صفحه قبل

گفتارشيخ طوسي (ره)درعدم تحريف قرآن

و شيخ‌ طوسي‌: شيخ‌ الطّائفه‌ قدس سرّه بنابر آنچه‌ كه‌ از تفسير «تبيان‌» او حكايت‌ شده‌ است‌، مي‌گويد: امّا گفتار در زيادتي‌ و نقصان‌ قرآن‌ از سخناني‌ است‌ كه‌ در خور شأن‌ قرآن‌ نيست‌؛

براي‌ آنكه‌ إجماع‌ قائم‌ است‌ بر بطلان‌ زيادتي‌ در قرآن‌. و امّا نقصان‌ پس‌ ظاهراً أيضاً از مذهب‌ مسلمين‌ خلاف‌ قول‌ بدان‌ مشهود است‌؛ و اين‌ گفتار به‌ سخن‌ صحيح‌ از مذهب‌ ما: تشيّع‌ ألْيَق‌ است‌؛ همچنانكه‌ سيّد مرتضي‌ قدس سرّه اين‌ مرام‌ را نصرت‌ و تأييد نموده‌ است‌، و آن‌ است‌ ظاهر روايات‌،[1] إلاّ اينكه‌ روايات‌ كثيره‌اي‌ از جهت‌


ص 130 تا ص131 (ادامه پاورقی)


ص 132

 عامّه‌ و خاصّه‌ دلالت‌ دارند بر نقصان‌ مقدار كثيري‌ از آيات‌ قرآن‌، و نقل‌ بعضي‌ از آن‌ از موضعي‌ به‌ موضع‌ ديگر؛ ليكن‌ طريق‌ آن‌ روايات‌، آحاد است‌ كه‌ ايجاب‌ علم‌ نمي‌كند. پس‌ أوْلَي‌ إعراض‌ از آنها و ترك‌ تشاغل‌ به‌ آنهاست‌؛ به‌ علّت‌ آنكه‌ تأويلشان‌ ممكن‌ است‌.

و بر فرض‌ صحّتشان‌ ايجاب‌ طَعْن‌ و اشكال‌ در قرآن‌ موجود بين‌الدَّفَّتين‌ نمي‌كنند، زيرا كه‌ صحّت‌ آن‌ معلوم‌ است‌ و أحدي‌ از أفراد اُمَّت‌ بر آن‌ اعتراض‌ ننموده‌ و آن‌ را دفع‌ نكرده‌ است‌. و روايات‌ ما همگي‌ هماهنگ‌ مي‌باشند در بحث‌ از قرائت‌ آن‌ و تمسّك‌ به‌ آنچه‌ در آن‌ وارد است‌، و ردّ أخباري‌ كه‌ در فروع‌ اختلاف‌


ص 133

دارند به‌ آن‌، و عَرْض‌ أخبار بر آن‌. پس‌ هر چه‌ موافق‌ كتاب‌ الله‌ باشد عمل‌ مي‌شود، و هر چه‌ مخالف‌ آن‌ باشد اجتناب‌ مي‌شود و بدان‌ التفاتي‌ نمي‌گردد.

و تحقيقاً روايتي‌ از پيغمبر صلی الله علیه و آله وارد شده‌ است‌ كه‌ أحدي‌ را قدرت‌ ردّ آن‌ نمي‌باشد. او فرمود: إنِّي‌ مُخْلِفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي‌ أهْلَ بَيْتِي‌، وَ إنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي‌ يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.

«من‌ به‌ عنوان‌ خليفه‌ و جانشين‌ در ميان‌ شما قرار مي‌دهم‌ دو چيز گرانقدر و ارزشمند را! اگر شما به‌ آن‌ دو چيز تمسّك‌ كنيد هيچگاه‌ گمراه‌ نمي‌شويد: كتاب‌ الله‌، و عترت‌ من‌ كه‌ أهل‌ بيت‌ من‌ مي‌باشند، و آن‌ دو هيچگاه‌ از هم‌ جدا نمي‌گردند تا در حوض‌ كوثر بر من‌ وارد شوند.»

اين‌ حديث‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ در هر عصري‌ كتاب‌ الله‌ موجود است‌ به‌ سبب‌ آنكه‌ جايز نيست‌ رسول‌ أكرم‌ اُمَّت‌ خود را امر كند به‌ تمسّك‌ به‌ چيزي‌ كه‌ تمسّك‌ بدان‌ از تحت‌ قدرت‌ خارج‌ باشد همان‌ طور كه‌ أهل‌ البيت‌ و كسي‌ كه‌ قولش‌ واجب‌ الاتّباع‌ باشد در هر وقتي‌ حاصل‌ است‌.

و چون‌ اين‌ قرآن‌ موجود ميان‌ ما، إجماع‌ بر صحّتش‌ داريم‌ سزاوار است‌ به‌ تفسير آن‌ و بيان‌ معاني‌ آن‌ و ترك‌ ماسواي‌ آن‌ مبادرت‌ نمائيم‌.

بازگشت به فهرست

نقل سوره‌ای تحريف شده ازدبستان المذاهب

محقّق‌ فقيه‌ آشتياني‌ مطلب‌ را إدامه‌ مي‌دهد تا آنكه‌ مي‌گويد:

در اينجا كلام‌ را در اين‌ مسأله‌ با ذكر سوره‌اي‌ كه‌ صاحب‌ كتاب‌ «دبستان‌ المذاهب‌» پس‌ از ذكر مقداري‌ از عقايد شيعه‌ از بعضي‌ از علماء شيعه‌ در حين‌ ذكر مطاعن‌ خليفۀ ثالث‌ كه‌ مصاحف‌ را سوزانيد و سوره‌هائي‌ را كه‌ در فضل‌ أميرالمومنين‌ و أولاد طاهرين‌ او علیهم السلام بود تلف‌ نمود ذكر نموده‌، خاتمه‌ مي‌دهيم‌؛ چرا كه‌ آنچه‌ از كلمات‌ ساقِطه‌ و مُحَرَّفه‌ ذكر كرده‌اند بسيار است‌ و در كتب‌ علماء شيعه‌ مذكور است‌، و آن‌ سوره‌ اين‌ است‌: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِالنُّورَيْنِ أنْزَلْنَاهُمَا يَتْلُوَانِ عَلَيْكُمْ آيَاتِي‌ وَ يُحَذِّرَانِكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ ألِيمٍ.


ص 134

«به‌ اسم‌ الله‌ كه‌ داراي‌ دو صفت‌ رحمانيّت‌ و رحيّميت‌ است‌. اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، ايمان‌ بياوريد به‌ دو نوري‌ كه‌ ما آنها را نازل‌ كرديم‌ كه‌ بر شما آيات‌ مرا تلاوت‌ مي‌كنند و شما را از عذاب‌ روز دردناك‌ بر حذر مي‌دارند.»

در اينجا يك‌ جملات‌ و عباراتي‌ را به‌ همين‌ منهاج‌ قريب‌ دو صفحه‌ از اين‌ قطعه‌هاي‌ وزيري‌ ذكر مي‌كند، كه‌ آخرش‌ اين‌ است‌: وَ عَلَي‌ الَّذِينَ سَلَكُوا مَسْلَكَهُمْ مِنِّي‌ رَحْمَةٌ وَ هُمْ فِي‌ الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. «و بر كساني‌ كه‌ پيمودند راه‌ ايشان‌ را از طرف‌ من‌ رحمت‌ است‌ و آنان‌ در غرفه‌هاي‌ بهشتي‌ به‌ أمن‌ و امان‌ زيست‌ مي‌كنند؛ و حمد و سپاس‌ اختصاص‌ به‌ خدا دارد پروردگار عالميان‌.»

اين‌ سوره‌ را اگر چه‌ من‌ در غير آن‌ كتاب‌ نيافته‌ام‌ ولي‌ ظاهرش‌ آن‌ است‌ كه‌ او از كتب‌ شيعه‌ أخذ كرده‌ است‌. آري‌ از شيخ‌ محمّد بن‌ علي‌ بن‌ شهر آشوب‌ مازندراني‌ معروف‌ حكايت‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ «مثالب‌» گفته‌ است‌: ايشان‌ اسقاط‌ كرده‌اند از قرآن‌ تمام‌ سورۀ ولايت‌ را و بعيد نيست‌ مراد او همين‌ سوره‌ باشد.

وليكن‌ بر تو پوشيده‌ نيست‌ كه‌ اين‌ سوره‌ از جنس‌ قرآن‌ نازل‌ شده‌ براي‌ إعجاز قطعاً نمي‌باشد؛ چرا كه‌ هر آدم‌ مطّلع‌ بر لغت‌ عرب‌ مي‌تواند مانند آن‌ را بياورد، با وجود آنكه‌ خداوند سبحانه‌ مي‌فرمايد: لَئنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ- الآية‌. [2]

«بگو اي‌ پيغمبر اگر تحقيقاً إنس‌ و جنّ با هم‌ مجتمع‌ گردند و بخواهند مثل‌ اين‌ قرآن‌ را بياورند نخواهند توانست‌ اگر چه‌ بعضي‌ در اين‌ كار پشتيبان‌ و كمك‌ كار بعضي‌ دگر باشند.»

شيخ‌ محقّق‌ موسي‌ بن‌ جعفر بن‌ أحمد تبريزي‌ در كتاب‌ «أوْثَقُ الوَسائل‌ في‌ شرح‌ الرّسائل‌» در شرح‌ آن‌ فقره‌ از عبارت‌ شيخ‌ أنصاري‌: ثُمَّ إنَّ وُقُوع‌ التَّحْرِيفِ فِي‌ الْقُرآنِ عَلَي‌ القَوْلِ بِهِ-الخ‌، تقريباً عين‌ تحقيق‌ و تفصيل‌ محقّق‌ آشتياني‌ را مي‌نمايد؛ و مختار


ص 135

او أيضاً عدم‌ تحريف‌ است‌ زيادةً أو نقيصةً أو تغييراً. [3]

و أمّا كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» كه‌ در شرح‌ رسائل‌ از آن‌ نام‌ برده‌ شد كه‌ سوره‌اي‌ اسقاط‌ شده‌ در كتاب‌ الله‌ را در آن‌ آورده‌ است‌، نه‌ كتابي‌ است‌ معلوم‌ الهويّه‌ و نه‌ مولّفش‌ معلوم‌ است‌ و نه‌ در ميان‌ علماء نامي‌ از وي‌ برده‌ شده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

سخن صاحب الذريعه درباره كتاب دبستان المذاهب

ما براي‌ روشن‌ شدن‌ هويّت‌ اين‌ كتاب‌ مجهول‌الهويّة‌ و بي‌اعتباري‌ مستنداتش‌ از جمله‌ نقل‌ سورۀ ساقطه‌ ناچاريم‌ أوّلاً شرح‌ حال‌ و ترجمۀ او را از عالم‌ بزرگ‌ شيخ‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ قدس سرّه ذكر نمائيم‌ سپس‌ مطالبي‌ را كه‌ شاهد گفتار ماست‌ از خودِ كتابش‌ در اينجا بياوريم‌:

مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ آقا بزرگ‌ قدس سرّه ميفرمايد: «دبستان‌ مذاهب‌» يا «دبستان‌» در ملل‌ و نحل‌ است‌. فارسي‌، طبع‌ بمبئي‌ در سنۀ 1262، و مرتّب‌ است‌ بر دوازده‌ تعليم‌. تا آنكه‌ ميگويد:

به‌ علّت‌ آنكه‌ مولّف‌ نامش‌ را در آن‌ نبرده‌ است‌ لهذا در مولّفش‌ اختلاف‌ است‌ چنانكه‌ سيّد محمّد علي‌ داعي‌ الإسلام‌ در أوّل‌ «فرهنگ‌ نظام‌» ذكر نموده‌ است‌. او از سِرْجان‌ ملكم‌ در «تاريخ‌ ايران‌» نام‌ مولّف‌ آن‌ را محسن‌ كشميري‌ كه‌ در شعرش‌ تخلّص‌ به‌ فاني‌ دارد حكايت‌ نموده‌ است‌، و از مولّف‌ كتاب‌ «مَآثر الاُمَراء» حكايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ نامش‌ ذوالفقار علي‌ است‌، و از هامش‌ نسخه‌اي‌ كه‌ كتابتش‌ در سنۀ 1260 مي‌باشد نامش‌ را ميرذوالفقار علي‌ حسيني‌ متخلّص‌ به‌ هوشيار حكايت‌ كرده‌ است‌.

داعي‌ الإسلام‌ خودش‌ چنين‌ اختيار كرده‌ است‌ كه‌: اين‌ كتاب‌ از بعضي‌ سيّاحان‌ در أواسط‌ قرن‌ يازدهم‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از دراويش‌ را در هند إدراك‌ نموده‌ است‌ و از آنها هر مطلب‌ درست‌ و نادرستي‌ را گرفته‌ و در اين‌ كتابش‌ جمع‌ نموده‌ است‌.

آنگاه‌ مرحوم‌ علاّمۀ طهراني‌ قدس سرّه ميفرمايد: أقُول‌: از بعضي‌ مستشرقين‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌: نسخۀ «دبستان‌ المذاهب‌» تأليف‌ محمّد فاني‌ در كتابخانۀ بروكسل‌ موجود است‌.

و در آن‌ مولّفش‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌: در سنۀ 1056 وارد خراسان‌ شد، و در آنجا


ص 136

محمّد قلي‌خان‌ را كه‌ معتقد به‌ نبوّت‌ مُسَيْلَمۀ كذّاب‌ بود، ديد.

مصنّف‌ كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» همان‌ طور كه‌ نامش‌ را در كتاب‌ پنهان‌ داشته‌ است‌ همچنين‌ در إخفاء مذهبش‌ تعمّد داشته‌ است‌؛ براي‌ آنكه‌ كلامش‌ را در اين‌ كتاب‌ كه‌ براي‌ شناختن‌ عقائد مذاهب‌ و ملل‌ و نحل‌ است‌ بر تعصّب‌ حمل‌ ننمايند.

او در آخر كتاب‌ مي‌گويد: بعضي‌ از أعزّۀ دوستان‌ به‌ من‌ گفتند: سيّد مرتضي‌ رازي‌ كتاب‌ «تبصرة‌ العوام‌» را در بيان‌ عقائد و مذاهب‌ تأليف‌ نمود وليكن‌ از نوشتۀ او چنين‌ بر مي‌آيد كه‌: جانبي‌ را گرفته‌ و آن‌ را تأييد كرده‌ است‌، و بدين‌ جهت‌ گوينده‌ متّهم‌ مي‌شود و حقايق‌ مختفي‌ مي‌گردد؛ و علاوه‌ بر اين‌ برخي‌ از عقائد پس‌ از سيّد مرتضي‌ پديد آمده‌ است‌ كه‌ در زمان‌ او نبوده‌ است‌ و ناچار بايد بيان‌ شود.

روي‌ اين‌ گفتارِ بعضي‌ از أعزّه‌، من‌ پاسخ‌ وي‌ را با اين‌ تأليف‌ اجابت‌ نمودم‌ و در آن‌ ذكر نكردم‌ چيزي‌ را مگر آنچه‌ أهل‌ فرقه‌هاي‌ مختلف‌ خودشان‌ در كتبشان‌ ضبط‌ نموده‌اند، يا آنكه‌ با أقوال‌ خودشان‌ براي‌ من‌ شفاهاً بيان‌ نموده‌اند؛ با مراعات‌ عين‌ تعبيراتي‌ كه‌ از هر يك‌ از أشخاص‌ خودشان‌، در عباراتشان‌ بيان‌ نموده‌اند، و عين‌ آنچه‌ خودشان‌ در كتابهايشان‌ بدان‌ تعبير ذكر نموده‌اند؛ براي‌ آنكه‌ حقايق‌ پنهان‌ نشود و گفتار من‌ بر تعصّب‌ و جانبداري‌ از يك‌ طرف‌ حمل‌ نگردد.

مرحوم‌ علاّمۀ طهراني‌ قدس سرّه مي‌فرمايد: وليكن‌ از گوشه‌ و كنار كلماتش‌ و ترتيب‌ مطالب‌ و بيان‌ أدلّۀ أقاويلش‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌: حق‌ نزد او مذهب‌ إماميّه‌ بوده‌ است‌.

وي‌ در اوَّل‌ تعليم‌ ششم‌ كه‌ متعلّق‌ به‌ ملل‌ إسلاميّه‌ است‌ گويد: در اينجا از دو نظر بحث‌ داريم‌؛ چون‌ أهل‌ اسلام‌ بر دو قسم‌ منقسم‌ مي‌شوند: سُنّي‌ و شيعي‌. و پس‌ از آن‌ شروع‌ مي‌كند به‌ ذكر فرقه‌هاي‌ أهل‌ سنّت‌ تا آخرشان‌؛ و سپس‌ شروع‌ مي‌نمايد در نظر دوّم‌ كه‌ دربارۀ شيعه‌ مي‌باشد و ابتدا مي‌كند به‌ ذكر اثناعشريّه‌ و ذكر عقائدشان‌.

مي‌گويد: شنيدم‌ از علماي‌ شيعه‌ گفتارشان‌ را و إدراك‌ كردم‌ از ايشان‌ در لاهور در سنۀ 1053 مولي‌ محمّد معصوم‌، و مولي‌ محمّد مومن‌، و مولي‌ إبراهيم‌ را كه‌ در تشيّع‌ متعصّب‌ بود. و در وجه‌ تعصّب‌ او ذكر نموده‌ است‌ كه‌: وي‌ أئمّه‌ علیهم السلام را در


ص 137

خواب‌ ديده‌ است‌! و ايشان‌ او را به‌ اعتناق‌ اسلام‌ و اتّباع‌ أئمّۀ اثناعشر از أهل‌ البيت‌ علیهم السلام امر كرده‌اند.

و ذكر كرده‌ است‌ كه‌ مروّج‌ شيعۀ أخباريّه‌ در عصر او مولي‌ محمّد أمين‌ استرابادي‌ بوده‌ است‌. و مقداري‌ از مطالب‌ او را از كتاب‌ «الفوائد المدنيّة‌» و «دانشنامۀ شاهي‌» و غيرهما نقل‌ ميكند.

در اينجا مرحوم‌ صاحب‌ «الذَّريعة‌» پس‌ از بيان‌ مطالبي‌ از وي‌ در ذكر مذهب‌ إسمعيليّه‌ و طائفۀ صوفيّه‌ ميگويد:

و بالجمله‌ بدون‌ شكّ مولّف‌ اين‌ كتاب‌ از شعراء أواسط‌ قرن‌ يازدهم‌ مي‌باشد كه‌ غالب‌ آنها را نَصرآبادي‌ در تذكره‌اش‌ ذكر كرده‌ است‌؛ و در آنجا كسي‌ كه‌ بر وي‌ منطبق‌ باشد يكي‌ از اسامي‌ محتمله‌اي‌ كه‌ أوّلاً ذكر نموديم‌ نمي‌باشد مگر فاني‌ كشميري‌ كه‌ از او شعرش‌ را در ص‌ 447 نقل‌ كرده‌ است‌.

بنابراين‌ شايد اين‌ فاني‌ همان‌ مولّف‌ باشد و اسمش‌ همانطور كه‌ سِرجان‌ ملكم‌ ذكر كرده‌ است‌ محسن‌ بوده‌، و در نسخۀ بروكسل‌ به‌ محمّد تصحيف‌ شده‌ باشد و يا بالعكس‌. و امّا ذوالفقار متخلّص‌ به‌ موبد يا هوشيار را من‌ نشاني‌ براي‌ او نديدم‌.

