رسول خداصلى الله عليه وآله شهادت داد بر اينكه جميع كشته شدگان در غزوه اُحد اهل بهشتاند و نامه عمل آنها به خير خاتمه يافته و از عهده امتحان برآمدهاند و سعادت در دار آخرت براى آنها حتمى است.
امّا اين اختصاص به شهداء اُحد دارد نه هر كس كه در اُحُد شركت كرده و مجاهده هم نموده باشد. زيرا ممكن است پس از احد امتحاناتى پيش آيد و مغرورين به شخصيت و مقام و مدّعيان به تقوا و صلاح از عهده آن آزمايش برنيامده باشند و در نتيجه در آن نكات دقيق و باريك، متوجه عالم غرور بوده و نفس آنان با تمام سرمايههاى سابقه به صورت يك فرعون در اُمّت طلوع كند و در آن مرحله باريك انكار حقّ كند و انانيّت خود را در برابر حقّ و انقياد محض در برابر آن مقدّم بدارد. در اين صورت چگونه عاقبتشان به خير خواهد بود اگر با اين استكبار و بلندمنشى و خودپسندى چشم از جهان بربسته باشند؟ گرچه در تزهّد شاخص و به علوم قرآن، وارد و ساليان دراز در صحبت رسول الله بسر برده باشند، همچنانكه شهداى بدر نيز أهل بهشتند نه هر كس كه در بدر حضور داشته گرچه بعداً دچار امتحان شده و از آزمايش به سلامت رها نشده باشد.
ص 84
آيات وارده در قرآن راجع به مجاهدين بدر و رضوان و بيعت تحت شجره، تمجيد و تعريف فعلى و موقّتى به حسب حال ايشان است نه مطلقاً و الى الأبد، و در قضيّه بدر شواهدى است و در احد نيز شواهدى است.
از كسانى كه در غزوه اُحد نگريخت و به پيامبر هم كمك بسيار نمود طلحةبن عبيدالله است، اما پس از رسول خدا با اميرالمؤمنينعليه السلام نقض بيعت كرد وخون هزاران بيگناه ريخته شد. و همچنين زُبَيْر بْنُ عوّام و عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابى وقّاص، باختلاف مراتبهم و درجاتهم.
روايت عجيبى را مالك در «مُوَطّأ» خود آورده است كه از آن مىتوان به مناط كلّى، استفادههاى بيشترى نمود:
حَدّثَنِى عَنْ مَالِكٍ، عَنْ أبِىالنّضْرِ مَوْلَى عُمَرِبْنِ عُبيْدِاللهِ أنّهُ بَلَغَهُ أنّ رَسُولَ اللهِصلى الله عليه وآله قَالَ لِشُهَداءِ اُحُدٍ: هَؤُلَاءِ أشْهَدُ عَلَيْهِمْ. فَقَالَ أبُوبَكْرٍ الصّدّيقُ: ألَسْنَا يَا رَسُولَ اللهِ إخْوانَهُمْ؟ أسْلَمْنَا كَمَا أسْلَمُوا، وَ جَاهَدْنَا كَمَا جَاهَدُوا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله: بَلَى وَلَكِنْ لَا أَدْرِى مَا تُحْدِثُونَ بَعْدى؟! فَبَكَى أبُوبَكْرٍ ثُمّ بَكَى ثُمّ قَالَ: أئِنّا لَكائِنُونَ بَعْدَكَ؟! [107]
ص 85
«يحيى بن يحيى ليثى مىگويد: حديث كرد براى من مالك از ابونضر هم پيمان عمربن عبيدالله كه به او چنين رسيده است كه: رسول خداصلى الله عليه وآله درباره شهداى اُحد فرمود: اينها جمعيتى هستند كه من شهادت مىدهم بر آنها. ابوبكر گفت: اى رسول خدا! آيا ما برادران آنها نيستيم كه اسلام آورديم همان طور كه آنان اسلام آوردند، و جهاد كرديم همان طور كه آنان جهاد كردند؟! رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: آرى! وليكن من نمىدانم شما پس از من چه كارى را انجام مىدهيد؟! در اثر اين كلام رسول خدا، ابوبكر گريه كرد باز هم گريه كرد و سپس گفت: آيا ما پس از تو زندهايم؟!» [108]
محمّد فؤاد عبدالباقى در تعليقه خود گويد: اين روايت در نزد جميع روات، مرسل است وليكن معنى آن مستند است از وجوه صحاح كثيرى. [109] و نيز اين عبارت را سيوطى در شرح خود آورده است. [110]
و سيوطى در شرح خود در معنى هَؤُلَاءِ أشْهَدُ عَلَيْهِمْ مىگويد: يَعْنِى أشْهَدُ لَهُمْ بِالإيمَانِ الصّحِيحِ وَ السّلَامَةِ مِن الذّنُوبِ الْمُوبِقَاتِ وَ مِنَ التّبْديلِ وَ التّغْييرِ وَ الْمُنَافَسَةِ فِى الدّنْيَا وَ نَحْوِ ذَلِكَ. قَالَهُ ابْنُ عَبْدِالْبِرّ [111] . «ابن عبدالبرّ اين حديث را اين طور معنى كرده است كه: يعنى من درباره شهداى احد شهادت مىدهم به ايمان صحيح و سلامت از گناهان هلاك كننده و از تبديل و تغيير و تنافس در دنيا طلبى و أمثال
ص 86
اينها.»
از اين روايت اوّلاً مىفهميم كه: جهاد در احد براى ابوبكر فائدهاى نداشته و رسول خدا صلى الله عليه وآله امضاى سلامت در دين، و رهائى از گناهان موبقه مهلكه، و از تغيير و تبديل در عقيده و نيّت، و حوادث، و تنافس و پيش افتادن در رياست و حبّ جاه، و ايمان صحيح را درباره وى ننمودهاند، و به عبارت مختصر امضاى بهشتى بودن او را نكردهاند.
