صفحه قبل

درس 191 تا 195:

موارد صدور ، و مواقع احتجاج ، و بحث كلامى حديث ثقلين

 


ص 309

بسم‏الله الرّحمن الرّحيم

و صلّى الله على محمّد و آله الطّاهرين،

و لعنةالله على أعدائهم أجمعين، من الآن إلى قيام يوم‏الدين،

و لاحول و لاقوّة إلاّ بالله العلىّ العظيم

تفسير آيه و اعتصموا بحبل الله

قالَ اللهُ الحكيمُ فى كِتابِهِ الْكَرِيم:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏اللهِ جَميعاً وَ لَاتَفَرّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْداءً فَألّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيّنُ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلّكُمْ تَهْتَدُونَ! [570]

«همگى به ريسمان خدا چنگ‏زنيد و تفرقه‏نكنيد، و نعمت خداوند را كه بر شما ارزانى داشت به خاطر بياوريد، در آن زمانى كه شما دشمنِ هم بوديد و خداوند در ميان دلهاى شما اُلفت‏افكند و بنابراين درسايه نعمت‏خدا برادر شديد، و شما در لب پرتگاه گودال آتش بوديد و خداوند شما را از آن برگرفت. اين‏طور اى پيامبر، خداوند آياتش را بر شما مردم، روشن و مبيّن مى‏دارد به اميد آنكه شما راه را پيدا كنيد!»


ص 310

و آيه ما قبل از اين آيه اين است:

يَا أيّهَاالّذينَ آمَنُوا اتّقُوااللهَ حَقّ تُقَاتِهِ وَ لَاتَمُوتُنّ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ. [571]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، تقواى خدا را آن طور كه بايد و شايد و سزاوار مقام تقواى اوست بجاى آوريد و مبادا مرگ شما را فراگيرد مگر آنكه شما در درجه أعلاى اسلام و تسليم باشيد!»

و آيات بعد از اين آيه، اينهاست:

وَلْتَكُنَ مِنْكُم اُمّةٌ يَدْعُونَ إلَى الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ. وَ لَاتَكُونُوا كَالّذِينَ تَفَرّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيّنَاتُ وَ اُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ. [572]

«و بايد در ميان شما اُمّتى باشند كه به سوى خير بخوانند، و امر به معروف كنند، و نهى از منكر بنمايند، و آنها هستند آنان كه البتّه رستگارند. و نبايد بوده باشيد مانند آنان كه تفرّق پيدا كردند، و اختلاف نمودند پس از آنكه بيّنات و ادلّه واضح و آشكارا بدانها رسيد، و آن جماعت براى ايشان است عذاب عظيم.»

تا مى‏رسد به اين آيه كه مى‏فرمايد: كُنْتُمْ خَيْرَ اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ و تُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ لَوْ آمَنَ أهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤمِنُونَ وَ أكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ [573].

«شما بهترين اُمّتى بوديد كه براى مردم برگزيده شد، كه به شايستگى و نيكى و امور شناخته شده و پسنديده امر مى‏كرديد، و از زشتى و پليدى و امور ناشناخته و نكوهيده نهى مى‏نموديد و ايمان به خدا مى‏آورديد! و اگر اهل كتاب هم ايمان آورده بودند تحقيقاً براى ايشان خوب بود. بعضى از آنان از مؤمنين هستند و اكثريّت آنها از فاسقين مى‏باشند.»

بازگشت به فهرست


ص 311

تفسير آيه اعتصام از علامه طباطبائي (ره)

حضرت علاّمه ا ستاذنا الأعظم آيةالله طباطبائى ـ قدس الله تربته الزّكيّة ـ در تفسير وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏اللهِ جَميعاً وَ لَا تَفَرّقُوا، فرموده‏اند: خداوند سبحانه در آيات سابقه فرمود: وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِىَ إلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ [574] .

«و چگونه شما كافر شده‏ايد در حالى كه آيات خدا بر شما خوانده مى‏شود و در ميان شما رسول خدا مى‏باشد؟! و كسى كه اعتصام به خدا نموده او را تكيه‏گاه خود قرار دهد، تحقيقاً به سوى صراط مستقيم رهبرى شده است.»

اين آيه مى‏رساند كه تمسّك به آيات خدا و به رسول خدا (كتاب و سنّت) اعتصام به خداست و متمسّك و معتصم بالله در امن و ايمنى است و هدايتش تضمين شده است. و تمسّك به رسول خدا تمسّك به كتاب خداست، زيرا كه كتاب، امر به تمسّك به رسول الله را نموده است: مَا آتَاكُمُ الرّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. [575] «آنچه را كه رسول ما به شما داده است، پس بر شما واجب است آن را بگيريد، و آنچه را كه از شما منع كرده است پس واجب است از آن اجتناب نمائيد!» و در آيه مورد نظر و تفسير يعنى در و اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏اللهِ جَمِيعاً مى‏بينيم كه آن اعتصام سابق كه مردم را به سوى آن فرا خواند: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم، تغيير و تبديل يافته و از اعتصام به خدا، به اعتصام به ريسمان خدا تعبير شده است.

و از اين نتيجه مى‏شود كه حَبْل و ريسمانِ خدا همان كتاب خداست كه واسطه و رابط ميان بنده و معبود است و آسمان را با زمين متّصل مى‏نمايد. و اگر مى‏خواهى اين‏طور بگو كه ريسمان خدا، قرآن و پيغمبر صلى الله عليه وآله است، و دانستى كه مفاد و مرجع هر دو يكى است.


ص 312

و قرآن كريم اگرچه هيچگاه نمى‏خواند مگر به تقواى حقيقى و اسلام ثابت ليكن منظور اين آيه غير از منظور آيه سابقه است كه به حقيقت تقوى و مرگ در حال اسلام ثابت و واقعى فرا مى‏خواند: يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ حَقّ تُقَاتِهِ وَ لَاتَمُوتّنّ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ. زيرا كه آيه سابقه، متعرّض حكم افراد است و اين آيه مورد تفسير متعرّض حكم جماعت مجتمع؛ و دليل گفتار ما لفظ جَميعاً و لفظ لَاتَفَرّقُوا مى‏باشد . و عليهذا اين آيات همان طور كه هر فردى را به عمل به كتاب و سنّت امر مى كند همان طور مجتمع اسلامى را به اعتصام به كتاب و سنّت امر مى‏نمايد. [576]

علاّمه مطلب را ادامه مى‏دهند تا مى‏رسند به آيه: وَ لَا تَكُونُوا كَالّذِينَ تَفَرّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيّنَاتُ. و در اينجا مى‏فرمايند: خداوند سبحانه در بسيارى از موارد كلامش اين تفرقه و اختلاف را به ظلم و بغى و ستم نسبت داده است. خداوند سبحانه و تعالى مى‏گويد: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إلاّ الّذينَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ [577] . «و در آن اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه ادّله و بيّنه‏هاى روشن بدانها رسيد از روى ظلم و بغى و تجاوزى كه در ميان آنها بود.»

با اينكه مى‏دانيم ظهور اختلاف در عقائد و آراء در ميان مردم به واسطه اختلاف فهم‏ها و سعه انديشه‏هايشان ضرورى است. ليكن با وجود ضرورى بودن اختلاف در عقائد و افكار، رد كردن مجتمع صحيح اين اختلاف را و بر گرداندن افراد مختلف العقيده و الفكر را به جانب اتّحاد همچنين ضرورى است. پس رفع اختلاف بدين گونه ممكن است، و به واسطه آن عامل برطرف كننده مقدور است؛ و اعراض امّت از اين امر، بغى و ستمى است از ناحيه آنها و القاء نفوسشان را در تهلكه اختلاف، تعدّى و تجاوزى است كه با اختيار از آنها سر زده است.

قرآن عظيم در دعوت خود به اتّحاد تأكيد مى‏فرمايد و در نهى و جلوگيرى از


ص 313

اختلاف به حدّ اعلاى بلوغ رسيده است. و اين نيست مگر به علّت آنكه در امر اين امّت تفرّس نموده است كه آنها نيز مانند امّت هاى پيشين، بلكه بيشتر و شديدتر از آنها بزودى با هم اختلاف مى‏كنند. و ما در ابحاث سابقه مراراً گفته‏ايم: دأب قرآن كريم آن است كه هر جا كه در تحذير از چيزى مبالغه مى‏كند، و در نهى از ارتكاب آن اِصرار و اِبرام زياد اعمال مى‏دارد، اين علامت وقوع آن چيز و ارتكاب آن است.

و اين امرى است كه پيغمبرصلى الله عليه وآله مانند قرآن خبرداده است كه اختلاف كم‏كم در اُمّتش ظهور مى‏كند، و سپس به صورت فرقه‏هاى گوناگون پديدار مى‏شوند، همان طور كه يهود و نصارى در ميان خود اختلاف كردند اين امّت نيز بزودى با هم اختلاف پيدا مى‏كنند، و اين امر در بحث روائى كه عنقريب خواهد آمد روشن مى‏شود.

حوادث واقعه تاريخ، و جريانات تازه پديد، اين غيب‏گوئى قرآن را تصديق مى‏نمايد. امّت رسول خداصلى الله عليه وآله پس از وى درنگ نكردند كه ناگهان متفرّق و متشتّت شدند و به صورت آراء و مذاهب و مكاتب گوناگونى درآمدند كه بعضى بعض دگر را تكفير كردند. و اين جريان از عصر صحابه تا امروز كه ما هستيم پيوسته ادامه دارد و هر وقت كسى خواسته است در ميان دو مذهب رفع اختلافى را بنمايد، خود زاينده مذهب سومى گرديده است.

آنچه كه بحث تحليلى و تجزيه ما را بدان رهبرى مى‏كند آن است كه اصل اين اختلاف به منافقين برمى‏گردد كه قرآن درباره آنها با گفتار شديد و غليظ به ميدان آمده است، و خدعه و مكرشان را عظيم شمرده است.

و اگر آنچه را كه خداوند در آيات سوره بقره، و توبه، و احزاب، و منافقين، و غيرها بيان كرده است بنگرى تعجّب خواهى نمود. و اين در حالى بود كه رسول‏الله زنده بود و وحى منقطع نبود، امّا همين كه خداوند او را قبض روح نمود ناگهان دفعةً واحدة نام منافقين از بين رفت و زنگهايشان از صدا بيفتاد.

كَأنْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحَجُونِ إلَى الصّفَا                 أنِيسٌ وَ لَمْ يَسْمُرْ بِمَكّةَ سَامِرٌ


ص 314

«تو گوئى كه از حَجون تا كوه صفا انيسى نبوده است و در مكّه هيچ همدرد و همزبان و هم‏گفتگوى در شب وجود نداشته است.»

و درنگى نشد كه مردم خود را در دامان اختلاف شديدى يافتند، هر كدام به سوئى و به كنارى؛ مذاهب مختلف در نهايت بُعد و دورى از هم در آن به وجود آمد و حكومت‏هاى استبداد و تحكّم و زورگوئى ايشان را بنده و برده خود كرد و سعادت حيات و زندگى را به شقاوت ضلال و گمراهى بدل كردند وَ اللهُ الْمُسْتَعَان. و اميد ما از خداوند آن است كه ما را به استيفاى اين بحث در سوره برائت انشاءالله موفّق گرداند. [578] ، [579] ، [580]

بازگشت به فهرست

روايات وارده درباره حفظ و خلافت ثقلين در الميزان

آية الله علاّمه در بحث روائى از جمله مى‏فرمايند: در تفسير «الدّرّ المنثور» در قول خداى تعالى: واعتصموا بحبل الله جميعاً ـ الآية گويد: ابن ابى شيبه و ابن جرير از ابوسعيد خُدْرى تخريج روايت كرده‏اند كه او گفت: رسول‏خداصلى الله عليه وآله گفتند: كِتَابُ اللهِ هُوَ حَبْلُ اللهِ الْمَمْدُودُ مِنَ السّمَاءِ اِلَى الأرْض. «كتاب خدا ريسمانى است كه از آسمان به سوى زمين كشيده شده است.»

