أمّا عثمان او را برد و پناه داد و طعام داد و آشاميدنى داد و مركب سوارى داد، و تجهيزات سفرش را تهيّه كرد تا حدّى كه تمام چيزهائى را كه پيغمبر بر آنها لعنت فرستاده بودند همه را آماده كرد و به او داد و سپس در روز چهارم او را روانه كرد.
او هنوز از خانههاى مدينه خارج نشده بود كه خداوند مركبش را خسته كرد، كفشش پاره شد، قدمهايش خون آمد، و با دست و كنده زانو راه مىرفت تا سنگينى تجهيزات او را از پاى در آورده، خود را كشان كشان در زير درخت سمرهاى رسانيد كه جاى مناسبى هم نبود.
بر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وحى رسيد و او را از جريان آگاه كرد و به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو با عمّار ياسر و شخص سومى حركت كنيد كه اينك معاويه در فلان جا در زير درخت سمره است. اميرالمؤمنين عليه السلام آمده و او را كشتند. [87]
ص 71
عثمان، دختر رسول خدا را كتك زد و با چوبه جهاز شتر آنقدر به او زد كه تو به پدرت خبر دادى، و رسول خدا را از جا و محلّ او در خانه من مطّلع گردانيدى. رُقيّه به نزد رسولخداصلى الله عليه وآله فرستاد و از اين جريان موحش او را با خبر كرد. رسول خداصلى الله عليه وآله به او پيام داد: اِقنِى حَيَاءَكِ، فَمَا أقْبَحَ بِالْمَرأةِ ذَاتِ حَسَبٍ وَ دِينٍ فِى كُلّ يَوْمٍ تَشْكُو زَوْجَهَا! «ملازم حياى خودت باش! چقدر زشت است براى زنى كه داراى حَسَب و ديانت است در هر روز از شوهر خودش شكايت كند!»
رقيّه چندين بار به واسطه اين حادثه نزد رسول خدا فرستاد و رسول خدا او را امر به تحمّل و صبر مىنمود. چون بار چهارم فرستاد پیامبر علی علیه السلام را خواند و به او فرمود : شمشیرت را برگیر و به خانۀ دختر پسر عمویت برو و او را بیاور و اگر کسی بین تو او حائل شد با شمشیر خُردش کن ! و خود رسولخداصلى الله عليه وآله مانند آدم حيران و واله از منزل خود به منزل عثمان براه افتادند . پس علیّ علیه السلام دختر رسول خدا را بیرون
ص 72
آورد. چون نگاه دختر به پدر افتاد صداى خود را به گريه بلند كرد و اشكهاى رسول خدا نيز سرازير شد و گريه كرد. و سپس رسول خدا اميرالمؤمنين عليه السلام را فرستاد تا دختر خود را به منزل آوردند.
رقيّه داخل منزل رسول خدا شد و پشتش را برهنه كرد و رسول خدا آن منظره را ديد سه بار گفت:قَتَلَكِ قَتَلَهُ اللهُ! «تو را كشت، خدا او را بكشد.» و اين واقعه در روز يكشنبه بود، و شبها را عثمان در منزل در كنار كنيز خود مىخوابيد. رقيّه دوشنبه و سهشنبه درنگ كرد و روز چهارشنبه رخت از جهان بربست. و چون خواستند جنازه را حركت دهند، رسول خداصلى الله عليه وآله امر كردند تا دخترشان فاطمهعليها السلام با جمعى از بانوان مؤمنين بيرون روند.
عثمان نيز حاضر شد براى تشييع جنازه. چون رسول خدا نظرشان به او افتاد فرمودند: كسى كه ديشب با اهلش و يا با كنيزش همبستر شده است نبايد با جنازه خارج شود. حضرت سه بار این سخن را تکرار کردند ولی عثمان برنگشت . در دفعۀ چهارم فرمودند : باید بازگردد یا اینکه او را به اسم نام میبرم . در این حال عثمان در حالیکه بر غلام خود تکیه کرده بود و شکم خود را گرفته بود جلو آمد و گفت : یا رسول الله ، من دلم درد میکند؛ اگر اجازه میدهی برگردم . حضرت فرمودند برگرد. و فاطمه عليها السلام با بانوان مؤمنين و مهاجرين بيرون شده و بر جنازه رقيّه نماز گزاردند [88] .
علاّمه امينى در «الغدير» در ردّ كتاب «حياة محمّد» كه مستشرق اميلدرمنغم تأليف و يك استاد فلسطينى به نام مُحَمّد عَادِل زُعَيْتِر ترجمه كرده است، شديداً از اصل كتاب و از مترجم انتقاد مىكند. چون مؤلف مىگويد: دو داماد ديگر پيامبر كه اموى بودند (عثمان و أبوالعاص) مدارا و رفقشان بيشتر بوده است. علّامه در ضمن جواب از اين مطلب مىگويد : و اينك من مجال تحليل گفتار اين مرد را ندارم كه مىگويد: دو داماد اموى پيامبر رفقشان بيشتر بوده است. أمّا همين قدر درباره
ص 73
مداراى عثمان كافى است حديث أنس از رسول خداصلى الله عليه وآله كه: چون هنگام دفن رقيّه دختر عزيز خود كه مىخواستند جنازه را داخل قبر بگذارند و خود رسول خدا بر لب قبر نشسته بود و از دو چشمش اشك مىريخت، گفت: كدام يك از شما ديشب با زنش همبستر نشده است؟! أبوطلحه أنصارى [89] گفت: من. رسول خدا به او امر كردند در قبر برود و جنازه رقيه را بگذارد.
