درميان اهل سنت هم قائل به تحريف وجوددارد
در سنۀ 1498 ميلادي يك نفر از مصريّين كتابي نوشت و نامش را «فُرْقَان» نهاد؛
ص 164
و آن را با بسياري از أمثال اين روايات سقيمۀ مدخولۀ موضوعۀ مرفوضه مشحون ساخت؛ و همگي آنها را از مصادر أهل سُنَّت نقل كرده بود. جامعۀ أزْهَر از حكومت خواست تا آن كتاب را مصادره كنند پس از آنكه با دليل و بحث علمي وجوه بطلان وفسادش را مبيّن ساخت.
حكومت به اين درخواست پاسخ مثبت داد، و كتاب را مصادره كرد. مولّف كتاب ادّعانامه بر تضرّر خود إقامه نمود و عوض آن را از حكومت مطالبه كرد. حكم قضاء إداري در مجلس دولت، ادّعانامه را رَفْض كرد و به وي أبداً عوضي از خساراتش پرداخت ننمودند.
با اين فرض آيا صحيح است گفته شود: أهل سنّت قداست قرآن را منكرند؟! و يا به جهت آنكه فلان، روايتي را نقل كرده است يا كتابي را تأليف نموده است، اعتقاد به نقصِ قرآن دارند؟!
همچنانند شيعۀ إماميّه. فقط رواياتي در بعضي از كتب آنها وارد است همان طور كه در بعضي از كتب ما وارد است. و در اين باره إمام علاّمۀ سَعيد أبوالْفَضْل بن الحسن[1] الطَّبْرِسيّ از بزرگان علماء إماميّه در قرن ششم هجري در كتاب «مَجْمَع البيان لعلوم القرآن» ميگويد:
فَأمَّا الزِّيَادةُ فِيهِ فَمُجْمَعٌ عَلَي بُطْلَانِهَا، وَ أمَّا النُّقْصَانُ مِنْهُ فَقَدْ رَوَي جماعةٌ مِنْ أصْحَابِنَا وَ قَوْمٌ مِنْ حَشْوِيَّةِ أهْلِ السُّنَّةِ أنَّ فِي الْقُرْآنِ تَغْيِيراً وَ نُقْصَاناً.
وَ الصَّحِيحُ مِنْ مَذْهَبِ أَصْحابِنَا خِلا فُهُ؛ وَ هُوَ الَّذِي نَصَرَهُ الْمُرْتَضَي قَدَّسَ اللَهُ روحَهُ وَ اسْتَوْفَي الْكَلا مَ فِيهِ غَايَةَ الاِ سْتِيفَاء فِي جَوابِ «مَسَائل الطِّرَابْلُسِيَّاتِ» وَ ذَكَرَ فِي مَوَاضِعَ: أنَّ الْعِلْمَ بِصِحَّةِ نَقلِ الْقُرْآنِ كَالْعِلْمِ بِالْبُلْدَانِ وَ الْحَوَادِثِ الْكِبَارِ وَ الْوَقَائعِ الْعِظَامِ وَ الْكُتُبِ الْمَشْهُورَةِ وَ أشْعَارِ الْعَرَبِ.
فَإنَّ الْعِنَايَةَ اشْتَدَّتْ وَ الدَّوَاعِيَ تَوَفَّرَتْ عَلَي نَقْلِهِ وَ حِرَاسَتِهِ، وَ بَلَغَتْ إلَي حَدٍّ لَمْ تَبْلُغْهُ فِيمَا ذَكَرْنَاهُ؛ لاِنَّ الْقُرْآنَ مُعْجِزَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَأْخَذُ الْعُلُومِ الشَّرْعِيَّةِ وَ الا حْكَامِ الدِّينِيَّةِ.
ص 165
وَ عُلَماءُ الْمُسْلِمينَ قَدْ بَلَغوا في حِفْظِهِ وَ حِمايَتِهِ الْغايَةَ حَتَّي عَرَفوا كُلَّ شَيْءٍ اخْتُلِفَ فيهِ مِنْ إعْرابِهِ وَ قِراءَاتِهِ، وَ حُروفِهِ، و آياتِهِ. فَكَيْفَ يَجوزُ أنْ يَكونَ مُغَيَّراً أوْمَنْقوصاً مَعَ الْعِنايَةِ الصّادِقَةِ وَ الضَّبْطِ الشَّديد؟[2]، [3]
و تا اينكه براي تو اي خوانندۀ كتاب ما روشن شود كه: اين تهمت (يعني نقص قرآن و زيادتي در آن) به أهل سنّت أنسب و أقرب است تا به شيعه، و براي اينكه بداني: أهل سنّت رَمْي ميكنند غيرشان را به آنچه كه در خودشان است ـ و اين قضيّه از جملۀ دواعي من شد تا آنكه به جميع معتقدات خودم مراجعه نمايم؛ زيرا كه هر گاه درصدد برآمدم تا از شيعه در چيزي انتقاد نمايم و بر امري استنكار كنم، آنها اثبات نمودند كه از آن بَري ميباشند، و آن عيب به من چسبيده است؛ �� دانستم به مرور ايّام كه ايشان گفتارشان صِدْق ميباشد و در خلال بحثهائي كه به ميان آمد قانع گشتم، وَالْحَمدُ لِلّه؛ و اميد ميرود كه تو هَم اشتياق پيدا كرده باشي براي آنكه دليل را از كتب أهل سنّت بداني، آن دليلي كه تو را قانع كند به آنكه ايشانند كه قائلند به تحريف قرآن، و آنكه در قرآن، هم نقيصه و هم زيادتي وجود دارد ـ، اينك من براي تو اين مطالب آينده را تقديم ميدارم:
طَبَراني و بَيْهَقي تخريج كردهاند كه: از قرآن ميباشد دو سوره: يكي از آنها اين است:
بِسْمِ الله الرّحمنِ الرّحيم، إنَّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِي عَلَيْكَ الْخَيْرَ كُلَّهُ وَ لَا نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ. [4]
و سورۀ دوّم اين است:
ص 166
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَهُمَّ إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ لَكَ نُصَلِّي وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَي وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ وَ نَخْشَي عَذَابَكَ الْجِدَّ، إنَّ عَذَابَكَ بالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ. [5]
و اين دو سوره را راغب در «محاضرات» دو سورۀ قنوت اسم نهاده است؛ وآن دو سوره از آن چيزهائي ميباشند كه سيّدنا عُمر بن الخطّاب بدانها قنوت ميگرفت. و بنا بر تخريج جلال الدّين سُيُوطي در كتاب «إتقان» و أيضاً در تفسير «الدُّرُّ الْمنثُور» در مصحف ابن عبّاس و مصحف زيدبنثابت موجود است.
اي خوانندۀ عاقل و متفكّر! ميبيني تو: اين دو سوره كه در كتاب «إتقان» و «الدُّرُّالمنثور» سيوطي است، و اين دو تا همانها هستند كه طَبَراني و بَيْهقي تخريج كردهاند، و همان دوتائي ميباشند كه به سورۀ قنوت ناميده شدهاند، أصلاً در كتاب الله تعالي وجود خارجي ندارند.
و اين دلالت دارد بر آنكه: در قرآني كه دست ماست اين دو سوره ناقصند نسبت به مصحف ابن عبّاس و مصحف زيد بن ثابت، همچنانكه دلالت دارد بر آنكه: در آنجا مصاحف ديگري غير از آنچه نزد ماست، وجود داشته است. و اين مرا به ياد تشنيعي آورد كه سُنّيها بر شيعه ميكنند كه فاطمه مُصْحَف داشته است. فافهم، و دقّت كن (كه چقدر تهمت بيجاست، زيرا كه مصحف فاطمه ـ همانطور كه أئمّه علیهم السلام و علماي شيعه تصريح كردهاند ـ مصحف به معنيِ خاصّ آن كه مراد كتاب الله تعالي باشد نبوده، بلكه كتابي مستقلّ بوده است ). [6]
و أهل سنّت و جماعت در هر صبحگاهي اين دو سوره را در دعاي قنوت خود ميخوانند و من شخصاً آن دو را حفظ داشتم و در قنوت فجر ميخواندم. [7]
ص 167
امام أحمد بن حَنْبَل در مسندش از اُبَيّ بن كَعْب تخريج نموده است كه گفت: شما سورۀ أحزاب را چقدر ميخوانيد؟! گفت: هفتاد و أندي آيه! گفت: من آن را با رسول الله صلی الله علیه و آله ميخواندم به قدر بقره بود يا بيش از آن، و در آن آيۀ رجم بود. [8]
و اين دلالت دارد بر آنكه: سورۀ أحزاب سه ربعش ناقص شده است، چون سورۀ بقره 286 آيه است در حالي كه سورۀ أحزاب از 73 آيه تجاوز نميكند. و اگر قرآن را با حزب بشماريم سورۀ بقره بيشتر از پنج حزب است در حالي كه سورۀ أحزاب بيشتر از يك حزب نميباشد.
و گفتار اُبَيّ بن كَعْب: كُنْتُ أقْرأُها مَعَ رَسُولِ الله صلّي اللهُ عليه [و ءاله] و سلّم مِثل البقرةِ أوْ أكْثَرَ در حالي كه او از مشهورترين قرّاء است كه قرآن را در عهد رسول أكرم صلی الله علیه و آله حفظ ميكردند، و همان كسي است كه عُمَر او را براي صلوة تراويح مقرّر داشت تا با مردم نمازگزارد ،[9] بنابراين گفتارش شكّ و حيرت انگيز است كمالايخفي.
و إمام أحمد بن حَنْبل در مسندش از اُبيّ بن كَعْب أيضاً تخريج كرده است كه گفت: رسول أكرم صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند تبارك و تعالي به من امر نموده است تا بر تو
ص 168
قرآن را بخوانم پس خواند: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ و در آن خواند:
وَ لَوْ أنَّ ابْنَ آدَمَ سَألَ وَادِياً مِنْ مَالٍ فَاُعْطِيهِ لَسَألَ ثانياً، فلو سأل ثانياً فَاُعْطِيهِ لَسَألَ ثَالِثاً، وَ لَا يَمْلاجَوْفَ ابْنِآدَمَ إلَّا التُّرَابُ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ، وَ إنَّ ذَلِكَ الدِّينَ الْقَيِّمَ عِنْدَاللهِ الْحَنَفِيَّةُ غَيْرُ المُشْرِكَةِ وَ لَا الْيَهوديَّةُ وَ لَا النَّصْرَانِيَّةُ، وَ مَنْ يَفْعَلْ خَيْراً فَلَنْيُكْفَرَهُ. [10]
«نبودهاند آن كساني كه كافر شدهاند از أهل كتاب... و در اين سوره پيغمبر خواند: و اگر پسر آدم يك وادي و بيابان از مال بخواهد و من آن را به او بدهم تحقيقاً براي بار دوم سوال ميكند و ميخواهد. پس اگر بار دوم بخواهد و من به او بدهم تحقيقاً براي بار سوم سوال ميكند و ميخواهد. و شكم پسر آدم را پر نميكند مگر خاك؛ و خداوند رجوع و توبۀ كسي را كه به وي رجوع و توبه كند قبول مينمايد، و تحقيقاً آن دين قيّم و استوار نزد خداوند دين حَنَفيّه (حنيفيّه- ص) است، نه مشركه، و نه يهوديّه و نه نصرانيّه؛ و كسي كه كار خيري انجام دهد دربارۀ عملش ناسپاسي نميشود (جزايش را ميگيرد).»
