و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخاف دركا و لا تخشى. فاتبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما غشيهم.و اضل فرعون قومه و ما هدى [1].
«و هر آينه تحقيقا ما به سوى موسى وحى كرديم كه بندگان مرا (كه بنى اسرائيل هستند) شبانه كوچ ده! و از ميان دريا راه خشكى براى ايشان بساز، و هيچ از رسيدن فرعون مهراس! و از غرقه شدن مترس! فرعون با لشگريانش او را دنبال كردند، و فرا گرفت از دريا ايشان را آنچه را كه فرا گرفت، و فرعون قوم خود را گمراه كرد، و هدايت ننمود.»
و اين جمله اشاره استبه آيه 29 از سوره 40: مؤمن كه فرعون به قوم خود مىگفت:
و ما اهديكم الا سبيل الرشاد
«من شما را رهبرى نمىكنم مگر بر راه رشد و صلاح.»
و معلوم شد كه دروغ مىگفت و ايشانرا جز بر ضلالت و گمراهى رهبرى نمىنمود.فرعون و فرعونيان غرق شدند، و قوم موسى به سلامت از درياگذشتند.با عصاى آنحضرت در ميان دريا دوازده راه خشكى پيدا شد، و هر كدام از اسباط يعنى فرزندان هر سبط از اسباط دوازده گانه، كه دوازده پسر حضرت يعقوب بودند، از يك راه بخصوص عبور كردند.و بعد از عبور نيز مىترسند كه مبادا فرعونيان بر آنها هجوم كنند، و بعضى در قوه خياليه خود نمىتوانستند غرقه شدن فرعون را با آن جلال و عظمت و ابهت تصور كنند كه خداوند به دريا امر كرد تا جسد او را به ساحل اندازد، و موجب ديدار و عبرت همگان گردد.
همينكه بنى اسرائيل از دريا
ص386
گذشتند، و از شر دشمن آسوده خاطر گشتند، به ياد و هوس دوران پيشين، از حضرت موسى طلب بت كردند كه براى آنها معين كند، و آنرا عبادت كنند.
و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون [2].
«و ما بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم و گذرانديم.ايشان رسيدند به جماعتى كه بتهائى داشتند و بر پرستش آنها پايدار بودند.به موسى گفتند: اى موسى! تو هم براى ما خدائى مانند خدايانى كه اينها دارند قرار بده! موسى گفت: حقا شما گروه نادان و جاهليد! »
در تفسير «برهان» در تفسير اين آيه، از محمد بن شهر آشوب روايت كرده است كه: راس الجالوت به على بن ابيطالب ع����ه السلام گفت: شما بيش از سى سال بعد از پيغمبرتان درنگ نكرديد، تا اينكه بعضى از شما بر رخ بعضى ديگر شمشير زديد! آنحضرت گفت: و شما هنوز پاهايتان از آب دريا خشك نشده بود كه گفتيد: اجعل لنا الها كما لهم آلهة براى ما هم همانند اين كه بتهائى دارند بتى مقرر نما [3].
و در تفسير «الدر المنثور» گويد كه: ابن ابى شيبه، و احمد، و نسائى، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ، و ابن مردويه، از ابو واقد ليثى تخريج
ص387
كردهاند كه او گفت: ما قبل از غزوه حنين با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سفرى بيرون رفتيم و به درختى عبورمان افتاد.من گفتم: يا رسول الله! همانطور كه كفار درختى دارند كه به آن نخها و ريسمانهائى مىبندند، و سلاح خود را بدانها مىآويزند، و دور آندرختبه عنوان قدس و عبادت اقامت مىكنند، تو هم براى ما اين درخت را براى اين امر معين فرما، تا نخها و ريسمانها به آن ببنديم، و در دورش گرد آئيم! [4].
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: الله اكبر اين به مانند همان چيزى است كه بنى اسرائيل به موسى گفتند: اجعل لنا الها كما لهم آلهة [5]
حقا شما امت اسلام، سنتهاى ملل و اقوام گذشته را كه پيش از شما بودهاند، پيروى خواهيد نمود!
چون حضرت موسى، سبطيان را از دريا عبور داد، و در آن سرزمين فراخ و گسترده با فراغتبال آرامش يافتند خداوند به موسى وعده داد كه با جمعى از اخيار و ابرار آنها براى مناجات و نازل شدن كتاب تورات كه بر الواحى نگاشته بود، بر فراز طرف راست كوه سينا [6] كه جانب يمن و بركتبود برود، زيرا بنى اسرائيل كتاب قانون و احكام نداشتند، و خدا وعده فرمود كه كتابى كه شامل هرگونه موعظه و اندرز و حكمت و تفصيل هر چيز در آن باشد بر حضرت موسى نازل كند [7].
ص388
يا بني اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم و واعدناكم جانب الطور الايمن و نزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى. و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى [8].
«اى بنى اسرائيل! ما تحقيقا شما را از شر دشمنتان نجات بخشيديم، و به شما وعده داديم تا در وادى ايمن و مبارك كه در جانب راست كوه طور است گرد آمده (و در وقت مناجات موسى كلام حق را بشنويد!) و ما براى غذاى شما در آن وادى من و سلوى (ترنجبين و پرنده بريان) فرو فرستاديم! شما از غذاهاى طيب و پاكيزهاى كه ما به شما روزى كرديم بخوريد! و در آن غذا طغيان و سركشى مكنيد، و گرنه خشم و غضب من بر شما وارد مىشود، و هر كس كه خشم و غضب من بر او وارد شود حقا سقوط مىكند، و تحقيقا من بسيار آمرزنده و بخشاينده هستم نسبتبه كسى كه به من رجوع كرده، و توبه نمايد، و ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد و سپس در راه هدايتبيايد.»
حضرت موسى چون مىخواستبراى مناجات و اخذ الواح تورات از خداوند در آن سى شب مقرر كه بعدا به چهل شب تمديد شد، به طور رود، براى آن جمعيت انبوه، برادرش هارون را به عنوان خلافت تعيين كرد، و سفارش كرد كه راه مفسدان را نپيمايد، و در ميان امت صلح و اصلاح برقرار كند، و خودش تنها به طور رفت از شدت عشق و علاقهاى كه به خداى خود و لذت مناجات و خلوت با او داشت، و دستور داد كه آن كسانى كه بنا بود با او همراه باشند، در پى او بيايند، و به او متصل شوند.
ص389
و ما اعجلك عن قومك يا موسى. قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى [9].
«(خداوند به موسى خطاب نمود) چرا در آمدن عجله كردى؟ و زودتر از همراهانت كه قوم تو هستند آمدى؟! موسى گفت: آنجماعت از قوم من كه بنا بود بيايند، اينك در دنبال من هستيد، و مىآيند، و اى پروردگار من، من براى ملاقات تو عجله كردم براى آنكه ترا خشنود سازم.»
قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى. فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى [10].
