از جمله اخباري را كه أميرالمؤمنين عليه السّلام دادهاند اخبار به كشته شدن خود وخضاب شدن محاسن او از خون سرش بوده است. اين خبر را ميتوان از جمله اخبار متواتر شمرد. هيچ كتابي را در تاريخ و سيره حديث نمييابيم مگر آنكه از شيعه و
ص194
عامّه، از مؤالف و مخالف در آن از اين موضوع ذكر به ميان آمده است.
شاذكوني از حمّاد، از يحيي، از ابن عتيق، از ابن سيرين روايت كرده است كه او گفت: إن كَانَ أحَدٌ يَعْرِفُ أجَلَهُ فَعَلِيُّ بنُ أبِي طَالِب[224] عليه السّلام «اگر اينطور بود كه كسي وقت مرگ خود را ميدانست او عليّ بن أبيطالب عليه السّلام بود».
شيخ مفيد در «ارشاد» گويد: و از جملۀ معجزات و اخبار به غيب أميرالمؤمنين عليه السّلام اخبار متواتري است كه حضرت، خبر مرگ خود را دادهاند و چگونگي امر حادث را كه به طور شهادت با فرود آمدن ضربهاي در سرش كه از آن محاسنش به خون خضاب گردد، از دنيا ميروند مشخّص نمودهاند. و داستان از همين قرار بود كه واقع شد.
عين عبارتي كه روات احاديث در اين موضوع روايت كردهاند، آن است كه گفت: وَاللهِ لَتُخْضَبَنَّ هَذِهِ مِن هَذِهِ ـ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَي رَأسِهِ وَلِحَيْتِهِ[225] «و سوگند به خداوند كه اين از اين خضاب ميشود ـ و دست خود را بر روي سرش و محاسنش گذارد».
و نيز گفت: وَاللهِ لَيَخضِنَبنَّهَا مِن فَوْقِهَا ـ وَ أوْمَا إلَي شَبِيهِ[226] «و سوگند به خداوند كه هر آينه اين را از بالايش خضاب ميكند ـ و با دست خود اشاره به محاسن سفيد خود نمود.»
و نيز گفت:ما يَحْبسُ أشقَاهَا أن يَخْضِبَهَا مِن فَوْقِهَا بِدَمٍ؟[227] «چه چيز جلوگير شقيترين امّت شده است كه اين محاسن را با خون از بالايش خضاب كند»؟
و نيز گفت: مَا يَمْنَعُ أشقَاهَا أن يَخْضِبَهَا مِن فَوقِهَا بِدَمٍ؟[228] «چه چيز منع كرده است شقيترين اُمّت را كه اين محاسن را با خون از بالايش خضاب كند»؟
و نيز گفت: أَتَاكُمْ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ هُوَ سَيِّدُ الشُّهُورِ وَ أوَّلُ السَّنَةِ، وَ فِيهِ تَدُورُ رَحَي
ص195
السُّلْطَانِ. ألَا وَ إنَّكُمْ حَاجُّو العَامِ صَفًّا وَاحِداً، وَ آيةٌ ذَلِكَ أنِّي لَسْتُ فِيكُمْ[229] «ماه رمضان آمد و آن ماه، سيّد و سرور ماههاست و اوّل سال است. و در اين ماه آسياي قدرت ميگردد و دور ميزند. آگاه باشيد كه شما در اين سال همگي در صفّ وحدي به حجّ بيت الله الحرام ميرويد و علامت آن، اين است كه من در ميان شما نيستم».
بعضي از اصحاب او ميگفتند: او خبر مرگ خود را به ما ميدهد. آن حضرت عليه السّلام در شب نوزدهم ضربت خورد و در شب بيست و يكم از همين ماه رحلت نمود.
و ازجمله آنكه موثّقين از روات روايت كردهاند كه أميرالمؤمنين عليه السّمم در اين ماه رمضان يك شب درنزد حسن و يك شب نزد حسين و يك شب در نزد عبدالله بن عباس افطار ميكرد و زياده بر سه لقمه نميخورد. يكي از دو پسرانش يا حسن و يا حسين عليهما السّلام در اين باره سخن گفتند: فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، يَأتِي أمْرُاللهِ وَ أَنا خَمِيصٌ. إنَّما هِيَ لَيْلَةٌ أولَيلَتانِ ـ فَأُصِيبَ مِنَ اللَّيل[230]ِ «حضرت فرمود: اي نور چشم من، امر خدا ميآيد و من دوست دارم گرسنه باشم. فقط يك شب يا دو شب بيشتر باقي نمانده
ص196
است ـ و در شبانگاه بر سرش ضربه وارد شد».
و از جمله آنكه: اصحاب آثار روايت نمودهاند كه: جُعْدَةُ بنُ بَعْجَه كه مردي از خوارج بود به أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: اتَّقِ اللهَ يَا عَلِيُّ فَإنَّكَ مَيِّتٌ «اي علي از خدا بپرهيز، زيرا كه تو خواهي مرد». أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: بَلْ وَاللهِ مَقْتُولٌ قَتْلا ضَرْبَةً عَلَي هَذِهِ تُخْضَبُ هَذِهِ ـ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَي رَأسِهِ وَ لِحْيَتِهِ. ـ عَهْدٌ مَعْهُودٌ، وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي «بلكه سوگند به خداوند كشته ميشوم با ضربهاي كه بر سرم وارد شود و از آن، اين محاسن خضاب گردد ـ و حضرت دست خود را بر سر و ريش خود نهادند و گفتند ـ اين عهدي است بسته شده و پيماني است نا گسستني، و كسي كه دروغ بگويد و افترا ببندد دست خالي خواهد شد».
و از جمله گفتار آن حضرت است در آن شبي كه آن شقي در آخرش به وي ضربت زد. در حالي كه رو به مسجد ميرفت، مرغابيها در روي چهرهاش فرياد كشيدند و صحيه زدند و مردم آنها را از حضرت دور كردند. حضرت فرمود: أُترُكُوهُنَّ فَإنَّهُنَّ نَوَابِح[231] «دست از آنها برداريد و آنها را به حال خود واگذاريد، زيرا ايشان نوحهگري ميكنند».
و ابن شهرآشوب در «مناقب» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: علي عليه السّلام امر كرده بود تا هر كس داخل كوفه ميشود، نامش را بنويسند. نام اشخاصي را نوشتند و در صحيفهاي خدمت آن حضرت ارائه دادند. حضرت آنها را
ص197
قرائت نموده تا رسيد به نام ابن مُلجَم، در اين حال انگشت خود را بر روي آنها نهاد وگفت: قاتَلَكَ اللهُ، قَاتَلَكَ اللهُ «خدا تو را بكشد، خدا تو را بكشد». چون به آن حضرت گفتند: اگر تو ميداني كه او قاتل توست پس چرا او را نميكشي؟ آنحضرت گفت: خداوند بندۀ خود را عذاب نميكند مگر آن وقتي كه از او معصيتي صادر شود. و در بعضي اوقات ميگفت: اگر من او را بكشم پس كشندۀ من كيست؟![232]
و نيز ابن شهرآشوب از صَفَوانِي در «إحَن و مِحَن» از أصبَغ بن نُبَاته آورده است كه او گفت: سَمِعْتُ عَلِيًّا عليه السّلام قَبْلَ أن يُقْتَلَ بِجُمْعَةٍ، يَقُولُ: ألَا مَن كَانَ هَيهُنَا مِن بَنِي عَبْدِ المُطَّلِب فَلْيَدْنُ مِنِّي. لَا تَقْتُلُوا غَيْرَ قَاتِلي. ألَا لَا اُفِيَنَّكُمْ غَداً تُحِيطُونَ النَّاسَ بِأسْيَافِكُمْ تَقُولُون: قَتِلَ أمِيرُالمؤمِنِين[233] «شنيدم از علي عليه السّلام يك هفته پيش از آنكه كشته شود، ميگفت: آگاه باشيد هر كس از پسران عبدالمطلب در اينجاست نزديك من بيايد. آنگاه گفت: شما نكشيد غير كشندۀ مرا. آگاه باشيد: من شما را در فردا چنين نيابم كه با شمشيرهايتان مردم را احاطه كنيد و بگوئيد: اميرالمؤمنين كشته شد».