و ثانياً چون پيامبر عالم به غيب بوده و از وقايع و حوادث ساليان درازى قبل از آن حادثه و واقعه خبر دادهاند، عبارت ايشان كه مىگويند: من نمىدانم پس از من چه كارى انجام مىدهيد و چه حادثهاى مىآفرينيد، به منزله اين است كه: چون مىدانم پس از من چه بدعتهائى به وجود مىآوريد و چه حوادثى بپا مىكنيد، فلهذا شما مانند شهداى احد كه پاك و پاكيزه از جهان رفتند نيستيد و بنابر اين حتماً دوزخى خواهيد بود!
و ثالثاً اگر ابوبكر مرد حق طلبى بود، مىبايست پس از اين اِخبار رسول خدا و گريهاش، از پيامبر بپرسد: ما چه كارى انجام مىدهيم؟ شما به ما راه نجات از آن حوادث و كوارث را نشان دهيد، تا ما دچار به آن گناهان موبقه و مُهلكه نگرديم و آن بدعتها را پيش نياوريم و به سلامت بمانيم تا همطراز شهداى احد روسپيد و سرافراز باشيم! اما او سخن رسول خدا را قطع كرد و با گريه و گفتار به اينكه: ما پس از تو زنده نباشيم، مطلب را بريد.[112]
ص 87
اينك كه گفتار ما بدينجا رسيد سزاوار است كه يادى از آيةالله العظمى بروجردى ـ تغمّدهالله برضوانه و نعيمه ـ بنمائيم و مطلبى را كه دوست ارجمند و گرامى و رفيق شفيق و راستين ما كه صحبت بيش از چهل سال با ايشان داريم، يعنى حضرت آيةالله حاج شيخ اسمعيل مُعزّى ملايرى ـ دامت بركاته ـ از ايشان نقل نمود، بياوريم.
ايشان قريب به سىسال قبل براى من شفاهاً بيان فرمودند و سپس به تقاضاى
ص 88
بنده در نامهاى آن مطالب شفاهى را نوشته و به وسيله پست از قم به طهران فرستادند. و اينك دستخطّ ايشان حاضر است و حقير مطلب زير را از عين سواد نوشته ايشان ذكر مىكنم:
بعد از بسمله و تحميد و صلوات و سلام و أحوالپرسى و تعارفات معموله، اين طور مرقوم داشتهاند :
«و امّا جريان حديث: ظاهراً در سال 1378 هجرى قمرى بود كه حقير عازم زيارت بيتاللهاعظم بودم. براى خداحافظى به محضر مرحوم آيةالله العظمى آقاى بروجردى رضى الله عنه شرفياب شدم و كتاب «مُوَطّأ» مالك در دست ايشان بود. چند ورق زدند و كتاب را به بنده مرحمت فرمودند و گفتند: فلانى اين حديث را حفظ كن به دردت مىخورد! و در ضمن مذاكرات فرمودند : ابوبكر از بس زيرك و ناقلا بود خودش را به گريه زد و دنبال مطلب را قطع كرد. بنده هم حديث را حفظ و ضبط كردم و پس از مشرّف شدن به مكّه، به جُدّه آمديم كه به ايران حركت كنيم، سرهنگى بود به نام سُنْبُل و سرپرست اداره امور حُجّاج بود، و هنگامى كه من براى تسريح گذرنامه پيشش رفتم، كمكم سخن و گفتگو به اينجا كشيد كه ايشان سؤال كردند: شما شيخين را جزء حاضرين در بيعت رضوان مىدانيد؟! [113]
ص 89
بنده گفتم: در بعضى احاديث وارد است كه آنها حضور داشتهاند و با رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نيز بيعت كردهاند. گفت: با اين وصف چرا آنها را اهل جهنّم مىدانيد؟!
من گفتم: نه، اهل جهنّم نمىدانيم. گفت: اهل بهشت مىدانيد؟! گفتم: نه؛ بهشت و جهنّم مال خداست. ما نمىدانيم چه كسى را به بهشت و چه كسى را به جهنّم مىبرد. يَفْعَلُ اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يَحْكُمُ بِمَا يُرِيدُ. گفت: شما هيچ كس را يقين نداريد كه به بهشت مىرود؟ گفتم: چرا، ما يقين داريم كه رسول خدا به بهشت مىرود. گفت: از چه راه اين را مىگوئى؟ گفتم: اگر او كه برگزيده خلايق است بهشت نرود، پس براى چه بهشت را خداوند خلق فرموده است؟ گفت: جز رسولالله كسى ديگر را يقين نداريد كه به بهشت مىرود؟
گفتم: حَسَن و حُسَيْنعليهما السلام را نيز يقين داريم؟ گفت: به چه دليل؟
گفتم: چون رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آن دو، آقايان جوانان أهل بهشتند .
گفت: ديگر غير از اين دو هيچ كس را يقين نداريد كه به بهشت مىرود؟
گفتم: علىّبن أبىطالب را نيز يقين داريم كه به بهشت مىرود. گفت: به چه دليل؟
گفتم: چون ذيل اين حديثى كه پيغمبر درباره حَسَنَيْن فرمودهاند دارد كه: رسول خدا فرمود : أَبَوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا. اگر آنها بهشت بروند، پدرشان كه از آن دو بهتر است، به طريق أولى بايد بهشت برود.
ص 90
گفت: ديگر كسى را باور نداريد كه حتماً بهشت برود؟ گفتم: فاطمه زهرا عليها السلام را نيز يقين داريم. گفت: به چه دليل؟ گفتم: چون در حديث دارد كه پيغمبر فرمود: فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّى، مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى، وَمَن آذَانِى فَقَدْ آذَى اللهَ ـ الخ. اگر فاطمه را خدا به جهنّم ببرد، فاطمه و پيغمبر را اذيّت كرده و هرگز خدا پيغمبر را اذيّت نمىكند.
گفت: خبيث، فقط ابوبكر و عمر را قطع ندارى كه به بهشت مىروند؟
گفتم: من خبيثتر از خودم را نگاه مىكنم و آن تو هستى! شما بايد هميشه از روى دليل و مدرك صحبت كنى و تعصّب را كنار بگذارى. اگر پيغمبر و ابوبكر در بهشت رفتن ابوبكر شك داشته باشند تو مىگوئى: من يقين داشته باشم؟
گفت: در كجا دارد كه اين دو در بهشت رفتن او شك داشتهاند؟!