و حافِظ ابن عَسَاكِر در ترجمۀ اُبيّ بن كَعْب تخريج نموده است كه: أبودرداء با چندين نفر از أهل دمشق به مدينه رهسپار شد و در مدينه بر عمر بن خطّاب اين آيه را قرائت نمود:
إنْ (إذْ- ص) جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ لَوْ حَمِيتُمْ كَمَا حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ. [11]
«بدرستيكه ] آنگاه كه [ قرار دادند آن كسانيكه كافر شدهاند در دلهايشان تعصّب را تعصّب جاهليّت را؛ و اگر شما تعصّب به خرج ميداديد همانطور كه ايشان تعصّب
ص 169
نمودند، تحقيقاً مسجدالحرام فاسد ميشد.»
عمر بن خطّاب گفت: كدام كس به شما اين طور قرائت داده است؟!
گفتند: اُبَيّ بن كَعْب. عمر او را فراخواند؛ آنگاه به أبودرداء و همراهان گفت: بخوانيد! ايشان خواندند: وَ لَوْ حَمِيتُمْ كَمَاحَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ.
ابيّ بن كعب به عمر بن خطّاب گفت: آري؛ من ايشان را بدين گونه قرائت دادهام.
عمر به زيد بن ثابت گفت: قرائت كن اي زيد! زيد مانند قرائت عامّه خواند.
در اين حال عمر گفت: اللَهُمَّ لَا أعْرِفُ إلَّا هَذَا. «بار خداوندا تو ميداني كه من غير از اين را نميشناسم.»
اُبيّ بن كَعْب گفت: وَاللهِ يَا عُمَرُ! إنَّكَ لَتَعْلَمُ أنِّي كُنْتُ أحْضُرُ وَ يَغِيبُونَ، وَ أدْنُو وَ يُحْجَبُونَ، وَ وَاللهِ لَئنْ أحْبَبْتَ لَا لْزَمَنَّ بَيْتِي فَلا اُحَدِّثُ أحَداً وَ لَا اُقْرِيُ أحَداً حَتَّي أمُوتَ. فَقَالَ عُمَرُ: اللَهُمَّ غَفْراً! إنَّكَ لَتَعْلَمُ أنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ عِنْدَكَ عِلْماً، فَعَلِّمِ النَّاسَ مَا عَلِمْتَ!
«سوگند به خدا! تو ميداني كه من در حضور پيغمبر بودم و ايشان غائب، و من نزديك بودم و ايشان محجوب! و سوگند به خدا اگر دوست داري من در خانۀ خود خانهنشين باشم و با أحدي حديث و گفتگو نداشته باشم و أحدي را تعليم قرآن نكنم تا بميرم، همان گونه خواهم بود. عمر گفت: بار خداوندا از تو غفران ميطلبم! إي اُبَيّ تو حقّاً ميداني كه خداوند در نزد تو علمي را قرار داده است؛ آنچه را كه خودت ميداني به مردم تعليم كن!»
ابن عساكر گويد: و عمر عبور كرد بر جواني نورس كه از مصحف ميخواند:
النَّبِيُّ أوْلَي بِالْمُوْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ أزْوَاجُهُ اُمَّهَاتُهُمْ وَ هُوَ أبٌ لَهُمْ. [12]
«پيغمبر نسبت به مومنين ولايتش بيشتر از آنهاست از ولايت خودشان به
ص 170
خودشان، و زنان پيغمبر مادران آنها هستند، و خود او پدر ميباشد براي آنان.»
عمر گفت: اي جوان! اين جمله را پاك كن! جوان گفت: اين مُصْحَف اُبيِّ بن كَعْب است. عمر به نزد او رفت و از وي پرسيد. اُبَيّ گفت: إنَّهُ كَانَ يُلْهِينِي الْقُرْآنُ، وَ يُلْهِيكَ الصَّفْقُ بِالاسْوَاقِ. [13]
«تحقيقاً من سرگرم فرا گرفتن قرآن بودم و تو سرگرم معاملات در بازارها!»
و مثل اين روايت را ابن أثير در «جامع الاُصول» و أبو داود در «سُنَن» خود، و حاكم در «مستدرك» خود آوردهاند. و اي برادر من! در اين بار تو را به حال خود واميگذارم تا امثال اين رواياتي را كه كتب اهل سنّت و جماعت را پر كرده است برخود بگيري و رها نكني، آنهائي كه آنها از آن غافل هستند آنگاه ايشان تشنيع بر شيعه ميكنند در حالي كه يكدهم اين مقدار در روايات آنان نميباشد.
وليكن شايد بعضي معاندين از أهل سنّت و جماعت از اين گونه روايات تنفّر دارند و آنها را طبق عادت خود رَفْضْ مينمايند، و بر امام أحمد كه مثل اين خرافات را تخريج نموده است إنكار دارند و روي همين أساس هم أسانيد آنها را تضعيف ميكنند؛ و در اعتبارشان آن است كه «مسند» إمام أحْمَد و «سُنَن» أبُو دَاوُد در نزد أهل سنّت از كتب صحاح نيستند.
چونكه من آنها را خوب ميشناسم؛ آنها هر وقت حديثي از اين كتب كه در آن حجّت كوبندهاي براي شيعه باشد آورده ميشود، ميبيني ايشان را كه از آن فرار مينمايند و طعن ميزنند در كتبي كه خود، صحاح سِتّه ناميده بودند، و آن: بُخاري، مُسلِم، أبي داود، تِرمذي، نَسائي و ابن ماجه ميباشد و بعضي از ايشان «سُنَن» دارِمي و «مُوَطَّأ» مالك و «مُسنَد» إمام أحمد را هم به اين شش كتاب ميافزايند.
و براي خصوص اين معاندين اينك أمثال اين روايات را از «صحيح» بخاري و
ص 171
«صحيح» مسلم بخصوصهما تقديم ميدارم براي آنكه تا آخرين مرحله همگام با آنها بوده باشم، و تا منتهاي شوط ايشان را همراهي نمايم؛ اميد است هدايت يابند و حقيقت را بدون پيرايه بپذيرند:
إمام بُخاري در صحيحش در باب مناقب عمّار و حُذَيفه[14] رضي الله عنهما از علقمه آورده است كه گفت: من وارد شهر شام شدم، و دو ركعت نماز بجاي آوردم، و پس از نماز دعا نمودم كه: بار پروردگارا! براي من همنشين صالحي را ميسّر گردان! آنگاه نزد جماعتي آمدم و پهلويشان نشستم. در اين هنگام پيرمردي آمد و در كنار من نشست. گفتم: اين كيست؟! گفتند: أبو درداء.
به وي گفتم: من از خدا طلبيدم تا جليس صالحي را براي من ميسّر كند، و تو را براي من ميسّر گردانيد. او به من گفت: از كجا ميباشي؟! گفتم: از أهل كوفه. گفت: آيا در نزد شما نيست ابناُمَّ عَبْد صاحب نَعْلَين و وَسَاد و مَطْهَرَة (كفش راحتي و متكّا و آفتابۀ وضو)؟ و در ميان شماست آن كه خداوند او را بر زبان پيغمبرش صلی الله علیه و آله و سلّم از شيطان در حفظ خود پناه داده است. و آيا در ميان شما نيست صاحب سِرِّ پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم آن سرّي كه أ��دي غير از او آن را نميداند. و پس از آن گفت: عبدالله «وَ اللَيْلِ إذَا يَغْشَي» را چگونه قرائت مينمايد؟ پس من خواندم:
وَ اللَيْلِ إذَا يَغْشَي، وَ النَّهَارِ إذَا تَجَلَّي، وَ الذِّكَرِ وَ الاُنْثَي.
«سوگند به شب زماني كه سياهيش فضا را فرا ميگيرد، و سوگند به روز زماني كه خود را نشان ميدهد، و سوگند به نر و ماده.»
گفت: سوگند به خدا كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم مرا به خواندن اين آيه خوانا كرد در حالي كه دهانش به طرف دهان من بود.
و در روايت ديگر پس از اين گفت: پيوسته اين جماعت با من طوري برخورد نمودند كه نزديك بود مرا از آنچه خودم از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم شنيده بودم تنازل
ص 172
دهند. [15]
و در روايتي است كه پس از خواندن آيه، أبودرداء گفت: دهان رسول الله به دهان من اين طور خواند، أمَّا اين جماعت پيوسته طوري با من برخورد كردند كه نزديك بود مرا از آن قرائت برگردانند[16].
واين روايات همگي دلالت دارند بر آنكه قرآني كه در دست ماست در آن كلمۀ «وَ مَا خَلَقَ» زياد شده است.
و بخاري در «صحيح» خود با سندش از ابن عبّاس تخريج كرده است كه: عمر بن خطّاب گفت: خداوند محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را به حقّ برانگيخت، و بر او كتاب را نازل نمود؛ و از جمله آنچه نازل شده بود آيۀ رَجْم بود. ما آن آيه را خوانديم و فهميديم و حفظ نموديم، فلذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم رَجْم كرد و ما هم بعد از او رَجْم كرديم. بنابراين من نگرانم از اينكه اگر زماني بگذرد، گويندهاي بگويد: وَ اللهِ ما آيۀ رَجْم را در كتاب الله نيافتيم؛ پس گمراه شوند به تَرْكِ فَرِيضَةٍ أنْزَلَهَا اللهُ. و رجم در كتاب خدا حقّ است بر كسي كه زناي مُحْصِنَه كند خواه مرد باشد و خواه زن در صورتي كه بَيّنه قائم شود، و يا آبستني و [يا] اعتراف وجود داشته باشد.
از اين گذشته ما در زمان رسول خدا اين طور بود كه در كتاب خدا ميخوانديم:
أنْ لَا تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ فَإنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ-أوْ- إنَّ كُفْراً بِكُمْ أنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَاءكُمْ. [17]
«نبايد از پدرانتان إعراض كنيد چرا كه تحقيقاً كفر است براي شما إعراض كردن از پدرانتان-يا- حقيقةً كفر است براي شما اينكه از پدرانتان إعراض كنيد.»
و مسلم در صحيحش در باب لَوْ أنَّ لاِ بْن آدمَ وادِييَنِ لَا بْتَغَي ثالِثاً[18] تخريج كرده
ص 173
است كه: أبوموسي أشعري به دنبال قرّاء أهل بصره فرستاد و آنها را طلب كرد و سيصد تن مرد كه قاري قرآن بودند بر او وارد شدند و گفت: شما برگزيدگان و بهتران أهل بصره و قاريان آنان ميباشيد، پس قرآن را تلاوت نمائيد، و زماني طولاني بر شما نخواهد گذشت كه دلهايتان را قساوت فرا ميگيرد همان طور كه دلهاي كساني را كه پيش از شما بودند قساوت فرا گرفت. و ما چنين بوديم كه قرائت مينموديم سورهاي را كه در درازا و شدّتش آن را به سورۀ برائت تشبيه ميكرديم. من آن را فراموش كردهام مگر آنكه به همين مقدار از آن را حفظ دارم:
لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لَا بْتَغَي وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لَا يَمْلا جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلَّا التُّرَابُ.
«اگر براي پسر آدم دو وادي از مال ميبود هر آينه او سوّم را جستجو مينمود؛ و شكم پسر آدم را چيزي پر نميكند جز خاك.»
و ما در آن زمان اينطور بوديم كه سورهاي را قرائت مينموديم كه آن را به يكي از مُسَبّحات[19] تشبيه ميكرديم و من آنرا فراموش كردهام الَّا اينكه فقط از آن اين فقره را حفظ دارم:
يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةٌ فِي أعْنَاقِكُمْ فَتُسْأَلُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَمَةِ! [20]
ص 174
«اي كساني كه ايمان آوردهايد چرا ميگوئيد چيزي را كه به جاي نميآوريد. به علّت آنكه گواهي بر آن بر گردنهايتان نوشته و ضبط ميشود، و در روز قيامت از آن مورد سوال و مواخذه قرار ميگيريد؟!»
