ص309
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وصلّي الله عليه وآله و الطّاهرين
و لعنة الله علي أعدائهم أجمعينمن الآن الي قيام يوم الدّين
و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله العليّ العظيم
قَالَ الله الحكيم في كتابه الكريم:
وَ كَذَلِكَ أنزَلْنَا إِلَيكَ الْكِتَـبَ فَالَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَبَ يُؤمِنُونَ بِهِ وَ مِن هَؤلاءِ مَن يُؤمِنْ بِهِ وَ مَا يَجْحَدُ بأيَاتِنَا إِلَّا الْكَـٰفِرِينَ * وَ مَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَـٰبٍ وَ لَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ. بَلْ هُوَ ءَايَاتٌ بَيِّنَـٰتِ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمِ وَ مَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّـٰلِمُونَ.[367]
«و همينطور (بر اين صفت كه اسلام براي خدا، و تصديق كتب او و رسل او بوده باشد) ما قرآن را به سوي تو نازل نموديم و چون انزال قرآن بر اين اصل بوده است، اهل كتاب (كه يهوديان و نصاري بوده باشند و ايشان هم به حسب طبع خود ايمان به خدا و كتب او و رسل دارند) به قرآن ايمان ميآورند، و از مشركين نيز افرادي هستند كه ايمان به آن ميآورند، و غير از كافران كسي نيست كه آيات ما را انكار كند. و (اي پيغمبر) تو پيش از اينكه قرآن فرود آيد چنين نبودي كه كتاب و نوشتهاي را بخواني و نه اينكه با دستت چيزي را بنويسي كه اگر اينطور بودي كه
ص310
نوشتن و خواندن را ميدانستي و ميخواندي و مينوشتي، در اين صورت باطل گرايان در شكّ و شبهه ميافتادند. بلكه اين قرآن، آياتِ روشن و ادلّۀ واضح و مبرهن است در سينههاي كساني كه به آنها علم داده شده است، و كسي نيست كه آيات ما را انكار كند مگر ظالمان و ستم پيشگان».
و عليهذا حقيقت قرآن نه گفتاري است كه بر زبان آيد و نه كلماتي است كه به صورت خط نوشته شود بلكه آيات بيّنات در سينۀ صاحبان علم ميباشد و سينۀ اولوالالباب گنجينۀ ذخائر و دفينۀ نفايس از علوم و حِكَم و معارف قرآن است.
به اتّفاق و اجماع همۀ امّت، سينۀ هيچيك از اصحاب و تابعين و مُخَضْرمين و ساير علماء الهي و حكماء ربّاني و اولياء الله و حتّي پيامبران سالفه و اوصياي گذشته، به قدر وسعت و ظرفيّت تحمّل علوم و معارف باطنيّه و اسرار سبحانيّه و خفايا و رموز نبوّت و ولايت أميرالمؤمنين عليه السّلام نبوده است. كأنّه بلكه إنّه قرآن با وجودش عجين، و با سرشت و طينتش خمير شده و اين حقيقت قرآن، در حقيقت وجودش منطوي گرديده است.[368]
ابن شهرآشوب گويد: ابن أبي البُختري از شش طريق، و ابن مُفَضَّل از ده طريق، و ابراهيم ثَقَفي از چهارده طريق كه از ايشانند: عَديّ بن حاتم و أصْبَغ بن
ص311
نُباته، و عَلْقَمَة بن قَيْس، و يحيي ابن اُمّ طويل، و زَرين خُبَيش، و عَبايَه بن ربعيّ، و عباية بن رفاعة، و ابوطُفيل، روايت كردهاند كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در محضر مهاجرين و انصار، گفت و اشاره به سينۀ خود نمود:
كَيْفَ مُلِيَ عِلْماً؟ لَوْ وَجَدْتُ لَهُ طَالِباً. سَلُونِي قَبْلَ أن تَفْقِدُونِي. هَذَا سَفَطُ العِلْمِ. هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللهِ، هَذَا مَا زَقَّنِي رَسُولُ اللهِ زَقاً. فَاسألذوني فَإنَّ عِندِي عِلْمَ الاوَّلِينَ وَ الآخِرينَ.
أمَا وَاللهِ لَوْ ثُنِيَت لِيَ الوِسَادَةٌ ثُمَّ اُجْلِسْتُ عَلَيْهَا، لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوراةِ بِتَورَاتِهِمْ، وَ بَيْنَ أهْلِ الإنجيلِ بِانْجِيلِهِمْ، وَ بَيْنَ أهْلِ الزَّبُورِ بِزَبذورِهِمْ، وَ بَيْنَ أهْلِ الفُرقَانِ بِفُرْقَانِهِمْ، حَتَّي يُنَادِي كُلُّ كِتَابٍ بِأنَّ عَلِيًّا حَكَمَ فِيَّ بِحُكمِ اللهِ فِيَّ.
و في رواية : حَتَّي يَنطِقَ اللهُ التَّورَاةَ وَالإنجِيلَ. و في رواية : حَتَّي يَْزهَرَ كُلُّ كِتَابٍ مِن هَذِهِ الكُتُبِ وَ يَقوُلَ: يَا رَبِّ إنَّ عَلِيًّا قَضَي بِقَضَائِكَ.
ص312
ثُمَّ قَالَ: سَلُونِي قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِي، فَوَالَّذِي فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ سَأَلْتُمُونِي عَن آيَةٍ آيَةٍ فِي لَيْلَةٍ اُنزِلَتْ أوْ فِي نَهَارٍ اُنزِلَتْ؟ مَكِيَّهَا وَ مَدَنِيهَا؟ وَ سَفَرِيَّهَا وَ حَضَرِيَّهَا؟ نَاسِخِهَا وَ مَنسُوخِهَا؟ وَ مُحْكَمِهَا وَ مُتَشَابِهِهَا؟ وَ تأوِيلهَا وَ تَنزِيلِهَا؟ لاخْبَرتُكُمْ
«ببينيد اين سينه چگونه سرشار از علم شده است؟ اي كاش من براي اين علوم طالبي را مييافتم. بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد. اين سَفَطِ علم است (نوعي از زنبيل و يا يك لنگۀ گاله[369]). اين لُعاب دهان رسول الله است. اين همان علمي است كه رسول خدا مانند مرغي كه با منقار خود به دهان بچّهاش غذا ميگذارد به دهان من نهاده است. هر چه ميخواهيد از من بپرسيد، زيرا كه در من علم اوّلين و آخرين است.
هان آگاه باشيد كه قسم به خداوند، اگر مرا در مركز حكومت قرار دهند[370] و مرا بر فراز مسند حكم بنشانند، هر آينه من در ميان اهل تورات با توراتشان، و در ميان اهل انجيل با انجيلشان، و در ميان اهل زبور با زبورشان، و در ميان اهل فرقان با فرقانشان حكم ميكنم به طوري كه هر كتابي با صداي بلند فرياد برآورد كه علي دربارۀ من به حكم خدا دربارۀ من حكم كرده است.
و در روايتي است: «به طوري كه خداوند تورات و انجيل را به گفتار آورد كه...» و در روايتي است: «به طوري كه هر كتابي از اين كتب نور دهد و روشن
ص313
شود و بگويد: بار پروردگار من، علي فقط به حكم تو حكم نموده است».
سپس أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد، زيرا سوگند به آن خداوند كه دانه را در دل زمين شكافت و جان و روح را بيافريد، اگر شما از يك يك آيات قرآن بپرسيد كه آيا در شب نازل شده است يا در روز نازل شده است؟ آنچه در مكّه نازل شده است كدام است؟ و آنچه در مدينه نازل شده است كدام است؟ آنچه در سفر نازل شده و آنكه در حضر نازل شده كدام است؟ ناسخش كدام و منسوخش كدام است؟ و محكم آن كدام و متشابه آن كدام است؟ و باطن و مرجع مفاد آن كدام و ظاهر و معني و مفهوم آن كدام است؟ من شما را از اين مسائل خبردار ميكنم».
ابن عودي گويد:
وَ مَن ذَايُسَامِيهِ بِمَجْدٍ وَ لَمْ يَزَلْ يَقُولُ: سَلُونِي مَا يَحِلُّ وَ يَحْرُم1
سَلُونِي فَفِي جَنبَيَّ عِلْمٌ وَرِثْتُهُ عَنِا لمُصْطَفَي مَا فَاتَ مِنِّي بِهِ الفَم2
سَلُونِي عَن طُرْقِ السَّمَوَاتِ إنَّنِي بِهَا عَن سُلْوكِ الطُّرقِ فِي الارْضِ أعْلَمُ3
وَ لَوْ كَشَفَ اللهُ الغِطَا لَم أزِدْبِهِ يَقِيناً عَلَي مَا كُنتُ أدْرِي وَ أفْهَمْ4
1 ـ «و كدام كس را قدرت آن است كه بتواند در مجد و عظمت با وي از طريق مفاخرت و مغالبت در آيد؟ در حالي كه او پيوسته ميگفت: از من بپرسيد دربارۀ آنچه حلال است و دربارۀ آنچه حرام است.
2 ـ از من بپرسيد، زيرا كه در ميان دو پهلوي من علمي است كه آن را از مصطفي ارث بردهام، در نتيجه از من فوت نميشود در بازگو كردن آن چيزي كه فرا گرفتهام و دهان من بدان گويا شود.
