و شيخ طوسي در «أمالي» خود آورده است كه: جماعتي براي ما از از ابو مفضّل با سند متّصل خود از عَمْروبن مَيْمون أوْدِي روايت كرده است كه: چون در نزد او نام عليّ بن أبيطالب را بردند او گفت: كساني كه عليّ را به زشتي ياد ميكنند تحقيقاً آنها آتشگيرانۀ جهنّم هستند.
و حقًّا من از جماعتي از أصحاب مُحَمَّد صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ كه از ايشان است حُذَيفَة بن يَمان و كَعْب بن عُجْزَه شنيدم كه هر يك از آنها ميگفت:
لَقَدْ أعْطِيَ عَلِيٌّ مَا لَمْ يُعْطَهُ بَشَرٌ: هُوَ زَوْجٌ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَآءِ الاوَّلِينَ وَالاخِرِينَ. فَمَنْ رَأي مِثْلَهَا، أَوْ سَمِعَ أَنَّهُ تَزَوَّجَ بِمِثْلِهَا أَحَدٌ فِي الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ؟!
وَ هُوَ أبُوالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ فَمَن أيُّهَا النَّاسُ مِثْلُهُمَا؟
وَ رَسُولُ اللهِ حَمُوهُ؛ وَ هُوَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فِي أهْلِهِ وَ أزْوَاجِهِ.
وَ سُدَّتِ الابْوَابُ الَّتي فِي الْمَسْجِدِ كُلُّهَا غَيْرُ بَابِهِ؛ وَ هُوَ صَاحِبُ خَيْبَرُ، وَ صَاحِبُ الرَّايَةِ يَوْمَ خَيْبَرَ، وَ تَفَلَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فِي عَيْنَيْهِ، وَ هُوَ أرْمَدُ فَمَا اشْتَكَاهُمَا مِنْ بَعْدُ وَ لَا وَجَدَ حَرًّا وَ لَا قَرًّا بَعْدَ يَوْمَ ذَلِكَ.
وَ هُوَ صَاحِبُ يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ، إذْ نَوَّهَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ بِاسْمِهِ وَألْزَمَ اُمَّتَهُ وَلَايَتَهُ، وَ عَرَّفَهُمْ بِخَطَرِهِ، وَ بَيَّنَ لَهُمْ مَكَانَهُ؛ فَقَالَ أيُّهَا النَّاسُ مَنْ أوْلَي بِكُمْ مِنْكُمْ بِأنْفُسِكُمْ؟! قَالُوا: اللَهُ وَ رَسُولُهُ! قَالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ. وَ هُوَ صَاحِبُ الْعَبَا وَ مَنْ أذْهَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهُ الرَجْسَ وَ طَهَّرَهُ تَطْهِيرًا.
وَ صَاحِبُ طَائِرِ حِينَ قَالَ رَسُولُ اللَهُ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: اللَهُّمَ ايتِنِي بِأحَبِّ خَلْقِكَ إلَيْكَ وَ إلَيَّ! فَجَآءَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَأكَلَ مَعَهُ. وَ هُوَ صَاحِبُ سُورَةِ بَرَائَةٍ حِينَ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئيلُ عَلَيْه السَّلَامُ عَلَي رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ قَدْ سَارَ أَبُوبَكْرٍ بِالسُّورَةِ فَقَالَ لَهُ: يَا مُحَمَّدُ! إنَّهُ لَا يُبَلِّغُهَا إلَّا أنْتَ أوْ عَلِيٌّ! إنَّهُ مِنْكَ وَ أنْتَ مِنْهُ. فَكَانَ رَسُولُ اللَهِ مِنْهُ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ.
ص 73
وَ هُوَ عَلِمُ رَسُولِ اللَهِ؛ وَ مَنْ قَالَ لَهُ النَّبِيٌّ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا؛ فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْمَدِينَةِ مِنْ بَابِهَا كَما أمَرَ اللَهُ فقَالَ: وَأُتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أبْوَابِهَا؛ وَ هُوَ مُفَرِّجٌ الْكَرْبِ عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فِي الْحُرُوبِ. وَ هُوَ أوَّلُ مَنْ أمَنَ بِرَسُولِ اللَهِ وَ صَدَّقَهُ وَاتَّبَعَهُ، وَ هُوَ أوَّلُ مَنْ صَلَّي.
فَمَنْ أعْظَمُ فِرْيَةً عَلَي اللَهِ وَ عَلَي رَسُولِهِ مِمَّنْ قَاسَ بِهِ أحَدًا أوْ شَبَّهَ بِهِ بَشَرًا.
«تحقيقاً به عليّ چيزهائي داده شده است كه به هيچ بشري داده نشده است؛ او شوهر فاطمه سيّدۀ زنان پيشينيان و پسينيان است. پس كيست كه مثل فاطمه را ديده��� باشد؛ يا آنكه شنيده باشد كه او ازدواج با مثل فاطمه كرده باشد؛ يك فرد از پيشينيان و پسينيان؟
و اوست پدر حسن و حسين دو سيّد و آقاي جوانان اهل بهشت، از پيشينيان و پسينيان؛ پس اي مردم كيست مثل آن دو سيّد و آقا؟ و رسول خدا پدر زن اوست و او داماد آن حضرت است؛ و اوست وصيّ رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در أهلش و زنانش.
و تمام درهاي خانههاي اصحاب كه به مسجد گشوده ميشد، بسته شد، مگر دَرِ عليّ. و اوست صاحب خيبر، و صاحب عَلَم برافراشته در روز خيبر، و رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در دو چشمان او آب دهان انداخت، در وقتي كه چشمانش متوّرم بود و دردناك بود، و عليّ از آن به بعد ديگر از چشمانش گزندي نديد؛ و بعد از آن روز ديگر أبداً گرماي هوا و يا سرماي هوا را احساس ننمود.
و اوست صاحب غدير خُمّ، در آن وقتي كه پيامبر نام او را مجدّداً آورد؛ و اعلان كرد و اُمّت خود را به ولايت او مُلزم كرد؛ و مقامات خطير و عظيم او را نشان داد؛ و مكانت و منزلت او را روشن ساخت و گفت: اي مردم كيست كه به شما از خودتان ولايتش افزون باشد؟ گفتند: خدا و رسول او! گفت: بنابراين نسبت به هر كسي كه من ولايتم به او بيشتر از خود اوست، پس اين علي ولايتش به او بيشتر از خود اوست.
و اوست صاحب عَبا و كَساي خيبري؛ و آن كسي كه خداوند عزّ وجلّ، رجس
ص 74
و پليدي را بطور مطلق از آنها بيرون كرده است؛ و به مقام طهارت و پاكي مطلق رسانيده است، و اوست صاحب پرنده در وقتي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم عرض كرد: بار پروردگار من! محبوبترين خلقت را نزد تو و نزد من، اينك به نزد من بياور! در اين حال عليّ عليه السّلام بيامد، و با آن حضرت از آن پرنده خورد.
و اوست صاحب سورۀ برائت در وقتي كه جبرئيل آنرا بر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرو فرستاد، در هنگاميكه ابوبكر سوره را با خود به طرف مكّه برده بود، جبرئيل گفت: اي محمّد نبايد كسي اين سوره را به مشركين مكّه ابلاغ كند مگر تو و يا عليّ! عليّ از تست؛ و تو از عليّ هستي. پس رسول خدا چه در زمان حياتش و چه بعد از مماتش از عليّ بود.
