ص277
و از جمله علوم، علم فلسفه و حكمت است كه در اين باره حكماء و فلاسفه به ظهور آمدند و أميرالمؤمنين عليه السّلام بر تمامي ايشان رجحان و برتري دارد.
از گفتار اوست: أَنَا النُّقطَةُ أنَا الْخَطُّ، أنَا الخَطُّ أنَا النُقْطَةٌ، أَنَا النُقْطَةُ وَ الخَطُّ «من نقطه هستم من خطّ هستم، من خطّ هستم من نقطه هستم، من نقطه و خطّ هستم».[342]
و در تفسير و بيان اين جملات، جماعتي گفتهاند: قدرت اصل است، و جسم حجاب قدرت است، و صورت حجاب جسم است. چون نقطه اصل است و خطّ حجاب آن و مقام آن است، و حجاب غير از جسد ناسوتي است.
و چون از عالم عِلوي از آن حضرت سؤال نمودند در پاسخ گفت: صُوَرٌ عَاريةٌ عَن المَوادّ، عَالِيَةٌ عَنِ القُوَّةِ وَالاستِعدَادِ، تَجَلَّي لَهَا فَأشْرَقَتْ، وَ طَالَعَها فَتَلالاتْ، وَ ألْقَي فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأظْهَرَ فِيهَا أفْعَالَهُ، وَ خَلَقَ الإنسَانَ ذَا نَفسٍ نَاطِقَةٍ إن زَكَّاهَا بِالعِلْمِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أوَايِلِ عِلَهِهَا، وَ إذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الاضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدادَ[343] «صورتهائي هستند عاري از مادّه، و برتر از اينكه تماميّت و كمال آنها با قوّه و
ص278
استعداد باشد. خداوند در آنجا تجلّي كرد و ظهور نمود، پس آنها درخشيدند و روشن شدند، و آنها را با طلعت خود نگريست، پس آنها متلالا شدند و جلوه نمودند. و در هويّت و ماهيّت آنها مثال و نمونهاي از خود را انداخت، بنابراين افعال خود را از آنها ظاهر نمود. و انسان را صاحب نفس ناطقه آفريد كه اگر آن نفس را با علم رشد و نما دهد، آن نفس ناطقه با جوهرهاي علل اوليّۀ خود مشابهت پيدا ميكند. و اگر مزاجش را معتدل نمايد و از صفات و افعال مضادّۀ با نفس خود دوري گزيند، تحقيقاً با هفت آسمان مستحكم و مُتقَن در فعل و صفت و عمل مشاركت خواهد نمود».
أبو علي سينا گويد: لَمْ يَكُن شُجَاعاً فَيْلَسُوفاً قَطُّ إلاّ عَلِيُّ عليه السّلام «هيچگاه مرد شجاع و فيلسوفي نيامده است مگر عليّ بن أبيطالب عليه السّلام».
سيّد شريف رضي گويد: مَن سَمِعَ كَلَامَهُ لَا يَشُكُ أنَّهُ مَن قَبَعَ فِي كَسْرِ بَيْتٍ أو انْقَطَعَ فِي سَفِحِ جَبَلٍ لَا يَسْمَعُ إلاّ حِسَّهُ، وَ لَا يَرَي إلاّ نَفْسَهُ. وَ لَا يَكَادُ يُوقِنُ بِأنَّهُ كَلَامُ مَن يَتَغَمَّسُ فِي الحَرْبِ، مُصلِتاً سَيْفَهُ فَيَقُطُّ الرِّقَابَ وَ يُجَدِّلُ الابْطَالَ، وَ يَعُودُ بِهِ يَنْطُفُ دَماً، وَ يَقْطُرُ مُهَجاً، وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ زَاهِدُ الزُّهَادِ، وَ بَدَلُ الابْدَالِ. وَ هَذِهِ مِن فَضَائِلِهِ العَجِيبَةِ وَ خَصَائِصِهِ الَّتِي جَمزعَ بِهَا بَيْنَ الاضْدَادِ.[344] «كسي كه گفتار علي را بشنود شك نميآورد كه آن گفتار، كلام كسي است كه در گوشۀ خيمهاي سر به گريبان فكرت فرو برده
ص279
و يا در دامۀ كوهي از جمعيّت و مردم منزوي و منقطع شده به طوري كه غير از حسّ خود چيزي را نميشنود و غير از خودش كسي را نميبيند. و هيچگاه باور نميكند كه اين گفتار، كلام كسي است كه در درياي زخار و در بحر موّاج جنگ فرو ميرود، شمشير خود را از غلاف بيرون كشيده گردنهاي پهلوانان را از عرض ميپراند و شجاعات روزگار را به زمين ميكوبد، و به خاك و خون ميكشد. و با آن شمشير كه بر ميگردد، از آن خوي فجّاري كه ريخته روان است و خون دلهاي متعدّيان و متجاوزان از آن ميچكد. و با وجود اين وصف، او خلاصۀ زاهدان و زبدۀ تاركان روزگار است كه زهد كسي به گرد او نميرسد و قدوه و مقتداي أبدال است از أولياء الله. و اين از فضائل عجيب و خصائصي است كه او با آنها جمع بين اضادا نموده و صفات متضادّۀ الهيّه را بدين وسيله در نفس شريف خود گرد آورده است».
سوسي گويد:
وَ فِي كَفِّهِ سَبَبُ المَوْتِ الوَفِيِّ فَمَنْ عَصَاهُ مَدَّ لَهُ مِن ذَلِكَ السَّبَ1
فِي فِيهِ سَيْفٌ حَكَاهُ سَيْفُ رَاحَتِهِ سِيَّانِ ذَاكَ وَ ذَا فِي الخَطْبِ وَ الخُطَبِ2
لَو قَالَ لِلْحَيِّ مُتْ لَمْ يَحْيَ مِن رَهَبٍ أوْ قَالَ لِلْمَيْتِ عِشِ مَا مَاتَ مِن رُعُبِ3
أوْ قَالَ لِلَّيلِ كُنْ صُبْحاً لَكَانَ وَ لَو لِلشَّمْسِ قَالَ اطْلُعِي بِاللَّيْلِ لَمْ تَغِب4
أوْ مَدَّ كَفًّا إلَي الدُّنيَا لِيَقْلِبَهَا هَانَت عَلَيْهِ بِلَا كَدٍّ وَ لَا تَعَب5
ذَاكَ الإمَامُ الَّذِي جِبرِيلُ خَادِمُهُ إنْ نَابَ خَطْبُ نِيبَ عَنْهُ وَ لَا يَنْب6
وَ عَرْرَيَائِيلُ مِطوَاعٌ لَهُ فَمَتَي يَقُلْ أمِتْ ذَا يُمِتْ أو هِبهُ لِي يَهَبِ7
رِضوَانُ رَاضٍ بِهِ مَوْلَي وَ مَالِكُ مَمْلُوكُ يُطِيعَانِهِ فِي كُلِّ مُنتَدَب8
1 ـ «در كف دست او علّت و سبب مرگ جان ستان است، پس كسي كه مخالفت او كند براي وي از آن سبب به سوي او ميكشاند.
2 ـ در دهان او شمشيري است كه شمشير دست او از آن حكايتي دارد. اين دو شمشير با همديگر هيچ تفاوتي ندارند و از هر جهت يكسانند: آن در خطبهها و خطابهها، و اين در امور مهم و معارك كارزار و گيرودار رزمها و نبردها.
ص280
3 ـ اگر به شخص زنده بگويد: بمير، از وحشت و دهشت زنده نميماند. و اگر به مرده بگويد: زندگي كن، از ترس نميميرد.
4 ـ يا اگر به شب بگويد: صبح باش، صبح ميباشد. و اگر به خورشيد در وقت شب بگويد: طلوع كن، غائب نميشود.
5 ـ يا اگر دست خود را به سوي دنيا دراز كند تا آن را زير و زبر كند، بدون تحمّل رنج و سختي براي او آسان ميشود.
6 ـ آن مرد، امامي است كه جبرائيل خادم اوست. اگر امر مهمّي رخ دهد، جبرائيل از او نيابت ميكند و او نيابت نميكند.
7 ـ و عزرائيل مطيع و منقاد فرمان اوست، پس هر وقت به او بگويد: اين را بميران، ميميراند، يا او را به من ببخش، ميبخشد.
8 ـ رِضوان(فرشتۀ خازن بهشت) پسنديده است و راضي شده است كه او مولي و صاحب اختيار وي باشد. و مالك (فرشتۀ پاسدار دوزخ) مملوك اوست، و اين دو فرشته در هر امري كه روي آورد مطيع و فرمانبردار او هستند».
و از جملۀ علوم، علم هندسه و محاسبات رياضي است، كه از اينجا مهندسين برخاستهايد. و أميرالمؤمنين عليه السّلام أعلم آنهاست. در اينجا ابن شهرآشوب داستان دو نفر مردي كه در زمان عمر نشسته بودند و از جلوي آنها غلامي را كه به غُل و زنجير بسته بودند عبور دادند و يكي از آنها ميگويد: اگر وزن اين غل، فلان مقدار نباشد زن من مطلّقه باشد. و ديگري بر خلاف مقداري كه اوّلي ذكر كرده بود سوگندي به همان منوال ميخورد. و مطلب را به نزد عمر بردند و عمر گفت: اين دو مرد از زنان خود دوري كنند، و أميرالمؤمنين عليه السّلام كيفيّت توزين آن غل و قيد را مشخّص نمود، بيان ميكند. و پس از آن داستان مردي كه قسم خورده بود فيل را وزن كند، و طريق توزين آن را توسط حضرت بيان ميكند
ص281
كه موجب تعجّب عمر ميشود.[345]
آنگاه ابن شهرآشوب گويد: وَ يُقَالُ وَضَعَ كَلَكاً وَ عَمِلَ المِجْدَافَ وَ أجْرَي عَلَي الفُراتِ أيَّامَ صِفِّينَ «و گفته ميشود كه در روزهاي جنگ صفّين براي عبور از فرات، آن حضرت اختراع كَلَك و مجداف را نمود تا بدين وسيله از شطّ فرات بگذرد».
) كَلَك يك نوع مركَبي است كه فقط در نهرهاي عراق ميباشد. و مِجداف پاروي قايق و سفينه است كه عبارت است از چوب طويلي كه يك سر آن را پهن و گسترده ميسازد.(
و از جملۀ علوم، علم نجوم است و أميرالمؤمنين عليه السّلام با فهمترين و زيركترين آنهاست.
