خراب كردن قبور امامان والامقام و أوصياي رسول الله، در بقيع به دست سُعُوديها درست در وقتي صورت گرفت كه بر هر يك از كشورهاي اسلامي، يكي از ديكتاتورهاي بنده و برده و سرسپرده و ناموس فروختۀ خود را گماشتند. در ايران رضاخان ميرپنج را سردار سپه؛ و پس از آن رئيس الوزراء، و بلافاصله به مقام سلطنت نشاندند. در تركيه، مُصطفي كمال پاشا (آتاترك) را و در عراق مَلِك فَيْصَل پدر ملك غازي را، و در مصر مَلِك فؤاد پدر ملك فاروق را و همچنين در
ص 249
ساير كشورها.
در آنوقت كه خبر تخريب قبور أئمّۀ بقيه به ايران رسيد؛ شيعيان جگر سوخته و عاشق اين سرزمين كه خود از جهت امر داخليِ خود و فشار سخت ديكتاتورِ تازه پا به ميدان گذارده، قدرت بر حركت نداشتند؛ كجا ميتوانستند فكري براي بقيع كنند؟ اين از نظر ملّت. و امّا از نظر دولت، خود دولت با سعوديها در التزام و تعهّد به أجانب در هَدْم دين جهت مشترك داشتند. نهايت كاري كه مردم ميكردند تشكيل مجالس عزاداري و اجتماع در خانۀ علماء و بالمآل تلگرافي كه احياناً در ابراز تأسّف به علماي نجف و كربلا مخابره ميشد.
رضاخان نيز در هدم أركان اسلام دمي از پاي ننشست؛ و تا جائيكه توان داشت بكوشيد. قتل عام مردم در مسجد گوهرشاد مسجد مقدّس؛ و زنده بگور كردن مجروحين؛ و برداشتن حجاب بانوان، و لباس ملّي و اسلامي، و عِمامَه و كلاه سادۀ مردم را تبديل به لباس فرنگي و كراوات (صليب) و كلاهِ شاپو و تمام لبه نمود. علماء را كُشت و زندان كرد؛ و در ربودن جواهرات آستانۀ مقدّسۀ حضرت امام رضا عليه السّلام، و خراب كردن امامزادهها و مدارس طلاّب علوم دينيّه اهتمام كرد. ادارۀ أوقاف، مصارف مدارس علميّه را كه طبق نظر واقفين آن بايد براي اُمور طلاّب آنجا صرف شود؛ صرف فرهنگ غربي، و مدارس اروپائي، و استخرهاي شناس پسران و دختران، و مجالس رقص و موزيك دختران با پسران، و غيرها نمود. در سراسر ايران مدارس طلاّب به صورت مزبله در آمد. ديوارها شكست خورد؛ و سقفها فرو نشست؛ و حجرههاي آن محلّ اساب و أثاثيّۀ دكانداران مجاورش شد.
اسمعيل مرآت وزير معارف آن دوره، امامزادۀ يحيي را كه در طهران از أعاظم و اكابر امامزادگان و از علمآء اهل بيت، و روات أحاديث، و واجب التّعظيم بود؛ و داراي بارگاه و حرم و گنبد و صحن و سرائي بود؛ از بنياد خراب كرد و زمين ورزش و فوتبال نمود، و جواهرات آنرا از جمله يك جفت طاووس مرصّع قيمتي و عتيق را بُرد. يكي از مستشرقين (خاور شناسان) آن زمان هر چه به مِرآت التماس كرد كه بناي اين امامزاده تاريخي است؛ و تاريخ آن از
ص 250
هشتصد سال متجاوز است، شما آنرا خراب نكنيد! زمين ورزش در طهران بسيار است، من از پول خودم آنرا ترميم و تعمير ميكنم؛ بگذاريد اين سَند قدمت و اين اثر گرانبهاي عتيق باقي باشد؛ أبداً مؤثّر نيفتاد. امامزاده را خراب كردند، نه اسمي و نه رسمي، و نه دري و نه ضريحي، هيچ و هيچ.
و در همان وقت، يك درخت چنار كهن كه در نزديك امامزاده در كوچه بود؛ و به چنار امامزاده يحيي معروف بود؛ يك قسمت از تنۀ آن، از قسمت ديگر جدا شد؛ و نزديك بود كه به��� كلّي بواسطۀ سنگيني آن فرو افتد. همين اسمعيل مرأت: وزير معارف، مبلغ هشتصد تومان آن زمان كه معادل چهل مثقال طلا قيمت داشت؛ از بودجۀ آثار باستاني صرف كرد، تا آهنگران يك كلاف بزرگ آهنين درست كرده؛ و اين قسمت را به قسمت ديگر كلاف كردند، و بالنتيجه اين اثر باستاني باقي ماند؛ و جزو خدمات او شمرده شد.
در شب آنروزي كه رضاخان از بندر عبّاس فرار كرد؛ و بر كشتي انگليسي سوار شد؛ مردم محلّۀ امامزادۀ يحيي، با بيل و كلنگ و آجر و غيرها، جمع شدند؛ و با طرح معماران آن محلّ خواستند امامزاده را بازسازي كنند.
چون وزارت معارف مطّلع گشت، گفت: ما خودمان بازسازي ميكنيم. او بازسازي مختصري كرد كه فعلاً به همانصورت است؛ و مقدار مختصري از صحن را صحن امامزاده كرد؛ و بقيّه زمين ورزش را مدرسه ساخت.
پَهْلَوي دروازۀ قرآن را در شيراز خراب كرد؛ و با خاك يكسان نمود.
دروازۀ قرآن دروازهاي بود قديمي، و از قديميترين آثار باستاني به شمار ميرفت. بر فراز دروازه، در بالاي سرِ واردين و خارجين، قرآني بود كه ميگفتند: هفده مَن وزن دارد.
هر كس از مردم و از سپاهيان و حكّام از شيراز بيرون ميرفتند، از زير دروازۀ قرآن ميرفتند، يعني در پناه قرآن، و در تعهّد و التزام به قرآن، و استمداد از روح قرآن، همچنان كه ما مسافرين خود را در ابتداي سفر از زير قرآن ردّ ميكنيم و عبور ميدهيم.
و هر كس از مردم و لشگريان و حكّام وارد شيراز ميشد؛ از اين در وارد
ص 251
ميشد. يعني در پناه قرآن، و با تعهّد و التزام به قرآن، و استمداد از اين صحيفۀ الهيّه، من بناي كار خود را در اين شهر ميگذارم.
پهلوي امر كرد: اين دروازه را خراب كنند. و در سفري كه به شيراز رفته بود؛ و از زير دروازه قرآن عبور كرده بود، بر روح اسكتبار و غرور و خودخواهي خودش گران آمد كه عبورش از زير قرآن و در پناه قرآن باشد.
هر چه مستشرقين گفتند: اين دروازه، از جهت تاريخ، ارزش جهاني دارد؛ و بايد باقي باشد؛ فائدهاي نكرد. دروازۀ قرآن را خراب كرد؛ و اثري از آن نگذاشت. امروز شَبهي به جاي آن ساختهاند.
پهلوي جواهرات و نفايس حضرت امام علي بن موسي الرّضا عليه السّلام را برد؛ و از موزۀ آن حضرت و از حرم مطهّر، و از داخل ضريح مقدّس، آنچه پادشاهان و اُمراء در مدّت هزار سال آورده و هديه كرده بودند، همه را برد.
فقط يك صندوق طلا در پائين پاي آن حضرت بود: آنرا هم در جشن زفاف پسرش محمّد رضا پهلوي با فوزيّه مصري، به صورت دو عدد گلدان مرصّع در آورده، كه وزنش بيست و هفت مَن شد. و از طرف حضرت رضا، آستانۀ قدس، به عنوان چشم روشني، به بارگاه داماد و عروس هديه فرستاد.
پهلوي قرآنهاي نفيس خطّي، و كتب نفيس خطّي قديمي را جمع كرد؛ و هر آنچه را بايد به خارج بدهد، داد؛ و بقيّه را براي خود در كتابخانۀ دربار نهاد. و بالاخره بقيّۀ جواهرات دربار را هنگام فرار از كشور آسيب ديده، و دشمن زده، در يك چمدان (جامهدان و صندوق) ريخته؛ و با دست خود برداشته؛ و از خود جدا نميكرد؛ تا هنگام سوار شدن در بندر عبّاس بر كشتي انگليسي، مأمور انگليسي آنرا كَرْهاً از دست او ميگيرد؛ و به بقيّۀ جواهرات از پيش فرستاده شده، و ذخيره شده در بانكها و دربار سلطنتي خود ملحق ميكند.
