صفحه قبل

بحث در سند و دلالت حديث ثقلين

با آنچه تا به حال از كيفيّت صدور و روايت جمعى كثير از اصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله و تابعين، و تنها يكصدوهشتاد وهفت نفر از اساطين و اعلام علماى عامّه، و


ص 402

ثبت و ضبط آن در صحاح و سنن و سيره و تواريخ و تفاسيرشان و تنصيص و تصريحشان در توثيق و تصحيح بسيارى از طرق اين روايت كه ذكر شد، معلوم شد كه اين حديث از روايات صحيحة السّنَد و مستفيض و متواتر، بلكه فوق متواتر و قطعى‏الصّدُورى است كه در صدور آن از زبان مبارك پيامبر ختمى مرتبت جاى ذرّه‏اى شبهه و شكّ و تأمّل نمى‏باشد.

اين حديث در «صحيح» مُسْلِم و «خصائص» نَسَائى، و «مسند» احمد بن حَنْبَل و «صحيح» تِرْمَذى وارد است، و فقط بخارى در صحيحش [743] نياورده است، و ابن‏جوزى در كتابش «العِلَلُ المتناهية» ذكر كرده است. [744]

بازگشت به فهرست

رد صاحب عبقات برگفتار بخاري در منكر بودن حديث

امّا درباره گفتار بخارى و


ص 403

بطلان آن، علاّمه آية الله ميرحامد حسين هندى در كتاب نفيس و ذيقيمت «عبقاتُ الأنوار» يكصدو شصت وجه ذكر نموده است [745] و چنان بخارى را رسوا و حيرت‏زده مى‏نمايد كه راه فرارى براى وى باقى نمى‏گذارد.

او مى‏گويد: پس بايد دانست كه حضرت بخارى در تاريخ صَغِير خود كه نسخه آن بحمدالله تعالى پيش نظر قاصر حاضر است، مى‏فرمايد: احمد گفت در حديث عبدالملك از عطيّه از ابوسعيد كه پيغمبر گفت: «تَرَكْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ»«احاديث كوفيان اينها منكَر شمرده مى‏شوند .»

و اين كلام غرابت نظام حضرت بخارى والامقام، چندان كه مايه تخجيل و تشوير جان‏نثاران اين امام كبير شود كم است، زيرا بر كسى كه ادنَى تتبّع مُصَنّفات محقّقينِ اخبار كرده است كالشمس فى رَابِعَة النهار بر او واضح و آشكار است كه امام احمد حديث شريف ثقلين را به طرق عديده، و اسانيد سديده، و روايات متكاثره، و سياقات متوافره روايت كرده ، در تأييد و تشييد و توكيد و توطيد آن


ص 404

افزوده است؛ نه آنكه ـ العياذبالله ـ چنين جَهبَذ جليل و ناقد عديم‏المثيل كه نزد حضرات سُنّيّه، جُهَيْنه اخبار و عَيْبه اسرار و حافظ احاديث و آثار و نافى كذب از سرور مختار ـ عليه و آله الأطهار آلاف السّلام مِنَ الْمَلِك الغفّارـ معدود مى‏شود، در پى قدح و جرح اين حديث شريف افتاده، خود را داخل زمره هالكه ناصبين جاحدين و والج زَرافه ضالّه منكرين معاندين كرده باشد.

و چگونه اين حرفِ راست نشنيد، حال آنكه سابقاً بحمدالله تعالى دانستى كه امام احمد بالخصوص در «مُسْنَد» عظيم الشّأن خود كه براى تبيين جلالت مرتبت، و عظمت منزلت او حسب افادات أعلام اين حضرات، طَوامير طويله كفايت نمى‏كند، طرق عديده اين حديث آورده و آن را از زيدبن ارقم به دو طريق نقل كرده و از روايت زيدبن ثابت به دو سند اخراج نموده و از حديث ابوسعيد خُدرى به چهار وجه روايت فرموده است.

پس افتراء قَدْح و جَرْح اين حديث شريف بر مثل چنين مُثْبِتِ مُؤيّد و مؤسّسِ مُشَيّد از تيقّظ و تفطّن و حَزْم و هوشيارىِ ملازمانِ حضرت بخارى عجيب و بس عجيب، و براى أتباع و أشياع جنابش كه در اصلاح فاسد �� ترويج كاسِد، وَ رَتق فَتْقْ و رُفُوِ خَرْقِ او كمر همّت بر ميان جان بسته‏اند مورث اقصاى انزعاج و وجيب است. [746]

و امّا درباره بطلان گفتار ابن‏جوزى به تفصيل به ميدان آمده و شهادت‏هاى علماى عامّه را بر بطلان كلامش شاهد آورده است، از جمله گفتار سَمهودى را ذكر كرده است كه او گفته است: «شگفت‏آور گفتار ابن‏جوزى است در «علل مُتَنَاهيه»؛ مبادا به سخنش گول بخورى، چرا كه گويا در وقت اين گفتار از هيچ چيز مستحضر نبوده است مگر از اين طرق واهيه [747] . او بقيّه طُرُق حديث را بيان ننموده است، زيرا


ص 405

در صحيح مسلم و غيره از زيدبن ارقم روايت كه... و حاكم در مستدرك از سه طريق تخريج نموده، و در هر يك از آنها گفته است، اين روايت بر شرط شيخين صحيح است و آن را تخريج ننموده‏اند.» [748]

و از جمله مى‏گويد: و از صنايع شنيعه و بدايع فظيعه و غرائب بادِيَة العَوار، و عجائب واضحه الشّنار اين است كه ابن الْجَوْزى با آن همه طول باع و وسعت اطّلاع، و غزارت علوم دينيّه، و مهارت در فنون يقينيّه، و تقدّم در علم حديث و اثر، تفوّق بر ناقدين اهل نظر، الى غير ذلك من المفاخر المُبْهِرَة و المآثر المُزْهِرَة كه حضرات اهل سنّت به كمال مبالغه و اغراق براى حضرتش ثابت مى‏كنند، از جميع طرق و أسانيد كثيره و منيره اين حديث شريف تَعامى صريح نموده، به سندى طريف روايت اين خبر منيف فرموده، و از راه كمال نصب و عدوان و نهايت بُغْض و شَنَآن با أهل‏بيت سيّدالإنس و الجانّ ـ عليه وعليهم آلاف السّلام من المَلِك المنّانـ آن را در كتاب «العِلَل المُتَناهِية فى الأحَاديث الوَاهية» كه موضوع آن بيان احاديث واهيه متزلزله شديدة التّزلزل كثيرة العِلَل مى‏باشد، مندرج ساخته، به حكم عدم صحّت و اظهار مقدوحيّتِ رجالِ سند أعلام، مشاقّت و مخالفت إعلام بلكه رايات منابَذَت و معانَدَت اسلام و اهل‏اسلام افراخته چنانچه در كتاب‏مذكور گفته است... [749]

بازگشت به فهرست

رد صاحب عبقات بر ابن جوزي در اين باره

از جمله افرادى را كه ابن جوزى ضعيف شمرده است عَطِيّه عَوْفى كوفى است كه حديث را از ابوسعيد روايت كرده است، و جرم عطيّه تشيّع و ولاى او به


ص 406

اهل‏بيت است. و علاوه بسيارى از أعلام عامّه خودشان عطيّه را توثيق نموده‏اند. [750]

