و در تفسير عليّ بن إبراهيم در ذيل آيه مباركۀ: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلَّغْ مَا اُنزِلَ إلَيكَ مِنْ رَبِّكَ،[1] خطبۀ رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم را در غديرخمّ مفصّلاً ذكر ميكند؛ تاآنجا كه رسول خدا ميگويد: ألَا وَ إنَّهُ سَيَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ مِنْكُمْ رِجَالٌ يُدْفَعُونَ عَنِّي! فَأقُولُ: رَبَّ أصْحَابِي! فَيُقَالُ:
يَا مُحَمَّدُ! إنَّهمْ أحْدَثُوا بَعْدَكَ؛ وَ غَيَّرُوا سُنَّتَكَ؛ فَأقُولُ: سُحْقاً سُحْقاً.[2]
«اي مردم آگاه باشيد كه در فرداي قيامت، در كنار حوض كوثر؛ مرداني از شما را برمن وارد ميكنند كه فرشتگان آنها را از من با شدّت دور ميكنند؛ و ميرانند. من عرضميكنم: اي پروردگار من، ايشان أصحاب من هستند. و
ص294
خطاب از ناحيۀ حضرت حقّسبحانه و تعالي ميرسد كه: اي محمّد؛ ايشان پس از رحلت تو در دين حَدَثهائي واردكردند؛ و سنّت تو را تغيير دادند. من ميگويم: پس البتّه و البتّه دور باشند؛ و باز هم دورباشند؛ و باز هم دور باشند از من و از رحمت حقّ و از ورود بر حوض كوثر.»
و سپس باز مفصّلاً وقايع مسجد خَيْف و غدير را بيان ميكند؛ و پس از بيان اينكهرسول خدا فرمود: اَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذا عَلِيُّ مَوْلَاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ! و سپس عرض كرد: اَللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ وَ أنَا مِنَ الشَّاهِدِينَ: «بار پروردگار من؛ تو شاهد باش بر اين قوم؛ و من بر آنهاشاهدم.»
و از ميان أصحاب رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم عُمَر از آنحضرت پرسيد: ايرسول خدا، اين جريان از جانب خدا و رسول او بوده است؟! رسول خدا فرمود: آري ازجانب خدا و رسول او بوده است! إنَّهُ أمِيرُالْمُؤمِنينَ وَ إمَامُ الْمَتَّقِينَ وَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، يُقْعِدُهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلَي الصِّرَاطِ فَيُدْخِلُ أوْليَاءَهُ الْجَنَّةَ وَأعْدَاءَهُ النَّارَ.
«حقّاً او أمير و رئيس مؤمنان است؛ و اءمام و مقتداي متّقيان است؛ و رهبر و پيشوايسفيد چهرگاني است كه از نور آب وضويشان، پيشاني و پاهاي آنها سپيد و نورانيگرديده است؛ خداوند او را در روز باز پسين بر صِراط و پل دوزخ مينشاند؛ و او أوليايخود را در بهشت وارد ميكند؛ و دشمنان خود را در جهنّم.»
آن دسته از صحابهاي كه بعد از رسول خدا مرتدّ شدند گفتند: محمّد در مسجد خَيْفچنان گفت؛ و در اينجا چنين گفت و اگر به مدينه برگردد، براي خلافت و رياست عليّ،از ما بيعت خواهد گرفت.
و بنابراين چهارده نفر از آنها با هم مجتمع شدند؛ و هم عهد و پيمان شدند براي كشتنرسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم و در عَقَبه براي قتل او به كمين نشستند؛ و آن عَقَبۀ أرْشَي بود ميان جُحْفَه و أبْوآء. هفت نفر از جانب راست عقبه، و هفت نفر از جانب چپعقبه نشستند، تا ناقۀ رسول خدا را رم دهند.
ص295
چون تاريكي شب را فرا گرفت، رسول خدا پيش از جمعيّت از عَقَبه بالا رفت و برروي ناقۀ خود حال خَلْسه او را گرفت؛ و چون به آن محلّ از عقبه نزديك شد جبرائيلوي را ندا داد: اي محمّد، فلان و فلان، و فلان و فلان براي سوءقصد به تو نشستهاند.رسول خدا نگاهي به پشتسر خود كرده گفت: كيست پشتسر من؟ حذيفة بن يمانگفت: اي رسول خدا من هستم: حذيفة بن يمان!
رسول خدا فرمود: آنچه من شنيدم تو هم شنيدي؟ گفت: آري! فرمود: نام آنها راپنهان بدار!