من حديث را خواندم و گفتم: نه تنها از اين حديث معلوم مىشود كه پيغمبر شكّ داشتهاند، بلكه استشمام عدم ايمان و دخول در جهنّم آنان نيز مىشود. چون بالصّراحه رسول الله مىفرمايد : شهادت نمىدهم.
على اىّ حال با اين حديث شما به من مىگوئى: يقين داشته باشم؟! اگر ابوبكر شك ندارد، چرا سؤال كرد؟ اگر رسول خدا شكّ ندارد چرا فرمود: نه؟ و نيز از اين حديث معلوم مىشود كه بيعت با رسول و قتال با دشمنان دين و اداء سائر فرائض، نفعش موقوف به اين است كه انسان تا آخر عمر كارى كه بر خلاف رضاى خدا و پيغمبر است انجام ندهد و الاّ ممكن است بعضى معاصى اثر عبادات سابق را خنثى كند.
بعداً ايشان گفتند: اين حديث را به من نشان دهيد! گفتم: «مُوَطّأ» مالك را بياور تا به تو معرفى كنم. خلاصه بنده دربرگشتن، قضيّه را خدمت مرحوم آية الله العظمى عرض كردم و ايشان هم خيلى مسرور شدند.»
تا اينجا نامه ايشان درباره اين حديث خاتمه مىيابد. ايشان گفتند: چون سال بعد به حج مشرف شدم، سرهنگ سنبل را ملاقات كردم و از حال او پرسيدم. گفت:
ص 91
من حديث را در «موطّأ» مالك پيدا كردهام. [114]
در اينجا اشاره به چند نكته لازم است:
نكته اوّل: دهخدا در «لغتنامه» خود در ماده ذوالفقار از ترجمه «تاريخ طبرى»
ص 92
حكايت كرده است كه: در غزوه احد به ابوبكر و عمر جراحت رسيد و بازگشتند. [115]
بازگشتن أبوبكر و عمر از جنگ معلوم شد ولى جراحت رسيدن به آنها كذب محض است يا در ترجمه «تاريخ طبرى» تعمّد بر تحريف شده است و يا در نقل از ترجمه. به هر حال در نزد حقير دو دوره مختلف از «تاريخ طبرى» موجود است و در هيچكدام چنين مطلبى نيست و نيز در تاريخ «البداية و النّهاية» ابنكثير دمشقى با شدّت تعصّبش در سنّى گرى نيست و در «سيره حلبيّه» و «سيره ابن هشام» نيست و در تاريخ «كامل التواريخ» ابن اثير جزرى و «روضة الصفا» مير خواند، و «حبيب السّيّر» خواند مير و «تاريخ مسعودى» و «تاريخ يعقوبى» و حتّى در «مغازى» واقدى كه قديمترين اسناد تاريخى است به اين مطلب اشارهاى هم نشده است، و ابنابىالحديد در «شرح نهجالبلاغة» نياورده است [116] .
نكته دوم: ما در اينجا فقط ازآيه: و ما محمّد الاّ رسول و شأن نزول آن در غزوه احد ذكرى نموديم اما تمام خصوصيات و وقايع روز احد بسيار است، هر كس به تاريخ مفصل آن بپردازد مىبيند كه مشركين قريش در اين روز با مسلمين جنگ نكردهاند بلكه قصّابى نمودهاند و در زير ساطور خود تكهتكه كردهاند. معذلك پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله درصدد خونريزى و كشتار نبود و در مقام تلافى و فرونشاندن احساسات نبود، فقط او دفاع مىكرد. هر وقت حمله مىكردند دفاع مىنمودند، و پس از پايان جنگ دستور قتل و غارت و يورش نداد. زيرا مأموريت او از جانب خداوند كشتار نبود، مأموريت او هدايت و ارشاد آنان به اسلام بود كه با أخلاق عظيم و صفات كريمه خود همانها را مسلمان كرد و بسيارى از سركردگان آن جيش همچون خالدبن وليد و عكرمة بن أبىجهل مسلمان شدند. حالا شما ببينيد چقدر مأموريّت او دقيق است، كه هم بايد دفاع كند و بكشد و هم بايد دست نگه دارد به
ص 93
اميد اسلام و هدايتشان .
همه آن كافران از ارحام بلكه بعضى از ارحام قريب رسول خدا بودند و در حقيقت حكم وصله تن و فرزند را داشتند اما فرزند خودخواه و مغرور، كه براى اطفاء نور پيامبر قريب پانصدكيلومتر از مكّه به مدينه حركت مىكنند آن هم با چنين كيفيتى براى آنكه رياست و امارت دست تو نيفتد و ما زير بار حكم تو نرويم.
اما اين جهالت بود، جهالت عميق توأم با صفات كبر و حَسَد و كينه توزى و انتقام و طمع . و در برابر اين همه زشتيها پيامبر مىفرمود: اللّهُمّ اهْدِ قَوْمى فَإنّهُمْ لايَعْلَمُونَ . [117]«بار پروردگار من! قوم مرا هدايت كن، زيرا اين كردار آنها ناشى از جهل است.»
ابن ابى الحديد، از واقدى نقل مىكند كه: سعدبن ابى وقّاص مىگويد: سوگند
ص 94
به خدا كه من خيلى حريص بودم در غزوه احد برادرم عُتْبة بن ابى وقّاص را كه از معاندين سرسخت و دشمنان صلبى اسلام و پيامبر بود، بكشم و به قدرى به اينكار حريص بودم كه مانند آن براى من پيش نيامده است و مىدانستم كه برادرم عاقّ پدر است و بسيار بداخلاق است. دوبار صفوف مشركين را شكافتم تا به او دست يابم اما وى مانند روباه خود را به اين طرف و آن طرف مىزد و از من مختفى مىداشت.
