ابراهيم بن محمّدبن مؤيّد حَمّوئى در كتاب گرانقدر و نفيس «فَرائد السّمْطَيْن» مناشده و احتجاج بسيار مفصّل و طولانيى را از كتاب سُلَيم بن قَيس هلالى از اميرالمؤمنينعليه السلام در مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله بيان مىكند كه حقّاً احتجاج بسيار قوى و مستدلّى است و حاوى بدايع نكات و عجائب مقامات، و درجات و اختصاصات اميرالمؤمنينـ عليه افضل صلوات المصلّين ـ است كه سند افتخارى
ص 387
است براى شيعه كه داراى چنين امامى است، و سند خِذْلان و نكبتى است براى عامّه كه با وجود چنين منبع فيض و كانون علاء و مقام، چگونه دين و شرف را به ثَمَن بخس فروختند، و با تبعيّت و پيروى از افراد دون و پست، خود را از كمالات و درجات و آبشخوار علم و درايت و وصول به عزّ كمال محروم داشتند.
حضرت مولى الموالىعليه السلام در اين احتجاج با مردمى كه در مسجد رسول خدا مجتمع بودند و ذكر مهاجر و انصار را به ميان آورده بودند، احتجاج مىكند تا مىرسد به اين فقره كه مىفرمايد:
اُنْشِدُكُمُ اللهَ! أتَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَاللهِ صلى الله عليه وآله قامَ خَطِيباً لَمْ يَخْطُبْ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ: يَا أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ : كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى. فَتَمَسّكُوا بِهِمَا لَنْتَضِلّوا، فَإنّ اللّطِيفَ [الخَبِيرَ] أخْبَرَنِى وَ عَهِدَ إلَىّ أنّهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.
فَقَامَ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ شِبْهَ الْمُغْضِبِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أكُلّ أهْلِ بَيْتِكَ؟! قَالَ: لَا، وَلَكِنْ أوْصِيَائى مِنْهُمْ، أوّلُهُمْ أخِى وَ وَزِيرِى وَ وَارِثِى وَ خَليِفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ بَعْدِى؛ هُوَ أوّلُهُمْ ثُمّ ابْنِىَ الْحَسَنُ، ثُمّ ابْنِىَ الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، [هُمْ] شُهَدَاءُ اللهِ فِى أرْضِهِ وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ خُزّانُ عِلْمِهِ وَ مَعَادِنُ حِكْمَتِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَ اللهَ، وَ مَنَ عَصَاهُمْ عَصَى اللهَ؟! فَقَالُوا كُلّهُمْ: نَشْهَدُ أنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله قَالَ ذَلِكَ. [715]
«من شما را به خداوند سوگند مىدهم! آيا مىدانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله به خطبه ايستاد در آن خطبه آخرين خود و گفت: اى مردم! من دو چيز پربها و ارزشمند را براى شما باقى مىگذارم: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را، پس شما به آندو چنگ زنيد تا ديگر گمراه نشويد، چون حضرت خداوند لطيف خبير به من خبر داده و به
ص 388
من سفارش كرده و پيمان نهاده كه آن دو تفرّق پيدا نمىنمايند تا در حوض بر من وارد شوند.
پس عمر بن خطّاب به صورت و شباهت مردى خشمآلود برخاست و گفت: يا رسولالله! اين براى همه اهل بيت توست؟! فرمود: نه، وليكن براى اوصياى من است از آنان. اوّل آنها برادرم و وزيرم و وارثم و خليفهام در ميان اُمّتم، و ولىّ هر مؤمن پس از من است. اوست اوّلين آنها، پس از او پسرم حسن و سپس حسين، و پس از وى نه نفر از فرزاندن حسين يكى پس از ديگرى، تا بر من در حوض وارد شوند. ايشانند شهيدان و گواهان خدا در روى زمينش، و حجّت وى در ميان بندگانش، و خزانهداران علمش و معدنهاى حكمتش؛ كسى كه از آنان پيروى كند از خدا پيروى كرده است، و كسى كه از آنها سرپيچى بكند از فرمان خدا سرپيچى كرده است؟! همه آن جمعيّت حاضر در مسجد گفتند: آرى! ما شهادت مىدهيم كه اينها را رسول خدا گفته است.»
در «غاية المرام» اين فقره را از كتاب سُليم بن قَيس آورده است. [716]
مورد دوم: احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام در رُحْبه كُوفه به حديث ثقلين:
شيخ عُبَيْدالله آمر تسرّى هِندى با سند خود آورده است از ابوطُفَيل كه علىعليه السلام برخاست و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و گفت: من شما را به خدا سوگند مىدهم كه هر كدام از شما كه در غدير خمّ حضور داشته است برخيزد، و فقط كسانى برخيزند كه شنيدهاند و حفظ كردهاند نه كسانى كه خبر غدير به آنها رسيده است. هفدهنفر برخاستند و شهادت دادند بر مناشده و احتجاج مفصّلى كه اميرالمؤمنينعليه السلام از واقعه غدير خمّ نمود، و يكايك از سخنان رسول خدا را در آن روز بيان نمودند تا مىرسند به اينجا كه مىگويند:
ثُمّ قَالَ: أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، فَإنّهُمَا
ص 389
لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، نَبّأنِى بِذَلِكَ اللّطِيفُ الْخَبِيرُ.
ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّعليه السلام فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىّ مَوْلَاهُ . فَقَالَ عَلِىّ: صَدَقْتُمْ وَ أنَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ! [717]
«سپس پيامبر فرمود: من باقى گذارنده هستم در ميان شما دوچيز گرانقيمت را: كتاب الله و عترتم اهل بيتم را، زيرا كه اين دو از هم متفرق نمىشوند تا بر من در حوض وارد آيند . خداوند لطيف خبير مرا بدان آگاه گردانيده است.
پس از اين، دست على را گرفت و گفت: هر كس كه من صاحب اختيار و اراده اويم، پس على صاحب اختيار و اراده اوست. حضرت فرمود: راست گفتيد و من هم بر اين مطلب با شما از گواهان مىباشم.»
ابُونُعَيْم إصفهانى در «حِلْيَة الأولياء» و غيره بنا به نقل قندوزى، از ابوطفيل از اميرالمؤمنينعليه السلام اين روايت را تخريج نموده است. [718]
شمس الدّين سخاوى در كتاب «استجلاب ارتقاء الغُرَف» با تخريج ابنعقده از طريق محمّد بن كثير از فطر و ابوجارود، هر دوى آنها از ابوطفيل از اميرالمؤمنينعليه السلام اين حديث را روايت كرده است و از جمله هفده نفر شاهدان قضيّه غدير خمّ، خُزَيمَةُ بن ثابت، و سهْل بن سعد ساعدى، وَ عَدِىّ بن حَاتَم، و عَقَبَةُ بن عامِر، وَ ابُوايّوب انْصارى، و ابوسعيد خُدْرى، و ابوشُرَيح خُزَاعِى، و ابُوقُدامه انصارى، و ابوليلَى، و ابوالهَيْثَم بن تَيّهان و مردانى از قريش بودهاند. [719]
نورالدّين سمهودى در كتاب «جَوَاهِر الْعِقْدَين» بعد از ذكر مؤيّداتى براى اين حديث شريف گفته است: در اين باب بيشتر از بيست نفر صحابى ـ رضوان الله عليهم ـ روايت دارند، تا مىرسد به اينكه مىگويد: و از ابوطُفَيل روايت است. و در
ص 390
اينجا همين روايت را با قيام هفده نفر و شهادت بر اين موضوع را كاملاً بيان مىكند، و تصديق اميرالمؤمنينعليه السلام را نيز در ذيل آن طبق روايات سابقه طابق النّعل بالنّعل دارد. [720]
* * *
مورد سوم: احتجاج اميرالمؤمنينعليه السلام در مجلس شُوراى عُمَر است
احمد بن حَنْبَل در كتاب «مَناقب» خود بنا به نقل قندوزى از ابوذرّ رضى الله عنه روايت كرده است كه گفت: علىعليه السلام به طَلْحَه، و عَبدالرّحمن بن عَوْف، و سعيد بن [721] ابىوقّاص فرمود:
هَلْ تَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله قَالَ: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ إنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّالْحَوْضَ، وَ إنّكُمْ لَنْتَضِلّوا إنِ اتّبَعْتُمْ وَ اسْتَمْسَكْتُمْ بِهِمَا؟! قَالُوا: نَعَمْ. [722]
«آيا شما مىدانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: من باقى مىگذارم در ميان شما دو چيز نفيس را: كتابالله و اهل بيتم كه عترتم مىباشند، و آن دو از هم انفكاك پيدا نمىكنند تا در روز قيامت در حوض بر من وارد شوند و به درستى كه شما اگر از آن دو پيروى كنيد و بدانها چنگ زنيد گمراه نمىشويد؟! گفتند: آرى.»
شيخ طوسى در «امالى» بنا به نقل سيّد هاشم بَحْرانى با سند متّصل خود از سالم بن ابى الجعد، مرفوعاً از ابوذرّ غِفَارى، عين متن اين مناشده را ذكر كرده است. [723]
حافظ ابوالمؤيّد موفّق بن احمد حنفى اخطب خوارزم [724] با سلسله سند متّصل
ص 391
خود روايت مىكند از ابُوطُفيل عامر بن واثله كه گفت: من با علىّ بن ابيطالبعليه السلام درخانه در روز شورى بودم و شنيدم كه مىگفت: لَأحْتَجّنّ عَلَيْكُمْ بِمَا لَايَسْتَطِيعُ عَرَبِيّكُمْ وَ لَا عَجَمِيّكُمْ تَغْيِيرَ ذَلِكَ. [725] «من در امروز با شما چنان احتجاج و مخاصمه علمى خواهم كرد كه هيچ يك از شما نه از عرب و نه از عجم قادر ب�� انكارش نباشد.»
آنگاه شروع مىفرمايد به احتجاج و مناشده به طور تفصيل، و ذكر يكايك ازمناقب و فضايل و اولويّت خود در جميع امور تا مىرسد به اينكه مىفرمايد:
فَاُنْشِدُكُمْ بِاللهِ أتَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله قَالَ: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، لَنْتَضِلّوا مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا، وَ لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ؟ ! قَالُوا: اللّهُمّ نَعَمْ!
