مَعَ مَا قَدْ مَكَّنَ اللهُ لَهُ مِنَ السُّلْطَانِ، وَجُبِيَ إلَيْهِ مِنَ الامْوَالِ؟! «واي بر او، با وجود تمكّن و سلطنتي كه خداوند به او داده است و اموال از هر ناحيه به سويش گسيل ميشود؟!» به حضرت گفته شد: إنَّمَا يَفْعَلُ ذَلِكَ بُخْلاً وَ جَمْعاً لِلامْوَالِ.
«او اينكارها را بهجهت بخليكه دارد، و بهجهت اندوختناموال بجاي ميآورد!»
حضرت فرمود: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي حَرَّمَهُ مِنْ دُنْيَاهُ مَا لَهُ تَرَكَ دِينَهُ.[195]
«حمد و سپاس از خداوند است كه وي را از دنيايش محروم گردانيده است از آنچه كه به خاطر آن دين خود را ترك نموده است.»
و ابن حَمْدون گويد: منصور به جعفر بن محمد الصادق عليهالسّلام نوشت:
لِمَ لَاتَغْشَانَا كَمَا يَغْشَانَا سَائرُ النّاسِ؟! «چرا اطراف ما را نميگيري، همان طور كه
ص 297
سائر مردم اطراف ما را گرفتهاند؟!»
حضرت در جواب مرقوم داشتند: لَيْسَ لَنَا مَا نَخَافُكَ مِنْ أجْلِهِ، وَ لَا عِنْدَكَ مِنْ أمْرِ الآخِرَةِ مَا نَرْجُوكَ لَهُ! وَ لَا أنَْتَ فِي نِعْمَةٍ فَنُهَنِّئَكَ، وَ لَاتَرَاهَا نِقْمَةً فَنُعَزِّيَكَ بِهَا، فَمَا نَصْنَعُ عِنْدَكَ؟!
«ما از توشۀ دنيوي چيزي نداريم تا به خاطر فقدانش از تو بترسيم، و تو از توشۀ آخرت چيزي را همراه نداري تا به خاطر دريافتش در تو اميد بنديم! و تو در نعمتي نميباشي تا تو را بدان تهنيت گوييم! و آنچه را كه در نزد توست نقمت نميبيني تا تو را بدان تسليت گوئيم! بنابراين در نزد تو به چه كار مشغول باشيم؟!
منصور به حضرت نوشت: تَصْحَبُنَا لِتَنْصَحَنَا!
«با ما همنشين باش تا ما را نصيحت كني!»
حضرت در جواب نوشت: مَنْ أرَادَ الدُّنْيَا لَايَنْصَحُكَ، وَ مَنْ أرَادَ الآخِرَةَ لَايَصْحَبُكَ!
«كسي كه دنيا طلب باشد تو را نصيحت نميكند، و كسي كه آخرت طلب باشد همنشين تو نميگردد!»
منصور گفت: وَاللهِ لَقَدْ مَيَّزَ عِنْدِي مَنَازِلَ النَّاسِ: مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا مِمَّنْ يُرِيدُ الآخِرَةَ، وَ أنَّهُ مِمَّنْ يُرِيدُ الآخِرَةَ لَا الدُّنْيَا.[196]
«قسم به خداوند كه حقّاً او مراتب و درجات مردم را در نزد من تشخيص و تميز داده است: كسي را كه ارادۀ دنيا كند و دنيا طلب باشد از كسي كه عقبي طلب باشد. و حقّاً او از كساني ميباشد كه دنبال آخرت است نه دنيا.»
و أيضاً در «مستدرك الوسائل» مرحوم محدّث نوري از إربلي در «كشف الغُمَّة» روايت نموده است .[197]
ص 298
و روايت منقوله از «مقاتل الطالبيّين» را كه احضار منصور پس از قتل محمد و ابراهيم باشد مستشار عبدالحليم جُندي ذكر كرده است.[198]ر
سند ديگر سندي است از «مناقب» ابنشهرآشوب از كتاب «التَّرغيب و التَّرهيب» از ابوالقاسم اصفهاني، و از كتاب «عِقْدالفريد» ابنعبدربّه أندلسي كه: منصور چون چشمش به وي افتاد گفت: خدا مرا بكشد اگر من تو را نكشم!
