مورد چهارم خطبه رسول اللهصلى الله عليه وآله در تمسّك به ثَقَلَيْن در مسجد خَيْف در روز عيد قربان است.
بايد دانست كه از اعلام و اساطين علماى شيعه ـ رضوانالله عليهم ـ درباره تمسّك به ثقلين از حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله در حجّة الْوَدَاع در خصوص سرزمين مِنَى سه خطبه مختلف المضمون وارد است:
أوّل از شيخ اجلّ اعظم ابن ابى زَينَب محمّد بن ابراهيم نُعمَانى از أعلام قرن رابع، كه در كتاب نفيس خود به نام «غَيْبَت» ذكر نموده است. او مىگويد: خبر داد به ما محمّد بن هَمّام بن سُهَيل كه گفت: حديث كرد براى ما ابوعبدالله جعفر بن محمّد حسنى كه گفت : حديث كرد براى ما ابواسحق ابراهيم بن اسحق حِمْيَرى كه گفت: حديث كرد براى ما محمّد بن [يَ ] زيد بن عبدالرحمن تيمى، از حَسَن بن حسين انصارى ، از محمّد بن حسين، از پدرش، از جدّش كه گفت: حضرت امام علىّ بن الحسين عليهما السلام گفتند:
ص 354
رسول خداصلى الله عليه وآله روزى در مسجد نشسته بودند و با آن حضرت اصحاب نيز بودند، پيامبر فرمود: يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ مِنْ هَذَا الْبَابِ رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الْجَنّةِ يَسْألُ عَمّا يَعْنِيهِ.
«داخل مىشود بر شما از اين در مردى از اهل بهشت، و از چيزى كه براى او مهمّ است و به كارش مىخورد سؤال مىكند.»
در اين حال مردى بلند قامت شبيه مردان طائفه مُضَر وارد شد، و جلو آمد، و بر رسول خداصلى الله عليه وآله سلامكرد و نشست و گفت: يَا رَسُول الله! من شنيدهام كه خداوند عزّوجلّ در آيات نازله مىگويد: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِاللهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرّقُوا [654] . مراد از اين ريسمان خدا كه به ما امر مىكند تا بدان اعتصام كنيم و از او تفرّق و جدائى پيدا ننمائيم چيست؟!
حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله مدّتى با توجه و سكوت سر خود را به زير انداخته، و پس از آن بلند نموده و با دست خود اشاره به سوى علىّ بن ابيطالبصلى الله عليه وآله نمودند و گفتند: هَذَا حَبْلُ اللهِ مَنْ تَمَسّكَ بِهِ عُصِمَ بِهِ فِى دُنْيَاهُ وَ لَمْ يَضِلّ بِهِ فِى آخِرَتِهِ. «اين است ريسمان خدا، آن ريسمانى كه هركس بدان تمسّك كند، در دنيايش از گزند آفات مصون مىشود، و به واسطه اتّصال با او در آخرتش نيز گمراه نمىگردد.»
آن مرد به سوى علىعليه السلام برجست و از پشت سر، على را در آغوش گرفت و با خود مىگفت : اِعْتَصَمْتُ بِحَبْلِاللهِ وَ حَبْلِ رَسُولِهِ. «من به ريسمان خدا و ريسمان رسول خدا چنگ زدم و ملاذ و ملجأ كانونِ وجودى خويش قرار دادم.» و سپس برخاست و پشت كرد و خارج شد.
يكى از مردمان حاضر گفت: يا رسول الله! آيا من خودم را به وى برسانم و تقاضا كنم تا براى من استغفار كند؟!
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إذاً تَجِدُهُ مُوَفّقاً. [655] «در اين صورت او را موفّق خواهى
ص 355
يافت». و آن مرد به او ملحق شد و از او خواست تا از خدا برايش غفران طلب نمايد. آن مرد به اين مرد گفت: آيا فهميدى آنچه را كه رسول خداصلى الله عليه وآله به من گفت چه بود؟ و آنچه را كه من به او گفتم چه بود؟ گفت: آرى. آن مرد گفت : اگر بدين ريسمان متمسّك باشى خداوند تو را مورد مغفرت خود قرار مىدهد و گرنه خدا تو را نمىآمرزد!»
اگر رسول خداصلى الله عليه وآله ما را به ريسمان خداوند كه خداى عزّوجل در كتابش ما را امر به اعتصام به آن نموده است و اينكه از آن جدا نشده تفرقه از آن پيدا نكنيم، د��الت نكرده بود، در اين صورت براى دشمنان دين و معاندين، راه تأويل در كتاب خدا باز مىشد و از روى عناد و حَسَد از مراد و منظور آيات عدول نموده، آنها را تأويل كرده و به غير از كسانى كه مقصود خدا بودهاند و رسول خدا بر آنان دلالت نموده است، منطبق مىساختند . امّا رسول خداصلى الله عليه وآله در خطبه مشهوره خود كه در مسجد خَيْف در حجّةُ الوَداع ايراد فرمود، چنين گفت:
إنّى فَرَطُكُمْ وَ إنّكُمْ وَارِدُونَ عَلَىّ الْحَوْضَ، حَوْضاً عَرْضُهُ مَا بَيْنَ بُصْرَى إلَى صَنْعَاءَ، فِيهِ قِدْحَانٌ عَدَدَ نُجُومِ السّمَاءِ. ألَا وَ إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: الثّقَلُ الأكْبَرُ الْقُرْآنُ، وَ الثّقَلُ الأصْغَرُ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. هُمَا حَبْلُ اللهِ مَمْدُودٌ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللهِ عَزّوَجَلّ، مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا، سَبَبٌ مِنْهُ بِيَدِاللهِ، وَ سَبَبٌ مِنْهُ بِأيْدِيكُمْ. [656]
إنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ نَبّأنِى أنّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ كَإصْبَعَىّ هَاتَيْنِ ـوَ جَمَعَ بَيْنَ سَبّابَتَيْهِ ـ وَ لَا أقُولُ كَهَاتَيْنِ ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبّابَتِهِ وَ الْوُسْطَى ـ فَتَفْضُلَ هَذِهِ عَلَى هَذِهِ.
