ص 131
1ـ بُخَارى در «صحيح» خود، با سند خود از عبيدالله بن عبدالله از ابن عبّاس روايت مىكند كه او گفت: لَمّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله وَ فِى الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ، قَالَ النّبِىّصلى الله عليه وآله: هَلُمّ [164] أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلّوا بَعْدَهُ!
فَقَالَ عُمَرُ: إنّ النّبِىّ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَ عِنْدَكُمُ القُرْآنُ . حَسْبُنَا كِتَابُاللهِ، فَاخْتَلَفَ أهْلُ الْبَيْتِ فَاخْتَصَمُوا، مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ كِتَاباً لَنْتَضِلّوا بَعْدَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَهُ عُمَرُ.
فَلَمّا أكْثَرُوا اللّغْوَ وَ الْاخْتِلافَ عِنْدَ النّبِىّ، قَالَ لَهُمْ رَسُولُاللهِصلى الله عليه وآله: قُومُوا.
فَكَانَ ابْنُعَبّاسٍ يَقُولُ: إنّ الرّزِيّةَ كُلّ الرّزِيّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِاللهِصلى الله عليه وآله وَ بَيْنَ أنْيَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ. [165]، [166]
«چون زمان مرگ رسولخداصلى الله عليه وآله فرارسيد و در حجره آن حضرت مردانى بودند كه از جمله آنها عمربن خطّاب بود، رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: بيائيد براى شما نوشتهاى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد! عمر گفت: تحقيقاً مرض و درد بر
ص 132
پيغمبر غلبه كرده است و در نزد شما قرآن است و ما را كتاب خدا بس است. اهل خانه اختلاف كردند و كار به منازعه كشيد. بعضى از آنها مىگفتند: نزديك بياوريد تا پيغمبر براى شما نوشتهاى بنويسد كه پس از آن گمراه نشويد! و بعضى از آنها مىگفتند همان گفتار عمر است.
چون كار منازعه و خصومت بالا كشيد و در حضور پيغمبر اختلاف و سخنان لغو و ردّ و بدلها را زياد كردند رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: برخيزيد!
عادت ابنعبّاس اين بود كه پيوسته مىگفت: حقيقةً مصيبت بزرگ كه تمام مصيبتها را در برداشت اين بود كه ميان رسول اللهصلى الله عليه وآله و ميان اينكه آن نوشته را براى آنان بنويسد، حائل شده و به واسطه اختلافشان و سخنان در هم و برهم و غير مفهوم و مبهم نگذاردند، منظور رسول الله عملى گردد.»
اين حديث از أحاديثى است كه در نزد عامّه شكّى در صحّت و صدور آن نيست، [167] زيرا بخارى از ابراهيمبنموسى، ازهِشام، ازمُعَمّر، و نيز از عبداللهبنمحمّد، از عبدالرزّاق، از مُعَمّر، از زُهْرِى، از عبيدالله بن عبدالله، از ابنعبّاس روايت كرده است. و در توثيق و تعديل اينها در نزد عامّه شبههاى نيست.
2ـ و نيز بخارى در «صحيح» خود، از يحيى بن سليمان، از ابن وَهَب، از يونس بن شهاب، از عبيدالله بن عبدالله، از ابنعبّاس روايت كرده است كه او گفت: لَمّااشْتَدّ بِالنّبِىّصلى الله عليه وآله وَجَعُهُ قَالَ: ائْتُونِى بِكِتَابٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلّوا بَعْدَهُ! قَالَ عُمَرُ: إنّ النّبِى صلى الله عليه وآله غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللهِ حَسْبُنَا. فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللّغَطُ.
ص 133
قَالَ: قُومُوا عَنّى وَ لَايَنْبَغِى عِنْدى التّنَازُعُ. فَخَرَجَ ابْنُ عَبّاسٍ يَقُولُ : إنّ الرَزِيّةَ كُلّ الرّزِيّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ بَيْنَ كِتَابِهِ [168] .
«چون مرض و درد عارض بر رسول خداصلى الله عليه وآله شدّت يافت فرمود: كتابى براى من بياوريد تا براى شما نوشتهاى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد! عمر گفت: تحقيقاً بر رسولصلى الله عليه وآله درد و مرض غلبه كرده است و در نزد ما كتاب خداست كه ما را كافى است. پس اختلاف كردند و سخنان بلند و داد و فرياد زياد شد.
رسول خدا فرمود: از نزد من برخيزيد و در حضور من تنازع و مخاصمه سزاوار نيست! ابنعبّاس از مجلس خارج شده مىگفت: تحقيقاً مصيبت بزرگ، آن مصيبتى كه تمام مصائب را در بردارد آن است كه: در ميان رسولاللهصلى الله عليه وآله و ميان نوشتهاى كه مىخواست بنويسد جدائى افتاد.»
اين حديث نيز از أحاديث صحيحه در نزد عامّه است و در روات آن شبهه و ترديدى وجود ندارد .
3ـ و همچنين بخارى از قَبِيصَه، از ابن عُيَيْنَه، از سُلَيمان أحْول، از سعيدبن جُبَيْر، از ابنعبّاس روايت كرده است كه او گفت:
يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟ ثُمّ بَكَى حَتّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ . فَقَالَ: اشْتَدّ بِرَسُولِ اللهِصلى الله عليه وآله وَجَعُهُ يَوْمَ الْخَمِيسِ فَقَالَ : ائْتُونِى بِكِتَابٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْتَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً. فَتَنَازَعُوا ـ وَ لَايَنْبَغِى عِنْدَ نَبِىّ تَنَازُعٌ ـ فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله.