در اينحال رسول خدا نزديك آنها شد؛ و آنها را با أسامي خودشان صدا زد: آنها چوننداي رسول خدا را شنيدند؛ از جاي خود حركت كردند؛ و خود را در تودۀ جمعيّت پنهاننمودند؛ و در حاليكه پاي شترهاي خود را بسته بودند كه حركت نكنند؛ در عين حالآنها را رها كرده و در مردم شدند؛ و مردم از پشتسر به رسول خدا رسيدند؛ و در پي آنهارفتند و كسي را نيافتند. چون رسول خدا به شترهاي عِقالزده رسيد؛ آنها را شناخت؛ وچون از عقبه به زير آمد گفت: مَابَالُ أقْوَامٍ تَحَالَفُوا فِي الْكَعْبَةِ إنْ مَاتَ مُحَمَّدٌ أوْ قِتُلَ أنْلَايَرُدُّوا هَذَا الامْرِ فِي أهْلِ بَيْتِهِ أبَداً. «چطور شده است كه گروههائي در كعبه با همديگرهمسوگند شدهاند كه اگر محمّد بميرد و يا كشته شود؛ نگذارند أمر امامت اُمَّت هيچگاهدر أهل بيت او قرار گيرد؟»
آن گروه نزد رسول خدا آمده؛ و قسم خوردند كه ايشان جملهاي از اين سخن رانگفتهاند؛ و قصد كشتن رسول را نداشتهاند؛ و أبداً دربارۀ او سوءنيّتي ننمودهاند! وخداوند اين آيه را فرستاد:
يَحْلِفُونَ بِاللهِ مَاقَالُوا (نگفتهاند كه: ما اين امر را أهل بيت او برميگردانيم) وَلَقَدْ قَالُواكَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ اسلامهِمْ وَهَمُّوا بِمَالَمْ يَنَالُوا (از كشتن رسول خدا) وَمَا نَقَمُوا إلَّا أنْأغْنَاهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإنْ يَتُوبُوايَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللهُ عَذَاباً ألِيماًفِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الارْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَانَصِيرٍ.[3]
ص296
و رسول خدا به مدينهمراجعت كرد؛ و ماه محرّم و نيمي از صفر را گذراند؛ و هيچ مرض و علّتي در آنحضرتنبود. در اين وقت آن درد و مرضي كه با آن رحلت نمود، ابتدايش شروع شد.[4]
سَيِّد ابن طَاوُس از أبوسعيد سَمَّان با اءسناد خود روايت ميكند كه: إبليس به صورتپيرمردي نيكو روش، به نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم آمد و غرض كرد: ايمحمّد! چقدر بيعت كنندگان با آنچه را كه تو دربارۀ پسر عمويت: عَلِيّ بيان كردي؛ كمهستند؟! خداوند اين آيه را فرستاد:
وَلَقَدْ صَدِّقَ عَلَيْهِمْ إبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ.[5]
«و شيطانْ پندار باطل خود را جِدّاً بصورت حقيقت و واقعيّت، در نظر مردم جلوهداد تا بالنتيجه غير از اندكي از أهل ايمان، همگي از او پيروي كردند.»
و در اين موقعيّت، جمعي از منافقين كه عهد پيامبر را شكستند؛ با هم مجتمع شده، وگفتند: محمّد ديروز در مسجد خَيْف چنان گفت؛ و امروز چنين گفت؛ و اگر در مدينهداخل شود حتماً براي عليّ بيعت ميگيرد؛ بنابراين رأي استوار اينست كه قبل از آنكهدر مدينه داخل شود؛ او را بكشيم؛ و غآئله را مرتفع سازيم.
آنگاه ابن طاوس مضمون همين روايتي را كه ما اينك از تفسير قمّي آورديم، ازروايت أبوسعيد سَمَّان روايت ميكند؛ و روايت را با همين تتمّه پايان ميدهد.[6]
و به دنبال اين روايت فصلي را در كلام زَمَخْشري مستقلاّمنعقد نموده است؛ و چنينگويد: فَصلْ در آنچه زَمَخْشَري در كتاب «كَشَّاف» آورده است؛ و زمخشري كسي استكه در نزد مخالفين ما از عامّه به تشيّع و يا جانبداري از أهلِ بيت نيست؛ او در تفسير اينقول خداوند متعال:
ص297
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الامُورَ.[7]
«هر آينه تحقيقاً منافقين از زمان قبل در پي فتنه و فساد بودند؛ و جريان اُمور را برايتو اي پيغمبر واژگون مينمودند.»
گويد با عين اين عبارت كه: از ابنِ جريح روايت است كه منافقين در كمين رسولخدا در شب ثَنِيَّه[8] بر عَقَبه متوقّف شدند؛ و ايشان دوازده نفر بودند، لِيَفْتِكُوا بِهِ قَبْلِ غَزَاة ِتَبُوكَ لَكَ الامورَ وَ دَبَّرُوا لَكَ الْحِي����َ وَالْمَكَائِدَ وَدَوَّرُوا الآرَاءَ فِي إبْطَالِ أمْرِكَ.
«براي آنكه پيامبر را ترور كنند قبل از غزوۀ تبوك. و اُمور را بر تو منقلب نمودند؛ وحيلهها و مكرهائي را براي اءعدام تو تدبير كردند؛ و در باطل نمودن أمر تو و دين تو، باهم به همفكري و هم رأيي نشستند.» و قَلَبُوا لك الامور نيز با تخفيف راء قرائت شدهاست حَتَّي جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أمْرُاللهِ.[9] «تا حقّ آمد؛ و أمر خداوند آشكار شد.».
و پس از اين، همچنين زَمَخْشري در همين كتاب «كَشَّاف» در تفسير قول خداوندتعالي: وَكَفَرُوا بَعْدَ اسلامهِمْ وَ هَمُّوا بِمَالَمْ يَنَالُوا،[10]
گفته است به عين اين عبارت كه: مراد از ابن اهتمام به رسول خدا، فَتْك و تِرورياست كه ميخواستند به رسول خدا وارد آورند؛ و اين قضيّه در رجوع آنحضرت از غزوۀتبوك واقع شد؛ كه پانزده نفر از منافقين، هم ميثاق شدند كه چون آنحضرت بر فراز عقبهبالا آيد؛ او را از روي شترش در درّه و تهِ وادي پرتاب كنند. عمّار بن ياسِر رضي الله عنهدهانۀ شتر رسول الله را گرفته بود و حُذَيفه از پشتسر شتر را ميراند. در اين حُذَيفهشنيد كه صداي پاي شتر و بهم خوردن اسلحه ميآيد. چون به پشتسر روي گردانيد؛ديد جماعتي هستند كه لِثام و نِقاب بر چهرۀ خود
ص298
انداختهاند. به آنها گفت: دور شويد ايدشمنان خدا و آنها فرار كردند.[11]
باري از مجموع آنچه بيان شد؛ به دست ميآيد كه دو سوءِقصد نسبت به رسولخدابر فراز عَقَبه صورت گرفته است يكي در غزوۀ تبوك و ديگري در مراجعت از حِجيَّةالوَداع؛ و جهت تشابه اين دو سوءقصد چه در عَقَبه بودن محلّ؛ و چه در جهت قيادتعَمّار و سياقت حُذَيفه؛ و چه در جهت تعداد منافقين كه چهارده نفر و يا پانزده نفربودهاند؛ نميتوان از نقطۀنظر جنبۀ تاريخي، حكم به وَحْدتِ آن نمود كه به دو شكل وصورت تحويل داده شده است؛ بلكه دو واقعۀ متمايز با مشخّصات متمايزه ميباشند.
