و همچنين كليني نامۀ يحيي بن عبدالله مَحْض را كه در واقعۀ فخّ حضور داشت و پس از آن به ديلم گريخت، و در آنجا حكومتي را بر پا نمود و بالاخره در حبس هارون الرّشيد كشته شد، به حضرت موسي بن جعفر عليهماالسّلام آورده است كه:
أمَّا بَعْدُ! فَإنِّي اُوصِي نَفْسِي بِتَقْوَي اللهِ وَ بِهَا اُوصِيكَ! فَإنَّهَا وَصِيَّةُ اللهِ فِي الاوَّلِينَ وَ وَصِيَّتُهُ فِي الآخِرِينَ.
خَبَّرَنِي مَنْ وَرَدَ عَلَيَّ مِنْ أعْوَانِ اللهِ عَلَي دِينِهِ وَ نَشْرِ طَاعَتِهِ بِمَاكَانَ مِنْ تَحَنُّنِكَ مَعَ خِذْلَانِكَ! وَ قَدْ شَاوَرْتُ فِي الدَّعْوَةِ لِلرِّضَا مِنْ آلِمُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم وَ قَدِ احْتَجَبْتَهَا وَاحْتَجَبَهَا أبُوكَ مِنْ قَبْلِكَ! وَ قَدِيماً ادَّعَيْتُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ، وَ بَسَطْتُمْ آمَالَكُمْ إلَي مَا لَمْ يُعْطِكُمُ اللهُ فَاسْتَهْوَيْتُمْ وَ أضْلَلْتُمْ، وَ أنَا مُحَذِّرُكَ مَا حَذَّرَكَ اللهُ مِنْ نَفْسِهِ!
«امَّا بعد! پس من خودم را وصيّت ميكنم به تقواي خداوندي، و تو را نيز به آن وصيّت مينمايم، چرا كه آن وصيّت خداست در پيشينيان، و وصيّت اوست در پسينيان!
خبر آورد براي من آن كسي كه بر من وارد شد از اعوان و ناصران خدا بر دينش و نشر اطاعتش كه: تو با وجود آنكه ما را مخذول و تنها گذاردهاي، معذلك محبّت و
ص 246
رأفت خود را دربارۀ ما اظهار نمودهاي!
من در دعوت به رضا از آل محمد صلياللهعليهوآلهوسلم كار را به مشاورت نهادم (كه امام و والي مسلمين آن كس گردد از آل محمد كه همه بدو رضايت دهند، و به حكومت وي راضي باشند) امّا تو آن را نپذيرفتي، و پدرت هم پيش از تو آن را نپذيرفته بود. و از دير زمان شما ادّعا ميكرديد چيزي را كه در خور شما نبود، و آرزوهاي خود را گسترش ميداديد، به سوي چيزي كه خدا آن را به شما عطا ننموده بود.
بنابراين شما عقل و ارادۀ مردم را خراب كرديد، و ايشان را گمراه ساختيد! و من تو را بر حذر ميدارم از آنچه خداوند تو را دربارۀ خود از آن بر حذر داشته است!»
حضرت امام موسي كاظم عليهالسّلام براي او جواب كافي نوشتند، و از جملۀ فقراتش اين است: وَ لَمْ يَدَعْ حِرْصُ الدُّنْيَا وَ مَطَالِبِهَا لاِهْلِهَا مَطْلَباً لآخِرَتِهِمْ حَتَّي يُفْسِدَ عَلَيْهِمْ مَطْلَبَ آخِرَتِهِمْ فِي دُنْيَاهُمْ.
«و حرص بر دنيا و بر مطالب دنيا براي اهل دنيا مطلبي براي آخرتشان باقي نگذارده است، تا به جائي كه براي ايشان مطلب آخرتشان را در دنيايشان فاسد نموده است!»
يعني تمام خواستههاي اخروي و معنوي را در راه وصول به دنيا و آراء و افكار وهميّه و شيطانيّه تنازل داده و تباه نمودهاند. و در راه دين و به نام دين، عَلَم دين را بر دوش كشيده، وليكن تمام همّ و غمّشان، وصول به دنيا و رياست و امامت و حكومت در آن ميباشد.
باري حضرت در پايان اين جواب مرقوم فرمودهاند:
إنَّا قَدْ اوُحِيَ إلَيْنَا أنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّي.[312]
«حقّاً و تحقيقاً به سوي ما الهام گرديده است كه: عذاب بر آن كسي است كه تكذيب كند و روي بگرداند.»
ص 247
مرحوم آيةالله مامقاني دربارۀ زيد بن علي بن الحسين بحث كرده است و مطالبي را ذكر نموده است. از جمله آنكه شهيد؛ در كتاب «قواعد» خود در بحث امر به معروف و نهي از منكر تصريح كرده است كه: خروج زيد به اذن امام عليهالسّلام بوده است. و از جملۀ كلمات او اين بود كه:
إنَّهُ لَمْ يَكْرَهْ قَوْمٌ قَطُّ حَرَّ السُّيُوفِ إلَّا ذَلُّوا.
«هيچ قومي هيچ وقت گرماي شمشير را ناگوار ندانستند مگر اينكه ذليل شدند.»
چون اين كلام به هشام بن عبدالملك رسيد گفت: ألَسْتُمْ تَزْعَمُونَ أنَّ أهْلَ هَذَا الْبَيْتِ قَدْ بَادُوا؟! وَ لَعَمْرِي مَا انْقَرَضُوا مَنْ مِثْلُ هَذَا خَلَفُهُمْ.
«آيا شما چنين نميپنداشتيد كه: اهل اين بيت هلاك شدهاند؟! و سوگند به جان خودم منقرض نشدهاند كساني كه مثل چنين شخصي از أعقابشان بوده باشد.»
از كَشِّي با اسناد خود آورده است كه: حضرت باقر عليهالسّلام فرمودند: هَذَا سَيِّدُ أهْلِ بَيْتِي وَ الطَّالِبُ بِأوْتَارِهِمْ! «اين است آقاي اهل بيت من، و خونخواه خونهاي ريخته شدۀ بدون تلافي از ما.»
و أيضاً از كَشِّي در ترجمۀ حِمْيَري از فُضَيل رسّان آورده است كه گفت: دَخَلْتُ عَلَي أبِيعَبْدِاللهِ عليهالسّلام بَعْدَ مَا قُتِلَ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهالسّلام فَأُدْخِلْتُ بَيْتاً جَوْفَ بَيْتٍ.
فَقَالَ لِي: يَا فُضَيْلُ! قُتِلَ عَمِّي زَيْدٌ؟! قُلْتُ: نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ!
