حديث منزله در وقت حركت رسول خدا به غزوۀ تبوك
از جمله از سعيد بن مسيّب از سعد بن أبي وقّاص آورده است: رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به عَلّي گفت: أقِمْ بِالْمَدينَةِ! قَالَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: يَا رَسولَ الله! إنَّكَ مَا خَرَجْتَ فِي غَزَاة فَخَلَفْتَنِي! فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله وسلّم لِعَليٍّ: إنَّ الْمَدِينَةَلاتَصْلَحُ إلَّا بِي أوْبِكَ! وَأنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارونَ مِنْ مُوسَي إلَّا أنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي!
قَالَ سَعِيدٌ: فَقُلْتُ لِسَعْدِبْنِ أبِي وَقّاص: أنْتَ سَمِعْت هَذَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه وآله وسلّم؟! قَالَ: نَعَمْ! لَامَرَّةً وَلَامَرَّتَيْنِ يَقُولُ ذ'لِكَ لِعَلِيٍّ عليه السّلام[1].
«تو در مدينه باش! سعد ميگويد: علي عليهالسّلام گفت: اي رسول خدا! تو تا بحالبه سوي غروهاي حركت نكردهاي كه مرا در مدينه بگذاري! رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به او گفت: اُمور مدينه در اين حال صلاحيّت ندارد به كسي سپرده شود؛ مگر بهخود من و يا به تو! و مثال تو با من مثال هارون است با موسي بجز اينكه نبوّت پس ازمن نيست!
سعيد ميگويد: من به سَعْد بن أبي وقَّاص گفتم: تو خودت اين را از رسول خداشنيدي؟! گفت: آري! نه يك بار و نه دوبار؛؛ اين مطلب را به عليه عليه السّلام ميگفت.»
صاحب «أربعين عن الاربعين» در حديث دوّم خود با سند متّصل از إبراهيم
ص196
بن سعيدجوهري: وَصِيِّ مأمون خليفه، از مأمون الرَّشيد، از مهدي خليفه، از منصور خليفه، ازپدرش از ابن عبّاس آورده است كه:
من از عمر بن خطّاب شنيدم؛ در حاليكه نزد او جماعتي بودند؛ و دربارۀ منافقين در اسلام گفتگو داشتند؛
عمر ميگفت: أمّا عَلِيُّ بْن أبِيطالِب پس من از پيامبر دربارۀ او سه خصلت را شنيدهام كه آرزو داشتم يكي از آن خصال در من باشد؛ و اگر يكي از آنها در من بود، براي من ازدنيا و آنچه در دنياست ارزشمندتر بود. من و أبوبكر و أبوعُبَيْده و جماعتي از صحابه درنزد رسول خدا بوديم؛ و او دست خود را بر شانۀ علي زد و گفت: يَا عَلِيُّ! أنْتَ أوَّلُالْمُؤمِنينَ إيماناً؛ وَ أوَّلُ الْمُسلِمينَ اسلاماً؛ وَ أنْتَ مِنيِّ بَمَنزِلَةِ هَارونَ مِن مُوسَي.[2]
«اي عليّ! ايمان تو از همۀ مؤمنين پيشي گرفته است؛ و اءسلام تو از همۀ مسلمينسبقت گرفته است؛ و نسبت تو ب�� من نسبت هارون است با موسي».
عبدالله بن أحمد بن حَنْبَل از مسند پدرش أحمد بن حَنْبل با سند خود روايت كردهاست كه: در حضور مردي نام علي را بردند، و در نزد او سَعْدبنِ أبِي وَقَّاص بود. سَعدْگفت: آيا نام علي را ميبري؟!
إنَّ لَهُ مَنَاقِبَ أرْبَعَ لَانْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ أحَبُّ مِنْ كَذَا، وَ ذَكَرَ حُمْرَ النَّعَمَ: قَوْلُهُ: لَاعْطِيَنَّ الرَّايةَ؛ وَ قَوْلُهُ: أنْتَ مِنيِّ بِمَنْزِلَةِ هَارونَ مَنْ مُوسَي؛ وَقَوْلُهُ: مَنْ
ص197
كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ.وَنَسِيَ سُفْيَانُ وَاحِدَةً.[3]
«حقّاً براي علي چهار منقبت است كه اگر يكي از آنها براي من بود، از فلان و فلانبهتر بود؛ و شترهاي سرخ مو را نام برد: يكي گفتار رسول خدا صلّي الله' عليه و آله وسلّم:من عَلَم جنگ را در خيبر به دست علي ميدهم. و يكي گفتار او: نسبت تو با من نسبتهارون است با موسي. و يكي گفتار او: هر كس كه من مولاي او هستم، علي مولاياوست. و سفيان راوي اين روايت ميگويد: من چهارمي را فراموش كردم».
و أحمدحَنْبَل با سند خود در مُسْنَد از ابن عبّاس روايت كرده است كه رسول خداصلّي الله عليه و آله وسلّم براي غزوۀ تبوك از مدينه خارج شدند؛ و مردم نيز باآنحضرت خارج شدند؛ علي عليه السّلام به رسول خدا گفت: من هم خارج شوم؟!
پيغمبر صلوات الله عليه گفت: نه! علي در اين گريست.
فَقَالَ لَهُ: أمَا تَرْضَي أنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارونَ مِنْ مُوسَي إلَّا أنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، إنَّهُلايَنْبَغِي أنْ أذْهَبَ إلَّا وَأنْتَ خَلِيفَتِي![4]
«پيامبر گفت: آيا تو راضي نيستي كه نسبت تو با من همانند هارون با موسي باشد؛بجز آنكه تو پيامبر نيستي؟! سزاوار نيست كه من براي اين غزوه بروم مگر آنكه خليفه وجانشين من باشي!»
و ابن مغازلي با اسناد خود روايت كرده است كه چون رسول خدا به غزوۀ تبوك ميرفت؛ علي بن أبيطالب را به جانشيني خود بر أهل خود قرار داد و أمر كرد تا در مدينهاءقامت داشته باشد.
منافقين مدينه به جهت ايجاد اضطراب و تشويش شروع كردند به گفتارهاي ياوه وبدون واقع و هذيان سرائي كه: پيامبر علي را با خود نبرد بجهت آنكه علي بر پيامبرسنگين بود؛ و يا بجهت آنكه علي را كوچك و سبك شمارد.