«خداوند به موسى گفت: ما قوم تو را در وقتى كه آمدى، و از ايشان جدا شدى، امتحان كرديم و سامري آنها را گمراه كرد! پس موسى به سوى قوم خود با حال غضب و اسف برگشت و گفت: اى قوم من! آيا پروردگار شما به شما وعده نيكو نداد؟ (كه تورات به شما عنايت كند، و با فراگيرى آن سعادت دنيا و آخرت را بيابيد! و يا به شما وعده نداد كه از دشمنتان نجات دهد، و شما را متمكن در زمين كند، و به نعمتهاى بزرگ خود اختصاص دهد؟) آيا زمان مفارقت من از شما به قدرى طول كشيد (كه از برگشت من مايوس شديد و بدينجهت نظم امورتان دچار اختلاف شد؟) و يا چنين خواستيد كه غضبى از ناحيه پروردگارتان بر شما وارد شود، (و بعد از ايمان كافر شديد، و پرستش گوساله را نموديد!) و بنا بر اين با من (در حسن سيرت و خلافت در نبودن من) خلاف عهد كرديد!؟
قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى. فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى. افلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا [11].
«گفتند: ما از روى اراده و اختيار خود، خلاف وعده تو را نكرديم (و يا در
ص390
ريختن و ذوب نمودن گوساله طلائى چيزى از اموال خود صرف ننموديم، تا آنكه در اين امر از روى قصد و تعمد عمل كرده باشيم) بلكه مقدار سنگينى از زينت آلات فرعونيان را كه با خود داشتيم (همچون دستبند و گوشواره و سينه بند و غيرها) (براى ريختن گوساله) انداختيم و سامرى هم آنها را در آتش انداخت (و يا او هم مثل ما از زينتهاى خود انداخت) و بنا بر اين براى ايشان گوسالهاى كه جز هيكل و جسدى بيش نبود (و روح نداشت) و صداى گوساله مىداد، بيرون آورد، و گفتند: اى قوم! اينستخداى شما و خداى موسى! و موسى فراموش كرده بود كه اين خدا را به شما نشان بدهد (و يا سامرى ياد خدا را بعد از ايمان به او فراموش كرد). (چگونه عقول ايشان اجازه داد كه گوساله را بپرستند؟) آيا آنها نمىديدند كه آن گوساله كه گفتار و سئوال ايشان را پاسخ نمىدهد؟ و قدرت بر رسانيدن منفعتى و يا دور كردن ضررى را از آنان ندارد؟!»
و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى. قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى [12].
«و در حاليكه تحقيقا هارون قبلا به آنها گفته بود كه: اى قوم من! اين گوساله وسيله امتحان شماست، و شما بدان مفتون شده و دل باختهايد! و حقا پروردگار شما خداوند رحمن است، شما البته بايد از من اطاعت كنيد! و پيروى از امر من بنماييد! در جواب گفتند: ما از عبادت آن دستبر نمىداريم، و بر اين پرستش پايدار و ثابت مىباشيم تا موسى از (كوه طور) به سوى ما مراجعت كند! ».
قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا، الا تتبعن افعصيت امرى. قال يابن ام لا تاخذ بلحيتى و لا براسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى [13].
«(چون خطاب و عتاب موسى با قوم خود تمام شد، رو به هارون نموده) گفت: اى هارون چه باعثشد كه از متابعت من ستبرداشتى؟ و تو را مانع شد كه از
ص391
من پيروى نكنى در آن وقتى كه ايشان را مشاهده كردى كه گمراه شدهاند؟! آيا تو از امر من (كه گفتم در بين قوم من خليفه باش و از راه مفسدان پيروى مكن) سرپيچى نمودى؟!
هارون گفت: اى پسر مادر من! ريش مرا مگير! و سر مرا مگير! من ترسيدم (كه در صورت مقابله و مقاومتشديد، فقط بعضى از قوم اطاعت كنند، و اكثريت آنها مخالفت نمايند، و موجب تفرق و تشتت آنها به دو دستگى گردد، و در اين صورت) تو به من بگوئى: در بين بنى اسرائيل تفرقه و جدائى افكندى! و گفتار مرا (كه در بين ايشان به صلاح رفتار كن) پاس نداشتى!»
و از اينكه هارون مىگويد: ريش مرا و سر مرا مگير، معلوم مىشود كه: از فرط غضب، موسى مىخواسته است، هارون را بزند، همچنانكه در سوره اعراف آمد كه:
و اخذ براس اخيه يجره اليه
«موسى سر برادرش را گرفته و به سوى خود مىكشيد.»
و چون هارون عذر خود را بيان كرد كه: علت عدم مقاومت تام من، عدم تفرق و پاشيدگى در بين بنى اسرائيل بود، و بنا بر اين نه تنها من مخالفت تو را ننمودم، بلكه عين امر تو را كه گفتى: به صلاح در بين آنها عمل كن، پاسدارى كردم! موسى عذر او را پذيرفت، و درباره او و خودش دعا كرد كه:
«بار پروردگارا غفران و آمرزش خود را شامل حال من و برادرم بنما، و در رحمتخود داخل كن، كه تو رحم آورترين رحمت آورانى». [14]
و در اينحال كه مكالمه موسى با هارون: برادرش به پايان رسيد، نوبت مؤاخذه و خطاب با سامرى است.زيرا در مرحله اول موسى با قوم خود كه از راه برگشته بودند و گوساله را پرستيده بودند، سخن گفت.و مرحله دوم با برادرش هارون، و اينك نوبت مرحله سوم يعنى خطاب و عتاب با سامرى است.
قال فما خطبك يا سامرى. قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى [15].
ص392
«گفت: اى سامرى! سبب اين امر عظيمى را كه مرتكب شدهاى چه بود؟! سامرى گفت: من (در علم ريختهگرى و مجسمهسازى) بصيرتى داشتم كه اين قوم آنرا نداشتند، و بنا بر اين نفس من مرا اغوا كرد، و چنين برايم زينت داد كه: مقدارى از اين زينت آلاتى كه در تحتيد رسول است و متعلق به اوست، برگيرم، و آن را در آتش افكنم (تا به صورت گوسالهاى كه از راه دهانش چون باد خارج شود به صدا در آيد) مجسمهاى بسازم». [16]
در اينجا حضرت موسى حكم به مجازات او مىكند كه از بين بنى اسرائيل بيرون برود، و هيچكس با او تماس نگيرد تا مرگ او برسد، و بالاخره در موعد جزا و پاداش اخروى آن پاداش و عذاب مشركين و مضلين به او خواهد رسيد.
قال فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لا مساس و ان لك موعدا لن تخلفه و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا.انما الهكم الله الذى لا اله الا هو وسع كل شىء علما. [17]
«موسى به او گفت: برو! جزاى تو در دنيا اينست كه بگويى: لا مساس: هيچگونه تماسى با من نيست، و ديگر آنكه حقا در وقت معينى كه خداوند مقرر كرده است، هلاك مىشوى! و اينك بنگر به اين خدايت كه پيوسته در عبادت او مقيم و پا بر جا بودى! كه سوگند به خدا البته و البته آنرا آتش مىزنيم، و پس از آن ذرات و گردهاى باقيمانده از آنرا در دريا پراكنده مىكنيم! اينست و غير از اين نيست كه معبود شما الله است! آن كسى كه هيچ معبودى جز او نيست و علمش به هر چيز احاطه دارد.»
علامه طباطبائى رضوان الله عليه گفتهاند كه: اين مجازات كه فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لا مساس بزرگترين جريمه و شديدترين پاداشى است كه
ص393
كسى را از مجتمع برانند، به طوريكه با احدى تماس نداشته باشد، و هيچكس با او تماس نگيرد، به اينكه چيزى به او بدهد و يا از او بگيرد، يا او را محل و مكان و پناه دهد، يا با او همنشينى و گفتگو داشته باشد [18].
