ادله حشويه ومحدثين شيعه و عامه درتحريف قرآن
فصل 3
جماعتي از محدّثين شيعه و حَشْويّه و جماعتي از محدّثين أهل سنّت قائل به وقوع تحريف به معني نقص و تغيير در لفظ و يا در ترتيب قرآن شدهاند بدون آنكه قائل به زيادي شده باشند، زيرا همانطور كه گفته شده است: احدي از مسلمين قائل به تحريف از جهت زيادتي نشده است.
براي نفي زيادتي به دليل إجماع متمسّك گرديدهاند، و براي وقوع نقص و تغيير به وجوه بسيار.
وجه اوّل: أخبار كثيرۀ مرويّه از طريق شيعه و أهل سنّت كه دلالت دارد بر سقوط بعضي از سُوَر و آيات و همچنين جملات و أجزاء جملات و كلمات و حروف در جمع نخستين كه در زمان أبوبكر صورت گرفت و در آن هنگام تأليف شد، و أيضاً در جمع دومين كه در زمان عثمان به وقوع پيوست، و أيضاً تغييراتي كه در اين زمينه حاصل شد.
اينها روايات بسياري است كه آنها را شيعه در جوامع معتبرهاش و غيرآن جوامع آورده است. و بعضي ادّعا كردهاند كه: به دو هزار حديث بالغ ميگردد. و أهل سنّت أيضاً آنها را در كتب صحاحشان همچون «صحيح» بخاري و مُسْلم و «سُنَن» أبو داود و نَسائي و أحمد و ساير جوامع و كتب تفاسير و غيرها روايت نمودهاند، و آلوسي در تفسيرش گفته است كه: اين أخبار از حدّ إحصاء و شمارش بيرون است.
و البتّه اين اختلاف غير از آن اختلافي است كه مُصْحف عبدالله بن مسعود با مصحف مشهور دارد كه خود آن متجاوز از شصت موضع است؛ و غير از اختلافي است كه مُصْحف اُبَيّ بن كَعْب با مصحف عثماني دارد و آن سي و أندي موضع است؛ و غير
ص 96
از اختلافي است كه مصاحف عثمانيّهاي كه دستور داد نوشتند و به آفاق فرستادند و آنها پنج و يا هفت عدد بود كه به مكّه، و شام، و بصره، و كوفه، و يمن، و بَحْرَين فرستاد و يكي را در مدينه نگه داشت، باهم دارند؛ و اختلافي كه در ميان آن مصاحف است به تنهائي بالغ بر چهل و پنج حرف ميشود و گفته شده است: پنجاه و أندي حرف. [1]
و غير از اختلاف در ترتيب است كه ميان مصاحف عثمانيّه و ميان جمع أوّل در زمان ابوبكر ميباشد، به علّت آنكه در تأليف أوّل سورۀ أنفال در مَثَاني، و سورۀ برائت در مِئين قرار گرفت و هر دوي آنها در جمع دوّم همان طور كه بيان آن خواهد آمد در طِوال قرار گرفتند.
و غير از اختلاف در ترتيب سُوَر موجود ميان مصحف عبدالله بن مسعود و اُبَيّ بن كَعْب است با مصاحف عثمانيّه بنابر روايتي كه در اينجا آمده است.
و غير از اختلاف قرائات شاذّه است كه از صحابه و تابعين روايت شده است. چرا كه اگر تمام اين مواقع اختلاف را گرد آوريم چه بسا مجموعشان به هزار عدد يا بيشتر بالغ شود.
وجه دوم: آنكه: عقل حكم ميكند به اينكه اگر قرآن متفرّق و متشتّت و منتشر در بين مردم بوده باشد و متصدّي جمع آن غير معصوم باشد بر حسب عادت ممتنع است كه جمع آن مطابق واقع درآيد.
وجه سوم: عامّه و خاصّه روايت نمودهاند كه: علي علیه السّلام بعد از رحلت پيغمبر صلی الله علیه و آله از مردم كناره گرفت و رِدا بر دوش نيفكند مگر براي نماز تا زماني كه قرآن را جمع كرد؛ و سپس آن را حمل نموده به سوي مردم آورد و به ايشان إعلام نمود كه اين همان قرآني است كه خداوند بر پيغمبرش فرو فرستاده است و او آن را جمع نموده است. ايشان او را ردّ كردند و گفتند: با وجود آنكه زيد بن ثابت براي ما قرآن
ص 97
را گرد آورده است ما بدين قرآن احتياج نداريم.
و اگر در آنچه او گرد آورده بود مخالفتي با مُصْحف زَيْد نبود وجهي براي حمل آن قرآن به سوي آنان و إعلامشان و دعوتشان به سوي آن نبود. و ميدانيم كه: علي علیه السّلام أعلم مردم بعد از پيغمبر صلی الله علیه و آله به كتاب الله بود؛ و پيامبر مردم را در حديث ثَقَلَينْ متواتر به وي ارجاع داده بود؛ و در حديث متّفقٌ عليه ميان خاصّه و عامّه فرمود: عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ والْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ. «علي با حقّ است، و حقّ با علي است.»
وجه چهارم: رواياتي است كه مفادش آن است كه: آنچه در ميان بني إسرائيل واقع شده است در ميان اين اُمَّت حَذْوَالنَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ[2] «مانند شباهت يك لنگۀ كفش با لنگۀ ديگر، و مانند تساوي در درازا و تراشيدن دو عدد پر براي تيري كه در چلّۀ كمان ميگذاردند (كنايه از كمال مشابهت)» واقع خواهد شد.
و طبق آيۀ قرآن كريم و روايات مأثوره، بنياسرائيل كتاب پيامبرشان را تحريف كردند. بنابراين به ناچار بايد نظير آن در اين اُمَّت واقع گردد، و بايد ايشان كتاب پروردگارشان را كه قرآن كريم است تحريف نمايند.
در «صحيح» بخاري از أبو سعيد خُدْري وارد است كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
لَتَتَّبِعُنَّ سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعٍ؛ حَتَّي لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَتَبِعْتُمُوهُ! قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! بِآبَائِنَا وَ اُمَّهَاتِنَا، الْيَهُودُ وَ النَّصَارَي؟! قَالَ: فَمَنْ؟!
«تحقيقاً و بدون شكّ و ترديد شما از سنّتهاي اقوامي كه قبل از شما بودهاند، وَجَب به وجب و ذِراع به ذِراع[3] پيروي و متابعت مينمائيد تا به حدّي كه اگر ايشان
ص 98
داخل سوراخ سوسماري شدهاند شما نيز به دنبالشان ميرويد!
گفتيم: فدايت شوند پدرانمان و مادرانمان! آيا مقصود شما از آن قوم پيشين، يهوديان و مسيحيان ميباشند؟! گفت: آري! اگر ايشان نباشند پس چه كساني ميباشند؟!»
اين حديث از روايات مستفيضهاي است كه در جوامع حديث از عدّهاي از صحابه همچون أبوسَعيد خُدْري-همانطور كه گذشت- و أبوهُرَيره، و عبدالله بن عُمَر، و ابن عبّاس، و حُذَيْفَة، و عبدالله بن مَسْعود، و سَهْلِ بن سَعْد، و عمربْنعَوْف، و عَمْرو بن عَاص، و شَدَّاد بن أوْس، و مَسْتَوْرد بن شَدَّاد در عبارات متقاربهاي روايت شده است.
و از طريق شيعه به طور مستفيض از عدّهاي از أئمّۀ أهل البيت علیهم السلام از پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم روايت شده است؛ همان طوري كه در «تفسير قمي» از آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه: لَتَرْ كَبُنَّ سَبِيلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ؛ لَا تُخْطِئونَ طَرِيقَهُمْ وَ لَا تُخْطَأُ؛ شِبْرٌ بِشِبْرٍ، وَ ذِرَاعٌ بِذِرَاعٍ، وَبَاعٌ بِبَاعٍ؛ حَتَّي أنْ لَوْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ.
قَالُوا: الْيَهُودَ وَ النَّصَارَي تَعْنِي يَا رَسُولَ اللهِ؟!
قَالَ: فَمَنْ أعْنِي؟! لَتَنْقُضُنَّ عُرَي الإسلام عُرْوَةً عُرْوَةً! فَيَكُونُ أوَّلُ مَا تُنْقِضُونَ مِنْ دِينِكُمُ الامَانَةَ، وَ آخِرُهُ الصَّلَوةَ!
«شما همان راهي را كه مردمان پيش از شما پيمودند بدون اندك تفاوت همچون تشابه لنگۀ نعل پا با نعل ديگر، و تشابه پر تير تراشيده شده براي چلّۀ كمان با پر تير ديگر، خواهيد پيمود! شما از طريقه و منهاجشان تجاوز و تخطّي نمينمائيد و آن طريق و منهاج براي شما تغيير و تبديل نمييابد، وَجَب به وَجَب، و ذِراع به ذِراع، و
ص 99
باع به باع[4] همانند و مشابه آنان خواهيد بود، به طوري كه فرضاً اگر افرادي كه قبل از شما بودهاند داخل سوراخ سوسماري ميشدهاند، شما هم داخل آن سوراخ خواهيد شد!
گفتند: آيا شما از ايشان يهوديان و مسيحيان را قصد نمودهايد؟!
فرمود: پس كه را غير از ايشان قصد مينمايم؟! شما تمام بَنْدها و گرههاي اسلام را بندبه بند، و گره به گره ميشكنيد و پاره ميكنيد! پس أوَّلين چيزي را كه از دينتان ميشكنيد و از بين ميبريد أمانت است و آخر آن نماز».
استدلال به اجماع برعدم تحريف مستلزم دوراست
امّا جواب از استدلالشان به إجماع اُمَّت بر نفي تحريف به زيادتي در قرآن آنست كه: اين استدلال معيوب است؛ چرا كه مستلزم دَور است.
بيان اين مطلب به آن است كه بگوئيم: إجماع در ذات خودش يك حجّت عقليّۀ يقينيّه نيست، بلكه در نزد قائلان به معتبر بودن آن، يك حجّت شرعيّه ميباشد كه اگر اعتقادي را إفاده كند، فقط إفادۀ ظنّ ميكند، خواه إجماع محصّل باشد و خواه إجماع منقول، به رغم گفتار بسياري كه پنداشتهاند: إجماع محصّل إفادۀ قطع و يقين مينمايد.
و آن بدين سبب است كه آن مقداري كه إجماع براي انسان اعتقاد ميآورد زيادتر از مجموع اعتقاداتي كه آحاد اقوال ميآورند نخواهند بود. و قول واحد از أقوال متوافقۀ دخيل در حصول اجماع نميتواند إفاده كند مگر حصول ظنّ را به إصابۀ واقع؛ و انضمام قول دوم كه موافق قول أوّل است، فقط إفادۀ قوّت ظنّ را ميكند نه قطع و يقين�� را؛ چون قطع و يقين، اعتقاد خاصّي است بسيط و مغاير با ظنّ، و مركّب از ظنون عديده نميباشد. و به همين منوال هرچه از أقوال اضافه گردد و قولي به قول دگر منضمّ گردد و أقوال متوافقه متراكم شوند، قوّت ظنّ نخستين زيادتر ميگردد، و ظنون غير مفيدۀ للقطع متراكم ميشوند، و نزديك به مرحلۀ قطع و يقين ميرسد
ص 100
بدون آنكه به يقين همانطور كه گفتيم انقلاب حاصل نمايد.