و در «الدّرّ المنثور» آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اين قرآن سبب و


ص 315

واسطه‏اى‏است كه يك طرفش به‏ دست خداست و طرف دگرش به دست شماست؛ پس بدان تمسّك كنيد كه گمراه نخواهيد شد و ابداً پس از آن گمراه نخواهيد شد! (لَنْ تضِلّوا وَ لَنْ تَضِلّوا بَعْدَهُ اَبَداً)، با تخريج ابن ابى شيبه از ابوشريح خزاعى.

و در «معانى الأخبار» از حضرت سجّادعليه السلام است كه در ضمن حديثى فرمود: وَ حَبْلُ اللهِ هُوَ الْقُرْآنُ. «ريسمان خدا همان قرآن است.» و درباره اين معنى روايات ديگرى از طرق فريقين شيعه و عامّه آمده است.

و در «تفسير عيّاشى» از حضرت باقرعليه السلام است كه: آلُ مُحَمّدٍ هُمْ حَبْلُ‏اللهِ الّذِى أمَرَ بِالاِعْتِصَامِ بِهِ، فَقَالَ: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لَاتَفَرّقُوا. «آل محمّد، ايشانند ريسمان خدا، آن ريسمانى كه خداوند امر كرده است بدان اعتصام جويند، و فرموده است: و همگى به ريسمان خداوند معتصم گرديد و جدائى و تفرقه ننمائيد!»

علاّمه مى‏فرمايند: راجع بدين معنى روايات ديگرى است و در بيان ما در قرآن مطالبى آمد كه اين واقعيّت را تأييد مى‏كند و روايات بعدى نيز اين معنى را تأييد مى‏نمايد.

بازگشت به فهرست

روايات افتراق امت اسلام بر هفتاد و سه فرقه

و در تفسير «الدّرّ الْمَنْثُور» طبرانى از زيدبن ارقم تخريج كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّى لَكُمْ فَرَطٌ وَ إنّكُمْ وَارِدُونَ عَلَىّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِى الثّقَلَيْنِ؟!

قِيلَ: وَ مَا الثّقَلَانِ يَا رَسُولَ اللهِ؟!

قَالَ: الأكْبَرُ كِتَابُ‏اللهِ عَزّوَجَلّ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِأيْدِيكُمْ، فَتَمَسّكُوا بِهِ لَنْ‏تَزَالُوا وَ لَنْ‏تَضِلّوا؛ وَ الأصْغَرُ عِتْرَتِى، وَ إنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، وَ سَألْتُ لَهُمَا ذَاكَ رَبّى، فَلَاتَقَدّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَ لَاتُعَلّمُوهُمَا فَإنّهُمَا أعْلَمُ مِنْكُمْ.

«من براى شما جلودار رهبرى هستم، و شما بر من در حوض كوثر وارد خواهيد شد، پس ملاحظه كنيد تا چگونه مرا و حقّ مرا در ثقلين (آن دو چيز نفيس و ارزشمند) باقى مى‏گذاريد؟!


ص 316

گفتند: اى رسول خدا مراد شما از ثقلين چيست؟!

فرمود: آن متاع ارزشمند و نفيس بزرگتر، كتاب خداى عزّوجلّ است كه يك سوى آن به دست خداست و سوى ديگر آن به دست شماست، پس بدان متمسّك گرديد كه ثابت مى‏مانيد و گمراه نمى‏گرديد . و متاع ارزشمند و نفيس كوچكتر عترت من است، و آن دو از هم جدائى ندارند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. و من اين پيوند و عدم انفكاك آن دو را از پروردگارم خواسته‏ام. بنابر اين شما از آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى‏شويد، و به آنها نياموزيد زيرا كه آن دو اعلم از شما مى‏باشند.»

علاّمه مى‏فرمايند: حديث ثَقَلَيْن از متواتراتى است كه بر روايت آن فريقين (شيعه و عامّه) اجماع دارند و در اوائل سوره بحث آن گذشت كه راويان آن را از اصحاب مردان و زنان به سى و پنج راوى رسانيده‏اند و جمع كثيرى از روات و اهل حديث آن را روايت نموده‏اند .

در تفسير «الدّرّ المنثور» ايضاً ابن‏ماجه و ابن جرير و ابن ابى حاتم از انس تخريج كرده‏اند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفته‏اند: اِفْتَرَقَتْ بَنُو إسْرَائِيلَ عَلَى إحْدَى وَ سَبْعينَ فِرْقَةً، وَ إنّ اُمّتِى سَتَفْتَرِقُ عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعينَ فِرْقَةً كُلّهُمْ فِى النّارِ إلاّ وَاحِدَةٌ.

قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! وَ مَا هَذِهِ الْوَاحِدَةُ؟!

قَالَ: الْجَمَاعَةُ. ثُمّ قَالَ: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً!

«بنى اسرائيل به هفتاد و يك فرقه منشعب و جدا شدند، و امّت من به هفتاد و دو فرقه منشعب و جدا خواهند شد كه همگى در آتشند مگر يك فرقه. گفتند: اى رسول خدا! آن يك فرقه كدام فرقه است؟! فرمود: جماعت. و پس از آن فرمود: جميعاً به ريسمان خدا اعتصام كنيد!» [581]


ص 317 (ادامه پاورقی)


ص 318

علاّمه مى‏فرمايند: اين روايت نيز از مشهورات است و شيعه به گونه‏اى ديگر آن را روايت كرده است به طورى كه در «خصال» و «معانى الأخبار» و «احتجاج» و «امالى» و «كتاب سليم بن قيس» و «تفسير عيّاشى» آمده است [582] و ما با عبارت


ص 319

«خصال» مى‏آوريم كه او با إسناد خود به سليمان بن مهران از جعفربن محمّد از پدرانش از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه وآله كه مى‏فرمود: «امّت موسى پس از وى بر هفتاد و يك ملّت پراكنده شدند، يك ملّت از آنها اهل نجاتند و هفتاد ملّت از آن در آتش. و امّت عيسى پس از وى بر هفتاد و دو ملّت پراكنده شدند، يك ملّت از آنها اهل نجاتندو هفتاد و يك از آنها در آتش. و امّت من پس از من بر هفتاد و سه ملّت پراكنده شوند، يك ملّت از آنها اهل نجاتند و هفتاد و دو ملّت از آنها در آتش.»

و اين روايت موافق است با رواياتى كه اينك بيان مى‏نمائيم.

در تفسير «الدّرّالْمَنْثُور» وارد است كه ابو داود تِرْمَذى و ابن مَاجه و حاكم ـ و حاكم آن را صحيح شمرده است ـ از ابُوهريره روايت كرده‏اند كه گفت: «رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: يهود بر هفتاد و يك فرقه منقسم شدند، و نصارى بر هفتاد و دو فرقه، و اُمّت من بر هفتاد و سه فرقه.»

علاّمه مى‏فرمايد: و اين معنى نيز با طرق ديگرى از معاويه و غيره روايت شده است.

بازگشت به فهرست

روايات شباهت عملكرد اين امت با امتهاي گذشته

و در تفسير «الدّرّ المنثور» است كه حاكم تخريج روايت كرده است از عبدالله بن عمر كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «بر امّت من خواهد آمد آنچه بر بنى‏اسرائيل آمده است (حَذْوَ النّعْلِ بِالنّعْلِ)، كاملاً مشابه و نظيرِ هم، مثل تشابه يك لنگه كفش با لنگه ديگر، به طورى كه در بنى‏اسرائيل اگر كسى بود كه با مادرش آشكارا زنا مى‏نمود، در امّت من هم نظير آن خواهد بود.

بنى‏اسرائيل بر هفتاد و يك ملّت منقسم شدند، و امّت من برهفتاد و سه ملّت منقسم خواهد شد كه همگى در آتشند مگر يك ملّت. گفته شد: آن ملّت كدام است؟! فرمود: آن ملّتى كه امروز من و اصحاب من برآنند.»

علاّمه مى‏فرمايند: و از «جامع الاُصول» ابن اثير جَزَرى از ترمَذى از عمرو بن عاص از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مثل اين روايت آمده است.


ص 320

و در «كمال‏الدّين» با اسناد خود از غياث بن ابراهيم از حضرت صادق از پدرانش‏عليهم السلام روايت است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: كُلّ مَا كَانَ فِى الاُمَمِ السّالِفَةِ فَاِنّهُ يَكُونُ فِى هذِهِ الاُمّةِ مِثْلُهُ حَذْوَ النّعْلِ بِالنّعْلِ، وَ الْقُذّةِ بِالْقُذّةِ.

«تمام آنچه در امّت‏هاى پيشين بوده است مثل آن در اين امّت خواهد بود مانند تشابهى كه يك لنگه نعل [583] با لنگه ديگر آن دارد، و مانند تشابهى كه يك چوبه تير با يك چوبه ديگر دارد.» [584]

و در «تفسير قمّى» از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وارد است كه فرمود: لَتَرْكَبُنّ سُنّةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النّعْلِ بِالنّعْلِ وَ الْقُذّةِ بِالْقُذّةِ، لَاتُخْطِؤُونَ طَرِيقَهُمْ وَ لَايُخْطَى، شِبْرٌ بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعٌ بِذِراعٍ، وَ بَاعٌ بِبَاعٍ، حَتّى أنْ لَوْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبّ لَدَخَلْتُمُوهُ !

قَالُوا: الْيَهُودَ وَ النّصَارَى تَعْنِى يَا رَسُولَ‏اللهِ؟! قَالَ: فَمَنْ أعْنِى؟ لَتَنْقُضُنّ عُرَى الإسْلامِ عُرْوَةً عُرْوَةً، فَيَكُونُ أوّلُ مَا تَنْقُضُونَ مِنْ دينِكُمُ الأمَانَةَ، وَ آخِرُهُ الصّلَوةَ.

«شما تحقيقاً و حتماً بر مركب سنّت پيشينيان از خود سوار خواهيد شد، طابق النّعل بالنّعل و القُذّة بالقُذّة، شما از راه و روش آنها تخطّى نخواهيد نمود و آن طريق هم به خطا پيموده نمى‏شود، شِبرْ به شِبرْ، و ذراع به ذراع، و باع به باع، [585] تا به جائى


ص 321

كه اگر در پيشينيان از شما كسى بوده است كه در سوراخ سوسمارى داخل مى‏شده است شما نيز داخل مى‏شويد.

گفتند: اى رسول خدا! مقصود شما يهود و نصارى هستند؟! فرمود: من آنان را قصد مى‏كنم پس چه كسى را غير از آنها قصد دارم؟! سوگند به خدا كه يكايك از دستگيره‏هاى اسلام را مى‏شكنيد ! اوّلين چيزى را كه از دينتان مى‏شكنيد امانت است و آخرين چيز از آن نماز.»