بارى شاهد و مقصود از اين داستان حضرت موسى و گوساله پرستى بنى اسرائيل كه اكثريت ايشان دچار بدين كجروى شدند و قضيه سامرى گمراه كننده و خط دهنده امت موسى را به آيين شركت و بت پرستى، و مؤاخذه حضرت موسى از برادرش هارون كه چرا مقاومت ننمودى، و اعتذار هارون كه ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى «اين قوم بر من غلبه كردند و چيره شدند و نزديك بود مرا بكشند»
همه براى بيان استضعاف امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام بعد از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه چون رسول خدا به او وصيت نموده بود كه در بين امت من بعد از من خليفه من هستى، دستبه شمشير دراز مكن كه موجب فساد و فتنه و تفريق و تشتت و خروج از آئين اسلام مىشود، و در بين آنها اصلاح كن، و در صورت انحراف طريق، صبر را پيشه كن! زيرا تو مانند هارون هستى نسبتبه موسى كه او نيز براى حفظ كيان رسالتبرادرش موسى دستبه شمشير نزد.امير المؤمنين نيز از حق خود و ولايتخود به جهتحفظ منافع عامه چشم پوشيد، و خود و زوجه خود و اولاد و ذريه خود را آماج هزاران تير و بلا نمود، و براى اينكه اسلام پاشيده و مضمحل نشود، و از بن و كيان برنيفتد، و ظاهر اسلام باقى بماند براى ظهور حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف، كه يكسره بنياد سامرى و عجل او را از عالم براندازد، و شرك را از اصل بزدايد، و لواى توحيد در كلمه، و كلمه توحيد را برفراز قبه ميناگون عالم به اهتزاز در آورد، دستبه شمشير نزد.و در ضمن در مدت غيبت آنحضرت هم هر كس بخواهد از دستورات متين و استوار اسلام و ارتباط با ولايتبهره گيرد، راهش باز و سدى در مقابل او نخواهد بود.
امير المؤمنين عليه افضل صلوات المصلين، پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه
ص394
و آله و سلم به هزاران مرتبه سختتر و مشكلتر از مصائب هارون، به انحراف و كجرويهاى لواداران اعوجاج و كژى مبتلا شد، و در برابر قرآن و سنت و منهاج رسول الله، و وصيتبه خلافتبلافصل او براى تمامى امت، سامرى و عجل او قيام كردند، و اكثريت امت همج رعاع را به دنبال خود كشيدند، و آنحضرت را مانند جمل مخشوش [19] به مسجد بردند، و با شمشير از غلاف برون آمده، در برابر او ايستادند، كه بايد تسليم شوى! و بيعت كنى! و اين حكومت را امضاء بنمائى! و خود و يارانت و خاندانت همگى در تحت امارت و حكومت اين خليفه انتخابى بلكه نه انتخابى كه انتصابى به مكر و خدعه درآئى! و علم و شرف، و فضيلت، و سبقت در اسلام، و سابقه جهاد، و هجرت، و وصايتبر خلافت و اعلميتبه كتاب خدا و سنت و اخوت با رسول خدا، و حديث منزله، و حديث ولايت، و حديث ثقلين، و ساير احاديثى كه در اين مقام از رسول خدا در مواطن و مقامات عديده وارد شده است، هيچ و هيچ مطرح نيست، و ارزش ندارد، و در اين گير و دار و بازار گرم خريدار ندارد.فقط يك مسئله وجود دارد و بس، و آن اينكه اگر بيعت نكنى، و در فكر و انديشه و اراده و اختيار و سرمايههاى وجودى تسليم اين خليفه نشوى، ترا مىكشيم! و با اين شمشير سر از بدنتبر مىداريم.
ابن ابى الحديد گويد:
ثم دخل عمر فقال لعلى: قم فبايع فتلكا و احتبس، فاخذ بيده فقال: قم! فابى ان يقوم فحمله و دفعه كما دفع الزبير حتى امسكهما خالد و ساقهما عمر و من معه سوقا عنيفا، و اجتمع الناس ينظرون، و امتلات شوارع المدينة بالرجال و رات فاطمة ما صنع عمر فصرخت و ولولت و اجتمع معها كثير من الهاشميات و غيرهن فخرجت الى باب حجرتها و نادت: يا ابا بكر ما اسرع ما اغرتم على
ص395
اهل بيت رسول الله! و الله لا اكلم عمر حتى القى الله [20].
پس از آنكه على عليه السلام و همراهانش در خانه فاطمه زهراء به عنوان مخالفتبا حكومت آنها متحصن شدند و آنها در خانه زهراء ريختند، و متحصنين را به مسجد بردند، و از جمله آنان شمشير زبير را شكستند، و به سنگ زدند، و او را گرفته و به ستخالد بن وليد و جماعتى كه با آنها آمده بودند، تحويل دادند، اينك به سراغ على آمدند.
«و عمر داخل شد و به على بن ابيطالب گفت: بر خيز و بيعت كن! على خوددارى نموده و استنكاف كرد.عمر دست على را گرفت و گفت: برخيز و بيعت كن! على از برخاستن امتناع نمود.
عمر و دستيارانش همانطور كه زبير را گرفته بودند، على را گرفته و به شدت پرت كردند، و خالد بن وليد با عمر و جميع همراهانشان با وضع بسيار فجيع و فظيع با شدت و خشونتى هر چه بيشتر آنها را به مسجد بردند.مردم نيز در تمام راهها و كوچهها جمع شده، و اين منظره را مىنگريستند.
ص396
چون فاطمه اين عمليات زننده و كوبنده را از عمر ديد، ناله كرد، و فرياد زد، و ولوله انداخت و در پى على از منزل بيرون آمده، و به مسجد رفت، و جمع كثيرى از زنان هاشمى و غير هاشمى با فاطمه به سوى مسجد رفتند.فاطمه آمد تا در حجره خود در مسجد ايستاد، و فرياد برآورد: اى ابو بكر چقدر زود (از روى عصبيت جاهلى و نخوت نفسانى) بر اهل بيت رسول خدا تاختيد و يورش برديد؟! سوگند به خدا كه ديگر من با عمر هيچ نمىگويم تا آنكه خدا را ديدار كنم!»
ابن قتيبه دينورى مىگويد: على را از منزل بيرون كشيدند، و به نزد ابو بكر آوردند، و به او گفتند: بيعت كن! على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟!
قالوا: اذا و الله الذى لا اله الا هو نضرب عنقك!
«گفتند: در اين صورت قسم به ��دا��ندى كه هيچ خدائى غير از او نيست، گردنت را مىزنيم!»
على گفت: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسوله!
«در اين صورت شما بنده خدا و برادر رسول خدا را مىكشيد.» عمر گفت: بنده خدا بودنت را قبول داريم، و برادر رسول خدا بودنت را نه! و ابو بكر ساكتبود و هيچ نمىگفت.عمر به او گفت: آيا فرمان خود را درباره على صادر نمىكنى؟!
ابو بكر گفت: تا وقتى كه فاطمه در كنار اوست، و ياور اوست، من او را بر بيعت اكراه نمىكنم.