علاّمه ميرحامد حسين مى‏فرمايد: اين حديث شريف كه در «مسند» اسحق بن رَاهَوَيْه و «مسند» احمد، و «مسند» عبد حميد، و «مسند» دَارْمى، و «صحيح» مسلم، و «صحيح» ترمَذى، و «فضائل القرآن» ابن أبى الدّنيا، و «نوادِر الاُصُول» حكيم ترْمذى، و «كتاب السّنّة» ابن أبى عاصِم، و «مسند» بزّاز، و كتاب «الخصائص» نَسَأى، و «مسند» ابويَعْلَى، و «ذرّيّه طاهره» دولابى، و «صحيح» ابن‏خُزَيْمَة، و «صحيح» أبوعَوَانَة. و كتاب «المَصاحِف» ابن الأنْبارى، و «أمالى» مَحَامِلِى، و كتاب «الوَلاية» ابن عقدة، و كتاب «الطّالِبيّين» جُعَابِى، وَ مَعَاجِم ثلاثه طَبَرانِى [751] ، و «مستدرك» حاكِم،


ص 407

و «شَرَف النّبُوّة» خرگوشى، و «مَنْقِبَةُ المُطَهّرِينَ»، و «حِلْيَةُ الأولياءِ» أبو نعيم اصفهانى، و كتاب «طُرُقُ حديث الثّقَلَيْن» ابن طاهر و غير از آن موجود و مسرود است. هيچ طريقى جز اين طريق طريف پيش نظر نبود؟!

همانا بود، وليكن باعث ابن‏الجوزى برين صنيع فظيع، تخديع أغمار و ايقاعشان در انخداع و اغترارست كه به ديدن كتابش مروى بودن اين حديث منحصر به همين طريق واحد دانند، و به قَدْح و جَرْح رجال آن در كلام او وارسيده، اتّباعاً له حكم به عدم صحّت آن رانند وَلَكِنّ اللهَ كَشَفَ سِرّهُ وَ هَتَكَ سِتْرَهُ بِأيْدِى أهْلِ نِحْلَتِهِ وَ إنْ كَانُوا أصْحَابَ الإخْمَالِ وَ كَفَى اللهُ الْمُؤمِنِينَ الْقِتَالَ. [752]

حقير اين طرز عمل و اين گونه كيفيّت بحث ابن جوزى را در مسأله ثَقَلَيْن به اين تشبيه مى‏كنم كه: فى المثل، جائى در شهر آتش گرفته است و دود و دخانش از دور مشهود است و صداهاى بوق و آژير وسائل إطفاء حريق و اتومبيلهاى حامل آب با گارد مخصوص عُمّال آن براى آتش نشانى به سوى آن نقطه در حركتند، و راديوها و روزنامه‏ها همگى داستان اين‏حريق و كيفيّت خاموش‏كردن، و سبب و علّت پيدايش آن را نوشته‏اند و دوستان بسيار و مُوَثّقين بى‏شمار خود انسان هم كه در قرب آن حريق سكونت دارند، تمام خصوصيّات آن را از شروع و ختم و خسارات براى انسان بيان كرده باشند، ولى انسان بگويد: چون يكى از اين مُخبرين فلان ديوانه، يا فلان سفيه، و يا بهمان بهلول، و يا بهمان شخص غيرمُوَثّق بوده است؛ چنين حريقى اصلاً اتفاق نيفتاده و از ريشه دروغ است؛ و با كمال جرأت در صدد انكار اصل حريق باشد. آيا اين شيوه، شيوه صحيح است ؟! اين انكار، انكارِ عقلائى است؟!

و يا فى‏المثل در آسمان شقّ القمر شده و ماه به دو بخش از هم جدا شده، قرآن هم خبر داده است، افراد شهر و كوى و برزن هم همه گفته‏اند، حتّى مسافرين خارج


ص 408

چون وارد شهر شدند از كيفيّت آن كه در ديشب به وقوع پيوست در شگفت بوده‏اند، آيا انسان مى‏تواند بگويد كه چون يكى از مُخْبرين، يهودى بوده است و قول او حجّت نيست، اُصولاً نبايد بدين قضيّه اذعان نمود؟! و نبايد بدين جهت آن را از قضاياى مسلّمه تاريخ به شمار آورد؟

نه، البتّه نمى‏تواند بگويد. زيرا قول يهودى در اينجا نقشى ندارد، و ما آن را به عنوان استناد و استشهاد منحصر به فرد نمى‏آوريم. آنقدر قرائن بسيار و شواهد متيقّن الاعتبار در اينجا هست كه يهودى بگويد و يا نگويد در حجيّت اين حادثه شكّى نداريم. خيانت ابن‏جوزى در نزد ارباب علم و صاحبان درايت اين گونه است كه همه را به مذمّت خود برانگيخته است كه شما فرضاً بگو: عطيّه ضعيف و مردود است و روايت جمله كوفيان مناكير است، شما با روايات صحيحة السنّد از طريق غير عطيّه و غير كوفيان چه مى‏كنيد؟ رواياتى كه تصريح شده است كه بر شرط شيخين صحيح است؟! [753]


ص 409

علاّمه آيةالله ميرحامد حسين هندىـ أعلى الله مقامهـ در ردّ گفتار ابن‏جوزى و بخارى حقّ مطلب را استيفا نموده است، و راجع به خصوص بخارى گويد: و بالجمله، نزد ارباب نصفت، اعراض بخارى از اخراج حديث ثَقَلين عموماً و به سياق مسلم خصوصاً خيانتى است عظيم و خبانتى است فخيم. بارالها! مگر اينكه اعراض بخارى از اخراج خصوص سياق مسلم توجيه كرده شود به اينكه چون سياق مذكور از تحريف زيدبن ارقم سالم نيست، و كلام خودش مشتمل بر بيان ابتلاء او به كِبَر سنّ و قِدَم عهد و نسيان در اوّل روايت، شاهد آن است، لهذا حضرت بخارى به مزيد احتياط ـ تَحَرّجاً مِنْ أنْ يَرْوِىَ حَدِيثاً مُحَرّفاً ـ ترك آن فرموده است! ليكن مظنون نيست كه حضرات اهل سنّت كه دلداده امثال زيدبن ارقم از صحابه كرام مى‏باشند، برين توجيه به مقابله اهل حقّ اقدام نمايند مگر با وصف تسليم اين توجيه نيز وجهى براى اعراض از الفاظ و طُرُقى كه حاكم نيشابورى در كتاب «المستَدْرَك» آورده، و صحّت آن بر شرط بخارى و نيز مُسْلِم واضح و عيان گرديده، جز كتمان حقّ و اِلْطاطِ صدق به دست نمى‏رسد .

و از اينجا و امثال آن مى‏توان دانست كه بيچاره مسلم گاه‏گاهى لب به اظهار طَرْفٍ مِنَ‏الحقّ مى‏گشايد و درين‏گونه احاديث مثل بخارى اعراض كلّى نمى‏نمايد، و همين است سبب در اينكه مرتبه كتابش نزد متعصّبين اهل سنّت به مرتبه كتاب بخارى نمى‏رسد، [754] همچنانكه به مرتبه عناد و لجاج ابن‏جوزى نمى‏رسد. [755]

بازگشت به فهرست


ص 410

بحث درباره مفاد حديث ثقلين

اينك كه قطعيّت صدور اين حديث مبارك كالشّمس فى رابعة النّهار ملموس و محسوس و مشهود شد، وارد در متن حديث مى‏شويم:

إنّمَا أنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أنْ يَأتِىَ رَسُولُ رَبّى فَاُجِيبَ (يا عباراتى مشابه با آن) إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ ـحَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الأرضِ ـ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى (يا عباراتى مشابه با آن).