قَالَ: رَحِمَهُ اللهُ، أمَا إنَّهُ كَانَ مُومِناً وَ كَانَ عَارِفاً وَ كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً. أمّا إنَّهُ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَي. أمَا إنَّهُ لَوْ مَلَكَ لَعَرَفَ كَيْفَ يَضَعُهَا؟!
«من بر حضرت صادق عليهالسّلام وارد شدم پس از آنكه زيد بن علي عليهالسّلام كشته شده بود، و مرا داخل نمودند در اطاقي كه در درون اطاق دگري بود.
حضرت فرمود: اي فضيل! عموي من زيد كشته شد؟! گفتم: بلي فدايت گردم!
فرمود: خدايش رحمت كند هان بدان كه او مومن بود، عارف بود، عالم بود، صدوق بود، هان بدان كه: وي اگر غلبه بر دشمن مينمود هر آينه وفا ميكرد به عهد امامت هان بدان كه: او اگر قدرت مييافت، ميدانست: ولايت را چگونه قراردهد!»
ص 248
و از صدوق در «عيون اخبار الرَّضا» از محمد بن بريد نحوي از أبيعَبْدون از پدرش آورده است كه گفت:
چون زيد بن موسي بن جعفر عليهماالسّلام را به نزد مأمون آوردند - پس از آنكه در بصره خروج نموده بود و خانههاي بني عبّاس را آتش زده بود، و مأمون جرمش را به برادرش علي بن موسي الرّضا عليهالسّلام بخشيده بود -
مأمون به حضرت گفت: يَا أبَا الْحَسَن! اگر برادرت خروج كرد، و كرد كاري آنچنان را كه كرد، تحقيقاً پيش از او زيد بن علي عليهالسّلام خروج كرده بود و كشته شده بود. و اگر به خاطر موقعيّت تو نبود من او را ميكشتم، زيرا آنچه را كه وي انجام داده است كار كوچكي نيست!
حضرت رضا عليهالسّلام به او گفتند: يَا أميرَالْمُومِنينَ! برادرم زيد را به زيد بن علي، مقايسه منما! زيرا او از علماء آل محمد بوده است، براي خدا غضب كرد، و با دشمنان خدا جهاد كرد،، تا در راه خدا كشته شد.
حديث كرد براي من پدرم: موسي بن جعفر عليهالسّلام كه: وي شنيد از پدرش: جعفر بن محمد كه ميگفت: رَحِمَ اللهُ عَمِّي زَيْداً، إنَّهُ دَعَي إلَي الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَي بِمَا دَعَي إلَيْهِ. وَ لَقَدِ اسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ، فَقُلْتُ: يَاعَمِّ! إنْ رَضِيتَ أنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ فَشَأنَكَ!
فَلَمَّا وَلَّي، قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسّلام: وَيْلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَهُ فَلَمْ يُجِبْهُ!
«خداوند رحمت كند عمويم زيد را. او مردم را فرا ميخواند به رضا از آل محمد، و اگر ظفر مييافت تحقيقاً وفا ميكرد به آنچه كه مردم را به سوي آن فراخوانده بود. او با من در خروجش مشورت كرد. من به او گفتم: اي عموجان من! اگر ميپسندي كه كشته شوي و در زبالهدان كوفه به چوبۀدار آويخته گردي ميل توست!
چون زيد پشت كرد و رفت حضرت امام صادق عليهالسّلام گفتند: واي بر آن كه فرياد استغاثۀ او را بشنود و اجابت نكند!»
ص 249
مأمون گفت: يَا أبَا الْحَسَنِ! ألَيْسَ قَدْ جَاءَ فِيَمنِ ادَّعَي الإمَامَةَ بِغَيْرِ حَقِّهَا مَاجَاءَ؟!
«اي ابوالحسن! آيا وارد نشده است دربارۀ كسي كه ادّعاي امامت كند بدون حقّ آنچه كه وارد شده است؟!»
حضرت رضا عليهالسّلام فرمودند: إنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ لَمْ يَدَّعِ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ! وَ إنَّهُ كَانَ اتَّقَي اللهَ مِنْ ذَاكَ. إنَّهُ قَالَ: أدْعُوكُمْ إلَي الرِّضَا مِنْ آلِ مُحُمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلّم. وَ إنَّمَا جَاءَ مَا جَاءَ فِيمَنْ يَدَّعِي: أنَّ اللهَ نَصَّ عَلَيْهِ، ثُمَّ يَدعُو إلَي غَيْرِ دِينِ اللهِ وَ يُضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ.
وَ كَانَ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ اللهِ مِمَّنْ خُوطِبَ بِهَذِهِ الآيَةِ: وَ جَاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَيكُمْ.[313]
«زيد بن علي چيزي را كه حق او نبود مدّعي نشد، و او از اين جهت از خدا پروا داشت. او گفت: من شما را دعوت ميكنم به رضا از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلّم. و آنچه وارد شده است، دربارۀ كسي است كه ادّعا كند: خداوند نصّ بر امامت او نموده است سپس مردم را به غير دين خدا دعوت كند و جاهلانه مردم را از راه خدا گمراه گرداند.
سوگند به خداوند كه زيد بن علي از كساني بود كه مخاطب به اين آيه شدهاند: وَجاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، هُوَ اجْتَبَيكُمْ. «و جهاد كنيد دربارۀ خدا جهادي كه لايق اوست. او شما را برگزيده است.»
و أيضاً در «عيون» آورده است كه: زيد بن علي در روز چهارشنبه خروج كرد كه روز اوّل ماه صفر بود و چهارشنبه و پنجشنبه حيات داشت، و روز جمعه كشته شد در سنۀ 121.
قيام زيد بن علي و گريۀ حضرت صادق عليهالسّلام در شهادت او
و نيز در «عيون» با اسناد خود از فُضَيْل بن يَسَار[314] روايت كرده است كه: من همان
ص 250
صبحگاهي كه زيد بن علي عليهالسّلام در كوفه خروج كرده بود به وي رسيدم شنيدم از او كه ميگفت: مَنْ يُعِينُنِي مِنْكُمْ عَلَي قِتالِ أنْبَاطِ أهْلِ الشَّامِ؟! فَوَالَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلّم بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً لاُيُعِينُنِي عَلَي قِتَالِهِمْ مِنْكُمْ أحَدٌ إلَّا أخَذْتُ بِيَدِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَأدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ بِإذْنِ اللهِ تَعَالَي.
