حال ببينيم در چه مواردى اين حديث از رسول اكرم صلى الله عليه وآله صادر شده است؟ زيرا از مضامين آن به دست مىآيد كه در موارد مختلفى بدان تكلّم فرمودهاند همانطور كه در جلد دهم از «امام شناسى» ديديم كه درباره حديث مَنْزِلَة: أنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى إلاّ أنّهُ لَا نَبِىّ بَعْدِى در چهارده مقام و موقف مختلف كه با هم ارتباط نداشتهاند رسول خداصلى الله عليه وآله بدين گفتار تنطّق فرمودهاند.
آنچه را كه حقير درباره حديث ثَقَلَيْن استقصا نمودهام، بالغ بر ده مورد خواهد شد:
مورد اوّل: مطلقاتى است كه بدون تعيين مقام و موطن حديث، اين روايت را به طور اطلاق بيان مىكند و اين مطلقات بسيار است و شايد از همه رواياتى كه محلّ و مقام خاصّى را براى آن نشان داده باشند بيشتر است.
ص 338
گرچه ممكن است موارد اين مطلقات همان احاديثى باشد كه مقيّد به محلّ و موطن مخصوصى بوده است و راوى روايت فقط به ذكر بنياد حديث كه امر به تمسّك به ثَقَلَين است، مبادرت جسته باشد و از ذكر مقام و موقفش صرفنظر نموده باشد، و بنابر رويّه اصوليّون حمل مطلق بر مقيّد بايد كرد، همينطور امكان دارد در مواقع غير خاصّ و موارد غير مشخّصى رسول خدا امر به تمسّك به ثَقلَيْن در حَضَر و سَفَر و خَلْوت و جلوت و نزد بعضى از صحابه دون بعضى دگر نموده باشد و بنابر اين رواياتى جداگانه باشد، و بنابر رويّه اصوليّون در نظير اين گونه مقامات حمل مطلق بر مقيّد الزامى نيست. هم مطلق و هم مقيّد را به جاى خودش باقى مىگذاريم. [596]
اينك ما به ذكر چند مورد از اين مطلقات مبادرت مىنمائيم:
ابوسعيد خُدْرى مرفوعاً روايت كرده است كه:
إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَاللهِ ـ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ ـ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدا عَلَىّ الْحَوْضَ. [597]
ابن مغازلى عين اين عبارت را بدون «حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ» از زيدبن ارقم آورده است. [598]
ص 339
حمّوئى در «فرائد السّمطين» از زيدبن ارقم [599] ، و در سه مورد از ابوسعيد خُدرى [600] و يكجا از اميرالمؤمنينعليه السلام [601] به الفاظ اخيره و يكجا از زيدبن ثابت به لفظ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَاللهِ عَزّوَجَلّ، وَعِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى؛ ألَا وَ هُمَا الْخَلِيفَتَانِ مِنْ بَعْدِى وَ لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدا عَلَىّ الْحَوْضَ. [602] آوردهاست.
و مجلسى در «بحارالأنوار» از «كمال الدّين»، و «عيون اخبار الرّضا» از حضرت امامرضاعليه السلام [603] و از «امَالى» شيخ طوسى از ابوسعيد [604] ، و از «مَعانى الاخبار» دو روايت [605] ، و از سيوطى و طبرانى و سعيد و احمد [606] آورده است.
و «ملّا على متّقى هندى» در «كَنزالعمّال» با تخريج و تصحيح ابن جرير در «تهذيب الآثار» روايت نموده است. [607]
و سيّد محمّد ترمذى حنفى در كتاب «الْكَوكَبُ الدّرّى» از «صحيح» ترمذى از زيدبن ارقم با همين لفظ آورده است. [608]
و قاضى عياض بن موسى يحصبى در كتاب «الشّفَا بِتَعريفِ حقوق المُصْطَفَى» با لفظ إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟! [609] آوردهاست.
و از زيدبن ثابت رواياتى با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَاللهِ عَزّوَجَلّ، وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى ألَا وَ هُمَا الْخَلِيفَتَانِ مِنْ بَعْدِى، وَ لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدا عَلَىّ الْحَوْضَ.
«من باقى گذارنده دو چيز نفيس در ميان شما مىباشم، كتاب خداوند عزّوجلّ، و عترت من كه اهل بيت من هستند. آگاه باشيد كه آن دو تا دو خليفه و جانشين من پس از من مىباشند و ابداً از هم افتراق پيدا نمىكنند تا در حوض كوثر بر من وارد
ص 340
شوند.»
و با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ: كِتَابَاللهِ حَبْلٌ مَمدُودٌ مَا بَيْنَ السّمَاءِ وَ الأرْضِ، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى؛ وَ إنّهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. «من در بين شما دو جانشين و خليفه به يادگار مىگذارم : كتاب الله، ريسمانى است كشيده در ميان آسمان و زمين، و عترت من اهل بيت من، و آن دو متفرّق نمىشوند تا بر من در حوض وارد شوند.»
و با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى؛ وَ إنَهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ . و در بعضى با كمى اختلاف در عبارت، در دوازده كتاب معتبر و مهمّ عامّه: «فَرائد السمطين» حَمّوئى، «مُسند» احمد بن حَنْبل، «مُعْجَمْ كبير» طبرانى، «كَنزالْعُمّال» ملاّ على متّقى، «ينابيع المودّة» قندوزى، «الدّرّالمنثور»، و «جامع الصّغير»، و «إحْيَاءُ المَيّت» سُيُوطى، «جواهر العِقْدَين» سَمْهُودى، «استِجْلابُ ارتقاء الغُرف»، «مِفتاح النّجَا» بَدَخشانى، و «وَسيلةُ المَآل» أحمد بن مُفَضّل، وارد شده است كه همگى از مطلقات مىباشند .