و عبارت زمخشري در «كَشّاف» همانطور كه ديديم صراحت بر تعدّد آن دارد؛ وليعبارت او به طوريكه سيّد ابن طاوس استظهار كرده؛ و فرموده است: دربارۀ مراجعت ازغدير است؛ و زمخْشَري از متّهمين به تشيّع نيست؛ نميباشد.
زيرا در عبارت زمخشري آمده است كه يكي از اين دو واقعه قبل از غزوۀ تبوك بوداست؛ با وجود آنكه ميدانيم وقعۀ غدير بعد از غزوۀ تبوك بوده است. غزوۀ تبوك دررجب تا رمضان سنۀ نهم از هجرت بود؛ و طبعاً واقعۀ عقبه كه در مراجعت آنحضرتبوده است؛ در أوايل رمضان صورت گرفته است؛ ولي واقعۀ غدير در سنۀ دهم ازهجرت؛ و واقعۀ عقبه بايد پس از روز هجدهم تا چند روز بعد صورت گرفته باشد.
ولي چون ميدانيم، داستان و قضيّۀ سوّمي كه در عقبه باشد؛ و منافقين قصد كشتنرسول خدا را بدينصورت داشته باشند؛ تحقّق نپذيرفته است بايد گفت: در كيفيّت بياندو واقعه در كلام راويان «كشّاف» ـ يعني آنانكه زمخشري از آنها روايت ميكند ـ تغييرو تبديلي رخ داده است.
باري برگرديم به أصل داستان تبوك، و بيان بقيّۀ حوادثِ واقعه، در وقت ورودرسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به مدينه. واقدي در تفسير آيۀ كريمۀ: وَهَمُّوا بِمَالَمْيَنَالُوا
ص299
«و اهتمام كردند براي مقصدي كه به آن دست نيافتند» گويد:
كساني كه در عقبه قصد كشتن رسول خدا را داشتند؛ با خود ميگفتند؛ چون از محمّدخلاص شويم؛ و به مدينه برگرديم؛ تاج سلطنت را بر سر عَبْدُاللهِبْن اُبَيّ ميگذاريم؛ ومراسم تاجگذاري را انجام ميدهيم.[12]
و بر اين اصل خداوند اين آيه را فرستاد كه: ايشان به مقصد و مقصود خود نائلنشدند.
چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم در ذِي أوَان كه تا مدينه يك ساعت راهبيش نيست وارد شدند؛ داستان مسجد ضرار و بناكنندگان آنرا خداوند از آسمان برايپيامبرش فرستاد كه: آنها اين مسجد را براي آن بنا كردند كه روي قراردادي كه در ميانخود نهاده بودند؛ أبُوعامِرِ رَاهِبِ فَاسِق از شام به نزد آنها بيايد؛ و براي آنها سخنراني كند؛و از مطالب گوناگون با او مذاكره نمايند. چون أبُوعامِر گفته بود: من نميتوانم درمسجدي كه در ناحيۀ قُبَا، بَنِي عَمْرِو بْنِ عَوفْ ساختهاند، بيايم؛ أصحاب محمّد باچشمهاي خود مرا ملامت ميكنند و سبّ و شتم مينمايند؛ و عيب ميگيرند؛[13] فلهذا بَنِيغَنَمِ بْنِ عَوْف كه از برادران بني عمروبن عوف بودند؛ و بر آن برادران به واسطۀ ساختنمسجد قبا حَسَد ميبردند؛ و ميگفتند: ما در جائيكه طويلۀ خران بوده است، نمازنميخوانيم (چون محلّ مسجد قُبَا متعلّق به زني بوده است كه خرهاي خود را در آنجاميبسته است) در محلّۀ خود مسجدي ساختند كه براي خود مستقلّ باشند؛ و أبُوعَامِرِ راهب هم از شام بيايد؛ و براي آنها امام جماعت شود؛ و در تصميمگيريهاي خود برعليه أصحاب رسول خدا به اصطلاح ما پاطوق و كميتهاي داشته باشند.
قبل از ساختن اين مسجد، مسلمين آن ناحيه، همگي در مسجد قُبا نماز ميخواندند؛چون اين مسجد ساخته شد؛ جماعتي از رفتن به مسجد قبا منصرف شدند؛ و در اينمسجد نماز ميخواندند. و اين أمر موجب آن شد كه به بني
ص300
عَمْرو بن عَوْف ضرر معنويبرسد؛ و ثانياً بين جماعت مسلمين و وحدت كلمۀ آنان تفريق و جدائي پديد آيد. وثالثاً در آن مسجد مينشستند، و از پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم عيب ميگفتند: و اورا مسخره مينمودند.
زيرا آن كسيكه ايشان را أمر به بناء اين مسجد كرد أبُوعامِر بود ـ آن أبُوعامِري كهرسول خدا به وي لقب فاسِق را دادند ـ او براي منافقان مسجد ضِرار پيام داده بود كه:مسجدي نو بنياد بسازيد و آنچه در توان داريد از قوّت و نيرو و اسلحه گرد آوريد! من بهنزد قيصر پادشاه روم ميروم؛ و لشگري أنبوه از روميان با خود ميآورم؛ و محمّد وأصحاب او را از مدينه اءخراج ميكنيم. و لهذا اين هم وجِه رابعي است از اوصاف اينمسجد كه اءرْصَاد است؛ يعني تهيّه شده است و آماده گرديده است، براي آن كسيكه باخدا و رسول خدا از زمان پيشين در مخاصمه و ستيز بوده است؛ يعني أبوعامر راهبفاسق.
باري چون رسول خدا در ذِي أوَان آمد؛ بانيان مسجد ضرار به حضورش رسيدند كه:با قدم مبارك خود تشريف بياوريد و براي افتتاح آن در آن نماز بگزاريد، همچنانكه درمسجد قبا هم شما نماز گزاردهايد!
