صفحه قبل

مراد از اهل بيت و عترت

امّا در مرحله دوم بايد ديد مراد رسول خداصلى الله عليه وآله از اهل بيت و عترت در حديث ثَقَلَيْن چه بوده است؟ مراد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله از، عِتْرَتِى اَهْلَ بَيْتِى خصوص وجود مقدّس اميرالمؤمنين‏عليه السلام و فاطمه زهراء عليها السلام و حضرت امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام و نُه پسر يكى پس از ديگرى از ذرّيّه امام حسين‏عليه السلام است كه آخرين آنها حضرت بقيّة الله ـ ارواحنا فداه ـ مى‏باشد.

شاهد ما اوّل حديث كساء است كه پيمبر كه على و فاطمه و حسنين عليهم السلام را در زير كساء گرفت عرض كرد: اَللّهُمّ هَؤُلَاءِ أهْلُ بَيْتِى! و با خودش مجموعاً پنج نفر أهل الْبَيْت بودند و ذرّيّه حضرت سيّدالشهداء عليهم السلام به دلايل قطعيّه و قرائن شهوديّه تا


ص 422

امام زمان داخلند [789] و ما بحث از اين حقيقت را به طور مستوفى در ضمن بحث از آيه تطهير نموده‏ايم. [790]

بازگشت به فهرست

روايات خاصه و عامه در تعيين دوازده امام

دوم رواياتى است كه شيعه و عامّه از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت كرده‏اند كه آن حضرت تفسير اين فقره را مشروحاً فرموده و علىّ بن ابيطالب و حَسَنين و صدّيقه كبرى، و سپس نُه امام ديگر را يا يكايك آنها را با نام و نشانشان و يا به طور اجمال تا حضرت مهدى قائم آل محمّدعليهم السلام بيان نموده است.

اين روايات كه از فريقين با سند قطعى و صحيح الصّدور رسيده است فراوان و بسيار جالب است و ما اينك به بعضى از آنها كه از طريق عامّه نيز وارد شده است، اشاره مى‏نمائيم . اين روايات به طور إجمال به سه دسته منقسم مى‏شوند: اوّل آنهائى كه فقط به عنوان دوازده خليفه، و يا به عدد نقباء بنى اسرائيل آمده است. دوم آنهائى كه تعداد ائمه‏عليهم السلام را تا امام دوازدهم شمرده است. سوم آنهائى كه اسامى يا القاب و خصوصيّات يكايك از آنها را ذكر نموده است.

اما از دسته اوّل روايت بخارى است كه با سند متّصل خود از جابر بن سمره روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از رسول‏خداصلى الله عليه وآله كه مى‏گفت: يَكُونُ اثْنَاعَشَرَ أمِيراً . فَقَالَ كَلِمَةً لَمْ‏أسْمَعْهَا، فَقَالَ أبِى: إنّهُ قَالَ كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ . [791] «پس از من دوازده امير


ص 423

خواهد بود. در اين حال كلمه اى گفت كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت : پيغمبر گفت: همه ايشان از قريش مى‏باشند.»

مُسلم قُشَيْرى با سند متّصل خود روايت مى‏كند از حَصِين از جابر بن سمره كه گفت: با پدرم وارد شديم بر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و شنيدم كه مى‏گفت: إنّ هَذَا الأمْرَ لَايَنْقَضِى حَتّى يَمْضِىَ فِيهِمُ اثْنَاعَشَرَ خَلِيفَةً. قَالَ: ثُمّ تَكَلّمَ بِكَلَامٍ خَفِىَ عَلَىّ. فَقُلْتُ لِأبِى: مَا قَالَ؟! قَالَ: كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ . [792] «اين امر پايان نمى‏يابد مگر زمانى كه دوازده خليفه در آن بگذرند. گفت: سپس پيمبر جمله‏اى فرمود كه بر من پنهان بماند. من به پدرم گفتم: چه گفت؟! گفت: همگى آنان از قريش هستند .»

اين حديث را حَمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» آورده است [793] . و نيز حمّوئى با سه سند ديگر از مسلم با عبارتى مشابه اين عبارت ذكر كرده‏است و همگى از مسلم قُشَيْرى هستند. [794]

حاكم در «مستَدْرك» با دو سند يكى از عون بن جُحَيْفه از پدرش، و ديگرى از شَعبى از جابر با عبارتى شبيه به اين مضمون آورده است. [795]

قُندوزى از كتاب «جمع الفوائد» از جابربن سمره مرفوعاً اين حديث را آورده است و گويد : شيخين (بُخارى و مُسلم) و تِرْمَذى و ابوداود نيز با همين لفظ روايت نموده‏اند. [796] ، [797]


ص 424

امّا آن دسته دوم از روايات كه تعداد آنها را به عنوان أوّلُهُمْ عَلِىّ ثُمّ الحسنُ ثمّ الحسينُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الحسينِ، با اختلاف مضامين و تعبيرات مُبيّن مى‏نمايد بسيار است:

شيخ صدوق در «عيون أخبار الرضاعليه السلام» از حضرت صادق جعفربن محمّد از پدرش محمّدبن على از پدرش علىّ بن الحسن از پدرش حسين بن على روايت مى‏كند كه گفت: سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله: إنّى مُخَلّفٌ فيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى؛ مَنِ الْعِتْرَةُ؟ «از أميرالمؤمنين‏عليه السلام از معنى گفتار رسول‏خداصلى الله عليه وآله پرسيدند كه فرموده است: من در بين شما دو چيز ارزشمند و مصون و خطير را از خود به يادگار مى‏گذارم، كتاب خدا و عترتم را، مراد چه كسانى هستند؟»

گفت: أنَا وَ الْحَسَنُ وُ الْحُسَيْنُ وَ الْأئمّةُ التّسْعَةُ؛ تاسِعُهُمْ مَهْدِيّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ، لايُفارِقُونَ كِتابَ اللهِ و لايُفارِقُهُمْ حَتّى يَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللهِ حَوْضَهُ [798] . «حضرت فرمود: مراد از آن، من و حسن و حسين و امامان نه‏گانه مى‏باشيم كه نهمين آنها مهدىّ آنها و قائم آنهاست كه از كتاب خدا جدا نمى‏شوند، و كتاب خدا از آنها جدانمى‏شود تا بر رسول خدا در حوضش وارد گردند.»