و از جمله مطلقات روايت زيدبن ثابت است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفتند: إنّى تارِكٌ فِيكُمُالثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَعَلىّ بْنَ أبيطَالِبٍ أفْضَلَ لَكُمْ مِنْ كِتَابِ اللهِ، لِأنّهُ مُتَرْجِمٌ لَكُمْ عَنْ كِتَابِ اللهِ. [610] «حقاً من در ميان شما دو چيز پربها و ارزشمند را مىگذارم، كتاب خدا و علىّ بن ابيطالب كه او از كتاب خدا افضل است، زيرا بيانگر و مفسّر و پرده بردارنده از كتاب خداست براى شما!» [611]
ص 341
و از جمله مطلقات روايت ابن ابى الحديد است كه گويد: رسولخداصلى الله عليه وآله گفت : خَلّفْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ و عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى، ـ حَبْلَانِ مَمْدُودانِ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ ـ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدا عَلَىّ الْحَوْضَ .
آنگاه ابن ابى الحديد گويد: در اينجا رسول خدا از اميرالمؤمنين كه از اهل بيت است، به لفظ «سَبَب» تعبير نموده است و با كلمه «حَبْلَانِ» مطلب را ايفا فرموده است. زيرا سبب در لغت به معنى ريسمان و غيره است.
و از اينكه فرموده است: مردم امر شدهاند به مودّت آنها، مراد آيه قرآن است: قُلْ لَا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدّةَ فِى الْقُربَى. [612] ، [613] ، [614]
* * *
مورد دوم گفتار رسول اكرمصلى الله عليه وآله است به وَفْدِ ثَقِيف (بزرگان از واردين از طائفه ثقيف كه از طائف بر پيغمبر وارد شدند.)
قُندوزى حَنَفى [615] و شمسالدين سخاوى شافعى [616] روايت مىكنند با سند متّصل
ص 342
خود از عبدالرّحمنبن عَوْف كه چون رسولاللهصلى الله عليه وآله مكّه را فتح نمود به شهر طائف متوجّه شد و آنجا را هفده روز و يا نوزده روز [617] محاصره كرد. ثُمّ قَامَ خَطِيباً فَحَمِدَ اللهَ و أثْنَى عَلَيْهِ ثُمّ قَالَ: اُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِى خَيْراً! وَ إنّ مَوْعِدَكُمُ الْحَوْضُ. وَ الّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَتُقِيمُنّ الصّلَوةَ وَ لَتُؤْتُنّ الزّكَوةَ أوْ لأبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِى يَضْرِبُ أعْنَاقَكُمْ. ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلىّ فَقَالَ: هُوَ هَذَا!
«سپس به خطابه برخاست و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد و پس از آن فرمود: من به شما توصيه مىكنم كه با عترت من به خوبى عمل نمائيد، و به درستى كه موعد و ميعاد شما در قيامت با ما در حوض است. و سوگند به آن كسى كه جان من در دست اوست، البتّه و حتماً بايد نماز را بر پا بداريد و البتّه و حتماً بايد زكوة را ادا كنيد و گرنه بر مىانگيزانم به سوى شما مردى را كه مانند جان خود من است كه گردنهاى شما را بزند. و سپس دست على را گرفت و گفت: او اين مرد است!»
اين روايت را نيز ابن حجر هيثمى با تخريج از ابن أبى شيبه از عبدالرحمن بن عوف ذكر كرده است. [618]
بايد دانست كه اين خطبه حضرت در خود طائف نبوده است بلكه پس از مراجعت بوده است، و كلمه ثُمّ قامَ خَطِيباً يعنى اين خطبه پس از محاصره طائف بود، گرچه بعد از بازگشت باشد، و بدين نكته مرحوم آية الله سيّد شرفالدين عاملى تصريح دارد آنجا كه گويد: وَ تَارةً بَعْدَ انْصِرَافِهِ مِنَ الطّائِفِ. [619]
حال بايد ديد كه آيا چون از طايف به جِعْرانَه، و سپس براى أداى عمره به مكّه آمد، در مكّه وفود ثقيب آمدند يا آنكه پس از اداى عمره و بازگشت به مدينه، واردين از بنىثَقيف بدين شهر وارد شده به حضور مباركش رسيدند؟
ص 343
واقدى در «مغازى» داستان ورود وَفْدِ ثَقيف را كه مجموعاً شش نفر و تا سيزده نفر بودهاند به رياست عَبْديَالَيْل به مدينه و ورودشان را به منزل مُغيرَة بنُ شُعْبَه و مفصّلاً داستان اقامت و كيفيّت زيارت رسولالله و آمدن به مسجد و مدّت درنگ و اقامتشان و ردّ و بدلها را ذكر كرده است. [620]
مورّخ شهير ميرزا محمّد تقى خان سپهر لِسَان المُلْك، اين حضور را در مكّه پس از مراجعت از طائف دانسته است؛ او مىگويد: «در خبر است كه چون رسول خداى طائف را حصار داد فَسَألَهُ الْقَوْمُ أنْ يَبْرَحَ عَنْهُمْ لِيَقْدِمَ عَلَيْهِمْ وَفْدُهُمْ فَيَشْتَرِطُ لَهُ فَيَشْتَرِطُونَ لِأنْفُسِهِمْ. فَسَارَصلى الله عليه وآله حَتّى نَزَلَ مَكّهَ فَقَدِمَ عَلَيْهِ نَفَرٌ مِنْهُمْ بِإسْلَامِ قَوْمِهِمْ، وَ لَمْيَنْجَعِ الْقَوْمُ لَهُ بِالصّلَوةِ وَ لَا الزّكَوةِ. فَقَالَصلى الله عليه وآله : إنّهُ لَا خَيْرَ فِى دِينٍ لَا رُكُوعَ فِيهِ وَ لَا سُجُودَ. أمَا وَ الّذِى نَفْسى بِيَدِهِ لَيُقِيمُنّ الصّلَوةَ وَ لَيُؤتُنّ الزّكَوةَ، أوْ لَاَبْعَثَنّ إلَيْهِمْ رَجُلاً هُوَ مِنّى كَنَفْسِى فَلَيَضْرِبَنّ أعْنَاقَ مُقَاتِلِيِهِمْ وَ لَيَسْبِيَنّ ذَرَارِيَهُمْ. هُوَ هَذَا ـ وَأخَذَ بِيَدِ عَلِىّ عليه السلام فَأشَالَهَا.