و اين دو سورۀ پنداري كه أبوموسي أشعري آنها را فراموش كرده بود و يكي از آنها شبيه به سورۀ برائت يعني 129 آيه، و ديگري شبيه به يكي از مسبّحات يعني بيست آيه است، وجود خارجي ندارد مگر در خيال وخاطرۀ أبوموسي. پس بخوان و بشنو و تعجّب نما و بخند يا گريه كن، چرا كه اختيار اين امور را به تو واگذار ميكنم اي مرد بحث كنندۀ با انصاف!
پس جائي كه ميبينيم: كتب اهل سنّت و جماعت و مسانيدشان و صحاحشان مشحون است از امثال اين روايات و اخباري كه گاه مدّعي هستند قرآن ناقص است، و گاه مدّعي هستند كه در آن زيادتي است؛ پس به چه علّت اين تشن��ع را بر شيعه قرار دهيم، آنان كه همگي بر بطلان اين ادّعاء اجماع و اتّفاق دارند؟!
و جائي كه شيعي صاحب كتاب «فَصْل الخِطاب في اثبات تحريف كتاب ربّ الارباب» ـ كه وفات او در سنۀ 1320 هجري است ـ كتابش را تقريباً يكصد سال قبل از اين بنويسد، تحقيقاً آن سنّي در مصر صاحب كتاب «فرقان» نزديك چهار قرن زودتر از او ـ همچنانكه شيخ محمّد مَدَني، رئيس دانشكدۀ شريعت در الازهر، بدان
ص 175
اشاره كرده است ـ كتابش را نوشته است.[21]
و شايد شيعي كتاب سنّي را كه در آن جمع كرده بود هر آنچه را كه در صحاح اهل سنّت و جماعت است آن كتابي را كه نامش را «فرقان» نهاده است قرائت كرده باشد؛ آن كتابي كه طبق تقاضاي جامع أزهر همان طور كه گذشت حكومت مصر آن را مصادره نموده است- و با وجودي كه ما ميدانيم كه: هر چيز ممنوعي مورد رغبت واقع ميگردد؛ پس چون كتاب در مصر ممنوع بود وليكن در غير مصر ممنوع نبود از ميان بلاد اسلاميّه- بنابر اين احتمال ميرود: كتاب «فصل الخطاب» شيعي فرزند زائيده شدۀ كتاب «فرقان» سنّي باشد كه چهار قرن از آن متأخّر بوده است.
و امر مهم و نتيجۀ محصّلۀ از تمام اين أبحاث اين است كه: علماء سنّت و علماء شيعه از محقّقين آنها امثال اين روايات را إبطال نمودهاند و آنها را روايات شاذّه شمردهاند و با أدّلۀ قانع كننده اثبات نمودهاند به اينكه: قرآني كه در دست ماست بعينه همان قرآني است كه بر پيغمبر ما محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است؛ و در آن نه زيادتي است، و نه نقصان، و نه تبديل و نه تغيير.
پس چگونه اهل سنّت و جماعت بر شيعه تشنيع ميكند از جهت روايات ساقطۀ نزد شيعه، و خود را تبرئه مينمايند، در حالي كه صحاحشان صحّت آن روايات را اثبات ميكند؟!
اي مسلمانان! اين نه انصاف است و نه عدالت، و سيد ما عيسي علیه السّلام درست و راست فرمود؛ إنَّهُمْ يَرَوْنَ تِبْنَةً فِي أعْيُنِ الشِّيعَةِ وَلَكِنَّهُمْ لَايَرَوْنَ خَشَبَةً فِي أعْيُنِهِمْ.
«ايشان يك پركاه را در چشم شيعه ميبينند، وليكن يك تكّه چوب را در چشم خودشان نمينگرند.»
و من چون اين روايات را با تلخي جانكاه و تأسّف عميق متذكّر ميشوم، خود را
ص 176
بينياز نميبينم از سكوت از آنها و رها نمودنشان در سبد كاغذهاي باطله؛ اگر نبود حملۀ فراگير و همه جانبۀ برخي از نويسندگان و مولّفان، از آنان كه ادّعاي تمسّك به سنّت نبويّه را دارند، و پشت سرشان ادارات معروف و دوائر مشهوري است كه آنان را تغذيۀ مالي ميكنند و به إقدام بر طعن و تكفير شيعه خصوصاً پس از پيروزي انقلاب و ثورة اسلاميّه در ايران تشويق نموده و وا ميدارند.
بنابراين من به اين كسان ميگويم: اتَّقُوا اللهَ فِي إخَوانِكُمْ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا وَاذْ كُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً. [22]
« در عصمت و حراست خدائي در آئيد دربارۀ برادرانتان، و همگي به ريسمان خدا متمسّك گرديد، و جدا جدا نشويد، و به ياد آوريد نعمت خدا را كه بر شما ارزاني داشت در زماني كه شما دشمنان هم بوديد، پس خداوند در ميان دلهاي شما الفت افكند و شما در سايۀ نعمت خداوندي برادران هم شديد.»
بحث مفصل وعالمانه علامه بلاغي درعدم تحريف قرآن
فقيه عليم و عالم عَيْلم علاّ م در عصر أخير ما، افتخار شيعه و جامعۀ انسانيّت، آية الله معظّم شيخ جواد بلاغي نجفي، بحثي بسيار نفيس و جامع و گسترده در أطراف و جوانب تحريف قرآن فرموده است و چون فعلاً بحث ما پيرامون اين موضوع ميباشد، دريغ است كه صفحات اين نوشته را به تحرير و ايراد آن مطالب زرافشان كه پس از سالها هنوز چون أشعّۀ خورشيد تابان بر صفحات افق و آسمان نيلگون علم و معرفت ميتابد، آراسته ننمائيم، و از باب وَ خِتامُهُ مِسْكٌ به مشام جان از رائحۀ طيّبۀ اين شراب بهشتي با اين طعم خاص و ذوق مخصوص چيزي واصل و عائد نگردد. او در مقدمّۀ تفسير ارزشمند و گرانمايۀ خود به نام «آلاءُ الرّحمن في تفسير القرآن» در فصل دوّم، پس از بيان أمر أوّل تحت عنوان اضطراب روايات در جمع قرآن،
ص 177
تحت عنوان «بعضي از چيزهائي كه به كرامت و مَجْد و عُلُوِّ قرآن كريم چسبيده شده است» گويد:
دوّم: در جزء پنجم از «مسند» أحمد از اُبَيّ بن كَعْب روايت است كه او گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: إنَّ اللهَ أمَرَنِي أنْ أقْرَأَ عَلَيْكَ الْقُرآنَ!
قَالَ: فَقَرَأَ: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ» فَقَرَأَ فِيهَا «لَوْ أنَّ ابْنَ آدَمَ سَأَلَ وَادياً مِنْ مَالٍ فَاُعْطِيهِ لَسَأَلَ ثَانِياً، فَلَوْ سَأَلَ ثَانِياً فَاُعْطِيهِ لَسَأَلَ ثَالِثاً، وَ لَا يَمْلا جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلَّا التُّرَابُ وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ، وَ إنَّ ذَلِكَ الدِّينَ الْقَيِّمَ عِنْداللهِ الْحَنِيفِيَّةُ غَيْرُ الْمُشْرِكَةِ وَ لَا الْيَهُوديَّةُ وَ لَا النَّصْرَانِيَّةُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ خَيْراً فَلَنْ يُكْفَرَهُ.»
و در روايت حاكم در «مستدرك» و روايت غير حاكم أيضاً آمده است: «إنَّ ذَاتَ الدِّينِ عِنْدَاللهِ الْحَنِيفِيَّةُ لَا الْمُشْرِكَةُ». و در روايتي است: «غَيْرُ الْمُشْرِكَةِ» تا آخر آن.
و از «جامع الاُصول» ابن أثير جَزَري روايت است كه: «إنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْحَنِيفِيَّةُ الْمُسْلِمَةُ لَا الْيَهُودِيَّةُ وَ لَا النَّصْرَانِيَّةُ وَ لَا الْمَجُوسِيَّةُ».
و در «مسند» همچنين ذكر كرده است پس از اين روايت از اُبَيّ كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به من گفت: إنَّ اللهَ أمَرَنِي أنْ أقْرَأَ عَلَيْكَ؛ فَقَرأَ عَلَيَّ: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ، رَسُولٌ مِنَ اللهِ يَتْلُو صُحُفاً مُطَهَّرَةً فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ، وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتَابَ اِلَّا مِن بَعدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ، إنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْحَنِيفِيَّةُ لَا الْمُشْرِكَةُ وَ لَا الْيَهُودِيَّةُ وَ لَا النَّصْرَانِيَّةُ، وَ مَنْ يَفْعَلْ خَيْراً فَلَنْ يُكْفَرَهُ.»
شعبه ميگويد: پس از اين، آيات بعد را قرائت نمود و سپس قرائت كرد: « لَوْ أنَّ لاِ بْنِ آدَمَ وَادِيَيْنِ مِنْ مَالٍ لَسَأَلَ وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لَا يَمْلا جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلَّا التُّرَابُ.» سپس آن را به آنچه كه از آن باقي مانده بود ختم كرد- انتهي.
و اين روايات را أبوداود طَيالسي و سعيد بن منصور در سننش، و حاكم در مستدركش به طوري كه در «كنز العمّال» نقل شده است، نيز روايت نمودهاند.
ص 178
و در «مسند» نيز از أبو واقِد لَيْثي روايت كرده است كه گفت: عادت ما اين طور بود كه هنگامي كه بر رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرآن نازل ميگرديد ما به حضورش ميآمديم و براي ما بيان مينمود. و روزي به ما فرمود: خداوند عزّوجلّ گفته است:
إنَّا أنْزَلْنَا الْمَالَ لاِ ءقَامِ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءِ الزَّكَوةِ، وَ لَوْ ك10َانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادٍ لَا حَبَّ أنْ يَكُونَ لَهُ ثَانٍ، وَ لَوْ كَانَ لَهُ وَادِيَانِ لَا حَبَّ أنْ يَكُونَ لَهُمَا ثَالِثاً (ثالثٌ- ص)، وَ لَا يَمْلَا جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلَّا التُّرَابُ، ثُمَّ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ- انتهي.
فرض كن معرفت و راستي و درستي، از مُحَدِّثين (ونميگوييم قصّه پردازان) مطالبهاي نميكنند و از ايشان نميپرسند از اين اضطراب فاحش در آنچه كه گمان دارند از قرآن ميباشد، و أيضاً از آنها نميپرسند از تميز ميان بلاغت قرآن و عُلُوِّ شأن آن در بلاغت و ميان انحطاط اين فقرات؛ امّا آيا براي معرفت اين حق نيست كه از ايشان بپرسد از غَلَطي كه واقع گرديده است در گفتارشان «لَا الْمُشْرِكَةُ»: آيا ممكن است وصف دين را به مُشركه آورد؟! و در گفتارشان «الْحَنيفيَّةُ الْمُسْلِمَة»: آيا ميشود وصف دين و يا حنيفيّت را به مُسلِمَة آورد؟! و در گفتارشان: «إنَّ ذَاتَ الدِّينِ»؟! و در گفتارشان: «إنَّا أنْزَلْنَا الْمَالَ لأقَامِ الصَّلَوةِ»: معني إنزال مال چيست؟! و معنيِ بودن آن براي إقامۀ صلوة كدام است؟!
اين را داشته باش و گوش فرادار به آنچه در جزء ششم از «مُسْند» أحمد مُسْنداً از مسروق روايت كرده است كه گفت: من به عائشه گفتم: آيا رسول خدا وقتي كه داخل اطاق ميشد چيزي ميگفت؟
عائشه گفت: چون رسول خدا داخل اطاق ميشد تمثّل ميجست: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَاديَانِ مِنْ مَالٍ لَا بْتَغَي وَاِدياً ثَالِثاً، وَ لَا يَمْلَا فَمَهُ إلَّا التُّرَابُ، وَ مَا جَعَلْنَا الْمَالَ إلَّا لاِ ءقَامِ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءِ الزَّكَوةِ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ.