حمّوئى در «فرائدالسّمْطَيْن» با سند متّصل خود از ابراهيم بن عمر يمانى از ابوطفيل از حضرت ابوجعفرعليه السلام روايت مى‏كند كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به


ص 425

اميرالمؤمنين على‏عليه السلام گفتند: بنويس آنچه براى تو املاء مى‏نمايم! اميرالمؤمنين‏عليه السلام عرض كرد: مگر تو بيم آن دارى كه من فراموش كنم؟! رسول خدا فرمود: من از فراموشى تو نگران نيستم، زيرا از خداوند عزّوجلّ خواسته‏ام كه حافظه‏ات را نگهدارد و چيزى را كه دانستى دستخوش نسيان نسازد! وليكن اين مطلب را براى شركاى خودت بنويس! عرض كرد: شركاى من چه كسانى هستند اى پيامبر خدا؟!

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: امامان از فرزندان تو كه به واسطه آنهاست كه باران رحمت بر امّت من مى‏بارد، و به واسطه آنهاست كه دعايشان مستجاب مى‏شود، و به واسطه آنهاست كه بلا از آنان مى‏گردد، و به واسطه آنهاست كه رحمت از آسمان فرو مى‏ريزد، وَ هَذَا أوّلُهُمْ، وَ أوْمَأ بِيَدِهِ إلَى الحَسَنِ ثُمّ أوْمَأ بِيَدِهِ اِلَى الْحُسَيْنِ‏عليهما السلام ثَمّ قَالَ صلى الله عليه وآله: الأئمّةُ مِنْ وُلْدِهِ. [799] «و اين است اوّلين آنها، و حضرت با دست خود اشاره به حَسَن‏عليه السلام كردند سپس اشاره به حسين‏عليه السلام نمودند و پس از آن رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: امامان از اولاد حسين.»

اين روايت را شيخ صدوق در «أمالى» خود آورده است. [800]

و حمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» با سند متّصل خود از ابوجعفر محمّد بن علىّ‏بن بابويه تا مى‏رسد به مجاهد از ابن عبّاس روايت مى‏كند كه مردى يهودى كه به او نَعْثَل مى‏گفتند بر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وارد شد و عرض كرد: يا محمّد! مطالبى در ذهن من خطور مى‏كند و از دير زمانى است كه چنين است. اگر پاسخش را بدهى من به دست تو مسلمان مى‏شوم .


ص 426

در اينجا يهودى مسائلى از توصيف پروردگار و صفات او و از وصىّ حضرت سؤال مى‏كند و حضرت مُفصّلاً جواب مى‏دهند و درباره وصىّ مى‏فرمايند: نَعَمْ إنّ وَصيّى وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ بنُ أبِى طَالِبٍ‏عليه السلام وَ بَعْدَهُ سِبْطَاىَ: الْحَسَنُ ثُمّ الْحُسَيْنُ يَتْلُوهُ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ أئِمّةٌ أبْرَارٌ. «وصىّ من و جانشين پس از من علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام است، و پس از او دو سبط من حسن و حسين كه در دنبال حسين، نه نفر از صلب حسين امامان ابرار خواهند بود.»

نَعثَل يهودى مى‏گويد: يَا مُحَمّدُ! آنها را براى من نام ببر! رسول خدا فرمود: نَعَمْ إذَا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، فَإذَا مَضَى مُحَمّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ، فَإذَا مَضَى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى، فَإذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، ثُمّ ابْنُهُ عَلِىّ، ثُمّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، ثُمّ الْحُجّةُ بْنُ الْحَسَنِ. فَهَذِهِ اثْنَاعَشَرَ أئمّةً [801] عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِى إسْرَائيلَ.

«آرى! چون حسين درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمّد است، و چون محمّد درگذرد فرزندش جعفر است، و چون جعفر درگذرد فرزندش موسى است، و چون موسى درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمّد است، و سپس فرزندش على است، و سپس فرزندش حسن است، و سپس حجّت خدا پسر حسن است. اينان دوازده امام هستند كه به عدد نقباء بنى‏اسرائيل مى‏باشند.»

در اينجا نعثل پس از آنكه جاى آنها را در بهشت مى‏پرسد و حضرت از آن خبر مى‏دهد، و از غيبت طولانى امام قائم‏عليه السلام خبر مى‏دهد، و تفاصيلى در ظهور حضرت قائم بيان مى‏كند، يهودى مسلمان مى‏شود، و اشعارى بديع و دل‏انگيز مى‏سرايد. [802]


ص 427

اين حديث را بتمامه علىّ بن محمّد خزّاز در كتاب نصوص خود كه «كفاية الأثر» نام دارد آورده است. [803] و ايضاً بحرانى در «غاية المرام» بطور تفصيل آورده [804] و در «كفايةالأثر» موجوداست [805] و قندوزى همچنين مشروحاً و مفصّلاً از «فرائدالسّمْطَيْن» روايت نموده است. [806]

و حمّوئى در «فرائد السّمْطين» حديث مناشده و احتجاج مفصّل اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در زمان عثمان در مسجد رسول أكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با سند متّصل عبدالحميد بن فخّاربن مَعْدبن فخّار موسوى متّصلاً تا برسد به سُليم بن قيس هلالى از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت مى‏كند. اين حديث مشروحاً و بطور تفصيل مناقب و فضائل آن حضرت را نشان ميدهد و ملاحظه تمام آن بسيار جالب است و اينك ما چند فقره از آن را كه تصريح درباره امامان دوازده گانه دارد در اينجا ذكر مى‏كنيم:

اوّل فقره‏اى راجع به آيه تطهير است كه اُمّ سلمه مى‏گويد: من هم اى رسول خدا از زمره آنها مى‏باشم؟! فَقَالَ: أنْتِ إلَى خَيْرٍ، إنّمَا نَزَلَتْ فِىّ [وَ فِى ابْنَتِى‏] وَ فِى أخِى عَلِىّ ابْنِ أبى‏طَالِبٍ وَ فِى ابْنَىّ وَ فِى تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ ابْنِىَ الْحُسَيْنِ خَاصّةً لَيْسَ مَعَنَا فِيهَا لِأحَدٍ شِرْكٌ(ظ) [807] .