يعنى «چون رسول خداىصلى الله عليه وآله طايف را حصار داد آن جماعت از درِ ضَرَاعَت خواستار شدند كه آن حضرت از طايف مراجعت فرمايد؛ آنگاه از ايشان چند كس به درگاه آمده از قِبَلِ آن قوم قلاده اطاعت و متابعت پيغمبر را بر گردن بگذارند.
پس رسول خدا باز به مكّه شد و گروهى از ايشان حاضر حضرت گشت و فرمانبردارى ثقيف را ضمانت كرد جز اينكه اقامت صلوة و اداى زكوه را صَعْب مىشمرد. پيغمبر فرمود: دينى را كه بركت ركوع و شرف سجود نباشد خيرى نخواهد بود. سوگند با خداى كه صلوة را بر پاى كنند و زكوة را بر ذمّت نهند، و اگر نه مردى را كه از من است و مانند نفس من است برايشان فرستم تا ايشان را با تيغ بگذراند و زن و فرزند آن جماعت را اسير گيرد.ـ پس دست على را گرفت و
ص 344
برافراشت و گفت: آن مرد جز اين نيست!»
چون فرستادگان اين بدانستند و باز شدند و خبر بازدادند هول و هراسى بزرگ در آن قبيله افتاد. ناچار ساخته صلوة و زكوة شدند. چون پيغمبر اين بدانست فرمود: مَا اسْتَعْصَى عَلَىّ أهْلُ مَمْلَكَةٍ وَ لَا اُمّةٍ إلاّ رَمَيْتُهُمْ بِسَهْمِاللهِ عَزّوَجَلّ . يعنى «هيچ طائفهاى مرتكب عصيان من نشد، جز اينكه خدنگ خداى را بديشان فرستادم.» جمعى از اصحاب گفتند: خدنگ خداى كدام است؟
قَالَ: عَلِىّ بْنُ أبيطَالِبٍ! مَا بَعَثْتُهُ فِى سَرِيّةٍ إلاّ رَأيْتُ جَبْرَئيلَ عَنْ يَميِنِه وَ مِيكَائِيلَ عَنْ يَسَارِهِ وَ مَلَكاً أمَامَهُ وَ سَحَابَةً تُظِلّهُ حَتّى يُعْطِىَ اللهُ عَزّوَجَلّ حَبِيبَهُ النّصْرَ وَ الظّفَرَ. [621]
يعنى «على را هرگز به قومى نفرستادم جز اينكه جبرائيل به دست راست و ميكائيل به دست چپ و مَلَكى از پيش روى بود و ابرى بر سرش سايه مىانداخت، تا آنگاه كه خدايش فتح و نصرت بدهد.» [622]
و از اينجاست كه اميرالمؤمنينعليه السلام در روز شورى به همراهان گفت: نَشَدْتُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِيكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ: لَأبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلايمَانِ غَيْرِى؟! قَالُوا: اللّهُمّ لَا. [623] «من با شهادت و حضور خداوند شما را قسم مىدهم كه آيا غير از من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا درباره او گفته باشد: البتّه و حتماً من برمىانگيزانم به سوى شما مردى را كه خداوند دل وى را به ايمان آزمايش كرده باشد؟! گفتند: پروردگارا تو شاهدى كه: نه، در ميان ما چنين كسى غير از تو نيست!»
ص 345
در «احتجاج» شيخ طبرسى روايت مناشده اميرالمؤمنينعليه السلام را در روز شورى به همين عبارت آورده است [624] امّا در «خصال» شيخ صدوق با اسناد خود از عَامربن واثِلَة روايت كرده است كه او گفت : اميرالمؤمنينعليه السلام در روز شورى فرمود:
نَشَدْتُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِيكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُاللهِصلى الله عليه وآله : «لَتَنْتَهِيَنّ بَنُو وَلِيعَةَ أوْ لَاَبْعَثَنّ إلَيْهِمْ رَجُلاً كَنَفْسِى، طَاعَتُهُ طَاعَتِى وَ مَعْصِيَتُهُ كَمَعْصِيَتِى يَغْشَاهُمْ بِالسّيْفِ» غَيْرِى؟! قَالُوا : اللّهُمّ لَا [625] !