«كيست از شما كه مرا بر كشتن اين مردم پست و فرومايۀ شام كمك نمايد؟! سوگند به آن كسي كه محمد صلياللهعليهوآلهوسلم را مبعوث گردانيده است از روي حقّ كه بشارت دهنده و ترساننده باشد، هيچ كدام از شما نيست كه در كارزارشان مرا اعانت نمايد مگر آنكه من دست او را در روز قيامت ميگيرم و به اذن خداي تعالي داخل در بهشت مينمايم!»
چون زيد كشته شد، من مركبي كرايه كردم و به سوي مدينه رهسپار گشتم، و بر حضرت ابوعبدالله صادق عليهالسّلام وارد شدم، و با خود حديث نفس ميكردم كه: والله من او را از قتل زيد آگاه نميكنم تا بر او جَزَع كند.
همين كه بر او وارد شدم فرمود: مَا فَعَلَ عَمِّي زَيْدٌ؟! «عمويم زيد چه كرد؟!»
گريه گلوگيرم شد. آنگاه گفت: قَتَلُوهُ؟! «آيا او را كشتند؟!»
ص 251
گفتم: إي وَاللهِ قَتَلُوهُ! «آري قسم به خدا او را كشتند» گفت: فَصَلَبُوهُ؟! «آيا او را بر دار زدند؟!» گفتم: إي وَاللهِ صَلَبُوهُ! «آري قسم به خدا او را بر دار زدند!»
فَأقْبَلَ يَبْكِي وَ دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ عَلَي دِيبَاجَتَيْ[315] خَدِّهِ كَأنَّهَا الْجُمَانُ.
«حضرت شروع كرد به گريستن و اشكهايش بر روي خطوط دو صفحۀ گونهاش مانند مرواريد فرو ميريخت.»
پس گفت: اي فُضَيل! شَهِدْتَ مَعَ عَمِّي زَيْدٍ قِتَالَ أهْلِ الشَّامِ؟! «آيا تو به همراهي عمويم: زيد براي جنگ با اهل شام حضور داشتي؟!» گفتم: آري! گفت: كَمْ قَتَلْتَ مِنْهُمْ؟! قُلْتُ: سِتَّةً. «گفت: چند نفر از آنها را كشتي؟ گفتم: شش نفر!»
گفت: فَلَعَلَّكَ شَاكٌّ فِي دِمَائِهِمْ؟! «شايد تو در ريختن خون آنها شكّ داشتي؟!»
گفتم: لَوْ كُنْتُ شَاكّاً فِي دِمَائِهِمْ مَا قَتَلْتُهُمْ! «اگر من در ريختن خونشان شكّ داشتم، آنان را نميكشتم.»
فضيل ميگويد: شنيدم از آن حضرت كه ميگفت: أشْرَكَنِيَ اللهُ فِي تِلْكَ الدِّمَاءِ. مَضَي عَمِّي زَيْدٌ وَ أصْحَابُهُ شُهَدَاءَ مِثْلَ مَا مَضَي عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ عليهالسّلام وَ أصْحَابُهُ.
«خداوند مرا در ريختن اين خونهاي ريخته شده شريك قرار دهد. عمويم زيد اصحاب او جان سپردند مثل جان سپردن علي بن أبيطالب عليهالسّلام واصحاب او.»[316]
ص 252 تا 254 (ادامه پاورقی)
ص 255
و از جملۀ اخبار رواياتي است كه در بعضي از مراسيل آمده است كه: چون شيعه به سوي زيد روي آوردند، و با وي بيعت نمودند، او در سنۀ يكصد و بيست و يك خروج كرد. و چون رايتها و عَلَمها بر سر او در اهتزاز درآمده بود گفت: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أكْمَلَ لِي دِينَهُ. إنّي كُنْتُ أسْتَحْيِي مِنْ رسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلّم أنْ أرِدَ عَلَيْهِ الْحَوْضَ غَداً وَ لَمْآمُرْ فِي اُمَّتِهِ بِمَعْروفٍ وَ لَاأنْهَي عَنْ مُنْكَرٍ.
«حمد و ستايش اختصاص به خداوند دارد، آن كه دين خود را براي من كامل فرمود. من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم خجالت داشتم كه فردا بر او در كنار حوض وارد گردم و در امّت او امر به معروفي، و نهي از منكري نكرده باشم.»
و در روايت عُمَير بن مُتوكِّل بن هارون بَجَلي، از پدرش: متوكّل بن هارون وارد
ص 256
است كه: يَحْيي را پس از قتل پدرش: زيد ملاقات كرد، و يحيي به او گفت: سَمِعْتُ أبِي يُحَدِّثُ عَنْ أبِيهِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام، قَالَ: وَضَعَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلّم يَدَهُ عَلَي صُلْبِي فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ! يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِكَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ زَيْدٌ يُقْتَلُ شَهيداً، فَإذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ يتَخَطَّي هُوَ وَ أصْحَابُهُ رِقَابَ النَّاسِ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ؛ فَأحْبَبْتُ أنْ أكُونَ كَمَا وَصَفَنِي رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله و سلّم.
قَالَ: رَحِمَ اللهُ أبِي زَيْداً، كَانَ وَاللهِ أحَدَ الْمُتَعَبِّدِينَ، قَائِمٌ لَيْلُهُ، صَائِمٌ نَهَارُهُ، مُجَاهِدٌ فِي سَبِيلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقَّ جِهَادِهِ.
فَقُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! هَكَذَا يَكُونُ الإمَامُ بِهَذِهِ الصِّفَةِ؟!
فَقَالَ: يَا عَبْدَاللهِ! إنَّ أبِي لَمْ يَكُنْ بِإمَامٍ وَلَكِنْ مِنَ السَّادَةِ الْكِرَامِ وَ زُهَّادِهِمْ، وَ كَانَ مِنَ الْمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِ اللهِ.
قُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! إنَّ أبَاكَ قَدِ ادَّعَي الإمَامَةَ وَ خَرَجَ مُجَاهِداً وَ قَدْ جَاءَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلّم فِيمَن ادَّعَي الإمَامَةَ كَاذِباً!
فَقَالَ: مَهْ يَا عَبْدَاللهِ!إنَّ أبِي كَانَ أعْقَلَ مِنْ أنْ يَدَّعِيَ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ. وَ إنَّمَا قَالَ: أدْعُوكُمْ إلَي الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ. عَنَي بِذَلِكَ عَمِّي جَعْفَراً.
قُلْتُ: فَهُوَ الْيَوْمَ صَاحِبُ الامْرِ؟!
