صفحه قبل


ص 131

روايات وارده در منع عمر از كتابت

 رسول خدا صلى الله عليه وآله در مرض موت

1ـ بُخَارى در «صحيح» خود، با سند خود از عبيدالله‏ بن عبدالله از ابن ‏عبّاس روايت مى‏كند كه او گفت: لَمّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله وَ فِى الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ، قَالَ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله: هَلُمّ [164] أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلّوا بَعْدَهُ!

فَقَالَ عُمَرُ: إنّ النّبِىّ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَ عِنْدَكُمُ القُرْآنُ . حَسْبُنَا كِتَابُ‏اللهِ، فَاخْتَلَفَ أهْلُ الْبَيْتِ فَاخْتَصَمُوا، مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ كِتَاباً لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَهُ عُمَرُ.

فَلَمّا أكْثَرُوا اللّغْوَ وَ الْاخْتِلافَ عِنْدَ النّبِىّ، قَالَ لَهُمْ رَسُولُ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله: قُومُوا.

فَكَانَ ابْنُ‏عَبّاسٍ يَقُولُ: إنّ الرّزِيّةَ كُلّ الرّزِيّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله وَ بَيْنَ أنْ‏يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ. [165]، [166]

«چون زمان مرگ رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرارسيد و در حجره آن حضرت مردانى بودند كه از جمله آنها عمربن خطّاب بود، رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: بيائيد براى شما نوشته‏اى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد! عمر گفت: تحقيقاً مرض و درد بر


ص 132

پيغمبر غلبه كرده است و در نزد شما قرآن است و ما را كتاب خدا بس است. اهل خانه اختلاف كردند و كار به منازعه كشيد. بعضى از آنها مى‏گفتند: نزديك بياوريد تا پيغمبر براى شما نوشته‏اى بنويسد كه پس از آن گمراه نشويد! و بعضى از آنها مى‏گفتند همان گفتار عمر است.

چون كار منازعه و خصومت بالا كشيد و در حضور پيغمبر اختلاف و سخنان لغو و ردّ و بدل‏ها را زياد كردند رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: برخيزيد!

عادت ابن‏عبّاس اين بود كه پيوسته مى‏گفت: حقيقةً مصيبت بزرگ كه تمام مصيبت‏ها را در برداشت اين بود كه ميان رسول الله‏صلى الله عليه وآله و ميان اينكه آن نوشته را براى آنان بنويسد، حائل شده و به واسطه اختلافشان و سخنان در هم و برهم و غير مفهوم و مبهم نگذاردند، منظور رسول الله عملى گردد.»

اين حديث از أحاديثى است كه در نزد عامّه شكّى در صحّت و صدور آن نيست، [167] زيرا بخارى از ابراهيم‏بن‏موسى، ازهِشام، ازمُعَمّر، و نيز از عبدالله‏بن‏محمّد، از عبدالرزّاق، از مُعَمّر، از زُهْرِى، از عبيدالله بن عبدالله، از ابن‏عبّاس روايت كرده است. و در توثيق و تعديل اينها در نزد عامّه شبهه‏اى نيست.

2ـ و نيز بخارى در «صحيح» خود، از يحيى بن سليمان، از ابن وَهَب، از يونس بن شهاب، از عبيدالله بن عبدالله، از ابن‏عبّاس روايت كرده است كه او گفت: لَمّااشْتَدّ بِالنّبِىّ‏صلى الله عليه وآله وَجَعُهُ قَالَ: ائْتُونِى بِكِتَابٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلّوا بَعْدَهُ! قَالَ عُمَرُ: إنّ النّبِى ‏صلى الله عليه وآله غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللهِ حَسْبُنَا. فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللّغَطُ.


ص 133

قَالَ: قُومُوا عَنّى وَ لَايَنْبَغِى عِنْدى التّنَازُعُ. فَخَرَجَ ابْنُ‏ عَبّاسٍ يَقُولُ : إنّ الرَزِيّةَ كُلّ الرّزِيّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ‏ صلى الله عليه وآله وَ بَيْنَ كِتَابِهِ [168] .

«چون مرض و درد عارض بر رسول خداصلى الله عليه وآله شدّت يافت فرمود: كتابى براى من بياوريد تا براى شما نوشته‏اى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد! عمر گفت: تحقيقاً بر رسول‏صلى الله عليه وآله درد و مرض غلبه كرده است و در نزد ما كتاب خداست كه ما را كافى است. پس اختلاف كردند و سخنان بلند و داد و فرياد زياد شد.

رسول خدا فرمود: از نزد من برخيزيد و در حضور من تنازع و مخاصمه سزاوار نيست! ابن‏عبّاس از مجلس خارج شده مى‏گفت: تحقيقاً مصيبت بزرگ، آن مصيبتى كه تمام مصائب را در بردارد آن است كه: در ميان رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله و ميان نوشته‏اى كه مى‏خواست بنويسد جدائى افتاد.»

اين حديث نيز از أحاديث صحيحه در نزد عامّه است و در روات آن شبهه و ترديدى وجود ندارد .

3ـ و همچنين بخارى از قَبِيصَه، از ابن عُيَيْنَه، از سُلَيمان أحْول، از سعيدبن جُبَيْر، از ابن‏عبّاس روايت كرده است كه او گفت:

يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟ ثُمّ بَكَى حَتّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ . فَقَالَ: اشْتَدّ بِرَسُولِ اللهِ‏صلى الله عليه وآله وَجَعُهُ يَوْمَ الْخَمِيسِ فَقَالَ : ائْتُونِى بِكِتَابٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً. فَتَنَازَعُوا ـ وَ لَايَنْبَغِى عِنْدَ نَبِىّ تَنَازُعٌ ـ فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله.