در بار سوم كه خواستم حمله كنم و او را به چنگ آورم، رسول خداصلى الله عليه وآله به من گفت: يَا عَبْدَاللهِ مَا تُريدُ ؟! أتُريدُ أنْ تَقْتُلَ نَفْسَكَ؟! «اى بنده خدا چكار مىخواهى بكنى؟ آيا مى خواهى خودت را بكشى؟!» من دست برداشتم. و رسول خدا فرمود : خداوندا، تا يكسال آنها را زنده مگذار! [118]
ابن ابى الحديد از واقدى نقل مىكند كه: چون رسول خدا بر سر جنازه حمزه مُثله شده شكم پاره شده آمدند و آن منظره فظيع و فجيع را ديدند، ابوقَتاده انصارى برخاست و شروع كرد به سبّ و لعن و شتم قريش؛ و در تمام اين گفتارها پيامبر به او اشاره مىكرد: بنشين تا سه بار فرمود: بنشين! آنگاه رسول خدا فرمود: يَا أبَا قَتَادَةَ! إنّ قُرَيْشاً أهْلُ أمَانَةٍ، مَنْ بَغَاهُمُ الْعَوَاثِرَ [119] كَبّهُ اللهُ لِفيهِ! وَ عَسَى أنْ طَالَتْ بِكَ مُدّةٌ أنْ تَحْقِرَ عَمَلَكَ مَعَ أعْمَالِهِمْ، وَ فِعَالَكَ مَعَ فِعَالِهِمْ! لَوْلَا أنْ تَبْطَرَ قُرَيْشٌ لأَخْبَرْتُهَا بِمَا لَهَا عِنْدَاللهِ تَعَالَى «اى ابوقتاده! قريش اهل أمانت هستند، كسى كه براى آنها دامهائى بگسترد خداوند او را برروى دهانش واژگون مىكند. و اميد است كه خداوند به تو عمر دهد تا عملت را در مقابل اعمال آنها حقير بشمارى و كارهايت را در برابر كارهايشان كوچك بدانى. و اگر كبر و خودپسندى قريش را نمىگرفت من آنان را به مقامات و درجاتشان در نزد خدا خبر مىدادم.»
ابوقتاده گفت: والله يا رسول الله! من غضب نكردم مگر از براى خدا و رسول او
ص 95
در وقتى كه ديدم بر سر حمزه چه آوردهاند! رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: راست مىگوئى! بِئْسَ الْقَوْمُ كَانُوا لِنَبِيّهِمْ «بدقومى براى پيغمبرشان بودهاند.» [120]
نكته سوم: ابن ابى الحديد از واقدى آورده است كه گويند: آن كس كه پيشانى رسول الله را شكافت ابنشهاب بود، و آن كس كه باطن دندان رباعى او را پاره كرد و لبان پيامبر را خون آورد عُتْبة بن ابى وقّاص بود، و آن كس كه دو برآمدگى استخوانهاى گونههاى حضرت را شكست تا حلقههاى كلاه خود در آن فرو رفت ابنقَميئة بود و خون از شكست پيشانى حضرت به طورى جارى شد كه محاسنش را آغشته كرد. و سالم غلام ابوحذيفه خون را از چهره او مىشست و رسول خدا مىفرمود: كَيْفَ يُفْلِحُ قَوْمٌ فَعَلُوا هَذَا بِنَبِيّهِمْ وَ هُوَ يَدْعُوهُمْ إلَى اللهِ تَعَالَى؟ «چگونه ممكن است سعادتمند شوند قومى كه اينگونه با پيمبرشان عمل مىكنند در حالى كه او آنها را به خدا مىخواند؟!»
اين آيه نازل شد: لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَىْءٌ أوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أوْ يُعَذّبَهُمْ فَإنّهُمْ ظَالِمُونَ [121] ، [122] «تو به هيج وجه صاحب اختيار نيستى! خداست كه اگر بخواهد از آنان مىگذرد و اگر بخواهد ايشان را عذاب مىكند به سبب آنكه ستمكارند.»
در اينجاست كه مقام عزّت و عظمت ذات اقدس احديّت حتّى يك خواهش هم براى پيامبرش باقى نمىگذارد و حكم به عدم رستگارى و فلاح را از او مىگيرد و جدّاً مىگويد: تو بنده من هستى و حقّ دخالت در امر مرا ندارى! به چه مناسبت حكم به عدم فلاح ايشان كردى؟! منم كه خداوندم. منم كه داراى عزّت و جلالم. در
ص 96
عظمت من حتّى يك خواهش و يك حكم غير، گرچه از پيامبر خاتم الأنبياء و المرسلين باشد، وارد نمىشود.
نكته چهارم: شيخ طبرسى: امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن، در كتاب «إعلام الورى» از حضرت صادقعليه السلام آورده است كه: در روز اُحد همه مردم از رسول خدا فرار كردند و رسول خدا خشمگين شد به خشم شديدى، و كَانَ إذَا غَضِبَ انْحَدَرَ مِنْ وَجْهِهِ وَ جَبْهَتِهِ مِثْلُ اللّؤلُؤ مِن الْعَرَقِ. «و عادت پيغمبر اين بود كه چون غضب مىكرد از صورت و پيشانيش مانند دانههاى لؤلؤ عرق مىريخت.»
پيامبر نگاهى نمود، ديد فقط علىعليه السلام در كنار اوست، گفت: مَالَكَ لَمْ تَلْحَقْ بِبَنى أبيكَ؟ «چرا تو به پسران پدرت ملحق نشدى؟!» علىعليه السلام عرض كرد: يَا رَسُولَ اللهِ! أكُفْراً بَعْدَ الإسْلَامِ؟ إنّ لِى بِكَ اُسْوَةً ـ الحديث [123] «آيا بعد از اسلام، كافر شوم؟ من به تو تأسّى دارم.»
با اينكه مىدانيم آن مقام و عظمت و ايثار و برادرى و فداكارى و آن سوابق رخشنده مولاى متّقيانعليه السلام را، ولى اينجا جاى عزّت است، و رسول خدا در آن مقام وحدت منيع نمىتواند غيرى را حتّى به عنوان على ببيند. و لهذا مىگويد: چرا تو نرفتى؟! مگر اينكه على در اينجا عين نفس پيامبر شود و همين هم شد و عرض كرد: من با تو هستم! من تأسّى به تو دارم !