قَالَ: نَعَمْ هُوَ أفْقَهُ بَنِيهَاشِمٍ. ثُمَّ قَالَ: يَا عَبْدَ اللهِ! إنِّي اُخْبِرُكَ عَنْ أبِي - إلَي آخِرِ مَا نَقَلَهُ مِنْ زُهْدِ أبِيهِ وَ عِبَادَتِهِ.[317]
«شنيدم از پدرم كه: حديث مينمود از پدرش، از حسين بن علي عليهماالسّلام، گفت: رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم دستش را بر پشت من قرار داد و گفت: اي حسين! از صُلْب تو بيرون ميآيد مردي كه به او زيد گويند و شهيد كشته ميشود. و چون قيامت برپا گردد او و اصحابش از روي گردنهاي مردم قدم برميدارند تا آنكه داخل بهشت ميگردند. و من دوست ميدارم آنچنان بوده باشم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا توصيف
ص 257
نموده است.
يحيي گفت: خداوند پدرم زيد را رحمت كند، سوگند به خدا يكي از متعبّدين بود. شبها را به قيام و روزها را به صيام ميگذراند، و در راه خدا آن طور كه سزاوار جهاد او بود مجاهده نمود.
من گفتم: اي پسر رسول خدا! اين طور است كه: امام بايد بدين صفت بوده باشد!
يحيي گفت: اي بندۀ خدا! پدر من امام نبود وليكن از سادات گرامي و از زهّاد ايشان بود و از مجاهدين در راه خدا بود.
گفتم: اي پسر رسول خدا! پدرت دعوي امامت كرد، و به جهت جهاد خروج نمود، و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم آمده است آنچه كه در مدّعي امامت از روي دروغ آمده است!
يحيي گفت: ساكت باش اي بندۀ خدا! پدرم عاقلتر بود از آنكه ادّعا كند چيزي را كه براي وي حقّ نبود. پدرم فقط گفت: من شما را فرا ميخوانم به رضا از آل محمد. و مقصودش عمويم: جعفر بود.
گفتم: بنابراين او امروز صاحب الامر ميباشد؟!
گفت: بلي! او فقيهترين بنيهاشم است. و پس از اين گفت: اي بندۀ خدا! من تو را خبر ميدهم از پدرم - تا آخر آنچه كه از زهد و عبادت پدرش نقل كرده است!»
تا اينجا اجمال بعضي از روايات واردۀ در «تنقيح المقال» را آورديم. و آن بحثي دربارۀ زيد شهيد بود.
الآن اجمالي از بحث سيد بن طاووس را در كتاب «اقبال» در اعمال ماه محرّم در اعمال روز عاشورا كه راجع به بنيالحسن نموده است، و پس از آن نتيجه گرفته است كه: همگي ايشان معترف به امامت حضرت صادق عليهالسّلام بودهاند ميآوريم، و سپس بحثي مختصر دربارۀ اين موضوع مينمائيم:
ابن طاووس به طور تفصيل در اين باره بحث كرده است. در ابتداء با چندين
ص 258
سند، نامهاي را كه حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام به بنيالحسن نوشتهاند در وقت حركت دادن آنان را از مدينه به رَبَذَه و كوفه آورده است. در اين نامه اين طور وارد است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. إلَي الْخَلَفِ الصَّالِحِ وَ الذُّرِّيَّةِ الطَّيِّبَةِ مِنْ وُلْدِ أخِيهِ وَابْنِ عَمِّهِ.
أمَّا بَعْدُ فَلَئِنْ كُنْتَ تَفَرَّدْتَ أنْتَ وَ أهْلُ بَيْتِكَ مِمَّنْ حُمِلَ مَعَكَ بِمَا أصَابَكُمْ، مَا انْفَرَدْتَ بِالْحُزْنِ وَ الْغِبْطَةِ وَالْكَأْبَةِ وَ ألِيمِ وَجَعِ الْقَلْبِ دُونِي! فَلَقَدْ نَالَنِي مِنْ ذَلِكَ مِنَ الْجَزَعِ وَالْقَلَقِ وَ حَرِّ الْمُصِيبَةِ مِثْلُ مَا نَالَكَ، وَلَكِنْ رَجَعْتُ إلَي مَا أمَرَ اللهُ جَلَّ جَلَالُهُ بِهِ الْمُتَّقِينَ مِنَ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْعَزَاءِ حِينَ يَقُولُ لِنَبِيِّهِ صلي الله عليه و آله و سلم: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإنَّكَ بِأعْيُنِنَا[318].
«بسم الله الرّحمن الرّحيم. به سوي جانشين صالح و ذرّيّۀ طيّبه، از ناحيۀ پسران برادرش و پسرعمويش فرستاده ميگردد.
امَّا بعد! هر آينه اگر تو و اهل بيت تو از آنان كه با تو برده شدند متفرّد بودي به آنچه كه از مصيبت بر شما وارد شده است، در تحمّل حزن و غبطه و گريه و اندوه و دردناكي درد دل، متفرّد نبودي كه آن مصائب تنها بر تو رسيده باشد غير از من. تحقيقاً از جَزَع و قلق و اضطراب و حرارت مصيبت به همان مقداري كه به تو رسيده است به من هم رسيده است، وليكن من رجوع كردم به آنچه كه خداوند جلّ جلاله مردمان متّقي را بدان از صبر و نيكوئي تسليت و تحمّل امر ميكند، در آنجا كه به پيغمبرش صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد: و صبر كن در برابر حكم پروردگارت، زيرا كه تو در برابر چشمان ما ميباشي!»
در اينجا حضرت صادق عليهالسّلام با اين آيه، چهارده آيه از قرآن كريم را در فضيلت صبر ذكر ميكنند، و شاهد ميآورند، و به دنبال آن اين طور مينويسند:
ص 259
وَ اعْلَمْ أيْ عَمِّ وَابْنَ عَمِّ! أنَّ اللهَ جَلَّ جَلَالُهُ لَمْيُبَالِ بِضُرِّ الدُّنْيَا لِوَلِيِّهِ سَاعَةً قَطُّ وَ لَا شَيْءَ أحَبُّ إلَيْهِ مِنَ الضُّرِّ وَ الْجُهْدِ وَ الاذَاءِ مَعَ الصَّبْرِ. وَ أنَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَمْيُبَالِ بِنَعِيمِ الدُّنْيَا لِعَدُوِّهِ سَاعَةً قَطُّ.
وَ لَوْلَا ذَلِكَ مَاكَانَ أعْدَاوُهُ يَقْتُلُونَ أوْلِيَاءَهُ وَ يُخِيفُونَهُمْ[319] وَ يَمْنَعُونَهُمْ، وَ أعْدَاوُهُ آمِنُونَ مُطْمَئنُّونَ عَالُونَ ظَاهِرُونَ.