ابن بَطّال مىگويد: رسول خداصلى الله عليه وآله مىخواست عثمان را از نزول در قبر رقيّه محروم كند در حالى كه سزاوارترين مردم به نزول در قبر رقيّه، عثمان بود چون شوهرش بود و عُلقه و همبستگى خاصّى را عثمان از دست داده بود كه قابل جبران نبود. امّا چون رسول خدا فرمود: كيست از شما كه ديشب با أهلش همبستر نشده است؟ عثمان ساكت شد و نگفت: من . او در شبى كه زوجهاش مرده است غمى از اين مصيبت بر او حاصل نشد، غمى كه انقطاع دامادى وى را از رسول خدا در بردارد، و او در همان شب از آميزش خوددارى ننموده است و بدين جهت است كه پيامبر او را از چيزى كه حقّش بود و از أبوطلحه و غير ابوطلحه بدان سزاوارتر بود منع كردند.
و اين معنى حديث را روشن مى كند و گويا رسول خداصلى الله عليه وآله آميزش او را در آن شب مىدانستند امّا به او چيزى نگفتند چون كار حرامى نكرده بود، كارش حلال بوده است اما اين مصيبت تا اين اندازه در وى اثر نكرده بود كه او را از آميزش با كنيزك خود منع كند. فلهذا رسول خدا به تعريض غير صريح او را از داخل شدن در قبر و جنازه زن خود را در قبر نهادن محروم نمودند (الرّوض الاُنُف، ج 2، ص
ص 74
107). [90]
درباره فرار كردن عثمان تا سه روز در جنگ احد، خودش به اين أمر معترف بوده و عمر نيز او را جزء فراريان به شمار مىآورده است. واقدى گويد: در ميان عبدالرحمن بن عوف و عثمان گفتگويى بود، عبدالرحمن فرستاد در پى وليدبن عقبة و او را طلبيد و گفت: برو به سوى برادرت و آنچه را كه مىگويم به وى ابلاغ كن، چون من جز تو كسى را سراغ ندارم كه بتواند ابلاغ كند. وليد گفت: بگو من ابلاغ مىنمايم.
عبدالرحمن گفت: بگو: عبدالرحمن مىگويد: من در غزوه بدر حضور داشتم و تو حضور نداشتى ! و در غزوه اُحد ثابت قدم بماندم و تو فرار كردى! و در بيعت رضوان بودم و تو نبودى! وليد آمد و او را ابلاغ كرد.
عثمان گفت: برادرم راست مىگويد، من در غزوه بدر تخلّف ورزيدم چون دختر رسول خداصلى الله عليه وآله مريضه بود و رسول خدا سهم من و پاداش مرا به من داد، پس من مانند حاضرين بودم. و در روز احد فرار كردم و خداوند از من درگذشت. و أمّا در بيعت رضوان، رسول خداصلى الله عليه وآله مرا به سوى مكّه فرستاد و گفت: عثمان در طاعت خدا و رسول خداست، و رسول خدا با يكى از دستهايش با دست ديگرى بجاى من بيعت كرد و دست چپ پيامبر كه به جاى دست من بوده است حتماً از دست راست من بهتر است. چون وليد، پيغام را براى عبدالرحمن بياورد، گفت: برادرم راست مىگويد [91] .
و واقدى گويد: عمربن الخطّاب نظر به عثمان بن عفّان كرد و گفت: اين است آن كه خداوند از او درگذشته است، و قسم به خدا كه خدا از چيزى درنمىگذرد و سپس او را ردّ كند. و عثمان در يَوم التَقَى الجَمْعَان پشت به جنگ كرده بود [92] .
