و نيز با سند متّصل خود، از ضحّاك، از ابن عبّاس روايت كرده است كه او گفت: قُسِّمَ عِلْمُ النَّاسِ خَمْسَةً أجْزَاءٍ؛ فَكَانَ لِعَلِيٍّ مِنْهَا أرْبَعَةُ أجْزَاءٍ؛ وَ لِسَائِر النَّاسِ جُزْءٌ؛ وَ شَارَكَهُمْ عَلِيٌّ فِي الْجُزْءِ؛ فَكَانَ أعْلَمَ بِهِ مِنْهُمْ. و عن سعيد بن جُبَير عن ابن عبّاس:
قَالَ: إنَّا إذَا ثَبَتَ لَنَا الشَّيْءُ عَنْ عَلِيٍّ؛ لَمْ نَعْدِلْ بِهِ إلَي غَيْرِهِ... [393]
«علوم تمام افراد بشر به پنج قسمت تقسيم شده است: تنها براي عليّ چهار قسمت از آن است؛ و براي ساير مردم يك قسمت، و در عين حال عليّ در آن يك قسمت نيز با مردم شريك است؛ و از آنها نيز أعلم است.»
«و از سعيد بن جُبَير، از ابن عبّاس روايت است كه گفت: براي ما چنانچه مطلبي و حكمي از عليّ مسلّم شود، كه از اوست، أبداً عدول به غير آن نمينمائيم.»
و نيز با سند متّصل خود از عِكْرمه از ابن عبّاس روايت كرده است كه او گفت: إذَا بَلَغَنَا شَيْءٌ تَكَلَّمَ بِهِ عَلِيٌّ مِنْ فُتْياً أوْ قَضَاءٍ وَ ثَبَتَ؛ لَمْ نُجَاوِزْهُ إلَي غَيْرِه.[394]
«چون به ما برسد كه علي در فتوائي و يا در قضائي سخني گفته است؛ و اين مطلب مسلّم شود، ما از سخن او عدول به غير نميكنيم.»
و نيز با سند خود آورده است كه عِكْرمه از ابن عبّاس حديث ميكرد كه او ميگفت: إذَا حَدَّثْتَنَا ثِقَةٌ عَنْ عَلِيٍّ يَقِينًا لَا نَعْدُوهَا. [395]
«زماني كه مرد موثّقي از عليّ براي ما حديثي بيان كند؛ و بر گفتار او قطع
ص 276
حاصل شود، ما از حديث علي تجاوز نميكنيم.»
ما در همين مجلّد از امام شناسي در درس 153 تا درس 156 آورديم كه: روايات متواتري معنيِّ وارد است بر آنكه رسول خدا فرمود: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيُّ بَابُهَا و بنا بر تفسير آيۀ مباركۀ قرآن كه: وَ أتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أبْوَابِهَا مراد از أبواب، أئمّۀ طاهرين و در رأس آنها أميرالمؤمنين صلوات الله عليهم أجمعين هستند كه فقطّ و فقطّ بايد از ايشان أخذ علم نمود، و بدان علم عمل كرد. ايشانند كه آبشخوار آب صافي و گوارا و مفيدند؛ و أمّا اخذ علم از ديگران، أخذ علم نيست، أخذ جهل و گمراهي و غيّ و ضلالت است، أخذ صَديد و قَيْح و چرك دوزخ است. اين گونه أخذها نه تنها آدمي را سيراب نميكند؛ بلكه به مرض و تشنگي و صُداع او ميافزايد؛ تا او را بكشد.
حضرت مولي الموحّدين أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين در «نهج البلاغة» ميفرمايند:
وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أمَدَهُ؛ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ.
دَاعٍ دَعَا؛ وَ رَاعٍ رَعَي؛ فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَاتَّبِعُوا الرَّاعِيَ!
قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ، وَ أخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ. وَ أرَزَ [396] الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُونَ الْمُكَذِّبُونَ. نَحْنُ الشِّعَار وَالاصْحَابُ وَالْخَزَنَةُ وَ الابْوَابُ.
لَا تُؤتَي الْبُتُوتُ إلَّا مِنْ أبْوَابِهَا. فَمَن أتَاهَا مِنْ غَيْرِ أبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقًا.
(مِنْهَا) فِيهِمْ كزرَائمُ الْقُرْءَانِ، وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ، إنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا.
فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أهْلَهُ! وَلْيُحْضِرْ عَقْلَهُ، وَلْيَكُنْ مِنْ أبْنَاءِ الاخِرَةِ فَإنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إلَيْهَا يَنْقَلِبُ. فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالبَصَرِ يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أنْ يَعْلَمَ أعَمَلُهُ عَلَيْهِ أمْ لَهُ؟!
ص 277
فَإنْكَانَ لَهُ مَضَي فِيهِ، وَ إنْكَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ. فَإنَّ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَي غَيْرِ طَرِيقٍ، فَلَا يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ إلَّا بُعْدًا مِنْ حَاجَتِهِ. وَالْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَي الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ.
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أسَائِرُ هُوَا أمْ رَاجِعٌ. وَاعْلَمْ أنَّ لِكُلِّ ظاهِرٍ بَاطِنًا عَلَي مِثَالِهِ، فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ، وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ. وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ اللهَ يُحِبُّ الْعَبْدُ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ، وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ.
وَاعْلَمْ أنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتًا وَ كُلُّ نَبَاتٍ لَا غِنيٍّ بِهِ عَنِ الْمَاءِ، وَالْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ، وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ.[397]
«و مرد عاقل و خردمند با ديدۀ چشم دل خود، عاقبت كار خود را ميبيند؛ و نشيب و فراز خود را در مييابد. دعوت كنندهاي دعوت كرد؛ و رعايت كنندهاي دعوت وي را رعايت نمود (كنايه از رسول خدا و خود آنحضرت است) پس شما گوش به كلام دعوت كننده فرا داريد؛ و بشنويد و اطاعت كنيد؛ و از رعايت كنندۀ او پيروي نمائيد!
آنجماعت در درياهاي فتنهها فرو رفتند؛ و بدعتها را گرفتند؛ و سنّتها را ترك كردند. و مؤمنان به انزوا و گوشهنشيني كشيده شدند؛ و گمراهان و تكذيب كنندگان به نطق و سخن در آمدند. مائيم نزديكترين افراد به رسول خدا، همانند لباس زيرين او كه بر بدنش مُلْصق و متّصل است؛ و مائيم أصحاب رسول خدا، و مائيم خزانه داران وحي و أحكام و اسرار رسول خدا، و مائيم درهاي ورود به رسول خدا؛ هرگز در خانهها داخل نشوند مگر از درهاي آنها، زيرا كه هر كس در خانهها داخل شود از غير درهاي آنها؛ دزد ناميده ميشود!
(و از اين خطبه است) دربارۀ أهل بيت رسول خدا، آيههاي كريمۀ قرآن نازل شده است؛ و ايشانند گنجهاي خداوند رحمن. اگر لب به سخن بگشايند، راست ميگويند؛ و اگر ساكت بمانند، كسي نميتواند از ايشان پيشي گيرد و سخني بگويد. (يعني مقام متانت و رصانت آنها بقدري است كه حتّي در حال سكوت
ص 278
هم، در مقابل آنها سخن صحيح و استواري معقول نيست؛ و لهذا كسي را جرأت بر كلام نيست.)
اينك شخص رائد كه از جانب قافله و قبيله در بيابان براي جستجوي آب و گياه ميرود، كه قافله را خبر دار كند؛ بايد در وقت بازگشت خود، به أهلش راست بگويد؛ و عقل و فهم خود را احضار كند (يعني شما كه از شهرهاي مختلف در اينجا گرد آمده، و خطبۀ مرا ميشنويد؛ در حكم رائدي ميباشيد كه از طرف قومش، براي طلب حقيقت و معنويّت آمده است؛ شما در وقت مراجعت به قوم و قبيلۀ خود، راست بگوئيد؛ و آنچه از ما ميبينيد بدون كم و زياد بيانكنيد!»
و بايد از فرزندان آخرت باشد اين شخص رائد؛ زيرا كه از آنجا آمده است؛ و بدانجا منقلب ميشود و بر ميگردد.
بنابراين كسيكه با چشم دل ادراك ميكند و با چشم سر به كار ميافتد، و وارد عمل ميشود، در ابتداي عمل خود بايد بداند و بفهمد كه: آيا اين عمل او بر ضرر اوست يا به منفعت او؟ اگر عملش به نفع او باشد، به كار خود ادامه دهد؛ و اگر بر ضرر او باشد؛ بايد توقّف كند و دست نگهدارد، زيرا كه عمل كنندۀ بدون علم همچون روندهاي است در غير راه مقصود؛ كه هر چه بيشتر برود و زيادتر راه طي كند، بُعْد و دوري او از راه مقصود، موجب زيادي بُعد او از نياز و احتياج او ميگردد. أمّا كسيكه با علم و بينش عمل كند، مانند كسي است كه در راهِ واضح حركت نمود، به مقصد و مقصود ميرسد. اينك بايد شخص حركت كننده، نظر كند و ببيند كه: آيا بسوي مقصد ميرود؛ و يا در جهت عكس مقصد و مقصود گام بر ميدارد، و بازگشت ميكند؟
بدان كه براي هر ظاهري يك مثال و مُشابهي در باطن آنست. آنچه ظاهرش نيكو و پاكيزه باشد، باطنش نيكو و پاكيزه است. و آنچه ظاهرش پليد و زشت باشد، باطنش پليد و زشت است.