حضرت به او فرمودند: إنَّ سُلَيْمَانَ اُعْطِيَ فَشَكَرَ، وَ إنَّ أيُّوبَ ابْتُلِيَ فَصَبَرَ، وَ إنَّ يُوسُفَ ظُلِمَ فَغَفَرَ، وَ أنْتَ عَلَي إرْثٍ مِنْهُمْ وَ أحَقُّ بِمَنْ تَأسَّي بِهِمْ!
«... و تو اي منصور از وارثان آن پيمبران ميباشي و سزاوارتري كه بديشان تأسّي كني!»
منصور گفت: به نزد من بيا اي اباعبدالله! تو داراي قرابت قريب هستي! و صاحب رحم و سليم النّاحيه ميباشي، غائلهات اندك است. در اين حال با حضرت با دست راستش مصافحه نمود و با دست چپش معانقه كرده حضرت را در آغوش گرفت و امر كرد تا به حضرت كِسْوَت و جائزت دهند.
و در خبر دگري از ربيع وارد است كه: حضرت را در كنار خود نشانيد و گفت: حوائجت را ابراز كن! حضرت نامههائي از جماعتي كه فرستاده بودند، به او دادند.
منصور گفت: حوائج شخص خودت را ابراز كن!
حضرتفرمود: لَاتَدْعُوَنِّي حَتَّي أجِيئَكَ! «مرا بهنزد خودمخوان تامنخودم بيايم!» منصور گفت: مَا إلَي ذَلِكَ سَبِيلٌ![199] «من راهي براي برآوردن اين خواهش ندارم!»
ص 299
و همچنين با سند ديگري مجلسي از شيخ مفيد - أعلي الله تعالي مقامهما - روايت كرده است[200].
و همچنين با سند ديگري مجلسي از علي بن عيسي إرْبلي از كتاب محمد بن طلحة شافعي روايت كرده است از عبدالله بن فضل بن ربيع از پدرش كه گفت: چون منصور در سنۀ يكصدوچهلوهفت حج نمود وارد مدينه شد، و به ربيع گفت: كسي را بفرست كه جعفر بن محمد را با حالت خستگي و تعب بياورد! ربيع تغافل كرد كه شايد منصور فراموش كند. او دوباره اعاده كرده و گفت: كسي بفرست تا وي را بياورد؛ خدا مرا بكشد اگر من او را نكشم.
باز ربيع از اين امريّه تغافل نمود. سپس منصور پيام قبيح و شنيعي به او داد و بر او تندي كرد و امر كرد تا بفرستد و جعفر را احضار كنند. ربيع آن حضرت را احضار كرد. چون حضرت وارد شدند ربيع به او گفت: اي أباعبدالله از خدا بخواه تا خودش حافظ تو باشد، چون به طرزي تو را طلب كرده است كه دافعي براي تصميمش غير خدا نخواهد بود!
امام جعفر گفت: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ. در اين حال ربيع منصور را از ورود حضرت مطّلع كرد. چون امام داخل شد، منصور شروع كرد به غلظت و شدّت نمودن و بيم دادن و گفت:
أيْ عَدُوَّ اللهِ! اِتَّخَذَكَ أهْلُ الْعِرَاقِ إمَاماً، يَبْعَثُونَ إلَيْكَ زَكَوةَ أمْوَالِهِمْ، وَ تُلْحِدُ فِي سُلْطَانِي وَ تَبْغِيهِ الْغَوَائِلَ! قَتَلَنِيَ اللهُ إنْ لَمْأقْتُلْكَ!
«اي دشمن خدا! اهل عراق تو را امام خود گرفتهاند، زكوة أموالشان را به نزد تو ميفرستند، و تو در سلطنت من دسيسه ميكني و غوائل و صوارف را براي برانداختن آن پيجوئي مينمائي! خداوند مرا بكشد اگر من تو را به قتل نرسانم!»
ص 300
حضرت فرمود: اي اميرمومنان! إنَّ سُلَيْمَانَ اُعْطِيَ فَشَكَرَ، وَ إنَّ أيُّوبَ ابْتُلِيَ فَصَبَرَ، وَ إنَّ يُوسُفَ ظُلِمَ فَغَفَرَ، و تو هم از آن سنخ هستي!