و اوّلِ كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» با اين‌ بيت‌ آغاز ميگردد:

اي‌ نام‌ تو سر دفتر اطفال‌ دبستان‌ ياد تو به‌ بالغ‌ خردان‌ شمع‌ شبستان‌

و امّا آنچه‌ در «ذيل‌ كشف‌ الظُّنون‌» ص‌ 442 ذكر نموده‌ است‌ كه‌: اين‌ كتاب‌ تأليف‌ موبد شاه‌ مهتدي‌ است‌ كه‌ براي‌ اكبر شاه‌ متوفَّي‌ در سنۀ 1014 تصنيف‌ كرده‌ است‌، درست‌ نيست‌؛ به‌ سبب‌ آنكه‌ در كتاب‌ «دبستان‌» قصص‌ و حكاياتي‌ را از سنوات‌ 1044 تا 1063 ذكر مي‌كند، از جمله‌ آنكه‌ مي‌گويد: ديدم‌ در سنۀ 1053 مرتاضي‌ را كه‌ ايران‌ را مدح‌ مي‌كرد؛ ولي‌ پادشاهش‌ شاه‌ عبّاس‌ بن‌ خدابنده‌ را سبّ و شتم‌ مي‌نمود و مي‌گفت‌: وي‌ هر پسر يا دختر زيبائي‌ را از روي‌ غصب‌ و تعدّي‌ اخذ مي‌نمايد. [4]

بازگشت به فهرست

متن كتاب دبستان المذاهب درباره عقائد شيعه

اين‌ راجع‌ به‌ هويّت‌ كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» و اختلاف‌ و جهالت‌ در شخص‌


ص 138

مولّف‌ آن‌ بود. و امّا درباره‌ خود كتاب‌، ما اينك‌ برخي‌ از مطالبي‌ را كه‌ در باب‌ تشيّع‌ آورده‌ است‌ براي‌ ايفاء منظور خودمان‌ كه‌ معرّفي‌ مطالب‌ اين‌ باب‌ از جهت‌ مشرب‌ و مذهب‌ و طريقه‌ باشد، از اين‌ كتاب‌ انتخاب‌ نموده‌ و در اينجا مي‌آوريم‌:

در ذكر مذهب‌ اثنا عشريّه‌ علیهم السلام از ملاّ محمّد معصوم‌، و محمّد مومن‌ توني‌، و ملاّ ابراهيم‌ كه‌ در هزار و پنجاه‌ و سه‌ در لاهور بوده‌اند، و از جمعي‌ ديگر آنچه‌ نامه‌نگار شنيده‌ مي‌آورد- تا آنكه‌ گويد:

و بعضي‌ از ايشان‌ گويند كه‌: عثمان‌ مصاحف‌ را سوخته‌، بعضي‌ از سوره‌ها كه‌ در شأن‌ علي‌ و فضل‌ آلش‌ بود برانداخت‌ و يكي‌ از آن‌ سوره‌ها اين‌ است‌ (در اينجا عين‌ همان‌ سوره‌اي‌ را كه‌ محقّق‌ آشتياني‌ قدس سرّه در «بحر الفوائد» از اين‌ كتاب‌ حكايت‌ نموده‌ بود، با همان‌ ألفاظ‌ ذكر كرده‌ است‌، و پس‌ از آن‌ گويد:)

طريق‌ أخباريّين‌: اين‌ طريق‌ را مروّج‌ در اين‌ هنگام‌ ملاّ محمّد امين‌ استرابادي‌ شد؛ و گويند: بعد از تحصيل‌ علوم‌ عقلي‌ و نقلي‌ به‌ مكّۀ معظّمه‌ گرائيد و بعد از مقابلۀ حديث‌ بدين‌ معني‌ پي‌ برد و كتاب‌ «فوائد مدني‌» تصنيف‌ كرد. او در «دانشنامۀ قطب‌ شاهي‌» كه‌ براي‌ داراي‌ اسكندر دستگاه‌ محمّدقلي‌ قطب‌ شاه‌ نوشته‌، آورده‌: بدانكه‌ مطلب‌ أعلي‌' و مقصد أقصي‌' معرفت‌ خصوصيّات‌ مبدأ و معاد است‌- تا اينكه‌ ميگويد:

«أفاضل‌ در تحصيل‌ اين‌ مقام‌ چند فرقه‌ شده‌اند: يك‌ فرقه‌ تحصيل‌ اين‌ مقام‌ به‌ فكر و نظر كرده‌اند. پس‌ طائفه‌اي‌ از اين‌ فرقه‌ التزامِ اين‌ كردند كه‌ مخالف‌ أصحاب‌ وحي‌ نگويند؛ و ايشان‌ را متكلّمين‌ ميگويند، از اين‌ جهت‌ كه‌ فنّ كلام‌ را تصنيف‌ كرده‌اند از روي‌ أفكار عقليّه‌، و در فنّ كلام‌ در مسألۀ كلام‌ ربّ العزّه‌ تطويل‌ كلام‌ كرده‌اند. و طايفۀ ديگر التزام‌ نكرده‌اند؛ و ايشان‌ را حكماء مشّائين‌ ميگويند، از اين‌ جهت‌ كه‌ أوائل‌ ايشان‌ در ركاب‌ ارسطو مي‌رفتند و وقتي‌ كه‌ ارسطو وزير اسكندر شده‌ بود و تردّد به‌ دولتخانۀ اسكندر ميكرد، در اين‌ اثنا أخذ علوم‌ از ارسطو ميكردند.

و يك‌ فرقۀ ديگر تحصيل‌ اين‌ مقام‌ به‌ رياضات‌ كرده‌اند. پس‌ طائفه‌اي‌ از اين‌ فرق‌ التزام‌ كرده‌اند كه‌: مخالف‌ أصحاب‌ وحي‌ نگويند؛ وايشان‌ را صوفيّۀ متشرّعين‌


ص 139

ميگويند. و طائفۀ ديگر التزام‌ اين‌ نكرده‌اند، و ايشان‌ را حكماء إشراقيّين‌ ميگويند. و أفلاطون‌ كه‌ استاد أرسطو است‌، تعلّم‌ و تعليم‌ به‌ طريق‌ رياضات‌ كرده‌ است‌.

و فرقۀ ديگر تحصيل‌ اين‌ مقام‌ از روي‌ كلام‌ أصحاب‌ عصمت‌ كرده‌اند و التزام‌ اين‌ كرده‌اند كه‌ در هر مسأله‌اي‌ كه‌ ممكن‌ باشد عادةً كه‌ عقل‌ در آن‌ غلط‌ كند متمسّك‌ به‌ أحاديث‌ أصحاب‌ عصمت‌ شوند و ايشان‌ را أخباريّين‌ ميگويند.

و أصحاب‌ أئمّۀ طاهره‌ عليهم‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ همگي‌ اين‌ طريق‌ داشتند؛ و أئمّه‌ علیهم السلام ايشان‌ را نهي‌ كرده‌ بودند از فنّ كلام‌ و از فنّ اصول‌ فقه‌ كه‌ از روي‌ أنظار عقليّه‌ تدوين‌ شده‌؛ و همچنين‌ از فنّ فقه‌ كه‌ از روي‌ استنباطات‌ ظنّيّه‌ تدوين‌ شده‌؛ از اين‌ جهت‌ كه‌ عاصم‌ از خطا منحصر است‌ در تمسّك‌ به‌ كلام‌ أهل‌ عصمت‌.

و لهذا در فنون‌ ثلاثه‌ اختلافات‌ و تناقضات‌ بسيار واقع‌ شد. چنانكه‌ مُشاهَد و معلوم‌ است‌ كه‌: نقيضين‌ حقّ نيستند؛ البتّه‌ يكي‌ از ايشان‌ باطل‌ است‌. و أئمّه‌ تعليم‌ فنّ كلام‌، و فنّ اصول‌ فقه‌، و فنّ فقه‌ به‌ أصحاب‌ خود كرده‌اند؛ و آن‌ سه‌ فنّ در كثيري‌ از مسائل‌ مخالفت‌ دارد با فنوني‌ كه‌ عامّه‌ تدوين‌ آن‌ كرده‌اند. و أهل‌ البيت‌ علیهم السلام فرموده‌اند كه‌: در فنون‌ ثلاثۀ عامّه‌ آنچه‌ حقّ است‌ از ما به‌ ايشان‌ رسيده‌، و آنچه‌ باطل‌ است‌ از أذهان‌ ايشان‌ صادر شده‌.

و طريق‌ أخباريّين‌ در آخر زمان‌ غيبت‌ صغري‌ كه‌ به‌ بعضي‌ از روايات‌ هفتاد و سه‌ و بعضي‌ از روايات‌ هفتاد و چهار است‌ شايع‌ بود و أصحاب‌ أئمّه‌ علیهم السلام بعد از آنكه‌ أخذ فنون‌ ثلاثه‌ از أهل‌البيت‌ علیهم السلام كرده‌اند تدوين‌ آن‌ در كتب‌ نموده‌اند به‌ امر ايشان‌ تا در زمان‌ غيبت‌ كبري‌ شيعۀ أهل‌ بيت‌ در عقائد و أعمال‌ به‌ آن‌ رجوع‌ كنند و آن‌ كتب‌ به‌ طريق‌ تواتر منتهي‌ به‌ متأخّرين‌ شده‌.

و كتاب‌ «كافي‌» كه‌ ثقة‌ الإسلام‌ محمّد بن‌ يَعقوب‌ الكُلَيْني‌ قدس سرّه تأليف‌ آن‌ كرده‌اند مشتمل‌ بر فنون‌ ثلاثه‌ است‌.

پس‌ چون‌ محمّد بن‌ أحمد الجُنَيد العامل‌ بالقياس‌، و حَسَن‌ بن‌ حُسَين‌ بن‌ عليّ بن‌ أبي‌ عقيل‌ المعالي‌ المتكلّم‌ به‌ ظهور رسيدند و فقيه‌ شديد بودند، در زمان‌ ايشان‌ در


ص 140

مدارس‌ و مساجد مدار بر تعليم‌ و تعلّم‌ طريقۀ عامّه‌ بود. مطالعۀ كتب‌ كلام‌ و كتب‌ اصول‌ عامّه‌ كردند، چون‌ مهارت‌ تمام‌ در فنّ اصول‌ فقه‌ و فنّ كلام‌ كه‌ از أئمّه‌ منقول‌ است‌ نداشتند و در بعضي‌ از مباحث‌ فنّ كلام‌، و فنّ اصول‌ فقه‌، موافقت‌ با عامّه‌ كردند و اختيار طريقۀ مركّب‌ از طريقۀ أخباريّين‌ و طريقه‌عامّه‌ كردند و بناي‌ اجتهادات‌ برين‌ نهادند.

و بعد از ايشان‌ شيخ‌ مُفيد رحمة‌ الله‌ عليه‌ يعني‌ شيخ‌ أبوجعفر از روي‌ غفلت‌ و حسن‌ ظنّ به‌ اين‌ دو فاضل‌ موافقت‌ ايشان‌ كرد و در كلام‌ و اصول‌ فقه‌ سلوك‌ طريقۀ مركّبۀ از طريقۀ عامّه‌ و أخباريّين‌ و اصوليّين‌ كرد. و از اين‌ جهت‌ علماي‌ إماميّه‌ منقسم‌ شدند به‌ أخباريّين‌ و اصوليّين‌ چنانچه‌ علاّمۀ حلّي‌ يعني‌ شيخ‌ جمال‌الدّين‌ مُطَهّر در بحث‌ خبر واحد از «نهايه‌» ذكر كرده‌ است‌؛ و در آخر «شرح‌ مواقف‌» و أوايل‌ كتاب‌ «ملل‌ و نحل‌» نيز تصريح‌ به‌ آن‌ شده‌ است‌.

چون‌ شيخ‌ مفيد استاد علم‌ الهدي‌ يعني‌ سيّد مرتضي‌ و استاد رئيس‌ الطّائفه‌ بود آن‌ طريقه‌ در ميان‌ أفاضل‌ إماميّه‌ شايع‌ شد تا نوبت‌ علاّمة‌ المشارق‌ و المغارب‌ علاّمۀ حِلّي‌ شد. و چون‌ تبحّر علاّمۀ حلّي‌ در علوم‌ از ابن‌ جنيد و ابن‌ أبي‌عقيل‌ و شيخ‌ مفيد بيشتر بود، ايشان‌ طريقۀ مركّبه‌ را در كتب‌ كلاميّه‌ و اصوليّه‌ بسط‌ و رواج‌ بيشتر دادند و در اجتهادات‌ فقهيّه‌، بنا بر آن‌ طريقۀ مركّبه‌ نهادند. چون‌ أحاديث‌ عامّه‌ از باب‌ خبر واحد خالي‌ از قرائن‌ نبود ايشان‌ تقسيم‌ أحاديث‌ كتب‌ خود به‌ أقسام‌ أربعۀ مشهور كرده‌ بودند؛ و علاّمۀ حلّي‌ رَحِمَهُ الله‌ از روي‌ غفلت‌ أحاديث‌ كتب‌ خود و كتب‌ طائفۀ محقّه‌ را به‌ أقسام‌ أربعه‌ تقسيم‌ كرد با آنكه‌ علم‌ الهدي‌ و رئيس‌ الطّائفه‌ و ثقة‌ الإسلام‌ و شيخنا الصّدوق‌ يعني‌ محمّد بن‌ بابويه‌ القُمّيّ و غيرهم‌ تصريح‌ كرده‌اند به‌ اينكه‌ إجماع‌ طائفۀ محقّه‌ بر صحّت‌ آن‌ شده‌.

و بعد از علاّمۀ حلّي‌ شيخ‌ شهيد أوّل‌ يعني‌ شيخ‌ محمّد مكّي‌ رعايت‌ طريقۀ او كرده‌ و بناي‌ تصانيف‌ خود بر آن‌ نهاده‌، و بعد از ايشان‌ سلطان‌ المدقّقين‌ شيخ‌ علي‌ رحمةُ اللهِ عليه‌ موافقت‌ ايشان‌ كرد. و العالم‌ الرّبّانيّ شهيد الثّاني‌ يعني‌ شيخ‌ زين‌ الدّين‌


ص 141

جبل‌ العامليّ رَحِمَهُ اللهُ تعالي‌ نيز رعايت‌ آن‌ طريقه‌ كرد.

تا آنكه‌ نوبت‌ به‌ أعلم‌ علماء المتأخّرين‌ في‌ علم‌ الحديث‌ و علم‌ الرّجال‌ و أورعهم‌ استاد الكلّ في‌ الكلّ ميرزا محمّد استرابادي‌ -نوّر الله‌ مرقده‌ الشّريف‌- رسيد. پس‌ ايشان‌ بعد از آنكه‌ جميع‌ فنون‌ احاديث‌ را به‌ فقير تعليم‌ كردند و به‌ فقير اشاره‌ فرمودند كه‌: إحياي‌ طريقۀ اخباريّين‌ بكن‌، و شبهاتي‌ كه‌ معارضت‌ به‌ آن‌ طريقت‌ دارد دفع‌ آن‌ شبهات‌ بكن‌، و من‌ را اين‌ معني‌ در خاطر مي‌گذشت‌ ليكن‌ ربّ العزّه‌ تقدير كرده‌ بود كه‌ اين‌ معني‌ بر قلم‌ تو جاري‌ شود.

پس‌ فقير بعد از آنكه‌ جميع‌ علوم‌ متعارفه‌ را از أعظم‌ علماء فنون‌ اخذ كرده‌ بودم‌ چندين‌ سال‌ در مدينۀ منوّره‌ سر به‌ گريبان‌ فكر فرو مي‌بردم‌ و تضرّع‌ به‌ درگاه‌ ربّ العزّة‌ ميكردم‌ و توسّل‌ به‌ أرواح‌ مقدّس‌ أصحاب‌ عصمت‌ مي‌جستم‌ و مجدّداً رجوع‌ به‌ احاديث‌ و كتب‌ عامّه‌ يعني‌ مخالفان‌ اماميّه‌ و در كتب‌ خاصّه‌ يعني‌ اماميّه‌ ميكردم‌ از روي‌ كمال‌ تعمّق‌ و تأمّل‌، تا آنكه‌ به‌ توفيق‌ ربّ العزّة‌ و بركات‌ سيّدالمرسلين‌ و أئمّۀ طاهرين‌- صلوات‌ الله‌ و سلامه‌ عليه‌ و عليهم‌ أجمعين‌ - به‌ اشارت‌ لازم‌ الإطاعة‌ امتثال‌ نمودم‌ و به‌ تأليف‌ «فوائد مدنيّه‌» موفّق‌ شدم‌ و به‌ مطالعۀ شريف‌ ايشان‌ مشرّف‌ شد. پس‌ تحسين‌ آن‌ تأليف‌ كردند و ثناي‌ مولّفش‌ گفتند؛ .»

صاحب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» در اينجا مقداري‌ از شرح‌ نوّاب‌ أربعه‌ و وظائف‌ شيعيان‌ را در زمان‌ غيبت‌ بيان‌ ميكند و سپس‌ ميگويد: «بايد دانست‌ كه‌: حديث‌ نزد شيعۀ إماميّۀ اصوليّه‌ منقسم‌ به‌ چهار قسم‌ مي‌شود: صَحيح‌ و حَسَن‌ و موثّق‌ و ضعيف‌.

(تا اينكه‌ ميگويد:) در طريق‌ أخباريّين‌ نامه‌نگار آنچه‌ از أمينان‌ اين‌ راه‌ كه‌ يكي‌ از آنان‌ محمّد رضاي‌ قزويني‌ است‌ شنيده‌ مي‌نويسد. ايشان‌ را أخباريّين‌ بدان‌ نامند كه‌ مدار برخبر نهند و اجتهاد نكنند. مُلاّ محمّد أمين‌ بعد از تحصيل‌ علوم‌ عقلي‌ و نقلي‌ و شرعي‌ به‌ مكّۀ معظّمه‌ رفت‌ و آشكارا كرد كه‌: اجتهاد طريقۀ قدماي‌ شيعه‌ نيست‌. و آنچه‌ از عارفان‌ و امينان‌ أسرار او، نامه‌نگار شنيده‌ مي‌نگارد، و آن‌ كه‌ طالب‌ زيادتي‌ است‌ به‌ فوائد المَدَني‌ كه‌ گرد آوردۀ او است‌ بگرايد.

بازگشت به فهرست


ص 141

نقل سخن محمدامين استرآبادي درطريقه اخباريه

در اينجا مطالبي‌ را از ايشان‌ نقل‌ كرده‌ تا مي‌رساند به‌ اينجا كه‌ مي‌گويند: پس‌ طريق‌ سالم‌ آن‌ است‌ كه‌ حضرات‌ داشتند؛ و آن‌ طريق‌ أخباريّين‌ است‌؛ و ايشان‌ را أخباريّين‌ از آن‌ گويند كه‌ مدار اين‌ طائفه‌ بر خبر است‌ و عمل‌ به‌ حديث‌ كنند و اجتهاد نكنند.

ملاّ محمّد أمين‌ خطاب‌ به‌ گروه‌ مجتهدين‌ اجتهاد پيشۀ متأخّرين‌ ميكند كه‌: شما خود قائليد و مُقرّ كه‌ آئين‌ سَلَف‌ و طريق‌ قدما اجتهاد نبوده‌ و راه‌ سلف‌ و طريق‌ قديم‌ كه‌ در هنگام‌ محمّد و أئمّه‌ علیهم السلام بوده‌ راه‌ أخباريّين‌ است‌، پس‌ ما را همين‌ دليل‌ بسند است‌ كه‌ راه‌ ما طريق‌ مستمرّ است‌؛ امّا شما دليل‌ بر جواز اجتهاد بهم��� رسانيد و به‌ ما نمائيد كه‌: به‌ فرمودۀ كدام‌ يكي‌ از أصحاب‌ عصمت‌ اين‌ طريق‌ پيش‌ گرفته‌ايد؟! چه‌ بعد از محمّد علیه السّلام پيغمبري‌ نيايد، و ديني‌ نيارد؛ همچنين‌ در كتاب‌ پيغمبر و أحاديث‌ نبوي‌ و أئمّه‌ وارد نشده‌ كه‌: تا فلان‌ هنگام‌ عمل‌ به‌ أخبار كنند و بعد از غيبتِ امام‌، اجتهاد پيشه‌ سازند.