«من جلودار و پيشرو شما هستم و شما بر من در حوض كوثر وارد مىشويد حوضى كه وسعتش به قدر وسعت ميان شهر بُصراى شام است تا شهر صنعاء يمن.
ص 356
در آن حوض قدحهائى است به تعداد ستارههاى آسمان. آگاه باشيد كه من در ميان شما دو چيز ارزشمند و گرانقدر را به يادگار و خلافت مىگذارم: چيز ارزشمند بزرگتر قرآن است و چيز ارزشمند كوچكتر عترت من است اهلبيت من. آندو ريسمان خدا هستند كه ميان شما و ميان خداوند عزوجل كشيده شده است. مادامى كه شما بدان تمسّك كنيد گمراه نمىشويد. سببى از آن به دست خداست و سببى از آن به دست شماست .
خداوند لطيف و خبير مرا آگاه كرده است كه آن دو از هم جدا نمىشوند تا بر من در حوض وارد شوند مانند اين دو انگشت منـ در اين حال رسول خدا دو انگشت سبّابه خود را كنار هم نهادـ و نمىگويم: مثل اين دو انگشتـ و در اين حال رسول خدا انگشت سبّابه و انگشت وسطى را كنار هم نهادـ تا در نتيجه يكى بر ديگرى فضيلت داشته باشد.»
نُعْمانى پس از بيان اين حديث گويد: من اين روايت را به سه سند ديگر روايت مىكنم: اوّل از عبدالواحد بن عبدالله متّصلاً تا برسد به اميرالمؤمنينعليه السلام. دوم از عبدالواحد بن عبدالله متّصلاً تا برسد به حضرت صادقعليه السلام. سوم از عبدالواحدبن عبدالله متّصلاً تا برسد به حضرت باقرعليه السلام. [657]
دوم از شيخ اكبر و اعظم سَعْد بن عبدالله قُمّى در كتاب «بَصائرُ الدّرَجَات» كه گويد : حديث كرد براى ما قاسم بن محمّد اصفهانى از سليمان بن داود منقرى معروف به شاذكونى از يحيى بن آدم از شريك بن عبدالله از جابر بن يزيد جعفى از حضرت باقرعليه السلام كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله مردم را در سرزمين مِنَى براى خطبه فراخواند و فرمود : أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْتَضِلّوا : كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى، فَإنَهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.
ص 357
ثُمّ قال: أيّهَاالنّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ حُرُمَاتٍ ثَلَاثٍ: كِتَاب اللهِ عَزّوَجَلّ وَ عِتْرَتِى وَالْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ.
ثُمّ قَالَ أبُوجَعْفَرٍعليه السلام: أمّا كِتَابُ اللهِ فَحَرّفُوا، وَ أمّا الْكَعْبَةَ فَهَدَمُوا، وَ أمّا العِتْرَةَ فَقَتَلُوا، وَ كُلّ وَدَايِعَ نَبَذُوا مِنْهَا فَقَدْ نَبَذُوا. [658]
«اى مردم من در ميان شما دو چيز پربها و نفيس را مىگذارم كه مادامى كه بدانها تمسّك كنيد گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، پس آن دو از هم جدا نمىشوند تا بر من در حوض وارد گردند.
سپس فرمود: اى مردم! من در ميان شما سه چيز محترم را كه داراى حرمت و احترام الهى است مىگذارم: كتابالله عزّوجلّ، و عترت من، و كعبه بيتالله الحرام.
در اين حال حضرت باقرعليه السلام فرمودند: امّا كتاب خدا را تحريف كردند، و امّا كعبه را منهدم نمودند، و امّا عترت را كشتند، و تمام وديعهها و امانتهاى خداوندى را به دور افكندند، و تحقيقاً به دور افكندند.»
شيخ اقدم ابوجعفر محمّدبن حسن بن فَرّوخ صَفّار در «بَصَائِر الدّرَجات» از على بن محمّد از قاسم بن محمّد از سليمان بن داود از يحيى بن اديم از شريك از جابر از حضرت باقرعليه السلام عين متن اين روايت را روايت مىكند. [659]
ص 358
سوم از شيخ جليل ابومنصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى در كتاب «احتجاج» كه گفت: حديث كرد براى ما محمّد بن موسى همدانى كه گفت: حديث كرد براى ما محمّد بن خالد طَيَالِسى كه گفت: حديث كرد براى ما سيف بن عَميره و صالح عَقَبَه، هر دوى آنها از قيس بن سَمْعان، از عَلْقَمَة بن محمّد حضْرَمى، از حضرت باقر محمّد بن علىعليه السلام كه خطبه رسولالله را در مسجد خَيف ذكر كرد كه آن حضرت فرمود: مَعَاشِرَ النّاسِ! إنّ عَلِيّاً وَ الطّيّبِينَ مِنْ وُلْدِى هُمُ الثّقَلُ الأصْغَرُ، وَ الْقُرآنُ هُوَ الثّقَلُ الأكبَرُ، فَكُلّ واحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ، لَايَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، اُمَنَاءُ اللهِ فِى خَلْقِهِ وَ حُكّامُهُ فِى أرْضِهِ.