قَالَ: دَعُونِى! فَالّذِى أنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمّا تَدْعُونِى اِلَيْهِ. وَ أوْصَى عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ: أخْرِجُوا الْمُشْرِكينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَ أجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ اُجِيزُهُمْ، وَ نَسِيتُ الثّالِثَةَ. [169] ، [170]


ص 134

«روز پنجشنبه، و هيچ مى‏دانى روز پنجشنبه چيست؟! در اين حال به قدرى ابن‏عبّاس گريه كرد كه اشكهايش ريگهاى زمين را‌تر كرد. آنگاه گفت: مرض و درد رسول الله‏ صلى الله عليه وآله در روز پنجشنبه شدّت كرد، فلهذا گفت: كتابى بياوريد تا براى شما نوشته‏اى بنويسم كه پس از آن هيچ وقت گمراه نشويد. در اين حال حاضران با هم تنازع كردند ـ در صورتى كه به هيچ گونه و هيچ قسم در حضور پيغمبرى تنازع و دعوا جايز نيست ـ پس گفتند: رسول خداصلى الله عليه وآله ياوه و هذيان مى‏گويد.

پيامبر گفت: واگذاريد مرا، زيرا آنچه من در آن هستم بهتر است از آنچه شما مرا به سوى آن مى‏خوانيد. و در وقت مرگش درباره سه چيز وصيّت نمود: أوّل آنكه مشركين را از جزيرة العرب خارج كنيد! دوم آنكه: به ميهمانان وارد كه دسته‏جمعى از نقاط مختلف مى‏آيند، به همان طورى كه من جايزه مى‏دادم شما هم جايزه بدهيد! و سوم وصيّتى را كه نمود من فراموش كرده‏ام.»

مُسْلِم نيز در «صحيح» خود، در آخر كتاب وصايا، سه روايت در اين باره ذكر كرده است. اولى بعينها همين مضمون روايت سومى است كه ما از بخارى ذكر كرديم، با اين تفاوت كه أوّلاً بجاى عبارت فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ‏اللهِ دارد: وَ قَالُوا: مَا شَأنُهُ؟ أهَجَرَ؟ اسْتَفْهِمُوهُ!

«و گفتند: رسول‏خدا درچه حالى است؟ آيا هذيان مى‏گويد؟ از او سؤال كنيد!»

و ثاثياً در عبارت وَ نَسِيتُ الثّالِثَةَ آورده است: وَ سَكَتَ عَنِ الثّالِثَةِ، أوْ قَالَهَا


ص 135

فَاُنْسِيتُهَا. [171] «و از سومى ساكت شد و يا اينكه آن را گفت و من فراموش كردم.»

و سومى بعينها همين مضمون روايت أوّلى است كه ما از بخارى نقل كرديم [172] .

بايد دانست كه اين دو روايت را مسلم با اسناد ديگرى غير از اسناد بخارى ذكر كرده است، و فقط در جهت مضمون تطابق دارند. و دومى را از اسحق‏بن ابراهيم، از وَكيع، از مالك بنِ مِغْوَل، از طَلْحَةبن مُصرّف از سعيد بن جبير، از ابن‏عبّاس روايت مى‏كند كه او گفت : يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟ ثُمّ جَعَلَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ حَتّى رَأيْتُ عَلَى خَدّيْهِ كَأنّهَا نِظَامُ اللّؤلُؤ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله: ائْتُونِى بِالْكَتِفِ وَ الدّوَاةِ (أوِ اللّوْحِ وَ الدّواةِ) أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً. فَقَالُوا: اِنّ رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله يَهْجُرُ [173].

«روز پنجشنبه، و اگر بدانى روز پنجشنبه چيست؟ دراين هنگام اشكهاى ابن‏عبّاس چنان جارى شد كه من بر سيما و دوگونه او ديدم گويا دو رشته از لؤلؤ سرازير است. ابن‏عبّاس گفت : رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: براى من كتف و دواتى (يا لوح و دواتى) [174] بياوريد، تا من براى شما نوشته اى بنويسم كه أبداً پس از آن گمراه نشويد! گفتند: تحقيقاً رسول خداصلى الله عليه وآله هذيان مى‏گويد.»

احمدبن حنبل سه حديثى را كه از بخارى ذكر كرديم، به عين همان اسناد و همان عبارات به ترتيب در ص 325 و ص 222 و ص 355 از جزء أوّل «مُسْند» خود روايت كرده است.

بارى اين حديث خواستنِ دوات و كتف، و منع عمر و نسبت ياوه سرائى به رسول‏خدا، و رزيّه يوم الخميس كه ابن‏عبّاس بر آن مى‏گريست هرگاه كه ياد آن روز و


ص 136

آن داستان را مى‏نمود، از قضاياى مشهوره و معروفه در نزد أصحاب سِيَر و سُنَن و أخبار است. بزرگان از عامّه در كتب خود ذكر كرده‏اند و بدان اعتراف دارند [175] .

ابن سَعد در «طبقات» در اين زمينه، نُه حديث ذكر مى‏كند. حديث أوّل و سوم را كه ما از بخارى آورديم با حديث مَروى از مسلم، و حديثى از يحيى بن حمّاد با سند خود از سعيدبن جُبَير از ابن‏عبّاس، كه در آن بدين عبارت است: فَقَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ : إنّ نَبِىّ اللهِ لَيَهْجُرُ. «پس بعضى از آنان كه نزد رسول خدا بودند، گفتند: تحقيقاً پيغمبر خدا هذيان مى‏گويد.»

و يك حديث از محمّدبن عبدالله انصارى، با سند خود از جابر بن عبدالله انصارى، و يك حديث از حَفص بن عمر حَوْضى، با سند خود از اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب‏عليه السلام، و يك حديث از محمّد بن عمر با سند خود از جابر با دو حديث ديگر: أول از محمّد بن عمر، از هشام بن سعد، از زيدبن أسْلَم، از پدرش، از عمربن خطّاب كه او گفت:

كُنّا عِنْدَ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله وَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ النّساءِ حِجَابٌ . فَقَالَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله: اِغْسِلُونِى بِسَبْعِ قِرَبٍ وَ أْتُونِى بِصَحِيفَةٍ وَ دَواةٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً! فَقَالَ النّسْوَةُ: ائْتُوا رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله بِحَاجَتِهِ! قَالَ عُمَرُ: فَقُلْتُ : اسْكُتْنَ فَاِنّكُنّ صِوَاحِبُهُ، إذَا مَرِضَ عَصَرْتُنّ اَعْيُنَكُنّ، وَ إذَا صَحّ أخَذْتُنّ بِعُنُقِهِ! فَقَالَ رَسُولُ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله: هُنّ خَيْرٌ مِنْكُمْ !