و در جزء ششم در اسنادش از جابر آورده است كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: لَوْ أنَّ لاِ بْنِآدَمَ وَاِدياً مِنْ مَالٍ لَتَمَنَّي وَادِيَيْنِ، وَ لَوْ أنَّ لَهُ وَادِيَيْنِ لَتَمَنَّي ثَالِثاً، وَ لَا يَمْلَا جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلَّا التُّرَابُ.
ص 179
و با اسناد خود نيز آورده است كه: از جابر سوال شد: هَلْ قَالَ رَسُولُ اللهِ: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادٍ مِنْ نَخْلٍ تَمَنَّي مِثْلَهُ حَتَّي يَتَمَنَّي أوْدِيَةً، وَ لا يَمْلَا جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلَّا التُّرَابُ؟ انتهي.
آيا تو چنين در مييابي كه غريب و بعيد، يا عادةً ممتنع به نظر ميرسد كه براي ابن آدم يك وادي از مال و يا يك وادي از نخل بوده باشد؟! آيا در بني آدم أفرادي در هر زمان يافت نميشوند كه مالك يك وادي يا چند وادي از آن گردند؟!
بنابراين چگونه در گفتار راست و مستقيم صحيح است كه گفته شود: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ. لَوْ أنَّ لاِبْنِ آدَمَ؟ آيا كلمۀ لَوْ براي إفادۀ امتناع نميباشد؟! اي شگفتا از راويان اين روايات! گويا أصلاً عرب نبودهاند، و يا آنكه قدمي در لغت عربيّت ننهادهاند!
آري اين اعتراض برداشته ميگردد به آنچه از ابن عبّاس در «مسند» احمد روايت نموده است كه: لَوْ كَانَ لاِبْنِ آدَمَ وَاِديَانِ مِنْ ذَهَبٍ و همچنين آنچه از روايت ترمذي از أنس خواهد آمد.
و أيضاً تمنّاي وادي و دو وادي و سه وادي گناه نيست تا نياز به توبه داشته باشد. در اين صورت وجه مناسبت تعقيب آن به جملۀ «وَيَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ» چه ممكن است بوده باشد؟!
و اگر ميخواهي آنچه را كه در اين روايت از تدافع و اضطراب موجود در متن آن وجود دارد بهتر ادراك كني، پس گوش فرادار به آنچه حاكم در «مستدرك» روايت نموده است كه: ابوموسي اشعري گويد: كُنَّا نَقْرَأُ سُورَةً نُشَبِّهُهَا بِالطُّولِ وَالشِّدَّةِ بِبَرَاءَةٍ فَاُنْسِيتُهَا غَيْرَ أنِّي حَفِظْتُ مِنْهَا: لَوْ كَانَ لاِ بْنِآدَمَ وَاِديَانِ مِنْ مَالٍ لَابْتَغَي ثَالِثاً، وَ لَايَمْلاُ جَوْفَ ابْنِآدَمَ إلَّا التُّرَابُ.
در تفسير «الدّرّ المنثور» ذكر كرده است كه اين روايت را جماعتي از ابوموسي تخريج نمودهاند. و بدين مطلب بيفزا از جهت تدافع و تناقض مضمون، آنچه را كه در «إتْقان» از ابوموسي اسناد داده است أيضاً كه گفت: نَزَلَتْ سُوَرةٌ نَحْوَ بَرَآءَةٍ ثُمَّ رُفِعَتْ وَ حُفِظَ مِنْهَا أنَّ اللهَ سَيُوَيِّدُ هَذَا الدِّينَ بِأقْوامٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ، وَ لَوْ أنَّ لاِ بْنِ آدَمَ وَادِيَيْنِ لَتَمَنَّي- تا آخر.
ص 180
و تِرْمذي مسنداً روايت كرده است از أنس بن مالك كه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم: لَوْ كَانَ لاِ بْنِ آدَمَ وَادٍ مِنْ ذَهَبٍ لَا حَبَّ أنْ يَكُونَ لَهُ ثَانٍ، وَ لَا يَمْلا فَاهُ إلَّا التُّرَابُ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ تَابَ. و متوجّه باش كه اينك مينگري روايات عائشة و جابر و أ نَسْ و ابنعبّاس را كه قرار داده است حديث وادي، و دو وادي را از قول رسول الله و تمثّل وي. و اين روايات با سياقشان نفي ميكنند كه از قرآن كريم باشند. و معذلك كلامي را در آنها به گفتار رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم داده است كه بعضي از اعتراضات متقدّمه بر آن وارد است از آن اعتراضاتي كه واجب است كلام رسول نيز از آن منزَّه باشد. اينها با وجود صرف نظر از اضطراب در متن است كه روايت را به صورت عبارت ركيك شوخي آميز و مسخره انگيز در آورده است.
أمر سوّم: و از جملۀ آنچه به كرامت و مَجد و عُلُوِّ شأن قرآن مجيد چسبانيدهاند گفتارشان در روايت از زيد بن ثابت ميباشد كه: ما در زمان پيامبر اين طور بوديم كه آيۀ رَجْم (سنگسار نمودن) را ميخوانديم: الشَّيْخُ وَ الشَّيْخَةُ إذَا زَنَيَا فَارْجُموهُمَا الْبَتَّةَ»؛ و در روايت از زرّ از اُبيّ، كه سورۀ أحزاب به قدر سورۀ بقره بوده است و يا از آن طويلتر، و در آن و يا در أواخر آن آيۀ رَجم بوده است بدين عبارت: الشَّيْخُ و الشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ نَكَالاًمِنَ اللهِ وَاللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛
و در روايت سَيَّاري از شيعه از أبوعبدالله با زيادتي قوله: بِمَا قَضَيَا مِنَ الشَّهْوَةِ؛
و در روايت «مُوَطَّأ» و «مستدرك»، و مُسدّد، و ابن سعد، از عمر همچنانكه ميآيد: الشَّيْخُ وَالشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ؛
و در روايت أبو امامَةِ بن سَهْل كه خالۀ او گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم آيۀ رَجم را اين گونه به ما قرائت ميداده است: الشَّيْخُ وَالشَّيْخَهُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ بِمَا قَضَيَا مِنَ اللَذَّةِ». و مثل آن، روايت سعد بن عبدالله و سليمان بن خالد از شيعه از أبوعبدالله علیه السّلام ميباشد.
وَ يالَلْعَجَب چگونه اين جماعت محدّثين راضي شدند تا مَجْد و كرامت قرآن، اين حكم شديد را بر پيرمرد و پير زن بيفكند؟! بدون آنكه لا أقلّ سبب آن را كه زنا
ص 181
باشد ذكر نمايد؛ تا چه رسد از شرط مُحْصِنْ بودن (همسر دار بودن) در زنا؟! چرا كه قضاء شهوت أعمّ است از جماع؛ و جماع أعمّ است از زنا؛ و بسياري از اقسام زنا مقرون ميباشد با عدم إحصان. ما دست از اين ايراد برداشتيم و به طور تسامح پنداشتيم كه قضاي شهوت كنايه ميباشد از زنا، بلكه تو بر آن بودنش با إحصان را نيز افزوده كن؛ وليكن ميگوئيم: وجه دخول فاء در قوله: «فَارْجُمُوهُمَا » چيست؟! زيرا كه در آنجا چيزي كه مُجوِّز دخول فاء باشد از شرط و مانند آن وجود ندارد، نه ظاهراً و نه بر وجهي كه تقدير آن صورت صحيحي داشته باشد.
و در قول خداي تعالي در سورۀ نور: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا» كه لفظ فاء بر خبر داخل شده است به علّت آنستكه كلمۀ اجْلِدُوا به منزلۀ جزاء براي صفت زنا در مبتدا ميباشد، و زنا به منزلۀ شرط است. امّا رَجْم جزاي شيخوخت نيست، و شيخوخت سبب آن نميباشد. آري وجه دخول فاء، فقط دلالت بر كذب روايت است.
و شايد در روايت سليمان بن خالد، افتادگي و سِقْطي باشد به اينكه صورت سوال وي اين طور باشد: هَلْ يَقُولُونَ فِي الْقُرْآنِ رَجْمٌ؟!
و چگونه به مَجد و علوّ و كرامت قرآن پسنديده ميآيد كه اين حكم شديد را اختصاص به پيرمرد و پيرزن دهد، با وجود إجماع اُمّت بر عموم آن براي هر شخص زناكار مُحْصِن بالغ الرُّشْد مرد باشد و يا زن؟! و اينكه حكم به رجم را به صورت مطلق بيان كند با وجود إجماع اُمّت بر شرط إحصان در آن؟! و از همۀ اينها بالاتر اينكه تأكيد كند اطلاق را و قرار دهد آن را مانند نصّ بر عموم، بواسطۀ تعليل به قضاء لذّت و شهوت كه در آن، شخص مُحْصِن و غير مُحْصِن مشترك ميباشند؟!
فعليهذا چشمت را باز كن به آنچه شنيدي از تدافع و تهافت و خلل در روايت اين داستان فكاهي! و بدان اضافه كن آنچه را كه در «مُوَطَّأ» و «مستدرك» و مسدّد و ابن سعد روايت نمودهاند به اينكه عمر پيش از مرگش به فاصلۀ بيست روز در آنچه از آيۀ رجم ميپندارند گفت: لَوْلَا أنْ يَقولَ النّاسُ زادَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ في كِتابِ اللهِ
ص 182
لَكَتَبْتُهَا: «الشَّيْخُ و الشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ.»
و حاكم و ابن جرير تخريج نموده، و ابن جرير أيضاً صحيح شمرده است كه عمر گفت: چون اين آيه فرود آمد من به حضور رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم رسيدم و گفتم: اكْتُبها! و در نسخۀ «كنزالعمّال» است: أكْتِبْنِيها! و گويا رسول خدا از آن كراهت داشت. و عمر گفت: آيا نميبيني كه پيرمرد اگر زنا كند و محصن نباشد تازيانه ميخورد، و جوان اگر زنا كند و مُحْصِن باشد سنگسار ميگردد؟! پس محدّثين چنين روايت ميكنند كه: عمر ميگويد: رسول خدا كراهت داشت كه آيۀ نازل شده از آسمان نوشته گردد؛ و عُمَر وجوه خَلَل آن را ميشمرد. اي شگفتا از اين حديث سازان!
و در «إتقان» است كه: نسائي تخريج نموده است كه: مروان به زيد بن ثابت گفت: ألا تَكْتُبُهَا فِي الْمُصْحَفِ؟!
«آيا اين آيه را در مصحف نمينويسي؟!»
قَالَ: ألا تَرَي أنَّ الشَّابَّيْنِ الثَّيِّبَيْنِ يُرْجَمانِ؟ وَ قَدْ ذَكَرْنَا ذَلِكَ لِعُمَرَ فَقَالَ: أنَا أكْفِيكُمْ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ اكْتُبْ لِي آيَةَ الرَّجْمِ! قَالَ: لا تَسْتَطِيعُ! انتهي.
«گفت: مگر نميبيني دو جوان غير باكره را كه رجم ميگردند؟ و ما اين را به عمر تذكّر داديم. گفت: من از عهدۀ اين مشكل براي شما برميآيم! پس گفت: اي رسول خدا! براي من آيۀ رجم را بنويس! گفت: تو نميتواني!»
بنابراين زيد بن ثابت بر اين آيه اعتراض دارد. و چون محدّثين مشاهده كردند: تدافع ميان گفتار عمر: اكْتُبْهَا لِي! «تو آن را براي من بنويس!» و ميان گفتار پيغمبر: لا تَسْتَطِيعُ: «تو نميتواني!» را، گفتند: مراد عمر از اين گفتارش كه گفت: اكْتُبْ لِي اين بوده است كه: اِئْذَنْ لِي بِكِتَابَتِهَا! «به من اجازه بده تا بنويسم!»