ألَا وَ قَدْ أدّيْتُ، ألَا وَ قَدْ بَلّغْتُ، ألَا وَ قَدْ أسْمَعْتُ، ألَا وَ قَدْ أوْضَحْتُ، ألَا وَ إنّ اللهَ عَزّوَجَلّ قَالَ؛ وَ إنّمَا قُلْتُ عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزّوَجَلّ، ألَا إنّهُ لَيْسَ أميرُالْمُؤمِنينَ غَيْرَ أخى هَذَا، وَ لَا تَحِلّ إمْرَةُ الْمُؤمِنينَ لِأحَدٍ غَيْرِهِ. [660]
«اى جماعت مردم! تحقيقاً و مسلّماً على و پاكيزگان از اولاد من، ايشانند ثَقَل اصغر، و قرآن است ثقل اكبر. هر كدام از آنها از ديگرى خبر مىدهند، و هر كدام
ص 359
موافق با ديگرى هستند، و از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد گردند، آن دو چيز امينان خدا هستند در ميان مخلوقاتش، و فرمانروايان خدا هستند در روى زمينش.
آگاه باشيد كه من حقّاً ادا كردم! آگاه باشيد كه من حقّاً رساندم! آگاه باشيد كه من حقّاً شنواندم! آگاه باشيد كه من حقّاً روشن كردم! آگاه باشيد كه اين گفتار، سخن خداوند عزّوجلّ است و من از قول او مىگويم ! آگاه باشيد كه غير از اين برادرم كسى امير بر مؤمنان نيست و امارت و حكومت بر مؤمنين براى احدى جز او حلال نيست!»
بايد دانست كه علماء براى حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله در زمين مِنَى سه خطبه ذكر كردهاند: اوّل در خود مسجد خَيْف كه در روز عيد قربان كه روز دهم از ماه ذىالحجّة است ايراد فرمودند.
دوم در روز قَرّ كه روز يازدهم [661] است در منى ايراد كردهاند. و سوم در روز نَفْر اوّل كه روز دوازدهم است در آخرين نقطه مِنَى در عَقَبَه ذكر نمودهاند. و چون اين مطالبى كه ما در اين خطبه از رسول خدا در سرزمين منى ذكر كرديم ، در عبارات و مضمون كاملاً مخالف يكديگرند، مى توان آنها را سه خطبه متفاوت شمرد و بنابر اين با آنچه كه علماء ذكر كردهاند تطبيق نموده، و مىتوان گفت كه يكى از اين خطبهها را در روز عيد و يكى را در روز قَرّ و يكى را در روز نَفْر درباره وصيّت و تأكيد تمسّك به ثَقَلَيْن ايراد نموده باشند.
عليهذا مورد پنجم و مورد ششم از موارد خطبه رسول اكرم در تمسّك به ثَقَلَيْن جاى خود را نشان مىدهند، و بايد اينك وارد شويم در مورد هفتم كه خطبه آنحضرت در جُحْفَه در وادى غَدير خُمّ مىباشد.
ص 360
و قبل از ورود در خطبه غدير ذكر اين نكته ضرورى است كه مورّخين عامّه در ذكر خطبههاى سرزمين منى تا توانستهاند آنها را مختصر كرده و جملات و عبارات رسول خدا را درباره تمسّك به ثقلين حذف كردهاند.
ابُوالفِداء دمشقى در تاريخ خود خطبه رسولاللهصلى الله عليه وآله را در روز يازدهم ذىالحجّه بيان مىكند تا مىرسد به اينجا كه آنحضرت مىفرمايند: ألَا! لَا تَرْجِعُوا بَعْدِى كُفّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَاب بَعْضٍ! ألَا وَ إنّ الشّيْطَانَ قَدْ يَئِسَ أنْ يَعْبُدَهُ الْمُصَلّونَ وَلَكِنّهُ فِى التّحْرِيشِ بَيْنَكُمْ. ألَا هَلْ بَلّغْتُ؟! ألَا هَلْ بَلّغَتُ ؟! ثُمّ قَالَ: لِيُبَلّغِ الشّاهِدُ الْغَائِبَ فَإنّهُ رُبّ مُبَلّغٍ أسْعَدَ مِنْ سَامِعٍ. [662]
«آگاه باشيد! شما پس از من به كفر ديرينه خود برنگرديد كه بعضى از شما گردن ديگرى را بزند! آگاه باشيد كه اينك شيطان مأيوس شده است كه نمازگزاران، وى را بپرستند وليكن اميد در آن بسته است كه شما را به جان يكديگر اندازد و تا حدّ قدرتش در نائره نفاق و اختلاف و إغراء به فتنه و فساد شعلهافروزى كند. آگاه باشيد آيا من رساندم؟! آگاه باشيد آيا من رساندم؟! سپس فرمود: بر حاضرين لازم است كه اين مطالب مرا به غائبين برسانند، زيرا چه بسا آن أفرادى كه به آنها رسانيده مىشود سعادتشان بيشتر و بهره برداريشان از خود أفرادى كه حضور داشتهاند بيشتر باشد.»
أبوالفداء بيان خطبه حضرت را ادامه ميدهد تا مىرسد به اينجا كه مىگويد: حضرت فرمودند : أيّهَا النّاسُ! إنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا : كِتَابَاللهِ فَاعْمَلُوا بِهِ. [663] «اى مردم! من در ميان شما گذاردم چيزى را كه مادامى كه آن را بگيريد
ص 361
گمراه نشويد و آن كتاب خداست پس بدان عمل كنيد!»
به طور روشن و آشكارا از مقايسه ميان جميع روايات وارده در اين مقام و خطبههائى كه آنحضرت بيان فرمودهاند، به دست مىآيد كه لفظ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى هم در اين خطبه بوده و عناداً و بغياً و حسداً ساقط نمودهاند.