و اوست علم رسول خدا؛ و كسي كه پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم دربارۀ او گفت: من شهر علمم و عليّ دَرِ آنست. پس كسيكه خواهان دانش است، بايد در اين شهر از درش داخل شود، همانطور كه خداوند أمر كرده و گفته است: در خانهها بايد از درهايشان بيائيد! و اوست زدايندۀ غصّه و اندوه از چهرۀ رسول الله در جنگها. و اوست اوّلين كسي كه به رسول الله ايمان آورده است! و او را تصديق نموده و از او متابعت نموده است. و اوست اوّلين كسي كه نماز خوانده است.
بنابراين چه كسي افتراء و تهمتش بر خداوند و بر رسول او أعظم است، از كسي كه شخصي را با او مقايسه كند، و يا فردي از افراد بشر را به او تشبيه نمايد؟!»
و شيخ صدوق با سند متّصل خود از سعيد بن جُبَير از ابن عبّاس آورده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به عليّ أبيطالب گفت:
يَا عَلِيٌّ أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ أنْتَ بِابُهَا وَ لَنْ تُؤْتي الْمَدِينَةُ إلَّا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ. وَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُكَ! لاِنـَّكَ مِنِّي وَ أنَا مِنْكَ! لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِي، وَ دَمُكَ مِنْ دَمي، وَ رُوحُكَ مِنْ رُوحِي؛ وَ سَرِيرَتُكَ مِنْ سَرِيرَتِي، وَ عَلَانِيَتُكَ مِنْ عَلَانِيَتِي؛ وَ أنْتَ إمَامُ اُمَّتِي؛ وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهَا بَعْدِي! سَعِدَ مَنْ أطَاعَكَ؛ وَ شَقِيَ مَنْ عَصَاكَ وَ رَيِحَ مَنْ تَوَلَّاكَ، وَ خَسِرَ مَنْ عَادَاكَ، وَ فَازَ مَنْ لَزِمَكَ، وَ هَلَكَ مَنْ فَارَقَكَ؛ مَثَلُكَ وَ مَثَلُ الائِمَةِ مِنْ وُلْدِكَ بَعْدِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَي وَ مَنْ تَخَلَّفَ
ص 75
عَنْهَا غَرِقَ؛ وَ مَثَلُكُمْ مَثَلُ النُّجُومِ كُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ [105].
«اي عليّ! من شهر حكمت هستم و تو دَرِ آن شهر هستي! و هيچگاه نميتوان وارد در شهري شد مگر از سوي دَرِ آن شهر. و دروغ ميگويد كسي كه ميپندارد: مرا دوست دارد و بغض تو را در دل. زيرا كه تو از من هستي و من از تو هستم! گوشت تو از گوشت من است! و خون تو از خون من است! و روح تو از روح من است! و تو امام امّت من ميباشي! و پس از من جانشينم بر آنها ميباشي، پيروزي از آنِ كسي است كه از تو پيروي كند؛ و بدبختي از آن كسي است كه مخالفت تو نمايد؛ و منفعت كسي ميبرد كه در تحت ولايت تو در آيد؛ تهيدست ميشود كسي كه با تو دشمني ورزد، و رستگار ميشود كسي كه ملازم تو باشد! و هلاك ميشود كسي كه از تو دوري گزيند. مَثَل تو و مَثَل امامان از اولاد تو پس از من، مَثَل كشتي نوح است، كسيكه بر آن سوار شود، نجات يابد. و كسيكه تخلّف ورزد غرق گردد. و مِثال شما مِثال ستارگان آسمان است كه: هرگاه ستارهاي غائب شود، ستارۀ ديگري طلوع ميكند؛ تا روز قيامت.»
و حاكم حَسْكانيّ در تفسير آيۀ: وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْئَلذوا أَهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. [106]
«و ما نفرستاديم پيش از تو (اي پيغمبر) مگر مرداني را كه وحي ميفرستيم به سوي آنها، پس شما اگر از اين مطلب اطّلاعي نداريد از اهل ذكر سؤال كنيد!»
با سند متّصل خود، از حارث روايت كرده است كه گفت: از عَلِيّ راجع به اين آيه: فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ، سؤال كردم گفت: وَاللَهِ إنَّا لَنَحْنُ أهْلَ الذِّكْرِ، نَحْنُ أهْلُ الْعِلْم؛ و نَحْنُ مَعْدِنُ التَّأوِيلِ وَالتَّنْزِيلِ؛ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَّلَمَّ يَقُولُ: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهِ مِنْ بَابِهِ [107].
«قسم به خدا ما فقط و فقط اهل ذكر هستيم البتّه البتّه، ما اهل علم هستيم. ما
ص 76
معدن ظاهر و باطن قرآن هستيم؛ و تحقيقاً من از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه ميگفت:
من شهر دانش ميباشم و عليّ دَرِ آن است، پس هر كس بخواهد دانش فرا گيرد بايد از درش بيايد!»
و همچنين حاكم حَسْكانيّ در تفسير آيۀ: وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاسْمَآءَ كُلَّهَا، [108] «و خداوند تمام اسمآء را به آدم تعليم نمود.»
با سند متّصل خود از محمّد بن عبدالرّحمن شامي و أبوصَلت هَرَوي (و) أبومعاويه از أعمش از مجاهد از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت: رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. [109]
آنگاه گويد كه: اين روايت را جماعتي از أبوصَلْت كه نامش عبدالسّلام بن صالح هَرَوي است روايت كردهاند و أبوصَلْت، موثّق است، يحيي بن معين او را ثنا گفته است و گفته است كه: او صدوق است.
ص 77
و نيز غير از أبوصَلْت، جماعتي اين حديث را از أبومعاويه كه نام مُحمّد بن خَازِم است و نابينا و موثّق است روايت كردهاند كه از ايشان است: أبوعبد قاسم بن سلاّم؛ و محمّد بن طفيل؛ و هارون بن حاتم و محمّد بن جعفر فيدي و غيرهم.
و نيز به عين عبارت أبومعاويه از سُلَيْمان بن مهران أعمش، جماعتي كه از ايشان است: يَعْلي بن عُبَيد، و عيسي بن يُونس، و سعيد بن عَقَه روايت كردهاند و نيز در اين باب از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت شده است.
آنگاه با سه سند متّصل از شريك از سَلَمة بن كهيل از صنابجيّ، و در دوتاي آنها صنابجي از أميرالمؤمنين عليه السّلام، و در يكي بدون اين واسطه، از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت ميكند كه: آن حضرت گفت: أنَا دَارُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا. [110]
«من خانۀ دانش ميباشم، و عليّ درِ آن خانهاست؛ و هر كس بخواهد علم را بياموزد بايد از درِ خانه بيايد.»
و صنابجي گفته است: وَ كُنتُ أسْمَعُ عَلِيًّا كَثيرًا مَا يَقُولُ: إنَّ مَا بَيْنَ أضْلاعي هَذِهِ لَعِلْمٌ كَثِيرٌ. [111]
«و من بسيار ميشنيدم كه عليّ ميگفت: در ميان اين استخوانهاي سينۀ من، علم فراواني است.»