حضرت همين طور به احتجاج خود ادامه مىدهند تا اينكه ابوطُفَيْل مىگويد: من در روز شورى دم در خانه ايستاده بودم و صداهاى ايشان بلند شده بود و شنيدم كه علىعليه السلام مىگفت: بَايَعَ النّاسُ أبَابَكْرٍ وَ أنَا وَاللهِ أوْلَى بِالأمْرِ وَ أحَقّ بِهِ مِنْهُ فَسَمِعْتُ وَ أطَعْتُ مَخَافَةَ أنْ يَرْجِعَ النّاسُ كُفّاراً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسّيْفِ. ثُمّ بَايَعَ أبُوبَكْرٍ لِعُمَرَ وَ أنَا وَاللهِ أحَقّ بِالأمْرِ مِنْهُ فَسَمِعْتُ وَ أطَعْتُ مَخَافَةَ أنْ يَرْجِعَ النّاسُ كُفّاراً. ثُمّ أنْتُمْ تُرِيدُونَ أنْ تُبَايِعُوا لِعُثْمَانَ إذًا لَا أسْمَعُ وَ لَا اُطِيعُ.
إنّ عُمَرَ جَعَلَنِى فِى خَمْسِ نَفَرٍ أنَا سَادِسُهُمْ، لَأيْمُ اللهِ لَا يُعْرَفُ لِى فَضْلٌ فِى الصّلَاحِ وَ لَايَعْرِفُونَهُ لِى كَمَا نَحْنُ فِيهِ شَرْعٌ سِوَاءٌ . وَ أيْمُ اللهِ لَوْ أشَاءُ أتَكَلّمُ بِمَا لَايَسْتَطِيعُ عَرَبُهُمْ وَ لَا عَجَمُهُمْ وَ لَا الْمُعاهَدُ مِنْهُمْ وَ لَا الْمُشْرِكُ أنْ يَرُدّ خَصْلَةً مِنْهَا.
«مردم با ابوبكر بيعت كردند، و سوگند به خداوند كه من از او به خلافت اولى و سزاوارتر بودم امّا گوش كردم و اطاعت نمودم از ترس آنكه مبادا مردم به كفر
ص 392
برگردند و بعضى از آنان گردن دگرى را با شمشير بزنند. پس از آن ابوبكر براى عمر بيعت گرفت، و سوگند به خدا كه من براى امارت و حكومت سزاوارتر بودم امّا گوش كردم و اطاعت نمودم از ترس آنكه مبادا مردم به كفر برگردند. و از اين پس شما مىخواهيد براى عثمان بيعت بگيريد، در اين صورت من گوش نمىكنم و اطاعت نمىنمايم.
عمر مرا در پنج نفرى قرار داد كه من ششمين آنها هستم، سوگند به خداوند كه براى من فضيلتى در صلاح شناخته نشد و اينان نيز فضيلتى را براى من نمىشناسند و ما را همگى در يك ميزان و معيار و نهجواحد مىپندارند. و سوگند به خداوند كه اگر بخواهم چنان سخنى بگويم كه نه عرب آنها و نه عجم آنها و نه معاهَد آنها و نه مشرك آنها، نتواند يك خصلت از آن خصلتها را ردّ كند.»
در اينجا نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به گفتار و احتجاج قوىّ خود ادامه مىدهند و همه آن گروه تصديق مىكنند. [726] اين روايت بسيار جالب است، امّا ما به جهت خوف از إطاله كلام به همين فقرات از آن اكتفا كرديم.
* * *
مورد چهارم: احتجاج با طلحه
و از جمله احتجاجات حضرت احتجاج با طلحه است چنانكه در «غاية المرام» ص 226 حديث 29 از خاصّه از سليم بن قيس از أميرالمؤمنينعليه السلام در ضمن حديثى طولانى كه طلحه را مخاطب قرار داده بودند وارد است كه حضرت فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله به من فرمود : «أنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ النّبُوّةِ» فَلَوْ كَانَ غَيْرُ النّبُوّةِ لَاسْتَثْنَاهَا رَسُولُ اللهِ. وَ قَوْلُهُ: إنّى تَارِكٌ فِيْكُمْ أمْرَيْنِ لَنْتَضِلّوا مَا تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى، لاتَقَدّمُوهُمْ، وَ لَاتَخَلّفُوا عَنْهُمْ، وَ لَاتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمْ مِنْكُمْ.
ص 393
«منزله و نسبت تو با من مانند منزله و نسبت هارون است با موسى غير از مقام نبوّت». و اين مىرساند كه در تمام مقامات أميرالمؤمنين به منزله هارون است و اگر در غير نبوّت در چيز ديگرى هم فرق داشت آن را هم پيغمبر استثنا مىنمود. و گفتار رسول خدا كه: «من باقى گذارنده هستم در ميان شما دو امر را كه مادام كه به آن دو امر تمسّك كنيد گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترت من! از ايشان جلوتر نرويد، و عقبتتر نباشيد و به آنها چيزى را نياموزيد، زيرا كه آنان أعلم از شما هستند.» و اين فقرات از خطاب آن حضرت به طلحه در كتاب سُلَيْم ص 118 آمده است.
