صفحه قبل

مقام‌ دوّم‌ از حديث‌ منزله‌ بعد از فتح خیبر است

مَقام‌ و مَوْطِن‌ دوّم‌ در وقت‌ فتح‌ خَيْبَر است‌ كه‌: چون‌ رسول‌ خدا لواي‌ جنگ‌را به‌ ابوبكر سپرد و فرر كرد؛ و پس‌ از آن‌ به‌ عمر سپرد و فرار كرد؛ و سپس‌ فرموداينك‌ لواي‌ جنگ‌ را به‌ كسي‌ مي‌سپارم‌ كه‌ خدا و رسول‌ او او را دوست‌ دارند، واو نيز خدا و رسول‌ او را دوست‌ دارد؛ او حمله‌ مي‌كند، و فرار نمي‌كند؛ و خداوندفتح‌ را به‌ دست‌ او عملي‌ مي‌نمايد؛ و بسياري‌ از آنان‌ منتهز و مترقّب‌ بودند كه‌آنها را بفرستند، در اينحال‌ رسول‌ خدا گفت‌: علي‌ّ كجاست‌؟!

گفتند: چشمانش‌ وَرَم‌ كرده‌ و درد مي‌كند و نمي‌تواند ببيند؛ و در محل‌ّ توقّف‌و منزلگاه‌ مشغول‌ آسيا كردن‌ است‌.

حضرت‌ رسول‌ الله او را طلبيدند؛ و از آب‌ دهان‌ خود در چشمان‌ او ريختند؛و لوا را به‌ دست‌ او دادند، عَلِي‌ّ مَرْحَب‌: يگانه‌ مرد دلاور و بَطَل‌ شجاع‌ يهود راكشت‌، و قلعه‌ را گشود؛ و دَرِ تاريخي‌ قلعه‌ را يكتنه‌ به‌ مكاني‌ دور افكند و ازجملۀ اسيران‌ دختر حُيَي‌ُّ بْن‌ُ اخْطَب‌ را به‌ نزد رسول‌ خدا آورد؛ در اينحال‌ رسول‌خدا آنجملات‌ عجيب‌ و تاريخي‌ را دربارۀ او مي‌گويد كه‌ از جملۀ آن‌ اينست‌:

لَوْلَا ان‌ْ تَقُول‌َ فِيك‌َ طَائِفَة‌ٌ مِن‌ْ اُمَّتِي‌ ما قَالَت‌ِ النَّصَارَي‌ فِي‌ الْمَسِيح‌ِ ابْن‌ِ مَرْيَم‌َ،لَقُلْت‌ُ فِيك‌َ الْيَوْم‌َ مَقَالاً لَا تَمُرُّبِمَلاٍَ إلَّا اخَذُوا التُّرَاب‌َ مِن‌ْ تَحْت‌ِ قَدَمِك‌َ وَمِن‌ْ فَضْل‌ٍطَهُورِك‌َ فَاسْتَشْفَوْا بِه‌ِ! وَلَكِن‌ْ حَسْبُك‌َ ان‌ْ تَكُون‌َ مِنِّي‌ وَانَا مِنْك‌َ! تَرِثُنِي‌ وَارِثُك‌َ! وَانْت‌َمِنِّي‌ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌ إلَّا انَّه‌ُ لَانَبِي‌َّ بَعْدِي‌! وَاءنَّك‌َ تُبرِءُ ذِمَّتِي‌! وَتُقَاتِل‌ُ عَلَي‌سُنَّتِي‌! ـ الحديث‌.[1]


ص408

«اگر جماعتي‌ ازا مَّت‌ من‌، راجع‌ به‌ تو نمي‌گفتند آنچه‌ را كه‌ مسيحيان‌ دربارۀمسيح‌ بن‌ مريم‌ مي‌گويند؛ من‌ امروز راجع‌ به‌ تو سخني‌ را مي‌آوردم‌؛ كه‌ بعد از آن‌بر هيچ‌ گروهي‌ عبور نمي‌كردي‌، مگر آنكه‌ خاك‌ زير گامهايت‌ را، و زيادي‌ آب‌وضويت‌ را بر مي‌داشتند؛ و با آن‌ طلب‌ شفا مي‌نمودند؛ وليكن‌ همين‌ قدر براي‌تو بس‌ است‌ كه‌: تو از من‌ هستي‌؛ و من‌ از تو هستم‌! تو از من‌ اءرث‌ مي‌بري‌، و من‌از تو إرث‌ مي‌برم‌! و نسبت‌ تو با من‌ مثل‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌، به‌ غير ازآنكه‌ بعد از من‌ پيغمبري‌ نيست‌! و تو هستي‌ كه‌ ذِمّۀ مرا ادا مي‌كني‌ و بر سُنَّت‌ من‌جنگ‌ مي‌نمائي‌!»

مقام سوم از حدیث منزله، در وقت‌ بستن‌ درهاي‌ مسجد است‌ غير از دَرِ علي

مقام‌ و موطن‌ سوّم‌ در وقتي‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌دستور دادند: تمام‌ دَرهاي‌ خانه‌هاي‌ اصحاب‌ را كه‌ به‌ مسجد رسول‌ خدا بازمي‌شد، ببندند؛ و مسدود كنند مگر دَرِ خانۀ علي‌ّ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ السلام‌ را؛ زيراتا آن‌ زمان‌ خانه‌هائي‌ كه‌ در اطراف‌ مسجد بود يك‌ درش‌ به‌ درون‌ مسجد بازمي‌شد. رسول‌ خدا فرمود: تمام‌ اين‌ درها حتّي‌ دَرِ خانۀ عمويش‌ عبّاس‌ و حمزۀسيّدالشهداء بايد بسته‌ شود؛ و هيچكس‌ حق‌ّ ندارد با حال‌ جنابت‌ در مسجدبيايد، و يا نكاح‌ و آميزش‌ كند، و اين‌ امر بر همۀ اُمَّت‌ حرام‌ است‌ غير از علي‌ّ بن‌ابيطالب‌.

اين‌ امر بر بعضي‌ گران‌ آمد؛ زيرا دَرِ خانه‌ ابوبكر و حتّي‌ عبّاس‌ را هم‌ بستند؛پيامبر فرمود: نه‌ من‌ آنها را از مسجد بيرون‌ كرده‌ام‌، و نه‌ من‌ علي‌ّ را باقي‌گذارده‌ام‌؛ خداست‌ كه‌ آنها را اءخراج‌ كرده‌ و علي‌ّ را داخل‌ كرده‌ است‌.

در «غاية‌ المرام‌» از ابن‌ بابويه‌ با سند متّصل‌ خود از معروف‌ بن‌ خرَّبوذ، ازابْوطُفَيل‌، از حُذَيفة‌ بن‌ اُسَيْد غفاري‌ّ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: «إن‌َّ النَّبِي‌َّصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ قَام‌َ خَطِيباً فَقَال‌َ: إن‌َّ رِجَالاً لَاتَجِدُون‌َ فِي‌ انْفُسِهِم‌ْ ان‌ْاُسْكِن‌َ عَلِيّاً فِي‌ الْمَسْجِدِ


ص409

وَاُخْرِجَهُم‌ْ. وَاللهِ مَا اخْرَجْتُهُم‌ْ وَاسْكَنْتُه‌ُ بَل‌ِ اللهُ اخْرَجَهُم‌ْ وَاسْكَنَه‌ُ. إن‌َّ اللهَ عَزَّوَجَل‌َّ اوْحي‌َ إلَي‌ مُوسَي‌ وَاخِيه‌ِ ان‌ْ تَبَوَّا' لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَبُيُوتاًوَاجْعَلُوا بُيُوتَكُم‌ْ قِبْلَة‌ً وَاقِيمُوا الصَّلَوة‌َ،[2] ثُم‌َّ امَرَ مُوسَي‌ ان‌ْ لَايَسْكُن‌َ مَسْجدَه‌ُ وَلَايَنْكِح‌َ فيِه‌ِ وَلَايَدْخُلَه‌ُ جُنُب‌ٌ إلَّا هَارُون‌ُ وَذُرِّيَّتُه.

وَإن‌َّ عَليّاً مِنّي‌ بِمِنْزِلَة‌ِ هارون‌َ مِن‌موسي‌ وَهُوَاخي‌ دون‌َ اهْلي‌؛ وَلا لاِحَدٍ ان‌ْ يَنْكِح‌َ فيه‌ِ النِّساءَ إلاّ عَلِي‌ٌّ وَذُرِّيَّتُه‌ُ. فَمَن‌ْسَاءَه‌ُ فَهَيهُنَا؛ وَاشَارَبَيدِه‌ِ نَحْو اَلشَّام‌ِ.[3]

«رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ براي‌ خطبه‌ بپاخاست‌ و گفت‌: مردماني‌نمي‌توانند در خود ببينند كه‌ من‌ علي‌ّ را در مسجد جا دادم‌؛ و آنها را بيرون‌كرده‌ام‌. سوگند به‌ خداوند كه‌: من‌ ايشان‌ را خارج‌ نكرده‌ام‌ و علي‌ّ را جا داده‌باشم‌؛ بلكه‌ خداوند آنها را خارج‌ كرد و علي‌ّ را جا داد.

خداوند عزّوجل‌ّ به‌ موسي‌ و برادرش‌ وحي‌ كرد كه‌ در شهر مصر براي‌ قوم‌خود خانه‌هائي‌ تهيّه‌ كنيد؛ و آنها را در آن‌ خانه‌ها جا دهيد؛ تا سُكْني‌ بگيرند؛ وشما دو نفر و سايرين‌ خانه‌هاي‌ خود را قبلۀ خانه‌هاي‌ يكديگر قرار دهيد؛ وإقامۀ نماز كنيد! و سپس‌ خداوند به‌ موسي‌ امر كرد تا كسي‌ در مسجدش‌ مسكن‌نكند؛ و نيز نكاح‌ ننمايد؛ و جنب‌ داخل‌ نشود مگر هارون‌ و ذُرّيّۀ او را؛ و حقّاًمنزلۀ علي‌ّ با من‌


ص410

همان‌ منزلۀ هارونست‌ با موسي‌؛ و اوست‌ برادر من‌. و اين‌ حكم‌براي‌ همۀ أهل‌ من‌ نيست‌؛ و حلال‌ نيست‌ براي‌ أحدي‌ كه‌ در مسجد با زنان‌ نكاح‌كند مگر علي‌ّ و ذُرّيّۀ او. و كسي‌ كه‌ اين‌ حكم‌ بر او ناگوار است‌، پس‌ اينجا! و بادست‌ خود اءشاره‌ به‌ سوي‌ شام‌ نمود.»