اين است كيفيّت در إجماع محصّل؛ و آن اجماعي است كه خود ما در اثر تتبّع أقوال به دست آوردهايم و خودمان بر يكايك از أقوال رسيدهايم. أمّا در إجماع منقول كه آن را يكي دو نفر از اهل علم نقل نمودهاند، امر آن أوضح است، زيرا كه آن مانند آحاد روايات است كه اگر إفادۀ چيزي از اعتقاد كند، فقط إفادۀ ظنّ است.
لهذا إجماع حجّت ظنيّۀ شرعيّه ميباشد؛ و دليل اعتبارش در نزد أهل سنّت، كلام پيغمبر صلی الله علیه و آله ميباشد كه گفت: لَا تَجْتَمِعُ اُمَّتِي عَلَي خَطَاءٍ أوْضَلَالٍ. «اُمَّت من بر اشتباه و يا بر گمراهي، مجتمع نميگردند.»
و در نزد شيعه، دخول قول معصوم است در ميان أقوال إجماع كنندگان، يا كشف أقوال ايشان به وجهي از وجوه از قول معصوم.
بناءً عليهذا حجيّت إجماع، إجمالاً متوقّف است بر صحّت نبوّت، و اين واضح است. و صحّت نبوّت امروزه متوقّف است بر سلامت قرآن از تحريفي كه مستوجب زوال صفات قرآن كريم از آن گردد، مانند هدايت، و قول فاصل، و بالاخصّ إعجاز. زيرا دليل زندۀ جاويداني كه بر خصوص نبوّت پيغمبر صلی الله علیه و آله دلالت نمايد غير از قرآن كريم به اينكه آيت و نشانۀ معجزه است نداريم؛ و با طريان احتمال تحريف به زيادتي و يا نقصان و يا هر گونه تغيير دگر، هيچگونه وثوقي به آيات و محتوياتش باقي نميماند كه آن كَلَام الله محض است. و بدين سبب از حجيّت ساقط ميشود، و آيه بودن آن فاسد ميگردد. و با سقوط كتاب الله از حجيّت، نبوّت ساقط ميشود و با سقوط آن إجماع از حجيّت ميافتد.
و آنچه سابقاً در اين مقام گفتيم كه: وجود قرآني كه بر پيامبر أكرم صلی الله علیه و آله نازل شد در اين قرآني كه در دست ماست إجمالاً از ضروريّات تاريخ است؛ دفع اشكال را نميكند، زيرا مجرّد اشتمال قرآني كه در دست ماست بر قرآن واقعي، احتمال تحريف به زيادي يا به نقصان و يا به هر تغيير ديگر از هر آيه و يا جملهاي كه تمسّك به آن براي اثبات مطلوب بشود را از ميان نميبرد.
ص 101
و امّا جواب از وجه اوَّلي كه براي اثبات تحريف و وقوع تغيير و نقصان است و آن عبارت از تمسّك به أخبار وارده در اين باب بود، به آن است كه:
أوَّلاً: تمسّك به أخبار از جهت آنكه حجّت شرعيّه هستند مشتمل بر دَور است به همان كيفيّت از حصول دوري كه تمسّك به اجماع با نظير بياني كه اينك گذشت، مشتمل آن بود. بنابراين در دست استدلال كنندۀ به آن چيزي باقي نميماند مگر تمسّك بدانها از جهت آنكه أسناد و مصادر تاريخيّه ميباشند؛ حال آنكه در ميان آنها حديث متواتر و يا حديث محفوف به قرائن قطعيّه كه عقل را مجبور به قبولش بنمايد وجود ندارد، بلكه آنها أخباري ميباشند آحاد متفرّقۀ متشتّتۀ مختلفه؛ بعضي از آنها صِحاح، و برخي از آنها ضِعاف، و بعضي از آنها در دلالتشان قاصر، و چقدر در ميان تمام اين أخبار خبري كه در سندش صحيح و در دلالتش تامّ باشد به ندرت و شُذوذ يافت ميشود.
تازه اين نوع از خبر با وجود ندرت و شُذوذش، غير مأمون از وَضْع و جَعْل و دسّ نخواهد بود. چون راه يافتن إسرائيليّات و مايلحق بها از موضوعات و مدسوسات، در ميان روايات ما به قدري است كه جاي انكارش نيست. و معلوم است كه خبري كه مأمون از دسّ و وضع نباشد حجّيّت ندارد.
و از همۀ اينها گذشته، اين أخبار، نام از آيات و سوري ميبرد كه ابداً با نظم قرآني به هيچ وجه مشابهت ندارند، و از اين هم كه بگذريم، اين أخبار چون مخالف كتاب الله است مردود است.
و امّا اينكه گفتيم: أكثر اين أخبار ضعيف الإسناد ميباشند مدّعائي است كه بايد دليل آن را در رجوع به اسانيدش به دست آورد. آنها يا أحاديث مرسله هستند، و يا مقطوعة السَّنَد، و يا ضعيفة الإسناد.
و از ميان آنها اگر بخواهيم خبر سالمي را بيابيم كه مُبَرّي' از اين عيوب باشد به أقلّ قليلي برخورد ميكنيم.
و امّا اينكه گفتيم: برخي از اين أخبار در دلالت قصور دارند به جهت آن است
ص 102
كه: در بسياري از آنها كه آياتي از قرآن حكايت شده است، آنها از قبيل تفسير و ذكر معني آيات ميباشند، نه حكايت متن آيۀ تحريف شده. همچنانكه در «روضۀ كافي» از حضرت إمام أبوالحسن الاوَّل علیه السّلام در قول خداست:
اُولَئكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأعْرِضْ عَنْهُمْ فَقَدْ سَبَقَتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَةُ الشِّقَاءِ وَ سَبَقَ لَهُمُ الْعَذَابُ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً.
«آنها ميباشند آنان كه خداوند خبر دارد آنچه را كه در دلهايشان ميباشد؛ پس از ايشان روي گردان؛ چرا كه كلمۀ شقاوت و بدبختي بر ايشان سبقت گرفته است و عذاب بر ايشان سبقت دارد؛ و بگو براي ايشان در جانهايشان گفتار رساننده و بليغي را.»
و آنچه در «كافي» از حضرت صادق علیه السّلام در قول خداي تعالي آمده است:
وَ إنْ تَلْوُوا أوْتُعْرِضُوا قَالَ: إنْ تَلْوُوا الامْرَ وَ تُعْرِضُوا عَمَّا اُمِرْتُمْ بِهِ فَإنَّ اللهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً.
«و اگر روي بگردانيد يا إعراض كنيد، فرمود: اگر از امر روي بگردانيد و از آنچه كه به شما امر شده است إعراض كنيد، البتّه خداوند از آنچه شمابجاي ميآوريد با خبر است!»
و غير اينها از روايات تفسيري كه از أخبار تحريف به شمار آمده است.
و به اين باب إلحاق ميشود روايات غير قابل شمارشي كه إشاره به سبب نزول دارد، ولي آنها را از جملۀ روايات تحريف به شمار آوردهاند. مثل روايتي كه اين آيه را اين طور ذكر نموده است:
يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ فِي عَلِيٍّ.
«اي رسول ما! إبلاغ كن آنچه را كه به سوي تو راجع به علي فرود آمده است!»
اين آيه در حقّ آنحضرت علیه السّلام نازل شده است.
و مثل روايتي كه ميگويد: وافدين از بني تميم چون بر رسول الله صلی الله علیه و آله وارد ميشدند، دَر حِجرۀ آنحضرت مي ايستادند و ندا ميكردند: «اي محمّد! خارج شو
ص 103
به سوي ما!»
آنگاه آيه را اين طور ذكر كردهاند:
إنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وُرَاء الْحُجُرَاتِ بَنُوتَمِيمٍ أكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ.
«حقّاً كساني كه تو را از پشت حجرهها ندا ميدهند، بنوتميم هستند كه اكثرشان نميفهمند.»
بنابراين چنين گمان بردهاند كه در آيه، سِقْطي وارد شده است.
و أيضاً به اين باب ملحق ميشود أخبار كثيرۀ مالايحصي در جَرْيِ قرآن و انطباق آن همچنانكه در كلام خدا اين طور وارد است: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمِّدٍ حَقَّهُمْ.
« و البتّه در آتيه خواهند دانست كساني كه دربارۀ آل محمّد ظلم كرده، حقّ آنها را ربودهاند.»
و آنچه در كلام خدا اين طور وارد است:
وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الائمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً.
«و كسي كه در ولايت علي بن أبيطالب و أئمّۀ پس از وي خدا و رسولش را إطاعت نمايد، پس تحقيقاً به ظفر و پيروزي عظيمي رسيده است.» و نظير اين گونه أخبار بسيار است.
و أيضاً به اين باب ملحق ميشود آنچه كه در پي قرائت قرآن، ذكري و يا دعائي آمده است و سپس توهّم شده است آن از قرآن بوده و ساقط گرديده است. همچنانكه در «كافي» از عبدالعزيز بن مهتدي روايت است كه گفت: از حضرت امام رضا علیه السّلام راجع به توحيد سوال نمودم.
فرمود: هر كس قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ را بخواند و بدان ايمان آورد حقّاً توحيد را شناخته است.
گفت: (گفتم ظ) چگونه ما آن را بخوانيم؟!
فرمود: همانطور كه مردم ميخوانند، و زياد كرد در آن لفظ كَذَلِكَ اللهُ رَبِّي،
ص 104
كَذَلِكَ اللهُ رَبِّي. «اينطور است خداوند: پروردگار من! اينطور است خداوند: پروردگار من!»
و از قبيل قصور دلالت است اختلاف روايات در لفظ آيهاي كه ما در كثيري از آيات معدودۀ از جملۀ محرّفات مييابيم مثل آنچه وارد است در قول خداي تعالي:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ أذِلَّةٌ «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر در حالي كه ذليلان بوديد ياري كرد.» كه در بعضي آيه اين طور وارد است: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ ضُعَفَاءُ. «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر ياري كرد در حالي كه ضعيفان بوديد!» و در بعضي از آنها اين طور وارد است: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ قَلِيلٌ «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر ياري كرد در حالي كه أفراد شما كم بود!»
و اينگونه اختلاف چه بسا قرينه است براي آنكه مراد از آن تفسير به معني است همچنانكه در همين آيۀ مذكوره مشاهده شد.
و مويّد اين گفتار آن است كه: در بعضي از آنها وارد است كه امام علیه السّلام فرمود: لَايَجُوزُ وَصْفُهُمْ بِأنَّهُمْ أذِلَّةٌ وَ فِيهِمْ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله . «جايز نيست توصيف مومنين به آنكه ايشان ذليلانند، در حالي كه در ميان آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است.»