و اين عبارت ابن فارس است؛ و جماعتي آنرا از شريك روايت كردهايد؛ و او از عبدالله بن مسعود، و عبدالله بن عمر، و عقبة بن عامر جهني، و أبوذر غفاريّ، و أنس، و سَلمان و غيرهم. [112]
و نيز حاكم حَسْكانيّ در تفسير آيۀ: وَ تَعِيَهَا اُذُنٌ وَاعِيَةٌ [113]. «و گوشهاي
ص 78
فراگيرنده، اين پند و تذكّر ما را فرا ميگيرد.»
با سند متّصل خود از عليّ بن أبيطالب عليه السّلام روايت كرده است كه گفت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به من گفت: إنَّ اللَهَ أَمَرَنِي أنْ أذْنِيَكَ وَ لَا أقْصِيَكَ؛ وَ.عَلِّمكَ لَتَعِيَ! وَ اُنْزِلَتْ عَلَيَّ هَذِهِ الايَةُ: وَ تَعِيَهَا اُذُنٌ وَاعِيَةٌ. فَأنْتَ ] الاذُنُ [ الْوَاعِيَةُ لِعِلْمي! يَا عَلِيُّ وَ أنَا الْمَدِيَنُ وَ أنْتَ الْبَابُ وَ لَات يُؤْتَي الْمَدِينَةُ إلَّا مِنْ بَابِهَا. [114]
«خداوند به من امر كرده است كه ترا نزديك كنم؛ و ترا دور نكنم؛ و به تو تعليم نمايم تا فراگيري. و اين آيه بر من نازل شد: وَ تَعِيَها أُذُنٌ وَاعِيَةٌ! پس تو گوشهاي فراگيرندۀ علم و دانش من ميباشي! اي عليّ! و من شهر علم ميباشم، و تو دَرِ آن شهري! و در شهر نميتوان آمد مگر از ناحيۀ دَرِ آن.»
بايد دانست كه آنچه تا به حال آورديم، رواياتي بود كه در آن پيامبر اكرم خود را مدينۀ علم و عليّ را دَرِ آن مدينه بيان كرده است؛ و همچنين رواياتي از عامّه و خاصّه آمده است كه پيامبر اكرم خود را مدينۀ بهشت و عليّ را باب آن مدينه معيّن كرده؛ و نيز رواياتي از عامّه وارد شده است كه أنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ بَابُهَا و از خاصّه كه: أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ بَابُهَا و يا أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ مِفْتَاحُهَا.
اين روايات نيز در كتب أعلام آمده است؛ واينك ما از «غاية المرام» روايت ميكنيم:
در «غاية المرام» دربارۀ حديث أَنا مَدِينَةُ الْجَنَّةِ وَ عَلِيُّ بَابُهَا از طريق عامّه يك حديث و از طريق خاصّه دو حديث آورده است؛ امّا از طريق عامّه از «مناقب» ابن مغازلي شافعيّ با سند متّصل خود از سعيد بن جبير، از عبدالله بن عبّاس روايت كرده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت:
أنَا مَدِينَةُ وَ عَلِيُّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْجَنَّةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا. [115]
ص 79
«من شهر بهشت هستم و عليّ دَرِ آن شهر است؛ پس هر كس ارادۀ بهشت دارد بايد از درش در آن بيايد.»
و امّا از طريق خاصّه أوّل از شيخ طوسي در «أمالي» خود با سند متّصل از سعيد بن جبير از ابن عبّاس همين مضمون از حديث را بعينه روايت كرده است.[116]
دوّم از شيخ نيز در «أمالي» با سند متّصل از أصبَغ بن نُباتَه از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت نموده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أنَا مَدِينَةُ الْجَنَّةِ وَ أنْتَ بَابُهَا!
يَا عَلِيُّ! كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ يَدْخُلُهَا مِنْ غَيرِ بَابِهَا. [117] و [118]
«من شهر بهشتم و تو دَرِ آن هستي! اي عليّ! دروغ ميگويد كسي كه ميپندارد او بدون ورود از دَرِ بهشت ميتواند در آن وارد شود!»
و دربارۀ حديث أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ دَارُ الْحِكْمَةِ، از طريق عامّه چهار حديث و از طريق خاصّه پنج حديث را روايت كرده است. امّا از طريق عامّه اوّل از ابن مَغازِليّ با سند متّصل خود از أعمش از مجاهد از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت:
ص 80
أنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ بَابُهَا فَمَنْ أرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. [119]
«من خانۀ حكمت هستم، و عليّ درِ آن خانه است؛ پس كسيكه حكمت ميخواهد بايد از اين در بيايد!»
دوّم از كتاب «مناقب الصَّحابة» سَمْعَانيّ آورده است كه: عليّ عليه السّلام گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أنَا الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ بَابُهَا[120].
چهارم از ابن مغازلي با سند متّصل خود، از شريك از سَلَمة بن كهيل صالحي و.. مراد همان سَلِمة بن كهيل صَنَابِجيّ است كه در اين نسخه تصحيف شده است. از أميرالمؤمنين عليه السّلام از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه: أنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ بَابُهَا فَمَنْ اَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأتِهَا مِنْ بَابِهَا [121].
و امّا از طريق خاصّه از ابن بابوبه با سند متّصل خود از سعيد بن جُبير از ابن عبّاس روايت كرده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به عليّ عليه السّلام گفت: يَا عَلِيُّ! أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ أنْتَ بَابُهَا وَ لَنْ تُؤْتِي الْمَدِينَةُ إلَّا مِنْ قَبْلِ الْبَابِ![122]
و ديگر نيز از ابن بابوبه با سند متّصل خود از عمرو بن شمر، از جابر، از
ص 81
حضرت أبوجعفر، از پدرش، از جدّش، از عليّ بن أبيطالب عليه السّلام روايت كرده است كه: رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أنَا مَدينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا فَكَيْفَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدِي إلَي الْجَنَّةِ وَ لَا يَهْتَدِي إلَيْهَا إلَّا مِنْ بَابِهَا.[123]
«من شهر حكمت ميباشم؛ و آنست بهشت؛ و تو اي عليّ در آن شهر ميباشي! پس چگونه راهرو و جويندۀ راه بهشت ميتواند بدون ورود از در آن، به بهشت راه يابد؟!»[124] و ديگر نيز ابن بابوبه با سند متّصل خود، از عبدالله بن فضل هاشمي، از حضرت صادق: جعفر بن محمّد، از پدرش، از پدرانش عليهم السّلام روايت كرده است كه رسول الله خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم گفت:
يَوْمُ غَدِيرِ خُمٍّ أفْضَلُ أعْيَادِ اُمَّتي؛ و هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أمَرَنِي اللهُ تَعَالَي ذكْرُهُ فِيهِ بِنَصْبِ أخي عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ عَلَمًا لاِمَّتِي؛ يَهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِي؛ وَ هُوَ الْيَومُ الَّذِي أكْمَلَ فِيهِ الدِّينَ وَ أتَمَّ عَلَي أمَّتِي فِيهِ النِّعْمَةُ؛ وَ رَضِيَ لَهُمُ الإسْلَامَ دِينًا.