* * *
توضيح آن است كه: در كتاب سُلَيم بن قيس آمده است كه قبل از واقعه صفّين، معاويه به عنوان رسالت أبوهريره و أبودرداء را به حضور حضرت فرستاده بود؛ و حضرت در حضور جمعيّت عسكر خود كه حاوى از انصار و مهاجرين بود فضائل خود را بيان كردند از جمله حديث غدير را از رسول الله نقل كردند تا به اينجا مىرسد كه حضرت فرمودند: عَلىّ أخِى وَ وَزِيرِى وَ وَصِيّى وَ وَارِثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤْمِنٍ بَعْدِى وَ أحَدَ عَشَرَ إمَاماً مِنْ وُلْدِهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ، الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لايُفَارِقُونَهُ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ تا آخر.
و نيز در دنباله اين حديث در ذيلش حضرت رسول مىفرمايد: وَ أمَرَنِى فِى كِتَابِهِ بِالْوَلَايَةِ، وَ إنّى اُشْهِدُكُمْ أيّهَا النّاسُ أنّهَا خَاصّةٌ لِعَلىّ بْنِ أبِيطَالِبٍ وَالْأوْصِياءِ مِنْ وُلْدِى وَ وُلْدِ أخِى وَ وَصِيّى، عَلِىّ أوّلُهُمْ ثُمّ الْحَسَنُ ثُمّ الْحَسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، لَايُفَارِقُونَ الْكِتَابَ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ.
و نيز در همين خطبه و احتجاج از رسول خدا حديث مىفرمايد كه: اُنْشِدُكُمُ اللهَ أتَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله قَامَ خَطيباً وَ لَمْيَخْطُبْ بَعْدَها وَ قَالَ : إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ أيّهَا
ص 394
النّاسُ أمْرَيْنِ، لَنْتَضِلّوا مَا تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا : كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ بَيْتى، فَإنّه قَدْ عَهِدَ إلَىّ اللّطيفُ الْخَبيرُ أنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ؟! فَقَالُوا: اللّهُمّ نَعَمْ، قَدْ شَهِدْنا ذَلِكَ كُلّهُ، فَقالَ: حَسْبِىَ اللهُ. [727]
* * *
شيخ مفيد در «امالى» با سند متّصل خود از هِشام بن حسّان روايت مىكند كه گفت: شنيدم از حضرت ابومحمّد حسنبن علىعليهما السلام كه براى مردم خطبه مىخواند پس از بيعت مردم با وى به امارت و ولايت امر، فَقَالَ: نَحْنُ حِزْبُاللهِ الْغَالِبُونَ، وَ عِتْرَةُ رَسُولِهِ الأقْرَبُونَ، وَ أهْلُ بَيْتِهِ الطّيّبُونَ الطّاهِرُونَ، وَ أحَدُ الثّقَلَيْنِ اللّذَيْنِ خَلّفَهُمَا رَسُولُاللهصلى الله عليه وآله فِى اُمّتِهِ، وَ التّالِى كِتَابَ اللهِ فِيهِ تَفْصِيلُ كُلّ شَىْءٍ، لَا يَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ، فَالْمُعَوّلُ عَلَيْنَا فِى تَفْسِيرهِ، لَانَتَظَنّى تَأوِيلَهُ بَلْ نَتَيَقّنُ حَقَائِقَهُ، فَأطِيعُونَا فَإنّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَةٌ إذْ كَانَتْ بِطَاعَةِ اللهِ عَزّوَجَلّ مَقْرُونَةً.
قَالَ اللهُ عَزّوَجَلّ: «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرّسُولَ وَ اُولِى الأمْرِ مِنكُمْ فَإنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدّوهُ إلَى اللهِ وَ الرّسُولِ.» [728] «وَ لَوْرَدّوهُ إلىَ الرّسُولِ وَ إلَى
ص 395
اُولِى الأمْرِ مِنهُمْ لَعَلِمَهُ الّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ.» [729]
وَ اُحَذّرُكُمُ الإصْغَاءَ لِهُتَافِ الشّيْطَانِ بِكُمْ فَإنّهُ لَكُمْ عَدُوّ مُبِينٌ فَتَكُونُوا كَأوْلِيَائِهِ الّذِينَ قَالَ لَهُمْ: «لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَومَ مِنَ النّاسِ وَ إنّى جَارٌ لَكُمْ فَلَمّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إنّى بَرِئٌ مِنْكُمْ إنّى أرَى مَا لَاتَرَوْنَ.» [730]
فَتُلْقَوْنَ إلَى الرّمَاحِ وَزَراً، وَ إلَى السّيُوفِ جَزَراً، وَ لِلْعُمُدِ حَطَماً، وَ لِلسّهَامِ غَرَضاً ثُمّ «لَايَنْفَعُ نَفْساً إيمَانُهَا لَم تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أوْ كَسَبَتْ فِى إيمَانِهَا خَيْراً.» [731] ، [732]
«و گفت: ما هستيم حزب الله كه غالبند، و عترت رسول او كه از همه به وى نزديكترند، و اهل بيت او كه همگى طيّب و طاهرند، و يكى از دو چيز نفيس و سنگين قيمت كه رسول خداصلى الله عليه وآله در اُمّتش به خلافت گذارد، و پشت سر و چسبيده به كتاب الله كه در آن تفصيل هر چيز موجود است، باطل نه از روبروى آن و نه از پشت سرش به سوى آن نمىآيد. بنابر اين يگانه راه اعتماد و اتّكاء به كتاب الله ما هستيم كه در تفسير و تأويل آن راه گمان و پندار را نمىپيمائيم، بلكه حقائقش را با علم و يقين ادراك مىكنيم، لهذا از ما اطاعت كنيد، چرا كه اطاعت از ما فرض است چونكه به طاعت از خدا و رسول خدا مقرون است.