در «امالى» شيخ طوسى با سند متّصل خود از ابوذر غفارى روايت كرده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله به وافِدينِ اهل طائِف در هنگامى كه بر آن حضرت وارد شده بودند فرمود :
فَتَطَاوَلَ لَهَا أصْحَابُ رَسُولِاللهِصلى الله عليه وآله، فَأخَذَ بِيَدِ عَلِىّ فَأشالَهَا، ثُمّ قَالَ: هُوَ هَذَا. فَقَالَ أبوبَكْرٍ وَ عُمَرُ: مَا رَأيْنَا كَالْيَوْمِ فِى الْفَضْلِ قَطّ. [626]
«اى اهل طائف! سوگند به خدا كه بايد نماز را برپا بداريد و زكوة را بدهيد و گرنه هر آينه من برمىانگيزانم بر شما مردى را كه مثل من است، خدا و رسول او را دوست دارد، و خدا و رسول او نيز وى را دوست دارند، و او شما را با شمشيرش خرد مىكند.
ص 346
پس اصحاب رسول خدا سر بر كشيدند به اميد آنكه رسول خدا يكى از ايشان را قرار دهد، اما حضرت دست على را گرفت و بلند نمود، سپس گفت: آن مرد اين است. ابوبكر و عمر گفتند: ما هيچ گاه روزى را مانند آن روز در فضيلت و عظمت على نديديم.»
مجلسى رضى الله عنه در بيان خود در توضيح معناى قَصْع گويد: شِدّةُ الْمَضْغِ؛ وَ قَصَعَ الْغُلَامَ ـ كَمَنَعَ ـ ضَرَبَ بِبَسْطِ كَفّهِ عَلَى رَأسِهِ [627] . «يعنى قصع به معنى شدّت جويدن است و اينكه مىگويند: قَصَعَ الْغُلَامَ يعنى با دست باز بر سرش كوفت.» كنايه از اينكه اميرالمؤمنينعليه السلام شما را خرد مىكند و درهم مىشكند و يا با شمشير برّان و گشودهاش بر سرتان رگبار تيغ و سنان مىبارد.
مجلسى از سيّدبن طاوس در «طرائف» از احمد بن حَنْبل از عبدالله بن خطيب [628] روايت كرده است كه گفت: رسول اللهصلى الله عليه وآله به وَفْدِ ثَقيف فرمود در وقتى كه بر آن حضرت وارد شده بودند:
لَتُسْلِمُنّ أوْ لَاَبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً مِنّى ـ أوْ قَالَ: مِثْلَ نَفْسِى ـ فَلَيَضْرِبَنّ أعْنَاقَكُمْ وَ لَيَسْبِيَنّ ذَرَارِيَكُمْ وَ لَيَأخُذَنّ أمْوَالَكُمْ !
قَالَ عُمَرُ: فَوَاللهِ مَا اشْتَهَيْتُ الامَارَةَ إلاّ يَوْمَئذٍ؛ فَجَعَلْتُ أنْصِبُ صَدْرِى لَهُ رَجَاءَ أنْيَقُولَ هَذَا لِى. فَالْتَفَتَ إلَى عَلِىّ فَأخَذَ بِيَدِهِ ثُمّ قَالَ: هُوَ هَذَا! هُوَ هَذَا! مَرّتَيْنِ. [629]
«سوگند به خدا كه البتّه بايد اسلام بياوريد و گرنه برمىانگيزانم به سوى شما مردى را كه از من است .ـ يا گفت: مثل من است ـ و او حتماً گردنهايتان را مىزند و اولادتان را اسير مىكند و اموالتان را به غنيمت مىگيرد.
عمر مىگويد: قسم به خدا من غير از آن روز اشتهاى امارت و فرماندهى را نكردم و سينه خود را پيش آورده، آماده پذيرش اين فرمان رسول خدا بودم به اميد
ص 347
آنكه بگويد: اين منصب از آنِ اين مرد است. امّا رسول خداصلى الله عليه وآله به سوى على التفات فرمود و دست وى را گرفت و سپس گفت: او اين مرد است! او اين مرد است! دو بار رسول خدا اين جمله را فرمود.»
سيّد هاشم بحرانى در «غاية المرام» عين متن اين حديث را از احمد بن حنبل [630] و از «شرح نهجالبلاغه» ابن ابىالحديد [631] روايت كرده است.
ابن ابى الحديد در شرح خود گويد: اين روايت را احمد در مسندش آورده است و در كتاب ديگرش به نام «فضايل علىعليه السلام» بدين عبارت آورده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:
لَتْنَتَهُنّ يَا بَنِىوَلِيعَةَ أوْ لَأبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِى، يُمْضِى فِيكُمْ أمْرِى، يَقْتُلُ الْمُقَاتِلَةَ وَ يَسْبِى الذّرّيّةَ!
قَالَ أبُوذَرّ: فَمَا رَاعَنِى إلاّ بَرْدُ كَفّ عُمَرَ فِى حَجْرِى مِنْ خَلْفِى يَقُولُ : مَنْ تَرَاهُ؟! فَقُلْتُ: إنّهُ لَايَعْنِيكَ! وَ إنّمَا يَعْنِى خَاصِفَ النّعْلِ بِالْبَيْتِ وَ إنّه قَالَ: هُوَ هَذَا. [632] ، [633]
«اى بنووليعه! حتماً بايد دست از روش خود برداريد و گرنه من به سوى شما برمىانگيزم مردى را كه به مثابه جان من است؛ امر مرا در ميان شما اجرا مىكند، جنگجويان شما را مىكشد و ذرّيّه شما را اسير مىنمايد.
ابوذر مىگويد: در آن حال چيزى مرا به شگفت در نياورد مگر سردى كف دست عمر كه پشت سر من بود، و دستش را روى چشمانم گذاشت و گفت: تو مىگوئى كه اين مرد كيست؟! من به او گفتم : مقصود پيامبر تو نيستى! آن كسى
ص 348
است كه در اطاق دارد نعال پيمبر را پينه مىزند و رسول خدا فرمود: او اين مرد است.»