ابن حجر هَيتَمي در «الصّواعق المُحرقة» باب نهم را اختصاص به اخبار واردۀ در شهادت آنحضرت داده است و اخبار بسياري را از مصادر مورد وثوق عامّه در إخبار آن حضرت بر شهادت خود و تعيين ليلۀ ضربت خوردن و محاسن به خون سر خضاب شدن ذكر كرده است، كه حقّاً جاي مطالعه و دقّت است.[234]
و در ترجمۀ «تاريخ أعثم كوفي» مفصّلاً در اين موضوع بحث شده است و به طور مشروح كيفيّت شهادت و إخبار أميرالمؤمنين عليه السّلام را ذكر كرده است.[235]
ص198
ابن اثير جَزَري در كتاب «اُسدُالغابة» از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند كه گفت: قَالَ لِي رَسُولُ اللهِ صَلَّي الله علَيه وَاله وَ سَلَّم: مَن أشْقَي الاوَّلِينَ؟ قُلْتُ: عَاقِرُ النَّاقَةِ. قَالَ: صَدَقْتَ. قَال؟َ فَمَن أشْقَي الآخِرِينَ؟ قُلْتُ: لا عِلْمَ لِي يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: الَّذي يَضْرِبُكَ عَلَي هَذَا ـ وَ أشَارَ بِيَدِهِ إلَي يَا فُوخِهِ. وَ كَانَ يَقُولُ: وَدِدْتُ أَنَّهُ قَدِ انْبَعَثَ أشْقَاكُمْ فَخَضَبَ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ ـ يَعْنِي لِحْيَتَهُ مِنْ دَمِ رَأسِهِ.[236]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم» به من گفت: شقيترين پيشينيان كيست؟ من گفتم: آن كس كه از قوم ثمود بود و شتر صاحل پيامبر را پي كرد و او را كشت. رسول خدا گفت: راست گفتي، اينك بگو: شقيترين پسينيان كيست؟ گفتم: اي رسول خدا، من نميدانم. رسول خدا گفت: آن كسي كه بر اينجا بزند ـ و با دست خود اشاره كرد به يافوخ أميرالمؤمنين (يافوخ را در فارسي ملاج گويند و آن محلّي است در جلوي سر ميان استخوان جلوي سر و استخوان مغز سر، و در اطفال اين موضع از سر نرم است، و چون بر آن دست گذارند، فرو ميرود».
و أميرالمؤمنين عليه السّلام ميگفت: حقّاً دوست دارم كه شقيترين امّت برانگيخته شود و اين را از اين خضاب كند ـ و اشاره به سرش و محاسنش مينمود».
و نيز ابن اثير از ابُوطُفَيل روايت ميكند كه: إنَّ عَلِيَّا جَمَعَ النَّاسَ لِلْبَيْعَةِ. فَجَاءَ عَبدُالرَّحْمَنِ بنُ مُلْجَمٍ المُرَادِيٌ، فَرَدَّهُ مَرَّتَيْنِ، ثُمَّ قَالَ: مَا يَحْبِسُ أشْقَاهَا؟ فَوَالَلهِ لَيَخْضِبَنَّ هَذِهِ مِن هَذِهِ ثَمَّ تَمَثَّلَ.
اُشدُدْ حَيَازِ يَمكَ لِلْمَوْتِ فَانٍ المَوْتَ لاقِيكَ
ص199
وَ لَا تَجْزَع مِنَ القَتْلِ إذَا حَلَّ بِوَادِيكَ[237]
«علي عليه السّلام مردم را براي بيعت با خود گرد آورد. دوبار ابن ملجم مرادي آمد كه با او بيعت كند و حضرت در هر دو بار او را برگرداند و سپس گفت: چه چيزي جلوگير شقيترين امّت شده است؟ سوگند به خدا او اين محاسن را از خون اين سر خضاب ميكند. و پس از اين تمثّل جست به اين اشعار:
اي علي كمربند خود را براي مرگ محكم ببند، زيرا تحقيقاً مرگ به تو خواهد رسيد. و از كشته شدن جزع مكن و مهراس در آن وقتي كه در آستانۀ تو فرود آيد».
ابن سَعْد در «طبقات» پس از بيان همين روايت اخير از أبوطفيل گويد: غير از أبونُعَيم فضل بن دُكَين كه اين حديث را ذكر كرده است، بعضي ديگر از عليّ بن أبيطالب اين عبارت را اضافه كردهاند كه گفت: وَاللهِ إنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الامِّي صلّي الله عليه وآله وسلّم إلَيَّ «سوگند به خداوند كه اين عهدي است كه پيغمبر درس نخوانده صلّي الله عليه وآله وسلّم با من نموده است».[238]
ص200
و همچنين ابن سعد با سند خود از محمّد بن سيرين روايت كرده است كه: عليّ بن أبيطالب به ابن ملجم گفت:
اُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي عَذِيرَكَ مِن خَلِيلِكَ مِن مُرَادِ[239]
«من ارادۀ عطا و بخشش به او دارم و او ارادۀ كشتن مرا دارد. اينك دوستي را كه به عذر تو در مقابل قبيلۀ مراد قيام كند و اثبات معذوريّت تو را بنمايد، بياور».
ابن جَزَري در «نهايه» گفته است: در حديث علي عليه السّلام آمده است كه چون نظر به ابن ملجم نمود گفت: عَذِيرَكَ مِن خَلِيلِكَ مِن مُرَادِ گفته ميشود: عَذِيرَكَ مِن فُلَانٍ با نصب، يعني بياور كسي را كه عذرخواه تو باشد. فعيل در اينجا به معناي اسم فاعل است.[240]
و نيز ابن سعد با سند خود از أبي مِجلَز روايت كرده است كه او گفت: در حالي كه علي در مسجد نماز ميخواند مردي از قبيلۀ مراد به حضور آن حضرت آمد و گفت: خودت را حفظ كن، زيرا مردمي از قبيلۀ مراد قصد كشتن تو را دارند. أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: إنَّ مَعَ كُلِّ رَجُلٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَطَانِهِ مِمَّا لَمْ يُقَدَّرْ، فَإذَا جَاءَ القَدَرُ خَلِّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ. وَ إنَّ الاجَلَ جُنَّةُ حَصِينَة[241]ٌ «با هر كس دو فرشته است كه او را از آنچه دربارۀ او تقدير نشده است حفظ مينمايند. پس چون قَدَر خداوند بيايد ميان او و
ص201
آن قَدَر را رها ميكنند. و أجل و وقت مقدّر و معيّن شدۀ مرگ، سپري است محكم كه انسان را از همۀ بلايا محفوظ ميدارد».
و نيز ابن سَعْد با سند خود از عُبَيده روايت كرده است كه: قَالَ عَلِيُّ: مَا يَحْبِسُ أشقَاكُمْ أن يَجيءَ فَيَقْتُلَنِي؟ اللَّهُمَّ قَدْ سَئِمتُهُمْ وَ سَئِمُونِي، فَأرِحْهُمْ، فَأرِحْهُمْ مِنّي وَ أرِحْنِي مِنْهُمْ[242] «علي عليه السّلام گفت: چه جلوگير شده است از شقيترين شما كه بيايد و مرا بكشد؟ بار پروردگار من، من ايشان را ملول و خسته كردم و ايشان مرا ملول و خسته كردند، پس آنها را از دست من راحت كن و مرا از دست آنها راحت بنما».
و نيز ابن سعد با سند خود از عبدالله بن سَبْع روايت كرده است كه: شنيدم علي عليه السّلام ميگفت: لَتُخضَبَنَّ هَذِهِ مِن هَذِهِ. فَمَا يُنْتَظَرُ بِالاشْقَي؟ قَالُوا: يَا أَميرَالمُؤمِنِينَ فَأخْبِرْنَا بِهِ نُبِيرُ عِتْرَتَهُ. فَقَالَ: إذَنْ تَقْتُلُوا بِي غَيْرَ قَاتِلِي. «هر آينه اين از اين خضاب ميشود. پس چه چيز در انتظار شقيترين امّت است؟ گفتند: اي أميرالمؤمنين او را به ما معرفي كن تا ريشه و تبار او را هلاك كنيم !حضرت فرمود: در اين صورت به واسطۀ من، غير كشندۀ مرا كشتهايد».