خداوند در اين باره، از آسمان چنين خبر داد:
وَالَّذِِين اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَ كُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمؤْمِنينَ وَ إرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إنْ أرَدْنَا إلَّا الْحُسْنَي وَاللهُ يَشْهَدُ إنَّهمْ لَكَاذِبُونَ ـ لَاتَفُمْ فِيهِ أبَداً لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقوْيَ مِنْ أوَّلِ يَوْمٍ أحَقُّ أنْ تَقُومَ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أنْ يَتَطهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُ الْمُطَّهِّرِينَ ـ أفَمَنْ أسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللهِ وَ رِضْوَانٍ خَيْرٌ أمْ مَنْ أسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِجَهَنَّمَ وَاللهُ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ـ لَايَزَالُ بُنْيَانُهُمُالَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إلَّا أنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. (آيات 107 تا 110، ازسورۀ 9: توبه)[14]
«و آن منافقيني كه مسجدي را بر پا كردهاند تا به مسلمانان ضرر برسانند؛ و كفر وزندقه را در آن رواج دهند؛ و در ميان مؤمنين اختلاف كلمه ايجاد كنند؛ و
ص301
آنرا مهيّا وآماده سازند براي كسي (أبوعامر) كه از زمان ديرين با خدا و رسول او سر جنگ وخصومت داشته است؛ و با وجود اين سوگندهاي مؤكّد ياد ميكنند كه: ما جز نيكي (نشراسلام، و مساعدت به ضُعفاء و پيرمردان در شب باران و غيرها) منظور ديگرينداشتهايم؛ و خداوند شهادت ميدهد كه البتّه البتّه ايشان از دروغگويانند؛ اي پيغمبرهيچگاه در آن مسجد نماز مگزار! سوگند كه مسجدي (قُبا) كه تأسيس آن از ابتداي أمربر اساس تقوي و خشنودي خدا بوده است؛ سزاوار است كه در آن نماز بگزاري! زيرا كهدر آن مسجد، مرداني هستند كه دوست دارند پاك و پاكيزه و مطهّر گردند، و البتّهخداوند پاكان و پاكيزهشدگان را دوست دارد.
آيا آن كسي[15] كه بنيان خود را بر أصل تقوي و خشنودي خدا نهاده است؛ مورد پسندو انتخاب است؛ يا آن كس كه بنيان خود را در كنار پرتگاه نهاده است كه پيوته در شرفانهدام بوده؛ و بالاخره با تأنّي مِنْ حَيْثُ لَايَشْعر او را كم كم وارد در جهنّم سازد؟! وخداوند از گروه ظالم و ستمگر دستگيري ننموده؛ و ايشان را رهبري نمينمايد.
هميشه و به طور پيوسته و مداوم آن بنياني كه ايشان بنا كردهاند؛ موجب شكّ و نفاقو ترديد و تحيّر در دلهاي آنها خواهد بود (و هيچگاه به مرحلۀ يقين و اطميناننميرسند) مگر آنكه دلهاي ايشان پاره شود (و آن شكّ و ريب به واسطۀ متلاشي شدندلهاي آنها متلاشي گردد) و خداوند عليم و حكيم است (كه آن دسته را رفعت ميدهد؛و اين دسته را ذلّت).»
چون اين آيه فرود آمد: رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم عَاصِمُ بْنُ عَوْفعَجْلَاني و مَالِكُ بْنُ دُخْشُم كه از بَني عَمروبْن عَوف بود، طلبيدند؛ و گفتند: برويد به اينمسجدي كه أهل آن ستمگران هستند؛ و آنرا خراب كنيد؛ و آتش بزنيد. و در روايتياست كه عمّاربن ياسِر و وحشي را فرستادند، و أمر كردند كه بعد از منهدم
ص302
كردن آنرامزبله نموده و كثافات و جيفهها را در آنجا بريزند.[16]
در تفسير عليّ بن إبراهيم آمده است كه: رسول خدا مَالك بن دُخْشُم خُزَاعِي و عَامِربن عَدِي را كه از بني عمروبن عَوْف بود فرستادند. مالك به عامِر گفت: منتظر من باش تامن آتشي از منزلم بياورم! داخل منزل شد؛ و آتشي را آورد و با آن سَعَفِ نَخْل(شاخههاي خرما) را آتش زد؛ و با آن سَعَفِ مشتعل، مسجد را آتش زدند؛ و همه متفرّقشدند؛ مگر يكنفر از آنها كه نامش زَيْدُبْنُ جَاريَةِ بْنِ عَامِر[17] بود. او در مسجد نشست تاآنكه بنا آتش گرفت. و سپس ديوار آنرا منهدم كردند.[18]
واقدي به دنبال اين مطلب آورده است كه: مالك بن دُخْشُم و عاصِم بن عَدِي، پساز برداشتن آتش، با سرعت ميدويدند؛ تا به آن مسجد رسيدند؛ و وقتْ بين مغرب وعشاء بود؛ و آن منافقين در آنجا بودند؛ و اءمام جماعت آنها در آنروز مُجَمَّعُ بْنُ جَارِيَهبود. عاصِم ميگويد: من هيچوقت فراموش نميكنم كه چون وارد آن مسجد شديمايشان چنان به ما نظر ميكردند و خيره شده بودند كه گويا گوشهاي آنها گوشهايگرگ است.