وَ لَوْلَا ذَلِكَ مَا قُتِلَ زَكَرِيَّا و احْتُجِبَ يَحْيَي ظُلْماً وَ عُدْوَاناً فِي بَغِيٍّ مِنَ الْبَغَايَا.
وَ لَولَا ذَلِكَ مَا قُتِلَ جَدُّكَ عَلِيٌّ بْنُ أبِيطَالِبٍ صلياللهعليهوآلهوسلم لَمَّا قَامَ بِأمْرِ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ ظُلْماً، وَ عَمُّكَالْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ صلّي الله عليهما اضْطِهَاداً وَ عُدْوَاناً.
وَ لَولَا ذَلِكَ مَا قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ: وَ لَوْلَا أنْ يَكُونَ النَّاسُ اُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ.[320]
وَ لَولَا ذَلِكَ لَمَا قَالَ فِي كِتَابِهِ: أيَحْسَبُونَ أنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَ بَنِينَ، نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَلْ لَايَشْعُرُونَ.[321]
وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمَا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ: لَوْ لَا أنْ يَحْزَنَ الْمُوْمِنُ لَجَعَلْتُ لِلْكَافِرِ عِصَابَةً مِنْ حَديدٍ لَايُصْدَعُ رَأْسُهُ أبَداً.
وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمَا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ: إنَّ الدُّنْيَا لَاتُسَاوِي عِنْدَ اللهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ.
وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَاسَقَي كَافِراً مِنْهَا شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ.
وَ لَولَا ذَلِكَ لَمَا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ: لَوْ أنَّ مُومِناً عَلَي قُلَّةِ جَبَلٍ لَانْبَعَثَ اللهُ لَهُ كَافِراً أوْ مُنَافِقاً يُوْذِيهِ.
وَ لَولَا ذَلِكَ لَمَا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ: إنَّهُ إذَا أحَبَّ اللهُ قَوْماً أوْ أحَبَّ عَبْداً صَبَّ عَلَيْهِ الْبَلَاءَ صَبّاً، فَلَا يَخْرُجُ مِنْ غَمٍّ إلَّا وَقَعَ فِي غَمٍّ.
ص 260
وَ لَولَا ذَلِكَ لَمَا جَاءَ فِي الْحَديثِ: مَا مِنْ جُرْعَتَيْنِ أحَبَّ إلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ أنْ يَجْرَعَهُمَا عَبْدُهُ الْمُومِنُ فِي الدُّنْيَا مِنْ جُرْعَةِ كَظْمِ غَيْظٍ، وَ جُرْعَةِ حُزْنٍ عِنْدَ مُصِيبَةٍ صَبَرَ عَلَيْهَا بِحُسْنِ عَزَاءٍ وَ احْتِسَابٍ.
وَ لَولَا ذَلِكَ لَمَا كَانَ أصْحَابُ رَسُولِ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلم يَدْعُونَ عَلَي مَنْ ظَلَمَهُمْ بِطُولِ الْعُمْرِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ وَ كَثْرَةِ الْمَالِ وَالْوَلَدِ.
وَ لَولَا ذَلِكَ مَا بَلَغَنَا أنَّ رَسُولَ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلم كَانَ إذَا خَصَّ رَجُلاً بِالتَّرَحُّمِ عَلَيْهِ وَ الاسْتِغْفَارِ اسْتُشْهِدَ.
فَعَلَيْكُمْ يَاعَمِّ وَابْنَعَمِّ وَ بَنِيعُمُومَتِي وَ إخْوَتِي بِالصَّبْرِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمِ وَ التَّفْوِيضِ إلَي اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ الرِّضَا وَ الصَّبْرِ عَلَي قَضَائهِ وَ التَّمَسُّكِ بِطَاعَتِهِ وَ النُّزُولِ عِنْدَ أمْرِهِ!
أفْرَغَ اللهُ عَلَيْنَا وَ عَلَيْكُمُ الصَّبْرَ، وَ خَتَمَ لَنَا وَ لَكُمْ بِالاجْرِ وَ السَّعَادَةِ، وَ أنْقَذَكُمْ وَ إيَّانَا مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِحَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ إنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ، وَ صَلَّي اللهُ عَلَي صَفْوَتِهِ مِنْ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ أهْلِ بَيْتِهِ.[322]
«و بدان: اي عموي من و پسر عموي من! خداوند جلّ جلاله، هيچگاه اهميّتي به گرفتاريهاي دنيوي براي دوستش و وَليّش، حتّي در يك ساعت نميدهد. و چيزي در نزد او محبوبتر نيست از ضررهاي طاقت فرسا و گرفتاريهاي كمرشكن و آزارها و اذيّتها براي دوستش در صورتي كه توأم با صبر و شكيبائي باشد. و خداوند تبارك و تعالي هيچگاه اهميّتي به نعمتهاي دنيوي براي دشمنش حتّي در يك ساعت نميدهد.
و اگر اينچنين نبود، سيره بر آن جاري نبود كه: دشمنانش دوستانش را بكشند و آنان را بترسانند (يا به آنان ظلم كنند و از حقّشان منع نمايند) در حالي كه دشمنان او به طور امن و امان و آرامش در مقام عُلُوّ و سيطره و غلبه بر دوستان قرار گيرند.
ص 261
و اگر اينچنين نبود زكريّا كشته نميشد و يحيي مستور و مطرود نميگشت دربارۀ زن زناكاري از زناكاران از روي ستم و عدوان.
و اگر اينچنين نبود جَدَّت علي بن أبيطالب صلياللهعليهوآلهوسلم كشته نميشد از روي ظلم هنگامي كه به امر خداوند - جلّ و عزّ- قيام كرد. و عمويت حسينبنفاطمه - صلّي الله عليهما - از روي قهر و فشار و دشمني كشته نميگرديد.
و اگر اينچنين نبود خداوند عزّ و جلّ در كتابش نميگفت: و اگر سنّت بر آن نبود كه تمام مردم امَّتِ واحدي بوده باشند، ما براي آنان كه به خداوند رحمن كافر ميشدهاند، براي خانههايشان سقفهائي از نقره قرار ميداديم، و نردبانهائي از نقره ميساختيم تا بر آن بالا روند.
و اگر اينچنين نبود، خداوند در كتاب خود نميگفت: آيا (كافرين و مشركين و منافقين) اين طور ميپندارند كه: آنچه را كه ايشان را بدان امداد نموديم از مال و پسران، ما خواستهايم تا با سرعت خيراتي را بديشان برسانيم؟ بلكه آنها شعور ندارند و نميفهمند.
