مباحثه آيت الله كاشف الغطاء با احمدامين
از جملۀ علماي اعلام نجف اشرف مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد حسين آل كاشف الغِطاء رحمةالله عليه بود كه محلّ اجتماع أحمد أمين با ايشان در مدرسۀ ايشان به نام مدرسۀ كاشف الغطاء صورت گرفت. و چند ساعتي كه ازشب ميگذشت او با همراهانش به آنجا آمدند و با آن عالم خبير ملاقات كردند و در ضمن بحث و كلام، مرحوم آية الله به ايشان گفت: من تعجّب دارم از بياطلاعي شما در عقائد و آداب و تاريخ و رجال و مذاهب، آنگاه به عنوان استاد كتاب مينويسيد و به دنيا انتشار ميدهيد و شيعه را كه يك ركن، نه بلكه ركن اساسي اسلام است با اغراض و عقائد و رسوم و آدابي معرّفي ميكنيد كه ابداً به شيعه مربوط نيست! مطالب وارده در دو كتاب «فجر الإسلام» و «ضحي الإسلام» دربارۀ شيعه اتّهام محض است. از خدا و سوال و قيامت بگذريم، در برابر حقّ و حقيقت و پيجوئي و ريشهيابي در اديان و مذاهب، وظيفۀ كسي كه خود را استاد ميپندارد و در جامعه تدريس ميكند و بعد مطالب خود را منتشر ميسازد چيست؟!
أحمد أمين گفت: ما اين مطالب را از شهرت و از كتب مدوّنه استخراج نمودهايم
ص 66
(و نام كتابها را برد) و در اين صورت راه خلافي نپيمودهايم!
آية الله گفت: اين شهرت آيا در ميان شيعه است يا در سر زبانهاي معاندين آنها كه به ايشان نسبت ميدهند؟! و اين كتابها آيا كتب شيعه است يا كتب مخالفين آنها كه در مرام و عقيده با آنان خلاف دارند؟!
وي گفت: از فلان كتاب و فلان كتاب!
آية الله گفت: آن كتابها از مصادر تاريخ اهل تسنّن است نه شيعه؛ و در آن مطالب اغراض سياسي و تعصّبات مذهبي به كار رفته است. آنگاه خصوص آن اغراض را يك يك برشمرد به طوري كه أحمد أمين از وسعت اطلاعات ايشان در شگفت ماند.
آنگاه مرحوم آيةالله گفت: قاعدۀ تحقيق براي عقائد و آداب و رسوم و اعمال هر قوم آن است كه بايد از خودشان تحقيق به عمل آورد و از داخلشان استعلام نمود نه از خارج و از زبان قومي كه مخالف آنها ميباشند. و در اين طريقۀ مُسَلَّمه امروزه ميان دانشمندان جهان اختلاف نيست. هر محقّقي كه ميخواهد از عقيده و آداب جماعتي چيزي به دست آورد و بنويسد، حركت ميكند، قارّهها ميپيمايد تا به خود آن جماعت ميرسد و از درون، ايشان را ملاحظه و مشاهده ميكند و از خودشان تحقيق به عمل ميآورد. شما كدام يك از كتب شيعه را از صدر اسلام تا به حال از كتاب... و كتاب... و... مطالعه كردهايد؟ و سپس در برابر آراء و عقائد شيعه قلمفرسائي نمودهايد؟!
أحمد أمين گفت: از كتب شيعه در دسترس ما چيزي نيست!
آية الله گفت: اين هم يك مصيبت بزرگ! چرا نيست؟! و چرا نبايد بوده باشد؟! من كه يك طلبه هستم، در همين مدرسۀ محقّر اينك پنجهزار جلد كتاب در مكتبه موجود است كه در دسترس جميع طلاّب قرار دارد. از تمام انواع كتب صحاح و سُنَن و تواريخ اهل تسنّن در نزد ما بِأَنواعِها و أقسامِها و أنواع طبعها موجود است، چرا كه براي تحقيق و بررسي كامل براي ما لازم است. آيا براي جامعۀ عامّه و اهل
ص 67
سنّت در مصر و در جامع آن نبايد كتب شيعه وجود داشته باشد؟! و ايشان براي تحقيقات خود نبايد از نزديك بدانها مراجعه نمايند؟!
و علي جميع التّقادير مرحوم آية الله مواضع اشتباه او را در دو كتاب مذكور دربارۀ شيعه و عقائدشان مستدلاً و مشروحاً به اثبات رسانيد و مجلس تا قريب اذان صبح طول كشيد، و أحمد أمين در همان مجلس معترف به خطاي خود شد و وعده داد كه در مراجعت به مصر مواضع اشتباه را تصحيح نمايد.
پس از مراجعت أحمد أمين به مصر مرحوم آية الله كتاب قوي و استوار «أصْلُ الشِّيَعِة وَ اُصُولُهَا» را نوشته و منتشر كردند ولي از أحمد أمين جوابي و تصحيحي به عمل نيامد و سالها گذشت و خبري نبود.
أحمد أمين در آخر عمر كه از چشم و نوشتن با آن ممنوع بود مطالبي را إملاء نمود و در كتابي به نام «يَوْمُ الإسلام» منتشر ساخت. در آن كتاب بدون آنكه از خطاهاي خود نامي ببرد و يا از دو كتابش در اين باره ذكري به عمل آورد در جاهاي مختلف عقائد شيعه را صحيح شمرده است و همان اتّهاماتي را كه ميزده است به صورت و در جهت متعاكس براي واقعيّت امر اثبات نموده است، به طوري كه از ضمّ و ضميمههاي مطالب متفرّق كتاب، ميتوان به دست آورد كه اصول عامّه و سنّت را ابطال نموده و اصول خاصّه و شيعه را تثبيت نموده است.
عالم خبير و اخيراً درگذشته شيخ محمّد جواد مغْنِيه در كتاب «الشِّيعَة و التَّشَيُّع» مطالبي را از «يوم الإسلام» وي نقل ميكند كه دلالت بر مدّعاي ما دارد.
ما پس از مطالعۀ دقيق «يوم الاسلام» و تطبيق گفتار مغنيه، مطالب كتاب «الشّيعة و التّشيّع» را در اين مورد ذكر مينمائيم:
أحْمَدُ أمينٌ يَعْتَرِفُ فِي أيَّامِهِ الاخِيرَة
أحمد أمين در دو كتاب «فَجر الاسلام» و «ضُحَي الاسلام» خود به اماميّه هجوم سخت و ناهمواري برده است. و در همان زمانِ انتشار، علماي اماميّه بر مطالب وي ردّ منطقي كردهاند و به شهادت تاريخ و كتب عقائديّۀ آنها اثبات نمودهاند كه او
ص 68
عاطفه را به جاي عقل، و تعصّب را محلّ عَدْل، و پندار را بجاي واقع و حقيقت نشانده است. و از كساني كه متصدّي ردّ وي شدند مرحوم كاشف الغِطاء است در كتاب «أصل الشّيعة و اُصولها».
و پس از گذشت مدت بيست سال يا بيشتر از آن هجوم، چشمش آسيب ديد و از قرائت و كتابت عاجز ماند. و در اين أيّام أخيرهاش (سنۀ 1952 ميلادي) از غير كمك جست و كتابي را بر او إملاء و انشاء نمود كه نام آنرا «يوم الإسلام» گذارد؛ در اين كتاب بدون آنكه خودش احساس كند و يا ملتفت گردد، به آنچه بر عقائد اماميّه انكار نموده و عيب گرفته بود اعتراف كرده است، و از آن قبيل است:
او اين عقيده و اصل را كه جانشيني رسول الله به تنصيص و تعيين ميباشد انكار مينمود و گمان داشت كه آن را شيعه از خارج به عنوان بدعتي در دين وارد نمودهاند، و آنكه رسول الله أصل انتخاب و شوري را تقرير و تثبيت نموده است.
در اين مطلب، خودش خودش را ردّ كرده است و مناقض با عقيدۀ سابقه، در كتاب «يوم الإسلام» اعتراف كرده است بِأَنَّ النِّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلّم أرَادَ أنْ يَكْتُبَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ كِتَاباً يُعَيِّنُ مَنْ يَلِي الامْرَ بَعْدَهُ، فَحَالَ عُمَرُ دُونَ إرَادَتِهِ.
اعترافات احمدامين به منع عمرازنوشتن رسول خداصلياللهعليهوآلهوسلم درمرض موت
و اينك عين آنچه را كه صاحب «فجر الإسلام» با خود الفاظ و عبارات وي در كتاب اخيرش: «يوم الإسلام» ص 41 طبع 1958 آورده است در اينجا ميآوريم:
أرَادَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيِه أنْ يُعَيِّنَ مَنْ يَلِي الامْرَ بَعْدَهُ، ففي الصّحيحَيْنِ-البُخاريِّ و مُسْلِمٍ- أنَّ رَسُولَ اللهِ لَمَّا احْتَضَرَ قَالَ:
«هَلُمَّ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلُّوا بَعْدَهُ» وَ كَانَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ مِنْهُمْ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ عُمَرُ: إنَّ رَسُولَ اللهِ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ [1] وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ!
فَاخْتَلَفَ الْقَوْمُ وَ اخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ قَالَ: قَرِّبُوا إلَيْهِ يَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ قَالَ: الْقَوْلُ مَا قَالَهُ عُمَرُ.
ص 69
فَلَمَّا أكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الاخْتِلَافَ عِنْدَهُ صلی الله علیه و آله قَالَ لَهُمْ: قُومُوا؛ فَقَامُوا وَ تَرَكَ الامْرَ مَفْتُوحاً لِمَنْ شَاءَ. جَعَلَ الْمُسْلِمِينَ طِوَالَ عَصْرِهِمْ يَخْتَلِفُونَ عَلَي الْخِلَافَةِ حَتَّي عَصْرِنَا هَذَا بَيْنَ السُّعُودِيِّينَ وَالْهَاشِمِيِّينَ». [2]
«رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده كرد در مرضي كه در آن مرض فوت كرد براي ولايت امر مردم كسي را براي آنان معيّن نمايد. زيرا در صحيحين-بخاري و مسلم- آمده است كه: چون حالت احتضار به رسول الله دست داد گفت: بياوريد بنويسم كتابي را براي شما كه پس از آن گمراه نشويد! و در اطاق رسول الله مرداني بودند كه از ايشان بود عُمَر بن خطّاب. عمر گفت: درد مرض بر رسول الله غلبه كرده است[3] و در نزد شما قرآن است. كتاب خدا ما را بس است.