ما مسجدي را آتش زديم؛ و تمام آن بسوخت؛ و كسي كه از منافقان فرار نكرد، و درآنجا باقي ماند، زَيْدُبْنُ جَارِيَه بود كه گوشت پشت ران او سوخت.[19] ما مسجد را منهدمساختيم، تا با خاك يكسان نموديم؛ و آنان متفرق شدند.[20]
شيخ طَبرسي در تفسير وإرْصاداً لِمَنْ حَارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ گويد: مراد أبوعامر
ص303
راهباست. و داستان او از اينقرار است كه او در جاهليّت از رهبانان نصاري شد؛ و تارك دنياگشت؛ و لباس پشمينه و موئينه كه براي رياضت بدن است در تن كرد. چون رسول خداصلّي الله عليه و آله وسلّم به مدينه هجرت كردند؛ بر آنحضرت حَسَد برد؛ و جماعات وطوائف و أحزاب را بر عليه آنحضرت تجهيز ميكرد؛ و بعد از فتح مكّه به طائف گريخت؛و چون أهل طائف اسلام آوردند به شام گريخت؛ و از آنجا به روم رفت و نصرانيّت راانتخاب كرد؛ و او پدر حَنْظَلَۀ غَسِيلُ الْمَلائكَه ميباشد كه در غزوۀ اُحد در ركاب رسولخدا به درجۀ رفيعۀ شهادت رسيد؛ و چون با حال جنابت بود، فرشتگان او را غسلدادند.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به ابوعامر لقب فاسِق دادند. و او براي منافقينرسولاني ميفرستاد كه خود را مستعدّ و مجهّز نمائيد؛ و مسجدي بسازيد كه من به نزدقيصر ميروم؛ و لشگري را با خود ميآورم؛ و محمّد را از مدينه بيرون مينمايم ومنافقين مدينه در انتظار آمدن او بودند كه قبل از آنكه به ملك روم برسد؛ مرد؛ و خبرمرگش به مدينه آمد.[21]
و واقدي گويد: از عاصِم بن عَدِي پرسيدند كه به چه علّت منافقين تصميم بر ساختنمسجد ضرار را گرفتند؟!
او در پاسخ گفت: آن منافقين در مسجد ما (مسجد قُبا) جمع ميشدند؛ و با يكديگرنَجْوَي نموده و سخنان محرمانه و دَرِ گوشي ميگفتند؛ و بعضي به بعضي ديگر از جانبراست و چپ چهرههاي خود را مايل كرده، و با اءشاره حرف ميزدند؛ و مسلمانان باگوشههاي چشم خود از راست و چپ آنها را مينگريستند؛ و اين وضع بر منافقين گرانآمد؛ فلهذا تصميم گرفتند مسجدي بنا كنند كه خودشان در آن باشند؛ و كسي در آنجانيايد مگر افرادي كه هم رأي با آنها باشند؛ و آنها آمدنش را اجازه دهند.
و أبُوعامِر ميگفت: من نميتوانم در اين مِرْبَد[22] شما داخل شوم! زيرا أصحاب
ص304
محمّدمرا با گوشۀ چشم از چپ و راست مينگرند؛ و مرا به عيب و زشتي ملامت و سبّميكنند كه بر من ناپسند است.
منافقين گفتند: ما خودمان مسجدي جدا ميسازيم تا تو در آنجا براي ما سخنبگوئي. [23]
در «مجمع البيان» در تفسير آيۀ يُحِبُّونَ اَنْ يَتَطَهَّرُوا آورده است كه مراد تطهيرِ محلّبول و غائط است، با آب؛ و همين تفسير از سيِّدين؛ حضرت اءمام محمّد باقر و حضرتاءمام جعفر صادق عليهما السّلام روايت شده است.
و از رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم روايت است كه به أهل قُبّا فرمود: شمابراي أمر طهارت خود چه ميكنيد، كه خداوند بر شما ثناي نيكويي نموده است؟! ايشانگفتند: محلّ غائط را ميشوئيم. رسول خدا فرمود: خداوند دربارۀ شما نازل كرده است كه: وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِين[24] و خداوند پاكيزه شدگان را دوست دارد. و در تفسير«عيّاشي» از حلبي از حضرت صادق عليه السّلام آمده است كه مراد از لَمَسْجِدٌ اُسِّسَعَلَي التَّقْوَي مِنْ أوَّلِ يَوْمٍ، مسجد قُبَا است. [25]
و نيز از زُراره و حمران و محمّد بن مسلم، از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام درگفتار خداوند: لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي مِنْ أوَّلِ يَوْمٍ وارد است كه مراد مسجد قبااست. و أمّا گفتار خداوند: أحَقُّ أنْ تَقُومَ فِيهِ مراد آنستكه اگر در آن نماز بخواني از نمازدر مسجد نِفاق سزاوارتر است. و اين مسجدِ نفاق در راه رسول خدا بوده است، درهنگامي كه ميخواستند به مسجد قُبَا بروند؛ رسول خدازمينِ با خاك يكسان شدۀ آنرامقداري آب و سِدْر به طور ترشّح ميپاشيدند؛ و لباس خود را تا بالاي دو ساقِ پايخود بلند ميكردند؛ و از روي سنگي كه در كنار جادّه
ص305
بود راه ميرفتند؛ و در راه رفتنسرعت مينمودند؛ و ناپسند داشتند كه از خاك و گردِ آن مسجد چيزي به لباس اوبرسد.
راوي ميگويد: من از آنحضرت پرسيدم: آيا رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّمدر مسجد قُبا خواندهاند؟!
فرمود: آري! چون از مكّه به مدينه هجرت كردند در منزل سَعْدُبْنُ خَيْثَمَة أنصاريّ وارد شدند.