سعيد بن جُبَير گويد:[346] دهقاني به استقلال أميرالمؤمنين عليه السّلام آمد ـ و در
ص282
روايت قَيس بن سعد آمده است كه او نامش مَزجان بن شاشوا (مَرْخان بن شاسوا ـ نسخۀ بدل) بود ـ. اين مرد از مدائن تا جِسر بوران به استقبال حضرت شتافت و گفت: يَا أميرُالْمؤمنين، تَنَاحَسَتِ النُّجومُ الطَّالِعَاتُ، وَ تَنَاحَسَتِ السُّعُودُ بِالنُّحُوسِ. فَإذَا كَانَ مِثْلُ هَذَا اليَوْمِ وَجَبَ عَلَي الحَكِيمِ الاخْتِفَاءُ. وَ يَوْمُكَ هَذَا يَوْمُ صَعْبٌ قَدِاقْتَرَنَ فِيهِ كَوْكَبَانِ، وَانْكَفَي فِيهِ المِيزَانُ، وَ انْقَدَحَ مِن بُرْجِكَ النِّيرانُ، وَ لَيْسَ الْحَرْبُ لَكَ بِمَكَانٍ «ستارگان طلوع كننده به نحوست و واژگوني كشيده شدهاند، و سعد و ميمنت به واسطۀ نحوست آنها به نحوست و واژگوني گرائيده است. بنابراين در مثل چنين روزي واجب است بر شخص حكيم و دانشمند كه مختفي و پنهان شود. و اين روز تو روز سختي است كه دو ستاره با همديگر اقتران پيدا كردهاند، و ميزان در اين روز برگشته و متشتّت و متفرّق شده است، و از برج تو آتش ميبارد، و جنگ و كارزار براي تو صلاح نيست».
أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: أيُّهَا الدِّهْقَانُ المُنبيءُ بِالآثارِ المُخَوِفُ (المُحَذِّرُ ـ خ ل) مِنَ الاقْدَارِ، مَا كَانَ البَارِحَةَ صَاحِبُ المِيزَانِ؟ وَ فِي أيِّ بُرْجٍ كَانَ صَاحِبُ السَّرَطَانِ؟ وَ كَمِ الطَّالِعُ
ص283
مِن الاسَدِ (المَطَالِع ـ خل)؟ وَالسَّاعاتُ مِنَ الحَرَكَاتِ (المُحَرَّكَاتِ ـ خل)؟ وَ كَمْ بَيْنَ السَّرَارِي وَالذَّرَارِي؟ «اي دهقاني كه از جريان حوادث و وقايع خبر ميدهي و از قضا و قدر ميترساني، بگو ببينم ديشت ستارگاني كه در برج ميزان بودند و يا ستارگاني كه در آنجا پيوسته هستند كدام دسته از ستارگان بودند؟ و ستارگاني كه در برج سرطان بودند و يا در آنجا پيوسته هستند در كدام برج قرار داشتند؟ و ستارگاني كه از برج أسَد طلوع كردهاند چند عدد ميباشند؟ و چند ساعت از زمان طلوع ساير ستارگان سيّارات ميگذرد؟ و چقدر فاصلۀ بين طلوع ستارگان كم نور و پنهان، و ستارگان درشت و روشن وجود دارد»؟
دهقان گفت: بايد نظر به اُصطرلاب (اُصطُلاّب ـ خ ل) كنم. (و در «احتجاج» است كه دست خود را به سوي آستينش برد و اسطرلابي را از آنجا بيرون آورد كه در آن نگاه كند).
أميرالمؤمنين عليه السّلام تبّسمي نمود و به او گفت: وَيْلَكَ يَا دِهْقَانُ، أنتَ مُسَيِّرُ الثَّابِتَاتِ؟ أمْ كَيْفَ تَقْضِي عَلَي الجَارِيَات؟ وَ أَينَ سَاعَاتُ الاسَدِ مِنَ المَطَالِعِ؟ وَ مَا الزُّهرَةُ مِنَ التَّوَابِعِ[347] وَالجوَامِعِ؟ وَ مَا دَوْرُ السَّرَارِي المُحَرَّكَاتُ؟ وَ كَمْ قَدْرُ شُعَاعِ المُنِيرَاتِ؟ وَ كَمِ التَّحْصِيلُ بِالغُدُواتِ؟ «اي واي بر تو اي دهقان، تو هستي كه ستارگان ثوابت را گردش ميدهي؟ بلكه چگونه تو بر ستارگان سيّارات حكم ميدهي؟ و ساعات طلوع ستارگان برج أسد در ميان طلوع ساير ستارگان كدام است؟ و نسبت ستارۀ
ص284
زهره با توابع و جوامع چيست؟ و دور و گردش ستارگان برج كم نور و پنهان از ستارگان سيّاره و متحرّك چقدر است؟ و اندازۀ شعاع ستارگان نوردهنده چه مقدار است؟ و چقدر ستاره در بين الطلوعينها (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) طلوع ميكنند»؟
دهقان گفت: من به اين مطالب علم ندارم اي أميرالمؤمنين. أميرالمؤمنين عليه السّلام به او گفتند: يَا دِهْقَانُ، هَلْ نَتَجَ عِلْمُكَ أنِ انْتَقَلَ بَيْتُ مَلِكِ الصَّبِينِ؟ وَاحْتَرَقَت دُورٌ بِالزَّنجِ؟ وَ خَمَدَ بَيْتُ نارِ فَارِسَ؟ وَانهَدَمَت مَنَارَةُ الهِندِ؟ وَ غَرِقَتْ سَرانَدِيبُ؟ وَانقَضَّ حِصنُ الاندلُسِ؟ وَ نَتَجَ (فتح ـ خ ل) بِتُرُكُ الرُّومِ بِالرُّومِيَةِ؟ «اي دهقان آيا علم تو به اين مقدار رسيده است كه بداني و بفهمي كه خانۀ پادشاه چين بجاي دگر انتقال يافته است؟ و خانههايي در زنگبار طمعۀ حريق واقع شده است؟ و آتشكدۀ فارس خاموش گرديده است؟ و منارۀ هند منهدم گرديده است؟ و شبه جزيرۀ سرانديب در زير آب فرو رفته است؟ و ديوار قلعهاي دور اُندلُس شكاف خورده و شكسته است؟ و رئيس و قائد روم در اثر ازدواج با زن رومي اولاد آورده است»؟
ص285
و در روايتي است كه: البَارِحَةَ وَقَعَ بَيْتُ بِالصِّينِ، وَانفَرَجَ بُرجُ مَاجِينَ، وَ سَقَطَ سُورُ سَرَانديبَ، وَانْهَزَمَ بِطريقُ الرُّومِ بِأرمِينيَّةِ، وَ فُقِدَ دَيَّانُ اليَهُودِ بِإيلَةَ، وَ هَاجَ النَّمْلُ بِوادِي النَّمْلِ، وَ هَلَكَ مَلِكُ إفرِيقِيَّةِ. أكنتَ عَالِماً بِهَذَا؟ قَالَ: لَا يَا أميرَالمؤمنِينَ «ديشب خانهاي در چين فرو ريخت، برج ماچين شكاف برداشت و در آن ثُلمهاي پيدا شد، ديوار دور سرانديب سقوط كرد، قائد و رئيس بيش از ده هزار نفر از روميان به أرمنيّه گريخت، بزرگ عالم يهود در شهر إيلَه از دنيا رفت، در وادي و صحراي مورچگان، مورچگان به حركت آمدند و پادشاه افريقا هلاك شد. آيا تو به اين مطالب عالم بودي؟ دهقان گفت: نه اي امير مؤمنان».
و در روايتي است كه: أظُنُّك حَكَمْتَ بِاختِلَافِ المُشتَرِي وَ زُحَلُ إنَّمَا أنَارَ لَكَ فِي الشَّفَقِ، وَ لَاحَ لَكَ شُعَاعُ المِرِيخِ فِي السَّحَرِ، وَاتَّصَلَ جِرْمُهُ بِجِرمِ القَمَرِ «من چنين ميدانم كه تو به واسطۀ رفت و آمد مشتري حكم نمودي، و اينست و جز اين نيست كه زحل در شفق براي تو اين اختلاف روشن ساخت، و از براي تو شعاع مرّيخ در وقت سحر پديدار شد، و جرم مريّخ به جرم ماه متّصل شد.».
سپس أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: البَارِحَةَ سَعَدَ سَبْعُونَ ألفَ عَالَمٍ، وَ وُلِدَ فِي كَلِّ عَالَمٍ سَبْعُونَ ألفاً. واللَّيلَةَ يَمُوتُ مِثْلُهُم وَ هَذَا مِنْهُم ـ وَ أومَي بِيَدِهِ إلَي سَعدِبنِ مَسْعَدَةَ الحَارِثِي وَ كَانَ جَاسُوساً لِلخَوارِجِ فِي عَسْكَرِهِ ـ فَظَنَّ المَلْعُونُ أنَّهُ يَقُولُ: خُذُوهُ، فَأخِذَ بِنَفْسِهِ فَمَاتَ. فَخَرَّ الدهْقَانُ سَاجِداً. فَلَمَّا أفَاقَ، قَالَ أميرالمؤمنين: أَلَمْ اُرَوِكَ مِن عَيْنِ التَّوفِيقِ؟ قَالَ: بَلَي. فَقَالَ: أنَا وَ صَاحِبِي لا شَرْقِيُّونَ وَ لَاغَربِيُّونَ، نَحْنُ نَاشِئَةُ القُطْبِ وَ أعْلَامُ الفُلْكِ.
أمَّا قَوْلُكَ انْقَدَحَ مِن بُرْجِكَ النِّيَرانُ، فَكَانَ الوَاجِبُ أن تَحْكُمَ بِهِ لِي لَا عَلَيَّ. أمَّا نُورُهُ وَ ضِيَاؤُهُ فَعِندِي، وَ أَمَّا حَرِيقُهُ وَ لَهَبُهُ فَذَهَبَ عَنِّي. وَ هَذِهِ مَسأَلَةُ عَمِيقَةُ اِحْسِبْهَا إن كنتَ حَاسِباً.[348]
ص286
«ديشب هفتاد هزار عالم به يُمن و بركت رسيدند و در هر عالمي هفتاد هزار طفل متولّد شد. و امشب به همان مقدار ميميرند و اين مرد از آنان است ـ و با دست خود اشاره كرد به سعد بن مسعدة حارثي كه از خوارج بود و در لشكر او به عنوان جاسوسي وارد شده بود ـ آن ملعون چنين پنداشت كه آن حضرت ميگويد: بگيرند او را. پس خود بخود جان وي گرفته شد و مُرد. دهقان كه اين جريان را مشاهده كرد به روي زمين به سجده افتاد. چون به حال آمد. أميرالمؤمنين عليه السّلام به او گفت: ميخواهي من تو را از سرچشمۀ توفيق سيراب كنم؟ گفت: آري. أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: و من و رفيقم و مصاحبم (رسول خدا) نه شرقي هستيم و نه غربي، ما از قطب به وجود آمدهايم و نشو و نما يافتهايم، و ما نشانهها و علائم حركت افلاك و مدار ستارگان ميباشيم، آنها به وجود ما حركت دارند.
