در اين عبارات زير بنگريد كه از اميرالمؤمنين آمده، و امّا در قوّت و قدرت به
ص 184
مثابه سخنان رسول الله است :
ابونُعَيم با سند متّصل خود روايت مىكند از قيس بن أبى حازم كه گفت: علىعليه السلام گفت: كُونُوا لِقَبُولِ الْعَمَلِ أشَدّ اهْتِمَاماً مِنْكُمْ بِالْعَمَلِ! فَإنّهُ لَنْيَقِلّ عَمَلٌ مَعَ التّقْوَى، وَ كَيْفَ يَقِلّ عَمَلٌ يُتَقَبّلُ؟ [240] «اهتمام و كوشش شما در قبولى اعمالتان بيشتر باشد از خود اعمالتان، چرا كه با تقواى خداوندى هيچ عملى كم نيست، و چگونه مىشود عملى كه مقبول خدا باشد كم محسوب شود؟»
و نيز روايت مىكند از عَبد خَير از علىعليه السلام كه گفت: لَيْسَ الْخَيْرَ أنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ وَلَكِنّ الْخَيْر أنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ، وَ يَعْظُمَ حِلْمُكَ، وَ أنْ تُبَاهِىَ النّاسَ بِعِبَادَةِ رَبّكَ. فَإنْ أحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللهَ، وَ إنْ أسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللهَ. وَ لَا خَيْرَ فِى الدّنْيَا إلاّ لِأحَدِ رَجُلَيْنِ : رَجُلٍ أذْنَبَ ذَنْباً فَهُوَ تَدَارَكَ ذلِكَ بِتَوْبَةٍ، أوْ رَجُلٍ يُسَارِعُ فِى الْخَيْرَاتِ، وَ لايَقِلّ عَمَلٌ فِى تَقْوًى، وَ كَيْفَ يَقِلّ مَا يُتَقَبّلُ؟ [241]
«خير آن نيست كه مالت و اولادت زياد شود، خير آن است كه علمت زياد شود و حلمت بزرگ گردد و بر مردمان، با عبادت پروردگارت مباهات كنى. پس اگر نيكوئى كردى خدا را سپاسگوئى، و اگر بدى نمودى از خدا طلب غفران نمائى! در دنيا خير منحصراً از آنِ دو گروه است: مردى كه گناه كند و گناهش را به توبه تدارك بخشد، و مردى كه در خيرات مسارعت نمايد. هر عملى كه با تقوى توأم باشد اندك نيست، و چگونه متصوّر است عمل مقبول درگاه خدا اندك باشد؟»
و نيز با سند متّصل خود از عِكرَمةبن خالد روايت مىكند كه گفت، و نيز با سند متّصل ديگر از أبى زَغَل كه گفت: علىّ بن ابيطالبعليه السلام گفت: اِحْفَظُوا عَنّى خَمْساً ! فَلَوْ رَكِبْتُمُ الْإبِلَ فِى طَلَبِهَا لَأنْضَيْتُمُوهُنّ قَبْلَ أنْ تُدْرِكُوهُنّ : لَايَرْجُو عَبْدٌ إلاّ رَبّهُ، وَ لَايَخَافُ إلاّ ذَنْبَهُ، وَ لَايَسْتَحْيِى جَاهِلٌ أنْ يَسْألَ عَمّا لَايَعْلَمُ، وَ لَايَسْتَحْيِى عَالِمٌ إذَا سُئِلَ عَمّا لَايَعْلَمُ أنْ يَقُولَ: اللهُ أعْلَمُ. وَ الصّبْرُ مِنَ الْإيمانِ بِمَنْزِلَةِ الرّأسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَا إيمَانَ
ص 185
لِمَنْ لَاصَبْرَ لَهُ [242] .
«از من پنج مطلب را فراگيريد كه اگر در طلب آنها سوار بر شتران گرديد قبل از وصول به آنها شتران را لاغر و رنجور نمودهايد: هيچ عبدى اميد نبندد مگر در پروردگارش، و هراس نداشته باشد مگر از گناهش، و هيچ جاهلى از پرسش مجهولات خود حيا نكند، و هيچ عالمى در وقت سؤال از هر چيزى كه نمىداند حيا نكند از اينكه بگويد: خدا داناتر است. و نسبت صبر با ايمان به منزله سر است با بدن، و ايمان ندارد كسى كه صبر ندارد.»