و نيز ابن سَعد با سند خود از اُمّ جعفر: سَريّۀ عليّ بن أبيطالب (كنيز او) روايت ميكند كه او گفت: من بر روي دستهاي علي آب ميريختم كه ناگهان سرش را بلند كرد و محاسنش را گرفت و تا بيني خود بالا برد و گفت: وَاهاً لَكِ لُتُخْضَبَنَّ بِدَمٍ. قَالَتْ: فَاُصِيبَ يَوْمَ الجُمُعَة[243] «اي واي بر تو، حقّاً با خون رنگين ميشوي. اُمّ جعفر گفت:
ص202
پس در روز جمعه حضرت را ضربت زدند».[244]
و نيز ابن سعد با سند خود از محمّد بن حنفيّه روايت ميكند كه: من با حسن و
ص203
حسين در حمّام نشسته بوديم كه ابن مُلجَم بر ما داخل شد. چون وارد شد گويا حسن و حسين از او و حالت او مشمئز شدند، و حالت او طوري بود كه آنها را منقبض و چرده خاطر ساخت، و به او گفتند: مَا أجرَأكَ تَدْخُلُ عَلَيْنَا «تو چقدر جرأت داري كه بر ما وارد ميشوي»! ابن حنفيّه ميگويد: من به آنها گفتم : دَعَاهُ عَنكُمَا فَلَعَمْرِي مَا يُرِيدُ بِكُمَا أحْشَمَ مِن هَذَا «او را از سر خود رها كنيد، سوگند به جان خودم كه با غضبتر و خشمناكتر از اين حالي كه دارد با شما برخورد نخواهد كرد و دربارۀ شما نيّتي ندارد».
بعد از ضربت زدن او، چون او را اسير كرده و آوردند، ابن حنفيّه گفت: من امروز شناسائيم به او از روزي كه وي را در حمّام ديدم بيشتر نيست.
أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: إنَّهُ أسِيرُ فَأحْسِنُوا نُزُلَهُ وَ أكْرِموا مَثْوَاهُ ، فَإن بَقِيتُ قَتَلْتُ أوْ عَفَوْتُ، وَ إنْ مُتُّ فَاقْتُلُوهُ قِتْلَتِي وَ لَا تَعْتَدُوا، «إِنَّ اللهَ لَا يُحِبُّ المُعْتَدِينَ»[245] «او اسير دست شماست، غذاي او را نيكو دهيد و جا و محلّ او را جاي خوبي قرار دهيد پس اگر من زنده ماندم، او را قصاص ميكنم يا عفو مينمايم، و اگر از اين ضربت مُردم، او را به همان طوري كه مرا كشته است بكشيد و زياده روي و عدوان نكنيد، زيرا كه خداوند متجاوزان را دوست ندارد».
سِبْط ابنِ جَوْزِي در كتاب «تذكرةُ خَوَاصِّ الامَّة» از احمد بن حَنبل در «مسند» با سند متّصل خود از فُضالد بن أبي فُضالة الانصاري كه پدر او أبو فضالة از اهل بدر بوده است، روايت كرده است كه او ميگويد: من با پدرم براي عيادت عليّ بن أبيطالب در مرضي كه مبتلا شده بود و از آن شفا يافتت رفتيم. پدرم به او گفت: مَا يُقِيمُكَ هَهُنَا بَيْنَ أعْرَابِ جَهِينَةَ؟ تَحَمَلْ عَلَي الْمَدِينَةِ فَإن أصَبَكَ أجَلُكَ وَلِيَكَ
ص204
أصْحَابُكَ وَ أصْحَابُ القُرْآنِ، وَ صَلُّوا عَلَيْكَ «چه باعث شده است كه در اينجا اقامت نمودهاي، در ميان اعراب سخت روي؟ به مدينه كوچ كن. پس اگر مرگت در آنجا فرا رسد متولّي امور و تجهيز و تكفين تو اصحاب تو و اصحاب قران خواهند بود وا يشانند كه بر تو نماز ميگزارند». فَقَالَ عَلِيُّ عليه السّلام: إنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّي الله عليه وآله وَسلَّم عَهِدَ إلَّي أن لَا أمُوتَ حَتَّي تُخْضَبَ هَذِهِ مِن هَذِهِ ـ أي لِحْيَتُهُ مِن دَمِ هَامَتِهِ «علي عليه السّلام در جواب گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بامن عهد و ميثاق نهاده كه من نميميرم تا اينكه اين از اين خضاب گردد ـ يعني محاسنش از خون سرش». و أبو فُضاله در ركاب علي عليه السّلام در صفّين به درجۀ شهادت رسيد.[246]
و همچنين سبط ابن جوزي ميگويد: علي عليه السّلام چند روز پيش از شهادتش بنابه گفتۀ شَعبي اين ابيات را انشاد كرد:
تِلْكُمْ قُرَيشٌ تَمَنَّانِي لِيَقْتُلَنِي فَلَا وَ رَبِّكَ لَا فَارُوا وَ لَا ظَفَرُوا1
فَإنْ بَقِيتُ فَرَهْنٌ ذِمَّتِي لَهُمُ وَ إن عُدِمْتُ فَلَا يَبْقَي لَهُم أثَرُ2
وَ سَوْفَ يُورِثُهُمْ فَقدِيَ عَلَي وَجَلٍ ذُلَّ الحَيَوةِ بِمَا خَانُوا وَ مَا غَدَرُوا[247] 3
1 ـ «هان بدانيد كه قريش آرزو ميكند كه مرا بكشد، سوگند به پروردگارت كه به اين مهم نميرسند و به اين امر دست نمييابند.
2 ـ پس اگر زنده بمانم عهده و ذمّۀ من گروگان سعادت آنهاست. و امّا اگر بميرم هيچ اثري از آنها باقي نخواهد ماند.
3 ـ وليكن بزودي فقدان من براي ايشان در اثر خيانتي كه نمودند و مكر و خدعهاي كه بجاي آوردند ذلّت زندگي دنيا را توأم با ترس و دهشت باقي خواهد گذارد».