ص 75
و نيز واقدى گويد: مردى از عبدالله بن عمر درباره عثمان سؤال كرد، او گفت: عثمان در روز احد معصيت عظيمى را انجام داد و خدا از او گذشت، زيرا كه او مِمّنْ تَوَلّى يَوْمَ التَقَى الجَمْعان بود، امّا در ميان شما معصيت كوچكى كرد و شما وى را كشتيد! [93]
اينك بايد دانست كه: آيا عثمان بخشوده شده است؟ و همان طور كه عُمَر و ابنعُمَر از آيه كريمه قرآن استفاده كردهاند، خداوند از او گذشته و او را مورد غفران خود قرار داده است؟ يا نه، مطلب اينچنين نيست و از كريمه مباركه أبداً استفاده مغفرت و آمرزش درباره او نمىشود؟
قبلاً بايد بدانيم كه: به طور كلّى فرار از صحنه جنگ، بدون عذر شرعى كه خدا بيان فرموده است گناه كبيرهاى است از أشدّ أقسام معاصى كبيره كه در آيه مباركه قرآن بدان وعيد جهنّم داده شده است: يَاأيّهَا الّذينَ آمنُوا إذَا لَقِيتُمُ الّذينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلَاتُوَلّوهُمُ الأدْبَارَ. وَ مَنْ يُوَلّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرّفاً لِقِتَالٍ أوْ مُتَحَيّزاً إلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأوَيهُ جَهَنّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. [94] «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر ببينيد آنان را كه كافر شدهاند در سپاهى عظيم به شما هجوم آوردهاند پشت به آنها ننموده از صحنه جنگ مگريزيد. و هر كس در چنين روزى پشت كرده و دست از كارزار بداردـ مگر آنكه از گوشهاى از ميدان به گوشهاى ديگر رود تا بهتر رزم كند، و يا از طائفهاى بخواهد استمداد كندـ تحقيقاً مواجه با خشم و غضب خدا شده است و جايگاه او دوزخ بوده و بد بازگشتنى دارد.»
ص 76
در اين آيه مىبينيم: فقط در دو صورت اجازه داده شده است مسلمان به دشمن پشت كند: اوّل آن كه از روى مصلحت رزمى بخواهد از مَيْمنه مثلاً به مَيْسره و يا از قَلْب به جَناح آيد. دوّم آنكه بخواهد خود را به گروهى از مسلمين و يا غير مسلمين برساند و از آنها براى ازدياد نيرو و عدّه و عُدّه كارزار استمداد كند. در غير اين دو صورت گريختن از جنگ با كفّار جائز نيست و وعده آتش دوزخ و غضب خداوندى داده شده است. [95]
اين مطلب كه دانسته شد اينك مىگوئيم: فرار عثمان تا سه روز در جائى كه نقطه دور دست از مدينه است، چه محملى دارد جز غضب خدا و آتش جهنّم و بازگشتن بد؟ چگونه خدا او را آمرزيده است؟ آيا آيه قرآن درباره او و همقطارانش منسوخ
ص 77
شده است؟ و حتّى از عثمان هم چنين به ما نرسيده است كه از فعل خود شرمنده شده و در بارگاه خداوند توبه نصوح كرده باشد.
و امّا اينكه در غفران وى استدلال كردهاند به آيه مباركه: و لَقَدْ عَفَااللهُ عَنْهُمْ إنّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ «هر آينه تحقيقاً خداوند از آنها گذشت، و خداوند آمرزنده و شكيبا است»، اين آيه دلالتى بر غفران ندارد. عفو در اينجا به معنى عدم مؤاخده دنيوى و عدم إجراء كفّاره و حكم اعدام درباره اوست. در اسلام حكم متخلّف از صحنه كارزار با كفّار اعدام است. اين حكم را خدا درباره عثمان و هم طرازانش إعمال نكرد و نمىتوانست إعمال كند و گرنه بايد بيش از نيمى از سپاه اسلام حاضر در غزوه اُحد، اعدام شوند و اين به صلاح اسلام نوپا نبود و گرنه على مىماند و حوضش، همچنانكه على ماند و حوضش.
در آيات وارده در سوره آل عمران در دو آيه حكم عفو خدا آمده است و عفو در اين دو مورد تفاوت دارد:
مورد اوّل اين آيات است: ثُمّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَ اللهُ ذُوفُضْلٍ عَلَى الْمُؤمِنينَ. إذْ تُصْعِدُونَ وَ لَاتَلْوُونَ عَلَى أحَدٍ وَ الرّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى اُخْراكُمْ فَأثَابَكُمْ غَمّا بِغَمّ لِكَيْلَاتَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا مَا أصَابَكُمْ وَ اللهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. ثُمّ اَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمّ أَمَنَةً نُعَاساً يَغْشَى طَائِفَةً مِنْكُمْ [96] . «و سپس خداوند شما را از مشركين قريش منصرف نمود، براى اينكه شما را بيازمايد و در بوته ابتلاء بگذارد و تحقيقاً خداوند شما را عفو نموده مورد غفران و رحمت خود قرار داد و خداوند بر مؤمنين بخشاينده فضل است. در آن زمانى كه شما به راههاى دور دست مىگريختيد و چهره خود را به كسى بر نمىگردانيديد تا وى را ببينيد، و پيامبر: رسول خدا در ميان آن طائفه ديگر كه عقبتر بودند، شما را صدا مىزد؛ پس شما را غصّهاى بر روى غصّهاى بهم رسيد، براى آنكه بر آنچه از دست شما رفته است و بر
ص 78
آنچه از مصيبت به شما رسيده است محزون نشويد و خداوند از آنچه بجاى مىآوريد با خبر است. و سپس خداوند پس از اين غم و غصّه براى شما حال امن و آرامشى آورد كه پينگى و چُرت خواب، دستهاى از شما را فرا گرفت.»