از اينكه مى‏فرمايد: من از خودم باقى مى‏گذارم و يادگار مى‏گذارم و يا جانشين مى‏گذارم، و من مى‏روم و رسول پروردگارم را اجابت مى‏كنم، و اينها را در ميان شما خليفه قرار مى‏دهم، استفاده مى‏شود كه قرآن و عترت از جهت اهميّت به مثابه نفس خود آن حضرت هستند و بر امّت لازم است نه تنها از نقطه نظر تشريف، بلكه از جهت اشرافِ آنها بدانها با نظر تكريم و تعظيم و تفخيم بنگرند و آنها را ولىّ و والى و مُسَيْطر و مُهَيْمن بر خود بدانند، به مثابه حيات رسول‏الله كه وَلىّ و والى و مسيطر و مهيمن بود. و از جمله فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا كه در بسيارى از مصادر روايات گذشت، استفاده مى‏شود كه قرآن و عترت، خليفه رسول خدا مى‏باشند و حضرت مى‏فرمايد: اى امّت من اينك من مى‏روم، شما بنگريد تا وجود باقى من و هستى مُداوِم من كه قرآن و عترت است، چگونه شما مرا و حقيقت مرا و امر و نهى


ص 411

مرا و حقوق مرا و تمام شئون و آثار مرا در آن دو چيز حفظ مى‏كنيد؟!

از اينجاست كه با نداى بلند مى‏گويد: اَللهَ اَللهَ فِى أهْلِ‏بَيْتِى! اُذَكّرُكُمُ اللهَ فِى أهْلِ‏بَيْتِى، سه بار تكرار فرمود.

بازگشت به فهرست

معناى لغوى ثقلين

ثَقَلَيْن با فتحه ثاء و قاف تثنيه ثَقَل است، و آن به معنى چيز نفيس و خطير و محفوظ و مصون است. چنانكه در «لسان العرب» و «تاج العروس» و «قاموس» و غيرها از كتب لغت آمده است.

در «تاج العروس» درمادّه ثقل گويد: الثّقَلُ مُحَرّكَةً: مَتَاعُ الْمُسَافِرِ وَ حَشَمُهُ، [756] وَالْجَمْعُ أثْقَالٌ، وَ كُلّ شَىْ‏ءٍ خَطِيرٍ نَفْيسٍ مَصُونٍ لَهُ قَدْرٌ وَ وَزْنٌ ثَقَلٌ عِنْدَ الْعَرَبِ.«ثَقَل با فتحه قاف، متاع مسافر و خدمتكاران او هستند، و جمع آن أثْقَال است، و هر چيزى كه داراى اهميّت و نفاست است و بايد محفوظ و مصون بماند و داراى وزن و ارزش است، عرب آن را ثَقل گويد.»

آنگاه زبيدى صاحب كتاب گويد: و از همين نظر به تخم شتر مرغ ثقل گويند زيرا كسى كه آن را بيابد خوشحال مى‏شود و غذائى به‏دست مى‏آورد. و همچنين است در حديث كه: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى، كتاب خدا و عترت را ثقل قرار داد به جهت تعظيم قدر و منزلت، و تفخيم شأن و مرتبت آنها. و ثَعْلَب گويد: آن دو را ثقل قرار داد به علّت آنكه تمسّك بدانها و عمل بدانها سنگين است. [757]

و در «نهايه» ابن اثير آورده است كه در حديث آمده است: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ : كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى. سَمّاهُمَا ثَقَلَيْنِ لِاَنّ الأخْذَ بِهِمَا ثَقيِلٌ . وَ يُقَالُ لِكُلّ خَطِيرٍ


ص 412

[نَفِيسٍ‏] ثَقَلٌ. فَسّمَاهُمَا ثَقَلَيْنِ إعْظَاماً لِقَدْرِهِمَا وَ تَفْخِيماً لِشَأنِهِمَا. [758]

«رسول خداصلى الله عليه وآله كتاب‏الله و عترت را دو ثقل ناميد، به علت آنكه گرفتن آن دو سنگين است. و به هر چيز خطير (نفيس) ثَقَل گفته مى‏شود، و به جهت بزرگداشت ميزان قدر آنها و اهميّت و مقام بلند و رفيع آنها پيغمبر آن دو را ثَقل ناميد.»

و در «صحاح اللّغَة» گويد: وَ الثّقَلُ بِالتّحْرِيك: مَتَاعُ المُسَافِرِ وَ حَشَمُهُ . [759] «ثقل با حركت قاف، متاع و اثاثيه و اسباب مسافر و خدم و دستياران اوست.»

و در «مصباح المنير» گويد: وَ الثّقَلُ: الْمَتَاعُ، وَ الْجَمْعُ أثْقَالٌ مِثْلُ سَبَبٍ وَ أسْبَابٍ. قَالَ الْفارَابِىّ: الثّقَلُ: مَتَاعُ المُسَافِرِ وَ حَشَمُهُ. [760]«ثقل متاع است و جمعش اثقال، مثل سبب كه جمعش اسباب آيد. و فارابى گويد: ثَقَل متاع مسافر و حَشَم اوست.»

و در «أقرب الموارد» گويد: وَ الثّقَلُ وِزَانَ سَبَبٍ مَتَاعُ المُسَافِرِ وَ حَشَمُهُ . يُقَالُ: لِلْمُسَافِرِ ثَقَلٌ كَثِيرٌ. وَ كُلّ شَىْ‏ءٍ نَفِيسٍ مَصُونٍ، وَ مِنْهُ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: الْقُرآنَ وَ عِتْرَتِى. ج أثْقَالٌ. وَ أصْلُ الثّقَلِ مَا يَكُونُ مَعَ الانْسَانِ مِمّا يُثْقِلُهُ. [761]

و در «الصّوَاعِقُ المُحْرِقَة» گويد: (تنبيهٌ): رسول خداصلى الله عليه وآله قرآن و عترتش را كه عبارتند از اهل و نسل و نزديكترين ��ويشاوندان، ثَقَلَيْن ناميد، به علّت آنكه ثَقَل به هر چيز نفيس خطير مصون گويند و اين دو تا از اين قبيل مى‏باشند، زيرا كه هر كدام از آنها، معدن علوم لدنّى و اسرار و حِكَم بلندرتبه و احكام شرعيه هستند، فلهذا آن حضرت تحريض و تأكيد فرمود بر اقتداء و تمسّك به آنها و فراگيرى و تعلّم از آنها و فرمود: الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى جَعَلَ فِينَا الْحِكْمَةَ أهْلَ الْبَيْتِ «حمد اختصاص به خدا دارد، آن كه حكمت را در ما اهل بيت قرار داد.»

و گفته شده است: كتاب و عترت را ثَقَلَيْن گويند به جهت ثقل وجوب رعايت


ص 413

حقوقشان. و آنان كه پيامبر اصرار و ابرام بر آنها دارد، فقط آنانند كه عارف به كتاب الله و سنّت رسولش مى‏باشند، چرا كه ايشانند آنان كه با كتاب خدا مفارقتى ندارند تا در كنار حوض بر پيغمبر فرود آيند.