چون منافقين اين سخن بگفتند؛ علي عليه السّلام سلاح خود را برداشت؛ و به
ص198
خارجمدينه در جُرْف[5] كه پيامبر فرود آمده بود رفت و گفت: يا رسول الله! منافقين چنينپنداشتهاند كه: تو كه مرا در مدينه بجاي خود گذاشتي بجهت سنگيني من بر تو؛ و يابجهت خفّت و حقارت من است!
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم گفت: دروغ ميگويند منافقون! وليكن من تورا بجاي خود گذاشتم تا بر آنچه در مدينه بجاي گذاردم خليفه باشي! اينك تو به مدينهباز گرد! و جانشين من در أهل من و در أهل خودت باش! آيا نميپسندي كه نسبت تو بامن مانند نسبت هارون با موسي باشد؛ به غير از آنكه پس از من پيغمبري نيست! در اينحال علي عليه السّلام به مدينه بازگشت؛ و پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم به سفر خودروان شد[6].
باري اينك بايد ديد به چه علّت رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم أمير المؤمنينعليه السّلام را در اين غزوه به جاي خود در مدينه به عنوان جانشيني گذاشتهاند؛ با آنكهآنحضرت در تمام غزوات رسول الله از بَدْر و اُحُد و أحزاب و حُنَيْن و غيرها بدوناستثناء شركت داشتند؛ و نه تنها شركت بلكه يگانه فاتح بَدْر وَ احْزاب و حُنَيْن و خَيْبَر ويگانه حامي و مدافع رسول خدا در خطرات و مواقع عظيمه مانند اُحد بودهاند؟
و أصولاً معناي استخلاف و جانشيني و نقش مهم آنحضرت در اين مأموريّت چهبوده است؟ و وضع مدينه در آن زمان به چه كيفيّتي بوده است، كه رسول خدا فرمود: ياعلي اينك مدينه صلاحيّت ندارد مگر آنكه خود من و يا شخص تو در آن بوده باشد! واين جملۀ تاريخي حديث منزله را به چه عنايتي فرموده است؟
براي روشن شدن اين حقيقت ناچاريم ابتداءً يك نظر اءجمالي و سپس يك نظرتفصيلي به اوضاع مدينه در آنروز بنمائيم؛ و از جهت مقتضيات و كيفيّات و روابطعمومي مردم در آن حال بحث كنيم.
ص199
أمّا نظر اجمالي آنكه غزوۀ تبوك در سال نهم از هجرت، و در ماه رجب تا رمضاناتّفاق افتاد؛ و تا رحلت رسول أكرم صلّي الله عليه و أله وسلّم يكسال و نيم بيشتر فاصلهنداشت؛ و اوضاع مدينه از جهت منافقين و توطئههاي ايشان بر عليه رسول الله ومسلمين روز بروز، رو به افزايش ميگذاشت؛ و صلابت و خشونت آنها بيشتر ميشد.
آنقدر در أذيّت مسلمين و خود رسول خدا دست به كار بودند كه پيامبر فرمود: مَاأوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا اُوذِيتُ قَطُّ «هيچ پيغمبري به أندازهاي كه من مورد آزار و اذيّت قرارگرفتهام قرار نگرفته است».
و اين عبارت آنحضرت همانطور كه پدر معنوي و مربّي روحاني و استاد عاليقدر ما:حضرت علاّمۀ فقيد آية الله العظمي حاج سيّد محمد حسين طباطبائي أعلي الله مقامهالشريف تفسير ميفرمودند؛ راجع به آزار منافقين بوده است.
زيرا كه در أنبياءِ سَلَف بعضيها را به مراتب بيشتر از رسول خدا اذيّت كردند؛ بعضيار از ميان درخت أرّه كردند؛ و بعضي را در آب جوش و روغن جوش آمده ريختند؛ والبتّه اين چنين اذيتهائي را به پيامبر اسلام ننمودند؛ ولي آنقدر كه پيامبر اسلام ازمنافقين رنج كشيد؛ در ساير اُمم سالفه، و در ميان پيامبرانشان نبوده است.
در اثر قوّت اسلام و شوكت و قدرت مسلمين، جنگها و غزوات رسول الله رو بهنقصان گذاشت؛ و آن مرارتها و تلخيهاي نبرد و كار زار با دشمن كم ميشد؛ و با فتح مكّهو طائف كه دو سنگر مهم مشركين درهم شكست؛ و ملجأ و پناه ديگري براي خودنداشتند؛ بسياري از مشركين به صورت ظاهر اءسلام آورده؛ ولي در باطن مشرك بودند؛و بسياري از أهل كتاب بالاخص يهود به ظاهر اءسلام آورده؛ و در باطن به عقيدۀ ديرينخود باقي بودند.
ايشان در ميان مسلمين بودند؛ و با آنها محشور بودند؛ و در مراسم ديني و عبادي وحتي سياسي مسلمين شركت ميكردند؛ ولي در واقع كارشكني نموده؛ و پيوسته درصددايجاد فتنه و آشوب و تزلزل و اضطراب بودند.
ص200
اين معني روز بروز گسترش مييافت؛ و تشكيلات و دستهبنديهاي منافقين بيشترميشد و روابط آنها با خارج و مشركان و كافران مستحكمتر ميگشت؛ و همانچهرههاي دشمنان اسلام در جنگ اُحُد و بَدْر و أحزاب، در لباس و پوشش اءسلامدرآمده؛ و در بين مسلمانان رفت و آمد نموده؛ و در مساجد و محافل ايشان حضوريافته؛ و به صورت ظاهر همچون ساير مسلمانان عمل كرده؛ وليكن در باطن در خطِّمشي و راهي صددرصد غيره از راه و مَمْشاي رسول الله حركت ميكردند؛ و پيامبر هم ازطرفي مأمور بود كه هر كس شهادتين بر زبان جاري كند و ظاهراً معتقد به نماز و زكاتباشد؛ او را مسلمان بداند؛ و با حكم مسلمان با او رفتار كند؛ و از طرف ديگر هم قدرتمبارزه و از بيخ و بن برانداختن منافقين را بدون حجّت شرعي در ظاهر؛ و بدونارتكاب جرم و جنايتي در محكمۀ إسلام نداشت. فلهذا أمر منافقين يك أمر مشكل ومسئلۀ ايشان به صورت معضلهاي درآمده بود.