ص 428

«رسول خدا فرمود: تو بر روش نيكو هستى امّا اين آيه فقط درباره من [و درباره دخترم‏] و درباره برادرم علىّ بن أبى‏طالب، و درباره دو پسرانم و درباره نه نفر از فرزندان پسرم حسين بخصوصهم فرود آمده است و هيچ كس را با ما در معنى و مفاد آيه شركتى نيست.»

دوم فقره: وَ فِى هَذَا لِيَكُونَ الرّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ. [808] «و او شما را مسلمان ناميد پيش از اين و در اين (قرآن) تا رسول شهيد و گواه بر شما باشد و شما شهيدان و گواهان بر مردم باشيد!» است كه سلمان برخاست و گفت: يَا رَسُولَ اللهِ ! آن كسانى كه تو شهيد و گواه برايشان هستى و آنان گواه و شهيد بر مردمان هستند چه كسانى مى‏باشند؟! آنان كه خداوند ايشان را برگزيد و در دين خدا برايشان حَرَجْ و تَنگى و عُسرتى قرار نداد، و آنان بر ملّت و آئين پدر شما ابراهيم هستند.

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند فقط سيزده نفر را اراده نموده است، و در ميان امّت اختصاص به آنها دارد. سلمان گفت: براى ما بيان كن اى رسول خدا! فرمود: أنَا وَ أخِى عَلِىّ وَ أحَدَعَشَرَ مِنْ وُلْدِى. [809] ، [810] «من هستم، و برادرم على است، و يازده تن از


ص 429

اولاد من مى‏باشند.»

و سوم فقره حديث ثقلين است كه رسول خدا در آخرين خطبه بيان فرمود، و عمر شبيه مرد خشمگين برخاست و گفت: يا رسول الله! آيا جميع اهل بيت تو جانشين تواند؟! فقال : لَا، وَلَكِنْ أوْصِيَائى مِنْهُمْ، أوّلُهُمْ أخِى وَ وَزِيرى وَ وَارثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤْمِنٍ بَعْدِى. هُوَ أوّلُهُمْ، ثُمّ ابنِىَ الْحَسَنُ، ثُمّ ابنِىَ الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّىَ يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، [هُمْ‏]شُهَداءُ اللهِ فِى أرْضِهِ، وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ، وَ خُزّانُ عِلْمِهِ، وَ مَعَادِنُ حِكْمَتِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَ‏اللهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللهَ.  

«رسول خدا فرمود: نه، وليكن اوصياى من بخصوصهم مى‏باشند. أوّل آنها برادرم و وزيرم و وارثم و جانشينم در اُمّتم و ولىّ هر مؤمن پس از من است، اوست اوّل آنها، سپس پسرم حسن، پس از او پسرم حسين، پس از او نه تن از فرزندان حسين يكى پس از ديگرى خواهند بود تا بر من در حوض وارد آيند، (ايشانند) شهداء و گواهان خداوند بر روى زمينش، و حجّت او بر مخلوقاتش، و خزانه داران علمش، و معدنهاى حكمتش، كسى كه آنها را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه مخالفت آنان را بنمايد خدا را مخالفت نموده است.»

در دنبال هر سه فقره، همگى حضّار مسجد از مهاجرين و انصار تصديق نموده گفتند: شهادت مى‏دهيم كه رسول خداصلى الله عليه وآله اين‏طور فرمود.[811]

اين روايت را سُلَيْم در كتاب خود بطولها و تفصيلها ذكر نموده است. [812]


ص 429

قندوزى از ميرسيّد على همدانى از كتاب «مودّة القربى» از عبايةبن ربعى از جابر روايت مى‏كند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: أنَا سَيّدُ النّبِيّينَ وَ عَلِىّ سَيّدُ الْوَصِيّينَ، وَ إنّ أوْصِيَائِى بَعْدِى اثْنَاعَشَرَ: أوّلُهُمْ عَلِىّ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الْمَهْدِىّ. [813]

«من سيّد و سالار پيغمبرانم، و على سيّد و سالار اوصياى پيغمبران است، و اوصياى من پس از من دوازده نفرند، اوّل آنها على و آخر آنها قائم مهدى است».

و قندوزى ايضاً از ميرسيّد على همدانى از سُليم بن قيس هلالى از سلمان فارسى روايت مى‏كند كه او گفت: من بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شدم در حالى كه حسين‏عليه السلام بر روى دو رانش نشسته بود، و رسول خدا دوگونه‏اش را مى‏بوسيد، و دهانش را مى‏بوسيد و مى‏گفت: أنْتَ سَيّدٌ، ابْنُ سَيّدٍ، أخُو سَيّدٍ، وَ أنْتَ إمَامٌ، ابْنُ إمَامٍ، أخْو إمَامٍ، وَ أنْتَ حُجّةٌ، ابْنُ حُجّةٍ، أخُو حُجّةٍ، أبُوحُجَجٍ تِسْعَةٍ، تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمُ الْمَهْدِىّ. [814]

«تو سيّد و سالارى! پسر سيّد و سالارى! برادر سيّد و سالارى! و تو إمامى! پسر إمامى! برادر إمامى! و تو حجّتى! پسر حجّتى! برادر حجّتى! پدر نُه حجّتى كه نهمين آنها قائمشان مهدى است.»

و اين حديث را همچنين حمّوئى در «فرائد السّمطين» و موفّق بن احمد خوارزمى در «مناقب» تخريج كرده‏اند. [815]


ص 431

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از ابن‏عبّاس روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله كه مى‏گفت: أنَا وَ عَلِىّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهّرُونَ مَعْصُومُونَ. [816] «من با على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين هستيم كه مطهّران و معصومان مى‏باشيم .»

و اين حديث را همچنين حمّوئى در «فرائد السّمطين» تخريج كرده است.