پس‌ به‌ يقين‌ معلوم‌ شد كه‌: شما اصول‌ خود را با اصول‌ اهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ آميخته‌ايد و مذهب‌ شما حكم‌ سكنگبين‌ گرفته‌ كه‌ نه‌ شهد است‌ و نه‌ سركه‌؛ و شما نه‌ از سنّيانيد و نه‌ شيعه‌! و وجه‌ اجتهاد پيشه‌ كردن‌ متأخّرين‌ آن‌ است‌ كه‌: چون‌ هنگام‌ تقيّۀ شديد شد رفتند و از كتب‌ مخالفين‌ تحصيل‌ علوم‌ كردند و آن‌ مطالب‌ در قلوب‌ شما جا گرفت‌، پس‌ آنچه‌ رسوا بود، از كتب‌ خود افكندند و بعضي‌ از آن‌ به آئين‌ خود آميختند.

در اينجا نيز ملاّ محمّد امين‌ مطلب‌ را تفصيل‌ ميدهد تا آنكه‌ ميگويد:

و بايد دانست‌ كه‌: مجتهد بايد به‌ ظنّ خود عمل‌ كند، و ظنّ شبهه‌ است‌؛ و شبهه‌ را شبهه‌ از آن‌ گويند كه‌ باطل‌ است‌ شبيه‌ به‌ حقّ. و طريق‌ أخباريّين‌ آن‌ است‌ كه‌: بي‌ لِمَ ولَا نُسَلِّم‌ أبلهانه‌ هر چه‌ از امام‌ شنوند دليل‌ قطعي‌ دانند. پس‌ عمل‌ به‌ راه‌ أخباريّين‌ طريق‌ قطعي‌ است‌ وقطعي‌ را به‌ ظنّي‌ چه‌ نسبت‌؟ و متأخّرين‌ شيعه‌ گفتند: مجتهد را رسد كه‌ به‌ ظنّ خود عمل‌ كند، و ديگران‌ را إطاعت‌ گمان‌ او كردن‌؛ و اين‌ طريق‌ قدما


ص 143

نبوده‌ پس‌ عمل‌ به‌ اجتهاد سَهْو و خَطا باشد.» [5]

باري‌ به‌ طوري‌ كه‌ مرحوم‌ صاحب‌ «الذَّريعة‌» از او حكايت‌ كرده‌ است‌ او مدّعي‌ است‌ كه‌ چون‌ كتاب‌ او در عقائد و ملل‌ و نحل‌ است‌، لهذا از طريقۀ سيّد مرتضي‌ رازي‌ صاحب‌ كتاب‌ «تبصرة‌ العوام‌» ـ كه‌ تأييد مذهبي‌ و جانبداري‌ از آن‌ كرده‌ است‌ و اين‌ امر غلط‌ است‌ ـ عدول‌ نموده‌ و اين‌ كتاب‌ را تصنيف‌ نموده‌ است‌ تا از تأييد و جانبداري‌ گروهي‌ و آئيني‌ دور باشد و به‌ حق‌ متحقّق‌ باشد و از روي‌ تعصّب‌ كه‌ حقّ را پنهان‌ مي‌كند نبوده‌ باشد.

ليكن‌ همان‌ طور كه‌ گذشت‌ مرحوم‌ علاّمۀ طهراني‌؛ متذكّر شده‌اند كه‌ از گوشه‌ و كنار مطالب‌ مندرجۀ در اين‌ كتاب‌- به‌ طوري‌ كه‌ ما اينك‌ بعضي‌ از عبارات‌ و مطالب‌ او را نقل‌ كرديم‌- مي‌توان‌ استنباط‌ تشيّع‌ وي‌ را نمود.

بايد گفت‌: به‌ هر حال‌، او خود، چه‌ شيعه‌ باشد و چه‌ نباشد، و هر مذهب‌ و آئيني‌ كه‌ داشته‌ باشد، از آنجا كه‌ آشنائي‌ او با مذهب‌ شيعۀ اثناعشريّه‌، همانطور كه‌ خود نيز ذكر كرده‌ است‌، به‌ توسّط‌ بعضي‌ از أخباريّين‌ بوده‌ است‌، مطالبي‌ را كه‌ در معرّفي‌ شيعه‌ و بيان‌ عقائد و نظريّات‌ شيعيان‌ نقل‌ نموده‌ است‌ و مِنجمله‌ سورۀ مجعوله‌اي‌ كه‌ به‌ عنوان‌ سورۀ ساقطه‌ آورده‌ است‌، بر طبق‌ مشرب‌ أخباريّون‌ و در جانبداري‌ از مذهب‌ آنان‌ ميباشد.

از جمله‌ آنكه‌ در ذكر مذهب‌ اثناعشريّه‌، عمدتاً و به‌ تفصيل‌ به‌ معرّفي‌ طريق‌ أخباريّين‌ و بيان‌ نظرات‌ آنها پرداخته‌ و مروّج‌ اين‌ طريقه‌ در عصر خود: ملاّ محمّد أمين‌ استرابادي‌ را نام‌ برده‌ و مفصّلاً مطالبي‌ را از او در نقد و طعن‌ اصوليّين‌ نقل‌ مي‌نمايد؛ ولي‌ در معرّفي‌ طريقۀ اصوليّون‌ و بيان‌ جوابهاي‌ آنها از إشكالات‌ أخباريّون‌ هيچ‌ نياورده‌ و نامي‌ از مروّج‌ مذهب‌ آنها در آن‌ عصر نبرده‌ است‌.

از اساطين‌ شيعۀ اصوليّين‌ در آن‌ عصر همچون‌ ميرداماد و شيخ‌ بهائي‌ و مجلسي‌ أوّل‌ و محقّق‌ كركي‌: عليّ بن‌ حسين‌ بن‌ عبدالعالي‌ صاحب‌ كتاب‌ «جامع‌ المقاصد» و أمثال‌ اين‌


ص 144

أعلام‌ و أساطين‌ نام‌ نبرده‌ است‌. آيا نصرت‌ و جانبداري‌ از اين‌ بيشتر متصوَّر است‌؟!

بازگشت به فهرست

نقدي برمكتب اخباري

تمام‌ إشكالاتي‌ كه‌ در اين‌ سطور مذكوره‌ از قول‌ أخباريّون‌ به‌ اصوليّون‌ حكايت‌ نموده‌ است‌ آنها جواب‌ متين‌ و رشيق‌ داده‌اند و إثبات‌ صحّت‌ و درستي‌ مذهب‌ خودشان‌ را نموده‌اند كه‌ مذهب‌ اهل‌ البيت‌ همان‌ مذهب‌ اصوليّون‌ مي‌باشد كه‌ عقل‌ را داراي‌ ارزش‌ و قيمت‌ ميدانند؛ أمّا أخباريّون‌ عقل‌ را اسقاط‌ مي‌كنند، و به‌ تعبّد به‌ خبري‌ بدون‌ ملاحظۀ سند و صحّت‌ آن‌ دل‌ ميدهند. اين‌ در حقيقت‌ غير از نَعَم‌ و نُسَلِّمِ أبلهانه‌ چيزي‌ مي‌تواند بوده‌ باشد؟!

أخباريّون‌ نظر به‌ متن‌ خبر نمي‌كنند؛ با علم‌ متناقض‌ باشد، با واقع‌ متضادّ باشد، با حكم‌ عقلي‌ تباين‌ داشته‌ باشد؛ أبداً به‌ اين‌ جهات‌ نظر نمي‌افكنند، فقط‌ نظر به‌ سند حديث‌ را آنهم‌ اگر فقط‌ در اصول‌ أربعه‌ باشد كافي‌ ميدانند. و اين‌ طريق‌ را اصوليّون‌ باطل‌ كرده‌اند و پنبۀ آن‌ را زده‌اند و جسدش‌ را سوخته‌، خاكسترش‌ را به‌ باد داده‌اند.

آنها مي‌گويند: بسياري‌ از اوقات‌، ما صحّت‌ سَنَد را از صحّت‌ متن‌ مي‌شناسيم‌. دين‌ اسلام‌ و قرآن‌ كه‌ براساس‌ علم‌ و حقّ و أصالت‌ است‌ حكم‌ به‌ باطل‌ ولو تعبّداً نمي‌كند، و رسول‌ أوّل‌ أوّل‌ عقل‌ عالم‌ بود، و أئمّه‌ و پيشوايان‌ تشيّع‌ أوّلين‌ و عالي‌ترين‌ عقلاي‌ عالم‌ بودند. در اين‌ صورت‌ تعبّد كوركورانه‌ و علي‌ العمياء در شريعت‌ نيست‌؛ آنچه‌ هست‌ نور است‌، و حقّ و اصالت‌ و واقع‌. ما به‌ أخباري‌ كه‌ متواتر يا مستفيض‌ يا محفوف‌ به‌ قرائن‌ قطعيّه‌ باشد عمل‌ مي‌كنيم‌. أخبار آحادي‌ كه‌ حجّيّت‌ آنها بالقطع‌ و اليقين‌ ثابت‌ باشد عمل‌ مي‌نمائيم‌، نه‌ به‌ هر خبري‌ كه‌ مقطوع‌ و يا مرسل‌ در فلان‌ كتاب‌ ثبت‌ شده‌ باشد، با وجود كثرت‌ أخبار مجعولۀ موضوعۀ مدسوسه‌ كه‌ در همين‌ كتب‌ توزيع‌ شده‌ است‌.

مجتهد به‌ ظنّ عمل‌ نمي‌كند مگر آنكه‌ در راه‌ وصول‌ به‌ حقّ به‌ يقين‌ منتهي‌ شود. ظَنّيَةُ الطّريقِ لا يُنافي‌ قَطْعيّةَ الْحُكْم‌ راجع‌ به‌ اين‌ مهمّ است‌.

بالاخره‌ ما اينك‌ درصدد آن‌ نيستيم‌ كه‌ در اينجا يكايك‌ از خطاهاي‌ أخباريّون‌ را بشماريم‌. آقا محمّد باقر بهبهاني‌، و جملۀ تلامذه‌اش‌، و تلامذۀ تلامذه‌اش‌ از جمله‌


ص 145

أفضل‌ المحقّقين‌ شيخ‌ مرتضي‌ أنصاري‌ در كتاب‌ «رسائل‌» خود در يكايك‌ از مسائل‌ مختلفٌ فيها ميان‌ اصوليّون‌ و أخباريّون‌ وارد شده‌ و بحث‌ عميق‌ فرموده‌اند؛ و بحمد الله‌ و المنّة‌ بازار أخباريگري‌ امروز رونقي‌ ندارد.

اگر اين‌ أعلام‌ نبودند أخباريّون‌ با همين‌ عبارات‌ دلفريب‌ و عوامگير: «متابعت‌ از عقل‌ موافقت‌ عامّه‌ است‌. موافقت‌ أهل‌ البيت‌ تسليم‌ شدن‌ بدون‌ چون‌ و چرا در برابر أوامر آنهاست‌. آيا به‌ عقل‌ رجوع‌ كردن‌ طريقۀ عامّه‌ نمي‌باشد؟ كُلُّ ما لَمْ يَخْرُجْ مِنْ هذَا البَيْتِ فَهُوَ باطلٌ» و امثال‌ اينها چنان‌ پيشرفت‌ كرده‌ بودند كه‌ عالم‌ اسلام‌ را به‌ جهل‌ و كوري‌ و نابينائي‌ كشانده‌ بودند، و با مخالفت‌ با حكمت‌ و عرفان‌ و به‌ طور كلّي‌ جميع‌ علوم‌ عقليّه‌ شبحي‌ تاريك‌ و مبهم‌ براي‌ آينده‌ ترسيم‌ نموده‌ بودند.

از زمان‌ همين‌ آقا ملاّ محمّد امين‌ استرابادي‌ گسترش‌ اين‌ رويّه‌ شد تا اينكه‌ آثار او را در شيخ‌ أحمد أحسائي‌ و تابعينش‌ ديديم‌ و علوم‌ و معارف‌ آنها را كه‌ در حقيقت‌ بايد سدّ علوم‌ و معارف‌ نام‌ نهاد مشاهده‌ نموديم‌؛ تا شيخ‌ مجدِّد و محيي‌ مذهب‌، وحيد بهبهاني‌: آقا محمّد باقر قيام‌ فرمود و با مكتب‌ متقن‌ و اُصولي‌ و راستين‌ خود أساسشان‌ را برانداخت‌ و بنيادشان‌ را منهدم‌ نمود، و معلوم‌ شد كه‌: شيخ‌ مفيد و شيخ‌ طوسي‌ و علم‌ الهدي‌ سيّد مرتضي‌ و علاّمۀ حلّي‌ها از روي‌ غفلت‌ به‌ اصول‌ نگرويده‌اند، بلكه‌ با ديدۀ بصيرت‌ و كنجكاوانه‌ بدان‌ نگريسته‌اند.

باري‌ منظور ما از اين‌ گفتار آن‌ بود كه‌ بدانيم‌: مولّف‌ كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» با آنكه‌ مجهول‌ الهويّه‌ است‌ و هنوز يقيناً نمي‌توان‌ حكم‌ به‌ شخص‌ معيّني‌ نمود، معذلك‌ كلام‌ او در ذكر مذهب‌ اثنا عشريّه‌، كلام‌ يك‌ أخباري‌ مذهب‌ صرف‌ است‌ و سورۀ مجعوله‌ و موضوعۀ «ولايت‌» را كه‌ به‌ عنوان‌ سورۀ ساقطه‌ از قرآن‌ به‌ عنوان‌ معرّفي‌ شيعه‌ در كتابش‌ آورده‌ است‌، هر كس‌ به‌ آن‌ نظر كند، با اندك‌ تأمّلي‌ مي‌فهمد كه‌ مجعول‌ و دروغ‌ است‌. قرآن‌ حكيم‌ و عزيز و فرقان‌ مجيد معجز كجا و اين‌ سورۀ مبتذل‌ كه‌ به‌ گفتار آشتياني‌: هر كس‌ به‌ لغت‌ عرب‌ آشنا باشد مي‌تواند مثل‌ اين‌ سوره‌ را بسازد، كجا؟!


ص 146

به‌ طور قطع‌ و يقين‌ اين‌ سوره‌ ساخته‌ و پرداختۀ برخي‌ از همين‌ أخباريّين‌ است‌ كه‌ كاسۀ از آش‌ داغ‌‌تر شده‌ و براي‌ حمايت‌ مولانا أميرالمومنين‌ علیه السّلام و بيان‌ مثالب‌ خصمانش‌ دلسوزي‌ نموده‌ و اين‌ را ساخته‌ و بافته‌ و به‌ كلام‌ إلهي‌- عياذاً بِالله‌- نسبت‌ داده‌اند.

و لهذا در كلام‌ آشتياني‌ ديديم‌ كه‌ در غير كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» يافت‌ نشده‌ است‌ و ابن‌ شهر آشوب‌ اشاره‌اي‌ به‌ سوره‌اي‌ ساقطه‌ به‌ نام‌ ولايت‌ فرموده‌ است‌.

و نظير آراء كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» آراء كتاب‌ «فَصْل‌ الخطاب‌ في‌ تحريفِ كتابِ ربِّ الارباب‌» است‌.

محدّث‌ نوري‌ صاحب‌ كتاب‌ «مستدرك‌ الوسائل‌» كه‌ از جملۀ كتب‌ نافعه‌ مي‌باشد بالاخصّ در خاتمۀ آن‌ كه‌ حقّاً مباحث‌ بكر و تازه‌اي‌ إرائه‌ داده‌ است‌ ـ گرچه‌ در بسياري‌ از موارد آن‌ جاي‌ إشكال‌ باقي‌ است‌ ـ كتابي‌ در تحريف‌ كتاب‌ إلهي‌ نگاشته‌، و تحريف‌ آن‌ را نه‌ از جهت‌ تغيير و زياده‌ بلكه‌ فقط‌ از جهت‌ نقيصه‌ خواسته‌ است‌ به‌ اثبات‌ برساند.

حقير اوقات‌ اقامت‌ و تحصيل‌ در نجف‌ أشرف‌ اين‌ كتاب‌ را از حضرت‌ استادمان‌ در بحث‌ حديث‌ و رجال‌ و درايه‌: علاّ مه‌ حاج‌ شيخ‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ قدس سرّه به‌ عنوان‌ أمانت‌ گرفتم‌ و از ابتدا تا انتهايش‌ را مطالعه‌ نمودم‌ به‌ ضميمۀ جزوۀ إلحاقي‌ ايشان‌ با خطّ شريف‌ خود در ابتدايش‌ كه‌ به‌ نام‌ «ردّ كشف‌ الارتياب‌» مرحوم‌ نوري‌ قدس سرّه نوشته‌ بود، و مرحوم‌ علاّمۀ طهراني‌ فرمودند: استاد ما حاجي‌ نوري‌ قدس سرّه فرموده‌ است‌: من‌ راضي‌ نيستم‌ كسي‌ «فصل‌ الخطاب‌» مرا بدون‌ اين‌ نوشته‌ مطالعه‌ كند.

و علي‌ كلّ تقديرٍ مرحوم‌ محدّث‌ نوري‌ در اين‌ كتاب‌ با شش‌ دليل‌ مي‌خواهد إثبات‌ خصوص‌ نقيصه‌ را در كتاب‌ الله‌ المنزل‌ بنمايد؛ به‌ خلاف‌ زيادتي‌ و تغيير را كه‌ ولو در كلمۀ واحده‌ باشد از آن‌ دفع‌ مي‌كند. كتاب‌ قطوري‌ است‌ از مجموعۀ روايات‌ عامّه‌ و خاصّه‌ در اين‌ مقام‌.

در اين‌ كتاب‌ آنچه‌ توانسته‌ است‌ از جمع‌ آوري‌ روايات‌ دريغ‌ ننموده‌ است‌. و


ص 147

حقير در وقت‌ مراجعت‌ از نجف‌ أشرف‌ چون‌ شرح‌ خصوصيّات‌ كتاب‌ و مطالعه‌ام‌ را براي‌ حضرت‌ استاد آية‌الله‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدس سرّه شرح‌ دادم‌ و از كثرت‌ روايات‌ وارده‌ در آن‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمد، فرمودند: كُلَّما كَثُرَتْ فِيهِ الرِّواياتُ ازْدادَ بُعْداً عَنِ الْواقِعِ. اين‌ روايات‌ كثيره‌ را بايد تأويل‌ نمود؛ و اگر قابل‌ تأويل‌ نباشد همگي‌ مردودند، بدون‌ هيچ‌ تأمّل‌. در آن‌ وقت‌ فقط‌ جلد أوّل‌ تا سوّم‌ تفسير «الميزان‌» طبع‌ شده‌ بود، و وعده‌ فرمودند: در محلّ مناسب‌ در آينده‌ از بحث‌ عدم‌ تحريف‌ قرآن‌ گرچه‌ نقيصه‌ باشد بحث‌ وافي‌ فرمايند. و أخيراً در همين‌ اوراق‌ ملاحظه‌ شد كه‌ با چه‌ منطق‌ قوي‌ أدّلۀ قائلين‌ به‌ آن‌ را ردّ كرده‌اند و إثبات‌ نموده‌اند كه‌: اين‌ قرآنِ در دست‌ ما همان‌ كتاب‌ الله‌ المنزل‌ من‌ السّماء مي‌باشد بدون‌ اندك‌ تغييري‌.