و از «جامع الاُصول» در آنچه از كتب صحاح استخراج كرده است و از صحيح ترمذى از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت است كه فرمود: وَ الّذِى نَفْسِى بِيَدهِ لَتَرْكَبُنّ سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ. «سوگند به آن خدائى كه جان من در دست اوست هر آينه شما مرتكب تمام سنّت‏ها و عادات و افعال شنيعه آنان كه قبل از شما بودند خواهيد شد!»

و در روايت رَزين [586] اين عبارت نيز به دنبال آن آمده است: حَذْوَ النّعْلِ بِالنّعْلِ وَ الْقُذّةِ بِالْقُذّةِ، حَتّى إنْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ أَتَى اُمّهُ يَكُونُ فِيكُمْ فَلَا أدْرى أتَعْبُدُونَ الْعِجْلَ أمْ لَا؟! [587]

«عيناً و طبقاً با كارهاى آنان بدون هيچ تفاوت، حتّى اگر در ميان آنان كسى باشد كه با مادرش جمع شود، در ميان شما هم خواهد بود، پس من نمى‏دانم آيا گوساله را هم مى‏پرستيد يا نه؟!»

علاّمه مى‏فرمايند: اين روايت نيز از روايات مشهوره‏اى است كه آن را اهل سنّت


ص 322

در كتاب‏هاى صحاحشان و غيرها روايت كرده‏اند؛ و روات شيعيان نيز در جوامع حديثشان روايت نموده‏اند .

بازگشت به فهرست

روايات رسول خدا كه بعضي از اصحاب را از حوض كوثر دور می‌كنند

و در صحيحين (صحيح بخارى و صحيح مسلم) از انس روايت است كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند كه: لَيَرِدَنّ عَلَىّ الْحَوْضَ رِجَالٌ مِمّنْ صَاحَبَنِى حَتّى إذَا رُفِعُوا اخْتُلِجُوا [588] دُونِى، فَلَاَقُولُنّ أىْ رَبّ أصْحَابِى! فَلَيُقَالَنّ: إنّكَ لَا تَدْرِى مَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ!

«سوگند كه هر آينه البتّه مردانى از اصحاب من بر من در حوض كوثر وارد خواهند شد تا همين كه بخواهد به حساب آنها رسيدگى شود از نزد من ايشان را بربايند و جدا كنند و روانه دوزخ سازند. پس البتّه من خواهم گفت: اى پروردگار من! اينها اصحاب من هستند! پس البتّه در جواب من گفته خواهد شد: تو نمى‏دانى آنان پس از تو چه كارهائى كرده‏اند، و چه حوادثى پديد آورده‏اند؟!»

و همچنين در صحيحين (صحيح بخارى و صحيح مسلم) از ابوهريره روايت است كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند: يَرِدُ عَلَىّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ رَهْطٌ مِنْ أصْحَابِى ـ أوْ قَالَ مِنْ اُمّتِى ـ فَيُحَلّؤونَ [589] عَنِ الْحَوْضِ. فَأقُولُ: يَا رَبّ أصْحَابِى. فَيَقُولُ: لَاعِلْمَ لَكَ بِمَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ، اِرْتَدّوا عَلَى أعْقَابِهِمُ الْقَهْقَرَى فَيُحَلّؤونَ. [590] ، [591]


ص 323 (ادامه پاورقی)


ص 324

«جماعتى از اصحاب بر من در روز قيامت وارد مى‏شوندـ يا اينكه فرمود: از امّت من ـ پس آنها را از ورود در حوض دُور مى‏زنند و منع مى‏كنند و طرد مى‏نمايند. پس من مى‏گويم : اى پروردگار من اينان اصحاب من هستند. در اين حال


ص 325

خدا مى‏گويد: تو نمى‏دانى كه پس از تو چه كارهائى كرده‏اند؟! ايشان بر پاشنه‏هاى گام‏هاى خود به قهقرى و عقب برگشته‏اند، بدين جهت آنان را در حوض منع و طرد نموده، دور مى‏افكنند.»

علاّمه مى‏فرمايند: اين حديث همچنين از روايات مشهوره‏اى است كه فريقين (شيعه و سنّى) در كتابهاى احاديث صحيحه و جوامع خود از عدّه‏اى از صحابه رسول‏اكرم صلى الله عليه وآله مانند ابن مَسْعود، و انَس، و سَهْل بن سَاعِد، و ابُوهَريْرَه، و ابوسعيد خُدْرى وَ عائِشه، و اُمّ سَلمه و اسْماء دختر ابوبكر و غيرهم و از بعضى از ائمّه اهل‏بيت‏عليهم السلام روايت كرده‏اند. [592]


ص 326 تا ص 332 ادامه پاورقی


ص 333

و روايات با كثرت آنها و با مضامين مختلفه‏اى كه در آنهاست، شهادت بر صدق آنچه ما از ظاهر آيات كريمه قرآنيّه استفاده نموده‏ايم مى‏دهند و حوادث و جرياناتى كه يكى پس از ديگرى بعد از رحلت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله پيش آمد، شهادت بر صدق روايت مى‏دهند .

بازگشت به فهرست

لزوم شناخت و پيروي امام معصوم

در تفسير «الدّرّ الْمَنْثُور» آمده است كه حاكم اين روايت را از ابن عمر تخريج نموده و آن را صحيح دانسته است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: مَنْ خَرَجَ مِنَ الْجَمَاعَةِ قَيْدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الإسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ حَتّى يُرَاجِعَهُ. وَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إمَامُ جَمَاعَةٍ فَإنّ مَوْتَتَهُ مِيتَةً جَاهِلِيّةً .

«كسى كه از جماعت و مجتمع دستور و امر و نهى و سنّت و ولايت رسول خدا به اندازه درازاى يك وجب خارج شود، گره و تعهّد و پيمان با اسلام را از گردنش


ص 333

انداخته است تا زمانى كه برگردد و بازگشت كند. و كسى كه بميرد و امامى را از طرف رسول براى مرجعيّت و اجتماع اسلام در سنّت و قانون و قرآن و ولايت براى خود اتّخاذ نكند حقّاً و تحقيقاً مانند مرگ مردم جاهليّت كه از اسلام بوئى به مشامشان نرسيده است مرده است.»

علاّمه مى‏فرمايند: مضمون و مفاد اين حديث نيز از روايات مشهورى است كه شيعه و عامّه از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت كرده‏اند كه فرمود: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيّةً. «كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مانند مردم زمان جاهليّت مرده است.»

و از «جامع الاُصول» از تِرْمَذى و «سنن» ابو داود از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت است كه: لَاتَزَالُ طَائِفةٌ مِنْ اُمّتِى عَلَى الْحَقّ. «پيوسته طائفه‏اى از امّت من بر حقّ هستند.»

و در تفسير «مجمع البيان» در تفسير اين كريمه مباركه: أكَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمَانِكُمْ . «آيا شما كافر شديد بعد از آنكه ايمان آورده‏ايد؟!» از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت است كه فرمود: هُمْ أهْلُ الْبِدَعِ وَ الْأهْوَاءِ وَ الآراءِ الْبَاطِلَةِ مِنْ هَذِهِ الاُمّةِ. «ايشان اهل بدعت‏ها و آراء و افكار باطل مى‏باشند كه در اين امّت پيدا مى‏شوند.» [593]


ص 334

و در «مجمع البيان» و «تفسير عيّاشى» در اين گفتار خداوند تعالى: كُنْتُمْ خَيْرَ اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ «شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم انتخاب و سوا گرديده شده‏ايد .» از ابوعمرو زبيرى از حضرت صادق‏عليه السلام روايت است كه فرمود: يَعْنِى الاُمّةَ الّتِى وَجَبَتْ لَهَا دَعْوَةُ إبْراهِيمَ، وَ هُمْ الاُمّةُ الّتِى بَعَثَ اللهُ فِيهَا وَمِنْهَا وَ إلَيْهَا، وَ هُمُ الاُمّةُ الْوُسْطَى، وَ هُم خَيْرُ اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ.

«مراد، امّتى است كه دعاى حضرت ابراهيم درباره آنها مستجاب شده است، و ايشانند امّتى كه خداوند در آن و از آن و به سوى آن مبعوث نموده است، و ايشانند امّت وسطى‏ و ميانه، و ايشانند بهترين امّتى كه براى مردم اختيار و انتخاب شده، از ديگران سوا كرده و بيرون كشيده شده‏اند.»

علاّمه مى‏فرمايند: در توضيح اين معنى از روايت در تفسير آيه: وَ مِنْ ذُرّيّتِنَا اُمّةً


ص 335

مُسْلِمَةً لَكَ [594] كه در سوره بقره آيه 128 آمده است، گذشت.

در تفسير «الدّرّالْمَنْثُور» آمده است كه ابن ابى حاتم از ابوجعفر تخريج روايت كرده است كه در تفسير كُنْتُمْ خَيْرَ اُمّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ گفته‏اند: أهْلُ بَيْتِ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله. [595] «مراد از بهترين امّتى كه از ميان مردم سوا شده و برگزيده و اختيار شده‏اند، اهل بيت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏باشند.»

اين بحث را از تفسير حضرت استاد ـ روحى له الفداء ـ بيان كرديم تا روشن شود آيات و روايات مسلّمه صحيحه مُتْقنه، درباره ثقلين و درباره مخالفين امامت چه مى‏گويد. و آنها كه پس از رسول اكرم براى اسلام بر سر و سينه مى‏زدند كارشان جز هواى نفس و پيروى از نفس امّاره و حبّ رياست و شهوت فرماندهى و حكومت در قالب خلافت چيزى نبوده است.

بازگشت به فهرست

نتايج تفسير علامه طباطبائي (ره) از آيات در مورد ثقلين

حضرت علاّمه در اين بحثها و بيان روايات صحيحه عامّه يك كتاب درس و تفسير و بيان و تاريخ را اجمالاً بيان فرموده‏اند، و ما نيز به جهت اهميّت آن، مو به مو بيان نموديم.

اوّلاً روشن ساخته‌اند كه اعتصام به خدا در سايه تمسّك به كتاب خدا و سنّت رسول خداست و بدون تمسّك به اين دو جلوه و دو ظهور از خدا، اعتصام به خدا محتوائى در بر ندارد. آيات خدا در كتاب، ارجاع به سنّت مى‏دهد و سنّت تحكيم قواعد و اساس كتاب را مى‏نمايد، پس تمسّك به كتاب و رها كردن سنّت، و اكتفا به حَسْبُنَا كِتَابُ الله كردن، در حكم ياوه گوئى‏هائى است كه در زير اين گنبد كبود جز از شيطان و اعوانش شنيده نشده است.

اين دو ظهور، دو ريسمان متّصل به خدا و به خلق خدا هستند و بدون كتاب و


ص 336

امام، مفهوم و مُفادى براى تكيه گاه مؤمن مسلمان در راه معرفت خدا و اسلام حقيقى و اعتصام به ذات احديّت وجود ندارد.