ثُمَّ قَالَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: مَعَاشِرَ النَّاسِ! أَنَا مِنْ عَلِيٍّ مِنِّي؛ خُلِقز مِنْ طِينَتِي؛ وَ هُوَ إمَامُ الْخَلْقِ بَعْدِي؛ يُبَيِّنُ لَهُمْ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ سُنَّتِي؛ وَ هُوَ أمِيرُالْمُؤْمِنِينَ؛ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، وَ يَعْسُوبُ الْمُوْمِنينَ، وَ خَيْرُ الْوَصِيِّينَ؛ وَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمينَ؛ وَ أبُو الائِمَةِ الْمَهْدِيِّينَ.
مَعاشِرَ النَّاسِ مَنْ أَحَبَّ عَلِيًّا أحْبَبْتُهُ؛ وَ مَنْ أبْغَضَ عَلِيًّا أبْغَضْتُهُ؛ وَ مَنْ وَصَلَ عَلِيًّا وَصَلْتُهُ؛ وَ مَنْ قَطَعَ عَلِيًّا قَطَعْتُهُ؛ وَ مَنْ جَفَي عَلِيًّا جَفَوتُهُ؛ وَ مَنْ وَالَي عَلِيًّا وَالَيْتُهُ؛ وَ مَنْ عَادَي عَلِيًّا عَادَيْتُهُ!
مَعاشِرَ النَّاسِ! أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيُّ بْنُ أبيطالبٍ بَابُهَا، وَ لَنْ تؤْتَي الْمَدِينَةُ
ص 82
إلَّا مِنْ قِبَل الْبَابِ! وَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيًّا!
مَعَاشِرَ النَّاسِ! وَالَّذي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ، وَاصْطَفَاني عَلَي جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ مَا نَصَبْتُ عَلِيًّا عَلَمًا لاِمَّتي فِي الارْضِ حَتَّي نَوَّهَ بِاسْمِهِ فِي سَمَواتِهِ، وَ أوْجَبَ وَلَايَتَهُ عَلَي جَمِيعِ مَلَائِكَتِهِ.[125]
«روز غدير با فضيلتترين عيدهاي امّت من است؛ و آن روزي است كه خداوند تعالي ذكره، مرا در آنروز امر نمود كه برادرم عليّ بن أبيطالب را به عنوان شاخص و فرد نمونه براي اقتداي امّت خود منصوب كنم؛ كه بواسطۀ او بعد از من در راه اسلام و توحيد و معرفت، هدايت شوند و آن روزي است كه خداوند در آن روز دين را كامل نمود؛ و نعمت خود را بر امّت من تمام كرد، و پسنديده و راضي شد كه اسلام دين آنها باشد.
و پس از آن گفت: اي جماعت مردم! من از عليّ هستم و عليّ از من است؛ او از سرشت من آفريده شده است، و او امام و پيشواي خلق عالم است پس از من. براي آنها در آنچه از سنّت من اختلاف كنند حقّ را روشن ميكند، و واقعيّت را مبرهن و آشكار مينمايد.
و اوست امير و فرمانفرماي مؤمنان، و پيشواي سپيد چهرگان كه بر پيشاني و پاهاي آنها آثار نورانيّت وضو در روز بازپسين مشهود است، و اوست سلطان و رئيس مؤمنان. و بهترين وصيّ از ميان أوصياي پيامبران؛ و شوهر سيّه و سالار زنان عالميان، و پدر امامان و پيشوايان راه يافتگان.
اي جماعت مردم! كسي كه علي را دوست بدارد من او را دوست دارم، و كسي كه علي را مبغوض دارد من او را مبغوض دارم. و كسي كه با عليّ بپيوندد، من با او ميپيوندم، و كسي كه از عليّ ببُرد، من از او ميبُرم. و كسي كه با عليّ جفا كند، من با او جفا ميكنم. و كسي كه ولايت علي را بر عهده بگيرد، من ولايت او را متعهّد ميشوم و كسي كه با عليّ دشمني كند من با او دشمني ميكنم.
ص 83
اي جماعت مردم! من شهر حكمت ميباشم، و عليّ بن أبيطالب درِ آن شهر است، و هيچگاه نميتوان در شهر وارد شد مگر از سوي درِ آن شهر! و دروغ ميگويد كسي كه ميپندارد مرا دوست دارد و علي را مبغوض دارد!
اي جماعت مردم! سوگند به آنكه مرا به نبوّت برانگيخت، و مرا از جميع مردمان برگزيد و انتخاب فرمود: من عليّ را در روي زمين به منصب امامت و شاخص و نمونۀ أكمل، نصب نكردم، مگر آنكه قبلاً خداوند نام او را در آسمانهايش بلند كرد؛ و صيت و آوازۀ او را اظهار نمود؛ و ولايت او را بر همۀ فرشتگانش فرض و لازم شمرد.»
و ديگر نيز ابن بابويه با سند متّصل خود از زياد بن منذر از حضرت ابوجعفر الباقر عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: من از جابربن عبدالله انصاري شنيدم كه ميگفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روزي در منزل اُمُّ إبرَاهيم بودند؛ و در نزد آن حضرت چند نفر از اصحاب بود كه عَلِيُّ بْنُ أبيطالب عليه السّلام روي آورد.
چون چشم پيامبر از دور به او افتاد گفت: يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ! أقْبَلَ إلَيْكُمْ خَبْرُ النَّاسِ بَعْدِي! وَ هُوَ مَوْلَاكُمْ؛ طَاعَتُهُ مَفْرُوضَةٌ كَطَاعَتِي؛ وَ مَعْصِيَتُهُ مُحَرَّمَةٌ كَمَعِْيَتِي.
مَعَاشِرَ النَّاسِ! أنَادَارُ الْحِكْمَةِ و عَلِيٌّ مِفْتَاحُهَا وَ لَنْ يُوصَلَ إلَي الدَّارِ إلَّا بِالْمِفْتَاحِ؛ وَ كَذبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيًّا![126]
«اي جماعت مردم! بهترين مردم پس از من، به شما روي آورد؛ و اوست صاحب اختيار شما! اطاعت از او واجب است مانند اطاعت از من؛ و معصيت او حرام است مانند سرپيچي از من.
اي جماعت مردم! من خانۀ حكمتم و علي كليد آن خانه است؛ و أبداً نميتوان به خانه دست يافت، مگر بواسطۀ كليد آن، و دروغ ميگويد آن كه ميپندارد: مرا دوست دارد و عليّ را مبغوض.»
و ديگر شيخ طوسي در «أمالي» با سند متّصل خود از عبدالرّحمن بن نهمان از
ص 84
جابربن عبدالله انصاري آورده است كه او گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم را ديدم كه أخِذًا بِيَدِ عَلِيّ بْنِ أبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ هُوَ يَقُولُ:
هَذَا أمِيرُ الْبَرَرَةِ؛ وَ قَاتِلُ الْفَجَرَةِ؛ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ. ثُمَّ رَفَعَ بِهَا صَوْتَهُ؛ وَ قَالَ: أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ.[127]
«در حاليكه دست عليّ را گرفته بود، او ميگتف: اين است امير و فرماندۀ نيكوكاران؛ و كُشندۀ فاجران! ياري كرده ميشود هر كه وي را ياري كند! و ذليل و خوار ميگردد هر كه وي را تنها و پست و خوار بدارد.
سپس صداي خود را بلند كرد و گفت: من شهر حكمتم و عليّ درِ آنست؛ پس هر كه طالب حكمت است بايد از اين در بيايد.»
و ديگر از عباراتي كه از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت شده است، عبارت: أنَا مَدِينَةُ الْفِقْهِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا ميباشد. سِبط ابن جَوزَي پس از آنكه حديث أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا را از احمد بن حَنبل در كتاب «فضآئل» او روايت ميكند ميگويد: و در روايتي وارد شده است كه: أَنا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا. [128]و در روايت ديگري وارد شده است كه: أَنا مَدِينَةُ الْفِقْهِ وَ عَلِيٌّ بَابذهَا فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ «من شهر فقه و دانائي و ادراك و فهم و بينش هستم؛ و عليّ در آنست. پس كسي كه خواهان علم است، بايد از اين در داخل شود.» و ذيل اين روايت را عبدالرزّاق بدين عبارت آورده است كه: فَمَنْ أرَادَ الْحِكَمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. «تذكرة خواصّ الامّة»، ص 29 «هر كس خواهان حكمتها و حقايق است، بايد از اين در داخل شود.»
و سيوطيّ گويد: و با سند گذشته تا ابن بَطَّه، حديث كرد براي ما محمّد بن قاسم نحوي، از عبدالله بن ناجيه، از أبومنصوربن شجاع، ازعبدالحميد بن بحر
ص 85
بصريّ، از شريك، از سَلَمة بن كهيل، از صنابجي، از عليّ بن أبيطالب عليه السّمم كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّلا گفت: أَنا مَدِينَةُ الْفِقْهِ و عَلِيٌّ بَابُهَا. و از حسن بن عليّ از پدرش مرفوعاً آمده است كه: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ. و اين روايت را ابن مَرْدَوَيَه روايت نموده است. «الّلالي المصنوعة» طبع بيروت، ج 1، ص 329
و سيوطيّ گويد: دَيْلَمي گويد: خبر داد به ما پدرم، از مَيْداني، از أبواحمد حلاّج، از أبوالفضل محمّد بن عبدالله، از أحمد بن عبيد ثقفيّ، از محمّد بن عليّ بن خَلَف عطّار، از موسي بن جعفر بن ابراهيم بن محمّد بن عليّ بن عبدالله بن جعفر بن أبيطالب، از عبدالمهين بن عبّاس، از پدرش، از جدّش، سَهْل بن سَعد، از ابوذرّ كه او گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت:
عَلِيٌّ بَابُ عِلْمِي وَ مُبِيِّنٌ لاِمَّتِي مَا اُرْسِلْتُ بِهِ مِنْ بَعْدِي. حُبُّهُ إيمَانٌ وَ بُغْضُهُ نِفَاقٌ وَالنَّظَرُ إلَيْهِ رَأْفَةٌ.[129]
«علي در علم و دانش من است و پس از من، اوست كه آنچه را كه به من فرستاده شده است، براي امّت روشن ميكند و آشكار م�����نمايد. محبّت به او ايمان است، و بغض او نفاق است، و نظر بسوي او رأفت است.»
باري دربارۀ حديث أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا در كتب شيعه، و بين علماي ايشان هيچگونه جاي ترديد و تأمّل نيست، ايشان در كتب و مجاميع معتبرۀ خود از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت ميكنند و آنرا از احاديث مستفيضه ميشمرند؛ و بدون هيچ شبههاي بطور ارسال مسلّم به رسول خدا نسبت ميدهند.
و امّا از طرق عامّه نسبت اين حديث به رسول الله بقدري است كه علاّمه آية الاكبر، مفخر شيعه، و سليل آل رسول، و صمصام قاطع بر عليه مُلحدين و منكرين در عصر قريب به عصر ما: مرحوم مير سيّد حامد حسين موسوي نيشابوري لَكْهَنُوي هنديّ متوفّي در سنۀ 1306 هجريّه قمريّه، جلد پنجم از كتاب شريف خود: عَقَباتُ الانوار را فقط به بحث در پيرامون اين حديث مبارك اختصاص
ص 86
داده است؛ و در طرق روايت آن و بيان مشايخ و أعاظم اهل سنّت كه آنرا روايت كردهاند و اقرار و اعتراف بر صحّت آن نمودهاند، داد سخن داده است: فَشَكَرَ اللهُ مَسَاعِيَهُ الْجَمِيلَةَ وَ جَزَاهُ اللهُ عَنِ الإسْلَامِ وَ أهْلِهِ خَيْرَ الْجَزآءِ وَ جَعَلَنَا مِنَ الْمُقْتَبِسِينَ مِن آثارِهِ وَ رَشَحَاتِ قَلَمِهِ وَ خَالِصِ وَلآئِهِ وَالنَّهْجِ عَلَي مَنْهَجِهِ الْقَوِيمِ.
و نيز در همين نزديكيهاي عصر ما سيّد احمد بن محمّد حَسَني كتاب مستقلّي در اين باب نوشته و نام آنرا فَتْحُ الْمَلِكِ الْعَلِيّ نهاده است، و مرحوم علاّمه شيخ عبدالحسين أميني در سه جاي از الغدير [130] بحث از اين حديث نموده است. گرچه آنچه اين دو بزرگوار آوردهاند؛ در اين موضوع همگي در ضمن مطاوي أبحاث «عبقات الانوار» مندرج است؛ وليكن معذلك سعي آنها مشكور، و خدمت ايشان به شرع و شريعت، و وَلآء و امامت، با تدوين كتاب خود به لسان عربي و به شيوهاي بديع و طرزي لطيف، ممدوح و مورد تحسين و شكر صاحب شريعت خواهد بود.ژ
در الغدير در ضمن بحث از قصيدۀ غديريّۀ شمس الدّين مالكي،[131] بحث كافي و وافي فرموده، پايۀ علم و دانش آن حضرت را با علم و دانش عمر كه به عنوان «نَوادِرُ الاثَرِ فِي عِلْم عُمَرَ» ناميده است، اندازهگيري كرده و روشن ساخته است كه مولي المُوحِّدين و أميرالمؤمنين است كه حامل لواي علم و دانش است، و بقيّه من العالي إلي الدّاني همه معترف به جهل خود، و نياز خود در معارف و احكام و تفسير و حديث و تاريخ و غيرها به آن حضرت ميباشند.
در اين قصيده، شمس الدّين مالكيّ دربارۀ اين حديث شريف گويد:
وَ قَالَ رَسُولُ اللَهِ: إنِّي مَدِينَةُ مِنَ الْعِلْمِ وَ هُوَ الْبَابُ وَالْبَابَ فَاقْصِدِ 1
وَ مَنْ كُنْ مَوْلَاهُ عَلِيٌّ وَلِيُّهُ وَ مَوْلَاكَ فَاقْصِدْ حُبَّ مَوْلَاكَ تَرْشُدِ 2
ص 87
وَ إنَّكَ مِنِّي خَالِيًّا مِنْ نُبُوَّةِ كَهَرُونَ مِنْ مُوسَي وَ حَسْبُكَ فَاحْمَدِ 3 [132]
« 1 ـ و رسول خدا گفت: من شهري از علم ميباشم؛ و علي در اوست؛ بنابراين تو بايد عزم و ارادهات حركت بسوي در باشد!