أبُو عامِرِ راهب كه پيامبر أكرم به او لقب فاسِق داده بودند؛ از رؤساءِ ايشان بود. اوقبلاً در مدينه از كشيشهاي نصاري بود؛ و اءسلام آورد و بواسطۀ توطئهها بر عليه رسولالله، از ترس به مكّه گريخت و پس از فتح مكّه به طائف گريخت؛ و پس از فتح طائف بهشام گريخت؛ و دائماً از آنجا با مسلمين در ستيز بوده؛ و با منافقين مدينه و مكّههمدست و همداستان؛ و پيوسته آنها را تقويت ميكرد كه به روم خواهد رفت؛ و ازامپراطور روم لشگري انبوه با خود به مدينه آورده؛ و تار و پود پيامبر و مسلمين را به بادفنا خواهد داد.
منافقين مدينه كه از أعاظم آنها عَبْدالله بْنُ اُبَيّ و جَدُّ بْنُ قَيْس بودند، و پيوستهميخواستند زمينه را براي بازگشت أبُوعامِر به مدينه فراهم كنند؛ دائماً در بين مسلمانانبه شايعه پراكني پرداخته؛ و ايشان را از لشگر جرّار روميان ميترساندند؛ و از سپاه اُكَيْدِر كه در دُومَةُ الْجَنْدَل[7] سلطنت داشت؛ و تا مدينه فاصلۀ چندان
ص201
زيادي داشت دربيم داشتند؛ و نيز در مدينه منتشر شد كه هرقل سلطان روم با چهل هزار مرد جنگي بهتبوك آمده؛ و با چهار طائفۀ مهم هم عهد شده؛ و با أموال و اثقال و مواشي فراوان عازممدينه و قتل مسلمين، و نهب و غارت أموال و اءسارت بردن زنان و كودكان ايشان است؛و اين خبر را هر روز بطوري پخش ميكردند كه پيوسته مسلمين در بيم و هراس به سرميبردند؛ و در انتظار حملۀ چنين لشگري خود را ميديدند؛ و اين اُمور وضع مدينه ومسلمين را دگرگون كرده بود.
در اين حال آيات قرآن با شدّتي هر چه تمامتر نازل ميشد؛ و مسلمين را أمر بهبسيج عمومي نموده؛ و با أموال و جانهاي خود در راه خدا ترغيب ميكرد؛ و پيامبر علناًبه مردم براي تجهيز لشگر آمادگي ايشان را از جهت عِدَّه و عُدَّه، جنگ با روم را گوشزدكردند؛ و مسلمين همه آمادۀ جهاد شدند و با لشگري أنبوه با رسول خدا به حركتآمدند.
منافقان كه أمر جهاد براي آنها نيز بود، چون زحمت جهاد و رنج سفر به شام راميدانستند، هر يك به عذري خود را معذور نموده و كنار كشيدند؛ و بعضي همچونعَبْدُالله بن اُبَيّ كه داراي شخصيّت و موقعيّتي عظيم بود، خود با ياران و طرفدارانش تامحلّ جُرْف[8] كه لشگر حضرت در بدو خروج بود آمده؛ و در كنار آن محل كه پائينتر ازجماعت رسول خدا و مسلمين بود پرّه زد؛ و علم آويخت. و گويند كه جماعت او ازجماعت رسول خدا كمتر نبود.[9]
ص202
چون رسول خدا عازم بر حركت شد عَبْدُالله بنُ اُبَيّ با هواخواهانش به مدينهبازگشتند؛ و ميگفتند: محمّد خيال ميكند جنگ با روميان مانند جنگ با أعراب است؛به خدا قسم همۀ آنها در راه ميميرند؛ و از گرماي هوا و نبودن آب و طعام جان بدرنميبردند؛ و سوگند به خدا ميبينم محمّد و ياران او را به ريسمانهاي اسارت بستهاند.[10]
منافقين در وقت خروج رسول خدا به نزد آنحضرت آمده و گفتند: ما در محلّۀ خودمان نزديك مسجد قبا، مسجدي ساختهايم كه براي ضعفاء و پيرمردان و شبهايزمستان كه بارندگي است و نميتوانيم به مسجد قبا برويم و نميخواهيم نماز جماعتما ترك شود؛ در آنجا نماز بخوانيم؛ شما بيائيد و با خواندن نماز در اين مسجد آنراافتتاح فرمائيد!
منافقين دروغ ميگفتند؛ و اين مسجد را سنگري در مقابل مسلمين و براي توطئه وتفريق كلمه در بين آنها، محلّ اجتماع و كميتۀ مركزي خود ميخواستند بنمايند و باأبوعامر راهب قرار داده بودند كه در غيبت رسول الله به مدينه برگردد؛ و در آنجا امامجماعت و رئيس گردد؛ و نيز ميپنداشتند كه رسول خدا در اين سفر جان به سلامتنميبرد؛ و در صورت حيات نيز با توطئۀ قتل آنحضرت در عَقَبَه كه توسط دوازده نفر ياچهارده نفر از آنها صورت ميگيرد؛ ديگر مسئله تمام است. و آنها نيز در غيبت پيامبر درداخل مدينه به زنان و ذراري رسول الله و مسلمين يورش ميبردند؛ و آنها را ميكشند، واسير ميكنند، و از مدينه بيرون مينمايند. و عليهذا كار رسول الله از خارج و داخلمدينه، هر دو به پايان ميرسد؛ و فاتحۀ إسلام خوانده ميشود.
ص203
رسول خدا كه بخوبي از حالات و نيّتهاي ايشان خبر داشت؛ ديد كه بايدأميرالمؤمنين علي بن أبيطالب را در مدينه بجاي خود گذارد؛ تا جلوي فساد را بگيرد؛ وكسي غير از علي قدرت برخورد كردن و درهم شكستن توطئۀ منافقين را ندارد؛ وبالمآل نيز چون ميدانست كه در اين بسيج كشتاري اتّفاق نميافتد؛ و نياز به بازوي توانا و قدرت دل او كه چون شير ژيان صفوف را ميشكافد؛ و دشمن را زير تيغميگيرد؛ نيست؛ لهذا او را در مدينه به عنوان خلافت و جانشيني خود منصوب فرمود.
فَأوْحَي اللهُ تَعَالَي الَيْهِ: يَا مُحَمَّدُ! إنَّ الْعَلِيَّ الاعْلَي يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ لَكَ:إمَّاأنْ تَخْرُجَ أنْتَ وَ يُقيمَ عَلِيٌّ؛ وَ امَّا أنْ يَخْرُجَ عَلِيٌّ وَ تُقِيمَ أنْتَ!
«پس خداوند تعالي به رسول خود وحي كرد كه: اي محمّد! خداوند علي أعلي به توسلام ميفرستد؛ و به تو ميگويد: يا بايد تو از مدينه بيرون روي و علي بماند؛ و يا بايدعلي بيرون رود و تو بماني!»
