عليّ بن إبراهيم قمّي گويد: در اينحال كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم لشگرخود را در ثَنِيَّةُ الْوَدَاع زده بود؛ و متمكّنين و مالداران را أمر كرده بود كه به أفرادبيبضاعت در حركت كمك كنند؛ و كساني كه ميتوانند از أموال خود مردم را بر مركبسوار كنند؛ و تقويت نمايند و ترغيب بر جهاد كنند؛ خطبهاي ايراد كرد فَقَالَ: أيُّهَا النَّاسُ!إنَّ أصْدَقَ الْحَدِيثِ كِتَابُ اللهِ؛ وَأوْلَي الْقَوْلِ كَلِمةُ التَّقْوَي؛ وَخيْرُ الْمِلَلِ مِلَّةُ إبراهيم؛ وَخَيْرُالسُّنَنِ سُنَّةُ مُحَمَّدٍ؛ وَأشْرَفُ الْحَدِيثِ ذِكْرُ اللهِ؛ وَأحْسَنُ الْقَصَصِ هَذَا الْقُرْآنُ؛ وَ خَيْرُ الامُورِعَزَائِمُهَا؛ وَ شَرُّ الامُورِ مُحْدَثاتُها؛ وَ أحْسَنُ الْهَدْيِ هَدْيُ الانْبِيَاءِ؛ وَأشْرَفُ الْقَتْلِ قَتْلُالشَّهُدَاءِ؛ وَأعْمَي الْعَمَي الضَّلَالَةُ بَعْدَ الْهُدَي؛ وَخَيْرُ الاعْمَالِ مَا نَفَع؛ وَخَيْرُ الْهَدْيِ مَا اتُّبِعَ؛وَشَرُّ الْعَمَي عَمَي الْقَلْبِ؛ وَالْيَدُ الْعُلْيَا خَيْرٌ مِنَ الْيَدِ السُّفْلَي؛ وَ مَا قَلَّ وَكَفَي خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَوَألْهَي؛ وَشَرُّ الْمَعْذِرَةِ حِينَ يَحْضُرُ الْمَوْتُ؛ وَ شَرُّ النَّدَامَةِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ لَايَأْتِي الْجُمُعَةَ إلَّا نَزْراً، وَمِنْهُمْ مَنْ لَا يَذْكُرُ اللهَ إلَّا هَجْراً؛ وَمِنْ أعْظَمِالْخَطايَا اللِّسَانُ الْكَذُوبُ؛ وَخَيْرُ الْغِنيَ غِنَي النَّفْسِ؛ وَخَيْرُ الزَّادِ التَّقْوَي؛ وَرَأْسُ الْحِكْمَة
ص214
ِمَخَافَةُ اللهِ؛ وَخَيْرُ مَااُلْقِيَ فِي الْقلْبِ الْيَقينُ؛ وَالارتيَابُ مِنَ الْكُفْرِ؛ وَالنِّيَاحَةُ مِنْ عَمَلِالْجَاهِليَّةِ؛ وَالْغُلُولُ مِنْ جَمْرِ جَهَنَّم؛ وَالسَّكَرُ جَمْرُ النَّارِ؛ وَالشِّعْرُ مِنْ اءبْليسَ؛ وَالْخَمْرُ جِمَاعُ الإثْمِ؛ النِّساءُ حَبَايِلُ إبْلِيسَ؛ وَالشَّبَابُ شُعْبَةٌ مِنَ الْجُنُونِ؛ وَشَرُّ الْمَكَاسِبِ كَسْبُ الرِّبا؛ وَشَرُّالْمَأْكَلِ أكْلُ مَالِ الْيَتيمِ؛ وَالسَّعيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ؛ وَالشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ اُمِّهِ؛ وَإنَّمَا يَصيرُأحَدُكُمْ اءلَي مَوْضِعِ أرْبَعَةِ أذْرُعٍ؛ وَالامْرُ اءلَي آخِرِهِ؛ وَمَلاكُ الْعَمَلِ خَواتِيمُهُ؛ وَأرْبَي الرِّبَاالكَذِبُ؛ وَ كُلُّ مَا هُوَآتٍ قَريبٌ؛ وَسِبَابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ؛ وَقِتَالُ الْمؤْمِنِ كُفْرٌ؛ وَ أكْلُ لَحْمِهِ مِنْمَعْصِيَةِ اللهِ؛ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ؛ وَمَنْ تَوَكَّلَ عَلَي اللهِ كَفاهُ؛ وَمَنْ صَبَر ظَفَرَ؛ وَمَنْ يَعْفُعَنِ النَّاسِ يَعْفُ اللهُ عَنْهُ؛ وَمَنْ كَظَمَ الْغَيْظَ يَأْجُرْهُ اللهُ؛ وَمَنْ صَبَر ظَفَرَ؛ وَمَنْ يَعْفُ عَنِ النَّاسِيَعْفُ اللهُ عَنْهُ وَمَنْ كَظَمَ الْغَيْظَ يَأْجُرْهُ اللهُ؛وَمَنْ يَصْبِرْ عَلَي الرَّزِيَّةِ يُعَوَّضْهُ اللهُ؛ وَمَنْ يَتْبَعِالسُّمْعَةَ يُسَمِّعِ اللهُ بِهِ؛ وَمَنْ يَصُمْ يُضَاعِفِ اللهُ لَهُ؛ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ يُعَذِّبْهُ؛ اللَّهُمَّ اغْفِرْلِيوَلاِمّتِي؛ اللّهُمَّ اغْفِرْلي وَلاِمّتي؛ أسْتَغْفِرُ اللهَ لِي وَلَكُمْ.[1]
باري اين خطبۀ كوتاه آنحضرت همانند تمام خطب آنحضرت كه كوتاه است؛ مانندخطبۀ آنحضرت در حين حركت به غزوۀ احد [2]، داراي مضامين عالي و مهم و سرشار ازحِكَم و أخلاق و معارف و آداب است، و حقّاً جاي آن
ص215
دارد كه شرحي مفصَّل بر آننوشته شود؛ و ليكن در اينجا ما به جهت اختصار به ترجمۀ آن اكتفا مينمائيم:
«آنگاه رسول خدا بعد از حمد و ثناي اءلهي مردم را بدينگونه خطاب كرد: اي مردم!راستترين گفتار، كتاب خداست؛ و سزاوارترين كلام، كلمۀ تقوا است؛ و بهترينملّتها و آئينها ملّت إبراهيم است؛ و بهترين سُنَّتها و روشها سُنَّت محمّد است؛ وشريفترين سخنان، ذكر خداست؛ و بهترين داستانها و سرگذشتها اين قرآن است؛ وبهترين اُمور، أمري است كه از روي تصميم و ارادۀ مؤكّد انجام گيرد (همچون فرائض واُمور واجب)؛ و بدترين اُمور، أمر تازه پديدي است كه در كتاب خدا و سنّت و اءجماعِصحيح از آن أثري نيست؛ و بهترين روشها، روش پيامبران است؛ و شريفترين أقسامِكُشتن و كشته شدن، كشتن و كشته شدن شهيدان است؛ و كورترين كوريها، ضلالتاست در دنبال هدايت؛ و بهترين كردارها، آنست كه نفع بخشد و بهترين طريقهها، آنراهي است كه پيروي شود؛ و بدترين كوريها، كوري دل است؛ و دست بالا، بهتر استاز دست پائين (دست دهنده بهتر است از دست پرسنده، و يا دست متكلّف به عفّت بهتراست از دست ردّ كننده و منع كننده.) و آنچه كم باشد و كفايت كند، بهتر است از آنچهزياد باشد و انسان را از خدا به غير او مشغول سازد. بدترين عُذرها آنست كه در حالمرگ پيدا ميشود؛ و بدترين پشيمانيها، در روز قيامت است.
