سواران همراه خالدبن وليد با يك صفّ واحد، مانند حمله مرد واحد به پيامبر حملهور شدند با زدن شمشير و پراندن تير و كوبيدن نيزه و افكندن سنگ. و ياران پيامبر در حال دفاع از آن حضرت برآمدند تا هفتاد تن از آنها كشته شدند و بقيّه فرار كردند، و أميرالمؤمنينعليه السلام و أبودُجانه و سهلبن حُنَيف ثابت بماندند و از پيغمبر اكرم دفاع مىنمودند و گروه مشركين رو به فزونى گذارد.
در اين حال كه از شدّت مصائب و واردات بر رسول خدا حال اغماء به او دست داده بود چشمان خود را گشود و فرمود: يا على! مردم چه شدند؟ علىعليه السلام عرض كرد: نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ وَلّوُا الدّبُرَ «پيمان شكستند و پشت كرده رو به فرار نهادند.» رسول خدا فرمود: اينك شرّ اين دسته را
ص 41
كه دارند به من حمله مىكنند از من كفايت كن! أميرالمؤمنينعليه السلام به آنها حمله نمود و ايشان را متفرّق كرد و به سوى رسول خدا بازآمد. در اين حال دستهاى ديگر به رسول خدا حمله كردند از ناحيه ديگرى. اميرالمؤمنينعليه السلام به آنها نيز حملهور شد و همه را پراكنده ساخت. در اين حملات فقط أبودجانه و سهل بن حنيف بودند كه بر سر پيغمبر اكرم ايستاده بودند و بر دست هر كدام شمشيرى بود كه از آن حضرت دفاع مىكردند.
از اصحابى كه فرار كرده بودند چهارده تن به سوى او برگشتند كه از آنها طلحة بن عبيدالله و عاصم بن ثابت بودند، و بقيّه به بالاى كوه رفته بودند. در اين حال صدائى در مدينه زده شد كه: قُتِلَ رَسُولُ اللهِ «رسول خدا كشته شد.» در اين حال دلها از جاى خود كنده شد و فراريان متحيّر بماندند، نمىدانستند چه كنند، و به راست و چپ مىرفتند. هِند دختر عُتْبَه براى وحشى مزدى قرار داده بود كه چنانچه رسول خدا و يا اميرالمؤمنين و يا حمزةبن عبدالمطّلب عليه السلام را به قتل برساند آن مزد را به او بدهد.
وَحْشى گفته بود: أمّا محمّد، مرا به وى دسترس نيست چون يارانش گرداگرد او مىچرخند . و أمّا على، در موقع كارزار از گرگ بيشتر مواظب خود است كه بر وى كمين نكنند. و أمّا حمزه، من به او اميدمندم، زيرا چون خشمگين شود جلوى خود را نمىبيند. و حمزه در روز اُحُد براى خود نشانى از پر شترمرغ بر سينه داشت [25] .
وحشى در پاى درختى در كمين وى نشست. حمزه او را ديد و شمشيرى حوالت كرد كه خطا رفت. وحشى مىگويد: من فوراً حربه خودم را تكان دادم تا همين كه جاى مناسبى يافتم پرتاب كردم، در اُربيّه او (كشران كه به شكم پيوسته
ص 42
است) وارد آمد و نفوذ كرد. من حمزه را رها كردم تا همينكه سرد شد، بسوى او رفتم و حربهام را برگرفتم در حالى كه همه مسلمين در فرار بوده و توجّهى به من و حمزه نداشتند. و هِنْد بر جنازه حمزه آمد و امر كرد به شكافتن شكمش و بريدن جگرش و مُثله نمودن او. پس دو گوش و بينىاش را بريدندو او را مثله نمودند و رسول خداصلى الله عليه وآله از توجّه به حمزه مشغول بود و نميدانست چه بر سر حمزه آمده است؟
راوى حديث كه زَيد بن وَهَب است مىگويد: من به ابن مسعود گفتم: در آن حال همه مردم از رسول خداصلى الله عليه وآله گريختند و غير از على بن أبيطالبعليه السلام و أبودُجانه و سهل بن حُنَيف با او كسى نبود؟!
ابن مسعود گفت: همه مردم گريختند و غير از على بن ابيطالبعليه السلام به تنهائى با او كسى نبود! سپس به سوى رسول خدا چند نفرى بازگشتند كه أوّل آنها عاصمبن ثابت و أبودُجانه و سَهلبن حُنَيف بودند و به ايشان طلحةبن عُبيدالله ملحق شد [26] .
من به ابنمسعود گفتم: وَ أيْنَ كَانَ أبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ؟! «أبوبكر و عمر كجا بودند؟» گفت: از زمره آنان بودند كه از رسول خدا دور شده بودند. گفتم: وَ أيْنَ كَانَ عُثْمانُ؟ ! «عثمان كجا بود»؟! گفت: بعد از سه روز از اين واقعه برگشت [27] و رسول خدا صلى الله عليه وآله به
ص 43
او گفت: لَقَد ذَهَبْتَ فِيهَا عَرِيضَةً [28] «تو در اين غزوه فرار واسعى كردى!» من گفتم: تو اى ابنمسعود كجا بودى؟! گفت: من هم از زمره دورشدگان بودم. گفتم: اگر تو خود حاضر نبودى اين مطالب را چه كسى براى تو بيان كرد؟! گفت: عاصم و سَهْل بْنُ حُنَيف.
من به ابنمسعود گفتم: ثبات علىعليه السلام در آن روز عجيب است. گفت: اگر تو تعجّب كنى جا دارد، عجيب آن است كه ملائكه از كار على به عجب افتادند. مگر نمىدانى كه جبرائيل در آن روز وقتى مىخواست به آسمان صعود كند گفت: لَاسَيْفَ إلاّ ذُوالْفَقَارِ، وَ لا فَتَى إلاّ عَلِىّ.
گفتم: از كجا دانسته شد كه: اين سخن از جبرائيل است؟! گفت: مردم صداى صيحه زنندهاى را از آسمان شنيدند كه بدين گفتار صدا بلند كرده بود، چون از رسول خداصلى الله عليه وآله پرسيدند، فرمود: آن جبرائيل بوده است.
و در حديث عِمْران بْنُ حَصين آمده است كه: چون در روز احد مردم از رسول خدا صلى الله عليه وآله فرار كردند علىعليه السلام با شمشير حمايل كرده آمد و در برابر رسول خدا ايستاد. رسول خداصلى الله عليه وآله سرش را به سوى او بالا كرده و گفت: مَا بَالُكَ لَمْتَفِرّ مَعَ النّاسِ؟! «انديشهات چه بوده است كه با مردم فرار نكردى؟» علىعليه السلام گفت: يَارَسُولَ اللهِ؟ اَرْجِعُ كَافِراً بَعْدَ إسْلَامِى [29] ؟! «من پس از اسلام خودم آيا به كفر بازگشت كنم؟!» و رسول خدا اشاره فرمود به او قومى را از كفّار كه از كوه پائين مىآمدند، علىعليه السلام بر ايشان حمله كرد و آنان را فرارى داد. سپس رسول خدا به او قومى ديگر را نشان داد، علىعليه السلام آنها را هم فرارى داد و پس از آن قومى دگر را نشان داد، على به آنها هم حمله كرد و آنان را به هزيمت داد . جبرائيل به سوى پيامبر آمد و گفت:
ص 44
يارَسُولَ اللهِ! لَقَدْ عَجِبَتِ الْمَلائِكَةُ وَعَجِبْنَا مَعَها مِنْ حُسْنِ مُواسَاةِ عَلِىّ لَكَ بِنَفْسِهِ! «اى رسول خدا، فرشتگان به شگفت آمدند و ما هم با آنها به شگفت آمديم از حُسْنِ مواساتى كه على با نفس خود درباره تو كرد.»
رسول خدا فرمود: وَ مَا يَمْنَعُهُ مِنْ هَذَا وَ هُوَ مِنّى وَ أنَا مِنْهُ «چه چيز از اين مقام و درجه على جلوگير مىشود در حالى كه او از من است و من از او هستم؟!» جبرائيل گفت: يَا رَسُولَ اللهِ وَ أنَا مِنْكُمَا. «من هم از شما دونفر هستم؟!»
و حَكَمُ بن ظهير، از سُدّى، از ابو مالك، از ابن عباس روايت كرده است كه: طلحةبن ابىطلحه در آن روز خارج شده و در ميان دو صف ايستاد و ندا كرد: يَاأصْحابَ مُحَمّدٍ! إنّكُمْ تَزْعُمُونَ أنّ اللهَ يُعَجّلُنَا بِسُيُوفِكُمْ إلَى النّارِ، وَ نُعَجّلُكُمْ بِسُيُوِفِنا إلَى الْجَنّةِ، فَأيّكُمْ يَبْرُزُ إلَىّ؟! «اى اصحاب محمّد، شما گمان مىكنيد خداوند با شمشيرهاى شما ما را با شتاب به آتش مىفرستد، و ما با شمشيرهايمان شما را شتابان به سوى بهشت مىفرستيم، اينك كيست از شما به سمت من آيد؟!»
اميرالمؤمنين عليه السلام به سوى او رفت و گفت: سوگند به خدا دست از تو بر نمىدارم تا با شمشيرم تو را به سوى آتش بفرستم. دو ضربه ردّ و بدل شد كه علىعليه السلام با شمشير دو پاى او را قطع كرد و او به روى زمين افتاد و على رفت كه او را بكشد، او به آن حضرت گفت:اَنْشُدُكَ اللهَ -يَابْنَ عَمّ (الْعَمّ-خ ل -) وَ الرّحِمَ! «اى پسر عمويم، تو را به خداوند و حق خويشاوندى قسم مىدهم كه دست از من بدارى.» حضرت دست برداشت و به موقف خود بازگشت.
مسلمين به حضرتش گفتند: چرا كار او را تمام نكردى؟ حضرت گفت: مرا به خدا و حقّ رحميّت سوگند داد و قسم به خدا پس از اين ضربه من ديگر زندگى نخواهد كرد. در همان مصرع، طلحه جان داد، و بشارت به پيامبر دادند و خوشحال شد [30] و
ص 45
گفت: اين كبش كتيبه بود [31] (يعنى سر لشگر وحيد).
و محمّدبن مروان، از عماره، از عِكْرمه روايت كرده است كه شنيدم از علىعليه السلام كه مىگفت: چون در روز احد مردم از پيامبر دست برداشته و همگى منهزم شدند، غصّه و جزعى مرا فرا گرفت كه در من سابقه نداشت به طورى كه نمىتوانستم خويشتندارى كنم و من پيش روى پيغمبر بودم و در برابر او شمشير مى زدم. در اين حال بازگشتم كه او را بجويم امّا وى را نيافتم. با خود گفتم: پيغمبر كه اهل فرار نيست و من او را در ميان كشتگان نديدهام . پنداشتم كه او از ميان ما به آسمان صعود كرده است. در اين صورت غلاف شمشيرم را شكستم و با خود گفتم: با اين شمشير براى دفاع از پيامبر و آئين او جنگ مىكنم تا كشته شوم . و بر قوم حمله مىكردم، ايشان از دور و بر من فرار مىكردند و راه را براى من باز كردند كه ديدم رسول خداصلى الله عليه وآله با حالت غش بر روى زمين افتاده است.
بر بالاى سرش ايستادم نگاهى به من نمود و گفت: مَا مَنَعَ النّاسَ يَا عَلِىّ «چرا مردم دست از جنگ برداشتهاند اى على؟!» عرض كردم: كَفَرُوا يَا رَسُولَ اللهِ وَ وَلّوُا الدّبُرَ مِنَ الْعَدُوّ وَ أسْلَمُوكَ! «كافر شدند اى رسول خدا، و به دشمن پشت كردند و تو را تسليم دشمن نمودند!» [32]
پيامبرصلى الله عليه وآله نظرى فرمود به سوى كتيبهاى از لشكر كه به سمت او روان بود،
ص 46
گفت: اى على اين كتيبه را از من بگردان! من به آن كتيبه حملهور شدم و از راست و چپ زير تيغ گرفتم تا پشت كردند و رفتند. رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: أمَا تَسْمَعُ يَا عَلِىّ مَديحَكَ فِى السّماءِ، إنّ مَلَكاً يُقَالُ لَهَا رِضْوَانٌ يُنَادِى: لَا سَيْفَ إلاّ ذُوالفَقَارِ، وَ لَا فَتَى إلاّ عَلِىّ؟! «آيا مدح خودت را در آسمان نشنيدى اى على كه فرشتهاى كه به او رضوان گفته مىشود ندا در مىدهد: شمشير كوبندهاى نيست مگر ذوالفقار و جوانمردى نيست مگر على؟!» من از شدّت سرور گريستم و حمد و سپاس خداوند سبحانه را بر اين نعمت گزاردم.
و حسنبن عرفه از عمارة بن محمّد، از سَعدِبن طَريف، از حضرت أباجعفر: محمّدبن علىعليهما السلام، از پدرانشعليهم السلام روايت كرده است كه فرمود: نَادَى مَلَكٌ مِنَ السّماء يَوْمَ اُحُدٍ: لَا سَيْفَ إلاّ ذُوالفَقَارِ، وَ لَا فَتَى إلاّ عَلِىّ. «مَلَكى در روز اُحد در آسمان ندا مىكرد: شمشيرى همچون ذوالفقار نيست، و جوانمردى همچون علىنيست .» [33] و نظير اين حديث را ابراهيم بن محمّد بن ميمون، از عمروبن ثابت، از محمّدبن عبيدالله بن أبى رافع، از پدرش، از جدش روايت كرده است كه قَالَ: ما زِلْنَا نَسْمَعُ اَصْحَابَ رَسُولِ اللهِصلى الله عليه وآله يَقُولُونَ: نَادَى فِى يَوْمِ اُحُدٍ مُنَادٍ مِنَ السّماءِ: لَاسَيْفَ إلاّ ذُوالفَقَارِ وَ لَا فَتَى إلاّ عَلِىّ. «مىگفت: ما هميشه از أصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله مىشنيديم كه مىگفتند: منادى در روز اُحد از آسمان ندا داد: شمشيرى نيست مگر ذوالفقار و جوانمردى نيست مگر على.»
و سَلامُ بن مِسكين، از قتادة، از سعيدبن مُسَيّب روايت نموده است كه گفت: لَوْ رَأيْتَ مَقَامَ علِىّعليه السلام يَوْمَ اُحُدٍ لَوَجَدْتَهُ قَائماً عَلَى مَيْمَنَةِ رَسُولِاللهِ يَذُبّ عَنْهُ بِالسّيْفِ وَ قَدْ وَلّى غَيْرُهُ الأدْبَارَ. «اگر بر مقام و موقعيّت علىعليه السلام در روز احد نظرى بيفكنى او را در سمت راست رسول خدا خواهى يافت كه با شمشيرش مردم را از پيامبر دور
ص 47
مىكند در حالى كه غير از على همه فرار كرده بودند.»
و حسن بن محبوب، از جميل بن صالح، از ابوعبيده، از ابو عبدالله جعفربن محمّد، از پدرشعليهم السلام روايت كرده است كه فرمود: برپادارندگان لواى مشركين در روز اُحد مجموعاً نه نفر بودند كه همگى آنها را علىّ بن أبىطالبعليه السلام كشت و سپاهيان منهزم شدند، و طائفه بنىمخزوم به تنگ آمدند و علىعليه السلام در آن روز ايشان را رسوا ساخت. و على عليه السلام حكم بن اخنس مبارزه كرد و او را با شمشير زد و پايش را از ميان ران قطع كرد و از آن ضربه هلاك شد. و چون مسلمين آن جولان معروف را دادند اُميّة بن أبىحُذَيفة بن مُغيره در حالى كه زره بر تن داشت جلو آمد و مىگفت: يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْرٍ «اين روز براى تلافى روز بدر است.» مردى از مسلمين متعرض او شد، امّيه آن مرد را كشت، و على بن أبيطالب به قصد اميّه رفت و با شمشير به فرق سرش كوفت أمّا شمشير در سطح كلاه خود او نشست و اُميّه با شمشيرش بر أميرالمؤمنينعليه السلام ضربتى وارد كرد كه آن حضرت با سپر خود گرفت، و آن ضربه او نيز در سپر اميرالمؤمنين عليه السلام نشست [34] .
اميرالمؤمنينعليه السلام شمشيرش را از كلاه خود او بيرون كشيد و او هم شمشيرش را از سپر حضرت خلاص كرد و بعداً با همديگر به نزاع پرداختند. علىعليه السلام مىگويد: در اين ميان نگاه من افتاد برشكافى كه در زره او در زير بغلش بود، از همان شكاف شمشير زدم و او را كشتم و بازگشتم.
و چون مردم در روز اُحد از رسول خداصلى الله عليه وآله منهزم شدند و اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت بماند، رسول اكرم به او گفتند: مَالَكَ لَا تَذْهَبُ مَعَ الْقَوْمِ؟! «چطور شد كه تو با قوم نرفتى؟!». اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: أذْهَبُ وَ أدَعُكَ يَا رَسُولَ اللهِ؟! وَ اللهِ لَا بَرِحْتُ حَتّى اُقْتَلَ أوْ يُنْجِزَاللهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النّصْرَةِ «اى رسول خدا! من بروم و تو را به
ص 48
دشمن واگذارم؟! قسم به خداوند كه نمىروم تا كشته شوم و يا وعدهاى را كه خدا به تو از نصرت و ظفر داده است براى تو عملى سازد.»
رسول خداصلى الله عليه وآله به او فرمود: اَبْشِرْ يَا عَلِىّ فَإنّ اللهَ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَلَنْيَنَالُوا لَنَا مِثْلَهَا أبَداً[35] . «بشارت باد بر تو اى على! زيرا كه خداوند وعده خود را عملى مىكند و اين كفّار و مشركين ديگر هيچوقت نظير اين مصائب را براى ما پيش نخواهند آورد!»
پس رسول خدا ديد يك كتيبه از دشمن روى مىآورد. گفت: چه خوب است اى على بر اينها حمله كنى! أميرالمؤمنينعليه السلام حمله نمود و هِشامُ بن اُميّه مخزومى را از ميان آنها كشت، آنها فرار كردند. پس از آن كتيبه دگرى روى آور شد، رسولاكرمصلى الله عليه وآله فرمود: بر اينها حمله كن!
بر آنها حمله كرد و عمروبن عبدالله جُمَحى را كشت و آنها ايضاً منهزم شدند و سپس كتيبه ديگرى روى آورد و رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: بر اينها حمله كن! علىعليه السلام حمله نمود و از ايشان بُشرُبْنُ مالِك عامرى را به قتل رسانيد و آن كتيبه روى به هزيمت نهاد و ديگر پس از آن برنگشتند [36] .
و مسلمين شروع كردند به مراجعت از فرار به سوى پيامبر اكرم آمدن، و مشركين هم به سوى مكّه بازگشتند و مسلمين با پيغمبر خداصلى الله عليه وآله به مدينه مراجعت نمودند. فاطمه عليها السلام به استقبال پدر رفت [37] و در دست او ظرف آبى بود كه پيغمبر با آن صورتش را شست[38] و اميرالمؤمنين عليه السلام به پيغمبر رسيد در حالى كه خونْ
ص 49
دستهايش تا كتفش را خضاب كرده بود و با او ذوالفقار بود، آن را به فاطمهعليها السلام داد و به او گفت: خُذِى هَذَا السّيْفَ فَقَدْ صَدَقَنِى الْيَوْمَ. «بگير اين شمشير را كه امروز براى من با شدّت و استحكام عمل كرده است.»
و سپس اين أبيات را إنشاد فرمود:
أ فَاطِمُ هَاكِ السّيْفَ غَيْرَ ذَمِيمِ فَلَسْتُ بِرِعْديدٍ وَ لَا بِمُليمِ
لَعَمْرِى لَقَدْ أعْذَرْتُ فِى نَصْرِ أحْمَدٍ وَ طاعَةِ رَبّى بِالْعِبادِ عَليمِ [39]
أميطى دِماءَ الْقَوْمِ عَنْهُ فَإنّهُ سَقَى آلَ عَبْدِالدّارِ كَأْسَ حَميمِ [40]
1 ـ «اى فاطمه، اين شمشير را بگير كه امروز حقّ خود را ادا كرده و مورد مذمّت واقع نشده است، زيرا من كه آن شمشير را به كار بستم نه ترسو هستم و نه سزاوار سرزنش و ملامتم (و چنان آن را بر دشمنان فرود آوردم كه جاى سرزنش براى خود نگذاشتم.)
2 ـ سوگند به جان خودم كه در نصرت احمد و در اطاعت پروردگارم كه به بندگانش داناست جهد و كوشش خود را به حدّ كمال رساندم.
3 ـ خونهاى مشركين را از آن پاك كن، زيرا كه اين شمشير امروز به آل عبدالدّار كاسههاى شربت مرگ را چشانيده است.»
ص 50
در اين حال رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: خُذِيهِ يا فاطِمَةُ! فَقَدْ أدّى بَعْلُكِ مَا عَلَيْهِ، وَ قَدْ قَتَلَ اللهُ بِسَيْفِهِ [41] صَناديدَ قُرَيْشٍ [42] «اى فاطمه، شمشير را بگير، زيرا شوهرت امروز از عهده انجام پيمان و وظيفهاى كه بر او بوده است برآمده است و خداوند با شمشير او رؤسا و صناديد قريش را كشته است.»
در اينجا شيخ مفيد ـ رضوان الله عليه ـ فصل مستقلّى را در نامهاى أعلام از مشركانى كه به دست اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غزوه احد به قتل رسيدهاند ذكر كرده است. و جمهور مقتولين فقط به دست او بوده است . مىفرمايد:
فصلٌ: مورّخين و سيره نويسان، مقتولين اُحُد از مشركين را ذكر كردهاند و جمهور آن مقتولين، كشته شدگانِ به دست اميرالمؤمنين عليه السلام بودهاند:
عبدالملك بن هشام روايت كرده است از زياد بن عبدالله، از محمّد بن اسحق كه او گفته است : لِواء قريش در روز اُحُد به دست طلحةبن أبىطلحة بن عبدالعُزّى بن عثمان بن عبدالدّار بود و وى را علىبن أبيطالبعليه السلام كشت و همچنين پسرش أبوسعيد بن طلحة، و برادرش خالدبن أبىطلحة، و عبدالله بن حميد بن زُهرة بن حرث بن أسدبن عبدالعزّى، و أبوالحَكَم بن أخْنَس بن شريق ثَقَفى، و وليدبن أبى حُذَيفَة بن مُغيرة، و برادرش: اُمَيّة بن أبىحذَيْفة بن مُغيرة، و أرْطاة بن شرَحْبيل، و
ص 51
هِشام بن اُمُيّة، و عَمْروبن عبدالله جمحى ، و بُشربن مالك، و صواب غلام بنى عبدالدّار همگى به دست اميرالمؤمنينعليه السلام كشته شدند و فتح در روز اُحد از آنِ آنحضرت بود.
اميرالمؤمنينعليه السلام در تمام مدّت هزيمت مسلمين تا بازگشتن آنها به سوى پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله در جاى خود بود و از پيغمبر دفاع مىنمود بدون أصحاب. و مؤاخذه و عتاب خداوند تعالى به جهت هزيمتشان در آن روز، به جميع اصحاب تعلق گرفت بدون تفاوت، مگر به على بن ابيطالبعليه السلام و چند نفرى كه با او از اصحاب انصار ثابت ماندند و آنها مجموعاً هشت نفر بودند و بعضى گفتهاند: چهار نفر يا پنح نفر بودهاند. و راجع به كشتارى كه آن حضرت از بزرگان و صناديد قريش در روز اُحد كرده است و مشكلات و مصائبى كه به او رسيده است و به حُسن بلاء يعنى به نيكوترين وجهى از عهده امتحان خداوندى برآمده است حَجّاجُ بْنُ عِلاّطِ سُلَمى چنين سروده است:
لِلّهِ أىّ مُذَبّبٍ عَنْ حَرِيمِهِ [43] أعْنِى ابْنَ فَاطِمَةَ الْمُعِمّ الْمُخْوِلَا
جَادَتْ يَدَاكَ له بِعَاجِلِ طَعْنَةٍ تَرَكَتْ طُلَيْحَةَ لِلْجَبينِ مُجَدّلَا
وَ شَدَدْتَ شِدّةَ بَاسِلٍ فَكَشَفْتَهُمْ بِالسّفْحِ إذْ يَهْوُونَ أسْفَلَ أسْفَلَا
وَ عَلَلْتَ سَيْفَكَ بِالدّمَاء وَ لَمْتَكُنْ لِتَرُدّهُ حَرّانَ حَتّى يَنْهَلَا [44]
1 ـ «براى خداست كه پاداش دهد آن كسى را كه از حريمش مىزدايد و منع
ص 52
مىكند دشمنان دين را كه به ساحت اقدسش گزندى نرسانند. مقصودم پسر فاطمه بنت اسد است كه عموها و دائيهاى كريم و ذُوالْمَجدى داشته است. [45]
2 ـ دو دستت پيوسته توانا و مقتدر باشد در اثر ضربه فورى كه بر طُلَيْحه زدى و او را بر پيشانيش به روى زمين در خاك و خون نشاندى!
3 ـ و چون شَجْعان روزگار و دلاوران يادگار، كار را بر دشمنان سخت گرفتى و آنها را از دامنه كوه كه پائين مىآمدند در پرّه گرفتى و همه را مغلوب و منكوب نمودى!
4 ـ و شمشيرت را از خون آنها پىدرپى سيراب مىنمودى و نمىگذاشتى كه آن شمشير داغ و آتشين برگردد مگر آنكه از خون آن نابكاران سير و سيراب شود و خنك و گوارا گردد»!
ابن شهر آشوب علاوه بر كسانى كه مفيد در «ارشاد» نام برده و آنها را مقتولين به دست اميرالمؤمنينعليه السلام شمرده است اسامى ذيل را ذكر نموده است: خالد و مُخَلّد و كَلْدَه و مَحالس، چهار پسر طلحةبنأبىطلحه كه با پسر ديگرش أبوسعيد مجموعاً پنج پسرش به دست اميرالمؤمنينعليه السلام به قتل رسيدهاند، و وليد بْنُ اَرْطاة، و مُسافِع، و قاسِطُ بْنُ شُرَيْح عَبْدى، و مُغيرة بن مغيرة، غير از آن كسانى كه آن حضرت پس از هزيمت به قتل رسانيده است.
آنگاه ابنشهرآشوب گفته است: اشكالى در هزيمت عمر و عثمان نيست و اشكال فقط در هزيمت ابوبكر است كه آيا تا وقت فَرَج ثابت بماند و يا اينكه او هم هزيمت كرد. [46]
ص 53
بارى منظور ما از گسترش اين بحث، تنها گذاردن خلفاى مدّعى است، كه با وجود حديث ثقلين كه بعداً معادل قرآن را ربودند اينك خود پيامبر را در شديدترين لحظات و دقايق كه كتيبههاى دشمن از هر طرف به سوى او روان بودند و مقصد و مقصودشان كشتن بلكه اسير كردن و يا شكنجه و عذاب زجركش كردن آن حضرت بود، [47] وى را تنها گذاردند و فرار را بر قرار اختيار نمودند و جان و نفس كثيف و آلوده خود را از جان پيغمبر، اكرم و اعظم و اعزّ و احبّ دانستند. فَوَيْلٌ لَهُم ثُمّ وَيلٌ.
عرض شد: در اين غزوه، أبوبكر و عمر و عثمان هيچ جراحتى نديدند، بلكه خراشى هم به بدنشان نرسيد و بلكه در ساير غزوات رسول خدا همچون بَدر و أحزاب و حُنَيْن نيز اينچنين بوده است. ما در هيچ تاريخى نيافتيم كه آنها مجروح شده باشند، در حالى كه در غزوه اُحد به اميرالمؤمنينعليه السلام نود زخم رسيد و خودش فرموده است: شانزده زخم از آنها زخمهاى عميق و كارى بوده است و در هر شانزده بار به زمين افتادم و از حال مىرفتم و ديگر مالك خويشتن نبودم، جبرائيل مىآمد زير بغل مرا مىگرفت و بلند مىكرد و مىگفت: اى على برخيز كه محمّد جز تو ياورى ندارد! و چون جنگ به پايان رسيد و رسول خدا و أميرالمؤمنين با مسلمين به مدينه بازگشتند اميرالمؤمنينعليه السلام در فراش افتاد و براى معالجه
ص 54
زخمهاى وى به واسطه عمق جراحت، فتيله گذاشتند.
پاورقي
[25] واقدى در «مغازى» ج1، ص 259 گويد: چهار نفر از اصحاب رسول اكرمصلى الله عليه وآله در جنگها بر خودشان نشانه و علامتى مىبستند: يكى از آنها ابودُجانه است كه بر سرش دستمال قرمز مىبست، و اقوام او مىدانستند وقتى كه او اين دستمال را مىبندد، خوب كارزار مىكند. و على اميرالمؤمنينعليه السلام نشانهاى از پشم سفيد بر خود مىبست، و زبير دستمال زرد بر سر مىبست. و حمزه با پر شترمرغ علامت مىنهاد.
[26] در «إعلام الورى»، ص 91 آورده است كه در غزوه احد مجموعاً از مسلمين هفتاد نفر كشته شدند، چهار نفر آنها از مهاجرين بودند: حمزة بن عبدالمطلب، و عبدالله بن جحش، و مصعب بن عمير، و شماس بن عثمان بن شريد، و بقيّه آنها از انصار بودند. اُبىّبن خلف كه از مشركين سرسخت بود در حال سواره به رسول الله حمله كرد و مىگفت: اين ابن ابى كبشه است. بُؤ بذنبك، لانجوتُ إنْ نجوتَ «اى محمد به گناهت اعتراف كن! من نجات نيابم اگر تو از دست من نجات بيابى».و رسول خدا ميان دو نفر از اصحابش: حارث بن صمّة و سهل بن حنيف بوده و بر آن دو تكيه كرده بودند. اُبىّ بن خلف به رسولالله حمله كرد، مصعببنعمير خود را سپر رسول الله قرار داد، اُبَىّ نيزهاى به مصعب زد و او را كشت. سپس رسول خدا دشنهاى در گريبان اُبَىّ پرتاب كردند كه مانند صداى گاو نعره مىكشيد تا هلاك شد.
[27] دست از جنگ برداشتن و هزيمت عمر و ابوبكر و فرار عثمان را تا سه روز، ميرخواند در «روضة الصفا» ذكر كرده است.
[28] ابن أثير در «نهاية» ج3، ص 210 آورده است كه عريض در اينجا به معنىواسع است و گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله در روز احد كه لقد ذهبتم فيها عَريضَةً: اى واسعةً. اين سخن را رسول خدا به منهزمين فرمود.
[29] اين مطلب را نيز در «روضة الصّفا» آورده است.
[30] ابن هشام در سيره خود، ج3، ص593 اين داستان را بتمامه و كماله ذكر كرده است و گفته است: در روز اُحد چون نائره جنگ بالا گرفت رسول خداصلى الله عليه وآله در زير لواى انصار نشسته بودند، و فرستادند نزد علىبن ابيطالبعليه السلام كه رايت را پيش بياور. اميرالمؤمنينعليه السلام رايت را پيش آورده و گفتند: منم أبوالقَصْم و يا أبوالقُصَم. ابوسعد طلحة بن أبى طلحه فرياد زد ـ در حالى كه صاحب لواى مشركين بود ـ كه اى أبوالقصم نيازى به مبارزه دارى؟! گفت: آرى. و آنگاه شروع كردند به ضربه زدن تا آخر داستان كه ذكر شد.
[31] در «نهايه» ابن اثير گويد: كتيبه به معنى قسمت معظمى از لشگر است. در ج4، ص 148 گويد: و در حديث سقيفه وارد است: نحن أنصار اللهو كتيبة الاسلام، و جمعش كتائب است ـ انتهى. و كبش در لغت به معناى سيّد و سالار آمده است، بنابر اين كبش كتيبه را بايد به معنى تنها فرمانده سپاه و سرلشگر گرفت.
[32] اين قضيّه را نيز در «روضة الصّفا» با مختصر تغييرى در عبارت ذكر كرده است.
[33] ابنهشام در «سيره» ج 3، ص 615 گويد: بعضى از اهل علم از ابن أبىنجيح روايت كردهاند كه منادى در روز اُحد ندا داد: لاسيف الاّ ذوالفقار و لا فتى إلاّ علىّ.
[34] داستان جنگ اميّة بن أبى حذيفة بن مغيرة را بدينگونه و كشته شدن وى را به دست اميرالمؤمنينعليه السلام واقدى در «مغازى» ج 1، ص 279 مفصّلاً ذكر كرده است.
[35] ـ اين مطلب را نيز در «روضةالصّفا» آورده است، و «سيره» ابن هشام ج3، ص.615
[36] اين مطلب را نيز در (( روضه الصفا)) آورده است، و (( سيره )) ابن هشام ج3، ص615
[37] 37) فاطمهزهرا سلام الله عليها در موقع حادثه احد يك ماه بود كه حضرت امام حسنعليه السلام را زائيده بودند. چون تولّد آن حضرت در 15 رمضان سنه سوم از هجرت است و غزوه احد در 15 شوّال همان سنه واقع شد. اين مطلب را طبرى در «تاريخ» ج2، ص 537 آورده و نيز گفتهاست: و در همين سال سوم از هجرت فاطمه سلامالله عليها به حضرت امام حسينعليه السلام آبستن شد و ميان تولد امام حسن و آبستن شدن به امام حسين بيش از پنجاه شب فاصله نبوده است.
[38] واقدى در «مغازى» آورده است که : فاطمه (سلام الله علیها) خون را از صورت پدرش شست .
[39] اين دو بيت را حمّوئى در «فرائد السمطين» ج1، ص 252 و در «بشارة المصطفى» ص 346 آوردهاند و در هر دو جا مصرع أخير بصورت و مرضاةِ ربّ بالعباد رحيمِ آمده است.
[40] طبرى در «تاريخ» خود طبع دوم دارالمعارف مصر ج2، ص 533 و نيز ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع مطبعه علميه قم، ج1، ص 192 از طبرى اين ابيات را از اميرالمؤمنينعليه السلام چهار بيت ذكر نموده است و بيت سوم و چهارم را بدين عبارت آورده است:
و سيفى بكفّى كالشّهاب أهُزّه أجُذّ به من عَاتِقٍ وصَميم
فما زلتُ حتّى فَضّ رَبّى جُموعهم و حتّى شَفَيْنا نَفْسَ كلّ حَليمِ
«و شمشير من در كف من، همچون برق شهاب آسمانى است كه تكان مىدهم و با آن هر شانه و هر استخوان محكم را قطع مىكنم. بنابر اين من پيوسته به اين كار ادامه مىدادم تا پروردگار من جماعتهاى ايشان را پراكنده ساخت و تا اينكه ما جان هر انسان بردبار را شفا بخشيديم.»
[41] مراد از اين سيف همان ذوالفقار است كه در روز اُحُد رسول خدا به اميرالمؤمنينعليهما السلام عطا فرمود. در «ناسخ التواريخ» وارد است كه چون در پشت آن فقراتى مانند استخوان پشت بود آن را ذوالفقار مىخواندند. پس از شهادت اميرالمؤمنينعليه السلام همچنان به ميراث در ميان سلسله علوى بود تا به محمّد صاحب نفس زكيّه پسر عبدالله محض (پسر حسن مثنّى) پسر حضرت امام حسن مجتبىعليه السلام رسيد و او در جنگ با منصور عبّاسى چون شهادت خود را نزديك ديد، مردى از بنى النجّار را كه چهارصد دينار بدو مديون بود بخواند و ذوالفقار را بدو داده و گفت: اين شمشير را بگير و نگهدار كه هر يك از آل ابيطالب آن را ببينند از تو بگيرند و حقّت را به تو مىدهند. و چون جعفر بن سليمان عباسى به ولايت مدينه و يمننامزد شد، آن مرد را طلب كرد و چهارصد دينار بدو داد و تيغ را از او گرفت.
[42] ارشاد» شيخ مفيد، طبع سنگى، ص 42 تا.48 و اصل اين قضيّه را بدون اشعار، واقدى در «مغازى» ج1، ص 249 ذكر نموده است.
[43] در بعضى از نسخ «ارشاد» بجاى لفظ «حريمه»، «حُرْمَةٍ» و در بعضى «حِزْبِهِ» آمده است.
[44] ارشاد» شيخ مفيد، طبع سنگى، ص.49 و سه بيت أوّل را ابن هشام در «سيره» ج3، ص655 ذكر كرده است و در بيت سوّم بجاى أسْفَلَ أسفَلا، أخْوَلَ أخْوَلَا آورده است. ابن أثير جزرى در «كامل التّواريخ» طبع بيروت، ج2، ص 157 و 158 گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله در روز اُحد با دست خود به قدرى جنگ شديدى كرد تا همه تيرهايش تمام شد و كمانش شكست و زه آن پاره شد. و چون آنحضرت جراحت برداشت علىعليه السلام در سپر چرمى خود آب از مِهراس كه چشمهاى است در اُحد مىآورد و مىشست و خون بند نمىآمد. فاطمه آمد و پدر را در آغوش گرفت و مىگريست و حصيرى را آتش زد و از خاكستر آن بر روى زخم گذارد تا خون بند آمد.
[45] أعمّ: أى كرم أعمامه. و أخْوَلَ: أى كان له أخوالٌ. و در اينجا مراد آنست كه اعمام و اخوال يعنى عموها و دائيهاى حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام همگى مردمان كريم النّفس و ذوالمجد و الاعتبار بودهاند.
[46] مناقب» طبع قم، ج2، ص.82 و در «روضة الصّفا» نام بعضى از مقتولين به دستحضرت را ذكر كرده است. و واقدى در «مغازى» ج1، ص 307 و ص 308 كشته شدن طلحة بن ابى طلحه، و أرطاة بن شرحبيل، و ابوالحكم بن أخنس بن شريق، و اميّةبن ابى حذيفة بن مغيرة را به دست شاه مردان على بن ابيطالبعليه السلام آورده است.
[47] واقدى در «مغازى» ج 1، ص 260 گويد: كعب بن مالك مىگفت: در غزوه اُحد به من زخمهائى رسيد، چون مشاهده كردم كه مشركين، مقتولين از مسلمانان را با شديدترين و قبيحترين وجهى مثله كردهاند، برخاستم و از ميان كشتگان بركنار آمدم به طورى كه از آنجا دور شدم و در همانجا بودم كه ديدم خالدبن أعْلَم عُقَيْلِى زره بر تن كرده در حالىكه سرتا پايش از آهن مستور است، مسلمانان را جمع كرده و مىراند و مىگويد: مجتمع و منقاد شويد همان طور كه گوسفندانِ گَر منقاد و مطيع صاحبان خود هستند، و فرياد مىكشد: يا معشر قريش! لاتقتلوا محمّداً ائسروه أسيراً حتّى نعرّفه بما صَنَعَ «اى جماعت قريش! محمّد را نكشيد، او را اسير كنيد تا به او بفهمانيم چكار كرده است». در اين حال قزمان قصد او را كرد و يك شمشير بر كتفش زد كه من از آن ضربه ريه او را ديدم.