و از مُظَفّر بن‌ جعفر بن‌ مُظَفّر عَلَوي‌، با سند متّصل‌ خود از أبورافِع‌ روايت‌كرده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ به‌ خطبه‌ ايستاد و گفت‌:خداوند عزّوجّل‌ موسي‌ و برادر او را فرمان‌ داد، تا براي‌ قومشان‌ در مصر خانۀ سكنـٰی‌ تهيّه‌ كنند؛ و آن‌ دو را أمر كرد تا در مسجدشان‌ جُنُب‌ نباشد؛ و كسي‌ بازنان‌ نزديك‌ نشود؛ مگر هارون‌ و ذرّيّۀ او و إن‌َّ عَلِيّاً مِنِّي‌ بِمَنزِلَة‌ِ هَارون‌َ مُوسَي‌ ونسبت‌ علي‌ّ با من‌ نسبت‌ هارون‌ با موسي‌ است‌. پس‌ حلال‌ نيست‌ در مسجد من‌به‌ زنان‌ نزديكي‌ كند؛ و نه‌ آنكه‌ جنب‌ در آن‌ بيتوته‌ كند، مگر علي‌ّ و ذرّيّۀ او. وكسي‌ كه‌ از اين‌ حكم‌ ناخوشايند است‌ پس‌ اينجا! و دستش‌ را به‌ طرف‌ شام‌ برد.[4]


ص411

و همچنين‌ از ابن‌ بابويه‌ با سند متّصل‌ خود از رَيّان‌ بن‌ صَلت‌ از حضرت‌ امام‌علي‌ّ بن‌ موسي‌ الرضاعليه‌ السلام‌ در ضمن‌ حديثي‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ فرق‌هاي‌ بين‌عترت‌ رسول‌، و اُمَّت‌ را مي‌شمردند؛ پس‌ آيات‌ اصطفاء را كه‌ در قرآن‌ در دوازده‌مورد است‌ بيان‌ كردند؛ تا رسيدند به‌ فرق‌ چهارم‌؛ و آن‌ عبارت‌ بود: از اءخراج‌رسول‌ خدا همۀ اُمَّت‌ را غير از عترت‌ از مسجد. تا آنكه‌ در اين‌ موضوع‌ با رسول‌خدا سخن‌ گفتند؛ و عبّاس‌ سخن‌ گفت‌؛ و گفت‌:اي‌ رسول‌ خدا تو علي‌ّ راگذارده‌اي‌ و ما را خارج‌ كرده‌اي‌؟ رسول‌ خدا گفت‌: من‌ او را نگذارده‌ام‌ و نه‌ من‌شما را اءخراج‌ كرده‌؛ بلكه‌ خدا او را گذارده‌ است‌ و شما را اءخراج‌ كرده‌ است‌. ودر اين‌ أمر، تبيان‌ و استكشافي‌ است‌ براي‌ قول‌ رسول‌ خدا كه‌ به‌ علي‌ّ گفت‌: أنْت‌َمِنِّي‌ بِمَنزِلَة‌ِ هَارون‌َ مِن‌ مُوسَي‌.

علماء مجلس‌ كه‌ همه‌ در حضور مأمون‌ بودند، گفتند: از كجاي‌ قرآن‌ اين‌ أمرمعلوم‌ مي‌شود؟!

حضرت‌ گفتند: من‌ به‌ شما نشان‌ مي‌دهم‌ در قرآني‌ كه‌ خداوند بر شما خوانده‌است‌! گفتند: بياور!


ص412

حضرت‌ گفتند: گفتار خداوند تعالي‌ كه‌: وَ أوحَينَا اءلَي‌ مُوسَي‌ وَأخِيه‌ِ أن‌ تَبَوَّأ لِقَومِكُمَا بِمِصرَ بُيُوتاً وَاجعَلُوا بُيُوتَكُم‌ قِبلَة‌ً و در اين‌ آيه‌ منزلۀ هارون‌ نسبت‌ به‌موسي‌ وارد است‌؛ و نيز منزلۀ علي‌ نسبت‌ به‌ رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم ‌وارد است‌.

و از اينجا گفتار رسول‌ خدا روشن‌ مي‌شود كه‌ گفت‌: إن‌َّ هَذَا المَسجِدَ لَايَحِل‌ُّ إلَّا لِمُحَمَّدٍ وَ آلِه‌ِ «اين‌ مسجد حلال‌ نيست‌ مگر براي‌ محمّد و آل‌ محمّد.»

علماء گفتند:اي‌ أبوالحسن‌ اين‌ شرح‌ و اين‌ بيان‌ جائي‌ يافت‌ نمي‌شود مگر درنزد شما جماعت‌ أهل‌بيت‌ رسول‌ الله‌صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌. و كيست‌ كه‌بتواند براي‌ ما آن‌ را إنكار كند، در حاليكه‌ رسول‌ خدا گفت‌: أنَا مَدِينَة‌ُ العِلم‌ِ وَعَلِي‌ٌ بَابُها «من‌ شهر علم‌ هستم‌؛ و علي‌ّ دَرِ آن‌ است‌» فَمَن‌ أرَادَالحِكمَة‌َ فَليَأتِهَا مِن‌بَابِهَا «و كسي‌ كه‌ در جستجوي‌ حكمت‌ باشد، بايد از دَرِ آن‌ وارد شود.»

آنگاه‌ حضرت‌ رضاعليه‌ السلام‌ گفتند: در آنچه‌ ما توضيح‌ داديم‌، و شرح‌نموديم‌ از فضل‌ و شرف‌ و تقدّم‌ و اصطفاء (برگزيدگي‌) و طهارت‌، كسي‌ را ياراي‌إنكار آن‌ نيست‌؛ مگر شخص‌ معاند و دشمن‌ خداوند تعالي‌ الحَمدُلِلِّه‌ِ عَلَي‌ ذَلِك‌َ واين‌ همان‌ جهت‌ چهارم‌ بود در فرق‌ بين‌ عترت‌ و اُمَّت‌. و امّا جهت‌ پنجم‌ تا آخرحديث‌. [5]و[6]


ص413

بازگشت به فهرست

مقام‌ چهارم‌ و پنجم‌ از حديث‌ منزله‌ ، در وقت‌ حديث‌ عشيره‌ ، و عقد اُخوّت‌ است‌

مَقام‌ و مَوطن‌ چهارم‌ در وقت‌ نزول‌ آيۀ إنذار و حديث‌ عشيره‌ است‌ كه‌ چون‌آيۀ شريفۀ وَأنذِر عَشِيرَتَك‌َ الاقرَبين‌َ [7] «بيم‌ بده‌ و بترسان‌ نزديك‌ترين‌ أفراد طائفۀخود را» نازل‌ شد؛ رسول‌ خدا مجلسي‌ ترتيب‌ داد؛ و به‌ حضرت‌ أميرالمومنين‌گفت‌ تا أعمام‌ خود و بزرگان‌ طائفۀ بني‌ هاشم‌ را دعوت‌ كند؛ و ران‌ گوسپندي‌ راهم‌ طبخ‌ كند و قَدَحي‌ از شير نيز تهيّه‌ بنمايد. أميرمومنان‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ كه‌ دربَدْو بعثت‌ بود، و تقريباً از ابتداي‌ نبوّت‌ آن‌ حضرت‌ سه‌ سال‌ گذشته‌ بود؛ سيزده‌ساله‌ بود؛ أعمام‌ رسول‌ خدا و بزرگان‌ و نزديكان‌ او را دعوت‌ نمود؛ و پس‌ ازصرف‌ طعام‌ فرمود: خداوند مرا أمر كرده‌ است‌ كه‌: نزديكترين‌ أفراد از أقوام‌ وعشيرۀ خود را بيم‌ بده‌؛ و طائفۀ با إخلاص‌ خود را بترسان‌!

شما طائفۀ مخلِص‌ و نزديكترين‌ أفراد از عشيرۀ من‌ هستيد؛ و خداوند هيچ‌پيغمبري‌ را مبعوث‌ ننموده‌ است‌، مگر آنكه‌ از أهل‌ او براي‌ او وارثي‌، و وزيري‌، ووصيّي‌ معيّن‌ نموده‌ است‌. فَأيُّكُم‌ يَقُوم‌ُ يُبَايِعُنِي‌ عَلَي‌ أنَّه‌ُ أخِي‌ وَ وَزيرِي‌ وَ وَارثِي‌دُون‌َ أهلِي‌، وَ وَصِيِّي‌، وَ خَلِفَتِي‌ فِي‌ أهلِي‌، وَ يَكُون‌َ مِنِّي‌ بِمَنزِلَة‌ِ هَارون‌َ مِن‌ مُوسَي‌غَيرَ أنَّه‌ُ لَانَبِي‌َّ بَعدِي‌؟!

«كدام‌ يك‌ از شماست‌ كه‌ برخيزد، و با من‌ بيعت‌ كند كه‌ برادر من‌، و وزيرمن‌، و وارث‌ من‌ غير از ساير أهل‌ من‌، و وصّي‌ من‌، و جانشين‌ من‌ در ميان‌ أهل‌من‌، و نسبت‌ او با من‌ مانند نسبت‌ هارون‌ با موسي‌ باشد، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ بعد ازمن‌ پيامبري‌ نيست‌؟»

تمامي‌ آن‌ حضّار سخن‌ را بريدند، و إعراض‌ كردند؛ مگر علي‌ّ كه‌ إجابت‌


ص414

كرد؛و با رسول‌ خدا بيعت‌ نمود.

اين‌ روايت‌ را با اين‌ ألفاظ‌ در «تاريخ‌ دمشق‌» و «غاية‌المرام‌» و «مجمع‌البيان‌» روايت‌ كرده‌ است‌؛ و ما مختصر و محل‌ّ حاجت‌ از نقل‌ آن‌ را در اينجاآورديم‌.[8]

و نيز در كتاب‌ سُلَيم‌ بن‌ قَيس‌ وارد است‌ كه‌: در اين‌ حال‌ رسول‌ خداصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ به‌ أبيطالب‌ گفت‌: يَا أبَا طَالِب‌ٍ! اِسمَع‌ِ الآن‌َ لاِبنِك‌َ وَأطِع‌فَقَد جَعَلَه‌ُ الله‌ُ مِن‌ نَبِيِّه‌ِ بِمَنزِلَة‌ِ هَارون‌َ مِن‌ مُوسَي‌. [9]

«اي‌ أبوطالب‌ اينك‌ به‌ سخن‌ پسرت‌ گوش‌ فرا دار؛ و از او اطاع‌ كن‌؛ زيرا كه‌خداوند او را نسبت‌ به‌ پيغمبرش‌ به‌ منزلۀ هارون‌ نسبت‌ به‌ موسي‌ قرار داده‌است‌!»