باري از آنچه ما در اينجا بيان كرديم؛ به خوبي روشن ميشود كه: چقدر گفتار وَهَّابي مسلك هاي تازه به دوران رسيدۀ كشور ما، و جوجه ماشيني هاي ماشين سُعودي و وهابيّه كه از آنجا تغذّي ميكنند، عَفِن و بد بو، و نا زيبا و كريه است.
ص 252
اينها ميگويند: نماز خواندن بر سر قبر امام جايز نيست؛ بوسيدن در و ديوار ضريح، بوسيدن چوب و سنگ و فلز است. اين گنبدهاي طلا، و درهاي طلا، و صندوقهاي خاتم، به چه درد امام ميخورد؟ آنها را اگر صرف فقراء و اُمور خيريّه و فرهنگ كنيم بهتر است. توسّل به امام شرك است. زيارت امام، زيارت مرده است. امام با ساير مردم تفاوت ندارد. پيغمبر چون از دنيا رفت، مردهاي بيشتر نيست.
جواب آن است كه بحمدالله والمنة دورۀ اين ياوهسرائيها سر آمده است. خيانت شما در اين مغالطهها ظاهر است. و اُصولاً چون شما مردمي دروغگو و دروغ پردازيد؛ و أمثال و أشباهي از خيانتهاي شما براي مردم بر مَلا شده است؛ ديگر نه دانشجو گوش به سخن شما ميدهد؛ نه دانشآموز، نه بازاري، نه روفتهگر كوچه!
بوسيدن قبر امام همانند بوسيدن قرآن و دست عالِم، بوسيدنِ روح امام است. و تواضع به عظمت مقام او.[361] نماز خواندن بر سر قبر امامان بالاخصّ، نه تنها جايز است؛ بلكه ثواب دارد؛ آن هم ثوابي كه هيچ ثوابي به پاي آن نميرسد. اين گنبدهاي طلا، و درهاي نفيس، همانند جواهرات كعبه، نه از مال مسلمين است كه به ورّاث برسد؛ نه از خمس[362] است كه در مصارف خود خرج شود، نه از زكوات و صَدَقات است كه بايد به مصارف معيّن و موارد هشتگانه [363]
ص 253
برسد، و نه غنائم جنگي و فئي است كه مصرفش مشخّص شده است؛ مِلكِ طِلْقِ افرادي بوده كه براي كعبه و امام و امامزاده وقف كردهاند. وقف را شرع مقدّس، صحيح شمرده و امضاء كرده است و هديه را قبول نموده است. در اين صورت شخصي كه با عشق خود در مدّت عمر رنج برده، و قاليچهاي بافته، و يا فلان زن اصفهاني، و يا يزدي، و يا كاشاني، و غيرهنّ، عمري را زحمت كشيده، و براي روي مرقد مطهّر، يك روپوش چشمهدوزي، و يا مليلهكاري، و يا ساير اقسام سوزن كاري، و كارهاي دستي نموده؛ آيات قرآن كه در شأن أهل بيت عليهم السّلام نازل شده، و أشعار عربي و فارسي را به روي آن با شيواترين خطّي مشبّك نموده است ـ و اين حاصل عمر را كه در هر يك از نمايشگاههاي جهان بگذارند؛ چشمها را خيره ميكند؛ و بَه بَه و آفرين ميگويند؛ و راضي هستند به قيمتهاي گزاف بخرند ـ براي عاليترين معشوق روحاني و معنوي، يعني به امام خود هديه ميكند؛ و چون دستش به او نميرسد؛ بر مرقدش پهن ميكند.
شما ميگوئيد: هديه نكند. چه كند!! يا به فلان شاه و رئيس جمهور پيشكش كند، و يا بفروشد، و يا به خائنيني امثال شما بدهد. شماها به�� اين راضي هستيد؛ و به آن راضي نيستيد؟!
مراقد أئمّۀ طاهرين، مأمن و ملجأ مردم است. همانطور كه در مشكلات زندگي و مصائب روزگار بدان روي ميآورند؛ دوست دارند بهترين و پاكترين ثمرۀ خود را هديه كنند. لهذا طلاث خود را ميدهند؛ كتب نفيس خود را ميدهند؛ عصا و شمشير خود را ميدهند.
از طرفي اين اشياء خواهي نخواهي مور استفادۀ تمام زائرين؛ بلكه مؤمنين قرار خواهد گرفت؛ و از طرفي ديگر محفوظ ميماند؛ و از دستبرد گرگاني همچون شما در لباس ميش، حفظ ميشود؛ و ديگر نميتوانيد به خارج بفرستيد؛ و زينت
ص 254
موزهها و كتابخانههاي كشورهاي كفر بنمائيد!
و علي كلّ تقدير چون تصرّفش حرام است؛ بايد به همين منوال باقي باشد؛ و كسي حقّ تصرّف در آنها را ندارد. و اگر تصرّف كند؛ دزدي است؛ مثل آنكه پرده دَرِ حرم را بدزدد؛ و يا آجر و كاشي منصوب بر ديوار را بردارد؛ زينت كردن مساجد جائز نيست؛ نه مراقد أئمّه عليهم السّلام. مسجدي هم كه در جنب مرقد است؛ اگر شرعاً صيغۀ مسجد بر آن خوانده باشند؛ بايد ساده باشد. آيات قرآن را با خطوط غير طلا، اگر در مساجد هم بنويسند ضرري ندارد؛ و زينت شمرده نميشود.
نماز خواند در قبرستان و در بين قبور كراهت دارد؛ مگر از هر طرف قبر تا ده ذراع (تقريباً پنج متر) فاصله باشد. و سجده كردن بر قبر حرام است. ولي قبور ائمّۀ معصومين صلوات الله عليهم أجمعين از اين قاعدۀ عمومي، مستثني است؛ البتّه سجده بر قبر امام هم جايز نيست؛ ولي گونۀ راست را گذاردن مستحبّ است. و نماز خواندن در كنار قبر امام از أفضل طاعات است، بالا8خص در بالاي سر متّصل به قبر؛ و در پائين پا و پشت سر هم خوب است. امّا در جلوي قبر به طوريكه در حال نماز؛ قبر پشت سر نمازگزار قرار گيرد؛ خلاف ادب است. اينها تمام مسائل فقهي است كه در روايات وارد است.
و چقدر خوب و عالي مرحوم سيّد بحرالعلوم رضوان الله عليه در «منظومة» خود فرموده است:
أكْثِرْ مِنَ الصَّلَوةِ فِي الْمَشَاهِدِ خَيْرِ الْبِقَاعِ أفْضَلِ الْمَعَابِدِ 1
لِفَضْلِهَا اخْتِيرَتْ لِمَنْ بِهِنَّ حَلَ ثُمَّ بِمَنْ قَدْ حَلَّهَا سَمَا الْمَحَلُّ 2
وَالسِّرُّ فِي فَضْلِ صَلَوةِ الْمَسْجِدِ قَبْرٌ لِمَعْصُومٍ بِهِ مُسْتَشْهَدِ 3
بِرَشَّةٍ مِنْ دَمِهِ الْمُطَهَّرَةُ طَهَّرَهُ اللهُ لِعَبْدٍ ذَكَرَهُ 4
وَهْيَ بُيُوتٌ أذِنَ اللهُ بِأنْ تُرْفَعَ حَتَّي يُذْكَرَ اسْمُهُ الْحَسَنْ 5
وَ مِنْ حَدِيثِ كَرْبِلَا وَالْكَعْبَةْ لِكَرْبَلَا بانَ عُلُوُّ الرُّتْبَةْ 6
وَ غَيْرُهَا مِنْ سَائِرِ الْمَشَاهِدِ أمْثَالُهَا بِالنَّفْلِ ذِي الشَّوَاهِدْ 7
فَأدِّ فِي جَمِيعِهَا الْمُفْتَرَضَا وَالنَّفْلَ وَاقْضِ مَا عَلَيْكَ مِنْ قَضَا 8
وَرَاعِ فِيهِنَّ اقْتِرَابَ الرَّمْسِ وَ ءَاثِرِ الصَّلَوةَ عِنْدَ الرَّأْسِ 9
وَالنَّهْيُ عَنْ تَقَدُّمِ فِيهَا أدَبْ وَالنَّصُّ فِي حُكْمِالْمُسَاوَاة اضْطَرَبْ 10
ص 255
وَ صَلِّ خَلْفَ الْقَبْرِ فَالصَّحِيحُ كَغَيْرِهِ فِي نَدْبِهَا صَرِيحُ 11
وَالْفَرْقُ بَيْنَ هَذِهِ الْقُبُورِ وَ غَيْرِهَا كَالنُّورِ فَوْقَ الطُّورِ 12
فَاسَّعْيُ لِلصَّلَـٰوةِ عِنْدَهَا نُدِبْ وَ قُرْبُهَا بَلِ اللُّصُوقُ قَدْ طُلِبْ 13
وَالاتِّحَاذُ قِبْلْةً وَ إنْ مُنِعْ فَلَيْسَ بِالدَّفِعٍ إذْنًا قَدْ سُمِعْ 14 [364]
« 1 ـ تا ميتواني نماز را در مشاهد مشرّفۀ امامان، زياد بخوان! كه اين مشاهد بهترين بِقاع است؛ و با فضلتترين معبدهاست.