و چه بسا اختلاف جهتي ندارد مگر تعارض و تنافي بين روايات كه همين تنافي موجب سقوط آن روايات ميگردد، مثل آيۀ رَجْم همان طور كه در روايات خاصّه و عامّه وارد است. و در بعضي بدين عبارت است:
إذَا زَنَي الشَّيْخُ وَ الشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا ألْبَتَّةَ فَإنَّهُمَا قَضَيَا الشَّهْوَةَ!
«زماني كه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، البتّه واجب است آنها را رجم (سنگسار) كنيد، زيرا كه ايشان دوران شهوت را پشت سر گذاردهاند.»
و در بعضي بدين عبارت است: بِمَا قَضَيَا مِنَ اللَّذَّةِ . «زيرا كه آنها دوران لذّت را سپري نمودهاند.»
و در آخر بعضي از آنهاست كه: نَكَالاً مِنَ اللهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. «اين پاداش و انتقامي است از جانب خدا؛ و خداوند عليم و حكيم است.»
ص 105
و در آخر بعضي: نَكَالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. «اين جزا و پاداشي است از ناحيۀ خدا؛ و خداوند عزيز و حكيم است.»
و مثل آيَةُ الْكُرْسِي بنابر تنزيل آن كه در بعضي از روايات اين طور وارد است: اللهُ لَا إلَهَ إلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السّمواتِ وَ مَا فِي ألارضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَداً مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ-إلي قوله- وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
«اللهْ معبودي جز او نيست كه زنده است و قيّوم است؛ وي را نه چرت و پينگي و نه خواب فرا نميگيرد؛ از براي اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و آنچه ميان آسمانها و زمين و آنچه در زير خاك است. اوست داناي پنهان و آشكارا، بر غيب خود كسي را مطّلع نميگرداند؛ چه كسي است كه در نزد او به شفاعت برخيزد-تا اين كلام- و اوست بلند مرتبه و عظيم المنزله؛ و تمام مراتب حمد و سپاس اختصاص به پروردگار عالميان دارد.»
و در برخي تا كلام خدا -هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ است.
و در برخي اين گونه است: لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الارْضِ وَ مَا بَينَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ تا آخر.
و در برخي اين طور است: عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ بَدِيعُ السَّمَوَاتِ وَ الارْضِ ذُو الْجَلَالِ وَ الإكْرَامِ رَبُّ الْعَرشِ الْعَظِيمِ.
و در برخي اين قسم است: عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
و آنچه بعضي از محدّثين ذكر نمودهاند كه: «اختلاف اين روايات در آيات منقوله، ضرري به أصل تحريف نميزند، زيرا همگي در اصل تحريف مشتركند؛» مردود است به آنكه اختلاف نه ضعف دلالتشان را بر تحريف اصلاح مينمايد و نه مدافعه و مطاردۀ بعضي با بعض ديگر را بر طرف ميسازد.
و امّا آنچه ما ذكر كرديم از شيوع دَسّ و وَضْع در روايات، مطالبي است كه براي كسي كه مراجعه به روايات منقوله در صُنْع و ايجاد، و قِصَص أنبياء و اُمَم، و أخبار
ص 106
واردۀ در تفسير آيات و حوادث واقعه در صدر اسلام بنمايد، قابل شكّ و ترديد نيست.
مهمترين چيزي كه براي دشمنان دين حائز اهميّت بود به طوري كه از هر گونه مساعي در إطفاء نور آن، و خاموش نمودن آتش آن، و محو و نابود ساختن اثر آن دريغ نمينمودند، و با تمام تجهيزات بدين مهمّ قيام نموده بودند قرآن كريم بود. قرآن كريم عبارت بود از كَهْف مَنيع و رُكْن شديدي كه جميع معارف دينيّه به سوي آن پناه ميبرد و آن را حِصْن حَصين و ملجأ و پناه براي خود ميگزيد. اوست سند زندۀ جاودان براي منشور نبوّت و موادّ دعوت دين در همۀ مراحل. زيرا دشمنان به خوبي ميدانستند كه اگر قرآن از حجيّت سقوط كند، امر نبوّت فاسد ميشود و نظام دين مختل ميگردد، و در بناي عظيم و بنيۀ ديني ديگر سنگي بر روي سنگي برقرار نخواهد ماند.
و عجب است از اين افرادي كه احتجاج مينمايند به روايات منسوبۀ به صحابه و يا به إمامان أهل البيت علیهم السلام بر تحريف كتاب الله سبحانه و إبطال حجيّت آن؛ با وجود آنكه با بطلان حجيّت قرآن، نبوّتْ بيهوده و بيفائده ميگردد، و معارف دينيّه لغو و بدون اثر ميماند!
و اين گفتار ما چه ارزشي دارد كه بگوئيم: مردي در فلان تاريخ ادّعاي نبوّت نمود و قرآن را سند معجزۀ خود آورد، وليكن خودش مرد، و قرآنش تحريف شد، و در دست ما چيزي باقي نماند كه به واسطۀ آن امر دين تأييد گردد مگر آنكه مومنين به آن پيغمبر، إجماع بر صدق وي در دعوتش نمودند و آن قرآني را كه او آورد معجزهاي بود كه دلالت بر نبوّتش مينمود؛ و اجماع حجّت است براي آنكه آن پيغمبر مذكور حجيّت آن را اعتبار نمود و يا آنكه كاشف است مثلاً از گفتار امامان أهل بيت او.
و بالجمله احتمال دَسّ و وَضْع كه جِدّاً احتمال قريبي است و مويّد به شواهد و قرائني است، حجّيت اين روايات را دفع ميكند و اعتبارشان را خراب مينمايد و با
ص 107
احتمال دسّ و وضع، ديگر براي آنها نه حجّيت شرعيّه، و نه حجّيت عقلائيّه باقي نخواهد ماند حتّي نسبت به رواياتي كه صحيح السَّند باشند. به علّت آنكه صحّت سند و عدالت رجال طريق، تعمّد كذب ايشان را از ميان برميدارد، نه دَسّ و وَضْع غير ايشان را در اصول و جوامعشان چيزهايي را كه آنها روايت ننمودهاند.
و امّا اينكه ذكر نموديم كه: روايات تحريف، آيات و سُوَري را نشان ميدهد كه: نظمشان با نظم قرآني به هيچ وجه مشابه نيست، اين مطلب بر كسي كه بدانها مراجعه داشته باشد، پوشيده نيست. زيرا كه وي به مطالب بسياري از اين قبيل برخورد ميكند مثل دو سورۀ خَلْع و حَفْد كه از طريق أهل سنّت (نه شيعه) با طرق عديدهاي روايت شدهاند.
سورۀ خَلْع اين است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَّهُمَّ إنَّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِي عَلَيْكَ وَ لَا نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ.
«به اسم الله كه داراي دو صفت رحمانيّت و رحيميّت است. بار پروردگارا! ما از تو استعانت ميجوئيم و از تو طلب غفران مينمائيم، و بر تو حمد و سپاس ميگوئيم و كفران تو را نميكنيم، و دست برميداريم و ترك مينمائيم كسي را كه با تو فجور و گناه كند.»
و سورۀ حَفْد اين است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَّهُمَّ إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ لَكَ نُصَلِّي وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَي وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ، وَ نَخْشَي نِقْمَتَكَ، إنَّ عَذَابَكَ بِالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ.
«به اسم الله كه داراي دو صفت رحمانيّت و رحيميّت است. بار پروردگارا! ما فقط تو را ميپرستيم، و فقط براي تو نماز ميگزاريم و سجده ميكنيم، و به سوي تو ميشتابيم و با سرعت در تكاپو ميباشيم، اميد رحمت تو را داريم، و از نقمت تو ترسناكيم، حقّاً عذاب تو به كافرين پيوسته است.»
و همچنين آنچه كه در بعضي از روايات به نام سورۀ وَلَايَة و غيرها آمده است؛
ص 108
اينها أقاويل مختلفهاي است كه واضعين آنها قصد داشتهاند از نظم قرآني تقليد كنند؛ بدين جهت كلام از اُسلوب عربي مألوف خارج شده و به نظم قرآني معجز نرسيده است. و در اين صورت نتيجه چنين از آب درآمده است كه: طبع انساني آن را مكروه و ناهنجار مييابد، و ذوق سليم آن را إنكار ميكند. و براي شما اختيار است كه بدان سوره رجوع كنيد تا صدق گفتار و مدّعايمان را از نزديك مشاهده نمائيد، و آنگاه حكم نمائيد كه: بسياري از كساني كه بدين سُوَر و آيات مختلفۀ مجعوله اعتنا نمودهاند، محرّك و انگيزهشان بر اين قبول، تعبّد شديد به روايات و إهمال در عرضۀ آنها بر كتاب الله بوده است. و اگر چنين نبود براي آنها كافي بود تا حكم كنند كه آنها كلام الهي نيستند فقط يك نگاه و نظر بدانها بيفكنند.
امّا اينكه گفتيم: روايات تحريف بر تقدير صحّت أسنادشان به جهت مخالفت با كتاب، مردود ميباشند، مرادمان مجرّد مخالفت با ظاهر قول خدا: إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «حقّاً ما قرآن را نازل نموديم و حقّاً ما پاسدار و حافظ آن ميباشيم» و قول خدا: وَ إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لَايَأتيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ «و حقّاً آن قرآن كتاب عزيزي است كه باطل، نه از رو برو، و نه از پشت سرش بدان راه نمييابد» نيست، تا اينكه مخالفت مضمونشان با كتاب الله مخالفت ظنيّه باشد براساس آنكه ظهور ألفاظ از باب أدلّۀ ظنيّه ميباشند. بلكه مرادمان مخالفت با كتاب الله است با دلالت قطعيّه از مجموعۀ قرآني كه در دست ماست بر حسب آنچه كه در حجّت أوّل كه براي نفي تحريف إقامه نموديم، تقرير كردهايم.
چگونه اين طور نباشد؟ در حالي كه قرآني كه در دست ماست و متشابه الاجزاء است در نظم بديع معجزه انگيزش، كافي است در رفع اختلافاتي كه در ميان آياتش و أبعاضش به چشم ميخورد؛ نه ناقص است، و نه قاصر در إعطاء معارف حقيقيّهاش، و علوم إلهيّۀ كلّيّه و جزئيّهاش كه بعضي با بعضي مرتبط و فروعش بر اُصولش مترتّب، و اطرافش بر اجزاء و درونش منعطف و ناظر، إلي غير ذلك از خواصّ نظم قرآني كه خداوند براي ما توصيف نموده است.
ص 109
و جواب از وجه دوم آن است كه: دعوي امتناع عادي جزاف گوئي روشن است. آري عقل تجويز ميكند عدم موافقت تأليف قرآن را في نفسه با واقع مگر آنكه قرائني دلالت بر اين معني نمايد؛ و آن قرائن، موجود و قائمند بر إفادۀ اين مرام همچنانكه ذكر نموديم. و امّا اينكه عقل حكم كند به وجوب مخالفت تأليف با واقع امر، همان طور كه مقتضاي امتناع عادي است؛ پس چنين حكمي را ندارد.