در اين آيات مىبينيم آنان كه فرار كردند، دستهاى از آنها به سوى پيامبر برگشتند و در حضور پيامبر بودند، و خداوند ترحّم فرموده غصّهاى را بر غصّهشان افزود، و سپس آرامش و پينگى خواب آنها را فراگرفت. اينها افرادى هستند كه مورد عفو به معنى غفران واقع شدهاند . و از اينكه به دنبال عفو مىفرمايد: «و خداوند بخشاينده فضل و رحمت به مؤمنين است» اين معنى تأييد مىشود.
أمّا آن كسانى كه فرار كردند و به حضور پيامبر در معركه كارزار برنگشتند آنان هستند كه درباره آنها مىفرمايد: وَ طَائِفَةٌ قَدْ أهَمّتْهُمْ أنْفُسُهُمْ يَظُنّونَ بِاللهِ غَيْرَ الْحَقّ ظَنّ الْجَاهِلِيّةِ. «و دستهاى به دنبال حفظ جان بودند و بر خداوند گمانى ناحقّ، گمان جاهلى مىبردند.»
تا اين كه مىفرمايد: إنّ الّذِينَ تَوَلّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إنّمَا اسْتَزَلّهُمُ الشّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إنّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ [97] . «آنانى از شما كه در روز كارزار كه دو لشگر ايمان و كفر با هم روبرو شدند، پشت كرده و فرار نمودند فقط به علّت آن بود كه شيطان به واسطه برخى از اعمالى كه انجام داده بودند ايشان را لغزانيد و خداوند آنها را عفو نمود، و خداوند آمرزنده و بردبار است.»
درباره اينها يعنى آنان كه فرار كردند و برنگشتند و در مقام حفظ و مصونيّت خود بودند، غفران و رحمتى نيامده است؛ و عفو به معنى گذشت و عدم محاكمه دنيوى است. و شاهدش آن كه مىفرمايد: خداوند پوشاننده و بردبار است، در برابر اعمالشان شكيبائى مىكند، و نمىفرمايد : رحيم است يعنى رحمت و عطوفت مىدارد.
ص 79
بنابر اين آن عفو اوّل راجع به كسانى است كه از فرار خود نادم شدند و به پيامبر بازگشتند و اين در وقتى بود كه رسول خداصلى الله عليه وآله از مشركين مفارقت كرده به سوى شِعْب آمد، اگر چه بازگشتن اين دسته از مؤمنين تدريجاً و پس از علم به عدم قتل رسول الله بوده است. و درباره آنها است: وَاللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤمِنينَ.
و عفو دوم راجع به كسانى است كه بر فرار ادامه دادند و به پيامبر گمان بد بردند و گفتند : اگر ما بر حقّ بوديم نمىبايست كشته شويم. و درباره آنهاست: وَ اللهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ .
البتّه سخن در اصحاب رسول الله و مؤمنين است كه به اين دو گروه تقسيم شدند، و اين مربوط به منافقين نيست. زيرا حال منافقين همچون عبدالله بن اُبَىّ و دار و دستهاش را خداوند مستقلّاً در آيات آتيه بيان مىكند. [98]
عُمَر نيز خودش معترف است كه در روز اُحد فرار كرده است. ابن ابى الحديد مىگويد: [99] كسانى كه استدلال مىكنند به فرار عمر در روز احد شاهد مىآورند روايتى را كه وارد شده است كه: در أيّام خلافت عمر زنى نزد او آمد و يكى از بُرْدهائى را كه در حضور وى بود طلب نمود و با آن زن دختر عمربن خطاب نيز آمده بود، او هم طلب بُرْد مىكرد. عمر به آن زن بُرد را داد و به دخترش نداد. از علّت اين كار پرسيدند، گفت: پدر آن زن در روز احدثابت بماند و پدر اين زن فرار كرد و ثابت نماند. [100] ، [101] ، [102]
ص 80
و از جمله ادلّه متقنه بر فرار عمربن خطاب روايتى است كه واقدى در كتاب «مَغازى» خود در قصّه حُدَيبيّه ذكر كرده است [103] از ابوسعيد خُدْرى كه مىگويد: من روزى نزد عمربن خطاب نشسته بودم و گفت: در روز حُدَيْبيّه در رسالت پيغمبر
ص 81
اكرم صلى الله عليه وآله براى من شك پيدا شد و چنان برخوردى با پيغمبر نمودم كه نظير آن برخورد از من مشاهده نشده است و براى كفّاره آن خيال باطلى كه آن روز در دل من آمد، بندگانى را آزاد كردهام و پيوسته روزه گرفتهام.
در اينجا عمر داستان را مفصّلاً نقل مىكند تا مىرسد به اينجا كه مىگويد: عمر و مردانى كه با او همراه بودند از اصحاب رسولاللهصلى الله عليه وآله گفتند: يا رسول الله! مگر تو به ما نگفتى كه داخل مسجدالحرام مىشوى و كليد كعبه را مىگيرى و با واقفين در زمين عرفات وقوف مىكنى؟! و ما اينك مىبينيم قربانى ما به بيت الله نرسيده است و ما نيز نرسيدهايم!