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام روايت مى‏كند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: مَنْ أحَبّ أنْ يَرْكَبَ سَفِينَةَ النّجَاةِ، وَ يَسْتَمْسِكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى، وَ يَعْتصِمَ بِحَبْلِ‏اللهِ الْمَتِينِ فَلْيُوَالِ عَلِيّا وَلْيُعَادِ عَدُوّهُ، وَلْيَأتَمّ بِالأئِمّةِ الْهُداةِ مِنْ وُلْدِهِ، فَإنّهُمْ خُلَفَائى وَ أوْصِيَائى وَ حُجَجُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ بَعْدِى وَ سَادَاتُ اُمّتِى وَ قُوّادُ الأتْقِيَاءِ إلَى الْجَنّةِ. حِزْبُهُمْ حِزْبِى وَ حِزْبِى حِزْبُ‏اللهِ، وَ حِزْبُ أعْدَائِهِمْ حِزْبُ الشّيْطَانِ. [817]

«هر كس دوست دارد سوار كشتى نجات شود، و تمسّك به دستگيره محكم نمايد، و به ريسمان متين و استوار الهى خود را نگهدارد، بايد با على ولايت داشته باشد، و با دشمنش دشمن باشد، و بايد به ائمّه هدى از فرزندان على اقتدا نمايد، زيرا كه ايشان جانشينان من، و اوصياى من، و حجّت‏هاى خداوند بر خلائقش پس از من، و سيّد و سروران اُمّت من، و راهنمايان و كِشندگان متّقيان به سوى بهشت مى‏باشند. حزب آنها حزب من است، و حزب من حزب خداست، و حزب دشمنانشان حزب شيطان است.»


ص 432

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از ابن‏عبّاس روايت كرده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّ اللهَ فَتَحَ هَذَا الدّينَ بِعَلىّ، وَ إذَا قُتِلَ فَسَدَ الدّينُ وَ لَا يُصْلِحُهُ إلاّ الْمَهْدِىّ. [818]

«خداوند اين دين را با على گشود، و چون كشته شود دين فاسد مى‏گردد و كسى نمى‏تواند آن را اصلاح كند مگر مهدى.»

در كتاب سُلَيم بن قَيْس از اميرالمؤمِنين‏عليه السلام روايت مى‏كند ضمن خطبه‏اى كه در حضور ابُودرداء و ابوهريره كه معاويه آنها را قبل از واقعه صفّين به عنوان رسالت به محضر حضرت فرستاده بود، در حضور جماعت عسكر خود كه حاوى مهاجرين و انصار بودند ايراد كردند، حضرت فضايل خود را ايراد نمودند من جمله حديث غدير را از رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله نقل كردند تا به اينجا مى‏رسند كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند: عَلِىّ أخِى وَ وَزيرِى وَ وَصِيّى وَ وَارِثى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ بَعْدِى وَ أحَدَعَشَرَ إمَاماً مِنْ وُلْدِهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ. الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لَا يُفَارِقُونَهُ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ. [819]

«على برادرم، و وزيرم، و وصيّم، و وارثم، و جانشينم در اُمّتم، و مولا و صاحب اختيار هر مؤمنى است كه پس از من است، و يازده امام از اولادش: حسن و حسين و سپس نه نفر از اولاد حسين يكى بعد از ديگرى. قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند، با قرآن مفارقت نمى‏كنند تا در حوض بر من وارد شوند.»

حضرت خطبه را ادامه مى‏دهند و در ذيلش از حضرت رسول نقل مى‏كنند كه فرمود:  وَ أمَرَنِى فِى كِتَابِهِ بِالْوَلاَيَةِ، وَ إنّى اُشْهِدُكُمْ أيّهَا النّاسُ إنّهَا خَاصّةٌ لِعَلىّ بْنِ أّبيطَالِبٍ وَ الأوْصيَاءِ مِنْ وُلْدِى وَ وُلْدِ أخِى وَ وَصِيّى، عَلِىّ أوّلُهُمْ، ثُمّ الْحَسَنُ، ثُمّ


ص 433

الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، لاَ يُفَارِقُونَ الْكِتَابَ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ. [820]

«و خداوند مرا در كتابش امر به ولايت نمود، و من شما را اى مردم گواه مى‏گيرم كه آن ولايت و امامت و امارت اختصاص به علىّ بن ابيطالب و اوصياى از فرزندان من و فرزندان برادرم و وصيّم دارد. اوّل آنها على است، پس از او حسن، پس از او حسين، پس از او نُه تن از اولاد حسين، كه ايشان از كتاب خدا جدا نمى‏شوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند.»

در اينجا اميرالمؤمنين‏عليه السلام مطلب را ادامه مى‏دهند تا احتجاج مى‏كنند به


ص 434

آخرين خطبه‏اى كه پيمبر خواندند و پس از آن خطبه‏اى نخواندند، و دعوت به ثَقَلَين: كتاب و عترت يعنى اهل بيت كردند، و عُمَر به صورت غضب برخاست و گفت: اى رسول خدا اين براى جميع اهل بيت توست ؟! پيغمبر فرمود: لَا، وَلَكِنْ أوْصِيائِى مِنْهُمْ: أخِى وَ وَزِيرى وَ وارثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مؤمِنٍ بَعْدِى؛ هَذَا أوّلُهُمْ وَ خَيْرُهُمْ، ثُمّ وَصِيّى ابْنِى هَذَا ـ وَ أشَارَ إلَى الْحَسَنِـ ثُمّ وَصِيّهُ هَذَا ـ وَ أشَارَ إلَى الْحُسَيْنِـثُمّ وَصِىّ ابْنِى سَمِىّ أخِى، ثُمّ وَصِيّهُ سَمِيّى، ثُمّ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِهِ واحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّىَ يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، شُهَداءُاللهِ فِى أرْضِهِ وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَ‏اللهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى‏اللهَ ـ الخطبة. [821]