و نيز با سند متّصل خود روايت كرده است از مهاجر بن عُمَير كه او گفت علىّبن أبيطالبعليه السلام گفت: إنّ أخْوَفَ مَا أخَافُ اتّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأمَلِ. فَأمّا اتّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدّ عَنِ الْحَقّ، و أمّا طُولُ الْأمَلِ فَيُنْسِى الْآخِرَةَ.
ألَا وَ إنّ الدّنْيَا قَدْ تَرحّلَتْ مُدْبِرَةً، ألَا وَ إنّ الآخِرَةَ قَدْ تَرَحّلتْ مُقْبِلَةً، وَ لِكُلّ وَاحِدٍ مِنَهُمَا بَنُونَ. فَكُونُوا مِنْ ابْنَاءِ الآخِرَةِ، وَ لَاتَكُونُوا مِنْ أبْنَاءِ الدّنْيَا، فإنّ الْيَوْم�� عَمَلٌ وَ لَا حِسَابٌ، وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلٌ [243].
«تحقيقاً آن چيزى كه از همه چيز بيشتر مرا نگران مىكند، پيروى از هواى نفس و آرزوى طولانى است. امّا پيروى از هواى نفس، انسان را از حق بازمىدارد، و امّا آرزوى طولانى انسان را از آخرت به فراموشى مىاندازد.
آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده مىرود، آگاه باشيد كه آخرت روى كرده مىآيد، و از براى هر يك از آندو فرزندانى است؛ شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد، چرا كه امروز روز عمل است و حسابى نيست، و فردا روز حساب است و عملى نيست.»
و نيز با سند متّصل خود روايت كرده است از عاصِم بن ضُمَرَة كه او گفت: علىّبن ابيطالبعليه السلام فرمود: ألَا إنّ الْفَقِيهَ كُلّ الْفَقِيهِ الّذِى لَايُقنّطُ النّاسَ مِنْ رَحْمَةِاللهِ،
ص 186
وَ لَايُؤَمّنُهُمْ مِنْ عَذَابِ اللهِ، وَ لَا يُرَخّصُ لَهُمْ فِى مَعَاصِى اللهِ، وَ لَايَدَعُ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَى غَيْرِهِ. وَ لَا خَيْرَ فِى عِبَادَةٍ لَا عِلْمَ فِيهَا، وَ لَا خَيْرَ فِى عِلْمٍ لَا فَهْمَ فِيهِ، وَ لَا خَيْرَ فِى قِرَاءَةٍ لَا تَدَبّرَ فِيهَا. [244]
«آگاه باشيد كه شخص فقيه آن كه در فقاهت كامل است، كسى است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكند، و از عذاب خدا مأمون ننمايد، و مردم را در معاصى خدا آزاد نگذارد، و به جهت رغبت به علوم ديگر قرآن را كنار نگذارد. خيرى نيست در عبادتى كه در آن علم نيست، و خيرى نيست در علمى كه در آن فهم نيست، و خيرى نيست در قرائتى كه در آن تدبّر نيست.»
و نيز با سند متّصل خود روايت مىكند از عَمروبن مُرّة از علىبن أبيطالبعليه السلام كه گفت: كُونُوا يَنَابِيعَ الْعِلْمِ، مَصَابِيحَ اللّيْلِ، خَلِقَ الثّيَابِ، جُدُدَ الْقُلُوبِ، تُعْرَفُوا بِهِ فِى السّماءِ، وَ تُذْكَرُوا بِهِ فِى الأرْضِ. [245]
«بوده باشيد چشمههاى جوشان علم، چراغهاى شب، با لباسهاى كهنه، و دلهاى تازه، تا بدين نشانه در آسمان شناخته شويد، و در زمين از شما نام برند.»