گويا ايشان نميدانند كه عمر عرب بوده است و از كلامش: «اجازه به من بده تا آن را بنويسم» به لفظ «بنويس تو براي من» تعبير نميكند. و با وجود اين نتوانستند وجه معقول و مقبولي را براي كلام رسول الله: لا تَسْتَطِيعُ «تو نميتواني» ذكر نمايند.
ص 183
و در روايتي در «كنز العُمَّال» از ابن ضريس از عمر وارد است كه: من به رسول خدا گفتم: اكْتُبْهَا يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: لَا أسْتَطِيعُ!
و ابن ضريس از زيد بن أسلم تخريج نموده است كه: عمر براي مردم خطبه خواند: فَقَالَ: لا تَشُكُّوا فِي الرَّجْمِ! فَإنَّهُ حَقٌّ وَ لَقَدْ هَمَمْتُ أنْ أكْتُبَهُ فِي الْمُصْحَفِ، فَسَأَلْتُ اُبَيَّ بْنِ كَعْبٍ، فَقَالَ: ألَيْسَ أتَيْتَنِي وَ أنَا أسْتَقْرِئُهَا رَسُولَ اللهِ، فَدَفَعْتَ فِي صَدْرِي وَ قُلْتَ: كَيْفَ تَسْتَقْرِئُهُ آيَةَ الرَّجْمِ وَ هُمْ يَتَسَافَدُونَ تَسَافُدَ الْحُمُرِ - انتهي.
«و گفت: در رَجْم شكّ مكنيد! زيرا كه آن حقّ ميباشد، و هر آينه من تحقيقاً قصد كردم كه آن را در مصحف بنويسم، چون از اُبَيّ بن كَعْب پرسيدم در جواب گفت: مگر تو نزد من نيامدي در حالي كه م�� ميخواستم اجازۀ قرائت آن را از رسول الله بگيرم و تو در سينهام كوفتي و گفتي: چگونه اجازۀ قرائت و كتابت آيۀ رجم را از رسول الله ميگيري در حالي كه ايشان به مانند به روي هم جهيدن خرها به روي هم ميجهند؟!»
اين روايت ميرساند كه: عمر راضي به نازل شدن چيزي دربارۀ رَجْم نبود. و اي كاش محدّثين حاصل جواب اُبَيّ را به عمر و حاصل منع عُمَر اُبَيّ را از استقراء و خواستن اجازۀ كتابت و قرائت اين آيه تفسير مينمودند!
و ترمذي از سعيد بن مُسَيِّب از عمر تخريج كرده است كه او گفت: رَجَمَ رَسُولُ اللهِ صَلَّيَ اللهُ عَلَيهِ ] و ءَالِه [ وَسَلَّمَ وَ رَجَمَ أبوبَكْرٍ وَ رَجَمْتُ، وَ لَوْلا أنِّي أكْرَهُ أنْ أزِيدَ فِي كِتَابِ اللهِ لَكَتَبْتُهُ فِي الْمُصْحَفِ!
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم رَجم كرد، و أبوبكر رَجم كرد، و من رَجم كردم؛ و اگر مرا ناخوشايند نبود كه در كتاب الله چيزي را بيفزايم، آن را در مصحف مينوشتم!»
بنابراين عمر ميگويد: نوشتن رَجْم در مصحف، زيادتي در كتاب خدا بوده است كه وي آن را ناپسند ميدانسته است.
ميان اين چهار روايت يكي را با ديگري مقابله بينداز تا بداني دست مُحدّثيني كه وَلَع و حرص در كثرت روايت دارند چه جنايتي را مرتكب گرديده است؟! و چون
ص 184
نظرت را بر جزء سوّم از «كنزالعمّال» صفحۀ 90 و 91 بيندازي بصيرت بيشتري در مشاهدۀ اضطراب و خَلَل پيدا خواهي كرد!
اين را بگير و بدان: آنچه با مُفاد و مَضمون اين روايات تصادم و برخورد و درگيري شديد دارد آن است كه: از علي علیه السّلام روايت است كه: چون شَراحَة هَمْدانِيَّه را در روز پنجشنبه جَلْد كرد (تازيانه زد)، و در روز جمعه رَجْم (سنگسار) نمود گفت: أجْلِدُهَا بِكِتَابِ اللهِ وَ أرْجُمُهَا بِسُنَّةِ رَسُولِهِ.
«من او را به كتاب الله تازيانه زدم، و به سنّت رسولش سنگسار نمودم.»
و اين روايت را أحمد، و بخاري، و نَسائي، و عبدالرّزّاق در «جامع»، و طَحَاوي، و حاكم در «مستدرك» و غير آنها روايت نمودهاند. و شيعه آنرا از علي علیه السّلام مرسلاً روايت كرده است. بنابراين علي علیه السّلام گواهي ميدهد كه: رجم از سُنَّت رسول الله ميباشد نه از كتاب الله.
امر چهارم: از آنچه به كرامت و مَجْد و عُلُوّ قرآن مجيد چسبانيدهاند، روايتي است كه در «إتقان» و «الدّرّ المَنْثور» آمده است كه: طَبَراني و بَيْهقي و ابنضريس تخريج نمودهاند كه: از قرآن دو سوره ميباشد كه راغب در «مُحاضِرات» آن دو را دو سورۀ قنوت ناميده است؛ و آن دو را نسبت به تعليم علي علیه السّلام و قنوت عمر دادهاند و گفتهاند: در مُصْحف ابن عبّاس و زيد بن ثابت و در قرائت اُبَيّ و أبيموسي بوده است.
اوّلين از آن دو اين است: بِسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيم، اللَهُمَّ إنَّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِي عَلَيْكَ الْخَيْرَ وَ لا نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ - انتهي.
ما بدين راوي نميگوئيم: اين كلام، مشابهت با سياق و با بلاغت قرآن ندارد، و با او در شناخت اين امور مسامحه مينمائيم، وليكن به وي ميگوئيم: چگونه عبارت يَفْجُرُكَ صحيح است؟! و چگونه كلمۀ يَفْجُرُ متعدّي گرديده است؟!
همچنين خَلْع، مناسبت با أوثان و بُتْها دارد، در اين صورت معني چگونه ميشود؟! و غلط با چه چيز مرتفع ميگردد؟!
و دوّمين از آن دو اين است: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَهُمَّ إيَّاكَ نَعْبُدُ، وَ لَكَ
ص 185
نُصَلِّي وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَي وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ وَ نَخْشَي عَذَابَكَ الْجَِدَّ، إنَّ عَذَابَكَ بِالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ - انتهي.
در اين روايت نيز با راوي مسامحه مينمائيم در آنچه با او در روايت اوّل مسامحه نموديم؛ وليكن معني جدّ در اينجا چيست؟! آيا به معني عظمت و يا غنا و بينيازي (جَدّ) است؟! يا ضدّ هَزْل و شوخي (جِدّ) است؟! و يا نياز به سَجْع و وزنِ كلام آن را آورده است؟! آري در روايت عُبَيد: نَخْشَي نِقْمَتَكَ، و در روايت عبدالله: نَخْشَي عَذَابَكَ آمده است.
و ديگر آنكه نكته در تعبير به قوله: مُلْحَقٌ كدام است؟! و وجه مناسبت و صحّت تعليل براي خوف مومن از عذاب خدا به آنكه عذاب خدا به كافران مُلْحَق ميگردد چه ميباشد؟! بلكه اين عبارت مناسب با تعليل براي آن ميباشد كه: مومن از عذاب خدا نميترسد، چرا كه عذاب خدا به كافران مُلْحَق ميشود.
امر پنجم: و از آنچه به كرامت و مجد و عُلُوّ شأن قرآن مجيد چسبانيدهاند، چيزي است كه در «فصل الخطاب» از كتاب «دبستان المذاهب» نقل نموده است كه وي نسبت به شيعه داده است كه ايشان ميگويند: إحراق مصاحف سبب اتلاف سورههائي از قرآن گرديد كه در فضل علي علیه السّلام و أهل بيت او نازل شده بود.
از آنهاست اين سوره و در اينجا كلامي را ميآورد كه در فواصِل، مشابه بيست و پنج آيه ميباشد كه از فقراتي از قرآن كريم بر اُسلوب آيات آن تلفيق شده است. اينك بشنو آنچه را كه از غلط در آن آيات ميباشد گذشته از ركيك بودن اُسلوب تلفيقي آن!
از جملۀ اغلاط آن اين است: «وَاصْطَفَي مِنَ الْمَلَـٰئِكَةِ وَ جَعَلَ مِنَ الْمُومِنينَ اُولَـٰئِكَ فِي خَلْقِهِ.» «و برگزيد از فرشتگان، و قرار داد از مومنان، ايشان هستند در خلق او.» چه چيز را خداوند از فرشتگان برگزيد؟! و چه چيز را از مومنان قرار داد؟! و معني ايشانند در خلق او چه ميباشد؟!
و از جملۀ اغلاط آن اين است: «مَثَلُ الَّذِينَ يُوفُون بِعَهْدِكَ إنِّي جَزَيْتُهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ.» «مثل كساني كه به عهد تو وفا مينمايند، حقّاً من آنان را جنّات نعيم
ص 186
(بهشتهاي نعيم) پاداش ميدهم.» اي كاش من ميفهميدم مَثَل ايشان چيست؟!
و از جملۀ اغلاط آن اين است: «وَ لَقَدْ أرْسَلْنَا مُوسَي وَ هَرُونَ بِمَا اسْتُخْلِفَ فَبَغَوْا هَرُونَ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ».
«و هر آينه تحقيقاً ما فرستاديم موسي و هارون را با آنچه خليفه و جانشين گرديده بود؛ پس آنان هارون را طلب كردند. پس صبر جميل پسنديده ميباشد.» معني اين سخنان غضب آلوده چيست؟! و معني بِمَا اسْتُخْلِفَ[23] كدام است؟! و معني فَبَغَوْا هَرُونَ چه ميباشد؟![24] و ضمير در بَغَوْا به چه رجوع ميكند؟! و امر به صبر جميل براي چه كسي ميباشد؟!
و از جملۀ اغلاط آن اين است: وَ لَقَدْ آتَيْنَا بِكَ الْحُكْمَ كَالَّذِي مِنْ قَبْلِكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ وَ جَعَلْنَالَكَ مِنْهُمْ وَصِيًّا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.»
«و هر آينه ما تحقيقاً به تو حكم را داديم مانند پيامبران مرسلي كه پيش از تو بودند؛ و ما قرار داديم براي تو از ايشان وصيّي را، به اميد آنكه ايشان بازگردند.» معني آتَيْنَا بِكَ الْحُكْمَ چيست؟![25] و ضمير در كلمۀ مِنْهُمْ وَ لَعَلَّهُمْ به چه رجوع
ص 187
ميكند؟! آيا مرجع ضمير در قلب شاعر است؟! و وجه مناسبت در لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ چيست؟!
و از جملۀ أغلاط آن اين است: وَ إنَّ عَلِيًّا قَانِتٌ في اللَيْلِ سَاجِدٌ يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرْجُو ثَوَابَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ هُمْ بِعَذَابِي يَعْلَمُونَ.»