و مؤيّد اين مطلب خبرى است كه سابقاً گذشت كه در آن پيامبر فرمود: وَلَاتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ. «به آنان نياموزيد، زيرا كه ايشان از شما داناترند!» و بدين سخن از بقيّه علماء جدا شدند، چون خداوند هرگونه رجس و پليدى را از آنان زدوده است، و به مقام طهارت مطلقه فائز گردانيده است، و به كرامات باهره و مزاياى متكاثره تشريف فرموده است. [762]

و ايضاً در «الصّوَاعِقُ الْمُحرِقَة» پس از بيان چند روايت از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله درباره تمسّك به ثَقَلَيْن: كتاب خدا و عترت گويد: و در روايتى وارد است كه: آخِرُ مَا تَكَلّمَ بِهِ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله: اُخْلُفُونِى فِى أهْلِى! «آخرين سخن پيغمبر اين بود كه فرمود: شما خليفه من باشيد در بين اهل من!»

و پيغمبرصلى الله عليه وآله كتاب و اهل بيت را ثَقَلَيْن ناميد به جهت تعظيم قدر شان، زيرا به هر چيز خطير و شريف ثَقَل گويند؛ يا به جهت آنكه اداى حقوق آنها ثقيل است، و از اين قبيل است قول خداوند متعال: إنّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً [763] . «ما به زودى بر تو گفتار سنگينى را القاء خواهيم‏نمود.» يعنى گفتارى داراى قدر و وزن است، زيرا پيغمبر ادا نمى‏كند مگر تكليف به امورى كه سنگين است بجا آوردن آن.

و جنّ و انْس را ثقلين گويند [764] به جهت آنكه فقط در روى زمين اقامت دارند و به


ص 414

جهت آنكه به واسطه قوّه تميز از ساير اقسام حيوان فضيلت دارند. و در اين احاديث بالأخصّ اين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله : اُنْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟! و اُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِى خَيْراً! وَ اُذَكّرُكُمُ اللهَ فِى أهْلِ‏بَيْتِى! «بنگريد تا چگونه حقّ مرا در آن دو خليفه ادا مى‏كنيد؟! و سفارش مى‏كنم به شما كه با عترت من به خير و خوبى عمل كنيد! و خدا را به ياد شما مى‏آورم درباره اهل بيتم!» حثّ اكيد و ترغيب شديد بر مودّت آنها، و مزيد احسان به آنها، و احترامشان و اكرامشان و تأديه حقوقشان اعمّ از حقوق واجبه و حقوق مستحبّه، به دست مى‏آيد. و چگونه اين طور نباشد در حالى كه ايشان شريفترين بيتى هستند كه از لحاظ فخر و حسب و نسب در روى زمين به وجود آمده است. [765]

ابن‏ابى‏الحَديد گويد: رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله، كتاب و عترت را ثقلين ناميد، چون معنى ثَقَل در لغت متاع مسافر و حشم اوست. و گويا چون آن حضرت مشرف بر حركت و انتقال به سوى جوار پروردگار خود بود، خود را به منزله مسافرى مى‏دانست كه از منزلى به منزل ديگرى انتقال يابد و كتاب و عترت را همچون متاع و حشم خود قرار داد، زيرا آن دو خصوصى‏ترين چيزهائى بودند كه با وى ربط داشتند. [766]

سيّد هاشم بحرانى از محمّدبن عبّاس با سند متّصل خود از مجام بن عطيّه از ابوسعيد خدرى پس از آنكه حديث ثقلين را روايت مى‏كند در پايان آن ابوسعيد مى‏گويد: وَ إنّمَا سَمّاهُمَا الثّقَلَيْنِ لِعِظَمِ خَطَرِهِمَا وَ جَلَالَةِ قَدْرِهِمَا. [767] «فقط ناميدن رسول اكرم آن دو را به عنوان ثقلين به جهت عظمت اهميّت و بزرگى قدر و ارزش آنها


ص 415

بود.»

بازگشت به فهرست

معناى لغوى اهل بيت و عترت

چون معنى ثقلين معلوم شد اينك بايد ديد معنى اهل بيت و عترت كدام است؟ و اين بحث در دو مرحله تحقّق مى‏پذيرد: اوّل در معنى لغوى و استعمال آن در لسان عرب به طريق حقيقت يا مجاز. دوم در مراد و مقصود از آنها در حديث شريف بخصوص.

امّا در مرحله اوّل و معنى لغوى و استعمال آنها اعم از حقيقت و مجاز، در «تاجُ‏العروس» آورده است كه آل عبارت است از اهل مرد و عيال وى، و ايضاً پيروان و دوستانش. و از آنجاست حديث سَلْمَانُ مِنّا آلَ‏الْبَيْتِ. « سلمان از ما آل بيت است.»

خدا مى‏فرمايد: كَدَأبِ آلِ فِرْعَوْنَ [768] . «مانند عادت و رسم و روش آل فرعون.» در اينجا ابن‏عرفه گويد: يعنى كسى كه از جهت دين يا مذهب يا نسب به فرعون برگردد. و از اين قبيل است قوله تعالى: أدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدّ الْعَذَابِ. [769] «آل فرعون را با شديدترين وجهى از عذاب داخل جهنّم كنيد.» و نيز از اين قبيل است گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله: لَا تَحِلّ الصّدَقَةُ لِمُحَمّدٍ وَ لَا لِآلِ مُحَمّدٍ . «صدقه گرفتن حلال نيست براى محمّد و براى آل محمّد.»

شافعى گفته است: اين خبر دلالت دارد بر آنكه بر پيغمبر و آل او صدقه حرام است و بجاى آن بر ايشان خمس معيّن شده است، و آنان عبارتند از كسانى كه از صلب بنى‏هاشم و بنى‏عبدالمطّلب مى‏باشند. و از رسول خداصلى الله عليه وآله سؤال شد: مَنْ آلُكَ؟! «آل تو چه كسانى هستند؟ !» فرمود: آلُ عَلِىّ وَ آلُ‏جَعْفَرٍ وَ آلُ‏عَقِيلٍ وَ آلُ عَبّاسٍ. و حضرت امام حسن‏عليه السلام بر پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله صلوات فرستاد و مى‏گفت: اللَهُمّ


ص 416

اجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ بَرَكَاتِكَ عَلَى آلِ‏أحْمَدَ. «بارخدايا درودها و تحيّت هاى خود را بر آل‏احمد قرار بده!» كه مراد از آل احمد خود رسول الله بوده است. زيرا كه در نماز صلوات بر رسول الله بخصوص واجب است لقوله تعالى: يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا صَلّوا عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيماً. [770] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بر پيغمبر درود بفرستيد و بر وى سلام كنيد سلام كردنى.» و حضرت امام حسن‏عليه السلام كسى نبوده است كه در امر واجب خللى وارد كند. [771] ، [772]

و ايضاً آورده است: اهل مرد عشيره و ذَوِى‏القرباى او هستند، و از اين قبيل است گفتار خداوند تعالى: فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أهْلِهَا. [773] در موقع نزاع و تخاصم بين زن و مرد كه احتمال شقاق و جدائى مى‏رود «شما يك حَكَم از اهل مرد و يك حَكَم از اهل زن روانه كنيد! تا اگر اراده اصلاح داشته باشند، خداوند ميان آن مرد و زن را وفق دهد.»... و اهل مذهب كسانى هستند كه بدان ايمان دارند و متعهّد و معتقد هستند. و استعمال اهل مرد، براى زنش مجاز است، و اولاد داخل معنى اهل مى‏باشند و به اين معنى تفسير شده‏است قوله تعالى : وَ سَارَ بِأهْلِهِ [774] «و موسى با خود، زوجه و اولادش را برد.»... و گفته شده است: اهل پيغمبر عبارتند از آنان كه آل او مى‏باشند، و در آن احفاد و ذرّيّه‏ها داخلند، و از اينجاست قوله تعالى: وَأْمُرْ أهْلَكَ بِالصّلَوةِ و اصْطَبِرْ عَلَيْهَا. [775] «و امر كن اهلت را به نماز و در آن پافشارى كن!» و قوله