ابن شهرآشوب در «مناقب» گويد: در روايت است كه عَمْرُ بنُ عَبْدِوَدّ با
ص205
شمشير، سر علي را در روز جنگ خندق مجروح ساخت. علي چون به نزد رسول الله آمد، رسول خدا محلّ زخم و جراحت را بست و در آن آب دهان خود را انداخت و گفت: أيْنَ أكُونُ إذَا خُضِبَ هَذِهِ مِنْ هَذِه[248]ِ «در آن وقتي كه اين محاسن از اين سر خضاب شود، من كجا هستم»؟
مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ در «بحار الانوار» در باب اخبار الرّسول بشهادته و اخباره بشهادة نفسه، اخبار بسياري از «عيون أخبار الرّضا» و «أمالي صدوق» و «أمالي شيخ طوسي» و «خصال صدوق» و «ارشاد مفيد» و «بصائر الدَّرجات صفّار» و «مناقب ابن شهرآشوب» و «تذكرة الخواص» و «خرايج و جرائح راوندي» و «كشف الغمّه» و «فرحة الغري» نقل ميكند كه حقّا شايان دقّت است.[249] از جمله خبري است كه از «كَنزُ جامع الفَوائد» از أبو طاهر مقلّد بن غالب، از رجال خود با اسناد متّصل خود به علي بن أبيطالب عليه السّلام روايت ميكند كه: آن حضرت در سجده بودند و گريه ميكردند، تا به حدّي كه صداي نالۀ او بلند شد و صداي گريه بالا گرفت. ما گفتيم: اي أميرالمؤمنين گريه تو ما را آتش زد، و ما را به حزن و غصّه فرود برد و هيچگاه ما تو را همانند اين حالي كه در سجده داشتي نديديم. أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت:
كُنتُ سَاجِداً أدْعُو رَبِّي بِدُعَاءِ الخَيْرَاتِ فِي سَجْدَتي، فَغَلَبَنِي عَيْنِي، فَرَأيتُ رُؤياً هَالَتْنِي رُؤياً هَالَتْنِي وَ وَ قَطَعَتْنِي: رَأيْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ قَائِماً وَ هُوَ يَقُولُ: يَا أَبَا الحَسزنِ طَالَتْ غَيْبَتُكَ فَقَدِ اشْتَقْتُ إلَي رُؤيَاكَ، وَ قَدْ أنْجَزَلِي رَبِّي مَا وَعَدْنِي فِيكَ. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ وَ مَا الَّذِي أنْجَزَ لَكَ فِيَّ؟ قَالَ: أنْجَزَ لِيَ فِيكَ وَ فِي زَوْجَتِكَ وَابْنَيْكَ وَ ذُرِّيَّتِكَ فِي الدَّرَجَاتِ العُلَي فِي عِلِّيّينَ !قُلْتُ: بِأَبِي أنتَ وَ أُمّي يَا رَسُولَ اللهِ فَشِيعَتُنَا؟ قَالَ: شِيعَتُنَا مَعَنَا، وَ قُصُورُهُمْ بِحِذَاءِ قُصُورَنَا، وَ مَنَازِلُهُمْ مُقَابِلُ مَنَازِلُنَا. قُلْتَ: يَا رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: فَمَا لِشِيعَتِنَا فِي الدُّنيَا؟ قَالَ: الامنُ وَالعَافِيَةُ
ص206
.قُلْتُ: فَمَا لَهُمْ عِندَ المَوْتِ؟ قَالَ: يُحَكَّمُ الرَّجُلُ فِي نَفْسِهِ وَ يُؤمَرُ مَلَكُ المَوْتِ بِطَاعَتِهِ. قُلْتُ: فَمَا لِذَلِكَ حَدُّ يُعْرَفُ؟ قَالَ: بَلَي، إنَّ أشَدَّ شِيعَتِنَا لَنَا حُبًّا يَكُونُ خُرُوجُ نَفْسِهِ كَشَرابِ أحَدِكُمْ فِي يَوْمِ الصَّيْفِ المَاءَ البَارِدَ الَّذِي يَنْتَقِعُ بِهِ القُلوبُ. وَ إنَّ سَائِرَهُمْ كَمَا يَغْبِطُ أَحَدُكُمْ عَلَي فِرَاشِهِ كَأقَرِّ مَا كَانَتْ عَيْنُهُ بِمَوْتِهِ.[250]
«من در سجده بودم و از پروردگارم طلب خيرات مينمودم كه چشم مرا پينگي گرفت و خوابي ديدم كه مرا به دهشت آورد و مرا از آن دعا و طلب جدا كرد. من ديدم رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم را كه ايستاده است و ميگويد: اي أبوالحسن غيبت تو طول كشيد و من مشتاق ديدار تو ميباشم و خداوند به آنچه من دربارۀ تو وعده داده بود،وفا كرده است. من گفتم: يا رسول الله آنچه خدا دربارۀ من به تو وعده داده بود و آن را منجّز نمود، چيست؟ رسول خدا گفت: وعدۀ خود را به من منجزّ كرده است دربارۀ تو و زوجهات و دو پسرانت و ذُرّيّهات در درجات بلند و مقام عالي در عليّين.
من گفتم: پدرم و مادرم به فداي تو باد اي رسول خدا، پس شيعيان ما چه خواهند شد؟ رسول خدا گفت: شيعيان ما با ما هستند. قصرهاي ايشان در برابر قصرهاي ماست. و منزلهاي آنان در مقابل منزلهاي ما. من گفتم: اي رسول خدا ـ كه درود خدا بر او و آل او باد ـ براي شيعيان ما در دنيا چه بهرهاي است؟ گفت: امن و عافيت (كه از دستبرد شيطان در امانند، و از خرابي دين و ايمان در عافيت).
من گفتم: بهرۀ آنها در وقت مردن چيست؟ گفت: امور آن مرد را به خود او ميسپارند و مَلَك الموت را امر به اطاعت او ميكنند. من گفتم: آيا براي اين جريان، حدّي هست كه شناخته شود؟ رسول خدا گفت: آري آن شيعهاي كه محبّتش به ما از همه بيشتر است خروج جان از بدن وي، مانند آب خوردن يكي از شماست در روز تابستاني آب سرد خوشگواري را كه دلها بدان شفا يابد. و أمّا
ص207
سايرين از شيعيان، مانند چشمداشت و اهميّتي است كه چون يكي از شما به رختخواب ميرود انتظار خوشي و راحتي را دارد، مثل بهترين چيزي كه چشمش را به واسطۀ مرگ،تر و تازه و خرّم كرده باشد».
ابن شهرآشوب گويد: أبوبكر مَرْدَوَيْه در كتاب «فضائل اميرالمؤمنين» و أبوبكر شيرازي در كتاب «نُزُول القرآن» آوردهاند كه: سعيد بن مسيّب ميگفت: عليّ أبيطالب مشغول خواندن قرآن بود، چون به اين جمله رسيد كه: إذَا انْبَعَثَ أشْقَيهَا ، گفت: فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتُخْضَبَنَّ هَذَهِ مِن هَذِهِ ـ وَ أشَارَ الَي لِحْيَتِهِ وَ رَأسِهِ[251]
«سوگند به آن كه جان من به دست اوست، اين از اين به خون رنگين ميشود ـ و اشاره به محاسنش و سرش كرد».[252]
ص208
و نيز ابن شهرآشوب گويد: ثعلبي و واحدي با اسناد خودشان از عمّار و از عثمان بن صُهَيب، از ضحّاك روايت نمودهاند و همچنين ابن مَردَوَيه با اسناد خودش از جابربن سمرة روايت كرده است و نيز طبري و موصلي از عمّار و از ابن عدي و از ضحّاك روايت كردهاند و نيز خطيب در «تاريخ بغداد» از جابر بن سمره، و أحمد بن حَنبَل از ضحّاك روايت كردهاند كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: يَا عَلِيُّ أشقَي الاوَّلِينَ عَاقِرُ النَّاقَةِ، وَأشْقَي الآخِرِينَ قَاتِلُكَ[253] «اي علي، شقيترين پيشينيان پي كننده وكشندۀ ناقۀ صالح است، و شقيترين پسينيان كشندۀ تو است».
ابن شهرآشوب گويد: عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَم تَجَوبِي مُرادي[254]؛ ابن عبّاس گفته است: او از اولاد قدّار پي كنندۀ ناقۀ صالح بود، و داستان هر دو به يك شكل است. چون قدّار عاشق زني شد كه به وي رَباب ميگفتند همچنانكه ابنُ ملجم عاشق قَطام شد.[255]
آنگاه گويد: أبُو مِخنَف أزدي و ابن راشد و رفاعي و ثقفي همگي گفتهاند كه چند نفر از خوارج در مكّه مجتمع شدند و با خود گفتند: ما جانهاي خود را به خدا ميفروشيم و اي كاش ميرفتيم به سوي امامان ضلال، و عزّت را از آنها ميربوديم و شهرها را از آنان راحت ميساختيم.
عبدالرّحمن بن ملجم گفت: من علي را كفايت ميكنم، و حجّاج بن عبدالله سعدي كه به بَرَك معروف بود گفت: من معاويه را كفايت ميكنم، و عمرو بن بكر تميمي گفت: من عَمرُو بنُ عَاص را كفايت ميكنم و ميعاد ضربت خود را نوزدهم ماه رمضان قرار داده و متفرّق شدند.
