صفحه قبل

مقام عترت در بيان ائمه عليه‌السلام

در «تفسير علىّ بن ابراهيم» آورده است كه اميرالمؤمنين گفته‏اند: ألَا إنّ الْعِلْمَ الّذِى هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السّمَاءِ اِلَى الأرْضِ وَ جَمِيعَ مَا فُضّلَتْ بِهِ النّبِيّونَ إلَى خَاتَمِ النّبِيّينَ عِنْدِى وَ عِنْدَ عِتْرَةِ خَاتَمِ النّبِيّينَ، فَأيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ بَلْ أيْنَ تَذْهَبُونَ؟ [284] «آگاه باشيد! آن علمى را كه آدم با خود از آسمان به زمين آورد، با جميع آنچه را كه پيغمبران بدان برترى جستند تا خاتم پيامبران، در نزد من است و در نزد عترت خاتم النّبيّين است ! پس چرا در وادى ضلالت گم مى‏شويد؟! بلكه شما كجا مى‏رويد؟!»

و عيّاشى از مرازم آورده است كه گفت: شنيدم كه حضرت صادق عليه السلام


ص 212

مى‏فرمود: إنّا أهْلُ‏بَيْتِ لَمْ يَزَلِ اللهُ يَبْعَثُ فِينَا مَنْ يَعْلَمُ كِتَابَهُ مِنْ أوّلِهِ إلَى آخِرِهِ. وَ إنّ عِنْدَنَا مِنْ حَلَالِ اللهِ وَ حَرَامِهِ مَا يَسَعُنَا مِنْ كِتْمَانِهِ، مَا نَسْتَطيعُ أنْ نُحَدّثَ بِهِ أحَداً. [285] «به درستى كه ما أهل‏بيتى مى‏باشيم كه پيوسته خداوند در ميان ما برمى‏انگيزاند كسى را كه كتاب او را از أوّل تا آخر بداند. و در نزد ما از حلال خدا و حرام خدا علومى است كه بايد آنها را كتمان كنيم و قدرت نداريم كه آن را براى كسى بگوئيم.»

و نيز عيّاشى از يوسف بن بخت بَصْرى آورده است كه او گفت: من ديدم توقيع را به خطّ ابن محمّدبن على [286] و در آن بود كه: الّذِى يَجِبُ عَلَيْكُمْ وَ لَكُمْ أنْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ أئِمّةٌ وَ خُلَفَاءُ اللهِ فِى أرْضِهِ، وَ اُمَنَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِى بِلَادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلَالَ و الْحَرَامَ، وَ نَعْرِفُ تَاْوِيلَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ. [287] «آنچه واجب است بر شما و حقّ شماست كه بگوئيد آن است كه: ما پيشوايان و امامان و خلفاى خداوند در روى زمين مى‏باشيم و اُمناى وى بر خلائقش هستيم و حجّت‏هاى او در شهرهاى او . حلال و حرام را مى‏دانيم و تأويل كتاب، و خطاب قاطع و مايِز بين حقّ و باطل را مى‏شناسيم .»

اميرالمؤمنين‏عليه السلام در «نهج‏البلاغة» مى‏فرمايد: أيَهّا النّاسُ خُدُوهَا عنْ خَاتَمِ النّبِيّينَ‏صلى الله عليه وآله: إنّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنّا وَ لَيْسَ بِمَيّتٍ، وَ يَبْلَى مَنْ بَلِىَ مِنّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ، فَلَاتَقُولُوا بِمَا لَاتَعْرِفُونَ، فَإنّ أكْثَرَ الْحَقّ فِيمَا تُنْكِرُونَ، وَ أعْذِرُوا مَنْ لَا حُجّةَ لَكُمْ عَلَيْه وَ اَنَا هُوَ. ألَمْ أعْمَلْ فِيكُمْ بِالثّقَلِ‏الأكْبَرِ وَ أتْرُكْ فِيكُمُ الثّقَلَ الأصَغَرَ؟ وَ رَكَزْتُ فِيكُمْ رايَةَ الإيمَانِ؟ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرامِ؟ وَ ألْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِى؟ وَ


ص 213

فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى؟ وَ أرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الأخْلاقِ مِنْ نَفْسِى؟! فَلَاتَسْتَعْمِلُوا الرّأىَ فِيمَا لَا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إلَيْهِ الْفِكْرُ . [288]

«اى مردم اين مطلب را از خاتم پيغمبران بگيريد كه گفت: به درستى كه كسانى از ما اهل بيت كه مى‏ميرند، مرده نيستند و كسانى از ما كه كهنه مى‏شوند، كهنه نيستند؛ بنابر اين زبان به آنچه كه بدان معرفت و شناسائى نداريد نگشائيد!چون اكثر حقّ در آن چيزهائى است كه شما انكارش را مى‏نمائيد، و عذر آن كس را بپذيريد كه حجّتى بر عليه او نداريد و آن كس من هستم.

آيا من در ميان شما ��ه ثَقَل اكبر (كتاب خدا) عمل نكردم؟! و آيا در ميان شما ثَقَل اصغر را [289] باقى نگذاشتم؟ و آيا من پرچم ايمان را در ميان شما نكوبيدم؟! و آيا من شما را بر حدود حلال و حرام واقف ننمودم؟! و آيا من لباس عافيت را بر اثر داد و عدلى كه نمودم، بر قامت شما نپوشانيدم؟! و آيا من با گفتار و با كردارم كارهاى شايسته و پسنديده را در ميان شما گسترش ندادم؟ و آيا من اخلاق كريمانه و بزرگوارانه خودم را به شما نشان ندادم؟! بنابراين شما هم در آنچه چشم اندازِ ديده نمى‏تواند به قعرش برسد رأى و فكر شخصى خود را به كار نبنديد، و به آراء و انديشه‏هاى خود عمل نكنيد! و در آنچه فكرها و فهم‏ها را توان آن نيست كه سرعت كنند و آن را دريابند، قدم مگذاريد!»