و اگر اينچنين نبود در حديث رسول الله نيامده بود: اگر مومن محزون نميگرديد، هر آينه من براي كافر سربندي از پولاد قرار ميدادم تا بر سرش ببندد و سرش هيچگاه درد نگيرد.
و اگراينچنين نبود، در حديث رسول الله نيامده بود: حقّاً دنيا در نزد خداوند به قدر بال پشّهاي ارزش ندارد.
و اگراينچنين نبود، خداوند شربت آبي هم از دنيا به كافر نميداد.
و اگراينچنين نبود، در حديث رسول الله نيامده بود: اگر مومن (از مردم فرار كند و) بر قلّۀ كوهي مسكن گزيند، خداوند برميانگيزاند كافري را و يا منافقي را تا وي را آزار دهد.
و اگر اينچنين نبود، در حديث رسول الله نيامده بود: خداوند وقتي كه قومي يا مومني را دوست داشته باشد گرفتاري و بلاء را از اطراف و جوانبش بر وي ميريزد
ص 262
به طوري كه از غصّه و اندوهي بيرون نميرود مگر آنكه در غصّه و اندوه ديگري واقع ميگردد.
و اگر اينچنين نبود، در حديث رسول الله نيامده بود: هيچ دو جرعۀ نوشيدني، كه آن دو جرعه را بندۀ مومن او در دنيا فرو برد و ببلعد محبوبتر درنزد خداوند عزّوجلّ نميباشد از جرعۀ خشمي كه در حال غيظ و غضب فرو نشاند، و از جرعۀ اندوهي كه در وقت مصيبت فروخورد و بر آن به بهترين طريق تسلّي و قربت خداوندي صبر نمايد.
و اگر اينچنين نبود، اصحاب رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم براي دشمنانشان و آنان كه بدانها ستم نمودهاند دعا نمينمودند كه: خدا به آنها طول عمر و صحّت بدن و كثرت مال و فرزند بدهد.
و اگراينچنين نبود، به ما نرسيده بود كه: چون رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم بر مردي ترحّم مينمود، و براي او استغفار ميكرد، به درجۀ رفيعۀ شهادت نائل ميگرديد.
بناءً عليهذا، اي عمو جانم و اي پسر عموجانم، و اي پسران عموهاي من، و اي برادران من، بر شما باد به صبر و رضا و تسليم و تفويض به خداوند جلّ و عزّ، و رضا و صبر بر قضاي وي و تمسّك به طاعتش و فرود آمدن در هنگام أمرش!
خداوند مقام صبر را بر ما و بر شما فيضان دهد، و خاتمۀ امر ما و شما را با اجر و سعادت قرين گرداند، و با حول خود و قوّت خود ما و شما را از هر هلاكتي برهاند، حقّاً او سميع و شنونده، و قريب و نزديك ميباشد. و درود و تحيّت خداوند بر برگزيده و نخبۀ او از ميان خلائقش: محمد پيغمبر واهل بيت او.»
پاورقي
[312] - «اصول كافي»، ج 1، ص 366 و ص 367.
[313] - آيۀ 78 از سورۀ 22: حج.
[314] - ظاهراً در ضبط فُضَيْل رَسَّان صحيح باشد، همان طور كه ما از مامقاني از كشّي در همين مجموعه ص 196 نقل كرديم. زيرا فضيل بن يَسَار با آن مقام و موقعيّت والا بعيد است كه در كوفه باشد و در ركاب زيد شهيد نگردد، و در عدم استنصار زيد او را به تمام معني الكلمه ياري نكند، و مورد مواخذۀ حضرت واقع شود تا جائي كه به او بفرمايند: شايد شما در جواز قتال اهل شام در شكّ بودهايد. فضيل بن يَسَار همان كسي است كه حضرت به او و سه تن از مصاحبانش كه در مكۀ مكرّمه اقامت داشتند ميفرمايند: أنتم والله نورالله في ظلمات الارض ! «سوگند به خداوند كه شما نور خدا ميباشيد در ظلمات روي زمين!» باري اين روايت مرويّه از فضيل بن يسار را در «تنقيح المقال»، ج 1 ص 468 از صدوق در «عيون» از محمد بن الحسين (الحسن ظ) بن احمد بن الوليد از محمد بن حسن صفّار از احمد بن ابي عبدالله برقي از پدرش از محمد بن حسن بن ميمون از عبدالله بن سنان از فضيل بن يسار روايت ميكند. و آن روايت مرويّه از فضيل رسّان را در همين موضع از كشّي در ترجمۀ حميري از نصر بن صبّاح از اسحق بن محمد بصري از علي بن اسمعيل از فضيل رسّان روايت ميكند، و هر دو گرچه داراي مضمون واحدي ميباشند وليكن در ميان آنها نيز تفاوت موجود است. و احتمال تعدّد روايت از دو نفر راوي قوّت دارد أما آن مضمون از فضيل بن يسار بعيد است كما ذكرنا، والله العالم.
[315] - در «أقرب الموارد» گويد: الدِّيباجة: الوجه، يقال: فلان يصون ديباجته و يبذل ديباجته، اي وجهَه. فصَون الدّيباجة كنايةٌ عن شَرَف النَّفس، و بذلها كنايةٌ عن الدّناءة.