ص 417

تعالى: إنّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ، [776] و قوله تعالى: رَحْمَةُاللهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أهْلَ الْبَيْتِ إنّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. [777]، [778]

و ايضاً در «تاج‏العروس» آورده است: عِتْرة عبارت است از نسل انسان و أقرباى وى، خواه اولاد باشد يا غير اولاد؛ و بعضى گفته‏اند: عترت مرد عبارت است از خويشاوندان و نزديكترين از افراد عشيره او از آنهائى كه در گذشته‏اند؛ و از اين قبيل است گفتار ابوبكر: نَحْنُ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله الّتِى خَرَجَ مِنْهَا، وَ بَيْضَتُهُ الّتِى تَفَقّأتْ عَنْهُ، وَ إنّمَا جِيبَتِ [779] الْعَرَبُ عَنّا كَمَا جِيبَتِ الرّحَى عَنْ قُطْبِهَا. «ما عترت رسول خداصلى الله عليه وآله هستيم آن عترتى كه رسول خدا از آن بيرون آمد، و چون پوست تخم‏مرغى مى‏باشيم كه از رسول خدا خالى شد، و جوجه‏اش كه رسول‏خدا بود از داخل اين پوست جدا شد، و عرب از ما شكافت و منتشر شد همان طورى كه سنگ آسيا از محورش شكافته مى‏شود و دور مى‏زند.»

ابن اثير گفته است: به جهت آنكه ايشان از قريش بوده‏اند. و عامّه مردم اين‏طور مى‏دانند كه عترت عبارت است از خصوص اولاد مرد، و فقط عترت رسول الله صلى الله عليه وآله اولاد فاطمه‏عليها السلام مى‏باشند.

اين گفتار ابن سِيدَه است. و ابو عبيده و غيره گفته‏اند: مراد از عترت و اُسره و فَصيله مرد، نزديكترين اقوام او هستند. و ابن‏اثير گفته است: عترت مرد اخصّ اقرباى اوست. و ابن‏اعرابى گفته است: عترت مرد، اولاد او و ذرّيّه او و نوادگان او هستند كه از صلب وى به وجود آمده‏اند. او مى‏گويد: بنابراين عترت پيغمبرصلى الله عليه وآله


ص 418

اولاد فاطمه بتول‏ عليها السلام مى‏باشند.

و از ابوسعيد روايت است كه عترت ساقه درخت است. او گفته است : عترت رسول خداصلى الله عليه وآله عبدالمطّلب و اولاد او مى‏باشند. و گفته شده است: عترت او اهل بيت او هستند كه نزديكترين افراد به او مى‏باشند و ايشان عبارتند از اولاد او و على و اولاد او. و گفته شده است: عترت او نزديكترين و دورترين آنها هستند. و گفته شده است: عترت مرد اقرباى او از پسر عموهاى نزديك وى هستند. و از اينجاست حديث ابوبكر كه چون رسول الله‏صلى الله عليه وآله با اصحاب خود درباره اسيران بدر مشورت نمود گفت: عِتْرَتُكَ وَ قَوْمُكَ «ايشان عترت تو و قوم تو هستند!» كه مراد او از عترت، عبّاس و كسانى كه از بنى‏هاشم در ميان آنان بودند و مراد از قوم، قريش بودند.

و مشهور و معروف آن است كه عترت او اهل بيت او هستند، و ايشانند آنان كه زكات و صدقه واجبه بر آنها حرام است و آنانند مراد از ذوى القربى كه بر ايشان خمس معيّن گرديده است، خمسى كه در سوره انفال آمده است. [780]

با همين تفصيل و شرحى كه ما از زبيدى آورديم، ابن منظور اُنْدُلُسى در «لسان العرب» آورده است. [781]

بقيّه لغويّين چون جوهرى [782] ، و شرتونى [783] ، و ابن اثير [784] ، و غيرهم [785] مختصراً نيز بر


ص 419

همين طريق مشى كرده‏اند.

بايد دانست كه آنچه را كه اهل لغت در كتب خود ذكر مى‏نمايند، موارد استعمال الفاظ است كه اعمّ از حقيقت و مجاز است و با آن نمى‏توان معانى حقيقيّه را به دست آورد. معنى عترت همان‏طور كه از فهم عامّه فهميده شد و لغويّين در اين كتب آوردند، عبارت است از اهل بيت و اولاد و ذرّيّه، نه خويشاوندان مطلقاً گرچه اقوام دور باشند. و گفتار ابوبكر كه : نَحْنُ عِتْرَةُ رَسُولِ‏الله بر سبيل مجاز است نه حقيقت، و در اينجا چون

است كه ابوبكر با پيغمبر با ريشه بسيار بسيار دور پيوند دارد كه همان قريش باشد، اين خود قرينه بر استعمال مجازى است و گرنه در صورت فقدان قرينه به هيچ‏وجه نمى‏توان عترت را حمل بر اين اقوام دور نمود.

ابن ابى الحديد در شرح گفتار اميرالمؤمنين‏عليه السلام: فَأيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ؟! وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيّكُمْ؟! «پس كجا شما را در وادى سرگردانى و تحيّر مى‏برند؟ و چگونه شما متحيّر شده و راه را گم كرده‏ايد در حالى كه در ميان شما عترت پيغمبر شما وجود دارد؟!» مى‏گويد: مراد از عترت رسول الله، نزديكترين اهل او و نسل او مى‏باشد، و صحيح نيست سخن كسى كه مى‏گويد: مراد، خويشاوندان حضرت است گرچه دور باشند. و گفتار ابوبكر را كه در روز سقيفه يا پس از آن گفت: نَحْنُ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله وَ بَيْضَتُهُ الّتِى فُقِأَتْ عَنْهُ. «ما عترت رسول خداصلى الله عليه وآله هستيم و همچون پوست تخم‏مرغى كه از رسول خدا خالى شده باشد مى‏باشيم» بايد فقط بر طريق مجاز گرفت، چرا كه آنان نسبت به امصار بعيده و قبايل گوناگون و مختلفى كه در شهرها و نواحى زندگى مى‏كنند، عترت او هستند نه در حقيقت و واقع امر. آيا نمى‏بينى كه عَدْنَانى به قَحْطَانى مفاخرت و مباهات مى‏كند و مى‏گويد: أنَا ابْنُ‏عَمّ رَسُولِ اللهِ‏صلى الله عليه وآله. «من پسر عموى رسول خدا هستم»؟! او نمى‏خواهد بگويد من پسر


ص 420

عموى واقعى و حقيقى او هستم، بلكه نسبت به قحطانى كه بسيار نسبش دور است مى‏خواهد بگويد كأنّه من پسر عمّ وى مى‏باشم، و اين كلمه ابن‏عمّ را مجازاً استعمال نموده و بدان لب گشوده است.