ص209
ابن ملجم به كوفه آمد و مردي را از خوارج از اهل تَيْم، تَيمُ الرَّباب نزد قَطَام تَيْمِيَّةِ ديدار كرد. و أميرالمؤمنين عليه السّلام پدر قَطام: أخْضَر تَمي برادر قطام: أصْبَغ را در جنگ نهروان كشته بود. چون نظر ابن ملجم به قطام افتاد، عاشق او شد و از او خواستگاري كرد. قَطام خواهش او را بدين امور كه عبدي در شعر خود آورده است، اجابت نمود:
فَلَمْ أَرَ مَهْراً سَاقَهُ ذُوسَمَاحَةٍ كَمَهْرِ قَطَامٍ مِن قَصِيحٍ وَ أعْجَمِ 1
ثَلَاثَةِ آلافٍ وَ عَبْدٍ وَقِينَةٍ وَ ضَرْبِ عَلِيِّ بِالحِسامِ المُسَمَّمِ2
فَلَا مَهْرَ أغْلَي مِنْ عَلِيٍّ وَ إنْ غَلَا وَ لَا قَتْلَ إلَّا دُونَ قَتْلِ ابنِ مُلْجَم[256]ِ3
1 ـ «من نديدهام مهريّهاي را كه صاحب بخشش و عطا و بذل مال، براي زوجهاش بفرستد مثل مهريّۀ قطام از ميان جميع عرب و عجم (آنان كه به لسان فصيح عربي سخن ميگويند و يا آنان كه به لسان غير عربي تكلّم دارند):
2 ـ سه هزار درهم، و يك بنده، و يك كنيز، و زدن عليّ بن أبيطالب را با شمشير بُرّان زهر داده شده.
3 ـ بنابراين هيچ مهريّهاي گرانتر از خون علي نيست و اگر چه هم آن مهريّه گران باشد، و هيچ كشتني نيست مگر اينكه از كشتن ابن ملجم پائينتر است».
ابن ملجم قبول كرد و گفت: اي واي بر تو !كه قدرت بر كشتن علي دارد با آنكه در ميان اسب سواران يگانه اسب تاز است، و در ميان شجاعان پيروز و غالب، و در ميان نيزه و شمشير زنان يگانه پيشرو؟ و امّا مال، مهم نيست، من آن را
ص210
ميپردازم. (و چون كيفيّت كشتن را به صورت فَتْك و ترور، قَطَام مطرح كرد، آنگاه ابن ملجم او را از نيّت خود آگاه كرد و گفت: من دركوفه نيامدهام مگر براي قتل علي).
بنابراين قطام فرستاد دنبال وَرْدان بن مُجالِد تَميمي كه از خوارج بود، تا او ابن ملجم را در اين امر ياري كند. و ابن ملجم نيز خودش از شَبيب بن بَجَره كمك خواست و او كمك نمود. و نيز يك نفر از وكلاي عمر و عاص در نامهاي به خطّ خودش يكصد هزار درهم حواله كرد تا آن را مهريّۀ قطام قرار دهند.
قطام در شب نوزدهم براي ابن ملجم و شبيب غذاي لوزينه و جوزينه (غذائي كه با بادام و با گردو درست ميكنند) پخت و به آن دو نفر شراب عكبري نوشانيد. شبيب به خواب رفت و ابن ملجم با قطام همبستر شد و تمتّع گرفت. سپس قطام برخاست و هر دو را بيدار كرد و سينههاي آنها را با پارچۀ ابريشمي محكم بست. آنها شمشيرها را برداشتند و در كمين علي نشستند در مقابل دَرِسَدَّه. أشعَث بن قَيس هم براي معاونت آنها در مسجد بود و به ابن ملجم گفت: النَّجَا، النَّجَا «بشتاب بشتاب» براي برآوردن حاجتت. اينك صبح خنده ميزند و تو را رسوا ميكند.
حُجر بن عدي كه از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام بود، مكنون خاطر و نيّت اشعث را احساس كرد و گفت: اي اشعث تو علي را ميكشي؟ و با سرعت از مسجد بيرون آمد تا خود را به أميرالمؤمنين برساند و خبر دهد، كه در اين بين أميرالمؤمنين عليه السّلام داخل مسجد شده بود و ابن ملجم مبادرت نموده و فرقش را با شمشير شكافته بود.[257]
ابن شهرآشوب گويد كه حضرت امام حسن عليه السّلام را درمرثيّۀ پدر بزرگوار خود اين اشعار را ميخواندند:
أيْنَ مَن كَانَ لِعِلْمِ المُصطَفَي لِلنَّاسِ بَابَا أيْنَ مَن كَانَ إذَا مَا قَحَطَ النَّاسُ سَحَابَا1
ص211
أيْنَ مَن كَانَ إذَا نُودِيَ فِي الحَرْبِ أجَابَا أيْنَ مَنْ كَانَ دُعَاهُ مُسْتَجَاباً وَمُجَابَا[258]2
1 ـ «كجاست آن كه براي علم مصطفي از براي مرد دَر بود؟ كجاست آن كه چون به مردم خشگي و فقدان باران ميرسيد، ابر باراندار بود؟
2 ـ كجاست آن كه چون در جنگ او را صدا ميزدند، فوراً اجابت ميكرد؟ كجاست آن كه دعايش مستجاب بود و جوابش داده ميشد»؟
از رسول خدا است كه: مَن زَارَ عَلِيًّا بَعْدَ وَفَاتِهِ فَلَهُ الجَنَّةُ[259] «هر كس علي را بعد از شهادتش زيارت كند، بهشت براي اوست».
و از حضرت صادق عليه السّلام است كه: مَن تَرَكَ زِيَارَةَ أميرِالمُؤمِنِينَ لَمْ يَنْظُرِ اللهُ إلَيْهِ، ألَا تَزُورُونَ مَنْ تَزُورُهُا لمَلَائِكَةُ وَالنَّبِيُّونَ؟[260] «كسي كه زيارت علي را ترك كند خدا به او نظر نميكند. آيا زيارت نميكنيد كسي را كه ملائكه و پيغمبران او را زيارت ميكنند»؟
و نيز از آن حضرت است كه: إنَّ أبوَابَ السَّمَاءِ لَتُفْتَحُ عِندَ دُعَاءِ الزَّائِرِ لامِيرِالمؤمِنِينَ، فَلَا تَكُنْ لِلْخَيْرِ نَوّاماً[261] «درهاي آسمان در هنگام دعاي زائر أميرالمؤمنين گشوده ميشود، بنابراي براي كسب خير و رحمت به خواب مرو».
ابن مدلل گويد:
زُربالغَريِّ العَالِمَ الرَّبَّانِي عَلَمَ الهُدَي وَ دَعَائِمَ الإيمَانِ1
وَ قُلِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَيْرَ الوَري يَا أيُّهَا النَّبَأُ العَظِيمُ الشَّانِ2
يَا مَن عَلَي الاعرَافِ يُعْرَفُ فَضْلُهُ يَا قَاسِمَ الجَنَّاتِ وَالنّيرَانِ3
نارٌ تَكونُ قَسِيمَهَا يَا عُدَّتِي أنَا آمِنٌ مِنهَا عَلَي جُثمَانِي4
أنَا ضَيْفُكَ وَالجِنَانُ إلَي القِرَي إذْ أنتَ إنْتَ مَوْرِدُ الضيفان[262]ِ5
1 ـ «در نجف زيارت كن عالم ربّاني را كه او پرچم هدايت و ستونهاي استوار ايمان است.
ص212
2 ـ و بگو: سلام بر تو اي بهترين خلايق، اي كسي كه خبر بزرگ و نبأ عظيم الشأن ميباشي.
3 ـ اي كسي كه فضل و شرف تو آنگاه كه بر أعراف قرار داري شناخته ميشود. اي قسمت كنندۀ بهشتها و قسمتكنندۀ آتشها.
4 ـ اي پناه من و اي ذخيرۀ من، آن آتشي كه تو قسمت كنندۀ آن باشي من از آنكه جسم مرا فرا گيرد، در امان ميباشم.
5 ـ پس من و بهشتها، همگي مهمان تو هستيم در آن موائد و تحفههايي كهبراي مهمان است، در آن زماني كه تو فقط تو محلّ ورود مهمانان ميباشي».
و بر روي قبر او نوشته است:
هَذَا وَلِيُّ اللهِ فِي أرضِهِ فِي جَنَّةِ الخُلْدِ وَ آلائِهِ1
لَا يَقْبَلُ اللهُ لَهُ زَائِراً لَمْ يَبْرَأ مِن سَائِرِ أعْدَائِه[263]ِ2
1 ـ «اين است وليّ خدا در زمين خدا و در بهشت خلد و نعمتهائي كه خدا دارد.