امّا اينكه تو گفتي: از برج تو آتش تراوش دارد. در اينصورت بايد بر لَهِ من حكم كني نه بر عَلَيه من !زيرا نور و تابشش براي من است و در نزد من، و آتش و لهيبش از من رفته است و اين مسأله، مسألۀ عميقي است، حساب آن را بكن اگر حسابگر هستي ». فَقَالَ الدِّهْقَانُ: أشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، وَ أَنَّكَ عَلِيُّ وَلِيُّ اللهِ.[349] «دهقان گفت: گواهي ميدهم كه هيچ معبودي جز الله نيست، و اينكه محمّد رسول خداست، و اينكه تو علي وليّ خدائي».
ص287
تقدّم أميرالمؤمنين عليه السّلام در علم حسابو كيميا
از جملۀ علوم، علم حساب است كه حسابگران عالم اين علماند و أميرالمؤمنين عليه السّلام بزرگترين نصيب را از اين علم داشته است.
ابن أبي ليلي گويد: دو مرد در سفر بودند و صبحانه ميخوردند. با يكي از آنها پنج رغيف (گردۀ) نان بود و با ديگري سه رغيف. شخص سومي آمد و با آنها
ص288
هم غذا شد و در مقابل آنچه كه خورده بود به آنها هشت درهم داد. آن دو نفر در تقسيم آن با هم نزاع كردند و براي فصل خصومت حضور أميرالمؤمنين عليه السّلام آمدند.
حضرت به آنها گفتند: اين امري است كه در آن حقارت و پستي است و نزاع و خصومت در آن نيكو نيست و صلح در آن بهتر است. آن كه صاحب سه رغيف بود، از مصالحه امتناع نمود و گفت: بايد به قضاء حتمي و تعيين مقدار واقعي در بين ما حكم كني.
حضرت گفتند: حالا كه تو راضي نميشوي مگر به حكم واقعي حتمي، براي تو يك درهم است و براي رفيقت هفت درهم. آيا از براي تو سه قرص و از براي رفيقت پنج قرص نبوده است؟ گفت: آري.
حضرت گفتند: اين مجموعاً بيست و چهار ثلث ميشود. تو از اين مقدار هشت ثُلث خوردهاي و ميهمان هم هشت ثلث خورده است. و چون به شما دو نفر هشت درهم داده است، براي رفيقت هفت درهم و براي تو يك درهم است.[350]
تقدّم أميرالمؤمنين عليه السّلام در علم كيميا
و از جملۀ علوم، علم كيمياست و أميرالمؤمنين عليه السّلام حظّ بيشتري در اين فن از كيمياگران داشته است. و چون از او دربارۀ اين صنعت پرسش شد. فَقَالَ: هِيَ اُختُ النُّبوَّةِ، وَ عِصْمَةُ المُرُوَّةِ، وَالنَّاسُ يَتَكَلَّمونَ فِيهَا بِالظَّاهِرِ، وَ إنِّي لاعْلَمُ ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا، هِيَ وَاللهِ مَا هِيَ إلَّا مَاءٌ جَامِدٌ، وَ هَواءٌ رَاكِدٌ، وَ نَارٌ جَائِلَةٌ، وَ أرْضُ سَائِلَةٌ.
«حضرت گفتند: كيميا، خواهر و عِدل نبوّت است، و پاسدار و نگهبان مردانگي و مروّت. مردم دربارۀ صنعت آن سخن از ظاهر ميگويند، و حقاً و تحقيقاً من به ظاهر آن و باطن آن علم دارم. سوگند به خدا كه كيميا نيست مگر آب جامد،
ص289
و هواي راكد، و آتش دوّار و متحرك، و زمين روان».
و در اثناي خطبۀ آن حضرت از وي پرسيدند: آيا كيميا بوده است؟ فرمود: بوده است و اينك نيز هست. پرسيدند: از چه چيز است آن؟ فَقَالَ: إنَّهُ مِنَ الزَّيبَقِ الرَّحْرَاجِ، وَ الاسْرُبِ وَالزَّاجِ، وَالحَدِيدِ المُزْعَفَرِ، وَ زَنْجَارِ النُّحَاسِ الاخْضَرِ الخَوَرِ (الحبور ـ خ ل) إلاّ تَوَقَّفَ عَلَي عَابِرهِنَّ «حضرت گفتند: كيميان از جيوۀ لغزنده، و اسرب، و زاج، و آهن رنگ شده به زعفران، و زنگارِ مس: زنگار سبزر رنگ و سست، است اگر بستگي بر اعتبار كننده سنجندۀ آنها نداشته باشد».
به آنحضرت گفته شد: فهم و ادراك ما به اين مطالب نميرسد. فَقَالَ: اجْعَلُوا البَعْضَ أرضاً، وَاجْعَلُوا البَعْضَ مَاءً، وَأفْلِحُوا الارضَ بِالمَاءِ، وَ قَدْتَمَّ «حضرت گفتند: بعض از اين مواد را زمين قرار دهيد و بعضي از آنها را آب، آنگاه زمين را به واسطۀ آب بشكافيد. در اين صورت مسأله تمام است.»
به آنحضرت گفته شد: بر اين مطلب نيز براي ما اي أميرالمؤمنين توضيح بيشتري بده. فَقَالَ: لَا زِيَادَةَ عَلَيْهِ، فَإنَّ الحُكَمَاءَ القَدَمَاءَ مَا زَادُوا عَلَيهِ كَيْمَا يَتَلَاعَبَ بِهِ النَّاسُ «حضرت گفتند: بر آنچه گفته شد توضيح بيشتري نيست، زيرا قدماي از حكيمان بر اين مطلب توضيح بيشتري ندادهاند به جهت اينكه اين صنعت بازيچۀ دست مردم قرار نگيرد».[351]
ص290
ابن رَزّيك أبوالطَّلايع گفته است:
عَلِيُّ الَّذِي قَد كانَ نَاظِرُ قَلْبِهِ يُرِيهِ عِيَاناً مَاوَراءَ العَوَاقِبِ1
عَلِيُّ الَّذِي قَدْ كَانَ أفْرَسَ مَن عَلَا عَلَي صَهَوَاتِ الصَّافِنَاتِ الشَّوَارِبِ2
ص291
1 ـ «علي است آن كه چشم دلش به او بالعيان و المشاهدة ماوراء عواقب و امور نيامده را نشان ميدهد.
2 ـ علي است آن كه در فنّ اسب سواري از تمام كساني كه برفراز زين اسبهاي لاغر اندامي كه در وقت ايستادن بر روي سه پاي خود ميايستند و گوشۀ سُم پاي چهارم را به زمين اشاره ميكنند (كه از انواع و اقسام اسبها ممتازتر و نشستن بر روي آنها مشكلتر است) مينشينند، ماهرتر است.
از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام ميگفتند: إذَا كَانَ الغُلَامُ مُلتَاثَ الادْرَةِ، صَغِيرَ الذَّكَرِ، ساكِنَ النَّظَرِ، فَهُوَ مِمَّنْ يُرْجَي خَيْرُهُ، وَ يُؤمِنُ شَرُّهُ. وَ إذَا
ص292
كَانَ الغُلَامُ شَدِيدَ الادْرَةِ، كَبِيرَ الذَّكَرِ، حَادَّ النَّظَرِ، فَهُوَ مِمَّنْ لَا يُرْجَي خَيْرُهُ، وَ لَا يُؤمَنُ شَرُّهُ «اگر پسر بچه، خصيههايش بهم نپيچيده و سست و آويزان باشد و آلتش كوچك باشد، و نگاه كردن او آرام و ساكن باشد، از كساني است كه اميد خير دربارهاش ميرود و از شرّ او مصون ميباشند. و اگر پسر بچه خصيههايش محكم و شديد باشد، و آلتش بزرگ باشد، و نگاه و نظر او تند باشد، از كساني است كه اميد خير در او نميرود، و از شرّش مصون نتوان بود».
و نيز از أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه: طفل چنين اگر ششماهه، و يا هفت ماهه، و يا نُه ماهه متولّد گردد، زنده ميماند و اگر هشت ماهه به دنيا آيد، زنده نميماند.
و نيز از آن حضرت است كه: شير دختر بچّه و بول او از مثانۀ مادرش خارج ميشود، و شير پسر بچه از دو بازو و دو كتف مادرش بيرون ميآيد.
و نيز از آن حضرت است كه: هر كودك، در هر سال، به قدر درازاي پهناي چهار انگشت از انگشتان خود او رشد ميكند.
مردي از أميرالمؤمنين عليه السّلام دربارۀ فرزند سؤال كرد كه: چرا در بعضي از اوقات شبيه پدر و مادر است؟ و در بعضي از اوقات شبيه دائي و عمو؟ حضرت به امام حسن عليه السّلام گفتند: پاسخش را بگوي.
حضرت امام حسن عليه السّلام گفتند: اگر مرد سراغ زن خود رود با نفس آرام و جوارح غير مضطرب، در اين صورت دو نطفه با هم مانند دو نفر كشتيگير كه منازعه ميكنند و هر كدام از آنها ميخواهد بر دگري غالب آيد، كشتي ميگيرند. اگر نطفۀ مرد بر نطفۀ زن غالب شد، طفل شباهت به پدر را پيدا ميكند. وا گر نطفۀ زن بر نطفۀ مرد پيروز شد، طفل شباهت به مادر را پيدا مينمايد.
و اگر مرد سراغ زن رود با نفس پريشان و جوارح مضطرب غير ساكن، در اين صورت اين دو نطفه مضطرب ميشوند و در قسمت راست و يا چپ رَحِم ميافتند. اگر در سمت راست افتادند، بر عروق و رگهاي عموها و عمّههاي واقع ميشوند و شباهت به اعمام پيدا ميكند. و اگر در سمت چپ افتادند، بر عروق و
ص293
رگهاي دائيها و خالهها واقع ميشوند و شباهت به اخوال و دائيها پيدا مينمايد.
در اينحال مرد سائل برخاست و ميگفت: اللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَاتِهِ[352] «خداوند داناتر است جائي را كه رسالات خود را مينهد». و در روايت است كه آن مرد خضر بود.
و از پيغمبر اكرم سؤال شد: چگونه جنين زن ميشود و چگونه مرد ميشود؟ فرمود: دو آب زن و مرد با هم تلاقي ميكنند. اگر آب زن بر آب مرد برتر آيد، زن ميشود. و اگر آب مرد بر آب زن برتر آيد، مرد ميشود.