و نيز با سند متّصل خود روايت مىكند از أبوأراكه، كه گفت: صَلّى عَلِىّ الْغَدَاةَ ثُمّ لَبِثَ فِى مَجْلِسِهِ حَتّى ارْتَفَعَتِ الشّمْسُ قَيْدَ رُمْحٍ كَأنّ عَلَيْهِ كَآبَةً. ثُمّ قَالَ: لَقَدْ رَأَيْتُ أثَراً مِنْ أصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه وآله فَمَا أرَى أحَداً يُشْبِهُهُمْ. وَاللّهِ إنْ كَانُوا لَيُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً صُفْراً، بَيْنَ أعْيُنِهِمْ مِثْلُ رُكَبِ الْمَعْزَى. قَدْ بَاتُوا يَتْلُونَ كِتَابَ اللهِ، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ أقْدَامِهِمْ وَ جِبَاهِهِمْ. إذَا ذُكِرَاللهُ مَادُوا كَمَا تَمِيدُ الشّجَرَةُ فِى يَوْمِ رِيحٍ، فَانْهَمَلَتْ أعْيُنُهُمْ حتّى تَبَلّ وَاللهِ ثِيَابُهُمْ، وَاللهِ لَكَأنّ الْقَوْمَ بَاتُوا غَافِلينَ. [246]
«علىعليه السلام نماز صبح را بجاى آورد، پس از آن در همانجاى خود نشست تا آفتاب به اندازه درازى يك نيزه از اُفق بالا آمد، و گويا در سيماى على أثر غصّه و
ص 187
اندوه بود سپس گفت : سوگند به خدا من آثارى را از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله مشاهده كردهام و اينك نمىبينم يك نفر را كه شبيه آنان باشد. سوگند به خدا صبح مىكردند در حالى كه موهايشان ژوليده ، و رويشان غبارآلوده و رنگ سيمايشان زرد بود، و در ميان دو چشمشان از أثر سَجده مثل زانوى بُز پينه بسته بود. شب را تا صبح به تلاوت كتاب الله مشغول بودند، ميان پيشانى و قدمهايشان نوبت مىگذاردند (گاه در سجده و گاه در قيام بودند)، [247] چون ذكرى از خدا مىشد مانند درخت در روزِ طوفانى، به اين طرف و آن طرف خم مىشدند و آنقدر از ديدگانشان اشك مىريخت كه قسم به خدا لباسشانتر مىشد. قسم به خدا گويا اين قومِ امروزِ ما در حال غفلت شب را سپرى مىكنند.»
و نيز با سند متّصل خود روايت مى كند از نوف بِكالى كه گفت: علىّبن ابيطالب را ديدم كه خارج شد و نظرى به ستارگان نمود و گفت: يَانَوْفُ! أرَاقِدٌ أنْتَ أمْ رَامِقٌ؟! «اى نوف، خوابى تو يا بيدار؟!» قُلْتُ: بَلْ رامِقٌ يَا أميرَالمُؤمِنِينَ! گفتم: «اى أميرمؤمنان، بلكه من بيدار هستم!» فَقَالَ: يَا نَوْفُ! طُوبَى لِلزّاهِدينَ فِى الدّنْيَا، الرّاغِبِينَ فِى الآخِرَةِ، اُولَئِكَ قَوْمٌ اتّخَذُوا الأرْضَ بِسَاطاً، وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً، وَ مَاءَهَا طِيباً، وَالْقُرْآنَ وَ الدّعَاءَ دِثَاراً وَ شِعَاراً، قَرَضُوا الدّنْيَا عَلَى مِنْهاجِ الْمَسِيحِعليه السلام.
يَانَوْفُ! إنّ اللهَ تَعَالَى أوْحَى الَى عِيسَى اَنْ مُرْ بَنِى إسْرائيلَ أنْ لَايَدْخُلُوا بَيْتاً مِنْ بُيُوتِى إلاّ بِقُلُوبٍ طَاهِرَةٍ، وَ أبْصَارٍ خَاشِعَةٍ، وَ أيْدٍ نَقِيّةٍ، فَإنّى لَاأسْتَجِيبُ لِأحَدٍ مِنْهُمْ وَ لِاَحَدٍ مِنْ خَلْقِى عِنْدَهُ مَظْلِمَةٌ .