و حقّاً رسول خدا كه صادق است ـ درود باد بر او آل او ـ گفته است: خداوند چه بسا بندهاي را دوست دارد، ولي عمل وي را مبغوض دارد؛ و چه بسا عمل وي را دوست دارد؛ و خود او را مبغوض دارد.
ص 279
و بدان كه هر عملي نباتي دارد كه بدان وسيله رُشد ميكند؛ و هر نبات و رشد كردهاي از آب بينياز نيست. و آبها مختلف ميباشند. هر نباتي كه آب به آن خوب برسد، و آبش خوب باشد؛ كشت آن نبات نيكو و پاكيزه است، و ميوۀ آن شيرين است. و هر نباتي كه آب و آبياري آن خوب نباشد، و خراب و زشت باشد، كشت آن نيز پليد و خراب است، و ميوۀ آن تلخ است.»
حضرت در اين خطبه ميفرمايد، مخالفين ما كه ضالّين و مكذّبين هستند؛ جلو افتادند و جلودار دسته و قافله شدند؛ و مؤمنان ناچار در كُنج تنهائي و غربت خزيدند، تربيتي كه آنها مردم را مينمايند؛ تربيتي است ناشي از نفوس خبيثۀ ايشان كه به ضلالت و تباهي ميكشد؛ و استعدادها را ضايع و خراب مينمايد؛ همچون آب عفن و شور و تلخي كه به زراعت دهند؛ ثمرۀ آن فاسد و خراب ميشود. اي مردم! مائيم آل محمّد كه قرآن دربارۀ ما نازل شده است! مائيم كه علم ما صافي و بيغلّ و غشّ است؛ و از معدن نور و تجرّد و عرفان است! اگر شما از ����ن علم متابعت كنيد، عمل شما صحيح و شما را به مقصد ميرساند؛ و اگر نكنيد عمل شما باطل و شما در ضدّ راه مقصود به حركت آمده؛ و روز به روز از مصقود دورتر خواهيد شد؛ و پيوسته درجهت عكس راه سعادت گام بر ميداريد؛ و هيهات آنكه بوئي از وجدان و انصاف و حقيقت و عبوديّت و ايثار و عرفان و توحيد به مشام شما خورد.
اي مردم هر كس علم را از غير ما بياموزد؛ مانند كسي است كه از ديوار و بام ـ بدون دَرِ آن ـ وارد خانه شود. چنين كسي دزد به شمار ميآيد؛ نه طالب علم. او را ميگيرند، و زندان ميكنند، و دستش را ميبرند؛ و أبداً و أبداً از بهرهها و مزاياي درون خانه متمتّع نخواهد شد.
ابن أبي الحديد [398] در شرح اين خطبه گفته است: مراد از خَزَنَه و أبْوَاب كه آن
ص 280
حضرت خودش را خزانهدار و دَرِ ورودي به حرم خدا و رسول خدا شمرده است؛ ممكن است خَزَنة علم و أبوَاب عِلْ باشد؛ به جهت گفتار رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم.
«أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ».
و گفتار ديگر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم دربارۀ او كه خَازِنُ عِلْمِي «علي گنج آور و خزينه كنندۀ علم من است.» و در بار ديگر گفته است: عَيْبَةُ عِلْمِي «عليّ صندوق علم من است.»
و ممكن است مراد آن حضرت خزينهدار بهشت، و درهاي بهشت باشد. يعني كسي داخل بهشت نميگردد مگر به ولايت ما برسد؛ زيرا دربارۀ عليّ خبر مشهور و شايع و مستفيض آمده است كه: إنَّهُ قَسِيمُ النَّارِ وَالْجَنَّةِ يعني: «حقّاً عليّ قسمت كنندۀ آتش و بهشت است».
و أبُو عُبَيْدَةَ هَرَويّ در كتاب «جَمع بين الْغَرِيبَيْن » گفته است: جماعتي از أئمّۀ عربيّت اين كلام را بدينگونه تفسير كردهاند كه: چون دوستدار عليّ از اهل بهشت است؛ و دشمن عليّ از أهل آتش است؛ گويا عليّ به اين اعتبار قسمت كنندۀ آتش و بهشت است. أبُو عُبَيْد ميگويد: امّا غير اين جماعت ميگويند: عليّ با نفس خود در حقيقت و واقع امر قسمت كنندۀ آتش و بهشت است. گروهي را داخل در بهشت ميكند؛ و گروهي را داخل در جهنّم.
ابن أبي الحديد ميگويد: اين معناي اخير را كه أبُو عُبَيد آورده است، مطابق اخباري است كه در اين باب وارد شده است؛ عليّ به آتش ميگويد: هَذَا لِي
ص 281
فَدَعِيهِ! وَ هَذَا لَكِ فَخُذِيهِ!
«اين وليّ و دوستدار من، از براي من است؛ او را واگذار! و اين از براي توست؛ او را بگير!»
و سپس أميرالمؤمنين عليه السّلام بيان كرده است كه در خانهها نميتوان داخل شد مگر از درهاي آنها.
خداوند تعالي ميگويد: وَ لَيْسَ الْبرُّ بِأَنْ تَأتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَي وَ أُتُوا الْبُيُوتَ مِن أبْوَابِهَا. [399]
«نيكي و خوبي آن نيست كه شما در خانهها از پشت آنها وارد شويد! وليكن نيكي و كار صواب براي كسي است كه تقواي الهي را پيشه سازد؛ و در خانه از درهاي آنها وارد شويد!»
و پس از اين عليّ عليه السّلام گفته است: كسي كه در خانهها از غير در آنها داخل شود؛ دزد ناميده ميشود. و اين گفتار حقّ است ظاهراً و باطناً. امّا ظاهراً به علّت آنكه كسي كه خود را از ديوارهاي خانهها بالا بكشد تا بخواهد به سقف برسد؛ دزد ناميده ميشود. و امّا باطناً به علّت آنكه كسي كه طلب علم نمايد از غير استاد مُحَقَّق؛ از درش وارد نشده است؛ پس او شبيهترين كسي به دزد است.[400]
ابن أبي الحديد در اينجا مُشْبعي از «مناقب» و «محامد» و «فضائل» أميرالمؤمنين عليه السّلام را ذكر كرده است؛ و بسياري از احاديث مسلّمهاي را كه راجع به آنحضرت از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم وارد شده است نيز آورده است؛ و ما گرچه بسياري از اين احاديث را در طيّ دورۀ امام شناسي آوردهايم؛ و روي آن بحث نمودهايم؛ وليكن چون او تمام آنها را در اينجا جمع نموده و دسته كرده؛ و به بيست و چهار روايت متقن از مصادر سنّي مذهب روايت كرده است؛ سزاوار است ما نيز عين مطالب او را، و پس از آن بيست و چهار حديث نفيس را عيناً بياوريم؛ و به ترجمۀ آن بدون شرح اكتفا كنيم. او اينطور ذكر كرده است:
ص 282
ذُكِرُ الاحَادِيثِ وَالاخبَارِ الْوَارِدَةِ فِي فَضَائِلِ عَلِيٍّ.
«بدانكه أميرالمؤمنين عليه السّلام اگر فرضاً به خود ببالد و فخر كند؛ و در شمردن مناقب و فضائل خود، با خصوص آن فصاحتي كه خداوند تعالي به او عنايت نموده است، مبالغه كند؛ و تمام فصحاي عرب بدون استثناء، در اين تعريف و تمجيد، با او همزبان شده و او را ياري و مساعدت كنند؛ معذلك به عُشري از أعشار آنچه را كه رسول راستگو صلوات الله عليه در امر او گفته و زبان گشوده است؛ نميتوانند برسند. و منظور من، اخبار و روايات شايعه و عامّهاي كه اماميّه با آنها استدلال و احتجاج بر امامت وي ميكنند؛ همچون حديث غدير، و حديث منزله، و قصّۀ برآئت، و خبر مناجات، و قصّۀ خيبر، و خبر دعوت عشيره به دَارْ در مكّه در ابتداي دعوت، و نحو ذلك نيست.
بلكه مقصود من، اخبار خاصّهايست كه ائمّۀ حديث دربارۀ او از رسول خدا روايت كردهاند: آن اخباري كه أقلّ قليل و كوچكترين چيزي از آن دربارۀ غير او روايت نشده است، و من از آن روايات چيز كم و مختصري را بيان ميكنم از آنچه را كه علماء حديث بيان كردهاند، آن علمائي كه متَّهَم به تشيّع و ولايت او نيستند و بيشتر آنها قائل به تفضيل غير او بر او ميباشند؛ زيرا أحاديث اينها دربارۀ فضائل او سكون نفس و آرامش ميآورد كه احاديث غير آنها نميآورد.
خبر اوّل: يَا عَلِيُّ! إنَّ اللهَ قَدْ زَيَّنَكَ بِزينَةٍ لَمْ يُزَّيِّنِ الْعِبَادَ بِزِينَةٍ أحَبَّ إلَيْهِ مِنْهَا، هِيَ زِينَةُ الابْرَارِ عِنْدَاللهِ تَعَالَي: الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا، جَعَلَكَ لَا تَرْزَأُ مِنَ الدُّنْيَا شَيْئًا، وَ لَا تَرْزَأُ الدُّنيَا مِنْكَ شَيْئًا؛ وَ وَهَبَ لَكَ حُبَّ الْمَسَاكِينِ، ف��جَ��َلَكَ تَرْضَي بِهِمْ أتْبَاعًا، وَ يَرْضَوْنَ بِكَ إمَامًا [401].