تقدّم أميرالمؤمنين عليه السّلام در علم اقتصاد و معامله
و از جملۀ علوم، علم معامله است بر روش بازارداري و جريان معاملات و داد و ستدي كه در آنجا صورت ميگيرد. و تجّار و صاحبان بازار معترفند كه أميرالمؤمنين عليه السّلام اصل و شاخص در علوم آنهاست. و اين علم براي غير آن حضرت جز مقدار اندكي به دست نيامده است، تا به جائي كه مشايخ ايشان گفتهاند: اگر علي عليه السّلام فرصت مييافت تا آنچه را از علوم ما ميداند اظهار كند، همۀ ما را در اين باب بينياز ميكرد.
و از فرط حكمت او روايتي است كه اُسامة بن زيد و أبو رافع، در ضمن خبري بيان كردهاند كه: جبرائيل عليه السّلام بر پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم نازل شد و گفت: يا محمّد، هان اينك من تو را بشارت ميدهم به گنجينۀ پنهاني براي ذرّيۀ تو، و داستان تورات را براي آن حضرت بيان كرد كه: جماعتي از اهل يمن آن را ميان دو سنگ سياه يافتهاند و نام آن جماعت را براي رسول الله برد.
چون آن جماعت يَمَني بر رسول خدا وارد شدند پيامبر به آنها گفت:
ص294
همينطور كه هستيد بدون هيچ سخني بوده باشيد تا من شما را از نامهايتان و نامهاي پدرانتان خبردار كنم، و شما تورات را پيدا كردهايد و آن را با خودتان آوردهايد. آن جماعت يَمَني، تورات را به رسول خدا تسليم كردند و اسلام آوردند. پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم تورات را نزد سرش گذارد و خداوند را به اسم خودش خواند، تورات به زبان عربي درآمد. پيامبر آن را گشود و نظري فرمود و آن را به عليّ بن أبيطالب عليه السّلام داد و به او گفت: هَذَا ذِكْرٌ لَكَ وَ لِذُرِيَّتِكَ مِن بَعْدِي «اين پس از من، ذكري است براي تو و راي ذرّيۀ تو».
از أميرالمؤمنين عليه السّلام در قول خدا: رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُم عَليْكَ وَ رُسُلاً لَم نَقْصُصْهُمْ عَلَيكَ.[353] «اي پيامبر ما پيغمبراني را براي تو شمرديم و شرحشان را گفتيم و پيغمبراني را نگفتهايم و شرح احوالشان را بيان نكردهايم» روايت است كه خداوند، پيغمبر سياه پوستي را مبعوث فرموده است و شرح حال وي را براي ما نگفته است.
معاويه به أبو أيّوب انصاري نوشت: أمَا بعَدُ، فَحَاجَيْتُك (فَحَجَّيتُكَ ـ خ ل) بِمَا لَا تَنسَي شَيئاءُ، فَإنَّ الشَّيْاءَ لَا تَنسَي قَاتِلَ بِكْرِهَا وَ لَا أبَا مُخَدِّرِهَا (مُخَدِّرِهَا ـ خ ل) أبَداً «معاويه به ابو أيّوب خبر داده است كه او از كشندگان عثمان است. و آن كسي كه عثمان در نزد او كشته شده است (معاويه) مثل شيباء است. و شبياء هيچگاه كشنده و از بين برندۀ بِكارت خود را فراموش نميكند».[354]
ص295
و از وفور و سرشار بودن علم آن حضرت است كه از منطق طَيْر و گفتار وحوش و جنبدگان، پرده برداشته است. زراره از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتهاند: عُلِمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ عُلِمَهُ سُلَيْمَانُ بنُ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ كُلِّ دَابَّةٍ فِي بَرٍّ أوَ بَحْرِ تعليم داده شده بود، و همچنين به ما زبان هر جنبدهاي چه در خشكي و چه در دريا تعليم داده شده است».[355]
از ابن عبّاس روايت است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتهاند: صداي خروس
ص296
اُذْكُروا الله يَا غَافِلِينَ است: «اي غافلان، خدا را به ياد آوريد». و صداي شيهۀ اسب:
ص297
اللهُمَّ انْصُر عِبَادَكَ المُؤمِنِينَ عَلَي عِبَادِكَ الكَافِرِينَ است: «بار پروردگارا، بندگان مؤمن خودت را بر بندگان كافرت مظفّر فرما». و صداي حِمار أن يَلْعَنَ العَشَّارِينَ است: «خداوندا، گمركچيان و ماليات به ستمگيران را لعنت فرست» و حمار صداي عرعر خود را در چشم شيطان بلند ميكند. و صداي قورباغه سُبْحَانَ رَبِّي المَعْبُودِ المُسَبَّحِ فِي لُجَجِ البِحَارِ است: «مقدس و منزّه است پروردگارم كه معبود است و در ميان قطعات سهمگين آبهاهاي دريا او را تسبيح ميكنند». و صداي قُبره (گنجشك مخصوصي كه در كوهها و بيابانها غالباً منزل دارد) اللهُمَّ العَنْ مُبْغِضِي آلِ مُحَمَّدٍ است: «بار پروردگار من، بر دشمنان آل محمّد لعنت فرست».
عبدي گويد:
وَ عَلَّمَك الَّذِي عَلَّمَ البَرَايَا وَألْهَمَكَ الَّذِي لَا يَعْلَمُونَا1
فَزَادَكَ فِي الوَرَي شَرَفاً وَ عِزًّا وَ مَجْداً فَوْقَ وَصْفِ الواَصِفينا2
1 ـ «اي أميرالمؤمنين به تو تعليم فرمود آن كس كه همۀ خلايق را تعليم كرد و الهام نمود به تو چيزهايي را كه ديگران نميدانند.
2 ـ و به پيرو اين تعليم، در ميان مردم شرف و عزّت و مجد تو را به مقداري كه از توصيف توصيف كنندگان برتر آيد زياد نمود».
سعيد بن طريف، از حضرت صادق عليه السّلام، و أبو اُمامة باهلي، هر دوي آنان از پيغمبر اكرم ضمن خبر طويلي روايت كردهاند ـ و ما عبارت خبر را از أبو امامه نقل ميكنيم ـ كه مردم بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم وارد شدند و او را بر مولودي كه خدا به وي عنايت كرده بود تهنيت گفتند، و سپس مردي در ميان جمعيّت برخاست و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا، ما امروز از علي مطلب عجيبي را ديدهايم.
پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: چه ديدهايد؟
گفتند: ما آمديم تا بر تو سلام كنيم و به مولودت حسين تو را تهنيت بگوئيم،
ص298
علي ما را از تو منع كرد و به ما اعلام كرد كه اينك يكصد و بيست و چهار مَلَك بر پيغمبر نازل شدهاند. ما از احصاء و شمارش او تعداد فرشتگان را در تعجب افتادهايم.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم با تبّسمي رو به علي كرده و گفتند: از كجا دانستي كه تعداد فرشتگان نازل بر من، يكصد و بيست و چهار هزار بوده است؟
علي عليه السّلام عرض كرد: يا رسول الله، من يك صد و بيست و چهار هزار لغت شنيدم، بنابراين دانستم كه تعداد ملائكه يكصد و بيست و چهار هزار است.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: زَادَكَ اللهُ عِلماً وَ حِلْماً يا أباالحسن «اي أبوالحسن خداوند عِلم و حِلم تو را أفزونتر كند».
زمخشري در كتاب «فائق» روايت كرده است كه از شُرَيح قاضي دربارۀ زني پرسيدند كه او را طلاق دادهاند و اينك او يادآوري كرده است كه در يكماه سخ حيض متوالي ديده است.
شريح گفت: اگر سه نفر زن از خاصّان و نزديكان مطّلع بر احوال زن شهادت دهند كه اين زن قبل از طلاقش هم در ماه سه بار حيض ميديده است گفتارش مقبول است.
علي عليه السّلام گفت: قالون (فالون ـ خ ل) (به زبان رومي) يعني اين گفتارت است. و اين در صورتي است كه زن متّهم باشد (يعني در صورت اتّهام به كذب نياز به شهادت است و در غير اتّهام، نيازي نيست)
در «بصائر ا��دّرجات» از سعد قمّي روايت است كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام در وقت آمدن به نهروان در قَطقَطا وارد شند و اهل باد و ريا دور آن حضرت جمع شدند و از سنگيني خراجشان شكايت داشتند و آنها با أميرالمؤمنين عليه السّلام با زبان نَبطي سخن ميگفتند. ايشان گفتند: ما همسايگاني داريم كه زمينشان از ما وسيعتر است و خراجشان كمتر.
أميرالمؤمنين عليه السّلام جوابشان را به زبان نبطي داد كه: زعرا و طائه من زعرا رباه.
ص299
كه معناي آن به عربي اين است: دُخْنٌ صَغِيرٌ خَيْرٌ مِن دُخْنٍ كَبيرٍ. و به فارسي اين است: ارزن ريز بهتر از ارزن درشت است.
و در روايت است كه آن حضرت به دختر يزدجرد گفت: اسمت چيست؟ گفت: جهان بانويه. حضرت به زبان عجمي به وي گفت: اينطور نيست، بلكه اسم تو شهربانويه است.[356]
و أميرالمؤمنين عليه السّلام صداي ناقوس (زنگ كليسا) را تفسير كردهاند.
صاحب كتاب «مصباح الواعظ» و جمهور اصحاب ما از حارث أعورَ و زيد بن صوحانن و صَعْصَعةبن صُوحان و بَراء بن سيرة، و أصبغ بن نُباتَه، وجابربن شَرَحبيل، و محمود بن كَوّاء روايت كردهاند كه أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: ناقوس ميگويد: سُبْحَانَ اللهِ حَقًّا حَقًّا، إنَّ المَوْلَي صَمَدُ يَبْقَي، يَحْلُمُ عَنَّا رِفْقاً رفْقاً، لَو لَا حِلْمُهُ كُنَّا نَشْقَي «سبحان الله، منزّه است خدا حقّا حقاً. مولا صَمَدي است كه باقي ميماند. و بر ما صبر و بردباري از روي رفق و مدارا دارد، اگر حلمش نبود ما بدبخت ميشديم».