«نه، وليكن فقط در ميان ايشان اوصياى من هستند كه با كتاب خدا مفارقت ندارند و خليفه من مى‏باشند: برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه‏ام در اُمّتم و ولىّ و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، اين اوّل آنها و بهترين آنهاست، و سپس وصىّ من اين پسرم ـ و اشاره كرد به حسن ـ و سپس وصىّ او اين ـ و اشاره كرد به سوى حسينـ و سپس وصىّ پسرم كه همنام برادرم مى‏باشد، و سپس وصىّ او كه همنام من است، و پس از او هفت نفر از اولاد او يكى بعد از ديگرى تا بر من در كنار حوض وارد شوند. ايشانند شهداى خداوند در روى زمين او و حجّت او بر خلق او، كسى كه فرمانشان را ببرد فرمان خدا را برده است، و كسى كه سرپيچى كند سرپيچى از خدا كرده است» تا آخر خطبه. [822]

و امّا دسته سوم از روايات آنهائى كه اسامى و يا القاب يكايك از امامان‏عليهم السلام را از رسول خداصلى الله عليه وآله بيان مى‏كند از عامّه و خاصّه:


ص 435

حَمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» چهار حديث متّصل الاسناد از جابر بن عبدالله انصارى روايت مى‏كند كه او لَوْحِ فَاطمه‏عليها السلام را كه لوح اخضر (سبز) بوده است ملاحظه كرده است و در آن به طور تفصيل نام و خصوصيات هر يك از امامان‏عليهم السلام نوشته شده بوده است. [823] اين روايات با سند شيعه اجمالاً در «عيون أخبار الرّضاعليه السلام» و كتاب «اكمال الدين و اتمام النّعْمَة» شيخ أعظم أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه و در «أمالى» شيخ الطّائِفة محمّد بن حسن طوسى ـ رضوان الله عليهما ـ آمده است و ما در اينجا فقط به ذكر يكى از آنها مى‏پردازيم:

در «فرائد السّمْطَين» و «عيون اخبار الرّضا» با سند متّصل خود روايت مى‏كنند از ابونضْر كه چون حالت احتضار به حضرت محمّدبن على‏عليهما السلام در حال ارتحال دست داد، فرزند خود حضرت صادق‏عليه السلام را فراخواند ��ا عهد و ميثاق امامت را به او واگذار نمايد . برادرش زَيْدُبنُ على گفت: لَوِامْتَثَلْتَ فِى تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ‏عليهما السلام لَرَجَوْتُ أنْ لَاتَكُونَ أتَيْتَ مُنْكَراً! «تو در اين پيمان اگر مثل انتقال امامت از حسن و حسين‏عليهما السلام كه از برادر به برادر ديگر بود نه به فرزند، عمل مى‏نمودى من اميدمند بودم كه عمل منكَر و زشتى را در اينجا بجا نياورده بودى!»

حضرت باقرعليه السلام در پاسخ فرمود: يَا أبَاالْحُسَيْنِ! إنّ الأمَانَاتِ لَيْسَ بِالْمِثَالِ، وَ لَا الْعُهُودُ بِالسّوْمِ، وَ إنّمَا هِىَ اُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ‏اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. «اى ابوالحسين! مواثيق و عهود امامت و امانتهاى ولايت و امارت از روى به مثل عمل نمودن نيست، و پيمان‏ها و التزام‏هاى آن به معامله و عرض متاع و ثمن نمى‏ماند، بلكه تنها مربوط به امور سابقه و وصيّت‏ها و التزامهائى است كه از حجّت‏هاى خداوندى تبارك و تعالى رسيده است.»


ص 436

در اين حال حضرت، جابربن عبدالله را طلب كردند [824] و به او گفتند: اى جابر! آنچه خودت عياناً از صحيفه فاطمه مشاهده كرده‏اى براى ما بيان كن! جابر عرض كرد: آرى يا ابَا جَعْفَر! من وارد شدم بر سيّده و خانم فاطمه دختر رسول الله‏صلى الله عليه وآله تا آنكه وى را به ميلاد حسين‏عليه السلام تهنيت گويم، در آنجا ديدم كه در دست او صحيفه‏اى است از جنس دُرّ سپيد (دُرّةٌ بَيْضَاءُ)، گفتم: اى خانم و سيّد و سرور بانوان! اين صحيفه‏اى را كه من با تو مى‏بينم چيست؟!

گفت: در آن اسامى ائمّه از فرزندان من مى‏باشد. من عرض كردم: به من بده تا ببينم در آن چيست؟!

گفت: اى جابر اگر منع و نهيى نبود، من به تو مى‏دادم وليكن نهى شده است از اينكه كسى آن را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا اهل بيت پيغمبر باشد و امّا تو اجازه دارى از ظاهر آن نگاه به درون آن اندازى!

جابر گفت: من آن را خواندم و در آن بود:

ابوالقاسم محمّد بن عبدالله المصطَفَى، و مادرش آمنه است.

ابوالحسن علىّ‏بن ابى‏طالب الْمُرْتَضَى، مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبدمناف است .

ابومحمّد الحسن بن على و ابوعبدالله الْحُسَيْن بن على التّقِى، مادرشان فاطمه دختر محمّد است.

ابومحمّد على بن الْحُسَيْنِ العَدل، مادرش شاه‏بانويه دختر يزدجرد بن شاهنشاه.

ابوجعفر محمّد بن علىّ‏الباقر، مادرش امّ عبدالله دختر حسن بن على بن ابيطالب است.

ابوعبدالله جعفر بن محمّد الصّادق، مادرش امّ فَروه دختر قاسم بن محمّد بن


ص 437

ابى‏بكر است .

ابوابراهيم موسى بن جعفر الثّقَة، مادرش جاريه‏اى است به نام امّ‏حميده.

ابوالحسن على بن موسى الرّضا، مادرش جاريه‏اى است به نام نجمه.

ابوجعفر محمّد بن على الزّكِى، مادرش جاريه‏اى است به نام خَيْزُران.

ابوالحسن على بن محمّد الأمين، مادرش جاريه‏اى است به نام سوسن.

ابومحمّد الحسن بن على الرّفِيق، مادرش جاريه‏اى است به نام سَمّانه.

أبوالقاسم محمّد بن الحَسَن كه اوست حجّت قائم، مادرش جاريه‏اى است به نام نرجس، صلوات الله عليهم اجمعين.