خداوند عزّوجلّ مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا و از رسول خدا اطاعت كنيد و اگر در موردى نزاع نموديد آن را به حكم خدا و رسولش برگردانيد.» و ايضاً مىفرمايد : «و اگر آن را به رسول خدا و به اُولوا الأمر از خودشان ارجاع دهند تحقيقاً كسانى از صاحبان امر كه حكم آن را استنباط مىكنند، حكم واقع را در آن مورد مىدانند و مىفهمند .»
ص 396
و من شما را بر حذر مىدارم از آنكه گوشتان را به آواز شيطان فرادهيد، زيرا كه وى دشمن آشكاراى شماست و در نتيجه شما مانند دوستان او مىشويد كه به آنان گفت: «امروز كسى از مردم بر شما مظفّر و پيروز نمىگردد و من پشت و پناه شما هستم. امّا چون دو صفّ متقابل (مُسْلِم و كافِر) به هم برخورد كردند، پشت نموده فرار را بر قرار اختيار كرد و گفت : من از شما بيزارم، من مىبينم چيزى را كه شما نمىبينيد.»
و در اين صورت هدف آماج نيزهها، و طُعمه شمشيرها، و كوبيده شده گُرزها و چماقها، و نشانه تيرهاى او قرار خواهيد گرفت، سپس «براى نفسى كه اينك ايمان بياورد، بدون ايمان قبلى، و يا در سايه ايمانش كار خيرى انجام نداده باشد، اين ايمان ضرورى ابداً سودى نخواهد بخشيد.»
اين حديث را شيخ طوسى در «امالى» با سند متّصل خود از هِشام بن حَسّان از حضرت مجتبىعليه السلام آورده است، و سيّد هاشم بَحْرانى در «غاية المرام» از شيخ مفيد در «امالى»، و از شيخ طوسى در «امالى» روايت نموده است. [733]
احمد بن حَنْبل در كتاب «مناقب» بنا به نقل قندوزى، با سند خود از هِشام بن حَسّان اين احتجاج را از حضرت مجتبىعليه السلام تا وَ احْذَرُواالإصْغاءَ لِهُتَافِ الشّيْطَانِ فَإنّهُ لَكُمْ عَدُوّ مُبِينٌ آورده است. [734]
مورد هفتم: احتجاج حضرت امام حسن مجتبىعليه السلام بعد
از صلح با معاويه بر فراز منبر كوفه در حضور جمعيّت
سبط ابنجوزى شمس الدّين ابوالمظفّر در كتاب «تذكرةخواصّالاُمّة» آورده
ص 397
است كه: معاويه حركت كرد تا داخل كوفه شد؛ و عمروبن عاص به وى اشارت كرد تا به امام حسنعليه السلام امر كند به منبر رود و عجز و ناتوانى او در خطبه و سخن گفتن ظاهر شود. معاويه به امام حسنعليه السلام گفت: برخيز خطبه بخوان! حضرت برخاست و خطبه خواند و فرمود: أيّهَا النّاسُ ! إنّ اللهَ هَدَاكُمْ بِأوّلِنا، وَ حَقَنَ دِماءَكُمْ بِآخِرِنا، وَ نَحْنُ أهْلُ بَيْتِ نَبيّكُمْ أذْهَبَ اللهُ عَنّا الرّجْسَ وَ طَهّرَنا تَطْهيراً، وَ إنّ لِهَذَا الأمْرِ مُدّةً، وَ الدّنْيا دُوَلٌ، وَ قَدْ قالَ اللهُ لِنَبِيّهِ: «وَ إنْ أدْرِى لَعَلّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إلَى حِينٍ» [735] فَضَجّ النّاسُ بِالْبُكاءِ.
«اى مردم! خداوند، شما را به واسطه اوّل ما هدايت كرد و خون شما را به واسطه آخر ما حفظ نمود. و ما أهل بيت پيغمبر شما هستيم كه هرگونه رجس و پليدى و آلودگى را از ما زدود و ما را كاملاً پاك و پاكيزه نمود. و براى أمر امامت مدّتى است، و دنيا پيوسته در گردش بوده دست به دست مىگردد. و خداوند به پيغمبرش فرمود: بگو: «من نمىدانم، شايد اين واقعه امتحان شما باشد و تمتّع موقّتى كه تا زمانى بهرهبرداريد.» پس مردم صداى خود را به گريه بلند كردند.»