چون منصور اين سخن بشنيد گفت: بيا به نزد من اي اباعبدالله! دامنت پاك است، اطراف و نواحي تو آلوده نيست، غائلهات قليل است. خدا تو را جزاي خير دهد بهترين جزائي كه صاحبان رَحِم را دربارۀ أرحامشان ميدهد. منصور دست برد و حضرت را بر فراش خود نشانيد و گفت: عطر بياوريد! منصور شروع كرد با آن غاليه(عطر تركيب شده) با دست خودش به محاسن حضرت ماليدن به طوري كه قطرات آن غاليه قطره قطره ميريخت.
در اين حال گفت: برخيز در حفظ و امان خداوند، و گفت: اي ربيع خودت را به او برسان و جائزه و كِسْوَة او را بده!
حضرت در حفظ و كنف خدا از نزد منصور بيرون رفتند. ربيع خود را به حضرت رسانيد و گفت: من قبل از آنكه تو او را ببيني چنان منصور را متغيّر ديدم كه تو نديدي، و بعد از آنكه او را ديدي شادان ديدم چنانكه أبداً نديده بودم. در وقت دخول بر منصور چه گفتي؟!
حضرت فرمودند: من گفتم: اللَّهُمَّ احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لَاتَنَامُ، وَ اكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ الَّذِي لَايُرَامُ، وَاغْفِرْ لِي بِقُدْرَتِكَ عَلَيَّ، وَ لَاأهْلِكُ وَ أنْتَ رَجَائي! اللَّهُمَّ أنْتَ أكْبَرُ وَ أجَلُّ مِمَّا أخَافُ وَ أحْذَرُ! اللَّهُمَّ بِكَ أدْفَعُ فِي نَحْرِهِ، وَ أسْتَعِيذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ! - فَفَعَلَ اللهُ بِي مَا رَأيْتَ.[201]
«بار خداوندا، مرا حفظ كن در زير چشم عنايتت كه خواب نميرود، و مرا در كنف حمايتت دربياور حمايتي كه قصد آن نتوان كرد، و مرا مور�� غفرانت قرار بده با قدرتي كه بر من داري، كه با وجود اميدم به تو هلاك نشوم! خداوندا تو بزرگتر و
ص 301
جليلتر هستي از آنچه كه من از او ميترسم و برحذر ميباشم. خداوندا با دست قدرتت بر سينهاش ميزنم، و از شرَّش به تو پناهنده ميگردم! - بنابراين خداوند با من همان طور رفتار كرد كه ديدي!»
مستشار عبدالحليم جندي گويد: در سنۀ 147 در هنگامي كه منصور از موسم حج عازم مراجعت بود تا به عراق رود، در مدينه تصميم گرفت تا حضرت امام صادق عليهالسّلام را با خود به عراق بياورد. چون حضرت از قبول مسافرت عذر خواستند عذر او را قبول نكرد و با خود به عراق آورد. وليكن قبول حضرت در معيّت او به مقدار محدودي بود. زيرا دنياي ابوجعفر دوانيقي سزاوار برخورد و نزديكي با او نبود. و لهذا روزي براي حضرت پيام داد: لِمَ لَاتَغْشَانَا كَمَا يَغْشَانَا سَائرُ النَّاسِ تا آخر.[202]
سند ديگر سندي است از «مُهَجُ الدَّعوات» از محمد بن ابوالقاسم طبري با سند متّصل خود از ربيع تا ميرسد به اينجا كه: منصور برجست و دست حضرت را گرفت و بر سريرش نشانيد و گفت: اي أبا عبدالله اين گونه تعب و مشقّتي كه در اين ديدار به تو رسيده است بر من گران ميباشد، من تو را به خاطر اين آوردم كه از قوم خويشانت به تو گلايه نمايم. ايشان رَحِم مرا قطع كردند،و در دينم طعنهزدند،و مردم را برسرمن ريختندوتحريك كردند. اگر امر ولايت را احدي غير از من آنان كه از جهت رحميّت و خويشاوندي دورتر از من بودند متصدّي ميشدند آنها اطاعت ميكردند و گوش فراميداشتند.