و جواب از وجه سوم آن است كه: جمع نمودن أميرالمومنين علیه السّلام قرآن را و حمل نمودن آن را به سوي ايشان، و عرضه داشتنش بر آنان، دلالت بر مخالفت آنچه كه آنحضرت جمع فرموده بود با آنچه كه آنها جمع نموده بودند در حقيقتي از حقائق دينيّۀ أصليّه و يا فرعيّه ندارد، مگر آنكه آن خلاف در چيزي أمثال ترتيب سُوَر يا آيات از سورههائي باشد كه به تدريج نازل شده است، به طوري كه اين خلاف به مخالفت در بعضي از حقائق دينيّه بازگشت نكند.
و اگر اينچنين ميبود، أميرالمومنين علیه السّلام درصدد معارضه برميخاست و احتجاج ميكرد و دربارۀ آن قرآن دفاع مينمود، و به مجرّد إعراضشان از مجموعۀ گرد آوردهاش و استغنايشان از او قناعت نميورزيد، همچنانكه از او روايت شده است كه: در موارد بسياري قيام كرده و به معارضه برخاسته است.
و از آنحضرت در هيچ يك از احتجاجاتش روايتي وارد نشده است كه: در امر ولايت خود و نه غير آن، آيهاي و يا سورهاي را كه دلالت بر آن نمايد قرائت كرده باشد، و آنها را مُجاب كند به آنكه آن آيه و يا سوره اسقاط و يا تحريف شده است. [5]
و اگر سكوتش از اين معارضه به جهت حفظ وحدت مسلمين و تحرّز از شَقّ عَصاي آنان بود، اين منظور متصوّر است پس از استقرار امر و اجتماع مردم بر آنچه
ص 110
كه براي آنان جمع شده است، نه در حين جمع قرآن و قبل از آنكه در دستها بيايد و در شهرها وارد شود و بگردد.
و اي كاش ميدانستم: با چه ظرفيّتي و با چه سعه و كيفيّتي ميتوانيم ادّعا نمائيم كه: آن دستۀ كثيره از رواياتي كه سقوطش را پنداشتهاند، و چه بسا مدّعي هستند كه به هزاران عدد بالغ ميشود، همۀ آنها راجع به ولايت است؟ و يا آنكه از عامّۀ مسلمين پنهان بوده است و جز افراد معدودي كسي از آن خبر نداشته است؟ با وجود توفّر دواعي آنها و كثرت رغباتشان بر أخذ قرآن هر وقت كه نازل ميشد و فراگيري آن را، و آن درجۀ سعي و كوشش پيامبر صلی الله علیه و آله در تبليغش و إرسال قرآن به سوي آفاق و تعليم آن و بيانش؟!
و اين حقيقت در خود قرآن منصوص است في قوله تعالي: وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. (سورۀ جمعه، آيۀ 2)
«و پيغمبر مردم را تعليم كتاب و حكمت مينمايد.»
و في قوله تعالي: لِتُبَيِّنَ للِنَّاسِ مَا نُزِّلَ إلَيْهِمْ. (سورۀ نحل، آيۀ 44)
«براي آنكه بيان و روشن كني براي مردم آنچه را به سويشان تدريجاً فرود آمده است.»
پس چگونه آن دسته و گروه از آيات ضايع شدند؟ و كجا رفتند؟ و چه شد آنچه كه برخي از روايات مرسله اشاره بدان دارند كه: در أوّل سورۀ نساء ميان آيۀ: وَ إنْ خِفْتُمْ أنْ لَاتُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَي و قوله: فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاء «و اگر ميترسيد از آنكه در ميان يتيمان به عدالت رفتار نكنيد» و گفتار خدا: «پس به نكاح خود در آوريد آن زناني را كه براي شما طيّب و گوارا و دلپسند باشند» بيشتر از ثلث قرآن ساقط شده است؟ يعني بيشتر از دو هزار آيه؛ و آنچه كه از طريق أهل سنّت روايت است كه سورۀ برائت داراي بسم الله الرّحمن الرّحيم بوده است و به قدر سورۀ بقره بوده است؟ و سورۀ أحزاب از سورۀ بقره بزرگتر بوده است و از آن دويست آيه ساقط شده است؟ إلي غير ذلك.
ص 111
يا اينكه اين آيات- در حالي كه اين روايات كثرتشان را بدين پايه و حدّ ميرساند- منسوخ التّلاوة باشند كما اينكه اين احتمال را جمعي از مفسّرين أهل سُنَّت دادهاند به جهت حفظ بعضي از رواياتي كه از طريق خودشان وارد است كه: إنَّ مِنَ الْقُرْآنِ مَا أنْسَاهُ اللهُ وَ نَسَخَ تِلاوَتَهُ. «بعضي از مقدار قرآن است كه خداوند آن را به فراموشي مردم انداخته است و تلاوتش را نسخ نموده است.»
ما نتوانستيم بفهميم: معني إنساء الآية و نسخ تلاوت و اينكه خدا آيهاي را از نظر مردم به فراموشي مياندازد و تلاوتش را نسخ مينمايد چيست؟!
آيا مُفاد و معنايش آنست كه: عمل به آنها نسخ شده است؟ پس اين آيات منسوخۀ واقعۀ در قرآن مثل آيۀ صَدَقه، و آيۀ نكاح زانيه و زاني، و آيۀ عدَّه و غيرها چيست؟! در حالي كه ايشان معذلك آيات منسوخ التّلاوة را به دو دستۀ منسوخ التّلاوة و العمل، و خصوص منسوخ التّلاوة بدون نسخ عمل مثل آيۀ رَجْم تقسيم ميكنند؟
يا آنكه مُفَادش آن است كه: چون آنها واجد بعضي از صفات كلام الله نميباشند خداوند با محو كردن ذكرشان، و از بين بردن اثرشان آنها را إبطال نموده است. بنابراين آنها از كتاب الهي عزيزي كه لايأتيه البَاطِل مِنْ بينِ يَدَيْه ولا مِنْ خَلْفِهِ نيستند. و منزّه از اختلاف نميباشند؛ و ديگر قَوْلِ فَصْل، و هادي به سوي حقّ و إلي صراط مستقيم نيستند، و معجزهاي كه بدانها تحدّي و مغالبه شود نميباشند، و نه و نه. و در اين صورت معناي آيات كثيرهاي كه قرآن را توصيف ميكند كه در لوح محفوظ است، و آن كتاب عزيزي است كه باطل نه از جهت مقابل، و نه از جهت پشت به وي راه ندارد، و قرآن قَول فَصْل است، و قرآن هدايت است، و نور است، و فرقان ميان حقّ و باطل است، و آيۀ معجزه و فلان و فلان است، چه ميشود؟!
بنابر آنچه گفته شد، آيا در وسع و گنجايش ما هست كه بگوئيم: اين آيات با كثرتشان و إباء سياقشان از تقييد، مُقَيّد است به بعضي از قرآن غير بعض دگر، و فقط بعضي از كتاب الله كه نسيان نشده و منسوخ التّلاوة نگشته است لَايَأتِيهِ الْبَاطِلُ است، و قَوْلٌ فَصْلٌ است، و هدايت و نور و فرقان و معجزۀ خالده است؟!
ص 112
و آيا براي قرار دادن كلام منسوخ التّلاوة و به كلّي فراموش شده و از نظر افتاده، معنايي غير از إبطالش و ميراندنش متصوّر است؟ و آيا قرار دادن قول نافع را به حيثيتي كه ابداً نفعي ندهد و صلاحيّت إصلاح مفاسد امور را نداشته باشد، غير از إلغائش و طرحش و إهمالش معني ديگري تصوّر ميگردد؟! واين امور چگونه با بودن قرآن در عنوان ذِكْر جمع ميشود؟!
پس بر اين اساس مذكور، روايات تحريف وارده و مرويّۀ از طرق فريقين و همچنين روايات مرويّه در نسخ تلاوت برخي از آيات قرآنيّه، با مخالفت قطعيّه، مخالف با كتاب الله خواهد بود.
و جواب از وجه چهارم آن است كه: در اصل اخباري كه حكم مينمايند به مماثلت حوادث واقعۀ در اين اُمَّت با آنچه كه در بني إسرائيل واقع شده است، جاي شكّ و شبهه نيست آنها أخباري متظافر بلكه متواتر ميباشند، وليكن اين روايات دلالت ندارند بر مماثلت از جميع جهات؛ و اين گفتاري است معلوم و ظاهر؛ بلكه ضرورتْ، ادّعاي مماثلت من جميع الجهات را از بين ميبرد.
بنابراين مراد از مماثلت، مماثلت است إجمالاً از جهت نتائج و آثار. در اين صورت جائز است كه مماثلت اين اُمَّت با بنياسرائيل در مسألۀ تحريف كتاب الله فقط در حدوث اختلاف و تفرّق ميان اُمَّت به انشعاب ايشان به مذاهب متشتّتهاي باشد كه بعضي بعض ديگر را تكفير كنند و به هفتاد و سه فرقه منقسم گردند همان طوري كه نصاري به هفتادو دو فرقه، و يهود به هفتاد و يك فرقه منقسم شدند؛ و اين حقيقت در كثيري از اين روايات وارد است حتّي اينكه بعضي از ايشان ادّعاي تواترشان را نمودهاند.
و معلوم است كه تمام اين فرقهها در آنچه كه اختيار كردهاند به كتاب الله استناد نمودهاند؛ و اين معني وجهي ندارد مگر از جهت تَحْرِيفُ الْكَلِمِ عَنْ مَوَاضِعِهِ؛ و از جهت تفسير قرآن كريم با رأي، و ديگر اعتماد بر أخبار واردۀ در تفسير آيات بدون عرض به كتاب الله و تمييز صحيحشان از سقيمشان.
ص 113
و بالجمله اصل روايات دالّۀ بر مماثلت ميان دو اُمَّت، دلالت بر تحريفي كه ايشان ادّعا مينمايند به هيچ وجه من الوجوه ندارد. آري در بعضي از آنها ذكر تحريف از جهت تغيير و إسقاط آمده است، و اين طائفه از روايات علاوه بر آنكه در دلالت و سندشان سقيم ميباشند، همانطور كه گذشت مخالفت با كتاب الله دارد.
سخن علامه طباطبايي(ره)درجمع آوري قرآن
در اينجا حضرت استاد علاّمه پس از آنكه فصل (4) را دربارۀ جمع آوري قرآن در عصر أبوبكر و پس از جنگ يمامه بيان فرمودهاند؛ و در فصل (5) جمع قرآن را ثانياً در عهد عثمان به جهت اختلاف مصاحف و كثرت قراءات تحرير فرمودهاند؛ مطلب را گسترش داده تا ميرسند به اينجا كه ميفرمايند:
و فيه (يعني: و در إتقان سيوطي) ابن أبي داود با سند صحيح از سُوَيْد بن غَفَلَة روايت كرده است كه: قَالَ عَلِيٌّ: لَاتَقُولُوا فِي عُثْمَانَ إلَّا خَيْراً، فَوَاللهِ مَا فَعَلَ الَّذِي فَعَلَ فِي الْمَصَاحِفِ إلَّا عَنْ مَلَا ءٍ مِنَّا!