نظير اين‌ مطلب‌ را روزي‌ به‌ محضر أقدسشان‌ عرض‌ كردم‌: محدّث‌ شوشتري‌ شيخ‌ محمّد تقي‌ صاحب‌ دورۀ كتاب‌ «قاموس‌ الرّجال‌» كتابي‌ نوشته‌اند در إثبات‌ سَهو و خَطا از إمامان‌ علیهم السلام .

بدون‌ درنگ‌ فرمودند: اين‌ نوع‌ كتب‌ ارزش‌ علمي‌ ندارند، إمام‌ خطا نمي‌كند.

عرض‌ كردم‌: در اين‌ كتاب‌ أخباري‌ را جمع‌ كرده‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از آنها داراي‌ سند صحيح‌ مي‌باشند.

فرمودند: هر چه‌ مي‌خواهد باشد، مردود است‌. إمام‌ خطا نمي‌كند.

مرحوم‌ نوري‌ همچون‌ مولّف‌ كتاب‌ «الاخبار الدَّخيلة‌» مذاق‌ أخباري‌ مذهب‌ داشته‌ و از عبارات‌ و مطالبشان‌ در ردّ كلام‌ معقول‌ و حكمت‌ و عرفان‌ بِأَيِّ وَجْهٍ كان‌ دريغ‌ نمي‌نمايند، و در همان‌ چاهي‌ سقوط‌ مي‌كنند كه‌ صاحب‌ كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» سقوط‌ نمود، و وارد مي‌شوند دربحث‌ و تنقيح‌ و جَرح‌ و تعديل‌ اموري‌ كه‌ شأن‌ علمي‌ آنها نيست‌. فلهذا ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ اين‌ گونه‌ أفراد أخباري‌ مسلك‌ كه‌ بناي‌ اجتهاد و تحقيقاتشان‌ و آرائشان‌ بر تعبّد به‌ ظواهر أخبار است‌ بدون‌ تعمّق‌ در معني‌، براي‌ إسلام‌ و مطالعه‌ كنندۀ آثار آنها، چقدر زيانبار اند. مرحوم‌ نوري‌ در كتاب‌ خود كه‌ در أحوالات‌ سلمان‌ فارسي‌ نوشته‌ است‌، إثبات‌ أفضليّت‌ وي‌ را بر


ص 148

حضرت‌ أباالفضل‌ العَبّاس‌ علیه السّلام نموده‌ است‌.

ما اينك‌ درصدد بيان‌ اين‌ مسائل‌ نيستيم‌، و وقت‌ و مجال‌ نيز إجازه‌ نمي‌دهد در تنقيد آراء بعضي‌ بپردازيم‌؛ ولي‌ همين‌ قدر مي‌خواهم‌ عرض‌ كنم‌: صاحب‌ «فصل‌الخطاب‌» كتاب‌ مضرّ و بدون‌ ارزش‌ علمي‌ و مخالف‌ با آراء اساطين‌ مذهب‌ مثل‌ شيخ‌ صدوق‌ و سيّدمرتضي‌ و شيخ‌ الطّائفة‌ الحقّة‌ المحقّة‌ و أمثالهم‌، صاحب‌ همان‌ كتاب‌ أحوال‌ سلمان‌ فارسي‌ است‌ كه‌ در آنجا به‌ إثبات‌ افضليّتش‌ بر قمر بني‌هاشم‌ قلمفرسائي‌ نموده‌ است‌.

آخر كسي‌ نبود كه‌ بدين‌ مردمان‌ بدون‌ تعمّق‌ بگويد: چه‌ كسي‌ شما را در موقف‌ إخلاص‌ و خلوص‌ و ولايت‌ و شرف‌ و امامت‌، و جَرح‌ و تعديل‌، و بهشت‌ و جهنّم‌ نشانده‌ است‌ تا وظيفۀ خود بدانيد كه‌ مقام‌ قمربني‌هاشم‌ را كه‌ هزاران‌ نفر مثل‌ سلمان‌ بايد كفشداري‌ و خاكروبي‌ صحن‌ و درگاه‌ او را بنمايند، از مقام‌ سلمان‌ پائين‌تر بدانيد؟! «فَصْل‌الخطاب‌» كتابي‌ است‌ از نقطه‌ نظر علماي‌ شيعه‌ بدون‌ اعتبار؛ و نظريّات‌ شخص‌ منحرف‌ از طريق‌ است‌ كه‌ پس‌ از وي‌ چه‌ اعتراضاتي‌ از دنياي‌ اسلام‌ و تشيّع‌ به‌ او شد واو در جواب‌ فرومانده‌ بود.

روزي‌ كه‌ حقير اين‌ كتاب‌ را در نجف‌ أشرف‌ مطالعه‌ مي‌كردم‌، يكي‌ از محقّقين‌ از علما و آيات[6] ‌آن‌ زمان‌ كه‌ به‌ ديدن‌ من‌ در منزل‌ آمد گفت‌: اين‌ چه‌ كتابي‌ ا��ت‌ كه‌ مطالعه‌ مي‌كني‌؟!

عرض‌ كردم‌: «فَصْل‌الخطاب‌» مرحوم‌ محدّث‌ نوري‌.

گفت‌: اين‌ را كنار بگذاريد؛ وقت‌ خود را به‌ اين‌ مطالب‌ تلف‌ نكنيد! چون‌ مرحوم‌ نوري‌ اين‌ كتاب‌ را نوشت‌ شيخ‌ الإسلام‌ مصر براي‌ مرحوم‌ مجدّد آية‌ الله‌ بزرگ‌ شيرازي‌ قدس سرّه نوشت‌: دست‌ اين‌ مرد را ببريد، انگشتهاي‌ وي‌ را قطع‌ كنيد!


ص 149

عرض‌ كردم‌: بالاخره‌ علم‌ و اطّلاع‌ بر مضامين‌ اين‌ كتب‌ براي‌ شخص‌ محصّل‌ كه‌ درصدد اجتهاد مي‌باشد لازم‌ است‌ و امروز پنجشنبه‌ است‌ و روز تعطيل‌ است‌؛ و من‌ أبداً اوقات‌ تحصيلي‌ خود را همانطور كه‌ خود مي‌دانيد صرف‌ غير علوم‌ متعارفه‌ در حوزه‌ نمي‌كنم‌.

گفت‌: آري‌! در اين‌ صورت‌ عيب‌ ندارد.

بازگشت به فهرست

گفتار صاحب الذريعه درباره فصل الخطاب

حضرت‌ استاد آقا شيخ‌ آقا بزرگ‌ قدس سرّه مردي‌ عظيم‌ التّقوي‌، أخلاقي‌، مُهَذَّب‌ و داراي‌ حسن‌ خلق‌ و بشاشت‌ وجه‌، و كريم‌ النّفس‌ بود، و أبداً راضي‌ نبود به‌ مقام‌ استادشان‌ مرحوم‌ محدّث‌ حاجي‌ ميرزا حسين‌ نوري‌ فرزند مرحوم‌ آقا شيخ‌ محمّد تقي‌ نوري‌ صاحب‌ «فصل‌ الخطاب‌» جسارتي‌ شود، و با كمال‌ تواضع‌ و اخلاق‌ از او اينطور دفاع‌ مي‌نمودند كه‌: حملاتي‌ كه‌ بر او مي‌شود راجع‌ به‌ همه‌ گونه‌ تحريف‌ است‌، ولي‌ ساحت‌ او از اين‌ تهمت‌ بري‌ است‌؛ چرا كه‌ فقط‌ در «فصل‌الخطاب‌» از نقيصۀ آن‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آورده‌ است‌ و از تحريفات‌ دگر همچون‌ تغيير و تبديل‌ و زيادتي‌، جدّاً دفاع‌ نموده‌ است‌ و قرآن‌ را إجماعاً منزّه‌ از اين‌ گونه‌ تغييرات‌ مي‌داند.

ايشان‌ دربارۀ اين‌ كتاب‌ در «الذَّريعة‌» خود فرموده‌اند:

الفَصْل‌ الخطاب‌ في‌ تحريف‌ الكتاب‌ لشيخنا الحاجّ ميرزا حسين‌ النوري‌ الطبرستاني‌ ابن‌ المولي‌ محمّد تقي‌ بن‌ الميرزا علي‌ محمّد النّوري‌ كه‌ در يالو از قراي‌ نور طبرستان‌ در سنۀ 1254 متولّد شدند، و در سنۀ 1320 شب‌ چهارشنبه‌ 27 ماه‌ جمادي‌ الاُخري‌ فوت‌ مي‌كنند، و همان‌ روز در ايوان‌ سوم‌ از طرف‌ راستِ كسي‌ كه‌ از باب‌ قبله‌ داخل‌ صحن‌ مرتضوي‌ مي‌شود، دفن‌ مي‌گردند.

در اين‌ كتاب‌، إثبات‌ عدم‌ تحريف‌ را به‌ زيادتي‌ و تغيير و تبديل‌ و غيرها از آنچه‌ تحقّق‌ پيدا نموده‌ و واقع‌ شده‌ است‌ در غير قرآن‌، گر چه‌ به‌ كلمۀ واحده‌اي‌ بوده‌ باشد كه‌ ما جايش‌ را ندانيم‌ نموده‌ است‌.

و در خصوص‌ غير آيات‌ أحكام‌ اختيار كرده‌ است‌ كه‌: از جمع‌ كنندگان‌ قرآن‌، تنقيص‌ حاصل‌ شده‌ است‌ به‌ طوري‌ كه‌ ما عين‌ آن‌ را نمي‌دانيم‌؛ امّا نزد أهلش‌


ص 150

مشخّص‌ و موجود مي‌باشد. بلكه‌ از أخباري‌ كه‌ آنها را در كتاب‌ مفصّلاً ذكر كرده‌ است‌ علم‌ إجمالي‌ به‌ ثبوت‌ نقص‌ فقط‌، حاصل‌ است‌.

شيخ‌ مَحْمود طهراني‌ مشهور به‌ مُعَرَّب‌ ردّي‌ بر وي‌ نگاشت‌ و نامش‌ را «كَشْف‌الارتياب‌ عن‌ تحريف‌ الكتاب‌» نهاد. چون‌ اين‌ مطلب‌ به‌ شيخ‌ نوري‌ رسيد، رساله‌اي‌ فارسي‌ جداگانه‌ در جواب‌ از شبهات‌ «كشف‌الارتياب‌» همان‌ طور كه‌ در ج‌ 10، ص‌ 220 گذشت‌ نوشت‌. و اين‌ بعد از طبع‌ «فصل‌ الخطاب‌» و نشر آن‌ بود.

و شيخنا عادتش‌ اين‌ بود كه‌ مي‌گفت‌: راضي‌ نيستم‌ از كسي‌ كه‌ «فصل‌ الخطاب‌» را مطالعه‌ كند و نظر در اين‌ رساله‌ را واگذارد.

شيخنا در أوّل‌ رسالۀ جوابيّه‌ گفته‌ است‌: اعتراض‌ براساس‌ مغالطه‌ در لفظ‌ تحريف‌ است‌؛ چرا كه‌ مراد من‌ از تحريف‌، تغيير و تبديل‌ نيست‌، بلكه‌ خصوص‌ إسقاط‌ بعض‌ از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ نازل‌ شده‌ است‌ و نزد أهلش‌ محفوظ‌ مي‌باشد.

و علاوه‌ مراد من‌ هم‌ از كتاب‌، قرآن‌ موجود ميان‌ دَفَّتَيْن‌ نيست‌؛ به‌ علّت‌ آنكه‌ آن‌ قرآن‌ بر آن‌ حالتي‌ كه‌ بين‌الدّفتين‌ در عصر عثمان‌ بود، اينك‌ هنوز باقي‌ است‌؛ نه‌ زيادي‌ بر آن‌ عارض‌ شده‌ است‌ نه‌ نقصان‌. بلكه‌ مراد من‌ كتاب‌ إلهي‌ نازل‌ شده‌ است‌.

و من‌ خودم‌ از او شفاهاً شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: من‌ در اين‌ كتاب‌ ثابت‌ نموده‌ام‌ كه‌: آنچه‌ فعلاً در ميان‌ دفّتين‌ موجود است‌، دست‌ نخورده‌ همان‌ است‌ كه‌ در عصر عثمان‌ بوده‌ است‌؛ أبداً تغييري‌ و تبديلي‌ همان‌ طور كه‌ در ساير كتب‌ سماويّه‌ حاصل‌ شده‌ است‌ در آن‌ رخ‌ نداده‌ است‌. بنابراين‌ سزاوار است‌ به‌ آنكه‌ ناميده‌ شود: «فصل‌ الخطاب‌ في‌ عدم‌ تحريف‌ الكتاب‌». و عليهذا ناميدن‌ آن‌ به‌ اين‌ نامي‌ كه‌ مردم‌ آن‌ را بر خلاف‌ منظور و مراد من‌ حمل‌ مي‌كنند، اشتباهي‌ است‌ در نامگذاري‌. وليكن‌ من‌ در اين‌ كتاب‌ نياورده‌ام‌ آنچه‌ را كه‌ آن‌ را بر او حمل‌ مي‌نمايند. بلكه‌ مراد من‌، إسقاط‌ بعض‌ وحي‌ مُنْزَل‌ الهي‌ است‌؛ و اگر مي‌خواهي‌ تو نام‌ آن‌ را بگذار: «الْقَوْلُ الفَاصِلُ فِي‌ إسْقَاطِ بَعْضِ الْوَحْيِ النَّازِلِ» ...

و رسالۀ جوابيّه‌ آن‌ در حرف‌ راء به‌ عنوان‌ «الرَّدُّ علي‌ كشف‌ الارتياب‌» گذشت‌.


ص 151

و حاج‌ مولي‌ باقر واعظ‌ كجوري‌ طهراني‌ با كتابش‌ به‌ عنوان‌ «هِداية‌ المرتاب‌ في‌ تحريف‌ الكتاب‌» آن‌ را تأييد نموده‌ است‌. و كتاب‌ «كشف‌ الحجاب‌ والنِّقاب‌ عن‌ وجه‌ تحريف‌ الكتاب‌» تأليف‌ شيخ‌ محمّد بن‌ سليمان‌ بن‌ زوير سليماني‌ خَطِّي‌ بَحْراني‌ شاگرد مولي‌ ابي‌ الحسن‌ الشريف‌ العاملي‌ خواهد آمد.

و شيخ‌ هادي‌ طهراني‌ محصّل‌ آنچه‌ را كه‌ در «فصل‌الخطاب‌» آمده‌ است‌ در كتاب‌ خود به‌ نام‌ «مَحَجَّة‌ العلماء» مطبوع‌ در سنۀ 1318 آورده‌ است‌؛ و اگر چه‌ أخيراً به‌ جهت‌ دفع‌ آنچه‌ كه‌ ظواهر كلمات‌ و عنوانات‌ موهم‌ آن‌ است‌، از آن‌ برگشته‌ است‌. [7]

و درباره‌ هويّت‌ كتاب‌ ردّ بر «فصل‌ الخطاب‌» گويد:

«كَشْفُ الارتياب‌ في‌ عدم‌ تحريف‌ الكتاب‌» تأليف‌ فقيه‌ شيخ‌ محمودبن‌أبي‌القاسم‌ شهير به‌ معرّب‌ طهراني‌ متوفّي‌ در اوائل‌ عشر دوّم‌ بعد از سنۀ 1300 اين‌ كتاب‌ را بر ردّ «فصل‌ الخطاب‌» شيخناالنّوري‌ نوشته‌ است‌. و چون‌ به‌ دست‌ شيخ‌ نوري‌ رسيد رساله‌اي‌ عليحده‌ در جواب‌ شبهات‌ او نوشت‌ و پيوسته‌ توصيه‌ مي‌نمود كه‌: هر كس‌ نسخه‌اي‌ از «فصل‌ الخطاب‌» نزد اوست‌ بايد اين‌ رساله‌ را بدان‌ ضميمه‌ نمايد به‌ جهت‌ آنكه‌ اين‌ رساله‌ به‌ منزلۀ متمّمات‌ آن‌ است‌...

اين‌ كتاب‌ را بر مقدّمه‌ و سه‌ مقاله‌ و خاتمه‌اي‌ ترتيب‌ داده‌ است‌. و أوَّل‌ اشكال‌ او اين‌ است‌ كه‌: چون‌ ثابت‌ بشود تحريف‌ قرآن‌، يهود مي‌گويند: فرق‌ ميان‌ كتاب‌ ما و كتاب‌ شما در عدم‌ اعتبار نيست‌. او در رسالۀ جوابيّه‌ جواب‌ مي‌دهد كه‌: اين‌ مغالطۀ لفظيّه‌ مي‌باشد؛ چون‌ مراد از تحريف‌ واقع‌ در كتاب‌ غير از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ لفظ‌ بر آن‌ حمل‌ مي‌شود از تغيير و تنقيص‌ و تبديلي‌ كه‌ جميع‌ آنها در كتب‌ يهود و غيرهم‌ تحقّق‌ يافته‌ است‌؛ بلكه‌ مراد از تحريفِ كتاب‌ خصوص‌ تنقيص‌ است‌ فقط‌، و در غير احكام‌ فقط‌. و امّا زيادي‌ در آن‌، اجماع‌ مُحَصَّل‌ از جميع‌ فرق‌ مسلمين‌ و اتّفاق‌ عام‌ كلمۀ ايشان‌ بر آن‌ واقع‌ است‌ كه‌: در قرآن‌ گرچه‌ به‌ مقدار كوتاهترين‌ آيه‌اي‌، و يا كلمۀ


ص 152

واحده‌اي‌ در جميع‌ قرآن‌ كه‌ ما محلّ آن‌ را ندانيم‌ بوده‌ باشد زياد نگرديده‌ است‌. [8]

و دربارۀ هويّت‌ رسالۀ ردّ بر كشف‌ الارتياب‌ گويد: آن‌ را شيخنا النّوري‌ تأليف‌ كرد و آن‌ رساله‌ فارسي‌ است‌ كه‌ طبع‌ نشده‌ است‌...

در اينجا مفصّلاً جواب‌ نوري‌ را از اينكه‌ ايراد مغالطۀ لفظيّه‌ است‌ به‌ عين‌ آنچه‌ ما از وي‌ در معرّفي‌ «فصل‌ الخطاب‌» و در معرّفي‌ «كشف‌ الارتياب‌» ذكر نموديم‌ آورده‌ است‌، و در پايان‌ آن‌ گويد: لانّه‌ يثبت‌ فيه‌ من‌ أوَّله‌ إلي‌ آخره‌ عدمَ وقوع‌ التَّحريفِ بهذا المعني‌ فيه‌ أبداً. [9] (يعني‌ زيادتي‌ و تغيير و تبديل‌.)

و دربارۀ هويّت‌ كتاب‌ «مَحَجَّةَ العلماء» كه‌ أخبار «فصل‌ الخطاب‌» را در آن‌ آورده‌ است‌، و سپس‌ از آنها برگشته‌ است‌ گويد: در اصول‌ فقه‌ است‌ در دو مجلّد... تأليف‌ شيخ‌ هادي‌ بن‌ مولي‌ محمّد أمين‌ طهراني‌ نجفي‌ متوفّي‌ در 10 شوّال‌ سنۀ 1321... و آن‌ كتاب‌ در طهران‌ در سنۀ 1318 طبع‌ سنگي‌ شده‌ است‌. [10]

معلوم‌ است‌ كه‌: جواب‌ مرحوم‌ محدّث‌ نوري‌ از اينكه‌: اشكال‌ مبتني‌ بر مغالطۀ لفظيّه‌ است‌، تمام‌ نيست‌. زيرا گرچه‌ از ناحيۀ تغيير و تبديل‌ و زيادتي‌ بحث‌ از تحريف‌، نفي‌ آن‌ را إفاده‌ داده‌ است‌؛ امّا از ناحيۀ نقيصه‌ اين‌ كتاب‌ متحمّل‌ آن‌ است‌، و آن‌ مستلزم‌ اشكال‌ مي‌باشد.