حضرت به او فرمود: اي اميرمومنان! كجا تو را از طريقۀ سَلَفِ صالحت برگردانيدهاند؟! إنَّ أيُّوبَ ابْتُلِيَ فَصَبَرَ، وَ إنَّ يُوسُفَ ظُلِمَ فَغَفَرَ، وَ إنَّ سُلَيْمَانَ اُعْطِيَ فَشَكَرَ! تا آخر روايت كه حضرت احاديث رحم را بيان مينمايند، و منصور بر
ص 302
محاسن حضرت غاليه ميمالد.[203]
سند ديگر سندي است كه كليني با سند متّصل خود از معاوية بن عمّار، و علاء بن سيابه، و ظريف بن ناصح روايت نموده است كه آنان گفتند: چون أبُوالدَّوانيق به سوي امام ابوعبدالله فرستاد حضرت دستهاي خود را به آسمان بلند كردند و گفتند: اللَّهُمَّ إنَّكَ حَفِظْتَ الْغُلَامَيْنِ لِصَلَاحِ أبَوَيْهِمَا فَاحْفَظْنِي لِصَلَاحِ آبَائي مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِبْنِ عَلِيٍّ:! اللَّهُمَّ إنِّي أدْرَأُ بِكَ فِي نَحْرِهِ، وَ أعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ![204]
پس از آن به شتربان فرمودند: به راه بيفت! چون در باب منصور دوانيقي ربيع جلوي حضرت آمد، گفت: يا أبَاعَبْدِاللهِ! چقدر دلش بر عليه شما شديد است؟! شنيدم كه ميگفت: سوگند به خدا درخت خرمائي را براي آنان باقي نميگذارم مگر آنكه آن را قطع ميكنم، و مالي را برايشان بجاي نميگذارم مگر آنكـه غارت مينمايم، و ذرّيّهاي را براي آنها باقي نميگذارم مگر آنكه اسير ميكنم.
حضرت آهسته چيزي با خود گفتند، و لبان خود را تكان دادند، و چون وارد شدند و سلام كردند و نشستند، منصور جواب سلام را داد و گفت: أمَا وَاللهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أنْ لَاأتْرُكَ لَكَ نَخْلاً إلَّا عَقَرْتُهُ، وَ لَا مَالاً إلَّا أخَذْتُهُ!
حضرت فرمودند: اي اميرمومنان! خداوند عزّوجلّ أيُّوب را مبتلا نمود و او صبر كرد، و به داود عطا كرد و او شاكر شد، و به يوسف قدرت بخشيد و او از گناه درگذشت، و تو از آن نسل هستي، و از آن نسل كاري انجام نميشود مگر آنچه با آن شباهت داشته باشد.
ص 303
منصور گفت: راست گفتي! من از شما درگذشتم!
حضرت فرمودند: يَا أمِيرَالْمُومِنِينَ! إنَّهُ لَمْيَنَلْ مِنَّا أهْلَ الْبَيْتِ أحَدٌ دَماً إلَّا سَلَبَهُ اللهُ مُلْكَهُ!
«اي اميرمومنان! هيچ كس دستش را به خون ما اهل بيت آلوده نميكند مگر آنكه خداوند سلطنت او را سلب ميكند.»
منصور از اين سخن به خشم آمد، و از شدّت غضب به حركت و جنبش آمد.
حضرت فرمود: آرام باش اي اميرمومنان! اين مُلْك در آل ابوسفيان بود، چون يزيد - لَعَنَهُ الله - حسين را كشت، خداوند ملكش را زائل نمود، و آن ملك را آلمروان به ارث بردند. و چون هشام زيد را كشت، خداوند مُلْكش را زائل فرمود، و آن ملك را مروان بن محمد به ارث برد. و چون مروان ابراهيم را كشت، خداوند مُلْكش را زائل كرد و به شما عطا نمود!
منصور گفت: راست گفتي! اينك حوائجت را بياور!
حضرتفرمود:إذن درمراجعت!منصورگفت:اختيارباتوستهروقتميخواهي!