* * *
مورد هفتم: خطبه رسول الله صلى الله عليه وآله در تمسّك به ثقلين در غدير خُمّ
ما با توفيقات حضرت ايزد منّان عَزّ اسْمُه در مجلّد ششم از «امامشناسى» سفر حجّة الودَاع رسول اكرم را كه در حقيقت مقدّمهاى براى پايهگذارى ولايت و خلافت أميرالمؤمنينعليه السلام بود به طور تفصيل آورديم و بحث از خود حديث و خطبه غدير به تنهائى سه مجلّد هفتم و هشتم و نهم را استيعاب كرد. اينك در اينجا فقط با نهايت اختصار به ذكر حديث ثَقلين كه در اين خطبه آمده است از بعضى از مصادر مهمّ تاريخى اكتفا مىنمائيم. [664]
احمد بن ابى يعقوب كاتب عبّاسى در تاريخ خود آورده است كه چون رسول خدا از مكّه مراجعت نمود در جائى كه نزديك جُحْفَه بود و به آن غدير خم مىگفتند هجده شب كه از ماه ذىالحجّه سپرى شده بود، فرود آمد و به خطبه برخاست و دست علىّ بن ابيطالبعليه السلام را گرفت و گفت:
ألَسْتُ أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟!
قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ!
ص 362
قَالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَولَاهُ فَعَلِىّ مَوْلَاهُ. اللّهُمّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادِ مَنْ عادَاهُ.
«آيا من ولايتم از ولايت مؤمنين به خودشان بيشتر واكيدتر نيست؟ گفتند: آرى اى رسول خدا ! فرمود: بنابراين هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خداوندا تو ولايت كسى را داشته باش كه او ولايت على را دارد، و دشمن بدار آنكه را كه على را دشمن دارد.»
پس از اين فرمود: أيّهَا النّاسُ! إنّى فَرَطُكُمْ وَ أنْتُمْ وَارِدِىّ عَلَى الْحَوْضِ، وَ إنّى سَائِلُكُمْ حِينَ تُرِدُونَ عَلَىّ عَنِ الثّقَلَيْنِ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟!
قَالُوا: وَ مَا الثّقَلانِ يَا رَسُولَاللهِ؟!
قَالَ: الثّقَلُ الأكْبَرُ كِتَابُ اللهِ، سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِاللهِ وَ طَرَفٌ بِأيْدِيكُمْ، فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ وَ لَاتَضِلّوا وَ لَاتُبَدّلُوا، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى . [665]
«اى مردم! من راهنما و پيشرو شما هستم و جلو مىروم و شما همگى بر من در حوض وارد مىشويد، و چون شما مىآئيد من از شما درباره ثقلين مؤاخذه و پرسش مىكنم، حال ببينيد چگونه حقّ مرا در ثقلين نگهدارى مىكنيد؟!
گفتند: اى رسول خدا مراد از ثقلين چيست؟!
گفت: ثقل بزرگتر كتاب خداست، واسطه وسببى است كه يك سرش به دست خداست و سر ديگرش به دست شماست، پس آن را محكم بگيريد و گمراه نشويد و آن را تبديل و تحريف منمائيد! و عترت من اهلبيت من.» [666]
ص 363
ابن مَغازِلى با سند متّصل خود از وليد بن صالح از امرأة زيد بن ارقم [667] خطبه مفصّله غدير را روايت مىكند تا مىرسد به اينجا كه رسول خداصلى الله عليه وآله مىفرمايد: ألَا وَ إنّى فَرَطُكُمْ وَ إنّكُمْ تَبَعِى، تُوشِكُونَ أنْ تَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، فَأسْألُكُمْ حِينَ تَلْقَوْنَنِى عَنْ ثَقَلِى كَيْفَ خَلَفْتُمُونّى فِيهِمَا؟ !
قَالَ: فَاُعِيلَ [668] عَلَيْنَا مَا نَدْرِى مَا الثّقَلانِ حَتّى قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرينَ وَ قَالَ : بِأبِى أنْتَ وَ اُمّى أنْتَ يَا نَبِىّ اللهِ مَا الثّقَلانِ؟!
«آگاه باشيد كه من پيشرو شما هستم و شما دنبالهرو من! به نزديكى در حوض كوثر بر من وارد مىشويد، و من از شما سؤال مىكنم در وقتى كه شما مرا مىبينيد كه چگونه مرا و حقّ مرا در آن دو خليفه و يادگار بجاى آوردهايد؟!
زيدبن ارقم مىگويد: مطلب بر ما مشكل آمد كه مراد از ثقلين چيست؟ تا مردى از مهاجرين برخاست و گفت: پدرم و مادرم قربانت گردد اى پيامبر خدا! مراد از ثقلين چيست؟!
قَالَ: الأكْبَرُ مِنْهُمَا كِتَابُ اللهِ تَعَالَىـ سَبَبٌ طَرَفٌ [669] بِيَدِ اللهِ وَ طَرَفٌ بِأيْدِيكُمْ، فَتَمَسّكُوا بِهِ وَ لَاتَضِلّوا ـ وَ الأصْغَرُ مِنْهُمَا عِتْرَتِى. مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتِى وَ أجَابَ دَعْوَتِى! فَلَاتَقْتُلُوهُمْ وَ لَا تَقْهَرُوهُمْ وَ لَا تُقْصِرُوا عَنْهُمْ! فَإنّى قَدْ سَألْتُ لَهُمُ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ فَأعْطَانِى، نَاصِرُهُمَا لِى نَاصِرٌ، وَ خَاذِلُهُمَا لِى خَاذِلٌ، وَ وَلِيّهُمَا لِى وَلِىّ، وَ عَدُوّهُمَا لِى عَدُوّـ الخطبة. [670]
ص 364
ابن عَساكِر در «تاريخ دمشق» با سند متّصل خود از ابوطفيل عامربن واثله روايت كرده است كه او گفت: شنيدم از زيدبن ارقم كه مىگفت: رسول خداصلى الله عليه وآله در ميان مكّه و مدينه نزد پنج درخت بزرگ فرود آمد، مردم زير درختان را جارو زدند، در اين حال رسول خدا رفت و نماز خواند، و پس از آن براى خطبه قيام كرد و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد، و از مواعظ و مطالب موجب تذكار و يادآورى به قدرى كه خداوند مىخواست او بگويد گفت، پس از آن فرمود:
يَا أيّهَاالنّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ أمْرَيْنِـ لَنْتَضِلّوا إذَا اتّبَعْتُمُوهُمَا [ظ] ـ كِتَابَاللهِ وَ أهْلَ بَيْتِى عِتْرَتِى.