شيخ ابوجعفر ابن بابويه گويد: در اين حديث اين طور نام حضرت قائم‏عليه السلام بدين‏گونه آمده است و آنچه فتوا و نظريّه من است همان نهيى است كه در روايات از بردن نام او وارد است. [825] ، [826]


ص 438

اين بود محصّل گفتار ما در تحقيق معنى لغوى اهل بيت و عترت و مراد و مقصود از آن در حديث ثقلين كه بر زبان رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله جارى شده است. و در اين صورت با علم و يقين به خصوص مراد و منظور، مطلب روشن است و بحث و فحص از معانى لغويّه با آنكه خالى از فائده نيست امّا زياد فايده‏اى ندارد، و عترت و اهل‏بيت رسول خداصلى الله عليه وآله به سعه و گسترش و عنوان عامّ و كلّى خود باقى نيست و منحصراً در اين أفراد خاصّ و اشخاص مخصوص متعيّن است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[789] بحرانى در «غايةالمرام» ص 219 و ص 220 حديث شماره 9 از خاصّه حديثى را در تفسير آيه: ثم أورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا آورده است كه چون در مجلس مأمون بحث از آن شد و علماء همگى گفتند: مراد از الّذين اصطفينا، اُمّت است، حضرت امام رضاعليه السلام فرمودند: مراد از آن عترت طاهره است. و چون مأمون از وجهش پرسيد حضرت مفصلاً پاسخهائى دادند و از جمله به حديث ثقلين تمسّك نمود��د و سپس حضرت اثبات مى‏كنند كه معنى عترت عبارت است از آل‏محمّد.

[790] دوره علوم و معارف اسلام،قسمت (2): «امام‏شناسى» ج‏3، درس 40 تا 45، ص 119 تا ص.202

[791] صحيح» بخارى، طبع مصر سنه 1355، ج 4، ص 175 كتاب احكام، باب قبل از باب اخراج خصوم.

[792] صحيح» مسلم، طبع محمّد فؤاد عبدالباقى، ج 3، ص 1452، حديث 5، از كتاب امارت (33) شماره.1821

[793] فرائد السّمطين» ج 2، ص 148، حديث.442

[794] فرائد السّمطين» ج 2، ص 149 و ص 150، حديث 443 تا.450

[795] المستدرك على الصّحيحين» ج‏3، ص 617 و ص.618

[796] ينابيع المودّة» ص 414 باب هفتادوهفتم در تحقيق آنكه: حديث بعدى اثنا عشر خليفة وارد شده است، از «مودّة القربى» ميرسيّد على همدانى.

[797] و ايضاً قندوزى در «ينابيع المودّة» ص 445 از عبدالملك بن عمير از جابربن سمرة روايت كرده است كه گفت: ما در محضر رسول خدا بوديم و شنيدم كه گفت: بعدى اثناعشر خليفة، و سپس صداى خود را آهسته كرد. من به پدرم گفتم: آنچه را كه پيغمبر صدايش را آهسته نمود چه بود؟پدرم گفت: پيغمبر فرمود: كُلّهم من بنى‏هاشم. و از شعبى از مسروق روايت است كه گفت: در حالى‏كه ما نزد ابن مسعود بوديم و مصاحف خود را به وى عرضه مى‏داشتيم، جوانى گفت: آيا پيغمبر شما با شما در ميان نهاده است كه بعد از او چند خليفه خواهد بود؟! ابن مسعود به وى گفت: تو نوجوانى هستى و اين مطلب را قبل از تو كسى از من نپرسيده است. آرى پيغمبر ما با ما در ميان نهاده است كه پس از او دوازده خليفه خواهد بود به تعداد نقباء بنى‏اسرائيل.

[798] غاية المرام» ص 232، حديث پنجاه و هشتم از خاصّه.

[799] فرائد السّمطين» ج 2، ص 259، حديث 527 از سيّد جلال‏الدّين عبدالحميد از پدرش امام شمس‏الدّين فخّاربن معد بن فخّار موسوى تا مى‏رسد به شيخ صدوق: أبوجعفر محمد بن على بن بابويه تا مى‏رسد به امام باقرعليه السلام.

[800] أمالى» صدوق، طبع سنگى، ص 241 مجلس 63 كه در روز جمعه 3 جمادى‏الاولى سنه 368 بوده است.

[801] كذا، والصواب: إماماً.

[802] فرائد السّمطين» ج 2، ص 132 تا 135، باب 31، حديث.431

[803] بحار الأنوار» طبع حروفى، ج 36، ص 283 تا ص 285، حديث 106 از نصّ (كفاية الأثر). و نيز صدر آن را كه درباره توحيد است در ج 3، ص 303، و ص 304، حديث 40، از نصّ كفاية الأثر آورده است.

[804] غايةالمرام» ص 39، حديث 36 از عامّه از حمّوئى در «فرائد».

[805] كفاية الأثر» ص 289 كه با «خرائج و جرائح» راوندى در يك مجموعه تجليد شده‏اند.

[806] ينابيع‏المودّة» ص 440 تا ص 442، باب 76 فى بيان الأئمة الإثنى‏عشر بأسمائهم از «مودّةالقربى» ميرسيّد على همدانى.

[807] فرائد السّمطين» ج‏1، ص.316

[808] قسمتى از آيه 78،از سوره 22: حج.