بازگشت به فهرست

خطب نهج البلاغه در لزوم تمسك به عترت

و همچنين در «نهج‏البلاغة» مى‏فرمايد: وَ إنّى لَعَلَى بَيّنَةٍ مِنْ رَبّى، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيّى، وَ إنّى لَعَلَى الطّرِيقِ الْوَاضِحِ ألْقُطُهُ لَقْطاً.

اُنْظُرُوا أهْلَ بَيْتِ نَبِيّكُمْ! فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَ اتّبِعُوا أثَرَهُمْ، فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى، وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِى رَدًى، فَإنْ لَبِدُوا فَالْبَدُوا، وَ إنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا! فَلَاتَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلّوا، وَ


ص 214

لَاتَتَأخّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا [290] !

«و حقّاً و تحقيقاً من داراى بيّنه و حجّتى از جانب پروردگارم مى‏باشم و داراى منهاج و روشى از سوى پيغمبرم هستم، و من تحقيقاً درجادّه صاف و هموار قدم برمى‏دارم، و آن را بر مى‏گزينم و انتخاب مى‏نمايم.[291]

شما به اهل بيت پيغمبرتان نظر اندازيد و ملازم روش و طريقه ايشان باشيد و دنبال گامهاى آنها قدم زنيد، زيرا ابداً آنها شما را از هدايت برون نمى‏كنند و در پستى و ردائت باز نمى‏گردانند. اگر آنها درنگ كردند شما هم درنگ كنيد! و اگر برخاستند شما هم برخيزيد ! شما از آنها جلو نيفتيد كه گم مى‏شويد، و عقب نمانيد كه هلاك مى‏گرديد!»

و همچنين در «نهج البلاغة» مى‏فرمايد: عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَرِ، وَ اُسْرَتُهُ خَيْرُ الاُسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشّجَرِ، نَبَتَتْ فِى حَرَمٍ، وَ بَسَقَتْ فِى كَرَمٍ . لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ وَ ثَمَرَةٌ لَاتُنَالُ. فَهُوَ إمَامُ مَنِ اتّقَى، وَ بَصِيرَةُ مَنِ اهْتَدَى.

سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ، وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ، وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ. سِيَرتُهُ الْقَصْدُ، وَ سُنّتُهُ الرّشْدُ، وَ كَلَامُهُ الْفَصْلُ، وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ. [292]

«اهل بيت او بهترين اهل بيتها هستند، و خاندان او بهترين خاندان‏ها، و شجره و درخت او بهترين شجره است كه در حرم خدا روئيده است و در كرم و بزرگوارى بالا رفته و رشد نموده است. آن درخت شاخه‏هاى بلند دارد، و ميوه‏اى كه دست كسى بدان نمى‏رسد. پس اين پيغمبر امام كسى است كه تقوا پيشه كند و بصيرت و روشنى است براى كسى كه راه را بيابد.


ص 215

چراغى است كه روشنى آن در لَمَعان است، و شهابى است كه نور آن بالا و بلند است، و آتش گيرانه‏اى است كه نورش مى‏جهد و برق مى‏دهد. سيره و روش او ميانه‏روى است، و سنّت او رُشد و تكامل است، و گفتار او قاطع و فاصل ميان خير و شرّ است، و حكم او عدل و داد است .»

و أيضاً در «نهج البلاغة» مى‏فرمايد: بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِى الظّلْمَاءِ، وَ تَسَنّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، وَ بِنَا انْفَجَرْتُمْ عَنِ السّرَارِ. وُقِرَسَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ . [293] «به واسطه ما بود كه شما از تاريكى بَحت و شديد هدايت يافتيد، و بر بالاى سنام شتر راهوار هدايت سوار شديد، و به واسطه ما بود كه از ظلمت آخرين شب ماه بيرون آمده، فجر صادق ما طالع شد و شما را در نور و درخشش گرفت. كَرْ است گوشى كه صداى صيحه و فرياد را ادراك نمى‏كند.»

مقصود حضرت از بِنَا اهْتَدَيْتُمْ رسول خدا و خود اوست كه همگام با او در تمام مراحل تعليم و ارشاد و هدايت و هجرت و جهاد و تحمّل مشكلات و سختى‏هاى آن، قدم برمى‏داشت.

و أيضاً در «نهج البلاغة» در خطبه‏اى پس از بيان فضائل رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: أيّهَا النّاسُ اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحِ وَاعِظٍ مُتّعِظٍ، وَ امْتَاحُوا مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ. [294]«اى مردم چراغ خود را برافروزيد از شعله چراغ واعظى كه خود مُتّعِظ است و پند دهنده‏اى كه خود پند گرفته و به كار بسته است، و براى رفع عطش و تشنگى خود آب بطلبيد از چشمه صافى و عين زلالى كه از كدورت پاك شده است.» و مراد علوم خود آن حضرت است كه سرچشمه پاك و زلال معارف است.

و ايضاً در «نهج‏البلاغة»، در خطبه‏اى بعد از بيان زهد رسول‏الله و اعراض او از


ص 216

زينتهاى دنيا مى‏فرمايد: نَحْنُ شَجَرَةُ النّبُوّةِ، وَ مَحَطّ الرّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَئِكَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ الْحِكَمِ. نَاصِرُنَا وَ مَحِبّنَا يَنْتَظِرُ الرّحْمَةَ، وَ عَدُوّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السّطْوَةَ. [295] «مائيم كه تنها درخت نبوّت هستيم، و محلّ پائين آمدن رسالت خداوندى، و محلّ رفت و آمد فرشتگان سماوى، و معدنهاى دانش، و چشمه‏هاى جوشان حكمت. يار و ناصر و دوست ما در انتطار رحمت خداوند است، و دشمن ما و مبغض ما در انتظار سَخَط و خشم وى.»