3 ـ از من بپرسيد از راههاي آسمانها، زيرا علم من به آنها از پيمودن راههاي زميني بيشتر است.
4 ـ و اگر پردۀ غيب را خدا از برابر ديدگان من بردارد، بر يقين من در آنچه فعلاً ميدانم و ميفهمم چيزي افزدوه نميشود.»
ص314
أبو نُعَيم حافظ اصفهاني با اسناد خود از زيدبن علي، از پدرش، از جدّش، از علي عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: عَلَّمَنِي رَسُولُ اللهِ ألْفَ بَابٍ، يُفْتَحُ كُلُّ بَابٍ إلَي ألْفِ بَابٍ «رسول خدا به من هزار دَر از علم را تعليم كرد كه هر دري از آن به هزار دَرِ ديگر گشوده ميشو».
اين خبر را أبوجعفر بن بابويه در «خصال» با بيست و چهار طريق، و سعد بن عبدالله قُمي در «بصائر الدرجات» با شصت و شش طريق روايت نموده است.
و از حضرت صادق عليه السّلام آمده است كه: كَانَ فِي ذُؤابَةِ سَيْفِ النَّبِي صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسلَّم صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ هِيَ الاحْرُفُ الَّتي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ ألْفَ حَرْفٍ، فَمَا خَرَجَ مِنْهَا حَرْفَانِ حَتَّي السَّاعَةِ «در محفظهاي كه با بندي به شمشير رسول خدا بسته بود، نامۀ كوچكي بود كه عبارت بود از حروفي كه هر يك از آنها هزار حرف ديگر را ميگشود. و تا اين ساعت بيش از دو حرف از آن بيرون نيامده است».
و در روايتي است كه آن صحيفه را علي عليه السّلام به حسن عليه السّلام داد و او حروفي را از آن قرائت نمود. و پس از آن به حسين عليه السّلام داد او نيز آن را قرائت كرد. و سپس آن را به محمّد بن حنفيّه داد و او نتوانست آن را بگشايد.
أبوالقاسم بُسْتي گويد: و اين مثل اين است كه بگويد: الرِّبا في كُلِّ مَكيلٍ في العَادَةِ أيِّ مَوْضِعٍ كَانَ وَ فِي كُلِّ مَوْزُونٍ «ربا در معاملات عبارت است از: زيادي كيل در يك طرف معامله، در هر چيزي كه در عرف و عادت آن را با پيمانه ميسنجند، هر جا كه بوده باشد. و ينز در هر چيزي است كه در عرف با وزنه سنجيده شود».
و مثل اين است كه بگويد: يَحِلُّ مِنَ البَيضِ كُلُّ مَا دَقَّ أعلاهُ وَ غَلُظَ أسْفَلُهُ «از تخمهاي پرندگان آن تخمي حلال است كه طرف بالايش باريك، و طرف پائينش پهن باشد».
و مثل اين است كه بگويد: يَحْرُمُ مِنَ السّبَاعِ كُلُّ ذِي نَابٍ، وَ ذِي مِخْلَبٍ مِنَ الطَّيْرِ، وَ يَحِلُّ البَاقِي «از درندگان آن حيواني حرام گوشت است كه نيش داشته باشد، و از پرندگان آن مرغي حرام گوشت است كه ناخن درنده داشته باشد، و غير از اين دو
ص315
صنف از سباع و طيور بقيّۀ اقسام آن حلال است».
و همين طور است گفتار حضرت صادق عليه السّلام: كُلُّ مَا غَلَبَ اللهُ عَلَيْهِ مِن أمرِهِ فَاللهُ أعْذَرُ لِعَبْدِهِ «در هر امري كه از جانب خدا پيش بيايد بدون دخالت بنده، و بدين جهت نتواند بنده تكاليف خود را انجام دهد، خداوند پذيراتر و بهتر قبول كنندۀ عذر از طرف بندۀ خود ميباشد».
حِميَري گويد:
حَدَّثَهُ فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ ألْفَ حَدِيثٍ مُعْجِبٍ حَاجِب1
كُلُّ حَدِيثٍ مِن أحَادِيثِهِ يَفْتَحُ ألْفَ عُدَّةِ الْحَاسِبِ2
فَتِلْكَ وَفَّتْ ألْفَ بَابٍ لَهُ فِيهَا جِمَاعُ المُحْكَمْ الصَّابِب[371]3
1 ـ «پيامبر به علي در مجلس واحد، هزار حديث شگفتانگيز و منيع را كه ديگران را بدان دسترسي نيست، آموخت.
2 ـ هر يك از آن احاديث باز ميكرد هزار باب علم را به حسب شمارش مرد حسابگر.
3 ـ پس آن هزار حديث، براي علي به تماميّت و رساندن هزار هزار حديث منتهي شد، كه در آنها مجموعۀ احكام استوار و درست ميباشد».
و نيز حميري گويد:
وَ كَفَاهُ بِألْفِ ألْفِ حَدِيثٍ قَدْ وَعَاهُنَّ مِن وَحْيٍ مَجِيدِ1
ص316
قَدْ وَعَاهَا فِي مَجْلِس بِمَعَانِيهَا وَأسْبَابِهَا وَ وَقْتِ الحُدودِ2[372]
1 ـ «و براي علي همين بس است كه هزار هزار حديث از وحي با مجد و عظمت خدا كه بر رسول او نازل شد، همه را حفظ كرد و در خود گرفت.
2 ـ در يك مجلس تمام آنها را با معانيش و اسباب و علل تحقّقش و اندازۀ مشخّصات و حدودش، همه را حفظ كرد».
و نيز حميري گويد:
عَلِيُّ أمِيرُالمُؤمِنِينَ أخُو الهُدَي وَ أفْضَلُ ذِي نَعْلٍ وَ مَن كَانَ حَافِيَا1
أسَرَّ إلَيهِ أحْمَدُ العِلْمَ جُمْلَةً وَ كَانَ لَهُ دُونَ البَرِيَّةِ وَاعِيَا2
وَ دَوَّنَهُ فِي مَجْلِسٍ مِنْهُ وَاحِدٍ بِألْفِ حَدِيثٍ كُلُّهَا كَانَ هَادِيَا3
وَ كُلُّ حَدِيثٍ مِن اُولِئِكَ فَاتِحُ لَهُ ألْفَ بَابٍ فَاحْتَوَاهَا كَمَا هِيَا4[373]
1 ـ «عي أميرمؤمنان و قرين هدايت و با فضيلتترين فردي است كه در روي زمين راه رفته است: چه آن كس كه با نعل و كفش در روي زمين قدم نهاده و چه پا برهنه راه رفته باشد.
2 ـ احمد تمام مجموعۀ علم را دربسته و سربسته به طور راز و سرّ و پنهاني به او آموخت، و به هيچكس از مردمان غير از او نياموخت، و علي تمام آن مجموعه را در خود گرفت و حفظ نمود.
3 ـ و در مجلس واحد، احمد براي علي هزار حديث تدوين كرد كه تمام آنها براي هدايت و راهنمايي بوده است.
4 ـ و هر يك از آن احاديث براي علي هزار باب را گشود، و علي هم بر آنها
ص317
بدون كم و بيش همانطور كه بود تسلّط پيدا نموده و آنها را در خود جمع كرد و در خود اندوخت و نگهداري نمود».
أبان بن تَغْلِب و حسين بن معاويه و سليمان جعفري، و اسماعيل بن عبدالله بن جعفر همگي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كردهاند كه او گفت: چون وفات رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم نزديك شد و حالت احتضارش بود، علي عليه السّلام بر آن حضرت وارد شد. رسول خدا سر علي را با خود به زير ملحفه داخل كردند و گفتند: يَا عَلِيُّ، اذَا أنَا مِتُّ فَغَسِّلنِي وَ كَفِّنِي، ثُمَّ أقعِدنِي وَ سَائِلنِي وَأكْتُب «اي علي، چون من مُردم، مرا غسل بده و كفن كن و سپس مرا بنشان و با من گفتگو كن و بنويس».
و در «تهذيب الاحكام» با اين عبارت است كه: فَخُذ بِمَجَامِع كَفَنِي وَأجْلِسني ثُمَّ اسألُنِي عَمَّا شِئتَ، فَوَاللهِ لا تَسألُنِي عَن شَيءٍ إلَّا اجَبْتُكَ فِيهِ «در آن حال، اطراف كفن مرا بگير و مرا بنشان. و پس از آن هر چه ميخواهي از من بپرس. زيرا كه سوگند به خدا تو از هيچ چيز از من نميپرسي مگر آنكه من پاسخت را در آن چيز ميدهم».
و در روايت أبو عوانه با اسنادش آمده است كه: قَالَ عَلِيُّ: فَفَعلْتُ فَأنبَأنِي بِمَا هُوَ كَائِنُ إلَي يَومِ القِيَامَةِ[374] «علي عليه السّلام گفت: من همين كار را كردم و رسول خدا از تمام
ص318
وقايع تا روز قيامت مرا آگاه كرد».
جميع بن عمَير تَيمي از عائشه در ضمن خبري روايت كرده است كه عائشه
ص319
گفت: وَ سَأَلَتْ نَفْسُ رَسُولِ اللهِ صَلَّي الله عليهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ فِي كَفِّهِ ثُمَّ رَدَّهَا فِي فِيهِ «و جان رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در كف دست علي روان شد و علي آن را به دهان خود برد».
و از صفواني به من اين طور رسيده است كه او گفت: أبوبكر بن مَهْرَوَيه با اسناد خود به اُمُّ سلمه در ضمن خبري روايت كرده است كه او گفت: من در محضر پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم بودم. آنحضرت نامهاي را به من داد و گفت: هر كس از آنان كه پس از من به جاي من مينشيند و به امر من قيام ميكند اگر اين نوشته را از تو طلب كند آن را به وي بده !امّ سلمه قيام ابوبكر و عمر و عثمان را ياد آور شد كه آنها از او اين نوشته را طلب ننمودند.
امّ سلمه ميگويد: چون مردم با علي عليه السّلام به خلافت بيعت كردند، از منبر فرود آمد و گذشت و به من گفت: اي امّ سلمه آن نوشته را كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به تو داده است، بياور. من به علي عليه السّلام گفتم: تو صاحب آن هستي؟ گفت: بلي. من آن را به وي ردّ كردم. از علي پرسيدند: در آن نوشته چه بود؟ گفت: كُلُّ شَيءٍ دُونَ قِيامِ السَّاعَةِ «هر امري كه قبل از ساعت وقوع قيامت به وقوع ميپيوندند».
و در روايت ابن عبّاس است كه او گفت: چون علي عليه السّلام به امر خلافت قيام
ص320
كرد به نزد امّ سلمه آمد و آن نوشته را طلبيد و آن را گشود و در آن نظر كرد و گفت: هَذَا عِلمُ الابَدِ «در اين علم ابد است».
حضرت صادق عليه السّلام گفتند: يَمصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهرَ العَظِيمِ. «اين مردم آب نريزي[375] را كه از زمين نشت ميكند مانند آب كم و قليلي كه در زمستانها در بيابانها مختصراً روي زمين پيدا ميشود و در تابستان ميخشكد، ميمكند و از نهر عظيم دست بر ميدارند و آن را رها مينمايند».
از معناي اين جمله چون از آن حضرت سؤال كردند فرمود:عِلمُ النَبِّيينَ بِأسْرِهِ أوْ حَاهُ اللهُ إلَي مُحَمَّدٍ فَجَعَلَ مُحَمَّدٌ ذَلِكَ كُلَّهُ عِندَ عَلِيٍّ، وَ كَانَ عَليه السَّلَامُ يَدَّعي فِي العِلْمِ دَعْوَيً مَا سُمِعَ قَطُّ مِن أحَدٍ «مجموعه علم پيغمبران را خداوند به محمّد وحي فرستاد و محمّد آن علم را بتمامي در نزد علي قرار داد. و علي عليه السّلام دربارۀ علم خود مطلبي را ادّعا ميكرد كه از هيچكس اين دعوي شنيده نشده است».
و حَنَش كِناني روايت كرده است كه: إنَّهُ سَمِعَ عَلِيًّا يَقُولُ: وَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُ بِتَبْلِيغِ الرِّسَالَاتِ وَ تَصْدِيقِ العِدَاتِ وَ تَمَامِ الكَلِمَاتِ «او شنيد كه علي عليه السّلام ميگويد: سوگند به خدا كه من به تبليغ رسالات پروردگارم، و تصديق وعدههاي خدايم، و تمام كلمات معبودم رسيدم و آنها را ادراك كردم».
و گفتار علي عليه السّلام: إنَّ بَيْنَ جَنبَيَّ لَعِلْماً جَمًّا لَوْ أصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً «تحقيقاً در ميان دو پهلوي من، علم بسيار و انباشتهاي است، كه اي كاش من مييافتم كساني را كه بتوانند آن را حمل كنند» بر آن شاهد است.
و نيز گفتارش كه: لَوْ كُشِفَ الغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً «اگر پرده و حجاب برداشته شود بر يقين من چيزي افزوده نميگردد» شاهد ديگري است.
ص321
و از سلمان روايت است كه آن حضرت گفت: عِندِي عِلمُ المُنَايَا وَالبَلَايَا وَالوَصَايَا والانسَابُ، وَ فَصْلُ الخِطَابِ، وَ مَوْلِدُ الإسلَامُ و مَوْلِدُ الكُفْرِ، وَ أَنَا صَاحِبُ المِيْسَمِ، وَ أَنَا الفَارُوقُ الاكْبَرُ وَ دَوْلَةُ الدُّولِ. فَسَلُونِي عَمَّا يَكُونُ إلَي يَوْمِ القِيَمَةِ وَ عَمَّا كَانَ قَبْلِي وَ عَلَي عَهْدِي وَ إلَي أن يُعْبَدُ اللهُ.
«در نزد من است علم منايا، و علم بلايا، و علم وصايا، و علم أنساب، (كه با آن نسبها شناخته ميشود» و علم فصل خطاب (كه با آن حقّ و باطل با قاطعيّت از هم جدا ميشود) و علم محلّ تولّد اسلام و كفر (كه با آن معلوم ميشود كدام كس از سرشت اسلام آفريده شده، و كدام كس از سرشت كفر؟) و من صاحب مِيْسَم هستم (آهن و يا چيز ديگري كه با آن علامت ميگذارند و مُهر ميزنند و داغ مينهند و به وسيلۀ همين ميسم است كه آن حضرت در قيامت منافقين ومنكرين و ظالمين را داغ جهنّم ميزند و بدين جهت شناخته ميشوند كه جهنّمي هستند« و من فاروق اكبر هستم (بزرگترين جدا كنند و تميز دهنده بين سعادت و شقاوت، و بين بهشتي و جهنّمي، و بين حقّ و باطل، و بينايمان و كفر) و من دولت دولتها هستم (يعني محلّ تمركز انقلابات و دگرگوني ها). بنا بر آنچه گفتم شما از من بپرسيد از هر امري كه در آينده تا روز قيامت به وقوع خواهد پيوست و از هر امري كه در گذشته و پيش از من بوده است و از هر امري كه در زمان من و در عهد من است و تا زماني كه عالم تكوين و آفرينش موجود است و آفرينش خداوند را پرستش ميكند».
ابن مسيّب گويد:مَا كَانَ فِي أصْحَابِ رَسولِ الله صلَّي الله عليهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أحَدٌ يَقُولُ: سَلُونِي، غَيْرُ عَلِيِّ بنِ أبي طالبٍ[376] «در ميان اصحاب رسول خدا، كسي كه سلوني بگويد غير از عليّ بن ابيطالب، نبود».
و ابن شُبْرُمة گويد:مَا أحَدٌ قَالَ عَلي المِنبَر: سَلُونِي، غَيْرُ عَلِيُّ «غير از علي هيچ
ص322
فردي بر بالاي منبر سَلُوني نگفت».
و خدا ميفرمايد: تِبيَاناً لِكُلِّ شَيءٍ[377] «قرآن روشني و ايضاح است براي هر چيز». و نيز ميفرمايد: وَ كُلَّ شَيءٍ أَحْصَيْنَـٰهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ[378] «ما هر چيزي را در امام آشكارا به شمارش و حساب آورديم». و نيز ميفرمايد: وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَـٰبٍ مُّبِينٍ.[379] «هيچتر و خشكي نيست مگر كه در كتاب آشكارا هست». و چون ميدانيم كه اين حقايق در ظاهر قرآن كريم نيست، بنابراين هيچ راه تصوّر ديگري ندارد غير از آنكه بگوئيم: اينها در تأويل و باطن قرآن است همانطور كه ميفرمايد: وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ[380] «تأيول آن را نميداند مگر خدا و راسخين و استواران در علم» و همين حقايق باطنيّه و تأويل قرآن است كه حضرت عليه السّلام اراده كرده است از گفتارش كه گفت: سَلُونِي قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِي.
اين از يك جهت، و از جهت ديگر آنكه: اگر مراد، ظاهر قرآن بود ما ميبينيم در ميان امّت افراد بسياري هستند كه اين معاني ظاهريّه را ميدانند و حتّي در يك حرف هم خطا و اشتباه ندارند. و در اين صورت از آن حضرت صحيح نبود اين گفتار را در ميان جمعيّتها و عَلَي رُؤسِ الاشهاد اعلام كند در حالي كه ميداند كه كلامش صحيح نيست و اينكه غير از او نيز با او در اين مسأله تساوي دارند و يا همانند او ادّعاي بعضي از اين چيزها را ميكنند. و چون ثابت شد كه: علي عليه السّلام
ص323
نظيري در علم ندارد صحيح است كه او أولي در امر امامت باشد. ابن حمّاد گويد:
قُلْتُ سَلُونِي قَبْلَ فَقْدِي إنَّ لِي عِلْماً وَ مَا فِيكُمْ لَهُ مُسْتَوْدَع1
وَ كَذَاكَ لَوْ ثُنِيَ الوَسَادُ حَكَمْتُ بِالـ ـكُتُبِ الَّتِي فِيهَا الشَّرائِعُ تُشْرَعُ2
1 ـ «اي علي، تو گفتي: سَلُوني، از من بپرسيد قبل از مردنم، زيرا من علمي را دارم كه در نزد هيچيك از شما به وديعت سپرده نشده است.
2 ـ و همچنين تو گفتي: اگر بالش حكومت را براي من خم كنند من حكم ميكنم به كتابهايي كه در آن شريعتهاي سابقه احكامي را آورده است».
عَوني گويد:
وَ كَمْ عُلُومٍ مُقفَلَاتٍ فِي الوَرَي قَدْ فَتَحَا للهُ بِهِ أقفَالَهَا1
حَرَّمَ بَعْدَ المُصْطَفَي حَرَامَهَا كَمَّا أحَلَّ بَيْنَهُم حَلَالَهَا2
وَ كَمْ بِحَمْد اللهِ مِن قَضِيَّةِ مُشْكِلَةٍ حَلَّ بِهِم إشكالَهَا3
حَتَّي أقَرَّتْ أنفُسُ القَوْمِ بِأنْ لَوْ لَا الوَصِيُّ ارتَكَبتْ ضَلَالَهَا4
1 ـ «و چه بسيار از علومي در ميان مردم كه بر روي آنها قفل زده شده بود، كه خداوند به وجود علي قفلهايش را گشود.
2 ـ علي پس از مصطفي، آنچه در شريعت او حرام بود حرام كرد همانطور كه آنچه در ميان ايشان حلال بود حلال نمود.
3 ـ و بحمد الله تعالي چه بسيار از قضاياي مشكلهاي پيش آمد نمود و علي عليه السّلام براي آنها اشكال آنها را رفع كرد.
4 ـ تا به جائي كه خود نفوس آن قوم معاند و غاصب اقرار كردند كه اگر علي وصي نبود، آنها مرتكب امر ضلال ميگرديدند».
و نيز از عوني است:
وَ مَن رَكِبَ الاعوادَ يَخطُبُ فِي الْوَرَي وَ قَالَ: سَلُونِي قَبْلَ فَقْدِي لافهِمَا
«علي آن كسي است كه بر روي چوبهاي منبر بالا رفت و در ميان مردمان خطبه خواند و گفت: پيش از مردنم از من بپرسيد تا معلوم گردانم».
ص324
ابن حمّاد گويد:
هَل سَمِعْتُمْ بِقَائِلٍ قَبْلَهُ قَالَ: سَلُونِي قَبْلَ أن تَفْقِدُونِي
«آيا شنيديد شما گويندهاي را كه قبل از علي بگويد: بپرسيد از من از هر چيزي كه ميخواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد»؟
و نيز ابن حمّاد گويد:
سَلُونِي أيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ فِقدَانِي فَعِنْدِي عِلْمُ مَا كَانَ وَ مَا يَأتِي وَ مَا يَأتِي1
شَهِدنَا أَنَّكَ العَالِمُ فِي عِلْمِكَ رَبَّانِي وَ قُلْتَ الحَقَّ يَا حَقُّ وَ لَمْ تَنْطِق بِبُهْتَانِ2
1 ـ «بپرسيد اي مردم، از من بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد، زيرا كه در نزد من علم گذشته و علم آينده و علم زمان حال است.
2 ـ و ما گواهي ميدهيم كه تو حقّاً و تحقيقاً داراي علم ربّاني هستي، و اي حقّ، گفتارت حقّ است و زبان به دروغ نگشادهاي».
و نيز ابن حمّاد گويد:
مَن قَالَ بَالبَصرَةِ لِلنَّاسِ سَلُونِي مِن قَبْلِ أن اُفْقَدَ مِن طُرْقِ السَّمَاءِ
«علي آن كسي است كه در بصره به مردم گفت: از راههاي آسمان از من بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد».
زَيد مرزكي گويد:
مَدِينَةِ العِلْمِ عَلِيُّ بَابُهَا وَ كُلُّ مَن حَادَ عَنِ البَابِ جَهَلْ1
أمْ هَلْ سَمِعْتُمْ قَبْلَهُ مِن قَائلٍ قَالَ: سَلُونِي قَبْلَ إدراكَ الاجَل2
1 ـ «علي براي شهر علم، دَرِ ورودي آن است و هر كس از اين در دور شود جاهل است.
2 ـ آيا شما شنيدهايد پيش از علي گويندهاي بگويد: قبل از فرا رسيدن اجلِ من، هر چه ميخواهيد از من بپرسيد»؟
و شاعري ديگر سروده است:
قَالَ: اسْألُونِي قَبْلَ فَقْدِي وَ ذَا إبَانَةُ عَنْ عِلْمِهِ البَاهِر1
ص325
لَوْ شِئْتِ أخْبَرتُ بِمَنْ قَدْ مَضَي وَ مَا بَقِي فِي الزَّمَنِ الغَابِرِ[381]2
1 ـ «علي عليه السّلام گفت: بپرسيد از من قبل از فقدانم و اين پردهبرداري و كف از علم روشن و غالب اوست.
2 ـ او گفت: اگر بخواهم به شما خبر ميدهم از تمام كساني كه مردهاند و از تمام كساني كه در زمان آينده خواهند آمد».
و نيز ابن شهرآشوب از مقاتل بن سليمان، از ضحّاك، از ابن عبّاس در تفسير آيۀ شريفۀ :إِنَّمَا يَخْشَي اللَهُ مِن عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[382] «اينست و جز اين نيست كه علماء فقط از خداوند خشيت دارند» روايت كرده است كه او گفت: كَانَ عَلِيُّ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَخْشَي اللُه وَ يُرَاقِبُهُ وَ يَعْمَلُ بِفَرَائِضَهِ وَ يُجَاهِدُ فِي سَبِیلِهِ. «دأب و عادت علي عليه السّلام اين طور بود كه از خدا در خشيت بود، مراقبت او را مينمود،به دستورات و فرائض او عمل ميكرد و در راه او جهاد مينمود».
صفواني در كتاب «إحَن و مِحَن»، از كَلبي، از أبو صالح، از ابن عبّاس روايت كرده است كه: حم، اسمُ مِن أسْمَاءِ اللهِ. عسق، عِلْمُ عَلِيٍّ سَبَقَ كُلَّ جَمَاعَةٍ وَ تَعَالَي عَن كُلِّ فِرْقَةٍ[383] «حم، اسمي است از اسماء خداوند. عسق، علم علي است كه بر هر جماعتي پيشي گرفته است و از هر فرقه و گروهي برتر آمده است».
زاهي در مقام وصف درياي موّاج و اقيانوس متلاطم علم آن حضرت خطاب به او نموده ميگويد:
مَازِلْتَ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ مُنَفَرداً بَحْراً يَفِيضُ عَلَي الوُرَّادِ زُخْرُهُ1
أمْوَاجُهُ العِلْمُ وَالبُرْهَانُ لُجَّتُهُ وَالحِلْمُ شَطَّاهُ وَالتَّقْوَي جَوَاهِرُه[384]ُ2
ص326
1 ـ «اي أميرالمؤمنين، تو پيوسته پس از رسول خدا به تنهايي دريائي بودي كه بر طالبان حقيقت و معرفت و پويندگان سُبُل سلام، از فَيَضَان و سرشاري خود ريزش مينمودي.
2 ـ امواج اين دريا علم و دانش بود و لجّهها و فرآوردهاي آبهاي فراوان آن، حجّت و برهان نمودار ميشد و حقيقت خود را نشان ميداد) و حلم و بردباري و صبر و شكيبائي تو، در حكم دو كناره و دو حاشيۀ اين دريا بود كه حافظ و نگهبان درياي پر خروش و سرشار از علم و معرفت بود (و نميگذاشت آبها بيرون بريزد و كثرت علم طغيان كند و زمام را از دست بيرون برد و گفتاري ما فوق طاقت اهل عالم را بر آنان تحميل نمايد و يا با شمشير، حساب آنان را برسد) و آنچه در زمرۀ جواهرات و اشياء نفيسۀ اين دريا به شمار ميآمد و گوهر گرانبهاي حاصل از اين بود همانا تقوا و عصمت و پاكي و طهارت بود كه به جهان انسانيّت، هديه ارزاني ميشد».
باري آنچه از حضرت نقل شده است دربارۀ علوم الهيّه و معارف سبحانيّه و وحدت ذات حق تعالي و تقدّس و كشف رموز و اسرار جهان شگفت، چه در «نهج البلاغه» و چه در ساير كتب، به قدري با عظمت و شكوه است و تا سر حدّي از اوج علو و بلندي و رفعت، حائز مرتبۀ عالي و رافي است كه عقول را متحيّر نموده و هيچكس قبل از آن حضرت و بعد از آن حضرت را ياراي معادلت و يا برتري با آن نبوده است. و اينك ما در اينجا چند خبر را در اين موضوع ميآوريم.
اوّل حديث ذِعلب است كه شيخ صدوق، از احمد بن حسن بن قطّان، و از عليّ بن احمد بن محمّد بن عمران دقَّاق، و آن دو نفر از احمد بن يحيي بن زكريّاي قطّان، و او از محمّد بن عبّاس، و او از محمّد بن أبي السَّري، و او از احمد بن عبدالله بن يونس، از عسد كِناني، از أصبغ بن نُباته روايت كرده است كه او گفت: چون علي عليه السّلام بر خلافت نشست و مردم با وي بيعت نمودند، عمامۀ رسول خدا را بر سر
ص327
بست و بُرد رسول خدا را بر دوش گرفت و نَعل رسول خدا را در پا كرد و شمشير رسول خدا را حمايل نمود و با اين كيفيّت به سوي مسجد برون شد و بر منبر بالا رفت و بر فراز آن تمكّن يافت، و سپس انگشتان دو دستش را در هم فرو برد و زنجيروار بر زير شكم خود قرار داد و پس از آن بدين گونه آغاز به سخن نمود:
يَا مَعْشَر النَّاسِ، سَلُونِي قَبْلَ أن تَفْقِدُونِي هَذَا سَفَطُ الْعِلَمِ، هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللهِ صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلهِ وَ سَلَّمَ هَذَا مَا زَقَّني رَسُولُ اللهِ صَلَّي الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ زَقاً زَقاً. سَلُونِي فَانَّ عِندِي عِلْمَ الاوَّلِينَ وَالآخَرِينَ. امَا وَاللهِ لَوْ ثُنِيَت لِيَ الوِسَادَةُ فَجَلَسْتُ عَلَيْهَا لَاقنَيتُ أهْلَ التَّوراةَ بِتَورَاتِهِمْ حَتَّي تَنطِقَ التَّوراةُ فَتَقُولَ: صَدَقَ عَلِيُّ، مَا كَذَبَ. لَقَد أفتَاكُمْ بِمَا أنزَلَ اللهُ فِيَّ.
وَ أفنَيْتُ أهْلَ الانجِيلِ بِإنجِيلِهِمْ حَتَّي يَنطِقَ الإنجِيلُ فَيَقُولَ: صَدَقَ عَلِيُّ، مَا كَذَبَ، لَقَدْ أفْتَأكُمْ بِمَا أنزَلَ اللهُ فِيَّ.
وَ أفْنَيْتُ أهْلُ القُرآنِ بِقُرآنِهِم حَتَّي يَنْطِقَ القُرآنُ فَيَقُولَ: صَدقَ عَلِيُّ، مَا كَذَبَ، لَقَدْ أفْتَأكُم بِمَا أنْزَلَ اللهُ فِيَّ؛ وَ أنتُم تَتْلُونَ القُرآنَ لَيلاً وَ نَهَاراً[385] فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ يَعْلَمُ مَا نَزَلَ فِيِهِ؟
وَ لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللهِ لاخْبَرْتُكُمْ بِمَا كَانَ وَ بَمَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إلَي يَومِ القِيَمَةِ وَ هِيَ هَذِهِ الآيَةُ: «يَمْحُو اللَهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَـٰبِ».[386]
«اي جماعت مردم از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد. ابن سَفَطِ علم است (نوعي از زنبيل و يا يك لنگۀ از گاله كه در آن بار ميريزند)، اين لُعاب دهان رسول خدا است، اينست آن چيزي كه رسول خدا چون مرغي كه به بچّهاش دانه ميدهد و يك يك را بر دهانش مينهد، به من تعليم علم نموده است. از من بپرسيد قبل از آنكه مرا از دست بدهيد، كه در نزد من علم پيشينيان و پسينيان است.
ص328
سوگند به خدا اگر براي من مجلس حكومت و قضاء گسترده شود و بالش حكم را براي من دو تا كنند و سر تسليم در برابر حكم من فرود آورند و من بر آن محل و قضاوت بنشينم، هر آينه براي اهل تورات با همان توراتشان حكم ميكنم و فتوا ميدهم به طوري كه كتاب تورات به سخن درآيد و بگويد: علي راست گفت و دروغ نگفت، حقّاً براي شما فتوا داد به حكمي كه خداوند در من نازل نموده است.
و براي اهل انجيل با همان انجيلشان حكم ميدهم و فتوا ميدهم به طوري كه كتاب انجيل به سخن درآيد و بگويد: علي راست گفت و دروغ نگفت، حقاً براي شما فتوا داد به حكمي كه خداوند در من فرو فرستاده است.
و براي اهل قرآن با همان قرآنشان حكم ميكنم و فتوا ميدهم به طوري كه كتاب قرآن به سخن درآيد و بگويد: عليّ راست گفت و دروغ نگفت. حقّاً بريا شما فتوا داد به حكمي كه خداوند در من نازل نموده است. و شما مردم قرآن را در شبها و روزها تلاوت ميكنيد (و قرآن كتابي است كه با آن سر و كار داريد و مأنوس ميباشيد) آيا در ميان تمام جماعت شما يك نفر پيدا ميشود كه از آنچه خداوند در آن نازل كرده است علم و اطلاع داشته باشد؟
و اگر يك آيه در كتاب خدا نبود، اينك من از همۀ وقايع گذشته و آينده، زمان حال تا روز قيامت براي شما خبر ميآوردم و آن آيه اين است: محو ميكند خداوند آنچه را كه بخواهد و ثابت ميدارد آنچه را كه بخواهد، و اُمُّ الكتاب (ما در كتابها و مقدّرات و قضاء كه قابل تبديل و تغيير نيست) در نزد خداوند است.
ثُمَّ قَالَ: سَلُونِي قَبْلَ أن تَفْقِدُونِي، فَوَاللهِ الَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأ النَّسَمَةَ لَوْ سَأَلْتُمونِي عَن آَيَةٍ فِي لَيْلٍ اُنزِلَتْ أوْ فِي نَهَارٍ أنزِلَتْ؟ مَكِيَّهَا وَ مَدَنِيَّهَا؟ سَفَرِيِّهَا وَ حَضَرِيَّهَا؟ نَاسِخَهَا وَ مَنسُوخَهَا؟ مُحْكَمِهَا وَ مُتَشَابِهِهَا ؟ وَ تأوِيلِهَا وَ تَنْزِيلهَا؟ لاخْبَرْتُكُمْ
«و پس از آن گفت: بپرسيد از من قبل از آنكه مرا از دست بدهيد، زيرا قسم به آن خداوند كه دانه را شكافت و جان را بيافريد، اگر شما از يكايك آيات قرآن از من بپرسيد كه آيا در شب نازل شده است يا در روز نازل شده است؟ آن آيهاي كه در
ص329
مكّه نازل شده است كدام است؟ و آن كه در مدينه نازل شده است كدام؟ آيهاي كه در سفر نازل شده است كدام است؟ و آيهاي كه در حضر نازل شده است كدام است؟ ناسخش كدام است؟ و منسوخش كدام؟ محكم آن كدام اس؟ و متشابه آن كدام؟ تأويل آن چيست؟ و تنزيلش چيست؟ هر آينه حقّاً من پاسخ آن را به شما ميدهم و حقيقت را براي شما بيان مينمايم».
سؤ ال ذعلب از آن حضرت درباره رؤيت خدا
فَقَامَ إلَيْهِ رَجُلُ يُقَالُ لَهُ: ذِعْلِبُ، ذَرِبَ اللِسانَ، بَلِيغَا فِي الخُطُبِ، شُجَاعَ القَلْبِ، فَقَالَ: لَقَدِ ارْتَقَي ابنُ أبِي طَالِبٍ مِرْقَاةً صَعْبَةً، لاخْجِلَتَّهُ اليَوْمَ لَكُمْ فِي مَسْألَتِي إيَّاهُ «در اين حال مردي در برابر وي برخاست كه به او ذِعلب ميگفتند و داراي زبان تند و تيزي بود و در خطابهها و سخنرانيها بليغ و رسا بود و نيز داراي دلي محكم بود و سري نترس داشت، و گفت: پسر أبوطالب بر نردباني سخت و مشكل برآمده است. اينك در امروز من دربارۀ پرسشي كه از وي مينمايم او را شرمنده و خجل ميسازم».
فَقَالَ: يَا أميرَالمؤمنِينَ، هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟ «و گفت: اي أميرالمؤمنين آيا پروردگارت را ديدهاي»؟ قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، لَم أكُن بِالَّذِي أعبُدُ ربًّا لَم أرَهُ «حضرت گفت: واي برتو اي ذعلب، من مردي نيستم كه عبادت كنم پروردگاري را كه نديده باشم» قَالَ: فَكَيْفَ رَأَيْتُهُ؟ صِفةُ لَنَا «گفت: او را چطور ديدهاي و با چه كيفيّتي مشاهده نمودي؟ آن را براي ما توصيف نما».
قَالَ: وَيْلَكَ، لَمْ تَرَه العُيُونُ بِمَشاهَدَةِ الابْصَارِ وَلَكِن رَأتْهُ القُلُوبُ بِحَقَائِقِ الإيمَانِ. وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ. إنَّ رَبِي لَا يُوصَفُ بِالبُعدِ. وَ لَا بِالحَرَكَةِ، وَ لَا بِالسُّكُونُ، وَ لَا بِالقِيَامِ قِيَامِ انْتِصَابٍ، وَ لَا بِحِيَّةٍ وَ لَا بِذَهَابٍ، لَطِيفٌ اللَّطَافَةٍ لَا يُوصَفُ بِاللُّطْفِ، عَظِيمُ العَظَمَةِ لا يُوصَفُ بِالعَظْمِ، كَبِيرُ الكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفِ بِالكِبْرِ، جَلِيلُ الجَلَالَةِ لَا يُوصَفِ بِالغِلَظِ، رَؤُفُ الرَّحْمَةِ لَا يُوصَفُ بِالرِقَّةِ،[387] مُؤمِنٌ لَا بِعَبَادَةِ مُدْرِكٌ لَا بِمِجَسَّةٍ، قَاتِلٌ لَا بِاللَّفظِ.
ص330
هُوَ في الاشياء عَلَي غَيرِ مُمَازَجَةٍ، خَارِجٌ مِنهَا عَلَي غَيْرِ مُبَايَنَةٍ، فَوْقَ كُلِّ شَيءٍ فَلَا يُقَالَ: شَيءٌ فَوقَهُ، وَ أَمَامَ كَلِّ شَيءٍ فَلَا يُقَالُ: لَهُ أَمَامُ. دَاخِلُ فِي الاشْيَاءِ لَا كَشَيءٍ فِي شَيءٍ دَاخِلٍ، وَ خَارِجُ مُنَها لَا كَشَيءٍ مِنْ شَيءٍ خَارِجٌ.
فَخَرَّ ذِعلبُ مَغشِياً عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: تَاللهِ مَا سَمِعْتُ بِمِثْلِ هَذَا الجَوَابِ. وَاللَهِ لاعدْتُ الَي مَثْلِهِا.
«أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: اي واي بر تو اي ذِعلب، چشمهاي سر با مشاهدۀ رؤيت نور چشم، پروردگار را نديدهاند، وليكن قلبها و دلها او را از روي حقيقت ايمان ديدهاند. واي بر تو اي ذِعلب، حقيقةً و حقّاً پروردگار من به وصف بُعد و دوري متّصف نميشود (و نميتوان به او گفت: دور است) و به صفت حركت و
ص331
سكون نيز متّصف نميگردد (نميتوان به او گفت: متحرّك است و يا ساكن) و به صفت قيام به معناي ايستادن و برپا خاستن متّصف نميگردد، و به صفت آمدن و رفتن متّصف نميشود (و نميتوان به او گفت: برپاخاست، و آمد و رفت). در لطافت به قدري لطيف است كه لطيف آفرين است و نميتوان به او گفت: لطيف. و در عظمت به قدري عظيم است كه عظيم آفرين است و اتّصاف به عظمت پيدا نميكند (و نميتوان به او گفت: عظيم). و در بزرگي و كبريائيّت به قدري كبير است كه كبير آفرين است و اتّصاف به كبر و بزرگي پيدا نميكند (و نميتوان به او گفت: كبير). و در جلالت به قدري جليل است كه جليل آفرين است و متّصف به درشتي نميشود. و در افاضۀ جود و رحمت بقدري رؤوف است كه رحمت آفرين است و متّصف به رقّت و نازكي دل نميشود. ايمان دارنده و تصديق كننده و وثوق دارنده است بدون پرستش. درك كنند و رساننده و دريابندۀ مخلوقات است نه به واسطۀ لَمس و مَسّ و اسباب و الآت تجسّس. گوينده است نه با لفظ و سخن.
خداوند در اشياء و موجودات است بدون آنكه با آنها ممزوج شود (و خالقيّت و مخلوقيّت مشتبه شود)، و از اشياء و موجودات خارج است بدون آنكه بينونت و جدائي پديد آيد (و از جهت قيام وجودي و ذاتي بين آنها بريدگي و انقطاع به وجود آيد). خداوند بر بالا و فراز هر چيزي است، پس نميتوان گفت: چيزي بالاي اوست. و در پيش و جلوي هر چيزي است، پس نميتوان گفت: در جلوي او چيزي است. خداوند داخل در اشياء و موجودات است نه مثل داخل شدن چيزي در چيز ديگر. و خارج از اشياء و موجودات است نه مثل خارج بودن چيزي از چيز ديگر.
چون ذعلب اين سخن را شنيد، بيهوشانه به روي زمين افتاد، و سپس گفت: سوگند به خداوند كه من مانند اين جواب را شنيدهام. و سوگند به خداوند كه ديگر چنين سؤالي بر سبيل امتحان از علي نميكنم».
و پس از اين جريان أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: سَلُونِي قَبْلَ أنْ تَفقدُونِي «بپرسيد
ص332
از من قبل از آنكه مرا از دست بدهيد». أشْعَثُ بنُ قَيس برخاست و گفت: اي أميرالمؤمنين، چگونه از مجوس (زرتشتيان) جزيه و خراج گرفته ميشود در حالي كه براي ايشان كتاب آسماني فرود نيامده است و به سوي آنها پيغمبري مبعوث نشده است؟
أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: آري اي اشعث، خداوند بر آنان كتابي نازل نموده است و به سوي آنها پيغمبري را مبعوث كرده است. و اين جريان در ميان آنها بود تا وقتي كه يكي از پادشاهان آنها شبي شراب خورده و مست شد و دختر خود را به رختخوابش طلبيد و عمل زشت با او انجام داد. چون صبح شد، مطلب به گوش قومش رسيد. و همگي درِ خانۀ او جمع شدند و گفتند: اي پادشاه، دين ما را براي ما چركين نمودي و فاسد و تباه ساختي، اينك بيرون شو تا ما تو را تطهير كنيم و با اقامۀ حد بر تو حكم خدا را اجراء نمائيم.
پادشاه به آنان گفت: همگي جمع شويد و سخن مرا گوش دهيد اگر در گفتارم حجّت و برهاني داشتم كه مرا تبرئه كند كه هيچ، و گرنه هركاري ميخواهيد بكنيد، مختاريد.
مردم اجتماع نمودند و آن پادشاه به آنها گفت: هيچ ميدانيد كه خداوند مخلوقي را گراميتر از پدرما: آدم و مادر ما: حوّاء نيافريده است؟ گفتند: آري راست ميگوئي اي پادشاه گفت: آيا آدم دختران خود را با پسرانش و پسران خود را با دخترانش ترويج نكرد؟ گفتند: راست ميگوئي، اي پادشاه، دين همين است كه تو ميگوئي (و نكاح محارم و دختر و مادر و خواهر) اشكالي ندارد. مردم با پادشاه بر جواز نكاح محارم پيمان بستند (و از آن به بعد با محارم خود نكاح كردند).[388]
ص333
و بر اين اساس خداوند، نور علم را از سينههايشان محو كرد و كتابش را از ميانشان برداشت. بنابراين، زردتشتيان و مجوس كفّاري ميباشند كه داخل آتش ميشوند بدون حساب، و منافقين حالشان از آنها بدتر است.
ص334
أشعث گفت: سوگند به خداوند كه من همانند اين پاسخ را نشنيده بودم، و سوگند به خداوند كه نظير اين امتحان و تعجيز را از علي نخواهم نمود.
پاورقي
[367] ـ آيات چهل و هفتم تا چهل و نهم ، از سورۀ عنكبوت ، بيست و نهمين سورۀ از قرآن كريم .
[368] ـ مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص 288 گويد : شافعي از مكانت و منزلت علي در علوم اسلام همچنين گويد : علي كرّم الله وجهه اين طور بود كه يگانه فردي بود كه به علم قرآن و فقه مطلع بود . چون كه پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم براي او دعا نمود و به او امر كرد تا در ميان مردم قضاوت كند ، و چون دادرسيها و قضاوتها وي را به حضور پيامبر معروض ميداشتند ، امضاء ميفرمود . پس از تجهيز رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم بر نفس خود قسم ياد كرد كه ردا بر دوش نيفكند مگر براي نماز تا اينكه قرآن را جمع كند همچنانكه گذشت ـ فلهذا قرآن را جمع نمود در حالي كه به امور اصوليه در شريعت و فقه شريعت كه به محكم و متشابه تعلّق ميگرفت اهتمام داشت ، يعني به آنچه تحمّل و گنجايش اجتهاد در آن را نداشت ، و به آنچه تحمل آن را داشت ، و به نصوصي كه نسخ شده بود ، و به آنها كه واجب التطبيق بود ، و به مطلق آنها و به آنها كه احتمال تخصيص در آنها داده ميشد ، و به واجبات و مندوبات ، و به عزائم و ترخيصات و محرّمات و مكروهات ، و آنچه كه براي امّت فضائل و آداب شمرده ميشد .
در اينجا در تعليقه ميگويد : و به واسطۀ اين جهات بود كه علي را امام المفسّرين گويند . سعيد بن جبير ميگويد : من به ابن عباس گفتم : آيا براي كسي كه مؤمني را از روي عمد كشته باشد . توبه هست؟ گفت : نه من آيهاي را كه در سورۀ فرقان است براي او خواندم. گفت : اين آيه ، مكّيه است ، آيۀ مدنيه آن را نسخ ميكند . و مَن يَقْتُل مؤمِنًا مَتعَمِّدًا فَجَزآؤه جَهَنَّمَ خَالِدًا فِيهَا . و روايت كردهاند كه ابن عبّاس در اين آيه با علي مناظره نمود . علي به او گفت : از كجا ميگويي كه اين آيه از محكمات است؟ گفت : به دليل كثرت بيم و وعيد در آن . علي گفت : خداوند اين آيه را نسخ نموده به دو آيه در نظم و سياق قرآن : يك آيه قبل از آن و يك آيه بعد از آن . اما آيۀ اولي قوله تعالي : إِنَّ اللَهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرِكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَ مَن يُشْرِك بِاللَهِ فَقَدْ افْتَرَي إِثْمًا عَظِيمًا . و امّا آيهاي كه پس از آن است در نظم پس آن قوله تعالي است : إِنَّ اللَهَ لَا يَغْفِر أَن يُشْرِكْ بِهِ وَ مَن يُشْرِك بِاللَهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبِينًا . و مفسّرين به اين آيات ميافزايند قوله تعالي را : وَالَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَهِ إِلَهًا ءَاخَرِ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَهِ إِلَّا بِالْحَقِّ ـ إلَي قَوْلِهِ تَعَالَي : وَ يَخْلُدْ فِيهِ مَهَانًا و سپس استثناء نموده است بقوله : إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمَلَ صَالِحًا . در اينجاست كه راستي و صدق كلام ابن عباس براي شما روشن ميشود در وقتي كه از علم او واز علم پسر عمّ وي (علي) پرسيدند ، او در پاسخ گفت : كالقطرة الي جوار البحر المحيط «مانند دانۀ ق��رهاي است در برابر اقيانوس اطلس» .