2 ـ و اختيار نماز به جهت فضيلت اين مشاهد است؛ أوّلاً و بالذّات به جهت آن امامي است كه در آن مشهد آرميده است؛ و سپس ثانياً و بالعَرَض، آن مشهد بواسطۀ آن امام آرميده و داخل در قبر رفته فضيلت يافته است.
3 ـ و علّت فضليتِ نماز در هر مسجدي از مساجد، بواسطۀ آن است كه قبر معصومي كه به شهادت رسيده است در آنجاست.
4 ـ بواسطۀ خون پاكي كه از آن معصوم شهيد در آن زمين ريخته است؛ خداوند براي بندۀ ذاكرِ خود، آن مكان را پاك و مقدّس نموده است.
5 ـ و اين مشاهد و قبور امامان، خانههائيست كه خداوند اذن داده است كه بالا و بلند باشد، تا اينكه نام نيكو و جميل پروردگار در آنجاها ذكر شود.
6 ـ و از روايت وارده دربارۀ كربلا و كعبه؛ معلوم ميشود كه مقدار برتري و علوّ مقام كربلا بر كعبه تا چه حدّي است.
7 ـ بقيۀ مشاهد و قبور امامان هم مانند كربلاست، و روايت وارده مؤيّد به شواهد قطعيّه بر آن دلالت دارد.
8 ـ و بنابراين؛ تو اي مؤمن خالص! تمام نمازهاي واجب و نافله و قضائي كه بر عهدۀ توست؛ در آنجاها بجاي آور!
9 ـ و در اين مشاهد، رعايت كن كه نمازت را در نزديكي آن تربت پاك بخواني! و بهترين جا را براي نمازي كه ميخواني، پهلوي سر امام در آن مرقدِ شريف قرار بده!
ص 256
10 ـ و نهي وارد از تقدّم نمازگزار بر قبر مطهر، الزامي نيست؛ بلكه از روي أدب است؛ و در جواز خواندن نماز، در خطّ مساوي با بدن شريف، از سمت راست و يا چپ، نصوص وارده، مختلف است و معناي واضحي به دست نميدهد.
11 ـ و پشت سر امام نيز نماز بگزار! زيرا كه روايات صحيحه و غير صحيحه، در استحباب اين مكان به صراحت دلالت دارند.
12 ـ و فرق ميان اين مشاهد و قبور امامان با ساير قبور مردم، مانند نور تجلّي خدا بر فراز كوه طور؛ روشن است.
13 ـ و بنابراين اهتمام كردن و رفتن براي نماز در پهلوي اين قبور شرفه، مستحبّ است و مطلوب؛ و ما را بدان خواندهاند؛ و هر چه به قبر نزديكتر نماز گزاردن، بلكه چسبيدن به قبر، مطلوبتر و پسنديدهتر است.
14 ـ و در اينكه قبور را قبله قرار ندهيد؛ اگر چه منعي وارد شده است، وليكن چنان قدرتي ندارد كه بتواند اذن و اجازۀ صريحي كه از طرف شارع رسيده و شنيده شده است را از بين ببرد و بر طرف كند.»
و بنابراين قبور امامان حكم مسجد را دارد؛ بلكه از أفضل مساجد است؛ زيرا همينطور كه در بيت سوّم و چهارم ديديم، شرافت هر مسجدي كه در دنيا ساخته شود، بواسطۀ خون معصومي است كه در آنجا ريخته و به درجۀ شهادت فائز گرديده است. و در قرون و تمادي زمانهاي پيشين اين امر واقع شده است؛ و خداوند به بركت آن خون اينجا را معبد پاك و پاكيزه براي ذكر خود نموده است؛ و گرچه بياي مسجد بعد از گذشتن سالهاي متمادي باشد.
و چون اين قاعده و ناموس كلّي در هر مسجدي هست؛ گر چه ما صاحب آن خون را ندانيم و نشناسيم؛ پس اين مشاهد متبرّكۀ ائمّۀ عليهم السّلام كه صاحبانش معيّن و مشخّص است كه در مقام عليتر از همۀ معصومينِ دورانهاي گذشته و زمانهاي سالفهاند؛ ببينيد چقدر مزيّت و فضليت دارد.
و امّا گفتار او در بيت ششم: وَ مِنْ حَدِيثِ كَرْبَلَا وَالْكَعْبَةْ ـ لِلكَرْبَلَا بانَ عُلُوُّ الرُّتْبَة ظاهراً اشاره است به حديثي كه ابنُ قُولَوَيْه در كتاب جليل و نفيس «كَامِلُ الزِّيَارَات»، از پدرش، از سَعْد بن عبدالله، از أبيعبدالله الرَّازيّ، از حَسَن بن
ص 257
عليّ بن أبي حَمْزَة، از حَسَن بن محمّد بن عَبْدالكريم أبِي عَلِيّ، از مُفَضَّل بن عُمَر، از جَابِر جُعْفِي روايت ميكند كه: قال: قال أبوعبدالله عليه السّلام للمفضّل:
كَمْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عَلَيْه السَّلَامُ؟ قُلْتُ: بِأبِي أنْتَ وَ أمِّي! يَوْمٌ وَ يَعْضُ يَوْمٍ آخَرَ! قَالَ: فَتَزُورُهُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ! قَالَ: فَقَالَ: ألَا اُبَشِّرُكَ؟ ألَا أُفَرِّحُكَ بِبَعْضِ ثَوَابِهِ؟
«كه او گفت: حضرت صادق عليه السّلام به مفضّل گفتند: چقدر منزل تو با قبر حسين عليه السّلام فاصله دارد؟ گفت: پدرم و مادرم فدايت شود؛ يك روز و مقداري از روز ديگر! حضرت گفتند: آيا حسين را زيارت ميكني؟ گفت: آري! حضرت گفتند: آي ميخواهي من ترا به بعضي از ثوابهاي آن بشارت دهم، آيا ميخواهي ترا بدان مسرور و خشنود سازم؟»
من گفتم: آري فدايت شوم! حضرت گفتند: چون يكنفر از شما در مقدّمات سفر كربلا افتد؛ و در تجهيز آن بر آيد، و آماده گردد؛ فرشتگان سماوي بدين جهت به همديگر بشارت ميدهند؛ و چون سواره و يا پياده از منزلش بيرون آيد؛ خداوند چهار هزار مَلك از ملائكه خود را بر او ميگمارد؛ تا بر او صلوات بفرستند تا به قبر حسين عليه السّلام برسد.
در اينجا حضرت دستور، و كيفيّت دخول، و مَتْنِ زيارت را بيان ميكنند؛ و پس از تمام شدن زيارت ميگويند: ثُمَّ تَمْضِي إلَي صَلَوتِكَ. وَ لَكَ بِكُلِّ رَكْعَةٍ رَكَعْتَهَا عِنْدَهُ كَثَوَابِ مَنْ حَجَّ ألْفَ حِجَّةٍ وَاعْتَمَرَ ألْفَ عُمْرَةٍ، وَ أعْتَقَ ألْفَ رَقَبَةٍ، وَ كَأنَّمَا وَقَفَ فِي سَبِيلِ اللهِ ألْفَ مَرَّةٍ مَعَ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ ـ الحديث.[365]
«و پس از آن براي خواندن نمازت رهسپار ميشوي! و از براي تو، به پاداش هر ركعت نماز كه در نزد حسين بخواني؛ ثواب كسي را ميده���� كه: هزار مرتبۀ حجّ،
ص 258
و هزار مرتبه عمره، انجام داده باشد؛ و هزار بنده آزاد كرده باشد؛ وگويا هزار بار در معركۀ جهاد در راه خدا با پيغمبر مرسلي، براي جهاد قيام كرده است ـ تا آخر حديث.