و ابن ابى الحديد گويد: در خبر مشهور از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت است كه به بنىوليعه فرمود: لَتْنَتَهُنّ يَا بَنِى وَلِيعَةَ أوْ لَأبْعَثَنّ إلَيْكُمْ رَجُلاً عَدِيلَ نَفْسِى، يَقْتُلُ مُقَاتِلَتَكُمْ [634] وَ يَسْبِى ذَرَارِيَكُمْ.
قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ: فَمَا تَمَنّيْتُ الْإمَارَةَ إلاّ يَوْمَئذٍ وَ جَعَلْتُ أنْصِبُ لَهُ صَدْرِى رَجَاءَ أنْ يَقُولَ: هُوَ هَذَا. فَأخَذَ بِيَدِ عَلِىّ عليه السلام. [635]
خوارزمى مُوفّق بن احمد صدرالأئمّه نزد عامّه، از فخر خوارزم ابوالقاسم محمود بن عُمَر زمخشرى با سند متّصل خود از عبدالله بن حنطب از رسول خداصلى الله عليه وآله مضمون روايت فوق را روايت كرده است. [636]
و ابنشهر آشوب از عبدالله بن شَدّاد روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله به وَفْدى كه بر او وارد شده بودند فرمود: لِتُقيمُنّ الصّلَوةَ وَ تَؤْتُنّ الزّكَوةَ أوْ لَأبْعَثَنّ عَلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِى. و بدين عبارت، ولايت او و اينكه او ولىّ امّت پس از رسول الله مىباشد را روشن ساخت. [637]
بايد دانست كه قراردادن كلام رسول خدا را در خطاب به وافدين ثقيف از شهر طائف از جمله ادلّه تمسك به ثقلين، به اعتبار همان دو روايت اوّلين بود كه از قندوزى و سخاوى نقل نموديم كه حضرت در آن فرمودند: اُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِى خَيْراً وَ اِنّ مَوْعِدَكُمُ الْحَوْضُ. «من درباره عترت خودم به شما توصيه عمل به خوبى مىكنم
ص 349
و ميعادگاه شما در حوض است.»
* * *
رسول اكرم صلى الله عليه وآله در سفر مكّه در حجّة الوَداع، هم در عرفات و هم در منى خطبه خواندند و وصيّت به تمسّك به ثقلين نمودند.
مورد سوم از موارد توصيه حضرت در تمسّك به ثَقَلين در سرزمين عرفات است كه در روز عرفه از سال دهم هجرت كه چادر خود را در نَمِرَه [638] زده بودند، موقع زوال خورشيد ناقه قَصْوَاء [639] را طلبيده و بر آن سوار شدند و تا وسط وادى عرفات آمدند و مردم را مخاطب ساخته وايراد خطبه فرمودند.
اين خطبه، خطبه نسبةً مفصّلى است و حاوى دستورات و مطالب جديدى است كه أعلام و أعيان از علماى خاصّه و عامّه در كتب خود ذكر كردهاند و ما در همين دوره از «امامشناسى» آوردهايم. [640]
احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضح كاتب عبّاسى معروف به يعقوبى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: يَا أيّهَا النّاسُ لَعَلّكُمْ لَا تَلْقَوْنَنِى عَلَى مِثْلِ هَذِهِ، وَ عَلَيْكُمْ هَذَا. «اى مردم! شايد شما پس از اين مرا بر حالَتى شبيه اين حالت و خود را شبيه اين حالت مشاهده و ملاقات نكنيد!»
آنگاه رسول خدا خطبه را ادامه مىدهد تا مىرسد به اينجا كه مىگويد: لَاتَرْجِعُوا بَعْدِى كُفّاراً مُضِلّينَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، إنّى قَدْ خَلّفْتُ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى! ألَا هَلْ بَلّغْتُ؟! قَالُوا نَعَمْ! قَالَ اللّهُمّ
ص 350
اشْهَدْ. ثُمّ قَالَ : إنّكُمْ مَسْئُولُونَ فَلْيُبَلّغِ الشّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ! [641]
«اى مردم! پس از من به كفر ديرينه جاهلى بازگشت نكنيد كه گمراه و گمراه كننده شويد و بعضى از شما مالك امر و نهى و اختيار ديگرى شده و وى را در تحت حكومت و امارت خويشتن درآورند. من حقّاً و تحقيقاً در ميان شما دو چيز ارزشمند و نفيس را به عنوان خليفه به يادگار باقى گذاشتم كه مادامى كه به آن تمسّك جوئيد گمراه نمىشويد: كتابالله و عترت من كه اهل بيت من هستند! آيا اى مردم من رساندم و تبليغ كردم؟! گفتند: آرى! گفت: بارخدايا تو گواه باش! سپس گفت: حقّاً شما مسئول مىباشيد، بنابر اين بر حاضرين از شما فرض است كه به غائبين برسانند!»