قَالَ: مَا تَقُولُونَ فِي هَذِهِ الْقُرّاءِ؟! فَقَدْ بَلَغَنِي أنَّ بَعْضَهُم يَقُولُ: إنَّ قِرَاءَتِي خَيْرٌ مِنْ قِرَاءَتِكَ! وَ هَذَا يَكَادُ يَكُونُ كُفْراً.
قُلْنَا: فَمَا تَرَي؟! ] قَالَ: أرَي-ظ [ أنْ يُجْمَعَ النَّاسُ عَلَي مُصْحَفٍ وَاحدٍ فَلَايَكُونُ فُرْقَةٌ وَ لَا اخْتِلَافٌ. قُلْنَا: فَنِعْمَ مَا رَأيْتَ!
«علي علیه السّلام فرمود: دربارۀ عثمان مگوئيد مگر خير را! پس سوگند به خدا كه آنچه را كه وي دربارۀ مصاحف انجام داد نبود مگر در ميان جمعيّت ما و در مرأي و منظر ما.
عثمان گفت: دربارۀ اين قرّاء، رأي شما چيست؟! زيرا كه به من رسيده است كه: بعضي از آنها ميگويد: قرائت من بهتر از قرائت توست! و اين كلام نزديك است كه معني كفر دهد.
ما به او گفتيم: نظر تو چيست؟! ] گفت: نظر من اين است- ظ [ كه تمام مردم را بر مصحف واحدي گردآوريم كه در آن صورت نه تفرّق و نه اختلاف، نخواهد بود. ما به او گفتيم: خوب نظريّهاي داري!»
ص 114
و در تفسير «الدُّرُّ الْمَنْثُور» وارد است كه: ابن ضريس از علباء بن أحْمَر تخريج نموده است كه: عثمان بن عفّان چون اراده كرد تا مصاحف را بنويسد، خواستند تا حرف واوي را كه در سورۀ بَرائت است: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ «و آن كساني كه طلا و نقره را اندوخته مينمايند» بيندازند، قَالَ اُبَيٌّ: لَتَلْحَقُنَّهَا أوْ لَا ضَعَنَّ سَيْفِي عَلَي عَاتِقِي؛ فَألْحَقُوهَا. «اُبَّي بن كَعْب گفت: حتماً بايد آن واو را بجايش بگذاريد، وگرنه من شمشيرم را بر شانهام مينهم. و روي اين گفتار اُبَّي واو را بجايش گذاردند.»
و در «إتْقَان» از أحمد، و أبو داود، و تِرْمذي، و نسائي، و ابن حبّان، و حاكم از ابنعبّاس روايت است كه گفت: من به عثمان گفتم: چه موجب شد تا شما سورۀ انفال را كه از مَثاني است و سورۀ برائت را كه از مِئِين است پهلوي هم قرار داديد؟ و ميان آن دو بسم الله الرحمن الرحيم را ننوشتيد؟ و آن دو سوره را در زمرۀ سُوَر سَبْع طِوال قرار داديد؟!
عثمان گفت: عادت رسول الله صلی الله علیه و آله اين بود كه: سورهاي كه داراي تعداد معيّني
ص 115
از آيات بود بر وي نازل ميشد. پس اگر چيز ديگري بر او نازل ميشد بعضي از كُتَّاب وَحْي را ميطلبيد و به او ميگفت: اين آيات را در فلان سورهاي كه كذا و كذا در آن ذكر شده است قرار دهيد! سورۀ انفال از أوائل سُوَري بود كه در مدينه بر او نازل شد، و سورۀ برائت از أواخر سوري بود كه نازل شد؛ و داستان و قصّۀ اين دو سوره شبيه به هم بودند. من گمان كردم كه برائت از تتمّۀ أنفال است، و رسول خدا صلّي الله عليه (و آله) و سلّم از دنيا رحلت نمود و براي ما بيان نكرد كه برائت از أنفال است، و بدين جهت است كه ميان آن دو سوره را مقارن نمودم، و بسم الله الرحمن الرحيم در وسطشان ننوشتم و آن دو را در ميان سُوَر سَبْع طِوَال قرار دادم. [6]
أقُولُ: سَبْع طِوَال- بنا بر آنچه كه از اين روايت ظاهر ميشود و همچنين از ابنجبير روايت شده است- عبارت است از بَقَرَه، و آلِ عِمْران، و نِساء، و مَآئدَه، و أنْعَام، و أعْرَاف و يُونُس . و در جمع أوّل بر اين گونه ترتيب قرار داده شد؛ سپس عثمان اين ترتيب را تغيير داد و أنْفال را كه از مَثَاني است، و برائت را كه از مئين است قبل از سُوَر مَثاني قرار داد. بنابراين آن دو سوره را ميان أعراف و يونس گذارد به طوري كه أنفال مقدّم بر سورۀ برائت بود.
فصل 6
رواياتي كه در دو فصل سابق ذكر شد مشهورترين روايات در جمع و تأليف قرآن بود چه صحيحش و چه سقيمش، و دلالت داشت بر آنكه: جمع أوّل جمعي بود براي گرد آوردن سورههاي متفرّقه كه در روي عُسُب، لِخاف و أكْتاف و جُلُود و رِقَاع[7]
ص 116
(ساقههاي بدون برگ درخت خرما، و سنگهاي سپيد نازك، و كتفهاي شتر و گاو، و پوستهاي چرمين، و أوراق كاغذ) نوشته شده بود؛ و براي ملحق كردن آيات نازلۀ متفرّقه در سورههائي كه با آنها مناسبت داشتند.
و جمع دوم كه به جمع عثماني مشهور است، عبارت بود از: ردّ مصاحف منتشره از جمع أوّل پس از عروض تعارض نُسَخ و اختلاف قِراءَات بر آن نُسَخ، به مصحف واحدي كه مجمعٌ عليه باشد، سواي كلام زَيْد بن ثابت كه گفت: من آيۀ: مِنَ الْمُومِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ- الآية «در ميان مومنين بعضي از مردان ميباشند كه به آنچه با خداوند عهد بستند به صدق و راستي عمل نمودند» را در مصحف در سورۀ أحزاب قرار دادم؛ چونكه پانزده سال مصاحف منتشره قرائت ميشد و در آنها اين آيه نبود.
بُخاري روايت كرده است از ابن زبير كه گفت: من به عثمان گفتم: وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أزْوَاجاً «و آن مرداني كه از شما ميميرند و زنهائي از خود بجاي ميگذارند» را آيۀ ديگر نسخ كرده است، پس چرا آن را مينويسي يا وا ميگذاري؟! گفت: اي برادرزادهام! من چيزي را از مكان خودش تغييرنميدهم.
و آنچه را كه نظر حُرّ آزاد و صائب در امر اين روايات و دلالتشان به دست ميدهد- و اين روايات عمدۀ دليل ما در اين باب ميباشند- آنست كه: آنها رواياتي آحاد و غير متواتر هستند وليكن محفوف به قرائن قطعيّه ميباشند. به علّت آنكه پيغمبر ما صلی الله علیه و آله آنچه را كه از پروردگارش به وي نازل شد، بدون آنكه كمترين چيزي را از آن كتمان نمايد، براي مردم تبليغ كرد، و دَأب و دَيْدَنَش آن بود كه به مردم تعليم كند و روشن و مبيّن سازد براي ايشان آنچه را كه از پروردگارشان براي آنها فرود آمده است طبق نَصّي كه در اين باره از قرآن كريم وارد است؛ و پيوسته و به طور مستمرّ جماعتي از مسلمين قرآن را ياد ميدادهاند، و أيضاً آن را ياد ميگرفتهاند ياد گرفتن تلاوت و بيان. و ايشان عبارت بودند از قُرَّاء كه در غزوۀ يَمَامَه جماعت كثيري از آنان كشته شدند.
ص 117
و مردم هم داراي رغبت شديدي در أخذ قرآن و فراگيري و تعليم آن داشتند؛ واين امر حتّي در يك روز ترك نشد، و قرآن از ميانشان براي روزي يا نصف روزي رخت بر نبست تا اينكه قرآن در مصحف واحدي گرد آمد؛ و پس از آن بر قرائت آن اتّفاق و إجماع شد؛ فعليهذا قرآن مبتلا نشد به آنچه كه تورات و إنجيل و كتب سائر أنبياء بدان مبتلا گشتند.
علاوه بر اين، رواياتي غير قابل احصاء از طرق شيعه و أهل سنّت وارد است كه رسول أكرم صلی الله علیه و آله بسياري از سُوَر قرآنيّه را در فرائض يوميّۀ خود و غيرها در مَسْمَع و مَلا مردم ميخواندهاند، و در اين روايات مجموعۀ كثيري از سُوَر قرآنيّه چه مكّي و چه مَدَني نام برده شده است.
علاوه بر اين، در روايت عثمان بن أبي العاص گذشت كه در تفسير قَوْله تَعَالَي: إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإحْسَانِ- تا آخر آيۀ (سورۀ نحل آيۀ 90) وارد است كه: آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: إنَّ جَبْرِيلَ أتَانِي بِهَذِهِ الآيَةِ وَ أمَرَنِي أنْ أضَعَهَا فِي مَوْضِعِهَا مِنَ السُّورَةِ. «جبرائيل براي من اين آيه را آورد و مرا امر كرد تا آن را در موضعش در آن سوره قرار دهم.»
و نظير اين روايت در دلالت، رواياتي است كه رسول أكرم صلی الله علیه و آله بعضي از سورهها را كه به تدريج نازل ميشده است، مثل سورۀ آل عمران، و نساء و غيرهما را ميخواندهاند. و اين دلالت دارد بر آنكه آنحضرت به كُتَّاب وَحْي امر مينمودند تا بعض از اين آيات نازله را در موضع خودش قرار دهند.
و عظيمترين گواه قاطع بر گفتار ما، همان گفتاري است كه در أوّل اين أبحاث ذكر شد و آن اينست كه: قرآن موجود در دست ما واجد جميع أوصاف كريمهاي است كه خداوند تعالي آن را بدانها توصيف نموده است.
و بالجمله آنچه را كه اين روايات دلالت بر آن دارند چند چيز است:
اوّلاً: آنچه اينك در دست ماست بَيْنَ الدَّفَّتَيْن از قرآن، كلام الله تعالي است، در آن چيزي زياد نشده است و چيزي از آن تغيير نكرده است. أمَّا نقيصه پس اين
ص 118
روايات براي إفادۀ نفي قطعي آن وافي نميباشد؟ همچنانكه از طرق عديدهاي روايت است كه: عمر بسياري از اوقات آيۀ رَجْم را ميخواند، ولي چنين آيهاي از وي نوشته نشد.
و امّا أهل سُنَّت اين روايت و ساير آنچه را كه دربارۀ تحريف آمده است- و آلوسي در تفسيرش ذكر كرده است كه آنها مافوق حَدِّ إحْصاء هستند- بر منسوخ التّلاوة حمل كردهاند، پس دانستي كه: اين كلام، فاسد است، و پيبردي به آنكه: إثبات منسوخ التّلاوة شنيعتر از إثبات أصل تحريف است.