2 ـ خداوند زيارت آن زائري را كه از دشمنان علي بيزاري نجويد قبول نميكند».
و ابن رُزّيك[264] گويد:
كَأنِّي إذا جَعَلْتُ إلَيْكَ قَصْدي قَصَدْتُ الرُّكْنَ بِالبَيْتِ الحَرام1
وَ خُيِلَّ لِي بِأنِي في مَقامي لَدَيْهِ بَيْنَ زَمْزَمَ وَالمَقامِ2
أيا مَوْلايَ ذِكْرُكَ في قُعُودي وَ يا مَوْلَايَ ذِكْرُك في قيامِي3
وَ أنتَ إذَا انْتَبَهْتُ سَميرُ فِكري كَذَلِكَ أنتَ أنسي في مَنامي4
وَ حُبُّكَ إنْ يَكُنْ قَدْ حَلَّ قَلبي وَ في لَحْمي اسْتَكَنَّ وَ في عِظامي5
فَلَوْ لَا أنتَ لَمْ تُقْبَلْ صَلاتي وَ لَوْ لَا أنتَ لَمْ يُقْبَلْ صِيامي6
ص213
عَسَي أسقي بِكَأسِكَ يَوْمَ حَشري وَ يَبْرَدَ حينَ أشرِبُها أوامي[265]7
1 ـ «گويا من زماني كه قصد تو را ميكنم قصد ركن حجر الاسود را در بيت الله الحرام كردهام.
2 ـ و چنين در تصور من ميآيد كه من در جايگاه خودم در بين زمزم و مقام ابراهيم نزد علي ميباشم.
3 ـ اي مولاي من، در نشستن من ياد تو با من است. و اي مولاي من، در ايستادن من ياد تو با من است.
4 ـ و چون از خواب برخيزم، تو همدم و نديم فكر و انديشۀ من هستي. همچنين تو انيس و مونس من درخواب ميباشي !
5 ـ محبّت تو حقّاً در دل من وارد شده، و در گوشت من و استخوان من جاي گرفته و اقامت نموده است.
6 ـ پس اگر تو نبودي، نماز من قبول نميش��؛ و اگر تو نبودي روزۀ من قبول نميشد.
7 ـ اميد است كه من در روز محشرم از كاسۀ شراب تو سيراب شوم و چون آن را بنوشم عطش سوزندۀ من خنك شود».
ص217
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد وآله الطّاهرين و لعنة الله
علي أعدائهم أجمين من الآن إلي قيام يوم الدّين و
لاحول وَ قوة إلاّ بالله العلي العظيم
قال الله الحكيم في كتابه الكريم:
يَرْفَعِ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجـٰتٍ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
«تا اينكه خداوند بلند گرداند به درجاتي آن كساني را كه از شما ايمان آوردهاند و آن كساني را كه به ايشان علم داده شده است». (نيمۀ دوّم از آيۀ 11، از سورۀ مجادله: 58) و نيمۀ اوّل آيه اينست: يَـٰأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا. «اي كساني كه ايمان آوردهايد چون به شما گفته شود كه در مجالس جا باز كنيد (تا ديگري بتواند بنشيند) در اين صورت جا باز كنيد و ديگران را هم جاي دهيد، كه به پاداش آن، خداوند بر شما توسعه ميدهد. و چون به شما گفته شود كه از جاهاي خود برخيزيد، كه به پاداش آن، خداوند به درجاتي صاحبان ايمان و صاحبان عِلْمِ شما را رفيع القدر و عظيم المنزلة ميگرداند.
حضرت استاد علاّمۀ فقيد طباطبائي ـ أفاضَ الله عَلَينا مِن بَرَكاتِ نَفسِهِ ـ در تفسير فرمودهاند: تَفَسَّحُ وَ فَسْح، جا باز كردن است. و مجالس جمع مجلس اسم مكان است، يعني محلّ نشستن. و معني اين طور ميشود: چون به شما گفته ميشود
ص218
كه جمعتر بنشينيد و جا براي ديگري كه تازه وارد ميشود باز كنيد، شما جا باز كنيد، شما جا باز كنيد، و جمعتر بنشينيد تا جا براي ديگري فراخ گردد و به پاداش آن خداوند در بهشت محلّ و مكان شما را وسعت ميدهد.
و اين آيه متضمّن ادبي است از آدابِ معاشرت. و از سياق آن به دست ميآيد كه در محضر رسول خدا حضور پيدا مينمودند و چنان متّصل بهم و چسبيده مينشستند كه شخص تازه وارد، جا براي نشستن خود نمييافت. فلهذا با اين آيه، ادب نشست در مجلس بيان شد. و مورد نزول گرچه اختصاص به مجلس رسول اللهدارد وليكن حكمش عموميّت دارد و براي تمام مجالس و خطاب براي تمام مؤمنان است.
و گفتار خداوند كه : وَ إِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا «چون به شماگفته شود از مجلس بلند شويد، بلند شويد» متضمّن ادب ديگري است. و نشوزِ از مجلس عبارت است از آنكه انسان از جاي خود برخيزد تا ديگري به جهت احترامي كه از او به عمل ميآيد و به جهت تواضع براي فضل و شرف او، بنشيند. و معني اينطور ميشود كه چون به شما گفته شود از جاي نشست خود برخيزيد تا ديگري كه در علم و يا در تقوا از شما افضل است، بنشيند شما برخيزيد.
و امّا اينكه ميگويد: تا اينكه خداوند بلندگرداند به درجاتي آنان را كه ايمان آوردهاند، و آنان را كه به آنها علم داده شده است، شكّي نيست كه لازمۀ بلند كردن خداوند درجۀ بندهاي از بندگان خود را، زيادي قرب و نزديكي اوست به ساحت حضرت حق تعالي، و اين قرينۀ عقلي است براي آنكه مراد از آنان كه به آنها علم داده شده است، علماء از مؤمنين هستند (نه هر عالمي گرچه به خدا و رسول خدا ايمان نداشته باشد).
بنابراين، اين آيۀ مؤمنين را به دو گروه تقسيم ميكند: اوّل، مؤمن، دوّم مؤمنِ عالم، و مؤمن عالم افضل است از مؤمن. و خداوند ميفرمايد: هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ «آيا يكسان هستند كساني كه ميدانند و كساني كه
ص219
نميدانند»؟
و از آنچه گفته شد، روشن شد كه آن رفع درجاتي كه در اين آيه ذكر شده است مخصوص به كساني است كه به آنها علم داده شده است و فقط براي سائر مؤمنان يك درجه از ترفيع مقام، باقي ميماند. و تقدير اين طور ميشود: خداوند كساني را كه از شما ايمان آوردهاند، يك درجه ترفيه مقام ميدهد و كساني را كه از شما داراي علم هستند به چندين درجه ترفيع ميدهد.
و در اين آيه از تعظيم امر علماء و ترفيع قدر و مرتبت آنها چنان بيان شده كه مقدار آن براي كسي مخفي نيست، و خداوند اين حكم را در ذيل آيه با گفتار خود كه: وَاللَهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تأكيد نموده است.[266]
علوم مختلف و متنوّعي كه از أميرالمؤمنين عليه السّلام به ظهور رسيده است براي علماء اهل خبره جاي شبهه و شك نيست. در كتب سِيَر و تواريخ و احاديث و تفاسير و سُنَن و فقه و قضاء و طبّ و نجوم و فلكيّات و كتب اقتصاد و معامله و مسائل رياضي و علوم الهي و حكمت و عرفان و تزكيه و اخلاق و حتّي در علوم عربيّت و ادبيّت و فصاحت و بلاغت و نحو و عروض و غيرها، ما مسائلي را مييابيم كه مطرح شده است و مطرح كنندۀ اين مسائل فقط أميرالمؤمنين عليه السّلام است و قبل از او سابقه نداشته و ديگران پس از آن حضرت همه بدو رجوع كرده و از انوار علوم او اقتباس نمودهاند.[267]
پاورقي
[224] ـ «مناقب ابن شهرآشوب ، طبع سنگي ، ج 1 ، ص 428 .