اين خطاب از جانب رسول خدا بايد بشود و آن پاسخ هم از امير موحّدين بايد داده شود، نظير خطاب سيّدالشهداءعليه السلام در ليله عاشورا به برادرش ابوالفضل و اولاد عقيل.
نكته پنجم: ابن هشام در «سيره» آورده است كه: چون رسول خداصلى الله عليه وآله بدن مُثله شده حمزه را ديدند گفتند: لَوْلا أنْ تَحْزَنَ صَفِيّةُ، وَ يَكُونَ سُنّةً مِنْ بَعْدِى لَتَرَكْتُهُ حَتّى تَكُونَ فِى بُطُونِ السّباعِ وَ حَواصِلِ الطّيْرِ، وَ لَئِنْ أظْهَرَنِىَ اللهُ عَلَى قُرَيْشٍ فى مَوْطِنٍ مِنَ
ص 97
الْمَواطِنِ لَاَمْثُلَنّ بِثَلاثينَ رَجُلاً مِنْهُمْ [124]. «اگر صفيّه خواهر حمزه غمگين نمىشد، و اگر اين عمل بعد از من سنّت نمىشد، من جسد حمزه را وامىگذاردم تا مكانش شكم درندگان و معدههاى مرغان آسمان باشد. و اگر در محلّى از محلّها خداوند مرا بر قريش نصرت دهد، به ازاء مُثْلهاى كه از حمزه نمودند سى تن از آنان را مثله مىكنم.»
ابنهشام از ابن اسحاق آورده است كه اين آيه فرود آمد: وَإنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوابِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ. وَاصْبِرْ و مَا صَبْرُكَ اِلاّ بِاللّهِ وَ لَاتَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لَاتَكُ فِى ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ. [125] ، [126]
«و اگر شما پاداش عقوبت به كسى مىدهيد بايد عقوبتتان به مقدار و اندازهاى باشد كه خودتان عقوبت شدهايد، و هر آينه اگر صبر و تحمّل كنيد و از عقوبت صرفنظر كنيد البته آن براى صابرين و شكيبايان خوب و مورد انتخاب و اختيار است. و شكيبا باش؛ و نيست شكيبائى تو مگر به واسطه مدد و نيرو از جانب خدا، و بر مشركان غمگين مباش و از آنچه مكر و خدعه بجاى مىآورند خودت را در ضيق و تنگى ميفكن».
در اينجا نيز مىبينيم در سايه ذلّ عبوديّت محضه، خداوند پيامبرش را قرار داده است و به وى خطاب مىكند كه: تو حقّ حكفرمائى ندارى، حكم به دست خداست و او اين طور معيّن كرده است كه جزا و مكافات بايد به قدر جريمه باشد نه بيشتر امّا در عين حال، رفع يد از مكافات بسيار بهتر و براى مؤمنينِ به خدا
ص 98
پيوسته پسنديده است.
اين آيه هم بر اساس قانون عدالت و هم بر اصل قانون اخلاق كريم است، و اين دو قانون هر دو محمود و پسنديده است و به طريق أولى بايد در پيغمبر خدا كه متخلّق به اخلاق خداست تجلّى كند، و بهتر و بيشتر از همه كس بايد او عامل بدين عمل گردد. فلهذا در ناحيه عبوديّت مطلقهاش اظهار مىكند: صبر مىكنم. و در هر موطن و محلّى رسول خدا صبر مىنمود و كارهاى خود را بر اساس انتقام انجام نمىداد و پيوسته با جميع خلق خدا با نظر مواسات و مساوات رفتار مىنمود. صَلّى اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ!
در تواريخ همگى آمده است كه رسول اللهصلى الله عليه وآله فرمود: اگر دستم برسد سى نفر از آنان را مُثله مىكنم؛ مگر در «رَوْضَةُ الصّفا» كه هفتاد نفر وارد است.
و شايد درجه و مقام احسان از اين گونه صبرها و تحمّلها نصيب مؤمن شود، چون بلافاصله پس از اين دو آيه مىفرمايد: إنّ اللّهَ مَعَ الّذِينَ اتّقَوْا وَ الّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ . [127] «خداوند معيّت دارد با كسانى كه تقوى پيشه دارند و با كسانى كه محسن هستند.»
در روايت از رسولخداصلى الله عليه وآله از مقام احسان پرسيدند، در جواب فرمود: اُعْبُدِ اللّهَ كَأنّكَ تَرَاهُ، فَإنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإنّهُ يَرَاكَ! «معنى و مفاد احسان آن است كه: طورى خدا را عبادت كنى كه گوئى او را مىبينى، و اگر نمىتوانى بدين گونه عبادت كنى، لااقل او را طورى عبادت كن كه بدانى او تو را مىبيند.»
بارى، مراد و منظور ما در اينجا از تطويل قضيه غزوه اُحد در شرح آيه وافى هدايه: وَ مَا مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ [128] اين بود كه دانسته شود: يگانه فاتح و دلسوز صميم و فداكار و از خود گذشته و دلباخته و دل و جان داده به
ص 99
رسولخدا، و يگانه حامى و محامى و مدافع حقيقى اسلام و قرآن، اميرالمؤمنين علىّبن ابيطالبعليه السلام بود، و ابوبكر و عمر و عثمان از فراريان بودهاند، و آيه : وَ مَا مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ... أفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْيَضُرّاللّهَ شَيْئاً درباره ايشان و همقطاران و هم مرزانشان فرود آمده است.
اينان كه پس از رسول خدا سنگ اسلام را به سينه مىزدند و فرياد وا اسلاماى آنان بلند بود ديروز پيغمبر را تنها گذاشته و در ميان صفوف آهن و آتش به دست دليران و رزمجويان مشرك قريش سپردند و جان شيرين خود را برداشته و به گفتار خود مانند اُرْوِيّه (بزماده) بر فراز كوهپاى به هزيمت نهادند.
بدون جهت و علّت نيست كه رسول خداصلى الله عليه وآله در بستر مرگ كه كاغذ و كتف و دوات مىطلبد تا امر على بن ابيطالب را محكم كند، او را به هَجْر و هذيان و ياوه نسبت مىدهند؛ در اين حال رسول خدا اين آيه را براى پاره جگرش فاطمه زهراعليها السلام مىخواند و به او مىگويد: فاطمه جان! اين آيه را بخوان: وَ مَا مُحَمّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ تا آخر آيه.