و ما چون‌ در پيرامون‌ آيۀ إنذار و حديث‌ عشيره‌ در جلد أوّل‌ امام‌شناسي‌ درس‌ 5 مختصراً؛ و در همين‌ جلد دهم‌ در ضمن‌ درس‌ 126 تا 141 مفصّلاًبحث‌ كرده‌ايم‌؛

فلهذا در اينجا فقط‌ به‌ همين‌ مقدار اكتفا شد.

مَقام‌ و مَوطِن‌ پنجم‌ در وقت‌ عقد اُخُوَّت‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا بين‌ مهاجرين‌ وانصار در مدينه‌ بست‌، و در آنجا علي‌ّ را برادر خود نمود؛ و اين‌ حديث‌ منزله‌ راهم‌ با اُخُوَّت‌ او بيان‌ كرد.

در «غاية‌المرام‌» از مسند أحمد بن‌ حَنبل‌ با چهار سند؛ و از أخطب‌ الخطباءموفّق‌ بن‌ أحمد خوارزمي‌ّ با يك‌ سند، روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌خداصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ در وقت‌ عقد اُخوّت‌ بين‌ مهاجر و أنصار، چون‌ عقداُخوّت‌ علي‌ّ را با خود به‌ تأخير انداختند؛ و سپس‌ بعد از همۀ آنها اين‌ عقد رابستند، گفتند: أمَا تَرضَي‌ أن‌ تَكُون‌َ مِنِّي‌ بِمَنزِلَة‌ِ هَارون‌َ موسَي‌ إلَّا أنَّه‌ لَانَبِي‌َّ بَعدِي‌. [10] وما چون‌ در جلد دوّم


ص415

‌ «امام‌شناسي‌» درس‌ 22 تا 24، دربارۀ اُخُوَّت ‌أميرالمومنين‌عليه‌ السلام‌ با رسول‌ خداصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ مفصّلاً بحث‌كرده‌ايم‌، فقط‌ در اينجا به‌ حديث‌ منزله‌ در اين‌ مورد اشاره‌ شد.[11]

مقام‌ و موطن‌ ششم‌ ورود حديث‌ منزله‌ از رسول‌ خداصلي‌الله عليه‌و آله‌وسلم‌ در ضمن‌ خطبۀ غدير است‌ كه‌ در جُحف����‌ در وقت‌ رجوع‌ از حِجَّة‌ُ الوَدَاع ‌بيان‌ فرمود.

در «غاية‌المرام‌» از «احتجاج‌» شيخ‌ أحمد بن‌ علي‌ّ بن‌ أبي‌ طالب‌ طبرسي‌ّ، باسند متّصل‌ خود، و نيز از «رَوضَة‌الواعظين‌» ابن‌ فارسي‌، از حضرت‌ امام‌ محمّدباقرعليه‌ السلام‌ حديث‌ و داستان‌ غدير را مفصّلاً بيان‌ مي‌كند، تا مي‌رسد به‌ اين‌فقره‌ كه‌:

يَأمُرُنِي‌ عَنِالسَّلام‌ِ رَبِّي‌ وَ هُوَالسَّلام‌ُ أن‌ أقوم‌َ فِي‌ هَذاالمَشهَدِ فَاُعلِم‌َ كُل‌َّ أبيض‌َوَأسوَدَ: أن‌َّ عَلِي‌َّ بن‌َ أبيطَالِب‌ٍ أخِي‌ وَ وَصِيِّي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ وَالإمام‌ُ مِن‌ بَعدِي‌ وَالذَّي‌مَحَلُّه‌ُ مِنِّي‌ مَحَل‌ُّ هَارون‌َ مِن‌ موسَي‌ إلَّا أنَّه‌ُ لَانَبِي‌َّ بَعدِي‌ وَ هُوَ وَليُّكُم‌ بعدَالله‌ِ وَ رَسولِه ‌ِتا آخر خطبه‌. [12]

«جبرائيل‌ از خداوندِ سَلام‌ كه‌ پروردگار من‌ است‌؛ و اوست‌ سَلام‌؛ مرا أمرمي‌كند كه‌ در اين‌ محضر بپاخيزم‌ و بر هر سفيد و سياهي‌ از مردم‌ اءعلام‌ كنم‌ كه‌:علي‌ّ بن‌ أبيطالب‌ برادر من‌، و وصي‌ِّ من‌، و خليفۀ من‌، و اءمام‌ بعد از من‌ است‌. و اوآن‌ كسي‌ است‌ كه‌ محل‌ّ و مرتبۀ او نسبت‌ به‌ من‌، مثل‌ محل‌ّ و مرتبۀ هارون‌ است‌نسبت‌ به‌ موسي‌؛ به‌ غير از آنكه‌ بعد از من‌ پيغمبري‌ نيست‌؛ و اوست‌ ولي‌ّ وصاحب‌ اختيار شما بعد از خدا و رسول‌ خدا.» تا آخر خطبه‌.


ص416

بازگشت به فهرست

مقام‌ هفتم‌ از حديث‌ منزله‌ ، گفتار رسول‌ خدا است‌ به‌ اُمِّ سَلمه‌

مَقام‌ و مَوطِن‌ هفتم‌ بيان‌ كردن‌ رسول‌ خداصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ حديث‌منزله‌ راست‌ براي‌ اُم‌ُّ سَلَمَه‌ و در اين‌باره‌ چندين‌ حديث‌ وارد شده‌ است‌؛ و ازمضامين‌ آنها معلوم‌ مي‌شود كه‌ روايت‌ اُم‌ُّ سَلَمَه‌ اين‌ حديث‌ را در يكي‌ از سايرمواطن‌ و مواقف‌ ديگر نبوده‌ است‌ كه‌ اُم‌ُّ سَلَمَه‌ فقط‌ راوي‌ روايت‌ باشد؛ بلكه‌رسول‌ خدا براي‌ اين‌ زوجۀ بزرگوار بالخصوص‌ اين‌ منزله‌ را بيان‌ كرده‌اند؛ و اورا نيز بر اين‌ مفاد شاهد گرفته‌اند.

از جمله‌ خوارزمي‌ در «مناقب‌» با سند متّصِل‌ِ خود از أحمد بن‌ عبدالله‌ بن‌داهربن‌ يحيي‌ از اين‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قَال‌َ: قَال‌َ رَسول‌َ الله‌ِصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌: هَذَا عَلِي‌ُّ بن‌ُ أبيطَالِب‌ٍ لَحمُه‌ُ لَحمِي‌؛ وَ دَمُه‌ُ دَمِي‌؛ وَ هُوَمِنِّي‌ بِمَنزِلَة‌ِ هَارون‌َ مِن‌ موسَي‌ إلَّا أنَّه‌ُ لَانَبِي‌ِّ بعدِي‌. وَقَال‌: يَا اُم‌َّ سَلَمَة‌َ! اسمَعِي‌وَاشهَدِي‌ هَذَا عَلِي‌ُّ بن‌ُ أبيطَالب‌ٍ أميرُالمُومِنين‌َ؛ وَ سَيِّدُالمُسلِمِين‌َ؛ وَ عَيبَة‌ُ عِلمِي‌؛وَبَابِي‌َ الَّذِي‌ اُوتَي‌ مِنه‌ُ؛ وَأخِي‌ فِي‌ الدُّنيَا؛ وَأخِي‌ فِي‌ الآخِرَة‌ِ؛ وَ مَعِي‌ فِي‌ السَّنَام‌ِالاعلَي‌! [13]

«رسول‌ خداصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ گفت‌: اينست‌ عَلِي‌ُّ بن‌ُ أبيطَالب‌ كه‌گوشت‌ او گوشت‌ من‌ است‌؛ و خون‌ او خون‌ من‌ است‌؛ و منزلۀ او با من‌ منزلۀهارون‌ است‌ با موسي‌؛ بجز آنكه‌ پس‌ از من‌ پيغمبري‌ نيست‌. و رسول‌ خدا گفت‌:اي‌ اُم‌ُّ سَلَمَه‌، بشنو و گواه‌ باش‌! اين‌ علي‌ّ بن‌ أبيطالب‌ أميرمومنان‌ است‌؛ و سيِّد وسرور مسلمانان‌ است‌؛ و گنجينۀ اسرار علوم‌ من‌ است‌؛ و دَرِ ورود به‌ من‌ است‌،كه‌ از آنجا بايد وارد شد؛ و برادر من‌ است‌ در دنيا؛ و برادر من‌ است‌ در آخرت‌؛ وبا من‌ است‌ در بلندترين‌ مقامات‌ قرب‌!»

و از جمله‌ صاحب‌ كتاب‌ «المَنَاقِب‌ُ الفَاخِرة‌ُ فِي‌ العِترة‌َ الطَّاهِرَة‌ِ» با سند خودروايت‌ كرده‌ است‌، از أعمش‌، از عَباية‌ أسَدي‌ّ، از ابن‌ عبّاس‌ از اُم‌َّ سَلَمَه‌! كه‌ گفت‌:رسول‌ خدا در وقتي‌ كه‌ علي‌ّ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ السلام‌ آمده‌ بود به‌ من‌ گفت‌:اي‌ اُم‌َّسَلَمَه‌ آيا اين‌ مرد را مي‌شناسي‌؟! اُم‌َّ سَلَمَه‌ با سُستي‌ گفت‌: اين‌ علي‌ّ بن‌ أبيطالب‌است‌!

رسول‌ خدا گفت‌: نَعَم‌! لَحمُه‌ُ لَحمِي‌؛ وَ دَمُه‌ُ دَمِي‌؛ وَ هُوَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَة‌ِ هارون‌َ مِن


ص417

موسَي‌، إلَّا أنَّه‌ُ لَانَبِي‌َّ بَعدِي‌. و بعد از بيان‌ فقراتي‌ كه‌ در روايت‌ أخير گذشت‌، اين‌جملات‌ را اضافه‌ دارد كه‌: وَ قَرِينِي‌ فِي‌ الآخرَة‌ِ. اِشهَدِي‌ يَا اُم‌َّ سَلَمَة‌َ!اءنَّه‌ُ يُقَاتِل‌ُالنَّاكِثِن‌َ وَالقَاسِطِن‌َ وَالمَارِقِين‌َ.[14]

«و او قرين‌ و هم‌ ترازوي‌ من‌ است‌ و آخرت‌! گواه‌ باش‌ اي‌ اُم‌ّ سَلَمَه‌ كه‌ او باسه‌ طائفۀ شكنندگان‌ بيعت‌ (أصحاب‌ جمل‌) و ستمگران‌ (أصحاب‌ صِفِّين‌) وخارج‌ شدگان‌ از دين‌ (أصحاب‌ نهروان‌) جنگ‌ مي‌كند.»