ثُمّ قَالَ: أتَعْلَمُونَ أنّى أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟! [قاله] ثَلاثَ مرّاتٍ. فَقَالَ النّاسُ! نَعَمْ! فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَإنّ عَلِيّاً مَوْلَاهُ. [671]
«اى مردم! من در ميان شما دو چيز را باقى مىگذارم كه تا زمانى كه از اين دو چيز پيروى كنيد گمراه نمىشويد: كتاب خدا و اهلبيت من عترت من! پس از آن فرمود: آيا مىدانيد كه ولايت من به مؤمنين از ولايت خودشان به خودشان قوىتر و شديدتر است؟! اين جمله را رسول خدا سه بار فرمود.
مردم گفتند آرى!...» [672]
بَلَاذُرى در «انساب الأشرف» در ترجمه اميرالمؤمنينعليه السلام با سند متّصل خود از زيدبن ارقم آورده است كه گفت: ما با رسولخدا در حجّةالوَداع بوديم چون به غديرخم رسيديم امر فرمود تا زير درختان را تنظيف كردند. سپس ايستاد و گفت:
كَأنّى قَدْ دُعِيتُ فَأجَبْتُ [وَ] إنّ اللهَ مَوْلَاىَ وَ أنَا مَوْلَى كُلّ مُؤمِنٍ، وَ إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا: كِتَابَاللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى! فَإنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ
ص 365
الْحَوْضَ . ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّ فَقَالَ: مَن كُنْتُ وَلِيّهُ فَهَذَا وَلِيّهُ. اللّهُمّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ!
راوى روايت، ابوطفيل گويد: من به زيدبن ارقم گفتم: تو خودت اين عبارت را از رسول اكرم شنيدى؟! گفت: در زير درختان كسى نبود مگر اينكه با چشمش ديد و با گوشش شنيد. [673]
نسائى در «خصائص» خود اين روايت را از زيدبن ارقم روايت كرده است. [674]
مُلاّ على مُتّقى در «كَنْزالْعُمّال» از ابنجَرير طَبَرى در «مُسْنَد زيد بن ارقم» از ابوطُفَيل آورده است كه: چون رسول خداصلى الله عليه وآله از حجّة الوَداع بازگشتند و به غدير خمّ رسيدند، امر كردند تا زير درختان را نظيف كردند و فرمودند:
كَأنْ قَدْ دُعِيتُ فَأجَبْتُ. إنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ، أحَدُهُمَا أكْبَرُ مِنْ الآخَرِ: كِتَابَ اللهِ ـ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّمَاءِ إلَى الأرْضِـ وَ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا، فَإنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.
ثُمّ قَال: إنّ اللهَ مَوْلَاىَ وَ أنَا وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ. ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّ فَقَالَ: مَن كُنْتُ وَلِيّهُ فَعَلىّ وَلِيّهُ. اللّهُمّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ!
فَقُلْتُ لِزَيْدٍ: أنْتَ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِاللهِصلى الله عليه وآله؟! فَقَالَ : مَا كَانَ فِى الدّوْحَاتِ أحَدٌ إلاّ قَدْ رَآهُ بِعَيْنِهِ وَ سَمِعَهُ بِاُذُنِهِ (ابن جرير). [675]
ابونُعَيْم اصفهانى با سند متّصل خود روايت مىكند از عبدالله بن جعفرـ در قرائتى كه براى او شده و با اذنى كه در روايت آن به ابونُعَيْم داده شده است ـ كه گفت: حديث كرد براى ما احمد بن يونس طَبّى، حديث كرد براى ما عمّاربن نَصْر، حديث كرد براى ما ابراهيمبن الْيَسَع مَكّى، حديث كرد براى ما جعفر بن محمّد از
ص 366
پدرش از جدّش از على كه گفت: رسولخداصلى الله عليه وآله در جُحْفه براى ما خطبه خواند... [676] و گفت:
أيّهَا النّاسُ! لَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُِمْ؟ قَالُوا: بَلَى! قَالَ: فَإنّى كَأنّى لَكُمْ عَلَى الْحَوْضِ فَرَطاً وَ سَائِلُكُمْ عَنِ اثْنَتَيْنِ: عَنِ الْقُرآنِ وَ عَنْ عِتْرَتِى ـ الخطبة. [677]
سَخَاوى با تخريج ابنعُقْده روايت كرده است از هارون بن خارجه از فاطمه دختر على بن ابى طالبعليه السلام از اُمّ سَلمَه كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله در غدير خم دست على را گرفت و بلند كرد تا جايى كه ما سپيدى زير بغل رسول خدا را ديديم و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ (الحديث). و نيز گفت: ياَ أيّهَا النّاسُ! اِنّى مُخَلّفٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى، وَ لَنْ يَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. [678]
قُنْدُوزى با تخريج بزّاز در مسندش روايت كرده است از اُمّ هانى خواهر اميرالمؤمنينعليه السلام كه چون رسول اكرمصلى الله عليه وآله از حجّش مراجعت نمود و در غدير خمّ نازل شد، در ميان گرماى روز به خطبه ايستاد و گفت:
أيّهَا النّاسُ! إنّى اُوشِكُ أنْ اُدْعَى فَاُجِيبَ، وَ قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْتَضِلّوا أبداً: كِتَابَ اللهِ ـ حَبْلٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللهِ وَ طَرَفُهُ بِأيدِيكُمْ ـ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى. اُذكّرُكُمُ اللهَ فِى اَهْلِ بَيْتِى، ألَا اِنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. [679]
ابو موسى مَداينى در «سِيرُ الصّحابة» حديث غدير خمّ را مفصّلاً از حذيفة بن
ص 367
اُسَيد تخريج كردهاست تا مىرسد به اين فقره كه رسول خدا مىفرمايد:
ألَا وَ إنّى سَائِلُكُمْ حِينَ تَنْزِلُونَ عَلَىّ عَنِ الثّقَلَيْنِ! فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا حِينَ تَلْقَوْنّى؟! قَالُوا: وَ مَا الثّقَلَانِ يَا رَسُولَ اللهِ؟!