بازگشت به فهرست

روايات صواعق المحرقه در امامت ائمه طاهرين

در كتاب «الصّواعق المحرقة» از ابن‏عبّاس نقل مى كند كه گفت: نَحْنُ أهْلَ الْبَيْتِ شَجَرَةُ النّبُوّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَئِكَةِ وَ أهْلُ بَيْتِ الرّسَالَةِ وَ أهْلُ بَيْتِ الرّحْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ.[296] «ما اهل بيت هستيم كه درخت نبوّت مى‏باشيم، و محلّ رفت و آمد فرشتگان، و اهل بيت رسالت، و اهل بيت رحمت، و معدن دانش.»

و أيضاً در خطبه «نهج البلاغة» در بعثت أنبياء، و سپس وصف اهل‏بيت، و پس از آن وصف گروه دگر فرمايد: أيْنَ الّذِينَ زَعَمُوا أنّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنَا، كِذْباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا؟ أنْ رَفَعَنَا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ، وَ أعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ، وَ أدْخَلَنَا وَ أخْرَجَهُمْ.

بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى، وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى. إنّ الأئِمّةَ مِنْ قُرَيْشٍ، غُرِسُوا فِى هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ، لَاتَصْلَحُ عَلَى سِوَاهُمْ، وَ لا تَصْلَحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ.

(مِنْهَا) آثَرُوا عَاجِلاً وَ أخّرُوا آجِلاً، وَ تَرَكُوا صَافِيًا، وَ شَرِبُوا آجِناً . [297]

«كجا هستند آنان كه پنداشتند ايشانند راسخان در علم و ما نيستيم، از روى دروغ و دشمنيى كه با ما داشتند؟ اينكه خداوند ما را بالا برد و آنها را پست نموده پائين آورد، و خداوند به ما عطا نمود و ايشان را محروم كرد، و ما را داخل نمود و آنان را اخراج كرد.


ص 217

به واسطه ماست كه هدايت به مردم عنايت مى‏شود و كورى و نابينائى آنها زدوده مى‏گردد و ديدگانشان جلا مى‏گيرد. به درستى كه امامان از طائفه قريش مى‏باشند، در خصوص اين گروه از طائفه بنى‏هاشم روئيده شده‏اند و نما يافته‏اند. امامت براى غير آنها مصلحت نيست؟ و صلاحيّت آن را غير از بنى‏هاشم ندارند.»

(تا مى‏رسد به اين كه مى‏فرمايد) «آن گروهِ دگر، منفعت مُعَجّل دنيوى را اختيار كردند و خيرات و نتايج اُخروى را پشت سر گذاردند، و از چشمه پاك و صافى دريغ كردند و به نوشيدن از آب متعفّن مشغول شدند.»

در اين عبارات كه حضرت از انبياء سخن به ميان مى‏آورد، و سپس بخصوصه از ولايت و خلافت بنى‏هاشم نه همه قريش گفتگو دارد و به دنبال آن مذمّت غير را مى‏كند كه غير از بنى‏هاشم بودند و ظلم و ستم كرده مقام خلافت را غصب كردند به خوبى پيداست كه مرادش خلفاى سه‏گانه پيشين بوده‏اند كه با استدلال به إنّ الائمّة من قريش در سقيفه، أنصار را محكوم كردند، وليكن خيانت نموده و خصوص فرع بنى‏هاشم را به زبان نياوردند. فلهذا چون استدلالشان به حضرت رسيد، فرمود: استدلال به درخت كردند وليكن ميوه‏اش را ضايع و خراب نمودند [298] .

و نيز در «نهج البلاغة» درباره سعادت و نجات متمسّكين به ولايت اهل بيت فرمايد: فَإنّهُ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقّ رَبّه وَ حَقّ رَسُولِهِ وَ أهْلِ بَيْتِهِ مَاتَ شَهِيداً وَ وَقَعَ أجْرُهُ عَلَى اللهِ، وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ، وَ قَامَتِ النّيّةُ مَقَامَ إصْلَاتِهِ لِسَيْفِهِ . وَ إنّ لِكُلّ شَىْ‏ءٍ مُدّةً وَ أجَلاً. [299]«زيرا هر كس از شما در رختخواب خود بميرد و بر حقّ پروردگارش و حقّ رسولش و اهل‏بيتش آگاه باشد شهيد مرده است و پاداش وى به عهده خدا خواهد بود و مستحقّ ثواب آن اعمالى است كه در نيّت داشته است بجاآورد و موفّق نشده است و همين نيّت او در اين


ص 218

هنگام جايگزين شمشير كشيدن و برهنه كردن شمشير در راه خدا خواهد شد. و از براى هر چيزى مدّت و زمانى معيّن و مقدّر شده است كه تا اجل و سر رسيد آن نرسد نبايد زودتر بدان دست برد.»

و در «الصّواعق المحرقة» اين عبارت را از آن حضرت ذكر كرده است كه: نَحْنُ النّجَبَاءُ، [300] وَ أفَرَاطُنَا [301] أفْرَاطُ الأنْبِيَاءِ، وَ حِزْبُنَا حِزْبُ‏اللهِ عَزّوَجَلّ، وَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ حِزْبُ الشّيْطَانِ، وَ مَنْ سَوّى بَيْنَنَا وَ بَيْنَ عَدُوّنَا فَلَيْسَ مِنّا. [302] «تنها ما هستيم كه نوع نفيس و ممتازيم، و از نظر گفتار و كردار محمود و پسنديده خصال من جميع الجهات مى‏باشيم، و هاديان و دلالت كنندگان از ما به حق تعالى كه مردم به دنبال آنان مى‏روند و به دلالت آنها راه را مى‏يابند جلوداران و هاديان در گروه پيغمبران مى‏باشند، و حزب و دسته ما حزب‏الله است عزّوجلّ، و اين گروه ستمگر و متجاوز حزب شيطانند، و هر كس ما را با دشمنانمان مساوى بداند از مانيست.»