و امّا اينكه‌ إفاده‌ نموده‌اند كه‌: مراد از تحريف‌ كتاب‌ ربّ الارباب‌ همان‌ كتابي‌ است‌ كه‌ جبرائيل‌ بر پيغمبر نازل‌ كرده‌ است‌ نه‌ اين‌ قرآن‌ فعلي‌ معمولي‌ كه‌ در دست‌ ماست‌ و يقيناً اين‌ همان‌ كتاب‌ جمع‌ شده‌ به‌ دست‌ عثمان‌ است‌؛ أيضاً گفتاري‌ است‌ بدون‌ فايده‌. كسي‌ اشكال‌ در اين‌ قرآن‌ فعلي‌ و تحريف‌ آن‌ از زمان‌ عثمان‌ تا به‌ حال‌ نكرده‌ است‌. اشكال‌ در تحريف‌ قرآن‌ مُنْزَل‌ از آسمان‌ به‌ پيامبر است‌ كه‌ آيا همان‌ آيات‌ و سور بدون‌ كم‌ و زياد و تغيير و تبديلي‌ گرد آمده‌ است‌ و به‌ صورت‌ قرآن‌ فعلي‌


ص 153

در آمده‌ است‌؟ يا در زمان‌ خلفاي‌ پيشين‌ و در عصر عثمان‌ در جمع‌ آوري‌ در حين‌ جمع‌ اوّل‌ در زمان‌ ابوبكر، و در حين‌ جمع‌ دوّم‌ در زمان‌ عثمان‌ نقيصه‌ و يا زيادتي‌ در آن‌ پديد آمده‌ است‌؟!

گفتار شيعه‌ آن‌ است‌ كه‌: آن‌ قرآن‌ مُنْزَل‌ من‌ السّماء بدون‌ كم‌ و زياد به‌ صورت‌ همين‌ قرآن‌ است‌. و ما در اين‌ كتاب‌ كه‌ درصدد بيان‌ عقايد شيعه‌ مي‌باشيم‌ به‌ عنوان‌ عدم‌ تحريف‌ زيادةً يا نقيصةً و يا تغييراً و تبديلاً عقيدۀ آنان‌ را طبق‌ همين‌ بحثي‌ كه‌ ملاحظه‌ نموديد بيان‌ و إثبات‌ مي‌كنيم‌ والحمدللّه‌ وَحْدَه‌. [11]

بازگشت به فهرست


ص 154 و ص 155 (ادامه پاورقی)


ص 156

گفتار سيد محمدتيجاني درتبرئه شيعه ازقول به تحريف

در اينجا كه‌ مي‌خواهد سخن‌ ما در اين‌ موضوع‌ خاتمه‌ يابد، سزاوار ديديم‌ مطالبي‌ را از صديق‌ ارجمند و شابّ برومند، المهتدي‌ بنورالولاية‌، الرَّافِض‌ مراتب‌ البدع‌ و الانحراف‌ دكتر سيّد محمّد تيجاني‌ از كتاب‌ ارزشمندشان‌ «لاكُونَ مَعَ الصَّادِقِين‌» در اينجا بياوريم‌ شُكْراً لمساعيه‌ الجميلة‌ و بياناً لمظلوميّة‌ الشّيعة‌ در اين‌


ص 157

مقام‌ و ساير مقامات‌ كه‌ بعضي‌ از نويسندگان‌ مغرض‌ سنّي‌ مذهب‌ كه‌ پيوسته‌ مي‌خواهند آتش‌ فتنه‌ و فساد را دامن‌ زنند و از صلح‌ و آشتي‌ و بيان‌ حقايق‌ گريزانند، آنان‌ شيعه‌ را متّهم‌ مي‌نمايند كه‌: ايشان‌ قائل‌ به‌ تحريف‌ كتاب‌ الله‌ مي‌باشند؛ با آنكه‌ ديديم‌ و مي‌دانيم‌ كه‌ ساحت‌ ايشان‌ از اين‌ تهمت‌ مُبَرَّي‌ است‌. ايشان‌ در اين‌ كتاب‌ بحثي‌ مفيد و جالب‌ نموده‌اند و روشن‌ ساخته‌اند كه‌ أبداً اين‌ مسأله‌ مربوط‌ به‌ شيعه‌ نيست‌. و از جهت‌ روايات‌ و غيرها، عامّه‌ و خاصّه‌، سنّي‌ و شيعه‌ در اين‌ امر يكسان‌ مي‌باشند. و ما در اينجا عين‌ ترجمۀ گفتارشان‌ را ذكر مي‌كنيم‌:

بازگشت به فهرست

گفتار راجع به تحريف قرآن

اين‌ گفتاري‌ است‌ في‌ حدّ ذاته‌ شنيع‌ و ناپسند. مسلماني‌ كه‌ ايمان‌ به‌ رسالت‌ محمّد صلی الله علیه و آله آورده‌ است‌ خواه‌ شيعي‌ باشد خواه‌ سنّي‌ نمي‌تواند آن‌ را تحمّل‌ نمايد، به‌ علّت‌ آنكه‌ خود حضرت‌ ربّ العزّة‌ و الجلالة‌ متكفّل‌ حفظ‌ و حراست‌ آن‌ شده‌ است‌ و فرموده‌ است‌:

إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَو إنَّالَهُ لَحَافِظُونَ. [12]

«تحقيقاً ما ذكر را فرو فرستاديم‌، و تحقيقاً ما هر آينه‌ پاسداران‌ و نگهبانان‌ آن‌ مي‌باشيم‌.»

بنابراين‌ هيچ‌ كس‌ را توان‌ آن‌ نمي‌باشد كه‌ از قرآن‌ چيزي‌ را كم‌ كند و يا بيفزايد گرچه‌ حرف‌ واحدي‌ بوده‌ باشد، و آن‌ است‌ معجزۀ جاوداني‌ پيغمبر ما كه‌: لَا يَأتيِهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.

«بطلان‌ بر آن‌ وارد نمي‌گردد، نه‌ از جهت‌ مقابل‌، و نه‌ از جهت‌ پشت‌؛ فرستاده‌اي‌ است‌ تدريجاً از جانب‌ خداوند حكيم‌ حميد.» [13]


ص 158

و عمل‌ خارجي‌ و فعل‌ معمولي‌ مسلمين‌ نيز تحريف‌ قرآن‌ را ردّ مي‌نمايد؛ به‌ سبب‌ آنكه‌ بسياري‌ از صحابه‌ عادتشان‌ اين‌ بود كه‌ قرآن‌ را از بَرْ مي‌كردند، و مسلمين‌ در حفظ‌ آن‌ و تحفيظ‌ و ياد دادن‌ آن‌ به‌ فرزندانشان‌ در طول‌ روزگار دراز تا امروزِ حاضرِ ما از يكديگر سبقت‌ مي‌گرفته‌اند. بنابراين‌ براي‌ هيچ‌ انساني‌، و نه‌ جماعتي‌، و نه‌ دولتي‌، امكان‌ نداشته‌ و ندارد كه‌ آن‌ را تحريف‌ نمايند يا تبديل‌ كنند.

ما اگر جميع‌ شهرهاي‌ مسلمين‌ را شرقاً و غرباً، شمالاً و جنوباً، و در هر مكاني‌ از دنيا بپيمائيم‌، همين‌ قرآن‌ را بدون‌ زياده‌ و بدون‌ نقصان‌ مي‌يابيم‌، گرچه‌ مسلمين‌ داراي‌ مذاهب‌ و فرق‌ مختلفي‌ باشند، و به‌ مِلل‌ و نحلي‌ منقسم‌ باشند.

بنا بر آنچه‌ گفته‌ شد: قرآن‌ يگانه‌ محرّك‌ و مشوّق‌ وحيدي‌ است‌ كه‌ آنان‌ را جمع‌ مي‌كند و در آن‌ دو نفر از ميان‌ اُمَّت‌ اختلاف‌ ندارند مگر از ناحيۀ تفسير يا تأويل‌، فكُلُّ حزْبٍ بِمَا لَدَيْهِم‌ فَرِحونَ.

و اينكه‌ گفتار به‌ تحريف‌ آن‌ به‌ شيعه‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌، مجرّد تشنيع‌ و تهويل‌ است‌ و به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ از معتقدات‌ شيعه‌ نيست‌. و ما چون‌ اعتقاد شيعه‌ را دربارۀ قرآن‌ كريم‌ مي‌خوانيم‌، سريعاً مي‌يابيم‌ كه‌: إجماع‌ و اتّفاقشان‌ بر تنزيه‌ كتاب‌ الله‌ از هر گونه‌ تحريف‌ مي‌باشد.

صاحب‌ كتاب‌ «عَقائد الإماميَّة‌»[14] شيخ‌ مظفّر مي‌گويد: ما عقيده‌ داريم‌ كه‌ قرآن‌ همان‌ وحي‌ الهي‌ مُنزَل‌ مِنَ الله‌ تعالي‌ بر لسان‌ پيغمبر أكرم‌ اوست‌، كه‌ تبيان‌ هر چيزي‌ در آن‌ است‌، و معجزۀ خالدۀ اوست‌ كه‌ بشر از نزديكي‌ بدان‌ عاجز گرديده‌ است‌ در بلاغت‌ و فصاحت‌ و در آنچه‌ قرآن‌ در بردارد از حقائق‌ و معارف‌ عاليه‌؛ و قرآن‌ دستخوش‌ تبديل‌ و تغيير و تحريف‌ نمي‌گردد. و همين‌ كتابي‌ كه‌ در دست‌ ماست‌ و آن‌ را تلاوت‌ مي‌نمائيم‌، همان‌ قرآن‌ نازل‌ شده‌ بر پيغمبر است‌. و هر كس‌ غير


ص 159

از اين‌ را ادّعا كند يا دشمني‌ است‌ خرق‌ كنندۀ حقايق‌، يا مغالطي‌ است‌ در هم‌ بافنده‌، و يا مشتبهي‌ است‌ در خطا فرو رفته‌. و تمام‌ اين‌ گروهها بر راه‌ غير هدايت‌ مي‌روند، چرا كه‌ آن‌ كلام‌ الله‌ است‌ كه‌ لَا يَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يديه‌ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ-انتهي‌ كلامه‌.

از اين‌ گذشته‌ تمام‌ بلاد شيعيان‌، معروف‌ و أحكامشان‌ در فقه‌ نزد جميع‌ معلوم‌ است‌. اگر آنان‌ قرآني‌ غيرقرآني‌ كه‌ نزد ماست‌ داشتند همۀ مردم‌ مي‌دانستند. و من‌ به‌ خاطر دارم‌ وقتي‌ كه‌ براي‌ وَهلۀ أوّل‌ وارد بلاد شيعه‌ شدم‌ در ذهنم‌ بعضي‌ از اين‌ إشاعات‌ بود. فلذا كار من‌ آن‌ بود كه‌ چون‌ يك‌ مجلّد كتاب‌ قطوري‌ را مي‌ديدم‌، دستم‌ به‌ سوي‌ آن‌ مي‌رفت‌ به‌ اميد آنكه‌ من‌ بر آن‌ قرآن‌ پنداري‌ دست‌ يافته‌ام‌؛ وليكن‌ با سرعت‌ اين‌ گمان‌ نقش‌ بر آب‌ مي‌گشت‌ و سپس‌ فهميدم‌: آن‌ يكي‌ از تشنيعاتي‌ دروغين‌ است‌ براي‌ آنكه‌ عامّۀ مردم‌ را از شيعه‌ برانند و متنفّر سازند. [15]


ص 160

وليكن‌ دائماً در آنجا كسي‌ بود كه‌ بر عليه‌ شيعه‌ با كتابي‌ به‌ اسم‌ «فَصْل‌ الخِطاب‌ في‌ إثبات‌ تَحْريفِ كتابِ رَبِّ الارْبَاب‌» احتجاج‌ و تشنيع‌ مي‌نمود كه‌ مولّفش‌ محمد تقي‌ نوري[16]‌‌ طَبَرسي‌ متوفّي‌ در سنۀ 1320 هجري‌ مي‌باشد. وي‌ شيعه‌ است‌. و اين‌ جماعت‌ ايراد كننده‌ مي‌خواهند مسئوليّت‌ اين‌ كتاب‌ را بر شيعه‌ بنهند. واين‌ از انصاف‌ به‌ دور است‌.

پس‌ چه‌ بسيار از كتابهائي‌ است‌ كه‌ نوشته‌ مي‌شود، و در حقيقت‌ در آنها تعبيري‌ نيست‌ مگر از رأي‌ خصوص‌ كاتبان‌ و مولّفانش‌، و در آنها درست‌ و نادرست‌، غثّ و سَمين‌، و حقّ و باطل‌ وجود دارد، و در طيّ آن‌ كتاب‌، خطا و صواب‌ درج‌ مي‌گردد؛ و ما نظير آن‌ را در ميان‌ همۀ فرقه‌هاي‌ اسلامي‌ مي‌يابيم‌ و انحصار به‌ شيعه‌ و غير شيعه‌ ندارد. و در حقيقت‌ آن‌ كتاب‌ «فَصْل‌ الخِطاب‌» به‌ أهل‌ سنّت‌ و جماعت‌، نزديكتر و چسبنده‌تر است‌ تا به‌ جماعت‌ شيعه‌. [17]

آيا جايز است‌ براي‌ ما آنكه‌ مسئوليّت‌ كتابي‌ را كه‌ وزير فرهنگ‌ مصر و رئيس‌ أدب‌ عربي‌: دكتور ط'ه‌' حُسَين‌ دربارۀ «قرآن‌ و شعر جاهلي‌» نوشت‌ بر أهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ تحميل‌ نمائيم‌؟! آيا آنچه‌ را كه‌ بخاري‌ كه‌ كتابي‌ است‌ صحيح‌ نزد عامّه‌ دربارۀ نقص‌ و زيادت‌ در قرآن‌ آورده‌ است‌ و همچنين‌ صحيح‌ مسلم‌ و غيره‌؟!

وليكن‌ ما بايد از اين‌ تحميلها إغماض‌ كنيم‌ و سَيّئه‌ را با حَسَنه‌ پاداش‌ دهيم‌؛ و چقدر عالي‌ و زيبا در اين‌ موضوع‌ استاد محمّد مدني‌ رئيس‌ دانشكدۀ شريعت‌ در دانشگاه‌ الازهر گفته‌ است‌ آنجا كه‌ درنوشتجاتش‌ مي‌گويد:

مَعاذَالله‌ از آنكه‌ إماميّه‌، قائل‌ به‌ نقص‌ در قرآن‌ باشند، چرا كه‌ فقط‌ رواياتي‌ است‌ كه‌ در كتبشان‌ روايت‌ شده‌ است‌ همانطور كه‌ مثل‌ آن‌ در كتب‌ ما روايت‌ شده‌ است‌. و


ص 161

أهل‌ تحقيق‌ از دو فريق‌، آنها را تضعيف‌ و تزييف‌ نموده‌اند و بطلانشان‌ را روشن‌ و مبرهن‌ نموده‌اند. [18]


ص 162 (ادامه پاورقی)


ص 163

و كسي‌ كه‌ در شيعۀ إماميّه‌ و يا شيعۀ زيديّه‌ معتقد بدان‌ باشد يافت‌ نمي‌شود همان‌ طور كه‌ در ميان‌ أهل‌ سنّت‌ كسي‌ كه‌ معتقد بدان‌ باشد يافت‌ نمي‌شود.

و كسي‌ كه‌ مي‌خواهد از أمثال‌ اين‌ روايات‌ كه‌ ما از ذكر آنها إعراض‌ نموديم‌، اطّلاع‌ پيدا كند مي‌تواند به‌ كتاب‌ «إتْقان‌» سُيُوطي‌ مراجعه‌ نمايد.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[1]- آية‌ الله‌ سيّد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌ در كتاب‌ «الفصول‌ المهمّة‌» طبع‌ پنجم‌ از ص‌ 162 تا ص‌ 169 كه‌ فصل‌ يازدهم‌ است‌ مطالبي‌ را در ردّ بعضي‌ از نويسندگان‌ سنّي‌ مذهب‌ كه‌ به‌ شيعه‌ افتراء مي‌بندند و به‌ دنبال‌ تأييد حزب‌ اموي‌ در سوريا شيعه‌ را مورد هجوم‌ عنيف‌ قرار مي‌دهند ميفرمايد: ما چنين‌ مي‌پنداشتيم‌ كه‌ عصبيّت‌ كور و أيّام‌ وحشيّت‌ آن‌ به‌ پايان‌ رسيده‌ است‌ و مسلمين‌ در امروز احساس‌ كرده‌اند كه‌ چگونه‌ ستيزه‌ جوئي‌ها و فتنه‌ انگيزي‌هايشان‌، آنان‌ را طعمۀ وحوش‌ و حشرات‌ كرده‌ است‌؛ ولي‌ معذلك‌ مي‌بينيم‌ حثاله‌ و پس‌ ماندۀ اُمويّين‌ كه‌ دأبشان‌ غير از فُجور و خَمْر چيزي‌ نيست‌ به‌ شيعه‌ هزار تهمت‌ ناروا مي‌بندند. ميمون‌ يزيد در خطّ مشي‌ خود و در مجلّۀ اُمويّين‌ آنان‌ را تأييد نموده‌ و كلمات‌ دردآور و گزنده‌اي‌ نگاشته‌ است‌. نشاشيبي‌، و نَصولي‌، و كيالي‌ چه‌ ناسزاها گفته‌اند و چه‌ اتّهامها بر قلم‌ نازيبايشان‌ جاري‌ نموده‌اند؛ و «مَنار» خوارج‌ با إرجاف‌ و إجحاف‌ و بغي‌ و طغيان‌، به‌ شيعه‌ بهتان‌ عظيمي‌ نسبت‌ داده‌ است‌ و در جزء ششم‌ و ما بعد آن‌ از مجلّد 29 چه‌ تهاجم‌ خانمان‌ براندازي‌ نموده‌ است‌. و در اينجا بعضي‌ از افاضل‌ آنها امثال‌ رافعي‌ ديده‌ مي‌شوند كه‌ سوءظنّشان‌ را به‌ شيعه‌ بايد حمل‌ بر تقليد از آباء و محيطشان‌ نمود.