ثانياً در وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لَاتَفَرّقُوا، مراد مقام امامت است كه بايد همه مسلمين گرداگرد او اجتماع نمايند. اوست كه كتاب و سنّت را سرپا مى‏دارد. اوست كه بر ميزان كتاب و توحيد و درايت و معرفت و ولايت خويشتن، جماعت اسلام و ايقان را حفظ مى‏كند. اوست كه سِرّ رسول خداست، و پيوند با او پيوند با اسلام و روح نبوّت است. مراد از لفظ «جميعاً» در آيه و لفظ «جماعت» در روايت اين است، نه آن كه كسى با هوى و هوس بر اريكه خلافت غاصبانه تكيه زند، و امّت را جاهلانه به دور خود جمع كند، سپس نام اين جمعيت مجازى و ساختگى را جماعت گذارد، و صاحبان اصلى اين جماعت را به واسطه قلّت عدد، و نيامدن در اين گروه، از زمره متمرّدين و منعزلين از جماعت قلمداد كند، و با اين حربه مجازى كه به سرقت ربوده است، بر صاحبان واقعى آن بتازد و آنان را مخالف با جماعت بنماياند.

در اين چند جمله كوتاه توجّهى كنيد، تا يك كتاب از اسرار و رموز و مختفيات بر شما روشن گردد.

ثالثاً دعائى را كه حضرت ابراهيم كرد و به اجابت رسيد كه از ذرّيّه من امّت مسلمى را قرار بده، منظور ظاهر اسلام نيست كه هر كس لفظاً مسلمان باشد، گرچه در باطن آلوده و مغشوش و دچار ابتلائات نفسانى و غرور و حبّ جاه و آمال طولانى باشد، مورد استجابت دعاى او باشد. اينان كه داراى نفاق باطنى هستند نمى‏توانند مورد دعاى او واقع شوند. مراد از امّت مسلم خصوص اهل بيت و ائمّه طاهرين سلام‏الله عليهم اجمعين هستند.

رابعاً حقيقت اسلام، ولايت است و كسى كه امام را نشناسد اسلام نياورده است، و حديث مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتةً جاهِلِيّةً به خوبى مى‏رساند كه مردم دوران جاهليّت كه بهره‏اى از اسلام نداشتند به واسطه عدم معرفتشان به


ص 337

روح نبوّت و ولايت بوده است؛ و اين معنى بعينه در مسلمانى كه امام را نمى‏شناسد موجود است.

خامساً مى‏رساند كه پيوسته در هر زمان امام موجود است، و طائفه‏اى از امّت بر حقّ مى‏باشند و زمين از حجّت خالى نيست گرچه در اقليّت باشند؛ و اين مطلب وجود امام زمان را در دوران غيبت اثبات مى‏نمايد.

سادساً آنان كه با رسول خدا در سنّت مخالفت كردند، وصايت اميرالمؤمنين را نپذيرفتند، عنوان صحابى بودن بر آنان ارجى نمى‏نهد، و به واسطه مخالفت با حديث ثَقَلَيْن كه ركن اسلام است، و كارهاى جديد و حوادث غير مترقّب پس از رحلت آن حضرت، در حوض كوثر وارد نمى‏شوند و از آب آن نمى‏آشامند و از آن قدح‏هاى آنجا كه به مقدار شماره ستارگان است سهميّه‏اى ندارند. آنان را مى‏ربايند و مى‏برند به سوى دوزخ و از اطراف حوض منع و طرد مى‏نمايند. بهشت و كوثر اختصاص به صاحبان ولايت دارد، يعنى آنان كه با اسلام و كتاب، امام و ولايت را قبول كرده‏اند و بر ثقلين تكيه زده‏اند.

اينها مطالبى است كه از احاديث فريقين استفاده مى‏شود و در كتب صحاح نامبرده عامّه وجود دارد.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[570] صدو سومين آيه، از سوره مب��ركه آل عمران: سومين سوره از قرآن كريم.

[571] آيه 102، از سوره 3: آل‏عمران.

[572] به ترتيب آيه 104 و 105 و آيه 110، از سوره 3: آل‏عمران.

[573] به ترتيب آيه 104 و 105 و آيه 110، از سوره 3: آل‏عمران

[574] آيه 101، از سوره 3: آل‏عمران.

[575] آيه 7 از سوره 59: حشر.

[576] الميزان فى تفسيرالقرآن»، ج‏3، ص 406 و ص.407

[577] آيه 213 از سوره 2: بقره.

[578] الميزان فى تفسير القرآن» ج 3، ص 412 و ص.413

[579] محدّث عظيم سيّد هاشم بحرانى در «غاية المرام» ص 212 حديث هفتم از عامّه از ابواسحق احمد بن محمّد بن ابراهيم ثعلبى در تفسيرش در جزء دوم در تفسير سوره آل‏عمران در قول خداى تعالى: و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرقوا روايت كرده است با سند متّصل خود از عطيّه عَوْفى از ابوسعيد خُدرى كه گفت از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‏گفت: أيّها الناس إنى تركت فيكم الثَقَلَينِ خليفتين ان اخذتم بهما لن‏تضلّوا بعدى، أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله حبلٌ ممدود من السماء فى الأرض ـ أو قال: الى‏الأرض ـ و عترتى أهل بيتى، ألا و إنّهُما لن‏يفترقا حتّى يردا عَلَىّ الحوض.

[580] إمام فخر رازى در تفسير«مفاتيح الغيب» طبع دارالطباعة العامرة مصر، در ج‏3، ص 24 در ضمن تفسير آيه واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا گويد: از ابوسعيد از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت است كه فرمود: انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله تعالى حبل ممدود من السّماء إلى الارض، و عترتى أهل‏بيتى.

[581] 12) علاّمه بحرانى در «غايةالمرام» ص 577 و ص 578 باب 69 و 70 سه روايت از عامّه و يك روايت از خاصّه در اين مطلب آورده است. أمّا روايت اوّل از عامّه از موفق بن احمد خوارزمى است كه با سند متّصل خود روايت مى‏كند از زاذان از اميرالمؤمنين‏عليه السلام كه فرمود: تفترق هذه الاُمّة على ثلاث و سبعين فرقة، ثنتان و سبعون فى النار و واحدة فى الجنّة و هم الّذين قال الله عزّوجلّ فى حقهّم: و ممّن خلقنا امّة يهدون بالحقّ و به يعدلون و هم أنا و شيعتى:

«اين امّت بر هفتاد و سه فرقه جدا مى‏شوند، هفتاد و دو فرقه از آن در آتشند و يك فرقه در بهشت و ايشانند كه خدا درباره آنها فرموده است: و از ميان خلائقى را كه آفريده‏ايم جماعتى هستند كه با حق رهبرى مى‏شوند، و گرايش خود را به سوى حق قرار مى‏دهند. و آنان عبارتند از من و شيعيان من.»

دوم از عامّه از موفّق بن احمد خوارزمى با سند متّصل خود از أميرالمؤمنين‏عليه السلام كه فرمود: رسول خدا به من فرمود: يا على مَثَلُك فى اُمّتى مثل عيسى بن مريم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنون و هم الحواريّون و فرقة عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الايمان، و إنّ اُمّتى ستفترق فيك ثلاث فرق: شيعتك و هم المؤمنون و فرقة هم أعدائك و هم الناكثون و فرقة غلوا فيك و هم الجاحدون و هم الضّالّون، و أنت يا علىّ و شيعتك فى الجنّة و عدوّك و الغالى فيك فى النار.

«اى على مثال تو در اُمّت من مثال عيسى بن مريم است كه قوم او به سه گروه منقسم شدند گروهى مؤمن به او بودند و ايشانند حواريّون و گروهى با او دشمنى كردند و ايشانند يهود و گروهى درباره او غلوّ نمودند و از ايمان به در رفتند. و حقّاً اُمّت من درباره تو به سه گروه منقسم مى‏شوند: شيعيان تو كه به تو ايمان دارند، و دشمنان تو كه پيمان تو را شكستند، و گروهى كه درباره تو غلوّ نمودند و ايشانند منكران تو و گمراهان! و اى على تو با شيعيانت در بهشت هستى و دشمنانت و غلوّكنندگان درباره‏ات در آتش.»

و روايت سوم از ابن مردويه است كه از موثّقين و أعلام مشاهير عامّه است و اسناد مى‏دهد به اَبان بن تغلب از مسلم كه گفت: از أبوذر و سلمان و مقداد شنيدم كه مى‏گفتند: ما در حضور رسول خدا نشسته بوديم كه سه نفر از مهاجرين آمدند، در اين حال پيغمبر فرمود: تفترق اُمّتى بعدى ثلاث فرق: أهل حقّ لايشوبونه بباطل، مثلهم كالذّهب كلّما فَتَنَتْه النّار زاد جودةً و إمامهم هذا و أشار الى أحد الثلاثة و هو الّذى امر الله فى كتابه اماماً و رحمةً و فرقةٌ أهل باطل لا يشوبونه بحقّ مثلهم كمثل الحديد كلّما فتنته النّار زاد خبثاً و امامهم هذا. فسألتهم عن أهل الحقّ و امامهم فقالوا: علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام و أمسكوا عن الآخرين فجهدت فى الآخرين أن يسمّوهما فلم يفعلوا ـ هذه رواية أهل المذهب. «اُمّت من بعد از من به سه دسته منقسم مى‏شوند: أهل حقّ به طورى كه أبداً حق را به باطل آميخته نمى‏نمايند، مَثَل ايشان مَثَل طلاست كه هر چه آتش بدان بيشتر برسد و آن را آزمايش كند بر خوبى و پاكى آن مى‏افزايد و امام آنها اين است و اشاره كرد به يكى از آن سه نفر و او همان است كه خداوند در كتابش به عنوان امام و رحمت أمر به پيروى از وى نموده است. و فرقه‏اى أهل باطل هستند كه آن را با حقّ آميخته نمى‏كنند، مَثَل آنان مَثَل آهن است كه هر چه آتش بدان بيشتر برسد و آزمايش كند بر پليدى و كثافت او مى‏افزايد و امام آنها اين است! راوى مى‏گويد: من از ابوذر و سلمان و مقداد از أهل حقّ و امامشان پرسيدم گفتند: علىّ‏بن ابيطالب است و از آن دو نفر ديگر جويا شدم، ايشان از گفتن امساك نمودند و هر چه كوشيدم تا از آن دو نفر جويا شوم و نامشان را براى من ذكر كنند، نكردند. و اين روايت اهل مذهب است.

واما روايت خاصّه: شيخ طوسى در «أمالى» با دو سند متّصل خود از مجاشعى از محمدبن جعفر بن محمدعليه السلام از حضرت صادق‏عليه السلام، و از مجاشعى از حضرت على بن موسى الرّضا از پدرانش از أميرالمؤمنين‏عليهم السلام بدين گونه كه مجاشعى مى‏گويد: من از حضرت رضاعليه السلام شنيدم كه به رأس اليهود مى‏گفت: شما بر چند فرقه قسمت شديد؟ گفت: بر فلان و فلان! حضرت فرمود: دروغ گفتى آنگاه روى خود را متوجّه مردم نمود و فرمود: و الله لو ثنّيت لى الوسادةُ لَقَضَيْت بين اهل التوراة بتوراتهم و بين أهل الانجيل بإنجيلهم و بين أهل القرآن بقرآنهم. افترقت اليهود على احدى و سبعين فرقة: سبعون منها فى النار و واحدة ناجية فى الجنّة و هى التّى اتّبعت يوشع بن نون وصىّ موسى و افترقت النّصارى على اثنتين و سبعين فرقة احدى و سبعين فرقة فى النّار و واحدة فى الجنّة و هى الّتى اتّبعت شمعون وصىّ عيسى‏عليه السلام. و تفترق هذه الاُمّة على ثلاث و سبعين فرقة اثنت��ن و سبعون فرقة فى النار و واحدة فى الجنّة و هى الّتى اتّبعت وصىّ محمّدصلى الله عليه وآله.