[809] فرائد السّمطين» ج‏1، ص.317

[810] ـ شيخ محمّدجواد مغنيه در كتاب «الشّيعة و التشيع» ص 36 و ص 37 گويد: امام از اهل بيت است. در امام چند شرط مى‏باشد: اوّل آنها در نزد اهل سنّت آن است كه از خاندان قريش باشد، به واسطه حديث لايزال هذا الأمر من قريش ما بقى منهم اثنان. اين حديث را بخارى در صحيحش ج 9 از كتاب احكام آورده است. و شيعه اثنا عشريّه مى‏گويند: امامت اختصاص به على‏عليه السلام و دو پسرش حسن و حسين‏عليه السلام دارد و سپس اولاد حسين فقط. و استدلال مى‏كنند به آنچه مسلم در صحيحش ج 2، ص 191 از طبع سنه 1348 ه. روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: انّ هذا الأمر لاينقضى حتّى يمضى فيهم اثناعشر خليفة، كلّهم من قريش. و نظير اين‏روايت در «صحيح» بخارى ج 9 كتاب احكام آمده است امّا به جاى لفظ خليفه، لفظ امير آورده است. علّامه حلّى در «شرح تجريد» ص 250 از طبع مطبعه عرفان گويد: مراد از 12 فقط امامان شيعه مى‏باشند، چون به تواتر ثابت شده است كه پيغمبر به حسين فرمودند: ابنى هذا امام ابن امام أخو امام أبو ائمّة تسعة، تاسعهم قائمهم. و محبّ‏الدين طبرى شافعى در كتاب «ذخائر العقبى» ص 136 طبع سنه 1356 ه روايت كرده است كه پيغمبر فرمود: لو لم‏يبق من الدّنيا الاّ يوماً واحداً لطوّل الله ذلك اليوم، حتى يبعث رجلاً من ولدى، اسمه كاسمى. فقال سلمان: من أىّ ولدك يا رسول الله؟ قال: من ولدى هذا، و ضرب بيده على‏الحسين.

[811] فرائد السمطين» ج 1، ص 312 تا ص 315، باب 58، حديث.250

[812] كتاب «السقيفة» معروف به «كتاب سليم بن قيس هلالى كوفى»، طبع سوّم نجف، ص 111 تا ص.125 سُلَيم از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است و وفاتش در حدود سنه 90 هجرى است. خودش از موثّقين و معتمدين اصحاب است و كتابش در نهايت وثوق و اعتبار است. حضرت صادق‏عليه السلام راجع به كتابش فرموده است: من لم‏يكن عنده من شيعتنا و محبّينا كتاب سليم بن‏قَيس الهلالى، فليس عنده من أمرنا شى‏ء و لايعلم من أسبابنا شيئاً، و هو أبجد الشّيعة، و هو سرّ من أسرار آل‏محمدصلى الله عليه وآله. «كسى از شيعيان و محبّان ما كه در نزد او كتاب سليم بن قيس هلالى نباشد، از امر ما نزد او چيزى نيست، و هيچ چيز از اسباب ما را نمى‏داند، چونكه كتاب سليم كتاب ابجد شيعيان است، و آن سرّى است از اسرار آل محمّدصلى الله عليه وآله.»

[813] «ينابيع‏المودّة» ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».

[814] «ينابيع‏المودّة» ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».

[815] سيّدهاشم بحرانى در «غايةالمرام» ص 218 حديث شماره پنجم از خاصّه از محمّد بن ابراهيم نعمانى در كتاب «غيبت» از أحمد بن زياد بن جعفر همدانى با سند متّصل خود از حضرت امام جعفرصادق از پدرش محمّد بن على، از پدرش على بن الحسين، از پدرش حسين بن على. روايت كرده است كه فرمود: چون‏از أميرالمؤمنين‏عليه السلام از معنى گفتار رسول الله‏صلى الله عليه وآله سؤال شد كه فرموده است: انّى مخلّف فيكم الثّقلين: كتاب الله و عترتى مراد از عترت چه كسانى مى‏باشند؟ حضرت فرمود: أنا و الحسن و الحسين و الأئمّة التّسعة من وُلد الحسين تاسعهم قائمهم، لايفارقون كتاب الله و لايفارقهم حتّى يردوا على رسول الله حوضَه.

[816] «ينابيع‏المودّة» ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».

[817] «ينابيع‏المودّة» ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».

[818] مصدر گذشته.

[819] كتاب سليم»، طبع سوم نجف، و اين خطبه از ص 179 تا ص 190 با مجموع قضايا و نامه معاويه كه به حضرت نوشت ادامه دارد امّا اين دو فقره بخصوصهما به ترتيب در ص 187 و ص 188 مى‏باشند.

[820] قندوزى در اينجا در «ينابيع‏المودّة» ص 446 پس از ختم مطالب كتاب «مودّةالقربى» مى‏گويد: بعضى از محقّقين مى‏گويند: احاديثى كه دلالت دارد بر اينكه خلفاء بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله دوازده نفرند از طرق كثيره‏اى وارد شده و شهرت دارد. و با شرح زمان و تعريف كون و مكان دانسته شد كه مراد حضرت رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله از اين حديث دوازده نفر امام اثناعشر هستند كه از اهل‏بيت او و عترت او مى‏باشند، زيرا امكان ندارد اين حديث را حمل بر خلفاى پس از او از اصحابش بنمائيم، زيرا آنها از دوازده نفر كمترند. و امكان ندارد حمل بر پادشاهان اموى كنيم، زيرا از دوازده نفر بيشترند و به علّت ظلم فاحشى كه نمودند مگر عمر بن عبدالعزيز، و به علّت آنكه آنها از غير بنى‏هاشم بودند و رسول خدا فرموده است: كُلّهم من بنى‏هاشم. در روايتى كه عبدالملك از جابر روايت كرده در آنجا كه صوتش اخفا شد و اخفاء صوت رسول‏الله در اين گفتار ترجيح مى‏دهد اين روايت را، زيرا آنها خلافت بنى‏هاشم را مستحسن نمى‏شمردند. و امكان ندارد حمل بر ملوك بنى‏عباس كنيم چونكه مقدار آنها از اين عدد بيشتر است و به علّت آنكه آيه قل لا اسئلكم عليه أجراً إلاّ المودّة فى‏القربى و حديث كسا را مراعات كم مى‏نمودند. بنابر اين هيچ چاره نيست جز آنكه اين حديث را حمل بر ائمّه اثناعشر از اهل بيت و عترت او بنمائيم، زيرا كه ايشان از همه اهل زمانشان عالمتر بوده‏اند و جليل‏تر بوده‏اند، و ورع و تقواشان از همه افزون بود و نسبشان از همه عالى‏تر بود و حسبشان از همه نيكوتر بود و مقام و كرامتشان در نزد خدا از همه بيشتر بود، و علومشان از پدرانشان بود كه متّصل مى‏شد به رسول خداصلى الله عليه وآله و علومشان علوم بالوراثة و علوم لَدُنّى بود. اهل علم و تحقيق و اهل كشف و توفيق آنان را اين‏طور شناخته‏اند. و مؤيّد اين مطلب است يعنى اينكه امامان دوازده‏گانه از اهل‏بيت و عترت رسول‏خدا هستند و شاهد و مرجّح اين حقيقت است حديث ثقلين و احاديث فراوان دگرى كه در اين كتاب ذكر شد. و امّا اينكه رسول خدا فرموده است در روايت جابر بن سمرة: كلّهم تجتمع عليه الاُمّة مراد آن است كه اُمّت اقرار به امامت جميع آنها مى‏كند در وقت ظهور قائمشان مهدى‏عليه السلام.