«ما در نزد رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله بوديم در ميان ما و زنان پرده و حجابى فاصله بود. رسول‏خداصلى الله عليه وآله گفت: مرا با هفت مشك آب غسل دهيد و صحيفه و دواتى بياوريد تا براى شما نوشته‏اى بنويسم كه پس از آن به هيچ‏وجه گمراه نشويد؟ زنان گفتند:


ص 137

حاجت رسول‏الله‏ صلى الله عليه وآله را برآوريد! عُمر گفت: من به آنها گفتم: ساكت شويد! زيرا كه شما همخوابگان او هستيد كه چون مريض شود چشمهاى خود را مى‏فشاريد به ريختن اشك! و چون صحّت يابد دست به گردن او مى‏بريد (و معاشقه مى‏كنيد) [176] . رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اين زنان از شما بهترند!»

اين روايت رانيز طبرانى در «أوسط» خود از عمر تخريج كرده است[177] .

دوم از محمّدبن عمر با سند خود از عكرمه، از ابن‏عبّاس كه او گفت: إنّ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله قَالَ فِى مَرَضِهِ الّذِى مَاتَ فِيهِ: ائْتُونِى بِدَواةٍ وَ صَحِيفَةٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً! فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ : مَنْ لِفُلَانَةَ وَ فُلَانَةَ مَدَائِنِ الرّومِ؟ إنّ رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله لَيْسَ بِمَيّتٍ حَتّى نَفْتَحَهَا، وَ لَوْمَاتَ لَانْتَظَرْنَاهُ كَمَا انْتَظَرَتْ بَنُو إسْرائيلَ مُوسَى. فَقَالَتْ زَيْنَبُ زَوْجُ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله: ألَا تَسْمَعُونَ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله يَعْهَدُ إلَيْكُمْ؟! فَلَغَطُوا، فَقَالَ : قُومُوا! فَلَمّا قَامُوا قُبِضَ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله مَكَانَهُ [178]

«رسول‏خداصلى الله عليه وآله در همان مرضى كه رحلت كردند فرمودند: دوات و صحيفه‏اى بياوريد تا براى شما كتابى بنويسم كه أبداً پس از آن گمراه نگرديد! عمربن خطّاب گفت: كيست براى فتح فلان شهر و فلان شهر، شهرهاى روم؟ رسول خداصلى الله عليه وآله نمى‏ميرد تا وقتى كه ما آن شهرها را فتح نمائيم. و اگر بميرد انتظار وى را خواهيم كشيد همان طور كه بنى‏اسرائيل انتظار موسى را كشيدند. زينب زوجه رسول‏خداصلى الله عليه وآله گفت: آيا شما نمى‏شنويد كه پيغمبرصلى الله عليه وآله دارد به شما وصيّت مى‏كند؟! آنان صداى خود را بلند كرده و به داد و بيداد و منازعه و دعوا پرداختند. رسول‏خدا فرمود: برخيزيد! چون برخاستند، در همان لحظه رسول خداصلى الله عليه وآله جان‏


ص 138

تسليم كرد.»

بازگشت به فهرست

مقدمه چيني عمر براي جلو گيري از كتابت رسول خدا

الآن كه مصادر اين حديث در اين رزيّه از كتب صحاح و سُنَنِ معتبر و درجه أوّل أهل سنّت مشخّص شد، [179] ما در پيرامون مفاد و ماحصل از آن چند بحث داريم.

بحث اوّل: از اين روايات به دست مى‏آيد كه: اين واقعه، واقعه دفعيّه نبوده است كه به مجرّد طرح رسول خدا بر كتابت، آنها هم بَدءاً إنكار نموده باشند بلكه از قرائن مشهوده به دست مى‏آيد كه رسول خدا از توطئه آنان بر ضدّ حكومت على‏عليه السلام خبر داشته، و بنابر همين اساس جيش اسامه را بعث فرموده است. و چون از اخبار داخل منزل حضرت از سوى حزب نسوان مخالف، و از اخبار خارج كه به سمع مباركش در تأخير جيش اُسامه و تخلّف ابوبكر و عمر مى‏رسيد، خوب فهميده بود كه چه نقشه‏هائى در كار است، فلهذا بر اساس اين شواهد و مشهودات، در چنين زمينه‏اى دوات و كتف طلب فرمود.

عمر و دستيارانش نيز بَدواً و ابتداءً در اين مجلس به‏طور تصادف و ناگهانى جمع نشده‏اند بلكه آنها پيوسته در مجالس خود گرد هم آمده و در راه أخذ ولايت و امارت مسلمين نقشه‏ها مى‏كشيدند، و اين اجتماع او با همقطاران و همصداها با نقشه قبلى بوده است. چطور متصوّر است كه حضور عمر با تمام أعوانش كه به


ص 139

قدرى بوده‏اند كه در مجلس رسول الله ايجاد دو دستگى كردند و فرياد برآوردند و حَسْبُنَا كِتَابُ الله گفتند، تا به جائى كه با أصحاب مؤمن و مطيع كه در حجره رسول خدا بودند دو صفّ متمايز شده و بر آنها غلبه كنند، صدفه بوده و به‏طور عادى خود بخود تحقق يافته باشد؟ آن هم در اين مجلسى كه پيشدار حاضران عمر است، و متكلّم اوست و رفقايش به دنبال سخن او بر گفتار رسول الله اعتراض كردند [180].