و بعضي از مردم به نماز جمعه حضور پيدا نميكنند مگر أوقات كمي و بعضي از مردمخدا را ياد نميكنند و ذكر او را بجاي نميآورند، مگر از روي غفلت دل؛ و از بزرگترينخطايا، زباني است كه دروغگو شده است؛ و بهترين أقسام غِني و بينيازي، غِناي نفساست؛ و بهترين توشهها، تقوي است؛ و رأس حكمت، مخافت از خداست؛ و بهترينچيزي كه در دل إلقاء ميگردد، يقين است؛ و شكّ آوردن در اُمور واجب اليقين، از كفراست؛ و نوحهسرائي براي مردگان، از كردار جاهليّت است؛ و خيانت از آتشهايبرافروختۀ جهنّم است؛ و مَسْتي از آتشهاي برافروختۀ آتش است؛ و شعر از اءبليساست؛ و مُسْكِر، مجمع گناهان
ص216
است؛ و زنان ريسمانهاي دام إبليساند؛ و شَباب[3]،شعبهاي از جنون است؛ و بدترين كسبها، كسب رِبَا است؛ و بدترين خوراكها،خوردن مال يتيم است؛ و سعيد و رستگار كسي است كه بواسطۀ ديگران پند گيرد؛ وشقي و بدبخت كسي است كه در شكم مادرش شقاوت يافته است؛ و حقّا غير از ايننيست كه بازگشت هر يك از شما به سوي محلّي است كه چهار ذراع است[4]؛ و اُموروقتي فائده ميبخشند كه به آخر برسند (و يا آنكه خير و شرّ و سعادت و شقاوتِ اُموربستگي به آخر آنها دارد.) و ملاك و ميزانِ سنجشِ أعمال، عواقب آنهاست؛ و دروغگفتن از همۀ اقسام ربا، رَبَويتر و أثرش هولناكتر است؛ و هر چيزي كه بايد بيايد،نزديك است؛ و دشنام دادن مؤمن فسق است؛ كار زار با مؤمن، كفر است؛ و خوردنگوشت او (به غيبت كردن) از گناهان خداوندي است؛ و احترام مال مؤمن، همچوناحترام جان او و خون اوست؛ و كسيكه بر خدا توكّل كند، خدا او را از كفايت ميكند؛ وكسيكه شكيبا باشد، پيروز ميگردد؛ و كسيكه از مردم بگذرد، خداوند ازاو ميگذرد؛ وكسيكه خشم خود را فرو نشاند، خدا او را پاداش ميدهد؛ و كسيكه بر مصيبتي صبركند. خدا به او عوض ميدهد؛ و كسيكه عملي انجام دهد، تا به گوش مردم برساند، ودوست داشته باشد كه عمل خود را براي مردم بيان كند، خداوند او را به سوء سريرهاشو به كردار زشتش در بين مردم مشهور ميكند؛ و كسيكه روزه بگيرد، خداوند أجر او رادو چندان ميدهد؛ و كسيكه گناه خدا را مرتكب شود، خدا او را عذاب ميكند.
بار پروردگارا غفران خود را شامل من و اُمَّتِ من گردان! بار پروردگارا غفران خودرا شامل من و اُمَّت من گردان! من از خداوند براي خودم و براي شما طلب غفرانميكنم».
ص217
باري راجع به منافقيني كه از رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم اجازه عدم خروجگرفته بودند، اين آيه نازل شد: عَفَااللهُ عَنْكَ لِمَ أذِنْتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وتَعْلَمَ الْكَاذِبينَ.
«خدا از تو درگذرد (اي پيامبر) چرا به منافقين اجازه دادي (از فرط محبّت و شفقت)و سزاوار بود كه به آنها إذن ندهي؛ تا براي تو روشن شود كسانيكه راست ميگويند؛ ودروغگويان را بشناسي!»
در اينجا ميبينيم كه خداوند پيامبر أكرم را مؤاخذه كرده است. حال بايد ديد معناياين مؤاخذه چيست؟ و آيا بر سبيل جِدّ و حقيقت است و يا بر سبيل خطاب به ديگران؛كه در بسياري از أشباه و أمثالِ اين مورد نظير آن وارد شده است.
در تفسير «نور الثَّقَلين» از «عيون أخبار الرّضا» عليه السّلام، شيخ صدوق با اءسنادخود از عَليّ بن مُحمَّد بن جَهم روايت كرده است كه او ميگويد: در مجلس مأمونحاضر بودم و در نزد او حضرت امام رضا عليه السّلام بودند.
مأمون به آنحضرت گفت: يابن رسول الله! آبا از گفتار تو نيست كه پيغمبرانمعصومند؟! حضرت گفتند: آري!
مأمون گفت: پس معناي اين گفتار خداوند عزّوجلّ چيست؟ تا اينكه ميگويد: مرااز معني و مفاد گفتار خداوند عزّوجلّ آگاه كن آنجا كه ميگويد:
عَفَااللهُ عَنْكَ لِمَ أذِنْتَ لَهُمْ «خداوند از تو بگذرد! چرا به ايشان إذن دادي؟!»
حضرت گفتند: اين آيه بر طريق اياكِ أعْنِي وَاسْمَعِي يَاجَارَه [5] نازل شده است؛
ص218
كهخداوند تعالي پيغمبرش را مخاطب قرار داده؛ ولي مقصود از آن اُمَّتش بوده است؛ وهمينطور است گفتار خداوند عزّوجلّ: لَئِنْ أشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَالْخَاسِرين [6] همينطور گفتا�� خداوند: وَ لَوْلَا أنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إلَيْهمْ شَيْئاً قَلِيلاً.[7]
ص219
مأمون گفت: صَدَقْتَ يَاابّنَ رَسُولِ اللهِ [8]«اي پسر رسول خدا، درست گفتي!» و مابراي توضيح و شرح پاسخ حضرت رضا عليه السّلام هيچ بهتر از آن نيست كه كلاماستاد علاّمۀ فقيدمان را در اينجا بياوريم: در تفسير «الميزان» آوردهاند كه: جملۀ اوّل(عَفَا اللهُ عَنْكَ) دعاي عفو است براي پيغمبر نظير دعا عليه انسان در قول خدا: قُتِلَالإنْسَانُ مَا أكْفَرَه [9]«خدا بكشد انسان را؛ چقدر او كفران ميكند؟!» و نظير قول خدا: فَقُتِلَكَيْفَ قَدِّرَ [10]«پس وليدبن مغيره كشته شود؛ چگونه أندازهگيري كرده است؟!» و نظير قولخدا: قَاتَلَهُمُ اللهُ أنَّي يُؤْفَكُون [11] «خداوند بكشد يهود را كه عُزَيْر را پسر خدا ميدانند؛ ونصاري را كه مسيح را پسر خدا ميدانند. چرا ايشان باز به خدا نسبت دروغ ميبندند؟!»
و اين جملۀ عَفْو متعلّق است به لِمَ أذِنْتَ چرا إذن دادي؛ يعني چرا إذن دادي درتخلّف منافقين وقعود آنها از حركت و جنگ؟! و چون استفهام يا براي توبيخ و يا برايانكار است؛ معناي آن اين ميشود كه:
براي تو سزاوار نبود كه در تخلّف و نشست، به آنان اءجازه ميدادي. و در اينصورتنتيجه و غايتي را كه ميفرمايد: حَتَّي يَتَبَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبينَ «تا آنكهبراي تو كساني كه راست ميگويند روشن گردد؛ و دروغگويان را نيز بشناسي!» تعلّق ونسبتش به لِمَ أذِنتَ درست در ميآيد. و عليهذا تعلّق عفو به مُستَفْهَمٌ عَنْه است؛ نه بهنفس استفهام و مُسْتَفْهَم. و اين جمله سياقش براي ظهور كذب منافقان است كه بهمختصر امتحاني كه عبارت از خودداري از إذن در نشست بوده است؛ فَضاحت ورسوائي آنان مكشوف ميشد.
ص220
ازجنگ و نشست، دادي؟! و اگر ميخواستي ميتوانستي إذن ندهي ـ و آنان سزاوار بودندكه إذن ندهي ـ براي آنكه راستگويان براي تو مشخّص شوند؛ و دروغگويان را بشناسي!و بنابراين براي تو كذب و نفاق منافقان مشخّص و متميّز ميگشت.
و عليهذا آيه در مقام بيان ظهور كذب و نفاقِ آنهاست كه به مختصر آزمايشي كه بدانآزمون شوند؛ مفتضح و رسوا ميگردند. و مناسب اين مقام آنست كه عتاب و موأخذهمتوجّه مخاطَب گردد؛ و او را بر سبيل إنكار و توبيخ مورد سئوال قرار دهند؛ زيرا گويا كهاو بر روي فضايح أعمال و بدي و زشتي باطنشان پرده انداخته است.
و اين يك طرز خاصّي از عنايات و خصوصيّات سخن گفتن است كه با آن برايظهور أمر و وضوح آن بيشتر از مقدار معمولي و متعارف در گفتار، مطلب روشنميشود؛ و بر نَهج إيَّاكِ أعْنِي وَاسْمَعي يَاجَارَه است.
و مراد از اين كلام، روشن شدن اين مطلب است كه: وضوح زشتي كردار و سريرۀايشان باشد؛ نه پردهبرداري از تقصير رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و سوءِ تدبيراو در اءحياء أمر خدا؛ و اينكه او در اين اذن مرتكب گناهي شده است ـ حاشا كه پيامبرتقصيري نموده باشد ـ و بنابراين معناي أولويّت عدم إذن به منافقين، اين ميشود كه:عدم إذن در تخلّف و نشست، بهتر آنان را مفتضح مينمود؛ و براي رسوائي آنها أنسببود؛ و منافقين بواسطۀ سوءِ سريرۀ خود مستحقّ چنين رسوائي بودند؛ نه بجهت آنكهعدم اذن بهتر و سزاواتر بود در واقعيّت و خارج؛ و براي مصلحت امر دين بهتر وشايستهتر بود.