و در زَوائد مسند عبدالله‌ بن‌ حنبل‌، با سند خود از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌است‌ كه‌: رسول‌ خدا به‌ اُم‌ّ سلمه‌ گفت‌:

يَا اُم‌َّ سَلَمَه‌ عَلِي‌ٌ مِنِّي‌؛ وَأنَا مِن‌ عَلِي‌ٍّ؛ لَحمُه‌ُ مِن‌ لَحمِي‌؛ وَ دَمُه‌ُ مِن‌ دَمِي‌؛ وَ هُوَ مِنِّي‌بِمَنزِلَة‌ِ هَارون‌ مِن‌ موسَي‌! يَا اُم‌َّ سَلَمَة‌َ! اسمَعِي‌ وَاشهَدِي‌! هَذَا عَلِي‌ٌ سَيِّدُ المُسلِمِين‌َ. [15]و[16]

«اي‌ اُم‌َّ سَلَمَه‌! علي‌ّ از من‌ است‌؛ و من‌ از علي‌ هستم‌! گوشت‌ او از گوشت‌ من‌است‌؛ و خون‌ او از خون‌ من‌ است‌؛ و نسبت‌ او با من‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ باموسي‌!اي‌ اُم‌َّ سَلَمَه‌، بشنو؛ و گوش‌ فرادار؛ و شاهد باش‌ كه‌: اين‌ علي‌ّ سيّد وسالار مسلمانان‌ است‌!»

بازگشت به فهرست

مقام‌ هشتم‌ از حديث‌ منزله‌ ،در موقع‌ اسم‌ گذاري‌ حسنين‌ عليهما السّلام‌ است‌

مَقام‌ و مَوطِن‌ هشتم‌ در وقت‌ اسم‌ گذاري‌ حضرت‌ اءمام‌ حَسَن‌ و اءمام‌ حُسَين‌عليهم‌ السلام‌ است‌ كه‌ رسول‌ خداصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ نام‌هاي‌ آنها و برادرديگرشان‌ مُحسِن‌ سِقط‌ را به‌ ترتيب‌ به‌ أسامي‌ سه‌ پسر هارون‌: شُبَّر و شُبَّيْر ومُشَبِّر گذاردند.[17]


ص418

در «غاية‌ المرام‌» از ابن‌ بابويه‌ با سند متّصل‌ خود از ابوحمزۀ ثمالي‌ از زيد بن‌علي‌ بن‌ الحسين‌، از پدرش‌: علي‌ّ بن‌ الحسين‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ چون‌ فاطمه‌عليهاالسلام‌ حَسَن‌ را زائيد؛ به‌ علي‌ّ گفت‌: او را اسم‌ بگذار!

علي‌ّ گفت‌: من‌ در نام‌ گذاري‌ او بر رسول‌ خدا سبقت‌ نمي‌گيرم‌؛ و در نزدرسول‌ خدا آمد؛ و مطلب‌ را معروض‌ داشت‌. رسول‌ خدا فرمود: من‌ در نام‌گذاري‌ او بر خداوند عزّوجل‌ّ پروردگار من‌ سبقت‌ نمي‌گيرم‌.

خداوند عزّوجل‌ّ به‌ جبرائيل‌ وحي‌ كرد كه‌ براي‌ محمّد مولودي‌ متولّد شده‌است‌! اينك‌ هبوط‌ كن‌؛ و به‌ او سلام‌ برسان‌! و تهنيت‌ و مبارك‌ باد بگو؛ و بگو: إن‌َّ عَلِيّاً مِنْك‌َ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌ فَسَمِّه‌ِ بِاسْم‌ِ ابْن‌ِ هَارُون‌!

«نسبت‌ علي‌ّ با تو نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌! پس‌ او را به‌ نام‌ پسر هارون‌اسم‌ بگذار!»

رسول‌ خدا به‌ جبرائيل‌ گفت‌: نام‌ او چه‌ بوده‌ است‌؟! گفت‌: شُبَّر.

رسول‌ خدا گفت‌: زبان‌ من‌ عربي‌ است‌! گفت‌: او را حَسَن‌ نام‌ بگذار! و او راحَسَن‌ نام‌ گذارد.

و چون‌ حضرت‌ اءمام‌ حسين‌ به‌ دنيا آمد، خداوند عزّوجل‌ّ به‌ جبرئيل‌ وحي‌فرستاد كه‌: براي‌ محمَّد پسري‌ متولّد شده‌ است‌؛ پس‌ هبوط‌ كن‌؛ و تهنيت‌ ومبارك‌ باد بگو؛ و سلام‌ برسان‌ و بگو: إن‌َّ عَلِيّاً مِنْك‌َ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌فَسَمِّه‌ِ بِاسْم‌ِ ابْن‌ِ هَارُون‌! جبرائيل‌ هُبوط‌ نموده‌؛ و از جانب‌ خدا عزّوجل‌ّ تهنيت‌گفت‌؛ و گفت‌ كه‌: خدا ترا امر مي‌كند كه‌ او را به‌ نام‌ پسر هارون‌ اسم‌ گذاري‌بنمائي‌! گفت‌: نام‌ او چه‌ بود؟ جبرائيل‌ گفت‌: شُبِّير! رسول‌ خدا گفت‌: لسان‌ من‌عربي‌ است‌. گفت‌: نام‌ او حُسَيْن‌ است‌! رسول‌ خدا اسم‌ او را حُسَيْن‌ گذارد.[18]

و نيز سدر «غاية‌ المرام‌» از شيخ‌ طوسي‌ در «امالي‌»، از حضرت‌ سجّاد عليه‌السلام‌


ص419

روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: اَسْمَاء بِنْت‌ُ عُمَيْس‌ حُثْعَمِيَّه‌ براي‌ من‌ گفت‌ كه‌: من‌قابلۀ جدّۀ تو: فاطمه‌ بنت‌ رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ بودم‌ در وقت‌ ميلادحسن‌ و حسين‌ عليهما السلام‌. چون‌ فاطمه‌ حسن‌ را زائيد؛ رسول‌ خدا آمد وگفت‌: اي‌ اسماء! پسرم‌ را بياور!

اسماء مي‌گويد: من‌ حسن‌ را در پارچۀ زردي‌ كه‌ پيچيده‌ بودم‌؛ به‌ او دادم‌.پيغمبر پارچه‌ را بيفكند؛ و گفت‌: آيا من‌ با شما پيمان‌ ننهادم‌ كه‌ نوزاد را درپارچۀ زرد نپيچيد؟! رسول‌ خدا پارچۀ سفيدي‌ طلب‌ كرد؛ و حسن‌ را در آن‌پيچيد؛ و اذان‌ در گوش‌ راست‌ او، و إقامه‌ در گوش‌ چپ‌ او گفت‌. و سپس‌ به‌ علي‌ّعليه‌ السلام‌ گفت‌: نام‌ اين‌ پسرم‌ را چه‌ گذارده‌اي‌؟! اميرالمومنين‌ عليه‌ السلام‌عرض‌ كرد: يا رسول‌ الله! من‌ در نام‌ او بر تو پيشي‌ نمي‌گيرم‌!

رسول‌ خدا هم‌ فرمود: من‌ هم‌ بر پروردگارم‌ عزّوجل‌ّ پيشي‌ نمي‌گيرم‌! رسول‌خدا گفت‌: در اينحال‌ جبرائيل‌ عليه‌ السلام‌ نازل‌ شد؛ و گفت‌: خداي‌ تعالي‌ تو راسلام‌ مي‌رساند و مي‌گويد: يَا مُحَمَّدُ عَلِي‌ٌّ مِنْك‌َ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌ إلَّا انَّه‌ُ لَانَبِي‌َّ بَعْدَك‌َ! و بنابر اين‌ نام‌ او را به‌ نام‌ پسر هارون‌ بگذار! رسول‌ خدا گفت‌: نام‌پسر هارون‌ چه‌ بوده‌ است‌؟ جبرائيل‌ گفت‌: شُبَّر، رسول‌ خدا گفت‌: شُبَّرْ يعني‌چه‌؟ گفت‌: حَسَن‌.

اسماء مي‌گويد: رسول‌ خدا حَسَن‌ را حَسَن‌ ناميد. و چون‌ حسين‌ متولّد شد؛من‌ نيز مباشرت‌ در امر آن‌ مادر وطفل‌ نمودم‌. رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌وسلم‌ آمد و گفت‌: اي‌ اسماء پسرم‌ را بياور! من‌ او را در پارچۀ سفيدي‌ پيچيدم‌؛و به‌ او دادم‌. رسول‌ خدا نيز همچون‌ حَسَن‌ در گوش‌ راست‌ او اذان‌ و در گوش‌چپ‌ او إقامه‌ گفت‌. اسماء مي‌گويد: در اينحال‌ رسول‌ خدا گريه‌ كرد؛ و سپس‌گفت‌: اين‌ پسر واقعه‌اي‌ در پيش‌ دارد؛ خداوندا لعنت‌ كن‌ كشندۀ او را. و اين‌مطلب‌ را به‌ فاطمه‌ مگو!

اسما مي‌گويد: چون‌ روز هفتم‌ فرا رسيد، رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌وسلم‌ نزد من‌ آمد و گفت‌: پسرم‌ را بياور! من‌ حسين‌ را نزد او بردم‌؛ و همانطوركه‌ براي‌ حَسَن‌


ص420

عقيقه‌ نموده‌ بود، براي‌ حسين‌ نيز يك‌ قوچ‌ سرمه‌اي‌ رنگ‌ عقيقه‌كرد؛ و يك‌ ران‌ از پاي‌ آن‌ گوسفند را به‌ قابله‌اش‌ داد؛ و سر او را تراشيد؛ و معادل‌وزن‌ موهاي‌ تراشيده‌ شده‌، نقرۀ سكّه‌دار تصدّق‌ داد و سر او را با خَلوق [19]‌ ماليد وگفت‌: سر طفل‌ را با خون‌ گوسفند آغشته‌ كردن‌ از سُنَّت‌هاي‌ جاهليّت‌ است‌.