در حديث أوّل بخارى ديديم كه ابن‏عبّاس مى‏گويد: أهل حجره اختلاف كردند و كار به خصومت كشيد. بعضى از ايشان گفتار رسول الله را تأييد مى‏نمودند كه: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ كِتَاباً لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ، و بعضى از ايشان قول عمر را مى‏گفتند يعنى «رسول‏خدا هذيان مى‏گويد.» از اينجا معلوم مى‏شود: او پيشوا و پيشدار اعتراض بوده، و او أوّل ناطق به هَجْرِ رسول‏الله بوده است.

بحث دوم: بدون هيچ شبهه جمله‏اى را كه عمر گفته است، عبارت اِنّ رَسُولَ اللهِ يَهْجُرُ «رسول خدا ياوه و هذيان مى‏گويد» بوده است، امّا اصحاب سنن و اخبار


ص 140

چون ديدند كه اين عبارت از عمر بسيار مستهجن است به جهت تقليل استهجان و دفاع از ادب عمر، اين عبارت را به كلمه إنّ النّبِىّ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ «درد و مرض بر پيغمبر غلبه كرده است» تبديل كردند.

بازگشت به فهرست

نسبت دادن عمر هجران را به رسول خدا (ص)

شاهد گفتار ما روايتى است كه ابن ابى الحديد در «شرح نهج‏البلاغة» با تخريج أبوبكر أحمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب «السقيفة» با إسناد خود به ابن‏عبّاس آورده است كه او گفت: لَمّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللهِ الْوَفاةُ وَ فِى الْبَيْتِ رِجَالٌ فيهِمْ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ، قَالَ رَسُولُ‏اللهِ: ائْتُونِى بِدَوَاةٍ وَ صَحِيفَةٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلّونَ بَعْدَهُ (قال): فَقَالَ عُمَرُ كَلِمَةً مَعْنَاهَا أنّ الْوَجَعَ قَدْ غَلَبَ عَلَى رَسُولِ اللهِ‏ صلى الله عليه وآله، ثُمّ قَالَ: عِنْدَنَا الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ.

فَاخْتَلَفَ مَنْ فِى الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْ قَائِلٍ: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ، وَ مِنْ قَائِلٍ: مَا قَالَ عُمَرُ. فَلَمّا أكْثَرُوا اللّغَطَ وَ اللّغْوَ وَ الْاِخْتِلافَ غَضِبَ‏صلى الله عليه وآله فَقَالَ: قُومُوا! إنّهُ لَايَنْبَغِى لِنَبِىّ أنْ يُخْتَلَفَ عِنْدَهُ هَكَذَا. فَقَامُوا، فَمَاتَ رَسُولُ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله فِى ذَلِكَ الْيَوْمِ.

فَكَانَ ابْنُ‏عَبّاسٍ يَقُولُ: إنّ الرّزِيّةَ مَا حَالَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ كِتَابِ رَسُولِ اللهِ‏صلى الله عليه وآله يَعْنِى الاخْتِلَافَ وَ اللّغَطَ.

ابن أبى الحديد مى‏گويد: اين حديث را شيخين: محمّدبن اِسمعيل بخارى و مسلم‏بن حَجّاج قُشَيْرى در دو «صحيح» خود تخريج كرده‏اند، و كافّه محدّثين بر روايت آن اتّفاق دارند [181] .

چون ترجمه معناى اين حديث از جهت مضمون و مفاد با احاديثى كه در اينجا آورديم مشابه است، لهذا از ترجمه آن خوددارى نموده، و فقط به ذكر اين نكته كه شاهد ماست اكتفا مى‏كنيم و آن اين است كه:

در اينجا مى‏گويد: عمر كلمه‏اى گفت كه معنايش آن است كه درد و مرض بر رسول ‏الله غلبه كرده است. و اين صريح است در آنكه سخن عمر چيز ديگرى بوده


ص 141

است و چون نخواستند عين آن سخن را بياورند آن را تبديل به مفاد و معنى نموده‏اند. و آن كلمه همان هَجْر [182] است كه در پارسى به آن هذيان و ياوه گويند.

شاهد ديگر ما مقايسه و مقارنه فيمابين همين روايات مذكوره است كه چون آنها را رديف نموده و با هم مقايسه كنيم بدون شبهه به دست مى‏آيد كه: گفتار عمر إنّ النّبِىّ يَهْجُرُ بوده است.

بخارى در صحيحه اوّل و دوم كه نام معترض را صريحاً ذكر كرده است كه عمر بوده است گفته است كه: سخن او قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ (بر او درد غلبه كرده است) بوده است و أمّا او در صحيحه سوم و نيز مسلم در صحيحه خود، نام او را بخصوصه نبرده، و با عنوان كلّى قَالوا (گفتند) ذكر كرده است و عين مَقول قول عمر را كه يَهْجُرُ بوده است آورده‏اند . فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ‏اللهِ. فَقَالُوا: إنّ رَسُولَ اللهِ لَيَهْجُرُ [183] . و ابن سعد در «طبقات» در روايتى كه از سعيدبن جبير ذكر كرديم مى‏گويد: فَقَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ: إنّ نَبِىّ‏اللهِ لَيَهْجُرُ (بعضى از آنان كه در حضور او بودند گفتند: پيغمبر خدا هذيان مى‏گويد.) در اينجاها چون گوينده يَهْجُرُ بخصوصه مشخّص نشده است و با عبارت قالوا (گفتند) و يا قَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ (بعضى از كسانى كه در حضور او بودند) ذكر شده است، آوردن كلمه هَجَرَ و يَهْجُرُ (هذيان گفت، و هذيان مى‏گويد) را مستهجن نشمرده‏اند و ذكر كرده‏اند.

أمّا ما كه اين روايات را تطبيق و مقايسه مى‏نمائيم به خوبى براى ما روشن است كه: گوينده يَهْجُرُ در قالُوا، و يا بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ، همان عمر است كه در آن روايات، حِمَايةً له و لِشَأنه اين محرّفين و مُبدّلين و محاميان از اريكه استبداد و ستم، آن را


ص 142

تبديل به قَدْ غَلَبَ عَلَيْه الْوجَعُ كرده‏اند.