قَالَ: دَعُونِى! فَالّذِى أنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمّا تَدْعُونِى اِلَيْهِ. وَ أوْصَى عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ: أخْرِجُوا الْمُشْرِكينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَ أجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ اُجِيزُهُمْ، وَ نَسِيتُ الثّالِثَةَ. [169] ، [170]
ص 134
«روز پنجشنبه، و هيچ مىدانى روز پنجشنبه چيست؟! در اين حال به قدرى ابنعبّاس گريه كرد كه اشكهايش ريگهاى زمين راتر كرد. آنگاه گفت: مرض و درد رسول الله صلى الله عليه وآله در روز پنجشنبه شدّت كرد، فلهذا گفت: كتابى بياوريد تا براى شما نوشتهاى بنويسم كه پس از آن هيچ وقت گمراه نشويد. در اين حال حاضران با هم تنازع كردند ـ در صورتى كه به هيچ گونه و هيچ قسم در حضور پيغمبرى تنازع و دعوا جايز نيست ـ پس گفتند: رسول خداصلى الله عليه وآله ياوه و هذيان مىگويد.
پيامبر گفت: واگذاريد مرا، زيرا آنچه من در آن هستم بهتر است از آنچه شما مرا به سوى آن مىخوانيد. و در وقت مرگش درباره سه چيز وصيّت نمود: أوّل آنكه مشركين را از جزيرة العرب خارج كنيد! دوم آنكه: به ميهمانان وارد كه دستهجمعى از نقاط مختلف مىآيند، به همان طورى كه من جايزه مىدادم شما هم جايزه بدهيد! و سوم وصيّتى را كه نمود من فراموش كردهام.»
مُسْلِم نيز در «صحيح» خود، در آخر كتاب وصايا، سه روايت در اين باره ذكر كرده است. اولى بعينها همين مضمون روايت سومى است كه ما از بخارى ذكر كرديم، با اين تفاوت كه أوّلاً بجاى عبارت فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُاللهِ دارد: وَ قَالُوا: مَا شَأنُهُ؟ أهَجَرَ؟ اسْتَفْهِمُوهُ!
«و گفتند: رسولخدا درچه حالى است؟ آيا هذيان مىگويد؟ از او سؤال كنيد!»
و ثاثياً در عبارت وَ نَسِيتُ الثّالِثَةَ آورده است: وَ سَكَتَ عَنِ الثّالِثَةِ، أوْ قَالَهَا
ص 135
فَاُنْسِيتُهَا. [171] «و از سومى ساكت شد و يا اينكه آن را گفت و من فراموش كردم.»
و سومى بعينها همين مضمون روايت أوّلى است كه ما از بخارى نقل كرديم [172] .
بايد دانست كه اين دو روايت را مسلم با اسناد ديگرى غير از اسناد بخارى ذكر كرده است، و فقط در جهت مضمون تطابق دارند. و دومى را از اسحقبن ابراهيم، از وَكيع، از مالك بنِ مِغْوَل، از طَلْحَةبن مُصرّف از سعيد بن جبير، از ابنعبّاس روايت مىكند كه او گفت : يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟ ثُمّ جَعَلَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ حَتّى رَأيْتُ عَلَى خَدّيْهِ كَأنّهَا نِظَامُ اللّؤلُؤ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله: ائْتُونِى بِالْكَتِفِ وَ الدّوَاةِ (أوِ اللّوْحِ وَ الدّواةِ) أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْتَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً. فَقَالُوا: اِنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله يَهْجُرُ [173].
«روز پنجشنبه، و اگر بدانى روز پنجشنبه چيست؟ دراين هنگام اشكهاى ابنعبّاس چنان جارى شد كه من بر سيما و دوگونه او ديدم گويا دو رشته از لؤلؤ سرازير است. ابنعبّاس گفت : رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: براى من كتف و دواتى (يا لوح و دواتى) [174] بياوريد، تا من براى شما نوشته اى بنويسم كه أبداً پس از آن گمراه نشويد! گفتند: تحقيقاً رسول خداصلى الله عليه وآله هذيان مىگويد.»
احمدبن حنبل سه حديثى را كه از بخارى ذكر كرديم، به عين همان اسناد و همان عبارات به ترتيب در ص 325 و ص 222 و ص 355 از جزء أوّل «مُسْند» خود روايت كرده است.
بارى اين حديث خواستنِ دوات و كتف، و منع عمر و نسبت ياوه سرائى به رسولخدا، و رزيّه يوم الخميس كه ابنعبّاس بر آن مىگريست هرگاه كه ياد آن روز و
ص 136
آن داستان را مىنمود، از قضاياى مشهوره و معروفه در نزد أصحاب سِيَر و سُنَن و أخبار است. بزرگان از عامّه در كتب خود ذكر كردهاند و بدان اعتراف دارند [175] .
ابن سَعد در «طبقات» در اين زمينه، نُه حديث ذكر مىكند. حديث أوّل و سوم را كه ما از بخارى آورديم با حديث مَروى از مسلم، و حديثى از يحيى بن حمّاد با سند خود از سعيدبن جُبَير از ابنعبّاس، كه در آن بدين عبارت است: فَقَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ : إنّ نَبِىّ اللهِ لَيَهْجُرُ. «پس بعضى از آنان كه نزد رسول خدا بودند، گفتند: تحقيقاً پيغمبر خدا هذيان مىگويد.»
و يك حديث از محمّدبن عبدالله انصارى، با سند خود از جابر بن عبدالله انصارى، و يك حديث از حَفص بن عمر حَوْضى، با سند خود از اميرالمؤمنين على ابن ابيطالبعليه السلام، و يك حديث از محمّد بن عمر با سند خود از جابر با دو حديث ديگر: أول از محمّد بن عمر، از هشام بن سعد، از زيدبن أسْلَم، از پدرش، از عمربن خطّاب كه او گفت:
كُنّا عِنْدَ النّبِىّصلى الله عليه وآله وَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ النّساءِ حِجَابٌ . فَقَالَ رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله: اِغْسِلُونِى بِسَبْعِ قِرَبٍ وَ أْتُونِى بِصَحِيفَةٍ وَ دَواةٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْتَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً! فَقَالَ النّسْوَةُ: ائْتُوا رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله بِحَاجَتِهِ! قَالَ عُمَرُ: فَقُلْتُ : اسْكُتْنَ فَاِنّكُنّ صِوَاحِبُهُ، إذَا مَرِضَ عَصَرْتُنّ اَعْيُنَكُنّ، وَ إذَا صَحّ أخَذْتُنّ بِعُنُقِهِ! فَقَالَ رَسُولُاللهِصلى الله عليه وآله: هُنّ خَيْرٌ مِنْكُمْ !