يَا نَوْفُ! لَاتَكُنْ شَاعِراً، وَ لَا عَرِيفاً، وَ لَا شُرْطِيّا، وَ لَا جَابِياً، وَ لَاعَشّاراً، فَإنّ دَاوُدَعليه السلام قَامَ فِى سَاعَةٍ مِنَ اللّيْلِ فَقَالَ : إنّهَا سَاعَةٌ لَايَدْعُو عَبْدٌ إلاّ اسْتُجِيبَ لَهُ فِيهَا، إلاّ أنْ يَكُونَ عَرِيفاً، أوْ شُرْطِيّا، أوْ جَابِياً، أوْ عَشّاراً، أوْ صَاحِبَ عُرْطُبَةٍ ـ وَ هُوَ الطّنْبُورُ ـ أوْ صَاحِبَ
ص 188
كُوبَةٍـ وَ هُوَ الطّبْلُ. [248]
«پس گفت: اى نوف خوشا به حال زاهدان در دنيا، راغبان در آخرت، آنان گروهى هستند كه زمين را فرش سكونت خود قرار دادند، و خاكش را زير انداز خود، و آبش را عطر خوشبو، و قرآن و دعا را لباس و پوشش رو و زير خود ، و از دنيا مانند مسيحعليه السلام عبور كردند.
اى نوف! خداوند تعالى به عيسىبن مريم وحى فرستاد كه به بنىاسرائيل امر كن تا در خانهاى از خانههاى من داخل نشوند مگر با دلهاى پاك، و چشمان خاشع، و دستهاى پاكيزه، زيرا من دعاى احدى از آنان را كه براى احدى از بندگانم نزد او مظلمهاى باشد مستجاب نمىكنم .
اى نوف! شاعر و خيالباف مباش! و جاسوس و خبرچين مباش! و رئيس لشكر و فرمانده و يا مأمور و پاسبان مباش! و مأمور جمعآورى خراج و ماليات مباش! و مأمور تعيين ماليات مباش! زيرا داودعليه السلام در ساعتى از شب برخاست و گفت: اين ساعتى است كه هر كس در آن دعا كند دعايش مستجاب مىشود، مگر اينكه جاسوس باشد و يا فرمانده لشكر و پاسبان باشد و يا مأمور جمعآورى ماليات باشد، و يا مأمور تشخيص ميزانبندى ماليات، و يا از اهل موسيقى باشد، يا طنبورى داشته باشد و يا طبلى.»
مىدانيد چرا ابوبكر و عمر و همدستانشان از قريش زير بار أميرالمؤمنين ـ عليه أفضل صلوات المصلّين ـ نرفتند؟ براى آنكه مىدانند على بن ابيطالب اين گونه مردى است. اين است رويّه و منهجش، اين است علوم و زهدش، اين است إنصاف و عدالتش، اين است كلمات و اندرزهايش.
آنها در حكومت على بايد بساط خود را جمع كنند و بايد مأمور به سير در اين طرق باشند، امّا اين گونه نمىخواهند، مىخواهند آمر باشند، آمر به لشكركشى
ص 189
و تعدّى و تجاوز و غارت و اسارت، نه بالله و فىالله ، بل حبّاً لرياستهم گرچه توأم با هزار ستم و تعدّى باشد . بنابر اين آنها حكومت على را هَجْو و بى معنى مىدانند.
الآن كه مشغول نوشتن اين كلمات هستم معنائى براى هَجَرَ رَسول اللهِ (رسول خدا هذيان مىگويد) به نظرم آمد و آن ايناست كه مىخواهد بگويد رياست و امارت و حكومت على هذيان است، مانند ما كه مىگوييم فلان مطلب، ناشى از خواب آشفته است. او مىگويد گفتار رسولالله بر أبديّتِ ثَقَلَين كه محتواى آن عترت است، به قدرى غير قابل قبول است كه عين هجر و هذيان است. على گذشته از أنانيّت هوى و هوس و پيوسته به حقّ، و مندك شده در ذات احديّت، و جان باخته در راه خدا و رسول خدا، چه مناسبت دارد با شيطنت و خدعه و نيرنگيى كه آنان در برقرارى حكومت خود به كار بردند.