اسماء مي‌گويد: سپس‌ حُسَيْن‌ را در دامن‌ خود نهاد؛ و پس‌ از آن‌ گفت‌: اي‌اباعبدالله! بر من‌ گران‌ است‌! و سپس‌ گريه‌ كرد. من‌ گفتم‌: پدرم‌ و مادرم‌ فدايت‌شود؛ در اءمروز و در روز اوَّل‌ اين‌ كاري‌ كه‌ كرده‌اي‌ چه‌ بود؟

رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ گفت‌: بر اين‌ پسرم‌ مي‌گريم‌. گروهي‌ستمگر و متجاوز و كافر از بَنِي‌ اُمَيَّه‌ او را مي‌كشند كه‌ خداوند در روز بازپسين‌آنها را مورد شفاعت‌ من‌ قرار ندهد! او را مردي‌ مي‌كشد كه‌ در دين‌ ثُلْمَه‌ وشكاف‌ وارد كرده‌؛ و به‌ خداي‌ عظيم‌ كافر شده‌ است‌. بار پروردگارا من‌ دربارۀاين‌ دو فرزندم‌ همان‌ را مي‌خواهم‌ كه‌ إبراه��م‌ دربارۀ ذُرِّيِّۀ خود خواست‌.خداوندا دوست‌ بدار هر كه‌ را كه‌ آن‌ دو را دوست‌ دارد؛ و مبغوض‌ بدار و لعنت‌بفرست‌ هر كه‌ را كه‌ آن‌ دو را مغبوض‌ دارد؛ به‌ قدر آسمان‌ و زمين‌.[20]

و نيز در «غاية‌ المرام‌» از ابن‌ بابويه‌ با سند متَّصل‌ ديگر خود از ابن‌ زبير، ازجابر بن‌ عبدالله انصاري‌، حديثي‌ را به‌ همين‌ مضمون‌ روايت‌ مي‌كند؛ و در آن‌ نيزتصريح‌ مي‌كند كه‌ چه‌ وقت‌ نام‌ گذاري‌ حَسَن‌ و چه‌ در وقت‌ نام‌ گذاري‌ حُسَين‌،در هر دو حال‌ جبرائيل‌ از طرف‌ خداوند پيام‌ آورد كه‌: إن‌َّ عَلِيّاً مِنْك‌َ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌.[21]

و نيز از ابن‌ شهر آشوب‌ در «مناقب‌» از ابوبكر شِيرَازي‌ّ در كتاب‌ خود «فِيمَانَزْل‌َ مِن‌َ الْقُرآن‌ِ فِي‌ امِيرالْمُومِنيِن‌ عليه‌ السلام‌» حديث‌ مهمّي‌ در اين‌ باره‌، درهمين‌ مجلّد از «امام‌شناسي‌» در ص‌ 65 آورديم‌.


ص421

بازگشت به فهرست

مقام‌ نهم‌ و دهم‌ از حديث‌ منزله‌ ،د ر دعاي‌ رسول‌ خدا و گفتار او به‌ أبوسفيان‌ است‌

مقام‌ و موطن‌ نهم‌ در وقتي‌ است‌ كه‌ اميرالمومنين‌ در سفري‌ كه‌ همراه‌ پيامبربودند تبت‌ شديدي‌ كرده‌؛ و پيامبر دربارۀ او دعاهائي‌ كرد؛ و از جملۀ آن‌ دعاهاهمين‌ مقام‌ منزله‌ بود كه‌ چون‌ آنرا براي‌ اميرالمومنين‌ بازگو مي‌كند؛ به‌ اين‌عبارت‌ بيان‌ مي‌كند كه‌: وَسَاَلْتُه‌ُ ان‌ْ يَجْعَلَك‌َ مِنِّي‌ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌! وَان‌ْيَشُدَّ بِك‌َ ازْرِي‌! و يُشْرِكَك‌َ فِي‌ امْرِي‌! فَفَعَل‌َ؛ إلَّا انَّه‌ُ لَانَبِي‌َّ بَعْدِي‌! فَرَضِيت‌ُ.[22]

«و من‌ از خداوند طلب‌ نمودم‌ كه‌: نسبت‌ تو را به‌ من‌ همان‌ نسبت‌ هارون‌ باموسي‌ قرار دهد؛ و اينكه‌ به‌ واسطۀ تو پشت‌ مرا محكم‌ گرداند؛ و تو را در امر من‌شريك‌ كند! و خداوند همۀ اين‌ طلب‌هاي‌ مرا برآورد؛ بجز آنكه‌ بعد از من‌پيغمبري‌ نيست‌؛ پس‌ من‌ راضي‌ شدم‌.»

اين‌ روايت‌ بسيار مهم‌ّ و داراي‌ محتويات‌ راقي‌ است‌؛ و از سُلَيْم‌ بن‌ قَيْس‌هلالي‌ روايت‌ شده‌ است‌؛ و نيز ملاّعلي‌ متّقي‌ در «كنزالعمال‌» مختصر آنراروايت‌ كرده‌ است‌؛ و ما تمام‌ آنرا در ص‌ 20 و ص‌ 21 از همين‌ جلد«امام‌شناسي‌» آورده‌ايم‌.

مَقام‌ و مَوْطِن‌ دهم‌ در وقتي‌ است‌ كه‌ ابوسفيان‌ مي‌آيد؛ و در كنار رسول‌ خدامي‌نشيند؛ و از صاحب‌ مقام‌ امامت‌ و امر ولايت‌ بعد از آن‌ حضرت‌ سوال‌ مي‌كندكه‌: آن‌ مرد كيست‌؟ و رسول‌ خدا اميرالمومنين‌ را بيان‌ مي‌كنند.

در «غاية‌ المرام‌» دو حديث‌ از طريق‌ عامّه‌: يكي‌ از حافظ‌ بن‌ محمّد بن‌مومن‌ شيرازي‌ در كتاب‌ خود در تفسير گفتار خداوند متعال‌: عَم‌َّ يَتَسَآئلُون‌َ عَن‌ِالنَّبَاِ الَْعظِيم‌ِ الَّذِي‌ هُم‌ْ فِيه‌ِ مُخْتَلِفُون‌َ [23] با إسناد خود به‌ سُدِّي‌ مرفوعاً دربارۀابوسفيان‌؛ و ديگري‌ از ابن‌ شهر آشوب‌، از طريق‌ عامّه‌، از عبدخير، از علي‌ّ بن‌ابيطالب‌ عليه‌ السلام‌ نيز دربارۀ ابوسفيان‌ روايت‌ مي‌كند. و اين‌ دو حديث‌ داراي‌مضمون‌ واحدي‌ هستند؛ و ما در اينجا عين‌ حديث‌ ابن‌ شهر آشوب‌ را ذكرمي‌كنيم‌:


ص422

اميرالمومنين‌ عليه‌ السلام‌ مي‌گويد: كه‌ صَخْرُبْن‌ُ حَرْب‌ٍ (ابوسفيان‌) به‌ سمت‌پيغمبر روي‌ آورده‌؛ و در كنار آن‌ حضرت‌ نشست‌ و گفت‌: يا مُحَمَّدُ هَذَا الامْرُبَعْدَك‌َ لَنَا اوْلِمَن‌ْ؟ «داراي‌ محمّد! پس‌ از تو اين‌ امر خلافت‌ و حكومت‌، براي‌ماست‌ يا براي‌ كيست‌؟!»

رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ در جواب‌ گفت‌: يَا صَخْرُ! لْامْرُ بَعْدِي‌ لِمَن‌ْ هُوَ مِنَّي‌ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌. فَانْزَل‌َ اللهُ: عَم‌َّ يَتَسَآئَلُون‌َ عَن‌ِ النَّبَاِ الْعَظِيم‌ِ الَّذِي‌هُم‌ْ فِيه‌ِ مُخْتَلِفُون‌َ.

«رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ گفت‌: اي‌ صَخْر! امر ولايت‌، پس‌ از من‌براي‌ كسي‌ است‌ كه‌ نسبت‌ او با من‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌! در اينحال‌خداوند اين‌ آيه‌ را فرستاد كه‌ ترجمه‌اش‌ اينست‌: «از چه‌ چيز با يكديگر گفتگودارند! از خبر عظيمي‌ است‌ كه‌ در آن‌ اختلاف‌نظر دارند». بعضي‌ به‌ ولايت‌ وخلافت‌ او إقرار و اعتراف‌ دارند؛ و برخي‌ ولايت‌ و خلافت‌ او را تكذيب‌مي‌كنند؛ سپس‌ خدا مي‌گويد: كَلَّا (نه‌، چنين‌ نيست‌) و اين‌ جمله‌ ردّ است‌ بر كلام‌آنها سَيَعْلَمُون‌َ خِلَافَتَه‌ُ بَعْدَك‌َ إنَّها حَق‌ٌّ «ثُم‌َّ كَلَّا سَيَعْلَمُون‌َ» يَقُول‌ُ يَعْرِفُون‌َ خِلَافَتَه‌ُ وَوِلَايَتَه‌ُ اءذْ يُسْالُون‌َ عَنْهَا فِي‌ قُبُورِهِم‌ْ فَلَايَبْقَي‌ مَيِّت‌ٌ فِي‌ شَرْق‌ِ وَلَا غَرْب‌ٍ وَلَا فِي‌ بَرٍّوَلَا فِي‌ بَحْرٍ إلَّا مُنْكِرُ وَنَكِيرٌ يَسْالَانِه‌ِ عَن‌ْ وَلَايَة‌ِ امِيرالْمُومِنِين‌َ بَعْدَ الْمَوْت‌ِ يَقُولَان‌ِ لِلْمَيِّت‌ِ: مَن‌ْ رَبُّك‌َ؟ وَمَادِيُنك‌َ وَمَن‌ْ نَبِيُّك‌َ؟ وَمَن‌ْ امامك‌َ؟[24]

«ايشان‌ به‌ زودي‌ خواهند دانست‌ كه‌ خلافت‌ او بعد از تو حق‌ّ است‌؛ و پس‌ ازآن‌ ابَداً اين‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ ولايت‌ نباشد؛ بلكه‌ به‌ زودي‌ خواهند دانست‌. خدامي‌گويد: خلافت‌ او را و ولايت‌ او را مي‌دانند در وقتي‌ كه‌ در ميان‌ قبرهايشان‌ ازآنها سوال‌ شود. و هيچ‌ مرده‌اي‌ نه‌ در مشرق‌، و نه‌ در مغرب‌، و نه‌ در خشكي‌، و نه‌در دريا، باقي‌ نمي‌ماند مگر آنكه‌ نكير و منكر از ولايت‌ اميرالمومنين‌ بعد ازمردنش‌ سوال‌ مي‌نمايند؛ و به‌ ميّت‌ مي‌گويند: پروردگارت‌ كيست‌؟ دينت‌چيست‌؟ پيغمبرت‌ كدام‌ است‌؟ امامت‌ كدام‌ است‌؟».