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: قُلْتُ لَكُمْ فِى سَفَرِكُمْ هَذَا؟! «آيا من به شما گفتم كه در اين سفرتان داخل مىشويد؟!» عمر گفت: لا. «نه» رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: أمَا إنّكُمْ سَتَدْخُلُونَهُ، وَ آخُذُ مِفْتَاحَ الْكَعْبَةِ، وَ أحْلِقُ رَأسِى وَ رُؤوسَكُمْ بِبَطْنِ مَكّةَ، وَ اُعَرّفُ مَعَ الْمُعَرّفينَ «آگاه باشيد ! شما داخل مكّه خواهيد شد و من كليد كعبه را مىگيرم و سر خود و سر شما را در داخل مكّه مىتراشم و با كسانى كه در عرفات وقوف دارند من نيز وقوف مىكنم!»
سپس رسول خداصلى الله عليه وآله رو كردند به عمر، گفتند: أنَسِيتُمْ يَوْمَ اُحُدٍ إذْ تُصْعِدُونَ وَ لَاتَلْوُونَ عَلَى أحَدٍ وَ أنَا أدْعُوكُمْ فى اُخْرَاكُمْ؟! أنَسِيتُمْ يَوْمَ الأحْزَابِ إذْ جَاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إذْ زَاغَتِ الأبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلوبُ الْحَنَاجِرَ؟! أنَسِيتُمْ يَوْمَ كَذَا؟! وَ
ص 82
جَعَلَ رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله يُذَكّرُهُمْ اُمُوراً أنَسِيتُمْ يَوْمَ كَذَا؟ «آيا فراموش كردهايد روز احد را در وقتى كه به مكان دور فرار مىكرديد و چهره خود را به احدى برنمىگردانيديد و من در دسته ديگر، شما را صدا مىزدم؟! آيا فراموش كردهايد روز غزوه خندق را در وقتى كه دشمنان از بالاى شما و از پائين شما آمدند و در وقتى كه چشمها از اضطراب بدين سو و آن سو حركت مىكرد و دلها به حنجرهها رسيده بود؟! آيا فراموش كرديد روز فلان را؟ و شروع كرد رسول خداصلى الله عليه وآله امورى را براى آنها مىشمرد و متذكّرشان مىساخت كه آيا فراموش كرديد روز فلان را؟»
و مسلمين شروع كردند به گفتار به اينكه: خدا راست گفت، و رسول خدا راست گفت. اى پيغمبر خدا، ما فكرمان نمىرسيد به آنچه تو در آن فكر مىكردى. تو داناترى به خدا و امر خدا از ما.
و چون در سال قضيّه (عمرة القضاء) رسول خداصلى الله عليه وآله داخل مكّه شد و سر خود را تراشيد، فرمود: اين است وعدهاى كه به شما دادهام، و چون روز فتح مكّه شد و كليد كعبه را گرفت، گفت: بگوئيد عمربن خطّاب نزد من بيايد؛ به او گفت: اين است آنچه به شما گفتم. و چون در حجّةالوداع در زمين عرفات وقوف كرد، گفت: اى عمر، اين است آنچه به شما گفتم.[104] ، [105]
ص 83
استدلال كنندگان بر فرار عمر مىگويند: اگر عمر در روز احد فرار نكرده بود، رسول خدا به او نمىگفت: آيا فراموش كردهاید روز اُحد را در وقتى كه به مكان دور مىگريختيد و چهره خود را به كسى برنمىگردانديد؟ [106]
پاورقي
[87] مجلسى رضى الله عنه در «بحارالأنوار» ج6 ص 516 از كازرونى در «منتقى» راجع به غزوه حَمراء الأسد از ربيعة بن حرث روايت كرده است اينكه گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله در بين راه اين غزوه به معاوية بن مغيرة بن أبى العاص و به أبى غِرّه جمحى برخورد كرد. ابوغرّه همان بود كه در جنگ بدر به دست مسلمين اسير شد و چون عرض حاجت به پيامبر آورد و گفت: تنگدستم و عيالات بسيار دارم، پيغمبر وى را آزاد نمودند و از او پيمان گرفتند كه ديگر با رسول خدا جنگ نكند و كفار را نيز در جنگ با آن حضرت كمك نكند. امّا او در جنگ اُحُد با كفار مكه خارج شده و آنان را بر عليه مسلمين ترغيب و تحريض به جنگ مىنمود. چون او را گرفته و به نزد پيغمبر آوردند گفت: يا محمد! اُمْنُنْ عَلَىّ «اى محمد بر من منّت بگذار» حضرت فرمود: المؤمن لايُلْدَغُ مِنْ جُحْرٍ مَرّتَيْنِ «مؤمن دو بار از يك سوراخ نيش نمىخورد». و امر فرمود تا او را كشتند. و أما معاويه همان بود كه بينى حمزه را بريد و وى را مثله كرد با زمره آنان كه حمزه را مثله