فلحق على بقبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يصيح و يبكى و ينادى: يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلونني![21]
ص397
«در اين حال على خود را به روى قبر پيغمبر انداخت، و صيحه مىزد، و با صداى بلند گريه مىكرد، و فرياد مىزد: اى فرزند مادرم اين جماعت مرا ضعيف و بىيار و معين پنداشتند، و بر من غلبه كردند و مرا تنها گذاشتند، و نزديك بود كه مرا بكشند!»
اين جمله خطابيه و عرض او به رسول خدا، همان جمله اعتذاريه هارون استبه برادرش موسى.
مجلسى بعد از حكايت استدلال و بحث مفصل صدوق و سيد مرتضى در پيرامون اين حديث مبارك (حديث منزله) مىگويد: و اينك من مىگويم: بر هر شخص با انصافى بعد از اطلاع بر اخبارى را كه ما ذكر كرديم، و بعد از اطلاع بر قرائنى كه در اين اخبار بود، و دلالت داشتبر اينكه مراد از اين استخلاف همانست كه بيان نموديم، و در گفتار اين دو فاضل بزرگوار گذشت، پوشيده نيست كه مدلول اين حديث صريح است در نص بر امامت و خلافت عامه امير المؤمنين عليه السلام، به خصوص وقتى كه قرائن ديگرى به آن ضميمه شود، مثل روايت مشهورى كه دلالت دارد بر آنكه هر چه از وقايع و حوادثى كه در بنى اسرائيل واقع شده است در اين امتحذو النعل بالنعل «بدون هيچ تفاوت، مانند دو لنگه كفش كه مشابه يكديگرند» واقع مىشود، و در اين متحادثهاى كه شبيه قصه هارون و پرستش گوساله باشد، واقع نشده است مگر پس از رحلت پيغمبر
ص398
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، از غصب كردن مقام خلافت، و عدم نصرت و يارى وصى پيغمبر.و در روايات فريقين: شيعه و عامه وارد شده است كه: امير المؤمنين عليه السلام پس از اين جريانات، در برابر قبر رسول الله آمد و گفت همان عبارتى را كه هارون گفته بود:
يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى! [22]
و از جمله قرائن آنست كه بعضى از مخالفين ما كه سنى مذهب هستند، ذكر كردهاند كه: خلافت و وصايت موسى به اولاد هارون انتقال يافت.پس يكى از منزلههاى هارون نسبتبه موسى آنستكه اولاد او خليفههاى حضرت موسى باشند.و بنابر اين لازم است كه به مقتضاى حديث منزله، حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام كه به اتفاق و اجماع خاصه و عامه به نام دو پسر هارون اسم گذارى شدهاند، دو خليفه پيغمبر باشند.و بنا به عدم قول به فصل، چون همه مسلمين بدون استثناء قائل به امامت و خلافت پدرشان امير المؤمنين در صورت فرض امامت اين دو امام هستند، خلافت آنحضرت جاى ترديد نخواهد بود.
و از جمله كسانى كه از عامه اين مطلب را ذكر كردهاند، محمد شهرستانى
ص399
است كه در ضمن بيان حالات يهود گفته است: امر ولايت مشترك بود بين موسى و هارون، چون موسى از خدا خواست كه: و اشركه فى امرى «هارون را در امر ولايت من شريك كن» و بنا بر اين هارون وصى حضرت موسى بود.وليكن چون هارون در زمان حيات موسى بدرود حيات گفت مقام وصايت موسى به يوشع بن نون به عنوان امانتسپرده شد، تا به شبير و شبر: دو پسران هارون به طور مستقر برساند.
و اين به جهت آنستكه وصيت و امامت (مانند بعضى از امور ديگر) يك قسمت آن مستقر و يك قسمت آن مستودع است (قابل تغيير و غير قابل تغيير).تا اينجا كلام شهرستانى تمام شد.
و از جمله قرائن اخبارى است كه گذشت، و همچنين خواهد آمد، و اين اخبار متواتر است و دلالت دارد بر آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مقامات و مواطن بسيارى در صدد تعيين على را براى خلافتبوده و فضائل او را به جهت اين منصب اظهار مىكرده است، الى غير ذلك از آنچه در ابواب آينده مىآيد.
و من بعد از بيان اين مطالب مىگويم: ما اگر بر فرض در برابر جميع مناقشات خصم تسليم شويم، با آنكه براى دفع يكايك از آنها اقامه دليل نمودهايم، هيچگاه خصم نمىتواند در اين مناقشه كند كه: حديث منزله دلالت دارد بر آنكه امير المؤمنين عليه السلام مخصوصترين، و محبوبترين افراد، در نزد رسول الله بوده است.و همچنانكه در ابواب سابق گذشت، نمىتواند محبوبترين افراد باشد، مگر آنكه با فضيلتترين آنها باشد.فبناء عليهذا مقدم داشتن غير على را بر على از چيزهائى است كه عقل نمىپذيرد، و آنرا قبيح مىشمرد.
و كدام عقل اجازه مىدهد كه: صاحب مقام و منزلت هارونيه، با ساير مناقب عظيمه و فضايل جليله كه با آن ضميمه شود، رعيت و تابع كسى باشد كه جز قبائح شنيعه و مثالب فظيعه، با خود همراه ندارد.و حمد اختصاص به خداوندى دارد كه حق را براى طالبان حق آشكارا نمود، و براى احدى در اين مسئله شبههاى باقى نگذارد .[23]
ص400
و چه خوب شاعر اهل بيت: ازرى در اين باب در ضمن قصيده طويله خود گفته است:
ملك شد ازره باخيه فاستقامت من الامور قناها [24]
«پيغمبر سلطانى است كه خداوند پشت او را به برادرش محكم بست، تا آنكه امور به نحو اعلى و اتم بر پاى خود بايستد.»
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
و تفكر بانت منى تجدها حكمة تورث الرقود انتباها 1
او ما كان بعد موسى اخوه خير اصحابه و اكرم جاها 2
ليس تخلو الا النبوة منه و لهذا خير الورى استثناها3 [25]
1- و تو بينديش در گفتار او كه گفت: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.و اين گفتار را حكمتى مىيابى كه موجب انتباه و بيدارى در خواب خفتگان مىگردد.
2- مگر بعد از موسى، برادرش هارون بهترين اصحاب او و مكرمترين از جهت مقام و شان در نزد او نبود؟
3- از آن مقام و منزلت غير از نبوت، چيزى خارج نيست، فلذا بهترين افراد بشر: رسول خدا، آنرا استثنا كرد.
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
كل نفس كانت ترانى مولى فلتر اليوم حيدرا مولاها 1
رب هذى امانة لك عندى و اليك الامين قد اداها 2
وال من لا يرى الولاية الا لعلى و عاد من عاداها 3
فاجابوا: بخ بخ و قلوب القوم تغلى على مغالى قلاها 4
لم تسعهم الا الاجابة بالقول و ان كان قصدهم ما عداها5 [26]
ص401
1- پيامبر گفت: هر كس كه مرا مولاى خود مىبيند، بايد در امروز حيدر را مولاى خود ببيند!
2- بار پروردگارا! اين امانتى است كه از تست و به سوى تست، و امين جبرائيل آنرا به نزد من آورده است!