2 ـ و كسي كه من صاحب اختيار او هستم، علي صاحب اختيار اوست؛ بنابراين تو بايد عزم و ارادهات به صاحب اختيارت بوده باشد! پس محبّت صاحب اختيار خودت را داشته باش، تا راه را بيابي!
3 ـ واي عليّ تو با من، مثل هارون با موسي هستي؛ و فقط نبوّت در تو نيست؛ و اين براي تو كفايت ميكند كه چنين مقام و منزلتي را داري! بنابراين حمد خداوند را به جاي بياور!»
آنگاه گفته است: از جملۀ اعلام عامّه، طَبَرِيّ، و ابن مُعِين، و حَاكِم، و خَطِيب، و سُيُوطِيّ اين حديث را صيحي دانستهاند؛ و سپس نام يكصد و چهل و سه نفر از اعلام و شيوخ عامّه را كه اين روايت را در كتب خود آوردهاند؛ و براي تلامذۀ حديث خود روايت كردهاند يكايك برشمرده است.
از جملۀ آنها حافظ أبوبكر عبدالرّزّاق بن هَمّام صَنْعَانِيّ متوفّي در 211 است كه حاكم در «مستدرك» ج 3، ص 127 از او آورده است.
و از جمله حافظ يَحيي بن مُعِين متوفّي در 233 است كما في «المستدرك» و «تاريخ خطيب بغدادي».
و از جمله أبوعبدالله (أبوجعفر) محمّد بن جعفر فيدي متوفّي در 236 است كه يحيي بن معين از او روايت ميكند.
و از جمله أبومحمّد سُوَيد بن سعيد هَرَوي متوفّي در 240 است كه او يكي از مشايخ مسلم و ابن ماجه است؛ و از او ابن كثير در تاريخ خود ج 7 ص 358 روايت ميكند.
و از جمله امام حنابله، احمد بن حَنْبل متوفّي در 241 است كه در «مناقب»
ص 88
از او تخريج نموده است.
و از جمله عبّاد بن يعقوب رَواجِنيّ اسديّ، يكي از مشايخ بخاري و ترمذي و ابن ماجه است؛ كه حافظ گنجيّ شافعيّ از طريق خطيب بغدادي در كتاب كفاية الطّالب از او روايت ميكند.
و از جمله أبو عيسي محمّد تِرْمَذي متوفّي در 279 است كه در جامع صحيح خود روايت مينمايد.
و از جمله صاحب مسند كبير حافظ أبوبكر احمد بن عُمر بَصْري متوفّي در 292 است.
و از جمله حافظ أبوجعفر محمّد بن جرير طبريّ متوفّي در 310 است در تهذيب الاثار؛ و بسياري از اعلام از او روايت كردهاند.
و از جمله أبوبكر محمّد بن عُمَر بن محمد تميميّ بغداديّ ابن جُعابي متوفّي در 355 است؛ و همانطور كه در «مناقب ابن شهرآشوب»، ج 1، ص 261 آورده است، او اين حديث را از پنچج طريق تخريج كرده است.
و از جمله أبوالقاسم سليمانبن احمد طَبَرانيّ است متوفّي در 360، و اين حديث را در مُعْجَم كبير و در مُعْجَم أوْسَط خود تخريج كرده است.
و از جمله حافظ أبوعبدالله بن محمّد بن عبدالله حاكم نيشابوري متوفّي در 405 است كه در مستدرك آورده است.
و از جمله حافظ أبوعبدالله عُبيدالله بن محمّد شهير به ابنُ بطّة عُكْبَريّ متوفّي در 387 است؛ و او اين حديث را از شش طريق تخريج نموده است.
و از جمله حافظ أبوبكر احمد بن عليّ خطيب بغدادي متوفّي در 463 است كه در كتاب خود به نام الْمُتَّفِقُ وَالْمُفْتَرِقُ و در تاريخ بغداد، ج 4، ص 348، و ج 2، ص 377، و ج 7، ص 173، و ج 11 ص 204 آورده است.
و از جمله حافظ أبوعمر و يوسف بن عبدالله بن عبدالبّر متوفّي در 463 است كه در استيعاب ج 2، ص 461 آورده است.
و از جمله فقيه أبوالحسن عليّ بن محمّد بن طَيِّب جُلاّبي ابن مَغَازِلِي متوفّي در 483 است كه در «مناقب» خود با هفت طريق آورده است.
ص 89
و از جمله حافظ أبومحمّد حسن بن أحمد سمرقنديّ متوفّي در 491 است، كه در كتاب خود به نام بَحْر الاسانيد فِي صَحِيحِ الاسَانِيد آورده است؛ و همانطور كه ذهبيّ در «تذكرة» خود، ج 4، ص 28 گويد: اين حديث نزد او صحيح است.
و از جمله أبوالقاسم زمخشريّ متوفّي در 538 است كه در كتاب «فائق» ج 1، ص 28 به نام بَابُ مَدِينَةُ الْعِلْم نامگذاري كرده است.
و از جمله أبوسعيد عبدالكريم بن محمّد بن منصور تميمي سَمْعانيّ متوفّي در 562 است كه در كتاب خود به نام أنسَابُ الاشْراف دربارۀ شهيد گويد: بدين نام جماعتي از علماء معروف هستند كه كشته شدهاند و به نام شهيد شناخته شدهاند. اوّل ايشان بابُ مَدينة علم عليّ بن أبيطالب عليه السّلام است؛ تا آخر گفتار خود. و اين سخن ميرساند كه حديث بَابُ مَدِينَةِ الْعِلْم از أحاديث متَسالَمٌ عليه، در نزد حَفاظ حديث بوده است.
و از جمله حافظ أخطب خوارزم أبوالمُؤيّد موفّق بن احمد مكّي حَنَفيّ متوفّي در 568 است كه در «مناقب» خود، ص 49، و در «مقتل الإمام السَّبْط»، ج 1، ص 43 آورده است.
و از جمله حافظ أبوالقاسم عليّ بن حَسن مشهور به ابن عَساكِر دمشقيّ متوفّي در 571 است كه با چندين طريق آورده است.
و از جمله ابوالسّعادات مبارك بن محمّد ابن اثير جَزَريّ شافعيّ متوفّي در 606 است كه در جَامِعُ الاُصُولِ خود نقلاً از تِرْمِذيّ آورده است.
و از جمله حافظ أبوالحسن عليّ بن محمّد بن أثير جَزريّ متوفّي در 630 در اُسْدُ الْغَابَة ج 4، ص 22 آورده است.
و از جمله محيي الدّين محمّد بن عليّ ابن العربيّ طآئي اُندلُسي متوفّي در 638، بنا به نقل كتاب يَنابِيعُ المودّة ص 419 در كتاب الدُّرُّ المَكْنُون وَالْجَوْهَر الْمَصُون آورده است.