در اينجا حضرت امام رضاعليه السلام با دست خود بر سينه مبارك زد (يعنى منم وصىّ محمدصلى الله عليه وآله) و سپس فرمود: ثلاث عشرة فرقة من الثلاث و سبعين (السبعين ـ ظ) فرقة كلّها تنتحل مودّتى وحبّى واحدةً منها فى الجنّة و هم النّمط الأوسط و اثنتا عشرة فى النّار. «سيزده گروه از هفتادو سه گروه همگى به مودّت و محبّت من گرائيده‏اند يكى از آنها در بهشت است و آن گروه ميانه‏رو هستند و دوازده گروه در آتشند.»

[582] شيخ مفيد در «امالى» طبع جامعة المدرّسين ص 212 و 213 با سند متصل خود از ابوهرون عبدى از ابوعقيل روايت كرده است كه گفت: ما در نزد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب‏عليه السلام بوديم كه گفت: لتفرقنّ هذه الاُمّة على ثلاث و سبعين فرقة، و الذى نفسى بيده كلّها ضالّة الاّ من اتّبعنى و كان من شيعتى. «اين امّت بر هفتاد و سه فرقه جدا مى‏شوند و سوگند به آن كسى‏كه جان من در دست اوست جميع آن فرقه‏ها گمراه هستند مگر كسى كه از من پيروى كند و از شيعه من باشد.»

[583] نَعْل يا نعال عبارت است از پاپوشى كه فقط كف دارد و مانند كفش رو ندارد مثل دَمپائى. و اين تشابه نعل‏بانعل بواسطه تقارب آنهاست زيرا يك جفت از نعلين را كه در نظر بگيريد، به يك لنگه آن از همه چيز شبيه‌تر لنگه ديگر آن است.

[584] قُذّة عبارت است از چوبه تير كه سابقاً از چوب و يا از نِىْ مى ساختند و سرش را پيكان مى‏زدند و بر دمش پَرْ قرار مى‏دادند تا اينكه اوّلاً چوبه تير بواسطه سبكى آن بتواند راه طولانى را طى كند و پيكان سرش كه از آهن و فولاد بودبر هدف بنشيند و زخم وارد كند و پَرِ دمش براى آن بود كه تير راست حركت كند و در راه كج و معوج نگردد. تير سازان چوبه‏هاى تير را اوّلاً مى‏بريدند، و با هم دسته مى‏كردند و باهم سر و ته آنرا قطع مى‏كردند تا همه كاملاً به قدر هم و اندازه هم باشد در اين صورت يكدانه چوب تيرى را كه در نظر بگيريم هيچ چيز شبيه‌تر به آن از دانه چوبه تير ديگرى نبود كه با هم ساخته شده بودند و سر و دم آنرا قطع كرده بودند. فلهذا حَذْو النّعل بالنّعل و القُذة بالقُذّة به دو چيزى مى‏گويند كه از هرجهت با هم مشابهت دارند.

[585] شِبر به معناى وَجَب است يعنى مقدار درازى سر انگشت ابهام تا انگشت خِنْصِر يعنى از شست تا انگشت كوچك در وقتى كه آن را باز مى‏كنند. و ذراع از سر انگشت است تا مرفق و طول آن در حدود نيم متر مى‏باشد. و باع عبارت است از فاصله سر انگشتان دو دست در وقتى كه دستها را كاملاً مى‏گشايند و يكى را به طرف راست و ديگرى را به طرف چپ مى‏برند.

[586] رزين بن معاويه عبدرى صاحب كتاب «الجمع بين‏الصّحاح السّتة» مى‏باشد.

[587] در «نهايه» ابن اثير، ج 2، ص 33 در ماده خشرم آمده است كه در خبر است از رسول خداصلى الله عليه وآله: لتركبنّ سنن من كان قبلكم ذراعاً بذراع، حتى لوسَلكوا خَشْرَمَ دَبْرٍ لَسَلكتموه. خشرم به كندوى زنبور عسل و خانه زنبور گويند و گاهى هم به خود آنها گفته مى‏شود، و دَبْر عبارت است از زنبور عسل.

[588] در «نهايه» ابن أثير، ج 2، ص 59 در مادّه خلج آمده است كه در حديث وارد است: «لَيَردنّ علىّ الحَوْض أقوامٌ ثُمّ لَيُختَلَجُنّ دُونى» اى يجتذبون و يُقتَطعون.

[589] در «نهايه» ابن اثير ج 1، ص 421 در مادّه حَلأ وارد است كه در حديث رسول‏الله آمده‏است: «يَرد عَلَىّ يَومَ القيمة رَهْطٌ فَيُحَلّأون عن‏الحوض» أى يُصَدّون و يُمْنَعون من وروده، يعنى آنها را از ورود در حوض كوثر منع مى‏كنند و بازمى‏دارند.

[590] بسيارى از صحابه خودشان معترف به جنايات و كارهائى كه بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله بجاى آورده‏اند مى‏باشند. بخارى در «صحيح» خود ج 2، ص 201 در باب مناقب عمربن خطّاب گويد: چون عمر را با دشنه زخم زدند شروع كرد به ناليدن. ابن عبّاس كه گويا او را بى‏طاقت يافت گفت: اى اميرمؤمنان! اگر اين حادثه براى تو پيش آمده است مهم نيست، زيرا تو با رسول خدا مصاحبت نمودى و خوب از عهده صحبت او برآمدى و سپس در حالى كه او از تو راضى بود از او مفارقت كردى، پس از او با ابوبكر مصاحبت نمودى و خوب از عهده صحبت او برآمدى، و پس از آن در حالى كه او از تو راضى بود از او مفارقت كردى! سپس با اين جماعت مصاحبت كردى و خوب صحبتى نمودى، و اينك اگر از ايشان مفارقت كنى در حالى مفارقت كرده‏اى كه آنها از تو راضى هستند. عمر در پاسخ گفت: أمّا مصاحبتى را كه از من با رسول خدا ذكر كردى با رضاى او، از منّت خداوند بود كه بر من منّت نهاد، و أمّا مصاحبت و خشنودى را كه از من با ابوبكر ذكر كردى آن هم از منّت خداوند بود كه بر من منّت گذارد، و أمّا ما تَرَى من جَزَعى فهو من أجلك و أجل أصحابك! و الله لو أنّ طِلَاعَ الأرض ذهباً لافتديتُ به من عذاب الله عزّ و جلّ قبل أن أراه. «و أمّا اين بيتابى و جزعى را كه از من مى‏بينى به خاطر توست و به خاطر همنشينان و ياران توست. سوگند به خدا اگر به قدر سنگينى تمام كره زمين طلا داشتم آن را فدا مى‏دادم تا قبل از اينكه عذاب خداى عزّوجلّ را ببينم رها شوم.»

مراد از همنشينان و ياران ابن عبّاس أميرالمؤمنين‏عليه السلام است كه هميشه عمر با اين تعبير با ابن‏عباس روبرو مى‏شد.

ابونعيم در «حلية الأولياء» ج‏1، ص 52 و ابن تيميّه در «منهاج السّنّة» ج‏3، ص 131 آورده‏اند كه عمر مى‏گفت: لَيتنى كنتُ كَبْشَ أهلى، يُسَمّنُونّى مَا بَدَا لهم حتّى اذا كنتُ اسَمّنُ مَا أكُونُ زَارهم بعضُ ما يُحبونّ فجعلوا بعضى شَوَاءً و يعطونّى قَديداً ثُمّ أكَلُونى و أخرَجونى عَذَرَةً و لم أكُنْ بَشَراً.

«اى كاش من گوسفند أهل‏بيت خودم بودم و مرا تا جائى كه مى‏خواستند مى‏پروراندند و چاق مى‏كردند تا وقتى كه به نهايت درجه چاقى مى‏رسيدم بعضى از دوستان و محبوبانشان به ديدنشان مى‏آمدند و آنها براى اين دوستان مرا مى‏پختند و سپس مرا قطعه قطعه مى‏نمودند، آنگاه مرا مى‏خوردند و به صورت كثافت و نجاست از آنها بيرون مى‏آمدم، ولى بشر نبودم.»

و همچنين ابن تيميّه در «منهاج السّنة» ج‏3، ص 120 و محبّ‏الدين طبرى در «الريّاض النضرة» ج‏1، ص 134 درباره ابوبكر روايت كرده‏اند كه چون نگاهش افتاد به پرنده اى كه بر روى درختى بود گفت: طُوبَى لكَ يا طائر، تأكل الثّمر، و تقعُ على الشّجر، و ما من حساب و لا عقاب عليك، لوددت أنّى شجرة على جانب الطّريق مرّ عَلَىّ جَمَلٌ فأكلنى و أخرجنى فى بَعْره و لم أكُنْ من البَشَر. «خوشا به حال تو اى مرغ كه از ميوه درخت مى‏خورى و برروى درخت مى‏نشينى و نه حسابى دارى و نه كتابى! من دوست داشتم كه درختى بودم در كنار جادّه تا شترى از نزد من عبور مى‏كرد و مرا مى‏خورد و مرا با پشكش بيرون مى‏داد، ولى انسان نبودم.»

و نيز ابن تيميّه و محبّ الدين طبر�� در همين كتابها و همين مواضع از ابوبكر روايت كرده‏اند كه در وقتى دگر گفت: ليتَ اُمّى لَم تَلِدنى؛ لَيتنى كنتُ تِبْنَةً فى لِبْنَةٍ. «اى كاش مادرم مرا نزائيده بود. ايكاش من يك دانه كاه بودم در ميان يك عدد خشت.»

و بخارى در «صحيح» خود ج‏1، ص 54 از أنس روايت مى‏كند كه: رسول خداصلى الله عليه وآله به أنصار گفت: انكم سَتَرَوْن بعدى أثَرَةً شديدةً، فاصبروا حتّى تلقوا الله و رسوله على الحوض. قال أنَس: فلم‏نصبر.

«شما به زودى پس از من مى‏بينيد كه عدّه‏اى غلبه مى‏كنند و بهترين چيز را براى خود برمى‏دارند و صاحبش را محروم مى‏نمايند. در اين وضعيّت شما بايد مقاومت كنيد تا خدا و رسولش را كنار حوض ببينيد. أنس گفت: ما مقاومت ننموديم.»

و در «صحيح» بخارى ج‏2، ص 135 از علاء بن مُسَيّب از پدرش روايت است كه گفت: من بَراء بن عازب را ديدم و به او گفتم: طَوبى لكَ صَحِبْتَ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله و بايعتَه تحتَ الشّجرة فقال: يا ابن أخى! انّك لاتدرى ما أحدثناه بَعْده! «خوشا به حال تو كه با پيغمبر مصاحبت كردى و در زير درخت با وى بيعت نمودى! او در پاسخم گفت: اى برادرزاده من تو خبر ندارى كه ما پس از او چكار كرده‏ايم؟!» و در اين صورت كه مى‏بينيم اين صحابى عظيم‏الشّأن كه از سابقين الأوّلون است كه با رسول خدا در زير شجره بيعت كرده‏اند و خدا از ايشان راضى شد و از دل آنها مطّلع شد و فتحى نزديك نصيبشان نمود؛ بر عليه خود و أصحاب خود گواهى مى‏دهد كه: آنها پس از پيغمبر بدعت نهادند و كارهاى خلاف انجام دادند، و اين شهادت مصداق همان خبر پيمبر است كه اصحابش را خبرداد به اينكه پس از او كارهاى تازه پديد و حوادث غير مطلوب انجام مى‏دهند، و به قهقراى جاهليّت برگشته مرتدّ مى‏شوند. در اين‏صورت هيچ عاقلى مى‏تواند تصوّر كند كه همه صحابه عادل و پرهيزگارند؟ همچنانكه أهل سنّت بدين گفتار قائلند؟! اين گفتار خلاف عقل است و راه را براى شخص متتبّع كه مى‏خواهد به حقيقت و متن واقع راه يابد، مى‏بندد.