و دليل بر گفتار ما آنكه: بعد از سه آيه ميفرمايد:
لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إلَّا خَبَالاً وَلَاوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْسَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ ـ لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الامُورَ حَتَّي جَاءَالْحَقُّ وَظَهَرَ أمْرُاللهِ وَهُمْ كَارِهُونَ.[12]
ص221
«اگر اين منافقين با شما مؤمنين براي غزوۀ تبوك بيرون ميرفتند؛ جز خيانت وفساد و خرابي براي شما چيزي را نميأفزودند؛ و با سرعتْ در كار شما اءخلال و تباهيمينمودند؛ و درصدد فتنه و جستجوي آشوب و بهمريختگي شما بر ميآمدند؛ و ازطرفي هم در ميان لشگر شما أفرادي هستند كه بسيار به سخن ايشان گوش فرا ميدارندو يا جاسوسهائي از آنها در لشگر شما موجود است؛ و خداوند به ستمگران داناست ـآنها پيش از اين هم (در جنگ اُحد و خندق) درصدد فتنه و انهدام اسلام بودند؛ (وايرسول ما)، كارها را بر عليه تو واژگون مينمودند تا آنكه حقّ پيروز شد؛ و أمر خدا درحاليكه براي ايشان سخت و ناگوار بود؛ ظاهر شد.»[13]
و چون منافقين بر فرض خروجشان جز ضرر چيزي از آنها تراوش نميكرد؛بنابراين مصلحت دين در آن بود كه به ايشان إجازۀ در تخلّف وقعود داده شود؛ تا مجتمعمسلمين از خَبال و تباهي و فساد و فتنه و آشوب و تفرّق كلمۀ آنها در أمان باشند؛ ومتعيّن و أصلح آن بود كه بنشينند، و به جنگ نروند؛ تا در بين مؤمنان القاءِ خلاف ننمايندو فتنه نيانگيزند؛ در حاليكه ميدانيم كه ميان مؤمنين أفراد ضعيف الايمان نيز بودند كهبه سخن آنها گوش فرا ميدادند؛ و به مطاوعت و متابعت آنها ميشتافتند؛ و دراينصورت اگر به آنها إجازۀ در تخلّف و نشست داده نميشد؛ و منافقين هم اءظهار مخالفميكردند؛ و صريحاً تمرّد ميجستند؛ و براي غزوه بيرون نميرفتند؛ فتنه شديدتر، وتفرّق كلمۀ مسلمين بيشتر، و پاشيدگي و
ص222
درهم ريختگي جماعت بيشتر ميشد.
و مؤيّد اين سخن آنستكه خداوند بعد از دو آيه ميفرمايد:
وَلَوْ أرَادُوا الْخُرُوجَ لَاعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَكِنْ كَرِهَ اللهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَالْقَاعِدِينَ.[14]
«اگر منافقين قصد خروج و جهاد در راه خدا را داشتند؛ تجهيزات و أسباب آنرافراهم ميكردند؛ وليكن بر خدا ناپسند بود كه آنها براي جهاد برانگيخته شوند؛ و بنابراينايشان را از كاركرد در پيرامون جهاد بازداشت؛ و به كُندي و تأخير و سستي گروانيد؛ وگفته شد به ايشان: بنشينيد با نشستگان!»
و بنابراين تخلّف و نفاق آنها مشهود بود كه در كار جهاد تهيّۀ عدّه و عُدَّه نكردند؛ ومقدّمات سفر را فراهم نياوردند؛ و هر شخص عاقلي اين حقيقت را از چهره و آثارسيماي ايشان در مييافت؛ آنگاه چگونه متصوّر است كه اين أمر بر رسول الله صلّي اللهعليه و آله وسلّم پنهان باشد؟ خداوند قبل از نزول اين سوره (سورۀ برائت) كراراً و مراراًاز حالات آنها خبر داده است. و بنابراين چگونه صحيح است كه اين مؤاخذه و معاتبه ازپيامبر أكرم مؤاخذۀ جدّي و حقيقي باشد كه: چرا تو از إذن به ايشان دستباز نداشتي؛ واز حال ايشان تفحّص ننمودي، تا براي تو نفاق آنها روشن شود؛ و منافقين از مؤمنينشناخته شوند؟! پس مراد از مؤاخده و عتاب همانست كه ما ذكر كرديم.
و از آنچه گذشت، واضح ميشود كه: سخن آنانكه ميگويد: اين آيه دلالت بر صدورگناه از پيغمبر دارد ـ چون عفو بدون گناه معني ندارد؛ و إذن در تخلّف از رسول خدا قبيحبوده؛ و اين گناه از گناهان صغيرهاي بوده است كه از آنحضرت سرزده است؛ نه فعلمباح؛ زيرا در فعل مباح و مُجاز نميگويند: چرا بجا آوردي؟ ـ باطل و فاسد است؛ زيراما مشروحاً مبيَّن ساختيم كه آيه درصدد غرض جدّي نسبت به رسول خدا نيست.
علاّمه بعد از شرح مختصري ميفرمايد كه: اين سخنگو بعد از بيان درازي
ص223
گفتهاست: اين قبيل اجازهها از رسول خدا، از روي اجتهاد خود آنحضرت بوده است؛ درمواردي كه وَحْي از جانب خداوند در اين موارد بخصوصها نبوده است. و اين قبيلاجتهاد جائز است؛ و از پيامبران واقع ميشده است. و در اين موارد، پيامبران معصوم ازخطا نيستند؛ و آن عصمتي كه همه اتّفاق دارند كه بايد پيغمبران بوده باشد، خصوصعصمتي است كه در مقام بيانِ وحي خداوندي و عمل به آن ميباشد؛ زيرا محال است كهرسول خدا دروغ بگويد و يا در آنچه از طرف پروردگارش به او تبيلغ شده است؛ خطاكند؛ و يا در عمل مخالفت آنرا بنمايد.
و از همين قبيل خطاءِ در اجتهاد بوده است آنچه را كه در سورۀ انفال آمده است كه:خداوند در گرفتن فدا از أسيران غزوۀ بَدْر، رسول خود را مؤاخذه كرد؛ آنجا كه گويد:
مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أنْ يَكُونَ لَهُ أسْرَي حَتَّي يُثْخِنَ فِي الارْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللهُ يُريدُالآخِرَةَ وَاللهُ عَزِيزٌ حَكيمٌ ـ لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ.[15]
«براي هيچ پيغمبري چنين حقّي نيست كه از براي او اسيراني بوده باشد؛ او بايد بهجنگ و كارزار اءدامه دهد؛ تا زمين را از خون مشركان و پليدان آغشته كند و او بايدخون بسيار بر زمين بريزد. پس شما اءي مؤمنين از أصحاب رسول ما، به طمع متاعموقّت و زودگذر دنيا، دنيا را ميخواهيد و خداوند براي شما نعمت هميشگي وجاوداني آخرت را ميخواهد، و خداوند عزيز و حكيم است (كارش از روي استقلال وعزّت و از روي حكمت است) و اگر حكم أزلي خدا در كتاب تقدير قبلاً جاري نشدهبود؛ هر آينه در آن فديهاي كه از اسيران گرفته، و آنانرا آزاد نمودهايد؛ به شما عذابعظيمي ميرسيد!»
و اين گفتار سخنگو همانند گفتار ديگرش مخدوش و قابل قبول نيست؛ زيرا در اينآيه آنچه مورد مؤاخذه است أسير گرفتن است؛ نه فدا از اسير گرفتن و او را
ص224
از اسارترها و آزاد كردن؛ زيرا ميگويد: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أنْ يَكُونَ لَهُ أسْرَي. و در هيچ آيه و روايتيوارد نشده است كه پيغمبر اُمَّت خود را أمر به أسير گرفتن نموده باشد؛ بلكه رواياتوارده دلالت دارند بر آنكه چون پيغمبر أمر به كشتن بعضي از أسيران غزوۀ بدر نمودند؛أصحاب از اينمعني ترسيدند كه پيغمبر همۀ آنها را بكشد. فلهذا در باب أخذِ فديه باپيامبر سخن گفته؛ و در اين أمر اءصرار ورزيدند و گفتند كه: با فدائي كه ميگيريم، لشگرخود را مجهّز كرده و بر دشمنان دين غلبه و تقويت و سيطره پيدا ميكنيم؛ و اين أمر فديهرا خداوند ردّ كرد؛ و آنرا عَرَض حياتِ دنيا شمرد؛ و گرفتن اسير را كه با فديه او را آزادكنند جايز نشمرد؛ و فرمود: بايد پيغمبر فقطّ با ريختن خون مشركان زمين را رنگينسازد. و اين بهترين شواهدي است كه عِتاب مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ أنْ يَكُونَ لَهُ أسْرَي، متوجّهخصوص مؤمنين است بدون اينكه دربارۀ خصوص رسول خدا باشد؛ و بدون اينكهرسول خدا نيز شريك با مؤمنين در اين مؤاخذه و عِتاب باشد؛ و أكثر رواياتي كه در اينباره وارد شده است ساختگي است و يا دستخورده.