«ما در نزد رسولاللهصلى الله عليه وآله بوديم در ميان ما و زنان پرده و حجابى فاصله بود. رسولخداصلى الله عليه وآله گفت: مرا با هفت مشك آب غسل دهيد و صحيفه و دواتى بياوريد تا براى شما نوشتهاى بنويسم كه پس از آن به هيچوجه گمراه نشويد؟ زنان گفتند:
ص 137
حاجت رسولالله صلى الله عليه وآله را برآوريد! عُمر گفت: من به آنها گفتم: ساكت شويد! زيرا كه شما همخوابگان او هستيد كه چون مريض شود چشمهاى خود را مىفشاريد به ريختن اشك! و چون صحّت يابد دست به گردن او مىبريد (و معاشقه مىكنيد) [176] . رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اين زنان از شما بهترند!»
اين روايت رانيز طبرانى در «أوسط» خود از عمر تخريج كرده است[177] .
دوم از محمّدبن عمر با سند خود از عكرمه، از ابنعبّاس كه او گفت: إنّ النّبِىّصلى الله عليه وآله قَالَ فِى مَرَضِهِ الّذِى مَاتَ فِيهِ: ائْتُونِى بِدَواةٍ وَ صَحِيفَةٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْتَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً! فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ : مَنْ لِفُلَانَةَ وَ فُلَانَةَ مَدَائِنِ الرّومِ؟ إنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله لَيْسَ بِمَيّتٍ حَتّى نَفْتَحَهَا، وَ لَوْمَاتَ لَانْتَظَرْنَاهُ كَمَا انْتَظَرَتْ بَنُو إسْرائيلَ مُوسَى. فَقَالَتْ زَيْنَبُ زَوْجُ النّبِىّصلى الله عليه وآله: ألَا تَسْمَعُونَ النّبِىّصلى الله عليه وآله يَعْهَدُ إلَيْكُمْ؟! فَلَغَطُوا، فَقَالَ : قُومُوا! فَلَمّا قَامُوا قُبِضَ النّبِىّصلى الله عليه وآله مَكَانَهُ [178]
«رسولخداصلى الله عليه وآله در همان مرضى كه رحلت كردند فرمودند: دوات و صحيفهاى بياوريد تا براى شما كتابى بنويسم كه أبداً پس از آن گمراه نگرديد! عمربن خطّاب گفت: كيست براى فتح فلان شهر و فلان شهر، شهرهاى روم؟ رسول خداصلى الله عليه وآله نمىميرد تا وقتى كه ما آن شهرها را فتح نمائيم. و اگر بميرد انتظار وى را خواهيم كشيد همان طور كه بنىاسرائيل انتظار موسى را كشيدند. زينب زوجه رسولخداصلى الله عليه وآله گفت: آيا شما نمىشنويد كه پيغمبرصلى الله عليه وآله دارد به شما وصيّت مىكند؟! آنان صداى خود را بلند كرده و به داد و بيداد و منازعه و دعوا پرداختند. رسولخدا فرمود: برخيزيد! چون برخاستند، در همان لحظه رسول خداصلى الله عليه وآله جان
ص 138
تسليم كرد.»
الآن كه مصادر اين حديث در اين رزيّه از كتب صحاح و سُنَنِ معتبر و درجه أوّل أهل سنّت مشخّص شد، [179] ما در پيرامون مفاد و ماحصل از آن چند بحث داريم.
بحث اوّل: از اين روايات به دست مىآيد كه: اين واقعه، واقعه دفعيّه نبوده است كه به مجرّد طرح رسول خدا بر كتابت، آنها هم بَدءاً إنكار نموده باشند بلكه از قرائن مشهوده به دست مىآيد كه رسول خدا از توطئه آنان بر ضدّ حكومت علىعليه السلام خبر داشته، و بنابر همين اساس جيش اسامه را بعث فرموده است. و چون از اخبار داخل منزل حضرت از سوى حزب نسوان مخالف، و از اخبار خارج كه به سمع مباركش در تأخير جيش اُسامه و تخلّف ابوبكر و عمر مىرسيد، خوب فهميده بود كه چه نقشههائى در كار است، فلهذا بر اساس اين شواهد و مشهودات، در چنين زمينهاى دوات و كتف طلب فرمود.
عمر و دستيارانش نيز بَدواً و ابتداءً در اين مجلس بهطور تصادف و ناگهانى جمع نشدهاند بلكه آنها پيوسته در مجالس خود گرد هم آمده و در راه أخذ ولايت و امارت مسلمين نقشهها مىكشيدند، و اين اجتماع او با همقطاران و همصداها با نقشه قبلى بوده است. چطور متصوّر است كه حضور عمر با تمام أعوانش كه به
ص 139
قدرى بودهاند كه در مجلس رسول الله ايجاد دو دستگى كردند و فرياد برآوردند و حَسْبُنَا كِتَابُ الله گفتند، تا به جائى كه با أصحاب مؤمن و مطيع كه در حجره رسول خدا بودند دو صفّ متمايز شده و بر آنها غلبه كنند، صدفه بوده و بهطور عادى خود بخود تحقق يافته باشد؟ آن هم در اين مجلسى كه پيشدار حاضران عمر است، و متكلّم اوست و رفقايش به دنبال سخن او بر گفتار رسول الله اعتراض كردند [180].