[591] شيخ مفيد در «أمالى» طبع جامعةالمدرسين ص 50 و ص 51 با سند متصل خود از عثمان بن عفّان روايت مى‏كند كه او گفت: چون عمر را دشنه زدند درحال جان دادن، من آخرين كسى بودم كه با ديدار او عمر جان داد. من بر او وارد شدم و سرش در دامن پسرش: عبدالله بود و او مَلُول (كسل و ناراحت) بود و در بعضى از نسخه‏هاست كه: و هو يُوَلْوِلُ (و او وِلوِله مى‏كرد) عمر به پسرش گفت: ضَع خدّى بالأرض! «گونه مرا بر روى زمين بگذار.» پسر خوددارى كرد. عمر گفت: ضع خدّى بالارض، لا اُمّ لك! «گونه مرا بر روى زمين بگذار، اى بى مادر!» عبدالله گونه عمر را به زمين گذارد. عمر شروع كرد به گفتن: وَيْلَ اُمّى، وَيْلَ اُمّى ان لم‏تغفرلى «اى واى بر مادرم! اى واى بر مادرم! اگر تو مرا نيامرزى!» همين طور اين عبارت را تكرار كرد تا جان داد.

[592] 23) سيّد بن طاووس در كتاب «طرائف» طبع خيّام در قم در ص 376 و 377 آورده است كه عبدالمحمود1 مى‏گويد: و از آنچه كه من ديده‏ام از تكذيب اين مذاهب چهارگانه عامّه خودشان را و دينشان را و كثيرى از صحابه پيغمبرشان را جملةً و تفصيلاً، و شهادتشان را بر آنكه پيغمبرشان آنان را مذمّت نمود و شهادت بر گمراهى صحابه داد، روايتى است كه حميدى در «جمع بين الصحيحين» ايضاً در «مسند» سهل بن سعد در حديث بيست و هشتم از مُتّفَقٌ عليه آورده است كه گفت: شنيدم كه پيغمبر صلى الله عليه وآله مى‏گفت: أنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ، مَنْ وَرَدَ شَرِبَ، وَ مَنْ شَرِبَ لَمْ يَظْمأ أبَداً، وَ لَيَرِدَنّ عَلَىّ أقْوَامٌ أعْرِفُهُمْ وَ يَعْرِفُونّى ثُمّ يُحَالَ بَيْنِى وَ بَيْنَهُمْ. «من جلودار و پرچم هدايت شما به سوى بهشتم در حوض كوثر؛ كسى كه وارد شود از آن مى‏آشامد و كسى كه آشاميد ديگر ابداً تشنه نمى‏گردد. و البته وارد مى‏شوند بر من اقوامى كه من آنها را مى‏شناسم و آنها مرا مى‏شناسند، سپس بين ما و آنها جدائى مى‏افتد.»

ابو حازم كه راوى اين روايت از سهل بن سعد ساعدى است مى‏گويد: من كه مشغول حديث كردن اين روايت بودم نعمان بن ابى عيّاش شنيد و گفت: آيا تو به همين كيفيت از سهل بن سعد شنيدى؟! گفتم: آرى! گفت: من گواهى مى‏دهم بر أبوسعيد خدرى كه چون از او شنيدم اين روايت را، اين عبارت را اضافه مى‏كرد و مى‏گفت كه: فَيَقُولُ: إنّهُمْ اُمّتِى! فَيُقَالَ: إنّكَ لَاتَدْرِى مَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ؟! فَأقُولُ: سُحْقاً سُحْقاً لِمَنْ بَدّلَ بَعْدِى وَ غَيّرَ.2 «پس پيغمبر مى‏گويد: اينان اُمّت من هستند. در اين حال گفته مى‏شود: تو نمى‏دانى چه حوادث و بدعت‏هائى بعد از تو به وجود آوردند؟ پس من مى‏گويم: دور باشد از رحمت خدا، هلاكت و نابودى باشد از براى آن كسى كه پس از من تبديل كرده است و تغيير داده است.»

و از جمله روايتى است ايضاً كه حميدى در «جمع بين الصّحيحين» در حديث شصتم از مُتّفَقٌ عليه از «مسند» ابن عبّاس روايت مى‏كند3 كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: ألَا إنّهُ سَيُجَاءُ بِرِجَالٍ مِنْ اُمّتِى فَيُؤخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشّمَالِ، فَأقُولُ: يَا رَبّ أصْحَابِى، فَيُقَالُ: إنّكَ لاتَدْرِى ما أحْدَثُوا بَعْدَكَ؟! فَأقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصّالِح: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّا تُوَفّيْتَنِى كُنْتَ أنْتَ الرّقِيبَ عَلَيْهِم وَ أنْتَ عَلَى كُلّ شَىْ‏ءٍ شَهِيدٌ. إنْ تُعَذّبْهُمْ فَإنّهُمْ عِبَادُكَ وَ إنْ تَغْفِر لَهُمْ فَإنّكَ أنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.4 قَالَ: فَيُقَالُ لِى: إنّهُمْ لَمْ يَزَالُوا مُرْتَدّينَ عَلَى أعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ.5 «آگاه باشيد كه مردانى از امّت مرا در روز قيامت مى‏آورند و ايشان را مى‏گيرند و به سمت چپ (كه كنايه از شقاوت و دوزخ است) مى‏برند و من مى‏گويم: اى پروردگار من! ايشان اصحاب منند! گفته مى‏شود، تو خبر ندارى كه آنها چه كارهائى پس از تو بجا آورده‏اند؟! و من مى‏گويم همان طور كه عبدصالح‏6 گفت: «خداوندا! من گواه و شاهد آنان بودم تا زمانى كه زنده ميانشان بودم اما وقتى كه تو مرا به سوى خود بردى، خودت گواه و شاهد و مراقب اعمالشان بودى و البتّه و البتّه تو بر هر چيز حاضر و ناظر و گواه و شاهدى! اگر آنها را عذاب كنى آنان بندگان تو هستند، و اگر از آنها درگذرى تحقيقاً تو خداوند با عزّت مى‏باشى و از روى حكمت انجام مى‏دهى!» رسول خدا فرمود: در اين حال به من گفته مى‏شود: ايشان پيوسته از زمانى كه تو از آنها مفارقت نمودى، به سوى قهقرا و پشت برگشتند و ارتداد از شريعت تو و ولايت تو پيدا نمودند.»

و از جمله اين روايات روايتى است كه حميدى در «جمع بين الصّحيحين» در حديث يكصد و سى و يكم از مُتّفَقٌ عليه از «مسند» أنَس روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت: لَيَرِدَنّ عَلَىّ الْحَوْضَ رِجَالٌ مِمّنْ صَاحَبَنِى، حَتّى إذَا رَأيْتُهُمْ وَ رُفِعُوا إلَىّ اخْتُلِجُوا دُونِى، فَلَاَقُولَنّ: أىْ رَبّ أصْحَابِى! أصْحَابِى! فَلَيُقَالَنّ لِى: إنّكَ لَاتَدْرِى مَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ؟7 «البتّه بر من در حوض وارد مى‏شوند مردانى از آن كسانى كه با من مصاحبت داشته‏اند، تا به جائى كه چون من آنان را ببينم و امرشان را بخواهند به من واگذار كنند ناگهان آنها را بربايند و از نزد من برانند. و من البتّه مى‏گويم: اى پروردگار من! اصحاب من! اصحاب من! پس البتّه گفته مى‏شود به من: تو نمى‏دانى آنچه را كه پس از مفارقت تو بجاى آورده‏اند و حوادثى را كه از خود بجاى گذارده‏اند!»

و نيز از جمله اين روايات، روايتى است كه حميدى در «جمع بين الصّحيحين» در حديث دويست و شصت و هفتم از مُتَفّقٌ عليه از «مسند» ابوهريره از عطاء بن يسار از ابوهريره روايت نموده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: بَيْنَمَا أنَا قَائِمٌ فإذَا زُمْرَةٌ، حَتّى إذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَ بَيْنِهِمْ فَقَالَ: هَلُمّ، فَقُلْتُ: إلَى أيْنَ؟ قَالَ: إلَى النّارِ وَاللهِ. قُلْتُ: مَا شَأنُهُمْ؟ قاَلَ: إنّهُمُ ارْتَدّوا بَعْدَكَ عَلَى أدْبَارِهُمُ الْقَهْقَرَى. ثُمّ إذَا زُمْرَةٌ حَتّى إذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَ بَيْنِهُمْ فَقَالَ: هَلُمّ، فَقُلْتُ: إلَى أيْنَ؟ فَقَالَ: إلَى النّارِ وَاللهِ. قُلْتُ: مَا شأنُهُمْ؟ قَالَ: إنّهُمُ ارْتَدّّوا عَلَى أدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى، فَلَاأرَاهُ يُخَلّصُ مِنْهُمْ إلّا مِثْلَ هَمَلِ النّعَمِ‏.8

«در وقتى كه من در موقف و عرصات قيامت ايستاده‏ام ناگهان جمعى را مى‏آورند تا جائى كه چون من آنها را شناختم، مردى از ميان من و ميان آنها بيرون مى‏آيد و مى‏گويد: بيائيد! من مى‏گويم: به كجا بيايند؟ آن مرد مى‏گويد: قسم به خدا به سوى آتش! من مى‏گويم: گناهشان چيست؟ مى‏گويد: اين جمع پس از تو مرتد شدند: و به سوى قهقرا و عقب بازگشتند.

سپس جمعى دگر را مى‏آورند تا جائى كه چون من آنها را شناختم، مردى از ميان من و ميان آنها بيرون مى‏آيد و مى‏گويد: بيائيد! من مى‏گويم: به كجا؟ مى‏گويد: قسم به خدا به سوى آتش! من مى‏گويم: گناهشان چيست؟ آن مرد مى‏گويد: اين جمع پس از تو مرتد شدند و به سوى قهقرا به عقب بازگشتند. و همين طور دسته دسته به سوى جهنّم مى‏برند و من نمى‏بينم آن كس را كه خلاص كند از ايشان را مگر به قدر بسيار قليلى مانند كمى تعداد و شترهاى رها شده در بيابان!»

و مثل اين روايت را با طرق عديده‏اى از مسند عائشه روايت كرده‏اند. و مثل اين روايت را با طرق عديده‏اى از «مسند» أسْماء بنت ابوبكر روايت كرده‏اند. و مثل اين روايت را با طرق عديده‏اى از «مسند» امّ سلمة روايت كرده‏اند. و مثل اين روايت را أيضاً از «مسند» سعيد بن مسيّب روايت كرده‏اند. و جميع اين روايات در «جمع بين الصّحيحين» كه مُصَنّف آن حميدى است آمده است.