3- بار پروردگارا! ولايت آنكس را بر عهده بگير كه آنكس غير از على را ولى خود نداند، و دشمن بدار آنكس را كه او را دشمن دارد.
4- پس جواب پيغمبر را به به به (آفرين آفرين بر تو اى على) دادند، در حاليكه كانون دلها و انديشههاى ايشان در كورههاى گداخته عداوت و دشمنى غليان مىكرد.
5- ايشان در آن موقعيت غير از پذيرائى با گفتار چارهاى نداشتند، و اگر چه قصدشان و نيتشان خلاف آن بود.
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
ان تناسيتما السقيفة و القوم فانى و الله لا انساها [27]
«اگر شما دو نفر، درباره سقيفه و آن قوم خود را به فراموشى زدهايد، سوگند به خدا كه من ابدا فراموش نمىكنم.»
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
يا ترى هل درت لمن اخرته عن مقام العلى و ما ادراها؟ 1
اخرت اشبه الورى باخيه هل رات فى اخ النبى اشتباها2 [28]
1- آيا تو چنين مىبينى كه سقيفه كه على را عقب زد، و از مقام على دور داشت، اينطور فهميده بود؟ چه چيز سقيفه را به اين امر آگاه كرد؟ و چه باعث فهميدن او شد؟
2- سقيفه شبيهترين افراد عالم را از آدميان به پيغمبرش بركنار زد، آيا سقيفه در برادر پيغمبر اشتباهى ديده بود؟
ص402
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
أنَبِيٌ بِلَا وَصِيًّ تَعَالَي الله عَمَّا يَقُولُه سُفَهَاهَا 1
زَعَمُوا أنَّ هَذِهِ الارضَ مَرْعيً تَرِكَ النَّاسُ فِيهِ تَركَ سَدَاهَا 2[29]
1ـ مگر ميشودپيغمبري بدون وصيّ باشد؟ تعالي الله از آنچه سفيهان ميگويند.
2 ـ پنداشتهاند كه اين زمين چراگاهي است، كه مردم را در ورود به آن يَله و رها گذاشتهاند.
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
نَقَضُوا عَهدَ أحمَدٍ فِي أخِيهِ وَأذَاقُوا البَتُولَ مَا أشجَاهَا 1
وَهِيَ العَروَةُ الَّتِي لَيسَ يَنجُو غَيرُ مُستَعصِمٍ بِحَبلِ وَلَاهَا 2[30]
1ـ شكستند پيمان و سفارش أحمد را دربارۀ برادرش، و بهبتول عذراء از غصّههاي دردناك چشانيدند.
2 ـ در حاليكه فاطمۀ زهراء دستاويزي است كه غير از آن كه به ريسمان ولاي او چنگ زند راه نجات ندارد.
و سپس از قول آن بیبي دو عالم مطالبي را بس مستدل و مُبَرهن در خطاب به آن قوم در مواخذه و معاتبۀ ايشان، يكايكبيان ميكند؛ تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
وَ حَذَوتُم حَذْ وَاليَهُودِ غَدَاةَ اتَّخَذُوا العِجلَ بَعدَ مُوسَي إلها [31]
«و شما عيناً از يهود پيروي نموديد؛ و به مثابه و مشابه آنهاعمل كرديد، در آن وقتي كه چون موسي به مناجات رفت؛ گوساله را پرستيده و خداي خود اتّخاذ نموديد!»
و تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
ص403
ايَّ شَْيءٍ عَبَدْتُمُ إذْ عَبَدْتُمْ انْ يُوَلَّي تَيْمٌ عَلَي آلِ طَهَ 1
هَذِهِ الْبُرْدَةُ الَّتِي غَصِبَ اللهُ عَلَي كُلِّ مَنْ سِوَانَا ازْتَدَاهَا 2
عَلِمَ اللهُ انَّنَا اهْلُ بَيْتٍ لَيْسَ تَاْوِي دَنِيِّةٌ ماْوَاهَا 3
وَلاِيِّ الامُورِ تُدْفَنُ سِرّاً بَضْعَةُ الْمُصْطَفَي وَيُعْفَي ثَرَاهَا 4
فَمَضَتْ وَهْيَ اعْظَمُ النَّاسِ وَجْداً فِي فَمِ الدَّهْرِ غُصَّةٌ مِنْ جَوَاهَا 5
وَثَوَتْ لَايَرَي لَهَا النَّاسُ مَثْوًي ايُّ قُدْسٍ يَضُمُّهُ مَثْوَاهَا 6[32]
1 ـ چه چيزي را شما پرستيديد، در وقتي كه خاضع شديد و پذيرفتيد كه:تيم (ابوبكر) بر آل طَهَ ولايت كند؟
2 ـ اين بُرده، لباسي است كه خداوند مغضوب دارد كسي را كه غير ازماست، آنرا به دوش افكند.
3 ـ خداوند ميداند كه حقّاً ما اهل بيتي هستيم كه هيچ ننگ و عار و زشتي وپستي نميتواند در اين بيت منزل بگيرد.
4 ـ و به چه علّت پارۀ گوشت بدن مصطفي (فاطمۀ زهراء) در پنهاني بايددفن شود؛ و تربتش نيز پوشيده و مخفي گردد؟
5 ـ آري فاطمه از دنيا رفت؛ و از شدّت اندوه و غُصّه پربارترين مردم بود؛ ودر دهان روزگار هنوز از آتش درون او گلوگير شده؛ و روزگار نتوانسته استاين غُصّه را فرو ببرد، يا بيرون افكند.
6 ـ آري فاطمه در زير زمين مسكن گزيد به طوري كه هيچيك از مردم قبراو را نشناسد و مطّلع نشود. هر كانون قُدْس و مركز طهارت و دلپاكي كه فاطمهرا در خود جا دهد؛ خوابگاه و منزلگاه فاطمه است.