حضرت اُستاذنا الأكرم آيةالله علاّمه طباطبائى ـ قدّس الله نفسه الشريف ـ چه خوب سروده است:
دامن از انديشه باطل بكش دست از آلودگى دل بكش
كار چنان كن كه در اين تيره خاك دامن عصمت نكنى چاك چاك
يا به دل انديشه جانان ميار يا به زبان، نام دل و جان ميار
پيش نياور سخن گنج را ور نه فراموش نما رنج را
يا منگر سوى بتان تيز تيز يا قدم دل بكش از رستخيز
روى بتان گرچه سراسر خوش است كشته آنيم كه عاشق كش است
عشق بلند آمد و دلبر غيور در ادب آويز رها كن غرور
چرخ بدين سلسله پا در گل است عقل بدين مرحله لايعقل است
جان و جسد سوخته زين برهمند مُلْكُ و مَلَك سوخته اين غمند [249]
ص 190
آرى على است كه از كون ومكان گذشته، و سر تسليم در برابر عبوديّت حقّ نهاده است. صلّىاللهُ عَلَيْكَ يَا أبَا الحَسَنِ وَ عَلَى زَوْجَتِكَ الطّاهِرَةِ وَ أوْلَادِكَ الطّاهِرينَ مَا بَقِىَ اللّيْلُ وَ النّهَارُ.
مهر تورا به عالم امكان نمىدهم اين گنج پربهاست من ارزان نمىدهم
يك قطره از سرشگ كه ريزم به يادشان آن قطره را به گوهر غلطان نمىدهم
گر انتخاب جنّت و كوثر به من دهند كوى تو را به جنّت و رضوان نمىدهم
نام تو را به نزد أجانب نمىبرم چون اسم أعظم است،به ديوان نمىدهم
من را غلامى تو بود تاج افتخار اين تاج را به افسر شاهان نمىدهم
دست طلب ز دامنشان من نمىكشم دل را به غير عترت و قرآن نمىدهم
دُرّ ولايتى كه نهفتم ازو به دل تابنده گوهرى است من ارزان نمىدهم
در عاريت سراى جهان! جان عاريت جز در ثناى حضرت جانان نمىدهم
آلعلى است جانجهان و جهانجان بى مهرشان به قابضجان، جان نمىدهم
جان مىدهم به شوق وصال تو يا على تا بر سرم قدم ننهى جان نمىدهم
امروز هر كسى به بُتى جان سپرده است من سر به غير قبله ايمان نمىدهم [250]
أبُو نُعَيم اصفهانى با دو سند متّصل خود از حذيفة بن يَمان روايت كرده است كه
ص 191
گفت: قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! ألَاتَسْتَخْلِفُ عَلِيّا؟ قَالَ: إنْ تُوَلّوا عَلِيّاً تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّا يَسُلُكُ بِكُمُ الطّرِيقَ الْمُسْتَقِيمَ [251] . «گفتند: اى رسول خدا آيا على را خليفه خود مىكنى؟ گفت: اگر ولايت امر خود را بدو بدهيد مىيابيد او را هدايت كننده و هدايت شدهاى كه شما را در اه راست حركت مىدهد.»
و ايضاً ابونُعَيم با دو سند متّصل از حذيفه روايت مىكند كه گفت: قالَ رَسُولُ اللهِصلى الله عليه وآله: اِنْ تَسْتَخْلِفُوا عِليّا ـ وَ مَأ أراكُمْ فاعِلينَ ـ تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّا يَحْمِلُكُمْ عَلَى الْمَحَجّةِ الْبَيْضاءِ. [252]
«رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: اگر على را خليفه گردانيدـ و من شما را چنين نمىبينم كه اين كار را بكنيدـ او را هدايت كننده و هدايت شدهاى خواهيد يافت كه شما را در جادّه و طريق روشن سير خواهد داد.»
حَفِظْتَ رَسُولَاللهِ فينَا وَ عَهْدَهُ إلَيْكَ وَ مَنْ أوْلَى بِهِ مِنْكَ مَنْ وَ مَنْ
ألَسْتَ أخَاهُ فِى الْهُدَى وَ وَصِيّهُ وَ أعْلَمَ مِنْهُمْ بِالْكِتَابِ وَ بِالسّنَنْ [253]
«تو رسول خدا را در ميان ما حفظ كردى و وصيّت او به خلافت براى تو بود؛ و كيست كه براى خلافت از تو سزاوارتر باشد، او و او (ابوبكر باشد يا عمر)؟ آيا تو در هدايت برادر او و وصىّ او نبودى؟! و داناتر از آنها به كتاب خدا و به سنّت پيغمبر نبودى؟!»