قُنْدوزى از تِرمذى در باب مناقب اهل بيت با سند متّصل خود از جابر بن عبدالله انصارى روايت مىكند كه گفت: من رسول خداصلى الله عليه وآله را در حجّة الوداع در روز عرفه ديدم كه بر ناقه قصوى سوار بود و خطبه مىخواند و شنيدم كه مىفرمود:
أيّهَا النّاسُ! إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى! قندوزى گويد: ترمذى گويد: و در اين باب از ابوذر و ابوسعيد و زيدبن ارقم و حُذَيفة بن اُسَيد روايت است. [642] ، [643]
و قندوزى با تخريج سيّد ابوالحسين يحيى بن حسن در كتاب خود «أخبار المدينة» از محمّدبن عبدالرحمن بن خلاّد، از جابر بن عبدالله پس از آنكه وصيّت رسولالله را در مرض موت بر منبر در تمسّك به ثَقَلَيْن روايت كرده است مىگويد: و
ص 351
از جابر بن عبدالله وارد است كه گفت: من رسول خداصلى الله عليه وآله را در روز عرفه ديدم كه بر ناقه قصوى سوار بود و خطبه مى خواند و شنيدم كه مى فرمود: يَا أيّهَا النّاسُ!إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. اين حديث را ترمذى تخريج كرده و گفته است: حَسَنٌ غريبٌ. [644]
شيخ عبيدالله حنفى عين متن اين حديث را از تِرمذى در جامع خود از جابر تخريج كرده است .[645] مَبارك بن محمّد بن محمّد بن عبدالكريم معروف به ابن أثير جَزَرِى عين متن اين حديث را با تخريج ترمذى از جابر در كتاب «جامِعُ الاُصُول» خود تخريج كرده است. [646]
بَغَوى در «مصاتيح السّنّة» عين متن اين حديث از جابر، در روز عرفه تخريج نموده است . [647]
سَخاوى در «استجلابُ ارتقاء الغُرَف» گويد: و امّا حديث جابر را تِرمذى در جامع خود از طريق زيدبن حسن انماطى از جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين، از پدرش از جابر بن عبداللهرضى الله عنه روايت مىكند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله را در روز عرفه ديدم كه بر ناقه قَصواء نشسته بود و مردم را مخاطب نموده و شنيدم كه مىگفت: يَا أيّهَا النّاسُ ! إنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. و ترمذى گفته است: هَذَا حَسَنٌ غَريبٌ. [648]
زرندى حنفى در كتاب «نظم دررالسّمْطَيْن» عين متن اين حديث را از جابر در حجّ رسول خداصلى الله عليه وآله در روز عرفه آورده است. [649] و به اين خطبه، آيةالله سيّد
ص 352
شرفالدّين عاملى اشاره دارد. [650]
بعضى از مورّخين عامّه كه اين خطبه را از رسول الله در روز عرفه روايت كردهاند عبارت : وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى را حذف كردهاند، و فقط به عبارت: وَ قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا لَنْتَضِلّوا بَعْدِى إنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ: كِتَابَاللهِ اكتفا نمودهاند. [651] و بعضى همچون ابنهشام در سيره خود بجاى عبارت: وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى، عبارت وَ سُنّةِ نَبِيّهِ آورده و گفتهاند: كِتَابَ اللهِ وَ سُنّةِ نَبِيّهِ. [652] و روشن است كه دست تحريف در اين روايات، به طور مغرضانه وارد شده است. زيرا اوّلاً در جميع روايات كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى وارد است. و اين دسته از روايات به قدرى است كه از احصاء بيرون است و از مقابله و مقايسه ميان جميع روايات معلوم مىشود كه اين عبارت كتاب الله و سنّتى عبارت منكَرى است كه به چشم مىخورد. و حتّى جلالالدين سيوطى در «جامع الصّغير» خود فقط با عبارت إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ: كِتَابَاللهِ حَبْلٌ ممدُودٌ مَا بَيْنَ السّمَاءِ وَ الأرْضِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى وَ إنّهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ؛ از احمد بن حنبل، و از طَبَرانى در «معجم كبير» از زيد بن ثابت تخريج كرده است [653]و عبارتى به لفظ دگر نياورده است.
ثانياً عبارت كِتَابَ اللهِ وَ سُنّتِى در هيچ يك از صحاح ششگانه عامّه وارد نشده است و فقط مالك بن انَسَ در «مُوَطّأ» آنهم بدون سند متّصل، بلكه به طور ارسال و غير مسند اين عبارت را آورده است.
ص 353
و طبرى و ابنهشام از او أخذ كرده، و آنها هم بدون سند، مُرْسلاً اين عبارت را در تاريخ و سيره خود آوردهاند.
و ثالثاً لفظ سُنّتِى نيز غلط نيست، و معنى صحيحى دارد گرچه در اين مقام از رسول اكرم صادر نشده است. و معنى صحيح آن عمل كردن به گفتار رسول خداست كه ائمه طاهرين عليهم السلام و عترت خود را پشتوانه كتاب خداوند قرار داده و راه وصول به كتاب را منحصر درآن ذوات مقدّسه كه هم عالم و عارِف به كتابالله هستند، و هم از خطا و كذب مصون مىباشند مىداند، و معنى آن اين نيست كه انسان سنّت رسولالله را از خلفاى جور و دستيارانشان بگيرد كه در مخالفت با رسول خدا و تمرّد و سرپيچى از فرمان او، طوامير و كتب مطروس است و در علم و درايتشان به كتاب خدا، و صدق گفتارشان هزار اشكال روشن و مشهود صفحه تاريخ را سياه كردهاست.