در اين حال آن جماعت با هم اختلاف نمودند و به منازعه و مخاصمه پرداختند. بعضي از ايشان ميگفت: براي رسول الله بياوريد آنچه را كه ميخواهد تا بنويسد براي شما كتابي (مكتوبي) كه بعد از آن گمراه نشويد! وبعضي از ايشان ميگفت: گفتار همان است كه عمر گفته است.
و چون كلام لَغْو و اختلاف در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسيار شد به آنها فرمود: برخيزيد! و آنها برخاستند. و امر ولايت را رها كرد ويله گذارد كه براي آن كس كه ميخواهد باز باشد. مسلمين را در طول عصرشان طوري قرار داد كه در امر خلافت اختلاف كنند حتّي در اين عصر ما كه ميان سعوديّين و ميان هاشميّين اختلاف است.»
و در ص 53 ميگويد: «اخْتَلَفَ الصَّحَابَةُ عَلَي مَنْ يَتَولَّي الامْرَ بَعْدَ الرَّسُولِ، وَ كَانَ هَذَا ضَعْفَ لِيَاقَةٍ مِنْهُمْ، إذِاخْتَلَفُوا قَبْلَ أنْ يُدْفَنَ الرَّسُولُ»[4] مَعَ الْعِلْمِ أنَّ عَلِيّاً كَانَ مَشْغُولاً
ص 70
بِتَجْهِيزِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله .
«صحابه در ولايت امر بعد از رسول الله با هم اختلاف نمودند، و اين از ضعف لياقتشان بود؛ به علّت آنكه اين اختلاف قبل از دفن پيغمبر پيدا شد.» با علم به اينكه علي مشغول به تجهيز رسول الله بود.
و در ص 52 ميگويد: كانَ مَجالُ الْخِلا فِ الاوَّلِ-أيْ بَيْنَ الصَّحابَةِ- في بَيْتِ النَّبيِّ؛ و الثّانِي في سَقيفَةِ بَنيساعِدَةَ؛ وَ أخيراً تَمَّ الامْرُ لاِبي بَكْرٍ عَلَي مَضَضٍ. [5]
«أوَّلين جائي كه در آن براي ولايت امر در ميان صحابۀ رسول خدا اختلاف شد در خانۀ رسول الله بود؛ و دوّمين جا در سقيفۀ بني ساعده؛ و نهايتاً امر ولايت با كراهت و ناگواري، براي أبوبكر خاتمه يافت.»
اعتراف أحمد أمين به غلط بودن خلافت أبوبكر و عمر
و در ص 54 ميگويد: «وَ بايَعَ عُمَرُ أبابَكْرٍ، ثُمَّ بايَعَهُ النّاسُ، وَ كانَ في هَذا مُخالَفَةٌ لِرُكْنِ الشُّورَي. وَ لِذَلِكَ قالَ عُمَرُ: إنَّها غَلْطَةٌ وَقَياللهُ الْمُسْلِمينَ شَرَّها؛ وَ كَذَلِكَ كانَتْ غَلْطَةً بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ لِعُمَرَ.» [6]
«و عمر با أبوبكر بيعت كرد و سپس مردم با او بيعت كردند، و در اين گونه بيعت مخالفت با ركن شوري شد. و بدين جهت عمر گفت: آن بيعتِ غلط و خلافِ حقّي بوده است، خداوند مسلمين را از شرِّ آن غلط حفظ نمود؛ و همچنين بيعتِ أبوبكر با عمر غلط و خلاف حقّي بود كه به وقوع پيوست.»
اعترافات احمدامين به مطاعن عثمان
و در ص 58 ميگويد:
وَ كانَ أهَمُّ ما نَقَمَ النّاسُ عَلَي عُثْمانَ:
1- طَلَبَ مِنْهُ عَبْدُاللهِ بْنُ خالِدِبْنِ اُسَيْدٍ الامَوِيُّ صِلَةً، فَأَعْطاهُ أرْبَعَمِائَةِ ألْفِ دِرْهَمٍ.
2- أعادَ الْحَكَمَ بْنَ الْعاصِ بَعْدَ أنْ نَفاهُ رَسُولُ اللهِ، و أعْطاهُ مِائَةَ ألْفِ دِرْهَمٍ.
ص 71
3- تَصَدَّقَ رَسُولُ اللهِ بِمَوْضِعِ سُوقِ الْمَدينَةِ عَلَي الْمُسْلِمينَ، فَأَعْطاهُ عُثْمانُ لِلْحارِثِ الامَوِيِّ.
4- أعْطَي مَرْوانَ فَدَكاً، وَ قَدْ كانَتْ فاطِمَةُ طَلَبَتْها بَعْدَ أبِيها فَدُفِعَتْ عَنْها.
5- حَمِيَ الْمَراعِيَ حَوْلَ الْمَدينَةِ كُلَّها مِنْ مَواشِي الْمُسْلِمينَ كُلِّهِمْ إلَّا عَنْ بَني اُمَيَّةَ.
6- أعْطَي عَبْدَ اللهِ بْنَ أبِي السَّرْحِ جَميعَ ما أفاءَ اللهُ مِنْ فَتْحِ إفْرِيقيا بِالْمَغْرِبِ مِنْ غَيْرِ أنْ يُشْرِكَ فيهِ أحَداً مِنَ الْمُسْلِمينَ.
7- أعْطَي أباسُفْيانَ مِائَتَيْ ألْفٍ وَمَرْوَانَ مِائَةَ ألْفٍ مِنْ بَيْتِ الْمُسْلِمينَ فِي يَومٍ وَاحدٍ.
8- أتاهُ أبو موسَي الاشْعَرِيُّ بِأَمْوالٍ كَثيرَةٍ مِنَ الْعِراقِ، فَقَسَّمَها كُلَّها في بَني اُمَيَّةَ.
9- تَزَوَّجَ الْحارِثُ بْنُ الْحَكَمِ، فَأَعْطاهُ مِائَةَ ألْفٍ مِنْ بَيْتِ الْمالِ.
10- نَفَي أباذَرٍّ رَحِمَهُ اللهُ إلَي الرَّبَذَة لِمُناهَضَتِهِ مُعاوِيَةَ في كَنْزِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ.
11- ضَرَبَ عَبْدَاللهِ بْنَ مَسْعودٍ، حَتَّي كَسَرَ أضْلَا عَهُ. [7]
12- عَطَّلَ الْحُدُودَ، وَ لَمْ يَرُدّ الْمَظالِمَ، وَ لَمْ يَكُفَّ الا يْدِيَ الْعادِيَةَ.
13- كَتَبَ إلَي عامِلِهِ في مِصْرَ يَأْمُرُهُ بِقَتْلِ قادَةِ الثَّوْرَةِ. [8]
ص 72
«و از مهمترين چيزهايي كه مردم بدان سبب در مقام مواخذه و انتقام از عثمان برآمدند اينهاست:
1- عبدالله بن خالِد بن اُسَيْد اُمَوي از وي صِلِهاي خواست؛ عثمان به او چهارصدهزار درهم داد.
2- حَكَم بن العاص را پس از آنكه رسول خدا او را از مدينه تبعيد نموده بود به مدينه بازگردانيد و يكصد هزار درهم هم به وي داد.
3- محلّي از بازار مدينه را رسول خدا صَدَقات براي مسلمين قرار داده بودند، و عثمان آن را به حارِث اُمَوي بخشيد.
4- به مروان فدك را بخشيد پس از آنكه فاطمه آن را پس از پدرش طلب نموده بود و وي را از فدك رانده بودند.
5- چراگاههاي اطراف مدينه را از مواشي مسلمانان قُرُق كرد و اختصاص به بني اُميّه داد.
6- جميع غنائمي را كه خداوند از فتح آفريقا بر مسلمين عنايت كرده بود، به عبدالله بن أبي سَرْح بخشيد بدون آنكه يك نفر از مسلمانان را در آن شركت دهد.
7- در يك روز به أبوسفيان دويست هزار، و به مروان يكصد هزار از بيت المال مسلمين داد.
8- أبوموسي أشعري از عراق، أموال بسياري را براي مدينه آورد. تمام آنها را عثمان ميان بني اميّه تقسيم كرد.
ص 73
9- حارِث بن حَكَم ازدواج نمود؛ عثمان به او يكصد هزار از بيت المال داد.
10- أبوذرّ رحمةالله عليه را به رَبَذَه تبعيد كرد؛ چون با معاويه در جمع كردن طلا و نقره مبارزه كرد و براي جلوگيري از او قيام نمود.
11- عبدالله بن مسعود را به قدري زد كه استخوانهاي سينهاش شكست.
12- حدود الهي را تعطيل نمود، مظالم مردم را ردّ نكرد و دستهاي متجاوز و متعدّي را باز نداشت.
13- به عامل خود در مصر نوشت و او را به كشتن پيشدارانِ قيام و انقلاب عليه او امر كرد.
و در ص 57 ميگويد: «وَ كَانَ مِنْ أكْبَرِ الشَّخْصِيَّاتِ الْبَارِزَةِ فِي مُحَارَبَتِهِ وَ تَألِيبِ النَّاسِ عَلَيْهِ عَائشَةُ بِنْتُ أبِي بَكْرٍ.» [9]
«و از بزرگترين شخصيتها و مقاماتي كه در محاربه و برانگيختن مردم بر ضدّ عثمان بن عفّان قيام و اقدام نمودند عائشه دختر ابوبكر بود.»
و در ص 61 ميگويد: إنَّ قَتْلَ عُمَرَ وَ عَلِيٍّ كَانَ حَادِثَةً فَرْدِيَّةً وَ مُوَامَرَةً جُزْئيَّةً أمَّا مَقْتَلُ عُثْمَانَ فَقَدْ كَانَ ثَوْرَةً شَعْبِيَّةً لِلاقْطَارِ الإسلاميَّةِ. [10]
«كشته شدن عمر و علي يك حادثۀ فردي و قرارداد و معاهدۀ جزئي بود كه صورت گرفت؛ أمّا كشتن عثمان يك نهضت و ثوره و قيام ملّي بود براي جميع أقطار اسلام.»