«اي عليّ! حقّاً خداوند ترا به زينتي زينت داده است، كه بندگان خود را به زينتي پسنديدهتر از اين زينت در نزد او، زينت نداده است! اين زينت، زينت أبرار است نزد خداي تعالي: زُهد در دنيا، ترا طوري قرار داده است كه چيزي از دنيا را نميگيرد و به خود
ص 283
نميبندي؛ و دنيا هم چيزي از ترا نميگيرد و به خود نميبندد، و خداوند به تو دوستي و محبت مساكين را بخشيده است؛ و بنابراين ترا طوري قرار داده است كه ميپسندي آنها پيروان تو باشند؛ و مساكين نيز ميپسندند كه تو امام ايشان باشي!
اين روايت را أبُو نُعَيم [402]در كتاب معروف خود به «حِلْيَةُ الاوْلِيَاء» ذكر كرده
ص 284
است؛ و أبو عبدالله أحمد بن حنبل در مُسْنَد خود اين عبارت را اضافه دارد كه:
فَطُوبَي لِمَنْ أحَبَّكَ وَ صَدَّقَ فِيكَ! وَ وَيْلٌ لِمَنْ أبْغَضَكَ وَ كَذَّبَ فِيكَ!
«پس خوشا به حال آن كه ترا دوست داشته باشد؛ و دربارۀ تو تصديق كند آنچه وارد شده است از آيات قرآن و گفتار جبرآئيل و گفتار رسول خدا؛ و بدا به حال كسي كه ترا مبغوض داشته باشد؛ و آنچه را دربارۀ تو وارد شده است تكذيب نمايد.»
خبر دوّم: پيامبر به واردين از قبيلۀ ثَقِيفْ گفت: لَتُسْلِمُنَّ أوْ لَابْعَثَنَّ إلَيْكُمْ رَجُلاً مِنِّي ـ أوْ قَالَ: عَدِيلَ نَفْسِي ـ فَلَيَضْرِبَنَّ أعْنَاقَكُمْ وَ لَيَسْبِيَنَّ ذَرَارِيَكُمْ، وَ لَيَأخُذَنَّ أمْوَالَكُمْ.
«شما اسلام بياوريد؛ وگرنه ميفرستم بسوي شما مردي را كه از من است ـ يا آنكه گفت: همتاي نفس من است ـ او البتّه گردنهاي شما را ميزند، و البتّه ذراري شما را اسير ميكند، و البتّه اموال شما را أخذ مينمايد.»
عمر ميگويد: من هيچوقت تمنّاي امارت و حكومت را ننمودم مگر آنروز؛ و سينۀ خود را به جلو ميدادم به اميد آنكه رسول خدا بگويد: هُوَ هَذَا آن مرد اينست! پيامبر روي خود را گردانيد؛ و دست عليّ را گرفت و گفت: هُوَ هَذَا مَرَّتَيْن آن مرد اينست؛ آن مرد اينست!
اين حديث را احمد در «مُسْنَد» ذكر كرده است؛ و امّا در كتاب «فضائل عليّ» عليه السّلام اينطور ذكر كرده است كه رسول خدا گفت: لَتَنْتَهُنَّ يَا بَنِ يوَلِيعَةَ[403] أوْ لَابْعَثَنَّ إلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِي، يُمْضِي فِيكُمْ أمْرِي، يَقْتُلُ الْمُقَاتِلَدَ وَ يَسْبي الذُّرِّيَّةَ!
«اي پسران وليعه! شما از كردار خود پشيمان ميشويد و دست از كارتان بر ميداريد؛ و گرنه بر ميانگيزم بسوي شما مردي را كه مانند جان من است. امر مرا در ميان شما جاري ميكند؛ با جنگجويان شما ميجنگد؛ و ذرّيۀ شما را أسير ميكند.»
ص 285
أبوذر ميگويد: چيزي در اين حال مرا به خود متوجّه ننمود، و به ترس نينداخت؛ مگر سردي كف دست عمر، كه از پشت من بر كمر من نهاد، و گفت: مَنْ تَرَاهُ يَعْنِي؟ «در نظر تو منظور پيامبر از اين مرد كيست؟!» أبوذرّ ميگويد: إنَّهُ لَا يَعْنِيكَ! و إنَّما يَعْني خَاصِفَ النَّعْلِ؛ وَ إنَّهُ قَالَ: «هُوَ هَذَا».
«رسول خدا ترا قصد نكرده است؛ بلكه آن كسي كه نعل او را پينه ميزند، قصد كرده است. و گفته است: آن شخص، اين مرد است.»
خبر سوّم: إنَّ اللهَ عَهِدَ إلَيَّ فِي عَلِيٍّ عَهْدًا؛ فَقُلْتُ: يَا رَبِّ بَيِّنْهُ لِي!
قَالَ: اسْمَعْ! إنَّ عَلِيًّا رَايَةُ الْهُدَي؛ وَ إمَامُ أوْلِيَآئي؛ وَ نُورُ مَنْ أطَاعَنِي؛ وَ هُوَ الْكَلِمَةُ الَّتِي ألْزَمْتُهَا الْمُتَقِينَ؛ مَنْ أحَبَّهُ فَقَدْ أحَبَّنِي؛ وَ مَنْ أطَاعَهُ فَقَدْ أطَاعَنِي! ف
فَبَشِّرْهُ بِذَلِكَ! فَقِلْتُ: قَدْ بَشَّرْتُهُ يَا رَبِّ!
فَقَالَ: أنَا عَبْدُاللهِ وَ فِي قَبْضَتِهِ؛ فَإنْ يُعَذِّبْنِي فَبِذُنُوبِي لَمْ يَظْلِمْ شَيْئًا؛ وَ إنْ يُتِمَّ لِي مَا وَعَدَنِي فَهُوَ أوْلَي. وَ قَدْ دَعَوْتُ لَهُ؛ فَقُلْتُ: اللَهُمَّ اجْلُ قَلْبَهُ وَاجْعَلْ رَبِيعَةُ الإيْمَانَ بِكَ!
قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ ذَلِكَ؛ غَيْرَ أنِّي مُخْتَصَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الْبَلَاءِ لَمْ أخْتَصَّ بِهِ أحَدًا مِنْ أوْلِيَائِي!
فَقُلْتُ: أخِي وَ صَاحِبِي! قَالَ: إنَّهُ سَبَقَ فِي عِلْمي أنـَّهُ لَمُبْتَلٍ وَ مُبْتَلًي.[404]
«خداوند دربارۀ عليّ به من وصيّتي و سفارشي نموده و به مطلبي خبر داده است. به پيرو اين سفارش من گفتم: اي پروردگار من آنرا براي من روشن كن!
خداوند گفت: بشنو! حقّاً و تحقيقاً عليّ لِوا و پرچم هدايت است؛ و امام و پيشواي أولياي من است؛ و نور كسي است كه از من پيروي كند؛ و اوست كلمۀ من كه ازحقايق و سرائر آگاه؛ آن كلمهاي كه آنرا ملازم مردمان با تقوي كردهام. كسي كه وي را دوست بدارد حقّاً مرا دوست داشته است؛ و كسي كه از او اطاعت كند حقّاً از من اطاعت كرده است.
ص 286
اي پيغمبر! تو عليّ را بدين مطالب بشارت بده! پس از آن من گفتم: اي پروردگار من! من او را بشارت دادم؛ به پيرو بشارت من، عليّ گفت: من بندۀ خدا هستم و در كف دست و در مُشتِ مشيّت و ارادۀ او ميباشم. اگر مرا عذاب كند، به گناهان من مرا گرفته است و ابداً به من ستمي ننموده است؛ و اگر براي من آنچه را كه وعده نموده است، تمام كند و به طور كامل ايفا نمايد؛ بازهم خداوند به من سزاوارتر است از من. و اوست صاحب ولايت من!
پيغمبر ميگويد: من براي عليّ دعا كردم و گفتم: بار پروردگارا! دل او را روشن كن، و بهار و ربيع و طراوات او را�� ايمان به خودت قرار ده! خداوند گفت: من اين را دربارۀ علي كردم؛ وليكن من او را به گونهاي از بلايا و فتن و امتحانات خود مبتلا ميكنم كه اختصاص به او دارد؛ و هيچيك از أولياي خودم را بدينگونه از بلايا اختصاص ندادهام!
من گفتم: بار پروردگارا، آخر عليّ برادر من است؛ و همنشين و مصاحب من است! خداوند گفت: اين جريانات، قضائيست كه از علم من گذشته است، و قابل تغيير نيست! عليّ با ابتلائات شديد مواجه خواهد شد؛ و مردم نيز بواسطۀ عليّ در ابتلائات و امتحانات شديد خواهند افتاد.»
اين حديث را أبو نُعيم حافظ در «حِلْيَةُ الاوْلياء» از أبو بَرْزَة أسلمي روايت كرده است؛ و سپس با سند ديگري با عبارت ديگر از أنس بن مالك آورده است كه: إنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ عَهِدَ فِي عَلِيٍّ إلَيَّ عَهْدًا أنـَّهُ رَايَةُ الْهُدَي، وَ مَنارُ الإيمَانِ، وَ إمَامُ أوْليائي، وَ نُورُ جَمِيعِ مَنْ أطَاعَنِي، إنَّ عَلِيًّا أمِيني غَدًا فِي الْقِيَـمَةِ؛ وَ صَاحِبُ رَايَتي، بِيَدِ عَلِيٍّ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ رَحْمَةِ رَبِّي.