باري در اينجا چقدر مناسب است ابياتي از شاعر و مادح اهل بيت، قريبالعصر زمان خود مرحوم شيخ صالح حلّي اعلي الله مقامه الشريف را بياوريم:
الْوَاثِبِينَ لِظُلْمِ آلِ مُحَمَّدِ وَمُحَمَّدٌ مُلْقيً بِلَاتَكْفِينِ 1
وَالْقَائِلِينَ لِفَاطِمٍ آذَيْتِنَا فِي طُولِ نَوْحٍ دَا��ِمٍ وَحَنِينِ 2
ص404
وَالْقَاطِعِينَ ارَكَةً كَيْمَاتَقِي بِظِلِّ اوْرَاقٍ لَهَا وَغُصُونِ 3
وَمُجَمِّعِي حَطَبٍ عَلَي الْبَيْتِ الَّذِي لَمْ يَجْتَمِعْ لَوْلَاهُ شَمْلُ الدِّينِ 4
وَالْهَاجِمِينَ عَلَي الْبَتُولِ بِبَيْتِهَا وَالْمُسْقِطِينَ لَهَا اَعَزَّجَنِبنِ 5
وَالْقائِدِينَ امامهُمْ بِنِجَادِهِ وَالطُّهْرُتَدْ عُوخَلْفَهُ بِرَنِينِ 6
خَلوُّا ابْنَ عَمَي اوْلَا كْشِفُ فِي الدُّعَا رَاْسِ وَاشْكُو لِلإلَهِ شُجُونِي 7
مَا كَانَ نَاقَةُ صَالِحٍ وَفَصِيلُهَا بِالْفَضْلِ عِنْدَاللهِ إلَّادُونِي 8
وَدَنَتْ اءلَي الْقَبْرِ الشَّرِيفِ بِمُقْلَةٍ عَبْرَي وَقَلْبٍ مُكْمَدٍ مَحْزُونِ 9
قَالَتْ وَاظْفَارُ الْمُصَابِ بِقَلْبِها غَوْثَاهْ قَلَّ عَلَي الْعُداةِ مُعِينِي 10
ابَتَاهْ هَذَا السَّامِرِيُّ وَعِجْلُهُ تُبِعَاوَمَالَ النَّاسُ عَنْ هَارُونِ 11
ايَّ الرَّزَايَا اتَّقِي بِتَجَلُّدِي هُوَ فِي النَّوَائِبِ مُذْحَيِيتُ قَرِيِني 12
فَقْدِي ابِي، امْ غَصْبَ بَعْلِي حَقَّهُ امْ كَسْرَ ضِلْعِي امْ سُقُوطَ جَنِينِ 13[33]
امْ اخْذَهُمْ اءرتي وَفَاضِلَ نِحْلَتِي امْ جَهْلَهُمْ حَقَّي وَقَدْ عَرَفوُنِي 14
قَهَرُوا يَتيمَيْكَ الْحُسَيْنَ وَصِنْوَهُ وَسَالْتُهُمْ حَقِّي وَقَدْ نَهَرُونِي 15
1 ـ به ياد ميآورم نهضت داران و جستن كنندگان براي ستم رسانيدن به آلمحمّد را، در حاليكه محمّد هنوز كفن نشده بود؛ و به روي زمين افتاده بود.
ص405
2 ـ و آن كساني را كه به فاطمه گفتند: تو ما را با طولاني نمودن نوحهها ونالهها و سوزهاي دائمي خود، آزار دادهاي!
3 ـ و آن كساني را كه درخت اراك را بريدند؛ براي آنكه فاطمه در زيربرگها و شاخههاي آن نتواند از تابش آفتاب سوزان مدينه، خود را در پوششبدارد.
4 ـ و آن كساني را كه هيزم جمع كردند براي آتش زدن خانهاي كه اگر آنخانه نبود، اُمور و احكام و اساس متفرّق و متشتّت دين خدا، هيچوقت بهمپيوسته نميشد، و مجتمع نميآمد.
5 ـ و آن كساني را كه بر بتولِ عَذْرآء فاطمۀ زهرآء در خانهاش هجومآورده، و عزيزترين طفل در شكم او را سقط كردند.
6 ـ و آن كساني را كه جلوداري نموده، و امامشان را از جلو با حمائلشمشيرش كشيده و گرفته براي بردن به مسجد به جهت بيعت و فاطمۀ اطْهر كهمُجَسَّمۀ طهارت بود، در پشت سر او با ناله و فرياد ميرفت؛ و از او دفاع ميكردو ميگفت:
7 ـ دست از پسر عموي من برداريد! و گرنه براي دعا به درگاه خداوند، سرخود را برهنه ميكنم؛ و شكوۀ از همّ و غمّ خود را به بارگاه او عرضه ميدارم.
8 ـ ناقۀ صالح و بچۀ تازه متولّد شدهاش در فضيلت و شرف در پيشگاهخداوندي بيشتر از من نبودهاند.
9 ـ و به قبر شريف پدرش رسول خدا روي آورد، با چشمهائي اشكبار، ودلي گداخته و آتشين و پر غصّه و اندوه.
10 ـ و در حالي كه پنجههاي مصيبت و قلب او فرو رفته بود گفت: وَاغَوْثَاه براي دفع متجاوزان، ياوران من اندكاند.
11 ـ اي پدرجان! اين سَامِرِيّ و گوسالهاش، امام مردم شدند و مردم ازهَارُونْ روي گردانيدند.
12 ـ با تحمّل و فشاري كه براي صبر و شكيبائي بر خود وارد كنم، تازه از
ص406
كداميك از مصائب و حوادث مولِم ميتوانم اجتناب كنم و از شدّت آنها بكاهم؛آن مصائبي كه در زمرۀ نوائب روزگار تا زنده هستم، يار و انيس من خواهدبود؟!
13 ـ آيا از فقدان پدرم؟ و يا از غصب حقِّ شوهرم؟ و يا شكستن استخوانپهلويم؟ و يا از سقِط بچه در شكمم؟
14 ـ و يا از ربودن ميراث من؟ و بخشش و نحلهاي كه پدرم نمود؟ و يا ازناديده گرفتن اين قوم حقِّ مرا در حالي كه مرا ميشناختند؟
15 ـ اي پدرجان دو فرزند يتيمت: حسن و حسين را مقهور كردند و من ازايشان حقِّ خودم را خواستم؛ و مرا راندند و مطرود نمودند.
٭ ٭ ٭
باري اينك بحث را در مقام و موطن اوّل از مواقِب و مواطن چهارده گانهايكه رسول خدا صليالله عليهو آله وسلم در آنها حَدِيث مَنْزِله را بيان كردند بهپايان ميبريم؛ و بحث را در مواطن ديگر ميبريم. و چون بحث دربارۀ اينحديث در موطن اوَّل بطور مُسْتَوفي' انجام شد، و از هر جهت اطراف و جوانبمسئله بررسي شد؛ ديگر بحث را در ساير مواقف و مواطن به طور اختصار واقتصار فقط از خود حديث و ورود آن، در آن موطن آورده و از بحث درجوانب و منضمّات آن مسئله خودداري مينمائيم.[34]
پاورقي
[1] ـ آيۀ 77 تا 79 از سورۀ : 20 : طه .
[2] ـ آيۀ 138 از سورۀ 7 : اعراف .
[3] ـ تفسير «الميزان» ج 8 ، ص 266 .
[4] ـ و از اينجا به دست ميآيد كه آنچه بعضي از عوام بر بعضي از درختهاي كهن همچون چنار كهنهاي را با ميخ ميكوبند و بر آن كهنه قفل ميزنند از همين آداب جاهلي و نمونههايي از بقاياي آثار بت پرستي است .
[5] ـ «تفسير الميزان» ج 8 ، ص 266 .
[6] ـ بايد دانست كه در آيۀ شريفۀ : وَ وَاعَدْنَاكُم جَانِبَ الطُّورِ الَايْمَن ، أيمن صفت براي جانب است نه براي طور ، يعني جانب راست كوه طور كه جانب مبارك و پر يمن و بركت است نه جانب كوه طوري كه آن كوه مبارك است .