عجيب اينجاست كه عامّه بر سنّت و عمل عُمَر، اُمور خود را پايهگذاري ميكنند؛ و أفعال او را، اُصول عمليّه براي أفعال خود بشمار ميآورند؛ گر چه بعد از آن عمل، رسول خدا او را نهي كرده باشند؛ و يا أميرالمؤمنين عليه السّلام او را بر اشتباه خود واقف ساخته باشند. گويا عامّه سنّت و عمل وي را بر سنّت و عمل رسول خدا مقدّم ميدارند؛ و اين مصيبتي برزگ است كه با هيچ منطق و برهان، و با هيچ طرز تفكيري، جز جمود و ركود و تعصّب كوركورانه، و به تعبير قرآن مجيد، بر حَمِيَّتِ جاهلي، جُور و درست در نميآيد. و اين حقيقت در لابلاي بسياري از أحكام در فقه عامّه مشهود است.
از جمله در مورد گريستن بر ميّت است كه رسول خدا اذن داده، و گريستن را رحمت شمرده، و فقطّ شكايت و گلايه از خدا را جايز ندانسته است؛ ولي عمر از گريه نهي ميكرده؛ و بر سر زنان و أقرباي ميّت كه در فوت عزيز خود ميگريستهاند؛ شلاّق ميزده است. و از جمله جواز متعۀ زنان، و متعه در حجّ است.
حاكِم در «مستدرك» با سند متّصل خود أبوهارون عَبْدي، از أبوسعيد خُدْريّ روايت كرده است كه گفت: ما با عمر بن خطّاب، حجّ به جاي آورديم. چون در طواف داخل شد؛ رو به حَجَرُ الاسْوَد نمود؛ و گفت: إنِّي أعْلَمُ أنَّكَ حَجَرُّ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ! وَ لَوْ لَا رَأيتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ قَبَّلَكَ مَا قَبَّلْتُكَ! ثُمَّ قَبَّلَهُ.
«من ميدانم كه تو سنگي هستي كه نه ضرري ميرساني؛ و نه منفعتي ميدهي! و اگر هر آينه من نميديدم كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ترا ميبوسيد؛ من هم ترا نميبوسيدم! و سپس آنرا بوسيد.»
فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أبيطَالِبٍ: بَلَي يَا أمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! إنَّهُ يَضُرُّ وَ يَنْفَعُ!
«در اين حال عليّ بن أبيطالب به او گفت: آري! ضرر ميرساند؛ و منفعت ميدهد!»
ص 259
عمر گفت: به كدام دليل؟ عليّ بن أبيطالب گفت: به كتاب خداوند تبارك و تعالي!
عمر گفت: اين در كجاي كتاب خداوند است؟ عليّ بن أبيطالب گفت: خداوند عزّ وجلّ ميگويد:
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي ءَادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِّهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي.[366] خَلَق اللهُ آدَمَ وَ مَسَحَ عَلَي ظَهْرِهِ فَقَرَّرَهُمْ بِأنـَّهُ الرَّبُّ وَ أنـَّهُمْ الْعَبِيدُ وَ أخَذَ عُهُودَهُمْ وَ مَواثيقَهُمْ وَ كَتَبَ ذَلِكَ فِي رَقٍّ وَ كَانَ لِهَذَا الْحَجَرِ عَيْنَانِ وَ لِسَانٌ.
فَقَالَ لَهُ: افْتَحْ فَاكَ! قَالَ: فَفَتَحَ فَاهُ فَألْقَمَهُ ذَلِكَ الرَّقَّ؛ وَ قَالَ: اشْهَدْ لِمَنْ وَافَاكَ بِالْمُوافَاةِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ؛ وَ إنِّي أشْهَدُ لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ:
يُؤْتِيَ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ بِالْحَجَرِ الاسْوَدِ لَهُ لِسَانٌ ذَلِقٌ يَشْهَدُ لِمَنْ يَسْتَلِمُهُ بِالتَّوْحِيدِ.
فَهُوَ يَا أمِيرَ الْمُوْمِنِينَ! يَضُرُّ وَ يَنْفَعُ!
«و اي پيامبر ما! ياد آورد وقتي را كه پروردگار تو، از پشت فرزندان آدم، ذريّه و نسل آنها را بر گرفت؛ و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟! همه گفتند: آري ما به ربوبيّت و خداوندي تو گواهي ميدهيم! براي آنكه در روز قيامت نگوئيد: ما از اين موضوع (عرفان و توحيد خداوند) غافل بوديم.
خداوند آدم را خلق كرد؛ و بر پشت او دست ماليد؛ و آنها را به اقرار و اعتراف داشت كه اوست پروردگار و بس! و ايشان همگي بندگان اويند. و عهدها و پيمانها را از ايشان گرفت؛ و آنرا در كاغذي نوشت؛ و از براي اين سنگ دو چشم و يك زبان بود.
خداوند به او گفت: دهانت را باز كن! حَجَرُ الاسْوَد دهان خود را باز نمود؛ و خداوند آن كاغذِ پيمان و عهد را در دهان او افكنده و به او خورانيد و به او گفت: هر كس به ديدار تو با ايمان به خدا و وفاي به عهد او آمده است؛ تو دربارۀ او در روز قيامت گواهي بده كه: به ديدار من ايمان به خدا و وفاي به عهد او آمده
ص 260
است؛ و به درستيكه من از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه ميگفت: در روز قيامت حَجَرالاسود را ميآورند، در حاليكه زباني گويا و تيز و فصيح دارد؛ و شهادت دهد براي هر كس كه او را استلام كرده و بوسه نمود است إقرَاراً بِوَحدانيَّةِ الله كه اين كس مؤمن و موحّد است.
و بنابراين حجر الاسود ضرر ميرساند؛ و منفعت ميرساند.»
فَقَالَ عُمَرُ: أعُوذُ بِاللهِ أنْ أعيشَ فِي قَوْمٍ لَسْتَ فِيهِمْ يَا أبَا حَسَنٍ. [367]
«در اين حال عمر گفت: من پناه ميبرم به خدا كه در گروهي زندگي كنم؛ كه اي أبوالحسن تو در ميان آنهانباشي!»
اين حديث را صاحب «تشييد المطاعن»: علاّمه مير محمّد قلي از كتاب «الْبُدُورُ السَّافِرَة في الاُمورِ الآخِرَة» [368]تأليف جلال الدّين سيوطي، در باب
ص 261
شهادت أمكنه از أبوسعيد خُدريّ روايت ميكند؛ و پس از آن گويد: فَقِيه أبُو اللَّيْث در كتاب «تنبيه الغَافِلين» روايت كرده است از أبوهارون عَبْدي از أبوسعيد خُدريّ رضي الله عنهما كه ما با عمر بن خطّاب در ابتداي خلافتش حجّ كرديم. و سپس داستان داخل شدن عمر را در طواف و مكالمۀ عمر و جواب أميرالمؤمنين را نقل ميكند؛ و به دنبال آن آورده است كه: أميرالمؤمنين به عمر گفتند:
وَ لَوْ أنـَّكَ الْقُرءانَ وَ عَلِمْتَ مَا فِيهِ مَا أنْكَرْتَ عَلَيَّ! «و اگر تو قرآن خوانده بودي؛ و آنچه در آنست دانسته بودي؛ در مقام انكار و خلافِ من بر نميآمدي!»
عمر گفت: اي أبوالحسن تأويل اين آيه از كتاب خدا چيست؟ حضرت آيۀ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي ءَادَمَ را تا آخرش براي او خواندند؛ آنگاه گفتند: چون ذرّيۀ بني آدم، اقرار بر عبوديّت نمودند؛ خداوند اقرار ايشان را در كاغذي نوشت؛ و پس از آن اين سنگ را فرا خواند؛ و آن نامه را در دهانش انداخت تا بخورد.
فَهُوَ أمِينُ اللهِ فِي هَذَا الْمَكَانِ يَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاهُ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ.
«بنابراين حجر الاسود در اين مكان (زاويۀ كعبه) أمين خداوند است؛ و براي كسي كه با ايمان به خدا و وفاي به عهد او، او را ديدار كند؛ او در روز قيامت شهادت ميدهد.»
عمر گفت: بَا أبَاالحَسَنِ لَقَدْ جُعِلَ بَيْنَ ظُهْرَانِكُمْ مِنَ الْعِلْمِ غَيْرُ قَلِيلٍ! «اي ابوالحسن! در ميان شما علم سرشاري قرار داده شده است!»