حضرت خارج شدند. ربيع گفت: منصور ده هزار درهم امر كرده است به شما بدهم! حضرت فرمود: من نيازي بدان ندارم. ربيع گفت: در اين صورت وي را به غضب در ميآوري! اين وجه را بگير و سپس به فقرا صدقه بده![205]
احضار منصور، و قسم دادن امام صادق
پيرمرد كاذب را و هلاكت او
در موارد عديدهاي كه افرادي از حضرت نزد دوانيقي سعايت ميكردند و منصور حضرت را بدان اتّهامات احضار مينمود، و آن شخص سعايت كننده نيز حضور داشت، حضرت براي اثبات دروغ مدّعي و بيگناهي و تبرئه كردن خود، او
ص 304
را به قسم مخصوصي سوگند ميدادهاند كه در همانجا في الحال هلاك ميگشت. و اين گونه سوگند در آن موقعيّت مخصوص كه امامت و ولايت و صدق كلام حضرت مورد تهديد و خطر واقع گرديده بود، بسيار جالب توجه ميباشد.
راوندي در كتاب نفيس «خرائج و جرائح» از حضرت امام علي بن موسي الرّضا عليهالسّلام از پدرش عليهالسّلام روايت كرده است كه: مردي به حضور حضرت امام جعفر بن محمد عليهماالسلام آمد و گفت: به فرياد خودت برس! آن مرد فلان بن فلان از تو نزد منصور سعايت كرده است و چنين گفته است كه: تو از مردم براي خودت بيعت ميگيري براي آنكه بر آنها خروج كني!
حضرت فرمود: اي بندۀ خدا نترس! فَإنَّ اللهَ إذَا أرَادَ فَضِيلَةً كُتِمَتْ أوْ جُحِدَتْ أثَارَ عَلَيْهَا حَاسِداً بَاغِياً يُحَرِّكُهَا حَتَّي يُبِيِّنَهَا.
«زيرا كه چون خداوند فضيلتي را كه كتمان شده و يا مورد انكار گرديده است بخواهد ظاهر كند شخص حسود و متجاوزي را بر آن ميگمارد كه تحريك دهد، تا خداوند آن را ظاهر و آشكارا كند.»
بنشين با من تا قاصد منصور بيايد، و با من بدانجا بيا تا مشاهده كني قدرت خداوند را كه هيچ گاه از مومن بر كنار نميشود، چگونه پيدا ميشود؟!
در اين هنگام از طرف منصور آمدند و گفتند: أجِبْ أمِيرَالْمُومِنِينَ!
امام صادق عليهالسّلام از منزل بيرون رفتند، و به خانۀ منصور داخل شدند، و ديدند كه منصور از شدَّت غيظ و غضب در پوست خود نميگنجد.
منصور گفت: تو هستي كه از مسلمانان براي خودت بيعت ميگيري؟! ميخواهي جماعتشان را به پراكندگي و افتراق بكشاني؟! و در هلاكتشان جِدّي و ساعي ميباشي؟! و در ميان آنها إفساد ميكني؟! حضرت فرمودند: هيچ يك از اين كارها را من بجاي نياوردهام!
منصور گفت: اين است فلان كه ميگويد: تو اين كارها را انجام دادهاي!
حضرت فرمودند: او دروغ ميگويد.
ص 305
منصور گفت: من وي را قسم ميدهم. اگر قسم ياد كرد، من خودم را از موونه و بار تو بيرون ميآورم!
پاورقي
[174] - «تاريخ الخلفاء» ص 261.
[175] - همين مصدر ص 262 و ص 263. و معني ابيات اين است: حاجيان همگي حج خود را انجام دادهاند و از مكّه به خارج كوچ كردند اما پسر محمد را گرو قبر در لَحْد در پشت سر خود گذاردند. همگي مناسك را بجاي آوردند اما رئيسشان در زير قطعه سنگها در حال احرام بماند و نتوانست مشاهده مكّه را ادراك نمايد.
[176] - «تاريخ الخلفاء» ص 263.
[177] - در «أقرب الموارد» در مادّۀ حدو گويد: حَدَا يَحْدُو حَدْواً و حُدَاءً، يقال: «مَا أمْلَحَ حُدَاءَهُ» و - الإبِلَ و - بها: ساقها و غنّي لها فهو(حادٍ ج حُدَاة) و سَلَّام الحادي مَثَلٌ في طَيِّب الحُدَاءِ قيل «اظمأوا الإبل شديداً ثمّ أوردوها الماءَ وَ وَقَفَ سلَّام من ورائها يحدو لها فانصرفت عن الماء اليه.»