معاويه رو كرد به عمروعاص و گفت: اين است رأى تو، و رو كرد به حضرت امام حسن و گفت: حَسْبُكَ يَا أبَا مُحَمّدٍ «كافى است اى ابومحمّد.»
و در روايتى است كه حضرت در خطبه فرمودند: نَحْنُ حِزْبُ اللهِ الْمُفْلِحُونَ، وَ عِتْرَةُ رَسُولِهِ الْمُطَهّرُونَ، وَ أهْلُبَيْتِهِ الطّيّبُونَ الطّاهِرُونَ وَ أحَدُ الثّقَلَيْنِ الّذَيْنِ خَلّفَهُما رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله فيكُمْ، فَطاعَتُنا مَقْرُونَةٌ بِطاعَةِ اللهِ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْءٍ فَرُدّوهُ إلَى اللهِ وَ الرّسُولِ. وَ إنّ مُعاوِيَةَ دَعَانا إلَى أمْرٍ لَيْسَ فيهِ عِزّ وَ لَانَصَفَةٌ، فَإنْ وافَقْتُمْ رَدَدْنا عَلَيْهِ وَ خَاصَمْناهُ إلَى اللهِ تَعالَى بِظُبَى السّيُوفِ، وَ إنْ أبَيْتُمْ قَبِلْناهُ. فَنادَاهُ النّاسُ مِنْ كُلّ جانِبٍ: اَلْبَقِيّةَ الْبَقِيّةَ.
«مائيم حزب خدا كه رستگارند، و عترت رسول او كه مطهّرند، و اهل بيت او كه
ص 398
طيّب و طاهرند، و يكى از دو ثَقَل كه رسول خدا در ميان شما باقى گذاشت. بنابراين اطاعت از ما مقرون است به اطاعت از خدا، پس اگر در امرى نزاع نموديد بايد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد ! و معاويه ما را به أمرى فراخوانده است كه در آن عزّت و انصاف نيست. پس اگر شما با من موافقت داريد اين دعوتش را ردّ مىكنيم و با تيزى دَم شمشيرهاى برّان با او در پيشگاه خداوند تعالى مىجنگيم و مخاصمه مىكنيم؛ و اگر شما اِبا داريد از جنگ و مخاصمه، ما آن را مىپذيريم. در اين حال مردم از هر جانب فرياد زدند: بپرهيز از ريختن بقيه خونها . بپرهيز از ريختن بقيّه خونها. [736]
مورد هشتم: احتجاج حضرت سيّد الشهداء عليه السلام
در سرزمين منى به حديث ثقلين
سليم بن قيس هلالى در كتابش آورده است كه يكسال [737]پيش از مرگ معاويه حضرت سيّدالشهداءعليه السلام عازم حج شدند. توضيح آنكه چون حضرت امام حسنعليه السلام در سنه 49 هجرى به زهر معاويه توسّط جُعْدَة دختر أشعث بن قيس كه زوجه آن حضرت بود، مسموم شده و به شهادت رسيدند [738] پيوسته فتنه و بلاء بالا مىرفت و شدّت امر بر شيعه بيشتر مىشد به طورى كه در هيچ نقطه از اقطار اسلامى يك ولِىّ خدا نبود مگر آنكه برخون خود ترسان و هراسان بود و طريد و شريد و منفور بود، و برعكس دشمنان خدا ظاهر و بدون پرده و حجاب، عَلَناً به بدعت و ضلالت خود مباهات مىكردند. يكسال قبل از اينكه معاويه بميرد حضرت حسين بن على سيّدالشّهداءعليه السلام عازم حجّ بيتالله الحرام شدند، و با آن
ص 399
حضرت عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عبّاس همراه بودند.
سيّد الشّهداءعليه السلام تمام بنىهاشم را از مردان و زنان و مواليان آنها (غلامان و پسر خواندگان وهم پيمانان و غيرهم) و همچنين از انصار آن افرادى را كه مىشناخت، و همچنين اهل بيت خود را جمع كرد و پس از آن رسولانى را اعزام كرد، و به آنها دستور داد كه يكنفر از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله را كه معروف به زهد و صلاح و عبادت است فرومگذاريد مگر آنكه همه آنها را نزد من در سرزمين مِنى گرد آوريد.
در سرزمين مِنى در خيمه بزرگ و افراشته آن حضرت بيش از هفتصدنفر مرد مجتمع شدند كه همه از تابعين بودند و قريب دويستنفر از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله بودند. حضرت به خطبه برخاست و با مناشده و احتجاج، سوابق خود و پدرش و جنايات طاغيه معاويه را بيان كرد تا رسيد به اينجا كه فرمود:
أتَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَاللهِصلى الله عليه وآله قَالَ فِى آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا : إنّى تَرَكْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ بَيْتِى، فَتَمَسّكُوا بهِمَا لَنْتَضِلّوا؟! قَالُوا: اللّهُمّ نَعَمْ!
«آيا مىدانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين خطبهاى كه ايراد كرد گفت: من در ميان شما باقى گذاردم دو چيز نفيس و ارزشمند را: كتاب الله و اهل بيتم را؛ پس به آندو چنگ زنيد تا گمراه نشويد؟! گفتند: بار خداوندا، آرى.»