[316] - مامقاني در «تنقيح المقال» ج 1، از ص 467 تا ص 471 در احوالات زيد بن علي بن الحسين : بحث نموده است. او گويد: زيد همان مجاهد معروف ميباشد كه برادر حضرت امام محمد باقر عليهالسلام است و زيديّه بدو انتساب دارند و چون در أذهان بعضي قاصرين دربارۀ او خدشهاي هست لهذا لازم است شرح حال او را حسب الوسع ذكر نمائيم، پس ميگوئيم: شيخ در «رجال» خود گاهي وي را از اصحاب پدرش: امام سجاد عليهالسلام شمرده است با همان عنوان صحابي. و گاهي از اصحاب باقر عليهالسلام و علاوه بر عنوان صحابي گفته است: ابوالحسين زيد برادر حضرت باقر عليهالسلام ميباشد. و گاهي از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام و علاوه بر عنوان صحابي گفته است: او مدني و تابعي است و در سنۀ يكصد و بيست و يك كشته شده است در حالتي كه چهل و دو ساله بوده است. انتهي و در «تكمله» گفته است: علماء اسلام اتفاق نمودهاند بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل او. و راجع به اين مسأله اخبار بسياري وارد شده است تا به جائي كه صدوق در «عيون»، بابي را براي آن گشوده است. (انتهي) و شهيد ؛ در «قواعد» خود تصريح كرده است در باب امر به معروف و نهي از منكر به اينكه: خروجش به اذن امام عليهالسلام بوده است. و شيخ مفيد در «ارشاد» گفته است: زيد بن علي از برادرش حضرت ابوجعفر عليهالسلام گذشته، چشم و چراغ برادران و افضل ايشان بوده است و عابد و وَرِع و فقيه و با سخاوت و شجاع بوده است. وي با شمشير خروج كرد، و پيوسته أمر به معروف و نهي از منكر مينمود و خونهاي ريخته شده از حسين عليهالسلام را مطالبه ميكرد. شريف أبو محمد حسن بن محمد روايت كرده است از جدّش از حسن (حسين خ ل) بن يحيي از حسن بن حسين از يحيي بن مساور از أبوالجارود كه گفت: وارد مدينه شدم، و از هر كس دربارۀ زيد بن علي سوال كردم به من گفتند: او همان كس است كه پيوسته ملازم با قرائت قرآن است. و هشيم روايت كرده است كه گفت: من از خالد بن صفوان از زيد بن علي عليهماالسّلام پرسيدم - چون دربارۀ او سخن ميگفت - من به او گفتم: كجا ميتوانم وي را ملاقات كنم؟! گفت در رَصَافَه (مامقاني در تعليقه گويد: اين رصافه مال هشام بن عبدالملك است و غير از رصافة منصور دوانيقي ميباشد. ) . گفتم: او چگونه مردي است؟! گفت: من ندانستهام او را كه از خوف خدا گريه كند مگر آنكه اشكهايش با آب بينياش مخلوط ميشد. و بسياري از شيعه معتقد به امامت او بودهاند و سبب اعتقادشان دربارۀ او اين بود كه با شمشير خروج كرد و دعوت به رضا از آل محمد مينمود. شيعه پنداشتند: مراد او خود اوست اما او خودش را اراده نداشت زيرا كه به استحقاق امامت برادرش از زمان قبل و به وصيّت برادرش به حضرت صادق عليهالسلام معرفت داشت. و علت قيام و خروجش اين شد كه: او بر هشام بن عبدالملك وارد شد و هشام اهل شام را فراخوانده و دستور داده بود تا متّصل به هم بنشينند و در وقت ورود او به او جا ندهند تا او از نزديك شدن به هشام متمكّن نگردد. زيد به هشام گفت: هيچ يك از بندگان خدا بالاتر از آن نيست كه نياز شنيدن به وصيّت تقواي خداوند را نداشته باشد، و هيچ يك از بندگان خدا پائينتر از آن نيست كه بتواند وصيّت به تقواي خداوند بكند. بنابراين اي اميرالمومنين! من تو را وصيّت به تقواي خداوند ميكنم و تو تقواي او را پيشۀ خود ساز! هشام به او گفت: تو همان كسي هستي كه خودت را لايق خلافت ميداني و اميد در آن را برخود بستهاي؟! آخر تو را با خلافت چه مناسبت اي بيمادر! چرا كه تو فرزند كنيزي ميباشي! زيد در پاسخ گفت: من هيچ كس را در منزلتي عظيمتر از پيغمبر نمييابم و وي پسر كنيزي بود. و اگر پسر كنيز بودن انسان را از شرف ساقط مينمود خداوند او را به رسالت مبعوث نمينمود و او اسمعيل بن ابراهيم است!
اي هشام! آيا منصب نبوّت منزلتش نزد خداوند عظيمتر است يا خلافت؟! و از آن گذشته پسر كنيز بودن انسان را پست نميكند در صورتي كه پدرش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و خودش پسر علي بن أبيطالب عليهالسلام بوده باشد. هشام از جاي خود برجست و كارگزار خود را طلبيد و بدو گفت: اين مرد نبايد امشب در ميان لشگر من بماند! زيد از نزد هشام بيرون آمد، و ميگفت: إنَّه لم يكره قومٌ قطُّ حَرَّ السّيوف إلَّا ذَلّوا «هيچ گاه گروهي حرارت شمشيرها را ناپسند نداشتند مگر اينكه ذليل شدند.» زيد چون به كوفه درآمد مردمان آنجا دورش را گرفتند و همين طور او را تأييد ميكردند تا با وي بيعت بر جنگ نمودند، و سپس بيعت را شكستند و او را تسليم دشمن كردند و زيد كشته شد و به دار آويخته شد و بدنش چهار سال در بالاي چوبۀ دار بود. يك نفر از كوفيان حمايتي از او ننمود نه با دست و نه با زبان، و چون او كشته شد خبر قتل او را به نزد حضرت صادق عليهالسلام آوردند. اين خبر بسيار در درون حضرت اثر گذاشت و محزون و غصّهدار شدند غصّۀ شديدي و عظيمي به طوري كه آثارش در او ظاهر گشت و از اموال خود هزار دينار در ميان عيالات كساني كه با زيد كشته شده بودند تقسيم نمود. و مقتل زيد روز دوشنبه دو روز از ماه صفر گذشته از سنۀ يكصد و بيست بوده است و عمرش در آن هنگام چهل و دو سال بوده است. ـ تمام شد مطالب واردۀ در «ارشاد» مفيد ـ و ابن داود او را در «رجال» خود ذكر كرده است و براي او اشاره كرده است همان تعبيراتي را كه تو از «رجال» شيخ شنيدي و پس از آن گفته است: حضرت صادق عليهالسلام شهادت بر وفاي او دادهاند و بر او رحمت طلبيدند. و در «عمدة الطالب» مثل آنچه را كه در «ارشاد» آمده است ذكر نموده است تا گفتار زيد را كه لايكره قومٌ قطّ حرّ السّيوف إلاّذلّوا ، و سپس گفته است: اين كلام او را چون به هشام ابلاغ كردند گفت: آيا چنين معتقد نبوديد كه: اهل اين بيت همگي منقرض شدهاند؟ به جان خودم طائفهاي كه چنين جانشيني در آنها به جاي بماند منقرض نشدهاند. و چون زيد بن علي به كوفه بازگشت شيعيان به نزد او رفت و آمد داشتند و بيعت كردند تا به حدي كه نام پانزده هزار نفر بيعت كننده در ديوان او به شمار آمد از اهالي كوفه غير از اهل مداين و بصره و واسط و موصل و خراسان و ري و گرگان و جزيره. (انتهي). مامقاني مطلب را ادامه ميدهد تا آنكه ميگويد:... تا اينكه فرستادۀ بسّام صيرفي نامهاي آورد و در آن نوشته بود: اما بعد، زيد بن علي عليهماالسّلام در روز چهارشنبه غُرّۀ صفر خروج نمود و چهارشنبه و پنجشنبه را درنگ كرد و در روز جمعه كشته شد و فلان و فلان با وي كشته شدند. و ما بر حضرت امام صادق عليهالسلام وارد شديم و نامه را به او داديم. او نامه را قرائت كرد و گريه كرد وسپس فرمود: انّا للّه وانّا اليه راجعون، عندالله حتسب عمّي انّه كان نعم العمّ، إنّ عمّي كان رجلاً لدنيانا و آخرتنا، مضي والله عمّي شهيداً كشهداء استشهدوا مع النّبيّ صلي الله عليه و آله و سلّم و عليّ و الحسن و الحسين : .