[178] - «تاريخ الخلفاء» طبع چهارم، ص 267.
[179] - «تتمّة المنتهي» طبع سوم ص 205.
[180] - «تاريخ الخلفاء» ص 269.
[181] - «تاريخ الخلفاء» ص 269 و ص 270.
[182] - در «مناقب» ابن شهرآشوب از طبع سنگي ج 1 ص 183 و ص 184 و از طبع حروفي ج1 ص 261 در باب ميراث رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم از موسي به عبدالله بن حسن بن حسن و معتّب و مصادف كه دو غلام حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودهاند در ضمن خبري روايت ميكند كه وقتي كه هشام بن الوليد به مدينه وارد شد، بنيعباس نزد او آمدند و از امام صادق علیه السلام شكايت كردند كه او ما تركِ ماهِر خصيّ را براي خود برداشته است و به ما از آن چيزي نداده است، حضرت در اينجا خطبهاي خواندند و در آن از جمله آوردند كه: اِنَّ الله تعالي لمّا بعث رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم كان أبونا ابوطالب المواسي له بنفسه و النّاصر له، و أبوكم العباس و أبولهب يكذّبانه و يولّبان عليه شياطين الكفر و ابوكم يبغي له الغوائل و يقود إليه القبائل في بدر و كان في أوَّل رعيلها و صاحب خيلها و رجلها المُطعِم يومئذٍ و النّاصب الحرب له. ثمّ قال: فكان أبوكم طليقنا و عتيقنا، و أسلم كارهاً تحت سيوفنا، لميهاجر إلي الله و رسوله هجرة قطّ، فقطع الله ولايته منّا بقوله: الَّذين آمنوا و لميهاجروا ما لكم من ولايتهم من شيء. في كلام له ثمّ قال: هذا مولي لنا مات فحزنا تراثه إذ كان مولانا و لانّا ولد رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم و اُمُّنا فاطمة أحرزت ميراثه. علامۀ مجلسي در «بحارالانوار» اين حديث را در احوال امام جعفر صادق علیه السلام، از طبع حروفي ص 176 از ج 47 آورده است و در بيان خود گفته است: ألَّبْتُ الجيش: جَمَعتُهُ. و التأليب التّحريص، و الرّعيل: القطعة من الخيل. و علامه شيخ محمدحسين مظفر نيز در كتاب «الامام الصّادق» 7 ج 2 ص 8 اين حديث را ضمن خطبههاي حضرت ذكر كرده است و در ذيلش گفته است: امام صادق علیه السلام شأنشان رفيعتر از آن بوده است كه به جهت مال، هم موقف با بنيعباس شوند وليكن گمان من آن است كه حضرت ميخواهند از بعضي از احوال عباس كه مجهول مانده بود پرده بردارند. چون عنقريب سلطنت و امارت بدانها ميرسيد و بايد مردم بدانند شأن مالكين رقابشان از اين به بعد چه ميباشد؟ و اين كلمات با وجود اختصار آن براي تاريخ، فوائد بسياري را دربردارد و من گمان ندارم كه در تاريخ اين مواقف از عباس ذكر شده باشد!
[183] - «تاريخ الشّيعة» ص 43.
[184] - «كافي»، ج 3، ص 83. و مجلسي در «بحارالانوار» از «كافي» در ج 47 ص 210 از طبع حروفي نقل كرده است.
[185] - «فروع كافي»، ج 3 ص 82 و «بحار الانوار» طبع حروفي ج 47، ص 210.
[186] - «مُهَج الدَّعَوات» ص 192، و «بحارالانوار» مجلسي، «تاريخ الإمام جعفر الصادق علیه السلام » از طبع حروفي ج 47 ص 195 تا ص 200.
[187] - باخمرا با راء مهمله موضعي است بين كوفه و واسط كه به كوفه نزديكتر ميباشد. در آنجا قبر ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن است كه اصحاب منصور وي را كشتند. و دعبل بن علي خزاعي او را قصد نموده است در شعرش:
و قبرٌ بأرض الجوزجان محلّه و قبرٌ بباخمرا لدي الغربات
[188] - شراة با شين معجمه كوه بلندي است جلوتر از عسفان كه محل زندگي ميمونها ميباشد. و أيضاً اسم ناحيهاي است در شام بين دمشق و مدينه، در برخي از نواحي آن قريۀ معروفي است بهنام حميمه كه فرزندان علي بنعبدالله بنعباس در عصر بنيمروان در آنجا زيست مينمودهاند.