ص423

ب��زگشت به فهرست

مقام‌ يازدهم‌ و دوازدهم‌ از حديث‌ منزله‌ ، در وقت‌ گفتار دشمن‌ و در وقت‌ فرستادن‌ خالد است‌

مقام‌ و موطن‌ يازدهم‌ در وقتي‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از دشمنان‌ گفتند كَمَثَل‌ِ نَخْلَة‌ٍفِي‌ كُنَاسَة‌ٍ (مَثَل‌ محمّد در ميان‌ اهل‌ بيتش‌، مَثَل‌ درخت‌ خرمآئي‌ است‌ كه‌ درمزبله‌ روئيده‌ شده‌ باشد.»

محمدبن‌ إبراهيم‌ معروف‌ به‌ ابن‌ ابي‌ زَيْنَب‌ نُعْمَانِي‌ّ در كتاب‌ «غيبت‌» با اءسنادخود از عبدالرزاق‌، از معمّر بن‌ راشد، از ابان‌ بن‌ ابي‌ عَيّاش‌ از سُلَيم‌ بن‌ قَيْس‌هِلالي‌ّ روايت‌ مي‌كند كه‌: اميرالمومنين‌ علي‌ّ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ السلام‌ گفت‌ كه‌:روزي‌ من‌ از نزد مردي‌ عبور مي‌كردم‌ - و نام‌ او را براي‌ من‌ برد ـ و او گفت‌: مَامَثَل‌ُ مُحَمَّدٍ إلَّا كَمَثَل‌ِ نَخْلَة‌ٍ نَبَتَت‌ْ فِي‌ كِبَاة‌ِ كَلْشَه‌ «مثال‌ محمّد نيست‌ مگر مثال‌درخت‌ خرمآئي‌ كه‌ در مزبله‌ كلشه‌ روئيده‌ شده‌ باشد» من‌ به‌ نزد رسول‌ خداآمدم‌؛ و اين‌ جريان‌ را معروض‌ داشتم‌.

رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ به‌ غضت‌ آمد؛و با حال‌ خشم‌ بيرون‌ شد؛و بر منبر رفت‌؛ و انصار چون‌ خشم‌ آن‌ حضرت‌ را نگريستند، دست‌ به‌ اسلحۀخود بردند. رسول‌ خدا در منبر گفت‌: مَا بال‌َ اقْوَام‌ٍ يُعَيِّرُونِي‌ بِقَرَابَتِي‌ وَقَدْ سَمِعُوا مَااقُول‌ُ مِن‌ْ تَفْضِيل‌ِ اللهِ عَزَّوَجَل‌َّ اياهُم‌ْ، وَمَا اخْتَصَّهُم‌ْ مِن‌ْ إذْهَاب‌ِ الرِّجْس‌ِ عَنْهُم‌ْ وَتَطْهِيرِ اللهِ اياهُم‌ْ، وَقَدْ سَمِعُوا مَاقُلْت‌ُ فِي‌ فَضْل‌ِ اهْل‌ِ بَيْتِي‌، وَ وَصِيِّي‌، وَمَا اكْرَمَه‌ُ اللهُبِه‌ِ، وَخَصَّه‌ُ، وَفَضَّلَه‌ُ مِن‌ْ سَبْقِه‌ِ اءلَي‌ الإسلام‌ وَبَلآئِه‌ِ وَقَرَابَتِه‌ِ مِنَّي‌ وَانَّه‌ُ مِنِّي‌ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌ صلّي‌ الله عليهما.[25]

«داعي‌ و موجب‌ گفتار اقوامي‌ چيست‌ كه‌ مرا دربارۀ قرائب‌ و نزديكان‌ من‌تعيير مي‌كنند؛ در حاليكه‌ آنچه‌ را كه‌ من‌ راجع‌ به‌ آنها گفته‌ام‌، از برتري‌ بخشيدن‌خداوند عزّوجل‌ّ آنان‌ را، و اختصاص‌ دادن‌ آنها را به‌ زدودن‌ رجس‌ و پليدي‌ ازآنها، و پاك‌ و پاكيزه‌ كردن‌ خداوند ايشان‌ را، از من‌ شنيده‌اند؟!

و اين‌ گروه‌ و اقوام‌ از من‌ شنيده‌اند؛ آنچه‌ را كه‌ من‌ در فضيلت‌ اهل‌ بيت‌خودم‌، و وصي‌ّ خودم‌ گفته‌ام‌ آن‌ چيزهائي‌ را كه‌ خداوند او را بدانها گرامي‌ داشته‌است‌؛ و اختصاص‌ داده‌ است‌؛ و فضيلت‌ بخشيده‌ است‌، از پيشي‌ گرفتن‌ در


ص424

اسلام، و امتحانات‌ و ابتلائات‌ او را، و قرابت‌ او را با من‌؛ و اينكه‌ منزلۀ او با من‌همان‌ منزلۀ هارون‌ است‌ با موسي‌ صلوات‌ الله عليهما.»

و همچنين‌ در «غاية‌ المرام‌» همين‌ مضمون‌ را با تفصيلي‌ و شرحي‌ بيشتر، ازسُلَيْم‌ بن‌ قَيْس‌، و بيان‌ يكايك‌ از ائمّه‌ عليهم‌ السلام‌ و جعفر بن‌ ابيطالب‌، و حمزة‌بن‌ عبدالمطّلب‌، و حضرت‌ فاطمۀ زهرا عليهم‌ السلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌.[26]

مقام‌ و موطن‌ دوازدهم‌ در وقتي‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا خالِد بن‌ وَلِيد را به‌ سوي‌بَنِي‌ الْمُطَلَق‌ فرستاد؛ و او بی‌محابا آنان‌ را كشت‌؛ و پس‌ از آن‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السلام‌ را فرستاد، و حديث‌ منزله‌ را دربارۀ او گفت‌.

و اين‌ داستان‌، بنا به‌ روايت‌ ابن‌ بابويه‌، با سند متصل‌ خود، از محمّد بن‌مُسْلم‌، از حضرت‌ باقر عليه‌ السلام‌ بدينگونه‌ است‌ كه‌: رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌وآله‌ وسلم‌ خالد بن‌ وليد را به‌ سوي‌ طائفه‌اي‌ فرستاد كه‌ به‌ آنها بَنِي‌ مُصطلق‌ از بَنِي‌جُذَيمَه‌ مي‌گفتند؛ و در جاهليّت‌ در ميان‌ او و ميان‌ بَني‌ مَخْزُوم‌، خواهر او به‌ازدواج‌ و نكاح‌ رفته‌ بود.

چون‌ خالد به‌ آنجا رسيد، منادي‌ او نداي‌ به‌ نماز داد؛ و آنان‌ حاضر شدند؛ وخالد نماز خواند، و آنها نيز نماز خواندند؛ و چون‌ نماز صبح‌ فرا رسيد، منادي‌ اوباز ندا در داد؛ خالد نماز خواند و آن‌ جماعت‌ نيز با خالد نماز خواندند. و پس‌ ازآن‌ خالد، لشگر خود را امر كرد تا ناگهان‌ از جميع‌ جوانب‌ آنها را محاصره‌ كنند؛و از هر جانب‌ به‌ غارت‌ پردازند، و خالد مشغول‌ كشتن‌ شد؛ و زخمهاي‌ كاري‌وارد كرد.

مسلمين‌ از آن‌ جماعت‌ خواستند كه‌ نامۀ پيمان‌ رسول‌ خدا را با آنها ببينند كه‌آيا اسلام آنها را مُمْضي‌ است‌؟ و آنها در حمايت‌ اسلام مصون‌ و محفوظند؟ايشان‌ نامه‌ را به‌ آنها نشان‌ دادند. آن‌ نامه‌ را به‌ نزد رسول‌ خدا آوردند؛ و از آنچه‌خالد بن‌ وليد بر سر آن‌ جماعت‌ مسلمان‌ بدون‌ گناه‌، از قتل‌ و جَرْح‌ و غارت‌آورده‌ بود؛ گزارش‌ دادند.


ص425

رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ رو به‌ قبله‌ نمود و گفت‌: اَللَّهُم‌َّ إنَّي‌ ابْرَءُ إلَيك‌َ مِمَّا صَنَع‌َ خَالِدُ بْن‌ُ الْوَليدِ «خداوندا! من‌ به‌ سوي‌ تو بيزاري‌ مي‌جويم‌ از آنچه‌را كه‌ خالد بن‌ وليد به‌ جاي‌ آورده‌ است‌.» و سپس‌ خالد به‌ نزد رسول‌ الله آمد.

در اين‌ حال‌ رسول‌ خدا به‌ اميرالمومنين‌ علي‌ّ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ السلام‌ فرمود:به‌ سوي‌ بَنِي‌ جُذَيْمَه‌ برو؛ و آنها را از آنچه‌ خالد بر سرشان‌ آورده‌ است‌، راضي‌كن‌! و پس‌ از آن‌ رسول‌ خدا دو پاي‌ خود را بلند كرد و گفت‌: يا عَلِي‌ُّ حكم‌ وقضاوت‌ جاهليّت‌ را در زير دو قدم‌ خود بگذار!

اميرالمومنين‌ عليه‌ السلام‌ به‌ سوي‌ بنو جُذَيْمَه‌ آمد؛ چون‌ بدانجا رسيد؛ درميان‌ آنها با حكم‌ و قضاوت‌ خداوندي‌ حكم‌ نمود. و چون‌ به‌ نزد رسول‌ اللهبازگشت‌؛ رسول‌ خدا گفت‌: اي‌ علي‌ّ از آنچه‌ در آنجا انجام‌ دادي‌ ما را با خبر كن‌!

فَقَال‌َ يَا رَسُول‌َ اللهِ! عَمَدْت‌ُ فَاعْطَيْت‌ُ لِكُل‌ِّ دَم‌ٍ دِيَة‌ً، وَلِكُل‌ِّ جَنِين‌ٍ غُرَّة‌ً، وَلِكُل‌ِّ مَال‌ٍمَالاً، وَفَضَلَت‌ْ مَعِي‌ فَضْلَة‌ٌ، فَاعْطَيْتُهُم‌ْ لِبُلْغَة‌ِ كِلَابِهِم‌ْ وَجَعْلَة‌ِ رُعَاتِهِم‌ْ، وَفَضَلَت‌ْ مَعِي‌فَضْلَة‌ُ فَاعْطَيْتُهُم‌ْ لِرَوْعَة‌ِ نِسائِهِم‌ْ وَفَزَع‌ِ صِبْيانِهِم‌ْ، وَفَضَلَت‌ْ مَعي‌ فَضْلَة‌ٌ فَاْعْطَيْتُهُم‌ْلِيَرْضَوْا عَنْك‌َ يَا رَسُول‌ اللهِ.

