ص 19
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّىالله على محمّد و آله الطّاهرين،
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدّين،
و لا حول و لا قوّة اِلاّ بالله العلىّ العظيم.
قال اللهُ الحكيمُ فى كتابِهِ الكَريم:
وَ مَا مُحَمّدٌ إلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرّسُلُ أفَإينْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرّ اللَهَ شَيًْا وَ سَيَجْزِى اللَهُ الشّاكِرِينَ. [1]
«و نيست محمّد مگر رسولى كه پيش از او رسولانى آمدهاند و درگذشتهاند؛ پس اگر او بميرد يا كشته شود، آيا شما بر روى پاشنههاى پاى خود به عقب واژگون مىشويد؟! و هر كس بر روى دو پاشنه پاى خودش به عقب واژگون شود، أبداً به هيچوجه به خداوند ضررى نمىرساند، و خداوند بزودى پاداش سپاسگزاران را مىدهد.»
اين آيه در غزوه اُحُد نازل شد درباره كسانى كه در حمله شديد دشمن پا به فرار گذاشته و پيامبر را در آن معركه خونبار تك و تنها گذاردند و جز وجود مقدّس
ص 20
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و افراد معدودى همچون ابودُجانه انصارى [2] و سهل بن حُنَيْف، گرداگرد رسول خدا كسى نبود كه از جان أقدسش دفاع كند، و آن حضرت را به كام تيرها و نيزهها و شمشيرها و سنگاندازى دشمنان كه همه آماده و متعهّد براى كشتن خودِ رسولالله بودند، نسپارد.
اين آيه در ميان آياتى واقع است كه مجموعاً در سوره آلعمران آمده و وضعيّت را خوب تشريح مىكند:
وَ لاتَهِنُوا وَلَاتَحْزَنُوا وَ أنْتُمُ الأعْلَوْنَ إنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ. إنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الأيّامُ نُدَاوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللهُ الّذِينَ آمنُوا وَ يَتّخِذَ ��ِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَ اللهُ لايُحِبّ الظّالِمينَ. وَ لِيُمَحّصَ اللهُ الّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ .
أمْ حَسِبْتُمْ أنْ تَدْخُلُوا الْجَنّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللهُ الّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُم وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ. وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأيْتُمُوهُ وَ أنْتُمْ تَنْظُرُونَ. وَ مَا مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ أفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْيَضُرّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللهُ الشّاكِرينَ.
وَ مَا كَانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إلاّ بِإذْنِ اللهِ كِتَاباً مَؤجّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِى الشّاكِرينَ. وَ كَأيّنْ مِنْ نَبِىّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبّيّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِمَا أصَابَهُمْ فِى سَبيلِ اللهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا وَ اللهُ يُحِبّ الصّابِرينَ. وَ مَا كانَ قَوْلَهُمْ إلاّ أنْ قَالُوا رَبّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنَا وَ إسْرافَنَا فِى أمْرِنَا وَ ثَبّتْ أقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الكَافِرينَ. فَآتَاهُمُ اللهُ ثَوَابَ الدّنْيَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ وَ اللهُ يُحِبّ الْمُحسِنينَ. [3]
«و سستى مكنيد و غمگين مباشيد، در حالى كه شما بالاتر و رفيعتر از همه
ص 21
امّتهاى جهانيد، اگر بوده باشيد از ايمان آورندگان! اگر به شما زخمى و جراحتى در جنگ رسيد، تحقيقاً همان گونه زخم و جراحتى هم به دشمنان مقابل شما رسيد! و اين ايّام و روزهائى كه مىگذرد، ما آنها را يكى پس از ديگرى در ميان مردم گردش مىدهيم (و مصائب و مشكلات و حوادث را به نوبه بر همه مردم وارد مىسازيم) تا آنكه خداوند بداند: آنان كه از شما ايمان آوردهاند چه كسانى هستند، و براى آنكه خداوند از ميان شما گواهانى را اتّخاذ كند، و خداوند ظالمين را دوست ندارد. و براى آنكه خداوند مؤمنين را پاك و پاكيزه گردانيده، از عيوب به در كند و براى آنكه كافرين را هلاك و ضايع و نابود سازد.
آيا شما مىپنداريد كه داخل بهشت مىشويد، در صورتى كه هنوز خداوند از آنان كه از شما جهاد كردهاند علمى بهم نرسانيده است؟! و در حالى كه هنوز خداوند از صابرين و شكيبايان شما مطّلع نگرديده است؟! و هر آينه شما همان كسانى بوديد كه قبل از معركه كارزار و غوغاى گيرودار، آروزى مرگ در راه خدا را مىكرديد، پس تحقيقاً آن معركه و مقابله با مرگ را ديديد و نظاره نموديد! (پس چرا پا به فرار گذارديد؟!) و نيست محمّد مگر فرستادهاى از جانب خدا كه قبل از او فرستادگانى آمدهاند و درگذشتهاند! آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به همان بربريّت و جاهليّت ديرينه خود بازگشت مىكنيد؟! و هر كس بر شرك و جاهليّت خود بازگردد، أبداً به قدر ذرّهاى به خدا ضررى نمىرساند، و بزودى خداوند سپاسگزاران و شاكران را أجر جميل و ثواب لاتُعَدّ و لاتُحصَى عنايت مىكند.
و هيچ ذى روحى را توان آن نيست كه بدون اِذن و اجازه حتميّه خداوند بميرد مگر در زمان مقدّر و معيّن و أجل مكتوب و مضبوط. و كسى كه بهره و پاداش خود را از جنگ و معركه و غيرها وصول به أمر دنيوى بخواهد ما همان را به او مىدهيم، و هركس بهره و پاداش خود را وصول به أمر اُخروى و رضا و رضوان و لقاء خدا بخواهد، ما همان را به او مىدهيم و بزودى شاكران و سپاسگزاران را جزا و پاداش مىدهيم.
ص 22
و چه بسيارى از پيغمبران كه با آنها أفراد بسيارى از دست پروردگان مؤمن (و يا از مردان الهى و ربّانى) در راه خدا كارزار كردهاند، كه از آنچه به آنها در راه خدا از مشكلات رسيدهاست سستى نورزيدهاند و ضعف وكم قدرتى نشانندادند و بهحال ذلّت و استكانت و انفعال و پذيرش دشمن در نيامدند. و خداوند شكيبايان را دوست مىدارد. و نبود سخن و گفتارشان مگر اينكه گفتند: بار پروردگار ما، از گناهانمان درگذر و از زيادهروى و تجاوز در امرمان كه نمودهايم چشم بپوش و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر گروه كافران پيروزى ده . بنابر اين خداوند به آنها ثواب و پاداش دنيوى را عنايت نمود و به نيكوئىِ ثواب و پاداش اُخروى نيز رسانيد و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.»