و أيضاً ابن‏حَجَر در «الصّواعق المحرقة» در تفسير آيه پنجم: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً [303] از آياتى كه در فصل اوّل از باب يازدهم در فضائل اهل بيت پيغمبر ذكر نموده است چنين مى‏گويد: ثعلبى در تفسيرش از حضرت صادق‏عليه السلام آورده است كه: و رويّه و دأب امام ابومحمّد على بن الحسين زين‏العابدين و سيّد الساجدين اين بود كه چون اين آيه را تلاوت مى‏نمود: يا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ


ص 219

الصّادِقِينَ [304] دست به دعا بر مى‏داشت و از خداوند عزّوجلّ در دعاى طولانى كه مشتمل بر طلب لحوق به درجات صادقان و درجات رفيعه ايشان بود و متضمّن وصف محنت‏ها و سختى‏ها و چيزهايى بود كه گروه مخالف با ائمّه دين و شجره نبوّت به نام دين و مذهب منتحل شده و به خود بسته بودند و در صدد آزار امامان دين بودند حقايقى را بيان مى‏كرد. سپس مى‏گفت: وَ ذَهَبَ آخَرُونَ إلَى التّقْصِيرِ فِى أمْرِنَا وَ احْتَجّوا بِمُتَشَابِهِ الْقُرآنِ فَتَأوّلُوا بِآرَائِهِمْ وَ اتّهَمُوا مَأثُورَ الْخَبَرِ فِينَا.

«و دسته ديگر در امر ما تقصير كردند، و به متشابهات قرآن دست برده آنها را با آراء خود تأويل كردند و در اخبار صريحه و احاديث مستنده از رسول‏الله درباره ما، شك بردند.»

تا اينكه حضرت مى‏فرمايد: فَإلَى مَنْ يَفْزَعُ خَلَفُ هَذِهِ الاُمّةِ وَ قَدْ دَرَسَتْ أعْلَامُ هَذِهِ الْمِلّةِ، وَ دَانَتِ الاُمّةُ بِالْفُرْقَةِ وَ الْاِخْتِلَافِ يُكَفّرُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ اللهُ تَعَالَى يَقُولُ: وَ لَاتَكُونُوا كَالّذِينَ تَفَرّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيّنَاتُ. [305]

فَمَنِ الْمَوْثُوقُ بِهِ عَلَى إبْلَاغِ الْحُجّةِ وَ تَأوِيلِ الْحُكْمِ إلاّ أعْدَالُ الْكِتَابِ، وَ أبْنَاءُ أئِمّةِ الْهُدَى، وَ مَصَابِيِح الدّجَى، الّذِينَ احْتّجَ اللهُ بِهِمْ عَلَى عِبَادِهِ، وَ لَمْ يَدَعِ الْخَلْقَ سُدًى مِنْ غَيْرِ حُجّةٍ. هَلْ تَعْرِفُونَهُمْ أوْ تَجِدُونَهُمْ إلاّ مِنْ فُرُوعِ الشّجَرَةِ المُبَارَكَةِ، وَ بَقَايَا الصّفْوَةِ الّذِينَ أذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرّجْسَ وَ طَهّرَهُمْ تَطْهِيراً، وَ بَرّأهُمْ مِنَ الآفَاتِ، وَ افْتَرَضَ مَوَدّتَهُمْ فِى الْكِتَابِ؟ [306] ، [307]


ص 220

«پس نسل آتيه اين اُمّت به چه كسى پناه برد، در حالى كه نشانه‏هاى اين دين و آئين كهنه شده‏است؟ و امّت به تفرقه و جدائى گرائيده است، بعضى بعضى ديگر را تكفير مى‏كنند و خداوند تعالى مى‏گويد: و نبوده باشيد مثل كسانى كه تفرّق پيدا كردند و اختلاف نمودند پس از اينكه بيّنات و ادلّه روشن و قاطع بدانها رسيد.

پس كيست كه مورد وثوق باشد در رسانيدن حجّت و معنى و مرجع احكام مگر آنان كه عِدْل و هم لنگه كتاب خدا و قرآن، و فرزندان ائمّه هدى، و چراغهاى درخشان در تاريكى مى‏باشند؟ آنان كه خداوند به آنها بر بندگانش حجّت را تمام كرده، و سرمشق و معلّم نموده، و از روى كردار آنها از بندگان مؤاخذه مى‏كند، و خداوند خلائقش را مهمل و رها و يله و بدون حجّت نگذارده است.

آيا شما مى‏شناسيد و يا مى‏يابيد كه غير از شاخه‏هاى شجره مباركه و بقاياى برگزيده شده از نبوّت باشند؟ آنان كه خداوند از ايشان هرگونه رجس و پليدى را برده است و به مقام طهارت و پاكى مطلق رسانده است و از آفت‏ها مصون داشته و مودّت آنان را در كتابش بر همه فرض و لازم نموده است؟»

وأيضاً در «الصّواعق المحرقة» گويد: حضرت امام حسن مجتبى‏عليه السلام بدين معنى تصريح نموده است در وقتى كه خليفه بود، در وقتى كه مردى از بنى‏اسد برجست، و در حالى كه آن حضرت در سجده بود خنجرى به او زد ـ امّا او با آن جراحت از


ص 221

دنيا نرفت و ده سال ديگر عمر كرد ـ حضرت به خطبه برخاست و گفت:

يَا أهْلَ الْعِرَاقِ اتّقُوا اللهَ فِينَا! فَإنّا اُمَرَاءُكُمْ وَ ضِيفَانُكُمْ وَ نَحْنُ أهْلَ الْبَيْتِ الّذِينَ قَالَ اللهُ عَزّوَجلّ فِيهِمْ: إنّمَا يُرِيدُاللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يَطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً. قَالُوا : وَ لَأنْتُمْ هُمْ؟! قَالَ: نَعَمْ! [308]

«اى اهل عراق! از خدا بپرهيزيد درباره ما، زيرا ما اميران شما هستيم، و ميهمانان شما، و ما اهل بيتى هستيم كه خداى عزّوجلّ راجع به ما آيه تطهير را نازل نموده است. گفتند : آيا شما ايشان هستيد؟! گفت: آرى.»