حضرت اين مناشده را ادامه مىدهند و همه اللّهُمّ نعَمْ مىگويند، قَدْ سَمِعْنَا مىگويند، و بر اين اساس متفرّق شدند. [739]
* * *
موفّق بن احمد خوارزمى اخطب خوارزم با سند خود روايت مىكند از مجاهد كه گفت: به ابنعبّاس گفته شد: نظر تو درباره علىّ بن ابيطالب چيست؟! فَقَالَ:
ص 400
ذَكَرْتَ وَاللهِ أحَدَ الثّقَلَيْنِ، سَبَقَ بِالشّهَادَتَيْنِ، وَ صَلّى الْقِبْلَتَيْنِ، و هُوَ أبُوالسّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، وَ رُدّتْ عَلَيْهِ الشّمْسُ مَرّتَيْنِ بَعْدَ مَا غَابَتْ عَنِ الْقِبْلَتَيْنِ، وَ جَرّدَ السّيْفَ تَارَتَيْنِ، وَ هُوَ صَاحِبُ الْكَرّتَيْنِ، فَمَثَلُهُ فِى الاُمّةِ مَثَلُ ذِى الْقَرْنَيْنِ، ذَاكَ مَوْلَاىَ عَلِىّ بْنُ أبِيطَالِبٍعليه السلام. [740]
«در جواب گفت: قسم به خدا كه يكى از ثقلين را ياد كردى كه به شهادتين از مردم سبقت گرفت، و بر دو قبله نماز گزارد، و اوست پدر دو سبط و فرزند رسول خدا حسن و حسين، و خورشيد دوبار براى او برگشت بعد از آنكه از دو قبله پنهان شده بود، و دوبار شمشير را برهنه كرد، و اوست صاحب دو بار حمله، بنابراين مثال او در اين امّت مثال ذى القرنَيْن است، اوست مولاى من علىّ بن ابيطالبعليه السلام.»
* * *
مورد دهم: شهادت عمروعاص است در تمسّك به حديث ثقلين
موفّق بن احمد خوارزمى كه وى را مخالفين صدر الأئمّة خوانند، در حديث مكاتبه معاويه به عمروعاص به جهت استعانت و كمك او به معاويه در جنگ و خصومت بر عليه اميرالمؤمنينعليه السلام، در ضمن پاسخ عمرو عاص به معاويه كه عمرو مفصّلاً مناقب و فضايل و سوابق اميرالمؤمنينعليه السلام را شرح مىدهد مىرسد به اينجا كه مىگويد: وَ أكّدَ الْقَوْلَ عَلَيْكَ وَ عَلَىّ وَ عَلَى جَمِيع الْمُسْلِمِينَ وَ قَالَ: إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى. [741]
«و پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله گفتار خود را بر تو و بر من و بر جميع مسلمين تأكيد نمود به اينكه گفت: من در ميان شما دو ثَقَل و چيز نفيس و گرانقدر را جانشين از خودم مىگذارم: كتاب خدا و عترتم را.»
ص 401
مورد يازدهم: شهادت حَسن بَصرى است در لزوم تمسّك به حديث ثقلين
ابن ابىالحَدِيد در «شرح نهجالبلاغة» آورده است كه ناقدى روايت كرده است كه: سُئِلَ الْحَسَنُ الْبَصْرِىّ عَنْ عَلِىّعليه السلام وَ كَانَ يُظَنّ بِهِ الاِنْحِرَافُ عَنْهُ وَ لَمْيَكُنْ كَمَاظُنّ فَقَالَ: مَا تَقُولُ فِيمَنْ جَمَعَ الْخِصَالَ الأرْبَعَ : ايتِمَانُهُ عَلَى بَرَاءَةٍ، وَ مَا قَالَ لَهُ مِنْ غَزَاةِ تَبُوكَ، فَلَوْ كَانَ غَيْرُ النّبُوّةِ لَاسْتَثْنَاهُ، وَ قَوْلُ النّبِىّصلى الله عليه وآله: الثّقَلَانِ : كِتَابُ اللهِ وَ عِتْرَتِى؛ وَ إنّهُ لَمْيُؤَمّرْ عَلَيْهِ أمِيرٌ قَطّ وَ قَدْ أمّرَتِ الاُمَرَاءُ عَلَى غَيْرِهِ. [742]
«از حسن بصرى پرسيدند: نظريه تو درباره على چيست؟ زيرا گمان انحراف از علىعليه السلام درباره وى مىرفت، و اين طور نبود و آن گمان درست نبود. حسن بصرى در پاسخ گفت: چه مىگوئى درباره كسى كه چهار خصلت در او گرد آمده است: رسول خدا او را بر ارسال سوره برائت امين شمرد، و آنچه را كه در جنگ تبوك درباره او گفت، و اگر على غير از نبوّت با رسول خدا تفاوتى داشت آن را رسول خدا استثنا مىنمود، و گفتار پيغمبرصلى الله عليه وآله درباره ثَقَلان: كتاب الله و عترت من، و ديگر آنكه در تمام دوران نبوّت در جنگها كسى را امير بر او قرار نداد، در حالى كه اميرانى را بر غير على امير گردانيد.»