بازگشت به فهرست

تغيير دادن لفظ هجران از سوي طرفداران عمر

و ما در يكى از روايات مُسْلِم‏ بن حَجّاج ديديم كه: از عُمَر با عبارت أهَجَرَ؟ اسْتَفْهِمُوهُ ! (آيا هذيان مى‏گويد؟ از او بپرسيد!) آورده است. و معلوم است كه عبارت عمر استفهام و ترديد نبوده است و او به طور قطع گفته است، هَجَرَ (ياوه گفت). آنگاه بعضى از محاميان گفته‏اند: شايد هَجَرَ را به عنوان استفهام گفته است، و در كتابت كه فرق ندارد، آنگاه بعضى ديگر براى تثبيت و تأييد اين استفهام آمده‏اند و يك همزه استفهام بر سرش درآوردند و أهَجَرَ گفته‏اند و نوشته‏اند، و سپس محاميان ديگر براى تثبيت أهَجَرَ يك جمله اسْتَفْهِمُوهُ (برويد و از رسول خدا سؤال كنيد كه آيا سخنش راست و جدّى بوده و يا هذيان مى‏گفته است؟) را زياد كرده‏اند.

و ما از اين قبيل تصرّفات، در روايات بسيار داريم كه براى شخص خيبر، مواقع و مواضع تغيير و تحريف روشن مى‏شود. و با بحثى كه ما در اينجا نموديم و آن عبارت از مقارنه و مقايسه روايات بخارى و مسلم و ابن‏سعد بود، خوب روشن شد كه كلام عمر هَجَرَ و يَهْجُرُ بوده است، و بدون شكّ تغييرات در كيفيّت عبارتِ روايات مختلفه ناشى از دستبرد و دخالت راويان و حديث پردازان مى‏باشد.

بحث سوم: مراد و منظور رسول خداصلى الله عليه وآله ازنوشته چه بوده است؟ رسول خدا چه مطلبى را مى‏خواسته است بنويسد تا اُمّتش پس از او أبداً گمراه نشوند؟

ما بَدواً اين جواب را مى‏توانيم از خود گفتار عمر كه گفت: عِنْدَكُمُ الْقُرآنُ حَسْبَنُا كِتَابُ اللهِ (در نزد شما قرآن است! براى ما كتاب خدا كافى‏است) كه در صحيحه أوّل بخارى آمده است و ديگر: عِنْدَنَا كِتَابُ اللهِ حَسْبُنا (در نزد ما كتاب خداست كه ما را بس است) كه در صحيحه دوم وى آمده است، استخراج كنيم. يعنى بدون مراجعه به اخبار و شواهد تاريخ، و روايات و قرائن موجوده، از خود كلام عمر مى‏توان مقصود رسول‏الله را از خواستن دوات و كتف به دست آورد كه چه مى‏خواستند بنويسند؟ و آن عبارت حَسْبُنَا وَ كَفَانَا است. چون او در مقام اعتراض بر نوشته رسول الله مى‏گويد: قرآن براى ما بس است، كتاب الله براى ما كفايت مى‏كند. معلوم


ص 143

مى‏شود رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى‏خواسته است چيز ديگرى را ضميمه قرآن كند، و يا آن را حجّت براى مسلمين قرار دهد، و عمر از ضميمه آن به قرآن و يا حجّيّت و ولايت آن مستقلّاً جلوگيرى مى‏نمايد و آن غير از عترت و وجود مقدّس علىّ‏بن أبيطالب و فرزندان معصومش چيز ديگر نيست.

و اين همان روايات متواتره، بلكه ما فوق تواتر است كه شيعه و عامّه با صدها سند در كتب خود ذكر كرده‏اند كه رسول‏الله در مواقع متعدّدى از جمله در همين مرض مرگ به مسجد رفته و خطبه خواند و فرمود: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى! «من دو چيز ذيقيمت و متاع نفيس در ميان شما مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من است.» و ما در همين بحث از شيخ مفيد در «ارشاد» [184] ، و از ابن سعد در «طبقات» [185] خطبه رسول‏الله را در حال مرض در مسجد در پيرامون حجّيّت و خلافت قرآن و عترت با همين عبارت ذكر كرديم. [186] ،[187]

بازگشت به فهرست


ص 144

منظور رسول خدا از كتابت ، وصايت علي عليه‌السلام بوده است

ولى چون نگذاشتند آن خطبه‏هاى شفاهى صورت عمل بپوشد، و در صدد معارضه و بركندن آن برآمدند و رسول‏الله اين موضوع را مى‏دانست، براى تحكيم آن اينك در بستر رحلت خواست كتباً آن را تحكيم كند و روز پنجشنبه كه به گفتار ابن‏عبّاس روز رزيّه است، عمر با هياهو و جنجال و غلطاندازى و لغط و فرياد و سخنان لغو، اختلاف انداخت و رسول الله را آزرده خاطر ساخت، تا چهره خود را از آنها برگردانيد و گفت برخيزيد!

فلهذا چون گفتند: آيا اينك براى تو دوات و كتف را بياوريم؟ فرمود: أبَعْدَ الّذِى قُلْتُمْ؟ لَا، وَلَكِنّى اُوصِيكُمْ بِأهْلِ بَيْتِى خَيْراً! «آيا بعد از اينكه شما چنان سخنانى گفتيد؟ نه. وليكن شما را وصيّت مى كنم كه با اهل بيت من به نيكى رفتار كنيد!» معلوم مى‏شود مورد كتابت همان اهل بيت بوده‏اند كه رسول خدا پس از عدم قدرت بر وصيّت كتبى، به وصيّت شفاهى نيز اكتفا فرموده است.