بازگشت به فهرست

احاديث وارده از عامه در تمسك به ثقلين

تِرمَذى در «سنن» خود از زيدبن ارقم تخريج روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدِى، اَحَدُهُما أعْظَمُ مِنَ الآخَرِ: كِتَابَ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الْأرْضِ، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ لَن‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا. [309]

«من در ميان شما باقى مى‏گذارم چيزى را كه اگر بدان تمسّك كنيد پس از من گمراه نمى‏شويد، يكى از آن دو از ديگرى اعظم است: كتاب خدا ريسمان پيوسته از آسمان به سوى زمين، و عترت من أهل‏بيت من! و آندو هيچ گاه جدا نمى‏شوند تا هر دو با هم بر من در حوض وارد شوند . پس بنگريد تا چگونه حقّ مرا در اين دو خليفه بجاى مى‏آوريد!» [310]


ص 222

ترمذى و نسائى از جابربن عبدالله أنصارى تخريج روايت كرده است كه: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: يَا أيّهَا النّاسُ! إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَدْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلّوا بَعْدِى: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى. [311] «اى مردم! من در ميان شما چيزى را مى‏گذارم كه پس از من مادامى كه بدان تمسّك كنيد گمراه نشويد: كتاب الله، و عترت من اهل بيت من!» [312]

أحْمَدبن حَنْبَل از حديث زيدبن ثابت به دو طريق صحيح تخريج كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ: كِتَابَ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مَا بَيْنَ السّماءِ وَ الأرْضِ ـأوْ مَا بَيْنَ السّماءِ إلَى الأرْضِـ وَ عِتْرَتِى أهْلَ‏بَيْتِى، وَ إنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. [313] «من دو خليفه در ميان شما مى‏گذارم: كتاب الله كه ريسمانى است كشيده شده ما بين آسمان و زمين ـ يا ما بين آسمان تا زمين ـ و عترتم اهل بيتم؛ و آن دو ابداً از هم جدائى ندارند تابر من در حوض وارد شوند.»

حاكم در «مستدرك» بدين عبارت آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ‏بَيْتِى، وَ إنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. [314]«من باقى گذارنده هستم در ميان شما دو چيز نفيس را، كتاب خدا و أهل بيتم را، و


ص 223

آندو از هم جدا نمى‏شوند تا بر من در حوض وارد شوند.»

حاكم پس از بيان اين حديث مى‏گويد: اين حديث صحيح الإسناد است بر شرط شيخين و آن دو اين را تخريج نكرده‏اند، و نيز ذَهَبى در «تلخيص المستدرك» اين را آورده است و على شرط الشيخين اعتراف به صحّت سندش نموده است.

مُلاّعلى مُتّقى از باوردى از ابوسعيد خُدْرى روايت كرده كه رسول‏خدا صلى الله عليه وآله فرمود: إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ : كِتَابَ اللهِ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِاللهِ وَ طَرَفُهُ بِأيْدِيكُمْ، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ إنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. [315] «من در ميان شما مى‏گذارم چيزى را كه مادامى كه بدان تمسّك جوئيد پس از آن گمراه نشويد : كتاب‏الله كه واسطه و سببى است كه يك طرف آن به دست خداست و طرف ديگرش به دست شماست، و عترتم را كه اهل بيتم مى‏باشند، و آن دو از هم جدا نمى‏گردند تا بر من در حوض وارد شوند.»

احمدحَنْبَلْ، و ابوشَيْبة، و ابويَعلَى، و ابن‏سعد، از ابوسعيد خُدْرى روايت كرده‏اند كه گفت: رسول الله‏صلى الله عليه وآله گفت: إنّى اُوشِكُ أنْ اُدْعَى فَأُجِيبَ وَ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ عَزّوَجَلّ وَ عِتْرَتِى. كِتَابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ وَ عِتْرَتِى أهْلُ‏بَيْتِى. وَ إنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ أخْبَرَنِى أنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟ [316] «تحقيقاً نزديك است كه مرا بخوانند و من اجابت دعوت كنم، و من در ميان شما دو متاع ارزشمند باقى مى‏گذارم: كتاب الله عزّوجلّ و عترتم را. كتاب الله ريسمانى است ممدود از آسمان تا زمين، و عترت من اهل‏بيت من هستند. و خداوند لطيف خبير مرا خبر داده است كه آن دو از هم انفكاك ندارند تا بر من در حوض كوثر وارد گردند، پس شما ملاحظه كنيد كه چگونه مرا در آن دو جانشين نگهدارى مى‏نمائيد؟!»


ص 224

حاكم در «مستدرك» با دو طريق صحيح از زيدبن ارقم تخريج كرده است كه گفت: رسول‏خداصلى الله عليه وآله چون از حجّةُالوداع بازگشتند و در غديرخمّ فرود آمدند،امر كردند تا در زير درختهائى كه در آنجا بود جارو كردند و سپس فرمود: كَأنّى دُعِيتُ فَأجَبْتُ، إنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ أحَدُهُمَا أكْبَرُ مِنَ الآخَرِ: كِتَابَ اللهِ تَعَالَى وَ عِتْرَتِى، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا، فَإنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.

ثُمّ قَالَ: إنّ اللهَ عَزّوَجَلّ مَوْلَاىَ وَ أنَا مَوْلَى كُلّ مُؤمِنٍ. ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّ فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وَلِيّهُ. اَللّهُمّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ تاآخر حديث كه طولانى است. [317]

«گويا مرا به عالم بقاء خوانده‏اند و من اجابت نموده‏ام. من در ميان شما دو چيز گرانقيمت از خود به يادگار باقى مى‏گذارم كه يكى از ديگرى بزرگتر است، كتاب الله تعالى و عترت من. پس شما بنگريد تا مرا در اين دو يادگار چگونه حفظ مى‏كنيد؟! زيرا آن دو از همديگر افتراق ندارند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.