قَالَ: الثّقَلُ الأكْبَرُ كِتَابُ اللهِ ـ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِاللهِ وَ طَرَفُهُ بِأيْدِيكُمْ؛ فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ؛ وَ لَا تَضِلّوا وَ تُبَدّلُوا ـ وَ الثّقَلُ الْأصْغَرُ عِتْرَتِى أهْلَبَيْتِى. قَدْ نَبّأنِىَ اللّطِيفُ الْخَبِيرُ أنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى يَلْقَيَانّى وَ سألْتُ رَبّى لَهُمَا ذَلِكَ! [680]
شيخ عبيدالله حنفى آمر تسرّى اين حديث را به عين همين متن از حُذَيفة بن اُسَيْد تخريج كرده است. [681]
شمسالدّين سَخاوى اين حديث را با همين متن از حذيفة بن اُسَيْد و زيدبن ارقم از طبرانى در «معجم كبير» آورده است و در پايان آن گويد: و از همين وجه ضياء در «مختاره» آورده است، و ابونُعَيْم در «حِلْيَه» و غيره از حديث زيدبن حسن انماطى از معروف بن خرّبوذ از ابوطُفَيْل از حذيفه به تنهائى روايت كرده است. [682]
نورالدّين سمهودى اين حديث را با همين متن از حُذيفة بن اُسَيد و عامر بن ليلى ابن ضمرة با تخريج ابن عقده در كتاب «موالاة» از طريق عبدالله بن سنان از ابوطفيل از آن دو نفر روايت كرده است، و ايضاً از طريق ابن عقده، ابوموسى مدينى در «سِيَر الصحابة» و حافظ ابوالفتوح عِجْلى در كتاب خود به نام «الموجز من فضائل الخلفاء» روايت نمودهاند. [683]
ص 368
ابن عساكر دمشقى اين حديث را با همين متن، در سياق طرق حديث غدير از معروف بن خرّبوذ مكّى از ابوطُفَيل از حُذَيفَة بُن اُسَيْد غِفارى روايت نموده است. [684]
سخاوى حديث ثقلين را در روز غدير خمّ از ابوسعيد خدرى به لفظ ديگرى نيز آورده است كه وى از زمره هفده نفر صحابى بود كه حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام آنها را و بقيّه حضار را قسم بهخدا دادند تا آنان كه در غدير بودند برخيزند و شهادت دهند.
و اين حديث را با تخريج ابن عقده از طريق محمّد بن كثير از فِطْر و ابوجارود از ابوطفيل روايت نموده است، و متن حديث در خصوص ثقلين اين است:
ثُمّ قَالَ: أيّهَا النّاسُ! إنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى. فَإنّهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. نَبّأنِى بِذَلِكَ اللّطِيفُ الْخَبِيرُ.
و از علىعليه السلام بخصوصه اينطور ياد فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىّ مَوْلَاهُ . اين شهادت را كه ابوسعيد در جمله هفده نفر داده است، حضرت فرمود: صَدَقْتُمْ، و أنَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ. [685]
و سَخاوى نيز حديث ثقلين را با تخريج ابن عقده در «موالاة» از حديث ابراهيم محمّد اسلمى از حسين بن عبدالله بن ضميره از پدرش از جدّش: ضميره اسلمى در روز غدير خمّ از حجّةالوداع بدين عبارت روايت كرده است كه: فَقَالَصلى الله عليه وآله: أمّا بَعْدُ، أيّهَا ال��ّاسُ ! فَإنّى مَقْبُوضٌ اُوشِكُ أنْ اُدْعَى فَاُجِيبَ، فَمَا أنْتُمْ قَائِلُونَ؟!
قَالُوا: نَشْهَدُ أنّكَ قَدْ بَلّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ أدّيْتَ!
قَالَ: إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلّوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى. ألَا وَ
ص 369
إنَهُمَا لَنْيَتَفَرّقَا حَتّى يَرَِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا. [686]
و به حديث ثقلين در روز غدير از رسول اكرمصلى الله عليه وآله اشاره فرموده است علاّمه آيةالله سيّد شرف الدين عاملى در كتاب «المراجعات». [687] ، [688]
* * *
پاورقي
[654] آيه 103، از سوره 3: آل عمران.
[655] در تعليقه آمده است كه: در بعضى از نسخ حديث اذاً تَجدُهُ مُرْفِقاً وارد است يعنى: تو او را مرد رفيق و همراه خواهى يافت.