پرسيدم: آيا مسجد رسول خدا سَقْف داشته است؟ فرمود: نه؛ و بعضي از أصحاب او گفتند: آيا براي مسجد ما سقف نميزني اي رسول خدا؟! فرمود: عَرِيشٌ كَعَرِيش ِمُوسَي.[26]
باري خداوند تعالي به دنبال شرح حال اين منافقين كه مسجد ضرار را ساختند؛شرح حال مؤمنين را بدينگونه بيان ميكند كه: اِنَّ اللهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنينَ أنْفُسَهُم ْوَ أمْوَالَهُمْ بِأنّ َلَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِاللهِ فَيقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَ الإنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَالْفَوْزُ الْعَظِيمُ. التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَبِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ وَ بَشِّرِالْمُؤْمِنينَ.[27]
«بدرستيكه خداوند از مؤمنين، جانهايشان و مالهايشان را خريده است، كه درمقابل به آنها بهشت را بدهد؛ بدينگونه كه آنها در راه خدا كارزار كنند؛ و بكشند و كشتهشوند. و اين تعهّدي است كه خدا بر خود نموده و در كتاب آسماني تورات و انجيل وقرآن آمده است. و بنابراين كيست كه از خداوند بهتر به عهدش و وعدهاش وفا كند؟پس اي مؤمنين بشارت باد شما را در اين معامله و
ص306
فروشي كه فروختيد خود را در مقابلآن! و اينست البتّه ظفر و پيروزي عظيم، ـ آن مؤمنيني كه در راه خدا بدينگونه جهادميكنند، كساني هستند كه رجوع به خدا ميكنند (در عبادت و طاعت و ندامت از خطا)و عبادت او را تنها ميگذارند؛ و سپاس و حمد و شكر او را به جاي ميآورند در هرحال؛ و در زمين (براي مشاهدۀ عجائب و آيات آفاقيّه) سير و گردش ميكنند؛ و ركوع وسجود خدا را در نمازها انجام ميدهند؛ و أمر به معروف مينمايند؛ و نهي از منكرميكنند؛ و حدود و دستورات و مرزهاي قوانين و أحكام را پاسداري مينمايند؛ و ايپيغمبر، بشارت بده مؤمنين را.»
شيخ طبرسي در تفسير اين آيات گويد: جهاد گاهي با شمشير است و گاهي با زبان،و چه بسا جهاد با زبان أبلغ است؛ زيرا كه سَبِيلُالله، دين خداست؛ و دعوت به دين أوّلاً بازبان است؛ و شمشير تابع آنست و نيز به جهت آنكه إقامۀ دليل بر صحّت مدلول بهتر؛ وواضح نمودن حقّ و مبيّن ساختن آن سزاوارتر است؛ و اين أمر ميسّر نميگردد مگر بازبان. و رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به أمير المؤمنين عليه السّلام گفتند:
يَاعَلِيُّ لَانْ يَهْدِيَ اللهُ عَلَي يَدَيْكَ نَسَمَةً خَيْرٌ مِمّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمسُ!
«اي علي، بدرستي كه هدايت يافتن ذي روحي از جانب خدا بر دست تو، بهتر استاز تمام نقاطي كه آفتاب بر آن ميتابد.»[28]
و نيز گويد: در گفتار حضرت حقّ: فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ از زجّاج وارد شده است كه:اين آيه دلالت دارد بر آنكه تمام أهل ملّتها و شرايع آسماني مأمور به كارزار شدهاند؛و به آنها وعدۀ بهشت داده شده است. ( 29 )
ص307
و علاّمۀ طباطبائي رضوان الله عليه، از «كافي» با اءسناد خود از سماعه از حضرتصادق عليه السّلام روايت نمودهاند كه آنحضرت گفتهاند: عبَّاد بَصْرِي حضرت عَلِي بنالحُسَين عليهماالسّلام را در راه مكّه ديد، و گفت: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ تَرَكْتَ الْجِهَادَ وَصُعُوبَتَهُ وَ أقْبَلْتَ عَلَي الْحَجِّ وَ لِينَتِهِ؛ إنَّ اللهَ يَقُولُ: إنَّ اللهَ اشْتَرَي إلَي آخر الآيات. «اي عليبن حسين! تو از جهاد و مشكلات آن شانه خالي كردهاي؛ و به حجّ و سبكي و نرمي آنروي آوردهاي! خداوند ميگويد: خداوند از مؤمنين خريدار جانها و مالهايشان است ـو تا آخر آيات را خواند».
حضرت در جواب گفتند: إذَا رَأَيْنَا هؤُلآءِ الَّذِينَ هَذِهِ صِفَتُهُمْ فَالْجِهَادُ مَعَهُمْ أفْضَلُ مِنَالْحَجِّ «وقتي كه ما ببينيم كساني را كه اين صفات، صفات آنهاست؛ پس جهاد با آنها ازحجّ فضيلتش بيشتر است.»
آنگاه علاّمه فرمودهاند: مراد حضرت سجّاد عليه السّلام صفاتي است كه در آيۀ بعدذكر شده است: التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ تا آخر اوصافي كه بيان شده است.[30]
يعني مراد حضرت سجّا آنست كه چون حُكّام اسلام در حكومت اسلام أفراديباشند كه اين صفات در آنها باشد، كه خداوند توصيف فرموده است؛ جنگ با آنها و درركاب آنها بر عليه دشمنان دين از حجّ أفضل است؛ أمّا اگر بنا بشود جهاد در ركابعَبدالْمَلِك بن مَرْوان و هِشام و وليد و يزيد بن عبدالملك و أمثالهم كه حكّام جائرمسلمين در عهد آنحضرت بودهاند بوده باشد جهاد در راه آنان فضيلتي ندارد؛ زيرا جهادفي سبيلالله نيست. و در اينصورت البته حجّ أفضل است.
شيخ طبرسي (ره) در ذيل وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ گويد: اين أمري است كه از خدا به پيغمبرصلّي الله عليه و آله وسلّم شده است كه: بشارت بده تصديق كنندگان به خدا را، واعتراف كنندگان به نبوّت او را، به ثواب جزيل، و به منزلتي رفيع، مخصوصاً اگر در آنهااين صفات مجتمع باشد. و أصحاب ما رضوانالله عليهم روايت كردهاند
ص308
كه: اين صفاتأئمّۀ معصومين عليهم السّلام است؛ زيرا اين صفات بتمامها و كمالها در غير آنها مشكلاست كه جمع شود.