حضرت استاذنا الأكرم آية الله علّامه طباطبائى در ذيل آيه وَ ما مُحّمّدٌ إلاّ رَسوُلٌ در تفسير فقره أفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعقَابِكُمْ (اگر او بميرد يا كشته شود، شما به عقب برمىگرديد)، فرمودهاند: مراد از برگشتن به عقب، فرار از جنگ نيست؛ بلكه به معنى ارتداد و كفر بعد از ايمان است، زيرا ارتباطى ميان فرار از معركه بواسطه موت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله و يا كشته شدن او نيست، بلكه نسبت و ارتباط، ميان موت يا قتل او، و ارتداد و رجوع به كفر بعد از ايمان است .
و دليل بر آنكه مراد، برگشتن از دين است آياتى است كه پس از ذكر چند آيه ذكر نموده است : وَ طائِفَةٌ قَدْ أهَمّتْهُمْ أنْفُسُهُمْ يَظُنّونَ بِاللهِ غَيْرَ الْحَقّ ظَنّ الْجَاهِليّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنْا مِنَ الأمْرِ مِنْ شَىْءٍ قُلْ إنّ الأمْرَ كُلّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِى أنْفُسِهِمْ مَا لايُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنا مِنَ الأمْرِ شَىْءٌ مَا قُتِلْنَا هَهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الّذِينَ كُتِبَ عَليْهِمُ الْقَتْلُ إلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِىَ اللهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَ اللهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصّدُورِ. اِنّ الّذِينَ تَوَلّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إنّمَا اسْتَزَلّهُمُ الشّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إنّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ. [4]
ص 23
«و گروهى فقط در غم جان خود بوده و وعده خدا را به غلبه دين و گسترش اسلام، از روى جهل و نادانى مانند گمانهاى مردم جاهلى، دروغ پنداشتند و از روى إنكار و تعجّب مىگفتند : آيا ممكن است ما صاحب قدرت و أمر بشويم؟ بگو اى پيغمبر كه تنها خداست كه صاحب قدرت است و أمر و فرمان به دست اوست. (صحابه سست ايمان كه از ترس مؤمنين راستين) خيالات باطل و انديشههاى پليد خود را با تو اظهار نميدارند، با خود ميگويند: اگر كار ما به وَحْى خدائى و آئين حقّ بود و ما صاحب أمر و قدرت بوديم شكست نمىخورديم و گروهى از ما در اينجا كشته نمىشدند. بگو اى پيغمبر: اگر شما در خانههايتان هم بوديد، باز آنان كه سرنوشت آنان در قضاى حتميّه إلهى كشته شدن است، با پاى خود از خانهها به قتلگاهها مىآمدند و در قبور خود مىخفتند، و اين براى آن است كه خداوند نيّات و انديشههاى شما را برون ريخته و آنچه در دلها و سينههاپنهان كردهايد بيازمايد و آنچه در قلوبتان نهفتهايد پاك و خالص كند، و خداوند از راز درونها آگاه است.
تحقيقاً آنان كه در روز جنگ اُحُد و معركه كارزار كه دو صف اسلام و كفر در مقابل هم واقع شدند و برخورد كردند، از كارزار و رزم فرار كرده پشت به صحنه نمودند، فقط و فقط بواسطه بعضى أعمال و رفتار ناپسند خود آنها، شيطان آنان را به لغزش افكند و دچ��ر تزلزل در ايمان شدند، و هر آينه حقّاً خداوند از عقوبتشان درگذشت و تحقيقاً خداوند آمرزنده و شكيباست.» [5]
در اين آيات خداوند ايشان را با عنوان تنخواهى و جانپرورى و گمان و پندار
ص 24
جاهلى ياد مىفرمايد، كه در نتيجه برخى از كارهاى نكوهيده خود، لغزش در دين پيدا كردند و پيامبر را در چنين واقعه خطيرى تنها گذاردند.
علاوه بر اين ما مىبينيم نظير اين فرار از جنگ و پشت كردن به صحنه رزم در غير اُحُد هم مانند غزوه حُنَيْن و خَيْبَر پيدا شد و خداوند آنها را بدينگونه خطاب نكرد و از پشت نمودنشان به دشمن و صفحه كارزار بمانند اين كلمه تعبير نكرد و سخن نگفت؛ فرمود: وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إذْ أعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمّ وَلّيْتُمْ مُدْبِرينَ [6] «و در روز غزوه حنين، در وقتى كه كثرت سپاهيان و بسيارى لشكريانتان شما را به شگفت انداخت، پس اين كثرت، هيچ نتوانست به شما قدرتى بخشد و از خدا بىنياز كند، و زمين با اين فراخى و گستردگى بر شما تنگ آمد و شما پشت كرده پا به فرار نهاديد.»
بنابراين، گفتار راست و درست اين است كه: مراد از انقلاب و بازگشت به سوى أعقاب در آيه مباركه، رجوع به كفر سابق بوده باشد.
و محصّل معنى آيه با وجود سياق عتاب و مؤاخذه و توبيخى كه در آن است اين مىشود كه: محمّدصلى الله عليه وآله وسلم نيست مگر فرستاده و رسولى از سوى خدا به مانند سائر رسولان و فرستادگان دگر؛ وظيفه و قدرتى ندارد مگر تبليغ رسالت پروردگارش را، و چيزى از قدرت و صاحب اختيارى براى او نيست و فقط قدرت و أمر و اختيار از براى خداست و دين هم دين خداست و باقى است به بقاى خدا. در اين صورت اتّكاء و دلبستگى و وابستگى ايمان شما به حيات و زندگى او چه معنى دارد، كه از شما چنين مشهود مىشود كه: اگر او بميرد يا كشته شود، شما قيام به أمر دين را ترك مىكنيد و عقبگرد نموده به سوى جاهليّت گذشته بازمىگرديد و بعد از هدايت، غوايت و ضلالت را مىپذيريد؟!
و اين سياق آيه، قوىترين شاهد است بر آنكه: آنان در روز اُحُد پس از گرم شدن
ص 25
معركه و كارزار، گمان بردند كه: رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم كشته شده است و بنابر اين دست از جنگ برداشته و از كارزار منصرف شدند و به جانب ديگر گريختند. و اين گفتار را تأييد مىنمايد آنچه در روايت و تاريخ وارد است ـ همچون روايت ابنهشام در سيره ـ كه أنَس بن نضر كه عموى أنس بن مالك است به عمربن خطّاب و طلحَة بن عبيدالله و جمعى از مهاجرين و انصار رسيد كه دست از جنگ برداشته و خود را رها كرده بودند و به آنها گفت : علّت دست كشيدن شما از جنگ چيست؟! گفتند: رسول خدا كشته شده است. گفت: شما زندگى را بعد از رسول خدا براى چه مىخواهيد؟! شما هم بميريد بر آن طريقهاى كه رسول خدا مرده است. و پس از اين در مقابل دشمنان آمد و جنگ كرد تا كشته شد.
و بالجمله، معنى اين دست برداشتن از جنگ و رها كردن آن به اين برميگردد كه ايمانشان قائم به رسول الله بوده، با حيات او باقى و با موت او زوال مىپذيرد. و اين، اراده ثواب دنيا و كاميابى از حيات پيامبر بواسطه ايمان است كه خداوند آنان را بدين گونه ايمان عتاب ميفرمايد. و مؤيّد اين معنى گفتار خداوند است در پايان آيه كه: وَ سَيَجْزِى اللهُ الشّاكِرينَ (و خداوند بزودى شاكران را پاداش ميدهد).
چون خداوند تعالى اين جمله را در آيه بعدى نيز پس از وَ مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدّنْيا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا (و كسى كه مرادش پاداش دنيا باشد ما به او از دنيا مىدهيم و كسى كه مرادش پاداش آخرت باشد ما به او از آخرت ميدهيم) تكرار فرموده و گفته است: و سَنَجْزِى الشّاكِرينَ. و اين دقيقه بسيار شايان دقّت است.
و اين جمله: وَ سَيَجْزِى اللهُ الشاكِرين طبق آنچه از سياق استفاده مىشود به منزله استثناء است براى جمله قبل. و اين دليل است بر اينكه در ميان صحابه رسول خدا كسانى بودهاند كه انقلاب به قهقرى از ايشان ظهور پيدا نكرده، و يا آنچه مشعر به ارتداد و كفر باشد مانند دستبرداشتن از جنگ و پشت نمودن به دشمن از آنان به وقوع نپيوسته است، و آنها همان شاكران و سپاسگزارانند.
حقيقت شكر، إظهار نمودن نعمت است همچنانكه حقيقت كفرى كه در مقابل
ص 26
آن است، پنهان كردن آن است. اظهار كردن نعمت عبارت است از : استعمال نعمت در همان محلّى كه نعمت دهنده اراده كرده است، با ياد كردن نعمت دهنده با زبان ـ كه اين همان ثناء است ـ و با دل بدون نسيان . و بناءً عليهذا شكر خداوند متعال در برابر نعمتى از نعمتهاى او عبارت مىشود از آنكه : بنده خدا را در وقت به كار بردن آن نعمت ياد كند، و آن نعمت را در همان جائى كه او معيّن كرده است مصرف نمايد و از آن تجاوز ننمايد.
و مىدانيم كه: چيزى در عالم نيست مگر آنكه نعمتى است از نعمتهاى خداوند تبارك و تعالى، و خدا از بندگان خود نمىخواهد مگر آنكه آن نعمت را در راه عبادت او مصرف كنند، و مىفرمايد : وَ آتَاكُم مِن كُلّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إن تَعُدّوا نِعْمَةَ اللهِ لَاتُحْصُوهَا إنّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ. [7] «و خداوند به شما از هر آنچه كه از او خواستهايد، (همه يا بعضى را) داده است و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد به اندازه و مقدار آن نمىرسيد، و حقّاً انسان ستمكار و پوشاننده نعمتهاى اوست.»
پس شكر خدا بر نعمت وى آن است كه: در آن نعمت، أمر خدا اطاعت شود و مقام ربوبيّت و اُلوهيّتش در آن نعمت ياد شود.
و بنابر اين شكرِ مطلق خداوند بدون تقييد عبارت است از: ياد كردن او بدون نسيان، و اطاعت او بدون عصيان. و مفاد و مراد از گفتارش كه مىفرمايد: وَ اشْكُرُوا لى وَ لاتَكْفُرُونِ، [8] اين مىشود كه: مرا ياد كنيد يادى كه با آن فراموشى آميخته نمىباشد، و از أمر من پيروى نمائيد بگونهاى كه با گناه مشوب نمىشود». و نبايد به سخن كسى كه مىگويد: اينگونه أمر، أمر به مالايطاق است گوش فراداد، زيرا اينگونه سخن ناشى از كمى تدبّر در حقائق دينيّه و دورى از ساحت عبوديّت است.
و در برخى از مباحث سابقه معلوم شد كه: فعل دلالت بر مجرّد تلبّس به مبدأ و مصدر فعل دارد، به خلاف وصف كه دلالت بر استقرار تلبّس مىكند به حيثيّتى كه
ص 27
معنى وصفى ملكه انسان شده و هيچگاه از وى مفارقت نمىكند. فرق است ميان اينكه بگوئيم: الّذِينَ أشْرَكُوا، وَ الّذِينَ صَبَرُوا، وَالّذِينَ ظَلَمُوا، وَ الّذِينَ يَعْتَدُونَ (يعنى آنان كه شرك آوردند و آنان كه شكيبائى نمودند و آنان كه ستم كردند و آنان كه تجاوز مىنمايند) و ميان اين كه بگوئيم: مُشْرِكينَ، وَ صَابِرين، وَ ظَالِمِينَ، وَ مُعْتَدِينَ (يعنى مشركان و شكيبايان و ستمكاران و تجاوز كنندگان.) و بنابر اين شاكرين كسانى هستند كه وصف شكر در ايشان ثابت و استوار شده و اين فضيلت در آنها استقرار يافته است. و معلوم شد كه: شكر مطلق آن است كه بنده نعمتى را به ياد نياورد مگر اينكه خدا را با آن نعمت به ياد آورد، و برخورد با چيزى نكند كه به آن نعمت گفته مىشود مگر اينكه أمر خدا را در آن اطاعت نمايد.
و از آنچه گفتيم به دست آمد كه شكر تمام نمىشود مگر آنكه بنده علماً و عملاً براى خداوند ـ سبحانه ـ اخلاص داشته باشد. پس شاكرين همان برگزيدگان براى خدا (مُخْلَصينَ لِلّه) هستند كه شيطان طمعش را از آنان بريده است و در مقام و منزلتى مىباشند كه ابليس لعين را بدان بارگه راه نيست.
و اين حقيقت از آنچه خداوند از زبان ابليس حكايت كرده است به دست مىآيد، زيرا مىگويد : قَالَ فَبِعِزّتِكَ لَاُغْوِيَنّهُمْ أجْمَعينَ، إلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصينَ . [9] «إبليس به خدا گفت: سوگند به مقام عزّت تو كه من تمام بندگانت را إغوا مىكنم مگر آن بندگانت را از ميان آنها، كه برگزيدگانند.»
و نيز فرمود: قَالَ رَبّ بِمَا أغْوَيْتَنِى لَاُزَيّنَنّ لَهُمْ فِى الأرْضِ وَ لَاُغْوِيَنّهُمْ أجْمَعِينَ، إلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ. [10] «ابليس به خدا گفت: اى پروردگار من! در برابر إغوائى كه مرا نمودى، من در زمين براى بنىآدم زينت مىدهم و همه را إغواء و گمراه مىنمايم، مگر آن دسته از بندگانت را از ايشان كه برگزيدگانند.»
ص 28
شيطان در اين آيات از إغواى خود أحدى را استثناء ننموده است مگر مُخْلَصين (برگزيدگان) را و خدا هم آن را بدون رد امضا كرد.
و نيز فرمود: قَالَ فَبِمَا اَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ . ثُمّ لَآتِيَنّهُمْ مِنْ بَيْنِ أيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أيْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائلِهِمْ وَ لَا تَجِدُ أكْثَرَهُمْ شَاكِرينَ [11] . «إبليس گفت: به تلافى اغواء و گمراهيى كه مرا نمودى، من نيز در راه راست و صراط مستقيمت كه بايد از آن عبور كنند مىنشينم و پس از آن از طرف روبرو و از طرف پشت سر، و از ناحيه راست و از ناحيه چپ به سويشان مىآيم و أكثريّت آنها را شاكر نخواهى يافت.»
در اينجا قوله: وَ لَا تَجِدُ أكْثَرَهُمْ شَاكِرينَ به منزله استثناء است يعنى أقلّ قليل از آنها شاكر مىباشند. و در اينجا تعبير مخلَصين به شاكرين مبدّل شده است. و علّتى براى اين تبديل نيست مگر اينكه شاكرين همان گروه مخلَصين هستند كه شيطان را در آنها طمعى نيست و كارى از دستش براى خصوص آنها بر نمىآيد. و معلوم است كه عمل و مكر شيطان، به فراموشى انداختن مقام ربوبيّت، و دعوت به معصيت است. و براى مخلَصين كه به طور ملكه و به حالت استمرار، غرق درياى توجّه و ذكر خدا هستند و معصيت از آنها متحقّق نمىشود، آلت برش و سلاح شيطان بر آنها كُنْد بوده و كارگر نمىشود.
و از چيزهائى كه در ميان آيات نازله در غزوه اُحُد گفتار ما را تأييد مىنمايد، آيهاى است كه بعداً ذكر فرموده است: إنّ الّذِينَ تَوَلّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إنّمَا اسْتَزَلّهُمُ الشّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إنّ اللهَ غَفُورٌ حَليمٌ [12] . «حقّاً و تحقيقاً آن كسانى از شما كه در روز برخورد دو سپاه كفر و ايمان، پشت به جنگ نمودند، فقط سببش آن بود كه شيطان در برابر بعضى از أعمالشان آنها را لغزانيد، و هر آينه
ص 29
خداوند از آنها گذشت و مورد غفران و آمرزش خود قرار داد ، حقاً خداوند آمرزنده و بردبار است.»
اين آيه اگر با كلام خدا در آيه مورد گفتار ما: و سَيَجْزِى اللهُ الشّاكِرينَ و كلام خدا در آيه بعدى آن: و سَنَجْزِى الشّاكِرينَ ضميمه گردد ـ و دانستى كه معنى و مفاد استثناء دارد ـ تأئيد خود را بطور أبلغ مىرساند.
در اين آيه تدبّر كن و پس از آن در تعجّب فرو رو از گفتار كسى كه گفته است: اين آيه : إنّ الّذِينَ تَوَلّوا مِنْكُمْ ناظر است به روايتى كه: شيطان در روز غزوه احد ندا كرد: ألَا قَدْ قُتِلَ مُحمّدٌ «آگاه باشيد كه محمّد كشته شد» و اين موجب سستى مؤمنين و تفرّقشان از معركه جنگ شد؛ و ببين كه چگونه كتاب خدا را از اوج حقائقش فرو ميريزند و از مستواى معارف عاليهاش سقوط ميدهند؟!
آيه دلالت دارد بر آنكه عدّهاى از مؤمنين در روز اُحد دست از كارزار نشستند و سستى نكردند و در برابر خدا و أوامرش كوتاهى نورزيدند، و آنان را خداوند به نام و وصف شاكرين ستوده است و تصديق نموده است كه شيطان به آنان راه ندارد و مطمعى در ايشان نمىيابد، نه تنها در اين غزوه، بلكه اين عنوان، وصف ثابت و مستقرّى است كه پيوسته با ايشان همراه است.
و لفظ شاكرين در هيچ مورد از موارد قرآن به عنوان توصيف وارد نشده است مگر در اين دو آيه يعنى در آيه: وَ مَا مُحمّدٌ إلاّ رَسُولٌ، و آيه: وَ مَا كَانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللهِ. و نيز در هيچيك از اين دو مورد مقدار جزا و پاداش آنها را از جهت عظمت و نفاست بيان نفرموده است. [13]
تمام تواريخ مسلّم و مورد قبول عامّه اتّفاق دارند بر اينكه: أبوبكر در جنگ اُحُد أبداً زخمى و جراحتى نديد، و او با عمر به كوه پناهنده شده، دست از جنگ شستند و محمّد را مقتول پنداشتند، و عثمان به طورى فرار كرد كه تا سه روز ناپديد
ص 30
بود و پس از سه روز وارد مدينه شد. و أميرالمؤمنين علىّ بن أبىطالب و حضرت حمزه سيّدالشّهداءعليهما السلام و ابودُجانه و سهلبنحُنَيْف أنصارى بودند كه قيام و إقدام به از بين بردن و متفرّق نمودن لشگر كردند. آنان بودند كه از بدء نبرد تا آخرين لحظه با پيامبر بوده و در مقابل آن حضرت جان خود را بر روى كف داشته و از بيضه اسلام و حيات رسول خدا دفاع مىنمودند.
واقدى در «مغازى»، و طبرى و ابن اثير در تواريخ خود نقل كردهاند كه: چون كبش كتيبه و علمدار سپاه قريش كه از بنى عبدالدّار بود و نامش طَلْحَة بْن أبى طَلْحَة بود در برابر سپاه اسلام ايستاد و مبارز خواست و گفت: اى أصحاب محمّد شما مىپنداريد كه خداوند ما را با شمشيرهايتان فوراً به آتش دوزخ مىفرستد و شما را با شمشيرهاى ما بزودى به سوى بهشت روانه مىكند؟ آيا در ميان شما يك نفر هست كه خدا او را بزودى با شمشير من به بهشت روانه سازد و يا مرا با شمشير وى فوراً به دوزخ بفرستد؟!
حضرت أسدالله الغالب شير بيشه توحيد و شجاعت أميرالمؤمنين ـ عليه أفضل صلوات المصلّين ـ به سوى او رفت و مىگفت: آرى سوگند به خدا دست از تو بر نمىدارم تا با شمشيرم با شتاب به سوى دوزخت بفرستم و يا تو مرا بزودى به سوى بهشتم بفرستى! أميرالمؤمنين با شمشير پايش را قطع كرد، مكشوف العورة بر روى زمين افتاد، و صداى تكبير رسول خدا صلى الله عليه وآله برخاست. [14]
و آنگاه جماعتى از بنىعبدالدّار يكى پس از ديگرى عَلَم مشركين را برگرفتند و أميرالمؤمنينعليه السلام همه را كشت و به دوزخ فرستاد و عَلَم آنها برروى زمين افتاد و كسى ديگر نبود تا عَلَم را برگيرد.