[656] در تعليقه آمده است: و در نسخهاى گويد: و در روايت ديگرى طرف بيدالله و طرف بأيديكم وارد شده است.
[657] غيبت» نعمانى، طبع سنگى ص 16 تا ص 18 و طبع حروفى مكتبة الصدوق ص 41 تا ص.43 و در «غايةالمرام» ص 225 حديث 22، از خاصّه با اوّلين سند از سه سند ديگرى كه نعمانى ذكر كرده است، از نعمانى روايت نموده است.
[658] غاية المرام» ص 224 حديث شماره 17 از خاصّه از «بصائر الدّرجات» سعد بن عبدالله قمى.
[659] بصائر الدرجات»، محمد بن حسن صفّار، ص121 با اين تفاوت كه اوّلاً كلمه ايها الناس با حرف ندا: «يا» مىباشد و ثانياً در اين روايت أما ان تمسّكتم است بجاى ما ان تمسكتم و ثالثاً در آخرش دارد: و كلّ ودائع الله فقد تبرّوا. علاّمه حاج شيخ آقابزرگ طهرانى در «الذّريعة» ج 3، ص125 شماره 416 گويد: اين «بصائر الدّرجات» از محمّدبن حسن بن فرّوخ صفّار است كه در سنه 290 فوت كرده است و او از حضرت امام حسن عسكرىعليه السلام روايت مىكند. علاّمه طهرانى در ص 124 گويد ـ به شماره 415 ـ: كه «بصائر الدرجات» در مناقب از شيخ الطائفة ابوالقاسم سعدبن عبدالله اشعرى قمى است كه در سنه 299 و يا سنه 301 فوت كرده است ـ انتهى. بنابر اين روايتى را كه در اينجا ما از حضرت باقرعليه السلام آورديم هر دو نفر اين بزرگان در كتاب خود با يك سند ذكر كردهاند و جالب اين نكته است كه نام هر دو كتاب مشابه با هم و «بصائرالدرجات» است. علّامه طهرانى در ص 123 گويد: به شماره 414 كتاب ديگرى به نام «بصائر الدّرجات» در تنزيه نبوّات است كه شامل معجزات پيغمبراكرم است و از بعضى از اصحاب ماست.
[660] غايةالمرام» ص 226، حديث 34 از خاصّه. و در «احتجاج طبرسى» طبع حروفى نجف اشرف، ج 1، ص 75 و ص 76 عين متن اين حديث را در ضمن خطبه مفصّله غدير خمّ از حضرت امام محمّدباقرعليه السلام روايت كرده است وليكن با سند ديگر كه عبارت است از: ابوجعفر مهدى ابن ابى حرب حسينى مرعشى از ابوعلى حسن بن شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسى از پدرش ابوجعفر محمد بن حسن طوسى از جماعتى از ابو محمد هرون بن موسى تلعكبرى از ابوعلى محمد بن همّام از على سورى از ابومحمدعلوى از اولاد افطَس ـ كه از عبادالله الصّالحين بوده است ـ از محمد بن موسى همدانى؛ و از اين به بعد در سند عيناً مانند سند «غايةالمرام» است تا برسد به حضرت باقرعليه السلام. و در اين روايت بجاى و حُكّامه فى أرضه، حكماءُهُ فى أرضه آمده است.
[661] روز «قَرّ» روز يازدهم ذوالحجّه است كه حاجيان در زمين مِنَى مىمانند، روز نَفْر أوّل روز دوازدهم است كه عدّهاى از آنها از منى كوچ مىكنند، و روز نفر دوّم روز سيزدهم است كه بقيّه حاجيان كوچ مىنمايند.
[662] حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم غير از خطبه غدير خمّ كه پس از مراجعت از حجّ در بين راه صورت گرفت، در خود حجّ مجموعاً پنج خطبه ايراد كردهاند: روز هفتم ذوالحجّة در مكّه مكرّمه، روز نهم در زمين عرفات، روز دهم در منى در مسجد خيف، روز يازدهم نيز در زمين منى، روز دوازدهم نيز در منى در محلّى به نام عَقَبَه كه آخرين نقطه منى به طرف مكّه است. و ما شرح اين خطبهها را بطور تفصيل در ج 6، از «امامشناسى» از دوره علوم و معارف اسلام از ص 66 تا ص 158 آوردهايم.
[663]البداية و النّهاية» ج5، ص 201 تا ص.203
[664] قندوزى در «ينابيع المودّة» ص 447 باب 77، از «مناقب» احمد بن حنبل از حضرت امام جعفر صادقعليه السلام از پدرش امام محمد باقرعليه السلام روايت مىكند كه گفت: من نزد جابر بن عبدالله آمدم و به او گفتم: مرا از حجّةالوداع خبر بده! او براى من شرحى مفصّل بيان كرد و سپس گفت: قال رسولاللهصلى الله عليه وآله: إنى تارك فيكم الثقلين ان تمسكتم بهما لنتضلّوا من بعدى: كتابالله و عترتى أهل بيتى، و إنّهما لنيفترقا حتّى يردا عَلَىّ الحوض. قال: اللهمّ اشهد، اللهمّ اشهد، اللهم اشهدـ ثلاثاًـ. ايضاً اين روايت را امام علىّ الرّضا از پدرانشعليهم السلام روايت كردهاست.