و در ص 53 ميگويد: كَرِهَ كَثِيرٌ مِنَ الصَّحَابَةِ أنْ يُجْمَعَ بَيْنَ النُّبَوَّةِ وَ الْخِلَافَةِ، وَ لِعِلْمِهِمْ بِشِدَّةِ عَلِيٍّ فِي الْحَقِّ وَ عَدَمِ تَسَاهُلِهِ. [11]
«بسياري از صحابه ناپسند داشتند كه نبوّت و خلافت در خاندان واحدي قرار گيرد؛ و به علّت آنكه ميدانستند: عَلي در أخذ حقّ شديد است و مرد مساهله كار
ص 74
نيست.»
حالا اگر اين مطالب مذكوره را بعضي را با بعضي ديگر روي هم بگردانيم نتائجي كه اينك ذكر ميشود به دست ميآيد:
اصل و عقيدۀ تنصيص بر خليفه، مصدر أوّل آن رسول الله است نه غير رسول الله. و آن كساني كه با پيامبر مخالفت كردند و حائل شدند ميان او و ميان آنكه نَصّي به عمل آورد براي كسي كه ولايت را بدو بسپارد در سَنَدِ مسجّل و نامۀ مكتوب و إمضا شدهاي كه هيچ قبول تأويل و تبديل نكند، ايشان بالذّات همان كساني بودند كه با آن نصوص غير مكتوبه مخالفت نموده بودند.
گفتارمرحوم مظفردرترك نص برخليفه
شيخ محمّد رضا مظفّر در كتاب «سقيفه» ميگويد: «آن گروه چون در زمان حيات رسول خدا اطاعتش را در اين سبيل ننمودند، پس چگونه پس از وفات او اطاعتش را بنمايند؟!»
و ترك كردن تنصيص بر خليفه، اُمَّت را در تفريق و تفرّق انداخت و كلمۀ واحدشان را پاره كرد و در كشمكش و تنازع تا آخرين روز واقع ساخت. و علّت تامّه در تمام اين امور تنها خليفۀ ثاني بوده است و كساني كه با او كمك نمودند و إعانت كردند او را در آنكه منع كند پيغمبر را در اينكه برايشان نامهاي بنويسد كه پس از آن هيچگاه گمراه نشوند.
بيعت أبوبكر و عمر نه از روي نصّ بود و نه از روي شوري، بلكه مجرّد غَلطَهاي بود كه واقع شد. و معني اينكه غَلطَه بود آن است كه بر غير حقّ بود. أمّا عثمان، پس او با اسلام مخالفت كرد و لهذا أقطار اسلاميّه بر وي شوريدند و با تحريض و تحريكِ عائشه عليه او نهضت و قيام نمودند.
بنابراين قيام و شورش و ثوره عليه او قيام ملّي اسلامي بوده است نه قيام قبيلگي و طائفگي، و نه از ناآشنايان و ناشناختگان و قاطعان طريق-همچنانكه گفته شده است.
و كساني كه ميان علي و خلافت حائل شدند، اين كار را به دو جهت انجام
ص 75
دادند:
أوّل: علي در حقّ شديد بود و ابداً در حقّ تساهل نميورزيد.
دوّم: تعصّب بر عليه أهل بيت. چون ناپسند داشتند كه در بيت واحد كه بيت محمّد است نبوّت و خلافت با هم مجتمع شوند.
و در جائي كه إبا و امتناع ورزد از روي عناد و تعصّب كسي كه إبا و امتناع ميورزد از آنكه به خلافت علي اعتراف كند- نه به جهت علّتي و سببي بلكه به جهت آنكه او بر حقّ است و او از أهل بيت است- پس بداند كه شيعه ايمان به خلافت او آورده است، زيرا ايشان به حقّ ايمان آوردهاند، و علي را دوست دارند، چرا كه شيعه پيامبر خدا و أهل بيت أطهارش را دوست دارند.
اعترافات احمدامين عين عقايدشيعه است
و مجمل سخن آنكه: آنچه را كه شيعه در اين باب مي���گويند در حقيقت چيزي بيشتر نيست از آنچه أحمد أمين در كتاب «يَوْم الإسلام» ميگويد: كتابي كه در روزهاي واپسين از عمرش آن را تأليف نمود پس از آنكه با دو كتاب «فَجْر الإسلام» و «ضُحَي الإسلام» خود دنيا را بر عليه إماميّه برآشفت وليكن ديگر بعد از برآشفتن آن را ننشانيد. [12]
آري أحمد أمين طبق قواعد شَرَف و انصاف و عدل و فتوّت و مردانگي ميبايست در اين كتاب «يوم الإسلام» صريحاً توبه كند و از نوشتجات كثيرۀ منتشرۀ در عالم و موجوده در مكتبهها و كتابخانهها عذرخواهي كند و پس از آنكه با آن دو كتاب خود دنياي شرق و غرب را بر ضدّ اماميّه تحريك كرد اينك آن حركت را تبديل به سكون و آرامش نمايد و آن قيام را فرو نشاند.
ص 76
ولي اين كار را نكرد و فقط در لابلاي مطالب و أوراق «يوم الإسلام» مطالب مذكورۀ فوق از قلم او گذشته است. اللُّهُمَّ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ يَتَولاّهُ وَ يُحِبُّهُ، وَ أبْعِدْهُ مِمَّنْ يَتَبَرَّءُ مِنهُ وَ يُبْغِضُهُ.
اگر أحمد أمين صريحاً اشتباهات خود را با نام كتاب و عنوان و مطلب ذكر ميكرد، ديگر كسي از افراد كم تعمّق و مطالعه از خواندن فَجر و ضُحاي او گمراه نميشد، ولي اينك همه گمراه ميشوند مگر كسي كه «يوم الإسلام» او را دقيقاً مطالعه كند، آن هم مانند شيخ بصير و خبير مُغْنِيه به ربط آنها آگاه و از رويهم ريختن مطالب آن اين نتيجه را بگيرد.
اگر عُمَر هم از آوردن قلم و كاغذ منع نمينمود، ديگر كسي از افراد اُمَّت اسلام گمراه نميشد و ولايت امروزه اختصاص به شيعه نداشت، بلكه تمام جهان از آن روز إلي الابد شيعه بودند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله امر به كتابت نمودند و در پايان عمر شريف خود قلم و كاغذ طلبيدند تا بنويسند براي آن قوم وصايت و خلافت بلافصل و ولايت كلّيۀ إلهيّۀ مولي الموالي حضرت أمير المومنين -عليه افضل صلوات المصلّين- را؛ وليكن گروه مخالف نگذاشتند و نخواستند ولايت بر آنحضرت تحقّق پذيرد و خودشان و پيروانشان را در ضلالت فرو بردند؛ أمّا حضرت أميرالمومنين علیه السّلام علاوه بر كتابت قرآن حكيم تمام احاديث قدسيّه و سنّتهاي علميّه و عمليّۀ رسول خدا را مينوشت، و همه و همه نزد او مضبوط بود.
او پيوسته از زمان طفوليّت دامن پروردۀ رسول خدا بود و از مَحْرمترين موضع أسرار او بود. در سفر و حضر، و حضور و غيبت، و جنگ و صلح، و اقامت و مهاجرت، و سكون و حركت، أنيس و مونس و نديم و همنَفَس رسول الله بود. هر آيهاي از قرآن كه نازل ميشد بر او ميخواند و او مينوشت گرچه پس از گذشت روزها باشد؛ و آن آيه را حضرت براي كُتَّاب وَحْي قرائت نموده و آنها نيز مينوشتند.
ص 77
تنها أميرالمومنين علیه السّلام قرآن تامّ و تمامي را كه در زمان رسول خدا نوشته شد و آن كتاب مَصْدر و مَرْجع بود، نوشت و آن قرآن به خط او و كتابت او بود.
سخن مستشارعبدالحليم برتقدم علي ع دركتابت حديث
مُسْتَشَار عَبْدالحَليم جُنْدي رئيس مجلس أعلاي شئون اسلاميّۀ جمهوري مصر در كتاب جديدالتأليف كه حقّاً از كتب نفيس و ارزشمند است و به نام «الإمام جعفرالصادق» انتشار داده است، در صفحۀ 25 ميگويد: مَنَعَ عُمَرُ تَدْوِينَ الْحَدِيثِ-مَخَافَةَ أنْ يُخْلَطَ الْقُرْآنِ بِشَيْءٍ- وَ بِهَذَا أبْطَأ التَّدْوِينُ عِنْدَ أهْلِ السُّنَّةِ قَرْناً بِتَمَامِهِ. وَانْفَتَحَتْ أبْوَابٌ لِلْجَرْحِ وَ التَّعْدِيلِ وَلِلْوَضْعِ وَ للِضِّيَاعِ. أمَّا عَلِيٌّ فَدَوَّنَ مِنْ أوَّلِ يَوْمٍ مَاتِ فِيهِ الرَّسُولُ. وَ لَعَلَّهُ إذْ دَوَّنَ صَارَ مَرْجِعَ الصَّحَابَةِ بِمَا فِيهِمْ عُمَرُ؟ [13]
«عمر از ترس آنكه مبادا حديث با قرآن مخلوط شود از تدوين آن منع كرد، و بدين علّت كتابت و تدوين در نزد أهل سنّت يك قرن تمام به تأخير افتاد. فلهذا أبوابي از جرح و تعديل، و از جَعْل و وَضْع حديث، و از ضايع شدن و از بينرفتگي باز شد. أمّا علي از همان روزي كه رسول الله ارتحال نمود، نوشت و تدوين كرد و شايد به همين جهت است كه او مرجع علمي تمام صحابه كه خود عمر نيز در آنها بود، واقع شد.»
اين مرد دانشمند دربارۀ المذهب الجعفري ميگويد:
حاكم در تاريخش با إسناد خود به أبوبكر تخريج نموده است كه رسول الله فرمودهاند: مَنْ كَتَبَ عَلَيَّ عِلْماً أوْحَدِيثاً لَمْ يَزَلْ يُكْتَبُ لَهُ الاجْرُ مَا بَقِيَ ذَلِكَ الْعِلْمُ أوِ الْحَدِيثُ.
«كسي كه علمي و يا حديثي را كه از من سرزده است بنويسد، پيوسته تا هنگامي كه آن علم و يا حديث باقي است براي وي ثواب و پاداش نوشته ميشود.»
و أبوبكر در أيّام خلافتش سعي كرد تا حديث را تدوين كند و مجموعاً پانصد حديث گرد آورد. شبي خوابيد و پيوسته منقلب بود و در فراش ميگرديد. عائشه
ص 78
گفت: اين حركتهاي ناهموار او مرا محزون كرد. چون صبح شد به من گفت: أيْ بُنَيَّةُ! هَلُمَّي الاحَادِيثَ الّتي عِنْدَكِ، فَجِئتُ بِهَا فَأحْرَقَهَا.