طَبَرى و ابن أثير آورده اند كه: چون علىّ بن أبیطالب عليه السلام لواداران مشركين را
ص 31
كشت رسول خدا صلى الله عليه وآله جماعتى از مشركين را به وى نشان دادند و گفتند: اى على بر آنان حمله كن! علىعليه السلام بر آنها حمله كرد و جماعتشان را پراكنده نمود و عَمْرو بْن عبدالله جُمَحى را كشت. سپس رسول خداصلى الله عليه وآله نگاهى كرد و جماعتى را به علىعليه السلام نشان داد و فرمود: بر ايشان حمله كن! اميرالمؤمنينعليه السلام بر آنها حمله كرد و جماعتشان را متفرّق ساخت و شَيْبَة بن مالك را كه يكى از بَنِىعامربنلُؤَى بود كشت. در اين حال جبرئيل گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! إنّ هَذِهِ لَلْمَواسَاةُ «اى رسول خدا! اين است مواسات!»
رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: إنّهُ مِنّى وَ أنَا مِنْهُ «او از من است و من از اويم.» جبرائيل گفت: وَ أنَا مِنْكُمَا « و من هم از شما هستم!» در اين حال شنيدند صدائى را كه: لَاسَيْفَ إلاّ ذُوالْفَقَارِ [15] وَ لَا فَتَى إلاّ عَلِىّ [16] «هيچ شمشيرى نيست مگر شمشير ذوالفقار،
ص 32
و هيچ جوانمردى نيست مگر مرتضى على.»
ميرخواند در كتاب «رَوْضَةُ الصّفا» شرح اين حديث شريف را ذكر كرده است و پس از بيان مفصّلى در ايثار و مواسات أميرالمؤمنينعليه السلام در روز اُحد كه تحقيقاً موجب شگفت است گفته است:
حافظ أبومحمّدبن عزيز در كتاب «معالم العترة و النبوّة» روايت كرده از مدفوع، مادر قيس بن سعد، و او از پدر خويش كه از على شنيدم كه در روز اُحد شانزده ضربت به من رسيد به طورى كه از أثر آن ضربتها به زمين افتادم و هر بار كه افتادم [17] مردى خوش روى و خوش بوى مرا بر پاى مىكرد و مىگفت كه: متوجّه كافران شو
ص 33
كه در طاعت خدا و رسول اوئى و ايشان هر دو از تو راضى مىباشند. و چون جنگ به آخر رسيد، اين حكايات را به عرض حضرت رسانيدم. آن حضرت فرمود كه تو او را مىشناختى؟! گفتم: نه، أمّا به دِحْيه كَلْبى مشابهت داشت. حضرت فرمود كه: خداى چشم تو را روشن گرداناد كه آن جبرئيل بود.
محمّد بن حبيب در «أمالى» آورده كه: چون معظم سپاه اسلام روى به انهزام آوردند، أفواج لشكر كفر مانند موج دريا متوجه رسول خداصلى الله عليه وآله شدند و از آن جمله قريب پنجاه سوار از بَنىعبدمناف به نزديك حضرت رسيده: پسران صفوان عوف و أبوالشّعْثاء و أبو الحَمْراء و شش كس ديگر از أولاد ابوسفيان؛ علىّ مرتضىعليه السلام اين جمله را به زخم تيغ آبدار به دارالبوار فرستاد.
و بعضى از صاحبان سِيَر نوشتهاند كه: جبرائيل پس از اين به رسول خدا گفت: يَا مُحمّدُ إنّ هَذَا لَلْمُواسَاةُ وَلَقَدْ عَجِبْتُ لِمُواسَاةِ هَذَا الْفَتَى «اى محمّد اين است مواسات! و من از مواسات اين جوان در شگفتم!»
رسول خدا فرمود: إنّه مِنّى وَ أنَا مِنْهُ «من از او هستم و او از من است.» جبرائيل گفت: وَ أنَا مِنْكُمَا «و من از شما دو نفر مىباشم.» وَ سُمِعَ فِى ذَلِكَ الْيَوْمِ صَوْتٌ مِنْ قِبَلِ السّمَاءِ وَ لَا يُرَى شَخْصُ الصّارِخِ يُنَادِى مِراراً: لَا فَتَى إلاّ عَلِىّ، لَا سَيْفَ إلاّ ذُوالْفَقَارِ «و در آن روز كراراً از سوى آسمان شنيده شد صدائى بدون آنكه صدا كننده ديده شود كه فرياد مىزد: جوانمردى نيست مگر على، و شمشيرى نيست مگر ذوالفقار.» از رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيدند: آن صدا زننده چه كسى بود؟! فرمود: جبرائيل بود.
ص 34
ص 35
آنگاه صاحب «أمالى»: محمّد بن حبيب گفته است: اين خبر را جمعى از محدّثين روايت كردهاند و از أخبار مشهوره است و من بر برخى از نسخههاى كتاب «مغازى» محمّد بن اسحق برخورد كردم و بعضى از آنان را از ذكر اين حديث خالى ديدم، و از استاد و شيخ خودم عبدالوَهّاب (رحمه الله) از اين خبر سؤال كردم، در پاسخ گفت: اين خبر صحيح است. گفتم: پس چرا در كتب صحاح نيست؟ گفت: أوَ كُلّ مَا كَانَ صَحِيحاً يَشْتَمِلُ عَلَيْهِ كُتُبُ الصّحاحِ مِنَ الْخَبَرِ [18] ؟ «مگر كتب صحاح مشتمل بر جميع خبرهاى صحيحه است؟»
و از اينجا معلوم مىشود كه: آنچه در «سيره حلبيّه» از ابوالعبّاس ابنتيميّه نقل كرده است كه: اين حديث كذب است [19] ، چقدر بىانصافى و خروج از جاده حقيقت است. أمّا از ابنتيميّه كه دشمن سرسخت اميرالمؤمنينعليه السلام است، و در رذالت و خباثت در زمره ناصبان به شمار مىرود و حكايات و أخبار صحيحه را منكِر مىشود و به محامل بعيده حمل مىكند و در هر جا كه حديثى و خبرى در فضيلت شاه أولياء رسيده باشد دامن عِناد و لجاج و خصومت بر كمر مىبندد، جاى تعجّب نيست. شگفت از بعضى پيروان اوست كه با وجود اطّلاع و سِعه دانش چگونه على العَمْيا كلام وى را مىپذيرند و بدون تحقيق، حِفظاً للسّلَف، در كتب خود آورده تصديق مىنمايند.
ما اينك در اينجا گفتار شيخ مفيد (رضوان الله عليه) را در كتاب «ارشاد» مىآوريم تا درجه كمال و مجاهده أميرالمؤمنينعليه السلام در اين غزوه، و نيز نزول جبرائيل و آوردن خبر لَافَتَى إلاّ عَلىّ را بر پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله معلوم شود. مفيد مىفرمايد : رايت جنگ رسولخدا در روز اُحُد به دست أميرالمؤمنينعليه السلام بود، همانند روز غزوه بدر، و سپس در اُحُد لِواء هم به أميرالمؤمنين عليه السلام سپرده شد. و
ص 36
بنابر اين هم وى صاحب رايت بود و هم صاحب لِواء [20] . و در اين غزوه نيز همانند غزوه بدر بدون هيچ تفاوت، فتح و ظفر از آن حضرت بود. و حُسن بلاء و امتحان و صبر و ثبات قدم در وقتى كه قدمهاى غير او متزلزل شد، نيز اختصاص به او داشت. و مشكلات و رنجهائى را كه در حفظ رسول الله صلى الله عليه وآله متحمّل شد براى هيچ يك از أهل اسلام نبود. و خداوند به شمشيرش رؤساى أهل شرك و ضلالت را كشت، و
ص 37
غم و غصّه وارد بر پيامبرشصلى الله عليه وآله را با دست او از بين برد و به فضل و فضيلت او در آن مقام خطير، جبرائيلعليه السلام در ميان فرشتگان زمين و آسمان لب گشود و ندا در داد. و پيامبر هدايتصلى الله عليه وآله از مزايا و خصوصيات وى كه در ملازمت و جهاد عظيم و اتّصال و اختصاص او با وى داشت و از عامّه مردم پنهان بود پرده برداشت.