[189] - محمّد بن طلحة شافعي در كتاب «مطالب السَّئول» طبع رحلي سنگي ص 82 مضمون اين حديث را با سند ديگر و با ذيلي از دعاي حضرت آورده است.
[190] - «مقاتل الطالبيّين»، ص 450 و «بحارالانوار» طبع حروفي ج 47، ص 211 و ص 212. و همين مضمون از روايت را در «بحارالانوار» ج 47 ص 187 و ص 188 علامۀ مجلسي با سند ديگر از «غوالي اللئالي» روايت نموده است. و در صدر آن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ميفرمايد: منصور علماي مدينه را طلب كرد چون ما به وي رسيديم ربيع حاجب بيرون شد و گفت: دو نفر از شما بر اميرمومنان وارد شوند! من با عبدالله بن حسن وارد شديم.
[191] - آيۀ 92، از سورۀ 12: يوسف. گفتار حضرت يوسف - علي نبيّنا و آله و عليه الصّلوة و السّلام - است هنگام عفو برادرانش در مصر: «امروز بر شما ملامتي و تقبيحي نيست، خداوند شما را مورد مغفرتش قرار ميدهد و او از همۀ رحمتآورندگان مورد اختيار است».
[192] - «كشف الغمّة» ج 2، ص 428 و «بحارالانوار» طبع حروفي، ج 47 ص 183.
[193] - «كشف الغمّة» ج 2 ص 439.
[194] - «كشف الغمّة» ج 2 ص 439
[195] - «كشف الغمّة» ج 2 ص 440.
[196] - «كشف الغمّة» ج 2، ص 448 و «بحارالانوار» طبع حروفي، ج 47 ص 185.
[197] - «مستدرك الوسائل» ج 2 ص 386.
[198] - «الإمام جعفر الصّادق» ص 82 و ص 83.
[199] - «مناقب» ابن شهرآشوب ج 3 ص 358 و «بحارالانوار» طبع حروفي ج 47، ص 178 و ص 179. و اين گفتار حضرت را كه مرا نزد خودت مخوان تا من خودم بيايم، و ردّ منصور را كه من راه براي اجابت درخواست شما را ندارم، در روايت دگري مجلسي در ج 47 «بحارالانوار» ص 164 از «امالي» شيخ طوسي؛ با سند متّصلش از ربيع حاجب روايت كرده است و همچنين اين گفتار حضرت را با جواب مساعد منصور كه: لَكَ ذلك و غيرذلك را سيد بن طاووس در «مهج الدّعوات» ص 251 از محمد بن عبيدالله اسكندري و در «بحارالانوار» ج 47 ص 202 از «مهج الدّعوات» روايت نموده است.
[200] - «بحارالانوار» ج 47 ص 174 و ص 175 از كتاب «ارشاد» ص 290.
[201] - «كشف الغمّة» ج 2 ص 374 از كتاب «مطالب السَّئول» ص 82 و «بحار الانوار» ج 47، ص 182 و ص 183.
[202] - كتاب «الإمام جعفر الصّادق» صادر از جمهوريّة مصر العربيّة، المجلس الاعلي للشّئون الإسلامية ص 86 و ص 87. و اين همان قضيّهاي است كه ما در همين جا ص 59 و ص 60 از «كشف الغمّة» از ابن حمدون، و از «بحارالانوار» نقل نموديم.
[203] - «مُهَج الدّعوات» ص 192 و «بحارالانوار» ج 47 ص 193 و ص 194.
[204] - «خداوندا تو آن دو طفل را به خاطر صلاحي كه در پدر و مادرشان بود حفظ كردي! پس مرا حفظ كن به خاطر صلاح پدرانم: محمد و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي:! خداوندا من با قدرت و اتّكاء به تو به سينهاش ميزنم و به تو پناه ميبرم از شرّش!»
[205] - «كافي»، ج 2 ص 562 و «بحارالانوار»، ج 47 ص 208 و ص 209.