شيخ كبير، مفسّر عظيم صاحب «مجمع البيان»: امين الاسلام ابىعلى فضل بن حسن طَبْرسى ـ قدّس الله نفسه ـ در كتاب نفيس و ممتّع خود «اِعلام الورى» گويد: علىّ بن ابيطالبعليه السلام سر رسول خدا را در دامن خود گذارد. رسول خدا بيهوش شد و فاطمه با تمام وجود خود بدو روى آورده در سيمايش نگاه مىكرد و ناله مىنمود و مىگريست و مىگفت:
وَ أبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامَ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلأرَامِلِ
«او سپيدروئى است كه از بركت سيماى او از ابر، باران طلب مىشود. اوست ملاذ و پناه يتيمان، و حافظ و پاسدار بيوهگان و ضعيفان.»
رسول خداصلى الله عليه وآله چشمان خود را گشود و با آواز ضعيف و آرامى فرمود: يَا بُنَيّةُ ! هَذَا قَوْلُ عَمّكِ أبِى طَالِبٍ، لَا تَقُولِيهِ! وَلَكِنْ قُولِى: وَ مَا مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ أفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ. «اى نور چشمم، دختركم! اين سخن
ص 100
عمويت ابوطالب است، آن را مگو، وليكن بگو: و نيست محمّد مگر فرستادهاى از جانب خدا كه پيش از وى فرستادگانى آمدهاند و گذشتهاند، پس اگر بميرد و ياكشته شود آيا شما به همان جاهليت و دوران بربريّت پيش خود بازگشت مىكنيد؟ !»
پاورقي
[107] مُوَطّأ» مالك، با تحقيق و تعليقه محمّد فؤاد عبدالباقى، ج2، كتاب جهاد، باب الشهداء فى سبيل الله، ص 461 و ص 462، حديث شماره.32 و كتاب «تنوير الحوالك» سيوطى در شرح «موطّأ» مالك، همين كتاب و همين باب، ص 18 در صدر صفحه اصل حديث و در ذيل آن شرح و تفسير آن است. و نظير اين روايت را با زيادتى، محمّدبن عمر واقدى متوفّى در سنه 207 در كتاب «مغازى» ج 1، ص 310 ذكر كرده است. او مىگويد: طلحة بن عبيدالله و ابن عبّاس و جابر بن عبدالله گفتهاند: رسول خداصلى الله عليه وآله بر كشتگان احد نماز خواند و گفت: أنا على هؤلاء شهيدٌ. «من بر سعادت و صحّت طريق و ايمان و اسلام و بهشتى بودن اين گروه گواهى مىدهم!» ابوبكر گفت: يا رسول الله! أليسوا إخواننا أسلموا كما أسلمنا و جاهدوا كما جاهدنا؟ «اى پيامبر خدا! آيا اين گروه برادران ما نيستند كه اسلام آوردهاند به مانند اسلام ما و جهاد كردهاند به مانند جهاد ما؟!» قال: بلى، ولكن هؤلاء لميأكلوا من اُجورهم شيئاً و لا أدرى ما تحدثون بعدى؟! «گفت: آرى وليكن آنها هيچ چيز از مزدهاى اعمالشان نخوردهاند و من نمىدانم شما پس از من چه بدعتها و حوادثى در دين ايجاد مىكنيد؟!» فبكى أبوبكر و قال: إنّا لكائنون بعدك؟! «پس أبوبكر گريه كرد و گفت: آيا ما پس از تو زنده مىمانيم؟!» و نيز واقدى در همين كتاب در ص 309 آورده است كه: رسولاللهصلى الله عليه وآله درباره حمزه و سائر شهداى معركه اُحُد فرموده است: أنا الشّهيد على هؤلاء يوم القيمة! «من گواه بر عاقبت به خيرى اين جماعت هستم در روز قيامت.»
[108] نظير اين روايت را ملّا على متّقى در «كنزالعمّال» طبع بيروت، ج 11، ص 179، حديث 31122 از رسول خدا صلى الله عليه وآله آورده است كه فرمود: السّلام عليكم يا اهل القبور! لو تعلمون ما نجّاكم اللهمنه ممّا هو كائنٌ بعدكم! هؤلاء خيرٌ منكم، انّ هؤلاء خرجوا من الدّنيا و لم يأكلوا من اجورهم شيئاً و خرجوا و أنا الشّهيد عليهم، و انّكم قد اكلتم من اُجوركم و لا أدرى ما تحدثون من بعدى. (ابن المبارك ـ عن الحسن مرسلاً)
[109] موطّأ» مالك، با تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقى، ج2، ص.461
[110] «تنوير الحوالك» ج2، ص.18
[111] «تنوير الحوالك» ج2، ص.18
[112] شيخ مفيد در «امالى» طبع جامعة المدرّسين ص 37 و ص 38 با سند متّصل خود روايت مىكند از ابن ابى مليكة از عائشه كه گفت: از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مىگفت: إنّى على الحوض أنظر من يرد عَلَىّ منكم و لَيُقْطَعَنّ بِرِجَالٍ دُونى، فأقَولُ: يَا ربّ أصْحابى أصْحابى، فيُقَال: إنّكَ لاتَدْرى ما عَمِلُوا بَعْدَكَ! إنّهُم ما زالوا يَرْجعون عَلَى أعْقَابهم الْقَهْقَرَى. «من بر كنار حوض كوثر هستم كه مىنگرم افرادى از شما بر من وارد مىشوند و بعضى از مردان را از من مىبُرَند و از دسترسى به من باز مىدارند و من مىگويم: اى پروردگار من! اينان اصحاب مَنند، اصحاب منند، در اين حال گفته مىشود: تو نمىدانى كارهائى را كه پس از تو كردهاند! ايشان پيوسته و به طور مداوم به قهقرى و جاهليّت برگشتند و از دين و آئين تو دست شستند.»
در تعليقه گويد: مجلسى مىگويد: بدانكه اكثر عامّه برآنند كه اصحاب پيغمبر همگى عادل مىباشند، و گفته شده است: آنها هم مانند غيرشان هستند مطلقاً، «و گفته شده است: آنها مانند غيرشان هستند تا هنگام ظهور فتنهاى كه در ميان على و معاويه پيدا شد و اما پس از اين واقعه، كسانى را كه در اين قضيه داخل شدهاند مطلقاً قبول ندارند. معتزله مىگويند: صحابه همگى عادل هستند مگر آنان كه دانسته شود كه با علىعليه السلام جنگ كردهاند در اين صورت مردود مىباشند. و اماميّه مىگويند: صحابه مانند سائر افراد مردم هستند، در ميان آنها عادل وجود دارد همچنانكه منافق و گمراه و فاسق نيز وجود دارد بلكه اكثريت آنها از اين قبيل مىباشند! و من گمان نمىكنم پس از اخبار متواترى كه معنىً وارد شده است و از دو جانب شيعه و عامّه به ثبوت رسيده است تو در صحّت گفتار ما شكّى داشته باشى!ـ انتهى كلام مجلسى رضى الله عنه.
شيخ محمد جواد مغنيه در كتاب «الشيعة والتشيّع» ص 13 آورده است كه در حديث نبوى آمده است: انّ محمّداً يرى يوم القيمة اكثر اُمّته تدخل النّار. و حين يسأل عن السبب يقال له: إنّهم ارتدّوا بعدك على أدبارهم القهقرى (كتاب الجمع بين الصحيحين الحديث 267). در «صحيح» بخارى ج 4، ص 144 و در ج 8 ص 151 آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: ستتبعون سنن من كان قبلكم شبراً بشبر و ذراعاً بذراع حتّى لو دخلوا جُحر ضبّ لدخلتموه! قالوا: أتراهم اليهود و النّصارى؟! قال: فمن إذن؟ و در «صحيح بخارى» ج7، ص 209 و «صحيح» مسلم در باب حوض آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: يؤتى بأصحابى يوم القيمة إلى ذات الشّمال. فأقول: الى أينَ، فيقال إلى النّار و الله، فأقول: يا ربّ هؤلاء أصحابى! فيقال: انّك لاتدرى ما أحدثوا بعدك! فأقول: سحقاً لمن بدّل بعدى و لا أراه يخلص منهم إلاّ مثل هَمَلِ النّعم. و در «سنن» ترمذى كتاب ايمان و «مسند» أحمد بن حنبل، ج3، ص 120 و «سنن» ابن ماجه كتاب «فتن» ج2 حديث شماره 3993 آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: ستفترق اُمّتى إلى ثلاث و سبعين فرقة، كلّها فى النّار إلاّ فرقة واحدة.
[113]در كتب عامّه بسيار به چشم مىخورد كه: شيخين در بيعت رضوان بودهاند و وعده رضى الله عن المؤمنين درباره آنها داده شده است، بنابراين از أهل بهشت مىباشند. ما در پيرامون اين موضوع به تفصيل بحث نمودهايم و گفتهايم كه: أولاً رضايت در اينجا رضايت مقطعى و موقّتى است بحسب حال فعلى. و آنچه در بهشت لازم است عدم عدول، و رضايت دائمى است كه مسلماً با انحراف و گناه و آلودگى پس از اين بيعت سازگار نمىباشد. و ثانياً روايتى از رسول خدا نقل شد در ج 10 «امامشناسى» درس 142 تا درس 148، ص347 از «مستدرك» حاكم كه در آنجا رسول اكرم به عمر مىگويند: آيه اعملوا ماشئتم إنّه بما تعملون بصير از بهشتى بودنشان جلوگيرى مىكند. اينك در اينجا مىگوئيم: به اجماع شيعه و عامّه عبدالله بن اُبىّ رئيس المنافقين و الجاحدين أهل جهنّم است، و او در بيعت رضوان حضور داشته و با رسول خدا بيعت كرده است. اگر بنا بود مجرّد بيعت در حديبيه در تحت شجره، موجب بهشتى شدن باشد، بايد وى هم از أهل بهشت باشد. آيةالله سيّد شرفالدّين عاملى در كتاب «النصّ و الاجتهاد» طبع دوّم ص 153 در متن و تعليقه گويد: در أوّل ذوالقعده سنه 6 از هجرت رسول خدا مهاجرين و انصار و غير ايشان را از أعراب براى عمره تجهيز نمود. مجموعاً يكهزار و چهارصد نفر بودند؛ و از كسانى كه با او بودند، مغيرة بن شعبه و عبدالله بن اُبىّ بن سلول بودند، و آنها با رسول خدا در زير درخت بيعت نمودند. و در ص 156 گويد: پيامبر از همگى كه هزار و چهارصد تن بودند بيعت گرفت تا پاى مرگ همگى بايستند، و در ميان اينها كهف المنافقين: ابن سلول بود؛ و از تمام اين جمعيّت كثير فقط يك نفر بيعت ننمود، و اوجدّ بن قيس أنصارى بود.