و همچنين محمّد بن يوسف شاميّ در كتاب «سَبِيلُ الْهُدَي وَالرَّشَاد» كه مشهور به «سِيرَة شَامِيَّه» است، از خُجَنْدِيّ در كتاب «فَضَائل مكّه»، و از أبوالحَسَن القَطَّانِ در كتاب «الطُوَالَات» و از «حَاكم و بَيْهَقيّ در «شُعَب» از أبوسعدي خُدريّ رضي الله تعالي عنه، عين عبارات اين حديث را كه ما از حاكم آورديم؛ روايت كرده است.[369]
ص 262
و نيز ابن أبي الحديد[370] و سيّد هاشم بحراني از او [371] اين داستان را روايت كردهاند.
و علاّمۀ أميني در «الغدير» علاوه بر مصادر مذكوره، از ابن جوزيّ در سيرۀ عمر ص 106، و از أزْرَقِيّ در «تاريخ مكّه» همچنانكه در «عُمْدَه» ذكر كرده است، و از قَسْطَلانيّ در «إرشاد السَّاري»، ج 3، ص 195، و از «عَيْنِي در «عُمْدَةُ الْقَاري» ج 4، ص 606 با دو عبارت، و از سيوطي در «جامع كبير» همچنانكه در «ترتيب» آن ج 3 ص 35 نقلاً از خُجَنْدي در «فضائل مكّة»، و از أبوالحسن قطّان در «طُوَالات». و از ابن جِبّان، و از أحمد زَيْني دَحْلَان در «فتوحات اسلاميّه»، ج 2، ص 486، روايت نموده است. [372]
اين روايت را بُخاريّ با يك سند، و مُسْلِم با چهار سند روايت كردهاند؛ ولي از شدّت عناد و لجاج، ذيل آنرا كه راجع به اعتراض أميرالمؤمنين عليه السّلام به عمر است و جواب آن حضرت را حذف كردهاند؛ [373]
و ما در موارد بسياري در فقه و سيره ميبينيم كه: آنچه را كه راجع به فضيلت و منقبتي از أميرالمؤمنين عليه السّلام و يا از اهل بيت باشد، روايت را تقطيع نموده؛ آنچه راجع به فقه است آوردهاند؛ و آنچه اثبات منقبت ميكند حذف كردهاند.
و از اينجا به دست ميآوريم كه: اين دو كتاب بخصوصهما، مبناي روايات خود را را بر تمويه و دغل كاري و حيل و حذف گذارده؛ و حقيقت أمر را ارائه نميدهند؛ فلهذا در نزد حكّام و امراي جائر عامّه، و در نزد عوام كالانعام آنها مزيّت و رجحاني دارند.
ص
امّا بسياري از عامّه از حقّ نميگذرند؛ و روايات را آنطور كه رسيده بيان ميكنند؛ و تقطيع و حذف نمينمايند؛ همچون نَسَائي، و أحمد حَنْبَل، و ابن أبي الحَديد، و سُيُوطِيّ، و بَيْهَقيّ، و حَاكِم، و حَسْكَانيّ، و ابن مَغَازِلي، و ابراهيم بن محمّد حَمُّوئيّ، و از جملۀ ايشان است: حَافظ أبوالمؤيّد مُوفّق بن أحمد بَكْريّ مكّي حَنَفِيّ، معروف به أخْطَبِ خَوارَزمْ، متولّد در 484، و متوفّي در 568 كه كتاب «مناقب» او در خصوص فضائل و محامد أميرالمؤمنين عليه السّلام از نفايس كتب به شمار ميآيد؛ و مصدر براي رواياتي است كه أعيان از خاصّه و عامّه از او روايت مينمايند. در آخرِ «مناقب» سه قصيدۀ غرّاء از او، در مدح مولي الموالي طبع نمودهاند كه هر كدام حاوي مطالبي عالي است.
و ما اينك در اينجا چند بيتي را ملفّقاً از قصيدۀ اوّل او ذكر مينمائيم:
هَلْ أبْصَرَتْ عَيْنَاكَ فِي الْمِحْرَابِ كَأبي تُرَابٍ مِنْ فَتيً مِحْرَابِ 1
لِلّهِ دَرُّأبي تُرَابٍ إنَّهُ` أسَدُ الْحِرَابِ وَ زِينَةُ الْمِحْرَابِ 2
هُوَ ضَارِبٌ وَ سُيُوفُهُ كَثَواقِبٍ هُوَ مُطْعِمٌ وَ جِفَانُهُ كَجَوابِ 3 [374]
إنَّ النَّبِيَّ مَدِينَةٌ لِعُلُومِهِ وَعَلِيٌّ الْهَادِي لَهَا كَالْبَابِ 4
لَوْ لَا عَلِيٌّ مَااهْتَدَي في مُشْكِلٍ عُمَرٌ وَ لَا أبْدَي جَوابَ صَوابِ 5
مَا ارْتَابَ في فَضْلِ الْمُحِقِّ الْمُهْتَدِي غَيْرُ الْغَوِيِّ الْمُبْطِل الْمُرْتَابِ 6
كَالشَّهْدِ مَوْلَانَا عَلِيٌّ الْمُرْتَضَي لِلاوْلِيَاءِ وَلِلْعِدَي كَالصَّابِ 7
إنَّ الْوَصِيَّ لَمَوْضِعُ الاسْرَارِ إذْ زَمَّ النَّبِيُّ مَطِيَّهُ لِذَهَابِ 8
إِنَّ الْوَصِيَّ أخَا النَّبِيِّ الْمُصْطَفَي زَمَنَ الصِّبَا مَاجَرَّ ذَيْلَ تَصَابِي 9
وَ لَهُ مَنَاقِبُ مَدَّ مَدْحِي ضَبْعَهُ فِيهَا وَ أكْثَرُهَا وَرَاءَ نِقَابِ 10
يَا عَاتِبي بِهَوَي عَلِيٍّ زِدْنُهُ صِدْقًا هَوَايَ فَزِدْ بِمَكْثِ عِتَابِ 11
إنْ كَانَ أسْبَابُ السَّعَادَةِ حُجَّةً فَهَوَي عَلِيٍّ أاْكَدُ الاسْبَابِ 12
وَ كَسَوْتُ أعْقَابِي بِنَظْمي مِدْحَةً حُلَلاً تَجِدُ عَلَيَّ بِالاحْقَابِ 13
ص 264
حَسَناهُ، وَ هُوَ وَ فَاطِمٌ أهْوَاهُمُ حَقّاً وَ اُوصِي بِالْهَوَي أعْقَابِي 14[375]
1 ـ «آيا هيچ دو چشم تو، جوانمردي را مانند أبوتراب ديده است كه: در محراب عبادت، مرد رزمنده و جنگنده باشد؟
2 ـ خداوند فيضش را بر أبوتراب بريزد كه او شير بيشۀ شجاعت و رزم بود؛ و زينت محراب عبادت.
3 ـ او شمشير زني بود كه شمشيرهايش همچون تير شهاب، رونده و نافذ و آتش زا بود. او طعام دهندهاي بود كه ظرفهاي و كاسههاي طعامش به وسعت حوضها بود.
4 ـ حقّاً و حقيقاً پيغمبر شهري بود براي علومي كه داشت؛ وعليِّ هادي نسبت به آن شهر، مانند دري بود كه بايد وارد شد.
5 ـ اگر عليّ نبود، عُمَر از هيچ مشكلي بيرون نميآمد؛ و هيچ جواب راست و درستي را ارائه نميكرد.
6 ـ در فضل و شرف علي كه محقّ است و راهيافته به عرفان و أسرار الهيّه، هيچكس شك نميكند مگر شخص گمراه و دغل پيشه و خيال أنديشه.
7 ـ مولاي ما عليّ مرتضي، براي دوستان خود همچون عسل شيرين است؛ و براي دشمنان همچون عصارۀ تلخ و جانكاه درخت صاب.
8 ـ حقّاً و حقيقتاً عليّ وصيّ رسول خدا، موضع اسرار اوست؛ در وقتي كه رسول خدا دهانه و أفسار به دهان مركب خود زده و آمادۀ سفر شد.
9 ـ حقّاً و حقيقتاً وصيّ كه برادر رسول خدا: حضرت مصطفي است؛ در دوران كودكي دامان خود را به لهو و لعب و بازي نيالود.
10 ـ از براي عليّ، مناقب و فضائلي است كه در آن فضائل مدح من فقط به ناحيهاي از آن رسيده است و اكثر آنها در پشت پرده مخفي است.
11 ـ اي كسي كه مرا به عشق و محبّت عليّ، عتاب مينمائي؛ من از روي صدق و خلوص عشق خود را زياد ميكنم؛ تو هم عتابت را طولاني كن.
ص 265
12 ـ اگر اسباب سعادت حُجَّت و برهاني باشد؛ بنابراين عشق و محبّتت به عليّ از وثيقترين و أكيدترين اسباب است.