آنگاه داستان ملاقات زُهْرِي را با حضرت عليّ بن الحسين عليهما السّلام در راه مكّهو ايراد او را به حضرت در ترك جهاد، و پاسخ آنحضرت را به اينكه اگر كساني فرماندهجنگ باشند كه صفاتشان اينطور است؛ به همان عبارت و مضموني كه علاّمه از «كافي»از عبّاد بَصري آوردهاند روايت ميكند.[31]
آري سفر غزوۀ تبوك به پايان رسيد؛ و پيغمبر أكرم با مسلمانان به مدينه بازگشتند؛ وبراي منافقان جز شرمساري و ذلّت و نكبت چيزي نماند. نه توانستند پيامبر را در عَقَبهبكشند؛ و نه آنحضرت و مسلمين را به دست سربازان رومي اسير و به زنجير و ريسمانكشيده ببينند؛ و نه توانستند با وجود مولي الموالي حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام درغياب رسول خدا، در مدينه فتنه و آشوبي برپا نمايند. تير ايشان از هر ناحيه به سنگخورد، و رئيسشان أبُوعامر هم مرد؛ و مسجد ضرارشان هم طعمۀ آتش شد. از هر جهتتنها و بيياور و ياور؛ نه سري داشتند و نه ساماني و نه عِدَّهاي و نه عُدَّهاي. در چنينموقعيّتي است كه خوب اين آيات مباركه، رخ خود را نشان ميدهد:
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَاللهِ بِأفْو'اهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورهِ وَلَوْكَرِهَ الْكَافِرُونَ ـ هُوَالَّذِي أرْسَلَرَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينَ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الَّدينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِةَ الْمُشْرِكُون.[32]
«ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش سازند؛ و خداوند تمام كنندۀ نورخود است، گر چه اين أمر بر كافران ناگوار آيد ـ اوست كه رسول خود را با هدايت ودين حقّ فرستاد تا او را بر تمامي أديان غلبه دهد، گرچه اين غلبه براي مشركان ناگوارآيد.»
فلهذا به دنبال غزوۀ تبوك، منافقين در مدينه به صورتها و اشكالي به حضور
ص309
پيامبرميرسيدند و عذر ميخواستند. دستهاي ميگفتند: از اين پس ما با تو در غَزوات شركتميكنيم. اين آيه نازل شد:
فَإنْ رَجَعَكَ اللهُ إلَي طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاستَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوج لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أبَداً وَلَنْ تُقَاتِلُوامَعِيَ عَدُوّاً اءنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أوَّلَ مَرَّةء فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ.[33]
«و اي پيغمبر اگر خداوند تو را به گروهي از ايشان بازگرداند كه از تو استيذان برايبيرون رفتن براي جنگ را بنمايند؛ در جوابشان بگو: شما ديگر هيچگاه با من بيروننخواهيد شد؛ و هيچگاه با من دشمني كارزار نخواهيد نمود زيرا كه شما در أوَّلين مرحلهاز تخلّف و نشستتان از جنگ، اءظهار مسرّت كرده و راضي بودهايد؛ بنابراين اينك همبنشينيد با نشستگان و تخلّف كنندگان!»
علاّمۀ طباطبائي رضوانالله عليه فرمودهاند: مراد از خالِفِين كساني هستند كه بهحسب طبع از جنگ تخلّف ميكنند؛ همانند زنان و بچگان، مريضان، و زمين گيران. وبعضي گفتهاند: مراد كساني هستند كه بدون عذر تخلّف كردهاند. و بعضي گفتهاند: مراد ازمنافقين و أهل فساد ميباشند. و جملۀ فَإنْ رَجَعَكَ اللهُ إلَي طَائِفَةٍ مِنْهُمْ ـ الاية، دلالتدارد بر اينكه اين آيه و آيات سابقه ولاحقهاي كه در سياق، با آن مشابهند؛ در سفرتبوك نازل شده است؛ و هنوز پيامبر أكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم به مدينه مراجعتننموده بودند.[34]
و طريق عذرخواهي و سوگندهاي مؤكّدۀ آنها را بر آنكه پيامبر از گناه ايشانچشمپوشي كند؛ و از آنها راضي گردد، در اين آيات بيان ميفرمايد:
يَعْتَذِرُونَ إلَيكُمْ اءذَا رَجَعْتُمْ إلَيْهمْ قُلْ لَاتَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأنَا اللهُ مِنْ أخْبَارِكُمْ وَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ اءلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ـسَيَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ إذَا انْقَلَبْتُمْ إلَيْهمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ
ص310
فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إنَّهمْ رِجْسٌ وَمَأْوَيهُمْجَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ـ يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإنَّ اللهَ لَايَرْضَي عَنِ الْقَوْمِالْفَاسِقينَ.[35]
«چون شما مسلمانان از سفر به سوي آنها بازگشتيد؛ مراتب عذرخواهي خود را بهنزد شما معروض ميدارند. اي پيغمبر به ايشان بگو: ما هيچوقت تصديق گفتار شما رانمينمائيم؛ و حقّاً خداوند ما را بر حقيقت أحوال و أخبر شما مطّلع ساخت. و به زوديكردار شما را خدا و رسول خدا خواهند ديد؛ و سپس شما را به سوي يگانه عالِم به غيبو شهود بازگشت ميدهند؛ و آن داناي سِرّ وظُهور، شما را به آنچه عمل كردهايد؛ آگاهخواهد نمود!
به زودي چون به سوي ايشان برگرديد؛ شما را به خداوند قسم ميدهند كه از گناهآنها درگذريد و چشمپوشي نمائيد؛ شما از آنها اءعراض كنيد (و به قسمهاي آنها اعتنانكنيد) زيرا كه آنها پليدند و در اءزاي أعمالي كه از آنها سرزده است آتش جهنّم محلّ ومأواي ايشان خواهد بود.