كردند، و در بازگشت به مكّه راه را اشتباه كرد، چون صبح شد به منزل عثمانبن عفّان آمد، چون چشم عثمان به وى افتاد گفت: أهلكتنى و أهلكت نفسك «تو مرا به هلاكت افكندى و خود را هلاك نمودى». او به عثمان گفت: خويشاوندى تو به من از همه نزديكتر است و من آمدهام نزد تو تا به من پناه دهى! عثمان او را به داخل خانه برد و در ناحيهاى قرار داد. در اينجا مجلسى مفصلاً قضيّه را به همان نحوى كه ما از واقدى آورديم، او از كازرونى بيان مىكند و در پايان آن مىگويد: اين خبر را ابن ابىالحديد ايضاً نقل كرده و به طور تفصيل آورده است و گفته است: و بعضى گفتهاند: او را در هشت ميلى مدينه يافتند و زيدبن حارثه و عمّار بن ياسر آنقدر به وى تير پرتاب كردند تا جان داد. و وى جدّ مادرى عبدالملك بن مروان بودـ انتهى كلام كازرونى. مجلسى گويد: اين قضيّه سبب شد كه عثمان دختر رسول خدا را بكشد، چنانكه شرحش در باب مثالب عثمان و در باب احوال اولاد رسول الله صلى الله عليه وآله خواهد آمد. انتهى كلام مجلسى. حقير گويد: اين گونه جنايات عثمان منحصر و درباره خصوص معاوية نبوده است. مسعودى در «التّنبيه و الإشر��ف» ص 232 و 233 گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله در وقت فتح مكّه امر به قتل ابن أخْطَل و عبدالله بن سعدبن أبى سَرْح و مِقْيَس بن حبابه نمود، و عبدالله بن سعدبن أبى سرح برادر مادرى عثمان بود و يكى از كاتبين وحى بود كه مرتد شد و به مشركين مكّه پيوست. چون رسول خدا أمر به قتل وى نمودند عثمان او را پنهان كرد و سپس به حضور پيغمبر آورد و امان خواست، رسول خدا مدتى دراز سكوت نمودند و پس از آن فرمودند: آرى! چون عثمان مراجعت كرد رسول خدا به حاضرين فرمود: من سكوت كردم تا يكى از شما برخيزد و فوراً گردنش را بزند. مردى از انصار گفت: چرا تو اشارهاى ننمودى؟ رسول خدا فرمود: إنّ النّبىّ لايقتل بالإشارة «پيامبر با اشاره كسى را نمىكشد». و از اين حديث نيز مىتوان به حرمت ترور در اسلام پىبرد. عبدالله بن سعد بن أبى سرح همان است كه عثمان او را در زمان خلافت غاصبه خويش معزّز و مكرّم داشت و حكومت مصر را به وى سپرد.
[88] اين حديث را از كلينى، مرحوم مجلسى در «بحار الأنوار» طبع كمپانى، ج6، در باب احوال اولاد پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله در ص 709 و 710 آورده است و نيز در همين كتاب و همين محلّ در ص 709، و در ج 8، در باب كفر الثّلاثة و نفاقهم و فضايح أعمالهم در ص 215 از «خرايج و جرايح» راوندى روايتى را قريب به همين مضمون ذكر نموده است.
[89] در «اُسدالغابه» در ترجمه أبوطلحه آورده است: او سهل بن أسود بن حرام انصارى خزرجى بوده است، كه در جنگ بدر و عقبه شركت داشته و در غزوه احد مقام مشهودى را داشته است. او با جان خود از جان رسول خدا حمايت مىكرد، و در مقابل او تير مىانداخت، و سينهاش را بالا مىكشيد كه رسول خدا را حفظ كند و مىگفت: نحرى دون نحرك و نفسى دون نفسك. و رسول خدا مىفرمود: بانگ ابوطلحه در جنگ از صدنفر مرد بهتر است. رسول خدا ميان او و ابوعبيده جرّاح عقد اُخوّت بست و در جميع مشاهد با رسول الله بود. و او شوهر امّ سليم مادر انس بن مالك است.
[92] «مغازى» واقدى، ج 1، ص 278 و ص 279 بزنيد
[93] مغازى» واقدى، ج1، ص.279 و اين سه روايت را ابن أبى الحديد در «شرح نهجالبلاغة»، طبع داراحياء الكتب العربية، ج15 ص 21 و ص 22 آورده است و ابن أثير جزرى در «كامل» طبع بيروت، ج 2، ص 158 گويد: هزيمت گروهى از مسلمين به اعوص رسيد كه در ميان آنها عثمان بن عفّان و غيره بودند و در آنجا سه روز درنگ كردند و سپس به نزد رسول خدا آمدند و رسول خدا چون آنها را ديد فرمود: لقد ذهبتُم فيها عريضةً.
[94] آيه 15 و 16، از سوره 8: أنفال.