13 ـ من با نظمي كه در مديح عليّ سرودم؛ بازماندگان خود را از حُلّههاي زيبا پوشاندم كه تا مرور دهور و كرور باقي خواهد ماند.
14 ـ من دو حَسَن او (حسن و حسين او را) و عليّ را و فاطمه را دوست دارم؛ و وصيّت و سفارش ميكنم كه أعقاب و بازماندگان من نيزحب آنها را در سر بپرورانند و به ��حب��ت ايشان خود را بيارايند.»
در اينجا اين بحث را با ذكر روايت مُسندي از همين عالم جليل عامي مذهب: موفّق بن أحمد خوارزمي خاتمه ميدهيم.
او گويد: خبر داد به من، حافظ أبوالعلآء حسن بن أحمد عطّار همداني، و امام أجلّ نجم الدّين أبومنصور محمّد بن حسين بن محمّد بغدادي، او گفت: خبر داد به من شريف امام أجل نورالهدي أبوطالب حسين بن محمّد بن عليّ زيني، از امام محمّد بن أحمد بن عليّ بن حسن بن شاذان، كه حديث كرد براي من سهل بن أحمد از أبوجعفر محمّد بن جرير طبري از هنّاد بن سريّ از محمّدبن هشام از سعيد بن أبي سعيد، از محمّد بن منكدر، از جابر كه او گفت: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ اللَهَ لَمّا خَلَق السَّمَواتِ وَالارْضِ دَعاهُنّ فَأجْبْنَهُ فَعرضَ عَليهنَّ نبوَّتي و وِلَايَةَ عَليِّ بنِ أبيطالبٍ فَقَبِلَتاهُما. ثُمَّ خلقَ الخلقَ وَ فَوَّضَ إلَيْنا أمرَالدّينِ. فَالسَّعيدُ مَن سَعِدَ بِنا والشقيُّ مَن شَقِيَ بِنا؛ نَحنُ المُحِلّونَ لِحلالِهِ وَالمُحَرِّمونَ لِحرامه.
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: چون خداوند آسمانها و زمين را بيافريد؛ آنها را بخواند، آنها جواب خدا را دادند. خداوند نبوّت مرا و ولايت عليّ بن أبيطالب را بر آنها عرضه كرد. آنها قبول كردند و پذيرفتند؛ و پس از آن مخلوقات را بيافريد؛ و امر دين خود را به ما تفويض كرد. بنابراين سعيد و خوشبخت كسي است كه به ما سعيد ميگردد؛ و شقيّ و بدبخت كسي كه به ما شقيّ ميگردد. ما هستيم كه حلال خدا را حلال ميشماريم؛ و حرام خدا را حرام ميشماريم.»[376]
ص 267
ص 269
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله عليه محمّد وآله الطّاهرين
و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدّين
و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله العليّ العظيم
قال الله الحكيم في كتابه الكريم:
يُوْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَآءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الالْبَـٰبِ. [377]
«خداوند به هر كس كه بخواهد؛ حكمت را ميدهد. و كسي كه به او حكمت داده ميشود؛ تحقيقاً به او خير كثيري داده شده است. و اين مطلب را در نمييابند مگر صاحبان خرد و عقل.»
حضرت اُستادنا العلاّمة در «تفسير» گفتهاند: حِكْمَة با كسرۀ حآء، بر وزن فِعْلَة براي بيان نوع است؛ كه دلالت دارد بر نوع معني. و بنابراين معناي حكمت، نوعي از إتقان و محكم كردن است؛ و يا نوعي از امر محكم متقّن كه در آن رخته و شكاف و فتوري يافت نميشود. و غالباً در استعمالات، به معلومات عقليّۀ حقّۀ صادقه كه أبداً قابل بطلان و كذب نيست؛ گفته ميشود. و بنابراين حكمت عبارت است از قضاياي حقّۀ مطابق واقع از آنجهت كه سعادت انسان را شامل است، مانند معارف حقّۀ إلهيّه در مبدأ و معاد، و معارفي كه حقايق عالم طبيعت را از آنجهت كه با سعادت بشر مِساس دارد روشن ميكند، مانند حقايق
ص 270
فطريّه كه أساس تشريعات دينيّه و أحكام إلهيّه هستند [378].
و بر همين اصل است كه حكماي الهي گفتهاند: الْحِكْمَةُ هُوَ الْعِلْمُ بِحَقَايِقِ الاشْيَاءِ عَلَي قَدْرِ الطَّاقَةِ الْبَشَرِيَّةِ «حكمت عبارت است از علم به حقايق أشياء، به قدر طاقت و ظرفيّت بشر.» و يا گفتهاند: الْحِكْمَةُ صَيْرُورةُ الإنسَانِ عَالَمًا عَقْلِيّاً مُضَاهِياً لِلْعَالَمِ الْخَارِجِيِّ «حكمت آنست كه دانش انسان به پايهاي برسد، كه همانند موجودات عالم خارج، انسان در ذهن و قواي عقليّه و تفكير و مشاهدات قلبيّه؛ عالَمي از معلومات گردد.»
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، طبق آيات شريفۀ قرآن مجيد، معلّم حكمت به اُمّت بودهاند؛ و يگانه شاگرد اين مكتب، حضرت مولي الموحدّين أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه آنقدر از حكمت سرشار بود كه در بعضي از مواقع خود رسول خدا به تعجّب ميآمدند؛ و از وفور علم و درايت او مبتهج و مسرور ميشدند. چنانكه در «مسند» أحمد حنبل با سلسلۀ سند متّصل خود، روايت كرده است؛ از حميد بن عبدالله بن يزيد مدني كه: إنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وِسَلَّمَ قَضَاءٌ قَضَي بِهِ عَلِيُّ بْنُ أبيطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَأعْجَبَ النَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَ قَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ الْحِكْمَةَ فَيَنَا أهْلَ الْبَيْتِ...[379].
«چون در نزد رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، قضاوتي را كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در موردي نموده بودند؛ بازگو شد، رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به شگفت درآمدند و گفتند: حمد و سپاس از آنِ خداوندي است كه حكمت را در ما أهل البيت قرار داد.»
و خوارزمي: موفّق بن أحمد، با سند متّصل خود روايت كرده است، از زيد العمي، از أبو صديق ناجي، از أبوسعيد خُدْريّ كه او گفت: قَالَ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ أفْضَي اُمَّتي عَلِيُّ بْنُ أبيطالِبٍ. [380]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: به درستيكه راستينترين واستوارترين امّت من در قضاوت عليّ بن أبيطالب است.»
و همچنين خوارزمي با سند متّصل خود روايت كرده است از سلمان، از رسول
ص 271
خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كه گفت:
أعْلَمُ اُمَّتِي مِنْ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ.[381]
«داناترين و دانشمندترين اُمّت من پس از من عليّ بن أبيطالب است.»
تا دل انسان منوّر به نور خدائي نشود و به أسرار عالم خارج مطّلع نگردد؛ و واقعيّت ملكي و ملكوتي را آنچنان كه بايد در نيابد؛ و ادراك نكند؛ نميتواند حكم به حقّ در تمام اُمور بنمايد؛ و قضاوت به حقّ در تمام مسائل و موارد بكند. خداوند سبحانه و تعالي به حضرت داود علي نبيّنا و آله و عليه الصّلوة و السّلام، خطاب ميكند كه:
يَـٰدَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَـٰكَ خَلِيفَةً فِي الارْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ. [382]
در اينجا ميبينيم خداوند حكم به حقّ را مترتّب بر خلافت نموده است؛ و تا اين خلافت الهيّه متحقّق نگردد؛ حكم به حقّ صادر نميشود. و هر كس از خلافت الهيّه سرپيچد؛ و از هواي نفس أمّاره متابعت كند، گم و گمراه ميشود؛ و دريچهاي از عالم نور بسوي وي گشوده نخواهد شد، زيرا نسيان و فراموشي خدا و روز قيامت، راهي است ضدّ راه خلافت الهيّه كه لازمهاش بيداري و هشياري و تنبّه و عرفان و تعهّد و مسؤليّت و عمل بر طبق برنامۀ عبوديّت است.
روايات و احاديثي كه از طريق خاصّه و عامّه، در تفرّد أميرالمؤمنين عليه السّلام، در
ص 272
قضاوت و حكم به حقّ و سرشاري او در علم و عرفان است، تحقيقاً قابل احصاء نيست.
حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام ميگويند: لَيْسَ أحَدٌ يَقْضِي بِقَضَاءٍ يُصِيبُ فِيهِ الْحَقَّ إلَّا مِفْتَاحُهُ قَضَاءُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ.