و علاوه بر اين، اگر مؤاخذه اختصاص به رسول خدا داشته باشد و يا آنكه شاملآنحضرت و غير او باشد؛ ديگر چه معنائي براي گناه و ذَنْب به معناي لغوي آن كه تقويتمصلحت است ميتوان نمود؛ و چگونه مي���توان حمل بر معصيت صغيره و خطاي قابلغفران كرد؟ زيرا در ذيل اين مؤاخذه ميگويد: لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيماأخَذْتُمْ فِيما أخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «اگر حكم أزلي خداوندي پيشي نداشت؛ در آن فديهايكه گرفتيد عذاب عظيمي به شما ميرسيد» و هيچ عاقلي ترديد نميكند كه اينگونهتهديد به عذاب عظيمي به شما ميرسيد» و هيچ عاقلي ترديد نميكند كه اينگونه تهديدبه عذاب عظيم واقع نميشود مگر در صورتيكه دربارۀ امري بوده باشد كه گناه ومعصيت كبيرهاي باشد؛ نه تركِ أولي و يا گناه و خطاي كوچك قابل عفو و اءغماض.
و اين معني أيضاً از شواهدي است كه ميرساند عِتابِ در آيه متوجّه به غير رسولالله است.
و بالجمله از مطالب مشروحۀ ما ظاهر است كه دربارۀ رسول خدا هيچ ذَنْب و
ص225
گناه ويا خطائي نيست؛ نه عُرفاً و نه لُغَةً به دلالت صريحۀ مستفادۀ از آيات كه عدم خروجمنافقين براي حال مسلمين به مصلحت واقعي نزديكتر بود؛ و براي اجتماع لشگر وجيش آنها بهتر بود؛ چون با عدم خروج آنها، از غائلۀ وقوع فتنه و اختلافِ كلمه بيشترمصون بودند.
و اين علّت بعينها در صورت عدم إذن پيامبر أكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم موجودبود؛ زيرا در صورت عدم إذن و أمر به خروج، آنچه را كه از كفر و نفاق خود پنهانميداشتند؛ اءظهار و اءبراز مينمودند؛ چون بالاخره در هر صورت آنها حاضر برايخروج نبودند؛ و در صورت عدم إذن ، مخالفت و روياروئي آنها با رسول خدا شديدترميشد. و پيامبر ميدانست كه آنها حاضر براي خروج نيستند و مقام و محلّ و موقعيّترسول الله بزرگتر از آنست كه اين معني را نفهمد و نداند؛ در صورتيكه منافقين در برابرچشم و گوش آنحضرت بودند؛ و خداوند دربارۀ آنها فرمود:
وَلَوْ أرَادُوا الْخُرُوجَ لَاعَدُّوا لَهُ عُدَّةً «اگر منافقين إرادۀ خروج داشتند، در تهيّۀ اسبابسفر بر ميآمدند».
و علاوه بر اين خداوند ميفرمايد كه تو اي رسول ما منافقين را از لَحْنِ گفتارشانميشناسي! (وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ)[16]
و در اين صورت چگونه ممكن است پنهان شود از آن حضرت مثل گفتار يكي ازآنها كه گفت:إئْذَنْ لِي وَلَاتَفْتِنّي «به من إجازۀ خروج بده؛ و مرا به ديدار زنان رومي بهفتنه و فساد مكش!» و يا به مثل گفتار ديگري از آنها كه دربارۀ رسول خدا گفت: هُوَاُذُنٌ«اين مرد گوش است؛ هر چه به او بگويند قبول ميكند» و يا در صدقات آن حضرت كهعيبجوئي ميكند (وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ) [17] تمام اين سخنان، از طلايع نفاقاست، كه از ايشان ترواش كرده است؛ و در باطن و واقعيتش كفر و خلاف است.
ص226
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم علائم و نشانههاي نفاق و خلاف را در ايشانميشناخت؛ و از نفوس آنها مطّلع بود. و بنابراين عتاب و مؤاخذۀ خدا از پيامبرش بهاينكه چرا دست از إذن نشستِ ايشان باز نداشتي؟ و از حالشان استعلام ننمودي؟ و آنهارا از غير آنها متميّز نساختي؟ نيست مگر عتاب غير جدّي براي غرض و منظوري كهذكر شد.
و امّا گفتار ديگر اين سخنگو كه إذن رسول خدا كه مورد عفو قرار گرفته است؛ بهجهت فوت مصلحتي بوده است كه در آيه ذكر شده است حَتَّي يَتَبَبَّنَ لَكَ الَّدِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبينَ؛ و اينطور گفته است كه: مردم راستگو شناخته شوند و اطّلاع ازدروغگويان حاصل شود. اين گفتار نيز غلط است. زيرا طبق نصِّ آيه آنچه را كه آيهميرساند، روشن شدن راستگويان است براي پيغمبر؛ و علم به دروغگويان است برايپيغمبر؛ نه مطلق روشن شدن راستگويان و علم به دروغگويان به طور عموم. و از آنچهگذشت معلوم شد كه اين معني بر پيغمبر مخفي نبوده است؛ و حقيقت مصلحت مسلميندر إذن عدم خروج منافقين بوده است؛ زيرا در اين صورت باب فتنه مسدود ميشد؛ واختلاف كلمه از بين ميرفت؛ و پيامبر از حال آنها ميدانست كه آنها أبداً خارجنميشوند؛ چه إذن در نشست بدهد و يا ندهد. فلهذا براي حفظِ ظاهرِ اءطاعت و وحدتكلمه، مبادرت به إذن نمود.
و نبايد گمان كني كه اگر در آن روز، نفاق منافقين، و خلاف آنها به واسطۀ عدم إذن پيامبر به قعود آنها و مخالفتشان براي همه مشهود و مكشوف ميشد، بهتر بود؛ زيرا مردمدر آن روز به واسطۀ اطّلاع و شناختي كه از آنها پيدا ميكردند، از تفتين و اءلقاء خلافآنها رهائي مييافتند؛ چون در آنروز كه روز خروج پيامبر اكرم به غزوۀ تبوك بود، اسلامداراي شوكت و قدرتي مختصّ به خود بود؛ و رسول اكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم نفوذكلمه داشتند.
اين گمان نادرست است. اسلام در آن روز حائز قوّت و مهابت در نظر غير مسلميناز بيگانگان بود. آنها از شوكت مسلمين در ترس و هراس بودند؛ و از
ص227
كثرت أفرادي كه بهاسلام گرويده بودند يك نوع عظمت و اُبَّهَت خاصّي برايشان مشهود بود؛ و از تيزيشمشير آنها بيمناك و وحشتناك بودند؛ و أمّا مسلمانان در داخل دائرۀ خودشان و دربين مجتمعشان هنوز از نفاق و أمراض قلبيّه رهائي نيافته بودند؛ و وحدت كلمه و همّتو عزيمت تامّه هنوز برايشان به طور كلّي سايه نيفكنده بود؛ و بر آنها استيلا نداشت. ودليل بر اين مطلب همين آيات و بقيّه آياتي است كه در اين سورۀ برائت تا آخر آن فرودآمده است. و سورۀ برائت در سال نهم از هجرت نازل شده است.
منافقين نظير همين مخالفتي را كه با رسول خدا در غزوۀ تبوك نمودند؛ در غزوۀ اُحُدنيز نمودند؛ و در حاليكه دشمن از أطراف بر داخل خانۀ آنها فرود آمد؛ و بر آنها هجومآورد؛ ثلث از لشگر اسلام به رياست همين عَبْدُاللهِ بْنُ اُبَيّ منافق از معركۀ كارزاربازگشتند؛ و نه موعظه و نه اءصرار مسلمين در آنها أثري نكرد؛ و گفتند: لَوْنَعْلَمُ قِتَالاً لَاتَّبَعْنَاكُمْ. [18] (آيۀ 167 از سورۀ 3: آل عمران): «اگر ما از فنون جنگ خبر داشتيم از شمامتابعت ميكرديم.» و همين بازگشت ايشان يكي از أسباب انهزام مسلمين و شكستآنها شد.[19]
باري آيات كريم قرآن صراحت دارد در اينكه استيذان از رسولالله در ترك جهاداختصاص به منافقين دارد؛ نه مؤمنين. لَايَسْتَأْذِنُكَ الَّدِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أنْيُجَاهِدُوا بُأمْو'لِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ وَاللهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ ـ إنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّدِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِاللهِوَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ ارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.[20]
ص228
«اي پيامبر از تو إجازۀ عدم خروج و نشست را نميگيرند كسانيكه به خدا و روزقيامت ايمان دارند (و چون آنها را أمر به خروج كني!) با أموال و جانهاي خود جهادميكنند؛ و خداوند به أحوال مردم پرهيزگار آگاه است. فقط آن كسانيكه ايمان به خدا وروز قيامت نياوردهاند؛ و دلهاي ايشان در شكّ و رَيْب در نَوَسان است؛ از تو إجازۀ عدم خروج براي غزوه، و قعود در منازلشان را ميگيرند؛ و آنها پيوسته در ظلمات رَيْبو شكّ خود غوطهورند.»
إنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ اءنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أخَذْنَا أمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَولَّوْاوَهُمْ فَرِحُونَ ـ قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إلَّا مَا كَتَبَ اللهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَ عَلَي اللهِ فَلْيَتَوكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ـ قُلْهَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إلَّا إحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَربَّصُ بِكُمْ أنْ يُصِيبَكُمُ اللهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أوْبِأيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا اءنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ.[21]
«اي پيامبر ما! اگر به تو نعمتي برسد (همچون ظفر بر دشمن و غنيمت) آنها راناراحت و غمگين ميكند؛ و اگر به تو مصيبتي وارد شود (همچون شدّت و عسرت وگرفتاري و آفت در جان و مال) ميگويند: ما از ابتداء أمر خود را در مصونيّت قرار داديم(و با قعود از جنگ به دستاويز أمان و سلامت چنگ زديم) و در حاليكه شادمان وخوشحالند، پشت ميكنند (و به منزلهاي خود ميروند) بگو: أبَداً و هيچگاه چيزي به مانميرسد و مصيبتي بر ما وارد نميشود مگر آنچه را كه مولاي ما و سَيِّد ما الله براي ما بهدست تقدير خود نوشته است! اوست آقاي ما و سرپرست و پاسدار و صاحب اختيار ووَليِّ اَمر ما! و بر چنين خدائي الله بايد مؤمنين توكّل كنند (در أمور خود او را وكيلبدانند).
بگو: آيا شما مگر غير از يكي از دو حَسَنه و خير از ما انتظار ديگري داريد؟(وخصلت پسنديده و نعمت بزرگ): يكي غلبه و غنيمت و پيروزي بر خصم در دنيا وديگري شهادت در راه خدا و ثواب دائمي در قيامت و روز جزا؟! و ليكن ما دربارۀ شماچنين انتظاري را داريم كه يا از جانب خدا و يا به دست ما عذابي به شما برسد (ياعذابي از جانب او بيايد و يا با ظفر و غلبۀ ما بر شما به دست ما كشته
ص229
شويد) پس شما درانتظار چنين عذابي باشيد! و ما هم در انتظار شهادت و بهشت و پيروزي و غنيمت برايخودمان؛ و در انتظار ذلّت و نكبت و موت و كشته شدن به دست ما و سپس به جهنّمرهسپار شدن براي شما!»
واقدي آورده است كه: چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در حال تجهيزسپاه براي تبوك بود؛ پنج نفر از منافقين كه از بانيان مسجد ضِرار بودند: مَعَتِّبُ بْنُ قُشَيْر،و ثَعْلَبَةُبْنُ حَاطِب، و خِذامُبْنُ خَالِد، و أبُوحَبيبَةبْنُ الازْعَر، و عَبْدُاللهِ بْنُ نَبْتَلِ بْنِ حَارِث بهحضور پيامبر رسيدند و گفتند: يا رسول الله! ما از طرف أصحاب خودمان كه در مدينههستند آمدهايم!
ما مسجدي ساختهايم براي افراد فقير و نيازمند، و شبهاي باراني، و شبهايزمستاني كه مردم نميتوانند به مسجد قبا بروند؛ و دوست داريم كه شما بيائيد و با نمازگزاردن خود در آن مسجد، آنرا افتتاح كنيد. رسول خدا كه عازم براي تبوك بودندگفتند: من اينك در آستانۀ سفر هستم و مشاغل و شواغل موجود است؛ اگر خدا بخواهددر مراجعت از سفر به سوي شما خواهم آمد؛ و با شما در آنجا نماز ميگزارم و حكمخراب كردن آنرا در مراجعت وقتي كه در ذِي أوانٍ [22] فرود آمده بودند؛ صادر كردند.[23]
چون رسول خدا از مدينه بيرون شد؛ و لشگر در جُرْف و ثَنِيَّةُ الْوَدَاع زد؛ أميرالمؤمنينعلي بن أبيطالب عليه افضل صلوات الله و ملائكة المقرّبين و أنبيآئه المرسلين را درمدينه به عنوان خلافت و جانشيني براي تمام مردم مدينه؛ و نيز براي أهل و عيال رسولخدا و رتق و فتق اُمور به جاي خود منصوب كرد.
منافقين مدينه كه علي عليه السّلام را در مدينه به جاي پيامبر ديدند؛ شروع كردند بهپراكندن شايعات كه پيامبر او را از جهت سنگيني و ثقلي كه براي رسول خدا داشتهاست؛ با خود نبرده است.
ص230
در «تفسير عليّ بن ابراهيم» آمده است كه: چون لشكر رسول خدا مجهّز شد؛ واسبان تازي با سواران گرد آمدند؛ و رسو����� خدا به ثَنِيَّةُ الْوَدَاع رفت؛ منافقين به جهتاءرجاف به عليّ بن أبيطالب (متزلزل ساختن و او را به سخنان بيأصل و أساس، بيمايه وأرج نشان دادن) مشغول به شايعهپراكني شدند و گفتند: مَا خَلَّفَهُ إلَّا تَشاؤُماً بِهِ او را چونميمون و مبارك نميدانست؛ و بدقدم و بدعاقبت ميپنداشت؛ نخواست با خود ببرد؛ ودر مدينه به جاي گذاشت.
سخن منافقين به سمع أميرالمؤمنين رسيد؛ شمشير و سِلاح جنگ خود را برداشته، وبه نزد رسول خدا در جُرْف آمد؛ رسول خدا فرمود: يَا عَلِيُّ ألَمْ اُخَلِّفْكَ عَلَي الْمَدينَةِ؟!قَالَ: نَعَمْ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقينَ زَعَمُوا أنَّكَ خَلَّفْتَنِي تَشاؤُماً بِي!
فَقَال: كَذِبَ الْمُنَافِقُونَ يَا عَلِيُّ! أمَا تَرْضَي أنْ تَكُونَ أخِيَ وَ أنَا أخُوكَ وَ أنْتَ مِنَّي بِمَنْزِلَةِهَارُونَ مِنْ مُوسَي إلَّا اَنَّهُ لَانَبِيَّ بَعْدِي؟! وَ اءنْ كَانَ بَعْدِي نَبيٌّ لَقُلْتُ أنْتَ أنْتَ! وَ أنْتَ خَلِيْفَتِيفي اُمَّتِي؛ وَ أنْتَ وَزِيري وَ أخِي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ!
«اي عليّ! مگر من تو را جانشين خود بر مدينه قرار ندادم؟! گفت: آري وليكنمنافقين چنين پنداشتهاند كه: تو به جهت شوم دانستن من، مرا با خودت نبردهاي!
رسول خدا گفت: اي عليّ! منافقين دروغ ميگويند! آيا راضي نيستي كه تو برادر منباشي، و من برادر تو باشم؟! و نسبت تو با من مثل نسبت هارون است با موسي بجز آنكهپس از من پيغمبري نميآيد! و اگر پس از من پيغمبري بود هر آينه ميگفتم: تو هستي!تو هستي! و تو جانشين و خليفۀ من هستي در ميانِ اُمَّتِ من! و تو وزير من و برادر منهستي در دنيا و در آخرت!»