«و حقّاً علي در شب، برپاخيز براي دعا و نماز و استكانت است، سجدهآور است، از عاقبت و آخرت حَذَر دارد و ثواب پروردگارش را اميدوار است. بگو: آيا يكسان ميباشند كساني كه ستم ميكنند در حالي كه آنها به عذاب من علم دارند؟»
بگو: محلّ قوله: «آيا كساني كه ستم ميكنند» چيست؟! و مناسبت آن با قوله: «در حالي كه آنها به عذاب من علم دارند» چه ميباشد؟! و گويا اين مرد تلفيق كننده در ذهنش دو آيۀ يازدهم و دوازدهم[26] از سورۀ زُمَر خَلَجان نموده است كه در پايان آن اينست: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» «بگو: آيا يكسان ميباشند كساني كه ميدانند و كساني كه نميدانند؟!» آنگاه اين مرد تلفيقگر با عدم معرفت خود خواسته است از آن دوتا، چيزي را به هم تلفيق نمايد؛ و در آخر تلفيقش آورده است: آيا مساوي و يكسان هستند كساني كه ستم روا ميدارند؟! و نفهميده است كه: در آن دو آيه استفهام انكاري آمده است چون در آن دو آيه دو كس ذكر شدهاند: الَّذِي جَعَلَ لِلّهِ أنْدَاداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ «آن كس كه براي خداوند شركاء و اضدادي را قرار داده است تا از راه او گمراه كند.» و الْقَانِتُ آنَاءَ اللَيْلِ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ «آن كس كه در لحظات شب برپا ميخيزد و به دعا و تضرّع به سر ميآورد، و اميد رحمت پروردگارش را دارد.» بنابراين، اين دو كس با هم يكسان نميباشند وَ لَا يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ.
اين بود بعضي از سخنان پيرامون اين داستان مسخرهآميز و شوخي برانگيز!
و بايد دانست كه: صاحب «فصل الخِطاب» از مُحَدِّثين زياد نقل كننده و مُجِدِّ در
ص 188
تتبّع شواذّ احاديث ميباشد و مانند همچون سورۀ منقولي از كتاب «دبستان المذاهب» گمشدۀ اوست كه پيوسته به دنبالش ميگردد؛ و با وجود اين ميگويد: من در كتب شيعه أثري از اين منقول نيافتهام. اي شگفتا از صاحب «دبستان المذاهب» كه از كجا نسبت اين مدّعا را به شيعه آورده است؟! و در كدام يك از كتابهايشان يافته است؟! آيا نقل در كتب، اين گونه است؟! وليكن عجبي نيست، شِنْشِنَةٌ أعْرِفُهَا مِنْ أخْزَمِ. [27] چه بسيار به مثابه و مانند اين نقل كاذب و دروغين از شيعه نقل نمودهاند همچنانكه در كتاب «مِلَل» شهرستاني، و «مقدّمة» ابن خَلْدُون و غيرهما از آنچه در اين سالهاي أخيره بعضي از مردم عليه شيعه نوشتهاند موجود است، وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ.
در اينجا آية الله بلاغي مطلبي را تحت عنوان: «قَوْلُ الإماميَّةِ بِعَدَمِ النُّقْصانِ فِي الْقُرْآنِ» آغاز مينمايد، و پس از آنكه از يكايك أعلام شيعه، همچون شيخ صدوق در «اعتقادات» و شيخ مفيد در «مقالات» و سيّد مرتضي و شيخ طوسي، و شيخ طبرسي، و كاشف الغِطاء مطالبي ذكر ميكند ميفرمايد: و از سيّد قاضي نور الله در كتاب «مَصَائب النَّوَاصِب» آمده است كه: به شيعۀ إماميّه نسبت وقوع تغيير در قرآن را دادهاند؛ اين از چيزهائي نيست كه جمهور إماميّه بدان قائل باشند، بلكه قَالَ بهِ شِرْذِمَةٌ قَليلَةٌ مِنْهُم لَا اعْتِدادَ بِهِم فيما بَيْنَهُم « گروهي اندك و جداي از صف كه در ميان شيعه به گفتار آنها اعتنائي نميشود بدان قائل شدهاند».
و از شيخ بهائي نقل است كه گفته است: و أيضاً در زياده و نقيصۀ قرآن اختلاف
ص 189
نمودهاند؛ و صحيح آن است كه: قرآن عظيم از دستبرد محفوظ ميباشد، زياده باشد يا نقيصه. و بر آن دلالت دارد قوله تعالي: «وَ إنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ.»
و آنچه در ميان مردم شهرت دارد كه اسم أميرالمومنين علیه السّلام را در بعضي مواضع إسقاط كردهاند، مانند كلام خداي تعالي: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ فِي عَلِيٍّ» «اي پيغمبر آنچه را كه دربارۀ علي به تو نازل شده است إبلاغ كن!» و غير آن، نزد علماء اعتباري ندارد. و از مقدّس بغدادي در «شرح وافيه» آمده است كه: كلام، فقط در نقيصه ميباشد؛ و معروف ميان أصحاب ما ـ تا جائيكه حتّي بر آن حكايت إجماع گرديده است ـ عدم نقيصه ميباشد همچنين.
و أيضاً از وي نقل است كه: شيخ عليّ بن عبدالعالي رسالۀ مستقلّهاي در نفي نقيصه تصنيف كرده، و كلام صدوق را كه گذشت ذكر كرده است و سپس بواسطۀ أحاديثي كه دلالت بر نقيصه دارد، اعتراض نموده است و از آنها جواب داده است به آنكه اگر حديثي بر خلاف دليلي از كتاب و سنّت متواتره يا إجماع آمد، و تأويلش و حملش بر بعضي از وجوه، امكان نداشت طرح و ردّ آن واجب است.
بدانكه محدّث معاصر در كتاب «فَصْل الخِطاب» كوشش نموده است در جمعآوري جميع رواياتي كه بدانها استدلال بر نقيصه نمودهاند؛ و تعداد مسانيدشان را با أعدادي از مراسيلِ از أئمّه علیهم السلام در كتب، مانند مراسيل عيّاشي و فرات وغيرها تكثير كرده است؛ با اينكه شخص متتبّع محقّق يقين جازم دارد بدانكه اين مراسيل از همان مسانيد گرفته شدهاند.
و در مجموعِ رواياتي كه ذكر نموده است، رواياتي وجود دارد كه احتمال صدق در آنها راه ندارد؛ و بعضي از آنها به نحوي اختلاف دارند كه آنها را به تنافي و تعارض ميكشاند. و اين كتاب مختصرِ ما گنجايش بيان اين دو نحوه از روايات را ندارد. با وجود اين، قسمت مُعْظَمي از اين روايات كه سهم وافري در كثرت دارند سندهاي آنها بازگشت ميكند به چند نفري كه علماءِ رجال در وصفشان هر يك را يا به اينكه ضعيف الحديث فاسد المذهب مَجْفُوُّ الرّواية ميباشد، و يا به اينكه
ص 190
مضطرب الحديث و المذهب است، حديثش شناخته شده و ردّ شده است، و از ضعيفان روايت ميكند، و يا به اينكه كذّاب و متّهم ميباشد و من جائز نميدانم از تفسير وي يك حديث روايت نمايم، و او معروف است به آنكه از واقفيّه است و عداوتش با حضرت رضا علیه السّلام از همۀ مردم شديدتر است، و يا به اينكه كذّاب و أهل غُلُوّ است، و يا به اينكه ضعيف است و التفاتي و اعتمادي به وي نميباشد و از كذّابين است، و يابه اينكه فاسدالرِّواية و متّهم به غُلُوّ ميباشد وصف نمودهاند. و بسيار روشن است كه كثرت روايت امثال اينها أبداً فائدهاي را در برنخواهد داشت.
و اگر در رواياتشان در مثل اين مقامِ گسترده و بزرگ تسامح نموده و آنها را معتبر بدانيم؛ هر آينه بواسطۀ دلالت روايات متعدّده واجب ميگردد كه آنها را بر اين معني حمل و تنزيل نمائيم كه مضامينشان تفسير آيات، يا تأويل يا بياني است براي موردي كه به علم قطعي شمول عمومات آيات نسبت به آن مورد دانسته شده است؛ چرا كه آن مورد أظهر أفراد و أحقّ أفراد ميباشد به حكم عام، و يا آنكه آن مورد بخصوصه و به نصّ بر آن در وقت تنزيل در ضمن عموم مراد بوده است، و يا آنكه آن همان مورد نزول بوده است، و يا آنكه آن همان مراد از عبارت مُبْهَمَه بوده است.
و بر يكي از وجوه ثلاثۀ أخيره حمل ميشود آنچه در روايت آمده است كه: آن تنزيل است و آن را جبرئيل نازل كرده است؛ همچنانكه خود جمع ميان اين روايات شاهد بر آن ميباشد؛ همانطوري كه تحريف در آنها بايد حمل بر تحريف معني گردد.
شاهد گفتار ما مكاتبۀ حضرت أبوجعفر علیه السّلام به سَعْد الْخَيْر است همانطور كه در «روضۀ كافي» آمده است. در اين مكاتبه ميفرمايد: وَ كَانَ مِنْ نَبْذِهِمُ الْكِتَابَ أنْ أقَامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرَّفُوا حُدُودَهُ.
«و از دور افكندنشان كتاب الله را اين بود كه: ألفاظ و عبارات و حروفش را بر پا داشتند و حدود و معاني آن را تحريف كردند.» همچنانكه آنچه راكه در روايات وارد است كه آن در مصحف أميرالمومنين علیه السّلام يا ابن مسعود بوده است بايد حمل و تنزيل نمود بر آنكه در آن مصحف به عنوان تفسير و تأويل بوده است.
ص 191
و شاهد بر آن قول أميرالمومنين علیه السّلام است به زنديق كما في «نهجالبلاغة» و غيره: وَ لَقَدْ جِئْتُهُمْ بِالْكِتَابِ كَمَلاً مُشْتَمِلاً عَلَي التَّنْزِيلِ وَالتَّأْوِيلِ. [28] «و هر آينه من تحقيقاً براي آنها آوردم كتاب الله را به طور كامل شده كه مشتمل بود بر تنزيل و بر تأويل.»
و از جمله رواياتي كه بدان اشاره كرديم آن است كه محدّث معاصر در روايات سورۀ مَعَارِجْ چهار روايت ذكر كرده است كه كلمۀ «بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ» در مصحف فاطمه مضبوط و ثبت شده بوده است، و آنها در مصحف فاطمه علیهما سلام بدين گونه بوده است. و مخفي نيست كه مُصْحف فاطمه علیها سلام فقط كتابي بوده است در بيان و حديث أسرار عِلْم، همچنانكه از بسياري از رواياتي كه در «اصول كافي» در باب صحيفه و مصحف و جامعه وارد شده است معلوم ميگردد؛ و در اين روايات قول حضرت صادق علیه السّلام ميباشد ـ همانطور كه در روايت صحيحه و روايت حسنه آمده است ـ كه: «مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ» و «مَا أزْعُمُ أنَّ فِيهِ قُرْآناً».[29]
و از جملۀ آن روايات، رواياتي است كه در «كافي» در باب اينكه أئمّه علیهم السلام شهداء بر مردم ميباشند در صحيحۀ بُرَيْد از حضرت أبوجعفر امام محمّدباقر علیه السّلام ، و روايت او از حضرت أبوعبدالله امام جعفرصادق علیه السّلام است كه در كلامشان علیهما سلام فرمودهاند كه: در قوله تعالي: «وَ كَذ'لِكَ جَعَلْنَاكُمْ اُمَّةً وَسَطاً.» «و ] اينچنين [ ما شما را اُمّتي ميانه قرار داديم.» نَحْنُ الامَّةُ الْوُسْطَي. [30] «ما هستيم كه اُمّت ميانه ميباشيم!» و در شرح آن («كافي») از أميرالمؤمنين علیه السّلام وارد است كه: وَ نَحْنُ الَّذِينَ قَالَ اللَهُ:
ص 192
«وَ كَذ'لِكَ جَعَلْنَاكُمْ اُمَّةً وَسَطاً» . [31] «وماييم كسانيكه خداوند فرموده است: و ] اينچنين [ ما شما را اُمّتي ميانه قرارداديم.»
و بناءً عليهذا آنچه را كه مُرْسَلاً در دو تفسير نُعمان (نعماني ـ صح) و سَعْد روايت شده است كه: آيه «أئمّةً وَسَطاً» (اماماني ميانه) ميباشد ناچار بايد حمل بر معناي تفسيري نمود و گفت: تحريف فقط در ناحيۀ معني صورت يافته است.