تا آنكه گويد: از كشّي در ترجمۀ سليمان بن خالد روايتي را بيان ميكند كه در سند آن ميرسد به عمّار ساباطي. او گفت: وقتي كه زيد خروج كرد سليمان بن خالد هم با او خروج كرد. او گفت: هنگامي كه زيد در ناحيهاي از ميدان ايستاده بود و ما هم در ناحيهاي ايستاده بوديم، مردي به من گفت: نظريّۀ تو دربارۀ زيد چيست؟! آيا وي بهتر است يا جعفر عليهالسلام ؟! سليمان ميگويد: من به او گفتم: يك روزِ جعفر بهتر است از جميع روزهاي روزگار. آن مرد اسب خود را حركت داد و نزد زيد آمد و داستان را براي وي گفت. من هم بدان سمت رهسپار شدم و به زيد رسيدم و ديدم ميگويد: جعفرٌ امامنا في الحلال و الحرام . «جعفر امام ماست در حلال و حرام.»
تا آنكه گويد: در «امالي» شيخ صدوق با سند خود به ابن أبي عمير از حمزة بن حمران روايت ميكند كه او ميگويد: من بر حضرت صادق عليهالسلام وارد شدم، فرمود: از كجا ميآئي؟! عرض كردم: از كوفه! حضرت گريست تا آنكه محاسنش از سرشكشتر شد. من گفتم: يابن رسول الله! چرا بسيار گريه كردي؟! حضرت فرمود: ياد عمويم زيد افتادم و آنچه راكه بر سر او آوردهاند لهذا گريه كردم. عرض كردم: كدام قضيّه از قضاياي وي را به خاطر آوردي؟! فرمود: مقتل او را در حالي كه به پيشانيش تير خورده بود و پسرش يحيي آمد و خود را به روي پدر انداخت و به پدر گفت: بشارت باد تو را اينك بر رسول خدا و علي و فاطمه و حسن و حسين : وارد خواهي شد! زيد گفت: اي پسرم! مطلب از همين قرار است. آنگاه يحيي آهنگري را طلبيد تا تير را از پيشاني بيرون كشد. بيرون كشيدن همان و جان دادن زيد همان. جَسَد زيد را در بستان زائده آوردند و جوي آب را از مسيرش برگرداندند و او را در جوي دفن كردند و سپس آب را در جوي روان ساختند. با ايشان غلامي بود از اهل سند. فرداي آن روز رفت به نزد يوسف بن عمر لعنهالله و او را از محل دفن زيد مطّلع ساخت. يوسف بدن را از قبر بيرون آورد و چهار سال در كُناسه (زبالهدانِ) كوفه به دار آويخت پس از آن امر كرد تا بدن را آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند. پس خداوند لعنت كند قاتل و خاذل او را! من به سوي خدا شكايت ميبرم در آنچه بر سر ما اهل بيت پيامبرش پس از موت پيامبر وارد شده است و به خدا استعانت ميجوئيم بر دشمنانمان و هو خير مستعان.
تا آنكه گويد: و غير اين اخبار اخباري است كه دلالت دارند بر اينكه: زيد براي خدا غضب كرد و خروجش براي امر به معروف و نهي از منكر و دعوت به رضا از آل محمد بود. و در «كشف الغمّة» از «دلايل» حميري از جابر روايت است كه گفت: شنيدم از حضرت ابو جعفر عليهالسلام كه ميگفت: خروج نميكند بر هشام احدي مگر آنكه او را ميكشد. ما اين كلام حضرت را به زيد رسانيديم. زيد گفت: من شاهد بر هشام بودم كه رسول خدا را در حضور وي سبّ و شتم مينمودند و او انكار نكرد و تغيير نداد. سوگند به خداوند كه اگر من ياوري نداشته باشم مگر يك نفر باز بر عليه هشام خروج خواهم كرد.
تا آنكه گويد: اشكال در جاي ديگر نيز وارد است و آن اينكه: اگر زيد معتقد به امامت صادقين عليهماالسّلام بود، بنابراين، اين فتاواي غريبه بلكه اكثرشان موافق عامّه چه معني دارد؟ فاضل مجلسي ؛ گويد: غالب از اخبار زيد موافق عامه ميباشد بنابراين يا بايد از روي تقيّه باشد يا به جهت كذب حسين بن علوان و عمرو بن خالد. (انتهي) محقق وحيد بهبهاني ؛ پس از نقل اين كلام گفته است: أظهر احتمال اول است به جهت آنكه أئمّۀ اهل البيت متمكّن از اظهار حق نشدند مگر زماني كه بني اميّه به بني عباس سرگرم شدند و زيد بن علي اگر چه هنگام خروج تقيّه نميكرد ليكن محتمل است كه مصلحت را در تقيّه ميديده است و يا آنكه آن روايات، قبل از زمان خروج از وي صادر گرديده باشد، امّا آنچه از روايات به دست ميآيد آن است كه: امثال عبدالله بن حسن و غيره از اهل بيت بر حقيقت حكم خدا در جميع مسائل مطّلع نبودهاند و اين امر، بعيد نيست. و شايد اين عدم اطّلاع راجع به زيد نيز بعيد نباشد. مامقاني ؛ ميگويد: آنچه را كه وحيد بهبهاني ذكر كرده است خالي از وجه نميباشد مگر آنچه را كه از زيد صادر شده است كه او فتوي بما لايعلم داده است. و اين امر در نهايت بُعد است. تا آخر بحثي كه راجع به اين قضيّه نموده است.
[317] - «تنقيح المقال» ج 1، برداشتي از ص 467 تا ص 471.
[318] - آيۀ 48 از سورۀ 52: طور: و اصبر...
[319] - در نسخه بدل: و يحيفونهم با حاء مهمله آمده است و آن از مادۀ حيف ميباشد به معني ظلم و جور.
[320] - آيۀ 33 از سورۀ 43: زخرف.
[321] - آيۀ 55 و 56 از سورۀ 23: مومنون.
[322] - «إقبال» سيّد بن طاوس، أعمال شهر محرّم، أعمال روز عاشوراء، ص 578 تا ص 581.