وي‌ در ص‌ 161 از كتابش‌ «تحت‌ راية‌ القرآن‌» مي‌گويد:

«رافضيان‌ در نصّ قرآن‌ شك‌ دارند و مي‌گويند: در قرآن‌ نقص‌ و زياده‌ و تغيير و تبديلي‌ واقع‌ شده‌ است‌- اه .» و در اين‌ صورت‌ باكي‌ بر ما نمي‌باشد اگر از او بپرسيم‌ و بگوئيم‌: مراد و منظور شما از روافض‌ چه‌ كساني‌ هستند؟ آيا مقصود شما اماميّه‌ مي‌باشند يا غير ايشان‌؟ اگر مراد اماميّه‌ هستند در اين‌ صورت‌ دروغ‌ گفته‌ است‌ كسي‌ كه‌ تو را براين‌ نسبت‌ دربارۀ آنان‌ اغراء نموده‌ است‌، چرا كه‌ در اين‌ نسبت‌ به‌ اماميّه‌ افترا بسته‌ است‌ و ستم‌ نموده‌ است‌، به‌ علّت‌ آنكه‌ قداست‌ قرآن‌ حكيم‌ از ضروريّات‌ دين‌ اسلامي‌ اماميّه‌ و مذهب‌ امامي‌ آنهاست‌، و به‌ اجماع‌ اماميّه‌ كسي‌ كه‌ از مسلمين‌ در اين‌ قضيّه‌ شك‌ كند مرتدّ است‌. و چون‌ اين‌ شكّ از وي‌ به‌ ثبوت‌ رسد او را مي‌كشند و بدون‌ غسل‌ و كفن‌ و دفن‌ و نماز يله‌ مي‌گذارند و در مقابر مسلمين‌ به‌ خاك‌ نمي‌سپارند. و از بليغ‌ترين‌ حجج‌ إلهيّه‌ و قويترين‌ ادّلۀ اهل‌ حقّ به‌ حكم‌ بداهت‌ أوّليّه‌ بر مذهب‌ اماميّه‌ از نصوص‌ صريحۀ قرآن‌ كه‌ بگذريم‌ ظواهر آيات‌ قرآن‌ مي‌باشد و به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ ايشان‌ را مي‌بيني‌ كه‌ ظواهر أحاديث‌ مخالف‌ قرآن‌ را به‌ ديوار مي‌زنند و بدان‌ أبداً اعتنائي‌ نمي‌كنند گرچه‌ آن‌ احاديث‌ و روايات‌ صحيحه‌ باشد. و شاهد ما بر گفتار ما كتابهاي‌ اماميّه‌ مي‌باشد كه‌ در حديث‌ و فقه‌ و اصول‌ بدان‌ تصريح‌ دارد. قرآن‌ حكيمي‌ كه‌ باطل‌ بدان‌ راه‌ ندارد نه‌ از مقابل‌ و نه‌ از پشت‌ همين‌ قرآن‌ است‌ كه‌ مابين‌ الدّفّتين‌ مي‌باشد و همين‌ قرآن‌ است‌ كه‌ در دست‌ مردم‌ است‌ نه‌ يك‌ حرف‌ زياد و نه‌ يك‌ حرف‌ كم‌، و در آن‌ تبديل‌ كلمه‌اي‌ به‌ كلمه‌اي‌ و نه‌ حرفي‌ به‌ حرفي‌ رخ‌ نداده‌ است‌، و تمام‌ حروف‌ آن‌ در تمام‌ دورانها و اجيال‌ تا عهد نبوّت‌ و زمان‌ وحي‌ رسالت‌ با تواتر قطعي‌ ثابت‌ مي‌باشد. و در همان‌ زمان‌ أقدس‌ و عهد مقدّس‌ به‌ طوري‌ كه‌ الان‌ موجود است‌ مولَّف‌ و ترتيب‌ داده‌ شده‌ بود، و جبرائيل‌ علیه السّلام قرآن‌ رابه‌ پيامبر صلی الله علیه و آله در هر سال‌ يك‌ بار عرضه‌ مي‌داشت‌ و در سال‌ وفات‌ آنحضرت‌ دو بار عرضه‌ داشت‌ و روش‌ ومنهاج‌ صحابه‌ اين‌ طور بود كه‌ قرآن‌ را به‌ پيغمبر عرضه‌ مي‌كردند و تلاوت‌ مي‌نمودند تابه‌ جائي‌ كه‌ بارهاي‌ عديده‌ بر او قرآن‌ را ختم‌ نمودند. و اين‌ حقايق‌ همگي‌ از امور ضروريّه‌ و مسلّمه‌ در نزد محقّقين‌ از علماي‌ اماميّه‌ است‌ و به‌ گفتار حشويّه‌ اعتباري‌ نيست‌ چرا كه‌ ايشان‌ نمي‌فهمند.

و أهل‌ بحث‌ و درايت‌ از أهل‌ سنّت‌ مي‌دانند كه‌: شأن‌ و منزلت‌ قرآن‌ نزد اماميّه‌ همين‌ است‌ كه‌ ما ذكر كرديم‌ و منصفين‌ از ايشان‌ بدين‌ مطلب‌ تصريح‌ دارند. امام‌ همام‌ مرد بحّاث‌ و متتبّع‌ شيخ‌ رحمت‌ الله‌ هندي‌ علیه الرحمة در ص‌ 89 از نيمه‌ دوّم‌ كتاب‌ نفيس‌ خود: «اظهار الحق‌» عين‌ اين‌ عبارات‌ را ذكر كرده‌ است‌:

بازگشت به فهرست

سخن امام هندي درتبرئه شيعه ازقول به تحريف

قرآن‌ كريم‌ نزد جمهور علماي‌ شيعۀ اماميّۀ اثناعشريّه‌ از هر تغيير و تبديلي‌ مصون‌ مانده‌ است‌. و افرادي‌ از آنان‌ چنانچه‌ قائل‌ به‌ وقوع‌ نقصان‌ در آن‌ باشند، كلامشان‌ نزد آنان‌ مقبول‌ نيست‌. شيخ‌ صدوق‌ أبوجعفر محمّدبن‌ علي‌ بن‌ بابويه‌ كه‌ از اعاظم‌ علماي‌ اماميّۀ اثناعشريّه‌ است‌ در رسالۀ اعتقاديه‌ گويد: «اعتقادنا في‌ القرآن‌: انّ القرآن‌ الّذي‌ أنزل‌ الله‌ علي‌ نبيّه‌ هو ما بين‌ الدّفّتين‌ و هو ما في‌ أيدي‌ الناس‌ ليس‌ بأكثر من‌ ذلك‌. و مبلغ‌ سوره‌ عندالناس‌ مائة‌ و أربع‌ عشرة‌ سورة‌. و عندنا والضّحي‌ و ألم‌نشرح‌ سورة‌ واحدة‌، و لإيلاف‌ و ألم‌تر سورة‌ واحدة‌. و من‌ نسب‌ الينا أنّا نقول‌ أنّه‌ أكثر من‌ ذلك‌ فهو كاذب‌.» انتهي‌.

امام‌ هندي‌ مي‌گويد: «و در تفسير «مجمع‌ البيان‌» كه‌ تفسير معتبري‌ است‌ نزد شيعه‌ ذكر شده‌ است‌ كه‌ سيّد ذوالمجد علم‌ الهدي‌ چنين‌ راجع‌ به‌ قرآن‌ آورده‌ است‌. (در اينجا سيّد شرف‌الدين‌ كلام‌ سيّد مرتضي‌ را كه‌ ما آن‌ را ذكر نموديم‌ از زبان‌ امام‌ رحمت‌ الله‌ هندي‌ ذكر كرده‌ است‌ و آنگاه‌ گويد:) امام‌ رحمت‌ الله‌ هندي‌ مي‌گويد: قاضي‌ نور الله‌ شوشتري‌ كه‌ از علماء مشهور اماميّه‌ است‌ در كتابش‌ به‌ نام‌ «مصائب‌ النّواصب‌» مي‌گويد: آنچه‌ به‌ اماميّه‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ از وقوع‌ تغيير در قرآن‌ از آن‌ چيزهائي‌ نيست‌ كه‌ جمهور اماميّه‌ بدان‌ قائل‌ باشند بلكه‌ قائلين‌ بدان‌ مردم‌ كم‌ مقدار و بي‌اعتباري‌ هستند كه‌ در ميان‌ اماميّه‌ بدانها اعتن��ئي‌ نيست‌.» انتهي‌.

و أيضاً امام‌ هندي‌ گفته‌ است‌: «ملاّ صالح‌ در شرح‌ كليني‌ گفته‌ است‌: «قرآن‌ با همين‌ ترتيب‌ در وقت‌ ظهور امام‌ دوازدهم‌ ظاهر مي‌شود و معروف‌ مي‌گردد.» انتهي‌.

و همچنين‌ امام‌ هندي‌ گفته‌ است‌: «محمّد بن‌ حسن‌ حرّ عاملي‌ كه‌ از بزرگان‌ محدّثين‌ در فرقۀ اماميّه‌ است‌ در رساله‌اي‌ كه‌ در ردّ بعض‌ معاصرين‌ خود نوشته‌ است‌ اين‌ عبارت‌ را (به‌ فارسي‌) آورده‌ است‌: «هر كسي‌ كه‌ تتبّع‌ اخبار و تفحّص‌ تواريخ‌ و آثار نموده‌ به‌ علم‌ يقيني‌ مي‌داند كه‌ قرآن‌ در غايت‌ و أعلي‌ درجۀ تواتر بوده‌ و آلاف‌ صحابه‌ حفظ‌ و نقل‌ مي‌كردند آن‌ را و در عهد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلّم مجموع‌ و مولَّف‌ بود» انتهي‌.

امام‌ هندي‌ مي‌گويد: «بنا بر آنچه‌ گفته‌ شد معلوم‌ شد كه‌ قول‌ محقّق‌ و ثابت‌ در نزد علماء اماميّۀ اثناعشريّه‌ آن‌ است‌ كه‌: قرآني‌ را كه‌ خدا بر پيغمبرش‌ نازل‌ كرده‌ است‌ همين‌ قرآن‌ بين‌الدّفّتين‌ است‌ و همان‌ است‌ كه‌ اينك‌ در دست‌ مردم‌ مي‌باشد و زياده‌ بر آن‌ نيست‌، و در زمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله گرد آورده‌ شده‌ و تأليف‌ گرديده‌ بوده‌ است‌، و آن‌ را هزاران‌ نفر از صحابه‌ مي‌خواندند و حفظ‌ مي‌كردند و نقل‌ مي‌نمودند و جماعتي‌ از اصحاب‌ همچون‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود، و اُبيّ بن‌ كعب‌ و غيرهما مرّات‌ عديده‌اي‌ قرآن‌ را نزد پيامبر ختم‌ كرده‌اند. و با همين‌ ترتيب‌ وقت‌ ظهور امام‌ دوازدهم‌ 2 مشهور مي‌گردد. و افراد نادر و غيرقابل‌ اعتباري‌ كه‌ قائل‌ به‌ وقوع‌ تغيير در آن‌ گشته‌اند گفتارشان‌ در نزد اماميّه‌ مردود است‌ و در ميان‌ اماميّه‌ بديشان‌ اعتنائي‌ نمي‌باشد، و بعضي‌ از اخبار ضعيفه‌اي‌ كه‌ در مذهب‌ آنها روايت‌ شده‌ است‌ بدان‌ اعتنائي‌ نيست‌ و به‌ واسطۀ آنها از امر معلوم‌ كه‌ قطع‌ بر صحّت‌ آن‌ به‌ وقوع‌ پيوسته‌ است‌ نمي‌توان‌ رفع‌ يد كرد. و اين‌ گفتاري‌ است‌ حقّ چرا كه‌ خبر واحدي‌ كه‌ اقتضاي‌ علمي‌ را بنمايد و در ادّلۀ قاطعه‌ دليلي‌ طبق‌ آن‌ يافت‌ نشود بايد آن‌ را ردّ نمود بنابر آنچه‌ كه‌ ابن‌مطهّر حلّي‌ در كتاب‌ خود مسمّي‌ به‌ «مبادي‌ الوصول‌ إلي‌ علم‌ الاُصول‌» بدان‌ تصريح‌ نموده‌ است‌ در حالي‌ كه‌ مسلّماً خداي‌ تعالي‌ فرموده‌ است‌: انّا نحن‌ نزّلنا الذكر و انّا له‌ لحافظون‌. و در تفسير اين‌ آيه‌ در كتاب‌ تفسير «الصّراط‌ المستقيم‌» كه‌ تفسير معتبري‌ در نزد علماء شيعه‌ مي‌باشد وارد است‌ كه‌: «اي‌ انّا لحافظون‌ له‌ من‌ التحريف‌ و التبديل‌ و الزيادة‌ و النقصان‌.»

تمام‌ شد كلام‌ امام‌ هندي‌ و ما عين‌ عبارات‌ او را در اينجا نقل‌ نموديم‌. و ما به‌ عوض‌ ذكر كلام‌ أعلام‌ شيعۀ اماميّه‌ كه‌ در كتب‌ معتبرشان‌ آمده‌ است‌ به‌ كلام‌ امام‌ هندي‌ اكتفا كرديم‌ به‌جهت‌ آنكه‌ استقصاء اين‌ مطلب‌ ما را از قراردادي‌ كه‌ بر عهدۀ خود نهاديم‌ كه‌ اجتناب‌ از تطويل‌ ملال‌ آور باشد، خارج‌ مي‌كرد. و كسي‌ كه‌ مي‌خواهد عقيده‌اي‌ را از طوائف‌ و اُمّتهائي‌ نقل‌ كند بايد در استنادش‌ به‌ كتب‌ معتبرۀ در نزد آن‌ طائفه‌ و اُمّت‌، از اين‌ مرد عالم‌ صحيح‌ پيروي‌ كند، ونبايد به‌ دنبال‌ هرزه‌گويان‌ و أهل‌ ارجاف‌ از دشمنان‌ سرسخت‌ و أعداي‌ آنها برود. ومن‌ حقّاً كتاب‌ جليل‌ «تحت‌ راية‌ القرآن‌» را بزرگ‌ مي‌دانم‌ و منزلت‌ و شأن‌ مولّف‌ آن‌: مصطفي‌ صادق‌ را تقدير مي‌كنم‌ و مي‌دانم‌ كه‌ وي‌ مردي‌ است‌ دورانديش‌ و فهيم‌، و من‌ او و كتاب‌ نفيس‌ او را كه‌براي‌ عموم‌ مسلمين‌ تأليف‌ شده‌ است‌ از مجروح‌ ساختن‌ عواطف‌ شيعه‌ مبرّي‌ دانسته‌ و تنزيه‌ مي‌نمودم‌. در حالي‌ كه‌ بر همه‌ مسلّم‌ است‌ كه‌ شيعه‌ ركن‌ دين‌، و يك‌ جزء مهمّ از مسلمين‌ مي‌باشند و در ميانشان‌ پادشاهان‌ و اميران‌ و عالمان‌ و اديبان‌ و نويسندگان‌ و شاعران‌ و سياستمداران‌ فكور و مفكّر و انديشمندان‌ و زيركان‌ مدبّر و أهل‌ غيرت‌ و حميّت‌ اسلامي‌ و نفوس‌ عبقري‌، و صاحبان‌ اخلاق‌ عظيم‌ و كرم‌ و صاحب‌ همّتان‌ و ارادت‌ پيشگان‌ وجود دارد و ايشان‌ در تمام‌ جوانب‌ و نواحي‌ كرۀ زمين‌ مانند ستارگان‌ در آسمان‌ انتشار دارند، و با وجود آنكه‌ آنان‌ أهل‌ حول‌ و قوّت‌ و غناء و ثروت‌ و أموال‌ مبذوله‌ در راه‌ دين‌ و سبيل‌ اسلام‌ و نفوس‌ آرزومند در راه‌ فداي‌ مسلمين‌ مي‌باشند، از حكمت‌ و درايت‌ و از عقل‌ و تدبير دور است‌ كه‌ آنان‌ را سبك‌ بشمار آورد، و از تثبّت‌ و تحقيق‌ به‌ دور است‌ كه‌ در مقام‌ نقل‌ از آنها و از رويّه‌ و منهاج‌ و عقائدشان‌ به‌ ارجاف‌ مرجفين‌ و اجحاف‌ مجحفين‌ اعتماد نمود و به‌ هرزه‌گوئي‌ ياوه‌سرايان‌ و تعدّي‌ متجاوزان‌ و متعدّيان‌ اكتفا كرد: يا أيّها الّذين‌ آمنوا إنْ جاءَكم‌ فاسِقٌ بنبأٍ فَتَبَيَّنُوا أن‌ تصيبوا قوماً بجهالةٍ فتُصبحوا علي‌ ما فعلتم‌ نادمين‌.

[2]- «بحر الفوائد في‌ شرح‌ الفرائد» مبحث‌ حجيّت‌ ظنّ، حجيّت‌ ظواهر ألفاظ‌، حجيّت‌ كتاب‌ الله‌، طبع‌ سنگي‌ ص‌ 98 تا ص‌ 101.

[3]- حاشيۀ «أوثق‌» بحث‌ حجّيّت‌ ظنّ. كتاب‌ طبع‌ سنگي‌ است‌ و صفحه‌ شمار ندارد.

[4]- «الذّريعة‌ إلي‌ تصانيف‌ الشّيعة‌» ج‌ 8، ص‌ 48 و ص‌ 49، در باب‌ الدالّ، د ب‌ س‌ .

[5]- كتاب‌ «دبستان‌ مذاهب‌» تعليم‌ ششم‌، نظر دوّم‌، و از چاپ‌ بندر معمورۀ بمبئي‌ در سنۀ 1262: از ص‌ 226 تا ص‌ 235.

[6]- مرحوم‌ عمادالمحقّقين‌ العظام‌ آية‌ الله‌ آقا ميرزا حسن‌ بجنوردي‌ قدس سره صاحب‌ كتاب‌ مفيد وممتّع‌ دورۀ «القواعد الفقهيّة‌» كه‌ در هفت‌ مجلّد به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌.

[7]- «الذّريعة‌ الي‌ تصانيف‌ الشّيعة‌» ج‌ 16، ص‌ 231 و ص‌ 232.

[8]- «الذَّريعة‌» ج‌ 18، ص‌ 9 و ص‌ 10.

[9]- «الذَّريعة‌» ج‌ 10، ص‌ 220 و ص‌ 221.

[10]- «الذَّريعة‌» ج‌ 20، ص‌ 146 و ص‌ 147.

بازگشت به فهرست

گفتار آي�� الله امين جبل عاملي درعدم تحريف قرآن

[11]- فقيه‌ و مدافع‌ أهل‌ البيت‌: مرحوم‌ سيّد محسن‌ أمين‌ حسيني‌ عاملي‌ در كتاب‌ «أعيان‌ الشّيعة‌» طبع‌ دوّم‌ ج‌ 1، ص‌ 121 تا ص‌ 123 در پاسخ‌ ابن‌حَزْم‌ كه‌ نسبت‌ تغيير در قرآن‌ را به‌ اماميّه‌ داده‌ است‌ مي‌فرمايد:

او مي‌گويد: از عقائد اماميّه‌ همگي‌ ايشان‌ از زمان‌ قديم‌ و جديد، آن‌ است‌ كه‌: قرآن‌ تبديل‌ يافته‌ است‌: مواردي‌ كه‌ از آن‌ نيست‌ در آن‌ اضافه‌ شده‌ و موارد بسياري‌ از آن‌ كاسته‌ شده‌ و موارد بسياري‌ تبديل‌ پيدا نموده‌ است‌؛ غير از عليّ بن‌ الحُسَين‌ بن‌ موسي‌ بن‌ محمّد بن‌ إبراهيم‌ بن‌ موسي‌ بن‌ جَعفر بن‌ محمّد بن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ بن‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ كه‌ از إماميّه‌ بود و تظاهر به‌ اعتزال‌ مي‌نمود. زيرا كه‌ وي‌ اين‌ رأي‌ را انكار مي‌كرد و كسي‌ را كه‌ بدان‌ قائل‌ باشد تكفير مي‌نمود. و همچنين‌ دو مصاحب‌ او: أبويعلي‌ ميلاد طوسي‌ و أبوالقاسم‌ رازي‌.