[821] كتاب سليم» ص.190

[822] بايد دانست كه اين روايت با روايت پيشين مروى از «فرائد السمطين» تكرارى نيست. آن خبر در احتجاج اميرالمؤمنين‏عليه السلام در مجلس شورى است، و اين خبر در جنگ صفّين و ورود ابوهريره و ابودرداء، و در «كتاب سليم» هم در دو جا بيان شده است و به لحاظ حفظ اصل مطلب، ما هم در دو مقام ذكر نموديم و ترجمه‏اش را هم آورديم.

[823] فرائد السمطين» ج 2، ص 136 تا ص 141، باب 32: فى حديث اللّوح الّذى كتب‏الله فيه أو أمر بعض كِرام الكاتبين بأن يَكتب فيه، أسماء أوصياء رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله، ثمّ أهداه إلى نبِيّه، فأهداه النّبىّ‏صلى الله عليه وآله إلى اُمّ الأوصياء فاطمةَ صلواتُ‏الله عليها؛ حديث 432 تا.435

[824] طلب نمودن جابر را در حال ارتحالشان كه در آن وقت وصيّت به حضرت صادق عليه السلام نمودند و حضرت صادق عليه السلام رشيد و كبير بودند منافات دارد با روايتى كه دلالت دارد بر آنكه فقط جابر حضرت باقر را ادراك مى‏كند.

[825] فرائد السّمطين» سمط 2، باب 32، ص 140 و ص 141، حديث.435 و اين حديث را متناً و سنداً شيخ صدوق در «عيون أخبار الرّضا» طبع انتشارات جهان، ج 1، ص 40 و ص 41، باب 6: النصوص على الرّضاعليه السلام بالامامة فى جملة الأئمّة الاثناعشرعليهم السلام.

[826] آيةالله شيخ لطف‏الله صافى گلپايگانى در كتاب «منتخب الأثر» ص 107 از كتاب «كفاية الأثر» با سند متصل خود روا��ت مى‏كند از حذيفةبن يمان كه مى‏گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما نماز خواند و پس از نماز سيماى مبارك را به سوى ما برگردانيد و گفت: مَعاشر أصحابى! اُوصيكم بتقوى الله و العمل بطاعته، فمن عمل بها فاز وغنم و أنجح، و من تركها حلّت به النّدامة، فالتمسوا بالتّقوى السّلامةَ مِن أهوال يوم القيمة. فكأنّى اُدعى و اُجيب و انّى تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى أهل‏بيتى، ما ان تمسّكتم بهما لن‏تضِلّوا، و من تمسّك بعترتى من بعدى كان من‏الفائزين، و من تخلّف عنهم كان من الهالكين.

من عرض كردم: اى رسول خدا! چه كس را خليفه خود مى‏گذارى؟! فرمود: همان كس را كه موسى‏بن عمران بر قومش خليفه گذارد. گفتم: وصيّش يوشع بن نون را؟! فرمود: فانّ وصيّى و خليفتى من بعدى علىّ بن‏ابيطالب‏عليه السلام قائد البررة و قاتل الكفرة، منصورٌ من نصره، مخذول من خذله. عرض كردم: اى رسول خدا! امامان پس از تو چند نفرند؟! فرمود: به نفرات نقباء بنى‏اسرائيل، نه نفر از صُلب حسين مى‏باشند كه خدا به آنها علم من و فهم مرا داده است. آنها خزينه داران علم خدا و معدنهاى وحى او هستند. عرض كردم: اولاد حسن‏عليه السلام چه منصبى دارند؟ فرمود: خداوند تعالى امامت را در نسل حسين‏عليه السلام نهاد و اين است قول خدا عزّوجل: و جعلها كلمةً باقيةً فى عَقِبه. عرض كردم: آيا اسامى آنها را براى من نمى‏گوئى؟ فرمود: آرى! مرا در وقتى كه به معراج بردند به سوى آسمان و نظر به ساق عرش كردم ديدم با نور نوشته بود: لا اله الّا الله، محمد رسول الله أيّدْتُه بعلىّ و نَصَرْتُهُ به. و ديدم نورهاى فاطمه و حسن و حسين راو در سه جا ديدم عليّاً، عليّاً، عليّاً، و محمّداً و محمّداً و موسى و جعفر و الحسن؛ و الحجّة مانند ستاره درخشان در ميان آنها مى‏درخشيد. من گفتم: اى پروردگار من كيستند اينها كه تو اسامى آنها را با اسم خودت قرين داشتى؟! خداوند فرمود: يامحمّد! ايشان اوصياء و امامان بعد از تو مى‏باشند. من آنان را از سرشت تو آفريدم خوشا به حال كسى كه دوستشان داشته باشد و واى بر كسى‏كه دشمنشان بدارد، به بركت آنهاست كه من باران رحمت مى‏بارم و به واسطه آنهاست كه من ثواب مى‏دهم و عذاب مى‏نمايم. و پس از آن رسول‏خداصلى الله عليه وآله دستش را به سوى آسمان برداشت و دعا كرد به دعاهائى كه چون گوش فرا دادم شنيدم مى‏گفت: اللّهم اجعل العلم و الفقه فى عقبى و عقب عقبى، و فى ذرعى و ذرع ذرعى (و فى زرعى و زرع زرعى ـ ظ).

بازگشت به فهرست

دنباله متن