در حديث أوّل بخارى ديديم كه ابنعبّاس مىگويد: أهل حجره اختلاف كردند و كار به خصومت كشيد. بعضى از ايشان گفتار رسول الله را تأييد مىنمودند كه: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ كِتَاباً لَنْتَضِلّوا بَعْدَهُ، و بعضى از ايشان قول عمر را مىگفتند يعنى «رسولخدا هذيان مىگويد.» از اينجا معلوم مىشود: او پيشوا و پيشدار اعتراض بوده، و او أوّل ناطق به هَجْرِ رسولالله بوده است.
بحث دوم: بدون هيچ شبهه جملهاى را كه عمر گفته است، عبارت اِنّ رَسُولَ اللهِ يَهْجُرُ «رسول خدا ياوه و هذيان مىگويد» بوده است، امّا اصحاب سنن و اخبار
ص 140
چون ديدند كه اين عبارت از عمر بسيار مستهجن است به جهت تقليل استهجان و دفاع از ادب عمر، اين عبارت را به كلمه إنّ النّبِىّ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ «درد و مرض بر پيغمبر غلبه كرده است» تبديل كردند.
شاهد گفتار ما روايتى است كه ابن ابى الحديد در «شرح نهجالبلاغة» با تخريج أبوبكر أحمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب «السقيفة» با إسناد خود به ابنعبّاس آورده است كه او گفت: لَمّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللهِ الْوَفاةُ وَ فِى الْبَيْتِ رِجَالٌ فيهِمْ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ، قَالَ رَسُولُاللهِ: ائْتُونِى بِدَوَاةٍ وَ صَحِيفَةٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلّونَ بَعْدَهُ (قال): فَقَالَ عُمَرُ كَلِمَةً مَعْنَاهَا أنّ الْوَجَعَ قَدْ غَلَبَ عَلَى رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله، ثُمّ قَالَ: عِنْدَنَا الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ.
فَاخْتَلَفَ مَنْ فِى الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْ قَائِلٍ: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ، وَ مِنْ قَائِلٍ: مَا قَالَ عُمَرُ. فَلَمّا أكْثَرُوا اللّغَطَ وَ اللّغْوَ وَ الْاِخْتِلافَ غَضِبَصلى الله عليه وآله فَقَالَ: قُومُوا! إنّهُ لَايَنْبَغِى لِنَبِىّ أنْ يُخْتَلَفَ عِنْدَهُ هَكَذَا. فَقَامُوا، فَمَاتَ رَسُولُاللهِصلى الله عليه وآله فِى ذَلِكَ الْيَوْمِ.
فَكَانَ ابْنُعَبّاسٍ يَقُولُ: إنّ الرّزِيّةَ مَا حَالَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ كِتَابِ رَسُولِ اللهِصلى الله عليه وآله يَعْنِى الاخْتِلَافَ وَ اللّغَطَ.
ابن أبى الحديد مىگويد: اين حديث را شيخين: محمّدبن اِسمعيل بخارى و مسلمبن حَجّاج قُشَيْرى در دو «صحيح» خود تخريج كردهاند، و كافّه محدّثين بر روايت آن اتّفاق دارند [181] .
چون ترجمه معناى اين حديث از جهت مضمون و مفاد با احاديثى كه در اينجا آورديم مشابه است، لهذا از ترجمه آن خوددارى نموده، و فقط به ذكر اين نكته كه شاهد ماست اكتفا مىكنيم و آن اين است كه:
در اينجا مىگويد: عمر كلمهاى گفت كه معنايش آن است كه درد و مرض بر رسول الله غلبه كرده است. و اين صريح است در آنكه سخن عمر چيز ديگرى بوده
ص 141
است و چون نخواستند عين آن سخن را بياورند آن را تبديل به مفاد و معنى نمودهاند. و آن كلمه همان هَجْر [182] است كه در پارسى به آن هذيان و ياوه گويند.
شاهد ديگر ما مقايسه و مقارنه فيمابين همين روايات مذكوره است كه چون آنها را رديف نموده و با هم مقايسه كنيم بدون شبهه به دست مىآيد كه: گفتار عمر إنّ النّبِىّ يَهْجُرُ بوده است.
بخارى در صحيحه اوّل و دوم كه نام معترض را صريحاً ذكر كرده است كه عمر بوده است گفته است كه: سخن او قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ (بر او درد غلبه كرده است) بوده است و أمّا او در صحيحه سوم و نيز مسلم در صحيحه خود، نام او را بخصوصه نبرده، و با عنوان كلّى قَالوا (گفتند) ذكر كرده است و عين مَقول قول عمر را كه يَهْجُرُ بوده است آوردهاند . فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُاللهِ. فَقَالُوا: إنّ رَسُولَ اللهِ لَيَهْجُرُ [183] . و ابن سعد در «طبقات» در روايتى كه از سعيدبن جبير ذكر كرديم مىگويد: فَقَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ: إنّ نَبِىّاللهِ لَيَهْجُرُ (بعضى از آنان كه در حضور او بودند گفتند: پيغمبر خدا هذيان مىگويد.) در اينجاها چون گوينده يَهْجُرُ بخصوصه مشخّص نشده است و با عبارت قالوا (گفتند) و يا قَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ (بعضى از كسانى كه در حضور او بودند) ذكر شده است، آوردن كلمه هَجَرَ و يَهْجُرُ (هذيان گفت، و هذيان مىگويد) را مستهجن نشمردهاند و ذكر كردهاند.
أمّا ما كه اين روايات را تطبيق و مقايسه مىنمائيم به خوبى براى ما روشن است كه: گوينده يَهْجُرُ در قالُوا، و يا بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ، همان عمر است كه در آن روايات، حِمَايةً له و لِشَأنه اين محرّفين و مُبدّلين و محاميان از اريكه استبداد و ستم، آن را
ص 142
تبديل به قَدْ غَلَبَ عَلَيْه الْوجَعُ كردهاند.