از همۀ اين مطالب گذشته، كساني كه خودشان داراي مصحفي مستقلّ بودهاند غير از آنچه كه زَيْد در جمع أوّل به امر أبوبكر و در جمع دوّم به امر عثمان جمع كرده بود، مانند عليّ علیه السّلام ، و اُبَيّ بن كَعْب، و عَبْدالله بن مَسْعُود إنكار نكردند چيزي را از آنچه مصحف دائر در دست ما محتوي آن است، غير از آنكه از ابن مَسْعود نقل شده است كه وي در مصحفش مُعَوَّذَتَيْن را ننوشت و قائل بود به آنكه: إنَّهُمَا عَوْذَتَانِ نَزَلَ بِهِمَا جَبْرِيلُ عَلَي رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله لِيُعَوِّذَبِهِمَا الْحَسَنَيْنِ علیهما سلام «آنها دو عدد دعائي بود كه بر بدن ميبستند، آنها را جبرائيل فرود آورد براي رسول خدا صلی الله علیه و آله تا اينكه إمام حسن و إمام حسين علیهما سلام را به آن تعويذ كند.» (يعني براي رفع ضررهاي إنسي و جِنّي آن دو را همراهشان كند.)
و ساير صحابه در اين مُدَّعا، ابن مَسْعود را ردّ كردند و نُصوص متواتره از أئمّۀ أهل بيت علیهم السلام وارد است كه: آن دو تا دو سوره از قرآن ميباشند.
و مجمل و محصّل بحث آنكه: روايات سابقه-همانطور كه ميبيني- روايات آحاد محفوفۀ به قرائن قطعيّه و نافيۀ تحريف از ناحيۀ زيادتي و تغيير است به طور قطع و يقين. و امّا از ناحيۀ نقصان نفي قطعي ندارند بلكه نفي ظنّي مينمايند، و بعضي كه مدّعي شدهاند: روايات در اين مورد از جهات ثلاث تواتر دارند، گفتاري است بدون مستند.
و يگانه تكيهگاه بر اين مطلب بنابر آنچه سابقاً گفتيم در حجّت أوّل از اين أبحاث
ص 119
آن است كه: قرآني كه در دست ماست واجد صفات كريمهاي است كه خداوند-سبحانه و تعالي- قرآن را بدان توصيف ميكند همان قرآن واقعي كه خداوند بر رسولش صلی الله علیه و آله نازل فرمود؛ مِثْلِ بودنِ آن قَوْلِ فَصْل (كلام جدا كنندۀ ميان حقّ و باطل) و رافع اختلاف، و ذِكْر، و هادي، ونور و مُبَيِّن معارف حقيقيّه و شرايع فطريّه و آيه و نشانۀ معجزه و غير اينها از صفات كريمهاش.
و بسيار بجا و به موقع است كه ما فقط بر اين وجه اعتماد نمائيم، چرا كه حجّت قرآن بر بودنش كلام الله مُنْزَل بر رسولش صلی الله علیه و آله، خودِ قرآن است كه متّصف به آن صفات كريمهاست بدون آنكه در اين حقيقت متوقّف بر امر دگري غير از خودش باشد هر چه خواهد بوده باشد. پس حجّت قرآن با قرآن است هر كجا متحقّق گردد، و در دست هر انسان بوده باشد، و از هر طريق واصل شود.
و بِعبارةٍ اُخْري: قرآن نازل از نزد خداوند بر پيغمبرش صلی الله علیه و آله در بودنش متّصف به صفات كريمه، متوقّف بر ثبوت استنادش به آنحضرت به نقل متواتر يا متظافر نميباشد-و اگر چه واجد اين خصوصيّات هست- بلكه امر به عكس است، و اتّصاف او به صفات كريمهاش حجّت است در استناد. بنابراين قرآن نظير كتب و رسائل منسوبۀ به مُصَنِّفانش و كُتَّابش و مشابه أقاويل مأثورۀ از علماء و أصحاب أنظاري كه صحّت استنادشان بر نقل قطعي و استفاضه و يا تواتر بايستي بالغ شود، نميباشد، بلكه خودش معرّف خود است و ذاتش حجّت بر ثبوتش ميباشد.
و ثانياً ترتيب سورههاي قرآن، طبق رأي صحابه است در جمع أوّل و ثاني. و دليل گفتار ما رواياتي است كه گذشت و دلالت داشت بر آنكه: عثمان سورۀ أنفال و برائت را در ميان سورۀ اعراف و يونس قرار داد، در حالي كه در جمع أوّل اين دو سوره از آنها متأخّر بودهاند.
و از جملۀ أدّله بر كلام ما أيضاً آن است كه: ترتيبي كه در ترتيب مصاحف ساير صحابه به ما رسيده است، با هر دو جمع أوَّل و دوّم مغايرت دارد؛ همانطور كه روايت شده است كه مصحف علي علیه السّلام بر كيفيّت نزول سوره ترتيب داده شده بود.
ص 120
در ابتداي آن سورۀ اقْرَأْ، و پس از آن سورۀ الْمُدَّثِّر و سپس سورۀ النُّونُ، و پس از آن سورۀ الْمُزَّمِّل، و سپس تَبَّتْ، و پس از آن سورۀ تَكْوِير بود و هكذا إلي آخر سورههاي مكّيّه و سپس مدنيّه. اين گونه ترتيب را سيوطي در «إتقان» از ابن فارِس نقل نموده است.
و در «تاريخ يعقوبي» ترتيب ديگري براي مصحف علي علیه السّلام ذكر نموده است.
و (در «إتقان») از ابنأشْته در «المصاحف» با إسنادش به أبوجعفر كوفي ترتيب مصحف اُبَيّ را نقل كرده است كه با مصحف دائر مغايرت شديد دارد. و أيضاً از ابنأشته در كتاب «مصاحف» با إسنادش از جرير بن عبدالحميد نقل كرده است ترتيب مصحف عبدالله بن مسعود را كه از سور طِوال شروع كرده سپس مِئين، و پس از آن مَثاني، و سپس مفصّل را آورده است و آن أيضاً با مصحف دائر مغايرت دارد.
و عدّۀ زيادي از ايشان چنين قائل شدهاند كه: ترتيب سورههاي قرآن توقيفي است و پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم با إشارۀ جبرئيل به امر خداي سبحانه بدين ترتيبِ سور مصحف دائر امر فرموده است تا به جائي كه بعضي از آنان إفراط نموده و ثبوت آن را به تواتر مدّعي شدهاند. اي كاش ميدانستم: اين تواتر كجاست؟ چونكه عمدۀ روايات واردۀ در اين باب گذشت و در آنها أثري از اين معني نبود.
و خواهد آمد كه بعضي بر اين معني استدلال نمودهاند به آنچه روايت شده است كه: قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنيا يكباره نازل شد، سپس بر رسول مكرّم صلی الله علیه و آله و سلّم تدريجاً فرود آمد.
و ثالثاً: وقوع بعضي از آيات قرآنيّهاي كه متفرّقاً نازل شد، در مواضعي كه فعلاً قرار دارد، از مداخلۀ اجتهاد بعضي از صحابه خالي نيست، همانطور كه ظاهر روايات جمع أوَّل بر آن دلالت دارد.
و أمّا روايت عُثمان بن أبِي الْعاص از پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم كه جبرائيل آمد و مرا أمر كرد تا اين آيه: إنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاءحسَانِ - تا آخر آيه را در اين موضع از سوره بگذارم، اين دلالتي بر بيشتر از اين ندارد كه فعل آنحضرت در بعضي آيات اينچنين
ص 121
بوده است فيالجمله لابالجمله.
حضرت استاد علاّمه-قدس الله روحه الزّكيّة- مطلب را ادامه ميدهند تا اينكه ميفرمايند:
أقول: و قريب به اين در بسياري از روايات ديگر روايت شده است؛ و از طريق شيعه از حضرت باقرالعُلُوم علیه السّلام وارد است. و روايات-همانطور كه ميبيني- صريحند در دلالتشان بر آنكه: آيات در نزد پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله بر حسب ترتيب نزول مرتّب بودهاند، سورههاي مكّيّه در مكّيّات و سورههاي مدنيّه در مَدَنيّات گرد آمده بود، مگر آنكه از سورهاي مقداري از آن در مكّه، و مقداري از آن در مدينه نازل شده باشد؛ و اين فرض فقط در يك سوره تحقّق يافته است.
و لازمه اين معني آن است كه: اين اختلافي كه در مواضع آيات مشاهده ميكنيم مستند به اجتهاد صحابه باشد.
توضيح اين امر به آن است كه: ما روايات بسيارِ غير قابل شمارشي داريم در اسباب نزول كه دلالت دارند بر آنكه: آيات كثيرهاي در سُوَر مدنيّه در مكّه نازل شدهاند، و بالعكس. و نيز رواياتي داريم كه دلالت دارند بر آنكه: آياتي از قرآن در أواخر زمان حيات پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل شدهاند و آنها واقعند در سورههائي كه در أوائل هجرت نازل شدهاند، و ميان اين دو وقت، سُوَر كثيرۀ دگري نازل شده است؛ مانند سورۀ بقره كه در سنۀ أوّل از هجرت واقع شد؛ و در اين سوره، آيات رِبا وارد است و روايات وارد است برآنكه اين آيات، از آخرين آياتي است كه بر پيغمبر نازل شده است؛ حتّي از عمر روايت است كه گفت: مَاتَ رَسُولُ اللهِ وَ لَمْ يُبَيِّنْ لَنَا آيَاتِ الرِّبَا. «پيامبر رحلت نمود و براي ما آيات ربا را روشن بيان نفرمود.»
و در اين سوره است قوله تعالي: وَ اتَّقُوا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيِه إلَي اللهِ- تا آخر آيه (آيۀ 281)، «بپرهيزيد از روزي كه در آن روز به سوي خدا رجعت داده ميشويد!» و در روايت وارد است كه: اين آيه، آخرين آيهاي است كه بر رسول الله نازل گشت.
بناءً عليهذا اين آيات كه در نزولشان متفرّق بودهاند و در سورههائي قرار گرفتهاند
ص 122
كه در مكّي و مدني بودن مجانست با آنها ندارند، در غير مواضع خود بر حسب ترتيب نزول نهاده شدهاند، و اين داراي علّتي نيست مگر اجتهاد بعضي از صحابه.
و مويّد اين سخن روايتي است كه در «إتْقان» از ابن حَجَر نقل ميكند كه: قد وَرَدَ عَنْ عَلِيٍّ أنَّهُ جَمَعَ الْقُرآنَ عَلَي تَرْتِيبِ النُّزُولِ عَقِبَ مَوْتِ النَّبيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ ] و ءَالِه [ وَسَلَّم. «از عليّ بن أبيطالب وارد شده است كه: او پس از ارتحال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم قرآن را طبق ترتيب نزول آن جمع كرد.»
اين روايت را ابن أبي داود تخريج نموده و از مسلّمات مداليل روايات شيعه است.