و پس از آن فرمود: خداوند عزّوجلّ مولاى من است و من مولاى هر مؤمن هستم. سپس دست على را گرفت و گفت: هر كس كه من مولاى او هستم پس اين ولىّ اوست. بارپروردگارا، تو ولايت آن را داشته باش كه او ولايت على را دارد و دشمن بدار آن را كه او را دشمن دارد.»

ذَهَبى در «تلخيص المستدرك» اين حديث را تخريج و اعتراف به صحّت سندش نموده است.

طَبَرانى و سيوطى و نَبْهانى از عبدالله بن حنطب روايت كرده‏اند كه گفت: خَطَبَنَا رَسُولُ‏اللهِ بِالْجُحْفَةِ فَقَال: ألَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟! قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ‏اللهِ! قَالَ:


ص 225

فَإنّى سَائِلُكُمْ عَنِ اثْنَيْنِ: الْقُرآنِ وَ عِتْرَتِى. [318] «رسول خدا در جُحْفه براى ما خطبه خواند و گفت: آيا ولايت من بر شما از ولايت خودتان بر خودتان قوى‏تر نيست؟! گفتند: آرى اى رسول‏خدا! فرمود: بنابر اين، من از دو چيز از شما مؤاخذه و سؤال مى‏كنم: قرآن و عترتم!»

بازگشت به فهرست

بيان علامه سيد شرف الدين درباره احاديث ثقلين

آيةالله سيّد شرف‏الدّين عامِلى پس از ذكر بسيارى از اين اخبار گويد: و صحاح اهل سنّت حاكم است بر وجوب تمسّك به ثَقَليْن با تواتر، و طرق اين حديث از بيست و اندى نفر صحابى رسول الله متضافر است. رسول خداصلى الله عليه وآله در مواقع گوناگونى بدين سخن با صداى بلند اعلام نموده است، بعضى را در روز غديرخم، و بعضى را در روز عرفه در حجّةالوداع، و بعضى را در حين مراجعت از طائف، و بعضى را بر فراز منبر در مدينه، و بعضى را در حجره مبارك خود در مرض موت در وقتى كه حجره مملوّ از صحابيان بود.

و بدين حقيقت جمعى از أعلام جمهور اهل تسنّن اعتراف نموده‏اند.حتّى ابن‏حَجَر در جائى كه حديث ثقلين را آورده است گفته است:

 ثُمّ اعْلَمْ: حديث تمسّك به ثقلين داراى طرق كثيرى است كه از بيست و اندى صحابى روايت شده است، و طرق مبسوطى از آن را در ضمن يازدهمين شبهه شيعيان و رافضيان ذكر كرديم [319] . و در بعضى از اين طرق اين تمسّك را رسول‏خدا در حجّةالوَداع در عرفه فرموده‏است و در بعضى ديگر در مدينه در مرض رحلت در حالى كه حجره‏اش ازاصحاب پر بود، و در بعضى ديگر در غدير خمّ، و در بعضى ديگر در


ص 226

حال خطبه بعد از رجوع از طائف. و تنافى بين اين روايات نيست، زيرا مانعى ندارد كه رسول‏الله در اين مواطن و غيرها به جهت اهتمام به شأن كتاب عزيز و عترت طاهره اين توصيه را مكرّراً فرموده باشد. [320]

و كافى است براى ائمّه عترت طاهره كه عندالله و عندالرسول به منزله كتاب خدا باشند كه لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ. [321] «باطل به سراغ كتاب خدا نمى‏آيد، نه از برابرش و نه از پشت سرش.»

و اين حجّتى است كافى و مُتْقَن كه گردنها را بگيرد و بربايد و خاضع براى تسليم در برابر مذهب اهل بيت بنمايد. زيرا هيچ مسلمانى راضى نمى‏شود كتاب خدا را با چيز ديگرى عوض كند چگونه مى‏تواند عوضى براى عِدل و هم‏لنگه كتاب خدا بجويد؟

و علاوه بر اين، مفهوم از سخن رسول الله: إنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ‏تَضِلّوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى آن است كه كسى كه به هر دو تاى آنها با هم تمسّك بجويد گمراه نمى‏شود و اين واضح است.

مؤيّد اين مطلب آن است كه در حديث طبرانى در ذكر ثقلين آمده است: فَلَاتَقَدّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَ لَاتُقْصِرُوا [322] عَنْهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَ لَاتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ. «شما از آن دو تا پيش نرويد كه هلاك مى‏شويد، و كوتاه‏تر نيائيد كه هلاك مى‏شويد! و به آنها چيزى را نياموزيد چرا كه آنها از شما داناترند.»

ابن‏حَجَر مى‏گويد: اين گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله كه مى‏گويد: فَلَا تَقَدّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَ لَاتُقْصِرُوا عَنْهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَ لَاتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ، دليل است بر آنكه هر كدام از اهل بيت كه اهليّت براى نيل به مراتب عاليه و وظائف دينيّه را داشته باشد


ص 227

مقدّم است بر غير خودش. [323] ، [324]

بارى حديث ثقلين چنانكه اشاره شد، از محكمترين أسناد شيعه بر اِمامت و خلافت بلافصل حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين علىّ‏بن‏ابيطالب‏عليه السلام است. علماى شيعه ـ رضوان الله عليهم ـ از صدر اسلام تا به حال در كتب كلاميّه خود اين حديث صحيح السّند و متواتر و مقطوع الصّدور را آورده‏اند، و بر مفاد و محتواى آن استدلال نموده‏اند، تا اين زمان ما كه حضرت آيةالله العظمى بروجردى ـ رضوان الله عليه ـ كتاب نفيس و مُمَتّع «جامع أحاديث الشّيعة» را تدوين فرمودند و بخش أعظم از مقدّمۀ آن را بحث کافی و شافی در سند و دلالت این حدیث استیعاب نموده‏ است.[325]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[284] بحارالأنوار» ج 92، ص 80، «تفسير قمّى» ص.5

[285] بحارالأنوار» ج 92، ص 96، و «تفسير عياشى» ج‏1، ص.16

[286] در تعليقه گويد: در اصل نسخه «بحار» اين طور است، و در «تفسير عيّاشى» نيز در ذيل اين حديث گفته است: در دو نسخه اصل و در نسخه «بحار» به همين گونه است. و در نسخه «برهان» ج‏1، ص 17 «محمد بن محمد بن الحسن بن على» ذكر كرده است و ظاهراً «محمد بن الحسن بن على» بايد بوده باشد كه مقصود حضرت حجّت منتظر مهدى صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين مى‏باشد.