و از جمله اين روايات روايتى است كه احمد بن حَنْبَل در «مسند» عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت: أنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ، وَ لَيُرْفَعَنّ إلَىّ رِجَالٌ مِنْكُمْ حَتّى إذا أهْوَيْتُ إلَيْهِمْ لِاُنَاوِلَهُمُ اخْتُلِجُوا دُونِى. فَأقُولُ: أىْ رَبّ أصْحَابِى! فَيُقَالُ: إنّكَ لَاتَدْرِى مَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ؟! 9

«من به عنوان جلودار و پرچم پيشتاز در جلوى شما مى‏روم به سوى حوض و بعضى از مردان شما را به‏سوى من مى‏آورند و بلند مى‏كنند براى حساب، تا همين كه من ميل مى‏كنم به سوى آنها كه ايشان را بگيرم، در حضور من آنها را مى‏ربايند و مى‏برند. در اين حال من مى‏گويم: اى پروردگار من! اينان اصحاب منند! گفته مى‏شود: تو نمى‏دانى چه حوادثى را بعد از تو بجاى آورده‏اند.»

و مانند اين روايت را أيضاً حميدى در «مسند» حذيفة بن يمان، در حديث هفتم از مُتّفقٌ عليه آورده است.10، 11

ملاّ على متّقى در «كنزالعمّال» طبع بيروت، ج 11، ص 176 و ص 177 به ترتيب در احاديث 31112 تا 31115 گويد: رسول خدا فرمود: أنا آخذ بحُجَزِكم أقول: اتّقوا النّار! اتّقوا الحدودَ! فإذامُتّ تركتكم، و أنا فَرَطكم على الحوض، فمن وَرَد فقد أفلح! فيؤُتى بأقوام فيؤخذ بهم ذاتَ الشمال فأقول: يا ربّ اُمّتى، فيقول: إنّهم لم‏يزالوا بعدك يرتدّوا على أعقابهم. (احمد حنبل در «مسند»، و طبرانى در «معجم‏كبير» و أبونصر سجزى در إبانة از ابن‏عبّاس): «من كمرهاى شما را گرفته‏ام و

مى‏گويم: از آتش بپرهيزيد! از حدود خدا بپرهيزيد! و چون بميرم جلودار و عَلَم شما هستم بر حوض. بنابراين كسى كه وارد شود نجات مى‏يابد، و در آن حال اقوامى را مى‏آورند و به سوى جانب چپ كه جانب آتش است مى‏برند و من مى‏گويم: اى پروردگارم! اينها امّت من هستند، خدا مى‏فرمايد: ايشان پس از تو پيوسته به سوى عقب برگشتند.»

أنا آخذ بحُجَزكم عن النّار. أقول: إيّاكم و جهنّم! إيّاكم و الحدودَ؛ فإذامُتّ فأنا فرطكم، و موعدكم الحوض. فمن ورد فقد أفلح. و يأتى قومٌ فيؤخذ بهم ذات الشمال فأقول: يا ربّ! اُمْتى. فيقال: انّك لاتدرى ما أحدثوا بعدك مرتدّيّن على أعقابهم. (طبرانى در «معجم كبير» از ابن عبّاس)

أنّا فرطكم على الحوض أنتظر من يرد عَلَىّ منكم، فلااُلفينّ ما نوزعتُ فى أحدكم فأقول: إنّه من امّتى فيقال: لاتَدرى ما أحدث بعدك. (طس، ق ـ عن أبى الدّرداء)

ألا ما بال أقوام يزعمون أنّ رحمى لاتنفع، والّذى نفسى بيده إنّ رحمى لموصولة فى الدنيا و الآخرة. ألَا و إنّى فَرَطكم ـ أيّها النّاس ـ على الحوض، ألا وسيجئ أقوام يوم القيمة فيقول القائل منهم: يا رسول الله أنا فلانُ بن فُلان؛ فأقول: أمّا النّسب فقد عرفتُ ولكنّكم ارتَددْتم بعدى و رجعتم القهقرى (ط، حم و عبد بن حميد، ع، ل، ش ـ عن أبى سعيد)

سيّد شرف الدين عاملى در «الفصول المهمّة» طبع دوم، ص 191، پس از حكايت چند خبر در اين معنى گويد: بخارى در صحيحش در باب حوض، از اسماء بنت ابى‏بكر روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: إنّى عَلَى الْحَوْضِ حَتّى أنْظُرَ مَنْ يَرِدُ عَلَىّ مِنْكُمْ، وَ سَيُؤخَذُ نَاسٌ دُونِى قَأقُولُ: يَا رَبّ مِنّى وَ مِنْ اُمّتِى! فَيُقَالُ: هَلْ شَعَرْتَ مَا عَمِلوا بَعْدَكَ؟! وَاللهِ مَابَرِحُوا يَرْجِعُونَ عَلَى أعْقَابِهِمْ. قَالَ الْبُخَارِىّ: فَكَانَ ابْنُ أبِى مَلِيكَةَ يَقُولُ: اللّهُمّ إنّا نَعُوذُ بِكَ أنْ نَرْجِعَ عَلَى أعْقَابِنَا وَ نُفْتَنَ عَنْ دِينِنَا ـ انتهى. 12

در اينجا آية الله عاملى رحمه الله پس از حكايت دو خبر ديگر مى‏فرمايد: و كسى كه واقف شود بر آنچه امام احمد از حديث ابوطفيل در آخر جزء پنجم از «مسندش» آورده است مى‏داند كه در ليله عقبه جماعتى دبّاب‏13 را بر روى كوه غلطانيدند تا آنكه ناقه رسول الله‏صلى الله عليه وآله را رم دهند، «وَ هَمّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَ مَا نَقَمُوا إلّا أنْ أغْنَاهُمُ اللهُ وَ رَسُولُه مِنْ فَضْلِهِ.41» و كسى كه سوره توبه را تلاوت نمايد مى‏داند كه آنان از زمان پيش دنبال فتنه بوده‏اند: إنّهُمُ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلّبُوا الاُمُورَ لِرَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله حَتّى جَاءَ الْحَقّ وَ ظَهَرَ أمْرُ اللهِ وَ هُمْ كَارِهُونَ‏15؟ وَ يَحْلِفُونَ بِاللهِ إنّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ مَاهُمْ مِنْكُمْ وَلَكِنّهُمِ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ. لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأ أوْ مَغَارَاتٍ أوْ مُدّخَلاً لَوَلّوْا إلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ‏.16 وَ مِنْهُمُ الّذِينَ يُؤذُونَ النّبِىّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤمِنُ بِاللهِ وَ يُؤمِنُ لِلْمُؤمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الّذِينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ. يَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللهُ وَ رَسُولُهُ أحَقّ أنْ يُرْضُوهُ إنْ كَانُوا مُؤمِنينَ. ألَمْ‏يَعْلَمُوا أنّهُ مَنْ يُحَادِدِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَاَنّ لَهُ نَارَ جَهَنّمَ خَالِداً فِيهَا ذَلِكَ الْخِزْىُ الْعَظِيمُ.17 وَ لَئِنْ سَألْتَهُمْ لَيَقُولُنّ إنّمَا كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُل أبِاللهِ وَ آيَاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزؤُنَ.18 وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصّدّقَنّ وَ لَنَكُونَنّ مِنَ الصّالِحِينَ. فَلَمّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. فَأعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِى قُلُوبِهِم إلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أخْلَفُوا اللهَ مَا وَعَدُوهُ و بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ.19 الّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطّوّعِينَ مِنَ الْمُؤمِنِينَ فِى الصّدَقَاتِ وَ الّذِينَ لَايَجِدُونَ إلّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ اَلِيمٌ. اسْتَغْفِرْلَهُمْ أوْ لَاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ.20 وَ لَاتُصَلّ عَلَى أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً وَ لَاتَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إنّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ مَاتُوا وَ هُمْ فَاسِقُونَ. وَ لَاتُعْجِبْكَ أمْوَالُهُمْ وَ أوْلَادُهُمْ إنّمَا يُرِيدُ اللهُ أنْ يُعَذّبَهُم بِها فِى الدّنْيَا وَ تَزْهَقَ أنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كَافِرونَ. وَ إذَا اُنْزِلَتْ سُورَةٌ أنْ آمِنُوا بِاللهِ وَ جَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأذَنَكَ اُولُوا الطّوْلِ مِنْهُمْ وَ قَالُوا ذَرْنَا نَكُنْ مَعَ الْقَاعِدِينَ. رَضُوا بِأنْ‏يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَفْقَهُونَ‏.21 سَيَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ إذَا انْقَلَبْتُمْ إلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأعْرِضُوا عَنْهُمْ إنّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأوَاهُمْ جَهَنّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإنّ اللهَ لَايَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ.22 تا آخر سوره كه همه دلالت بر گسترش نفاق در ميان آنان دارد.

و من نمى‏دانم چگونه هر كس كه با پيغمبر صحبت داشت، به مجرّد رحلت آن حضرت موثّق و عادل شد؟! وَ مَا مُحَمّدٌ إلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ اَفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ وَ مَنْ ي��نْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ‏يَضُرّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللهُ الشّاكِرينَ،23 آن كسانى هستند كه شكر و سپاس نعمت رسالت را بجاى آوردند و از دين، انقلاب به كفر پيدا ننمودند و پس از رسول اكرم صلى الله عليه وآله بدعتى ننهادند و حادثه‏اى نيافريدند و در دين تغيير و تبديلى ندادند و استقامت و پايمردى نمودند در آنچه خداوند تعالى به آنان امر كرده بود و رسول خدا فرمان داده بود. وَاُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَ اُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. أعَدّاللهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،24 و ايشانند كه از سپاس و تمجيد و مدح تمجيد كنندگان و ثناگويان و مدّاحان بى‏نيازند، و از توصيف و تعريف ستايشگران برتر و عالى‏ترند، به واسطه آنكه خداوند به وسيله آنهاست كه دين خود را تأييد نمود و دعوت حق را آشكارا منتشر فرمود. بر اين اساس است كه مودّت آنها واجب و دعاى بر آنها فريضه است. رَبّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإخْوَانِنَا الّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِلّذِينَ آمَنُوا رَبّنَا إنّكَ رَؤوفٌ رَحيمٌ. 25

در اينجا گفتار علاّمه سيّد شرف الدّين در ص 194 از «الفصول المهمّة» كه آخرِ مطالب اين كتاب ارزشمند و نفيس است به پايان رسيد. مرحوم سيّد شرف الدين در كتاب ديگر خود كه به نام «الكلمة الغرّاء فى تفضيل الزهراء» است و با همين مجموعه تجليد شده است در ص‏222 مى‏فرمايد: بلاء در اسلام و در بلاد اسلام از آن پيدا شد كه جمهور مسلمين اعتماد كردند بر صحّت گفتار هر كس كه در صدر اوّل بود و بنا گذاشتند بر عدالت تمام افرادى كه با پيغمبر بوده‏اند و صحبت و برخوردى داشته‏اند؛ با آنكه در كتاب و سنّت از شئون منافقين و انتظارشان به دوائر و مشكلات و رنجها و مصيبتهائى كه بر پيغمبر وارد شده است عجائبى وارد شده است. و اگر مى‏خواهى مطلب را خوب بدانى در سوره توبه و احزاب مطالعه كن كه براى خردمندان كافى است:

وَ مِنْ أهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النّفاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ‏.26 «از ميان مردم و اهل مدينه كسانى هستند كه نفاقشان را به حدّ اكمل رسانده‏اند. تو آنها را نمى‏شناسى، ما آنها را مى‏شناسيم.» بارى اين بلا بعد از زمان رسول خدا وقتى اشتداد يافت كه از خوض و رسيدگى در آن احوال منع شد و باب فحص از حقايق و بواطن آن مردان منافق كه به عنوان صحابى بودند مسدود گرديد، و در اينجا بسيارى از حقايق تضييع شد.