«هيچكس نيست كه قضاوتي و حكمي بنمايد، كه در آن حكم و قضاوت به حقّ و واقعيّت برسد؛ مگر آنكه كليد آن قضاوت و حكم، قضاوت و حكم عليّ عليه السّلام است.»
از كتاب «فضائل الصّحابة» أبومظفّر سَمْعاني، از عبدالرّحمن بن أبي قبيصة، از پدرش، از ابن عبّاس، روايت است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: عَلِيٌّ أقْضَي اُمَّتِي فَمَنْ أحَبَّني فَلْيُحِبَّهُ فَإنَّ الْعَبْدَ لَا يَنَالُ وَلَايَتي إلَّا بِحُبِّ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ. [383]
«عليّ در ميان تمام امّت من، قضاوتش صحيحتر و استوارتر است؛ پس كسي كه مرا دوست دارد؛ بايد او را دوست داشته باشد، چون بنده به ولايت من نميرسد مگر از راه محبّت عليّ عليه السّلام.»
و از «مسند» احمد حنبل با سند متّصل خود از يحيي بن سعيد، از مسيّب روايت است كه كَانَ عُمَرُ يَتَعَوَّذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا أبُوالْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ[384].
«روش و دأب عمر اين بود كه: در مشكلهاي كه پيش ميآمد؛ و أميرالمؤمنين عليه السّلام نبودند؛ به خدا پناه ميبرد.»
و از موفّق بن احمد خوارزمي با سند متّصل خود، از يحيي بن سعيد از مسيّب، روايت است كه: سَمِعْتُ عُمَرَ يَقُولُ: اللّهُمَّ لَا تُبْقِنِي لِمُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا ابْنُ أبيطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ. [385]
ص 273
«از عمر شنيدم كه ميگفت: بار پروردگار من! مرا در مشكلهاي كه پيش آيد؛ و پسر أبوطالب نباشد؛ زنده مگذار!»
و نيز از خوارزمي، با إسناد خود از أبوُدَرددَا، روايت ميكند كه ميگفت: عُلماء سه نفرند: مردي در شام است؛ و مراد از او خودش بوده است؛ و مردي در كوفه است يعني عَبدُاللهُ بنُ مَسْعُود، و مردي در مدينه است؛ يعني عَلِيّ. آن كه در شام است در بعضي از مسائل رجوع ميكند به آن در كوفه است؛ و آن كه در كوفه است رجوع ميكند به آن كه در مدينه است؛ و آن كه در مدينه است به هيچكس رجوع نميكند و مسألهاي را از كسي نميپرسد.
و نظير اين احاديث بسيار است كه از عامّه وارد شده است و آنها را ابراهيم بن محمّد حَمُّوئي در «فرائد السمطين» آورده است. [386]
حَاكِم حَسْكانِيّ، و جَلَال الدِّين سُيُوطي با سند متّصل خود روايت نمودهاند از أبُو رَاشِد حَبراني، از أبُو حَمْراء كه او گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: مَنْ أرَادَ أنْ يَنْظُرَ إلَي ءَادَمَ فِي عِلْمِهِ، وَ إلَي نُوحٍ فِي فَهْمِهِ؛ وَ إلَي إبراهيم فِي حِلْمِهِ؛ وَ إلَي يَحْيَي فِي زُهْدِهِ؛ وَ إلَي مُوسَي فِي بَطْشِهِ فَلْيَنْظُرْ إلَي عَلِيِّ بْنِ أبيطَالِبٍ [387].
«كسي كه بخواهد به آدم نگاه كند در علم او؛ و به نوح در فهم و درايت او؛ و به ابراهيم در بردباري و صبر او؛ و به يحيي در زهد او؛ و به موسي در گرفتن و به شدّت كوبيدن و خرد كردن او؛ پس بايد نگاه��� كند به عَلِيٌّ بنُ أبيطالب.»
و نيز سيوطيّ، از أبوراشد حمّاني، از أبوهارون عبدي، از أبوسعيد خُدري روايت كرده است كه او گفت:
كُنَّا حَوْلَ النَّبِيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: فَأقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ أبيطَالِبٍ، فَأدَامَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ النَّظَرَ إلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: مَنْ أرَادَ أنْ يَنْظُرَ إلَي ءادَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إلَي نُوحٍ فِي حُكْمِهِ، وَ إلَي ابراهيمَ فِي حِلْمِهِ؛ فَلْيَنْظُرْ إلَي هَذَا. وَاللهُ أعْلَمُ.[388]
ص 274
«ما دور تا دور رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بوديم كه ناگاه عليّ بن أبيطالب روي آورد. در اينحال رسول خدا صلّي الله و عليه وآله وسلّم يك نگاه طولاني و درازي به وي كرد و گفت: هر كس بخواهد به آدم در علمش، و به نوح در حُكمش، و به ابراهيم در حِلمش نظر افكند؛ بايد به اين مرد نظر افكند. والله أعلم.»
ابن عَسَاكِر با دو سند متّصل خود روايت ميكند از ابن شِبْرَمَه كه او ميگفت:
مَا كَانَ أحَدٌ يَقُولُ عَلَي الْمِنْبَرِ: «سَلُوني» عَنْ مَا بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ إلَّا عَلِيُّ بْنُ أبيطَالِبٍ. [389]
«هيچ فردي از افراد بشر در فراز منبر نگفت: از من بپرسيد از آنچه ما بين دو لوح است؛ مگر عليّ بن أبيطالب.»
و مراد از دو لوح، لوح محفوظ و لوح محو إثبات است؛ يعني عالم قضاء كليّه و حتميّۀ الهيّه، و عالم تقدير و قضاء جزئيّۀ الهيّه؛ يعني از تمام وقايع ماكان و ما يكون إلي يوم القيمة؛ و از عالم ملكوت أعلي و ملكوت سفلي. [390]
و نيز با سند متّصل خود از سعيد بن مسيّب روايت كرده است كه او گفت: لَمْ يَكُنْ أحَدٌ مِنْ أصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «سَلُونِي» إلَّا عَلِيٌّ. [391]
«هيچ يك از اصحاب رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم نگفتند: سَلُوني مگر عَلِيّ.»
و نيز با سند متّصل خود از عمير بن عبدالله روايت ميكند كه او گفت: خطَبَنَا عَلِيُّ (بنُ أبيطالب) عَلَي مِنْبَرِ الْكُوفَةِ؛ فَقَالَ: أيُّهَا النَّاسُ سَلُوني قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِي! فَبَيْنَ الْجَنْبَيْنِ مِنِّي عِلْمٌ جَمٌّ. [392]
«عليّ بن أبيطالب در بالاي منبر كوفه براي ما خطبه خواند؛ و در آن خطبه گفت: اي مردم! بپرسيد از من قبل از آنكه مرا در ميان خود نيابيد! بدانيد كه در ميان دو پهلوي من علم فراوان و سرشاري أنباشته شده است!»
پاورقي
[361] ـ
گر ميسّر نشود بوسه زنم پايش را هر كجا پاي نهد بوسه زنم جايش را
بر زميني كه نشان كف پاي تو بود سالها بوسه گه اهل نظر خواهد بود
[362] نيمۀ اوّل از «آيۀ 41، از سورۀ 8: أنفال»: وَاعْلَمُوا أَنـَّمَا غَنِمْتُمْ مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسُهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي وَالْيَتَـٰمَي وَالْمَسَــٰكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ إِنْ كُنتُمْ ءَامَنْتُم «و بدانيد آنچه را كه شما بهره ميبريد و منفعت مينمائيد از هر چيز كه باشد؛ خمس آن براي خداست و براي رسول خدا و ذوي القرباي رسول خدا و يتيمان و مسكينان و در راه واماندگان اگر شما به خدا ايمان آوردهايد.»
[363] «آيۀ 60، از سورۀ 9: التّوبة»: إِنَّمَا الصَّـدَقَـٰتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَـٰكِينَ وَالْعَـٰمِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤلّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَهِ وَ ابْنَ السَّبِيلَ فَرِيضَةً مِ��َ اللَهِ وَاللَهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. «مصرف صدقات، براي فقراء، و بيچارگان درمانده، و متصدّيان جمعآوري و مصرف صدقات، و براي متمايل نمودن دشمنان و كافران به اسلام، و براي آزاد كردن بندگان، و براي قرض داران، و آنچه در راه خدا باشد، و براي در راه واماندگان است. اين حكم واجب است از جانب خدا، و خدا دانا و كارهايش از روي اتقان و استحكام و مصالح عاليه است.»