«اي دختركم! آن احاديثي كه نزد توست بياور. من آنها را آوردم و آنها را سوزانيد.»
و از زُهْري از عروه روايت است كه عمر اراده كرد سنن رسول الله را بنويسد. از أصحاب آن حضرت استفتا كرد. همه وي را دلالت بر نوشتن نمودند. عمر شروع كرد تا مدّت يك ماه از خدا در اين امر خيرخواهي و طلب راه رشد ميكرد تا آنكه روزي صبحگاه گفت: إنِّي كُنْتُ اُرِيدُ أنْ أكْتُبَ السُّنَنَ، و إنِّي ذَكَرْتُ قَوْماً قَبْلَكُمْ كَتَبُوا كُتُباً فَأكَبُّوا عَلَيْهَا وَ تَركُوا كِتَابَ اللهِ؛ وَ إنِّي وَاللهِ لَا أشُوبُ كِتَابَ اللهِ بِشَيْءٍ أبَداً.
«من ميخواستم سنن را بنويسم، و من قومي را به خاطر آوردم كه پيش از شما بودند كتابهائي را نوشتند و تمام سعي و همّت خود را بر آنها داشتند و كتاب الله را ترك كردند؛ و قسم به خدا كه من كتاب الله را با چيز ديگري أبداً مخلوط و درهم نمينمايم.»
لَكِنْ عَلِيًّا دَوَّنَ، وَ خَلَّفَ فِي شِيعَتِهِ طَرِيقَةَ التَّدْوِينِ. فَلَقَدْ كَانَ عَلَي ثِقَةٍ مِنْ طَرِيقَتِهِ. وَ هُوَ الَّذِي يَقُولُ فِيِه الرَّسُولُ: عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.
وَ عَنْهُ قَالَ الرَّسُولُ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! وَاللهِ لَيَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَيْكُم رَجُلاًمِنْكُمْ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإيمَانِ فَيَضْرِبُكُمْ عَلَي الدِّينِ.
قَالَ أبُوبَكْرٍ: أنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: لَا! قَالَ عُمَرُ: أنَا هُوَ يَا رسولَ اللهِ؟! قَالَ: لَا،وَ لَكِنْ ذَلِكَ الَّذِي يَخْصِفُ النَّعْلَ.[14]
«و أمّا علي نوشت و تدوين كرد، و در ميان شيعيان خود طريقۀ تدوين و رسم كتابت را به يادگار گذاشت. چرا كه وي بر راه و روش خود داراي يقين بود و به
ص 79
عملش وثوق و اطمينان داشت. و اوست كه رسول خدا دربارهاش فرمود: علي با قرآن است و قرآن با علي است، و آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند.
و راجع به اوست كه رسول خدا فرمود: اي جماعت قريش! سوگند بخدا تحقيقاً خداوند بر ميانگيزاند بر شما مردي را از شما كه خدا دل وي را در بوتۀ آزمايشِ ايمان، امتحان كرده است و او براي اسلام و دين شما، شما را با شمشير ميزند.
أبوبكر گفت: من آن كس ميباشم اي پيغمبر خدا؟! فرمود: نه! عمر گفت: من آن كس ميباشم اي پيغمبر خدا؟! فرمود: نه! وليكن او آن كس است كه الآن دارد كفش مرا پينه ميزند!» و در آن وقت عَلِي مشغول پينه زدن نعلين رسول الله بود.
سخن مستشار عبدالحليم درباره مصحف علي علیه السلام
و أيضاً اين مرد محقّق و موشكاف و حُرّ در بحث و كلام، تحت عنوان: الْمَدْرَسَةُ الْكُبْري» كه مدرسۀ حضرت إمام جعفر صادق علیه السّلام است بياني دارد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
الْمُصْحَفُ الْخَاصُّ أوْ كِتَابُ الاُصُولِ (قرآن مخصوص و يا كتاب اصول):
أميرالمومنين ( علیه السّلام ) بر جان خود سوگند ياد نموده بود كه پس از فراغ از تجهيز رسول الله صلی الله علیه و آله رِدا بر دوش نيفكند تا زماني كه قرآن را جمع كند. بنابراين آن را بر ترتيب اسباب نزول جمع نمود، و به عامّ و خاصّ، و مُطْلَق و مُقَيّد، و مُحْكَم و مُتَشَابِه، و ناسخ و منسوخ، و واجبات و رخصتها، و سُنَن و آداب آن اشاره كرد، و بر اسباب نزول آن تنبيه و دلالت فرمود.
و از عظمت شأن اين كتاب همان بس كه محمّد بن سيرين ميگويد: لَوْ أصَبْتَ هَذَا الْكِتَابَ كَانَ فِيهِ الْعِلْمُ «اگر بدان كتاب دسترسي پيدا كردي بدانكه در آن علم است.»
آن قرآن همان طور كه از محتوياتش ظاهر است، مصحف مخصوصي است و كتاب اُصولي است كه با دست علي گرد آمده است.
و «جامِعَه» كتابي است كه طولش هفتاد ذراع و از إملاء رسول الله و خطّ علي
ص 80
است. در آن است آنچه مردم بدان محتاجند از حلال و حرام و غيره تا به جائي كه در تفصيل خصوصيّات به أرْشُ الْخَدْش ميرسد (يعني بيان مقدار ديهاي كه بايد انسان در أثر خدشه وارد ساختن بر روي پوست بدن كسي بپردازد.) اين جامعه را حضرت باقر و حضرت صادق علیهما سلام بدين گونه توصيف كردهاند. و ثقات از اصحاب آن دو بزرگوار كه از ايشان است أبوبصير، آن را نزد آنها ديدهاند و مشاهده نمودهاند.
حضرت صادق علیه السّلام ميگويد: أمَا وَاللهِ عِنْدنَا مَا لَانَحْتَاجُ إلَي أحَد، وَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنَّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلَاءِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؛ وَ خَطِّ عَلِيٍّ بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ طوُلُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً؛ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ.
«آگاه باشيد! قسم به خدا در نزد ما آن چيزي است كه با آن محتاج به أحدي نميشويم و مردم همگي به ما محتاج ميباشند. حقّاً در نزد ما همان كتاب است كه به إملاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و خطّ علي است كه با دست خودش نوشته است. صحيفهاي است كه طولش هفتاد ذراع است و هر حلالي و حرامي در آن ثبت است.»
و حضرت فرمود: إنَّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لاحَدٍ كَلَامًا. فِيهَا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ. إنَّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنْ الْحَقِّ إلَّا بُعْداً. وَ إنَّ دِينَ اللهِ لايُصَابُ بِالْقِيَاسِ.
«حقّاً كتاب جامعه براي أحدي كلامي را باقي نگذارده است، چرا كه در آن حلال و حرام است. كساني كه احكام را از قياس استنتاج مينمايند طلب علم را با قياس ميكنند، بنابراين جز دوري از حقّ چيزي دستگيرشان نميشود. و دين خدا با قياس دستگير انسان نميگردد.»
گفتهاند: اين كتاب را جَامِعَه و صَحِيفَه، و كتاب عليّ و صَحِيفۀ عتيقه ناميدهاند.
حضرت أميرالمومنين ( علیه السّلام ) در خطبههاي خود ميفرمود: وَ اللهِ مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَوُهُ عَلَيْكُمْ إلاّ كِتَابُ اللهِ تَعَالَي وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةُ-وَ كَانَتْ مُعَلَّقَةً بِسَيْفِهِ- أخَذْتُهَا عَنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم .
ص 81
«سوگند به خدا ما كتابي كه آن را بخوانيم براي شما نداريم مگر كتاب الله و اين صحيفه،-و صحيفه به شمشير او آويزان بود- من اين صحيفه را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم أخذ كردهام.»
و خليفه: أبو جعفر منصور اين كتاب علي را خواست. حضرت إمام صادق علیه السّلام آن را براي او آوردند؛ و در آن خواند كه: «زنان چون شوهرانشان بميرند، از عِقار آنها ارث نميبرند.»
و أبو جعفر منصور گفت: هَذَا وَاللهِ خَطُّ عَلِيٍّ وَ إمْلَاءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم . «قسم به خدا، اين خطّ علي و إملاء رسول الله صلی الله علیه و آله ميباشد».
و أبو جعفر از دانشمندان و علما بود ـ همچنانكه إمام مدينه: مالِك بن أنس دربارۀ او گفته است؛ و همچنانكه جاحِظ، بزرگِ نقّادان و ايرادگيران، دربارۀ او گفته است ـ او شايد بدين علّت قسم ميخورَد كه قبل از اين، كتابتي را از علي خوانده، يا آنكه علمش به قدري بوده كه ميشناخته آن املاءِ پيغمبر است.
و از آن كتاب است كتاب ديات كه در فقه معاصر «مَسْئُولِيَّت مَدَني» ناميده ميشود، از أفعالي كه به جسم ضرر ميرساند. محتويات آن را ابن سعد در كتابش كه معروف به «جامع» است آورده است؛ و أحمد بن حنبل از وي در «مسند» أعظم روايت نموده؛ و بُخاري و مُسْلِم آن را ذكر كرده و از آن روايت نمودهاند. [15]
و أيضاً در اين كتاب تحقيقي ميگويد: كَانَ أوَّلُ الْمُسْتَفِيدِينَ بِالتَّدْوِينِ الْباكِرِ اُولَئكَ الَّذينَ يَلُوذُونَ بِالائمَّةِ مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ فَيَتَعَلَّمُونَ شِفَاهاً أوْ تَحْرِيراً. أيْ مِنْ فَمٍ لِفَمٍ أوْ بِالِكَتابَةِ.
فَمَا تَنَاقَلَتْهُ كُتُبُ الشِّيعَةِ مِنَ الْحَدِيثِ، هُوَ التُّرَاثُ النَّبَوِيُّ ـ فِي صَميِمِهِ ـ . بَلَغَ الشِّيعَةُ فِي يُسْرِ طَوْعٍ لِعِلْمِهِم الازْدِهَارِ؛ فِي حِينِ لَمْ يَجْمَعْ أهْلُ السُّنَّةِ هَذَا التُّرَاثَ إلَّا بَعْدَ أنِ انْكَبَّ عَلَيْهِ عُلَمَاوُهُمْ قَرْناً وَ نِصْفَ قَرْنٍ حَتَّي حَصَّلُوا مَا دَوَّنُوهُ فِي الْمُدَوَّنَاتِ الاُولَي. ثُمَّ
ص 82
ظَلُّوا قُرُوناً اُخْرَي يَجُوبُونَ الْفَيَافي وَ الْقِفَارَ فِي كُلِّ الامْصَارِ. [16]
«أوَّلين جمعيّت متعلّمين و مستفيدين از تدوين بكر و دست نخورده، همان دستهاي بودند كه به أئمّۀ از أهل البيت پناه ميآوردند و از ايشان شفاهاً يا تحريراً فراميگرفتند، يعني از دهان به دهان و يا به وسيلۀ نوشتن و كتابت.