[665] تاريخ» يعقوبى، طبع بيروت سنه 1379، ج2، ص.112
[666] أبوالفداء ابن كثير دمشقى در ذيل آيه مودّت در تفسير خود گويد: و قد ثبت فى الصّحيح أنّ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم قال فى خطبته بغديرخمّ: إنّى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى، وانّهما لنيفترقا حتّى يردا علىّ الحوض. و در همين جا روايت احمد بن حنبل را از زيد بن ارقم مفصّلاً نقل مىكند كه در آن رسول خدا فرمود: أمّا بعد، ألا أيّها الناس! إنّما أنابشر يوشك أن يأتى رسول ربّى فأجيب، و أنّى تاركفيكم الثقلين. أوّلهما كتاب الله تعالى فيه الهدى و النّور، فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به. ـ فحثّ على كتاب الله و رغّب فيه و قال:صلى الله عليه وآله وسلم: ـ و أهل بيتى، اذكّركم الله فى أهل بيتى، اُذكّركم فى أهل بيتىـالحديث.
[667] در تعليقه گويد: در «بحار» نقلاً از «عمده» ابن بطريق ص 51، ابن امراة زيدبن ارقم آورده است، و ايضاً در «الغدير» ج 7، ص 37 نقلاً از «عمده» ـانتهى. و ما كه سابقاً اين حديث را از «عبقات» نقل كرديم با لفظ زيدبن ارقم بود بدون ضمّ ضميمهاى.
[668] علتُ الضالّة أعيَلُ عَيْلاً و عَيْلاناً فأنا عائل: اذا لمتدر أىّ وجهة تبغيها. زمانى كه چيزى گم شود و انسان متحيّر بماند كه از كدام طرف بايد دنبالش بگردد.
[669] در تعليقه گويد: در حاشيه «ازهار» ـ يعنى كتاب الأزهار فى مناقب الإمام الأبرارـ طَرَفه، آمده است و همچنين در «عمده» و در «بحار الانوار» ـ به نقل از «عمده».
[670] مناقب» ابن مغازلى ص 18 ضمن حديث 23، و به وجه مبسوطترى علىبن عيسى اربلى در «كشف الغمّة» ص 16 آورده است
[671] تاريخ دمشق» ج 2، از ترجمه امام علىبن ابيطالبعليه السلام، ص 36، حديث.534
[672] ابن حجر هيتمى در «الصّواعق المحرقة» ص 25 قصّه غدير را با حديث ثقلين مشروحاً از زيدبن ارقم نقل كرده است.
[673] أنساب الأشراف»، ج 1، ص 315، حديث.46
[674] خصائص» ص 21 از طبع مطبعه تقدّم در قاهره.
[675] كنزالعمّال» طبع حيدرآباد سنه 1387، ج 15، ص.91 فضائل علىعليه السلام.
[676] در نسخه اصل «حلية الأولياء» سفيد مانده است.
[677] حلية الأولياء» ج9، ص.64
[678] عبقات» ج2، ص 582 ضمن ترجمه احوال سخاوى.
[679] ينابيع المودّة» ص.40 در «غاية المرام» ص 233 حديث شصت و هفتم از خاصّه از ابنبابويه با سند متّصل خود روايت مىكند از حضرت صادقعليه السلام از پدرش حضرت باقرعليه السلام كه او فرمود: من رفتم نزد جابر بن عبداللّه انصارى و به او گفتم: داستان حجّةالوداع را براى ما بيان كن! جابر حديثى طولانى در اين باره ذكر كرد و سپس گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: انى تاركٌ فيكم الثقلين ما ان تمسّكتم به لنتضلّوا من بعدى: كتاب الله عزّوجلّ و عترتى أهل بيتىسپس سه بار گفت: اللّهمّ اشْهَدْ!
[680] غايةالمرام» ص 214 حديث 9 از عامّه. در «غاية المرام» ص 225 حديث 25 از خاصه روايتى است از أبونصر محمّد بن مسعود عيّاشى در تفسير خود با اسنادش از أبوجميله مفضّل بن صالح از بعضى از اصحابش كه عين متن اين حديث را از رسول خدا ذكر نموده است.
[681] أرجح المطالب» ص 338 و بجاى تنزلون لفظ تَرِدون مىباشد، و لفظ سببٌ نيست.
[682] عبقات» ج 2، ص 578 و ص 579 درضمن ترجمه احوال سخاوى در كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف» با لفظ تردون و لفظ سببٌ، و بجاى لنيفترقا، لنينقضيا آمده است.
[683] عبقات» ج 2، ص 643 در ضمن ترجمه احوال سمهودى در كتاب «جواهرالعِقدين» با عين متن سخاوى بدون اندك اختلافى مگر در لنينقضيا كه در اين روايت ان لايتفرّقا وارد شده است.
[684] عبقات» ج 1، ص 402، در ضمن ترجمه احوال ابنعساكر از «تاريخ دمشق».
[685] عبقات» ج 2، ص 579 ضمن ترجمه احوال سخاوى در كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ اقرباء الرسول ذوى الشّرف».
[686] همين مصدر، ص.580
[687] المراجعات» طبع اوّل، ص 15: و قد صَدَع بها رسول اللهصلى الله عليه وآله فى مواقف شتّى: تارةً يوم غدير خمّ ـ الخ كلامه.
[688] بايد دانست كه اين روايات را ما غالباً از مصادر عامّه آوردهايم به جهت اتمام حجّت و الزام خصم، و گرنه در داستان غدير از مصادر خاصّه چه از كتب تفسير و چه از كتب حديث، و چه از كتب تاريخ و سيره، روايات بسيار است، همچون روايت شيخ مفيد در «ارشاد» كه داستان غدير وخطبه رسول الله و امر به تمسّك به ثقلين را مفصّلاً ذكر نموده است. (غايةالمرام ص 230 حديث چهل و هفتم از خاصّه، و نيز گويد: اين روايت را شيخ ابوعلى طبرسى در «إعلام الوَرَى» روايت نموده است.)