و از جمله حافظ محبّ الدّين محمّد بن محمود بن نجّار بغدادي متوفّي در 643 در ذيل تاريخ بغداد مسنداً آنرا تخريج كرده است.
ص 90
و از جمله أبوسالم محمّد بن طلحة شافعيّ متوفّي در 652، همانطور كه در «ينابيع المودّة» ص 65 نقل كرده است در كتاب مَطَالِبُ السَّئُول ص 22 و الدُّرُّ الْمُنَظَّم آورده است.
و از جمله شمس الدّين أبوالمظفّر يوسف بن قزاُوغلي سِبْطُ ابْنِ جَوْزِيّ حنفيّ متوفّي در 654 در كتاب تَذْكِرَةُ الْخَوَاصّ ص 29 آورده است.
و از جمله حافظ أبوعبدالله محمّد بن يوسف گنجيّ شافعيّ متوفّي در 658 در كتاب الْكِفَايَة ص 98 ـ 102 آورده است، و بعداً آنرا از چند طريق تخريج كرده است و گفته است دربارۀ اين روايت: هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ عَالٍ «اين حديث، حديث حَسَن، و بلند اعتبار است» و بعد از مطالبي در اين زمينه گفته است: و علاوه بر اين حديث، علماء از صحابه و تابعين و اهل بيت رسول خدا قائل به تفضيل عليّ عليه السّلام و فراواني علم او، و غزارت و سرشاري آن، و حِدّت فهم او بودهاند، و بر وفور حكمت او، و حُسن قضاوتهاي او، و صحّت فتاواي او معترف و مُقرّ بودهاند.
أبوبكر و عمر و عثمان و غيرهم از علمآء اصحاب، در احكام با او مشورت مينمودند؛ و در نقض و إبرام امور، فكر و و رأي او را أخذ ميكردند؛ و جميعاً معترف به علم او، و وفور فضل او، و سنگيني و رجحان عقل او، و صحّت حكم و نظريّه او بودهاند؛ و بدين سبب به او مراجعه مينمودند.
و اين حديث أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيم بَابُهَا در حقِّ او زياده روي نيست؛ چرا كه رتبه و درجۀ او در نزد خدا و رسول او و مؤمنين از بندگان خدا، اجل و اعلا و بزرگتر و بلند پايهتر از اين است.
و از جمله حافظ محبّ الدّين احمد بن عبدالله طبريّ شافعيّ مكّي متوفّي در 694 است كه در كتاب خود: «الرِّياضُ النَّضِرَةُ» ج 1، ص 192 و ذَخائِر الْعُقْبَي ص 77 آورده است.
و از جمله سعيد الدّين محمّد أحمد فَرْغانيّ متوفّي در 699 است كه در شرح عربيّ قصيدۀ تائيّه ابن فَارِض [133] در شرح گفتار او كه ميگويد:
ص 91
كِرَامَاتُهُمْ مِنْ بَعْضِ مَا خَصَّهُمْ بِهِ بِمَا خَصَّهُمْ مِنْ ارْثِ كُلِّ فَضيلَةِ
«كرامات اهل بيت رسول خدا، بعضي از آن چيزهايي است كه خداوند ايشان را به آن اختصاص داده است؛ بواسطۀ آن اختصاصي كه از هر فضيلتي كه در رسول خدا بود به آنها به عنوان ميراث رسيده است.»
حديث أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَا��ُهَا را ذكر كرده است.
و همچنين در شرح فارسي او بر اين قصيده آنجا كه ابن فارض ميگويد:
وَ أوْضَحَ بِالتَّأْوِيلِ مَا كَانَ مُشْكِلاً «عَلِيٌّ» بِعِلْمٍ نَالَهُ بِالْوَصِيَّةِ
«و عليّ عليه السّلام به سبب علمي كه از مقام وصايت رسول خدا به او رسيده بود؛ حقايق و بازگشت معاني مشكل وارد در قرآن كريم را واضح و روشن ساخت.»
حديث أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا را ذكر كرده است.
و ما در اين جا به ذكر بعضي از آنها اقتصار ميكنيم:
پاورقي
[105] «غاية المرام» ج 2، ص 522 و ص 523، حديث شمارۀ 7، از خاصّه.
[106] «آيۀ 16، از سورۀ 43: النّحل» و همچنين در «آيۀ 7، از سورۀ 21: الانبيآء» جمله فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ وارد شده است. و در صدر آن لفظ مِنْ نيست: وَ مَا أَرْسَلْنـٰكَ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحي إِلَيْهِمْ ـ الآية.
[107] «شواهد التنزيل» ج 1، باب 82، ص 334
[108] آيۀ 31، از سورۀ 2: البقرة
[109] «شواهد التنزيل» ج 1، باب 8، ص 80 و 81. و اين روايت را شيخ الاسلام حموئي در «فرائد السمطين» ج 1، ص 98، حديث 67 روايت ميكند و در ذيل روايت با اين لفظ آمده است كه: فَمَنْ أَرَادَ بَابُهَا فَلْيَأْتِ عَلِيًّا، «پس هر كس خواهان دَرِ شهر علم باشد بايد به سوي علي بيايد.»
و سيوطي در «اللّلائي المصونة» ج 1، ص 329 و 330 از طبع بيروت پنچ حديث كه منتهي ميشود به أبومعاويه از أعمش از مجاهد از ابن عبّاس به همين عبارت روايت كرده است و در ص 334 و ص 335 دو حديث ديگر را به عين همين عبارت كه سند آن منتهي ميشود به حارث و عاصم بن ضمره از أميرالمؤمنين عليه السّلام و نيز به أصبغ بن نباته از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كرده است. و در «كنز العمّال» طبع حيدرآباد، ج 15 ص 129 روايت كرده است. و نيز خوارزمي در «مناقب»، خود از طبع سنگي در ص 49 و از طبع حروفي در ص 40 آورده است؛ و نيز خطيب در «تاريخ بغداد»، ج 11 در ص 204 و ص 205 ؛ با دو سند آورده است. و نيز طبراني در «معجم كبير» خود، در مسند ابن عبّاس، ج 3، ص 110، آورده است.
و ابن عساكر در «تاريخ دمشق» مجلّد أميرالمؤمنين عليه السّلام، جزء دوّم ص 470، حديث شمارۀ 990 و 991 و 992 را با سند خود از أبوصلْت هروي: عبدالسّلام بن صالح آورده است و در حديث شمارۀ 984 از صنابجي از أميرالمؤمنين عليه السّلام و در حديث شمارۀ 985؛ 986 و 988 و 989 و 993 إلي حديث 998 با سندهاي ديگر روايت كرده است؛ و نيز أبن أثير در «أسدالغابة» ج 4، ص 22 روايت نموده است.
[110]...ـ «شواهد التنزيل» ج 1، ص 81 تا ص 83، و فقرۀ اوّل را در «تاريخ دمشق» ترجمۀ الإمام أميرالمؤمنين عليه السّلام جزء دوّم ص 464 حديث شمارۀ 984 و أبونُعَيم اصفهاني در كتاب «معرفة الصّحابة»، در ترجمۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در ورق 22، و در «البداية و النهاية»، ج 7، ص 358 آورده است.
[111] همان مصدر.