بنابراين آن أحاديثي كه در كتب شيعه از كتابي به كتابي نقل شده است آن عين ميراث خالص و پاك و دست نخوردۀ نبوي بوده است. شيعه در أثر آساني پيروي و اطاعت، به علوم وافر و شكوفا و سرشارشان رسيدند در حالي كه أهل سنّت نتوانستند اين ميراث را گرد آورند مگر پس از آنكه علماي آنها يك قرن ونيم خود را براي تحصيل و تدوين به زحمت انداخته و همّت وافي به خرج دادند تا توانستند آنچه را در مُدَوَّنات نخستين تدوين نموده بودند به دست آورند. و سپس باز قرنهاي ديگري گذشت تا علماي آنها در بيابانهاي علفزار و بيابانهاي خشك و بيآب و علف سير و گردش كردند و به هر شهري در آمدند تا توانستند جمع حديث و سنّت كنند.»
رد مردم مصحف جمع آوري شده علي ع را
أميرالمومنين علیه السّلام همان طور كه أوَّلين ناطق اسلام است، أوَّلين كاتب اسلام است. تمام قرآن را با خصوصيّات نزول و تأويل آن در زمان خود رسول الله نوشت؛ و پس از رحلت آن حضرت طبق وصيّت وي از خانه برون نيامد و به جماعت خلفاي غاصب نپيوست و ردا بر شانه نيفكند تا مدّت شش ماه در منزل ماند و قرآن را طبق نزول آن ترتيب داد و با بيان جميع جهات راجعۀ به آن در عبائي بست و روي شتر نهاد و به مسجد آورد و به آن جماعت گفت: اين است كتاب خدا، و منم صاحب ولايت! و اين دو ثَقَل ثَقَلي است كه رسول الله فرمود: إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي، وَ إنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ. عمر گفت: ما را به تو نيازي نيست و ما نزد خودمان كتاب الله داريم و نيازي به كتاب تو
ص 83
نداريم.
حضرت سر شتر را رو به منزل برگردانيد و اين آيه را براي آنها خواند: وَ إذْ أخَذَ اللهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ اُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْابِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئسَ مَايَشْتَرُونَ. [17]
«و زماني كه خداوند پيمان و عهد گرفت از آنان كه كتاب به آنان داده شده است كه: كتاب آسماني را براي مردم بيان نمائيد و كتمان نكنيد؛ پس آنها آن پيمان و عهد را به پشت سر پرتاب كردند و آيات إلهيّه را به قيمت و بهاي بيارزشي فروختند؛ پس چقدر بد است معاملهاي كه نمودهاند.»
و فرمود: ديگر روي اين كتاب را نخواهيد ديد! و همينطور بود. أميرالمومنين علیه السّلام در زمان حيات آن را نزد خود نگه داشت و پس از وي به حضرت إمام حسن مجتبي علیه السّلام به عنوان ودائع و خزائن إمامت رسيد. از آنحضرت به حضرت سيّدالشّهداء إمام حسين علیه السّلام رسيد؛ و همين طور به يكايك از إمامان علیهم السلام رسيد تا اينك كه آن مصحف نزد حضرت بقيّةالله تعالي حجة بن الحسن العسكري- عجّل الله فرجه الشّريف- موجود است تا آن حضرت ظهور كنند. در آن وقت قرآن را ظاهر نمايند و به أهل عالم نشان دهند.
اين روايات شيعه است و أمّا روايات عامّه همين قدر گوياست كه چون آنحضرت قرآن را جمع كردند و به نزد آنان بردند؛ ايشان گفتند: ما خودمان داراي قرآن ميباشيم و نيازي به قرآن شما نداريم!
اينك بايد ديد طبق عقيدۀ شيعه آيا تفاوتي ميان قرآن آنها با قرآني كه در تدوين أوّل در زمان أبوبكر، و در تدوين دوم در زمان عثمان به وجود آمد، وجود دارد يا تفاوتي در ميان نيست؟!
شكّي نيست كه تفاوت موجود است وگرنه آنها قبول ميكردند و اختلافي نبود.
ص 84
تفاوت در چه بود؟! قرآن أميرالمومنين علاوه بر آيات مُنْزله، أوّلاً طبق نزول آيات، ترتيب آيات داده شده بود و سورهها طبق نزول قرار داشتند. و ثانياً از ناسخ و منسوخ، و عامّ و خاصّ و مُجْمَل و مُبَيَّن و غيرها، شرح وافي از رسول خدا كه سنّت است در آن بود. و ثالثاً از شأن نزول آيات و مواضع ورودشان گويا بود. و رابعاً از احاديث قدسيّه كه از زبان رسول الله آمده بود براي شرح و تأويل و تفسير آن بازگو ميكرد. و خامساً تأويل آيات، يعني مَقصود و مُفاد و مَنظور غائي آيات در آن روشن و مبيّن بود.
و أمّا قرآن مُدَوَّن بَيْنَ الدَّفَّتَيْن كه اينك در دست ماست از اين مزايا فاقد است و فقط حاوي خود سُوَر و آيات است بدون تغيير و تبديل و تحريف به زيادي و يا به كمي.
اينك براي إثبات اين مدّعا و عقيدۀ علماي محقّقين و أساطين از مدقّقين فقهاء و مفسّرين و حكماء و عرفاي اسلام كه عبارت است از: عدم تحريف كتاب الله به زياده و به نقصان گرچه يك جمله و يا يك كلمۀ اندك باشد، ناچاريم در اينجا قدري بحث را گسترش دهيم تا حقيقت اعتقاد شيعه در اين باره روشن گردد.
بيان علامه طباطبايي (ره)درباره عدم تحريف قرآن
حضرت اُستاذنا الاكرم فخرالمفسّرين و خاتمتهم، و رأس الحكماء المتألّهين و قدوتهم، و عمادالعرفاء الشَّامخين و أصْلهم در اين زمان ما: آية الله معظّم حاج سيّد محمدحسين علاّمۀ طباطبائي قدس سرّه فرمودهاند:
قَوْلُهُ تَعَالَي: إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إنَّالَهُ لَحَافِظُونَ.[18] گفتار خداي تعالي: «به درستي كه ما حقّاً و حقيقةًقرآن را فرو فرستاديم، و حقّاً و حقيقةً ما حافظ آن ميباشيم!»
صدر آيه در مقام حَصْر است؛ و ظاهر سياق آن، آنستكه: حصر راجع به قول مشركين است كه در ردّ قرآن گفتهاند: از هذيانهاي انگيخته از جنون است، و او (محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم) مجنون است، نه اعتباري به كارهاي او هست و نه منعي؛ و
ص 85
همچنين راجع به پيشنهادشان است كه: فرشتگان را به نزدشان بياورد تا او را در دعوتش و در آنكه قرآن كتاب آسماني حقّي است تصديق نمايند.
و بنابراين- وَاللهُ أعْلَم- معني اين طور به دست ميآيد كه: اين ذِكْر را تو از نزد خودت نياوردهاي تا تو را عاجز كنند، و قرآن را به عنادشان و شدّت بطششان إبطال نمايند، و تو خود را براي حفظ آن به تكلّف و مشقّت بيندازي و سپس از عهده برنيائي! و از نزد فرشتگان فرود نيامده است تا نياز به نزول آنان باشد كه آن را تصديق كنند و بر صحّتش گواهي دهند؛ بلكه ما اين ذِكْر را فرو فرستاديم فرو فرستادن تدريجي، و حقّاً و حقيقةً ما حافظ و پاسدار آن ميباشيم به وصف اينكه ذِكرْ است به آن جهت كه ما عنايت كامله بدان داريم.
بناءً عليهذا قرآن ذِكْري است زنده و جاويدان؛ مصون است از آنكه بميرد و از أصل فراموش گردد؛ مصون است از آنكه چيزي بر آن زياد شود، چيزي كه ذِكْرِيَّتِ آن را باطل سازد؛ مصون است از نقص به همين كيفيّت؛ مصون است از تغيير در صورت و سياقش به طوري كه صفت ذكر بودن آن براي خدا، و مبيّن بودن آن حقائق معارفش را، تغيير پذيرد.
بنابراين آيه دلالت دارد بر آنكه كتاب الله محفوظ است از تحريف به تمام أقسام آن از جهت آنكه قرآن يادآورنده و ذكر خداوند است سبحانه و تعالي. پس قرآن ذِكْري است حَيّ و زنده و جاودان و پاينده.
و نظير اين آيه در دلالت بر آنكه كتاب عزيز محفوظ است به حفظ الهي و مصون است از تحريف و تصرّف به هرگونه كه در تصوّر آيد از جهت آنكه ذِكْر خداست سبحانه وتعالي، اين كلام خداست:
إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزيزٌ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. (حمٓ السَّجْدَة آيۀ 41 و 42)
«حقّاً آن كساني كه كفر ورزيدند به اين ذِكْر در وقتي كه به سويشان آمد (در خسران و ضلالتند). و حقّاً اين قرآن كتاب عزيز (پايدار و استوار و غيرقابل نفوذ و
ص 87
محكمي) است كه باطل نه از روبرو، و نه از پشتسر بدان روي نميآورد؛ تنزيلي است از ناحيۀ خداوند حكيم و حميد.»
و از آنچه گفتيم معلوم شد: حرف لام در الذِّكْر براي عهد ذكري است؛ و مراد از وصف حَافِظُونَ زمان استقبال و آينده است همچنانكه اين معني از اسم فاعل حَافِظ ظاهر است. و لهذا به اين بيان ايرادي كه نمودهاند كه: اين آيه اگر دلالت بر نفي تحريف از قرآن بكند به علّت آنكه ذكر است، بايد دلالت بر نفي تحريف از تورات و إنجيل را أيضاً بنمايد چون هر كدام از آنها ذِكْر ميباشند، با آنكه ميدانيم در كلام خداي متعال تصريح به وقوع تحريف در آن دو كتاب آسماني شده است؛ آن ايراد صحيح نيست.