فَقَال‌َ صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌: اعْطَيَتَهُم‌ْ لِيَرْضَوْا عَني‌ِّ؟ رَضِي‌َ اللهُ عَنْك‌َ يَا عَلِي‌ُّ!انْت‌َ مِنِّي‌ بِمَنْزِلَة‌ِ هَارُون‌َ مِن‌ْ مُوسَي‌ إلَّا انَّه‌ُ لَانَبِي‌َّ بَعْدِي‌.[27]

«اميرالمومنين‌ عليه‌ السلام‌ عرض‌ كرد: اي‌ رسول‌ خدا! من‌ چنين‌ اءراده‌ كردم‌،و براساس‌ آن‌ اءراده‌ و نظريّه‌، در مقابل‌ هر خوني‌ كه‌ ريخته‌ شده‌ بود، يك‌ دِيّه‌(پول‌ خون‌ يك‌ مسلمان‌) دادم‌؛ و در مقابل‌ هر جنيني‌ كه‌ سِقط‌ بود، يك‌ بنده‌(غلام‌ يا كنيز) دادم‌؛ و به‌ اءزاي‌ هر مالي‌ كه‌ ربوده‌ شده‌ بود، و يا تلف‌ شده‌ بود،معادل‌ همان‌ مال‌ را دادم‌؛ و مقداري‌ با من‌ باقي‌ ماند، آنرا هم‌ براي‌ سدّ جوع‌سگ‌هاي‌ آنها، و باز كاشتن‌ نهال‌هاي‌ كوچك‌ خرماي‌ از بن‌ برآمدۀ چوپانان‌آنها دادم‌؛ و در عين‌ حال‌ مقداري‌ نيز با من‌ باقي‌ ماند؛ آنرا هم‌ به‌ جهت‌ ترس‌ ودهشت‌ زنان‌ آنها، و جَزَع‌ و فَزَع‌ كودكان‌ آنها دادم‌؛ و نيز مقداري‌ هم‌ كه‌ باز با من‌باقي‌ مانده‌


ص426

بود؛ به‌ آنها دادم‌ تا از تو اي‌ رسول‌ خدا خشنود و راضي‌ باشند!

رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ گفت‌: به‌ آنها دادي‌ تا از من‌ راضي‌باشند؟! خدا از تو راضي‌ باشداي‌ علي‌ّ! نسبت‌ تو با من‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ باموسي‌، به‌ غير از آنكه‌ پس‌ از من‌ پيغمبري‌ نيست‌!»

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[1] ـ اين‌ حديث‌ را با بقيّۀ فقرات‌، آن‌، ما در ص‌ 78 و ص‌ 79 از همين‌ جلد«امام‌شناسي‌» از «غاية‌ المرام‌» ص‌ 115 و ص‌ 116 شمارۀ 60، از خوارزمي‌ درفضائل‌ خود؛ و نيز از كتاب‌ «المناقب‌ الفاخرة‌» و از طريق‌ خاصّه‌ از شيخ‌صدوق‌؛ و همچنين‌ از «بحارالانوار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 9، ص‌ 241 و ص‌ 242روايت‌ كرده‌ايم‌.

[2] ـ آيه‌ 87، از سورۀ 10: يونس‌: واوحينا إلي‌ موسي‌ و اخيه‌ ان‌ تبّوالقومكما بمصرَ بيوتاً واجعلوا بيوتكم‌ قبلة‌ واقيموا الصّلوة‌ وبشّر المومنين‌، علاّمه‌طباطبائي‌ رضوان‌ الله عليه‌ در تفسير اين‌ كريمۀ مباركه‌ در «الميزان‌» ج‌ 1، ص‌117 گفته‌اند: تبوّي‌ مسكن‌ و منزل‌ گزيدن‌ است‌ و مصر شهر فرعون‌ است‌، و قبله‌در اصل‌ براي‌ بيان‌ نوع‌ است‌ مثل‌ جِلْسَه‌ يعني‌ حالتيكه‌ به‌ واسطۀ آن‌ تقابل‌ بين‌چيزي‌ با غير آن‌ پيدا مي‌شود و بنابر اين‌ مصدر است‌ كه‌ به‌ معناي‌ فاعل‌ آمده‌است‌ يعني‌ خانه‌هاي‌ خود را متقابل‌ هم‌ قرار دهيد تا بعضي‌ از آنها روبروي‌بعض‌ دگر باشد و در يك‌ جهت‌ قرار گيرد. و غرض‌ از اين‌ دستور آن‌ بود كه‌موسي‌ و هارون‌ بتوانند آنها را تبليغ‌ كنند و آنها هم‌ بتوانند نماز خود را به‌جماعت‌ انجام‌ دهند همانطور كه‌ دلالت‌ و يا اشعار دارد فقرۀ بعد كه‌: واقيمواالصّلوة‌ زيرا كه‌ بعد بلافاصله‌ آمده‌ است‌. تا آنكه‌ مي‌فرمايد: معني‌ اين‌ است‌ كه‌مابه‌ موسي‌ و برادرش‌ وحي‌ كرديم‌ كه‌ براي‌ قوم‌ خود منزل‌هائي‌ براي‌ سكونت‌آنها درست‌ كنيد كه‌ خانه‌ باشد. و گويا بني‌ اسرائيل‌ تا آنزمان‌ مانند هيئت‌بياباني‌ها در چادر بوده‌ و يا زندگي‌ مشابه‌ آن‌ را داشتند. و شما دو نفر و قوم‌ شماخانه‌هايتان‌ را متقابل‌ هم‌ در جهت‌ واحدي‌ قرار دهيد تا بعضي‌ از شمابدينوسيله‌ بتواند با بعضي‌ ديگر ارتباط‌ برقرار كند و امر تبليغ‌ و مشورت‌ واجتماع‌ در نمازها ممكن‌ باشد و اقامۀ نماز كنيد و اي‌ موسي‌ تو مومنين‌ رابشارت‌ بده‌ به‌ اينكه‌ خدا ايشان‌ را به‌ زودي‌ از فرعون‌ و قومش‌ نجات‌ مي‌دهد.

[3] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 143، حديث‌ پنجاه‌ و دوم‌ از خاصّه‌.

[4] ـ «غاية‌ المرام‌»، ص‌ 142 و ص‌ 143، حديث‌ پنجاه‌ و يكم‌ از خاصّه‌.اصل‌ داستان‌ بستن‌ درهاي‌ مسجد را احمد بن‌ حنبل‌ در مسند خود با اسنادمتّصل‌ خود از حذيفه‌ چنين‌ آورده‌ است‌ كه‌: چون‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا از مكّه‌ به‌مدينه‌ هجرت‌ كردند، خانه‌اي‌ نداشتند كه‌ شب‌ در آنجا بخوابند، و در مسجدمي‌خوابيدند؛ و چه‌ بسا محتلم‌ مي‌شدند. پس‌ از اين‌، براي‌ خود در اطراف‌مسجد خانه‌هائي‌ بنا كردند و درهاي‌ آنرا به‌ مسجد باز كردند؛ رسول‌ خداصلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌ معاذبن‌ جبل‌ را به‌ نزد آنها فرستاد، و ابوبكر را صدا زد وگفت‌: خداوند تو را امر مي‌كند كه‌ از مسجد خارج‌ شوي‌! گفت‌: سَمْعاً و طاعة‌ً مي‌شنوم‌ و اطاعت‌ مي‌كنم‌! و ابوبكر درِ خود را بست‌ و از مسجد خارج‌ شد؛ وپس‌ از آن‌ معاذ را به‌ نزد عمر فرستاد و گفت‌: رسول‌ خدا تو را امر مي‌كند كه‌ درخانه‌ات‌ را ببندي‌ و از مسجد خارج‌ شوي‌! عمر گفت‌: سَمْعاً و طاعة‌ً و درِ خانۀخود را بست‌ و از مسجد خارج‌ شد؛ و سپس‌ به‌ نزد حمزه‌ فرستاد و در او رابست‌ و او نيز گفت‌: سَمْعاً وطاعة‌ً لله و لرسوله‌ و در اين‌ بين‌ علي‌ّ متردّد بود ونمي‌دانست‌ كه‌ آيا او هم‌ بايد خارج‌ شود، و يا باقي‌ مي‌ماند؟ و رسول‌ خدا براي‌علي‌ّ در مسجد خانه‌اي‌ در ميان‌ خانه‌هاي‌ خود بنا كرده‌ بود. رسول‌ خدا به‌ علي‌گفت‌: اسكن‌ طاهراً مطهّراً تو در مسجد ساكن‌ باش‌ كه‌ طاهر و مطهّر هستي‌! پاك‌و پاكيزه‌ شده‌ مي‌باشي‌! آنچه‌ را كه‌ رسول‌ خدا به‌ علي‌ گفت‌، به‌ گوش‌ حمزه‌رسيد! و به‌ رسول‌ خدا گفت‌: يا محمّد تو ما را بيرون‌ مي‌كني‌ و طفلان‌ علي‌ّ رانگه‌ مي‌داري‌؟! رسول‌ خدا گفت‌: اگر امر به‌ دست‌ من‌ بود، من‌ غير از شماهيچكس‌ را نمي‌گذاردم‌! سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ مقام‌ را به‌ علي‌ّ جز خدا كسي‌نداد؛ وليكن‌ تو بر خير هستي‌ هم‌ از طرف‌ خدا و هم‌ از طرف‌ رسول‌ خدا! بشارت‌ باد ترا! پيامبر او را بشارت‌ داد و در روز واقعۀ اُحُد شهيد شد. جا دادن‌علي‌ را در مسجد برخي‌ از مردان‌ را به‌ حَسَد با علي‌ برانگيخت‌ و در درون‌ناراحت‌ شدند زيرا فضيلت‌ علي‌ بر آنها و بر غير آنها جميعاً روشن‌ شد. اين‌ناراحتي‌ اصحاب‌ به‌ گوش‌ پيامبر رسيد و به‌ خطبه‌ برخاست‌ و گفت‌: بعضي‌ ازمردان‌ در نفس‌ خود غضبناك‌ شده‌اند كه‌ من‌ علي‌ّ را در مسجد مسكن‌ داده‌ام‌.سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ او را سكني‌ نداده‌ام‌؛ و نه‌ من‌ ديگران‌ را بيرون‌ كرده‌ام‌؛خداوند به‌ موسي‌ و برادرش‌ وحي‌ فرستاد كه‌: ان‌ تبوَّا لقومكما بمصر بيوتاًواجعلوا بيوتكم‌ قبلة‌ً واقيموا الصَلوة‌، و به‌ موسي‌ امر كرد كه‌ هيچكس‌ در مسجداو سكني‌ نكند و نكاح‌ نكند مگر هارون‌ و ذرّيّۀ او، و إن‌ّ عليّاً بمنزلۀ هارون‌ من‌موسي‌، و اوست‌ برادر من‌، نه‌ سايرين‌ از اهل‌ من‌، و در مسجد من‌ جايز نيست‌كه‌ با زنان‌ آميزش‌ كند مگر علي‌ّ و ذرّيّۀ او. و كسي‌ كه‌ از اين‌ حكم‌ بدش‌ بيايدپس‌ اينجا شام‌ است‌ و با دست‌ خود اشاره‌ به‌ سوي‌ شام‌ كرد. (غاية‌ المرام‌، ص‌113، حديث‌ 45، از عامّه‌).