و ما در يكى از روايات مُسْلِم بن حَجّاج ديديم كه: از عُمَر با عبارت أهَجَرَ؟ اسْتَفْهِمُوهُ ! (آيا هذيان مىگويد؟ از او بپرسيد!) آورده است. و معلوم است كه عبارت عمر استفهام و ترديد نبوده است و او به طور قطع گفته است، هَجَرَ (ياوه گفت). آنگاه بعضى از محاميان گفتهاند: شايد هَجَرَ را به عنوان استفهام گفته است، و در كتابت كه فرق ندارد، آنگاه بعضى ديگر براى تثبيت و تأييد اين استفهام آمدهاند و يك همزه استفهام بر سرش درآوردند و أهَجَرَ گفتهاند و نوشتهاند، و سپس محاميان ديگر براى تثبيت أهَجَرَ يك جمله اسْتَفْهِمُوهُ (برويد و از رسول خدا سؤال كنيد كه آيا سخنش راست و جدّى بوده و يا هذيان مىگفته است؟) را زياد كردهاند.
و ما از اين قبيل تصرّفات، در روايات بسيار داريم كه براى شخص خيبر، مواقع و مواضع تغيير و تحريف روشن مىشود. و با بحثى كه ما در اينجا نموديم و آن عبارت از مقارنه و مقايسه روايات بخارى و مسلم و ابنسعد بود، خوب روشن شد كه كلام عمر هَجَرَ و يَهْجُرُ بوده است، و بدون شكّ تغييرات در كيفيّت عبارتِ روايات مختلفه ناشى از دستبرد و دخالت راويان و حديث پردازان مىباشد.
بحث سوم: مراد و منظور رسول خداصلى الله عليه وآله ازنوشته چه بوده است؟ رسول خدا چه مطلبى را مىخواسته است بنويسد تا اُمّتش پس از او أبداً گمراه نشوند؟
ما بَدواً اين جواب را مىتوانيم از خود گفتار عمر كه گفت: عِنْدَكُمُ الْقُرآنُ حَسْبَنُا كِتَابُ اللهِ (در نزد شما قرآن است! براى ما كتاب خدا كافىاست) كه در صحيحه أوّل بخارى آمده است و ديگر: عِنْدَنَا كِتَابُ اللهِ حَسْبُنا (در نزد ما كتاب خداست كه ما را بس است) كه در صحيحه دوم وى آمده است، استخراج كنيم. يعنى بدون مراجعه به اخبار و شواهد تاريخ، و روايات و قرائن موجوده، از خود كلام عمر مىتوان مقصود رسولالله را از خواستن دوات و كتف به دست آورد كه چه مىخواستند بنويسند؟ و آن عبارت حَسْبُنَا وَ كَفَانَا است. چون او در مقام اعتراض بر نوشته رسول الله مىگويد: قرآن براى ما بس است، كتاب الله براى ما كفايت مىكند. معلوم
ص 143
مىشود رسولخداصلى الله عليه وآله مىخواسته است چيز ديگرى را ضميمه قرآن كند، و يا آن را حجّت براى مسلمين قرار دهد، و عمر از ضميمه آن به قرآن و يا حجّيّت و ولايت آن مستقلّاً جلوگيرى مىنمايد و آن غير از عترت و وجود مقدّس علىّبن أبيطالب و فرزندان معصومش چيز ديگر نيست.
و اين همان روايات متواتره، بلكه ما فوق تواتر است كه شيعه و عامّه با صدها سند در كتب خود ذكر كردهاند كه رسولالله در مواقع متعدّدى از جمله در همين مرض مرگ به مسجد رفته و خطبه خواند و فرمود: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى! «من دو چيز ذيقيمت و متاع نفيس در ميان شما مىگذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من است.» و ما در همين بحث از شيخ مفيد در «ارشاد» [184] ، و از ابن سعد در «طبقات» [185] خطبه رسولالله را در حال مرض در مسجد در پيرامون حجّيّت و خلافت قرآن و عترت با همين عبارت ذكر كرديم. [186] ،[187]
ص 144
ولى چون نگذاشتند آن خطبههاى شفاهى صورت عمل بپوشد، و در صدد معارضه و بركندن آن برآمدند و رسولالله اين موضوع را مىدانست، براى تحكيم آن اينك در بستر رحلت خواست كتباً آن را تحكيم كند و روز پنجشنبه كه به گفتار ابنعبّاس روز رزيّه است، عمر با هياهو و جنجال و غلطاندازى و لغط و فرياد و سخنان لغو، اختلاف انداخت و رسول الله را آزرده خاطر ساخت، تا چهره خود را از آنها برگردانيد و گفت برخيزيد!
فلهذا چون گفتند: آيا اينك براى تو دوات و كتف را بياوريم؟ فرمود: أبَعْدَ الّذِى قُلْتُمْ؟ لَا، وَلَكِنّى اُوصِيكُمْ بِأهْلِ بَيْتِى خَيْراً! «آيا بعد از اينكه شما چنان سخنانى گفتيد؟ نه. وليكن شما را وصيّت مى كنم كه با اهل بيت من به نيكى رفتار كنيد!» معلوم مىشود مورد كتابت همان اهل بيت بودهاند كه رسول خدا پس از عدم قدرت بر وصيّت كتبى، به وصيّت شفاهى نيز اكتفا فرموده است.