[95] شماري از خيانتهاي عثمان (ت)
خيانتها و جنايتهاى عثمان منحصر در فرار از زحف و پناه دادن معاوية بن مغيره مُثله كننده حضرت حمزه و به شهادت رساندن حضرت رقيّه را با ضرب نبوده است. از جمله جنايات او پناه دادن (در پنهان نگهداشتن) و آوردن به مدينه عبدالله بن أبى سرح برادر رضاعى او بوده است. طبرى و ابن أثير در تاريخ خود در باب خلافت عثمان گويند: چون در زمان عثمان بن عفّان معارضات بر عليه او زياد شد و مردم، بسيارى از امور را بر وى منكر شمردند، با مروان بن حكم و معاويه مشورت كرد. آنها به او گفتند: لشگر براى فتح افريقا بفرست تا مردم بدان مشغول شوند و مجال آن را پيدا نكنند تا درباره تو گفتگو داشته باشند، فلا تكون همّة أحدهم الاّ دبرة خيله و القمّل يجرى على ظهره «در اين صورت اهتمام مردم منحصر در آن مىشود كه اسبان خود را تدبير كنند و شپش را كه بر پشتشان روان مىشود بزدايند». و نيز طبرى و ابن أثير و صاحب «استيعاب» در ترجمه عبدالله بن أبىسرح آوردهاند كه عثمان سپاهى به قيادت عبداللهبن أبى سرح براى فتح افريقا روانه نمود. چون عبدالله افريقا را فتح كرد، عثمان تمام خراج آنجا را يكجا به او داد و هيچ كس را با او شريك ننمود. و عبدالله همان كسى است كه پس از ايمانش مرتدّ و كافر شد و رسول خدا خونش را هَدَر كردند. و چون حضرت رسول الله براى فتح مكّه حركت كردند به اصحاب خود سفارش كردند كه هر كجا وى را بيابند بكشند گرچه خودش را به پرده كعبه آويخته باشد. اما در مكّه عثمان او را پنهان كرد. چون فتح مكّه به پايان رسيد عثمان او را نزد رسول خدا آورد و شفاعت كرد. رسول خدا هيچ نگفت و انتظار مىكشيد كه يكى از مصاحبان برخيزد و او را بكشد. عمر گفت: چرا اى رسول خدا با گوشه چشم اشارهاى به كشتن او ننمودى؟! حضرت فرمود: نحن معاشر الأنبياء لاينبغى أن تكون لنا خائنة الأعين «براى ما جماعت پيامبران سزاوار نيست با غمز و گوشه چشمى كارى را انجام دهيم».
[96] آيه 152 تا مقدارى از آيه 154، از سوره 3: آل عمران.
[97] مقدارى از آيه 154 و آيه 155، از سوره 3: آل عمران.
[98] در اين مطالب استفاده از «الميزان فى تفسير القرآن» ج 4، ص 43 تا ص 54 شده است كه به طور خلاصه و فشرده بيان شد.
[99] ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة» از طبع دار احياء الكتب العربية، ج 11، ص 100 از فضيل بن عياض روايتى را درباره عمر نقل مىكند از جمله مىگويد: أعطَى رجلاً عَطاءه أربعةَ آلَافِ دِرهم ثم زاده ألفاً. فقيل له: ألا تزيد ابنك عبدالله كما تزيد هذا؟ فقال: ان هذا ثبت أبوه يَومَ اُحد، و انّ عبدالله فرّ أبوه و لميثبت.
[100] شرح نهج البلاغة» طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج15، ص.22
[101] و از جمله ادلّه فرار عمر و عثمان نسبت تشيّعى است كه بعضى به واقدى دادهاند به جهت آنكه در بسيارى از مواضع كتابش عمر و عثمان را در مكانت مورد نظر قرار نمىدهد، از جمله آنكه در كتاب خود عثمان و عمر، و يا عمر، و يا عثمان را با اسم نام برده است و جزء فراريان از غزوه اُحُد شمرده است. دكتر مارسدن جونس كه مقدمهاى بر كتاب «مغازى» واقدى نوشته است در ص 18 مىگويد: مثلاً در نسخه خطّى ما كه ما آن را مصدر براى طبع و انتشار «مغازى» آوردهايم يك ستونى را ملاحظه مىكنيم كه نام فراريان از غزوه اُحُد را برده است و با اين كلمات شروع مى كند: «و از جمله فراريان فلان، و حارث بن حاطب و ثعلبة بن حاطب، و سواد بن غزية، و سعدبن عثمان و عقبةبن عثمان، و خارجةبن عامر كه به ملل رسيد، و اوس بن قيظى در ميان جمعى از بنى حارثه بودهاند» در صورتى كه مىبينيم ابن أبىالحديد، به جاى لفظ فلان، عمر و عثمان را ذكر كرده است و بلاذرى از واقدى عثمان را ذكر كرده است. و از اينجا با روشنى و وضوح ظاهر مىشود كه صريح عبارت واقدى در نسخه خطّى اصل، عثمان و عمر و يا عمر تنها يا عثمان تنها بوده است كه در روز احد پشت كرده و فرار نمودهاند أمّا ناسخ از روى آن نسخه اصل دلش حاضر نشده است اين فرار را در حقّ عمر يا عثمان بپذيرد فلهذا نام آن دو نفرو يا نام يكى از آنها را به لفظ فلان تبديل نموده است. و ما شك نداريم كه عبارت نصّ و صريح واقدى به دست جماعتى از شيعه افتاده است، و در آن اين اخبارى را كه در حقّ عمر و عثمان ذكر كرده است، خواندهاند و بر اين اساس معتقد شدهاند كه او شيعه بوده است. تمام شد محلّ حاجت از گفتار دكتر مارسدن جونس.