[287] بحار الأنوار» ج‏92، ص 96، «تفسير عيّاشى» ج‏1، ص.16

[288] از خطبه 85 و از طبع مصر و تعليقه شيخ محمّد عبده، ج‏1، ص 154 و ص.155

[289] شيخ محمد عبده در تعليقه گويد: مراد حضرت از ثَقَل أصغر دو فرزندش مى‏باشند، و گفته شده است عترت او هستند كه مقتداى مردم مى‏باشند. و در حديث از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وارد است كه قال: تركت فيكم الثّقَلَين: كتاب الله و عترتى. يعنى دو چيز نفيس.

[290] از خطبه 95، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص.189

[291] شيخ محمّد عبده در شرح خود آورده است كه: حضرت پيروى خودش را از منهاج حق، لقط ناميد، زيرا كه حق واحد است و باطل داراى رنگهاى مختلفى است، بنابراين حضرت، حق را از ميان اقسام باطل التقاط مى‏كند (برمى‏گزيند و انتخاب مى‏فرمايد).

[292] از خطبه 92، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص.185

[293] از خطبه 4، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص.38

[294]از خطبه 102، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص.201

[295] از خطبه 107، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص.215

[296] الصّواعق المحرقة» ابن حجر هيتمى، ص 142 در آخر باب خصوصيات اهل بيت. و اين عبارات را از ابن عبّاس، بزرگان عامّه در كتب خود نقل كرده‏اند.

[297] از خطبه 142، و از طبع مصر و تعليقه محمّد عبده، ج 1، ص.262

[298] احتجّوا بالشّجَرَةِ وَ أضَاعُوا الثّمَرةَ.

[299] از خطبه 158، و از طبع مصر و تعليقه محمّد عبده، ج 1، ��.368

[300] نجيب به معنى شخص پسنديده در نظر يا در گفتار و يا در كردار است و به معنى نوع ممتاز و نفيس در آن جنس آمده است. جمع: نجباء.

[301] فَرَط به معنى پرچمى است كه براى هدايت و دلالت استعمال مى‏كنند، و جمع آن أفَرَاط است. و يكى از معانى آن شخص پيشدارى است كه در بيابان زودتر از همراهانش به جستجوى آب مى‏رود تا آن را پيدا كند. و يكى ديگر از معانى آن طفل نابالغ است كه زودتر از پدر و مادرش به ثواب و بهشت مى‏رود. وليكن در اينجا معنايى را كه ما نموديم انسب است.

[302] الصواعق المحرقة» ص.142

[303] آيه 103، از سوره 3: آل‏عمران.

[304] آيه 119، از سوره 9: توبه.

[305] آيه 105، از سوره 3: آل عمران.

[306] الصّواعق المحرقة» ص 90 گويد: ثعلبى در تفسيرش از حضرت امام جعفر صادق‏عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: نحن حبل‏الله الّذى قال الله: و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا. (ما هستيم ريسمان خداوند كه خداوند فرمود: همگى مجتمعاً به ريسمان خدا تمسّك كنيد و چنگ زنيد و متفرّق نشويد.) و جدّش حضرت زين العابدين چون اين آيه را تلاوت مى‏نمود مى‏گفت ـ الخ.

[307] قندوزى در «ينابيع المودّة» ص 273 و 274 گويد: حافظ عبدالعزيز بن اخضر تخريج روايت كرده است از ابوطفيل عامربن واثلةـ و او به اتفاق جميع علماء آخرين نفر از اصحاب بود كه وفات يافت ـ او مى‏گويد: چون حضرت على‏بن الحسين بن على عليه السلام اين آيه را تلاوت مى‏نمود. كه: يا أيّها الذين آمنوا كونوا مع الصادقين مى‏گفت: اللهمّ ارفعنى فى درجات هذه النّدبة، و أعِنّى يوم الإرادة حتّى تنجرد خواطر الدنيا عن قلبى. در اينجا حضرت مقدارى از چيزهائى كه مشتمل بر مشكلات و محنت‏ها بود و مقدارى از آراء و مذاهب بعضى از طوايف را كه بعد از مفارقتشان از ائمه‏دين و شجره نبوّت بدان منتحل شده بودند بيان مى‏فرمود، و پس از آن مى‏فرمود: و ذهب آخرون الى التقصير فى أمرنا تا آخر آنچه قندوزى در متن از تفسير ثعلبى آورده است، و در آخرش وارد است كه حضرت مى‏فرمود: هُم العُروة الوُثقى و معدن التّقى و خير حبال العالمين و وثيقها.

[308] الصواعق المحرقة»، ص.137

[309] كنز العمّال» ملّا على متّقى، ج‏1، ص 44، حديث 874، و از طبع حيدرآباد سنه 1364، ج‏1، ص.154

[310] در كتاب جمع ميان صحاح ستّه از جزء سوّم از چهار جزء از «صحيح» أبوداود كه كتاب «سنن» است و از «صحيح» ترمذى با إسنادشان از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت كرده است كه گفت: إنّى تاركٌ فيكم الثّقَلَين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوابعدى، أحدهما أعظم من الآخر، و هو كتاب الله، حبلٌ ممدودٌ من السماء إلى الأرض، و عترتى أهل بيتى، لن‏يفترقا حتّى يردا علَىّ‏الحوضَ فانظروا كيف تخلفونّى فيها؟! اين حديث را ترمذى در صحيحش ج‏13 ص 200، و سيّدبن طاوس در «طرائف» ص 115، و در كتاب «عمدة» ص 36، و در «بحارالأنوار» طبع حروفى ج 23، ص 108 آورده است.