از اين باب است آنچه را كه يحيى بن عمارة، از حسن بن موسى بن رياح مولى الأنصار، از أبوالبخترى قرشى روايت كرده است كه او گفت: رايت و لواء قُريش هر دو به دست قُصَىّبْنُ كِلاب بود سپس پيوسته رايت در دست فرزندان عبدالمطّلب بود و كسانى از ايشان كه در جنگها حاضر بودند آن را حمل مىكردند تا اينكه خداوند پيغمبرش را برانگيخت و رايت قريش و غير قريش به پيغمبر أكرم رسيد، و آن حضرت آن را در بنىهاشم نهاد و در غزوه وَدّان كه أولين غزوهاى است در اسلام كه با پيغمبر أكرمصلى الله عليه وآله رايت حمل شد آن را به علىبنابىطالبعليه السلام عطا فرمود. از آن به بعد در بقيّه مشاهد، از بَدْر كه آن را بَطْشَة الْكُبْرَى گويند و در روز اُحُد، رايت به دست او بود.
اما لواء (كه كوچكتر از رايت است) در آن هنگام در دست بنىعبدالدار بود، و رسول خدا آن را به مَصْعَبُ بْنُ عُمَيْر عطا كرد و او شهيد شد و لواء از دستش افتاد، در اين وقت قبائل مختلفى آرزوى حمل آن را كردند، أمّا رسول الله صلى الله عليه وآله آن را هم گرفت و به على بن أبىطالب عليهالسلام داد [21] ؛ و بنابراين در آنروز هم رايت و هم لِواء براى او جمع شد، و از آن به بعد تا به امروز هر دو در بنىهاشم بماند.
در اينجا شيخ مفيد (رضوان الله عليه) فصلى را مستقلّاً در مزايا و اختصاصات جهاد عظيم اميرالمؤمنينعليه السلام در غزوه احد منعقد نموده و گفته است:
فصلٌ: مُفَضّل بن عبدالله، از سماك، از عِكْرَمه، از عبدالله بن عبّاس روايت كرده است كه او گفت: اميرالمؤمنين علىبنابيطالبعليه السلام چهار چيز دارد كه براى أحدى
ص 38
از امّت پيغمبر نيست: هُوَ أوّلُ عَرَبِىّ و عَجَمىّ صَلّى مَعَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ هُوَ صَاحِبُ لِوائِهِ فِى كُلّ زَحْفٍ، وَ هُوَ الّذِى ثَبَتَ مَعَهُ يَوْمَ الْمِهْرَاسِ يَعْنِى يَوْمَ اُحُدٍ وَ فَرّ النّاسُ، وَ هُوَ الّذِى أدْخَلَهُ قَبْرَهُ «او أوّلين مردى است از عرب و عجم كه با رسول خدا صلى الله عليه وآله نماز گزارده است، و اوست صاحب لواى او در هر جنگ [22] ، و اوست كسى كه در روز مهراس [23] يعنى در روز غزوه اُحد ثابت ماند و همه مردم فرار كردند، و اوست كسى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را در داخل قبر نهاد.»
زَيدبن وَهَب جُهَنى، از أحمد بن عمّار، از شريك ، از عثمان بن مغيره، از زيد بن وهب روايت كرده است كه او گفت: ما روزى عبدالله بن مسعود را سرحال و بانشاط يافتيم و به او گفتيم: ما تمنّا داريم از روز اُحُد و كيفيّت آن براى ما بيان كنى! گفت: آرى. و شروع كرد به بيان آن تا رسيد به موقع جنگ و گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: براى نبرد به سوى كفّار با اسم خدا بيرون رويد، و ما بيرون شديم و در مقابل كفّار صف طولانى كشيديم. رسول خداصلى الله عليه وآله بر گردنه كوه (شِعْبِ جَبَل) پنجاه نفر از أنصار را به رياست مردى از آنها گماشت و گفت: لَا تَبْرَحُوا مِنْ مَكَانِكُمْ هَذَا وَ لَوْ قُتِلْنَا عَنْ آخِرِنَا، فَ��نّمَا نُؤتى مِنْ مَوْضِعِكُمْ هَذَا. «از اينجا كه اين مكان شماست بجاى دگر نرويد اگر چه تمام ما يكسره تا آخرين فرد كشته شويم، چرا كه دشمن به ما فقط از اين موضع مىتواند حمله كند.»
أبوسفيان صخر بن حرب در برابر مسلمين خالدبن وليد را گماشت، و لواء كفّار
ص 39
قريش در ميان طائفه بَنىعبدالدّار بود و لواى مشركين با پنجاه نفر به دست طلحةبنُ أبىطلحة بود كه به او كَبْش كَتيبه (قوچ جنگى سپاه) مىگفتند.
رسول خداصلى الله عليه وآله لواء مهاجرين را به على بن ابيطالبعليه السلام داد و خودش آمد تا در زير لواى انصار توقف فرمود. و ابوسفيان به نزد لواداران كفّار قريش آمد و گفت: اى لواداران شما مىدانيد كه در هر جنگى حمله به جماعت از سوى لواى آنها مىشود و در روز غزوه بدر هم كه شما بنىعبدالدار لوا را در دست داشتيد، از ناحيه لوايتان به شما حملهور شدند، بنابر اين اگر در خود فتور و ضعفى از جهت نگهدارى لواء مىبينيد لواء را به ما بسپاريد تا شما را از نگهدارى آن كفايت نمائيم.
طلحةُ بن أبىطَلحة به غضب درآمد و گفت: آيا به ما چنين نسبتى مىدهى؟ سوگند به خدا كه در زير همين لواء آنها را در آبگيرهاى مرگ وارد سازم[24] .