[225] ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[226] ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[227] ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[228] ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[229] ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 177 و اين روايت را ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ج 1 ، ص 428 از أصبغ بن نباته آورده است و در آن عبارت تدور رحي الشيطان آمده است يعني «در اين ماه آسياي شيطان به حركت خواهد آمد» . و مجلسي در «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 648 در بيان خود گفته است : تدور رحي السلطان ممكن است مراد انقضاء دوران و كنايه از رفتن حكومت آن حضرت باشد يا كنايه از تغيير دولت و انقلاب احوال زمان ، و بعيد نيست كه در اصل ، رحي الشيطان بوده باشد .
[230] ـ «ارشاد» ص 177 و اين روايت را در «مناقب» ج 1 ، ص 428 آورده است و گويد : اصحّ آن است كه به جاي يك شب در نزد عبدالله بن عبّاس افطار ميكرد ، عبدالله بن جعفر بوده باشد . أقول : و شاهد بر اين مطلب آن است كه مجلسي در «بحار الانوار» ج 9 ، ص 648 روايتي از «خرائج» راوندي ذكر ميكند كه در آن تصريح است بر اينكه 5 و يك شب را در نزد عبدالله بن جعفر شوهر زينب دخترش به خاطر زينب افطار مينمود . و اين روايت را ابن حجر هيتمي در «الصواعق المحرقه» ص 80 از امّ هيثم دختر اسود نخعي روايت ميكند .
[231] ـ «ارشاد طبع سنگي ، ص 177 ، و «مناقب» ج 2 ، ص 80 .
[232] ـ «مناقب» طبع سنگي ج 1 ، ص 428 و روايت 3 را در ج 2 ، ص 82 «مناقب» نيز آورده است .
[233] ـ «مناقب» طبع سنگي ج 1 ، ص 428 و روايت 3 را در ج 2 ، ص 82 «مناقب» نيز آورده است .
[234] ـ «الصواعق المحرقة» ص 79 و ص 80 .
[235] ـ «ترجمة تاريخ أعثم كوفي» ، ص 313 تا ص 315 . أعثم كوفي اين تاريخ را كه به عربي است در سنۀ 204 هجري تصنيف كرده و در سنۀ 596 هجري خواجه محمّد بن أحمد مستوفي به امر حاكم خوارزم و خراسان مؤيّد الملك قوام الدين از عربي به فارسي ترجمه نموده است .
[236] ـ «اُسد الغابة» ج 4 ، ص 34 و ص 35 در ضمن بيان احوال أميرالمؤمنين عليه السّلام . و نيز اين روايت را در «الصواعق المحرقة» ص 74 روايت نموده است ، و صدر اين حديث را ابن سعد در «طبقات» طبع بيروت ، ج 3 ، ص 35 ذكر كرده است . و نيز سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 99 و ص 100 اين روايت را از احمد بن حنبل در «فضائل» از وكيع ، از قتيبة بن قدامة رواسي ، از پدرش ، از ضحاك بن مزاحم ، از علي عليه السّلام روايت كرده است . و نيز عبدالله بن أحمد بن حنبل در كتاب «زهد» از پدرش با همين اسناد آورده است .
[237] ـ «اسد الغابة» ج 4 ، ص 35 . و سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 100 اين روايت را ذكر ميكند از جدّش ابوالفرج و ميگويد : اين دو بيتي كه حضرت بدانها تمثّل نمود از أحَيحَة أنصاري است و بيت سوّمي هم دارد كه اين است : فانَّ الدّرع و البيضة يوم الرَّوع يكفيك «زيرا كه زره و كلاه خود ، در روز ترس و گيرو دار ، تو را كفايت ميكند» . و در «ترجمة تاريخ أعثم كوفي» ص 314 اين ابيات را اضافه دارد : كما أضحكك الدَّهرُ كذاك الدهر يُبكيكا ـ فقد أعرف أقواماً و ان كانوا صعاليكا ـ مصاريع الي النَّجدَة للغيّ متاريكا «همانطوري كه روزگار تو را ميخنداند همين طور تو را ميگرياند . حقّاً من گروهي را ميشناسم كه اگر چه آنها فقير و ضعيف بودهاند . و ليكن ديوانۀ بزرگي و شجاعت بودهاند و از گمراهي به شدت احتراز مينمودند.» و أقول : در «مجمع الامثال ميداني» ج 1 ، ص 366 و 367 وارد است كه : اين ابيات از اُحيحة بن جلاح است كه پسر خود را تحريض مينموده است و أميرالمؤمنين عليه السّلام بدان تمثّل جستهاند . و اين ابيات را ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 2 ، ص 80 آورده است .
[238] ـ «نهاية» ابن أثير ، ج 3 ، ص 197 .
[239] ـ «طبقات» ابن سعد ، طبع بيروت ، ج 3 ، ص 33 . و اين روايت را نيز سبط ابن جوزي در «تذكره» ص 101 از «طبقات» آورده است و ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 2 ، ص 80 آورده است ، و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» طبع مصر ، دارالاحياء ، ج 9 ، ص 118 ذكر كرده است و معلّق آن محمد أبوالفضل ابراهيم در تعليقۀ آن گفته است : اين بيت از أبياتي است كه در «اللآلي» ص 63 آمده و آنها را به عَمروبن مَعْديكرب نسبت داده است و روايت او در اين اشعار ، اُريد حَياته ميباشد .
[240] ـ «طبقات» ابن سعد ، طبع بيروت ، ج 3 ، ص 33 . و اين روايت را نيز سبط ابن جوزي در «تذكره» ص 101 از «طبقات» آورده است و ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 2 ، ص 80 آورده است ، و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» طبع مصر ، دارالاحياء ، ج 9 ، ص 118 ذكر كرده است و معلّق آن محمد أبوالفضل ابراهيم در تعليقۀ آن گفته است : اين بيت از أبياتي است كه در «اللآلي» ص 63 آمده و آنها را به عَمروبن مَعْديكرب نسبت داده است و روايت او در اين اشعار ، اُريد حَياته ميباشد .
[241] ـ «طبقات» طبع بيروت ، ج 3 ، ص 34 . و سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 100 و ص 101 اين روايات را از «طبقات» ابن سعد آورده است . و در روايت چهارم عبارت فأخبرنا به نبيد عشيرته آمده است ، يعني «او را به ما معرفي كن تا عشيره و اقوام او را ريشه كن كنيم و همه را هلاك سازيم» .
[242] ـ «طبقات» طبع بيروت ، ج 3 ، ص 34 . و سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 100 و ص 101 اين روايات را از «طبقات» ابن سعد آورده است . و در روايت چهارم عبارت فأخبرنا به نبيد عشيرته آمده است ، يعني «او را به ما معرفي كن تا عشيره و اقوام او را ريشه كن كنيم و همه را هلاك سازيم» .
[243] ـ «طبقات» ج 3 ، ص 35 . و اين روايت را سبط ابن جوزي در «تذكرة» ص 101 از «طبقات» ابن سعد روايت كرده است . و نيز ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 81 آورده است .