وَ إنّ وَلِىّ الْأمْرِ بَعْدَ مُحَمّدٍ عَلِىّ وَ فِى كُلّ الْمَوَاطِنِ صاحِبُهْ
وَصِىّ رَسُولِاللهِ حَقّا وَصِنْوُهُ وَ أوّلُ مَنْ صَلّى وَ مَن لَانَ جانِبُهْ[254]
«بدرستى كه صاحب اختيار مردم پس از محمّد، على است، و اوست كه در هر موطن از مواطن با او همراه بوده است. على حقاً وصىّ رسول خداست و هم پايه
ص 192
اوست [255] ، و أوّلين كسى است كه نماز گزارده است و كسى است كه پيوسته خود را تسليم و مطيع و در برابر رسول خدا نرم و سبك مىداشته است.»
پاورقي
[240] «حلية الأولياء» ج1، ص 65 تا.75
[241]«حلية الأولياء» ج1، ص 65 تا.75
[242] «حلية الأولياء» ج1، ص 75 و ص.76
[243]«حلية الأولياء» ج1، ص 75 و ص.76
[244] حلية الأولياء» ج1، ص.77 و نيز اين روايت را كلينى در «اصول كافى» ج1، از طبع حيدرى ص 26 از كتاب العلم، باب صفة العلماء، با دو سند آورده است.
[245] «حلية الأولياء» ج1، ص 77 و ص.76
[246] «حلية الأولياء» ج1، ص 77 و ص.76
[247] يعنى قرآن را در ركعات نمازهاى شب ايستاده مىخواندند، و پس از قرائت آن به ركوع و سجده مىرفتند، و اين است كيفيت خواندن نماز شب و قرائت قرآن، و ما از اين موضوع مفصّلاً در كتاب «نور ملكوت قرآن» بحث نمودهايم. (ج3، بحث ششم، ص 217 تا ص 222).
[248] حلية الأولياء» ج1، ص.79
[249] اين اشعار را در روزنامه قدس مشهد سال دوم شماره 549 در روز چهارشنبه 15 ربيع الثانى 1410 هجريه قمريه كه روز 24 آبان 1368 شمسى است از علّامه طباطبائى قدس سره طبع كرده است، و مع الاسف اين روز را به حساب شمسى سالروز رحلت علّامه طباطبائى پنداشته است و سالروز را بر خلاف جميع موازين شرعى به سال شمسى به حساب آورده است. روز رحلت علّامه هجدهم محرّم الحرام است، نه 15 ربيع الثانى. فتأمّل و افهم. امّا ضلالت انسان را به اينجاها مىكشاند.
خشت اوّل چون نهد معمار كج تا ثريّا میرود ديوار كج
[250] از كتاب «مصيبة الاولياء» طبع اقبال، سروده احمد حسينى فيروزآبادى است. و اين اشعار را درباره حضرت امام حسينعليه السلام سروده است فلذا بعد از بيت چهارم اين بيت را دارد:
اى خاك كربلاى تو مهر نماز من آن مهر را به مهر سليمان نمىدهم
و در شعر ما قبل آخر دارد: (جان مىدهم به شوق وصال تو يا حسين). امّا چون ما در اينجا اين ابيات را درباره اميرالمؤمنينعليه السلام آورديم، بهصورت اقتباس و استخدام به اين طرز ياد كرديم.
[251] «حلية الأولياء» ج1، ص.64
[252] «حلية الأولياء» ج1، ص.64
[253] المراجعات» طبع اوّل ص.287 و ابيات از حسّان بن ثابت است.
[254] المراجعات»، ص.286 و ابيات از عبداللهبن ابىسفيان بنحارث بنعبدالمطّلب است.
[255] مراد در اينجا هم مقام با پيغمبر است، يعنى ما دو شاخه هستيم كه از يك بُن روئيدهايم. به دليل آنكه فرموده است: و أنا من رسول الله كالصّنو من الصّنو و الذّراع من العضد. و صنوان همان طور كه در «أقرب الموارد» گويد: اذا خرج نخلتان أو أكثر من أصل واحد، فكلّ واحدة منهنّ صِنوٌ.