و ما مي‌گوئيم‌: يك‌ نفر از اماميّه‌ از قديم‌ و جديد قائل‌ نشده‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ زيادتي‌ مي‌باشد نه‌ اندك‌ و نه‌ بسيار تا چه‌ رسد به‌ تمامي‌ إماميّه‌. بلكه‌ جملگي‌ ايشان‌ اتفاق‌ دارند بر عدم‌ زيادتي‌. و آنهائي‌ كه‌ روي‌ گفتارشان‌ حساب‌ مي‌شود واعتنا مي‌شود از محقّقين‌ آنها اتّفاق‌ دارند بر آنكه‌: از قرآن‌ چيزي‌ كاسته‌ نگرديده‌ است‌. و تفصيل‌ اين‌ مطلب‌ هنگام‌ ذكر كلام‌ رافعي‌ خواهد آمد. و كسي‌ كه‌ خلاف‌ اين‌ را بدانها نسبت‌ دهد، كاذب‌ و افترا زننده‌ و جرأت‌ كنندۀ بر خدا و رسول‌ او مي‌باشد. و كساني‌ كه‌ ابن‌ حزم‌ آنان‌ را استثناء نموده‌ (عليّ بن‌ الحسين‌ و مصاحبانش‌) و گفته‌ است‌: ايشان‌ زيادي‌ و نقيصه‌ را در قرآن‌ انكار دارند و قائلين‌ به‌ آن‌ را تكفير مي‌نمايند، آنها أجلّۀ علماء اماميّه‌ هستند؛ اگر چه‌ او در ادّعاي‌ تكفير دروغ‌ مي‌گويد، آن‌ تكفيري‌ كه‌ آن‌ را در كتابش‌ با پيمانۀ سرشار پيوسته‌ براي‌ مردم‌ توزين‌ مي‌نمايد و قلم‌ و زبانش‌ بر آن‌ عادت‌ كرده‌ است‌. آن‌ عليّ ابن‌ الحسين‌ كه‌ در كلام‌ وي‌ آمده‌ است‌ شريف‌ مرتضي‌ علم‌ الهدي‌ ذوالمجدين‌ از أجلاّء علماء اماميّه‌ و پيشوايان‌ آنها و مشاهيرشان‌ مي‌باشد و از أجداد او موسي‌ را ميان‌ محمّد و إبراهيم‌ ساقط‌ كرده‌ است‌. و گفتار او كه‌: وي‌ امامي‌ بود وليكن‌ به‌ اعتزال‌ تظاهر مي‌كرد، جدّاً گفتار طريفي‌ مي‌باشد. امامي‌ چگونه‌ مي‌شود معتزلي‌ باشد؟ كتاب‌ «شافي‌» مرتضي‌ ردّ كتاب‌ «مغني‌» قاضي‌ عبدالجبّار است‌ كه‌ وي‌ از مشهورترين‌ مشايخ‌ علماء معتزله‌ است‌. وليكن‌ گروهي‌ عادت‌ كرده‌اند به‌ اينكه‌ جماعتي‌ از محقّقين‌ علماء اماميّه‌ را نسبت‌ به‌ اعتزال‌ دهند به‌ سبب‌ موافقتشان‌ با معتزله‌ در بعضي‌ از مسائل‌ مانند مسألۀ روْيَت‌ و حُسن‌ و قُبح‌ و أمثالهما. و اين‌ خطا مي‌باشد و گوينده‌اش‌ به‌ غلط‌ رفته‌ است‌. چرا كه‌ معتزله‌ به‌ آنان‌ كه‌ أهل‌ سنّت‌ ناميده‌ مي‌شوند نزديكترند تا به‌ شيعه‌؛ چون‌ با آنها در امر خلافت‌ و در اخذ فروع‌ دين‌ از ائمّۀ أربعۀ عامّه‌ موافقت‌ دارند.

و امّا أبويَعْلِي‌ ميلاد طوسي‌ نامي‌ است‌ محرَّف‌، و صحيحِ آن‌: أبويعلي‌ سَلاّر است‌ وليكن‌ وصفش‌ به‌ طوسي‌ خطا مي‌باشد؛ بلكه‌ او سلاّر ديلمي‌ است‌. و سيّد مرتضي‌ شاگرد دگري‌ دارد به‌ نام‌ شريف‌ أبويعلي‌ محمّدبن‌ الحسن‌ الجعفري‌؛ و از تلامذۀ سيّد مرتضي‌ شيخ‌ أبوجعفر محمّد ابن‌ حَسَن‌ طوسي‌ مي‌باشد؛ امّا ابن‌حَزم‌ به‌ جهت‌ شدّت‌ تفحّص‌ و تحقيقش‌(!) هم‌ اسم‌ و هم‌ صفت‌ را تحريف‌ نموده‌ است‌. امّا أبوالقاسم‌ رازي‌ ظاهراً آن‌ نيز نامي‌ محرّف‌ باشد؛ چون‌ ما در أصحاب‌ سيّد مرتضي‌ أحدي‌ را بدين‌ اسم‌ نمي‌شناسيم‌. و ما در بحث‌ هشتم‌ ذكر نموديم‌ كه‌: صدوق‌ از اعتقاد إماميّه‌، عدم‌ نقص‌ و عدم‌ زياده‌ را در قرآن‌ به‌ شمار آورده‌ است‌. و از اينجا دانسته‌ ميگردد كه‌: گفتار ابن‌ حَزم‌ افترائي‌ محض‌ مي‌باشد. علاوه‌ بر اينها اختلاف‌ در برخي‌ آيات‌ قرآن‌ در عصر صحابه‌ موجود بوده‌ است‌: ابن‌ مسعود اين‌ طور قرائت‌ كرده‌ است‌: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إلي‌أجَلٍ مُسَمًّي‌. اين‌ را طبري‌ در تفسيرش‌ حكايت‌ نموده‌ است‌. و در آتيه‌ هنگام‌ ذكر كلام‌ ابن‌حَزم‌ خواهد آمد گفتار بعضي‌ از آنان‌ كه‌ أهل‌ سنّت‌ ناميده‌ مي‌شوند به‌ وقوع‌ نقيصه‌ در قرآن‌. و مسلمانان‌ در بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌ اختلاف‌ نموده‌اند كه‌ آيا آن‌ جزئي‌ از سوره‌ها مي‌باشد يا نه‌؟ أبوحنيفه‌ آن‌ را جزء نمي‌داند و شافعي‌ آن‌ را جزء ميداند و أئمّۀ أهل‌ بيت‌ آن‌ را جزء ميدانند. و علماي‌ علم‌ اصول‌ گفته‌اند: آنچه‌ با خبر واحد نقل‌ شود از قرآن‌ نمي‌باشد. و اين‌ اعترافي‌ است‌ از ايشان‌ به‌ وقوع‌ خلاف‌. امّا جميع‌ اين‌ سخنان‌ گفتاري‌ است‌ شاذّ و مسبوق‌ و ملحوق‌ به‌ إجماعي‌ كه‌ بر عدم‌ زياده‌ و نقيصه‌ قائم‌ مي‌باشد.

آية‌ الله‌ أمين‌ عاملي‌ در همين‌ كتاب‌ در ص‌ 141 تا ص‌ 145 مي‌فرمايد: رافعي‌ در كتاب‌ «اعجاز القرآن‌» ص‌ 185 گويد: امّا رافضيان‌ ـ أخزاهم‌الله‌ ـ اين‌ طور بودند كه‌ مي‌پنداشتند قرآن‌ تبديل‌ يافته‌ است‌ و در آن‌ كمي‌ و زيادي‌ روي‌ داده‌ و از مواضع‌ خود تحريف‌ يافته‌ است‌؛ و اُمَّتْ اين‌ عمل‌ را با سنّت‌ نيز به‌ جاي‌ آوردند. و تمام‌ اين‌ كارها و دستبردها از پندارهاي‌ شيخشان‌ و عالمشان‌ هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ بوده‌ است‌ براي‌ أسباب‌ و أغراضي‌ كه‌ اينجا محلّ شرح‌ آن‌ نمي‌باشد؛ و رافضيان‌ از روي‌ جهالت‌ و حماقت‌ از كلام‌ او پيروي‌ كردند ـ انتهي‌.

و ما مي‌گوئيم‌: أمّا شتاب‌ او در سَبّ و شتم‌ به‌ واسطۀ آن‌ است‌ كه‌: «هر كوزه‌ از آن‌ همان‌ برون‌ تراود كه‌ در اوست‌.» و از قديم‌الايّام‌ مردم‌ كافركيش‌ ربّالعزّة‌ و أنبياء و مرسلين‌ را سبّ مي‌نموده‌اند. و نياكان‌ رافعي‌: بني‌ اميّه‌، كه‌ وي‌ به‌ إعلاء كلمه‌ و تعظيم‌ و تكريم‌ نامشان‌ و ذكرشان‌ مي‌پردازد، نياكان‌ شيعه‌ و امامشان‌ أميرالمومنين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ برادر رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله و سلم و صِنْو و همپايه‌ و هم‌ شاخۀ او را سبّ ميكرده‌اند. أمّا در اثر اين‌ سبّ نمودن‌ أبداً ضرري‌ بديشان‌ واصل‌ نگشت‌.

و امّا اينكه‌ مي‌گويد: رافضه‌ مي‌پندارند كه‌ قرآن‌ تحريف‌ شده‌ است‌، اين‌ سخني‌ است‌ افتراء و دروغ‌ كه‌ از ابن‌حَزم‌ در گفتارش‌ كه‌ در اين‌ مبحث‌ گذشت‌ پيروي‌ نموده‌ است‌. بزرگان‌ علماء شيعه‌ و محدّثين‌ آنها بر خلاف‌ آن‌ تصريح‌ دارند. و ما در آنجا مبيّن‌ ساختيم‌ كه‌ جميع‌ شيعيان‌ عموماً بر عدم‌ زيادتي‌، و محقّقين‌ و افرادي‌ از ايشان‌ كه‌ به‌ كلامشان‌ اعتنا ميگردد بر عدم‌ نقيصه‌ در قرآن‌ اتّفاق‌ نموده‌اند. و در آنجا اشاره‌ نموديم‌ كه‌: قول‌ به‌ نقص‌ در قرآن‌ از أقوال‌ شاذّه‌اي‌ است‌ كه‌ در أهل‌ سنّت‌ و شيعه‌ پيدا شده‌ بود، و اختصاص‌ به‌ شيعه‌ ندارد، و از دو فرقۀ شيعه‌ و سنّي‌ مسبوق‌ و ملحوق‌ مي‌باشد به‌ إجماع‌ بر عدم‌ نقصان‌. بنابراين‌ بدان‌ اعتنائي‌ نمي‌گردد. پس‌ موضع‌ عيب‌ و محلّ نَقْد و ايراد بر ما كجاست‌ اي‌ انصاف‌ دهندگان‌؟! و در اينجا ما براي‌ روشن‌ شدن‌ بيشترِ كلاممان‌ گفتارهائي‌ را از أجلاّء علماء شيعه‌ كه‌ نصّ است‌ در آنچه‌ كه‌ گفته‌ايم‌ ذكر مي‌كنيم‌.

در اينجا مرحوم‌ سيّد محسن‌ أمين‌ كلام‌ صدوق‌ را در «اعتقادات‌» و كلام‌ شيخ‌ طَبْرِسي‌ را در «مجمع‌ البيان‌» و به‌ نقلِ از او كلام‌ علم‌ الهدي‌ سيّد مرتضي‌ را در مسائل‌ «طرابلسيّات‌»، و كلام‌ شيخ‌ طوسي‌ را در أوّل‌ كتاب‌ «تبيان‌» ذكر كرده‌ است‌؛ تا ميرسد به‌ اينجا كه‌ ميگويد: و شيخ‌ جعفر نجفي‌ فقيه‌ عصرش‌ در كتاب‌ «كشف‌ الغطاء» مي‌گويد: لا ريب‌ أنّ القرآن‌ محفوظ‌ من‌ النّقصان‌ بحفظ‌ المَلكِ الدّيّان‌ كما دلّ عليه‌ صريح‌ القرآن‌ و إجماع‌ العلماء في‌ كلّ زمان‌، و لاعبرة‌ بالنّادر- انتهي‌. و شيخ‌ بهائي‌ مي‌گويد: و صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ قرآن‌ عظيم‌ محفوظ‌ مي‌باشد از دستبرد به‌ آن‌، خواه‌ به‌ زياده‌ و خواه‌ نقيصه‌، و بر اين‌ امر دلالت‌ دارد قوله‌ تعالي‌: و إنّا لَه‌ لَحافِظون‌. و از سيّد محسن‌ بغدادي‌ در «شرح‌ وافيه‌» نقل‌ است‌ إجماع‌ بر عدم‌ زياده‌، و اينكه‌ آنچه‌ معروف‌ است‌ ميان‌ أصحاب‌ ما حتّي‌ حكايت‌ اجماع‌ بر آن‌ شده‌ است‌ أيضاً عدم‌ نقيصه‌ مي‌باشد- انتهي‌. و شيخ‌ عليّ بن‌ عَبدالعال‌ كركي‌ رساله‌اي‌ در نفي‌ نقيصه‌ تدوين‌ نموده‌ است‌. و فاضل‌ معاصر شيخ‌ جواد بلاغي‌ نجفي‌ صاحب‌ كتاب‌ «الهُدَي‌ إلي‌ دين‌ المصطفي‌» در مقدّمۀ كتاب‌ خود: «آلاء الرّحمن‌ في‌ تفسير القرآن‌» مي‌گويد: پيوسته‌ قرآن‌ كريم‌ بر حسب‌ حكمت‌ تشريع‌ و حوادث‌ و مقتضيات‌ تازه‌ پديد آناً فآناً، در نزولش‌ متدرّجاً و قسمت‌ به‌ قسمت‌ نازل‌ مي‌گرديده‌ ا��ت‌. و هر زمان‌ كه‌ چيزي‌ از آن‌ نازل‌ مي‌گشت‌ دلهاي‌ مسلمين‌ به‌ سوي‌ آن‌ مي‌شتافت‌ و براي‌ أخذ و فهم‌ آن‌، سينه‌هايشان‌ منشرح‌ مي‌گرديد و با نيكوترين‌ رغبت‌ و اشتياق‌، و كامل‌ترين‌ إقبال‌ براي‌ حفظ‌ كردن‌ آن‌ سرعت‌ مي‌نمودند و حافظۀ قوي‌ آنها، كه‌ عرب‌ در آن‌ امتياز دارند و بدان‌ معروف‌ و شناخته‌ شده‌اند، آنرا به‌ خود مي‌گرفت‌ و جَذب‌ مي‌كرد، و آنرا در دلهايشان‌ مانند نقش‌ بر روي‌ سنگ‌ ثابت‌ و برقرار مي‌ساختند، و شعار إسلام‌ و علامت‌ شخص‌ مسلمان‌ در آن‌ زمان‌، آراستگي‌ و پيراستگي‌ به‌ حفظ‌ آياتي‌ بود كه‌ از قرآن‌ نازل‌ گرديده‌ است‌ براي‌ آنكه‌ با حجّت‌هاي‌ آشكار آن‌، و شرايع‌ و اخلاق‌ فاضله‌، و تاريخ‌ مجيد، و حكمت‌ باهره‌، و أدبيّت‌ عربي‌ فائق‌ و معجز آن‌، قوّت‌ بصيرت‌ گيرد. و اين‌ نَهْج‌ و مَنْهج‌ استمرار يافت‌ تا آنكه‌ در زمان‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله و سلم تعداد هزاران‌ و دهها هزار مسلمان‌ بودند كه‌ همگي‌ آنها از حاملين‌ و حفظۀ قرآن‌ به‌ شمار مي‌آمدند، و چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت‌ فرمود و ديگر انتظاري‌ براي‌ نزول‌ تتمّه‌اي‌ براي‌ قرآن‌ نبود، در آن‌ هنگام‌ مسلمين‌ برآن‌ شدند كه‌ قرآن‌ را در مصحف‌ جامعي‌ تسجيل‌ كنند. لهذا مادّۀ قرآن‌ را با إشراف‌ هزاران‌ مرد مسلمان‌ از حافظين‌ آن‌ جمع‌ كردند، و قرآن‌ بر اين‌ احتفال‌ عظيم‌ و اجتماع‌ كبير مسلمين‌ نسلاً بعد نسل‌ به‌ طور مستمر باقي‌ ماند به‌ طوري‌ كه‌ براي‌ هيچ‌ امر تاريخي‌ تواتر و بداهت‌ بقائي‌ كه‌ براي‌ قرآن‌ اتّفاق‌ افتاده‌ است‌ پيش‌ نيامده‌ است‌ همان‌ طور كه‌ خداوند- جَلّت‌ آلاوه‌- بقوله‌ تعالي‌: إنّا نَحنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ و إنّا لَه‌ لَحافِظون‌ و بقوله‌ تعالي‌: إنّ عَلَينا جَمْعَه‌ و قُرآ نَه‌ وعدۀ حفظ‌ آن‌ را داده‌ است‌. و عليهذا اگر در روايات‌ شاذّه‌ چيزي‌ دربارۀ ضياع‌ و از ميان‌ رفتن‌ برخي‌ از آن‌ شنيدي‌، براي‌ آن‌ وزني‌ را اقامه‌ مكن‌ و تا جائي‌ كه‌ علم‌ اجازه‌ ميدهد دربارۀ اضطراب‌ و وَهْن‌ آن‌ روايات‌ و ضعف‌ راويانش‌ و مخالفتش‌ با مسلمانان‌ و آنچه‌ به‌ كرامت‌ قرآن‌ چسبانده‌ است‌ از آن‌ چيزهائي‌ كه‌ از جهت‌ دنائت‌ و پستي‌ شباهتي‌ به‌ قرآن‌ ندارد، سخن‌ بگو!- انتهي‌.

سپس‌ مرحوم‌ بلاغي‌ مقداري‌ از آن‌ روايات‌ را بيان‌ نموده‌ است‌، و در حاشيه‌ ذكر كرده‌ است‌ رواياتي‌ را كه‌ دلالت‌ دارند بر آنكه‌ قرآن‌ را در زمان‌ پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جمع‌ نموده‌ است‌: مَعاذ بن‌ جَبَل‌، و عبادة‌ بن‌ صامِت‌، و اُبَيّ بن‌ كَعْب‌، و أبو أيّوب‌ أنصاري‌، و أبودرداء، و زَيد بن‌ ثابت‌، و سَعْد بن‌ عُبَيد، و أبو زيد؛ و اينكه‌ از جمله‌ كساني‌ كه‌ قرآن‌ را در زمان‌ حيات‌ پيغمبر ختم‌ كرده‌ بودند عثمان‌ و عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ و عَبدالله‌ بن‌ مَسعود بوده‌اند؛ و كلام‌ زيد بن‌ ثابت‌ را كه‌: كُنَّا عند رسول‌ الله‌ (أو حول‌ رَسول‌ الله‌) صلی الله علیه و آله و سلم نولّف‌ القرآنَ من‌ الرّقاع‌- انتهي‌. و بواسطۀ آنچه‌ ذكر شد ميداني‌ كه‌ أراجيفي‌ را كه‌ اين‌ گروه‌ بر شيعه‌ مي‌بندند چقدر سست‌ و بي‌اعتبار مي‌باشد! و آن‌ روايات‌ شاذّه‌اي‌ كه‌ بدان‌ اعتنائي‌ نمي‌گردد را عدّۀ شاذّي‌ از فريقين‌ روايت‌ كرده‌اند و اختصاص‌ به‌ شيعه‌ ندارد.

[12]- آيۀ 9، از سورۀ 15: حجر.

[13]- آيۀ 42، از سورۀ 41: حم‌ السجدة‌.

[14]- «عقائد الإماميّة‌» شيخ‌ محمّد رضا مظفّر، منشورات‌ مكتبة‌ الامين‌ در نجف‌ سنۀ 1388، ص‌ 59 و ص‌ 60، تحت‌ شمارۀ 21- عقيدتنا في‌ القرآن‌ الكريم‌.