و از جملۀ آن روايات، روايتي است كه در «كافي» در باب آنكه فقط أئمّه علیهم السلام راهنمايان و راهبران ميباشند از فُضيل روايت كرده است كه گفت: سؤال نمودم از حضرت أبا عبدالله إمام صادق علیه السّلام از قول خداي تعالي: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» «و از براي هر قومي هدايت كنندهاي ميباشد» فرمود: كُلُّ إمَامٍ هُوَ هَادٍ لِلْقَرْنِ الَّذِي هُوَ فِيهِم. [32] «هر امامي هدايت كننده است براي مردم آن عصري كه او در آن است.»
و روايت بُرَيْد از حضرت إمام محمّد باقر علیه السّلام در قول خداي تعالي: «إنَّمَا أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ.» «اين است و جز اين نيست كه تو بيم دهنده و ترساننده ميباشي؛ و براي هر قومي هدايت كنندهاي وجود دارد!» حضرت فرمود: رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم الْمُنْذِرُ، وَ لِكُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ يَهْدِيهِمْ إلَي مَا جَاءَ بِهِ النَّبيُّ صلی الله علیه و آله و سلّم . وَ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيٌّ علیه السّلام ثُمَّ الاوْصِيَاءُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ. [33] «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم ترساننده و هشدار دهنده ميباشد؛ و براي هر زماني از ما هدايت كنندهاي وجود دارد كه امّت را به سوي آنچه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم آورده است هدايت ميكند. و هدايت كنندگان پس از او عليّ علیه السّلام ميباشد، سپس أوصياي او يكي پس از ديگري.»
ونظير آن، روايت أبو بصير است از حضرت صادق علیه السّلام و روايت عبدالرّحيم قصير از حضرت باقر علیه السّلام كه: رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم الْمُنْذِرُ وَ عَلِيٌّ الْهَادي. [34] «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم منذر است و علي است هدايت كننده.»
ص 193
و به مضمون آنها رواياتي از جمهور أهل سنّت آمده است با اسناد از طريق أبوهريره و أبي بَرْزه و ابن عبّاس، و از طريق أميرالمومنين علیه السّلام ، و حاكم در «مستدرك» خود آن را صحيح دانسته است.
و هنگامي كه إحاطه و خبرويّت پيدا كردي به اين گفتار، پس آيا باز هم براي تو جالب به نظر ميرسد التجاء «فصل الخطاب» در تلفيق و تكثيرش به نقل از بعضي تفاسير متأخّره، و از داماد در حاشيۀ «قَبَسات» از گفتارش به اينكه: أحاديث از طرق ما و از طرق عامّه به طور تَضَافر رسيده است كه در قرآن تنزيل: إنَّمَا أنْتَ مُنْذِرٌ لِعِباد وَ عَلِيٌّ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ؟! بوده است- انتهي.
«تو (اي پيغمبر) فقط بيم دهندۀ بندگان هستي، و علي است كه براي هر قومي هدايت كننده ميباشد!»
اين شعري است كه مدّاحان آن را ميسرايند، و أمّا عارف به لغت عرب رضايت نميدهد نظمش را به آن نسبت دهند. ومن گمان ندارم تو را كه بتواني ازطرق ما و طرق أهل سنّت غير از آنچه را كه أوّلاً شنيدي پيدا كني و آن غير از آن چيزي است كه او نقل نموده است. فَاعْتَبِر!
و از جملۀ آن روايات، روايت «كافي» است از أبوحمزه از حضرت أبوجعفر علیه السّلام كه در قول خداي عزّوجلّ: «رَبَّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ.» «پروردگارا نبودهايم ما از مشركين!» فرمود: يَعْنُونَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ علیه السّلام «مرادشان از آن شرك به ولايت علي علیه السّلام بوده است». و اين روايت صريح ميباشد در آنكه تفسير است. و بنابراين با اين بيانش حاكم است بر دو روايت ضعيفۀ أبوبصير در ظهورشان به اينكه لفظ «بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ» از آيه حذف گرديده است.
و اين بيان از روايت أبوحمزه به أمثال آن ساري و جاري ميگردد (و به نحو حكومت مُبيِّن و مفسِّر ميشود).
و از جملۀ آن روايات، روايت عُمَر بن حَنْظَلَه است از حضرت صادق علیه السّلام در قول خداي تعالي در سورۀ بقره: «مَتَاعاً إلَي الْحَوْلِ غَيْرَ إخْرَاجٍ» «مُخْرَجَاتٍ» . «به آن
ص 194
زنان تا يك سال نفقه بدهند بدون إخراج. آن زنان از خانه بيرون شدگان نميباشند.» و من دربارۀ تو هيچ گماني ندارم مگر اينكه بگوئي: إلحاق امام علیه السّلام كلمه مُخرَجات را فقط براي تفسير مراد از كلمۀ إخراج بوده است، نه بيان نقيصه از قرآن كريم؛ و امّا «فصل الخطاب» آن را به عنوان بيان نقيصه ذكر كرده است. فاعتبر!
و از جملۀ آن روايات، صحيحۀ محمّد بن مسلم از حضرت صادق علیه السّلام ميباشد همانطور كه در «كافي» در اوّل باب منع زكات وارد است، و در آن است: پس از آن امام علیه السّلام فرمود: اين است قول خداوند عزّوجلّ: سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ «آنچه كه از دادن آن بخل ورزيدند در روز قيامت همچون طوق بر گردن، بدان گرفتار و غلّ و زنجير ميگردند.» يَعْنِي مَابَخِلُوا بِهِ مِنَ الزَّكَوةِ. «يعني آنچه از مال زكات كه به دادن آن بخل كردهاند.»
پس اين روايت مانند روايت صريحهاي ميباشد بر آنكه لفظ «مِنَ الزَّكَوةِ» تفسيري است از امام، نه آنكه از قرآن باشد. و لهذا اين روايت با اين بيانش حاكم است بر مرسلۀ ابنأبيعُمَيْر، از كسي كه او را ذكر كرده است، از حضرت صادق علیه السّلام در قول خداي عزّوجلّ: سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ مِنَ الزَّكَوةِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ؛ و صارف آن ميباشد از آنكه بيان نقيصه بوده باشد.
و از جملۀ آن روايات، صحيحۀ أبوبصير است از حضرت صادق علیه السّلام همچنانكه در «كافي» وارد است در باب نصّ خدا و رسول او بر أئمّه يكي بعد از ديگري، و در آن است: من به او گفتم: مردم ميگويند: چرا اسم علي علیه السّلام و اهل بيت او در كتاب الله نيامده است؟! حضرت فرمود: به ايشان بگوئيد: بر رسول خدا نماز نازل شد و خداوند اسم آن را در قرآن نبرد كه سه ركعت است و يا چهار ركعت، تا اينكه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلّم خودش بود كه آن را براي مردم تفسير كرد. [35] و همچنين حضرت
ص 195
دربارۀ زكات و حجّ به همين منوال فرمود. و مقتضاي اين حديث، تصديق امام علیه السّلام است قول مردم را كه: خداوند علي را در قرآن با اسم ذكر نكرده است، و فقط تسميه از تفسير رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلّم در حديث مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ وَ حَدِيث ثَقَلَيْن بوده است.
و شاهد بر اين مطلب روايتي است در «كافي» أيضاً در اين باب پس از آن روايت به فاصلۀ كوتاهي در صحيحۀ فُضَلاء از حضرت أبوجعفر الباقر علیه السّلام ، و روايت أبيجارود از آنحضرت علیه السّلام أيضاً و روايت أبودَيْلَم از حضرت أبوعبدالله الصّادق علیه السّلام ، كه آن دو امام همام در مقام احتجاج و عدم تقيّه، قول خداي تعالي علیهم السلام «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» را خواندهاند و آن دو امام در تلاوت آيه، كلمۀ «فِي عَلِيٍّ» را ذكر ننمودهاند. و اين دليل است براي آنكه آنچه در مورد ذكر اسم عليّ عليه السّلام در اين مقام و بلكه در غير آن، روايت شده است، فقط از باب تفسير و بيان مراد است در وحي قرآن، به آنكه تفسير و بيان مراد را جبرائيل از نزد خداوند به عنوان وحي مطلق-نه قرآن- آورده است، وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي إنْ هُوَ إلَّا وَحْيٌ يُوحَي.
و از جملۀ آن روايات، روايت ] محمّد بن [ فُضَيل است از حضرت أبوالحسن الماضي علیه السّلام در باب «النُّكَتُ مِنَ التَّنْزيلِ فِي الْوَلَايَةِ» از «كافي»، ميگويد: گفتم: هَذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ؟! فرمود: يَعْنِي أميرَالْمُوْمِنين علیه السّلام . گفتم: تنزيل است؟! فرمود: آري! [36] زيرا در اينجا آنحضرت، حضرت أميرالمومنين علیه السّلام را با كلامش: «يعني»، به عنوان تفسير و بيان مراد و مُشارٌ إلَيه در قول خداي تعالي: «هَذَا» ذكر نموده است. بنابراين كلام امام در جواب كه ميفرمايد: آري (از تنزيل ميباشد)، دليل است بر آنكه: آنچه را كه عين و وجودش در وحي قرآني مراد و منظور است أئمّه علیهم السلام آن را تَنْزيل مينامند.
ص 196
و عليهذا اين روايات و أمثالها تشبّثات «فَصْل الخِطاب» را به رواياتي كه روي هم انباشته است از رواياتي كه حال آنها را إجمالاً دانستي، ميبُرَد و قطع ميكند.
و به آنچه ما در اينجا ذكر نموديم و غير آن، إشاره دارد آنچه از كلمات علماءِ أعلام- قُدِّسَتْ أسرارُهم- نقل نموديم.
اگر بگوئي: اين روايت ضعيف است، و همچنين جملهاي از روايات متقدّمه! ميگوئيم: جُلِّ رواياتي كه «فَصْل الخِطاب» انباشته است مثل اين روايت ميباشند، بلكه داراي ضَعف شديدتري ميباشند همان طور كه در وصف راويان آنها بدان اشاره نموديم. علاوه براين در آن مقدار از روايات صحيحهاي كه ذكر كرديم، براي صاحبان خرد و اُولُوا الا لْباب كفايت است. [37]
اين بود عين گفتار اين عالم متتبّع محقّق خبير، پيرامون مسألۀ عدم تحريف قرآن كريم. و ملاحظه شد كه چقدر به طور جامع و كامل أطراف مسأله را إحاطه كرده و با فكري استوار شبهات را ردّ نموده است. و علاوه نه تنها در پاسداري سنگر تشيّع به طور أتمّ و أكمل در عقيدۀ صيانت كتاب إلهي، قدم راستين برداشته است؛ بلكه با ذكر روايات وارده در مصادر مهمّ أهل سنّت و عامّه به عنوان آنچه به كرامت كلام الله مجيد إلصاق كردهاند، ابتداءً حمله را بر آن جماعت فرموده و آن احاديث را به طور روشن إبطال نموده است. اي كاش جامعۀ شيعه در هر عصري لاأقلّ يك نفر مانند اين عالم مجتهد فقيه بصير و حميم و دلسوز و از هوا برونشده را ميداشت، تا همۀ مشكلات به نيروي ايمان و علم و درايت وي حلّ ميشد.
پاورقی
[1]- أبو عليّ الفضل بن الحسن- صح
[2]- گفتار استاد محمّد مَدَني رئيس دانشكدۀ شريعت در الجامع الازهر، مجلّۀ «رسالة الإسلام» شمارۀ 4، سال يازدهم، ص 382 و ص 383. [ تعليقه [
[3]- ما چون ترجمۀ اين عبارات را از تفسير «مجمع البيان» طبرسي در ص 123 تا ص 125 از همين مجموعه ذكر نموديم لهذا از ترجمۀ مجدّد آن صرف نظر شد و به عبارات عربي خود مولّف اكتفا گرديد.