و اگر كسى بگويد: بر تقدير حذف مضاف و مضاف‏هائى كه اسقاط كرده است استعمال نموده است، يعنى من پسر پسر عموى پدر پدر ـ و همچنين برود تا عدد كثيرى را در پسران و پدران بياورد ـ رسول خدا هستم؛ همين‏طور ابوبكر هم خواسته است بگويد: من عترت اجداد او مى‏باشم بر طريق حذف مضاف. در پاسخ وى بايد گفت:

رسول خدا صلى الله عليه وآله بيان نموده است كه عترت وى كيست؟ در هنگامى كه گفت: إنّى تَاركٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ گفت: عِتْرَتى أهْلَ‏بَيْتِى. و در وقت ديگر نيز روشن نمود كه اهل او كيست در حالى كه كِساء را بر رويشان انداخت، در آن زمانى‏كه آيه نازل شد: اِنّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ [786] ، عرض كرد: اللّهُمّ هَؤُلَاءِ أهْلُ‏بَيْتِى فَأذْهِبِ الرّجْسَ عَنْهُمْ! «بار پروردگارا ! اينان اهل بيت من مى‏باشند پس رجس و پليدى را از ايشان ببر!»

اگر بگوئى بنابر اين، در اين خطبه اميرالمؤمنين‏عليه السلام كه مى‏فرمايد: وَ فِيكُمْ عِتْرَةُ نَبِيّكُمْ، آن حضرت چه كسى را اراده نموده‏است؟ مى‏گويم: خودش و دو پسرش را . و در حقيقت اصلْ خود اوست، و دو پسرانش تابع او هستند و نسبتشان به او مانند نسبت ستارگان درخشان است با طلوع خورشيد جهانتاب. و بر اين مطلب رسول‏خداصلى الله عليه وآله ما را آگاه نموده است آنجا كه فرموده است: وَ أبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا. [787] ، [788]


ص 421

بحث ما تا به حال در مرحله اوّل بود يعنى در مرحله معنى لغوى و مفهوم عامى آن اعمّ از حقيقت و مجاز.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[743] و از آنچه گفتيم معلوم مى‏شود: گفتار برادر عزيز ايمانى ما دكتر سيّد محمد تيجانى سماوى در كتاب ارزشمند خود به نام «لأكون مع الصّادقين» ص 111 كه بخارى و مسلم و ترمذى و ابن ماجه اين چهار نفر حديث ثقلين را در كتابشان ذكر نكرده‏اند، تمام نيست، ابن ماجه و مسلم و ترمذى اين حديث را ذكر كرده‏اند.

[744] 175) و ايضاً ابن تيميّة به طعن و قدح درجمله لن يفترقا پرداخته است و ميرحامدحسين به تفصيل به دفع او پرداخته است. و در پايان گويد: چگونه بر قدح اصل حديث ثقلين سنداً يا انكار ثبوت جمله عدم افتراق و ما شابهها كذلك أدنى مسلمى اقدام كند حال آنكه نواصب لئام كه به اتفاق اهل اسلام محكوم به كفر مى‏باشند نيز مجال اين معنى ندارند. و قصاراى سعى نامشكور و حماداى جهد نامبرور ـ شتّان على ما أفاده مخاطبنا اللّبيب فى العبارة الماضية من «التّحفة» ـ اينست كه به زعم باطل خود به دليل عقلى در صحّت اين حديث شريف كلامى آغاز نهاده، دادِ جهل و سفاهت داده‏اند. و از اينجاست كه قدوه نواصب اغثام و اُسوه اين زراقه طغام: عَمروبن بحر بصرى معروف به جاحظ با آن همه شدّت نصب و عُدوان و كثرت بغى و طغيان كه اُنموذج آن در مجلّد حديث غدير و مجلّد حديث منزلت ديدى در «رساله مدح اهل‏البيت»عليهم السلام كه حق سبحانه و تعالى اظهاراً للحقّ و ارداءً للباطل زبان قلمش در آن معترف به صواب فرموده، به حديث ثقلين استدلال بر كمال افضليّت أهل‏البيت‏عليهم السلام نموده به ايراد لفظ اصرح و اوضح آن كه مشتمل بر جمله عدم افتراق نيز مى‏باشد در تسويد وجوه اهل انكار و شقاق، قصب استباق ربوده چنانچه در رساله مذكوره گفته اعلم أن الله تعالى لو أراد أن يسوّى بين بنى‏هاشم و بين الناس لما أبان منهم ذوى القربى و لما قال: و أنذر عشيرتك الأقربين، و قال تعالى: وانّه لذكرٌ لك و لقومك. و اذا كان لقومه فى ذلك ما ليس لغيرهم فكلّ من كان أقرب كان أرفع؛ ولو سوّاهم بالناس لما حرّم عليهم الصّدقة؛ و ما هذا التحريم الاّ لإكرامهم، و لذلك قال للعبّاس حين طلب ولاية الصّدقات: لا اُوَلّيك غسالات خطايا النّاس و أوزارهم بل اُوَلّيك سقاية الحجّ (الحاجّ‏ظ) و الإنفاق على زوّار الله؛ و لهذا كان رباه اوّل ربا وضع، و دم ابن ربيعة بن الحارث اوّل دم هدر لانّهما القدوة فى النفس و المال؛ و لهذا قال علىّ على منبر الجماعة: نحن اهل بيت لايقاس بنا أحدٌ من الناس، و صدق كرّم الله وجهه و كيف يقاس بقوم منهم رسول‏الله صلّى الله عليه (و آله) و سلّم والأطيبان: علىّ و فاطمة، و السبطان: الحسن و الحسين، و الشّهيدان: أسدالله حمزة و ذوالجناحين جعفر، و سيّدالوادى عبدالمطّلب، و ساقى الحجيج العباس، و النّجدة و الخير فيهم، والأنصار أنصارهم، والمهاجر من هاجر إليهم و معهم؛ والصدّيق من صدّقهم، والفاروق من فرّق بين الحقّ و الباطل فيهم، و الحوارىّ حواريّهم، و ذوالشّهادتين لأنّه شهد لهم، ولاخير إلاّ فيهم و لهم و منهم و معهم. و قال‏عليه السلام: إنّى تارك فيكم الخليفتين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله حَبلٌ ممدود من السماء إلى الأرض، و عترتى أهل بيتى؛ نبّأنى اللطيف الخبير أنّهما لن‏يتفرّقا حتّى يردا عَلَىّ الحوض. (عبقات الأنوار، ج 2، ص 942، و ص 943).

[745] عبقات الأنوار» طبع اصفهان، مجلّد دوم از حديث ثقلين، ص 824 تا ص.905

[746] عبقات» ج‏2، ص‏824 و ص.825

[747] آيةالله ميرحامد حسين در «عبقات» ج 1، ص 220 و ص 221 از علّامه سخاوى در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذكر اين حديث شريف حكايت كرده است كه او گفته است: من تعجّب مى‏كنم از ايراد ابن‏جوزى در «علل متناهيه» بلكه أعجب از اين، گفتار اوست كه مى‏گويد: اين حديث صحيح نيست با اينكه خواهد آمد بعضى از طرق اين حديث در «صحيح» مسلم است. زيرا مسلم در «صحيح» خود حديث زيد را از طريق سعيدبن مسروق و أبو حيّان يحيى بن سعيد بن حيّان هر دو تاى آنها ـ و عبارت از دومى است ـ از يزيدبن حيّان كه عموى دومى است از زيدبن ارقم. و در اينجا روايت زيد را به طور مشروح مى‏آورد ـالكلام.

[748] عبقات» ج‏2، ص 638 و ص 639 از نورالدّين سمهودى در كتاب «جواهر العِقْدَين».