رسول خدا اين مطلب را به علي گفت. علي گفت: سَمْعاً و طاعةً؛ أمر خدا و رسول اورا ميپذيرم؛ و اگر چه دوست دارم كه از رسول خدا در حالتي از حالات جدا نباشم!
فَقالَ رَسُولُ اللهِ صلَّي الله عليه و آله وسلّم: أمَا تَرْضَي أنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارونَ مِنْمُوسَي إلَّاأنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي؟ علي گفت: راضي هستم اي رسول خدا.
رسول خدا فرمود: يَا أبَا الْحَسَنِ إنَّ لَكَ أجْرَ خُرُوجِكَ مَعَي فِي مَقَامِكَ بِالْمَدينَةِ وَ انَّاللهَ قَدْ جَعَلَكَ أمَّةً وَحْدَكَ كَمَا جَعَلَ اءبْرَاهِيمَ اُمَّةً، تَمْنَعُ جَمَاعَةَ الْمُنَافِقينَ وَ الْكُفَّارِ هَيْبَتُكَعَنِ الْحَرَكَةِ عَلَي الْمُسْلِمينَ!
«اي أبوالحسن با آنكه تو در مدينه ميماني؛ خداوند أجر و ثواب بيرون شدن با من رابه تو ميدهد؛ و تو به تنهائي يك اُمَّت و ملّت هستي؛ همچنانكه خداوند اءبراهيم را بهتنهائي يك اُمَّت و ملّت قرار داد! هَيْبَت و اُبَّهَت تو نميگذارد كه منافقين و كافرين بهسوي مسلمين حركت نمايند و يورش برند!»
چون رسول خدا از مدينه به لشگرگاه خارج شد و علي بن ابيطالب او را
ص204
مشايعتنمود؛ منافقين در سخنهاي هرزه و گفتار بيهوده فرو رفتند؛ و گفتند: علّت آنكه محمّد،علي را در مدينه گذاشت، ملالتي بود كه از او در دل داشت؛ و بغضي بود كه موجب اينتخلّف شد؛ و محمّد از اين عمل قصدي نداشت مگر آنكه منافقين در شبي بيتوته كنند؛ ودر سياهي شب به علي حملهور شوند؛ و او را بكشند؛ و با محاربه او را به هلاكتبرسانند.
أميرالمؤمنين عليه السّلام خود را به رسول خدا رسانيد؛ و عرض كرد: اي رسول خداميشنوي كه منافقين چه ميگويند؟!
فَقال رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم:أمَا يَكفِيك أنكَ جَلدَةُ مَا بَينَ عَينَيَّ وَ نُورُ بَصَرِي و كالروح فِي بَدَنِي؟![11]
در اين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا اين براي تو بس نيست كه نسبتتو به من مانند پردۀ بين دو چشم من است (كه با نبودن آن پرده، چشمان نابينا ميشوند)و تو نور چشم من هستي! و تو مانند روح و روان در كالبد من هستي؟!»
أميرالمؤمنين عليه السّلام به مدينه بازگشت و به صيانتِ مدينه و حفظ آن از كيدمنافقين پرداخت و أهل و عيال رسول خدا را پاسداري نمود؛ تا پيامبر با مسلمين بعد ازسفر تقريباً دو ماهۀ خود بازگشتند.
أمّا نظر تَفْصيلي آنكه: أنْبَاط جمع نَبَط مردمي بودند از عجم كه بين عراق و شام در آنزمينها سكونت داشتند؛ و براي خريد و فروش و آوردن أمتعۀ خود از قبيل دَرْمَك [12]وزَيْت (آرد گندم سپيد و روغن زيتون) در جاهليّت و اءسلام به مدينه مسافرتميكردندـ و أخباري كه از شام به مسلمانان ميرسيد بواسطۀ كثرت تردّد ايشان، از اينهاگرفته ميشد ـ براي مسلمانان بيان كردند كه هِرْقِلْ امپراطور
ص205
روم [13] براي مدت يكسالآذوقۀ لشگريان خود را تهيّه كرده؛ و با او طوائف لَخْم و جُذَام و غَسَّان و عامِلَه كه ازنصاراي عرب هستند متّحد شده؛ و آمادۀ حركت به مدينه هستند و جماعت آنها مجتمعشده و مقدمۀ آن لشگر تا بَلْقاء [14] آمده؛ و در آنجا اُطراق كرده است و خود هِرْقِل درحِمْص [15]مانده است.
البتّه چنين مطلبي نبوده است؛ و فقط شايعهاي بوده كه در بين مسلمين پخش شدهاست.[16]
ص206
و چون در آن وقت، دشمني هراسناكتر از روميان براي مسلمين نبود ـ چونتجّاري كه از روم براي تجارت به مدينه ميآمدند؛ مسلمين ميديدند كه تا چه سرحدّداراي اءمكانات و أموال و مواشي و تجهيزات و افراد بسيار ميباشند ـ فلهذا رسول خداكه در تمام غزوات خود، توريه مينمود و محلّ جنگ را بَدْواً مشخّص نميساخت؛ دراين غزوه صريحاً إعلام كرد كه به جنگ روميان ميرويم؛ تا مردم بطور كافي و وافيأسباب سفر و اسب و شتر و آذوقه و ساير تجهيزات رابردارند و براي سفري طولانيآماده شوند.
اين سفر در گرماي شديد تابستان بود؛ و بنابراين براي مردم روشن كرد كه بايد بالشكري أنبوه و أموالي سرشار روانه شوند؛ و به سوي مكّه و به قبايل، قاصد فرستاد تاآنان را براي جهاد آماده سازد؛ و رسول خدا مردم را بر جهاد با كفّار ترغيب و تحريضميفرمود؛ و براي جمعآوري صَدَقات و اءعانه أمر ميكرد و تا بحدّي مردم از أموال خودآوردند كه سپاهي مجهّز آماده شد؛ و حتّي براي بندهاي مشك كه دهانۀ آنرا ميبندند؛ ويا با آن را آويزان ميكنند؛ بندهائي تهيّه شد؛ و زنان آنچه از زينت و زيورآلات خودداشتند آوردند.
اُمُّ سِنان أسْلميّه ميگويد: ديدم پارچهاي را در برابر رسول خدا گستردهاند و در آندستبندها و بازوبندها و خلخالها و انگشتريها و گوشوارهها بود كه زنان مسلمانخدمت آنحضرت براي تجهيزات فرستاده بودند.