حَقًّا حَقًّا صِدقاً صِدْقاً، إنَّ المَوْلَي يُسَائِلُنَا، وَ يُوَافِقُنَا وَ يُحَاسِبُنَا يَا مَوْلَانَا لَا تُهْلِكُنَا. وَ تَدَارَكَنا وَاسْتَخدِمْنَا، وَاسْتَخَلَصَنَا حِلْمُكَ عَنَّا، قَدْ جَرَّانَا عَفوُكَ عَنَّا، إنَّ الدُّنيَا قَدْ غَرَّتُنَا، وَ اشْتَغلَتَنَا وَاسْتَهْوَتْنَا، وَاسْتَلَهَتْنَا وَاسْتَغَوتَنا. يَابنَ الدُّنيَا جَمْعاً جَمْعاً، يَابْنَ الدُّنيَا مَهْلاً مَهْلاً «از
ص300
روي حقّ حقّ و صدق صدق، مولي با ما پرسش و گفتگو دارد، و با ما موافقت ميكند و محاسبه مينمايد. اي مولاي ما، ما را هلاك مگردان و به فرياد ما برس. و ما را درياب و ما را در خدمت خود بگير، حِلم و بردباري تو ما را رها و خلاص كرده است، و عفو مغفرتت ما را جسور و جري نموده است، دنيا ما را فريفته است، و ما را به خود مشغول ساخته و به هواي نفس كشانده، و ما را به لهو و بازي واداشته و ما را اغوا كرده، اي پسر دنيا كه پيوسته جمع ميكني، قدري مهلت بده و آرام بگير». يَابْنَ الدُّنيَا دَقًّا دَقًّا، تُفْنِي الدُّنيَا قَرْناً قَرْناً، مَامِن يَوْمٍ يَمْضِي عَنَّا، إلَّا يَهِْي مِنَّا رَكْناً، قَدْ ضَيَّعْنَا دَاراً تَبْقَي، وَاسْتَوطَنَّا دَاراً تَفْنَي الدُّنيَا قَرْناً قَرْناً كُلاً مَوتاً، كُلاً مَوتاً، كُلاً مَوتاً، كُلاً دَفْناً، كُلاً فِيهَا مَوْتاً كُلاً فَنآءً كُلاً فِيهَا مَوْتاً، نَقلاً نَقْلاً دَفْناً دَفْنَا، يَابنَ الدُّنيَا مَهْلاً مَهْلاً، زِنْ مَا يَأتِي وَزْناً وَزناً، لَوْ لَا جَهْلِي مَا إن كَانَتْ، عِندِي الدُّنيا إلاّ سِجنَا، خَيْراً خَيْراً شَراً شَراً، شَيئاً شَيئاً حُزْناً حُزْناً، مَاذَا مَن ذَاكَمْ ذَا أمْ ذَا، هَذا أسْنَا، تَرْجُو تَنْجُو، تَخْشَي تَرْدَي، عَجِّل قَبْلَ الَمْوتِ الوَزْنَا، مَامِنْ يَوْمٍ يَمْضِي عَنَّا، إلاّ أوْهَنَ مِنَّا رُكْنَا، إنَّ المَوْلَي قَدْ أنْذَرنَا إنَّا نُحْشَرُ غُرْلاً بُهْماً.
«اي فرزند دنيا، با كوبيدن پس از كوبيدن بدان كه دنيا سادات و بزرگان را فاني ميكند، هيچ روزي از ما نميگذرد مگر آنكه دنيا ستوني از ما را خراب ميكند. ما ضايع و خراب نموديم خانۀ باقي را، و وطن گزيديم در خانۀ فاني، فاني ميكند دنيا امّتي را پس از امّتي كه همگي مردهاند، همگي شربت مرگ نوشيدهاند. همگي مردهاند، همگي مدفون شدهاند، همگي در اين دنيا مردهاند و فاني شدهاند، همگي از خانۀ خود به خانۀ گور منتقل شده و دفن گرديدهاند. اي فرزند دنيا، قدري آرام بگير و اوقات آينده را با ميزان درست سنجش كن، اگر جهات من نبود دنيا در نزد من غير از زنداني نبود. اگر كار خيري باشد جزا خير است، و اگر بد باشد بد است، كمكم غصّه و اندوه فرا ميگيرد. تا كي ميگوئي: چيست آن؟ كيست او، چقدر است آن، اين بلندتر است، اميد داري نجات مييابي، ميترسي پَست ميشوي. پيش از مرگ در رسيدگي به ميزانت تعجيل كن. هيچ روزي از ما نميگذرد مگر آنكه ركني و ستوني از ما را سست ميكند. مولاي ما، ما را بيم داده است كه: در روز
ص301
قيامت ختنه نكرده و كر و لال محشور خواهيم شد».
راوي گفت: در اين حال صداي ناقوس منقطع شد. [357]و يكنفر از رهبانان مقيم در دَير اين كلام حضرت را شنيد و اسلام آورد و گفت: من در كتاب يافتهام كه در پسِ آخرين پيغمبران كسي هست كه گفتار ناقوس را تفسير ميكند.[358]
* * *
به اتّفاق و اجماع گفتهاند كه بهترين و پسنديدهترين و انتخاب شدهترين بندگان خدا از ميان خلق او متّقين هستند، به جهت قول خداوند: : إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَهِ أَتْقَیٰكُمْ.[359] : «تحقيقاً گراميترين شما نزد خداوند كسي است كه تقوايش افزونتر باشد.»
از اين گذشته إجماع كردهاند كه بهترين و پسنديدهترين متّقين و انتخاب شدگان از ميان آنان خاشعين هستند، به جهت قول خداوند : وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ تا اينجا كه ميگويد: مُنِيبٍ.[360]
ص302
از اين گذشته اجماع كردهاند كه باخشيتترين مردمان علماء هستند، به جهت گفتار خدا كه ميگويد: إِنَّمَا يَخْشَي اللَهَ مِن عِبَادِهِ الْعُلَمَاءِ[361] «اين است و جز اين نيست كه از خداوند علماء ميترسند».
و اجماع نمودهاند كه أعلم مردم و داناترين آنها كسي است كه مردم را صحيحتر و استوارتر به حق هدايت كند و او سزاوارترين ايشان است كه متبوع و مُتَّبَع باشد نه تابع و پيرو، به جهت گفتار خداوند كه ميفرمايد: أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحقِّ أَحَقُّ أَن يَتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّ ي إِلَّا أَن يُهْدَي.[362] «آيا آن كسي كه هدايت به سوي حق ميكند، سزاوارتر است از اينكه پيروي شود يا كسي كه خودش هدايت نيافته است مگر به هدايت از غير»؟
و اجماع كردهاند كه اعلم مردم به عمل كردنِ طبق موازين عدل، آن كسي است كه بهتر مردم را دلالت بر حق نمايد، و او سزاوارتر است كه متبوع و پيشرو باشد نه تابع و پيرو، به جهت گفتار خداوند كه ميفرمايد: يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنكُمْ[363] «كه به آن موضوع، دو نفر از صاحبان عدالت از شما حكم كرده و شهادت داده باشند».
و بنا بر آنچه شد، كتاب خدا و سنّت پيامبر خدا و اجماع امّت همگي متّفق الكلمه و متّحد الرّأي، دلالت دارند بر اينكه افضل اين امّت بعد از پيامبرش علي
ص303
عليه السّلام است.[364]
سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة خواصّ الامَّة» فصلي را باز كرده است در گفتار عمر بن خطّاب كه ميگفت: أعُوذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا أبُو حَسَنٍ «من پناه ميبرم به خدا از مسأله مشكلي كه براي حلّ آن أبوالحسن نباشد». و رواياتي كه به همين مضمون از عمر رسيده است. آنگاه از احمد بن حنبل در «فضائل» با سند خود از ابن مسيّب روايت ميكند كه عمر بن خطّاب ميگفت: أعُوذُ بِاللهِ مِن مُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا أبُو حَسنٍ.
ابن مسيّب ميگويد: براي اين گفتار عمر داستاني است و آن اينكه: پادشاه روم براي عمر نامهاي نوشت و در آن از مسألههايي پرسيده بود، عمر آن مسائل را بر اصحاب عرضه كرد و در نزد هيچيك از ايشان جوابي را نيافت. آنگاه مسائل را به أميرالمؤمنين عليه السّلام عرضه كرد و حضرت در اسرع وقت جواب آنها را به بهترين وجهي دادند.
امّا مسائل: اين مسيّب نامۀ پادشاه روم را ذكر ميكند و تمام مسائل را يكايك بيان ميكند تا ميرسد به اينكه ميگويد: يكي از مسائل سؤال او بود از صوت ناقوس كه وي چه ميگويد؟
سپس ابن مسيّب جواب مفصّل أميرالمؤمنين عليه السّلام را بيان ميكند كه از يك يك از آنها دادهاند تا ميرسد به صداي ناقوس كه او ميگويد: طَقًّا طَقًّا، حَقًّا حَقًّا، مَهْلاً مَهْلاً، عَدلاً عَدْلاً، صِدقاً صِدقاً، إنَّ الدُّنيا قَدْ غَرَّتْنَا وَاسْتَهْوَتْنَا، تَمْضِي الدُّنيَا قَرْناً قَرْناً، مَا مِن يَوْمٍ يَمضِي عَنَّا، إلَّا أوهَي مِنَّا رُكناً، إنَّ المَوْلَي قَدْ أخْبَرْنا إنَّا نَرْحَلُ فَاسْتَوْطَنَّا تا آخر مسائل.
ابن مسيّب ميگويد: چون مَلِك روم كتاب و نامۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام را خواند گفت: اين مكتوب و اين كلام صادر نشده است مگر از بيت نبوّت و رسالت. و پس از آن پرسيد كه پاسخ دهنده كيست؟ به او گفتند: اين جواب پسر عموي محمَّد
ص304
صَلَّي الله عليه وآله وسلّم است. قيصر روم نامهاي براي آن حضرت نوشت بدين عبارت:
سَلَامُ عَلَيكَ. أَمَّا بَعْدُ ، من بر جواب تو آگاهي پيدا كردم و دانستم كه تو از بيت نبوّت و معدن رسالت ميباشي و تو موصوف هستي به شجاعت و علم و دانش. و من تقاضا دارم از مذهب خودتان و از روح كه خداوند در كتابتان ـ در گفتارش: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمْرِ رَبِّي[365] «از تو اي پيامبر، چون از حقيقت روح بپرسند بگو: روح از امر پروردگار من است» ـ آن را ذكر كرده است پردهبرداري. أميرالمؤمنين عليه السّلام در جواب نوشتند:
أَمَّا بَعدُ، فَالرُّوحُ نُكتَةٌ لَطِيفَةٌ، وَ لُمْعَةٌ شَرِيفَةٌ مِن صَنْعَةِ بَاريهَا، وَ قُدْرَةِ مُنشِئِهَا، أخْرَجَهَا مِن خَزَائِنِ مُلْكِهِ، وَ أسْكَنَها فِي مِلْكِهِ، فَهِيَ عِندَهُ لَكَ سَبَبٌ، وَ لَهُ عِندَكَ وَدِيعَةٌ، فَإذَا أخَذْتَ مَالَكَ عِندَهُ، أَخَذَ مَالَهُ عِندَكَ. والسّلامُ.[366]
«پس از حمد و ثناي خداوندي، روح نقطۀ لطيفي و قطعۀ درخشان متمايز شريفي است كه از عملكرد خداوند آفرينندهاش و از توان و قدرت پروردگار ايجاد كنندهاش پديد آمده است. آن را خداوند از خزينههاي قدرت و سلطنت خود بيرون كشيده و در مِلك خود مسكن داده است. بنابراين روح، سبب و وسيلهاي است براي تو در نزد خدا، و وديعه و امانتي است از براي خدا نزد تو. چون تو از آنچه نزد خدا داري استيفاء حظ نمودي و بهرهات را دريافت كردي، خدا آنچه را كه دارد و در نزد تو گذارده است از تو دريافت مينمايد».
باري در اينجا كه ميخواهيم اين بحث را خاتمه دهيم، سزاوار است كه ابياتي را از مرحوم آية الله حاج ميرزا حبيب الله خراساني آورده و بدين وسيله به مقام اقدس حضرت مولي الموحّدين أميرالمؤمنين عليه السّلام تبرّك جوئيم.
ص305
امروز كه روز دار و گير است مي ده كه پياله دلپذير است
از جام و سبو گذشت كارم وقت خم و نوبت غدير است
برد از نگهي دلِ همه خلق آهوي تو سخت شير گير است
در عشوۀ آن دو آهوي چشم گر شير فلك بود، اسير است
در چنبر آن دو هندوي زلف خورشيد سپهر، دستگير است
مينوش كه چرخ پير امروز از ساغرِ خود پيالهگير است
امروز به امر حضرت حق بر خلق جهان علي امير است
امروز به خلق گردد اظهار آن سرّ نهان كه در ضمير است
آن پادشه ممالك جود در مُلك وجود، بر سرير است
چندانكه به مدح او سروديم يك نكته ز صد نگفته بوديم[367]
اللهُمَّ صلّ و سلّم علي المصطفي محمّدٍ، والمرتضي عليّ، و البتول فاطمة، والسبطين الحسن و الحسن، و صلّ علي زين العباد عليّ، و الباقر محمّد، و الصادق جعفر، الكاظم موسي، و الرضا عليّ، والتّقي محمّد، و النّقي عليّ، و الزّكيّ العسكري الحسن، و صلّ علي المهديّ الهادي صاحب العصر و الزمان و خليفة الرحمان و قاطع البرهان و سيد الانس و الجانّ. صلوات الله و سلامه عليه و عليهم أجمعين، والعن أعدائهم و ظالميهم و معانديهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و مناقبهم أبد الآبدين و دهر الدّاهرين، آمين ربّ العالمين.
پاورقي
[342] ـ معناي أنَا النقطة مقام وحدت است . و أنا الخطّ مقام كثرت از وحدت بدانجا پائين ميآيد ومعناي أنا الخط أنا النقطة مقام كثرت است و سپس از آنجا به مقام وحدت بالا ميرود . و أنا النقطة و الخطّ مقام جامعيّت بين آن دو ميباشد ، و مقام وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است كه هو النقطة الوحدة بين قوسي الاحديّة و الواحديّة و فناء در ذات با بقاء به ذات خواهد بود .
[343] ـ دربارۀ اين حديث شريف در ج 3 ، از «معاد شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام در مجلس 17 ص 160 و ص 161 بحث مختصري به ميان آمده است .
[344] ـ اين كلمات را سيّد رضي رحمة الله عليه در مقدّمۀ شرح «نهج البلاغه» با مطالب نفيس ديگري ذكر كرده است . مولي فتح الله كاشي شارح «نهج البلاغه» به فارسي در شرح عبارات فوق از سيّد رضي گويد : مؤيد قول مذكول است آنكه حضرت در ليلة الهرير در صفّين هزار ركعت نماز گزارد و پانصد و بيست و سه منافق به دوزخ فرستاد ذخراً ليوم المعاد . و علوّ مرتبت آن أعلي مرتبت بر وجهي است كه عقل دوربين به گرد سرادق رفعت او راه نتواند برد . نظم :
علوّ اوست به جاني كه اختر از پروين فشانده در قدمش جمله لؤلوئي منثور
زهي به علم ازل في البديهه حل كرده نكات دفتر تورات و مشكلات زبور
كجا شوند به صد قرن ديگران چون او ستاره ماه جهانتاب كي شود به مرور
(ص 18 ، از شرح مزبور)
[345] ـ دربارۀ قضاوت أميرالمؤمنين عليه السّلام راجع به اين دو قضيّه ، در ج 11 «امام شناسي» درس 161 تا 165 ، ص 323 تا ص 325 بحث شده است .
[346] ـ علاوه بر «مناقب» اين خبر دهقان را شيخ طبرسي نيز در «احتجاج» (از طبعحروفي نجف : ج 1 ، ص 355 تا ص 377) ذكر نموده است و سند آن هم از سعيد بن جبير است. (و معلِّق كتاب در تعليقۀ آن گويد:) سعيد بن جبير ـ با جيم مضمومه ـ به هشام اسدي والبي اصلاً از كوفه بوده و در مكه سكونت داشته و از تابعين بوده است . شيخ طوسي او را از اصحاب امام زين العابدين عليه السّلام شمرده است و علامه در «خلاصة» خود در قسم اول او را ياد كرده است . از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه سعيد بن جبير به حضرت سجّاد عليه السّلام درا مامتش گرويده بود و حضرت سجّاد از او تمجيد ميكردهاند . او به دست حجّاج كشته شد و قتلش هم علّتي نداشت مگر ولايت او به آن حضرت ، چون مستقيم الرّويه بود . چون بر حجّاج وارد شد حجّاج به او گفت : أنت شقي بن كسير ؟ سعيد گفت : مادرم به نام من آشناتر بوده است . او نام مرا سعيد بن جبير گذارده است . حجّاج گفت : نظر تو دربارۀ أبوبكر و عمر چيست؟ ايا آنها در بهشتند يا در جهنّم؟ گفت : اگر من داخل در بهشت شدم و نظر به اهل آن كردم ميدانم چه كسي در آنجاست ، و اگر داخل در آتش شدم و اهل آنجا را ديدم ميدانم چه كسي در آنجاست . حجّاج گفت : نظر تو دربارۀ خلفاء چيست؟ سعيد گفت : من وكيل آنها نيستم . گفت : كدام يك در نزد تو محبوبترند؟ گفت : آن كس كه خالق من از او راضيتر باشد . گفت : كدام يك خالق تو از او راضيتر است؟ سعيد گفت : علم به اين مطلب نزد كسي است كه از سرّ آنها و از نحواي آنها خبر دارد . حجّاج گفت : از اينكه به من راست بگوئي ابا ميكني؟ سعيد گفت : بلكه نميخواهم به تو دروغ گويم . آنگاه حجّاج دستور داد نطعق گستردند و سر او را در مقابل خودش بريدند و سعيد در وقت ذبحش گفت : اللهُمَّ لا تسلطه علي احدٍ يقتله بعدي «خداوندا ، حجّاج را ديگر مسلّط مكن كه بعد از من شخص ديگري را بكشد» كشته شدن سعيد در سنۀ 95 بود و او 49 ساله بود ، و حجّاج بعد از او پانزده شب بيشتر زنده نماند و كسي ديگر را نكشت به استجاب دعاي او . سعيد از مشاهير ثقات است ، مشهور است به زهد و عبادت و فقه و علم تفسير ، و علم خود را از ابن عبّاس اخذ كرده است، و چون مردم كوفه به مكّه ميرفتند تا از ابن عبّاس مسألهاي بپرسند ، ميگفت : أليس فيكم ابن امُ الدهماء؟ يعني سعيد بن جبير . و او را جِهْبِذ العلماء ميگفتند . و جهبذ با كسر ه جيم ، به معناي تقّاد خبير است . سعيد بن جبير قرآن را در دو ركعت ميخواند و دربارۀ او گفته شده است كه : هيچكس در روي زمين نيست مگر آنكه محتاج به علم سعيد است . (رجال طوسي ص 90 ، خلاصۀ علامه ص 79 ، رجال كشي ص 110 ، سفينة البحار ، ج 1 ص 621 ، و تهذيب التهذيب ، ج 4 ، ص 11) .
[347] ـ مرحوم سيّد هبة الدين شهرستاني در كتا ب«الهيئة و الاسلام» ، طبع دار الثقافة ، ص 353 ، از كتاب «فرج المهموم» سيّد ابن طاوس و «بحار» با سندهاي بسياري از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت نموده كه به منجّم فارسي : سر سفيل از راه امتحان و تعجيز او گفتند : اخبرني عَن طول الاسد و تباعده عَن المطالع و المراجع و ماالزهرة من التوابع و الجوامع «به من خبر بده از طول اسد كه چقدر از مطالع و مراجع فاصله دارد ، و نسبت زهره با توابع و جوامع چيست» . آنگاه شهرستاني در شرح فقرۀ اخير گويد : در ميان متأخرّين مشهور است كه به اقمار ، توابع ميگويند از جهت آنكه آنها در سيرشان تابع كرات سيّارات هستند و نيز از جهت پيدايششان بنا بر قولي كه در اين باب دارند ، همان طور كه سيّارات تابع خورشيد هستند . و آنها به خورشيدها جوامع ميگويند از جهت آنكه با نظام خودشان سيّارات را فرا ميگيرند ، و با جذب خود دخترانشان را از تفرّق محفوظ ميدارند و معتقدند كه سيارات در ميان أقمار تابعه و ميان خورشيدها واسطه ميباشند ، و سيّارات دختران جوامع و خورشيدها ، و مادران توابع و اقمارند ، مجذوب به اوّل و جاذب دوّم ميباشند . و به همين منوال در اكثر جهات سيّارات با جوامع و توابع ربط دارند و در سير و در جذب ود ر تكوين و در محلّ و در حجم و غير ذلك ، واسطه ميباشند .
و بنابراين شرح ، گفتار وصي پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم واضح ميگردد كه معناي وَ ما الزهرة من التوابع و الجوامع ؟ آن است كه : نسبت عنوان زهره از كدام يك از اين دو عنوان است؟ آيا زهره از توابع و اقمار است و يا از جوامع؟ و اگر سر سفيل از علم هيئت امروز آگاهي داشت حضرت به او ميگفت : نسبت عنوان زهره ، واسطه بودن بين توابع و جوامع است . يعني نسبت اقمار به سيّارات مانند نسبت سيّارات به خورشيدها است و بناءً عليهذا مراد حضرت از زهره مطلق سيّارات است ، و زهره را در بيان و گفتار به جهت آن آوردهاند كه زهره از تمامي سيّارات براي حواس انسان ظاهرتر و براي مردم شناخته شدهتر است .