و اين بدان جهت است كه اين آيه به قرينۀ سياق دلالت دارد بر حفظ خصوص ذِكْري كه قرآن است پس از نزول آن تا أبد؛ و دلالت ندارد بر آنكه هر ذكر الهي بايد محفوظ باشد و ذِكْر عِلِّيَّتْ براي حفظ آن داشته باشد و حكم بقاء و محفوظ بودن، دائر مدار نفس ذِكْر بوده باشد. [19]
حضرت استاد در اينجا پس از بحث روائي، دربارۀ عدم تحريف قرآن بيان وافي و كافي و راقي و عالي افاده فرمودهاند و در تحت عنوان مصونيّت قرآن از تحريف ضمن هفت فصل مطلب را إشباع فرموده و سدّ و ثغور شبهات را به كلّي درهم شكسته و براي اثبات مدّعاي خود، با منطق متين و دليل استوار وارد شدهاند. و ما در اينجا بسياري از آن مطالب را كه برخورد مستقيم با بحث تحريف دارد به طور انتخاب ميآوريم.
كَلَامٌ فِي أنَّ الْقُرْآنَ مَصُونٌ عَنِ التَّحْرِيفِ فِي فُصُولٍ
(كلام دراينكهقرآنازتحريف، مصونومحفوظ است كه در ضمن فصلهائي آورده ميشود)
ص 87
الفصل 1
به شهادت ضرورت تاريخ پيغمبر عربي محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم قبل از چهارده قرن-تقريباً- آمد و ادّعاي نبوّت نمود و براي دعوت قيام كرد و اُمَّتي از عرب و غير عرب بدو گرويده ايمان آوردند؛ و وي كتابي آورد كه آن را قرآن ناميد و نسبت آن را به پروردگارش داد كه متضمّن مجموعهاي از معارف و كلّيّات شريعت و آئيني بود كه مردم را بدان دعوت مينمود. وي قرآن را آيت و نشانۀ نبوّ�� خود ميشمرد و بدان تحدّي ميكرد و به مغالبه و مبارات برميخاست.
و به شهادت ضرورت تاريخ اين قرآن موجودي كه امروز در دست ماست اجمالاً همان قرآني است كه او آورده و براي مردم معاصر زمان خود ميخوانده است. به معني آنكه آن قرآن به طور كلّي از اصلش ضايع نشده و مفقود نگرديده است به طوري كه كتابي ديگر كه در نظم مشابه آن باشد يا نباشد بجاي آن گذارده شده باشد و نسبتش را به وي داده باشند و در ميان مردم شهرت يافته باشد كه آن قرآني است كه بر پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم نازل شده است.
اينها مطالبي است كه در هيچيك از آنها شكّ ندارد مگر كسي كه جنون داشته و در فهمش خَلَل و فساد راه يافته باشد؛ و همچنين يك نفر از بحث كنندگان در مسألۀ تحريف از مخالفين و موالفين، يكي از اين امور را احتمال نداده است.
آري تنها چيزي كه برخي از كساني كه قائل بدان شدهاند از مخالف يا موالف، احتمال دادهاند زياد شدن چيز كمي است مثل جمله و يا آيه[20] ، يا نقص يا تغيير در جمله و يا آيهاي، در كلمات آن و يا إعراب آن. و أمّا جُلّ كتاب الهي به همان كيفيّتي
ص 88
است كه در عهد پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است كه ضايع نشده و مفقود نگرديده است.
استدلال به تحدي قرآن برعدم تحريف قرآن
از اين گذشته ما ميبينيم قرآن را كه تحدّي و مغالبه دارد با أوصافي كه راجع به جميع آيات آن است، و در عين حال ميبينيم اين قرآني كه در دست ماست يعني ما بَيْنَ الدَّفَّتَيْن واجد آن صفتي است از أوصافي كه بدانها تحدّي و مغالبه كرده است بدون آنكه در چيزي از آن صفات تغييري به عمل آمده باشد و يا از بين رفته و مفقود گرديده باشد.
بناءً عليهذا مييابيم قرآن را كه تحدّي و مغالبه به بلاغت و فصاحت مينمايد، در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست مشتمل است بر همان نظم عجيب بديعي كه معادل و مشابه آن هيچ سخني از كلام بلغا و فصحا نميباشد. آن كلامي كه از ايشان محفوظ مانده و روايت شده است از نثر، ونظم، و شعر، و خطبه، و رساله، و محاوره، يا غير از آنها. و اين نظم مشاهد در جميع آيات يكسان است كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ الْجُلُودُ وَالْقُلُوبُ. [21] «كتابي است كه آياتش شبيه به هم است، و آياتش نظر به آيات دگرش دارد به طوري كه پوستهاي بدن و دلها از شنيدن و خواندن و إدراك كردنش به لرزه در ميآيد و جمع ميشود.»
و همچنين مييابيم قرآن را كه تحدّي و مبارات ميكند بقوله تعالي: أفَلَايَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء، آيۀ 82) «آيا اين مردم تدبّر در قرآن نميكنند؛ و اگر از نزد غير خدا بود هر آينه در آن اختلاف بسياري را مييافتند» به عدم وجود اختلاف در آن؛ و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست به بهترين وفائي و عاليترين و پربهرهترين ثمرهاي بدين امر ايفا نموده است، چرا كه ما خلل يا ابهامي را كه به نظرمان در يك آيه ميآيد، آيۀ ديگر آن را برميدارد و از بين ميبرد. و اگر در مقداري از آن مناقضه و يا خلافي در بدو نظر
ص 89
توهّم گردد، جاي دگر آن را دفع ميكند و تفسير مينمايد.
و مييابيم به غير از اين موارد آنچه را كه اختصاصش به أهل لغتِ عربي نيست و فهمش همگاني است، همچنين قرآن در مقام مغالبه و تحدّي برآمده است: مثل قوله تعالي:
قُلْ لَئنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَي أنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرآنِ لَايَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعضٍ ظَهِيراً. (سورۀ أسري، آيۀ 88)
«بگو: اگر إنس و جنّ با هم مجتمع گردند تا مانند چنين قرآني بياورند نخواهند توانست اگر چه بعضي كمك بعض ديگر در اين امر شده باشند.»
و قوله تعالي: إنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ. (سورۀ طارق، آيۀ 13 و 14)
«اين قرآن تحقيقاً گفتاري است جدا كننده ميان حقّ و باطل، و نيست از روي مزاح و شوخي.»
و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست در بيان صريح حقّي كه در آن شكّ و ترديد راه ندارد، استيفاء مطلب را نموده است؛ و به آخر و نهايت آنچه عقل ما را بدان هدايت ميكند از اصول معارف حقيقيّه و كليّات شرايع فطريّه و تفاصيل فضائل خُلْقيّه رهبري مينمايد، بدون آنكه بر خورد كنيم در آنها به نقصان و كم بودي و خلل و خرابي، و يا امري را كه در آن شائبۀ تناقض و اشتباه باشد بيابيم بلكه جميع معارف را با وجود وسعتش و كثرتش مييابيم كه همه زنده هستند به حيات واحده كه از تدبير روح واحدي كه مبدأ جميع معارف قرآنيّه ميباشد، إشراب و تربيت شدهاند، و از يگانه اصلي كه همۀ معارف بدان بازگشت ميكنند و آن اصل توحيد است تغذيه ميكنند و رشد و نموّ مينمايند.
مرجع جميع معارف قرآنيّه، توحيد است كه جميع معارف در وقت تحليل بدان منتهي ميگردد؛ و آن توحيد در وقت تركيب به يكايك از آنها بازگشت ميكند.
و مييابيم قرآن را كه در اخبار گذشتگان از انبياء و مرسلين و امَّتهايشان غوص ميكند و فرو ميرود، و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست داستانها
ص 90
و قصص آنها را بيان مينمايد، و گفتار دربارهشان را طوري شرح و تفصيل ميدهد كه به طهارت دين سزاوار است و مناسب با نزاهت و پاكي ساحت نبوّت و خلوص آن در مقام طاعت و عبوديّت ميباشد، در حالي كه هر چه از قصص قرآنيّه را با مماثل آن كه در عَهْدَين (عَهْد عتيق و ��َهْد جديد در تورات و انجيل) وارد شده است تطبيق نمائيم، اين پاكي و طهارت بيان قرآن براي ما به بهترين وجهي منكشف و منجلي خواهد شد.
و مييابيم قرآن را كه آياتي را در ملاحم و إخبار از غيب و اموري كه هنوز واقع نشده است آورده و حوادث آتيه را در آيات بسياري تصريحاً و يا تلويحاً بازگو كرده است؛ و در عين حال مييابيم: قرآني كه در دست ماست بر همان شريطه و منهاج، صادق و مُصَدِّق است.
و مييابيم قرآن را كه خودش را به أوصافي پاك و جميل و نيكو وصف ميكند، همچنانكه خود را وصف ميكند به آنكه نور است، و هادي است به سوي صراط مستقيم، و به سوي ملّت و آئيني كه از همۀ آئينها استوارتر است؛ و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست كه فاقد چيزي از اين آثار نيست و از امر هدايت و دلالت گرچه امر بسيار كوچكي را فروگذار نيست.
و از جامعترين أوصافي كه قرآن براي خودش ذكر ميكند آن است كه: ذِكْر خداست. قرآن از جهت آنكه آيه و نشانهاي است زنده و جاويدان كه دلالت بر خدا ميكند، و از جهت آنكه خداوند را به أسماء حُسْناي خود و صفات عُلْياي خود وصف مينمايد، و سنّت و طريقۀ او را در صنع و ايجاد وصف ميكند، و ملائكه و كتب او و رسل او را وصف مينمايد، و شرايع و أحكامش را وصف ميكند، و آنچه امر عالم خلقت بدان منتهي ميشود كه همان معاد و رجوع همه به سوي اوست را، با تفاصيل آنچه امر مردم بدان منتهي ميگردد از سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ، وصف ميكند، در تمام اين جهات و مسائل ذكر خداست و نشان دهنده و يادآورندۀ خدا. و اين است آنچه قرآن از إطلاق ذكر به آن منظور و مقصودش ميباشد؛ و در عين حال
ص 91
مييابيم قرآني را كه در دست ماست فاقد هيچ گونه از اين معاني ذكر نيست.