[7] ـ آيۀ 154 ، از سورۀ 6 : انعام : ثُمَّ ءَاتَينَا مُوسَي الْكِتَـٰبِ تَمَامًا عَلَي الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيءٍ وَ هُدَيً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقِاءِ رَبِّهِم يُؤْمِنُونَ . «پس ما به موسي كتاب تورات را داديم كه در آن آنچه را كه يك مرد صالح العمل و نيكوكار براي تماميّت و تكامل خود بخواهد موجود است و در آن تفصيل و بيان حكم هر چيز است و آن كتاب هدايت و رحمت است به اميد آنكه ايشان به زيارت و لقاء پروردگارشان ايمان بياورند.» و آيۀ 145 ، از سورۀ 7 : اعراف : وَ كَتَبْنَا لَهُ فِي اللْوَاحِ مِن كُلِّ شَيءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلا لِكُلِّ شَيءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَ أْمُر قَوْمِكَ يَأْخُذوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُم دَارَ الْفَـٰسِقِينَ . «و ما در ألواح آسماني براي موسي از هر موضوعي موعظه و اندرز نوشتيم و تفصيل هر چيزي را نوشتيم و دستور داديم به موسي كه : اين احكام و مواعظ وغيرها را با كمال قوّت بگير ؛ و به قوم خود نيز دستور بده كه نيكوترين مطالب آن را فرا گيرند . و ما خانۀ عاقبت امر فاسقان را به شما به زودي نشان ميدهيم.» .
[8] ـ آيۀ 80 تا 82 از سورۀ 20 : طه .
[9] ـ آيۀ 83 و 84 ، از سورۀ 20 : طه .
[10] ـ آيۀ 85 و 86 ، از سورۀ 20 : طه .
[11] ـ آيۀ 87 و 89 ، از سورۀ 20 : طه .
[12] ـ آيۀ 90 تا 91 ، از سورۀ 20 : طه .
[13] ـ آيۀ 92 و 93 ، از سورۀ 20 : طه .
[14] ـ ترجمۀ آيۀ 151 ، از سورۀ 7 : اعراف .
[15] ـ آيۀ 95 و 96 ، از سورۀ 20 : طه .
[16] ـ تفسير و ترجمهاي را كه براي اين فقره آورديم يكي از احتمالاتي است كه علامه استاد طباطبائي رضوان الله عليه در تفسير «الميزان» ج 14 ، ص 212 و ص 213 ميدهند . و چون از ساير وجوه احتمال كه مراد از اثر الرّسول اثر پاي مركب جبرئيل باشد در وقت خروج از دريا ؛ و يا مراد از آثار رسالت موسي باشد ؛ از اشكالات وارده كمتر در برداشت لهذا آنرا آورديم .
[17] ـ آيۀ 97 و 98 ، از سورۀ 20 : طه
[18] ـ «الميزان» ج 14 ، ص 213 .
[19] ـ مانند شتري كه چوب را عرضا در استخوان بيني او نموده و او را بدينگون مهار كردهاند . و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» ج 3 ، ص 455 تا ص 457 در ضمن بيان مطلبي از أبو جعفر نقيب يحيي بن زيد ، اين معني را در ضمن نامهاي كه معاويه به حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام مينويسد تصديق ميكند ؛ و علمۀ أميني در ج 7 ، ص 78 از «الغدير» در پاورقي ميگويد كه : اين جمله (كالجمل المخشوش) را در «العقد الفريد» ص 285 ، و در «صبح الاعشي» ج 1 ، ص 228 ، و «شرح نهج البلاغه» ابن أبي الحديد ج 3 ، ص 407 آوردهاند .
[20] ـ «شرح نهج البلاغه» ج 1 ، ص 134 و نيز ج 2 ، ص 19 . و سيّد مرتضي در «تلخيص الشافي» ج 3 ، ص 76 راجع به اينكه أميرالمؤمنين عليه السّلام با طوع و رغبت بيعت نكردند ، بلكه با اكراه و اضطرار بيعت كردند گويند: بلا ذري از مدائني از مَسْلَمة بن محارب از سليمان تميمي از أبو عون روايت كرده است كه : ابوبكر به دنبال علي فرستاد و از او بيعت خواست ، و علي بيعت نكرد ـ و با عمر شعلهاي از آتش بود ـ فاطمه عليهما السّلام عمر را در خانۀ خود ديد و گفت : يابن الخطّاب ، أتراك محرقاً عليَّ بابي ؟ قال نعم ؛ و ذلك أقوي فيماجاء به أبوك . و جاء عليّ عليه السّلام فبايع . «اي پسر خطّاب ! آيا ميخواهي درِ خانۀ مرا به روي من آتش بزني ؟ عمر گفت : آري ! و اين امر آتش زدن در آنچه پدر تو آورده است ، استوارتر است» . و اين خبر را راويان شيعه با طرق بسياري روايت كردهاند ؛ وليكن با اين طريقي كه ما آنرا آورديم ، شيوخ محدّثين از عامّه آنرا روايت كردهاند . عامّه عادتشان آنست كه در آنچه روايت ميكنند ، مقدار مقارن با سلامت را ذكر ميكنند ؛ و از بقيّۀ آن خودداري ميكنند ؛ و چه بسا متوجّه ميشوند به بعضي از آنچه را كه بر عليه خلفا روايت ميكنند ، و در روايات خود از روايت آن قسمت دست ميكشند . و كدام اختيار است براي آن كس كه درِ خانهاش را به رويش آتش بزنند ، تا بيعت كنند ؟ وا براهيم بن سعيد ثقفي روايت كرده است از احمد بن عَمْروِ بَجَلي از احمد بن حبيب عامري از حمران بن أعين از أبو عبدالله جعفر بن محمّد كه گفت : والله ما بايع عليُّ حتّي رأي الدُّخان قد دخل بيته . «سوگند به خدا كه علي بيعت نكرد مگر آن زمان كه ديد دود آتش داخل خانۀ او شده است.» .
[21] ـ «الامامة و السيّاسة» ج 1 ، ص 13 ، و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» ج 11 ، ص 111 (20 جلدي) گويد : روي كثير من المحدثين انّه عقيب يوم السقيفة تألّم و تظلّم و استنجد و استصرخ حيث ساموه الحضور و البيعة وانّه قال و هو يشير الي القبر : يابن امّ انّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني . «بسياري از محدّثين و اهل روايت ، روايت كردهاند كه علي بعد از واقعة سقيفة بني ساعده ، چون حضور و بيعت را به او عرضه داشتند ؛ ناله زد ، و تظلّم نمود ، و يار و ياور ميخواست ، و فرياد بر ميآورد . و در حاليكه اشاره به قبر رسول خدا مينمود چنين گفت : اي فرزند مارد (اي برادرم) اين قوم بر ضعف من غلبه كردند و مرا ناتوان انگاشتند ؛ و نزديك بود كه مرا بكشند!»
و سيّد مرتضي علم الهدي در «تلخيص الشافي» ج 3 ، ص 79 و ص 80 از طبع نجف در ضمن بحث از اينكه بيعت أميرالمؤمنين عليه السّلام با ابوبكر اختياري نبوده است گفته است : روايت كرده است ابراهيم از عثمان بن أبي شيبه از خالدبن مخلد بجلي كه داودبن يزيد أودي از پدرش از عدّي بن حاتم روايت كرده است كه او گفت : من در نزد ابوبكر نشسته بودم كه عليّ را آوردند ؛ و ابوبكر به او گفت بيعت كن ! علي گفت : اگر بيعت نكنم ؟ أبوبكر گفت : أضرب الذي فيه عيناك ! «ميزنم آنچه را كه دو چشم تو در آن واقع است (يعني سرت را بر ميدارم)» علي سرش را به سوي آسمان بلند كرد وگفت : اللهُمَّ اشْهَد . و سپس دستش را دراز كرد و بيعت كرد . و اين مضمون به طرق مختلفي روايت شده است . و با الفاظي كه متقارب المعني هستند كه علي عليه السّلام چون او را بر بيعت مجبور كردند و از تقاعد بر حذر داشتند ، ميگفت : يَابن اُمّ إِنَّ الْقَوْمِ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِت بِيَ العْدَاءِ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِينَ . و اين جملات را مكرّرا ميگفت و پيوسته ميگفت .