أميرالمؤمنين عليه السّلام در اينجال به مدينه بازگشت.[24]
اين حديث شريف را در وقت خروج رسول خدا به غزوه تبوك جمع معظمي ازمحدِّثين و مورِّخين و مفسِّرين شيعه و عامّه در كتب خود روايت كردهاند.[25]
ص231
و در «اعلام الوري» گفته است: اين خبر را اُمَّت اسلام تلقّي به قبول كردهاند؛ و شيعيّو ناصبيّ آنرا روايت كرده است و اُمَّت با وجود اختلاف آنها در آراء و آئين و با وجودتباين آنها در مذهب همگي متّفقاً آنرا پذيرفتهاند.[26]
چون بسيج عمومي صورت گرفت؛ و در آن هواي گرم ميبايد آن مسافت طويل رادر بيابانهاي خشك و لميزرع طيّ كنند؛ بعض از منافقين كه داراي ثروت و مكنتبودند؛ علناً كمكهاي مالي خود را به سپاهيان اسلام نشان ميدادند؛ و با اءبراز و اءظهارآن ميخواستند مردم ببينند؛ و خبر اءنفاق آنها به رسول خدا برسد؛ و بدين وسيله خود رااز حركت بازداشته؛ و از كشته شدن مصون دارند. اين آيه دربارۀ ايشان نازل شد:
قُلْ أنْفِقُوا طَوْعاً أوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ ـ وَ مَا مَنَعَهُمْ أنْ تُقْبَلَ
ص232
مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ اءلاّ أنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَوةَ إلَّا وَهُمْ كُسَالَي وَلَايُنْفِقُونَ الَّا وَهُمْكَارِهُونَ ـ فَلا تُعْجِبْكَ أمْوَالُهُمْ وَلَا أولادُهُمْ إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ.[27]
«بگو اي پيغمبر به اين منافقين كه چه اءنفاق كنيد از روي ميل و رغبت؛ و چه از رويعدم ميل و كراهت؛ (و صرف در مخارج سپاه و جنگ و تبليغات دروغين خود كنيد) بههيچوجه از شما قبول نخواهد شد؛ زيرا كه حال شما اينطور است كه به فسق و كجرويگرويدهايد (و انفاق خود را از روي رو و ريا ميكنيد!)
و هيچ رادع و مانعي از قبولي نفقات آنها نيست؛ مگر آنكه ايشان به خدا و رسولخدا كافر شدهاند؛ و براي نماز نميآيند مگر از روي كسالت و بيرغبتي؛ و نيز اءنفاقنميكنند مگر از روي كراهت و ناپسندي.[28]
پس بنابراين اي پيغمبر مبادا فراواني أموال و كثرت أولادِ آنها، تو را به عجب افكند!خداوند ميخواهد با ابتلاء به همين كثرت أموال و أولاد، آنها را در زندگ دنيوي بهعذاب (و دوري از ساحت قرب خود) اندازد؛ و در وقت مردن نيز جان آنها با كفر بيرونرود.»
وَ يَحْلِفُونَ بِاللهِ إنَّهُمْ لِمَنْكُمْ وَمَاهُمْ مِنْكُمْ وَلَكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقِونَ ـ لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَاً أوْمَغَارَاتٍ أوْمُدَّ خَلاً لَوَلَّوْا اءلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ.[29]
«منافقين (براي آنكه نفاق خود را مستور دارند) به خدا سوگند ميخورند كه ما
ص233
ازشما مسلمانان هستيم و حال آنكه آنها از شما نيستند و ليكن ايشان گروهي هستند كه(از عظمت اسلام و شوكت آن) ميترسند.
اگر آنان براي خودشان پناهگاهي يا غارهائي و يا گريزگاهي را بيابند (كه بدانند درآن آسوده زيست مينمايند و از نفوذ كلمۀ مسلمين و قرآن و رسول خدا ايمن زندگيميكنند) هر آينه به سوي آن روي آور شده؛ و با سرعت ميخواهند موانع سر راه رابرداشته؛ و با فشار و تحمّل مقاومت از اين صحنه بگريزند.»
وَإذَا اُنْزِلَتْ سُورَةٌ أنْ آمِنُوا بِاللهِ وَ جَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتأْذَنَكَ اُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قَالُواذَرْنَا نَكُنْ مَعَ الْقَاعِدِينَ ـ رَضُوا بِأنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طُبِعَ عَلَي قلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَفْقَهُونَ.[30]
«و چون سورهاي فرود آيد كه ايمان به خدا بياوريد؛ و با رسول او براي جهاد برويد؛صاحبان ثروت و مُكنت از منافقين، از تو إجازۀ عدم خروج ميخواهند؛ و ميگويند: مارا واگذار كه با زنان و نشستگانِ در مدينه بمانيم ـ ايشان را پسنديده است كه با زنانِ درمدينه به جاي مانده، بوده باشند (و با مردان جنگي به نبرد با دشمن و دفاع از حريم دينو ناموس و شرف بيرون نروند) و بر روي دلهاي آنها مُهر زده شده است و بنابراين آنهاهيچ نميفهمند و ادراك نميكنند.»
منافقيني كه از رسول خدا إذن قعود خواستند عبارت بودند از عَبْدُاللهِ بْنُ اُبَيَّ بْنِسَلُول وجَدُّبْنُ قَيْس و أصحاب و همطرازان آنها.
واقدي گويد: جماعتي از منافقين به حضور رسول خدا آمده؛ و بدون آنكه علّت وعيبي، و يا فقر و سكنتي داشته باشند؛ إذن نشست خواستند و آنحضرت به ايشان إذن داد؛ و تعداد ايشان هشتاد و أندي بودند. [31] لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّدِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوابِأمْوَالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ وَ اُولَئكَ لَهُمْ الْخَيْرَاتُ وَ اُولَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ـ أعَدَّ اللهُ لَهُمْ جَنَّاتٍتَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الانْهَارُ خَالِدِينَ فيِهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظَيمُ.[32]
ص234
«وليكن رسول خدا، و كسانيكه ايمان آوردهاند با او، با أموال و نفوس خودشانجهاد ميكنند؛ و براي ايشانست خيرات، و ايشانند رستگاران. خداوند براي آنهابهشتهائي را كه در زير درختهاي سربهم آوردۀ آن نهرهائي جاري است، مهيّا كرده؛و اينست بهرمندي و كاميابي بزرگ.»
واقدي گويد: جماعتي از أعراب به حضور رسول خدا آمده و با عذرهاي غيرموّجهو نادرست، خواستند خود را از جنگ معذور بدارند. خداوند عزّوجلّ عذرهاي آنها رانپذيرفت. و ايشان جمعي از نبي غِفَار بودند كه از ايشان بود: خُفَافُ بْنُ ايماءِ بْنِ رَحْضَه،و مجموعاً هشتاد و دو نفر بودند.[33]
وَ جَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الاعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُالَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ.[34]
«و آمدند جماعتي از اعراب كه اعتذار از جنگ نموده، و عذرهاي حقيقي خود رابيان ميكردند؛ و يا جماعتي كه براي آنها عذري ثابت نبوده و اعتذار موجّه و قابل قبوليرا اءرائه نميدادند؛ براي آنكه به ايشان دربارۀ عدم حركت رخصت داده شود؛ و كسانيكهخدا و رسول او را تكذيب كردند؛ از خروج و كارزار با خصم نشستند. به زودي عذابدردناكي به أفرادي از ايشان كه كافر شدهاند خواهد رسيد.»
شيخ طبرسيّ در تفسير اين كريمه گفته است: ممكن است مراد از مُعَذِّرون در اينآيه، معتذرون باشد؛ به اينكه تآء در ذال، به جهتِ قربِ مخرج اءدغام شده باشد؛ چه آنهادر حقيقت عذر داشتهاند؛ و يا نداشتهاند. و ممكن است از باب تفعيل باشد؛ و تعذير بهمعناي تقصير در عذر است؛ يعني مُقَصِّري كه خود را به تو معذور نشان ميدهد؛ وعذري ندارد. و بنابراين سه احتمال در معناي آيه داده ميشود:
اوّل مقصّريني كه اعتذار ميجويند از تو اءي پيامبر و عذري ندارند و أكثر
ص235
مفسّراناينطور گفتهاند.
دوّم معتذريني كه اعتذار ميجويند؛ و عذر هم دارند؛ و ايشان جماعتي از بني غِفاربودند. ابن عباس اين احتمال را داده است؛ و گفته است: دليل بر اين معني آنكه: خداوند وَ قَعَدَ الَّدِينَ كَذَبُوا اللهَ وَ رَسُولَه را عطف بر آنها نموده است. و چون جماعت كاذبين عطفبر آنها شدهاند؛ معلوم ميشود آنها در اعتذارشان صادق بودهاند.