و از آنجا كه ذكر از جامعترين صفات است براي دلالت بر شئون قرآن، در آياتي كه خبر داده است در آنها از اينكه او قرآن را از بطلان و تغيير و تحريف حفظ ميكند از آن تعبير به لفظ ذِكْر نموده است همچون كلام او تعالي و تقدّس:
إنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لَا يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا أفَمَنْ يُلْقَي فِي النَّارِ خَيْرٌ أمَّنَ يَأتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيَمَةِ اعْمَلُوا مَا شِئتُمْ إنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصيرٌ.
إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ، و إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لَايَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (حمٓ السّجدة، آيۀ 40 تا 42)
«حقّاً كساني كه در آيات ما إلحاد ميورزند بر ما پنهان نيستند. آيا آن كسي كه در آتش دوزخ افكنده ميشود بهتر است يا آن كسي كه با ايمني و مصونيّت در روز قيامت ميآيد؟! بجاي بياوريد هر عملي را كه دلتان ميخواهد، زيرا كه وي به آنچه شما انجام ميدهيد آگاه است!
حقّاً كساني كه به ذِكْر كفر ورزيدند پس از آنكه به سويشان آمد (در خسران و خطري عظيم ميباشند)؛ و حقّاً اين قرآن كتاب عزيز و غير قابل انفعال و محكم و استواري است كه باطل نه از رو بروي او، و نه از پشت سر او بدان روي نميآورد. اين قرآن از سوي خداوند حكيم و حميد به تدريج فرود آمده است.»
در اينجا خداي تعالي بيان فرموده است كه: قرآن از جهت آنكه ذكر است باطل بر او غلبه نميكند و در او داخل نميگردد، نه در زمان حال و نه در زمان استقبال، نه به إبطال و نه به نَسْخ، و نه به تغيير و يا تحريفي كه موجب زوال وصف ذِكْريَّت از آن شود.
و همچون كلام او تعالي و تقدّس:
إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَوَ إنَّالَهُ لَحَافِظُونَ. (سورۀ الحجر، آيۀ 9)
«ما تحقيقاً ذكر را نازل نموديم، و ما تحقيقاً حافظان و پاسداران آن ميباشيم.»
در اينجا أيضاً ملاحظه ميشود كه: خداوند به قرآن لفظ ذِكْر را إطلاق نموده است و لفظ حفظ را براي آن به كار برده است، بنابراين قرآن محفوظ است با حفظ
ص 92
خداوندي و مصون است به صيانت الهي از هر گونه زياده و نقيصه و تغييري در لفظ يا در ترتيبي كه آن را از ذكريّتش إزاله كند، و در اينكه آن ذاكر و يادآورندۀ خداست خَلَلي وارد سازد و آن را إبطال نمايد بوجهٍ من الوجوه.
و از گفتار سخيفانه آن است كه: ضمير در «لَهُ» به پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم إرجاع داده شود (و گفته شود: مراد آن است كه ما حافظ پيامبريم)، چرا كه اين إرجاع را سياق آيه دفع ميكند، زيرا مشركين پيغمبر را از جهت قرآني كه مدّعي بود بر وي نازل شده است استهزاء ميكردند، همچنانكه به اين مطلب اشاره دارد اين كلام خداي تعالي كه تفسير آن گذشت: وَ قَالُوا يَا أيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إنَّكَ لَمَجْنُونٌ. [22]
«و گفتند: اي كسي كه بر تو اين ذكر نازل شده است حقّاً تو ديوانه ميباشي!»
از آنچه تا به حال ذكر كرديم روشن و مبيّن شد كه: قرآني را كه خداوند بر پيامبرش صلی الله علیه و آله و سلّم فرود آورده است و آن را به صفت ذِكْر وصف فرموده است بر همان گونهاي كه فرود آمده است محفوظ است به حفظ الهي و مصون است به صيانت خداوندي از زياده و نقيصه و تغيير همان طوري كه خداوند پيامبرش را در قرآن وعده داده است.
و خلاصۀ دليل آنكه: قرآن را خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده است و در آيات كثيري آن را به اوصاف مخصوصي وصف نموده است كه اگر در يكي از اين اوصاف تغيّري حاصل شده بود به زيادتي، و يا به نقصان، و يا به تغيير در لفظ و يا در ترتيب موثّر، در اين صورت آثار آن صفت قطعاً از ميان برداشته ميشد؛ امّا ما قرآني كه فعلاً در دست داريم، آن را چنان مييابيم كه واجد آثار آن صفاتِ شمرده شده به تمامترين و بهترين طرز ممكن ميباشد. بنابراين در آن تحريفي كه آن صفات را از آن بزدايد واقع نشده است. بناءً عليهذا اين قرآني كه در دست ماست بعينه همان قرآني است كه بر پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم نازل گرديده است. [23]
پس اگر فرض شود كه چيزي از آن كاسته شده باشد، و يا تغيي�� و تبديلي در
ص 93
إعراب يا حروف و يا ترتيب آن به وقوع پيوسته باشد، حتماً بايد در بعضي از اموري رخ داده باشد كه در چيزي از آن اوصاف مثل إعجاز، و ارتفاع اختلاف، و هدايت، و نوريّت و ذِكْريّت و هيمنه و سيطرهاش بر سائر كتب سماويّه و غير ذلك تأثيري نداشته باشد و اين مثلاً مِثل آيۀ مكرّرهاي كه ساقط شده و يا اختلاف در نقطه يا إعراب و همانند اينها ميباشد.
استدلال به امثال حديث ثقلين برعدم تحريف قرآن
فصل 2
و نيز دلالت بر عدم وقوع تحريف در قرآن مينمايد أخبار بسياري كه از طرق فريقين از پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم روايت شده است كه: در وقت وقوع فتنهها و در حلّ عقدههاي مشكلات به قرآن رجوع كنيد.
و أيضاً حديث ثَقَلَيْن كه از طرق فريقين به طور تواتر رسيده است: إنِّي تَارِكٌ فِيْكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي، مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أبَداً- الحديث.
«حقّاً و تحقيقاً من باقي گذارنده هستم در ميان شما دو متاع نفيس و ارزشمند را: كتاب خدا و عترت من كه أهل بيت من ميباشند! مادامي كه شما به آن دو چيز نفيس و ارزشمند تمسّك جوئيد هيچگاه گمراه نخواهيد شد»- تا آخر حديث، معني ندارد كه امر كند پيامبر به تمسّك به كتاب مُحَرَّف، و نفي ضلال و گمراهي ابدي كند از متمسّكين به آن.
و همچنين أخبار بسياري كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم و از أئمّۀ اهل بيت علیهم السلام وارد است كه امر ميكند: بايد أخبار و روايات را عرضه بر كتاب بداريد. و آنچه بعضي ذكر كردهاند كه: «اين مسألۀ عرضۀ أخبار بر قرآن در أخبار فقهيّه است، و جائز است كه ما ملتزم شويم به عدم وقوع تحريف در آيات أحكام، و امّا در سائر آيات ثمري ندارد»؛ اين كلام مدفوع است به اينكه: روايات عرضه به كتاب الله إطلاق دارد، و تخصيص آنها به أحكام فقهيّه تخصيص بدون مُخَصِّص است.
از اين گذشته، لسان أخبار عرضه به كتاب الله صريح يا همچون صريح است در
ص 94
آنكه امر به عرض به كتاب فقط براي تميز صدق از كذب، و حقّ از باطل است. و معلوم است كه وضع و جعل و دسّ منحصر در أخبار فقهيّه نيست بلكه دواعي بر دسّ و وضع و جعل در معارف اعتقاديّه و قصص أنبياء و اُمَّتهاي پيشين و أوصاف مبدأ و معاد بيشتر و فراوانتر است. و مويّد گفتار ما إسرائيليّاتي است از روايات كه در دست ماست، و آنچه كه مشابه آنهاست از آنچه كه امر جَعل و وَضع در آنها روشنتر و واضحتر ميباشد.
و همچنين أخباري كه متضمّن آن است كه: أئمّۀ أهل البيت علیهم السلام به آيات مختلفي از قرآن كريم در هر بابي از أبواب طبق قرآن موجود در دست ما تمسّك نمودهاند حتّي در مواردي كه آحادي از روايات تحريف در آنجا آمده است. و اين بهترين شاهد است بر آنكه مراد در كثيري از روايات تحريف كه ايشان علیهم السلام فرمودهاند: كَذَا نَزَلَ «اين طور نازل شده است» تفسير است بر حسب تنزيل آن، در مقابل باطن قرآن و تأويل آن.
و همچنين رواياتي كه از أميرالمومنين و أئمّه علیهم السلام وارد است كه: آنچه در دست مردم است همان قرآن نازل از نزد خداوند است، گرچه غير آن است كه علي علیه السّلام به عنوان مصحف خود تأليف نموده است، و وي را در تأليف در زمان أبوبكر، و در تأليف زمان عثمان شريك در كار خود ننمودند.
و از همين قبيل است گفتارشان علیهم السلام به شيعيان خود: إقْرَوُا كَمَا قَرَأ النَّاسُ. «قرآن را قرائت كنيد به همان طريقي كه مردم قرائت ميكنند.»
و مقتضاي مُفاد و مُحَصَّل اين روايات آن است كه: قرآني كه در ميان مردم متداول و دائر است اگر با قرآن علي علیه السّلام مخالف باشد در چيزي، حتماً بايد مخالف آن باشد فقط در ترتيب سورهها، يا ترتيب بعضي از آياتي كه اختلال ترتيب موثّر در اختلال مدلول آن به هيچ وجه نباشد؛ و أيضاً در أوصافي كه خداوند قرآنِ نازل از نزد خودش را بدانها توصيف نموده است تغييري كه موجب اختلال آن آثار و اوصاف باشد به وجود نياورد.
ص 95
لهذا مجموع اين روايات با اختلاف اصنافشان دلالت قطعيّه دارند بر آنكه: قرآني كه در دست ماست همان قرآني است كه بر پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده است بدون آنكه چيزي از اوصاف كريمه و آثار و بركاتش را فاقد گرديده باشد.
دنباله متن پاورقي
[1]- في «صحيح البخاري» ج 6، ص 9 از طبع سنۀ 1314 ه: ماشأنهُ-اي النّبيِّ- أهَجَرَ؟ [ تعليقه [
[2]- «يوم الإسلام» ص 41.
[3]- «در صحيح بخاري» ج 6، ص 9 از طبع سال 1314 هجري اين طور وارد است: وضع و شأن او ـ يعني پيغمبر ـ چطور است؟ آيا هذيان ميگويد؟
[4]- «يوم الإسلام» ص 53.
[5]- «يوم الإسلام» ص 52.
[6]- «يوم الإسلام» ص 54.
[7]- حضرت استاذنا الاكرم أعلي الله درجته در «تفسير الميزان» ج 12، ص 125 در فصل 5 از فصول بحث پيرامون عدم تحريف كتاب الله فرمودهاند: يعقوبي ميگويد: ابن مسعود در وقت طلب عثمان مصاحف را، در كوفه بود و از تسليم قرآنش به عبدالله بن عامر امتناع كرد. عثمان به عبدالله نوشت تا او را به مدينه بفرست، كه اين دين تباه و اين اُمَّت فاسد نيست. عبدالله بن مسعود داخل مسجد مدينه شد در وقتي كه عثمان خطبه ميخواند، عثمان به مردم گفت:
إنّه قدقدمت عليكم دابَّة سوءٍ. ابن مسعود با او به كلام درشت سخن گفت؛ پس عثمان امر كرد تا پايش را گرفته و به رو كشيدند تا از مسجد خارج كردند تا جائي كه دو دنده از استخوانهاي سينۀ او شكست. و عايشه در اين قضيّه سخن بسيار گفت.
[8]- «يوم الإسلام» ص 58 و ص 59، إلاّ أنّ الشّيخ المغنيّة حذف ممّا قاله بعض الكلمات والجملات اختصاراً و نحننوردها إتماماً للفائدة، و هي علي مايلي مرتّباً بحسب أرقام المتن:
وكان مِنْ أهَمّ ...؛ 4ـ وأقطع مروان فَدك ... بعد وفات أبيها تارةً بالميراث و تارةً بالنّحلة ...؛ 6ـ ... بالمغرب ـ وهي من طرابلس إلي طنجة ـ ...؛ 7ـ و أعطي أباسفيان بن حرب مائتي ألف من بيت المال في اليوم الّذي أمر فيه لمروان بن الحكم بمائة ألف و قد كان زوّج ابنتهُ امّ أبان، فجاء زيد بن أرقم صاحب المال بالمفاتيح فوضعها بين يدي عثمان و بكي، فقال عثمان: أتبكي أن وصلتُ رحمي؟ قال: لا ولكن أبكي لانّي أظنّك أخذت هذا المال عوضاً عمّا كنتَ أنفقته في سبيل الله في حياة رسول الله! و الله لو أعطيتَ مروانَ مائة درهم لكان كثيراً. فقال: ألْقِ المفاتيح فإنّا سنجد غيرك؛ 9ـ و زوّج الحارث بن حكم بنت عائشة فأَعطاه مائة ألف من بيت المال أيضاً؛ 12ـ و عدل عن طريقة عمر في إقامة الحدود و ردّ المظالم و كفّ الايدي العادية و الانتصاب لسياسة الرعيّة؛ 13ـ و ختم ذلك كلّه بما وجدوه من كتابه إلي عامله بمصر يأْمره بقتل قادة الثورة.
[9]- «يوم الاسلام» ص 57.
[10]- «يوم الاسلام» ص 61.
[11]- «يوم الاسلام» ص 53.
[12]- كتاب «الشّيعة و التّشيع» كه مكتبة المدرسة و دارالكتاب اللّبناني للطّباعة و النشر بيروت آن را مستقلاً طبع كرده است، ص 72 تا ص 75. و در مجموعۀ كتاب «الشيعة في الميزان» كه مجموع سه كتاب: 1- «الشّيعة و التّشيّع» و 2- «مع الشيعة الاماميّة» و 3- «الاثنا عشريّة» در يكجا گردآوري شده است و دارالتّعارف للمطبوعات بيروت آن را طبع نموده است، ص 70 تا ص73.
[13]- در قاهره سنۀ 1397 هجري قمري با اشراف محمّد توفيق عويضه طبع شده، ص 25.
[14]- «الإمام جعفر الصادق» عبدالحليم جندي، ص 185 و ص 186.
[15]- «الإمام جعفر الصّادق» ص 199 و ص 200.
[16]- «الإمام جعفر الصّادق» عبدالحليم جندي، ص 202 و ص 203.
[17]- آيۀ 187، از سورۀ 3: آل عمران.
[18]- آيۀ 9، از سورۀ 15: حِجر.
[19]- «الميزان في تفسير القرآن» ج 12، ص 103 و ص 104.
[20]- مانند قول بعضي از كساني كه مسلمان نيستند كه گويند: قوله تعالي:
إنَّكَ مَيِّتٌ وَ إنَّهم مَيِّتُونَ را أبوبكر وضع كرد در وقتي كه شنيد عمر شمشيرش را از غلاف بيرون كشيده و ميگويد: هر كس بگويد:
محمّد مرده است من او را ميكشم. أبوبكر اين جمله را براي عمر خواند و او را منصرف نمود. [ تعليقه]
[21]-
اقتباس است از آيۀ 23 از سورۀ 39: زمر و آن آيه اين است:
اللهُ نزّل أحْسَن الحديث كتاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِي تقشعرّ منه
جُلُود الَّذينَ يخشونَ ربّهم ثمّ تلين جُلودهم و قلوبهم إلي' ذكر
الله ذلك هدي الله يهدي به مَنْ يشاء و من يُضلل اللهُ فماله مِنْ
هَادٍ.
[22]- آيۀ 6، از سورۀ 15: الحجر.
[23] يكي از مفاخر عصر ما آية الله حاج ميرزا أبوالحسن شعراني تغمّده الله في رضوانه، عالم محقّق بصير و فيلسوف الهي، مرد ناشناخته و غائبي بود كه حاوي علم و عمل بود . چون از جهت ثبوت بسيار بسيار مقدّم بر جهت إثبات بود لهذا در زمان حياتش كه هم عصر با حقير فقير بود كسي او را نشناخت . حقير گرچه محضرش را با آنكه ساكن طهران بود إدراك ننمودم ـ چرا كه دوران تحصيلات حقير در حوزۀ علميّۀ قم و نجف بوده است و براي تحصيل در طهران درنگ نداشتهام ـ أمّا از نوشتجات و كتب مصنّفه و مؤلّفه و مصحّحۀ به دست او استفادۀ شاياني بردهام و پيوسته بر روح او سلام و درود ميفرستم و أحبّه و أعزّۀ از طلاّب را به مطالعۀ كتب مستقلّه و تعليقات او توصيه نمودهام . وي در كتاب «دمع السّجوم» كه ترجمۀ «نفس المهموم» مرحوم محدّث قمّي ميباشد در تعليقۀ ص 159 و 160 چند جهت مختصر و روشن را بر عدم تحريف كتاب الله استدلال نموده است كه ما در اينجا نقل مينمائيم: » در اين حديث نبوي كه سورۀ يسٓ را نام ميبرد و همچنين أحاديث متواترۀ بسيار كه نام سورهها در آن برده شده دليل قطعي است كه اين سُوَر در زمان پيغمبر صلّي الله عليه وآله مرتّب شده و آيات در جاي خود قرار گرفته بود و مردم آنها را ميشناختند و در حافظه يا مكتوب داشتند كه تا پيغمبر ميفرمود سورۀ بقره يا أحزاب يا يسٓ، مردم ملتفت ميشدند كدام سوره را ميفرمايد. و از اينكه سورۀ برائت بسم الله ندارد بخوبي معلوم ميشود كه در ترتيب آيات و تركيب سور، ذوق و سليقۀ مردم بكار نرفته و محض متابعت نصّ رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم كردهاند . و أخبار آحادي كه مخالف اين أدلّۀ قطعيّه است قابل اعتماد نيست . ونيزدرخود قرآن كريماستكه
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ، ونيزفَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَـٰتٍ؛ از آنها معلوم ميشود اين سورهها و اين كه كدام آيه در كدام سوره باشد در عهد رسول خدا صلّيالله عليه وآله وسلّم و دستور او بود . و هم ميبينيم در اوّل سورهاي الٓمٓر است، و در سورۀ دگر
الٓر است، و در چند سوره حـمٓ است، در يك سوره حٓمٓ
عٓسٓقٓ، در سورهاي طـسٓ، در سورهاي طـسٓمٓ، و به همين ترتيب باعنايت خاصّ به حروف، اين سورهها را تنظيم كردند در عهد خود پيغمبر، و سليقه بكار نبردند . و نيز معلوم است كه وقتي سورهاي وحي ميشد، نويسندگان وحي مينوشتند و از روي آن نسخههاي بسيار برداشته ميشد و هزاران مردم از حفظ ميكردند و در تمام عربستان منتشر ميشد و هر سوره را هزاران نفر از بر داشتند و نوشته بودند ولو اينكه يكنفر همۀ سورهها را يكجا از بر نداشت يا ننوشته بود . نميدانيم چرا بعضي مردم به راويان حديث نسبت سهو نميدهند كه غالباً يك نفرند و به راويان قرآن كه هزاران نفر بودند نسبت سهو و غلط ميدهند! و شيخ صدوق در اعتقادات خود گويد ـ [ در اينجا پس از آنكه مفصّلاً كلام صدوق و طبرسي را در «مجمع البيان» نقل كرده است فرموده است: [ و بالاتر از همه علاّمۀ حلّي (ره) در «تذكره» گويد كه اين قرآن امروزي ما همان مصحفي است كه أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليهالسّلام داشت و همانست كه همۀ صحابۀ پيغمبر قبول كردند . و عثمان قرآنهاي ديگر را سوزانيد . و نيز گوئيم كه: اختلاف در قرائت از زمان پيغمبر تا كنون بود و پيغمبر خود نوع اين اختلاف را جائز دانسته بود و عثمان خطا كرد كه خواست اختلاف در قرائت را براندازد، چنانكه سيّد مرتضي در «شافي» فرموده است، و اگر عثمان آنها را نسوزانيده بود مردم ميديدند كه اختلاف قرائت در آن مصاحف مهمّ نيست . و نيز گوئيم: سورۀ فاتحه را چند ميليون مسلمان روزي ده مرتبه به همين طور ميخواندند و اگر كسي گويد: آن يك نفر سهو نكرد كه سورۀ حمد را طور ديگر نقل كرد همه سهو كردند، سخت بيخرد و بسيار سفيه است، و بايد گفت اين يك نفر سهو كرد نه ميليونها نفوس . «