و اين در زماني بود كه ميوههاي درختان رسيده بود؛ و نشستن در زير ساية
ص207
درختانمحبوب بود؛ و طبعاً در چنين موقعيّتي مردم دوست داشتند استراحت كنند؛ و در مدينهبمانند؛ و خروج براي آنان ناگوار بود.
رسول خدا صلَّي الله عليه و آله وسلّم مردم را پيوسته ترغيب به سرعت در حركتميكرد؛ و عسگر خود را در خارج مدينه در ثَنيَّةُ الوَدَاع [17] زده و مردم به قدري زيادهستند كه هيچ كتاب و احصائيّهاي آنها را به شمار نياورده است.[18]
و در اين حال كه مردم بعضي در حركت تأنّي و سستي داشتند؛ و هواي مدينه در زيرسايبانها و ميوههائي كه در آستانۀ رسيدن بود ايشان را به خود جلب ميكرد؛ اين آيهنازل شد:
يَا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَالَكُمْ اءذَا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيل اللهِ اثّاقَلْتُمْ إلَي الارْضِ أرَضِيتُمْ بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخَرِةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إلَّا قَلِيلٌ. إلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً اليماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.[19]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد! شما را چه شده است كه چون به شما گفته شود: در راهخدا (براي جهاد با روميان) كوچ كرده خارج شويد؛ گران جاني نموده و به زمين ميلميكنيد؟! آيا شما به اين حيات نزديك كم ارزش، در برابر حيات آخرت اكتفا كردهراضي شدهايد؟! پس تمتّع و بهرهبرداري از اين حيات دنيا در مقابل حيات آخرت (وحيات عليا و زندگي جاودان و پر ارزش) نيست مگر ناچيز! اگر شما كوچ نكرده خارجنشويد؛ خداوند شما را به عذاب دردناكي عذاب ميكند؛ و گروهي را غير از شما بهعوض شما (براي ياري دين خدا و إجابت دعوت پيامبر) ميآورد؛ و شما را چنينقدرت و تواني نيست كه بتوانيد به خداوند
ص208
مختصر زياني وارد سازيد؛ و خداوند بر هرچيز تواناست».
شما اي مسلمانان به گفتار منافقان گوش فرا ميدهيد! و گفتار سُسْت كننده و تقاعداز قتال را به جان نخريد! و با زبانهاي تند و تيز و منطق فريبندۀ آنها فريب نخوريد! و بهاينكه ميگويند: اينك ميوههايتان رسيده و از بين ميرود؛ و هوا گرم است؛ و حركت بهروم كه مسافتي بس طولاني دارد صحيح نيست؛ و محمّد از أهميت نبرد خبر ندارد؛ ونميداند كه جنگ با روميان همچون جنگ با قبايل عرب نيست؛ به اين سرائيها وپراكنده گوئيها گوش مدهيد و بدانيد كه:
إلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ اءذْ أخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ اءذْ هُمَا فِي الْغَارِ اءذْ يَقُولُلِصَاحِبِهِ لا' تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا فَأنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أيَّدَهُ بُجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَالَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلَي وَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ اللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.[20]
«اگر شما او را ياري نكنيد؛ پس حقاً خدا او را ياري كرده است، در آن زمان كهكسانيكه كافر شده بودند او را (از مكّه) خارج كردند؛ و او يكي از دو تن ميگفت:غمگين مباش زيرا كه حقّاً خدواند با ماست! پس خداوند سكينه و آرامش خود را برپيغمبر فرو فرستاد؛ و او را به لشگرياني كه شما آنها را نديدهايد مؤيّد نمود؛ و كلمه ونداي كافران را پست نمود (كه نتوانستند او را بگيرند و بكشند) و كلمه و نداي خداوند،آن فقط كلمه و نداي بالاست (كه خدا پيامبر را حفظ كرد و به سلامت به مدينه رسانيد)و خداوند داراي مقام عزّت و استقلال و داراي مقام اءحكام است (كه چيزي او را مغلوبنميكند و بر اءحكامش فتوري نميرسد)».
اِنْفِرُوا خِفَافاً وَ ثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأمْوَالِكُمْ وَ أنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ ذ'لِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.[21]
«كوچ كرده از مدينه خارج شويد؛ چه شما سبك باشيد و يا سنگين! و در
ص209
راه خدا باأموال خود و با جانهاي خود جهاد كنيد! و اين أمر مرغوب و پسنديده و مورد اختياراست براي ما اگر اينطور باشيد كه بدانيد».
شيخ طبرسي گويد: حَسَن و مجاهد و عِكْرِمَه و ضحّاك و غيرِهِم گفتهاند: مراد ازخِفافاً و ثقالاً آنست كه چه جوان باشيد يا پير؛ و ابن عبّاس و قتاده گفتهاند: چه داراينشاط باشيد يا غير نشاط؛ و حَكَم گفته است: چه داراي مشاغل باشيد يا غير مشاغل؛ وأبوصالح گفته است: چه غني باشيد يا فقير؛ و فَرَّاء گفته است: چه عيال شما كم باشد ودر عسرت بسر بريد، يا عيال شما بسيار باشد و أموال سرشار داشته باشيد؛ و أبوعَمْرووَعطِيّة عوفي گفتهاند: چه سواره باشيد يا پياده؛ و ابنزيد گفته است: چه داراي صنعتيباشيد يا غير صنعت؛ و يَمان گفته است: چه داراي زن باشيد يا مجرّد.
و سپس گفته است: حقّ در مطلب آنستكه خِفافاً و ثِقالاً را حمل بر جميع اين معانيكنيم؛ و بگوئيم معانيش آنستكه به سوي جهاد كنيد، چه براي شما آسان باشد، و يامشقّت داشته باشد! و بر حالتي كه هستيد با همان حركت كنيد؛ چون انسان بالاخره ازيكي از اين حالات خالي نيست.[22]
و علاّمۀ طباطبائي گفتهاند: خِفاف و ثِقال، جمع خفيف و ثقيل است؛ و ثقل و سنگينيبا قرينۀ مقاميّه، كنايه از وجود موانعي است كه شاغل و صارف انسان است از خروجبراي جهاد؛ نظير كثرت مشاغل ماليّه؛ و محبّت زن و فرزند و أقرباء و دوستان وآشناياني كه مفارقت ايشان ناگوار است؛ و نداشتن زاد و راحله و سلاح جنگ و أمثالذلك؛ و سَبُكي و خفّت كنايه از خلاف اينهاست.