[311] كنزالعمال»، ج 1 ص 44 باب اعتصام بالكتاب و السنّة حديث 871 و 872 و از طبع حيدرآباد، ج 1 ص.153

[312] ابن مغازلى با طرق متعدّدى با أسانيد آنها روايت كرده است از جمله آنكه: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّى اوشك أن اُدعى فاُجيب، و انّى قد تركت فيكم الثّقلين: كتاب الله، حبلٌ ممدودٌ من السّماءِ الى الأرض، و عترتى اهل‏بيتى، و إنّ اللطيف الخبير أخبرنى أنّهما لن‏يفترقا حتى يردا على الحوض، فانظروا ماذا تخلفونّى فيهما؟! اين حديث را سيدبن طاووس در «طرائف» ص 115 و ص 116 آورده است و در «مناقب» ابن شهر آشوب ص 235 و در «بحارالانوار» طبع حروفى، ص 108 نيز آورده است.

[313] مسند» احمد حنبل، ج‏5، ص 182 و ص 189، و طبرانى در «معجم كبير» و «كنزالعمّال»، حديث 873، ج‏1، ص 44 و از طبع حيدرآباد، ج‏1، ص.154

[314] حاكم در «مستدرك» ج‏3، ص.148

[315] كنزالعمّال» حديث 944، ج 1، ص 165 از طبع حيدرآباد.

[316] مسند» احمد حنبل، ج‏3، ص 17 و ص 26، و «كنزالعمّال» حديث 945، ج‏1، ص 47، و از طبع حيدرآباد، ج‏1، ص 165 و ص.166

[317] المستدرك على الصحيحين» ج‏3، ص 169 و ص.533 و در حديث اوّل مرفوعاً آن را تخريج كرده است و گفته است: اين حديث صحيح است بر شرط شيخين و آنها اين را تخريج نكرده‌اند. و در حديث دوم نيز گفته است: اين حديث صحيح الاسناد است و آن دو نفر اين را تخريج نكرده‏اند.

[318] المراجعات» طبع اوّل ص 15 از «معجم» طبرانى و «احياء الميّت» سيوطى و «اربعين الاربعين» نَبْهانى، و پس از آن فرموده است: تو مى‏دانى كه خطبه آن حضرت در آن روز منحصر در اين چند جمله نبوده است، زيرا به كسى كه اين چند جمله را بگويد، نمى‏گويند: خَطَبَنَا (براى ما خطبه خواند) امّا سياست چه بسيار از زبان‏ها را بست و قلم‏هاى كاتبان را نگه داشت و با وجود اين وصف، اين قطره از آن دريا، و اين دانه از آن خرمن كافى و وافى است و الحمد للّه.

[319] ابن حجر در «الصواعق» در باب پنجم، شبهات شيعيان را كه مجموعاً پانزده شبهه است ذكر مى‏كند و به نظر خود پاسخ مى‏دهد.

[320] الصواعق المحرقة» ص 89 آخر صفحه در تفسير آيه چهارم: وقفوهم انّهم مسئولون از آياتى كه در فصل اوّل از باب يازدهم در شأن و فضايل اهل بيت آورده است.

[321] آيه 42 از سوره 41: فُصّلَت.

[322] أقْصَرَ از باب افعال اگر با عَنْ متعدّى شود به معنى امساك و كوتاه آمدن است با فرض قدرت بر آن چيز. أقْصَر عن الأمر: أمسك عنه مع القدرة عليه.

[323] الصواعق المحرقة» ص 135 درباب وصيّة النبىّ بهم.

[324] المراجعات»، طبع اول، ص 15 تا ص.17 و آنگاه در تعليقه در ردّ ابن حجر گويد: شما كه به اين مطالب اعتراف داريد چگونه در اصول دين اشعرى را بر ائمّه مقدم مى‏داريد؟ و چگونه فقهاى اربعه را در فروع، و عمران بن حَطّان و امثال او از خوارج را در حديث، و مقاتل بن سليمان مُرجِئ مجسّم را در تفسير، و معروف و نظائر او را در علم اخلاق و سلوك و دواهاى نفسانى و علاج آن، مقدّم مى‏داريد؟! و چگونه در خلافت عامّه و نيابت از پيغمبر، برادر او و ولىّ او را كه كسى جز او نمى‏تواند تأديه حقوق رسول خدا را بنمايد مؤخر مى‏داريد؟ آنگاه ابناء وزغ را بر ابناء رسول خدا مقدّم مى‏داريد؟ كسى كه در تمام اين مراتب عليّه و وظائف دينيّه از عترت طاهره اعراض كند و در اين امور از مخالفين آنها پيروى كند، با صحاح ثقلين و امثالها چكار خواهد كرد؟ و چگونه اين گفتار از وى مقبول است كه او متمسّك به عترت، و راكب سفينه، و داخل در باب حطّه آنهاست؟

اين ايراد را به ابن حَجَر مرحوم آية الله علاّمه كبير مجاهد: شيخ محمّد مرعى أمين انطاكى قدّس الله نفسه نيز در كتاب نفيس و ارزشمند خود به نام «لماذا اخترتُ مذهب الشّيعة مذهب أهل البيت عليهم السّلام» ـ پس از آنكه درحلب سوريا قاضى القضاة بر مذهب اهل تسنّن بوده است و سپس به مذهب شيعه أهل بيت عليهم السّلام عدول نموده و راه حقّ را برگزيده است ـ در تعليقه ص 155 و 156 (طبع سوّم) از آية الله عاملى: سيّد عبدالحسين شرف الدّين از كتاب «المراجعات» ايشان نقل كرده‏است.

[325] جامع احاديث الشيعة» طبع رحلى، جلد اوّل، مقدّمه ص 29 تا ص.52

بازگشت به فهرست

دنباله متن