اين آن چيزي است كه ظاهر روايات سابقه بر آن دلالت دارد؛ وليكن جمهور از عامّه و أهل سنّت اصرار دارند بر آنكه: ترتيب آيات توقيفي است، و بنابراين، آيات مصحف دائر امروز كه همان مصحف عثماني است مرتّب است بر همان ترتيبي كه پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم با اشارۀ جبرئيل ترتيب داده است. و ظاهر روايات وارده در اين باب را تأويل ميكنند به اينكه جمع صحابه جمع همراه با ترتيب نبوده است بلكه جمعي بوده است از سورهها و آيات مرتّب شدۀ آنها، كه ايشان آنها را از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم ميدانستند و حفظ داشتند، در بينالدفّتين و در جاي واحد.
و تو اهل خبره و اطّلاع هستي كه: كيفيّت جمع أوّل كه روايات بر آن دلالت داشت، اين ادّعا را صريحاً دفع ميكند. [8]
باري اينها مطالبي بود از حضرت استاد قدس سرّه كه در اينجا به مناسبت بحث از عدم تحريف قرآن نزد شيعه آورديم و چون اينك راجع به عقيدۀ اساطين و علماي أعلام بزرگ شيعه دربارۀ اعتقاد به عدم تحريف قرآن بحث ميشود، مطالب نفيس و ارزشمند ايشان ضروري مينمود.
ص 123
امّا راجع به سائر أبحاث قرآني در كتاب «مِهر تابان»[9] و مجلّد دوازدهم از همين دورۀ «امام شناسي»[10] و در «نور ملكوت قرآن» مجلّد چهارم[11] بحث نمودهايم؛ ولي چون از عقيدۀ به عدم تحريف قرآن بخصوصه بحثي به ميان نيامده بود، در اينجا كه به عنوان خصوص عقائد شيعه بحث ميشود، ذكر آن لازم بود.
* * *
كلام طبرسي وسيدمرتضي درعدم تحريف قرآن
از جمله قائلين به عدم تحريف قرآن حتّي نسبت به نقيصۀ آن كه به عنوان عقيدۀ رسمي شيعه از آن بازگو مينمايد، شيخ أقْدَم أبو عليّ الفضل بن الحسن الطَبْرِسي از أكابر علماي اماميّه در قرن ششم هجري ميباشد.
وي در مقدّمۀ تفسيرش ميفرمايد: از جمله مباحثي كه محلّ آن در مواضع مختصّه و كتب مولّفۀ آن ميباشد بحث از زيادتي و نقصان در قرآن است كه محلّ مناسب آن در علم تفسير نيست.
امّا زيادتي در قرآن، إجماع و اتّفاق است بر بطلانش. و امّا نقصان از آن، جماعتي از اصحاب ما و قومي از حشويّۀ عامّه روايت كردهاند كه: در قرآن تغيير يا نقصاني وجود دارد. و گفتار صحيح از مذهب اصحاب ما خلاف آن است. و اين همان مهمّي است كه سيّد مرتضي قدّس اللهُ روحَه از آن پشتيباني نموده و در پاسخ از «مسائل طرابلسيّات» حقّ كلام را آن طور كه بايد و شايد استيفا فرموده است.
سيّد مرتضي در مواضع مختلفي ذكر كرده است كه: علم به صحّت نقل قرآن، مانند علم به شهرها و علم به حوادث بزرگ و وقايع عظيمه و كتب مشهوره و أشعار مسطورۀ عرب ميباشد؛ به علّت آنكه شدّت عنايت، و كثرت دواعي، و وفور ميل و
ص 124
اشتياق مردم بر نقل و حراست از قرآن به حدّي رسيد كه در ميان تمام اموري كه ذكر كرديم هيچ امري از آنها بدين پايه نرسيده است، چون قرآن معجزۀ نبوّت و مأخذ علوم شرعيّه و أحكام دينيّه ميباشد و علماء مسلمين در حفظ و حراست و نگهداري و حمايت از آن، سعي و كوشش خود را به غايت رسانيدهاند تا به جائي كه شناختند و دانستند تمام چيزهائي را كه در آن اختلاف است از إعراب، و قرائت، و حروف، و آيات آن را، و در اين صورت با اين عنايت صادق و ضبط شديد چگونه تصوّر ميشود كه تغيير كرده باشد و يا چيزي از آن نقصان پذيرفته باشد؟
گفتارآيه الله ميرزا حسن آشتياني درعدم تحريف قرآن
و همچنين سيّد مرتضي قدّس اللهُ روحَه فرموده است: علم به تفسير قرآن و به أبعاض آن در صحّت نقل مانند علم به جملگي آن است، و در اين امر كاملاً جاري مجراي كتب مصنّفهاي است كه نسبت آنها به مولِّفانش ضروري است مانند كتاب سِيبَوَيْه و مُزْني. أهل عنايت در اين شأن و كساني كه در اين علم أهل خبره و اطّلاعند از شرح و تفصيل اين دو كتاب همان را ميدانند كه از جملگي آن ميدانند؛ تا به جائي كه مثلاً اگر شخصي در كتاب سيبويه بابي در نحو را داخل نمايد كه از آن كتاب نيست، فوراً دانسته ميشود وتميز داده ميگردد و فهميده ميشود كه إلحاقي است و از اصلكتاب نميباشد. و همچنين است قضيّه در كتاب مُزْنِي. و معلوم است كه: عنايت به نقل قرآن و ضبط آن، أصدق و أتقن و أقوي است از عنايت به ضبط كتاب سيبويه و دواوين شعراء.
و همچنين سيّد مرتضي قدس سرّه أيضاً فرموده است: قرآن در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم مجموعهاي بود تأليف شده به همان گونهاي كه امروز است. و دليل اين مطلب آن است كه: قرآن در زمان رسول الله درس گرفته ميشد، و خوانده ميشد، و جميع آن حفظ ميشد حتّي آنكه رسول اكرم جماعتي از اصحاب را براي حفظ آن گماشتند، و بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم عرضه داشته ميشد و بر آنحضرت تلاوت و قرائت ميشد، و جمعي از صحابه همچون عَبْدالله بن مَسْعود، و اُبَيّ بن كَعْب و غير اين دو چندين بار قرآن را در خدمت و محضر پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم ختم نمودند.
ص 125
و با كوتاهترين تأمل، تمام اين مطالب دلالت دارند بر آنكه: قرآن در زمان رسول الله مجموعهاي بود مرتّب شده نه پراكنده و متفرّق، و نه ناقص و چيزي از آن كم گذاشته شده.
آنگاه سيّد فرموده است: آنان كه با اين كلام مخالفت دارند از إماميّه و از حَشْوِيّه به مخالفت آنها اعتنائي نميشود چون خلاف در اين مسأله به گروهي از اصحاب حديث نسبت داده ميشود كه اخبار ضعيفهاي را نقل نموده و صحّت آنها را گمان داشتهاند كه ابداً به مثل چنين أخباري از آنچه كه قطع به صحّت آن داريم، رجوع نميگردد.[12].
شيخ فقيه و اُصولي و حكيم در عصر أخير: آية الله حاج ميرزا محمّد حسن آشتياني قدس سرّه در شرح نفيس و علمي خود بر «رسائل» استادش: شيخ مرتضي أنصاري قدس سرّه در شرح قول او: «الثَّالِثُ إنَّ وُقُوعَ التَّحْرِيفِ عَلَي الْقَوْلِ بِهِ-الخ» ميگويد: سزاوار است اوَّلاً در اصلوقوع تحريف و تغيير و نقيصه و زياده در قرآن قدري بحث
ص 126
كنيم سپس به دنبال آن از ضرر زدن وقوع تغيير بالمعني الاعمّ در حجيّت ظواهر آيات أحكام و ضرر نزدن آن گفتگو نمائيم.
پس ميگوئيم: در ميان علماء شيعه اختلافي نيست در آنكه: براي أميرالمومنين-كه بر او و بر برادرش پيامبر أمين و بر أولاد آندو كه همه منتخب و منتجبند هزار سلام و صلوات و تحيّت باد- قرآن مخصوصي بود كه آن را پس از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله جمع نمود و بر مردم و منحرفين عرضه داشت. ايشان از آن إعراض كردند و گفتند: لَا حاجَةَ لَنا فِيهِ «براي ما نيازي در آن نيست». و او قرآن را از آنان مختفي داشت و نزد پسرانش علیهم السلام أمانت نهاد تا هر امامي پس از امام دگر به عنوان ميراث ببرند مانند سائر خصائص امامت و رسالت. و الآن آن قرآن نزد حضرت حجّت و إمام عصر-عجّل الله تعالي فرجه- ميباشد كه آن را پس از ظهورش براي مردم ظاهر ميكند و آنها را امر به قرائت آن مينمايد. و أخبار مستفيضه بلكه أخبار متواترۀ معنوي بدين حقيقت گوياست.
همچنانكه اختلافي نيست ميان شيعيان در آنكه آن قرآن با قرآني كه اينك در دست مردم ميباشد فيالجمله ولو از جهت تأليف و ترتيب سُوَر و آيات بلكه كلمات فرق دارد؛ و گرنه معني و مفهومي براي آنكه آن قرآن از خصائص وي باشد، وجود نداشت.
علاوه بر وضوح اين معني، دلالت بر آن ميكند آنچه شيخ مفيد قدس سرّه بنابر نقلي كه از «ارشاد» او شده است از جابر از حضرت أبوجعفر علیه السّلام روايت نموده است كه فرمود:
إذَا قَامَ قَائمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ضَرَبَ فَسَاطِيطَ لِمَنْ يُعَلِّمُ النَّاسَ الْقُرْآنَ عَلَي مَا أنْزَلَهُ اللهُ تَعَالَي. فَأَصْعَبُ مَايَكُونُ عَلَي مَنْ حَفِظَهُ الْيَوْمَ، لاِ نَّهُ يُخَالِفُ فِيهِ التَّأْلِيفَ- الخبر.
«وقتي كه قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله قيام كند، چادرهائي را برميافرازد براي كساني كه به مردم قرآن را طبق آنچه خداوند نازل نموده است تعليم كنند. بنابراين مشكلترين كاري است حفظ آن قرآن براي كساني كه قرآن را امروز حفظ دارند، چرا كه آن قرآن خلاف آن چيزي است كه در اين تأليف به عمل آمده است.» و غير اين خبر.
ص 127
همچنانكه شيعيان منكر آن نيستند كه: آن قرآن با قرآني كه اينك در دست مردم ميباشد از جهت اشتمالش بر وجوه تأويل و تنزيل و تفسير و أحاديث قُدسيّه فرق دارد، همانطور كه صدوق و مفيد از بعض أهل امامت، و سيّد كاظمي: شارح «وافيه» و غيرهم قدس سرّهم بدان تصريح نمودهاند.
آية الله آشتياني مطلب را شرح ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
نظر شيخ صدوق وشيخ مفيددرعدم عدم تحريف قرآن
شيخ صدوق قدس سرّه گويد: اعْتِقَادُنَا أنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي أنْزَلَهُ اللهُ تَعَالَي عَلَي نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هُوَمَا بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ لَيْسَ أكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ؛ وَ مَنْ نَسَبَ إلَيْنَا بِالْقَوْلِ بِأنَّهُ أكْثَرُ مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ كَاذِبٌ . انتهي كلامه رفع مقامه.