[244] ـ ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» طبع مصر ، دارالاحياء ، ج 9 ، ص 118 اجمالاً بسياري از اخباري را كه در اين زمينه وارد شده است ذكر ميكند و صحّت مضمون آنها را تصديق مينمايد . او در خطبۀ 147 از «نهج البلاغه» كه در آن أميرالمؤمنين عليه السّلام ميفرمايد : وَ كَم أطْرَدْتُ الايامَ أبْحَثُهَا عَن مَكنون هَذا الامر فَأبَي الله إلَّا إخفاءَ هيهات علم مخزون «و چه بسيار روزهائي را من يكي پس از ديگري تفحّص كردم و پشت سر گذاشتم كه در آن روزها از مكنون اين امر ميخواستم مطّلع شوم ، و خداوند آنها را مخفي نمود . هيهات اين علم مخزون است كه غير از ذات خداوند كسي را بدان راه نيست» . ميگويد : اين كلام ميفهماند كه حضرت در حال قتلش علم تفصيلي مِن جميع الوجوه نداشته است . و رسول خدا او را اجمالاً به اين امر مطّلع نموده بود ، چون به ثبوت رسيده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به او گفت : سَتُضْرَب علي هذا ـ و اشاره به سر او كرد ـ فَتَخضَب منها هذه ـ و اشاره به محاسن او نمود ، و نيز به ثبوت رسيده است كه گفت : أتعلم من اشقي الاوَّلين؟ قال : نعم ، عاقر الناقة . فقال له : أتعلم من أشقي الاخرين؟ قال : لا قال : من يضربك ههنا ، فيخضب هذه . آنگاه ابن أبي الحديد بعد از شرح مختصري گويد : و اگر تو بگوئي : بنابراين گفتار او را كه به ابن ملجم گفت : أريد حِباء و يريد قتلي ـ عذيرَك من خليلك من مراد» را چه ميكني؟ و گفتار شيعۀ خالص وي را كه به او گفت : فَهلاً تقتله؟ و حضرت فرمود : فيكف أقتل قاتلي؟ و گاهي فرمود : إنَّه لم يقتلني فكيف أقتل من لم يقتل؟ را چه ميكني؟ و چگونه حضرت به مرغابيهايي كه در پشتش در مسجد صحيه ميزدند در شب ضربت ابن ملجم گفت : دَعُوهنّ فإنّهن نوائح؟ و چگونه در آن شب گفت : إنّي رأيت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فشكوت اليه و قلتُ : ما لقيتُ من اُمَّتك من الاود و اللّدد؟ فقال : ادع الله عليهم فقلت : اللهمّ أبدلني بهم خيراً منهم و أبدلهم بي شراً منّي؟ و چگونه گفت : إنّي لااُقتل محارباً و إنّما اُقتل فتكاً و غيلة؟ يقتلني رجل خامل الذّكر . و از آن حضرت در اين باب آثار بسياري رسيده است؟ من ميگويم : تمام اين آثار و اخبار دلالت ندارند بر اينكه أميرالمؤمنين عليه السّلام امر مرگش را به طور مشروح و مفصل از جميع جهات ميدانسته است . آيا نميبيني كه : در آثار و اخبار چيزي كه دلالت كند بر آنكه وقت و زماني را كه در آن كشته ميشده است بعينه ميدانسته و يا مكاني را كه در آنجا كشته ميشده بعينه ميدانسته است وارد نشده است؟ أقول : ابن أبي الحديد در اينجا شرحي داده است كه بعضي از آن محل نظر است .
[245] ـ «طبقات» ج 3 ، ص 35 . و اين آيه ، آيۀ 190 از سورۀ 2 : بقره است : «و زيادهروي و عدوان مكنيد كه خداوند متجاوزان را دوست ندارد» . و اين روايت را سبط ابن جوزي در «تذكره» ص 101 از «طبقات» ابن سعد روايت كرده است و نيز ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 81 آورده است .
[246] ـ «تذكرة خواصّ الامّة» ص 100 و ص 101 . و روايت 2 را از ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 82 از أبوعثمان مازني روايت كرده است كه علي عليه السّلام اين ابيات را انشاء كرد .
[247] ـ «تذكرة خواصّ الامّة» ص 100 و ص 101 . و روايت 2 را از ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 82 از أبوعثمان مازني روايت كرده است كه علي عليه السّلام اين ابيات را انشاء كرد .
[248] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 647 .
[249] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 646 تا ص 648 و از طبع حروفي ، ج 42 ، ص 190 تا ص 199 .
[250] ـ «بحار الانوار» از طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 467 و از طبع حروفي ، ج 42 ، ص و ص194و195 .
[251] ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 79 .
[252] ـ علاّمۀ أميني در «الغدير» ج 6 ، ص 268 و ص 369 آورده است كه حافظ عاصمي در «زين الفتي» در شرح سورۀ هل أتي از أبوطفيل تخريج كرده است كه او گفت : چون أبوبكر فوت كرد ، ما بر جنازۀ او براي نماز حضور يافتيم و پس از آن به نزد عمر بن خطّاب آمده و با او بيعت كرديم . و چند روزي مرتبا در مسجد رفت و آمد داشتيم تا او را أميرالمؤمنين خواندند . روزي كه ما در نزد وي نشسته بوديم يك نفر از يهوديان مدينه كه ميگفتند او از اولاد هارون برادر موسي عليه السّلام است وارد شد و آمد تا در مقابل عمر درنگ كرد و گفت : اي أميرالمؤمنين ، كدام يك از شما داناتر است به پيغمبران و به كتاب پيغمبرتان كه من از او هر چه ميخواهم بپرسم؟ عمر اشاره كرد به سوي أميرالمؤمنين عليبن أبيطالب و گفت : اين أعلم است به پيامبر ما و به كتاب پيامبر ما . يهودي گفت : آيا اين طور است اي علي؟ علي عليه السّلام گفت : بپرس از هر چه اراده داري . يهودي گفت : من از سه چيز ميپرسم . حضرت فرمود : چرا نميگويي از هفت چيز؟ يهودي گفت : من از سه چيز ميپرسم ، اگر در پاسخ درست آمدي از يك چيز ديگر ميپرسم . و اگر خطا كردي هيچ از تو نميپرسم . (آنگاه روايت را با سؤالها و پاسخها بيان ميكند تا در آخرش ميگويد) تا اينكه ميگويد : علي به او گفت : بپرس . گفت : به من بگو : وصي محمّد چقدر در ميان مردم بعد از او زندگي ميكند؟ و ميميرد يا كشته ميشود؟ علي عليه السّلام گفت : اي يهودي ، بعد از پيغمبر سي سال زندگي ميكند . و در اين حال اشاره كرد به سر خود و گفت : اين با خون اين خضاب ميشود . يهودي از جاي برجست و گفت : أشهد أن لااله إلاّ الله و أنَّ محمّداً رسولُ الله .
[253] ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 79 .
[254] ـ در «قاموس» گويد : تَجَوْب قبيلهاي است از حِمير كه از آنها است ابن ملجم تَجَوبي قاتل أميرالمؤمنين عليه السّلام .
[255] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 79.
[256] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 80 و ص 81 . ابن حَجَر هيتمي در «الصواعق المحرقة» ص 80 از «مستدرك» از سدّي روايت كرده است كه : كَان ابن ملجم عشق امرأة من الخوارج يقال لها نظام ، فنكحها و أصدقها ثلاث آلاف در هم و قتل عليّ . و في ذلك يقول الفرزدق : فلم أر مهراً ساقه ذو سماحة كمهر نظام بَيِّن غير معجم . (و في رواية : من فصيح و أعجم) ثلاثة آلاف و عبد و قينّة ـ و ضرب عليّ بالحسام المصمّم ـ فلا مهر أعلي من عليِّ و إن علا ـ و لا فتك إلاّ دون فتك ابن ملجم . و در «صواعق» حروفي ص 135 در هر دو مورد «قطام» ضبط نموده است .
[257] ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 81 .
[258] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 82 .
[259] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[260] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[261] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[262] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[263] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[264] ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[265] ـ در «الغدير» ج 4 ، از ص 341 تا ص 371 در احوال ملك صالح : طالع بن رُزَيك متولد 495 و شهدي در 556 بحث كرده و پنج غديريه از او نقل كرده است كه همگي جالب و راقي است . اصل او از شعيان عراق است . در زمان حكومت فاطميون در مصر وزير شد و خدمت كرد
[266] ـ «الميزان في تفسير القرآن» ج 19 ، ص 216 و ص 217 .
[267] ـ آية الله سيّد حسن صَدر در كتاب «الشيعة و فنون الاسلام» ص 49 گويد : و قبل از شروع در تقدم شيعه در علوم قرآن ناچاريم از تذكر اين نكته كه أميرالمؤمين علي بن أبيطالب عليه السّلام در تقسيم علوم قرآن مقدم بر همه بودهاند ، زيرا كه ايشان شصت از انواع علوم قرآن را الام فرموده و براي هر يك از آنها مثالي بخصوصه ذكر نمودهاند . و اين در كتابي است كه ما از او با عدۀ طرقي كه روايت ميكنيم تا امورز در دست ما باقي است . و به عنوان اصل براي هر كس كه در انواع علوم قرآن چيزي نوشته است به حساب ميآيد .