[114] عالم خبير و متضلّع مصرى شيخ محمود أبوريّه در كتاب گرانقدر «أضواء على السّنّةالمحمّديّة» طبع دوم ص 295 و 296 گويد: شافعى گويد: صحيحترين كتاب پس از كتاب الله، «موطّأ» مالك است. و دهلوى در «حجّة الله البالغة» گويد: طبقه اوّل از كتب حديث منحصر است در سه كتاب: «موطأ»، و «صحيح» بخارى و «صحيح» مسلم. و طبقه دوم به قدر و قيمت طبقه اوّل نمىرسد وليكن در رتبه پس از آنهاست و عبارتند از «سنن» أبى داود، و ترمذى، و نسائى. و طبقه سوم مسانيد و مصنّفاتى است كه قبل از بخارى و مسلم تصنيف شده است و يا در آن زمان و بعد از آن بوده است أمّا ميان احاديث صحيحه و حسنه و ضعيفه و معروفه و غريبه و شاذّه و منكره و خطا و صواب را جمع نموده است. و در ميان آنها نيز ثابت و مقلوب وجود دارد. و عمل و كار محدّثين مستند به طبقه دوم از احاديث است. سيوطى در «تنوير الحوالك» از قاضى ابوبكربن عربى نقل كرده است كه او گفته است: اوّلين اصل در كتب حديث «موطّأ» است، و بخارى اصل دوم شمرده مىشود. مالك يكصدهزار حديث روايت كرده است و از ميان آنها ده هزار حديث برگزيده است. و سپس پيوسته آنها را بر كتاب و سنت (يعنى سنّت عمليّه) عرضه مىداشته است تا آنكه به 500 حديث رسيد ـ يعنى حديث مسند1 و در روايت ابن الهباب آمده است كه: پيوسته مالك آن روايات را بر كتاب و سنّت عرضه مىداشت و با آثار و اخبار مىسنجيد و آزمايش مىنمود تا به 500 حديث بازگشت. و در اينجا روايات ديگرى آمده است كه: در روى زمين پس از كتاب خدا كتاب صحيحى همچون «موطّأ» نيامده است و من در روى زمين كتابى را كه صواب آن بيشتر باشد از كتاب مالك نيافتهام. كتابى در روى زمين نزديكتر به قرآن از كتاب مالك نيست. پس از كتاب الله كتابى ثمر بخشتر از «موطّأ» نيست و گروهى بر «موطّأ» نام صحيح نهادهاند. (شرح زرقانى بر موطّأ، ج1ـ حديث مسند حديثى است كه صحابى با سند متّصل خود به رسول اكرم نسبت مىدهد، و حديث مرسل حديثى است كه از سلسله سندش صحابى ساقط شده است و راوى تابعى آن را مباشرةً از رسول خدا روايت مىنمايد، و حديث موقوف حديثى است كه به صحابى نسبت داده شده است قولاً يا فعلاً و يا مانند آن متّصل باشد يا منقطع. و حديث مرفوع حديثى است كه صحابى در آن از رسول خدا خبر مىدهد. (شيخ محمود أبوريّه) 1، ص9).
[115] حرف ذال، ص 86، ستون سوم.
[116] داستان غزوه احد را ابن أبىالحديد مفصلاً در «شرح نهج البلاغة» از طبع داراحياء الكتب العربيّة ج 15، از ص 3 تا ص 60 آورده است.
[117] روضة الصّفا» ميرخواند طبع سنگى، جلد دوم و در «سفينة البحار» ج 1، ص 412 گويد: قال القاضى عياض فى «الشّفاء»: وروى انّه لمّا كسرت رباعيّته و شجّ وجهه يوم اُحُد، شقّ ذلك على اصحابه شديداً و قالوا: لو دعوت عليهم! فقال: إنّى لَم اُبعث لعّاناً ولكنّى بعثت داعياً و رحمةً. اللّهم اهد قومى فإنّهم لايعلمون! ثمّ قال القاضى بعد رواية اُخرى قريبةٍ من ذلك، انظر ما فى هذا القول من جماع الفضل و درجات الإحسان و حسن الخلق و كرم النّفس و غاية الصّبر و الحلم اذ لميقتصر صلى الله عليه وآله وسلم على السّكوت عنهم حتّى عفى عنهم ثمّ أشفق عليهم و رحمهم و دعا و شفّع لهم فقال: اللّهمّ اغفر أو اهد، ثمّ أظهر بسبب الشّفقة و الرحمة بقوله: لقومى، ثمّ اعتدز عنهم بجهلهم فقال: فانّهم لايعلمون.
أقول: چه خوب شاعر پارسى زبان در وصف آنحضرت سروده است:
اى قمر طلعت و مكّى مطلع مَدَنى مهد و يمانى برقع
شقّه برقع تو برق افروز لمعه نور رُخت برقع سوز
ليلة القدر ز مويت تارى وحى منزل ز لبت گفتارى
با تو آنان كه درِ جنگ زدند دُرّ دندان تو را سنگ زدند
گوهرين جام لبت را خستند ساغر دولت خود بشكستند
دُر دندانت به خون پنهان شد رشته لؤلؤ تو مرجان شد
گوئيا صيرفى مُلك و مَلَك زد از آن سنگ زرت را به محك
لاجرم حُقّهات از ضربت سنگ اهدِ قومى به برون داد آهنگ
[118] شرح نهج البلاغة» طبع داراحياء الكتب العربيّة ج 15، ص.5
[119]عاثور، حفرهاى است كه براى شير حفر مىنمايند. به معنى چاه نيز آيد. جمعش عَواثِر و عَواثير است.
[120] شرح نهج البلاغة» طبع دارإحياء الكتب العربيّة، ج 15، ص 17 و ص.18
[121] آيه 128، از سوره 3: آل عمران.
[122] شرح نهجالبلاغة» ج 15، ص 4، و نيز ابن هشام در «سيره»، ج 3، ص 597، و ميرخواند در «روضة الصّفا» طبع سنگى ج 2، و طبرى در «تاريخ» طبع دارالمعارف مصر، ج2، ص 515 آورده است. و واقدى در «مغازى» ج1، ص 320 پس از ذكر اين آيه مباركه در تفسير فإنّهم ظالمون گويد: يعنى آن كسانى كه در روز اُحُد هزيمت نمودند.
[123] إعلام الورى بأعلام الهدى» ص.91
[124] سيره»ابن هشام، ج3، ص 610 و ص 611، و طبرى در «تاريخ» طبع دارالمعارف مصر، ج2، ص 529 آورده است كه: صفيّه خواهر پدر و مادرى حمزه بود و رسول خدا به زبير پسر صفيّه فرمود: مادرت را ديدار كن و او را بر گردان و مگذار جسد مُثله شده حمزه را ببيند. زبير مادر را ديدار كرد و پيام را داد. امّا صفيّه گفت: چرا برگردم؟ اين در راه خدا كم و كوچك است. فما أرضانا بما كان من ذلك! لاحتسبنّ و لأصبرنّ إن شاءالله.
[125] آيه 126 و 127، از سوره 16: نحل.
[128] آيه 144، از سوره 3: آل عمران.