«اعتقاد ما جماعت شيعه بر آن است كه: قرآني كه خداوند تعالي بر پيغمبرش محمّد صلی الله علیه و آله نازل نموده است همين قرآني است كه اينك در ميان دو صفحۀ جلد ميباشد و بيشتر از اين مقدار نيست، و اگر كسي به ما نسبت دهد كه قرآن زيادتر از اين مقدار بوده است او دروغگوست.» تمام شد كلام صدوق؛ عالي باد مقام او.
و امّا شيخ مفيد اگر چه از نقلي كه از وي اوَّلاً در «مسائل سَرَويّه» شده است چه بسا استظهار ميشود كه او قائل به تغيير در آن چيزي بوده است كه خداوند به جهت إعجاز فرو فرستاده است، الَّا اينكه گفتار أخيرش صريح است در حمل آنچه كه در اين باب گفته شده است بر تغيير از جهت تأويل، و تنزيل، و تفسير. و اين مطلب را نسبت به جماعتي از أهل امامت داده است.
از مفيد حكايت نمودهاند كه گفته است: جماعتي از أهل امامت گفتهاند: از قرآن كلمهاي ناقص نگرديده است، و نه آيهاي، و نه سورهاي. وليكن از آن حذف شده است آنچه كه در مُصْحَف أميرالمومنين علیه السّلام ثابت بوده است از تأويل آن، و تفسير معاني آن براساس حقيقت تنزيل آن. و آنها مطالبي بود ثابت و نازل شده و اگر چه از جملۀ كلام الله تعالي كه قرآن معجزه باشد نبوده است. و گاهي اوقات تأويل قرآن را نيز قرآن نامند، خداوند تعالي ميفرمايد: وَ لَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أنْ يُقْضَي إلَيْكَ
ص 128
وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[13] . «و شتاب مكن به خواندن قرآن پيش از آنكه وحيش به سوي تو آيد، و بگو: پروردگار من! علم مرا زياد كن.» در اينجا تأويل قرآن، قرآن ناميده شده است. و در اين حقيقت ميان أهل تفسير اختلافي نميباشد-انتهي كلامه رفع مقامه.
محقّق آشتياني مطلب را گسترش ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
مخالفت داشتن قرآني كه در نزد إمام علیه السّلام بوده است با آنچه در دست مردم است إجمالاً از حقايقي است كه احدي انكار آن را ننموده است. كلام در مخالفت اين قرآن مابينالدَّفَّتين است با آنچه كه به عنوان معجزه نازل شده است از جهت تحريف و زيادتي و نقصان اجمالاً.
بنابراين ما در اين بحث ميگوئيم: از جمهور أخباريّين و جمعي از محدّثين مانند شيخ جليل عليّ بن ابراهيم قُمّي و شاگردش: ثقةالإسلام كُلَيني و غيرهما قدس سرّهم به واسطۀ آنكه اخبار واردۀ در وقوع تحريف را بدون قدح در آنها نقل كردهاند، بخصوص به ملاحظۀ عنوانشان در مسأله، وقوع تغيير را مطلقاً ميتوان استنتاج نمود. و از بعضي از آنان وقوع تغيير و نقيصه را بدون زيادتي. چرا كه در عدم زيادتي ادّعاي اجماع نمودهاند؛ و از بعضي از ايشان نقل شده است كه: نزاع در زيادتي غير سوره، بلكه غير آيه است، زيرا كه زيادتي آن دو منافات با اعجاز قرآن فعلي در دست ما دارد به طور حتم و يقين؛ علاوه بر منافاتي كه با صريح قرآن دارد.
و مشهور ميان مجتهدين واُصوليّين، بلكه اكثر محدّثين، عدم وقوع تغيير است مطلقاً؛ بلكه جماعت بسياري بر اين مرام ادّعاي اجماع نمودهاند، بالاخصّ دربارۀ عدم زيادتي؛ و از مولي الفريد آقا محمّد باقر بهبهاني و جماعتي از متأخّرين نفي زيادتي نقل شده است.
تا اينكه ميفرمايد: و از كساني كه تصريح به اجماع بر عدم تغييرنمودهاند عَلَمُ الْهُدَي قدس سرّه ميباشد.
در اينجا مرحوم آشتياني عين عبارات سيّد مرتضي را به همان گونه كه ما در اينجا از شيخ طَبْرِسي نقل كرديم، حكايت ميكند و سپس ميفرمايد:
پاورقي
[1]- ابن طاووس در كتاب «سَعْد السّعود» آورده است. [تعليقه]
[2]- القُذَّةُ: ريش السّهم. تيري را كه سابقاً در چلّۀ كمان ميگذاردند و به هدف پرتاب مينمودند عبارت بود از يك چوبه يا نِيْ كه بر سرش نيش و پيكان مينهادند و براي اينكه مستقيم حركت كند در آخرش دو عدد پَر به اندازۀ مساوي در طرفين چوبه يا نِيْ مينهادند. و براي اينكه تير كاملاً مستقيم حركت كند ميبايد به اندازۀ هم سر و ته آن دو پر را بريد و در طرفين نصب نمود. و لهذا اين دو پر كه از هر جهت يك جفت مشابه به حساب ميآيند مانند دو عدد نِعال و كفش براي تشبيه مماثلت در تنظير به كار آمده است.
[3]- ذِراع از انسان عبارت است از: آرنج تا كنار نهائي انگشت وسطي. و مقدار ذراع طولي است كه به درازاي اين مقدار باشد.
[4]- باع به قدر درازاي دو دست انسان است در صورتيكه از طرفين كشيده و باز باشد.
[5]- قرائتي كه امروز براي ما متواتر است منحصر است در مصحف زيد بن ثابت؛ و علاّمۀ حلّي قدس سره در «تذكره» در باب قرائت فرموده است: اين قرائت از مصحف اميرالمومنين علیه السّلام است كه عثمان آن را نگه داشت و بقيّه را هر چه بود سوزايند. و اين گفتار منافات ندارد با آنكه زيد بن ثابت مأمور جمع آن شده باشد. چون آنچه را كه زيد نوشت طبق مصحف آنحضرت بود.
[6]- در لغت آمده است كه: الطُّوال به معني طويل است. و أطْوَل اسم تفضيل است و جمع آن أطاوِل، و مونّث آن طُولَي، و جمع آن طُوَل آيد. و السَّبع الطُّوَل: سبع سور من القرآن الكريم. بنابراين سَبع طُوَل عبارتند از هفت سورۀ بزرگ در أوّل قرآن پس از سورۀ فاتحة الكتاب بنابر آنكه انفال و توبه را سورۀ واحده بگيريم (به علّت آنكه هر دو در غزوات حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وارد شده است و به همين سبب آن دورا قَرِينَتَيْن گويند و ميان آن دو بسمله نيست) و يا آنكه سورۀ هفتم را سورۀ يونس بگيريم. و مثاني هفت سوره بعد از اين هفت سوره است و آنها را مثاني گويند چون مَثْني و مَثَاني مانند مَعْني و مَعَاني به معني دنبال و پشت سر درآمدن است. و گاهي مثاني بر جميع سورههاي قرآن چه طِوَال و چه قصار آن اطلاق ميشود. و سورههاي مِئين از سورۀ بنياسرائيل است تا هفت سوره؛ و آنها را مئين نامند به جهت آنكه آيات هر يك از آنها در حدود يكصد آيه ميباشد. و مئين جمع مِأة به معني صد است. و مُفَصَّلات شصت و هشت سوره است پس از مئين طبق روايت وارده از سعد إسكاف از رسول خدا صلی الله علیه و آله بنا به نقل شيخ محمدحسن در كتاب صلوة «جواهر» از كليني (ره) و مشهور است كه قرآن را بر سه قسمت تقسيم ميكنند: سُوَر طُوَل، سور مئين، سور مفصّلات؛ غاية الامر از سورۀ نبأ (عمّ يتسائلون) را تا آخر قرآن سُوَر قصار نامند.
[7]- عُسُب جمع عسيب است به معني جريده و شاخۀ درخت خرما چون برگهايش را بزدايند. و لِخاف عبارت است از سنگ سفيد نازك، و واحد آن لَخْفَة آيد. أكتاف جمع كَتِفْ است يعني استخوان پهني كه بر شانه است. و جُلُود جمع جلد است يعني پوست حيوان (كه پس از دبّاغي شدن و به صورت چرم درآمدن بر روي آن مينوشتند). و رِقَاع با كسرۀ راء جمع رُقْعَه است و آن عبارت است از پوست يا ورقي كه بر روي آن مينويسند.
[8]- «الميزان في تفسير القرآن» لآية الله العلاّمة الطّباطبائي قدّس سرّه، ج 12، ص 106 تا ص 133، ضمن بحث از تفسير آيۀ: إنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إنَّا لَهُ لَحافِظون.
[9]- «مهر تابان»، طبع أوّل، ص 89 تا ص 96 (صفحات 9 تا 16 از بخش دوّم: مصاحبات تلميذ و علاّمه)، و طبع دوّم، ص 151 تا ص 161.
[10]- «امام شناسي» ج 12، ص 229 تا ص 240 ضمن درس 174 تا 176.
[11]- «نور ملكوت قرآن» (از سلسلۀ أنوار الملكوت)، ج 4، بحث دوازدهم، ص 379 تا ص478.
[12]- «مجمع البيان في تفسير القرآن» طبع صيدا، سنۀ 1333، ج 1، ص 15. و شيخ محمّد جواد مغنيّه در كتاب «مع الشيعة الامامية رأي صريح في حقيقة التشيّع و اُصوله الّتي ترتكز عليها المذاهب الاسلامية» كه در ضمن مجموعهاي به اسم: «الشيعة في الميزان» طبع شده است در ص314 گويد: لاتحريف في القرآن، و محال است دست تحريف بدان راه يابد، خواه به زيادتي و خواه به نقصان به واسطۀ آيۀ 9 از سورۀ حجر... و آيۀ 42 از سورۀ فصّلت... و به اماميّه از روي افتراء و تنكيل نسبت نقصان آياتي از قرآن داده شده است با آنكه علماء متقدّمين و متأخّرين ايشان كه عمده و حجّتاند ميان شيعه تصريح كردهاند كه: قرآن همان است كه در دست مردم است نه غير آن. از متقدّمين ايشان شيخ صدوق در كتاب «اعتقاد الشّيعة الاماميّه» و سيّد مرتضي در كتاب «مسائل طرابلسيّات» و شيخ طوسي در كتاب «تبيان» و از متأخّرين شيخ جعفر نجفي در كتاب «كشف الغطاء» و سيّد محسن بغدادي در «شرح وافيه» و شيخ علي كركي كه در نفي زيادتي رسالۀ مستقلّهاي تأليف نموده است، و سيّد محسن أمين در جزء اول از «اعيان الشّيعة» و شيخ جواد بلاغي در جزء اول از «آلاء الرحمن». و سيّد أمين و بلاغي در اين دو كتاب نقل كردهاند كه: قائلين به نقصان از شُذّاذ شيعه و از حَشويّۀ سنّت هستند كه به قولشان اعتباري نيست. بنابراين نسبت تحريف به شيعه مثل نسبت تحريف به سنّت است و هيچ كدام براساس صحيح استوار نميباشد.