سوّم گفته شده است كه معناي آن، كساني هستند كه خود را به صورت معذوريندرآورده؛ و اينطور جلوه ميدهند؛ و در حقيقت معذور نيستند.[35]
ولي استاد علاّمۀ طباطبائي احتمال دوّم را مُنَجَّز دانستهاند و گفتهاند: مراد از معذّرينأفرادي هستند كه حقيقتاً عُذر دارند؛ مانند كسانيكه نفقه و يا سلاح ندارند؛ به دليل گفتارخدا: وَقَعَدَ الَّدِينَ كَذَبُوا ـ الآية و سياق كلام اقتضا دارد كه خداوند ميخواهد يكي از دوگروه را به ديگري قياس كند؛ تا شومي و پستي منافقين و فساد نيّتها و تيرگي وقلوبشان و شقاوت نفوسشان ظاهر شود. زيرا كه فرضيۀ جهاد دينيّه و نصرت خدا ورسول او طبقۀ معذورين را چنان تهييج كرده است كه در نزد رسول خدا آمده؛ و با فرضعدم تمكّن، از پيامبر نيز استيذان ميكردند؛ و أمّا اين فرضيه در آن جماعتِ كاذب بههيچوجه مؤثّر واقع نشد.[36]
فلهذا براي بيان عدم گناه و معصيتِ ضعفآء و مريضها و كساني كه تمكّن ماليند��شته���اند؛ در صورتيكه مؤمن بوده؛ و در خطِّ مَشْي رسول خدا گام بردارند؛ آيات زيرنازل شد:
لَيْسَ عَلَي الضُّعَفَاءِ وَلَاعَلَي الْمَرْضَي وَلَا عَلَي الَّذِينَ لَايَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ اءذَانَصَحُوالِلّهِ وَ رَسُولِهِ مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبيلٍ وَاللهُ غَفُورٌرَحِيمٌ ـ وَلَا عَلَي الَّذينَ اءذَا مَاأتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أجِدُ مَا أحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً ألَّايَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ.[37]
ص236
«بر ضعيفان و مريضان و كسانيكه تمكّن از اءنفاق و مخارج عائلۀ خود را ندارند، درصورتيكه مَودَّت و مَحبَّت خود را منحصراً براي خدا و رسول او قرار دهند؛ باكي نيستدر عدم حركت و باقي ماندن در مدينه؛ زيرا كه براي نيكوكاران هچگونه راه مؤاخذه وزحمت و حَرَجي نيست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است. و نيز هيچگونه حَرَح ومؤاخذهاي نيست براي كسانيكه چون به نزد تو ميآمدند؛ و از تو مركب سواريميخواستند كه بر آن سوار شوند؛ و تو به ايشان گفتي: من متمكّن از دادن مركب سواريبه شما نيستم، تا بر آن سوار شويد! ايشان در حاليكه از شدّت أندوه و غصّه أشك ازچشمهايشان جاري بود؛ به جهت عدم تمكّن از مصارف و اءنفاق براي خروج، پشتكرده و از نزد تو بيرون شدند.»
پاورقي
[1] ـ «تفسير قمي» ص 266 و ص 267 و نيز در «الميزان» ج 9، ص 313، ومجلسي در «بحارالانوار» ج 6، ص 624 هر دو از «تفسير قمي» روايت كردهاند؛ ومجلسي در ص 625 در تحت عنوان بيان بعضي از فقران آنرا معني كرده است؛ از جملهگويد: در «نهايه» گفته است: خير الامور عوازمها يعني فرائضها الّتي عزم الله عليكبفعلها. والمعني ذات عزمها التي فيها عزم و قيل: هي ما كّدت رايك وعزمك عليه و وفيتبعهد الله فيه. والعزم الجدّ والصّبر. وقال فيه: اياكم و مُحدَثات الامور جمع مُحَدثَة بالفتحوهي مالم يكن معروفاً كتاباً و سنّة ولا اجماعاً. وقال في «النهاية»: وفي الحديث: و منالناس من لايذكر الله اءلاّ مهاجراً يريد هجران القلب و ترك الإخلاص في الذكر فكان قلبهمهاجراً للسانه غير مواصل له. و منه الحديث: ولايسمعون القرآن اءلاّ هجْراً، يريد التركوالاعراض عنه. والامر اءلي اخره، اي الامر انّما ينفع اءذا انتهي اءلي آخره اوالامر ينسب فيالخير والشر والسعادة والشقاوة اءلي اخره وعلي التقديرين الفقرة الثانية كالتفسير لها.
و در روايات عامۀ آمده است كه: شرّ الرّوايا روايا الكذب. و اين خطبه را واقدي در«مغازي» ج 3، ص 1016 و ص 1017 آورده است. وليكن گفته است كه آن را رسولصلياللهعليهو آله وسلم در تبوك ايراد كردهاند: و در «البداية والنهاية» ج 5، ص 13 ازبيهقي آورده است، و سيرۀ «حلبيه» ج 3، ص 161.
[2] ـ اين خطبه را مجلسي در ج 6 «بحارالانوار» ص 512 در ضمن گزارشات غزوۀاُحد آورده است و آنرا از واقدي روايت نموده است؛ واقدي در «مغازي» ج 1، ص 221تا ص 223 آورده است.
[3] ـ شَبَاب به معناي تَشْبِيبْ آمده است؛ گفته ميشود: قصيدةٌ حَسَنةُ الشَّباب؛ يعنيقصيدهاي كه در آن تشبيب خوب بكار برده شده است. و تشبيب به معناي ذكر ايّامجواني و لهو و تعزّل؛ و بيان شاعر مواضع نيكوي زنان راست و شرح دلباختگي و مفتونشدن اوست نسبت به ايشان.
[4] ـ ذراع مقياس طولي است كه به اندازۀ سر انگشتان تا مرفق است و در حدود نيممتر است و چهار ذراع يعني دو متر و كنايه از اندازۀ قبر است.
[5] ـ معناي اين جمله اين است كه: «من اين معاني شعري را كه ميخوانيم؛ و هواخواه آن محبوبه هستم؛ تو اي خانمي كه در خيمه نشستهاي مقصودم از آن تو هستي»؛ ونظير اين مثال در زبان فارسي ميگوئيم: «به در ميگويم؛ ديوار تو بشنو»؛ و اين مثال رادر «مجمع الامثال» ميداني، ج 1، ص 49 و 50 از طبع بيروت بدينطور ذكر كرده استكه: اوّلين كسي كه اياكِ اعْنِي وَاسْمَعي يَاجَارَهْ را گفت، سَهل بن مالك فَزاري است كهبراي ديدار نعمان خارج شد؛ و در راه به بعضي از قبيلههاي طَيْ برخورد كرد؛ و از رئيسقبيله جويا شد. گفتند: نام او حادرثة بن لَام است، و به سوي او رفت و او در خيمهاشنبود؛ خواهر حارثه به او گفت: بفرما بنشين در اين مكان باز و گسترده! سهل از مركبپياده شد؛ و آن خواهر مقدم او را گرامي داشت و به او ملاطفت نمود؛ و سَهْل از خيمۀ خواهر بيرون آمد و ديد كه اين زن از تمام زنان و زيباتر و كاملتر و عاقلترين زنان طائفۀ طيّ و سيّدۀ آنهاست. مهر او در دلش جاي گرفت و نميدانست چگونه به او پيغا��بفرستد و چگونه موافقت او را به دست آورد؛ متحيّر ماند. روزي آمد در ساحت گستردۀكنار خيمه نشست؛ بطوري كه آن زن كلام او را ميشنيد و با خود اين شعر را خواند:
يا اخت خَير البَدْو والحضاره كيفترين في فتي فزاره؟
اصبح يَهْوي حُرَّةً معطاره اياك اعني واسْمعي يَاجَاره
«اي خواهر بهترين بيابان نشين و شهرنشين! چگونه ميبيني جواني را از قبيلۀ فزارۀ كه روزگارش اينطور شده كه عاشق زن آزاده و خوشبو گرديده است؟ (و بعد گفت:) ايخانم بزرگوار و همجوار من! سخن مرا بشنو! زيرا كه من منظورم از آن آزاده زن وخوشبو تو هستي!» چون خواهر حارثه اين دو بيت را شنيد دانست كه: منظور او خوداوست و در پاسخ او گفت: «اين سخن، گفتار شخص عاقل فرزانه نيست؛ و اين فكر،انديشه درست نيست؛ و اين نَهْج را مردم غيرتمند نجيب نميپسندند؛ تا وقتي كه دراينجا نزد ما درنگ ميكني؛ با احترام و اكرام هستي و سپس هر وقت خواستي برو بهسلامت». و بعضي گفتهاند: آن زن پاسخ او را هم بدين دو بيت گفت:
إنّي اقول يا فَتَي فزاره لا ابتغي الزّوج ولا الدّعارة
ولا فِراق اهل هذي الجاره فارحَلْ إلي رَحْلك باستخارة
«من ميگويم، اي جوان فزاري كه: من نه شوهر ميخواهم و نه اهل فساد و فسق وفجور هستم! و نه ميتوانم دوري با اين همنشينان خود را تحمّل كنم. پس تو با طلبخير از خدا به سوي قوم و خويشاوندان خود حركت كن!» جوان فزاري خجالت كشيد وگفت: اي واي بر من؛ و اي بر زشتي عمل! من از عشق به تو نيّت بدي نداشتم! خواهرگفت: راستي گفتي؛ و از اين پاسخي را كه شتاب و بدون تامّل به او داده بود شرمنده شد.جوان از آنجا رفت و به نزد نعمان رفت. نعمان او را گرامي داشت و انعام كرد؛ و چونمراجعت كرد به نزد حارثه برادر آن زن آمد و در آن ايّامي كه در نزد او مقيم بود؛ زن نظربه آن جوان كرد و ديد او هم زيباست و براي او پيام فرستاد كه: اگر به من نيازي داري بهخواستگاري من بفرست. جوان از او خواستگاري كرد و با او ازدواج نمود و او را با خودبه سوي اقوام خود برد. و اين مثال را براي سخنگوئي ميزنند كه سخني ميگويد و چيزديگري را اراده كرده است.