* * *
پاورقي
[596] و از جمله اين مطلقات، روايتى است كه شيخ ابومنصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى در كتاب «احتجاج» آورده در نامه حضرت امام هادى على بن محمّد النقى عليه السلام كه به اهل اهواز نوشتهاند، اين رساله مفصّل است تا مىرسد به اينجا كه حضرت مىفرمايد: مثل خبر مجمعٌ عليه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كه فرمود: إنّى مستخلفٌ فيكم خليفتين: كتاب الله و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لنتضلّوا بعدى و انّهما لنيفترقا حتّى يردا علىّ الحوض و در عبارت ديگر است كه اين معنى را بعينه مىرساند و آن گفتار رسول الله است كه فرمود: انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى أهل بيتى و انّهما لنيفترقا حتّى يردا علىّ الحوض ما إن تمسّكتم بهما لنتضلّوا («غاية المرام»، ص 234، حديث 82 از خاصّه).
[597] ينابيع المودّة» از كتاب «مودّة القربى» سيّد على همدانى، ص.245
[598] مناقب» ابن مغازلى، ص 234، حديث.281
[599] «فرائد السّمْطَيْن»، ج 2 باب 33 ص 142 و ص 147 حديث 426 تا.441
[600] «فرائد السّمْطَيْن»، ج 2 باب 33 ص 142 و ص 147 حديث 426 تا.441
[601] «فرائد السّمْطَيْن»، ج 2 باب 33 ص 142 و ص 147 حديث 426 تا.441
[602] «فرائد السّمْطَيْن»، ج 2 باب 33 ص 142 و ص 147 حديث 426 تا.441
[603] «بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 7، ص 30 و ص.31
[604] «بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 7، ص 30 و ص.31
[605] «بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 7، ص 30 و ص.31
[606] «بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 7، ص 30 و ص.31
[607] كنزالعمّال» طبع قديم هند، ج 1، ص.96
[608] الكوكب الدّرّى» طبع لاهور، ص.111
[609] عبقات» ج 1، ص 378 در ضمن ترجمه احوال قاضى عياض.
[610] غاية المرام» ص 214 حديث 20 از عامّه وليكن با طريق خاصّه: فقيه احمد بن محمّد بن شاذان در «مناقب» منقبت صدمين.
[611] و از جمله روايت صدوق است با سنّد متّصل خود از أعمش از عطيّه از أبوسعيد؛ و از حبيببن أبى ثابت از زيدبن أرقم كه قال: قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: إنّى قد دُعيِتُ و أجبتُ و إنّى تاركٌ فيكم الثقلين، أحدهما أعظم من الآخر: كتاب الله عزّوجلّ حبلٌ ممدودٌ من السماء إلى الأرض، و عترتى أهل بيتى فإنّهما لنيزالا أبداً حتّى يردا على الحوضَ. فانظروا كيف تخْلُفُونّى فيهما؟! (غايةالمرام، ص 233 حديث شصت و نهم از خاصّه).
[612] آيه 23 از سوره 42: شورى: «بگو اى پيغمبر من از شما هيچ مزدى نمىخواهم مگر مودّت به ذوىالقرباى من.»
[613] غايةالمرام» ص 216، حديث 36، از طرق عامّه.
[614] و از جمله مطلقات روايتى است كه صدوق با سند متّصل خود از حضرت امام رضاعليه السلام آورده است كه از پدرانش از أميرالمؤمنينعليه السلام روايت كردهاند كه فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنى تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى، و لنيفترقا حتّى يردا عَلَىّ الحوض. (غايةالمرام ص 234، حديث 80 از خاصّه) و أيضاً كلينى با سنّد متّصل خود از حضرت باقرعليه السلام روايت كرده است كه در خطبه نماز جمعه فرمود: و قد بلّغ رسول اللهصلى الله عليه وآله الذّى ارسل به، فالزموا وصيّته و ما ترك فيكم من بعده من الثّقلين: كتاب الله و أهل بيته الّذى لايضلّ من تمسّك بهما و لا يهتدى من تركهما. (غاية المرام، ص 234، حديث 81 از خاصّه).
[615] ينابيعالمودّة» ص 40 با تخريج ابنعقده و حافظ أبوالفتوح عجلى در كتاب «موجز» و ديلمى، و ابن ابى شيبة، و ابويعلى از عبدالرحمن بن عوف.
[616] كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف» با تخريج ابن ابى شيبة و ابويعلى در مسندشان و همچنين بزّاز در مسندش بنابر نقل علاّمه آيةالله ميرحامد حسين هندى در «عبقات» ج 2، ص 580 و ص.581
[617] در كتاب «انسان العيون فى سيرة الأمين المأمون» كه معروف به «سيره حلبيّه» است در ج 3، ص 133 گويد: حصار طائف هجده روز طول كشيد بدون روز دخول و بدون روز خروج.
[618] الصواعق المحرقة» ص.75
[619] المراجعات» طبع اوّل، ص.15
[620] مغازى» محمّدبن عمر بن واقد ج3، ص 962 تا ص.970
[621] اين روايت را از ما استعصى عَلَىّ أهل مملكة تا پايان آن حمّوئى در «فرائد السّمطين» ج1، ص 222 با سند متّصل خود از جابر بن عبدالله از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت كرده است، أمّا لفظ و لا اُمّةً و لفظ حبيبه در آن نيست. (حديث 173 از باب چهل و سوّم از سِمْطِ اوّل)
[622] ناسخ التواريخ» مجلد حضرت رسولاكرمصلى الله عليه وآله، از طبع اسلاميّه، جزء سوّم از جلد دوّم، ص 136 و ص.137
[623] همين كتاب، و همين جا، ص.134
[624]«بحارالأنوار»، طبع كمپانى، ج 6، احوالات رسول اكرم، ص 617 باب غزوة حنين و الطّائف و أوطاس و ساير الحوادث الى غزوة تبوك. يعنى: «شما را قسم به خدا مىدهم كه آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خداصلى الله عليه وآله درباره او گفته باشد: اى پسران وَليعَة! حتماً بايد دست از شرك خود برداريد وگرنه من بر مىانگيزانم به سوى آنها مردى را كه همانند جان من است، طاعت از او طاعت از من است و مخالفت با او مثل مخالفت با من است، و او ايشان را در زير شمشيرش مىپوشاند؟! گفتند: نه بار پروردگارا، غير از تو كسى نيست!»
[625] ((بحارالأنوار»، طبع كمپانى، ج 6، احوالات رسول اكرم، ص 617 باب غزوة حنين و الطّائف و أوطاس و ساير الحوادث الى غزوة تبوك. يعنى: «شما را قسم به خدا مىدهم كه آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خداصلى الله عليه وآله درباره او گفته باشد: اى پسران وَليعَة! حتماً بايد دست از شرك خود برداريد وگرنه من بر مىانگيزانم به سوى آنها مردى را كه همانند جان من است، طاعت از او طاعت از من است و مخالفت با او مثل مخالفت با من است، و او ايشان را در زير شمشيرش مىپوشاند؟! گفتند: نه بار پروردگارا، غير از تو كسى نيست!»
[626] بحارالأنوار» طبع كمپانى ج 6، ص 616 و ص 617 در احوال حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله و ايضاً در «بحارالأنوار» ج 9، ص 338 با عين اين سند و متن از «امالى» شيخ طوسى در احوال اميرالمؤمنينعليه السلام، درباب: انّه كان صلواتالله عليه من أخص النّاس برسولالله، آورده است.
[627] همان مصدر.
[628] در نسخههاى «عبقات الأنوار» عبدالله بن حنطب آمده است.
[629] بحارالأنوار» طبع كمپانى ج9، ص.338
[630] غايةالمرام» ص 454 حديث اوّل از عامه. و بجاى لفظ مثل نفسى، لفظ نفسى آورده است يعنى: من جان و روح خودم را به سوى شما مىفرستم.
[631] غايةالمرام» ص 455 حديث دهم از عامّه و بجاى لفظ كنفسى لفظ عديل نفسى را آورده است يعنى: او هم لنگه و هم ترازوى من است.
[632] غاية المرام» ص 455، حديث يازدهم از عامّه.
[633] خصائص» نسائى، طبع قاهره، ص.19
[634] المُقاتِلةُ: الذين يأخذون فى القتال، و التاء للتأنيث على تأويل الجماعة، والواحد المقاتل. (أقرب الموارد)
[635] غايةالمرام» ص 455، حديث دوازدهم از عامّه.
[636] غايةالمرام» ص 454، حديث دوم از عامّه، و در پايان حديث دوبار رسول خدا مىفرمايد: هو هذا: اين است آن مرد!
[637] مناقب» طبع سنگى، ج 1، ص 389، از «فردوس» ديلمى.
[638] نَمِره زمينى است متّصل به عرفات كه در آن مسجد نمرة واقع است و جزء عرفات نيست و وقوف را نبايد در آنجا انجام داد.
[639] در «سيره حلبيّه» ج 3، ص 298 آورده است كه: قصْواء با فتحه قاف و مدّ است و بعضى كه قُصوى با ضمّه قاف و قَصر خواندهاند اشتباه است و اين ناقه حضرت غير از ناقه عَضْباء و جَدْعاء است، و نيز بعضى كه اين اسامى را عَلَم براى ناقه واحدى دانستهاند، اشتباه است.
[640] امام شناسى» مطبوع ج6، درس 83 تا 90 صفحه 133، از «تاريخ» يعقوبى، طبع بيروت سنه 1379 هجريّه، ج2، از ص209 تا ص.212
[641] تاريخ» يعقوبى، ج2، ص 111 و.112
[642] ينابيعالمودّة» ص.30 و قندوزى گويد: ايضاً اين حديث را محمّدبن على حكم ترمذى در كتاب خود «نوادر الاصول» با همين عبارت تخريج كردهاست. در «ينابيع المودّة» همين طور است ولى ظاهراً «حكيم» صحيح است.
[643] أبوالفداء ابنكثير دمشقى در تفسيرخود در ذيل آيه مباركه مودّت عين گفتار ترمذى را مَتْناً و سنداً آورده است.
[644] ينابيع المودّة» ص.41
[645]أرجح المطالب» ص 335 تا ص 341 ضمن بيان احاديثى در اين باب از جامع ترمذى، ج2، ص.308
[646] عبقات»، ج 1،ص 424 ضمن ترجمه احوال ابن اثير جزرى.
[647] مصابيح السّنّة» ج 2، ص.206
[648] عبقات»، ج 2، ص 577 و ص.578
[649] نظم دررالسمطين» طبع نجف اشرف، ص.232
[650] المراجعات» طبع اوّل، ص.15
[651] البداية و النهاية» ج 5، ص 70، و «سيره» ابنهشام ج 4، ص 1022 تا ص 1023، و «سيره حلبيه» ج 3، ص 298 و ص 299، و «بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 6، ص 668 از كتاب «منتقَى»، و «روضة الصّفا» ج 2، حجّةالوداع، و «تاريخ» طبرى ج 3، ص 150 و ص 151 از طبع دوّم دارالمعارف، و «الوفاءُ بأحوال المصطفى» ج 1، ص 212، و «الكامل فى التاريخ»، ج 2، ص302، و محمد حَسَنَيْن هيكل در كتاب «حياة مُحَمّدصلى الله عليه وآله از ص 461 تا 463 آورده است.
[652] سيره» ابنهشام، ج 4، ص.1022
[653] جامع الصّغير» ص.104