[22] ـ در «غاية المرام» ص 132 تا ص 134 حديث سي و يكم از خاصّه از شيخ طوسي در «أمالي» خود خطبۀ مفصّل و پر محتوي و عالي المضامين حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام را كه همه از فضائل و مناقب أميرالمؤمنين عليه السّلام و اهل بيت است مستدلاً و مبرهناً در حضور معاويه بنيان ميكند تا ميرسد به اين فقرات كه تقريباً در اواخر خطبه است و در ص 134 است : و قد قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم : ما ولّت امّة أمرها رجلاً قطّ و فيهم من هو أعلم منه إلا لم يزل امرهم يذهب سق��لاً حتّي يرجعوا إلي ما تركوا و قد تركت بنو اسرائيل اصحاب موسي هارون أخاه و خليفته و وزير و عكفواعلي العجل و أطاعوا فيه سامريهم و هم يعلمون انّه خليفة موسي ، و قد سمعت هذه الامّة رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم يقول لابي عليه السّلام : أنت منّي بمنزلة هارون من موسي الا أنّه لا نبيّ بعدي تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد : و قد كفّ أبي يده و ناشدهم و استغاث اصحابه فلم يُغَث و لم يُنصر ولو وجد عليهم أعواناً ما أجابهم و قدجعل في سعة كما جعل النبيّ في سعة و قد خذلتين الامّة و بايعتك يا ابن حرب و لو وجدت عليك أعواناً يخلصوك و ما بايعتك ! و قد جعل الله عزّ وجلّ هارون في سعةٍ حين استضعفه قومه و عادوه و كذلك أنا و أبي في سعة من الله حين تركتنا الامّة و بايعت غيرنا و لم تجد عليهم أعواناً و إنّما هي السُّنَن و الامثال ينبع بيعضها بعضاً . الخطبة .
و نيز با سند ديگري در «غاية المرام» ص 132 حديث سيام نظير همين عبارات را از حضرت مجتبي عليه السّلام ، در خطبۀ خود روايت كرده است .
[23] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 9 ، ص 246 .
[24] ـ ديوان اُزري ، طبع مطبعۀ نعمان نجف ، سنۀ 1386 هجري ص 137 .
[25] ـ ديوان اُزري ، طبع مطبعۀ نعمان نجف ، سنۀ 1386 هجري ص 148 .
[26] ـ ديوان اُزري ، طبع مطبعۀ نعمان نجف ، سنۀ 1386 هجري ص 150 .
[27] ـ ديوان اُزري ، طبع مطبعۀ نعمان نجف ، سنۀ 1386 هجري ص 153 .
[28] ـ ديوان اُزري ، طبع مطبعۀ نعمان نجف ، سنۀ 1386 هجري ص 153 .
[29] ـ ديوان ازری ، ص 154.
[30] ـ همين ديوان، ص 158.
[31] ـ همين ديوان، ص 159.
[32] ـ همين ديوان، ص 160.
[33] ـ سيّدمرتضي علم الهدي در «تلخيص الشافي»، ج 3، ص 156 گويد: و ممّا اُنكر عليه: ضربهم لفاطمة عليها السلام و قد روي انّهم ضربوها بالسياط.والمشهور الّذي لا خلاف فيه بين الشيعة: انَّ عمر ضرب علي بطنها حتّي اسقطتفسمّي السقط مُحْسِناً؛ والرواية بذلك مشهورة عندهم، وما ارادوا من إحراقالبيت عليها ـ حين التجا إليها قوم، وامتنعوا من بيعته. «و از جمله چيزهايي كه برابوبكر زشت و ناروا دانستهاند؛ زدن ايشان است فاطمه عليهاالسلام را؛ وتحقيقاً روايت شده است كه: ايشان فاطمه را با شلاّق زدند. و در تاريخمشهوري كه در آن بين شيعه خلاف نيست، آنستكه عمر بر شكم فاطمه زد تاآنكه جنين خود را سقط كرد؛ و آن جنين را مُحْسِن ناميدند. و روايات وارده دراين موضوع در بين شيعه مشهور است. و از آن جمله چيزهائي كه زشت و نارواشمردهاند آنستكه: چون گروهي در خانۀ فاطمه متحصّن شدند و بدانجا ملتجيشده، و از بيعت امتناع كردند، خواستند خانه را به روي فاطمه آتش بزنند.» آنگاه گويد: و هيچكس را چنين قدرتي نيست كه بتواند روايات واردۀ در اينموضوع را انكار كند؛ زيرا ما روايت واردۀ از طريق عامّه را از بلاذُري و غير اوآورديم؛ و روايت شيعه در تحقّق اين موضوع مستقبض است و كسي در آنخلاف نگفته است.
[34] ـ صاحب بن عبّاد قصيدۀ غرّائي در مناقب و فضائل اميرالمومنين عليهالسلام سروده است كه تمام ابيات آن به سوال و جواب ترتيب داده شده است واولش اين بيت است:
قالت: فمن صاحب الدين الحنيف اجبْ؟ فقلت: احمد خير السّادةالرُّسل
قالت: فمن بعده تُصفي الولاء له قلت: الوصيّ الّذي اربي علي زجل
«گفت: بنابر اين صاحب دين حنيف اسلام كيست؟ جواب مرا بده. گفتم:احمد است كه بهترين بزرگواران پيامبران است. گفت بنابر اين بعد از او كيستكه مقام ولايت براي او برگزيده و خالص باشد؟ گفتم: وصيّ او كه مقام ومنزلتش از ستارۀ زُحَل بالاتر آمده است». تا ميرسد به اين بيت كه:
قالت: فيوم حُنين من فرا وبَرا فقلت: حاصد اهل الشرك في عجَل
«گفت: پس در روز جنگ حنين كه بود كه كافران را گردن زد و پوست كند؟گفتم: همان كه ريشه كن كنندۀ مشركان به سرعت بود».
قالت: فمن شبه هارون لنعرِفه؟ فقلت: من لم يَحُل يوما ولم يزُل
«گفت: پس شبيه هارون در اين امّت كيست تا ما او بشناسيم؟ گفتم: آنكهحتّي يكروز هم از حالي به حال دگري برنگشت و تغيير و تبديل در او پيدانشد.» تا ميرسد به اين بيت كه:
قالت: اكلُّ الذي قد قلت في رجلٍ؟ فقلتُ: كلُّ الذي قد قلتُ في رجلٍ
قالت: فمن هو هذا الفرد؟ سمه لنا فقلت: ذاك اميرالمومنين عليّ
«گفت: آيا تمام اين صفات و محامد و خيراتي كه بيان كردي، در يك مردجمع شده است؟
گفتم: تمام اين صفات و محامد و خيرات در يك مرد جمع شده است. گفت:پسكيست اين يك فرد كه جميع مكارم و فضائل در او گرد آمده است؟نشانهاش را بگو! گفتم: آن يك فرد، اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلاماست.» (الغدير، ج 4، ص 40 و ص 41).