و بنابراين أمر به كوچ كردن در حال خفّت و سبكي؛ و در حال ثقل و سنگيني كه دوحال متقابل هم هستند، در معني و حقيقت، أمر به خروج است بر هر تقدير، كه انساننبايد هيچيك از اينها را عذري براي عدم خروج بشمار آورد؛ همچنانكه جمع بين أموالو أنفس كه با جانها و مالهاي خود جهاد كنيد، در معناي أمر به جهاد است به هر وسيلهايكه ممكن شود.
ص210
و از اينجا ظاهر ميشود كه أمر در اين آيه مطلق است؛ و مانع از تقييد به عذرهائي كهبا آنها جهاد ساقط ميشود، همچون مرض و كوري و لنگي و أمثالها نميگردد؛ زيرا مراداز سبگي و سنگيني چيزي غير از اينهاست.[23]
باري رؤساء و متشخّصين از منافقان به نزد رسول آمده و هر يك به عذري خود رامتعذّر مينمودند؛ و إذن براي عدم خروج ميگرفتند؛ پيامبر أكرم نيز به آنان اءجازهميداد.
واقدي گويد: رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به جَدُّ بْنُ قَيْس كه از رؤساءمنافقين بود گفتند: اي أبُو وَهَب آيا در اين سال با ما كوچ ميكني؟ اميد است كه ازدختران رومي نصيبت گردد؛ و آنها را در رديف خود سوار كني.[24]
جَدُّ بْنُ قَيْس گفت: به من اءجازه بده بمانم؛ و مرا به فتنه مينداز! سوگند به خدا كهطائفۀ من همه ميدانند كه هيچكس بيشتر از من، مفتون زنان نيست؛ و من ميترسم كهاگر زنان رومي را ببينم نتوانم صبر كنم؛ و دست از ايشان بردارم! رسول خدا صلّي اللهعليه و آله وسلّم از او اعراض نموده و گفتند: به تو اجازه دادم.
پسر جَدُّ بْنُ قَيْس كه از مؤمنين بود، و نامش عبدالله، و در غزوۀ بدر نيز حضور يافتهبود و برادر مادري مُعَاذبْنُ جَبَل بود؛ به پدر خود گفت: چرا دعوت رسول خدا را ردّكردي؛ و گفتار او را نپذيرفتي؟!
سوگند به خدا كه در تمام بَنِي سَلِمَه كسي نيست كه تو از أموالش افزون باشد! نهخودت با رسول خدا كوچ ميكني؛ و نه اسب و شتر به ديگري ميدهي كه با رسول خداخارج شود؟!
جَدّ گفت: اي فر����دم! مرا به خروج در بادها و گرماي شديد و عسرت به
ص211
سويروميان چه كار است؟ سوگند به خدا كه من از خوف روميان در أمان نيستم؛ و من درمنزلگاهم در خُرْبَي ميمانم! تو با آنها برو و جنگ كن! اي فرزندم سوگند به خدا كه مناز حوادث كوبنده و وقايع درهم شكننده اطلاع دارم!
عبدالله پسرش گفت: سوگند به خدا در تو چيزي نيست جز نفاق؛ و با خشونت وغلظت پاسخش را داد! و گفت: به خدا قسم دربارۀ نفاق تو بر رسول خدا صلّي الله عليهو آله وسلّم، آيهاي از قرآن نازل ميشود كه مردم آنرا قرائت مينمايند [25]. جدّ از پسرشبه خشم آمد؛ و كفش خود را برداشت و به چهرۀ فرزند زد.
عبدالله با پدر ديگر سخني نگفت و از حضور او برخاست. و اين مردم خبيث پيوستهقوم و طائفۀ خود را از حركت باز ميداشت و به جَبَّارُبْنُ صَخْر و جماعتي كه از بَنِيسَلِمَه با او بودند گفت: يا بَني سَلِمَه در گرما كوچ نكنيد! ميگفت: در گرما بيرون نرويد!بجهت آنكه مردم را از جهاد باز دارد؛ و شكّي كه از حقّ در دل داشت؛ و بجهت إشاعۀشايعاتِ فتنهانگيز و متفرّق كننده بر عليه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم، اينآيات دربارۀ او نازل شد:
فَرِحَ الْمُخُلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللهِ وَ كَرِهُوا أنْ يُجَاهِدُوا بِأمْوَالِهمْ وَ أنْفُسِهِمْ فِيسَبيلِ اللهِ وَ قَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرَّ قُلْ نَارُجَهَنَّمَ أشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ. فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاًوَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ.[26]
«تخلّف كنندگان بجهت نشست وقعودشان برخلاف حركت رسول خدا، مسرور وشادمان شدند؛ و جهاد در راه خدا را با أموالشان و با جهانهايشان سخت و ناگوارداشتند؛ و ميگفتند: در گرما كوچ نكنيد! بگو اي پيغمبر كه آتش جهنّم حرارتش بيشتراست؛ اگر ايشان اينطور بودند كه ميفهميدند!
و بايد آنها كم بخندند و بسيار گريه كنند به پاداش أعمالي كه از آنها سر زده است.»
ص212
ونيز دربارۀ جَدُّ بْن قَيْس اين آيه نازل شد:
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائذْنَ لِي وَلَا تَفْتِنِّي ألَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُبِالْكافِرينَ.[27]
«و بعضي از منافقين ميگفتند: به ما اجازه بده در مدينه بمانيم و ما را (بديدن زنانرومي) به فتنه مينداز! آگاه باش اي پيغمبر كه آنها در عين فتنه فرو رفته؛ و در درّۀخوفناك آن سقوط كردهاند و حقاً كه جهنّم بر تمام كافران احاطه دارد».
زيرا كه أوّلاً دروغ گفتن؛ و ثانياً شكّ در ايمان داشتن، و دعوت پيامبر را برايجهادهاي نزديك و آسان كه داراي غنيمتي است پذيرفتن؛ و براي جهادهاي دوردستو مشكل ردّ كردن؛ بزرگترين فتنهاي است كه در آن سقوط كردهاند.
اين مرد ميپنداشت كه زنان رومي با جمال خود او را به فتنه مياندازند؛ و از پاي درميآورند. و دروغ ميگفت؛ و اينطور وانمود ميكرد كه از جنگ رهائي يابد؛ و جان خودرا كه از جان رسول خدا بيشتر دوست ميداشت محفوظ نگاهدارد؛ و اين طرز تفكّربزرگترين فتنهاي است كه در آن غوطهور شده است.