[749] عبقات» ج 2، ص.836

[750] ـ در «عبقات» ج 2، ص 892 و ص 893 يكصد و چهل و دوم ايرادى را كه بر بخارى وارد كرده است اين است كه: قدح ابن‏الجوزى در عطيّه كه روايت اين حديث شريف از ابوسعيد خدرى نموده مردود است به اينكه عطيّه را ابن‏سَعد توثيق نموده، چنانچه ابن حجر در «تهذيب التّهذيب» گفته: «ابن‏سعد گفته است: ابن‏عطيه با ابن اشعث خروج كردند، حجّاج به محمدبن قاسم نوشت كه: سبّ علىّ‏بن ابيطالب را بر وى عرضه كن! اگر او سبّ نكرد چهارصد شلّاقْ تازيانه‏اش بزن و ريشش را بتراش. محمّدبن قاسم از او درخواست سبّ على را نمود و او امتناع ورزيد، فلهذا حكم حجّاج را درباره وى جارى كرد، و سپس عطيّه به سوى خراسان روان شد و در آنجا اقامت كرد تا عُمَر بن هُبَيْره والى عراق شد. در اين زمان به عراق آمد و در عراق بماند تا در سنه 110 وفات نمود. وعطيّه از موثّقين است انشاءالله و احاديث صالحه‏اى از او رسيده است، و بعضى از مردم به احاديث او تمسّك نمى‏كنند.» و محتجب نماند كه ابن سعد منحوس متعنّتى است عظيم الحيف و العدوان، و متشتّتى است صريح‏الجور و الطغيان كه از راه نهايت تحامل و انحراف، و غايت جور و اعتساف، اسائت ادب در حق جناب امام جعفرصادق ـ عليه و آبائه و أبنائه المعصومين آلاف التحيّة ماذرّ شارقٌ ـ آغاز نهاده، به اسقاط احتجاج به آن جناب و استضعاف آن اِمام ذوى الالباب و إثبات اتصاف كلام آن حضرت به اختلاف و اضطراب، دادِ كمال نصب و خروج داده، پس توثيق چنين مبتلاى بغض و عناد به اهل‏بيت امجادعليهم السلام اِلى يوم التّناد، براى عطيّه وثيق‏الإسناد از دلائل نهايت وثوق و اعتماد، و غايت ترزّن و استناد اوست. و غالباً كسانى كه ابن‏سعد به كلام خود «و بعضى از مردم به احاديث او تمسّك نمى‏كنند» اشاره به ايشان كرده، از ابن سعد هم در حروريّت و اعوجاج و مروق و لجاج بالاتر خواهند بود، فانتبه و لاتغفل!

[751] بر أهل تحقيق و اطلاع پوشيده نيست كه: جميع أحاديثى كه طبرانى در «معجم كبير» خود آورده است از أحاديث صحيحه است؛ چون طبرانى در «معجم كبير» غير از روايت صحيح السند تخريج نكرده است.

[752] عبقات» ج‏2، ص 905 و ص.906

[753] خيانت دينى و جنايت فقهى و علمى ابن‏جوزى به قدرى عجيب است كه نواده او: ابوالمظفّر يوسف بن قزغلى معروف به سبط ابن جوزى در كتاب «تذكرة خواصّ الاُمّة» طبع سنگى، ص 182 در باب دوازدهم كه در ذكر ائمّه‏عليهم السلام به طور كلى است مى‏گويد: احمد در «فضائل» مى‏گويد: خبر داد به ما اسود بن عامر كه خبر داد به ما اسرائيل از عثمان بن مغيرة از علىّ‏بن ربيعة كه گفت: من زيدبن ارقم را ديدم و گفتم: آيا تو از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدى كه مى‏گفت: تركت فيكم الثقلين، واحد منهما اكبر من الآخر؟ قال: نعم، سمعته يقول: تركت فيكم الثقلين: كتاب الله حبل ممدود بين السماء، و عترتى أهل بيتى. ألا انّهما لن‏يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض. ألا فانظروا كَيف تخلفونّى فيهما. در اينجا سبط ابن جوزى مى‏گويد: اگر كسى اشكال كند كه جدّ تو در كتاب «علل واهيه» گويد: خبرداد به ما عبدالوهّاب انماطى از محمّد بن مظفّر از محمّدبن عتيقى از يوسف بن دخيل از جعفربن عقيلى از احمد حلوانى از عبدالله بن داهر كه او گفت: خبر داد به ما عبدالله بن عبدالقدّوس از اعمش از عطيّه از ابوسعيد از رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله كه عين معنى اين حديث را فرموده است و سپس جدّ تو گويد: اين حديث ضعيف است، و ابن عبد قدّوس رافضى است و ابن‏داهر ارزش ندارد. من در پاسخ مى‏گويم: روايتى را كه ما آورده‏ايم احمد بن حنبل در «فضايل» تخريج كرده است و در سلسله سندش هيچيك از آن كسانى را كه جدّم ضعيف شمرده است وجود ندارد و اين روايت را نيز ابوداود در «سنن» و ترمذى و عامّه محدّثين ذكر كرده‏اند و رزين در «جمع بين الصّحاح السّتّة» ذكر نموده است، و چگونه بر جدّم مخفى ماند حديثى را كه مسلم در «صحيح» خود از حديث زيدبن ارقم روايت كرده است؟ در اينجا سبط ابن جوزى حديث زيد بن ارقم را بيان مى‏كند. و در پايان آن مى‏گويد: الثقلان: الخطران العظيمان يعنى ثقلين به معنى دو چيز خطير و عظيم مى‏باشند.

[754] عبقات» ج‏2، ص.933

[755] ابن حجر هيتمى در «الصّواعق المحرقة» ص 89 دو ثلث از صفحه گذشته كه حديث ثقلين را از ترمذى و احمدبن حنبل روايت كرده است مى‏گويد: ذكر كردن ابن جوزى اين حديث را در «علل متناهيه» غلط است و يا غفلت است از استحضار بقيه طرق آن. بلكه در «صحيح» مسلم از زيدبن ارقم روايت است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خمّ كه آبى است در جُحفة فرودآمد. در اينجا ابن حجر حديث زيد را روايت مى‏كند و سپس مى‏گويد: و در روايت صحيحه است كه: إنّى تارك فيكم أمرين لن‏تضلّوا ان اتّبعتموهما و هما كتاب الله و أهل بيتى و عترتى و طبرانى اين زياده را دارد كه: انّى سألت ذلك لهما، فلاتقدّموهما فتهلكوا، و لاتقصروا عنهما فتهلكوا، و لاتعلّموهم فانّهم أعلم منكم. و پس از آن مى‏گويد: ودر روايتى است كه: كتاب‏الله و سُنّتى، و اين است مراد از احاديثى كه بر كتاب خدا اقتصار كرده، زيرا سُنّت مبيّن كتاب است و ذكر كتاب ما را از ذكر سنّت بى‏نياز مى‏كند. و بالجملة حاصل گفتار ترغيب و تحريض و تأكيد است بر تمسّك به كتاب و سنّت و به عالمان به آن دو از اهل بيت، و از مجموع استفاده بقاء اين امور سه‏گانه تا روز قيامت خواهد شد.

[756] در «أقرب الموارد» ج 1، ص 196 مادّه حَشم گويد: حَشَمُ الرّجل عبارتند از خدمه او و افرادى كه به جهت ارزش و اعتنا، انسان درباره آنان غضب پيدا مى‏نمايد از اهل و عيال و غلامان و همسايگان و نزديكان و اقرباء، و جمع آن أحْشَام است.

[757] تاج العروس» ج‏7، ص 245، مادّه ثقل.

[758] نهاية» ابن اثير ج 1، ص 216 ماده ثقل.