بارى تا اينجا در اين بحث، سخن ما را جمع به موارد عديده صدور و مواضع و مواقع كثيره احتجاج و استشهاد به اين حديث مبارك بود. اينك بايد بحثى به نحو اختصار در سند و دلالت و مُفاد آن بنمائيم و به عبارةٍ اُخْرَى از جهت بحث كلامى پيرامون آن سخنى داشته باشيم .
پاورقي
[715] فرائد السّمْطين» جزء اوّل كه سِمط اوّل است باب 58 از ص 312 تا ص 318، و فقرات مورد ذكر ما در ص317 و ص 318 است. و «كتاب سليم بن قيس» ص 111 تا 117 و فقرات مورد ذكر ما در ص 116 است.
[716] غايةالمرام» ص 226 حديث 29 از خاصّه.
[717] أرجح المطالب» ص.339
[718] ينابيعالمودّة» ص.38
[719] عبقات» ج 2، ص 579 در ضمن ترجمه احوال سخاوى گويد: و امّا حديث خزيمة ـ تا آخر گفتار.
[720] عبقات» ج 2، ص 641 و ص 642 در ضمن ترجمه احوال سمهودى گويد: و عن أبى الطفيل أنّ عليّا ـ تا آخر گفتار.
[721] مراد سعدبن ابى وقّاص است كه در اين نسخه سعيد آمده است.
[722] ينابيع المودّة» ص.35
[723] غايةالمرام» ص 224 حديث 16، از خاصّه.
[724] معروف به خوارزمى كه در سنه 484 متولد و در سنه 568 فوت كرده است.
[725] حمّوئى در «فرائد السمطين» ج 1، ص 319 تا ص 322 حديث 251 از باب 58 از سمط اول اين مناشده را از أبوطفيل با سند متّصل خود روايت نموده است.
[726] مناقب خوارزمى»، طبع سنگى، ص 216 تا ص 220، و طبع حروفى نجف اشرف، ص 221 تا ص.225
[727] كتاب سليم بن قيس ص 179 تا ص 190 و فقرات مذكور به ترتيب در ص 187 و ص 188 و ص 189 از آن واقع است. اين حديث را در «غاية المرام» ص 218 حديث شماره چهارم از خاصّه از محمّد بن ابراهيم نعمانى در كتاب «غيبت» با سند متّصل خود از سليم بن قيس از اميرالمؤمنينعليه السلام روايت كرده است. و أيضاً به طور تفصيل و مبسوط در «غايةالمرام» ص 230 و ص 231 حديث شماره پنجاه و يكم از نعمانى در «غيبت» با سند متّصل خود از سليم، و نيز با سند ديگر از عمر بن أبى سَلِمة روايت كرده است، و در «غاية المرام» ص 231 حديث پنجاه و دوّم از «غيبت» نعمانى آورده است كه از آن دوازده نفر كه برخاستند و شهادت دادند چهار نفر آنها كه عبارت بودند از هيثم بن تيّهان و أبوأيوب و عمار و خزيمة ذوالشّهادتين برخاستند و جداگانه شهادت به موادّ و خصوصيّات ديگرى دادند كه مختص به خود آنها بود.
[728] آيه 59، از سوره 4: نساء.
[729] آيه 83، از سوره 4: نساء.
[730] آيه 48، از سوره8: انفال.
[731] آيه 158، از سوره 6: انعام.
[732] امالى» مفيد، طبع جامعه مدرّسين حوزه علميه قم، ص 348 تا ص 350، حديث 4 از مجلس چهلويكم.
[733] غايةالمرام» ص 234، حديث 77 از خاصّه از مفيد، و ص 224 حديث 15 از خاصّه از طوسى.
[734] ينابيع المودّة» ص.21 و در اين روايت بجاى و التّالى لكتاب الله، عبارت و نحن ثانى كتاب الله آمده است يعنى: ما جفت و همدوش كتاب خدا مىباشيم.
[735] آيه 111، از سوره 21: انبياء.
[736] تذكرة الخواصّ» ص.113
[737] و در بعضى از نسخهها دو سال.
[738] ابن اثير جزرى در «الكامل فى التاريخ» ج 3، ص 460 در حوادث سال چهلونهم هجرى آوردهاست كه: در اين سال حسن بن علىعليه السلام وفات يافتند و جعدة دختر اشعث بن قيس كِنْدى او را زهر داد.
[739] كتاب سُلَيمبن قيس، ص 206 تا ص.209 و ما در طبع دوّم از كتاب «لمعات الحسينعليه السلام» اين خطبه را با ترجمهاش از ص 23 تا ص 30 آوردهايم.
[740] مناقب» خوارزمى، طبع سنگى، ص 230 و طبع حروفى نجف، ص 236، و «غايةالمرام» ص 214، حديث 24 از عامّه از خوارزمى.
[741] مناقب» خوارزمى، طبع سنگى، ص 126، و طبع حروفى نجف اشرف، ص 130، و «غايةالمرام» ص 213، حديث 17 از عامّه از خوارزمى.
[742]غايةالمرام» ص 217، حديث شماره 34 از عامّه.