*1ـ مراد از عبدالمحمود خود اوست. سيّد هر جا در «طرائف» عبدالمحمود مى‏گويد، منظورش خود اوست.

2ـ «صحيح» مسلم ج‏4، ص 1793 و «صحيح» بخارى: جزء 8، ص 26 و جزء 7، ص.208 و ايضاً آية الله سيد شرف الدّين عاملى در «الفصول المهمّة» طبع دوّم ص 191 از «صحيح» بخارى فى باب الحوض، از سهل بن سعد روايت كرده است و در آخر آن علامت (اه) گذارده است.

3ـ و نظير اين روايت را در مُفاد، بخارى در اوّل باب قوله تعالى: و اتخذالله ابراهيم خليلاً از كتاب بدء الخلق از جزء دوّم از «صحيح» خود از ابن عبّاس از رسول خداصلى الله عليه وآله آورده است كه فرمود: إنّكم تحشرون حُفاةً عُراةً غُرْلاً «شما در روز قيامت پابرهنه و عريان و ختنه‏نكرده محشور مى‏شويد» و سپس اين آيه را خواند: كما بدأنا أوّل خلق نعيده وَعْداً علينا إنّا كنّا فاعلين، و اوّلين كسى كه در روز قيامت لباس پوشيده مى‏شود ابراهيم است. و إنّ ناساً من أصحابى يؤخذ بهم ذات الشّمال فأقول: أصحابى أصحابى، فيقال: إنهم لم يزالوا مرتدّين على أعقابهم منذ فارقتَهم. فأقول كما قال العبد الصالح: و كنت عليهم شهيداً ما دمت فيهم ـ إلى قوله ـ الحكيم. (الفصول المهمّة، طبع دوّم ص 192).

4ـ آيه 117 و 118، از سوره 5 مائده در ضمن آخر آيات سوره مائده آمده است. اين جواب، جواب حضرت عيسى بن مريم است به خداوند كه در روز قيامت چون خدا از او مؤاخذه مى‏كند كه چرا اُمت تو، تو را و مادرت مريم را خدا دانستند؟! او در ضمن پاسخهائى، اين جواب را مى‏دهد. و الحق جوابها بسيار متين و استوار است. حضرت استاذنا الفقيد آيةالله العظمى علّامه بى‏بديل حاج سيد محمد حسين طباطبائى تبريزى ـ أفاض‏الله علينا من بركات رمسهـ هر وقت اين آيات را براى ما مى‏خواندند در عالمى از وجد و مسرّت فرومى‏رفتند و چنان حالشان تغيير مى‏كرد كه از وَجَناتشان ظاهر مى‏شد و مى‏فرمودند: در اين آيات قرآن از و إذْ قال الله يا عيسى بن مريم‏ءَ أَنت قلت للناس اتّخذونى و اُمّى إلَهَيْنِ مِن دُونِ اللهِ تا آخر سوره به قدرى نكات بديع در ادب 5ـ «صحيح» مسلم، كتاب الجنة، ج 4، ص.2195

6ـ يعنى عيسى‏بن مريم‏عليه السلام.

7ـ «صحيح» مسلم، ج 4، ص 1800 و «صحيح» بخارى، ج 7، ص.207

8ـ «صحيح» بخارى، ج 7، ص.208

9ـ «مسند» احمد حنبل، ج 1، ص 253 و ص.258

10ـ به «صحيح» مُسلم، ج 4، ص 1796 مراجعه شود. عبوديّت به كار رفته است كه حقّاً قرآن مجيد غوغا كرده است

11ـ همانطور كه در صدر تعليقه گفته شد، جميع اين روايات را ما از كتاب «طرائف» سيّدبن طاووس رحمةالله عليه طبع مطبعه خيام قم از ص 376 تا ص 378 حكايت نموده‏ايم.

12ـ «من بر حوض كوثر مى‏باشم كه مى‏نگرم كسى را كه از شما بر من وارد مى‏شود، و در نزديكى من افرادى از مردم گرفته مى‏شوند، در اين حال من مى‏گويم: اى پروردگار من! اينان از من هستند و از اُمّت من مى‏باشند. پس گفته مى‏شود: آيا تو فهميدى كه پس از تو چه كارهائى كرده‏اند؟! قسم به خدا ايشان پيوسته بر اعقاب خود به جاهليّت خود بازگشتند (يعنى روى پاشنه پا عقبگرد نموده، با يكصد و هشتاد درجه مخالف با اسلام كه اينك بدان سو مواجه مى‏باشند، بازگشت نموده‏اند).»

. بخارى مى‏گويد: ابن أبى مليكه عادتش اين بود كه مى‏گفت: بار خدايا ما پناه مى‏بريم به تو از اينكه بر اعقاب جاهليت خود بازگرديم و در دين خودمان به فتنه درآئيم و در مواقع امتحان، خراب و فاسد گرديم ـ الحديث.

13ـ دبّاب زره‏پوش سابق بود كه به شكل اطاقكى از چرم سخت و محكم مى‏ساختند و افرادى در داخل آن بودند تا تيرو نيزه و سنگ بر آنان وارد نشود، آنگاه وقتى مى‏خواستند قلعه و حصنى را بگشايند اين دبّاب را به كنار آن متصل به ديوار قرار مى‏دادند تا عاملان در آن از درون بدون آنكه ديده شوند و مورد تعرّض قرار گيرند، ديوار را بشكافند و داخل حصن گردند.

14ـ آيه 74 از سوره 9: توبه.

15ـ اقتباس از آيه 48 همين سوره.

16ـ آيه 56 و 57 از همين سوره.

17ـ آيه 61 تا 63 از همين سوره.

18ـ آيه 65 از همين سوره.

19ـ آيه 75 تا 77 از همين سوره.

20ـ آيه 79 و 80 از همين سوره.

21ـ آيه 84 تا 87 از همين سوره

22ـ آيه 95 و 96 از همين سوره چون در ترجمه و تفسير اين آيات در ج‏10، از امام‏شناسى از ص 185 تا ص 280 ضمن درسهاى 142 تا 148 بحث كافى شده است، لهذا از ترجمه آنها در اينجا خوددارى شد.

23ـ آيه 144 از سوره 3: آل عمران.

24ـ آيه 88 و 89 از سوره 9: توبه.

25ـ آيه 10 از سوره 59: حشر.

26ـ آيه 101، از سوره 9: توبه.

[593] در «غاية المرام» ص 227 حديث شماره 38 از خاصّه از «تفسير علىّ بن ابراهيم» با سند متّصل خود از أبوذر غفارى روايت مى‏كند كه چون آيه: يوم تبيضّ وجوه و تسودّ وجوه نازل شد رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: در روز قيامت بر من پنج رايت وارد مى‏شوند: رايتى با عِجل اين امّت، و رايتى با فرعون اين اُمت، و رايتى با سامرىّ اين امت، و رايتى با ذوالثديّة رئيس خوارج كه همه تشنه كام و با جگر تافته به جهنّم مى‏روند و رايتى با امام المتّقين أميرالمؤمنين است با جمعيّتى كه همه سيراب و شادكامند و به بهشت مى‏روند. اين روايت بسيار جالب و مفصّل است و ما آن را به نحو اختصار در اينجا آورديم: در كتاب سُلَيم بن قيس هلالى كوفى طبع سوم نجف ص 92 و ص 93 آمده است كه: على‏عليه السلام فرمود: إنّ النّاس كلّهم ارتدّوا بعد رسول الله‏صلى الله عليه وآله غير أربعة. انّ النّاس صاروا بعد رسول الله بمنزلة هرون و مَن تبعه، و منزلة العجل و من تبعه، فعلىّ فى شبه هرون و عتيق فى شبه العجل، و عمر فى شبه السّامرى. و سمعتُ رسول الله‏صلى الله عليه وآله يقول: لَيَجيئَنّ قوم من أصحابى من أهل العلية و المكانة منّى ليمرّوا على الصّراط، فإذا رأيتهم و رأونى و عرفتهم و عرفونى اختلجوا دونى؛ فأقول: ربّ أصحابى أصحابى! فيقال: ما تدرى ما أحدثوا بعدك؟! إنّهم ارتدّوا على أدبارهم حيث فارقتهم فأقول: بعداً و سحقاً. و سمعتُ رسول الله‏صلى الله عليه وآله يقول: لتركَبنّ اُمّتى سنّة بنى‏إسرائيل حذو النّعل بالنعل و حذو القُذّةِ بالقذّة؛ شبراً بشبر، و ذراعاً بذراع، و باعاً بباع، حتّى لو دخلوا جُحراً لَدَخَلوا فيه معهم، انّ التَوراة و القرآن كَتَبَه مَلَكٌ واحد فى رقّ بقلم واحد و جرت الأمثال و السّنن سواءً. «تمام مردم پس از رسول خدا از آئين ولايت برگشتند مگر چهار نفر. مردم بعد از رسول خدا به مثابه هرون و تابعينش و به منزله گوساله و تابعينش شدند پس على شبيه هرون است، و عتيق شبيه گوساله، و عمر شبيه سامرى.» و من از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‏فرمود: «البته جماعتى از اصحاب من كه داراى مقام و مكانت هستند مى‏آيند تا از روى صراط عبور كنند. چون من ايشان را ديدم و ايشان مرا ديدند، و من آنها را شناختم و آنها مرا شناختند، از نزد من ربوده مى‏شوند. در اين حال من مى‏گويم: پروردگار من! اينها أصحاب منند، اينها أصحاب منند! پس گفته مى‏شود تو نمى‏دانى كه پس از تو چه كارها كرده‏اند؟ تو همين كه از ايشان مفارقت كردى، به سوى قهقرا و عقب بازگشتند. و من مى‏گويم: دورى و هلاكت و نابودى باد بر آنها.»

و من شنيدم از رسول خدا كه مى‏فرمود: «شما طابق النعل بالنعل و مانند تشابه دو پيكان، سنّت بنى اسرائيل را عملى مى‏كنيد، وجب به وجب، ذراع به ذراع، باع به باع تا به جائى كه اگر آنها داخل سوراخى مى‏شدند شما نيز با آنها داخل مى‏شويد. قرآن و تورات را فرشته واحدى روى پوست واحدى به قلم واحدى نوشته است و مثالها و سنّت‏ها در هر دو يكسان است.»

[594] دعاى حضرت ابراهيم‏عليه السلام است در موقعى كه با فرزندش حضرت اسمعيل پايه‏ها و قواعد بيت‏الله الحرام را بنا مى‏كردند: ربنا و اجعلنا مُسْلِميْن لك و من ذريّتنا اُمةً مُسْلِمَةً لك و أرِنا مَناسِكنَا و تُب علينا إنّك أنت التوّاب الرّحيم.

[595] الميزان فى تفسير القرآن» ج 3، ص 417 تا ص.421

بازگشت به فهرست

دنباله متن