و در روايت سوم بخارى و أوّل مسلم كه ما در اينجا آورديم، پيامبر سه وصيّت مىكند، و راوى خبر، سعيدبن جبير از ابنعبّاس است و مىگويد: وَ سَكَتَ عَنِ الثّالِثَةِ أوْ اُنْسِيتُهَا و ابنعبّاس از بيان وصيت سوم ساكت شد، و يا گفت: و من كه سعيدبن جبير راوى روايتم، فراموش كردهام. واضح است كه آن وصيّت همان امر به تمسّك به عترت، و حجّيّت امارت و ولايت أميرالمؤمنين و ذرّيّه او تا إمام دوازدهمينعليهم السلام است كه در حديث ثَقَلَيْن آمده است. و محقّقاً نه ابنعباس ساكت شده و نه ابنجبير فراموش كرده است، أمّا تاريكى زمان سياست و ظلمت استبداد زمان كه منتهى به تيغ حَجّاج بْن يُوسُف ثَقَفى شد، سعيدبن جبير را از ذكر آن بازداشته است. [188]
ص 145
و أمّا احتمال آن چيز سوم كه توصيه به جيش اُسامه باشد، در اينجا بىمورد است به طورى كه محمّد فؤاد عبدالباقى در تعليقه «صحيح مُسلم» از مهلب نقل كرده است؛ اين أمرى نبوده است كه از جهت گرانى ابنعبّاس را إسكات دهد و يا ابنجبير را به فراموشى اندازد. [189]
دليل روشن و واضحى كه مراد از نوشته رسولالله صلى الله عليه وآله، وصيّت به خلافت أميرالمؤمنينعليه السلام بوده است آن است كه خود عمر مىگويد: من مىدانستم كه رسولخدا در مرضش مىخواهد وصيّت به علىبن أبيطالب كند فلهذا مخالفت كردم و نگذاشتم وصيّتش عملى شود.
ابن أبىالحديد در بيان مسافرتى كه ابنعبّاس با عمر به شام كرد و در راه، عمر به ابنعبّاس از أميرالمؤمنينعليه السلام گله مىكند كه او در جزو همراهان من با هم در اين سفر به شام نيامد و من او را خشمگين مىبينم، مىرسد به اينجا كه مىگويد: جواب عمر به ابنعبّاس، به طريقى دگر نيز ذكر شده است و آن اين است كه: إنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله أرَادَ أنْ يَذْكُرَهُ لِلأمْرِ فِى مَرَضِهِ فَصَدَدْتُهُ عَنْهُ خَوْفاً مِنَ الْفِتْنَةِ وَ انْتِشَارِ أمْرِ الْإسَلَامِ، فَعَلِمَ مَا فِى نَفْسِى وَ أمْسَكَ، وَ أبَى اللهُ إلاّ إمْضَاءَ مَا حَتَمَ [190] . «رسول خداصلى الله عليه وآله در مرض ارتحالش اراده كرد او را براى خلافت نصب كند، من او را از اين كار بازداشتم به جهت ترس از فتنه و انتشار امر اسلام. رسولخدا از نيّت من مطّلع شد و
ص 146
دستاز اراده خودبرداشت، وخداوند هم درتقدير همانراكه حتمىبودپيشآورد .» [191]
ما شرح اين مسافرت را در ج 7 از «امام شناسى» مفصّلاً آوردهايم. و نيز در بعضى از موارد از داستان منع عمر كتابت رسول الله را سخن به ميان آوردهايم [192] ولى در هر جا به جهت و مناسبت مخصوصى بوده است و اينك در اينجا نيز به جهت أمر به كتابت و حديث ثقلين است. بنابر اين علاوه بر آنكه در هر جا بخصوصه مطالب بديع و روشنى به كار رفته است در اينجا نيز با اين تفصيل فىالجمله، أبداً جنبه تكرارى ندارد و مطالب بديع است.
پاورقي
[164] هَلُمّ به معناى تَعَال است يعنى بيا، ولازم است و گاهى متعدّى استعمال مىشود، مثل هَلُمّ شُهَداءَكم يعنى گواهانتان را بياوريد. هَلُمّ از اسماء افعال است و در آن واحد و جمع و مذكّر و مؤنّث يكسان است. و آن را صرف مىكنند و فعل قرار مىدهند و به آن ضمير را ملحق مىنمايند، و در تثنيه هَلُمّا و در مؤنّث هَلُمّى و در جمع هَلُمّوا مىگويند.
[165] لَغَط با فتحه غين به معناى درهم شدن صداها و فرياد است.
[166] اين حديث را بخارى در كتاب طبّ و مرضى، در باب قول المريض: قوموا عنّى، ذكر كرده است، از طبع بولاق سنه 1312 هجريه قمريه، ج7، ص 120، و از طبع مطبعه عثمانيه مصريّه سنه 1351 ج4، ص 5، و از طبع مطبعه داراحياء الكتب العربيّة با حاشيه سندى، ج 4، ص.6 و أيضاً بخارى در كتاب النبى، باب مرضه، از طبع بولاق ج6، ص 9 و 10 آورده است و بجاى «قال عمر»، «قال بعضهم» ذكر كرده است.
[167] و أيضاً اين روايت را شيخ مفيد در «امالى» طبع جامعة المدرّسين ص 36 و 37 با سند متّصل خود از عبيدالله بن عبدالله بن عتبة از ابن عبّاس با عين همين متن آورده است و پس از كلمه «بعده» كلمه «أبداً» آمده، و بجاى «قرّبوا»، «قوموا» آمده، و در گفتار عمر: «لاتأتوه بشىء» نيز اضافه دارد و در تعليقه گويد: علاّمه مجلسى(ره) گويد: خبر طلب رسول خداصلى الله عليه وآله دوات و كتف و منع كردن عمر از آن با اختلافى كه در الفاظ آن است از جهت معنى متواتر است. بخارى و مسلم در صحيحشان آن را روايت نمودهاند و ديگر از محدّثين عامّه در كتبشان آوردهاند و بخارى در جاهاى متعدّد از «صحيح» خود آورده است، از جمله در صفحه دوم از ابتداى آن كتاباست.