و در روايت سوم بخارى و أوّل مسلم كه ما در اينجا آورديم، پيامبر سه وصيّت مى‏كند، و راوى خبر، سعيدبن جبير از ابن‏عبّاس است و مى‏گويد: وَ سَكَتَ عَنِ الثّالِثَةِ أوْ اُنْسِيتُهَا و ابن‏عبّاس از بيان وصيت سوم ساكت شد، و يا گفت: و من كه سعيدبن جبير راوى روايتم، فراموش كرده‏ام. واضح است كه آن وصيّت همان امر به تمسّك به عترت، و حجّيّت امارت و ولايت أميرالمؤمنين و ذرّيّه او تا إمام دوازدهمين‏عليهم السلام است كه در حديث ثَقَلَيْن آمده است. و محقّقاً نه ابن‏عباس ساكت شده و نه ابن‏جبير فراموش كرده است، أمّا تاريكى زمان سياست و ظلمت استبداد زمان كه منتهى به تيغ حَجّاج بْن يُوسُف ثَقَفى شد، سعيدبن جبير را از ذكر آن بازداشته است. [188]


ص 145

و أمّا احتمال آن چيز سوم كه توصيه به جيش اُسامه باشد، در اينجا بى‏مورد است به طورى كه محمّد فؤاد عبدالباقى در تعليقه «صحيح مُسلم» از مهلب نقل كرده است؛ اين أمرى نبوده است كه از جهت گرانى ابن‏عبّاس را إسكات دهد و يا ابن‏جبير را به فراموشى اندازد. [189]

دليل روشن و واضحى كه مراد از نوشته رسول‏الله صلى الله عليه وآله، وصيّت به خلافت أميرالمؤمنين‏عليه السلام بوده است آن است كه خود عمر مى‏گويد: من مى‏دانستم كه رسول‏خدا در مرضش مى‏خواهد وصيّت به على‏بن أبيطالب كند فلهذا مخالفت كردم و نگذاشتم وصيّتش عملى شود.

ابن أبى‏الحديد در بيان مسافرتى كه ابن‏عبّاس با عمر به شام كرد و در راه، عمر به ابن‏عبّاس از أميرالمؤمنين‏عليه السلام گله مى‏كند كه او در جزو همراهان من با هم در اين سفر به شام نيامد و من او را خشمگين مى‏بينم، مى‏رسد به اينجا كه مى‏گويد: جواب عمر به ابن‏عبّاس، به طريقى دگر نيز ذكر شده است و آن اين است كه: إنّ رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله أرَادَ أنْ يَذْكُرَهُ لِلأمْرِ فِى مَرَضِهِ فَصَدَدْتُهُ عَنْهُ خَوْفاً مِنَ الْفِتْنَةِ وَ انْتِشَارِ أمْرِ الْإسَلَامِ، فَعَلِمَ مَا فِى نَفْسِى وَ أمْسَكَ، وَ أبَى اللهُ إلاّ إمْضَاءَ مَا حَتَمَ [190] . «رسول خداصلى الله عليه وآله در مرض ارتحالش اراده كرد او را براى خلافت نصب كند، من او را از اين كار بازداشتم به جهت ترس از فتنه و انتشار امر اسلام. رسول‏خدا از نيّت من مطّلع شد و


ص 146

دست‏از اراده خودبرداشت، وخداوند هم درتقدير همان‏راكه حتمى‏بودپيش‏آورد .» [191]

ما شرح اين مسافرت را در ج 7 از «امام شناسى» مفصّلاً آورده‏ايم. و نيز در بعضى از موارد از داستان منع عمر كتابت رسول الله را سخن به ميان آورده‏ايم [192] ولى در هر جا به جهت و مناسبت مخصوصى بوده است و اينك در اينجا نيز به جهت أمر به كتابت و حديث ثقلين است. بنابر اين علاوه بر آنكه در هر جا بخصوصه مطالب بديع و روشنى به كار رفته است در اينجا نيز با اين تفصيل فى‏الجمله، أبداً جنبه تكرارى ندارد و مطالب بديع است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[164] هَلُمّ به معناى تَعَال است يعنى بيا، ولازم است و گاهى متعدّى استعمال مى‏شود، مثل هَلُمّ شُهَداءَكم يعنى گواهانتان را بياوريد. هَلُمّ از اسماء افعال است و در آن واحد و جمع و مذكّر و مؤنّث يكسان است. و آن را صرف مى‏كنند و فعل قرار مى‏دهند و به آن ضمير را ملحق مى‏نمايند، و در تثنيه هَلُمّا و در مؤنّث هَلُمّى و در جمع هَلُمّوا مى‏گويند.

[165] لَغَط با فتحه غين به معناى درهم شدن صداها و فرياد است.

[166] اين حديث را بخارى در كتاب طبّ و مرضى، در باب قول المريض: قوموا عنّى، ذكر كرده است، از طبع بولاق سنه 1312 هجريه قمريه، ج‏7، ص 120، و از طبع مطبعه عثمانيه مصريّه سنه 1351 ج‏4، ص 5، و از طبع مطبعه داراحياء الكتب العربيّة با حاشيه سندى، ج 4، ص.6 و أيضاً بخارى در كتاب النبى، باب مرضه، از طبع بولاق ج‏6، ص 9 و 10 آورده است و بجاى «قال عمر»، «قال بعضهم» ذكر كرده است.

[167] و أيضاً اين روايت را شيخ مفيد در «امالى» طبع جامعة المدرّسين ص 36 و 37 با سند متّصل خود از عبيدالله بن عبدالله بن عتبة از ابن عبّاس با عين همين متن آورده است و پس از كلمه «بعده» كلمه «أبداً» آمده، و بجاى «قرّبوا»، «قوموا» آمده، و در گفتار عمر: «لاتأتوه بشى‏ء» نيز اضافه دارد و در تعليقه گويد: علاّمه مجلسى(ره) گويد: خبر طلب رسول خداصلى الله عليه وآله دوات و كتف و منع كردن عمر از آن با اختلافى كه در الفاظ آن است از جهت معنى متواتر است. بخارى و مسلم در صحيحشان آن را روايت نموده‏اند و ديگر از محدّثين عامّه در كتبشان آورده‏اند و بخارى در جاهاى متعدّد از «صحيح» خود آورده است، از جمله در صفحه دوم از ابتداى آن كتاب‏است.

[168] صحيح بخارى» كتاب العلم، باب كتابة العلم، از طبع بولاق مصر،ج‏1، ص 30، و از طبع مطبعه عثمانيّه مصريّه، ج‏1، ص 22 و ص 23، و از طبع داراحياء الكتب العربيّة با حاشيه سندى، ج‏1، ص 32 و ص.33

[169] صحيح بخارى» كتاب الجهاد و السّير، باب جوائز الوفد. از طبع بولاق، ج‏4، ص 69 و ص 70 و از طبع مطبعه عثمانيّه مصر، ج‏2، ص 117، و از طبع داراحياء الكتب العربيّة، ج‏2، ص‏.178

[170] تتمه حديث اين است كه: يعقوب بن محمد مى‏گويد: من از مغيرةبن عبدالرحمن پرسيدم كه جزيرة العرب كجاست؟ گفت: مكّه و مدينه و يمامه و يمن. و يعقوب گفت: عرج، أوّل تهامه است.

[171] «صحيح» مسلم، از طبع عيسى البابى الحلبى بمصر، ج‏2، ص 15 و ص 16، و از داراحياء التراث العربى با تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، ج‏3، ص 1257 و ص 1258، احاديث شماره 20 و 21 و.22 و معناى سكت عن الثالثة اين است كه ابن عباس از بيان آن خوددارى نمود، و معناى اُنسيتها اين است كه سعيد بن جبير فراموش كرده است.

[172] «صحيح» مسلم، از طبع عيسى البابى الحلبى بمصر، ج‏2، ص 15 و ص 16، و از داراحياء التراث العربى با تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، ج‏3، ص 1257 و ص 1258، احاديث شماره 20 و 21 و.22 و معناى سكت عن الثالثة اين است كه ابن عباس از بيان آن خوددارى نمود، و معناى اُنسيتها اين است كه سعيد بن جبير فراموش كرده است.

[173]«صحيح» مسلم، از طبع عيسى البابى الحلبى بمصر، ج‏2، ص 15 و ص 16، و از داراحياء التراث العربى با تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، ج‏3، ص 1257 و ص 1258، احاديث شماره 20 و 21 و.22 و معناى سكت عن الثالثة اين است كه ابن عباس از بيان آن خوددارى نمود، و معناى اُنسيتها اين است كه سعيد بن جبير فراموش كرده است.

[174] در «مصباح» گويد: لوح صفحه‏اى است چوبى و يا از كتف، كه چون بر روى آن بنويسند به آن لوح گويند؛ و دوات عبارت است از مادّه اى كه با آن مى‏نويسند.

[175] روايت سوم را كه ما از بخارى نقل كرديم، ابن أثير جزرى در «الكامل فى التاريخ» طبع بيروت 1385 هجرى قمرى، ج‏2، ص 320 ذكر كرده است. وأبوالفداء دمشقى در «البداية و النّهاية» ج 5 و ص 227، حديثى را كه ما از مسلم در صحيحش آورديم كه در آن عبارت ما شأنه؟ يهجو استفهموه آمده است، او از مسلم و بخارى هر دو آورده است، و حديث اوّلى را كه ما از بخارى و مسلم آورديم، او نيز از بخارى و مسلم آورده است.

[176] و ممكن است معنى آن اين طور باشد كه: چون مريض شود بر او گريه مى‏كنيد، و چون صحّت يابد گردن او را مى‏گيريد (كنايه از آنكه او را به زحمت و مشقّت مى‏اندازيد).

[177] بنابر روايت ملّا على متّقى هندى در «كنزالعمّال» طبع أول، ج‏3، ص.138

[178] الطبقات الكبرى» طبع بيروت سنه 1376 ج‏2، ص 242 تا ص 245: ذكر الكتاب الّذى أراد رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله أن يكتبه لاُمّته فى مرضه الذى مات فيه.

[179] بسيارى از مطالب شيخ مفيد را در «ارشاد» كه ما در اينجا آورديم و روايات عامّه از بخارى و مسلم را مرحوم آية الله حاج سيد محسن جبل عاملى رحمه الله در كتاب «اعيان الشيعة» طبع دوم، ج‏2، ص‏226 تا ص‏232 ذكر كرده است. و بسيارى از اين روايات را سيّدبن طاووس در «طرائف» طبع مطبعه خيّام قم از ص‏431 تا ص‏435 تحت عنوان:منع عمر النبىّ‏صلى الله عليه وآله عند وفاته أن يكتب كتاباً لايضل بعده أبداً» از محمدبن على مازندرانى در كتاب «اسباب نزول قرآن» و از حميدى در «جمع بين الصحيحين» و از «مسند» احمد حنبل و «صحيح» مسلم و «صحيح» بخارى ذكر نموده است و بحث كلامى دقيق فرموده است. خود به نام عبدالمحمود عمر را در چندين مورد، مورد خطاب و محاكمه و عتاب قرار داده است و با محكوميّت قطعيه وى، گناه تمام امت و علت جميع اختلافات و پيدايش جنگها و كشتارها و نهب و غارتها و گمراهى‏هاى اُمت را پس از رسول خدا بر دوش عمر مى‏نهد و او را يگانه علّت و سبب انحراف معرّفى مى‏كند.

[180] از اخبار و احاديث عامّه به دست مى‏آيد كه عمر در مقابل رسول خدا كه اصحابى داشته است، خود او نيز اصحاب و پيروان و دارودسته‏اى داشته است. در كتاب «النصّ و الاجتهاد» طبع دوّم ص 177 از «سنن» ابى داود كه در هامش شرح زرقانى بر «مُوطّأ» مالك است و أيضاً در ص‏103 از جزء دوم شرح زرقانى كه در هامش صفحه است در باب حجّ تمتّع و كراهت عمر از تمتّع بانسوان در ميان عمره تا زمان حجّ روايت مى‏كند كه: و هذا ما كَرِهَه عُمَر و بعضُ أتباعِهِ فقال قائلهم: أنَنطلقُ و ذكورنا تقطر؟ «اين امرى بود كه عمر و بعضى از مريدان و پيروان او نپسنديدند و گوينده آنان گفت: آيا ما براى حجّ به راه بيفتيم و از آلتهاى ما آب منى قطره قطره بريزد؟!» و از طرفى چون ابوموسى اشعرى از اين مسأله از عمر پرسيد بنابر روايت امام احمد در ص 50 از جزء اوّل مسندش از حديث عمر، عمر در پاسخ او مى‏گويد: قد علمت أنّ النبى‏صلى الله عليه وآله قد فعله هو و أصحابُهُ ولكن كرهتُ أن يضلّوا بهنّ معرّسين فى الأراك ثم يروحون بالحج تقطر رؤوسهم! «من دانستم كه پيغمبر و اصحابش اين كار را كرده‏اند، و امّا من ناپسند داشتم كه مردان با زنانشان در زير درختهاى اراك آميزش كنند و سپس در حالى كه از سرهايشان آب غسل جنابت جارى است به سوى حجّ رهسپار شوند!» در اينجا درست مى‏بينيم كه عمر و اصحابش يك جانب و رسول خدا و اصحابش در جانب ديگر قرار گرفته‏اند. فافهم و تأمّل و اغتنم.