[348] ـ علاوه بر «مناقب» اين خبر دهقان را شيخ طبرسي بتمامه در «احتجاج» از طبع حروفي نجف ، ج 1 ، ص 355 تا ص 357 ذكر نموده است و سند آن از سعيد بن جبير است.
[349] ـ اين روايت را شيخ طبرسي در «احتجاج» طبع مطبعۀ نعمان نجف ، ج 1 ، ص 355 تا ص 357 ذكر كرده است . و مجلسي در كتاب السماء و العالم ، از «احتجاج» نقل كرده است و در پايان آن در بيان خود گويد : ما قصّة صاحب الميزان؟ يعني ستارگاني كه الآن در برج ميزان هستند و يا ستارگاني كه متعلّق به آن برج بوده و مناسب آن ميباشند . و همينطور است معناي صاحب السرطان ، و معناي كم الطالع من الاسد اين است كه الآن از اسد چقدر طلوع كرده است . و الساعات يعني چند ساعت از طلوع ساير متحركات گذشته است؟ و شايد مراد از سراري ، كواكب خفي باشد به جهت تشبيه به سريّه (كنيز خفيه) و مراد از دراري، كوكب بزرگ و روشن باشد . و يا دراري و سراري دو اصطلاح باشند كه منجّمين آنها را نميدانند . غرض آن است كه اگر فرضاً اين علم حق باشد ، حكم بر طبق آن منوط است به جميع اوضاع كواكب و احوال آنها و خواص آنها در هر آن و در هر زمان ، و منجّمين از كواكب مقدار كمي را رصد كردهاند و مناط احكام آنها اوضاع سيّارات است فقط با عدم احاطۀ آنها به احوال سيّارات و پس از اين ، حضرت دهقان منجّم را متوجه كردند كه او احاطه به اين علم را ندارد و يا آنكه به مقدار كافي علم به حوادث را ندارد چون نسبت به بسياري از امور حادثه جاهل بوده است.
و در «قاموس» گفته است : بِطريق ـ به وزن كبريت ـ سرلشگر از سرلشگران روم است كه در زير دست او ده هزار نفر باشد . (انتهي) و ديّانِ يهود عالم آنهاست . و در بعضي از نسخ دنّان با نون آمده و آن جمع دزن است به معناي حُبّ بزرگ (ظرف آب به شكل خمره) . و صاحبي يعني پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم لا شرقيّ و لا غربيُّ اشاره است به گفتار خداوند سبحانه : لا شَرقيّة و لا غَربيّة . و غرض آن است كه ما مانند ساير مردم نيستيم تا بر ما حكمي را كه به عرب يا به سلاطين يا به علماء و اشراف منسوب است بنمائي ، زيرا ما بالاتر از همۀ اينها هستيم . نَحْنُ نَاشِئَةُ القطب يعني ما فرقهاي هستيم كه ناشي از قطب ميباشيم و بدان منسوب هستيم . يعني حقيقةً چون آنها در درجات عزّت و كمال استقرار دارند ، و يا كنايه از آنكه ايشان منسوب به افلاك و كواكب نيستند بلكه افلاك و كواكب به آنها منسوبند و سعادتشان به واسطۀ امامان است و امامان قطب افلاكند و افلاك به بركت آنها در گردش است ، و هُم اعلام الفلك ايشان نشانههاي افلاكند كه افلاك بديشان زينت پيدا ميكنند و متبرك و سعيد ميگردند . و پس از اين حضرت او را در گفتارش كه ميگويد : انقدح من برجك النيران ملزم ميكنند كه در آتش دو جهت است : جهت نور وجهت سوزندگي . نورش براي ماست و سوزندگي آن براي دشمن ما . و ممكن است مراد آن باشد كه خداوند ضرر آن را به سبب توسل ما به خداي تعالي و توكل ما بر او دفع مينمايد . فهذه مسألة عميقة يعني اينكه امتياز ما از ساير مخلوقات در احكام و يا آتشها براي ما خير است و براي دشمن ما شرّ است ، و يا اينكه توسل و دعا دفع نحوست و بلا را ميكند مسألهاي عميق است كه از قانون نجوم تو و حساب تو خارج است و تمام پندارهاي تو را باطل ميكند .
(بحار الانوار» از طبع كمپاني ، ج 14 ، ص 144 ، و از طبع حروفي ، ج 58 ، ص 221 تا ص 222) .
[350] ـ دربارۀا ين مسأله در ج 11 «امام شناسي» درس 157 تا 160 ، ص 162 و ص 164 بحث شده است .
[351] ـ مجلسي در «بحار الانوار» ج 14 ، از طبع كمپاني ، ص 332 در كتاب السماء و العالم ، بحثي در امكان و عدم امكان تبدّل بعضي از فلزات به نوعي ديگر فرموده است . او گويد : كثيري از عقلاء گفتهاند : ميتوان طلا و نقره را با صنعت ايجاد كرد . و ابن سينا گفته است : امكان اين عمل نيست ، چه رسد به وقوع آن ، زيرا كه فصول ذاتيهاي كه به واسطۀ آنها اين اجساد به صورت نوعهاي مختلف در ميآيند امور مجهولي است و ممكن نيست امر مجهول را ايجاد نمود . آري ممكن است مس را به رنگ طلا در آورند و نقره را به رنگ طلا درآورند و از سرب بيشتر مواد ناقص آن را از آن زائل نمايند ، ليكن اين امور محسوسه جايز است كه فصول اين فلزات نباشند بلكه از عوارض و لوازم آنها باشند .
و از گفتار ابن سينا اين طور جواب داده شده است كه ما قبول نداريم كه اختلاف فلزات در اثر اختلاف فصول و صور نوعيّۀ آنها باشد ، بلكه فلزات با هم متماثل هستند واختلافشان در اثر اختلاف عوارض آنهاست كه با تدبير و عمل ممكن است زوال پذيرد . و بر فرض تسليم و قبول گفتار شما ، ميگوئيم : اگر مراد از مجهوليت صور نوعيه و فصول ذاتيه ، مجهول بودن آنها از هر جهت است ، اين كلام ممنوع است . چگونه اين طور نباشد در حالي كه ميدانيم آنها مبادي اين خواص و اعراض هستند . و اگر مراد از مجهوليت صور نوعيه ، مجهول بودن آنها به تمام حقيقت و تفاصيل آنهاست ، ما قبول نداريم كه ايجاد آنها متوقّف بر علم به آن حقايق و تفاصيل باشد و اينكه كفايت نكند علم به جميع مواد آن بر وجهي كه ظن پيدا شود به فيضان صور نوعيه در وقت جمع مواد ، به جهت اسبابي كه علم تفصيلي آن بريا ما معلوم نيست ، مثل پيدايش و ايجاد مار از شَعر (مو) و ايجاد عقرب از بادروج (بادرنجونه) و امثال ذلك . و در ساختن ترياق و آن آثار و خواصي كه از آن مشاهده ميشود همين قدر كفايت ميكند ما را كه حكم به امكان اين مسأله بنمائيم . آري كلام در وقوع است كه آيا علم به جميع مواد و تحصيل استعداد ، وقوع دارد يا نه؟ و لهذا كيميا را اسم بدون مسمّي قرار دادهاند .
در اينجا مجلسي ميگويد : من ميگويم : از بعضي از اخبار معلوم ميشود كه تحقق آن در خارج معلوم است ، وليكن علم غير معصوم به آن معلوم نيست . و آن كساني كه ما ديدهايم و شنيدهايم كه ادعاي داشتن اين علم را ميكنند همگي اهل خدعه و تدليس و مكر و تلبيس بودهاند و از آنها پيروي نمينمودهاست مگر شخص گول خورده ، و صرف كردن عمر در آن بدون مختصر اثري و فائدهاي خواهد بود . تمام شد گفتار مجلسي (ره)
و اين حقير را عقيده اين است كه هم علم اكسير و هم علم كيميا امكان دارد . مقصود اهل صنعت از علم اكسير آن است كه به واسطۀ حَجَر فلسفي و حَجَر مكرّم (سنگ فلسفي و سنگ عاليقدر) ميتوان مس را به نقره و طلا تبديل نمود . و بنا به گفتۀ خوارزمي در «مفاتيح العلوم» در مقالۀ دوم از باب نهم ، از تركيب بعضي از اجزاي حيواني و از بعضي از فلزات معدني كه با ادويه و عقاقير خاصي تركيب و تقطير و تصعيد و تعقيد و تشميع و تكليس و الغام و اعمال ديگري ميكنند تا سخت و متحجّر گردد ، اين سنگ را ميسازند و نام آن اكسير است . آنگاه اين سنگ را اگر به اندازۀ معيّن مانند توتيا نرم كنند و با روغن مو مخلوط نمايند و به مس مذاب بزنند طلا و يا نقره بر حسب اختلاف مصرف اكسير ميشود . و مقصود آنها از علم كيميا آن است كه به واسطۀ تركيب و إعمال بعضي از كارهاي شيميائي ميتوان طلا و يا نقرۀ مصنوعي ساخت . امروزه در لابراتوارهاي با انجام يك سلسله عملهاي شيميائي معتقدند كه ميتوان طالا و نقرۀ مصنوعي همانند ياقوت و زمرد و عقيق و سنگهاي قيميت مصنوعي ديگر ساخت ولي مصارف ساختن آن بيشتر از خود طلا و نقرۀ حاصله ميشود . باري أئمّۀ طاهرين عليهم السّلام كيميا داشتهاند و ديده نشده است كه إعمال كنند .
اين حقير روزي به منزل يكي از بزرگان و دانشمندان اهل خطابه و منبر به جهت ديدن او كه در شهر ما وارد شده بود رفتم و او ميگفت من كيميا دارم و ميخواهم آن را به شما بدهم . من گفتم : من لازم ندارم . گفت : چرا؟ من تا به حال به احدي ندادهام . گفتم : در سالهاي جواني كه در مدرسۀ طلاب درس ميخواندم از كثرت اشتغال و مطالعه از خدا تقاضا داشتم كه اي كاش براي من شبانه روز از 24 ساعت قدري بيشتر ميشد تا من ميتوانستم استيفاء حظوظ علمي را بنمايم و تا به حال هم نشده است كه عمر خود را صرف جمعآوري مال نمايم . اينك سزاوار نيست طلا و نقرهاي به دست آورم.
تو به غير علم عشق ار دل نهي سنگ استنجا به شيطان ميدهي
لوح دل از فضلۀ شيطان بشوي اي مدرّس درس عشقي هم بگوي
آن بزرگ بر من دعا كرد و تحسين نمود .
[352] ـ آيۀ 124 ، از سورۀ 6 : انعام بدن عبارت است : اللَهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ .
[353] ـ آيۀ 164 از سورۀ 4 : نساء . بدين عبارت است : وَ رُسُلاً قَد قَصَصْنَاهُم عَلَيكَ مِن قَبولِ وَ رُسُلاً لَم نَقْصُصْهُم عَلَيْكَ .
[354] ـ از «مجمع الامثال» ميداني حكايت كردهاند كه : عرب شبي را كه زن در آن بكارتش برداشته ميشود ليلۀ شبياء گويند ، و شبي كه مرد قدرت اين عمل را نمينمايد ليلۀ جِرَة نامند و ميگويند باتت فَلاتة بِليلة حرة در صورت عدم غلبۀ زوج بر او . و باتت بليلةٍ شبياء در صورت غلبه و ازالۀ بكارت ـ (حره در اصل و حر بوده است مثل مثل عِدَة كه وَعْد بوده است. و وَحْر به معناي حقد و كينه و شدت غضب است). بِكر با كسرۀ باء ـ به معناي باكره ، و عُذرَة ـ با ضمّۀ عين ـ به معناي خون بك��رت است ، و در مثل آمده است كه : لاتنسي المرأة أبا عذرِها (أبا مخدرها ، أبا مَحذرها) و قالت بِكرها ، يعني «زن هيچگاه كسي را كه بكارت او را برداشته (و صاحب پوشش و حجاب اوست و يا موجب ترس او شده است) و كسي را كه تصدّي در امر جريان خون بكارت كرده است ، فراموش نميكند» . و به مناسبت ليلۀ شيباء مجازاً به خود زن هم شبياء ميگويند .
در اينجا معاويه ميخواهد به أبو ايّب انصاي بگويد كه تو از قاتلين عثمان هستي و مَثَل تو مَثَل شيباء است كه هيچوقت از بين برندۀ بكارت و جاري كنندۀ خون آن را فراموش نميكند . تو هم با شركت خود در قتل عثمان ، خود را مورد هجوم و حمله و خونخواهي من نمودي . و أميرالمؤمنين عليه السّلام با فطانت و زيركي عميق اين اشاره از كلام معاويه دريافتهاند ، كه نياز به اين شرح و تفصيل داشت . و در نسخۀ «مناقب» طبع سنگي بجاي لفظ شيباء لفظ شيئاً آمده است : أما بعد فحاجيتك بما لا تنسي شيئاً آمده است . اگر اين طور باشد استفادۀ اين معناي دقيق و مرموز از لفظ شيئاً اعجب است .
[355] ـ دربارۀ منطق الطير يعني زبان پرندگان ، سخن بسيار گفتهاند . بعضي بر آنند كه آنها هم مانند انسان لغت دارند و تمام مفاهيم و مقاصد خود را بدان تفهيم مينمايند . و بعضي برآنند كه آنها با انواع اصوات و اشكال ، مقاصد خود را در حدود نيازشان تفهيم مينمايند . و نيز در اينكه كسي كه به زبان مرغان اطلاع پيدا ميكند و گفتارشان را ميفهمد همچون حضرت سليمان كه علّمنا منطق الطير دربارۀ او وارد شده است ، سخن بسيار گفتهاند . بعضي معتقدند كه خداوند لغات طيور را به او تعليم نمود و سليمان بر اساس لغات مختلفه به انواع زبانها و السنة طيور ، عالم شد . ولي ظاهراً تعليم حضرت سليمان و مولانا أميرالمؤمنين عليه السّلام و ساير أئمّه و حضرت امام رضا عليه السّلام كه با آهو سخن گفتند و گفتار وحوش باغ وحش و بركة السباع كه حضرت هادي عليه السّلام را در آن انداختند از باب تعليم و تعلم لغات با وجود كثرت آنها نباشد بلكه از باب سيطرۀ نفس امام و پيغمبر بر ملكوت آنها و ادراك مقاصد آنها از راه احاطۀ نفساني بر آنهاست . نفس مؤمن چون تقويت شود و از هوا بگذرد سعه واحاطهاي پيدا ميكند كه بر ملكوت موجودات واقف ميشود چه پرنده و چه درنده و چه آدميان و جن ، و چه حيوانات بحري و دريايي ، و چه نفس نباتات و اشجار و جمادات ، و در اين صورت مؤمن محيط و مسيطر بر نفوس ، با نفس هر موجودي تكلم و گفتگو ميكند اعم از اين كه زبان خود را هم طبق لسان آنها به حركت در بياورد و يا نياورد . و تكلم با مردمان غير همزبان با زبان مادري مؤمن نيز از همين قبيل است . چه بسا ديده شده است در سفر حج يا بعضي از مشاهد مشرفۀ ديگر ، افرادي از مؤمنين از بلاد مختلف كه حتي يك كلمه از زبان همديگر خبر ندارند مانند ترك و عرب و هندي ، همديگر را ميشناسند و سالعتها با هم مينشينند و از راه درون و باطن گفتگو دارند و از راه و مسير و احوال يكديگر كاملاً مطلع ميشوند . ميگويند حيوانات همگي رام و مطيع مؤمن عارف بالله هستند . در احوالات سعيد بن جبير داد كه چون او را گرفتند و به نزد حجاج بن يوسف ميبردند، شب در راه بيابان مشغول نماز و قرآن شد و وحوش گرداگرد او جمع شدند و أبداً آزاري نميرساندند . و از قبيل اين وقايع در تواريخ مسلم شواهدي بسيار است . چقدر عالي و پر محتوا مرحوم آية الله حاج ميرزا حبيب الله خراساني أعلي الله مقامه الشريف در اين باره سروده است :
از آن خسرو كه جمشيدش بود نام نوشته ديدم اين خط بر لب جام
كه بايد در خداجوئي چه پرگار به گرد خويشتن زد روز و شب گام
رسد چون نقطۀ اوّل به آخر يكي گردد همه آغاز و انجام
بجوي اين راز جاني در دساتير كز آن خسرو رقم شد دور ايّام
بگو جم كيست آن كس مرغ و ماهي به افسون از هنرمندي كند رام
دم پير من است آن كز فسونش خروس عرش نيز افتاده در دام
دل پير من است آن سحر مسحور كه گه پر جوش ، گاهي هست آرام
اگر حق را هزار اسماء حسني است بود جمع آن هزار اندر يكي نام
بگو كاوّل علي ، آخر علي بود بگو باطن علي ، ظاهر علي بود
(ديوان حبيب ، طبع دوّم ، طهران مصور ، ص 201)
[356] ـ در «أقرب الموارد» گويد : الدخن دانهاي است كوچك و بسيار نرم و آن غير از حاورس «ارزن» است وي در «لغتنامۀ دهخدا» در مادّۀ دخن ، ص 291 ، از جلد دال ، بعد از بحث طويلي ميگويد : از آنچه بيان شد به دست ميآيد كه دُخن به نوع ريز و زرد آن ارزن ، و به نوع درشت و سفيد آن جاورس و گاورس گويند . باري از پاسخ أميرالمؤمنين عليه السّلام به هل باد و رَيا معلوم ميشود كه حضرت ميخواهند به طور تمثيل بگويند كه همان طور كه ارزن ريز از ارزن درشت مرغوبتر است ، زمينهاي كم شما از زمينهاي وسيعتر همسايگان شما مرغوبتر است و به همين جهت خراج شما از ايشان بيشتر است .
[357] ـ از اينجا به دست ميآيد كه اين تفسير حضرت درست در موقعي بوده است كه ناقوس به صدار درآمده بوده است و با شروع آن ، حضرت شروع به تفسير كردند و با ختم آن خاتمه دادهاند .
[358] ـ ابن شهرآشوب در «مناقب» از طبع سنگي ، ج 1 ، ص 426 داستان اسلام اسقف نصراني را در اثر تفسير ناقوس نيز به طريقي ديگر ذكر كرده است . او ميگويد : زيد و صعصقه پسران صوحان ، و براء بن سبره و اصبغ بن نباته و جابرنب شرحبيل و محمود بن كوّاء روايت كردهاند كه در دير ديلم در زمين فارس به اسقفي كه از عمرش يكصد و بيست سال ميگذشت گفتند : مردي ناقوس را تفسير ميكند و مرادشان علي عليه السّلام بود . گفت: مرا به حضور او ببريد و من او را أنزع البطين (كسي كه سرش مو ندارد و شكم او برآمده است) مييابم . چون به ملاقات حضرت رسيد ، گفت : من صفت او را در انجيل يافتهام و من شهادت ميدهم كه او وصي پسر عموي خودش است . حضرت به او گفتند : تو اگر آمدي كه ايمان بياوري من كاري كنم كه موجب تقويت ايمان تو شود . ا��قف گفت : آري. حضرت گفتند : مدرعۀ خود (جبّهاي كه از كتان بوده و راهبهاي بزرگ ميپوشيدند) را از تنت بيرون بياور و به ياران خودت نشان بده خالي را كه در ميان دو كتف توست . اسقف گفت : اشهد أن لا إلَهَ إلاّ الله ، و أنَّ مُحَمَّداً عبده و رسوله صيحهاي زد و جان سپرد . أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند : عاش في الاسلام قليلاً ، و نعم في جوار الله كثيراً «زندگيش در اسلام كم بود ، ولي در جوار رحمت خدا مدّت بسياري متنعّم است» .
[359] - قسمتي از آيۀ 13، از سورۀ 49 : الحجرات
[360] ـ آيۀ 31 تا 33 ، از سورۀ 50 : قاف . وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةِ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ * هَذَا مَا يُوعَدُونَ لِكُلِّ أوَّابِ حَفِيظٍ * مَن خَشَي الرّحْمَنُ بِالْغَيْبِ وَ جَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ «بهشت را براي متّقيان نزديك كنند تا بهشتيان از آن دور نباشند . اين بهشت همان است كه به شما وعده داده شده است كه براي آن كس ميباشد كه بسيار به خداوند بگرايد و بدو پناه برد و در حوادث به او رجوع كند و خود را از شيطان و معصيت حفظ نمايد . آن كس كه از خداوند رحمن در باطن ميترسد و با قلب خاشع به نزد او بيايد» .
[361] ـ نيمۀ دوّم از آيۀ 28 ، از سورۀ 35 : فاطر .
[362] ـ آيۀ 35 ، از سورۀ 10 : يونس .
[363] ـ بعضي از آيۀ 95 ، از سورۀ 5 : مائده .
[364] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب ، طبع سنگي ، ج 1 ، ص 266 تا ص 277 .
[365] ـ آيۀ 85 ، از سورۀ 17 : اسراء .
[366] ـ «تذكرة الخواص» ص 85 تا ص 87 . و تمام اين روايت را علامۀ اميني در «الغدير» ، ج 6 ، ص 247 تا ص 249 از «تذكرة» و از «زين الفتي في شرح سورة هل أتي» تصنيف حافظ عاصمي نقل نموده است .