[168] صحيح بخارى» كتاب العلم، باب كتابة العلم، از طبع بولاق مصر،ج1، ص 30، و از طبع مطبعه عثمانيّه مصريّه، ج1، ص 22 و ص 23، و از طبع داراحياء الكتب العربيّة با حاشيه سندى، ج1، ص 32 و ص.33
[169] صحيح بخارى» كتاب الجهاد و السّير، باب جوائز الوفد. از طبع بولاق، ج4، ص 69 و ص 70 و از طبع مطبعه عثمانيّه مصر، ج2، ص 117، و از طبع داراحياء الكتب العربيّة، ج2، ص.178
[170] تتمه حديث اين است كه: يعقوب بن محمد مىگويد: من از مغيرةبن عبدالرحمن پرسيدم كه جزيرة العرب كجاست؟ گفت: مكّه و مدينه و يمامه و يمن. و يعقوب گفت: عرج، أوّل تهامه است.
[171] «صحيح» مسلم، از طبع عيسى البابى الحلبى بمصر، ج2، ص 15 و ص 16، و از داراحياء التراث العربى با تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، ج3، ص 1257 و ص 1258، احاديث شماره 20 و 21 و.22 و معناى سكت عن الثالثة اين است كه ابن عباس از بيان آن خوددارى نمود، و معناى اُنسيتها اين است كه سعيد بن جبير فراموش كرده است.
[172] «صحيح» مسلم، از طبع عيسى البابى الحلبى بمصر، ج2، ص 15 و ص 16، و از داراحياء التراث العربى با تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، ج3، ص 1257 و ص 1258، احاديث شماره 20 و 21 و.22 و معناى سكت عن الثالثة اين است كه ابن عباس از بيان آن خوددارى نمود، و معناى اُنسيتها اين است كه سعيد بن جبير فراموش كرده است.
[173]«صحيح» مسلم، از طبع عيسى البابى الحلبى بمصر، ج2، ص 15 و ص 16، و از داراحياء التراث العربى با تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، ج3، ص 1257 و ص 1258، احاديث شماره 20 و 21 و.22 و معناى سكت عن الثالثة اين است كه ابن عباس از بيان آن خوددارى نمود، و معناى اُنسيتها اين است كه سعيد بن جبير فراموش كرده است.
[174] در «مصباح» گويد: لوح صفحهاى است چوبى و يا از كتف، كه چون بر روى آن بنويسند به آن لوح گويند؛ و دوات عبارت است از مادّه اى كه با آن مىنويسند.
[175] روايت سوم را كه ما از بخارى نقل كرديم، ابن أثير جزرى در «الكامل فى التاريخ» طبع بيروت 1385 هجرى قمرى، ج2، ص 320 ذكر كرده است. وأبوالفداء دمشقى در «البداية و النّهاية» ج 5 و ص 227، حديثى را كه ما از مسلم در صحيحش آورديم كه در آن عبارت ما شأنه؟ يهجو استفهموه آمده است، او از مسلم و بخارى هر دو آورده است، و حديث اوّلى را كه ما از بخارى و مسلم آورديم، او نيز از بخارى و مسلم آورده است.
[176] و ممكن است معنى آن اين طور باشد كه: چون مريض شود بر او گريه مىكنيد، و چون صحّت يابد گردن او را مىگيريد (كنايه از آنكه او را به زحمت و مشقّت مىاندازيد).
[177] بنابر روايت ملّا على متّقى هندى در «كنزالعمّال» طبع أول، ج3، ص.138
[178] الطبقات الكبرى» طبع بيروت سنه 1376 ج2، ص 242 تا ص 245: ذكر الكتاب الّذى أراد رسولاللهصلى الله عليه وآله أن يكتبه لاُمّته فى مرضه الذى مات فيه.
[179] بسيارى از مطالب شيخ مفيد را در «ارشاد» كه ما در اينجا آورديم و روايات عامّه از بخارى و مسلم را مرحوم آية الله حاج سيد محسن جبل عاملى رحمه الله در كتاب «اعيان الشيعة» طبع دوم، ج2، ص226 تا ص232 ذكر كرده است. و بسيارى از اين روايات را سيّدبن طاووس در «طرائف» طبع مطبعه خيّام قم از ص431 تا ص435 تحت عنوان:منع عمر النبىّصلى الله عليه وآله عند وفاته أن يكتب كتاباً لايضل بعده أبداً» از محمدبن على مازندرانى در كتاب «اسباب نزول قرآن» و از حميدى در «جمع بين الصحيحين» و از «مسند» احمد حنبل و «صحيح» مسلم و «صحيح» بخارى ذكر نموده است و بحث كلامى دقيق فرموده است. خود به نام عبدالمحمود عمر را در چندين مورد، مورد خطاب و محاكمه و عتاب قرار داده است و با محكوميّت قطعيه وى، گناه تمام امت و علت جميع اختلافات و پيدايش جنگها و كشتارها و نهب و غارتها و گمراهىهاى اُمت را پس از رسول خدا بر دوش عمر مىنهد و او را يگانه علّت و سبب انحراف معرّفى مىكند.
[180] از اخبار و احاديث عامّه به دست مىآيد كه عمر در مقابل رسول خدا كه اصحابى داشته است، خود او نيز اصحاب و پيروان و دارودستهاى داشته است. در كتاب «النصّ و الاجتهاد» طبع دوّم ص 177 از «سنن» ابى داود كه در هامش شرح زرقانى بر «مُوطّأ» مالك است و أيضاً در ص103 از جزء دوم شرح زرقانى كه در هامش صفحه است در باب حجّ تمتّع و كراهت عمر از تمتّع بانسوان در ميان عمره تا زمان حجّ روايت مىكند كه: و هذا ما كَرِهَه عُمَر و بعضُ أتباعِهِ فقال قائلهم: أنَنطلقُ و ذكورنا تقطر؟ «اين امرى بود كه عمر و بعضى از مريدان و پيروان او نپسنديدند و گوينده آنان گفت: آيا ما براى حجّ به راه بيفتيم و از آلتهاى ما آب منى قطره قطره بريزد؟!» و از طرفى چون ابوموسى اشعرى از اين مسأله از عمر پرسيد بنابر روايت امام احمد در ص 50 از جزء اوّل مسندش از حديث عمر، عمر در پاسخ او مىگويد: قد علمت أنّ النبىصلى الله عليه وآله قد فعله هو و أصحابُهُ ولكن كرهتُ أن يضلّوا بهنّ معرّسين فى الأراك ثم يروحون بالحج تقطر رؤوسهم! «من دانستم كه پيغمبر و اصحابش اين كار را كردهاند، و امّا من ناپسند داشتم كه مردان با زنانشان در زير درختهاى اراك آميزش كنند و سپس در حالى كه از سرهايشان آب غسل جنابت جارى است به سوى حجّ رهسپار شوند!» در اينجا درست مىبينيم كه عمر و اصحابش يك جانب و رسول خدا و اصحابش در جانب ديگر قرار گرفتهاند. فافهم و تأمّل و اغتنم.