چون اين آيه فرود آمد؛ عبدالله به نزد پدرش آمد، و گفت: مگر من به تو گوشزد نكردم كه دربارۀ تو آيهاي نازل ميشود كه مسلمانان آنرا ميخوانند؟! جدّ به پسر گفت:اُسْكُتْ عَنِّي يَا لُكَعُ وَاللهِ لَا أنْفَعُكَ بِنَافِعَةٍ أبَداً، وَاللهِ لَانْتَ أشَدُّ عَلَيَّ مِنْ مُحَمَّدٍ.[28]
«ساكت شو اي لئيم! دست از گفتارت به من بردار! سوگند به خدا كه از اين به بعدهيچ نفعي را به تو نميرسانم! سوگند به خدا كه وجود تو براي من از محمّد شديدتراست!»
ص213
ابن هِشام با سند خود، از عبدالله بن حارثه، از پدرش از جدّش، روايت كرده است كهاو گفت:
به پيغمبر أكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم خبر رسيد كه جماعتي از منافقين در خانۀ سُوَيْلِم يهودي گرد آمدهاند ـ و خانۀ او درجا سوم بود ـ و مردم را از حركت به غزوۀتبوك با رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم منع ميكنند؛ و از رسول خد متفرّقميسازند. رسول خدا طلحة بن عبيدالله را با چند تن از اصحاب خود فرستاد؛ و أمر كردتا خانه سُوَيْلِم را به روي آنان آتش زنند.
طلحه مأموريّت خود را انجام داد؛ و ضحّاك بن خليفه كه از منافقين بود از بالايخانه با شدّت خود را بيرون انداخت و پايش شكست؛ و ياران ضحّاك نيز خود رابيرون افكندند و نجات يافتند.[29]
پاورقي
[1] ـ «غاية المرام» ص 111، حديث سي و دوم؛ و «مناقب ابن مغازلي» ص 32 و ص33، حديث 449؛ و نيز اين روايت را حافظ ذهبي در «ميزان الاعتدال» ج 1، ص 262؛و ابن حجر عسقلاني در «لسان الميزان» ج 2، ص 324 آورده است.
[2] ـ «غاية المرام» ص 112، حديث چهلم از عامّه. و نيز در «غاية المرام» ص 114و ص 115 همين مضون از روايت را با سند ديگر از خوارزمي در فضائل اميرالمومنينعليه السلام تحت حديث شمارۀ پنجاه و پنجم از عامّه آورده است. و نيز در ص 114 درحديث پنجاه و دوم از عامّه با اءسناد ديگر از كتاب «فردوس» كه مولف آن ابن شيرويهديلمي است روايت كرده است. و نيز در ص 124 در حديث شمارۀ نود و دو از عامّه باسند ديگر از علي بن احمد مالكي در «الفصول المهمّة» آورده است و در ذيل آن عمرگويد: رسول خدا گفت: كذب من زعم انَّه يحبّني و يبغضك. يا عليّ من احبّك فقد احبّنيو من احبّني احبّه الله تعالي و ادخله الله الجنّة، و من ابغضك فقد ابغضني و من ابغضنيابغضه الله تعالي و ادخله النّار. و نيز اين حديث را بتمامه در «كنزالعمال» ج 15، ص108 به عنوان مسند عمر آورده است؛ و گويد: آنرا حسن بن بدرفيمارواه الخلفاء، وحاكم دركُني، و شيرازي در القاب و ابن نجّار آوردهاند.
[3] ـ «غاية المرام» ص 112، حديث چهل و دوم از عامّه.
[4] ـ «غاية المرام» ص 114، حديث چهل و هشتم از عامّه.
[5] ـ جُرْف با ضمن جيم و سكون راء محلّي است در يك فرسخي مدينه كه حضرترسول وعدهگاه را در آنجا قرار دادند؛ تا چون همۀ لشگر مجتمع شوند از آنجا حركتكنند.
[6] ـ «غاية المرام» ص 114، حديث پنجاهم از عامّه.
[7] ـ در «طبقات» ابن سعد، ج 2، ص 166 وارد است كه: فاصلۀ دُومة الجندل تامدينه پانزده شب راه است؛ و در «المعجم البلدان» گويد: مكاني است بين دمشق و بينمدينه و فاصلۀ آن تا دمشق هفت مرحله است (و هر مرحله هشت فرسخ و مسافتيكروز است) و نيز گويد: دُومة الجندل با ضمّ دال و فتح آن است، كه ابن دُرَيد فتح آنرإنكار كرده و از اغلاط اصحاف حديث شمرده است. و در دو دومه ديواري است كهدُومه را به شكل قلعه درآورده است و در داخل ديوار قلعۀ منيعي است كه به آن ما'ردگويند و آن قلعۀ اُكَيْدر بن عبدالملك بن عبدالحيّ بن اعيا بن الحارث است كه سلطانآنجا بوده است و آن قلعه بدست خالد بن وليد فتح شد و اُكَيدر اسلام آورد و او را خالدبمدينه نزد رسول خدا آورد و معاهدهاي بين آن حضرت و او منعقد شد.
[8] ـ در «سيرة حلبيّه» ج 3، ص 151 لشگرگاه آن حضرت را در جُرْف نوشته است؛و در «معجم البلدان» آورده است كه: جُرْف در سه ميلي مدينه به طرف شام است.
[9] ـ در «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص 946 آمده است كه: عبدالله بن ابيّ لشگر خود راعليحده زد، پائينتر از لشگر رسول خدا در نزديكي ذُباب؛ و بنابر آنچه گمان ميكنند:لشگر او كمتر از لشگر رسول خدا نبود؛ و «طبقات» ابن سعد، ج 2، ص 165؛ و «مغازي»واقدي، ج 3، ص 995 و «تاريخ طبري» ج 2، ص 368 و «البداية والنهاية»، ج 5، ص7.
[10] ـ «مغازي» واقدي، ج 3، ص 995 و ص 996 و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 149 وص 150؛ و «الكامل في التاريخ» ج 2، ص 277 و «اعيان الشيعه» طبع رابع، ج 2، ص198 و «حبيب السير» ج، ص 399.
[11] ـ «بحارالانوار» طبع كمپاني، ج 6، ص 635 از تفسير حضرت اءمام حسنعسكري عليه السلام.
[12] ـ مجلسي در «بحارالانوار» طبع كمپاني، ج 6، ص 624 از «تفسير علي بنابراهيم» الدّرثوك ضبط كرده است؛ و از جوهري آورده است كه: دُرثوك نوعي ازپارچههائي است كه مانند پارچههاي بافته شده از كرك شتر، داراي ريشههاي مخلميشكل از خود آن پارچه است.