«حقّاً و حقيقتاً پروردگار جهانيان دربارۀ عليّ، به من سفارش و توصيهاي نموده، و مطلبي را ابراز كرده است كه: اوست پرچم هدايت؛ و منارۀ بلند نور بخش ايمان، و پيشوا و امام أولياي من، و نور تمام كساني كه مرا اطاعت ميكنند. حقّاً و حقيقتاً در فرداي قيامت عليّ است أمين من، و صاحب لواي من؛ در دست عليّ است كليدهاي خزينههاي رحمت پروردگار من.»
خبر چهارم: مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلَي نُوحٍ عَزْمِهِ، وَ إلَي ءَدَمَ فِي عِلْمِهِ، وَ إلَي
ص 287
إْبرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ، وَ إلَي مُوسَي فِي فِطْنَتِهِ، وَ إلَي عِيسَي فِي زُهْدِهِ؛ فَلْيَنْظُرْ إلَي عَلِيِّ بْنِ أبيطالِبٍ.
«هر كس بخواهد نظر كند به نوح در عزم و اراده و تصميمش، و به آدم در علم و دانشش، و به إبراهيم در صبر و بردباريش، و به موسي در فهم و زيركي و سرعت درايتش، و به عيسي در زُهد و بيرغبتي او به دنيايش؛ بايد نظر كند به عليّ بن أبيطالب. »
اين روايت را أحمد در «مُسْنَد»، و بيهَقيّ در «صحيح» خود آورده است.
خبر پنجم: مَنْ سَرَّهُ أنْ يَحْيَي حَيَاتي؛ وَ يَمُوت ميتَتِي، وَ يَتَمَسَّكَ بِالْقَضِيبِ مِنَ الْيَاقُوتَهِ التِي خَلَقَها اللهُ تَعَالَي بِيَدِهِ ـ ثُمَّ قَالَ لَهَا كُونِي فكَانَتْ ـ فَلْيَتَمَسَّكْ بِوِلَاةءِ عَلِيِّ بْنِ أَبيطَالِبٍ.
«كسي كه خوشايند اوست همچون زندگي من زندگي كند؛ و همچون مردن من بميرد؛ و چنگ زند به شاخهاي از ياقوتي كه خداوند تعالي با دست خود آفريده است ـ و سپس به او گفته است: بوده باش! و آن شاخه بوده شده است ـ بايد به ولَاءِ عَلِيِّ بن أبيطالب چنگ زند.»
اين روايت را حافظ أبُو نُعَيْم در كتاب «حِلْيَة الاولياء» روايت نموده است؛ و أبو عبدالله أحمَد حَنْبَل در دو كتاب خود: «مُسند»، و «فَضَائل عليّ بن أبيطالب» روايت كرده است. و عبارت أحمد چنين است:
مَنْ أحَبَّ أنْ يَتَمَسَّكَ بِالْقَضِيبِ الاحْمَرِ الَّذِي غَرَسَهُ اللهُ فِي جَنَّةِ عَدْنٍ بِيَمِينِهِ، فَلْيَتَمَسَّكْ بِحُبِّ عَلِيِّ بْنِ أبيطالِبٍ.
«كسي كه دوست دارد چنگ زند به شاخۀ قرمزي كه خداوند با دست راست خودش در بهشت عدن كاشته است؛ بايد به محبّت عليّ بن أبيطالب چنگ زند.»
خبر ششم: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَوْ لَا أنْ تَقُولَ طَوَائِفُ مِنْ أمَّتي فِيكَ مَا قَالَتِ النَّصَارَي فِي ابْنِ مَرْيَمَ؛ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالاً لَا تَمُرُّ بِمَلَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إلَّا أخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ لِلْبَرَكَةِ.
«سوگند به آن كه جان من در دست اوست، اگر طوائفي از اُمّت من دربارۀ تو نميگفتند آنچه را كه طائفه نصاري دربارۀ پسر مريم ميگويند؛ هر آينه امروز در
ص 288
بارۀ تو سخني ميگفتم كه در اثر آن، تو از اين پس بر هيچيك از جماعت مسلمانان عبور نميكردي؛ مگر آنكه خاك زير دو قدمت را براي بركت ميگرفتند و ميبردند.»
اين حديث را أحمد بن حَنْبَل در «مُسند» ذكر كرده است.
خبر هفتم: چون روز عرفه سپري شد؛ در شب آن روز، رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در ميان مردم آمد و گفت: إنَّ اللهَ قَدْ بَاهَي بِكُمُ الْمَلَائِكَةَ عَامَّةً وَ غَفَرَ لَكُمْ عَامَّةً؛ وَ بَاهَي بِعَلِيٍّ خَاصَّةً؛ وَغَفَرَ لَهُ خَاصَّةً! إنِّي قَائِلٌ لَكُمْ قَوْلاً غَيْرَ مُحَابٍ فِيهِ لِقَرَابَتي: إنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ حَقَّ السَّعِيدِ مَنْ أحَبَّ عَلِيًّا فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ!
«حقّاً خداوند بواسطۀ شما همگي، بر فرشتگان خود مباهات كرد؛ و شما همگي را مورد غفران و آمرزش خود نمود. و بواسطۀ عليّ به خصوص بر فرشتگان مباهات كرد؛ و او را به خصوصه مورد غفران خود كرد. من راجع به عليّ گفتاري را براي شما ميگويم! و اين گفتار بر اثر انتصار و جانبداري و مزيّت اختصاصي نيست كه خويشاوندي و قرابت من با عليّ اقتضا كرده باشد: خوشبخت به تمام معني، و خوشبخت كه انواع سعادتها را در خود مجتمع ببيند، و خوشبخت كه آن حقّ خوشبختي و واقعيّت و حقيقت معناي آن در او متحقّق باشد؛ كسي است كه عليّ را در زمان حيات عليّ و پس از مرگ او دوست داشته باشد.»
اين حديث را أبوعبدالله أحمد بن حَنْبل در كتاب «فضائل عليّ عليه السّلام» ذكر كرده است؛ و در «مُسْنَد» نيز آورده است.
خبر هشتم: روايتي است كه أحمد بن حَنْبَل در دو كتاب مذكور آورده است كه:
أنَا أوَّلُ مَنْ يُدْعَي بِهِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ؛ فَأقُومُ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ فِي ظِلِّهِ؛ ثُمَّ أكْسَي حُلَّةً. ثُمَّ يُدْعَي بِالنَّبِيينَ بَعْضِهِمْ عَلَي اثَرِ بَعْضٍ. فَيَقُومُونَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ؛ وَ يَكْسَوْنَ حُلَلاً؛ ثُمَّ يُدْعَي بِعَلِيِّ بْنِ أبيطالبٍ لِقَرَابَتِهِ مِنِّي وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدِي؛ وَ يُدْفَعُ إلَيْهِ لِوَائي لِوَاءَ الْحَمْدِ؛ ءَادَمُ وَمَنْ دُونَهُ تَحْتَ ذَلِكَ اللِّوٓاءِ.
ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ: فَتَسِيرُ بِهِ حَتَّي تَقِفَ بَيْنِي وَ بَيْنَ إبراهِيمَ الْخَلِيلِ؛ ثُمَّ تُكْسَي
ص 289
حُلَّةً وَ يُنَادِي مُنَادٍ مِنَ الْعَرْشِ: نِعْمَ الْعَبْدُ أبُوكَ إبْرَاهِيمُ! وَ نِعْمَ الاخُ أخُوكَ ع��لِيٌّ! أبْشِرْ فَإنَّكَ تُدْعَي إذَا دُعِيتُ؛ وَ تُكْسَي إذَا كُسِيتُ، وَ تَحْيا إذَا حَيِيتُ!
«من اوّلين كسي هستم كه در روز قيامت خوانده ميشوم؛ و در طرف راست عرش خداوند، در سايۀ عرش ميايستم. و پس از آن در برم حُلّۀ بهشتي پوشانيده ميشود. و سپس پيغمبران بعضي از آنها به دنبال بعضي ديگر خوانده ميشوند؛ و آنها هم در جانب راست عرش ميايستند؛ و در بر آنها حُلّههاي بهشتي پوشانيده ميشود. و سپس عليّ بن أبيطالب به جهت قرابتي كه با من دارد، و منزلت و مقامي كه در نزد من دارد خوانده ميشود؛ و لواء من كه لواء حمد است به دست او داده ميشود.
تمام پيغمبران: آدم و كسانيكه پائينتر از او هستند، همه در زير آن لِواء قرار ميگيرند.
در اين حال پيغمبر به عليّ گفتند: تو هم به راه ميافتي، تا در ميان من و إبراهيم خليل وقوف ميكني! و در اين موقعيّت، يك حُلّۀ بهشتي به تو پوشانيده ميشود؛ و يك منادي از عرش خداوند ندا ميكند:
چه خوب بندهايست پدر تو ابراهيم! و چه خوب برادري است برادر تو عليّ! اي علي! بشارت باد بر تو! زيرا كه تو خوانده ميشوي وقتيكه من خوانده شوم! و پوشانده ميشود وقتيكه من پوشانده شوم! و زنده ميشوي وقتيكه من زنده شوم.»
خبر نهم: يَا أنَسُ اسْكُبْ لِي وَضُوءاً «اي انس آب وضو براي من آماده كن.» سپس رسول خدا برخاست؛ و دو ركعت نماز گزارد و گفت: أوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا الْبَابِ إمَامُ الْمُتَّقِينَ؛ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ؛ وَ يَعْسُوبُ الدِّينِ؛ وَ خَاتَمُ الْوَصِيِّينَ؛ وَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ.
«اوّلين كسي كه بر تو از اين در داخل ميشود، امام متّقيان؛ و سيّد و سالار مسلمانان؛ و رئيس و بزرگ امر دين؛ و خاتم وصيّين؛ و پيشدار و رهبر و جلودار سفيد چهرگان است كه در پيشاني آنها، و در پاهاي آنها از آثار درخشش و نورانيّت آب وضو، روشني و تابندگي پيداست.»
أنس ميگويد: من با خودم گفتم: بار پروردگارا! اين مرد تازه وارد را مردي از
ص 290
طائفۀ انصار قرار بده! [405] و اين دعاي خود را پنهان داشتم. در اينحال عليّ آمد رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: اي أنس! چه كسي آمد؟! من گفتم: عليّ آمد!
رسول خدا با بشاشت و خوشحالي برخاست؛ و عليّ را در آغوش گرفت؛ و شروع كرد عرق چهرۀ عليّ را با دست خود مَسْح كردن و دست ماليدن. در اين حال عليّ گفت:
يَا رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْكَ وَءالِكَ! لَقَدْ رَأيْتُ مِنْكَ الْيَوْمَ تَصْنَعُ بِي شَيْئًا مَا صَنَعْتَهُ بِي قَبْلُ!
«اي رسول خدا! درود و تحيّت خداوند بر تو باد و بر آل تو باد! من از تو در امروز ديدم كاري با من كردي كه تا امروز به هيچ وجه نكرده بودي!» رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت:
وَ مَا يَمْنَعُنِي وَ أنْتَ تُؤدِّي عَنِّي؛ وَ تُسْمِعُهُمْ صَوْتِي؛ وَ تُبَيِّنُ لَهُمكْ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ بَعْدِي! [406]
«چه چيز مانع اينگونه محبّت و بشاشت و سرور من ميگردد؛ در حاليكه فقط تو هستي كه بار رسالت و تعهّد مرا ادا ميكني و به مردم ميرساني؟ و صداي مرا به مردم ميشنواني؟ و در آنچه پس ازمن اختلاف ميكنند تو هستي كه در موارد اختلاف حقّ مطلب را روشن ميكني؟ و براي آنها آشكارا ميسازي؟»
و اين حديث را أبُو نُعَيم در «حلية الاولياء» روايت كرده است.
خبر دهم: أدْعُوا لِي سَيِّدَ الْعَرَبِ عَلِيًّا «براي من سيّد و سرور و سالار عرب: عليّ را بخوانيد.»
عائشه گفت: ألَسْتَ سَيَّدَ الْعَرَبِ «آيا تو سيّد و سالار عرب نيستي؟!»
پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أنَا سَيِّدُّ وُلْدِ ءَادَمَ وَ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ.
ص 291
«من سيد و سالار تمام اولاد آدم هستم؛ و عليّ سيّد و سرور و سالار عرب است.»
چون عليّ را خبر كردند و آمد، رسول خدا فرستاد در پي انصار؛ و آنها به نزد پيغمبر آمدند و به آنها گفتند:
يَا مَعْشَرَ الانْصَارِ! ألَا أدُلُّكُمْ عَلَي مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا أبَدًا. «آيا نميخواهيد من شما را بر چيزي دلالت كنم كه اگر بدان تمسّك جوئيد هيچگاه گمراه نشويد؟!» أنصار گفتند: بَلَي يَا رَسُولَ اللهِ!
رسول خدا، صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: هَذَا عَلِيٌّ فَأحِبُّوهُ بِحُبِّي! وَ أكْرِمُوهُ بِكَرَامَتِي! فَإنَّ جَبَرائيلَ أمَرتِي بِالَّذِي قُلْتُ لَكُمْ عَنِ اللَهِ عَزَّوَ جَلَّ.[407]
«اين است عليّ! او را دوست داشته باشيد، به همان محبّتي كه به من داريد! و او را مكرّم و معزّز بداريد به همان كرامت و عزّتي كه از من داريد! حقّاً اين مطلبي را كه من براي شما گفتم؛ جبرائيل از خداي عزّ وجلّ به من أمر نموده است.»
اين خبر را حافظ أبُو نُعَيْم در «حلية الاوليا» ذكر كرده است.
خبر يازدهم: مَرْحَبًا بِسَيِّدِ الْمُؤْمِنينَ؛ وَ اِمَامِ الْمُتَّقِينَ!
«آفرين به سيّد و سالار مؤمنان؛ و إمام و پيشواي متّقيان». به عليّ گفتند: كَيْفَ شُكْرُكَ؟ «سپاس و شكرانۀ تو در برابر اين خطابي كه با اين ألقاب، پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم ترا مخاطب قرار داده چيست؟»
عليّ عليه السلام گفت: أحْمَدُ اللهَ عَلَي مَا أتَاتِي؛ وَ أسْألُهُ الشُّكْرَ عَلَي مَا أوْلَانِي؛ وَ أنْ يَزِيدَنِي مِمَّا أعْطَانِي.
«بر آنچه خداوند به من داده است، حمد او را به جاي ميآورم؛ و بر نعمتي كه به من داده است؛ از او ميخواهم كه شكر او را بگزارم؛ و نيز ميخواهم از آنچه به من عنايت فرموده است؛ زيادتر مرحمت نمايد.»
اين خبر را نيز صاحب «حِلْيَه» آورده است.
ص 292
خبر دوازدهم: مَنْ سَرَّهُ أنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي وَ يَسْكُنَ جَنَّةَ عَدْنٍ التَّتِي غَرَسَهَا رَبِّي فَلْيُوالِ عَلِيًّا مِنْ بَعْدِي؛ وَلْيُوالِ وَلِيَّهُ؛ وَليَقْتَدِ بِالائِمَّةِ مِنْ بَعْدِي؛ فَإنَّهُمْ عِتْرَتِي، خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي، وَ رُزِقُوا فَهْمًا وَ عِلْمًا. فَوَيْلٌ لِلْمُكَذِّبِينَ مِنْ اُمَّتِي! الْقَاطِعِينَ فِيهِمْ صِلَتي؛ لَا أَنَالَهُمُ اللهُ شَفَاعَتِي!
«كسي كه شاد و مسرور ميشود كه مانند زندگي من زيست كند؛ و مانند مردن من بميرد؛ و در بهشت عدن كه پروردگارِ من آنرا كاشته است، ساكن گردد؛ بايد ولايت عليّ را پس از من داشته باشد؛ و بايد ولايت وليِّ او را نيز داشته باشد! و به إمامان بعد از من إقتدا كند! زيرا ايشان، عترت من هستند؛ از سرشت من آفريده شدهاند؛ و فهم و علم به ايشان روزي داده شده است. پس اي واي بر تكذيب كنندگان آنها از امّت من، كه دربارۀ آنها صِلۀ مرا قطع كردند؛ و خداوند شفاعت مرا نصيب آنان نميگرداند.»
اين حديث را همچنين صاحب «حِلْيَه» ذكر كرده است.
خبر سيزدهم: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، خالد بن وليد را به سَرِيَّه اي فرستاد. (جهاد در راه خدا در زمان رسول خدا كه خود آن حضرت در آن شركت نداشتند) و عليّ عليه السّلام را نيز به سِرَيَّة دگري گسيل داشت؛ و هر دوي اين سَريّهها در يمن بودند. و به آن دو نفر گفتند:
إنِ اجْتَمَعْتُمَا فَعَلِيٌّ عَلَي النَّاسِ؛ وَ إنِ افْتَرَقْتُمَا فَكُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا عَلَي جُنْدِهِ.
«اگر احياناً در مكاني شما هر دو گروه با هم يك جا گرد آمديد؛ بايد عليّ رئيس باشد؛ و در نماز امام هر دو دسته شود؛ و اگر از هم جدا بوديد؛ هر كدام شما بر لشگر خودش امامت ميكند.»
اتّفاقاً هر دو لشگر با هم مجتمع شدند؛ و غارت كردند؛ و زناني را اسير گرفتند، و اموالي را أخذ نمودند؛ و عدّهاي از مقاومين را كشتند؛ و عليّ يك كنيزكي از ميان آن غنائم برداشت؛ و براي خود اختصاص داد.
خَالِد به چهار نفر از مسلمانان كه از ايشان بود بُرَيْدَة أسْلَمِي، گفت: شما چهار تن زودتر از ما به سوي رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بشتابيد؛ و به او بگوئيد كه: فلان كار شد؛ و نيز بگوئيد كه: فلان
ص 293
كار شد! و اُموري را بر آنان بر شمرد كه نزد رسول خدا بر عليه عَليّ بشمارند.
آن چهار تن شتافتند، و زودتر از همه بر رسول خدا وارد شدند. يكي از آنها از پهلوي رسول خدا آمد، و گفت: عليّ فلان كار را كرده است؛ پيامبر از او روي گردانيد. ديگري از جانب ديگر آمد و گفت: عليّ فلان كار را كرده است و پيامبر نيز از وي اعراض كرد. در اين حال بُرَيْدَة أسْلَمِي آمد و گفت: يَا رَسُولَ الله! عليّ آن كار را بجاي آورده است، و يك كنيز را براي خود برداشته است.
فَغَضِبَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ، حَتَّي احْمَرَّ وَجْهُهُ، وَ قَالَ: «دَعُوا لِي عَلِيّاً» يُكَرِّرُهَا، «إنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أنَا مِنْ عَلِيِّ؛ وَ إنَّ حَظَّهُ فِي الْخُمْسِ أكْثَرُ مِمَّا أخَذَ؛ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ مِنْ بَعْدِي».
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم از اين سخن چنان به غضب در آمد كه چهرهاش سرخ شد. چند بار گفت: عليّ را براي من گذاريد؛ دست از عليّ برداريد! از عليّ چه ميخواهيد؟ عليّ از من است؛ و من از عليّ هستم؛ و سهميۀ عليّ از خمس غنائم كه متعلّق به اوست، بيش از اين است كه برداشته است. عليّ صاحب ولايت هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهايست پس از من!»
اين خبر را أبوعبدالله أحمد در «مُسْند» در موارد مختلفي آورده است؛ و نيز در كتاب «فضائل عليّ» روايت كرده است؛ و بيشتر از علماي حديث آنرا روايت نمودهاند.
خبر چهاردهم: كُنْتُ أنَا وَ عَلِيك نُورًا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ قَبْلَ أنْ يَخْلُقَ ءَادَمَ بِأرْبَعَةِ عَشَرَ ألْفَ عَامٍ؛ فَلَمَّا خَلَي ءَادَمَ قَسَّمَ ذَلِكَ فِيهِ؛ وَ جَعَلَهُ جُزْئينِ فَجُزْءٌ أنَا وَ جُزْءٌ عَلِيٌّ.
«من و علي يك نور بوديم در برابر دو دست جلال و جمال خداوند عزّوجلّ، چهارده هزار سال قبل از آنكه خداوند آدم را خلق كند. چون آدم را آفريد، آن نور را خداوند در آدم به دو قسمت تقسيم كرد؛ و آنرا دو نيمه نمود؛ نيمهاي را من قرار داد؛ و نيمهاي را عليّ.»
اين حديث را أحمد در «مُسْنَد» آورده، و نيز در كتاب «فضائل عليّ عليه السّلام»
ص 294
روايت نموده است؛ و صاحب كتاب «الفِرْدُوس» آنرا ذكر نموده؛ و اين جمله را اضافه دارد كه: ثُمَّ انْتَقَلْنَا حَتَّي صِرنَا فِي عَبْدِالْمُطَّلِب فَكَانَ لِيَ النُّبُوَّةُ؛ وَ لِعَلِيٍّ الْوَصِيَّةُ.
«و سپس ما حركت كرديم تا در عبدالمطّلب رسيديم؛ بنابراين نبوّت از آنِ من است و وصيّت از آن عليّ.»
خبر پانزدهم: النَّظَرُ إلَي وَجْهِكَ يَا عَلِيُّ عِبَدَةٌ! أنْتَ سَيِّدٌ فِي الدُّنْيَا وَ سَيِّدٌ فِي الاخِرَةِ! مَنْ أَحَبَّكَ أَحَبَّنِي؛ وَ حَبِيبي حَبِيبُ اللهِ! وَ عَدُوُّكَ عَدُوِّي؛ وَ عَدُوِّي عَدُوُّ اللهِ. الْوَيْلُ لِمَنْ أبْغَضَكَ!
«اي عليّ! نظر كردن بر صورت تو عبادت است. تو سيّد و سالار هستي در دنيا؛ و سيّد و سالار هستي در آخرت! كسي كه به تو محبّت بورزد، به من محبّت ورزيده است؛ و حبيب من حبيب خداست. و دشمن تو دشمن من است؛ و دشمن من دشمن خداست؛ اي واي بر آن كس كه بغض تو را داشته باشد!»
اين روايت را أحمد در «مُسْنَد» آورده است؛ و گفته است كه: ابن عبّاس اين عبارت رسول خدا را تفسير ميكرده است و ميگفته است: إنَّ مَنْ يَنْظُرُ إلَيْهِ يَقُولُ: سُبْحَانَ اللهِ! مَا أعْلَمَ هَذَا الْفَتَي! سُبْحَانَ اللهِ مَا أشْجَعَ هَذَا ألفَتَي! سُبْحَانَ اللهِ مَا أفْصَحَ هَذَا ألْفَتَي!
«هر كس به عليّ نگاه ميكرد، ميگفت: سبحان الله! چقدر اين جوان عالم است! سبحان الله چقدر اين جوان شجاع است! سبحان الله چقدر اين جوان فصيح است!»
خبر شانزدهم: چو�� شب ��زوۀ بَدر فرا رسيد؛ رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: مَنْ يَسْتَقِي لَنَا مَآءً؟ فَأحْجَمَ النَّاسُ، فَقَامَ عَلِيُّ فَاحْتَضَنَ قِرْبَةً؛ ثُمَّ أتَي بِئراً بَعِيدَةَ الْقَعْرِ مُظْلِمَةً، فَانْحَدَرَ فِيهَا، فَأْوحَي اللهُ إلَي جِبْرِيلَ وَ مِيكائيلَ وَ إسرافِيلَ:
أَنْ تَأهَّبُوا لِنَصْرِ مُحَمَّدٍ وَ أخِيهِ وَ حِزْبِهِ! فَهَبَطُوا مِنَ السَّمَاءِ، لَهُمْ لَغُطٌ يَذْعَرُ مَنْ يَسْمَعُهُ؛ فَلَمَّا حَاذُوا الْبِئْرَ، سَلَّمُوا عَلَيْهِ مِنْ عِنْدِ آخِرِهِمْ إكْرَامًا لَهُ وَ إجْلالاً.
«كيست براي ما آب بياورد تا بياشاميم؟! مردم همگي عقب كشيدند، و امتناع كردند. عليّ برخاست، و مشگي را با خود برداشت و آمد سر چاهي كه
ص 295
بسيار تاريك بود و گود بود، از آن چاه پائين رفت.
خداوند به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحي فرستاد كه: براي نصرت محمّد و برادرش و حزبش، آماده شويد.
آنها از آسمان به زير آمدند. و يك صداي توأم با ابهامي داشتند كه هر كس ميشنيد، ميترسيد.
چون به محاذات چاه رسيدند، به جهت بزرگداشت و تجليل از مقام عليّ همگي به او سلام كردند.»
اين روايت را احمد در كتاب «فضائل عليّ عليه السّلام» آورده است؛ و در طريق ديگري كه از أنس بن مالك است؛ اين عبارت را اضافه دارد كه: لَتُؤتَيَنَّ يَا عَلِيٌّ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ بِنَاقَةَ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ فَتَرْكَبُهَا، وَ رُكْبَتُكَ مَعَ رُكْبَتي؛ وَ فَخِذُكَ مَعَ فَخِذِي؛ حَتَّي تَدْخُلَ الْجَنَّةَ!
«اي عليّ، در روز قيامت يك ناقه از ناقههاي بهشت، براي تو آورده ميشود؛ و تو بر آن سوار ميشوي؛ بطوريكه زانوي تو با زانوي من است؛ و رانِ تو با رانِ من است؛ بدون هيچگونه تأخّري؛ تا داخل بهشت ميشودي!»
خبر هفدهم: در روز جمعهاي رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم خطبهاي خواند؛ و گفت: أيـُّهَا النَّاسُ قَدَّمُوا قُرَيْشًا وَ لَا تَقْدُمُوهَا! وَ تَعَلُّموا مِنْهَا وَ لَا تُعَلِّمُوهَا!
قُوَّةُ رَجُلٍ مِنْ قُرَيشٍ تَعْدِلُ قُوَّةَ رَجُلَيْنِ مِنْ غَيْرِهِمْ؛ وَ أمَانَةُ رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ تَعْدِلُ أمَانَةَ رَجُلَيْنِ مِنْ غَيْرِهِمْ.
أيـَّهُا النَّاسُ أوصِيكُمْ بِحُبِّ ذِي قُرْبَاهَا: أخي وَابْنِ عَمِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ! لَا يُحِبُّهُ إلَّا مُؤمِنٌ وَ لَا يُبْغِضُهُ إلَّا مُنَّافِقٌ؛ مَنْ أحَبَّهُ فَقَدْ أحَبَّنِي؛ وَ مَنْ أبْغَضَهُ فَقَدْ أبَْضَنِي؛ وَ مَنْ أبْغَضَنِي عَذَّبَهُ اللهُ بِالنَّارِ.
«اي مردم! قُريش را مقدّم داريد؛ و خودتان از آنها جلو نيفتيد! از آنها ياد بگيريد؛ و چيزي به آنها ندهيد. قوّت يكمرد از قُرَيش معادل قوّت دو مرد از غير قريش است؛ و أمانت داري يكمرد از قريش معادل أمانت داري دو مرد از غير قريش است.
اي مردم! شما را توصيه ميكنم به محبّت صاحب قرابت من از قريش: برادر
ص 296
من و پسر عمّ من عليّ ابن أبيطالب! دوست ندارد وي را مگر مؤمن. و دشمن ندارد وي را مگر منافق؛ كسيكه او را دوست داشته باشد؛ حقّاً مرا دوست داشته است؛ و كسيكه دشمن دارد او را حقّاً مرا دشمن داشته است؛ و كسي كه مرا دشمن دارد خداوند او را به آتش عذاب ميكند.»
اين خبر را أحمد در كتاب «فضائل عليّ عليه السّلام» آورده است.
خبر هفدهم: الصِّدِّيقُّونَ ثَلَاثَةُ: حَبِيبُ النَّجَّارِ، الَّذي جَاءَ مِنْ أقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي؛ وَ مؤمِنُ ءَالِ فِرْعُونَ الَّذِي كَانَ يَكْتُمُ إيمَانَهُ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ أبيطَالِبٍ؛ وَ هُوَ أفْضَلُهُمْ.
«صدّيقين سه نفر هستند؛ حبيب نجّار كه شتابان از دوردستترين نقطۀ شهر آمد؛ و مؤمن آل فرعون كه ايمان خود را پنهان ميداشت؛ و عليّ بن أبيطالب. و عليّ أفضل آنهاست.»
أحمد در كتاب «فضائل عليّ عليه السّلام» اين روايت را آورده است.
خبر نوزدهم: أعْطِيتُ فِي عَلِيٍّ خَمْسًا، هُنَّ أحَبُّ إلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا؛ أمَّا وَاحِدَةٌ فَهُوَ كَابٌ [408] بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ حَتَّي يَفْزَغَ مِنْ حِسَابِ الْخَلائقِ. وَ أمَّا الثَّانِيَةُ فَلِواءُ الْحَمْدِ بِيَدِهِ، ءَادَمُ وَ مَنْ وَلَدَ تَحْتَهُ. وَ أمّا الثَّالِثَةُ فَوَاقِفٌ عَلَي عَقْرِ حَوْضِي، يَسْقِي مَنْ عَرَفَ مِنْ اُمَّتِي. وَ أمَّا الرَّابِعَةُ فَسَاتِرُ عَوْرَتِي وَ مُسَلِّمِي إلَي رَبِّي.
وَ أمَّا الْخَامِسَةُ فَإنِّي لَسْتُ أخْشَي عَلَيْهِ أنْ يَعُودَ كَافِزًا بَعْدَا إيمَانٍ، وَ لَا زَانِيًا بَعْدَ إحْصَانٍ.
«پنج چيز دربارۀ عليّ به من داده شده است كه آنها در نزد من از دنيا و آنچه در دنياست، محبوبترند:
اوّل آنكه: او در برابر دو دست جلال و جمال خداوند عزّ وجلّ، پيوسته فنجان فنجان، از شرابهاي بهشتي ميآشامد (يا در برابر خدا به حالت سجده در ميآيد) تا خدا از حساب خلايق در روز قيامت فارغ گردد.
دوّم آنكه: لِوآء و پرچم حمد در دست اوست؛ آدم و اولاد آدم همگي در زير
ص 297
لواء او هستند.
سوّم آنكه: او در آبشخوار حوض من ايستاده است، هر كس را از امّت من بشناسد، سيراب ميكند.
چهارم آنكه: او پوشندۀ عورت من، و تسليم كننده و سپارندۀ من است به پروردگار من وقت مردن.
پنجم آنكه: من از او بيم آن را ندارم كه بعد از ايمان كافر شود؛ و بعد از إحصان و عصمت زنا كند.»
احمد اين حديث را در «كتاب فضائل» ذكر كرده است.
خبر بيستم: از براي جماعتي از اصحاب رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم درهائي بود كه از خانههايشان به مسجد رسول خدا باز ميشد؛ آن حضرت روزي فرمود:
سُدُّوا كُلَّ بَابٍ فِي الْمَسْجِدِ إلَّا بَابَ عَلِيٍّ!
«تمام درهائيكه به مسجد باز ميشود، ببنديد؛ مگر در عليّ را!» و همۀ درها را بستند؛ و در اين باره جماعتي به نحو اعتراض سخن گفتند؛ تا به گوش آن حضرت رسيد؛ و در ميان آن جماعت برخاست و گفت:
إنَّ قَوْمًا قَالُوا فِي سَدِّ الابْوَابِ وَ تَرْكِي بَابَ عَلِيٍّ؛ إنِّي مَا سَدَدّتُ وَ لَا فَتَحْتُ؛ وَلَكِنِّي أمُرْتُ بِأمْرٍ فَاتَّبَعْتُهُ.
«جماعتي راجع به بستن درها، و بازگذاشتنِ من درِ عليّ را گفتگو كردهاند. من نه دري را بستهام؛ و نه باز گذاردهام، وليكن امري به من شده است، و من از آن متابعت نمودهام.»
اين روايت را أحمد در «مُسْنَد» كراراً ذكر كرده است؛ و در كتاب «فضائل» همچنين آورده است.
خبر بيست و يكم: در غَزوۀ طائف، رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، عليّ را فرا خواند؛ و با او مدّتي به طور رازگوئي و پنهاني سخن گفت؛ و اين نَجْوي و رازگوئي طول كشيد؛ بطوريكه براي بعضي از صحابه ناپسند آمد.
يكنفر از آن جماعت گفت: لَقَدْ أطَالَ الْيَوْمَ نَجْوَي ابْنِ عَمِّهِ «امروز نجواي با پسر عموي خود را طول داد.»
ص 298
اين سخن به سمع آن حضرت رسيد؛ جماعتي از آنها را گرد آورد، و گفت: إنَّ قَائلاً قاَلَ: لَقَدْ أطَالَ الْيَوْمَ نَجْوَي ابْنِ عَمِّهِ، أمّا إنِّي مَا انْتَجَيْتُهُ؛ وَلَكِنَّ اللَهَ انْتَجَاهُ.
«گويندهاي گفته است: امروز نجواي خود را با پسر عمّش طول داده است، آگاه باشيد: من با او نجوي نكرده و به پنهاني سخن نگفتهام؛ وليكن خداوند با او نجوي كرده و سخن به پنهان گفته است!»
اين حديث را أحمد در «مسند» نقل كرده است.
خبر بيست و دوّم: أخْصِمُكَ يَا عَلِيُّ بِالنُّبُوَّةِ فَلَا نُبُوَّةَ بَعْدِي؛ وَ تَخْصِمُ النَّاسَ بِسَبْعِ، لَا يُجَاحِدُ فِيهَا أحَدٌ مِنْ قُرَيْشٍ: أنْتَ أوَّلُهُمْ إيمَانًا بِاللهِ؛ وَ أوْفَاهُمْ بِعَهْدِاللهِ؛ وَ أقْوَمُهُمْ بِأمْرِاللهِ؛ وَ أقْسَمُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ؛ وَ أعْدَلُهُمْ فِي الرَّعِيَّةِ؛ وَ أبْصَرُهُمْ بِالْقَضِيَّةِ؛ وَ أعْظُمُهُمْ عِنْدَاللهِ مَزِيَّةً! [409]
«اي عليّ! در مقام شمارش مزيّت و برتري، من به سبب نبوّت بر تو غلبه دارم؛ زيرا كه بعد از من عنوان نبوّت براي كسي نيست؛ و تو در مقام شمارش مزيّت و برتري، با هفت خصلت و صفت، بر مردم غلبه داري، بطوريكه يك نفر از قريش را توان آن نيست كه آنها را انكار كند: تو اوّلين آنها هستي در ايمان به خداوند؛ و وفاكنندهترين آنها هستي به عهد و ميثاق خداوند؛ و قيام كنندهترين آنها هستي به امر خداوند؛ و بهترين و عادلترين قسمت كنندۀ بالسَّويّه هستي در ميان آنها؛ و دادورترين و با ميزانترين آنها هستي در حكم و إمارت نمودن در بين رعيّت؛ و با بصيرتترين و بيناترين آنها هستي در حكم و قضاوت، در مسائلي كه پيش ميآيد، و مورد خلاف قرار ميگيرد در بين آنها؛ و بزرگترين و عظيمترين آنها هستي از جهت مزيّت و شرف و برتري در نزد خداوند!»
اين خبر را أبُو نُعَيم حافظ در «حلية الاولياء» ذكر كرده است.
خبر بيست و سوّم: فاطمه گفت: إنَّكَ زَوَّجْتَني فَقِيرًا لَا مَالَ لَهُ «تو مرا به ازدواج
ص 299
مرد فقيري درآوردي كه مال ندارد!» رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود:
زَوَّجْتُكِ أقْدَمَهُمْ سِلْمًا وَ أعْظَمَهُمْ حِلْمًا؛ وَ أكْثَرَهُمْ عِلْمًا. ألَا تَعْلَمِينَ أنَّ اللهَ اطَّلَعَ إلَي الارْضِ إطلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا أبَاكِ، ثُمَّ اطَّلَعَ إلَيْهَا ثَانِيَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعَلَكِ!
«من تو را در ازدواج كسي درآوردم كه اسلام او از همۀ مردم جلوتر بود، و حلمش از همۀ مردم عظيمتر بود، و علمش از همه افزونتر بود. آيا نميداني كه خداوند به سوي بسيط زمين نظري افكند؛ و پدرت را اختيار و انتخاب كرد؛ و سپس نظري افكند؛ و شوهرت را اختيار و انتخاب نمود؟!»
اين روايت را أحمد در «مسند» آورده است.
خبر بيست و چهارم: پس از مراجعت از غزوۀ حُنَيْن چون آيۀ: إذَا جَاءَ نَصْرُاللهِ وَالْفَتْح نازل شد؛ پيامبر بسيار سُبْحانَ اللهِ، أسْتَغْفِرُ اللهَ ميگفت؛ و سپس گفت:
يَا عَلِيُّ إنَّهُ قَدْ جَاءَ مَا وُعْدْتُ بِهِ؛ جَاءَ الْفَتْحُ، وَ دَخَلَ النَّاسُ فِي دِينِ اللهِ أفْوَاجًّا. وَ إنَّهُ لَيْسَ أحَدٌ أحَقَّ مِنْكَ بِمَقَامِي، لِقِدَمِكَ فِي الإسْلَامِ، وَ قُرْبِكَ مِنِّي، وَ صِهْرِكَ، وَ عِنْدَكَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ؛ وَ قَبْلَ ذَلِكَ مَا كَانَ مِنْ بَلاءِ أبيطَالِبٍ عِنْدِي حِينَ نَزَلَ الْقُرْءَانُ؛ فَأنَا حَرِيصٌ عَلَي أنْ أرَاعِيَ ذَلِكَ لِوَلَدِهِ.
«اي عليّ! به درستيكه آنچه به من وعده داده شده بود، رسيد! فتح و ظفر از جانب خدا رسيد؛ و مردم فوج فوج، و دسته دسته، در دين خدا داخل شدند. و حقّاً و تحقيقاً هيچيك از مردم، سزاوارتر از تو، به مقام من نيست، به جهتِ قِدْمَت تو در اسلام، و نزديكي تو به من؛ و دامادي تو، و در نزد تو فاطمه سيّدۀ و سالار زنان عالميان است، و از همۀ اينها پيشتر و مقدّمتر، آن شدائد و ابتلائات و مصائبي است كه به خاطر حفظ من بر پدرت أبوطالب رسيد در مكّه؛ چون قرآن نازل شد؛ و من بسيار ميل دارم كه حقّ وي را در پسرش مراعات كنم!»
اين روايت را أبو اسحق ثَعْلَبي در تفسير قرآن آورده است.
پاورقي
[393]..ـ «تاريخ دمشق»، مجلد أميرالمؤمنين عليه السّلام جزء سوّم، ص 45 و ص 46 حديث شمارۀ 1074 و 1077.
[394] همان مصدر
[395] همان مصدر
[396] أرَزيأرِزُ با كسرۀ راء در مضارع أي انقبض و ثبت؛ و أَرَزْتِّ الحيّة: لاذت بجُحرها و رجعت إليه. ابن أثير در «نهايه»، ج 1، ص 24 گويد: در حديث آمده است: إنّ الإسلام ليارز إلي المدينة كما تأرز الحيّة إلي جُحرها. يعني «اسلام از هر گوشه و كنار مجتمع ميشود و در مدينه متمكن ميگردد؛ همانطور كه مار خود را جمع ميكند و به سوراخ خود ميخزد.»
[397] «نهج البلاغة»، خطبۀ 152، از طبع مر و تعليقۀ عبده، ص 278، تا ص 280.
[398] محدّث قمي در «الكُني و الالقاب» طبع صيدا، ج 1، ص 185 در ترجمۀ او گويد: عزّالدّين عبدالحميد بن محمّد بن محمّد بن حسين بن أبي الحديد مدائني فاضل أديب مورّخ حكيم شاعر، شارح «نهج البلاغة» و صاحب «قصائد سبع» مشهوره، معتزلي مذهب بوده است؛ همانطور كه خودش در يكي از قصائدش در مدح أميرالمؤمنين عليه السّلام گويد:
و رأيتُ دين الاعتزال و إننّي أهوي لاجلك كلَّ من يَتَشَّيَّعُ
تولّدش در اوّل ذوالحجّة سنۀ 586 در مدائن و وفاتش در بغداد سنۀ 655 بوده است؛ و آية الله علاّمۀ حلّي بواسطۀ پدرش از او روايت ميكند.
و در «ريحانة الادب»، ج 7، ص 333 تا ص 335 او را شافعيّ مذهب و در اُصول معتزلي ميداند؛ و از مواليان اهل بيت عصمت و طهارت شمرده است؛ و شرح «نهج البلاغة» او از نفيسترين شروح است و چون اين شرح خاتمه يافت آنرا توسّط برادرش: موفّق الدّين أحمد براي كتابخانۀ وزير روشن ضمير ابن العلقميّ هديه فرستاد، و از طرف آن وزير علم دوست و ديانت تخمير به صله و انعام يك اسب، و يك خلعت فاخر و صدهزار دينار (طلاي مسكوك هجده نخودي) مفتخر گرديد.
[399] آيۀ 189، از سورۀ 2: بقرة
[400] «شرح نهج البلاغة»، طبع دار إحياء الكتب العربيّة با تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، ج 9، ص 164 تا ص 166.
[401] «حلية الاولياء»، ج 1، ص 71 و أسد الغابة، ج 4، ص 23 با تتمّهاي آورده است.
[402] در «الكني و الالقاب»، ح 1، ص 159 آورده است، أبو نُعيم اصفهاني مصغّراً حافظ احمد بن عبدالله بن أحمد بن اسحق بن موسي بن مهران اصفهاني از أعلام محدثّين و روات و أكابر حفّاظ و ثقات است. از أفاضل علماء اخذ علم نموده و أفاضل علماء نيز از او اخذ كردهاند؛ كتاب «حِلية الاولياء» از مصنّفات اوست و همانطور كه ابن خلّكان گفته است: از بهترين كتابها به شمار ميآيد؛ و آن كتابي است كه در ميان اصحاب ما معروف است، و اخبار مناقب را از او نقل ميكنند. و نيز از اوست كتاب «الاربعين» از احاديثي كه دربارۀ حضرت مهدي جمع كرده است و از مولي نظام الدّين قرشي شاگرد شيخ بهائي نقل شده است كه او شرح حال أبونعيم را در قسمت دوّم از كتاب رجال خود به نام «نظام الاقوال» ذكر كرده است و نيز گفته است كه من در اصفهان ديدم كه بر آن نوشته بود: قال صلّي الله عليه وآله وسلّم: مَكْتوبٌ عَلَي ساقِ الْعَرْشِ لا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللَهِ صلّي الله عليه وآله وسلّم عَبْدي و رَسولي؛ أيَّدْتُهُ بِعَليِّ بْنِ أبيطالِبٍ. رواه الشّيخُ الحافظُ المؤمُن الثّقةُ العدلُ أبو نُعيم أحمدُ بْنُ... إلخ.
و در «ريحانة الادب»، ج 7، ص 285 گويد: نه تنها او را حافظ اصفهاني بلكه در كلمات بعضي از أجلّه به حافظ دنيا موصوف كرده و از اجداد مجلسي است. فقه و تصوّف را با حديث توأم ساخت. به زعم «روضات» و «كشف الغمّة» و ابن شهرآشوب و بعضي ديگر، بلكه مشهور هم هست كه عامّي مذهب و از اهل سنّت و جماعت بوده است؛ ليكن به فرمودۀ شيخ بهائي و ميرمحمّد حسين خاتون آبادي و بعضي ديگر از أجلّه، شيعي مذهب بلكه به فرمودۀ مجلسي از خلّصين شيعه بوده، و تشيّع او را بواسطۀ پدران خود أباً عن جدٍّ از خودش نقل كرده، بلي از شدّت تقيّه كه در زمان او بوده تشيّع خود را از مخالفين مذهب كتمان مينموده است (و أهل البيت أدري بما في البيت) ـ انتهي ملخّصاً. أبو نعيم در ترجمۀ حال أميرالمؤمنين عليه السّلام بدن عبارت مطلب را شروع ميكند: عليّ بن أبيطالب و سيّد القوم، محبّ المشهود، و محبوب المعبود، باب مدينة العلم و العلوم، و رأس المخاطبات، و مستنبط الاشارات، رابة المهتدين، و نور المطيعين، و وليّ المتّقين، و امام العدلين، أقدمهم اجابة و ايماناً، و أقومهم قضيّة و ايقاناً، و أعظمهم حلماً و أوفرهم علماً علي بن أبيطالب كرّم الله وجهه، قدوة المتّقين و زينة العارفين، المنبي عن حقائق التوحيد، المشير إلي لوامع علم التَّفريد، صاحب القلب العَقول، واللسان السَّـول، و الاذُنُ الواعي، والعهد الوافي، فقاء عيون الفتن، و وقيُّ من فنون المحن، فدفع الناكثين، و وضع القاسطين، و دمغ المارقين، الاُخَيشِنُ في دين الله، الممسوس في ذات الله، أقول: حافظ ذهبي در «تذكرة الحفّاظ» گويد: كتاب «حلية الاولياء» را در زمان خود مصنّف به نيشابور بردند؛ و در آنجا به قيمت چهارصد دينار به فروش رفت؛ و حافظ سلفي گويد: مثل كتاب «حلية الاولياء» نوشته نشده است. تولّد ابونُعيم در اوايل غيبت كبري 334 و يا 336 در اصفهان و وفاتش در سنۀ 401 و يا 402 و يا 415 و يا 444 بوده و در قبرستان آب پخشان مدفون شده است.
[403] بنو وليعه، قبيلهاي است از كِنده.
[404] «حلية الاولياء»، ج 1، ص 67. و در «مطالب السؤل»، ص 21 از «حلية الاولياء»، روايت كرده است، به همين عبارت مگر در اين عبارت كه بدين صورت آورده است: إنّه سيخصّه من البلاء شيْءٌ لم يخصّ به أحدًا من أصحابي.
[405] چون انس بن مالك كه خادم رسول الله بود، از انصار بود، و طبعاً ميخواست آن مرد واردي كه چنين صفات عالي را دارد، از طائفه انصار باشد.
[406] «حلية الاولياء»، ج 1، ص 63 و ص 64 و «فرآئد السمطين»، و «مطالب السّئول» ص 21، و «غاية المرام»، ص 16 و با سند ديگري در ص 18. و نيز در «تفسير عيّاشي»، ج 2 ، ص 262 و در «تفسير برهان»، ج 2، ص 274 و «بحار الانوار»، طبع كمپاني، ج 9، ص 290 روايت كرده است.
[407] «حلية الاولياء»، ج 1، ص 63.
[408] كابٌ در اصل كَاوبٌ بوده است، اسم فاعل از كَابَ يَكُوبُ كَوْبًا كه عين الفعل آن براي اختصار حذف شده. و أقرب آنستكه كاب اسم فاعل از مادّۀ كبو باشد.