[181] شرح نهجالبلاغة» طبع دارالكتب العربية الكبرى مصر، ج2، ص.20
[182] هَجَرَ يَهْجُرُ هَجْراً فى نَومه أو مَرَضِه: خَلَط و هَذَى.
[183] و حتى بخارى روايت اول را كه ما از او از كتاب طب فى باب قول المريض: قوموا عنّى با عبارت فقال عمر ذكر كرده است آورديم، عين اين روايت را با همين لفظ و سند در كتاب النبّى باب مرضه از طبع بولاق ج6، ص 9 و 10، قال بعضهم آورده است و بجاى «و من قائل: ما قال عمر»، «و منهم من يقول غير ذلك» آورده است.
[184] ارشاد»، طبع سنگى، ص.97
[185] طبقات» طبع بيروت، ج2، ص.194
[186] همين كتاب، درس 181 تا 185 ص 75 و.76
[187] از جمله ادله فاضحه واضحه، اعتراف شهرستانى و كلام اوست بر اينكه: گوينده آن سخن عمر بوده است. علّامه حلّى در كتاب «منهاج الكرامة» از طبع عبدالرحيم، ص 48 و ص 49 گويد: و قد ذكر الشهرستانى و هو أشدّ المتعصّبين على الاماميّة:إنّ منشأ الفساد بعد إبليس الاختلافات الواقعة فى مرض النبىّصلى الله عليه وآله، فأوّل تنازع فى مرضه فى ما رواه البخارى بإسناده الى ابن عبّاس قال: لما اشتدّ بالنبىّصلى الله عليه وآله مرضه الّذى توفّى فيه، قال: ائتونى بدواة و قرطاس اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعدى! فقال عمر: انّ صاحبكم ليهجر حسبنا كتاب الله! و كثر اللّغَط. فقال النّبىّصلى الله عليه وآله: قوموا عنّى لاينبغى عندى التنازع!
«شهرستانى كه از مخالفين سرسخت شيعه اماميّه است مىگويد: منشأ افساد و خرابى پس از ابليس، اختلافى بود كه در مرض رسول خداصلى الله عليه وآله واقع شد. زيرا أولين نزاعى كه بنابر روايت بخارى با اسناد خود از ابنعباس روى داده است آن بود كه: چون مرض رسول خدا ـ همان مرضى كه در آن رحلت كرد ـ شدت يافت، فرمود: براى من كاغذ و دواتى بياوريد تابراى شما چيزى بنويسم كه بعد از آن پس از من گمراه نشويد! عمر گفت: تحقيقاً اين صاحب مصاحب شما هذيان مىگويد، براى ما كتاب الله كافى است. وسخنانى مبهم كه خصوصيّت آنها فهميده نمىشد در اين حال در ميان جالسين از صحابه از طرفين زياد درگرفت. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: از نزد من برخيزيد! چرا كه تنازع و داد و بيداد كردن در نزد من سزاوار نيست.»
[188] آيا معقول است كه اصحاب حاضر در مجلس، وصيّت رسول خدا را فراموش كنند در حالى كه جودت حفظ و قدرت ذهنى آنها مطالبى بيان شده است كه قصائد شعرى طويل را چون يك بار بر آنان خوانده مىشد حفظ مىشدند، و خطبههاى بديع و مفصّل را بدون اندك تغيير حفظ مىشدند؟ آيا اين چنين كسانى متصوّر است كه وصيّت سوم رسول خدا را فراموش كرده باشند؟! أبداً اين طور نيست، امّا سياست حاكم جائر ايشان را مجبور به نسيان و عدم ذكر كرده است، آن به راستى كه ملعبه دست بازيگران و محلّ تمسخر آن صحابه بىمايه قرار گرفت. بدون اندكى ترديد آن وصيّت، وصيّت به استخلاف اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است كه راوى آن را ذكر نموده است.
[189] صحيح» مسلم، طبع داراحياء التراث ج3، ص 1258، تعليقه شماره.4
[190] شرح نهج البلاغه» طبع دار احياء الكتب العربيّة الكبرى، ج3، ص 14، سطر 27 و.28
[191] در «غاية المرام» ص 595 تا ص 620 درباره جرأت عمر بن خطاب بر رسول خدا چون دانست كه آنحضرت مىخواهد نصّى بر ولايت علىعليه السلام بنويسد در مرض موت، از طريق عامّه هفده روايت، هشت تا از ابن أبى الحديد در «شرح نهج البلاغة» و هفت تا از صاحب كتاب «سير الصحابة»، و از طريق خاصّه دو روايت: يكى بسيار مفصّل از كتاب سليم بن قيس هلالى و ديگرى از صاحب كتاب «الصراط المستقيم» ذكر نموده است.
[192] مانند ص 270 تا ص 272 درس 14، از ج 1 «امام شناسى» و ص 31 تا ص 33 درس 91 تا 93 از ج7، و ص 144 تا ص 151 درس 110 تا 115 از ج 8 «امام شناسى».