و ما در همين‌ مجلّد از «امام‌شناسي‌» در ص‌ 72 از «ينابيع‌ المودّة‌» از موفق‌بن‌ احمد خوارزمي‌ و از «بحارالانوار» از «كشف‌ الغمّة‌» از خوارزمي‌ آورده‌ايم‌كه‌ رسول‌ خدا به‌ اميرالمومنين‌ گفتند: يا علي‌! انّه‌ یحل‌ّ لك‌ في‌ المسجد مايحل‌ّ لي‌وانّك‌ منّي‌ بمنزلة‌ هارون‌ من‌ موسي‌ الاّ انّه‌ لانبي‌ّ بعدي‌. الحديث‌.

[5] ـ «غاية‌ المرام‌»، ص‌ 135، حديث‌ سي‌ و چهارم‌ از خاصّه‌.

[6] ـ و خوارزمي‌، در «مناقب‌» طبع‌ نجف‌، ص‌ 60 با سند متّصل‌ خود ازجابر بن‌ عبدالله روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قال‌: جاءنا رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌و آله‌وسلم‌ و نحن‌ مضطجعون‌ في‌ المسجد و في‌ يده‌ عسيب‌ رطب‌. قال‌: ترقدون‌ في‌المسجد؟ قلنا: قد اجفلنا واجفل‌ علي‌ّ معنا، فقال‌ رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌و آله‌وسلم‌ تعال‌ يا علي‌! انّه‌ یحل‌ّ لك‌ في‌ المسجد مايحل‌ّ لي‌ وانّك‌ منّي‌ بمنزلة‌ هارون‌من‌ موسي‌ الاّ انّه‌ لانبي‌ّ بعدي‌؟! والذي‌ نفسي‌ بيده‌ إنّك‌ لذائد عن‌ حوضي‌ يوم‌القيمة‌ تذود عنه‌ رجالاً كمايذاد البعير الضّال‌ُّ عن‌ الماء بعَصي‌ لك‌ من‌ عَوْسَج‌ كاني‌انظر إلي‌ مقامك‌ من‌ حوضي‌. «جابر گفت‌: ما در مسجد رسول‌ خدا به‌ پهلوخوابيده‌ بوديم‌ كه‌ رسول‌ خدا به‌ نزد ما آمد و در دست‌ او شاخۀ تازه‌اي‌ ازدرخت‌ خرما بود. گفت‌: شما در مسجد مي‌خوابيد؟ ما همگي‌ با سرعت‌برخاستيم‌ و به‌ طور فرار دور شديم‌. و علي‌ّ هم‌ با همين‌ گونه‌ با سرعت‌ دور شد.رسول‌ خدا به‌ علي‌ گفت‌: بيا اي‌ علي‌ّ! براي‌ تو در مسجد حلال‌ است‌ آنچه‌ را كه‌براي‌ من‌ حلال‌ است‌. آيا راضي‌ نيستي‌ كه‌ گذشته‌ از جهت‌ نبوّت‌ كه‌ پس‌ از من‌نيست‌، تو به‌ منزلۀ هارون‌ با موسي‌ نسبت‌ به‌ من‌ بوده‌ باشي‌؟ سوگند به‌ آن‌ كه‌جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌ تو دور كنندۀ از حوض‌ من‌ هستي‌ در روز قيامت‌. دورمي‌كني‌ و از اطراف‌ حوض‌ كوثر من‌ مي‌راني‌ مرداني‌ را؛ با عصائي‌ كه‌ از چوب‌خاص‌ّ درخت‌ خاردار متعلّق‌ به‌ تست‌، همانطور كه‌ شتر (مريض‌ مبتلا به‌ جَرَب‌و زخم‌ مُسْري‌ بدن‌ كه‌ به‌ واسطۀ اين‌ مرض‌ دور شده‌ است‌ و آنرا از ميان‌ شتران‌اءخراج‌ كرده‌اند و) در ميان‌ بيابان‌ گم‌ شده‌ از ورود در آبشخوار و خوردن‌ آب‌دور مي‌شود. اي‌ علي‌ گويا من‌ دارم‌ مقام‌ و منزلت‌ تو را نسبت‌ به‌ حوض‌ من‌ ومحل‌ّ درنگ‌ تو را در آن‌ حوض‌ اينك‌ مي‌بينم‌!»

[7] ـ آيۀ 214 از سورۀ 26: شعراء.

[8] ـ «تاريخ‌ دمشق‌» ابن‌ عساكر جزء اول‌، ص‌ 89، شماره‌ 141 از تاريخ‌اميرالمومنين‌ عليه‌ السلام‌، و «غاية‌ المرام‌» سيّد هاشم‌ بحراني‌، ص‌ 135 و 136،و «مجمع‌ البيان‌» طبرسي‌، طبع‌ صيدا، ج‌ 4، ص‌ 206.

[9] ـ «كتاب‌ سليم‌ بن‌ قيس‌»، ص‌ 199 و ص‌ 200.

[10] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 112 تا ص‌ 114، حديث‌ شمارۀ 43 از عامّه‌ از ابن‌مغازلي‌، و نيز شمارۀ 44، و 46، و 47 از عامّه‌ از احمد بن‌ حنبل‌، و حديث‌شمارۀ 54 از عامّه‌ از خوارزمي‌.

[11] ـ در «كنزالعمال‌» طبع‌ حيدرآباد، ج‌ 15، ص‌ 192 با اسناد به‌ زيد بن‌ ابي‌اوفي‌، روايت‌ اخوت‌ را مقروناً به‌ روايت‌ منزله‌، روايت‌ كرده‌ است‌. و نيز در«الغدير» ج‌ 6، ص‌ 334 و ص‌ 335، از «مجمع‌ الزوائد»، ج‌ 9، ص‌ 11، و«مناقب‌» خوارزمي‌ ص‌ 22، و «الفصول‌ المهمة‌» ابن‌ صبّاغ‌ ص‌ 22 آورده‌ است‌.

[12] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 151 و ص‌ 152، حديث‌ شمارۀ 69 از خاصّه‌.

[13] ـ «غاية‌ المرام‌»، ص‌ 116، حديث‌ 64 از عامّه‌.

[14] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 18، حديث‌ 70 از عامّه‌.

[15] ـ «ينابيع‌ المودّة‌» طبع‌ اوّل‌ اسلامبول‌، ج‌ 1، ص‌ 55، باب‌ 7.

[16] ـ و در «محاسن‌ و مساوي‌» بيهقي‌، ج‌ 1، از ص‌ 65 تا ص‌ 68 روايت‌عالي‌ المضموني‌ را از ابن‌ عباس‌، با سند ابوعثمان‌ قاضي‌ الرّي‌َّ از اعمش‌ ازابوسعيد خُدري‌ّ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ در آن‌ گفتار رسول‌ خدا صلي‌الله عليه‌و آله‌وسلم‌ به‌ اُم‌ّ سَلَمَه‌: نَعم‌ ، هذا علي‌ٌّ ، سِيط‌ لحمه‌ بلحمي‌، ودمه‌ بدمي‌، وهو منّي‌ بمنزلة هارون‌ من‌ موسي‌، إلّا انّه‌ لانبي‌ّ بعدي‌ آمده‌ است‌.

[17] ـ در تعليقۀ ص‌ 65 از همين‌ جلد «امام‌شناسي‌» از «قاموس‌» (ج‌ 2 ص‌55) آورديم‌ كه‌: شُبَّر بر وزن‌ بُقَّم‌ و شُبَّيْر بر وزن‌ قُمَّيْر و مُشَبِّر بر وزن‌ مُحَدِّث‌،فرزندان‌ هارون‌ عليه‌ السلام‌ هستند؛ كه‌ گفته‌ شده‌ است‌: به‌ اين‌ نام‌ها رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌و آله‌ وسلم‌، امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ و محسن‌ را نام‌گذاري‌نموده‌اند.

[18] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 127، حديث‌ پنجم‌ از خاصّه‌.

[19] ـ خِلَاق‌ وخَلُوق‌ نوعي‌ است‌ از عطر كه‌ بيشتر از اجزاي‌ آن‌ زعفران‌ است‌.

[20] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 131، حديث‌ 24، از خاصّه‌.

[21] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 142، حديث‌ 50، از خاصّه‌، و نيز در حديث‌ شمارۀ49 از خاصّه‌ روايت‌ ديگري‌ با سند ديگر قريب‌ به‌ همين‌ مضمون‌ از جابرروايت‌ كرده‌ است‌.

[22] ـ «كتاب‌ سُلَيْم‌ بن‌ قَيْس‌» ص‌ 221 و ص‌ 222 و «كنزالعمال‌» ج‌ 15، ص‌150، شمارۀ 428.

[23] ـ آيۀ 1 تا 3، از سورۀ 78: نَبَا.

[24] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 119، حديث‌ 79 از عامّه‌؛ و حديث‌ وارده‌ از ابن‌محمّد بن‌ مومن‌ شيرازي‌ را در تحت‌ شمارۀ 73 در همين‌ صفحه‌ آورده‌ است‌.

[25] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 135، حديث‌ 37، از خاصّه‌.

[26] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 139، حديث‌ 44، از خاصّه‌.

[27] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 127، حديث‌ 6، از خاصّه‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن