در تفسير «مجمع البيان» گويد: در معناي صدر اين عبارت: وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا چند وجه وارد شده است:
وجه اوّل: آنكه در وقت حجّ در زمان جاهليّت، كساني كه براي حجّ احرام ميبستند و مُحْرِم ميشدند، ديگر در منزلهاي خود از در وارد نميشدند، بلكه در پشت خانههاي خود، يعني در عقب خانهها ديوار ميشكافتند، و از آنجا داخل و خارج ميشدند، و در اسلام از اين عمل منع شدند، و اين وجه از ابن عبّاس و
ص 52
قتاده و عطآء آمده است؛ و أبوالجارود از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است.
و گفته شده است كه: حُمْس (با ضمّۀ حآء جمع أحْمَس است مانند حُمْر و أحْمَر، به معناي متصلّب و شديد الارادة) كه همان طائفۀ قريش هستند و طائفۀ كنَانَه، خُزَاعَه، و ثَقيف، و جشم، بنو عامر ابن صَعْصَعه اين عمل را نميكردهاند، و اين طوآئف را حُمْس خوانند به جهت تصلّب و تشدّد آنها در دينشان زيرا حَمَاسه به معناي شدّت است، و نيز گفته شده است كه: حُمْس اين عمل را ميكردهاند، و علّت اين شكافتنِ ديوار آن بوده است كه در موقع عبور، چيزي بين آنها و آسمان حائل نشود.
وجه دوّم: معنايش آنستكه: در خانهها از غير جهات آنها وارد نشوديد، و سزاوار است كه امور را از جهات آنها انجام دهيد، هر امري از امور كه بوده باشد و اختصاصي به خانه ندارد. و اين معني از جابر از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده است.
وجه سوّم: آنكه بگوئيم: نيكوئي طلب نمودن و به دست آوردن كارهاي پسنديده و معروف، از غير اهلش نيست، بلكه نيكوئي فقط طلب نمودن و به دست آوردن آنها است از اهلش.
و در معناي ذيل اين عبارت: وَ أُتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ'بِهَا گويد: حضرت باقر عليه السّلام گويند: ءَالُ مُحَمَّدٍ أبْوَابُ اللهِ وَ وَسِيلَتُهُ وَالدُّعَاةُ إلَي الْجَنَّةِ وَالْقَادَةُ إلَيْهَا وَالادِلَّاءُ عَلَيْهَا إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ.
«آل محمّد درهاي خدا هستند، و وسيلههاي او هستند، و داعيان بسوي بهشتند، و زمامداران و پيشتازان بسوي بهشت، و راهنمايان و دلالت كنندگان بر بهشتند تا روز قيامت.»
و رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفته است: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ لَا تُؤتَي الْمَدِينَةُ إلَّا مِنْ بَابِهَا. وَ يُرْوَي: أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ.[64]
ص 53
«من شهر علم هستم، و عليّ دَرِ آن شهر است. و در شهر وارد نميتوان شد مگر از درش. و نيز روايت شده است كه: من شهر حكمت هستم و علي در آن شهر است.»
و در تفسير «الميزان» بعد از بحث كافي در اينكه با نقل ثابت شده است كه: در زمان جاهليّت، مردم متعصّب و استوار در دين و آراء جاهلي، در موقع احرام از ديوارهاي شكافته شده رفت و آمد ميكردهاند و روايتي را هم در اين باره از تفسير «الدُّرّ المَنْثور» آوردهاند، چنين گفتهاند كه در «محاسن برقي» از حضرت باقر عليه السّلام دربارۀ گفتار خداوند تعالي: ����أُتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ'بِهَا آورده است كه: يَعْنِي أنْ يَأْتِيَ الامْرَ مِنْ وَجْهِهِ أَيَّ الامورِ كَانَ.
«يعني هر امري از امور امور را بايد از جهت خودش و از راه وصول به آن بجاي آورد.»
و در كافي از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه: الاوْصِياءُهُمْ أبْوَابُ اللهِ الَّتِي مِنْهَا يُؤْتِيَ، وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ وَ بِهِمُ احْتَجَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَي عَلَي خلْقِهِ [65].
«اوصياي حضرت رسول الله يعني أئمّۀ دوازدهگانۀ اثنا عشريّة، ايشانند فقطّ درهاي خدا كه بايد از آنها وارد شد، و رفت و آمد كرد. و اگر آنها نبودند خداوند عزّوجلّ شناخته نميشد؛ و بواسطۀ آنها خداوند تبارك و تعالي بر بندگان خود احتجاج ميكند.» يعني آنها حجّتهاي خداوند هستند كه اخلاق و عقائد و اعمالشان همه الگو و برنامۀ عمل اس، و طبق آنها خداوند از بندگان سؤال و جواب مينمايد.
و در تفسير «بيان السّعادة» گويد: و درهاي امور و جهت اشياء همان ولايت است كه نسبت به حضرت باقر عليه السّلام داده شده است كه گفتهاند: يَعْني أنّ يَأْتِيَ الامْرَ مِنْ وَجْهِهِ أيِّ الامورِ كَانَ. و بنابراين مفاد اين آيه مباركه چنين است كه: تمام امور دنيويّه و اخرويّه را از وجهۀ خودشان و از راه خودشان به جاي آورد؛ مثل
ص 54
آنكه انواع حرفهها و صنايع را از راه خودشان كه تعلّم و فراگيري را از عالم به اين فنون باشد، بايد أخذ كرد، و اقتدار و توانائي براي عمل به اينها را بايد با ممارست و تكرار عامل آن به دست آورد.
و مثل آنكه فنون و صناعات علميّه را بايد از همان طرق و وجوه وصول به آنها كه أخذ و ياد گرفت از عالم به آنها باشد، و درس خواندن در نزد او و بحث و تعلمّ و تمرين فرا گرفت.
و مثل آنكه علوم و اعمال الهيّه را از وجوده خودشان كه اخذ از عالم الهي باشد، و ممارست در نزد او و تعليم او بدست آورد. پس عمده در طلب اُمور، طلب اين وجوهي است كه ذكر شد. و عمده در طلب آخرت و علوم الهيّه، طلب عالِم الهي است كه مجاز و منصوب باشد از خداوند بدون واسطه و يا واسطه و يا با وسائط، و بعد از شناختن او، تسليم شدن در برابر تعليم و تربيت او، نه أخذ از پدران و اقران و همنوعان و مشاهدات و عمل به رسوم و عادات.
زيرا كه در اخبار و آيات مذمّت كساني كه گفتهاند: إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَائُنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي ءَاثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ.[66]
«ما پدران خود را در مقصود و روشي يافتهايم؛ و ما هم در پيروي آن خصائص، راهيافتگانيم.» وارد شده است. و بنابراين كسي كه در علمش و عملش تأمّل ننمايد كه از چه كسي أخذ ميكند و عالم الهي را هم با كمترين مرتبۀ تميز و تشخيص كه گفتارش مطابق كردارش باشد، تميز و تشخيص ندهد. چنين كسي مطرود و مبغوض خواهد بود، چه آنكه خود عالمي مفتي و مقتداي امّت قرار گيرد. و يا جاهلي باشد كه از سواقط و بيمايگان بشمار آيد. [67]
و در تفسير ملاّ عبدالرّزّاق كاشاني آورده است كه: نيكوئي و برّ آن نيست كه در دلهايتان از پشتِ دل وارد شويد، يعني از طرق حواسّ خود و معلومات خود كه از مشاعر بدنيّه گرفته شده است، زيرا كه پشتِ دل آنجهتي است كه پهلوي
ص 55
بدن است. وليكن نيكوئي و برّ، براي كسي است كه از شواغل حواسّ و هواجس خيال و پندار، و وساوس نفس پرهيز كند! و در خانههاي دل از درهاي باطنيّۀ آن كه پهلوي روح و حقّ است وارد شويد! زيرا كه در خانۀ دل همان راهي است كه از آنجا بسوي حقّ راهي گشود ميگردد و از خدا بپرهيزيد. از اشتغال به آنچيزهائي كه شما را از خدا باز ميدارد لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ و در اين صورت اميد است كه شما به فلاح و رستگاري فائز آئيد. [68]
و در «تفسير برهان» علاوه بر دو روايتي كه ما از «تفسير الميزان» آورديم، روايات عديدۀ ديگري را ميآورد:
از جمله از محمّد بن حسن صفّار با سند خود از أسْود بن سعيد كه گفت: من در نزد حضرت باقر عليه السّلام بودم، او بدون آنكه من پرسش نموده باشم، ابتدا به سخن كرده گفت: نَحْنُ حُجَّةُ اللهِ! وَ بَابُ اللهِ! وَ نَحْنُ لِسَانُ اللهِ! وَ نَحْنُ وَجْهُ اللهِ! وَ نَحْنُ عَيْنُ اللهِ! وَ نَحْنُ وُلَاةُ أمْرِ اللهِ فِي عِبَادِهِ!
«ما حجّت خدا هستيم، و ما دَرِ خدا هستيم، و ما زبان خدا هستيم، و ما وجه خدا هستيم، و ما چشم خدا هستيم، و ما واليانِ امر خدا هستيم در ميان بندگانش.»
و از جمله آنكه از طبرسي در «احتجاج» از أصبَغ بن نُبَاته روايت كرده است كه او گفت: من در نزد أميرالمؤمنين عليه السّلام نشسته بودم كه ابنِ كَوَّآ آمد و گفت: يا أميرالمؤمنين! معناي اين سخن خدا كه ميگويد:
ص 56
لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَي وَ ءَاتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ'بِهَا [69] چيست؟ آن حضرت گفتند: نَحْنُ البُيُوتُ الَّتِي أمَرَ اللهُ بِهَا أنْ تُؤْتَي مِنْ أبْوَابِهَا، نَحْنُ بَابُ اللهِ وَ بُيُوتُهُ الَّتِي تُؤْتِي مِنْهُ! فَمَنْ بَايَعَنَا وَ أَقَرَّ بِوَلَايَتِنَا فَقَدْ أتَي الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا، وَ مَنْ خَالَفَنَا وَ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَقَدْ أَتَي الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا.[70]
«ما هستيم آن خانههائي كه خداوند امر كرده است كه در آنها بايد از درهايشان وارد شد، ما هستيم در خدا و خانههائي كه از آنجا داخل ميشوند. پس كسي كه با ما بيعت كند، و اقرار به ولايت ما نمايد، پس او حقًّا در خانهها از درهايش وارد شده است و كسي كه با ما مخالفت نمايد و غير ما را بر ما تفضيل و برتري دهد، پس او حقًّا در خانهها از پشتهاي آنها وارد شده است.»
و از جمله آنكه از عَيَاشي از سَعْد از حضرت باقر عليه السّلام آورده است كه چون سَعْد از معناي اين آيه: لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَي وَ ءَاتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ'بِهَا سؤال كرد، حضرت گفتند: ءَالُ مُحَمَّدٍ أبْوَابُ اللهِ؛ وَ سَبِيُهُ، وَالدُّعَاةُ إلَي الْجَنَّةِ وَالْقَادَةُ إلَيْهَا وَالادِلاّءُ عَليْهَا إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ.
و اين همان وجه سوّمي است كه ما از تفسير «مجمع البيان» ذكر كرديم. و پس از بيان روايتي كه آنرا در «مجمع» نيز در وجه دوّم آورده بود، عيّاشي ميگويد: و سعيد بن منخل در حديثي مرفوعاً آورده است كه: قَالَ: الْبُيُوتُ الائِمَّةُ وَ اًلابْوَابُ أبْوَابُهَا.
«حضرت باقر عليه السّلام گفتهاند: مراد از خانهها خود ائمّه هستند، و مراد از درها، درهاي وصول از راه ايشان به خداست.»
و پس از آنكه دو روايتي را كه در وجه اوّل و دوّم، ما از «مجمع البيان»
ص 57
آورديم او نيز از شيخ أبُو عَلِيّ طَبَرْسِي آورده است، از تفسير عليّ بن ابراهيم آورده است كه او گفت: اين آيه در شأن أميرالمؤمنين عليه السّلام نازل شده است به جهت گفتار رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كه: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ علِيٌّ بَابُها وَ لَا تَأتُوا الْمَدِينَةَ إلَّا مِنْ بَابِهَا «من شهر علمم و علي در اوست، و در شهر داخل نشويد مگر از درش!»
و از جمله آنكه از سعد بن عبدالله با إسناد خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: قَالَ: مَنْ أتَي ءَالَ مُحَمَّدٍ أتَي عَيْنًا صَافِيَةً تَجْرِي بِعِلْمِ اللهِ لَيْسَ لَهَا نَفَادٌ وَ لَا انْقِطاعُ ذَلِكَ بِأنَّ اللهَ لَوْ شَآءَ لِرَءَاهُمْ [71] شَخْصَهُ حَتَّي يَأْتُونَهُ مِنْ بَابِهِ وَلَكِنْ جَعَلَ ءَالَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ أبْوَابَهُ الَّتي يُؤْتَي مِنْها وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَي وَ ءَاتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ'بِهَا [72].
«ظريف: راوي روايت گفت كه: آن حضرت گفتند: كسي كه به نزد آل محمّد بيايد، به چشمۀ زلال و صافي كه به علم خدا جريان دارد، آمده است، آن چشمهاي كه نيستي و انقطاع ندارد و اين به جهت آنستكه خداوند اگر اراده ميفرمود، خودش را شخصاً به مردم نشان ميداد تا آنكه از دَرِ او وارد شوند، وليكن آل محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم را درهاي خود قرار داده است كه بايد از اين دَرها بر خدا وارد شوند. و اينست معناي قول خداوند عزّ وجلّ: لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ تا آخر آيه.
باري آنچه از مجموع اين روايات بدست ميآيد، با اختلافي كه در تفسير بيان آن ملاحظه ميشود، يك معني بيش نيست. و در آن اختلافي نيست و اين موارد مذكوره، مصاديق آن معناي واحد است، نه نفس مفاد آيه. و آن معناي مستفاد كلّي، لزوم دخول و ورود در هر چيزي بر اساس طريق و راهي است كه فطرت و عقل و شرع براي وصول به آن معيّن كردهاند. و از غير راه وارد شدن، انسان را به مطلوب نميرساند، و ضررهائي را نيز در پي دارد. در حال احرام بايد از در منزل وارد شود، شكافتن ديوار پشت منزل به دعواي آنكه ميخواهيم بين ما و آسمان
ص 58
حائلي نباشد غلط است. در علوم و فنون طبيعي همچون طبّ، و رياضيّات، و هيئت، و نجوم، و فيزيك و شيمي، و معدن شناسي، و فلاحت و كشاورزي و دامداري و دامپروري، و ساختمان با حساب دقيق مقاومت مصالح، و دارو سازي و گياه شناسي، و ماشين، و تكنيك و برق و غيرها، همه را بايد از اهلش آموخت، و نزد استادان آنها با داشتن شرائط لازم رفت و ممارست نمود و تمرين كرد با به نتيجه رسيد.
هيچكس از پيش خود چيزي نشد هيچ آهن خنجر تيزي نشد
هيچ حلوائي نشد استاد كار تا كه شاگرد شكر ريزي نشد
در علوم اصطلاحيّه: فقه و اصول و حديث و درايَه، و رجال و صرف و نحو و بطور كلّي عربيّت كه مجموعاً دوازده علم است، علوم عربيّت عبارتند از: علم لغت، صرف، نحو، اشتقاق، معاني، بيان، حدود، استدلال، نظم، نثر، عروض و قوافي در «مفتاح العلوم» تأليف أبو يعقول يوسف سكّاكي متوفّي در سنۀ 626 از تمام اين علوم غير از علم لغت بحث كرده است. سكّاكي خكتاب خود را تقسيم بندي نموده، قسمت اوّل را راجع به علم صرف و قسمت دوّم را راجع به علم نحو و قسمت سوّم را راجع به علم بيان كه شامل معاني و بيان و بديع است قرار داده است. و قسمتهاي بعدي را راجع به بقيّۀ علوم عربيّت تقسيم بندي كرده است[73]. و در تفسير، و قرائت، و حكمت و فلسفه، و عرفان نظري، و غيرها بايد نزد خبرۀ فنّ رفت و از آنها آموخت. اينها درهاي آن بيوت هستند كه بدون آن وصول به آنها ميسور نيست.
در علوم اخلاق، و تهذيب و تزكيه و تعليم و تربيت نفساني، و حكمت عملي و عرفان الهي بايد نزد متخصّصين فنّ از علماء ربّاني علماء بالله و بامرالله رفت، و راه تهذيب نفس را آموخت و عمل كرد. و بدون اين طريق، آن مهمّ هيچگاه حاصل نشود و جز گمراهي و سرگرداني عائد نگردد.
طيّ اين مرحله بيهمرهي خضر مكن ظلماتست بترس از خطر گمراهي
گل مراد تو آنگه نقاب بگشايد كه خدمتش چو نسيم سحر تواني كرد
شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد كهچندس��لبهجان خدمت شعيب كند
ص 59
در به دست آوردن عقائد، و ملكات حسنه، و احكام و وظائف، بايد به پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم مراجعه كرد و توحيد كامل و شناخت مبدأ و معاد و منازل و مراحل، و وسائط فيض و فرشتگان، و بطور كلّي علوم غيبيّۀ الهيّه را از او آموخت. پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم باب الله است و راه لقاي خداوندي، و وصول به ذِروۀ عرفان حضرت احدي.
در بيان احكام جزئيّه و معني و تأويل كتاب آسماني قرآن كريم، و در فصل خصومت در مسائل خلافيّۀ اعتقاديّه، و در پاسداري از نفوس، و ولايت بر شؤون فردي و اجتماعي و تأمين امور دنيوي و اخروي، و معاش و معاد و رشد و تكامل قواي فطريّه و عقليّه و شرعيّه، و تحت ولايت امري به مقام لقاء و فنآ در ذات احديّت و بقاء بعد از فناء و سير سفرهاي چهارگانه، و بطور كلّي در جميع امور دنيا و دين بايد به اوصياي رسول الله كه نگهبانان تكويني و تشريعي عالم وجود واسطۀ فيض ربّاني و مربيّان ظاهري و باطني بشرند، مراجعه كرد. اينها باب خدا هستند و باب رسول خدا هستند. اگر از دَرْ در خانۀ آنها وارد شويم، زهي شرف. و گرنه زهي خسران و حسرت و ندامت.
باري چون اين آيۀ مورد بحث را با آيۀ 53، از سورۀ 33: الاحزاب:
يَا أَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ. «اي كسانيكه ايمان آوردهايد، در خانه پيغمبر داخل مشويد، مگر زمانيكه به شما اجازه داده شود!» مقايسه و تطبيق كنيم، به دست ميآيد كه: ائمّۀ طاهرين، نفس إذن و اجازۀ ورود به خانۀ رسول خدا هستند. بطوريكه اگر آنها نباشند، هيچ كس راه و طريقي براي ورود در منزل رسول الله را ندارد. پس نفس وجود آنها و اتّصال به آنها إذن ورود، و اجازۀ دخول است براي ورود در بيوت النَّبِيّ. و عليهذا در خانۀ پيغمبر كه سراسر عظمت است، و اخلاق عظيم است، و اتّصال به مبادي عاليه، و عالم غيب است، و كان قاب قوسين أو أدني است، و مقام توحيد محض و عرفان خالص است، و
ص 60
مقام شفاعت كبري است، و مجموعۀ نَشْأتَيْن، و علوم ما كان و ما هو كائن و ما يكون إلي يوم القيمة ميباشد، بدون ورود از دَرْ كه إذن دخول است، و آن نفس مطهّر باب علم و باب پيامبر باشد، أبداً راهي نيست، و كساني كه تصوّر كردهاند بدون اين بزرگواران راه يافتهاند، پنداري بيش ندارند.
راز بگشاي اي عليّ مرتضي اي پس از سوء القضاء حسن القضاء
چون تو بابي آن مدينۀ علم را چون شعاعي آفتاب حِلم را
باز باش اي باب بر جوياي باب تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش اي باب رحمت تا أبد بارگاه ما له كُفْوًا أحد[74]
اصفهاني گويد: [75]
وَ لَهُ يَقُولُ مُحَمَّدٌ أفْضَاكُمُ هَذَا وَأعْلَمُ يَا ذَوِي الاذْهَانِ 1
إنِّي مَدِينَةُ عِلْمِكُمْ وَ أخِي لَه بَابٌ وَثِيقُ الرُّكْنِ مِصْراعَانِ 2
فَأْتُوا بُثُوتَ الْعِلْمِ مِنْ أَبْوَابِهَا فَالْبَيْتُ لَا يُؤْتَي مِنَ الْحِيطَانِ 3 [76]
1ـ «و دربارۀ او محمّد ميگويد: علي بهترين و زبردستترين افراد شما در قضاوت است، و أعلم و داناترين شماست. اي صاحبان فهم و قدرت تعقّل.
2 ـ حقًّا كه من شهر علم شما هستم! و عليّ براي آن شهر، درِ دو لگنۀ آنست كه اعتماد و اتّكاي بر آن، در نهايت اعتبار است.
ص 61
3 ـ و بنابراين شما بايد در خانههاي علم از درهاي آن وارد شويد! زيرا كه از بالاي ديوارها كسي در خانه نميرود.»
و به اجماع امّت، پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم گفته است: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. «من شهر علم ميباشم، و علي درِ آن شهر است، پس كسيكه طالب علم است بايد از اين در بيايد تا به علم برسد.»
و اين روايت را أحمد حَنْبَل از هشت طريق، و إبراهيم ثَقَفي از هفت طريق، و إبن بَطَّه از شش طريق، و قَاضِي جعابي از پنج طريق، و ابن شاهين از چهار طريق، و خطيب تاريخي از سه طريق، و يَحيَي بن مُعِين از دو طريق، و سَمْعاني، و قَاضِي ماورْدي، و أبُو مَنصور سكري، و أبوصَلْت هَرَوي، و عبدالرّزّاق، و شَريك از ابن عبّاس و مُجاهِد و جابر روايت كردهاند.
و اين خبر اقتضا دارد كه همۀ امّت به أميرالمؤمنين عليه السّلام رجوع نمايند، زيرا كه پيامبر از خود به عنوان مَدِينَه كنايه آورده است، و اخبار نموده است كه وصول به علمش فقط از ناحيۀ عَلِي�� امكان دارد. زيرا او را همچون بَابِ مَدِينَه قرار داده است كه در آن مدينه بدون باب آن نميتوان داخل شد. و سپس با گفتار خود كه: بايد قاصد مدينه از دَرِ آن وارد شود فَلْيَأْتِ الْبَابَ، أمر به ورود در اين مدينه را واجب نموده است.
و اين حديث، همچنين دليل بر عصمت آن حضرت است. زيرا هر كس كه معصوم نباشد، وقوع فعل قبيح از او امكان دارد، و چون فعل قبيح از او صادر شود، اقتداي به او قبيح است، و مرجعش به آن ميشود كه رسول خدا امر به فعل قبيح كرده باشد، و اين امر محال است.
و همچنين اين حديث دلالت دارد بر آنكه آن حضرت أعلم از جميع امّت است، و مؤيّد اين مطلب آنستكه ما ميدانيم كه امّت در مسائل اختلاف نمودهاند، و بعضي به بعض ديگر رجوع نمودهاند، وليكن عليّ بن أبيطالب عليه السّلام از رجوع به أحدي از آحاد امّت مستغني بوده است. و به يكنفر هم حتّي در يك مسأله رجوع ننموده است. و رسول خدا بدين گفتار ولايت عليّ عليه السّلام و امامت او را ظاهر نموده است. زيرا كه أخذ عِلم و حكمت، چه در حال حيات رسول خدا و چه در حال ممات او براي كسي صحيح نيست مگر از ناحيۀ او. و در حساب لفظ « عَلِيّ بن
ص 62
أبيطالب» و لفظ «بَابُ مَدِينَةِ الْحِكْمَة» هر دو با هم مساوي است، و به عدد دويست و هجده معادل ميشود.[77]
و بَشْنَوِي[78]گويد:
فمدينة العلم التي هوبابها اضحي قسيم الناريوم مئابه
فعدوه اشقي البريةفي لظي ووليه المحبوب يوم حسابه [79]
1-پس شهر علم آنچنان شهری است که علی در اوست در روز بازگشت او که شمس حقيقت طلوع میکند او قسمت کننده آتش است(که آنرابراي مخالفان ومعاندان میگذارد و از محبان ودوستان جدا مينمايد)2-وبنابر اين دشمن اوبدبخت ترين مردم است در جهنم وولي او محبوب ترين مردم است در روزيکه علي به حساب برسد.
ونيز بشنوي گويد:
يَا مُصْرِفَ النَّصِّ جَهْلاً عَنْ أبي حَسَنٍ بَابُ الْمَدِينَةِ عَنْ ذِي الْجَهْلِ مَفْقُولُ 1
مَدِينَةُ الْعِلْمِ مَا عَنْ بَابِهَا عِوَضٌ لِطَالِبِ الْعِلْمِ إذْ ذُوالْعِلْمِ مَسئُولُ 2
مَوْلَي الانَامِ عَلِيٌّ وَالْوَليٌّ مَعًا كَمَا تَفَوَّهَ عَنْ ذِي الْعَرْشِ جِبْرِيلُ 3[80]
1 ـ «اي كسيكه از روي جهالت ميخواهي نصّ و تصريح بر امامت و
ص 63
خلافت را از أبوالحسن عليّ بن أبيطالب برگرداني! او دَرِ شهري است كه بر روي جاهلان و نادانان قفل زده شده و مسدود گرديده است.
2 ـ در وقتي كه بخواهند از صاحبان علم و دانش بپرسند كه: علم خود را از كجا آوردهايد؟ از براي دَرِ شهر علم براي جويندگان علم و پويندگان معرفت، عوض و بدلي نيست كه اگر از آن دَرْ وارد نشوند، بتوانند از جاي ديگر أخذ علم كنند و از در ديگر وارد در شهر علم گردند.
3 ـ مَوْلي و صاحب اختيار و وليِّ جميع مردم بدون استثناء عليّ است، همچنان كه از خداوند صاحب عرش جبرئيل أمين بدين حقيقت زبان گشوده است.»
و صاحب بن عبّاد گويد:
كَانَ النَّبِيُّ مَدِينَةً هُوَ بَابُهَا لَوْ أثْبَتَ النُّصَّابُ ذَاتَ الْمُرْسَلِ [81]
«پيغمبر شهري بود كه علي دَرِ آن شهر بود، اگر دشمنان پيامبري و فرستادهاي را اثبات كردهاند و بدان معتقدند.»
و همچنين گويد:
قَالَتْ فَمَنْ ذَا غَدَا بَابَ الْمَدِينَة قُلْ فَقُلْتُ: مَنْ سَأَلُوهُ وَ هُوَ لَمْ يَسَلِ [82]
«گفت: پس چه كسي باب مدينۀ علم پيامبر شد: تو به من بگو؟! پس من گفتم: آن كس كه همه از او پرسيدند، و در مهمّات و مسائل به او مراجعه نمودند، ولي او از هيچكس نپرسيد، و در مسألۀاي و مهمّهاي به كسي مراجعه نكرد.»
و همچنين گويد:
بَابُ الْمَدِينَةِ لَا تَبْعُوا سِوَاهُ لَهَا لِتَدْخُلُوهَا فَخَلُّوا جَانِبَ التِّيهِ[83]
ص 64
«علي دَرِ شهر علم پيامبر است. شما براي ورود در آن شهر، غير از عليّ كسي را مجوئيد، كه با آن در آن شهر وارد شويد (كه هرگز نتوانيد داخل شد چون اين شهر دَرِ دگري ندارد) و بنابراين از رفتن در بيابان خشك و لميزرع دست برداريد (كه اگر از غير عليّ پيروي كنيد، شما را در وادي بَرَهوت و جهل ميسپارد و دستخوش ضلالت و هلاكت ميكند. بيائيد در شهر علم و از دَرِ آن داخل شويد تا سرشار و سرمست از علم و حكمت گرديد!)»
و سيّد إسمعيل حِمْيَري گويد:
مَنْ كَانَ بَابَ مَدِينَةِ الْعِلْمِ الَّذِي ذَكَرَ النُّزُولَ وَ أسَرَّ الانبَاء[84]...
«علي است دَرِ شهر علم، كسي كه ظاهر و نزول قرآن را بيان كرد، وليكن خبرهاي پشت پرده و پنهان را مخفي داشت و ذكر نكرد، (مگر براي آن دَرِ شهر كه از همۀ علوم پيامبر چه ظاهر و چه باطن و چه تفسير و چه تأويل خبر دارد)».
و ابن حَمَاد گويد:
بَابُ الإلَهِ تَعَالَي لَمْ يَصِلْ أحَدٌ إلَيْهِ إلَّا الَّذي مِنْ بَابِهِ يَلِج [85]
«علي دَرِ معرفت و لقاء و رضوان خداوند متعال است، و كسي به خداوند واصل نميشود مگر آن كسي كه از دَرِ خداوند كه عليّ است داخل شود.»
و همچنين گويد:
هَذَا الإمامُ لَكُمْ يُعْدِي يُسَدِّدُكُمْ رُشْدًا وَ يُوسِعُكُمْ عَلْمًا وَءادَبَا 1[86]
إنِّي مَدِينَةُ عِلْمِ اللهِ وَهْوَ لَهَا بَابٌ فَمَنْ رَامَهَا فَلْيَقْصُدِ الْبابا 2
« 1 ـ پيامبر گفت: اين است بعد از من إمام شما كه شما را بر راه رشد و كمال استوار ميكند، و محكم و پا برجا ميدارد، و علم و آداب شما را گسترش ميدهد و فراخ ميكند.
2 ـ حقًّا من شهر علم خدا هستم، و عليّ براي آن شهر دَرِ آن است، بنابراين كسيكه قصد اين شهر را دارد، بايد از دَرَش وارد شود.»
ص 65
و خطيب منيح گويد:
أنَا دَارُ الْهُدَي وَالْعِلْمِ فِيكُمْ وَ هَذَا بَابُهَا لِلدَّا خِلينا 1
أطِيعُونِي بِطَاعَتِهِ وَ كُونُوا بِحَبْلِ وَلآئِهِ مُسْتَمْسِكينا [87] 2
« 1 ـ پيامبر گفت: من خانۀ هدايت و دانش ميباشم در ميان شما، و اين عليّ دَرِ اين خانه است براي واردين.
2 ـ شما با پيروي از او، از من پيروي كنيد! و به رسيمان ولاي او پيوسته چنگ زنيد و محكم بگيريد!»
و خطيب خوارزم گويد:
إنَّ النَّبِيَّ مَدِينَةٌ لِعُلُومِهِ وَ علِيٌّ الْهَادِي لَهَا كَالْبَابِ[88] و [89].
«به درستيكه پيغمبر همچون شهري است براي علوم و دانشهاي كه دارد، و عليّ هادي و رهبر همچون دري براي آن شهر است.»
باري بزرگان از أعلام عامّه و شيعه همچون سيّد هاشم بَحْراني، و شيخ صدوق، و شيخ مفيد و شيخ طوسي، و ابن عساكر و ابن مغازلي و حمّوئي و خوارزمي و غيرهم، حديث أنا مدينة العِلْم را در كتب خود با اسانيد متعدّد از رسول خدا صّلي الله عليه وآله روايت كردهاند، و بحراني از طريق عامّه شانزده حديث، و از طريق خاصّه هفت حديث آورده است، و ما در اينجا به ذكر بعضي از آنها ميپردازيم:
از «مناقب» ابن مغازلي فقيه شافعي، با قرائت او بر أبوالحسن أحمد بن مظفّر بن أحمد عطّار فقيه شافعي، و اقرار أبوالحسن بر اين قرائت در سنۀ 434 با سند متّصل او از عبدالرّحمن بن نَهْبان، از جابربن عبدالله أنصاري روايت است كه��: أخَذَ النَّبِيُّ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ بِعَضُدِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ قَالَ: هَذَا أمِيرُ الْبَرَرِةِ، وَ قَاتِلُ الْكَفَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذولٌ مِنْ خَذَلَهُ، ثُمَّ مَدَّبِهَا صَوْتَهُ، فَقَالَ: أنَا مَدِينَةٌ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا
ص 66
فَمَنْ أَرادَ الْعِلْمِ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. [90]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بازوي عليّ عليه السّلام را گرفت و گفت: اين است أمير نيكوكاران، و كشندۀ كافران، مورد نصرت خدا قرار گيرد هر كه وي را نصرت كند، و مورد خذلان و پستي خدا قرار گيرد هر كه وي را مخذول و بيياور گذارد. سپس صداي خود را بدين گفتار بلند كرد كه: من شهر علمم و عليّ دَرِ آن است، بنابراين هر كه طالب علم باشد بايد از اين دَرْ بيايد!»
و از «مناقب» ابن مغازلي با سند متّصل خود از جابربن عبدالله أنصاري روايت است كه ميگفت: در روز غزوۀ حُدَيْبيَّه شنيدم كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم وَ هُوَ ءَاخِذٌ بِضَبْعِ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ قَالَ: هَذَا أمِيرُ الْبَرَرَةِ، وَ قَاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ، ثُمَّ مَدَّ بِصَوْتِهِ، فَقَالَ: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ [91].
«در حاليكه بازوي عليّ بن أبيطالب عليه السّلام را گرفته بود، اين عبارات را گفت.»
بايد دانست كه در اين دو روايت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم أميرالمؤمنين عليه السّلام را به أمِيرُ الْبَرَرَة (امير و فرماندۀ نيكوكاران) ياد كرده است، همچنانكه در «مناقب» ابن شهرآشوب گويد كه: خطيب در تاريخ خود كه تاريخ بغداد است در سه جا گفته است كه در روز حُدَيبيَّه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ءَاخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ، وَ قَالَ: هَذَا أمِيرُ الْبَرَرَةِ، وَ قَاتِلُ الْكَفَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، وَ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ، يَمُدُّ بِهَا صَوْتَهُ. [92]
وليكن سيوطي و ابن عساكر و امير سيّد علي همداني و ابن حجر هيتمي و ملاّ علي متّقي هندي با عبارت هَذَا إمامُ الْبَرَرَةِ (اين است امام و پيشواي نيكوكاران)
ص 67
روايت كردهاند، امّا سيوطي از حاكم در «مستدرك» از جابر روايت كرده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: عَلِيٌّ إمَامُ الْبَرَرَةِ، وَ قَاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ.[93]
و امّا ابن عساكر در «تاريخ دمشق» از جابر آورده است كه: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: عِلِيٌّ إمَامُ الْبَرَرَةِ، وَ قَاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ.[94]
و امّا مير سيّد علي همداني در كتاب «مَوَدّة القربي» در «الْمَودَّةُ الْخَامِسَةُ» آورده است كه جابر گفت:
سمعتُ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم يقول يوم الحُدَيْبِيَّةِ وَ هُوَ ءَاخِذٌ بِيَدِ عليٍّ: هَذَ إمَامُ الْبَرَرَةِ، وَ قَاتِلُ الْكَفَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ، يَمُدُّ بِهَا صَوْتَهُ. [95]
و ابن مغازلي با سه سند، و خوارزمي و حمّوئي هر يك با يك سند متّصل از أبو معاويه، از أعمش، از مجاهد، از ابن عبّاس روايت كردهاند كه او گفت: قَالَ رَسُولُ اللهُ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. [96]
و ابن مغازلي با سند متّصل خود از عليّ بن عمر، از پدرش، از حذيفه از عليّ بن أبيطالب عليه السّلام روايت كرده است كه: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم:
أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، وَ لَا تُوْتَي الْبُيُوتُ إلَّا مِنْ أبْوَابِهَا. [97]
ص 68
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: من شهر علمم و عليّ دَرِ آنست، و در خانهها وارد نميشوند مگر از درهاي آنها.»
و ابن مغازلي با سند متّصل خود از محمّد بن عبدالله بن عمر بن مسلم لاحقي صفّار در بصره، در سنۀ 244 روايت كرده است كه او گفت: حديث كرد براي ما أبُوالْحَسَن عَلِيّ بْنُ مُوسَي الرِّضا علَيْهِمَا السَّلَامُ او گفت حديث كرد براي من پدرم از پدرش جعفر بن محمّد، از پدرش، محمّد بن علي از پدرش، عليّ بن الحسين، از پدرش حسين بن عليّ، از پدرش عليّ بن أبيطالب عليهم السّلام كه او گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: يَا عَلِيٌّ! أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ أنْتَ الْبَابُ، كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنـَّهُ يَصِلُ إلَي الْمَدِينَةِ إلَّا مِنَ الْبَابِ [98].
«اي عليّ! من شهر علم ميباشم، و عليّ درِ آن شهر است، و تو دَرِ آن شهر هستي! دروغ ميگويد كسي كه ميپندارد بدون وارد شدن از دَرْ ميتواند در شهر وارد شود.»
و در كتاب «فردوس» در جزء اوّل آن در باب ألف از جابربن عبدالله أنصاري آورده است كه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهُ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ [99].
و در كتاب «الْمَناقبُ الفَاخِرَةُ فِي العترةِ الطّاهرة» از مبارك بن سرور، با سند متّصل خود از دِعْبِل بن عليّ بن سعيد بن حَجّاج از ابن عبّاس روايت كرده است كه او گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. ثُمَّ قَالَ: يَا عَلِيٌّ أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ أنْتَ الْبَابُ؛ كَذَبَ الَّذِي زَعَمَ أنْ يَصِلَ إلَي الْمَدِينَةِ إلاّ مِنَ الْبَابِ. [100]
«من شهر علم هستم، و عليّ دَرِ آن شهر است. پس كسيكه علم را ميخواهد بايد از درش داخل شود. و سپس گفت: اي عليّ من شهر علم هستم و تو دَرِ آن
ص 69
شهر هستي، دروغ ميگويد كسي كه گمان ميكند كه ميتواند به شهر برسد، مگر آنكه از درش وارد شود.»
و ابن شاذان از طريق عامّه با حذف إسناد از سعيد بن جُنَادَه روايت كرده است كه: او يادآور ميشد كه: از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيده است كه ميگفت: عَلِيُّ بْنُ أبيطَالِبٍ سَيِّدُ الْعَرَبِ فَقَالَ: أنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ. مَنْ أحَبَّهُ وَ تَوَلَّاهُ أحَبَّهُ اللهُ وَ هَدَاهُ، وَ مَنْ أبْغَضَهُ وَ عَادَاهُ، أصَمَّهُ اللهُ وَ أعْمَاهُ. عَلِيٌّ حَقُّهُ كَحَقِّي، وَ طَاعَتُهُ كَطَاعَتِي، غَيْرَ أنـَّهُ لَا نَبِيِّ بَعْدِي. مَنْ فَارَقَهُ فَقَدْ فَارَقَنِي، وَ مَنْ فَارَقَني فَارَقَ اللهَ تَعَالَي. أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَكَيْفَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدِي إلَي الْجَنَّةِ إلَّا مِنْ بَابِهَا؟ عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، مَنْ أَبَي فَقَدْ كَفَرَ. [101]«عليّ بن أبيطالب سيّد و آقاي عرب است و سپس گفت: من سيّد و آقاي تمام فرزندان آدم هستم، و عليّ سيّد و آقاي عرب است. كسيكه او را دوست داشته باشد، و ولايت او را داشت باشد، خداوند او را دوست دارد، و هدايت ميكند، و كسيكه بغض او را در دل داشته باشد، و او را دشمن بدارد، خداوند او را كَر ميكند و كور ميكند. حقّ علي همانند حقّ من است، و طاعت او همانند طاعت من است، بجز آنكه بعد از من پيغمبري نيست. كسيكه از عليّ جدا شود از من جدا شده است، و كسيكه از من جدا شود، از خداي متعال جدا شده است. من شهر حكمت هستم ـ و همان است بهشت ـ و عليّ دَرِ آن بهشت است كه حكمت است. پس چگونه راهرو ميتواند راهي بسوي بهشت پيدا كند مگر از دَرِ بهشت؟ علي بهترين افراد جنس بشر است و كسيكه از اين حقيقت ابا كند كفر ورزيده است.
شيخ صدوق: محمّد بن عليّ بن حسين بن موسي بن بابويه قمّي در «أمالي» خود با سند متّصل روايت ميكند از سَعد بن طَرِيف كناني، از أصْبَغ بن نُبَاته كه او گفت: عليّ بن أبيطالب عليه السّلام به حسن عليه السّلام گفت: اي حسن! برخيز و بر منبر
ص 70
بالا برو، و بطوري سخن بگو كه قريش پس از من به قدر و مقام تو جاهل نباشد. زيرا آنها خواهند گفت: حَسَن قدرت بر تكلّم و خطابه به خوبي ندارد!
حسن عليه السّلام گفت: اي پدرجان! چگونه من بالا روم و سخن گويم، در حاليكه تو در ميان مردم هستي، ميشنوي و ميبيني؟ أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: من خودم را از تو پنهان ميدارم تا بشنوم و ببينم، بطوريكه تو مرا نبيني!
امام حسن عليه السّلام بر منبر رفت و حمد خداوند را به محامد بليغ و شريف أدا كرد، و بر پيغمبر خدا و آل او درود مختصر و موجز و پرفائدهاي فرستاد و سپس گفت: أيـُّهَا النَّاسُ! سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ هَلْ تُدْخَلُ الْمَدِينَةُ إلَّا مِنْ بَابِهَا؟!
«اي مردم! از جدّم رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه ميگفت: من شهر علم ميباشم؛ و عليّ دَرِ آن شهر است. و آيا ميشود در شهر داخل شد مگر از دَرِ آن شهر؟!»
و از منبر فرود آمد. عليّ عليه السّلام از مخفيگاه بسوي او جستن كرد، و او را بلند كرد و در آغوش خود چسبانيد. و پس از آن به حسين عليه السّلام گفت: اي نور ديدۀ من برخيز؛ و بر منبر بالا برو، و به سخني تكلّم كن تا آنكه قريش بعد از من به حقّ تو جاهل نباشند، تا بگويند: حسين بن علي چيزي نميداند! و امّا بايد گفتارت به پيرو گفتار برادرت باشد!
امام حسين عليه السّلام بر منبر بالا رفت، و حمد خداوند را بجاي آورد، و بر پيغمبر و آل او يك صلوات موجز و مفيد فرستاد و سپس گفت: مَعَاشِرَ النَّاسِ! سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَهُ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: إنَّ عَلِيًّا مَدِينَةٌ هُديً، فَمَنْ دَخَلَهَا نَجَي وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَكَ.
«اي جماعت مردم! من از جدّم رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه ميگفت: به درستيكه عليّ شهر هدايت و راهيافتگي است. هر كس در آن شهر داخل شود نجات مييابد، و هر كس تخلّف ورزد هلاك ميشود.»
عليّ عليه السّلام بسوي او برجست، و در آغوشش گرفت، و او را بوسيد. و پس آن گفت: مَعَاشِرَ النَّاسِ! اشْهَدُوا أنـَّهُمَا فَرْخَا رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ وَدِيَعَتُهُ الَّتِي
ص 71
اسْتَوْدَعَنيهَا وَ أنَا اسْتَودِعُكُموهَا؛ مَعَاشِرَ النَّاسِ! وَ رَسُولُ اللهِ سَائِلُكُمْ عَنْهُمَا. [102]
«اي جماعت مردم! شاهد باشيد كه اين دو نور ديده، دو نو باوه و جوجۀ رسول خدا هستند، و امانت رسول خدا هستند كه به من به عنوان وديعت سپرده است و من آن دو را به شما به وديعت ميسپارم!
اي جماعت مردم! بدانيد كه: رسول خدا دربارۀ اين دو از شما پرسش خواهد نمود.»
و شيخ صدوق و شيخ مفيد با إسناد خود از حسن بن راشد از حضرت صادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام از پدرش، از پدرانش، از عليّ بن أبيطالب أميرالمؤمنين عليهم السّلام روايت كرده است كه: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: يَا عَلِيٌّ! أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ أنْتَ بَابُهَا! وَ هَلْ تُؤْتَي الْمَدِينَةُ إلاّ مِنْ بَابِهَا.
و شيخ طوسي در «أمالي» خود با سند متّصل از عمروبن شمر، از جابر، از حرت باقر، از حضرت سجّاد، از حضرت حسين بن عليّ بن أبيطالب عليهم السّلام روايت كرده است كه: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا فَكَيْفَ يُهْتَدَي إلَي الْجَنَّةِ وَ لَا يُهْتَدَي إلَيْهَا إلَّا مِنْ بَابِهَا.[103]
و شيخ مفدي در «أمالي» خود با سند متّصل، از عمروبن شمر، از جابر جُعفي، از حضرت أبوجعفر محمّد بن علي الباقر عليهما السّلام، از جابربن عبدالله انصاري، از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، در ضمن حديث طويلي كه در مدائح و محامد و محاسن حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام است روايت ميكند تا به اينجا كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ميگويد: وَ فَضَّلَنِي بِالرِّسَالَةِ وَ فَضَّلَهُ بِالتَّبْلِيغِ عَنِّي وَ جَعَلَنِي مَدِينَةَ الْعِلْمِ وَ جَعَلَهُ الْبَابَ؛ وَ جَعَلَنِي خَازِنَ الْعِلْمِ وَ جَعَلَهُ الْمُقْتَبَسَ مِنْهُ الاحْكَامُ وَ خَصَّهُ بِالْوَصِيَةِ ـ الحديث.[104]
«و مرا خداوند به رسالت بر همۀ مردم فضيلت بخشيد؛ و عليّ را به تبليغ از
ص 72
ناحيۀ من فضيلت بخشيد؛ و مرا شهر علم خود قرار داد؛ و عليّ را دَرِ آن شهر نمود؛ و مرا خزانهدار علم خود كرد، و عليّ را معلّم أحكام نمود؛ و او را به مقام وصايت من اختصاص داد ـ الحديث.»
پاورقي
[64] تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 1، ص 284
[65] «الميزان» ج 2، ص 59
[66] «آيۀ 22، از سورۀ 43: الزّخرف» و در «آيۀ 23، از سورۀ 43: الزّخرف» نيز آمده است: إِنَّا وَجَدَنَا ءَابَائَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي ءَاثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ.
[67] تفسير «بيان السّعادة» طبع سنگي، ص 97
[68] جزء اوّل ص 117 از تفسيري كه به نام الشيخ الاكبر العارف بالله العلاّمة محيي الدّين بن عربي طبع شده است. وليكن حضرت استاد گرامي ما: آية الله علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائي رضوان الله عليه ميفرمودند: مرحوم آية الحقّ و سند العرفان: حاج ميرزا علي قاضي رضوان الله عليه ميگفتند كه: اين تفسير متعلّق به ملاّ عبدالرّزّاق قاساني است زيرا كه عبارات و اصطلاحاتش بعينها عبارات و اصطلاحات اوست و نسبتش به محيي الدّين عربي غلط است.
انتهي و أنا القول: در هر جا كه در تفسير «روح البيان» مطلبي از ملاّ عبدالرّزّاق كاشاني نقل ميكند، بعينه عبارت آن، همان عبارت اين تفسير است. بنابراين گفتار مرحوم قاضي در غايت إتقان است، شاهد و از باب نمونه آنچه را كه در «روح البيان» از كاشاني در تفسير آيۀ: وَ لَا تَتَّمَوا مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْضٍ نقل كرده است، حرفاً به حرف با اين تفسير تفاوتي ندارد، فراجع.
[69] آيۀ 189، از سورۀ 2: البقرة
[70] و همچنين اين روايت را ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 1، ص 261 از حضرت باقر و از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام آورده است كه در تفسير قول خدا: وَ لَيْسَ الْبِرَّ بِأَنَّ تَأْتُوا الْبُيُوتَ ـ الآية، و نيز در تفسير قول خدا، وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذَهِ الْقَرْيَةِ، آن امامان چنين گفتهاند. وليكن به جاي عبارت فَمَن بَايَعنا عبارت فمن تَابَعَنا را آورده است.
[71] كذا، و الظاهر: لاراهُمْ.
[72] «تفسير بُرهان» طبع سنگي، ج 1، ص 119
[73] (در «كشف الظنون» ج 2، ص 1762، راجع به كتاب «مفتاح العلوم» مطالب مفصّلي را آورده است.)
[74] «مثنوي مولانا رومي»، ج 1، ص 98، از طبع ميرخاني
[75] ظاهراً مراد از إصبهاني، اين علويّة اصبهاني متولّد 212 و متوفّي 320 و اندي است كه غديريه و شرح حال او را در «الغدير» ج 3، ص 347 به بعد ذكر كرده است و غديرية او اينست
ما بال عينك ترّة الاجفان عبري اللحاظ سقيمة الانسان
صلّي الإله علي ابن عمّ محمّد منه صلوة تغمّد بحنان
و له إذا ذكر الغدير فضيلة لم ننسها مادامت الملوان
قام النبيُّ له بشرح ولاية نزل الكتاب بها من الدّيان
و ظاهراً همين اشعاري را كه ما در متن آورديم از همين قصيده است.
و مراد از اصبهاني ابن طباطباي اصفهاني متوّفي در سنۀ 3221 نيست كه احوال او را در «الغدير» ج 3، ص 340 به بعد ذكر كرده است.
[76] «مناقب» ابن شهرآشوب، طبع سنگي، ج 1، ص 261 1
[77]...ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 261 و ص 262
[78] بشنوي كُرْدي متوفّي در سنۀ 380، أبو عبد حسين بن داود كردي از اكراد عراق و از شعراء متجاهر به مدائح عترت طاهره عليه السّلام است و از برجستگان و لواداران شعر در اهل بيت است.
ابن شهرآشوب در «معالم العلماء» ترجمۀ أحوال او را آورده است. چند قصيدۀ غديريّه سروده است از جمله آنكه:
و قد شَهِدوا عيد الْغَدير وَاسْمَعوا مَقالَ رَسولُ الله مِن غَير كتمان
ألست بكم أولي من النّاس كلّهم فقالوا: بَلي يا أفضل الإنس و الجّان
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
و شال بعضديه و قال وقد صغي إلي القول أقصي القوم تالله والدان:
عليٌ أخي لا فرق بيني و بينه كهرون من موسي الكليم ابن عمران
و وارث علمي و الخليفة في غدٍ علي اُمّتي بعدي إذا زرت جثماني
(«الغدير»، ج 4، ص 34 و ص 35 )
[79] مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 262
[80] «الغدير»، ج 4، ص 35. و بيت ميانه را در «مناقب» ج 1، ص 262 آورده است.
[81] مناقب ج1،ص262
[82] الغدير،جلد4 ص40درضمن قصيده طويلي كه همه ابيات آن بافقلت كه پاسخ آن استفهام است؛وهمه درمحاسن ومحامد ومكارم ومقامات أميرالمؤمنين عليه السلام است ومجموعا"25بيت است ومادرتعليقه ص23 وص24از درسهاي 149.و150ازمجلد10،امام شناسي چندين بيت از او را ذكر كرده ايم.
[83] مناقب ابن شهر آشوب،ج1،ص262
[84] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 262. و شمارۀ ( 1 ) در ديوان حميري، ص 58، سطر اوّل است.
[85] همان مصدر
[86] همان مصدر
[87]... ـ «مناقب» اين شهر آشوب، ج 1، ص 262
[88] همان مصدر
[89] ابن صبّاغ مالكي اين عبارت رسول خدا را به عنوان استشهاد آورده است، آنجا كه گويد: فصارت الحكمةُ من ألفاظه ملتقطةً، و العلوم الظاهرة و الباطنة بفؤاده مرتبطة، لم تزل بحار العلوم تنفجّر من صدره، و يطغي اعيابها حتّي قال صلّي الله عليه وآله وسلّم أنَا مدينة العلم و علي بابها («الفصول المهمة»، طبع سنگي، ص 18، و طبع حروفي ص 18 )
[90] «غاية المرام» ج 2، باب 29، ص 520، حديث اوّل از عامّه، «مناقب» ابن مغازلي ص 80 حديث شمارۀ 120 و در اين جا راوي را عبدالرّحمن بن بَهمان ذكر كرده است. و سيوطي در «اللالي المصنوعة» ج 1، ص 330 از طبع بيروت آورده است.
[91] «غاية المرام» ج 2، باب 29، ص 520، حديث ششم از عامّه. «مناقب» ابن مغازلي ص 84، حديث 125.
[92] «مناقب» طبع سنگي، ج 1، ص 548 و ص 549.
[93] «جامع الصغير»، باب عين، ص 66
[94] «تاريخ دمشق» ترجمۀ امام عليّ بن أبيطالب، بنا بر حكايتي كه بدين عبارت در كتاب «الإمام المهاجر» تأليف محمّد ضياء شهاب، و عبدالله بن نوح، كه در احوال أحمد بن عيسي بن محمّد بن العريضي بن الإمام جعفر الصّادق عليه السّلام نگارش يافته است، در ص 154 از ابن عساكر از جابر روايت كرده است، آمده است.
[95] اين كتاب ضمن كتاب «ينابيع المودّة» ذكر شده است. از طبع اوّل اسلامبول سنۀ 1301 ص 250، و از طبع هفتم نجف سنۀ 1384 ص 296.
[96] «غاية المرام» ج 2، ص 520، حديث شمارۀ 2 و شمارۀ 4 و شمارۀ 5 و شمارۀ 8 و شمارۀ 9 از غامّه. و «تاريخ دمشق» ترجمۀ الامام أميرالمؤمنين عليه السّلام ج 2، ص 466 و 467 حديث 985 و 986 و 987، «مناقب» ابن مغازلي ص 81 تا 83، حديث 121 و 123 و 124.
[97] «غاية المرام» ج 2، ص 520 حديث شمارۀ 3 از عامّه و «مناقب» ابن مغازلي ص 82 حديث 122.
[98] «غاية المرام» ج 2، ص 520 حديث شمارۀ 7 از عامّه و در ص 522 حديث شمارۀ 4، از خاصّه، «مناقب» ابن مغازلي، ص 85 حديث 126. و در آن وَ عَليٌّ بَابُهَا را ندارد.
[99] «غاية المرام» ج 2، ص 521، حديث شمارۀ 10 از عامّه.
[100] «غاية المرام» ج 2، ص 521، حديث شمارۀ 11 از عامّه.
[101] «غاية المرام» ج 2، ص 521 حديث شمارۀ 12 از عامّه.
[102] «غاية المرام» ج 2، ص 521، حديث شمارۀ 1، از خاصّه.
[103] «غاية المرام» ج 2، ص 521، حديث شمارۀ 3، از خاصّه.