ابن مسعود مىگويد: اين طلحه كه قوچ جنگى لشگر كفّار بود به پيش آمد و على ابن ابيطالبعليه السلام نيز به پيش آمد وگفت: كيستى تو؟! گفت:من طلحة بن أبىطلحهام، من كبش كتيبهام ! پس بگو بدانم تو كيستى؟! گفت من على بن ابيطالب بن عبدالمطّلب مىباشم. در اين حال به هم نزديك شدند و فقط دو ضربه در ميانشان ردّ و بدل شد كه ناگاه علىبنابيطالبعليه السلام ضربهاى در جلوى سر او زد كه چشمش بيرون پريد و چنان فريادى زد كه مانند آن شنيده نشده بود و لوا از دستش بر روى زمين افتاد. برادرش مصعب لواء را برداشت و عاصمبنثابت با تيرى وى را هدف ساخت و كشت، برادر ديگرش عثمان لواء را گرفت و عاصم نيز او را با تيرى كشت. در اين حال غلامى داشتند به نام صواب، كه شديدترين مردم در عناد و لجاج و پيكار بود. او لواء را برداشت كه علىعليه السلام دستش را قطع نمود، او لواء را با دست چپ گرفت على عليه السلام آن دست را نيز قطع كرد، لواء را بر سينه گرفت و با دست
ص 40
مقطوع نگه داشت كه علىعليه السلام بر فرقش زد و به روى زمين سقوط كرد و لشكر كفّار هزيمت كردند و مسلمين براى جمعآورى غنايم روى آوردند. و چون افرادى كه رسول خدا در گردنه كوه گذارده بودند ديدند كه مردم به سوى جمعآورى غنايم مىروند گفتند: اينها مشغول جمع كردن غنيمت هستند و ما اينجا هستيم! به عبداللهبن عُمَربنحَزْم كه رئيسشان بود گفتند : ما مىخواهيم مانند ساير مردم به گردآورى غنيمت بپردازيم.
عبدالله گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله به من أمر فرموده است از اين مكان تجاوز نكنم و به جاى دگر نروم. گفتند: رسول خدا كه به تو چنين امرى كرده است چون نمىدانسته است كه كار جنگ بدينجا منتهى مىشود و اينك كه مىبينى ظفر با مسلمين است معنى ندارد ما اينجا بمانيم. فلذا حركت نموده و به سوى گردآورى غنيمت شتافتند و عبدالله را تنها گذاردند . عبدالله در جاى خود ماند و خالدبن وليد از گردنه به وى حمله كرد و او را كشت و سپس از ناحيه پشت سر رسول خدا وارد شد. رسول خدا را با جمع قليلى از اصحابش مشاهده كرد. در اين حال به همراهان خود گفت: بگيريد! اين همان مردى است كه شما در طلب او هستيد، اينك هر چه مىخواهيد بر سر او بياوريد!
پاورقي
[1] آيه يكصد و چهل و چهارم، از سوره آلعمران: سوّمين سوره از قرآن كريم.
[2] مامقانى در «تنقيح المقال»، ج2، ص 68 ترجمه حال وى را آورده است و گفتهاست: سماك بن خرشه ابودجانه انصارى خزرجى ساعدى در بدر و اُحُد و جميع مشاهد رسول خدا حاضرشد
[3] آيات 139 تا 148، از سوره 3: آلعمران.
[4] آيه 154 و آيه 155، از سوره 3: آلعمران.
[5] سيّد شرف الدّين عاملى در كتاب «النّصّ و الاجتهاد» طبع دوّم، ص 252 و 253 آورده است كه: رسول أكرمصلى الله عليه وآله وسلم در روز اُحد با أصحاب خود ـ كه هفتصد نفر بودند ـ در عُدْوَةالوادى (كناره وادى) نزول كردند و كوه احد را پشت سر خود قرار دادند؛ و مشركين سه هزار نفر بودند كه در ميانشان هفتصد زرهدار، و دويست اسب سوار، و با ايشان پانزده زن بود؛ و در ميان مسلمين دويست نفر زره دار و دو نفر اسب سوار بودـ انتهى. عُدْوَة و عِدْوَة و عَدْوَة با ضمّه و كسره و فتحه در لغت به معناى كناره و جانب، و عُدْوَة با ضّمه به معناى مكان دور، و عُدْوَة و عِدْوَة با ضمّه و كسره به معناى مكان مرتفع آمده است.
[6] آيه 25، از سوره 9: برائت.
[7] آيه 34، از سوره 14: ابراهيم.
[8] آيه 152، از سوره 2: بقره.
[9] آيه 82 و 83، از سوره 38: ص.
[10] آيه 39 و 40، از سوره 15: حِجر.
[11] آيه 16 و 17، از سوره 7: اعراف.
[12] آيه 155، از سوره 3: آل عمران.
[13] الميزان فى تفسير القرآن» ج 4، ص 36 تا ص.40
[14] مغازى» واقدى، طبع أعلمى بيروت، ج 1، ص 225؛ و «تاريخ طبرى» طبع دارالمعارف مصر ج 2، ص 509؛ و «الكامل فى التّاريخ» طبع دار صادر ـ دار بيروت، ج2، ص.152
[15] در «قاموس» گويد: ذوالفَقار با فتحه، شمشير عاص بن منبّه است كه در غزوه بدر در حال كفر كشته شد و شمشيرش به پيغمبر رسيد و آن حضرت به على داد و سيف مُفَقّر شمشيرى است كه فيه حُزوزٌ مطمئنّة عن متنه. و در «نهايه» ابن أثير گويد: ذوالفقار اسم شمشير پيغمبر بودهاست لأنّه كان فيه حُفَرٌ صغارٌ حِسانٌ. و المُفقّر من السّيوف الّذى فيه حُزوزٌ مطمئنّة «چون در آن حفرهها و فرورفتگىهاى ريز كوچكى بود نيكو. و شمشير مُفَقّر به آن گويند كه در آن بريدگىها و دندانههائى به شكل استخوان فقرات تعبيه شده باشد كه از متن آن (صفحه آن) پائينتر باشد.» و در «لغتنامه دهخدا» گويد: ذوالفقار به معنى صاحب فقرات است. و فقره هر يك از مهرههاى پشت است كه ستون فقرات از آن مركّب است. و گفتهاند كه چون بر پشت ذوالفقار خراشهاى پست و هموار بود از اينرو آن را ذوالفقار گفتهاند. و آن شمشير كه از مختصّات رسول خدا بود آن را در روز اُحد به علىّ بن أبىطالبعليه السلام عطا فرمود. و اينكه گمان برند كه ذوالفقار داراى دو تيغه يا دو زبانه بوده است بر اصلى نيست. و در «ترجمه تاريخ طبرى» در ذكر خبر غزوه احد آمده است كه كافران غلبه مىكردند و گرد مسلمانان اندر گرفتند و پيغمبرصلى الله عليه وآله بر جاى ايستاد و بازنگشت و خلق را مىخواند و كس اجابت نكرد چنانچه خداى تعالى گفت: حتّى إذا فشلتم و تنازعتم فى الأمر ـ الآية. و پيغمبر از جاى نجنبيد و مردمان را بر حرب تحريص مىكرد و علىعليه السلام اندر پيش حرب بود و كارزار مىكرد و شمشيرى كهداشت بر سر كافرى زد و كافر به سپر بگرفت، و خود داشت از آهن قوى، و شمشير بشكست، اميرالمؤمنينعليه السلام بازگشت و گفت: يا رسول الله حرب همى كردم و شمشير من بشكست و شمشير ندارم، پيغمبرصلى الله عليه وآله ذوالفقار به على داد و گفت: خذها يا علىّ! على گرفت و به حرب اندر شد، پيغمبر او را ديد دلير و كارآمد، ذوالفقار از راست و چپ و پيش و پس مىزد و مىكشت و پيغمبر صلوات الله عليه گفت: لَا فَتى الاّ علىّ، لا سيف الاّ ذوالفَقار.
حيدر كرّار كو تا به گه كارزار از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار (خاقانى)
در اينجا دهخدا ابيات بسيارى را از شعراى پارسى زبان درباره ذوالفقار آورده است. (ماده ذوالفقارـ حرف ذال)
[16] تاريخ طبرى»، ج 2، ص 514، و «الكامل فى التاريخ» ج2، ص 154، و «ارشاد مفيد» طبع سنگى ص 45 و ص 47، و أيضاً حمّوئى در «فرائد السمطين» ج1، ص 257 و ص 258 حديث 198 آورده است و در حديث 199 اين سه بيت را از اخطب خوارزم در وصف اميرالمؤمنينعليه السلام آورده است:
أسدالله و سيفه و قناته كالصّقر يوم صياله و النّاب
جاء النداء من السماء و سيفه بدم الكماة يلحّ فى التسكاب
لاسيف إلاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ علىّ هازم الأحزاب
[17] عبدالحليم جندى مستشار مجلس أعلاى شؤون إسلاميّه مصر در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص 21 گويد: و در روز اُحد، ـ خطيرترين معارك اسلام ـ على در كنار رسول خدا در ميان محافظان او بود، در وقتى كه در معركه به پيغمبر زخم رسيد، و طبيعى بود كه به او شانزده ضربه و زخم برسد كه هر زخمى و ضربهاى او را به زمين مىچسبانيد و همانطور كه سعيد بن مسيّب سيّد التّابعين مىگويد: فما كان يرفعه الاّ جبريلعليه السلام. و چون آتش جنگ شدت يافت و حامل رايت، مصعب بن عمير كشته شد، رسول خدا رايت را به على داد.
[18] روضة الصّفا» طبع سنگى، جلد دوّم، در واقعه غزوه احد، و نيز خواندمير در «حبيب السيّر» ج 1، ص 345 آورده است.
[19] سيره حلبيّه» تصنيف علىّ بن برهان الدّين حلبى شافعى، ج 2، ص.249
[20] در «مجمع البحرين» طبع سنگى ص 76 در مادّه لوا گويد: اللواية پرچم بزرگ است و لواء، از آن كوچكتر است و عرب لِواء را در جاى شهرت قرار مىدهد. و از اين قبيل است قول رس��ل خداصلى الله عليه وآله لِواء الحمد بيدى، يعنى او به حمد خداوند در روز قيامت متفرّد است و در ميان خلائق بدان اشتهار دارد. و در مادّه روا در ص 39 گويد: و رايت پرچم بزرگ است و لِواء از آن كوچكتر است و رايت همان پرچمى است كه صاحب اختيار صحنه كارزار آن را در اختيار دارد و بر آن كارزار مىكند و جنگجويان به سوى آن مىگرايند. و لواء علامت كبكبه و حشمت امير است. هرجا امير برود لواء هم با او مىگردد. و در حديث عنوان رايت آمده است و آن عبارت است از قلادهاى كه بر گردن غلام فرارى مىگذارند تا شناخته شود او فرار كرده است. و در «لسان العرب» ج 14، ص 351 گويد: رايت، عَلَم است و عرب آن را با همزه نمىخواند و جمعش رايات و راى است و اصل آن همزه است ـ تا اينكه گويد: در حديث خيبر وارد است: ساُعطى الرّاية غداً رجلاً يحبّه الله و رسوله: كه مراد عَلَم است، گفته مىشود: ريّيْتُ الراية يعنى ركزتها. و ابن سيدة گويد: أرْأيتُ الرّاية يعنى ركزتها (رايت را به زمين محكم كوبيدم). و در حديث آمده است: الدّين رايةُ اللهِ فى الأرض يجعلُها فى عُنق مَن أذلّه. و ابناثير گويد: رايت، آهن دائرهاى شكل است به قدر گردن كه بر گرد آن مىنهند. و در ج 15، ص 266 گويد: لواء مراد لواء اميراست و ممدود است، و لواء عَلَم است و جمعش ألوية و ألويات تا آنكه گويد: لواء رايت است و آن را نگه نمىدارد مگر سرلشگر، و در حديث آمده است: لِكلّ غادرٍ لواءٌ يوم القيمة، يعنى علامتى كه با آن در ميان مردم شناخته مىشود. چون محلّ گذاردن لِواء، شهرت مكان رئيس است.و جوهرى در «صحاح اللغة» در مادّه لوى آورده است: و لواء الأمير ممدودٌ. و شاعر گفته است: غَداةَ تَسايَلَتْ مِن كلّ أوْبٍ كتآئبُ عاقدِينَ لهم لِوايا، و آن لغت بعضى از عرب است يعنى احتميتُ احتماياً. و در ماده روى آورده است: و الرّاية: العَلم. انتهى. و در غزوه اُحد رايت به دست اميرالمؤمنين بود و لواءِ مهاجرين به دست مصعب بن عمير، و لواء جميع انصار به دست سعدبن عبادة. و چون مصعب كشته شد رسول خدا لواى مهاجرين را هم به علىعليه السلام سپرد و از آن پس هم صاحب لواء بود و هم صاحب رايَت.
[21] در «مناقب» ابن شهر آشوب، طبع قم، ج1، ص 192 گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله لواى مهاجرين را به علىعليه السلام و لواى انصار را به سعدبن عبادة داد، و خود در حالى كه دو زره پوشيده بود در زير لواى انصار نشست.
[22] ابن كثير دمشقى در «البداية و النّهاية» ج4، ص 20 گويد: از ابن اسحق روايت است كه در روز احد ابتداءً لواء به دست على بن ابيطالبعليه السلام بود، امّا چون رسول خداصلى الله عليه وآله ديد لِواء مشركين با بنىعبدالدار است فرمود: نحن أحقّ بالوفاء منهم، «ما در وفا نمودن سزاوارتر از مشركين مىباشيم». فلهذا لواء را از على بن ابيطالبعليه السلام گرفت و به مصعب بن عمير كه از بنىعبدالدار بود سپرد و چون مصعب كشته شد، باز رسول خداصلى الله عليه وآله لواء را به علىّ بن ابيطالبعليه السلام سپردند. و داستان لوادارى اميرالمؤمنينعليه السلام را در روز احد، ابن هشام در «سيره» ج3،ص 592 ذكر نموده است.
[23] مِهراس آبى است در احد و به همين مناسبت وقعه اُحُد را وقعه مِهراس نامند
[24] چون در عبارت طبع سنگى از «ارشاد» و الله لأوردنّكم بها اليوم حياض الموت با ضمير جمع مخاطب بود و ظاهراً اشتباه به نظر مىرسيد ما از روى عبارت طبع حروفى ص 73 كه با ضمير جمع مغايب ضبط شده بود، ترجمه نموديم.