* در نسخۀ ديگر: هَذَا العلَم الكثير
[112] همان مصدر
[113] آيۀ 12، از سورۀ 69: الحاقّة
[114] «شواهد التنزيل» ج 2، ص 272 تا 274 حديث شمارۀ 1009، در باب 181
[115] «غاية المرام» ج 2، ص 523، باب 31، حديث شمارۀ 1، از عامّه و در «مناقب» ابن مغازلي، ص 86، حديث شمارۀ 127 اين حديث را آورده است.
[116] «غاية المرام» ج 2، ص 523، باب 32 از خاصّه
[117] «غاية المرام» ج 2، ص 523، باب 32 از خاصّهودرتاريخ دمشق ترجمة اميرالمؤمنين عليه السلام ج 2ص547،حديث982حديث دوم را آورده است.
[118] و در تعليقۀ ج 2، ص 457 و 458 از ج 2، ترجمۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام از «تاريخ دمشق» از همين مصنّف: ابن عساكر با سند متّصل خود از أجلح بن عبدالله كندي روايت ميكند كه او گفت: شنيدم از زيدبن علي، و عبدالله بن حسن، و جعفر بن محمّد، و محمّد بن عدبالله بن حسن چون آنها نامهاي كساني را كه از أصحاب رسول خدا با علي بن أبيطالب شهيد شده بودند ميشمردند ميگفتند كه همۀ آنها از پدرانشان و از كساني از أهلشان كه آنها را ادراك كرده بودند روايت ميكردند، كه رسول خدا گفته است: إنَّ عَلِيًّا آية الجنَّة وَ دَليلها فَمن لَم يَتَّبعه ضلّ عَن طَريق الْجَنَّة «علي آيه و نشانه و راهنماي بهشت است پس كسيكه از او پيروي نكند از راه بهشت گمراه ميشود» ـ و من از غير آنها نيز شنيدهام ـ و آنها را نام برد و در ميان آنها عَمروبن حمق خزاعي را نيز نام برد كه رسول خدا به او گفت: اي عَمْرو ! أتحبّ أنّ اُريكَ آية الجنَّة؟ قالَ: نِعَم يَا رَسولُ الله! فَمرّ عليُّ فقالَ: هَذَا و قومه آية الجنَّة.
[119] «غاية المرام»، ج 2، ص 523، باب 33، حديث شمارۀ 1، از عامّه؛ و در «مناقب» ابن مغازلي ص 86 و ص 87 حديث 128 به لفظ أنا مدينة الحكمة ضبط كرده است، و با همين لفظ در «لسان الميزان»، ج 4، ص 144 آورده است.
[120] همين كتاب، باب 33 حديث 2 از عامّه، و «تاريخ دمشق»، ترجمۀ أميرالمؤمنين، ج 2 ص 459 حديث 983، و «حلية الاولياء» ج 1، ص 64 ودر «اللالي المصنوعة» ج 1، ص 329 از ابن مردويه آورده است.
[121] همين كتاب، باب 33 حديث 4 از عامّه؛ و «مناقب» ابن مغازلي ص 87 حديث 129.
[122] همين كتاب باب 34، حديث 1، از خاصّه
[123] همين كتاب باب 34 حديث 2 از خاصّه
[124] سيوطيّ در «اللالي المصنوعة» طبع بيروت ج 1، ص 335 از أبوالحسن شاذان فضلي در خصائص عليّ، از أبوبكر محمّد بن ابراهيم بن فيروز أنماطي از حسين بن عبدالله تميمي از حبيب بن نعمان از حضرت جعفربن محمّد از پدرش، از جدّش، از جابربن عبدالله روايت كرده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أنَا مَدينَة الحكْمَة وَ عليُّ بَابُهَا فَمَن أرَادَ الْمَدينَة فَلْيَأت إلي بابها. اين حديث را خطيب در كتاب «تلخيص المتشابه» از طريق دار قطني تخريج كرده است؛ و گفته است: اين حديث را براي ما محمّد بن ابراهيم أنماطي روايت كرده است.
[125] «غاية المرام» ج 2، ص 523 و ص 524، باب 34، حديث 3، از خاصّه
[126] «غاية المرام» ج 2، ص 524، باب 34، حديث 4، از خاصّه
[127] همين كتاب؛ با همين نشانه، حديث 5 از خاصّه
[128] اين روايت را در «كنزالعمّال» طبع حيدرآباد، ج 15، ص 129 در مسند علي از ترمذي و ابن جرير، هر دو از اسمعيل بن موسي از محمّد بن عمر روي از شريك از سَلَمه بن كهيل از سويدبن غفله از صنابجي از علي عليه السّلام روايت كرده است.
[129] «الّلالي المصنوعة» ج 1، ص 335؛ و در «كنزالعمّال» طبع اوّل، ج 6، ص 156 از ديلمي از ابوذرّ غفاريّ تخريج كرده است، و در «كشف الخفاء» ج 1، ص 204 نيز روايت كرده است.
[130] «الغدير»، ج 3، ص 92 تا ص 101، و ج 6، ص 58 تا 355، و ج 7، ص 197 تا 199.
[131] أبوعبدالله شمس الدّين محمّد بن احمد بن علي هواري مالكي اُندلسي نحوي، معروف به ابن جابر اعمي از اهل مَريّة ميباشد. در سنۀ 698 متولّد شد و در سنۀ 780 وفات كرد. او يكي از بزرگان در شعر و ادب و سيره و تاريخ و نحو و حديث است. شرح حالات او و تفصيل تدرّس و تعلّم او و كتب مصنّفۀ او را در «الغدير»، ج 6، ص 350 به بعد آورده است.
[132] الغديرج6،ص58
[133] ابن فارض از عرفاي شامخ اسلام و شاگرد و معاصر محييّ الدّين عربي است كه در قرن هفتم هجري ميزيستهاست. ابن فارض ديواني در معارف اسلام و سير و سلوك و مقامات روحاني و كمالات انساني دارد كه در بين قصائد عربي بينظير است؛ بر ديوان ابن فارض شرحهاي بسيار نوشتهاند از جمله شرحي است از شيخين: حسن بوريني و عبدالغنيّ نابلسيّ كه به طبع رسيده است و بر خصوص قصيدۀ تائيۀ كبراي او كه به «نَظْم السلوك» معروف است، شروحي بخصوصها نوشتهاند. منجمله شرحي است از ملاّ عبدالرزّاق كاشاني و چنانكه در «كشف الظنون» در باب تاء (التّائيّة في التّصوّف) آورده است نامش «كَشْف الوجوه الحرّ لمعاني نَظْم الدُّر» ميباشد؛ و شرح ديگري كه بعضي گفتهاند به نام «كشف الوجوه الغُرّ لمعاني الدُّر» ميباشد از ملاّ عبدالرّزاق در ص 8 چنانچه ملاحظه ميشود نام آنرا «كشف الوجوه الغر لمعاني نظم الدّر» در طبع آوردهاند و اين اشتباه است. و منجمله دو شرح است از أبوعبدالله محمّد بن احمد بن محمّد معروف و مشهر به سعيد الدّين فرغاني يكي از آنها عربي است به نام «منتهي المدارك» و ديگري فارسي است به نام «مشارق الدّراك» كه همۀ آنها به طبع رسيده است.