[369] ـ در پارسي به يك لنگه از ظرف پشمي يا پنبهاي كه بر روي حمار و يا قاطر مينهند و در آن بار ميريزند ، گاله گويند . معرّب آن جُوالق و جِوالق است .
[370] ـ در عبارت است : لَو ثنيت لي الوسادة و اين كنايه از تسليم امر حكومت و امامت است . زيرا وساده به معناي بالش است كه بر آن تكيه ميزنند و معمولاً براي حكّام وامراء براي آنكه تكيهگاهشان بهتر باشد بالش را از ميانه تا ميكند و ميگذارند و ثني الوسادة يعني بالش را دو تكه و دو بهره نمود و خم كرد . فلهذا حضرت با اين عبارت ميخواهند بفرمايند: من اينك در مصدر حكم نيستم و اگر مرا در مسند بنشانند ، يعني تسليم امر من شوند و تكيه گاه من در حكم محكم باشد ، من با اهل هر كتاب با كتاب خودشان حكم ميكنم . و اين سعه و سيطرۀ علمي آن حضرت را به قدري در مرتبهاي عالي و راقي نشان ميدهد كه حدي بالاتر از آن متصوّر نيست .
[371] ـ مجموع اين ابيات ، پنج بيت است كه در «ديوان حميري» ص 128 ، از «اعيان الشيعة» و «مناقب» تخريج كرده است . بيت اول و دوّم آن ، اين است :
محمّد خير بني غالب و بعده ابن أبي طالب
هذا نبيُّ وصيُّ له و يعزل العالم في جانب
و پس از اين ، سه بيت شعري كه از «مناقب» آورديم ذكر ميكند با همان الفاظ به استثناي بيت اول كه ما از «مناقب» معجب حاجب با حاء حطّي آورديم و در «ديوان حميري» معجب عاجب با عين مهمله ذكر كرده است ، يعني تمام آن هزار حديث ، شگفت و شگفتانگيزند .
[372] این دو بیت در ضمن ابیاتی که مجموعاً دوازده بیت است ، در «دیوان حمیری» ص 178 و ص 179 از «اعیان الشیعة» تخریج نموده است . و اول آنها ، این است :
وارث السیف والعمامة والرّا یة مطویة و ذات القیود
[373] همين چهار بيت در «ديوان» ص 460 است كه از «اعيان الشيعه» و «مناقب» تخريج كرده است.
[374] ـ از اينجاست كه ناشي اكبر شاعر شيعي اهل بيت در اشعارش ، منزلت علم أميرالمؤمنين عليه السّلام را طوري توصيف كرده است كه مردم تاب تحمل آن را نداشتند و از آن ميترسيدند . آنجا كه ميگويد :
بآل محمّدٍ عرف الصوابُ و في ابياتهم نزل الكتابُ
و هم حُجَج الاله علي البرايا بهم و بجدّهم لا يتراب
طعام سيوفهم مهج الاعادي و فيضُ دم الرّقاب لها شراب
و لا سيّما أبا حسن عليّاً له في العلم مرتبة تهابُ
إذ نادت صوارمه نفوساً فليس لها سوي نعمٍ جوابٌ
و بين سنانه و الدّرع صلحٌ و بين البيض و البيض اصطحابُ
هو النّبأ العظيم و فلك نوح و بابُ الله و انقطع الخطابُ
«راه راست به آل محمّد شناخته شد و در خانههاي آنها قرآن فرود آمد . و آنها هستند كه حجّتهاي خداوندند بر مردمان كه نه در ولايت و امامت ايشان شكّي است و نه در نبوّت جدّشان رسول خدا . خوراك و خوردني شمشيرهاي آنها خون دلهاي دشمنان است و آب و آشاميدني آن شمشيرها جريان و فيضان خون گردنهاي آنهاست . بالاخص حضرت أبوالحسن علي بن أبيطالب كه داراي مقام و مرتبۀ علمي است كه مردم از آن در هراس و دهشت افتند . چون تيغهاي شمشيرهاي او نفوس دشمنان را به سوي خود بخواند ، آنها غير از پاسخ اجابت جوابي ندارند . پيوسته در ميان نيزۀ او با زره دشمن صلح و آشتي است همچنان كه در ميان شمشير او با كلاه خود دشمن همنشيني و مصاحبت است . اوست خبر بزرگ و كشتي نوح و باب خداوند ، و ديگر گفتار منقطع است و كلام تمام است».
در «نامۀ دانشوران ناصري» ج 5 ، ص 405 تا ص 407 دربارۀ سرايندۀ اين أبيات بحث كرده است و گويد : محدّث نيشابوري ، آنها را به ابن فارض مصري عارف مشهور نسبت داده و دليل صريح بر تشيّع وي گرفته است . و سپهر كاشاني در «ناسخ التواريخ» و صاحب «كفاية الخصام» كه ترجمۀ «غاية المرام» است آن را از عمرو بن عاص دانستهاند و حتي صاحب «كفاية الخصام» ميگويد : امام فخر رازي در تفسير خود بر اين سخن تصريح كرده است و نيز برخي از محدثين همچون مهذب الدين احمد بن رضا در «تحفة الذخائر» اين اشعار را در جملۀ قصايدي كه در روز عيد غدير خم گفتهاند مذكور ساخته و به عمرو بن عاص منسوب ميداند . سپهر در ذيل يوم الغدير كه اين ابيات را از عمرو بن عاص نقل ميكند ، دو بيت در ماقبل بيت اخير ميافزايد كه :
عليُّ الدُّرو الذهبُ المصفّي و باقي الناس كلهم تراب
هو البكّاء في المحراب ليلاً هو الضّحاك إذا اشتدّ الضّراب
«فقط علي است كه درّ درخشان و طلاي خالص است و بقيۀ مردم همگي خاكند . اوست كه در محراب عبادت در شبهاي تار به شدّت ميگريد و در روزهاي روشن در معركۀ جنگ كه گيرودار افزوني يافته و حمله به حمله پيوسته است ، به شدّت خنده مينمايد» . آنگاه گويد : از ترجمۀ احوافل علي بن عبدالله شاعر شيعي كه او را ناشي اكبر گويند اين طور استفاده ميشود كه اين ابيات از اوست . ناشي ميگويد : من در سال سيصد و بيست و پنج هجري در جامع كوفه شعر خويش املاء ميكردم و مردم مينوشتند . أبوالطيب متنبّي در آن جمع حاضر ميشد و هنوز شهرتي نداشت و به لقب منتبّي معروف نبود . روزي آن قصيده را املاء كردم كه مطلعش اين بيت است :
بآل محمّد عرف الصوابٌ و في أبياتهم نزل الكتابُ
چون رسيدم به اين دو بيت كه در ستايش أميرالمؤمنين عليه السّلام است :
كأنّ سنان ذابله ضميرٌ فليس عن القلوب له ذهابٌ
و صارُمُه كبيعته بخمّ معاقده من القوم الرقاب
«گوئيا نيزۀ وي انديشه خاطر است كه هيچگاه از دلهاي بيرون نرود ، و تيغ او به مثابه بيعت غديرش در گردنهاي آن گروه است» . چون كه اين دو بيت را بخواندم ديدم أبوالطيّب متنبيّي هر دو را نوشت و با خويش بداشت تا بعداً همين مضمون را در اشعار خود آورد . باري نويسندۀ «نامۀ دانشوران» انتساب اين بيت را از جهاتي كه ذكر ميكند به ناشي اكبر . اقرب ميداند زيرا كه سبك و سياقت و مضمون و نظم اين سخن نه با اسلوب صدر اول موافق است و نه با لسان شرف الدين عمر ابن فارض .
[375] ـ در «اقرب الموارد» آورده است : نَزَّ الارضُ نَزَا وَ نَزيزاً از باب ضرب : تَحَلَّبز مِنهَا النَّزُّ (يعني از زمين آب روان شد) و في «المصباح» نَزَّتِ الارضُ نَزَّا من باب ضرب ، كَنزُ نَزَّها . والنَّزُّ ـ بالفتح والكسر و هو اجود ـ ما يتحلبّب من الماء فارسيّ معرّب . و في «المصباح» : تسمية بالمصدر ، و منهم من بكسر النون و يجعله اسماء و هو النَّدَي السائل .
[376] ـ اين روايت را محبّ الدين طبري در «ذخائر العقبي» ص 83 از احمد در «مناقب» و بغوي در «معجم» و از أبو عمر ، تخريج كرده است .
[377] ـ بعضي از آيۀ 89 ، از سورۀ 16 : نحل : وَ يَوْمُ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِمْ مِن أنفُسِهِم وَ جِئنَا بِكَ شَهِيدًا عَلي هَولاءِ وَ نَزلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـٰبَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيءٍ وَ هُدَي وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ .
[378] ـ نيمي از آيۀ 12 ، از سورۀ 36 : يس . إِنَّا نَحْنُ نُحيي الْمَوْتَي وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُم وَ كُلُّ شَيءٍ أحْصَيْنَـٰهُ فِي إمَامٍ مُبِين .