[4]- چون اين دو سوره را از تفسير «الميزان» در همين مجموعه ص 107 ذكر نموديم و در آنجا ترجمهاش آمد از ترجمۀ مجدّد آنها صرف نظر شد.
[5]- چون اين دو سوره را از تفسير «الميزان» در همين مجموعه ص 107 ذكر نموديم و در آنجا ترجمهاش آمد از ترجمۀ مجدّد آنها صرف نظر شد.
[6]- تفصيل اين كلام در ص 304 تا ص 316 از همين مجلّدِ «امام شناسي» خواهد آمد.
[7]- شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضْواءٌ علي السّنّة المحمّدية» طبع سوّم، ص 254 در ضمن بيان سه مشكل گويد: «و شبيه آنچه از ابن مسعود در حذف معوّذتين از مصحفش نقل شده است، مطلبي است كه از اُبيّ بن كعب روايت است كه وي در مصحفش دو سورۀ خلع و حفد را نوشته بود و با آنها قنوت ميكرد. (أبوريّه پس از نقل اين دو سوره ميگويد:) قاضي در «انتصار» متعرّض ذكر اين دو سوره شده است و گفته است: كلام قنوتي كه مروي است اُبيّ بن كعب آن را در مصحفش ضبط نموده است دليل و برهاني قائم نشده است كه آنها قرآن منزل ميباشند بلكه قسمي از نوع دعا هستند به سبب آنكه اگر قرآن بود مانند نقل قرآني نقل ميشد و علم به صحتش پيدا ميشد. و ممكن است كلامي كلام قرآني منزل باشد سپس نسخ شده باشد و قرائتش به عنوان دعا مباح بوده باشد و به كلامي كه قرآن نيست مخلوط گرديده باشد- و اين گفتار از او به صحّت نپيوسته است- و آنچه از او روايت شده است اين است كه وي آن را در مصحفش ثبت نموده است و تحقيقاً او در مصحفش ثبت كرده است دعاء و تأويلي را كه از قرآن نميباشند.»
أقول: در بحث نفيس حضرت استاد علاّمه قدس سره قريباً گذشت كه: احتمال نسخ تلاوت قرآن و باقي بودن اصل آن غيرمعقول است.
[8]- «مسند» امام أحمد بن حنبل، ج 5، ص 132. [ تعليقه [
[9]- «صحيح» بخاري، ج 2، ص 252. [ تعليقه [
[10]- «مسند» امام احمدبن حنبل، ج 5، ص 131، و در آن: «الحنيفيّة» آمده و همين صحيح است.
[11]- آيۀ 26، از سورۀ 48: فتح با اين عبارت ميباشد:
اذ جعل الّذين كفروا في قلوبهم الحَميَّةَ حميّةَ الجاهِليَّةِ فأنزل اللهُ سكينتَهُ علي رسولِهِ و علي المومنين- الآية.
[12]- آيۀ 6 از سورۀ 33: احزاب ميباشد كه در آن لفظ و هُوَ أبٌ لهم نميباشد.
[13]- «تاريخ دمشق»، حافظ ابن عساكر، ج 2، ص 228. [ تعليقه [
[14]- «صحيح» بخاري، ج 4، ص 215. [ تعليقه [
[15]- «صحيح» بخاري، ج 4، ص 216. [ تعليقه [
[16]- «صحيح» بخاري، ج 4، ص 218، (باب مناقب عبدالله بن مسعود). [ تعليقه [
[17]- «صحيح» بخاري، ج 8، ص 26 (رجم الحبلي من الزّنا إذا أحْصَنَت). [ تعليقه [
[18]- «صحيح» مسلم، ج 3، ص 100.
[19]- مسبّحات عبارتند از پنج سورۀ قرآن كه ابتدائشان با تسبيح شروع ميشود: حَديد، حَشْر، جمعه، صفّ، تغابن.
[20]- شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضواء علي السّنّة المحمّدية» طبع سوّم، ص 256 وص 257 در ضمن بحث از مفتريات در روايت، بعد از شرح مفصّلي گويد: بلائي كه روايات بر سر ما آورده است به اينجا توقّف نمييابد بلكه پيوسته تمادي پيدا نموده است در جاهائي كه خطيرتر از اينها ميباشد تا اينكه گمان كرده است كه در قرآن نقصي و لحني موجود است و غير اينها از آنچه كه در كتب سنّت وارد شده است. و ما اگر بخواهيم جميع آنها را ذكر كنيم گفتار به درازا انجامد، وليكن ما به دو مثال از آنچه كه در نقص قرآن آوردهاند اكتفا مينمائيم، و آنها را از كتب معمولي و عادي أهل سنّت نمي���آوريم بلكه از آنجائي كه صحيحين آنها را ثبت و ضبط نموده و شيخين بخاري و مسلم آنها را روايت كردهاند ذكر ميكنيم: بخاري و غيره از عمر بن خطّاب روايت كردهاند كه بر فراز منبر گفت: انّ الله بعث محمّداً (در اينجا ابوريّه تمام آن روايت را بيان ميكند و پس از آن ميگويد:) مسلم از أبوالاسود از پدرش تخريج كرده است كه: أبوموسي اشعري به سوي قرّاء بصره فرستاد (در اينجا أبوريّه تمام روايت مسلم را تا آخر ذكر مينمايد و سپس ميگويد:) ما تا همين مقدار از رواياتي كه بيان كردهايم بدان اكتفا ميكنيم و آن مقدار كفايت ميكند كه بدانيم: روايات چه بلائي حتّي به كتاب أوّل مسلمين كه قرآن كريم است آورده است. و نميدانيم: چگونه اين رواياتي كه پرده برميدارد از آنكه در قرآن نقيصه ميباشد، و مثل اين مطاعن را متحمّل ميشود با گفتار خداوند سبحانه انَّا نحنُ نَزَّلنا الذكر و انّا له لحافظون، سازگار است؟! اللهمّ إنّ هذا أمرٌ عجيب يجب أنيتدبّره اولواالالباب «بار پروردگار من! حقيقةً اين امر شگفت انگيزي است كه واجب است دانشمندان خردمند در آن تدبّر كنند.»
[21]- «رسالة الاسلام» شمارۀ 4، از سال يازدهم، ص 382 و ص 383. [ تعليقه [
[22]- «لاكون مع الصّادقين» تأليف دكتر سيّد محمّد تيجاني سماوي، ص 168 تا ص 176؛ و اين جملۀ أخيره از وَاعْتَصِموا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً- تا آخر، جزئي از آيۀ 103، از سورۀ 3: آل عمران ميباشد.
[23]- حرف «باء» در بِمَا اسْتُخْلِفَ در تركيب موجود، ظهور در معناي مصاحبت دارد (مثل آيۀ 33 از سورۀ 9: توبه: ... أَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَي ...، و آيۀ 38 از سورۀ 51: ذاريات: ... أرْسَلْنَاهُ إلَي فِرعَونَ بِسُلطانٍ ...) كه در اينجا معناي مناسبي ندارد، و همچنين حذف ضمير عائد مجرور از صله در اين عبارت جائز نميباشد و معني را ناتمام نموده است. و اگر بجاي آن گفته بود: لِمَا اسْتُخلِفَ لَه (يا فيه ) معني اينچنين ميشد: «براي آنچه بدان خليفه و جانشين گرديده بود.» ـ (م)
[24]- بَغَي در صورتيكه بدون واسطه متعدّي به مفعول شود به معناي طَلَبَ ميباشد (مثل آيۀ 164 از سورۀ 6: أنعام: قُل أغَيرَ اللَهِ أبغِي رَبّاً ...) كه در اينجا مناسبتي ندارد، و در صورتي بمعناي ظَلَم ـ كه احتمالاً مورد نظر اين تلفيق كننده بوده است ـ خواهد بود كه با حرف جرّ علَي آورده شود (مثل آيۀ 76 از سورۀ 28: قَصص: إنَّ قارونَ كانَ مِن قَومِ موسَي فَبَغَي عَلَيْهِم ...)؛ فَبَغَوْا عَلَي هَرُون يعني «پس آنان بر هارون ستم روا داشتند.» ـ (م)
[25]- فعل آتَي بدون واسطه متعدّي به دو مفعول ميشود (مثل آيۀ 87 از سورۀ 15: حِجر: ... آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي ...، و آيۀ 12 از سورۀ 19: مريم: ... آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبيّاً ) و آوردن باء برسرمفعول آن صحيح نبوده و معني ندارد. (م)
[26]- دو آيۀ هشتم و نهم ـ صح .
[27]- در «مجمع الامثال» ميداني طبع سنۀ 1374 هجريّۀ قمريّه، جزء أوّل، ص 361، شمارۀ 1933 گويد: ابن كلبي ميگويد: اين شعر از أبوأخزم طائي است و او جدّ أبوحاتم يا جدّ جدّ او ميباشد. وي پسري داشت به نام أخزم و گفته شده است كه عاقّ بوده است. وي مرد و پسراني از خود باقي گذارد. يك روز پسران بر جدّشان أبوأخزم جهيدند و بدنش را خون آلود كردند. او گفت:
إنّ بَنيَّ ضَرَّجوني بِالدّمِ شِنشِنةٌ أعرفُها مِن أخزَمِ
و در روايتي است: زَمَّلُونِي . و آن در معني مثل ضرّجوني ميباشد. يعني لَطَّخُوني. يعني: اين نوادگان، با پدرشان در عقوق شباهت دارند. شنشنةٌ بمعني عادت و طبيعت است. شمر گفته است: اين مَثَل به مثابه كلامشان: الْعَصَا مِنَ العُصَيَّة ميباشد.
[28]- اين عبارت در «نهج البلاغة» نميباشد. و در «احتجاج» طبرسي، ص 137 (واز طبع بيروت: ج 1، ص 257) و در «بحار الانوار» ج 19، جزء اوّل، ص 126 از طبع كمپاني، و ج 93، ص 125 و ص 126 از طبع حروفي إسلاميّه، به نقل از «احتجاج» اينطور آمده است: وَلَقد اُحضِروا الكتابَ كَمَلاً مُشتَمِلاً علَي التَّأْويلِ وَ التَّنزيل.
[29]- «كافي» كتاب الحجّة، باب 40: بابٌ فيه ذِكرُ الصّحيفةِ و الجفرِ و الجامعةِ و مُصحفِ فاطمةَ عليها السّلام، حديث اوّل و سوّم.
[30]- «كافي» كتاب الحجّة، باب 9: في أنّ الائمّةَ شُهداءُ اللهِ عَزَّوجَلَّ عَلي خَلقِه، حديث دوّم و چهارم.
[31]- «مرآة العقول» ج 2، ص 339.
[32] كافي «كتاب الحجّة» باب 10: بابُ أنّ الائمّةَ: هُم الهُداة، أحاديث 1 تا 4.
[33] كافي «كتاب الحجّة» باب 10: بابُ أنّ الائمّةَ: هُم الهُداة، أحاديث 1 تا 4.
[34] كافي «كتاب الحجّة» باب 10: بابُ أنّ الائمّةَ: هُم الهُداة، أحاديث 1 تا 4.
[35]- «كافي» كتاب الحجّة، باب 64: بابُ ما نصَّ اللهُ عزّوجلّ و رسولُه علَي الائمّة عليهم السّلام واحداً فواحداً، حديث أوّل.
[36]- «كافي» كتاب الحجّة، باب 108: بابٌ فيه نُكَتٌ و نُتَفٌ مِنَ التَّنْزيلِ فِي الولايةِ، حديث 91. روايت مفصَّل است و عبارت فوق آخرين فقرۀ آن است.
[37]- «آلاءُ الرّحمن في تفسير القرآن» طبع مطبعۀ عرفان صيدا، سنۀ 1351 هجريّۀ قمريّه، جزءاوّل، ص 19 تا ص 29