[759] صحاح اللّغة» طبع بولاق سنه 1282، ج‏2، ص 160 مادّه ثقل.

[760] مصباح المنير» شهاب فيومىّ، طبع سنگى، مادّه ثقل.

[761] اقرب الموارد» سعيد خورى شرتوتى لبنانى، ج 1، ص 91 مادّه ثقل.

[762] الصّواعق المحرقة» ابن حجر هيتمى، ص.90

[763] آيه 5 از سوره 73: المزّمّل.

[764] يك جا فقط در قرآن كلمه ثقلين به كار برده شده است و آن در آيه 31، از سوره 55: الرّحمن است: سَنَفْرغ لكم اَيّه الثقلان. «ما به زودى به حساب شما خواهيم رسيد اى‏گروه جنّ و انس.» خطاب به جن و انس است به جهت آنكه قبلاً بحث در جنّ و انس بوده است: خلق الانسان من صلصالٍ كالفخّار، ـ و خلق الجانّ من مارج من نار. «ما گروه انسان را از گل خشك شده همچون گل كوزه‏گرى خلق نموديم، و گروه جنّ را از آتش برافروزنده آفريديم.» آيه 13 و 14 از همين سوره.

[765] الصّواعق المحرقة»، ص.136

[766] شرح نهج‏البلاغة» طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج 6، ص 380 در ضمن شرح خطبه 85، آنجا كه مى‏فرمايد: ألم أعمل فيكم بالثّقل الأكبر، و اترك فيكم الثّقل الأصغر؛ و اين تفسير را از ابن ابى الحديد نيز در «غايةالمرام» ص 217 ضمن حديث 39، از عامّه ذكر نموده است.

[767] غاية المرام» ص 226 حديث 33، از خاصّه.

[768] در سه جاى قرآن وارد است: آيه‏11، از سوره‏3: آل عمران، و آيه‏52، و آيه‏54 از سوره‏8: انفال.

[769] آيه 46، از سوره 40: غافر: و يوم تقوم السّاعة أدخلوا آل فرعون أشدّ العذاب.

[770] آيه 56، از سوره 33: أحزاب.

[771] تاج العروس» ج 7، ص 216 مادّه آل.

[772] و در «مجمع البحرين» طبع حروفى نجف، ج 5، ص 314 گويد: اهل‏الرّجل: آلُهُ و هم أشياعه و أتباعه و أهل ملّته ثم كثر استعمال الأهل و الآل حتّى سمّى بهما أهل‏بيت الرّجل. لأنهم أكثر من يتّبعه. و فيّومى در «المصباح المنير» طبع سنگى، در مادّه أهل گويد: و الأهل أهل البَيت، و الأصل فيه القرابة و قد اُطلق على الأتباع.

[773] آيه 35 از سوره 4: نساء.

[774] آيه 29، از سوره 28: قَصَص: فَلمّا قضى موسى الأجل و سار بأهله.

[775] آيه 132، از سوره 20: طه.

[776] آيه 33، از سوره 33: أحزاب.

[777] آيه 73، از سوره 11: هود.

[778] تاج العروس» ص 217 مادّه أهَل.

[779] در «نهايه» ابن أثير ج 1، ص 310 مادّه جَوَبَ گويد: و از اين قبيل است قول ابوبكر كه در روز سقيفه به انصار گفت: انّما جِيبَتِ العربُ عنّا كَما جيبَتِ الرّحا عن قُطبها. اى خُرِقَتِ العربُ عنّا فكُنّا وَسَطاً وَ كَانَتِ العربُ حَوَالَيْنا كالرّحا و قطبِها الذّى تَدُور عليه.

[780] تاج العروس» ج 3، ص.380

[781] لسان العرب» ج 4، ص 538 مادّه عَتَرَ.

[782] صحاح اللغة» طبع بولاق مصر سنه 1282، ج 1، ص 258: عترة الرّجل نَسله و رَهطه الأدنون.

[783] أقرب الموارد فى فصح العربيّة و الشّوارد» ج 2، ص 741: العِترة بالكسر: ولد الرّجل و ذرّيّتة و عقبه من صلبه، و قيل: رهطه و عشيرته الأدنون ممّن مضى و غبر.

[784] النّهاية فى‏غريب الحديث و الأثر» ج 3، ص 177: عتر [ه] فيه: «خلّفت ��يكم الثقلين: كتاب الله و عترتى» عترة الرّجل أخصّ أقاربه، و عترة النّبى‏صلى الله عليه وآله: بنوعبدالمطّلب. و قيل: أهل‏بيته الأقربون. و هم أولاده و علىّ و أولاده؛ و قيل: عترته الأقربون و الأبعدون منهم.

[785] مانند فيومىّ در «المصباح المنير» طبع سنگى، مادّه عتر، كه گويد: العترة نسل الانسان. قال الازهرىّ: و روى ثعلب عن ابن الأعرابى أنّ العترة ولد الرّجل و ذريّته و عقبه من صلبه و لاتعرف العرب من العترة غير ذلك ـالخ.

[786] آيه 33، از سوره 33: أحزاب.

[787] شرح نهج‏البلاغة» طبع دارإحياء الكتب‏العربيّة، ج 6،ص 375 و ص 376، خطبه.85 و در «غايةالمرام» ص 217 از شرح نهج در تحت حديث شماره‏39، از عامّه مفصلاً نقل نموده است.

[788] 219) در اينجا ذكر اين نكته ضرورى است كه چون عترت در لغت بر خصوص خويشاوندان و اولاد نزديك اطلاق مى‏شود فقط شامل أصحاب كَسا مى‏گردد، و بقيّه أئمّه‏عليهم السلام با مناط قطعى و قرائن خارجى نقلى جزء مراد و مقصودند. بحرانى در «غايةالمرام» ص 232 حديث پنجاه و ششم از خاصّه از شيخ صدوق با سند متّصل خود از ابوبصير روايت مى‏كند كه گفت: من از حضرت صادق جعفربن محمّدعليه السلام پرسيدم كه: مَنْ آل مُحَمّدٍ؟! «آل محمد چه كسانى هستند؟!» قال: ذُرّيّتُهُ «فرمود: ذرّيّه او.» پرسيدم: من أهل بيته؟ «أهل بيت او چه كسانى هستند؟» قال: الأئمّة الأوصياء «امامان كه اوصياى او هستند.» پرسيدم:من عترته؟! «عترت او چه كسانى هستند؟»قال أصحاب العباء. «فرمود: اصحاب كساء» پرسيدم: من اُمّته؟ «اُمت او چه كسانى هستند؟» قال: المؤمنون الّذين صدّقوا بما جاء به من عندالله عزّوجلّ، ليتمسّكوا بالثّقَلين اللّذينِ اُمروا بالتمسّك بهما: كتاب الله و عترته أهل بيته الذين اذهب الله عنهم الرّجسَ و طهّرهم تطهيراً. و هما الخليفتان على الاُمة بعد رسول الله صلى الله عليه وآله. «مؤمنينى كه به آنچه رسول خدا از جانب خدا آورد وفادار بوده و آن را راست پنداشتند و درست عمل كردند به واسطه تمسّكشان به كتاب خدا عزّوجلّ و به عترت او أهل‏بيت او: آنان كه خداوند هرگونه رجس و آلودگى را از آنان زدود و به طهارت و پاكى مطلق رسانيد، آن دو چيز، دو جانشين رسول خدا هستند براُمّتَش پس از رسول خداصلى الله عليه وآله.»

بازگشت به فهرست

دنباله متن