[364] «ألفيّة بحرالعلوم» كه در يك مجلّد كوچك به قطع جيبي، با «الفوائد النجفيّة» آن مرحوم، و با «ألفيّة» سيّد محسن كاظماوي، تجليد شده است.
[365] «كامل الزّيارات»، از ص 205 تا ص 207؛ و مجلسي رضوان الله عليه در «بحار الانوار»، در كتاب «مزار»، از طبع كمپاني، ج 21، ص 146 و 147 و از طبع حروفي ج 101 ص 82 از ابن قولويه روايت كرده است. و مرحوم شيخ عبدالحُسين أميني تبريزي، صاحب «الغدير»، در تعليقۀ آن گفته است: ظاهراً كلمۀ مفضّل در خطاب حضرت، اشتباه است، يا از راويان و يا از ناسخان اين اشتباه رخ داده است؛ و صحيح جابر است، همچنانكه در مزار كبير مشهدي با اسناد خود روايت كرده است؛ و در آن مفضّل نيست؛ و همچنين در روايت ابن طاووس در كتاب «مزار» او، از جابر آورده، و مخاطب به خطاب اوست.
[366] «آيۀ 172، از سورۀ 7: أعراف» و تتمۀ آن اين است: شَهِدْنَا أَنَّ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ إِنَّا كُنَّا عَن هَذَا غَـٰفِلِينَ. و در متن كتاب، ترجمۀ اين فقره نيز آورده شده است.
[367] «مستدرك»، ج 1، ص 457 و ص 458. اين جمله را نيز در «تاريخ دمشق» جلد أميرالمؤمنين، جزء 2 ص 39، حديث 1070 آورده است و تمام اين حديث را ابن عساكر در «تاريخ دمشق» مجلد أميرالمؤمنين عليه السّلام، جزء دوّم، ص 40، حديث 1073 آورده است و در پايان آن دارد كه عمر گفت: لا بقيت في قوم لست فيهم أبا حسن! و يا آنكه گفت: لاعشتُ في قوم لستَ فيهم أبا حسن!
و ابن شهر آشوب در «مناقب»، طبع سنگي، ج 2، ص 494 از «احياء العلوم» غزالي اين روايت را به همين كيفيّت نقل كرده است، و در پايان آن دارد كه أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: فَهو يشهد للمؤمن بالوفاء و يشهد علي الكافر بالجحود قيل فذلك قول الناس عند الاستلام: اللّهمّ! ايماناً بك؛ و تصديقاً بكتابك؛ و وفاءً بعهدك؛ «بنابراين، حجر الاسود بر لَهِ مؤمن شهادت بر ايمان واقرار و اعتراف ميدهد؛ و بر عليه كافر شهادت به انكار ميدهد؛ و گفته شده است: از همين جهت است كه مردم هنگام دست كشيدن به حجر الاسود ميگويند: بار پروردگارا ما ايمان به تو داريم؛ و كتاب تو را تصديق ميكنيم؛ و به عهد تو وفا مينمائيم.» اين خبر را أبوسعيد خدري روايت كرده است؛ و در روايت شعبه، از قتاده، از أنس اينطور وارد است كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام به عمر گفتند: لا تقل ذلك! فانّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم ما فعل فعلاً و لا سنَّ سنَّةً إلاّ عن أمرالله؛ نزّل علي حُكمه. «اين سخن را مگو! زيرا رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كاري را انجام نميدهد؛ و سنتي را دائر نميكند، مگر بواسطۀ امر خداوند؛ و آن حضرت طبق حكم خدا آن دستور را صادر ميكند.»
[368] در هامش كتاب آورده است كه: نسخۀ البُدُور السافرة در كتابخانۀ جناب مصنّف اعلي الله مقامه موجود است؛ و سه تا نسخۀ ديگر آن هم ديده شده است.
[369] «تشييد المطاعن»، ج 2، ص 556 تا ص 558 از طبع اُفست طبع هند.
[370] «شرح نهج البلاغة»، طبع افست بيروت، 4 جلدي، دالمعرفة دارالكاتب العربي، دار احياء التّراث العربي، ج 3، ص 122.
[371] «غاية المرام»، قسمت دوّم، ص 533، حديث بيست و سوّم از طريق عامّه. بيهقيّ «السنن الكبري»، ج 5، ص 75، كتاب الحجّ، باب تقثبيل الحجر، صدر روايت را آورده است.
[372] «الغدير»، ج 6، ص 103، شمارۀ 8.
[373] «صحيح بخاري»، طبع بولاق، ج 2، ص 151، كتاب الحجّ، باب تقبيل الحجر، و «صحيح مسلم»، طبع دار احياء التّارث العربي، بيروت، با تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقي، ج 2، ص 925، باب 41 از كتاب حجّ، حديث 248 تا 251.
[374] جَواب جمع جابية، و أجباء جمع جَبا، حوضي است كه در آن آب را براي شتران جمع ميكنند؛ از مادّۀ جَبَا يَجْبُو جَبًا به معناي جمع كردن آب در حوض؛ و جمعآوري خراج است.
[375] «مناقب» خوارزمي»، طبع سنگي، ص 275 و ص 276 و از طبع مطبعۀ حيدريّۀ نجف، ص 287 و ص 288 منتخبي است از سي و هشت بيت كه مجموع قصيده است.
[376] «مناقب» خوارزمي، از طبع سنگي، ص 80، و از طبع حيدريّۀ نجف، ص 80.
[377] «آيۀ دويست و شصت و نهم از سورۀ بقره: دوّمين سوره از قرآن كريم».
[378] «تفسير الميزان»، ج 2، ص 418.
[379] ـ «غاية المرام» قسمت دوّم، ص 528 به ترتيب حديث شمارۀ 3 و 1، از طريق عامّه. و حديث دوّم را از طريق ديگر از عامّه در ص 529 شمارۀ 14 از خوارزمي روايت ميكند.
[380]همان مصدر
[381] همان كتاب، حديث شمارۀ 2
[382] آيۀ 26، از سورۀ 38: ص
[383] «غاية المرام»، قسمت دوّم، ص 529، حديث شمارۀ 15، از عامّه. و در دنبال اين حديث سيّد هاشم بحراني گويد: ابن بطريق در «مستدرك» گفته است: اين حديث را احمد بن حنبل از سه طريق، و مسلم در «صحيح» خود از يك طريق روايت كرده است.
[384] «غاية المرام» ص 530، حديث شمارۀ اوّل، از عامّه. و «تاريخ دمشق»، ج 2، از مجلّد أميرالمؤمنين عليه السّلام ص 39، حديث 1072 و 1073.
[385] «غاية المرام»، ص 531 و ص 532، حديث شمارۀ دوازدهم از عامّه.
[386] «غاية المرام»، ص 533 حديث شمارۀ بيستم از عامّه و مضمون اين حديث را ابن عساكر در «تاريخ دمشق» مجلد أميرالمؤمنين جزء دوّم ص 51 در حديث 1086 آورده است.
[387] «شواهد التنزيل»، ج 1، ص 79 و ص 80 حديث 117 و «اللالي المصنوعة»، ج 1، ص 355.
[388] «اللالي المصنوعة»، ج 1، ص 356
[389]..ـ «تاريخ دمشق»، مجلد ترجمة الإمام علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين عليه السّلام؛ ج 3، ص 23 و ص 24 حديث شمارۀ 1043 و 1044 و 1045 و 1046.
[390] و ممكن است مراد از لوحين، دو جلد طرفين قرآن باشد چون در قديم، قرآن را در روي كاغذهاي ضخيم و بزرگ به صورت ورق ورق مينوشتند، آنگاه دو عدد قطعه سنگ و يا دو قطعه تخته چوب به شكل لوح در اين طرف و آن طرف آن ميگذاردند؛ و اين دو لوح حافظ محتواي خود در درون بود. و شاهد بر اين معني، روايتي است كه أبونعيم در «حلية الاولياء» ج 1، ص 67 ذكر ميكند كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از رحلت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتند: أقسمت ـ أو حلفت ـ أن لا أضع ردائي عن ظهري حتّي أجمع ما بين اللّوحين؛ فما وضعتُ ردائي عن ظهري حتّي جمعتُ القرآن «من سوگند ياد كردم كه: رداي خود را از پشتم بر ندارم تا زمانيكه آنچه در ميان دو لوح است، جمع كنم. بنابراين من ردايم را از پشتم نيفكندم تا وقتي كه قرآن را جمع كردم.»
[391] -تاريخ دمشق،مجلد ترجمه الامام علي بن ابيطالب أميرالمؤمنين (ع)؛ج3،ص24 حديث شماره1043و1044و1045و1046.