[13] ـ در «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 150 وارد است كه: روميان را بنو الاصفر گويند بهجهت آنكه آنها از اولاد روم بن عيص بن اسحق پيغمبر بودهاند و او را اصْفَر گويند بهجهت زرديي كه در او بود. مورّخين كه به تاريخ قديم اطّلاع دارند؛ ميگويند: عيص بادختر عموي خود اسمعيل ازدواج كرد و از او پسري به دنيا آمد كه نام او را روم نهادند؛ ودر او زردي بود؛ و به همين مناسبت او را اصفر گويند؛ و بعضي گويند: زردي در پدرشعيص بوده است. انتهي. و در «بحارالانوار» ج 6، ص 66 گويد كه: در «قاموس» آمدهاست كه بنو اصفر پادشاهان روم هستند، چون از اولاد اصفر بن روم بن عيص بن اسحقابن ابراهيم ميباشند و يا بجهت آنكه لشگري از حبشه بر آنها غلبه كرده و چون با زنانآنها آميزش نمودند، اولاد آنها زر رنگ شدند.
[14] ـ در «معجم البلدان» آورده است كه: بَلقاء ناحيهاي است از اطراف دمشق بيندمشق و وادِي القُري؛ و قصبۀ آن عَمَّان است.
[15] ـ در «معجم البلدان» آورده است كه: حِمْص با كسر حاء و سكون ميم و صادمهمله، شهري است قديميو مشهور و آن بين دمشق و حَلَب در وسط راه قرار دارد. و اينداستان را نيز در تفسير «الميزان» ج 9، ص 312 از «تفسير قمّي» آورده است.
[16] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 148، و «الكامل في التاريخ» ابن اثير، ج 2، ص 277.و محمد حسين هيكل در كتاب «حياة محمد» ص 425 دربارۀ علّت غزوۀ تبوكميگويد: و هيچ ناحيهاي از نواحي شبه جزيرۀ عربستان نبود مگر آنكه رفته رفتهسلطان و قدرت محمّد را احساس كرده بود هيچ طائفهاي و يا قبيلهاي نبود كه درصددمقاومت و درگيري با اين سلطان و قدرت درآيد، مگر آنكه پيغمبر قدرتي را بدان ناحيهميفرستاد تا آنها را وادار به دفع خراج و بقاء بر دينشان و يا به اسلام و دفع زكاة بنمايد؛و در اين هنگام كه ديدهبانان و مراقبين از طرف او بر جميع بلاد عرب مقرّر شده بودند تاحكمي از احكام او نقض و شكسته نشود و تا اينكه در تمام اجزاء و بلاد آن از دورتريننقطه تا دورترين نقطه، امنيت برقرار باشد؛ در اين وقت خبري به رسول خدا رسيد ازبلاد روم كه آنها درصدد تهيۀ لشكرياني هستند تا با حدود شمال عرب جنگ كنند، آنچنان جنگي كه به روي خاك ريختن عرب حاذق به جنگ را در غروۀ موته به فراموشياندازد و نام عرب و قدرت و سلطان مسلمين پيشرو را در هر ناحيه از ياد ببرد. اينجنگ براي آنستكه قدرت و حكومت روم در شام با قدرت و حكومت فارس در حيرهمتّصل شود و فاصله از بين برود. چنان اين خبر وارد شد و در ذهنها جا گرفت كهحدّي بالاتر از آن نبود.
و در ص 429 گويد: چون جيش رسول خدا به تبويك رسيد وعظمت اين جيش بهروميان دانسته شد؛ روميان چنين مصلحت ديدند كه لشگري را كه تا حدود مرز شماليعرب آورده بودند، عقب برده و در داخل شهرهاي شام در قلعهها متحصّن كنند. چونمسلمين به تبوك رسيدند و محمد از عقبنشيني روميان مطلع شد و ترس و وحشتآنها را دريافت مصلحت نديد كه ديگر به دنبال آنها داخل شهرهاي آنها برود و در مرزتوقف كرد تا با هر كس كه ميخواست با او مقاومت كند و يا او را بجايش بنشاند جنگكند.
[17] ـ در «معجم البلدان» آورده است كه: ثَنِيَّة الوَدَاع گردنهاي ميباشد كه بر مدينهاءشراف دارد؛ و كسي كه بخواهد به مكّه برود، از آنجا عبور ميكند؛ و گفته شده است كه:چون محل وداع مسافران از مدينه به مكّه است بدين نام اسم گذاري شده است.
[18] ـ «مغازي» واقدي متوفي در سنۀ 207 هجري، جلد 3، ص 989 تا ص 992، و«حبيب السِّير» ج 1، ص 398.
[19] ـ آيۀ 38 و 39 از سورۀ 9: توبه.
[20] ـ آيۀ 40، از سورۀ 9: توبه.
[21] ـ آيۀ 41، از سورۀ 9: توبه.
[22] تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 3، ص 32 و ص 33.
[23] ـ تفسير «الميزان» ج 9، ص 296 و ص 297.
[24] ـ در «مغازي» واقدي تحتقب آمده است يعني آنها را در رديف خود سوارميكني. و در «تفسير علي ابن ابراهيم» 267 تحتفد آمده است يعني آنها را خدمتميكند. و در «الميزان» نيز بهمين لفظ از تفسير «علي بن ابراهيم» آورده است. وليمجلسي در «بحارالانوار» ج 6، ص 626، تحتفد را اينطور معني كرده است كه آنها رااعوان و خدمتكاران خود قرار ميدهي و در بعضي از نسخهها تستحفد وارد شده استو آن به صواب نزديكتر است.
[25] ـ اين قضيه را تا اينجا در تفسير «الميزان» ج 9، ص 313 و ص 314 از «تفسيرقمي» آورده است؛ و كتاب «حياة محمّد» ص 426 و ص 427.
[26] ـ آيۀ 81 و 82، از سورۀ 9: توبه.
[27] ـ آيۀ 49، از سورۀ 9: توبه.
[28] ـ «مغازي» واقدي، ج 3، ص 989 تا ص 993. و مختصر اين مطلب را ابن هشامدر «سيرۀ خود، ج 4، ص 943 و ص 944 آورده است، و تفسير «نورالثَّقَليْن» ج 2، ص223، و سيرۀ «حلبيّه» ج 3، ص 150.
[29]
ـ «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص 944 و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 150 و كتاب«حياة محمد» ص 427.