[379] ـ بعضي از آيۀ 59 از سورۀ 6 : انعام : و عنده مفاتح الغيب لايعلمها إلاّ هو و يعلم ما فِي البِّر وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَ لَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَـٰتِ الَارْضِ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ فِي كِتَـٰبٍ مُبِين .
[380] ـ بعضي از آيه 7 ، از سورۀ 3 : آل عمران : هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَـٰبُ مِنهُ ءَايَاتٌ مُحْكَمَـٰتٌ هُنَّ أُمّ الْكِتَ'بِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٍ فَأمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهُ مِنهُ ابْتِغَاءُ الْفِتْنَة وَابْتِغَاء تَأْوِيلَهُ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَهَ وَ الرَّاسِخُونَ فِي العِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلُّ مِن عِندِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَكَّرُ إِلَّا أُولُوا الالْبَـٰبِ .
[381] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب ، طبع سنگي ، ج 1 ، ص 263 تا ص 266 .
[382] ـ قسمتي از آيۀ 28 ، از سورۀ 35 : فاطر : وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الانْعَامِ مُخْتَلِفُ أَولوَانُهُ كَذَلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَهُ مِن عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَهِ عَزِيزٌ غَفُورٌ .
[383] ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 1 ، ص 258 .
[384] ـ «مناقب» ج 1 ، ص 264 .
[385] ـ اين خطبه را تا اينجا حموئي در «فرائد السمطين» ج 1 ، ص 340 و ص 341 با سند متصل خود از ابوالبختري در تحت شمارۀ 263 روايت مينمايد و عبارت آخر آن ، اين است : وَ أَنتُم تَتْلُونَ الْكِتَـٰبَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (قوله تعالي) وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ . و خوارزمي در «مناقب» خود طبع نجف با سند متّصل خود نيز از أبوالبختري تا افَلَا تَعْقِلُونَ روايت ميكند ، ص 47 در باب غزارة علمه .
[386] ـ آيۀ 39 ، از سورۀ 13 : رعد .
[387] ـ منظور و مقصود حضرت از اين عبارات ، نفي صفات است از ذات احديّت تعالي و تقدّس ، بدين معني كه هر صفتي داراي حدّي است و داراي مهفوم مشخصي كه با آن حدّ و مفهوم از ساير صفات متمايز ميگردد . علم غير از قدرت از حيات است و اين غيريّت ناشي از مفهوم آنهاست كه محدود است . و چون حد و اندازه در ذات اقدس احديت راه ندارد فلهذا آنچه در ذات است متحد با ذات است حقيقت علم و قدرت و حيات است بدون عنوان آنهاعناوين محدودند و در مرتبۀ پائينتر از ذات ميباشند . و بر اين اساس ، حضرت ميفرمايد : خداوند لطيف اللطافة است و متصّف به لطف نيست ، يعني لطافت صفت است و لطيف به چيزي ميتوان گفت كه در مقابل غير لطيف باشد ، و خداوند لطيف لطافت است يعني نسبت به مفهوم لطافت به طور اطلاق لطيف است . يعني بالاتر از مفهوم لطيف است . و نسبت به مصاديق آن لطيف است يعني موجد آنهاست و بنابراين ، متصّف به لطافت با حدود و قيود مفهومِ لطافت نخواهد بود . و همين طور نسبت به ساير صفات . مثلاً عظمت ، صفت است و عظيم به چيزي ميگويند كه در برابر آن صغيري باشد . امّا خداوند عظيم نيست نسبت به چيز غير عظيم ، بلكه نسبت به مفهوم عظمت عظيم است يعني بالاتر از مفهوم و وصف عظمت است . پس او عظيم العظيمة است و صفت عظيم را نبايد بر او اطلاق كرد . و در مصاديق عظمت ، خداوند موجد تمام مصاديق است پس او خالق عظمت است و عظمت آفرين است . و به طور كلّي در تمام اسماء و صفات ذات حق تعالي ، هم مفاهيم آنها محدود و هم مصاديق آنها محدود ميباشند . و با وجود حدّ ، حقِّ عينيّت با ذات حق را ندارند . و اين است معناي كلام آن حضرت در خطبۀ اوّل از «نهج البلاغه» كه : وَ كَمال الاخلاص نفي الصفات عنه ، لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف ، و شهادة كل موصوف أنّه غير الصفة «و كمال اخلاص آن است كه صفات را از خدا نفي كرد ، زيرا هر صفتي گواه است بر آنكه غير موصوف است ، و هر موصوفي گواه است بر آنكه غير صفت است» .
[388] ـ آيۀ اوّل از سورۀ 4 ، نساء : اين آيه است : يَـأيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبُّكُم الَّذِي خَلَقُكُم مِن نَفسٍ وَاحِدَةً وَ خَلَقَ مِنهَا زَوْجِهَا وَ بَثَّ مِنهِمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَ نِساءً وَاتَّقُوا اللَهِ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الارحَامِ إِنَّ اللَهِ كَانَ عَلَيْكُم رَقِيبًا «اي مردم ، تقواي خداوند را پيشه گيريد ، آن كه شما را از نفس واحدي بيافريد و از آن نفس جفت او را بيافريد و از اين نفس و جفت او مردان و زنان بسياري را منتشر كرد ، و تقواي خداي را پيشه سازيد . آن خدايي كه شما در گفتارتان با يكديگر او را به عظمت ياد ميكنيد و سوگند بر او ميخوريد و نيز در مورد ارحام خود پرهيز داشتن باشيد ، حقّاً خداوند براي شما رقيب و ناظر است» . اين آيه صراحت دارد كه نسل بني آدم فقط منتهي به دو نفر ميشود و بس : آدم و حوّا . و لازمهاش اين است كه پسران آنها با دخترانشان تزويج كرده باشند و اين هم مستلزم محذوري نيست ، زيرا قبح نكاح محارم از مستقلات عقليه نيست بلكه از امور اعتباري است كه در آن زمان حلال و بعداً حرام شده است . و در اين باره رواياتي وارد است از جمله در «احتجاج» از حضرت سجّاد عليه السّلام در حديثي كه از آن حضرت با مرد قرشي وارد است كه در آن تزويج هابيل را با بلوزا خواهري كه با قابيل در يك شكم بوده و دو قلو متولّد شدهاند ، و تزويج قابيل را با اقليما خواهري كه با هابيل در يك شكم بوده و دوقلو متولّد شدهاند ، شرح دادهاند . در اينجا مرد قريشي ميپرسد : آيا از نكاح آن دو با بلوزا و اقليما ، خواهرانشان ، بچهاي هم به دنيا آمد؟ حضرت گفتند: آری . مرد قرشی گفت: این کاری است که مجوسیها امروز انجام میدهند؟ حضرت گفتند : مجوسيها بعد از تحريم از جانب خداوند انجام دادهاند . و سپس حضرت گفند : اين كار را انكار مكن ، اين از شريعتهاي خداوند است . مگر خدا آدم را خلق نكرد و از او زوجهاش را نيافريد و سپس آن زوجه را بر او حلال نمود؟ يكي از شرايع آن زمان حليّت بوده است و پس از آن خداوند تحريم را نازل كرده است .
اين حديث با ظاهر قرآن موافقت دارد و با اعتبار و اجماع هم موافق است ، زيرا اگر يك دسته روايات ديگر را مقدّم بداريم ، رواياتي كه معارض با اينهاست و دلالت دارند بر اينكه خداوند براي هابيل حوريهاي از بهشت نازل فرمود و براي قابيل زني را از جن تزويج كرد ، لازمهاش اين است كه بني آدم از اولاد آدم نباشند . بلكه از اولاد آدم و ملائكه و جن باشند و نسب انسان به اين سه گروه منتهي ميشود و آدمزادهاند نه جن زاده و حوريه زاده . از اين گذشته ، اين روايات ضعيف السّند است ، و علاوه همان طور كه ديديم مخالف ظاهر كتاب است . فلهذا روي قاعدۀ عرضۀ به كتاب الله ، مطروح و مردود است . اين اجمال مطلبي بود كه در اينجا ذكر شد و تفصيل آن در تفسير حضرت استاد علامه روحي فداه : «الميزان في تفسير القرآن» ج 4 ، ص 143 تا ص 160 آمده است .
و امّا آنچه أميرالمؤمنين عليه السّلام در روايت مورد بحث ما در جواب اشعث بن قيس گفتهاند دلالت دارد بر آنكه آن پادشاه مغالطه نمود و حكم عقلي را با حكم اعتباري شرعي خلط كرد و بر اساس نكاح دختران و پسران آدم ، حكم حرمت نكاح دختر را كه در شريعت او وارد شده بود ناديده گرفت و نسخ كرد و مردم را اغفال كرد و نكاح محارم را رائج ساخت . بنابراين مجوسيان در اصل شريعت ، نكاح محارم نداشتند و شريعت ايشان از طرف خدا بود ، فلهذا مانند يهود و نصاري بايد جزيه و خراج بدهند . عمر مجوسيان را اهل كتاب نميدانست و با آنها معاملۀ مشركين ميكرد ، ولي أميرالمؤمنين عليه السّلام براي آنها كتاب قائل بودند و حكم مشرك بر آنها جاري نميكردند . و اين امر براي اشعث بن قيس كه از منافقين و دشمنان حضرت بود گران بوده فلهذا به اعتراض پرداخت .