[181] شرح نهج‏البلاغة» طبع دارالكتب العربية الكبرى مصر، ج‏2، ص.20

[182] هَجَرَ يَهْجُرُ هَجْراً فى نَومه أو مَرَضِه: خَلَط و هَذَى.

[183] و حتى بخارى روايت اول را كه ما از او از كتاب طب فى باب قول المريض: قوموا عنّى با عبارت فقال عمر ذكر كرده است آورديم، عين اين روايت را با همين لفظ و سند در كتاب النبّى باب مرضه از طبع بولاق ج‏6، ص 9 و 10، قال بعضهم آورده است و بجاى «و من قائل: ما قال عمر»، «و منهم من يقول غير ذلك» آورده است.

[184] ارشاد»، طبع سنگى، ص.97

[185] طبقات» طبع بيروت، ج‏2، ص.194

[186] همين كتاب، درس 181 تا 185 ص 75 و.76

[187] از جمله ادله فاضحه واضحه، اعتراف شهرستانى و كلام اوست بر اينكه: گوينده آن سخن عمر بوده است. علّامه حلّى در كتاب «منهاج الكرامة» از طبع عبدالرحيم، ص 48 و ص 49 گويد: و قد ذكر الشهرستانى و هو أشدّ المتعصّبين على الاماميّة:إنّ منشأ الفساد بعد إبليس الاختلافات الواقعة فى مرض النبىّ‏صلى الله عليه وآله، فأوّل تنازع فى مرضه فى ما رواه البخارى بإسناده الى ابن عبّاس قال: لما اشتدّ بالنبىّ‏صلى الله عليه وآله مرضه الّذى توفّى فيه، قال: ائتونى بدواة و قرطاس اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعدى! فقال عمر: انّ صاحبكم ليهجر حسبنا كتاب الله! و كثر اللّغَط. فقال النّبىّ‏صلى الله عليه وآله: قوموا عنّى لاينبغى عندى التنازع!

«شهرستانى كه از مخالفين سرسخت شيعه اماميّه است مى‏گويد: منشأ افساد و خرابى پس از ابليس، اختلافى بود كه در مرض رسول خداصلى الله عليه وآله واقع شد. زيرا أولين نزاعى كه بنابر روايت بخارى با اسناد خود از ابن‏عباس روى داده است آن بود كه: چون مرض رسول خدا ـ همان مرضى كه در آن رحلت كرد ـ شدت يافت، فرمود: براى من كاغذ و دواتى بياوريد تابراى شما چيزى بنويسم كه بعد از آن پس از من گمراه نشويد! عمر گفت: تحقيقاً اين صاحب مصاحب شما هذيان مى‏گويد، براى ما كتاب الله كافى است. وسخنانى مبهم كه خصوصيّت آنها فهميده نمى‏شد در اين حال در ميان جالسين از صحابه از طرفين زياد درگرفت. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: از نزد من برخيزيد! چرا كه تنازع و داد و بيداد كردن در نزد من سزاوار نيست.»

[188] آيا معقول است كه اصحاب حاضر در مجلس، وصيّت رسول خدا را فراموش كنند در حالى كه جودت حفظ و قدرت ذهنى آنها مطالبى بيان شده است كه قصائد شعرى طويل را چون يك بار بر آنان خوانده مى‏شد حفظ مى‏شدند، و خطبه‏هاى بديع و مفصّل را بدون اندك تغيير حفظ مى‏شدند؟ آيا اين چنين كسانى متصوّر است كه وصيّت سوم رسول خدا را فراموش كرده باشند؟! أبداً اين طور نيست، امّا سياست حاكم جائر ايشان را مجبور به نسيان و عدم ذكر كرده است، آن به راستى كه ملعبه دست بازيگران و محلّ تمسخر آن صحابه بى‏مايه قرار گرفت. بدون اندكى ترديد آن وصيّت، وصيّت به استخلاف اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است كه راوى آن را ذكر نموده است.

[189] صحيح» مسلم، طبع داراحياء التراث ج‏3، ص 1258، تعليقه شماره.4

[190] شرح نهج البلاغه» طبع دار احياء الكتب العربيّة الكبرى، ج‏3، ص 14، سطر 27 و.28

[191] در «غاية المرام» ص 595 تا ص 620 درباره جرأت عمر بن خطاب بر رسول خدا چون دانست كه آنحضرت مى‏خواهد نصّى بر ولايت على‏عليه السلام بنويسد در مرض موت، از طريق عامّه هفده روايت، هشت تا از ابن أبى الحديد در «شرح نهج البلاغة» و هفت تا از صاحب كتاب «سير الصحابة»، و از طريق خاصّه دو روايت: يكى بسيار مفصّل از كتاب سليم بن قيس هلالى و ديگرى از صاحب كتاب «الصراط المستقيم» ذكر نموده است.

[192] مانند ص 270 تا ص 272 درس 14، از ج 1 «امام شناسى» و ص 31 تا ص 33 درس 91 تا 93 از ج‏7، و ص 144 تا ص 151 درس 110 تا 115 از ج 8 «امام شناسى».

بازگشت به فهرست

دنباله متن