[15]- شيخ‌ محمّد جواد مغنيّه‌ در كتاب‌ «مع‌ الشيعة‌ الإماميّة‌» كه‌ به‌ عنوان‌ «الشيعة‌ في‌ الميزان‌» با دو كتاب‌ ديگر در يك‌ مجموعه‌ طبع‌ شده‌ است‌ در ص‌ 299 از استاد خالد محمّد خالد در كتاب‌ «الدّيمقراطيّة‌» ص‌ 148 نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفته‌ است‌: «شيعه‌ معترف‌ به‌ كتابي‌ غير از قرآن‌ نيستند بلكه‌ بعضي‌ از طوائف‌ آنها قرآني‌ غير از قرآن‌ ما دارند و شيعيان‌، سنّت‌ و احاديثي‌ كه‌ از رسول‌ الله‌ بيان‌ شده‌ و امامان‌ أهل‌ سنّت‌ آنها را نقل‌ كرده‌اند قبول‌ ندارند.» شيخ‌ در جواب‌ مي‌گويد: من‌ نمي‌دانم‌ أحدي‌ از شيعه‌ را كه‌ بشناسد طائفه‌اي‌ را كه‌ قرآني‌ غير از قرآن‌ ما داشته‌ باشند. أمّا من‌ از آن‌ طائفه‌ هيچ‌ چيزي‌ نشناخته‌ام‌ و از قبل‌ هم‌ نشنيده‌ام‌؛ و اگر وجودي‌ داشته‌ باشد من‌ نمي‌خواهم‌ بدانم‌ و بشناسم‌، زيرا كه‌ من‌ معتقدم‌ و هر شيعي‌ كه‌ با من‌ است‌ معتقد است‌ كه‌: هر كس‌ بدين‌ قرآني‌ كه‌ در دست‌ ماست‌ اگر ايمان‌ نداشته‌ باشد او كافر است‌ و أبداً نصيبي‌ از اسلام‌ ندارد؛ او نه‌ مسلماني‌ است‌ سنّي‌ و نه‌ مسلماني‌ است‌ شيعي‌؛ همچنانكه‌ من‌ سراغ‌ ندارم‌ أحدي‌ از شيعه‌ راكه‌ به‌ قرآن‌ معترف‌ باشد و به‌ سنّت‌ و احاديث‌ رسول‌ معترف‌ نباشد. شيعه‌ معتقد است‌ كه‌ قرآن‌ و سنّت‌ از جهت‌ پيروي‌ و وجوب‌ عمل‌ چيز واحدي‌ مي‌باشند، و كسي‌ كه‌ سنّت‌ رسول‌ را منكر شود خود قرآن‌ را منكر شده‌ است‌ چرا كه‌ خداوند تعالي‌ مي‌گويد: مَا آتاكم‌ الرّسول‌ فخذوه‌ و مانَهاكم‌ عنه‌ فانتهوا. و اين‌ است‌ كتابهاي‌ ايشان‌ در فقه‌ و اصول‌ و حديث‌ و رجال‌ كه‌ به‌ صدها عدد به‌ شمارش‌ مي‌آيد و همگي‌ با صراحت‌ اعلام‌ دارند كه‌: ادّلۀ شريعت‌ اسلام‌ و مصادر أحكام‌ آن‌ چهار چيز است‌: كتاب‌، سنّت‌، إجماع‌، عقل‌.

[16]- نام‌ مولّف‌ آن‌ حاج‌ ميرزا حسين‌، و نام‌ پدرشان‌ محمّد تقي‌ است‌.

[17]- به‌ علّت‌ آنكه‌ كتاب‌ «فصل‌ الخطاب‌» چيز مهمّي‌ نزد شيعيان‌ به‌ حساب‌ در نمي‌آيد، در حالي‌ كه‌ روايات‌ نقيصه‌ و زيادتي‌ در قرآن‌ را صحاح‌ أهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ أمثال‌ بخاري‌ و مسلم‌ و «مسند» امام‌ احمد تخريج‌ نموده‌اند.

[18]- نظير بحث‌ سيّد محمد تيجاني‌ در عدم‌ فرق‌ نسبت‌ تحريف‌ و عدم‌ تحريف‌ قرآن‌ به‌ شيعه‌ و سنّي‌ بحثي‌ است‌ كه‌ شيخ‌ محمدجواد مغنيّه‌ در كتاب‌ «الشيعة‌ والتشيع‌» ص‌ 59 تا ص‌ 61 دربارۀ عدم‌ تحريف‌ قرآن‌ و عدم‌ تفاوت‌ اين‌ مرام‌ ميان‌ شيعه‌ و سنّي‌ نموده‌ است‌. او مي‌گويد: نسبت‌ به‌ اماميّه‌ داده‌ شده‌ است‌ قول‌ به‌ آنكه‌ در نزد فاطمه‌ بنت‌ الرسول‌ مصحفي‌ بوده‌ است‌ كه‌ در آن‌ زيادتيهائي‌ از اين‌ قرآن‌ كريم‌ وجود داشته‌ است‌. و ما پيش‌ از آنكه‌ حقيقت‌ اين‌ نسبت‌ را روشن‌ سازيم‌ اشاره‌اي‌ به‌ عقيدۀ مسلمين‌ در صيانت‌ كتاب‌ الله‌ عزيز مي‌نمائيم‌: جميع‌ مسلمانان‌ با كلمۀ واحده‌ اتّفاق‌ برآن‌ نموده‌اند كه‌: در قرآن‌ زيادتي‌ وجود ندارد غير از گروه‌ كوچكي‌ دور افتاده‌ و غيرقابل‌ اعتنا از فرقه‌هاي‌ خوارج‌. ايشان‌ انكار كرده‌اند كه‌ سورۀ يوسف‌ از قرآن‌ باشد چون‌ آن‌ سوره‌ عبارت‌ است‌ از داستان‌ غرام‌ و عشقبازي‌ كه‌ از امثال‌ آن‌ كلام‌ خداوند سبحانه‌ منزّه‌ مي‌باشد. و به‌ بعضي‌ از معتزله‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ انكار سورۀ أبي‌ لهب‌ را به‌ جهت‌ آنكه‌ در آن‌ سبّ و طعن‌ است‌ كه‌ با منطق‌ حكمت‌ و تسامح‌ سازش‌ ندارد. و ما توقّف‌ و درنگ‌ نداريم‌ در اينكه‌ كسي‌ كه‌ يك‌ كلمۀ واحده‌ را از قرآن‌ انكار كند كافر است‌، و در اينكه‌ انكار بعضي‌ از قرآن‌ عيناً مانند انكار تمام‌ قرآن‌ است‌ به‌ سبب‌ آنكه‌ طعن‌ صريح‌ است‌ در آن‌ چيزي‌ كه‌ از رسول‌ اكرم‌ به‌ اتّفاق‌ مسلمين‌ و به‌ ضرورت‌ دين‌ به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌. و أمّا را��ع‌ به‌ نقيصۀ در قرآن‌ به‌ معني‌ اينكه‌ قرآن‌ مشتمل‌ بر جميع‌ آيات‌ نازله‌ بر محمّد نيست‌، افرادي‌ از شيعه‌ و سنّت‌ در اعصار گذشته‌ و بسيار دور بدان‌ قائل‌ شده‌اند و در همان‌ اعصار محقّقين‌ و شيوخ‌ اسلام‌ از فريقين‌ آن‌ را انكار كرده‌اند، و با كلمۀ قاطعه‌ همگي‌ جازم‌ شده‌اند كه‌ آنچه‌ اينك‌ در ميان‌ دفّتين‌ است‌ همان‌ قرآن‌ فرود آمده‌ از نزد خداوند است‌ بدون‌ زيادتي‌ يا كمي‌ به‌ جهت‌ آيۀ 9 از سورۀ حِجر: انّا نحن‌ نزّلنا الذّكر و انّا له‌ لحافظون‌، و آيۀ 42 از سورۀ فصّلت‌: لايأتيه‌ الباطل‌ من‌ بين‌ يديه‌ و لامن‌ خلفه‌ تنزيل‌ من‌ حكيم‌ حميد.

و امروزه‌ اين‌ قول‌ ضرورتي‌ است‌ از ضروريات‌ دين‌ و عقيده‌اي‌ براي‌ جميع‌ مسلمين‌، چرا كه‌ قائل‌ به‌ نقيصه‌ نداريم‌ نه‌ از شيعه‌ و نه‌ از سنّي‌. فعليهذا بحث‌ از اين‌ موضوع‌ و تعرّض‌ به‌ آن‌ در اين‌ عصر لغو است‌ و بيهوده‌، يا آنكه‌ دسّ و طعن‌ است‌ بر اسلام‌ و مسلمين‌. و اگر ما عذر محبّالدين‌ خطيب‌ و حفناوي‌ و جبهان‌ و همقطاران‌ آنها را از أجيران‌ و مزدوران‌ بپذيريم‌ ما ابداً عذر شيخ‌ ابوزهره‌ را نخواهيم‌ پذيرفت‌ چرا كه‌ او از جهت‌ علم‌ و اخلاق‌ از هزار و يك‌ خطيب‌ از امثال‌ محبّالدين‌ برتر و راقي‌تر است‌، و همين‌ نكته‌ است‌ كه‌ ما را متحيّر نموده‌ و بر سوال‌ برانگيخته‌ است‌ كه‌ منظور و مقصود حضرت‌ او از اشاعه‌ واثارۀ اين‌ موضوع‌ در كتاب‌ «الامام‌ الصّادق‌» چه‌ بوده‌ است‌، با علم‌ او و يقين‌ او بر آنكه‌ اين‌ بحث‌ مانند خبركَانَ گذشت‌ و امروز قائلي‌ نه‌ از شيعه‌ و نه‌ از سنّت‌ بدان‌ موجود نيست‌؟ منظور و مراد شيخ‌ ابوزهره‌ از حملۀ فراگير او بر شيخ‌ كليني‌ صاحب‌ «كافي‌» كه‌ از وفاتش‌ بيش‌ از يكهزار سال‌ مي‌گذرد چيست‌؟ آيا شيخ‌ مي‌خواهد ما را در جدلي‌ عقيم‌ وارد سازد در حالي‌ كه‌ ما با او و با غير او طالب‌ وفاق‌ و هم‌ عقيدتي‌ هستيم‌؟ و من‌ هر چه‌ فكر خود را در ميدان‌ اين‌ موضوع‌ و علّت‌ اين‌ حملۀ كوبنده‌ جولان‌ دادم‌ نتوانستم‌ جهتي‌ را بيابم‌ غير از تأثّر او از أثر محيط‌ خود و أثر وراثت‌ كه‌ در او باقي‌ مانده‌ است‌. و آيا بر اين‌ گفتار ما شاهدي‌ روشن‌‌تر از كلام‌ وي‌ در ص‌ 36 وجود دارد كه‌ مي‌گويد: «ما نمي‌توانيم‌ روايات‌ كليني‌ را قبول‌ كنيم‌ زيرا وي‌ مدّعي‌ است‌ كه‌ امام‌ جعفر صادق‌ گفته‌ است‌ كه‌: در قرآن‌ نقيصه‌ و زيادتي‌ است‌؛ در حالي‌ كه‌ در اين‌ كلام‌ علماي‌ بزرگ‌ اثناعشريه‌ مثل‌ مرتضي‌ و طوسي‌ و غيرهما او را تكذيب‌ نموده‌اند و از ابوعبدالله‌ صادق‌ نقيض‌ آنچه‌ را كه‌ كليني‌ آورده‌ است‌ روايت‌ نموده‌اند.»

شيخ‌ أبوزهره‌ اين‌ عبارت‌ و مانند آن‌ را در صفحات‌ متعدّدي‌ از كتاب‌ بارها و بارها تكرار نموده‌ است‌ و تصويري‌ از كليني‌ ارائه‌ مي‌دهد كه‌ گويا او در اين‌ قول‌ متفرّد است‌ و كسي‌ ديگر به‌ اين‌ سخن‌ تفوّه‌ ننموده‌ است‌. و اين‌ گونه‌ ارائۀ تصوير به‌ تضليل‌ و گمراه‌ نمودن‌ اشبه‌ است‌ همچنانكه‌ اينك‌ از گفتار ما روشن‌ مي‌گردد. و من‌ نتوانسته‌ام‌ بفهمم‌ چگونه‌ او وجه‌ شباهت‌ را در آنچه‌ كه‌ كليني‌ در «كافي‌» نقل‌ كرده‌ است‌ با آنچه‌ كه‌ هر يك‌ از بخاري‌ و مسلم‌ در «صحيح‌» خود نقل‌ كرده‌اند به‌ بوتۀ نسيان‌ سپرده‌ و دستخوش‌ فراموشي‌ قرار داده‌ است‌؟ بخاري‌ در ج‌ 8، ص‌ 209 طبع‌ سنۀ 1377 ه مي‌گويد: «عمر بر روي‌ منبر نشست‌ و چون‌ موذن‌ از اذان‌ ساكت‌ شد برخاست‌ و ثناي‌ خداي‌ را آن‌ طور كه‌ مي‌سزد بجا آورد و سپس‌ گفت‌: أمّا بعد؛ من‌ براي‌ شما مطلبي‌ را مي‌گويم‌ كه‌ چنين‌ تقدير شده‌ است‌ براي‌ من‌ كه‌ آن‌ را بگويم‌؛ چرا كه‌ من‌ نمي‌دانم‌ و شايد اينك‌ من‌ در برابر أجل‌ و مرگم‌ بوده‌ باشم‌. پس‌ هر كس‌ آن‌ را خوب‌ بفهمد و ادراك‌ كند و حفظ‌ نمايد بايد آن‌ را به‌ مردم‌ قبيله‌ و ديار خود كه‌ با راحله‌اش‌ بدانجا مي‌رود بيان‌ كند. و كسي‌ كه‌ مي‌ترسد آن‌ را خوب‌ نفهمد و ادراك‌ ننمايد من‌ جايز نمي‌دانم‌ براي‌ أحدي‌ از مردم‌ كه‌ بر من‌ دروغ‌ ببندد. خداوند محمّد را به‌ حق‌ برانگيخت‌ و كتاب‌ را بر وي‌ نازل‌ كرد و از جمله‌ چيزهائي‌ كه‌ نازل‌ نمود آيۀ رجم‌ بود. ما آن‌ آيه‌ را خوانديم‌ و فهميديم‌ و حفظ‌ كرديم‌، و رسول‌ خدا رجم‌ كرد و ما هم‌ پس‌ از او رجم‌ كرديم‌، و من‌ نگرانم‌ از آنكه‌ اگر مدّت‌ زماني‌ سپري‌ شود گوينده‌اي‌ بگويد: قسم‌ به‌ خدا ما آيۀ رجم‌ را در كتاب‌ الله‌ نيافتيم‌ و بدين‌ سبب‌ با ترك‌ فريضه‌اي‌ كه‌ خدا نازل‌ نموده‌ است‌ گمراه‌ شوند. و رجم‌ در كتاب‌ خدا ثابت‌ و حقّ است‌ بر مردان‌ محصن‌ و زنان‌ محصنه‌اي‌ كه‌ زنا كرده‌اند اگر بيّنه‌اي‌ قائم‌ گردد، يا زن‌ آبستن‌ شود، و يا اقرار و اعتراف‌ متحقّق‌ شود. از اين‌ گذشته‌ ما اين‌ طور بوديم‌ كه‌ از جمله‌ آنچه‌ در كتاب‌ خدا مي‌خوانديم‌ اين‌ آيه‌ بود: أنْ لاترغَبوا عن‌ آبائكم‌ فإنّه‌ كفرٌ بكم‌ أن‌ ترغَبوا عن‌ آبائكم‌ . اين‌ است‌ آنچه‌ بر زبان‌ خليفۀ ثاني‌ در «صحيح‌» بخاري‌ وارد است‌ و اين‌ حديث‌ را مسلم‌ نيز در صحيحش‌ ص‌ 107 در قسم‌ أوّل‌ از جزء دوّم‌ طبع‌ سنۀ 1348 ه ذكر نموده‌ است‌ و عبارت‌ أن‌ لاترغبوا عن‌ آبائكم‌ را تا آخر نياورده‌ است‌؛ با آنكه‌ ما يقيناً مي‌دانيم‌: در قرآن‌ آيه‌اي‌ كه‌ مشعر به‌ وجوب‌ رجم‌ باشد و آيۀ إعراض‌ از پدران‌ وارد نشده‌ است‌.

سيوطي‌ در «إتقان‌» (ج‌ 1، ص‌ 60، مطبعۀ حجازي‌، قاهره‌) گفته‌ است‌: «أوّلين‌ كس‌ كه‌ قرآن‌ را جمع‌ كرد ابوبكر بود و آن‌ را زيد نوشت‌ و مردم‌ به‌ نزد زيد بن‌ثابت‌ مي‌آمدند و زيد آيه‌اي‌ را نمي‌نوشت‌ مگر با گواهي‌ دو نفر شاهد عادل‌. و آخرين‌ آيه‌ از سورۀ برائت‌ يافت‌ نشد مگر نزد أبوخزيمة‌ بن‌ ثابت‌ و ابوبكر گفت‌: آن‌ را بنويسيد، زيرا كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم شهادت‌ او را به‌ منزلۀ شهادت‌ دو نفر مرد عادل‌ قرار داده‌ است‌. بنابراين‌ زيد اين‌ آيه‌ را نوشت‌. و أمّا چون‌ عمر آيۀ رجم‌ را آورد آن‌ را ننوشت‌ چون‌ عمر يك‌ شاهد بود.»

و در اين‌ صورت‌ كه‌ أبوزهره‌ احاديث‌ كليني‌ را قبول‌ نمي‌كند چون‌ همان‌ طور كه‌ او گفته‌ است‌ وي‌ حديث‌ تحريف‌ را روايت‌ كرده‌ است‌، بر عهده‌ و ذمّۀ اوست‌ كه‌ احاديث‌ بخاري‌ را به‌ طور جمله‌ و دسته‌ جمعي‌ قبول‌ نكند به‌ جهت‌ اين‌ حديث‌ صريح‌ و واضحي‌ كه‌ از عمربن‌ خطّاب‌ وشهادت‌ وي‌ بر تحريف‌ آورده‌ است‌. كلام‌ كليني‌ در نتيجه‌ با آنچه‌ بخاري‌ و مسلم‌ در اين‌ باب‌ ذكر نموده‌اند اختلاف‌ ندارد. و بناءً عليهذا چرا شيخ‌ ابوزهره‌ بر كليني‌ تاخته‌ و ستم‌ روا داشته‌ است‌ و از بخاري‌ و مسلم‌ سكوت‌ نموده‌ است‌؟ جواب‌ اين‌ نزد خواننده‌ است‌.

و أيضاً بخاري‌ در جزء چهارم‌ در باب‌ «طفَّة‌ ابليس‌ و جنوده‌» از عايشه‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ گفت‌: «پيامبر را سحر كردند تا به‌ جائي‌ كه‌ در پندار او چنين‌ بود كه‌ كاري‌ را كه‌ نكرده‌ بود كرده‌ مي‌پنداشت‌.» و جصّاص‌ كه‌ يكي‌ از پيشوايان‌ حنفيّه‌ است‌ اين‌ كلام‌ را تكذيب‌ كرده‌ است‌ وعين‌ گفتار جصّاص‌ اين‌ است‌: «و ايشان‌ از اين‌ مطلب‌، مطلب‌ فظيع‌تر و ناهنجارتري‌ را بر پيامبر جائز شمردند و آن‌ بدين‌ قرار است‌ كه‌ گمان‌ كردند كه‌ پيغمبر سحر شده‌ است‌ و سحر در آنحضرت‌ عمل‌ كرده‌ است‌ تا به‌ جائي‌ كه‌ آنحضرت‌ گفته‌ است‌: براي‌ من‌ چنين‌ تخيّل‌ مي‌شود كه‌ مطلبي‌ را گفته‌ام‌ در حالتي‌ كه‌ نگفته‌ام‌ و مطلبي‌ را انجام‌ داده‌ام‌ در حالتي‌ كه‌ انجام‌ نداده‌ام‌»- تا اينكه‌ جصّاص‌ مي‌گويد: «و امثال‌ اين‌ اخبار از موضوعات‌ ملحدين‌ است‌». (جزء أوّل‌ از «احكام‌ القرآن‌» جصّاص‌ ص‌ 55 طبع‌ سنۀ 1347 ه)

بازگشت به فهرست

دنباله متن