[102] واقدى در «مغازى» ج1، ص 271 گويد: حديث كرد از براى ما يعقوب بن محمّد از موسى بن ضمرة بن سعيد از پدرش كه گفت: چند عدد مِرْط (كسائى است از خز يا كتان) براى عمر بن خطّاب آوردند كه در ميان آنها يك عدد آن خوب و وسيع بود. بعضى گفتند: خوب است اين را براى صفيّه دختر أبى عُبَيد كه زوجه عبدالله بن عمر است بفرستى، چون او دخترى است جوان و هنوز با عبدالله زفافشان واقع نشده است. چون اين مِرْط (شبيه پتوهاى امروز ما) فلان و فلان مقدار ارزش دارد. عمر گفت: من آن را مىفرستم براى كسى كه بدان سزاوارتر است و او امعمارة نسيبة دختر كعب است. من از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مىفرمود: در روز اُحُد: ما التفت يميناً و لا شمالاً إلاّ و أنا أراها تقاتل دونى. «من به راست يا چپ متوجّه نمىشدم مگر اينكه مىديدم امّعمارة براى حفظ من مشغول جنگ است.» اين داستان نيز با داستان قبل بى شباهت نيست.
[103] مستشار عبدالحليم جندى در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص21 گويد: و در روز خندق أزفت الآزفة در وقتى كه مشركين جاى تنگى را در خندق قصد كرده و از آن مكان تنگ با فشار با اسبانشان وارد شدند و علىّبن ابيطالب با اندى از مسلمين به سوى ايشان بيرون جست تا آن شكافى را كه از آن داخل شده بودند بر آنها بست. و عمرو بن عبدود ـ فارس العربـ مىخواست جلالت و منزلت خود را نشان دهد؛ از فراز اسبان فرياد برداشت: هَل من مبارز؟ على در برابرش ظاهر شد. عمرو به او گفت: ما اُحبّ أن أقتلك لما بينى و بين أبيك. على اصرار كرد و عمرو از اسبش فرود آمد و با هم درآويختند. هنوز گرد و غبار ننشسته بود كه على او را كشت و اصحاب آن شكاف همه با اسبهايشان پا به فرار گذاردند.
[104] مغازى» واقدى، ج 2، ص.609
[105] شيخ مفيد در «ارشاد» طبع سنگى ص 82 آورده است كه چون بعد از فتح مكّه رسول خداصلى الله عليه وآله طائف را محاصره كرد، در حال حصار طائف كه ده روز و اندى طول كشيد، آن حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام را براى شكستن بتهاى اطراف فرستاد. اميرالمؤمنين بتها را شكست و به حضور رسول خدا برگشت. چون رسول خدا او را ديد تكبير گفت و دستش را گرفت و با وى خلوت كرد و به پنهانى مدّتى دراز با وى نجوى كرد و راز مىگفت. عمر بن خطّاب آمد و به رسول خدا گفت: أتناجيه دوننا، و تخلو به؟! «تو بدون معيّت ما با على سخن به تنهائى مىگوئى و بدون ما با او خلوت كردهاى؟!» حضرت فرمود: يا عمر ما أنا انتجيته، بل الله انتجاه! «من با او نجوى نكردم بلكه خدا با او نجوى كرد.» عمر روى خود را بگردانيد و مىگفت: هذا كما قلتَ لنا يوم الحديبيّة: لتدخُلُنّ المسجدَ الحرام إنشاءالله آمنين، فلمندخله و صُددنا عنه. «اين مانند همان سخن تو در روز حديبيّه است كه به ما گفتى: انشاءالله با امن و امان داخل مسجد الحرام مىشويد، و ما داخل نشديم و ما را از ورود در آن باز داشتند.فناداه النّبى: لم أقل لكم انكم تدخلونه فى ذلك العام «در اين حال پيغمبر با صداى بلند از پشت سرش فرياد زد: من به شما نگفتم كه شما در آن سال داخل مسجدالحرام مىشويد!» درباره نجواى رسول الله با اميرالمؤمنينعليه السلام در «غاية المرام» از ص 527 از طريق عامّه هشت حديث، و از ص 527 از طريق خاصّه هجده حديث وارد است.
[106] شرح نهج البلاغة» ابن أبى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج 15، ص.25 ابن أبى الحديد به طور تفصيل شرح غزوه احد را در همين مجلّد از ص 3 تا ص 60 ذكر كرده است.