[6] ـ آيۀ 65 از سورۀ 39: زمر: اگر اي پيغمبر شرك بياوري عملت باطل و نابودميشود و هر آينه از زيان كاران خواهي بود!»
[7] ـ آيۀ 74 از سورۀ 17: اءسراء: «و اگر اي پيغمبر تو را ثابت و برقرار نميداشتيم؛نزديك بود كه مقدار كمي به مشركان نزديك شوي».
[8] ـ «تفسير نورالثقلين» ج 2، ص 233 و 224؛ و در «الميزان» ج 9، ص 314 از«عيون» آورده است.
[9] ـ آيۀ 17، از سورۀ 80: عبس.
[10] ـ آيۀ 19، از سورۀ 74: مدّثّر.
[11] ـ آيۀ 30، از سورۀ 9: توبه.
[12] ـ آيۀ 47 و 48 از سورۀ 9: توبه.
[13] ـ اُستاد علامۀ طباطبائي رضوان الله عليه در تفسير آيۀ اخير گفتهاند: يعني منسوگند ميخورم كه اين منافقين براي مسلمين پيدايش مشكلات و اختلاف كلمه وتفرّق جماعت را قبل از اين غزوه ـ كه غزوۀ تبوك است ـ ميخواستهاند، همچنان كه درغزوۀ اُحُد در وقتي كه عبدالله بن ابي با ثلث لشگر برگشت و پيغمبر را تنها و مخذولنمود؛ معلوم شد. وقلّبوا لك الاُمور يعني امور را بر تو واژگون ميكنند به اينكه مردم را بهمخالفت با تو ميخوانند؛ و به معصيت و سرپيچي از جهاد دعوت مينمايند و يهود ومشركين را بر جنگ با مسلمين بر ميانگيزند و بر تجسّس بر امور مسلمين ترغيبميكنند و غير از اين امور از انواع فتنه و فساد تا آنكه جاء الحق همان حقّي كه واجباست همه از آن پيروي كنند وظهر امرالله وهم كارهون. «تفسير الميزان»، ج 9، ص 304.
[14] ـ آيۀ 46 از سورۀ 9: توبه.
[17] ـ آيۀ 58، از سورۀ 9: توبه.
[18] تمام آيه اين است كه: وَلَيْعلم الّذين نافقوا وقيل لهم تعالوا قاتلوا في سبيل اللهاوادفَعوا قالوا لو نعلم قتالاً لاتبعناكم هم الكفر يومئذ اقرب منهم للايمان يقولون بافواههمماليس في قلوبهم والله اعلم بما يكتمونَ. «و تا اينكه بدانند آنانكه نفاق ورزيدند و چونبه آنها گفته شد: بيائد در راه خدا جهاد كنيد؛ و يا لااقلّ از جان و مال و ناموس خوددفاع كنيد؛ در پاسخ گفتند: اگر ما از جنگ اطّلاع داشتيم به دنبال شما ميآمديم! ايشانبا وجود اينكه خود را مسلمان ميدانند در آن وقت به كفر نزديكتر بودند تا به ايمان. بازبانهاي خود چيزي را بيان ميكردند كه در دلهاي ايشان نبود؛ و خداوند بر آنچه آنهامخفي ميدارند داناترست.»
[19] ـ «الميزان في تفسير القرآن» ج 9، ص 267 تا ص 302، و مطالبي را كه درصددردّ آن در اينجا برآمدهاند، از تفسير «المنار» ج 10، ص 465 و ص 466 ميباشد كه ازشيخ محمّد عبده مصري است؛ و سيّد محمدرشيد رضا آنرا تاليف كرده است.
[20] ـ آيۀ 44 و 45، از سورۀ 9: توبه.
[21] ـ آيات 50 تا 52، از سورۀ 9: توبه.
[22] ـ در «وفآالوفاء باحوال المصطفي» ج 2، ص 250 آورده است كه: ذُو اوَان نامموضعي است كه تا مدينه يك ساعت راه است.
[23] ـ «مغازي»، ج 3، ص 1045 و ص 1046 و «مجمع البيان»، ج 3، ص 72 و«تفسير علي بن ابراهيم»، ص 280.
[24] ـ «تفسير قمي» ص 268، و در «بحارالانوار» ج 6، ص 624 از «تفسير قمي».
[25] «ارشاد مفيد» ص 83 تا ص 85 از طبع سنگي، و «بحارالانوار»، ج 6، ص 623و ص 624 از «ارشاد» و در ص 627 از «احتجاج» طبرسي و از «تفسير حضرت امامحسن عسكري عليه السلام»؛ و در ص 629 از «امالي شيخ طوسي» دو روايت يكي ازابوسعيد خدري و ديگري را با سند خود از حضرت امام رضا عليه السلام ازاميرالمومنين عليه السلام روايت كرده است، و نيز در ص 630 با سند ديگر از تفسيرامام آورده است؛ و نيز در ج 9، ص 237 از «امالي طوسي» از حضرت رضا از پدرانشروايت كرده است، و در ص 239 از كتاب «عمدة» ابن بطريق با اسناد خود از سعيد بنمالك (ابوسعيد خدري)، و در ص 240 از كتاب علي بن عبدالواحد واسطي است ازسعد وقّاص؛ و نيز در ص 240 از ابن بطريق در كتاب «مستدرك» از كتاب «مغازي»محمد بن اسحق، و در ص 241 از ابن حجر عسقلاني در «فتح الباري شرح صحيحبخاري» از سعد وقّاص، روايت كرده است و «سيرۀ حلبيّه»، ج 3، ص 151 و «سيرۀ ابنهشام»، ج 4، ص 946 و ص 947 و «تاريخ طبري» طبع مطبعۀ استقامت، ج 2، ص368، و «البداية والنهاية»، ج 5، ص 7، و «حبيب السير»، ج 1، ص 399، و «طبقات ابنسعد»، ج 3، ص 23 و ص 24 چهار روايت با چهار سند ذكر ميكند، و در «مناقب» ابنمغازلي از ص 27 تا ص 37 مجموعاً هفده روايت در حديث منزله نقل ميكند در تحتشمارۀ 40 تا 56 كه چهار روايت آن فقط با تصريح به وقت عزيمت به تبوك است، و«مسند» احمد حنبل، ج 1، ص 171، و «الكامل في التاريخ»، ج 2، ص 278، و«استيعاب»، ج 3، ص 1097، و «اءصابه» ج 2، ص 502 و «الميزان» ج 9، ص 386 ازتفسير «الدّر المنثور» و «اُسدالغابة»، ج 4، ص 25 و ص 26 و نيز در «اسدُ الغابة»، ج 1،ص 188.
[26] ـ «اءعلام الوري باعلام الهدي» تاليف امين الاسلام ابي علي، فضائل بن حسنطبرسي صاحب «مجمع البيان»، ص 169، و «بحارالانوار» ج 6، ص 631 از «اءعلامالوري».
[27] ـ آيۀ 53 تا 55، از سورۀ 9: توبه.
[28] ـ در تفسير «نور الثقلين» علاّمۀ خبير و محدّث جليل شيخ عبد عليّ بن جمعۀعَرُوسي حُوَيزي در ج 2 ، ص 226 از اصئل کافی با سند خود از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که گفتند: لايضرّ مع الايمان عملٌ ولا ينفع مع الكفر عملٌ الاتري انّه قال: ومامَنَعَهم ان تقبل منهم نفقاتهم إلاّ انّهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا وهم كافرون. «با داشتنايمان هيچ عملي ضرر نميرساند؛ و با داشتن كفر هيچ عملي فائده نميبخشد؛ مگرنميبيني كه خدا ميگويد: هيچ مانعي براي پذيرش نفقات و صدقات منافقين نيستمگر آنكه آنها به خدا و رسول او كافر شدند و در حالت كفر مردند.»
[29] ـ آيۀ 56 و 57، از سورۀ 9: توبه.
[30] ـ آيۀ 86 و 87، از سورۀ 9: توبه.
[31] ـ «مغازي» ج 3، ص 995 و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 165 و «اعيان الشيعة» طبعرابع، ج 2، ص 196.
[32] ـ آيۀ 88 و 89، از سورۀ 9: توبه.
[33] ـ «مغازي» ج 3، ص 995.
[34] ـ آيۀ 90، از سورۀ 9: توبه.
[35] ـ «مجمع البيان» ج 3، ص 59 .
[36] ـ «الميزان»، ج 9، ص 379 و ص 380.
[37] ـ آيۀ 91 و 92 از سورۀ 9: توبه.