شما را به قسمهائي نيز سوگند ميدهند، تا از آنها راضي شويد! و اگر هم شما از آنهاراضي شويد، پس خداوند از آن قوم فاسق راضي نخواهد شد (و شما بدينگونه قسمهااعتنا نكنيد»
علاّمۀ طباطبائي رضوان الله عليه فرمودهاند: معناي�� يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ آنستكه اين قسمهائي كه آنها براي شما ميخورند همانطور كه براي آنستكه شما از آنهادرگذريد، تا از مذمّت و تفريع و ملامت شما در أمان باشند، همچنين براي آنستكه شمااز آنها راضي شويد! أمّا در گذشتن و اءعراض نمودن، اينكار را انجام دهيد؛ زيرا ايشانرجس و پليد هستند و براي مؤمن سزاوار نيست كه به جهت نَزاهت ايمان و طهارت آنكه در اوست، متعرّض رِجس نفاق و كذب و قذارت كفر و فسق گردد. پس با تقريع وعتاب و نحوهما متعرّض آنها نشويد. و أمّا رضايت از آنها؛ پس بدانيد كه شما مؤمنينهم اگر از آنها راضي شويد؛ خداوند به جهت فسقشان از آنها راضي نميشود فَإنَّ اللهَ لَايَرْضَي عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ. و
ص311
عليهذا معناي اين عبارت چنين ميشود كه: اگر شما ازآنها راضي شويد؛ پس راضي شدهايد از كسي كه خداوند از او راضي نشده است؛ ورضايت پيدا كردهايد، در جهت مخالف رضاي خدا! و سزاوار نيست كه مؤمني از آنچهخدايش را به غضب ميآورد؛ رضا دهد. پس اين عبارت با بليغترين وجهي از كنايهميفهماند كه مؤمنين نبايد از منافقين راضي شوند.[36]
و شاهد بر اين مطلب، در تفسير عليّ بن إبراهيم آورده است كه چون پيغمبر صلّي الله عليه و آله وسلّم از تبوك مراجعت كردند؛ أصحاب مؤمنينِ ايشان متعرّض منافقينميشدند؛ و آنها را أذيّت مينمودند؛ خداوند اين آيه را فرستاد كه متعرّض آنها نشويد.[37]
و در «مجمع البيان» گويد: اين آيات دربارۀ جَدُّبْنُ قَيْس و مُعَتَّبُ بْنُ قُشَيْر ودستياران آنها از منافقين وارد شده است كه: هشتاد نفر بودهاند؛ و چون رسول خدا صلّيالله عليه و آله وسلّم از تبوك بازگشتند؛ به أصحاب خود گفتند: لَاتُجَالِسُوهُمْ وَلَاتُكَلِّمُوهُمْ (با آنها منشينيد و با آنها سخن مگوئيد) از ابن عبّاس؛ و گفته شده است كهدربارۀ عَبْدُاللهِ بْن اُبَيّ نازل شده است كه براي پيغمبر قسم ياد كرد كه پس از اين ازآنحضرت تخلّف نكند؛ و از او خواست كه از او راضي باشد. از مُقاتل.[38]
و همچنين دربارۀ منافقين از أعراب باديهنشين آمده است كه:
اَلاعْرابُ أشَدُّ كُفْراً وَ نِفَاقاً وَأجْدَرُ أنْ لَايَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أنْزَلَ اللهُ عَلَي رَسُولِهِ وَاللهُ عَلِيمٌحَكِيمٌ ـ وَ مِنَ الاعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.[39]
«عربهاي[40] بياباننشين در كفر و نفاق از ديگران شديدترند؛ و (به علّت توغّل
ص312
درجهل و ناداني) سزاوارترند كه أحكام و حدود قوانين و معارفي را كه خدا بر رسولشفرو فرستاده است، ندانند؛ و خداوند دانا و حكيم است. و بعضي از عربهاي بياباني،منافقيني هستند كه اءنفاق وقوع حوادث ناگوار و بد هستند؛ در حاليكه حوادث ناگوار واز پاي درآورنده، براي خود آنها و بر أثر كردار آنهاست؛ و خداوند شنوا و داناست.»
تا ميرسد به اين آيه كه ميفرمايد:
وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الاعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْنَحْنُ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ.[41]
«و بعضي از أعرابي كه در أطراف شما و در جوانب مدينه هستند؛ منافق ميباشند؛ وبعضي از أهل مدينه در نفاق از حدّ گذرانده؛ و بر آن دوام و استمرار دارند. اي پيامبر توآنها را نميشناسي؛ و ما آنها را ميشناسيم! به زودي دوبار ايشان را عذاب ميكنيم(يكبار در دنيا به كشته شدن و اءسارت؛ و يكبار به عذاب قبر در آخرت) و پس از عذابقبر ايشان به عذاب عظيمي سوق داده ميشوند.»
و همچنين قرآن كريم أحوال منافقين را در وقت نزول سوره و يا آيهاي بيان ميكندكه چگونه در تزلزل ميافتند:
وَإذَا مَا اُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ ايماناً فَأمَّا الَّدِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْايمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ـ وَأمَّا الَّدِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً اءلَي رِجْسِهِمْوَمَاتُواوَهُمْ كَافِرُونَ ـ أوَلَا يَرَوْنَ أنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أوْمَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَايَتُوبُونَ وَ لَا هُمْيَذَّكَّرُونَ ـ وَ إذَا مَا اُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إلَي بَعْضٍ هَلْ يَرَيَكُمْ مِنْ أحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَاللهُ قُلُوبَهُمْ بِأنَّهُمْ قَوْمٌ لَايَفْقَهُونَ.[42]
«و چون سورهاي فرود آيد؛ بعضي از منافقين ميگويند: نزول اين سوره،
ص313
موجبزيادي ايمانِ كداميك از شما شد؟ آري آن كساني ك�� ايمان آوردهاند؛ نزول اين سورهموجب زيادي ايمان آنها ميشود؛ و موجب سرور و بشارت آنها ميگردد ـ و أمّا برايآن كساني كه دلهايشان به مرض نفاق و كفر و شرك، عليل و دردناك است؛ نزول اينسوره، موجب زيادي پليدي و خُبْث و زشتي بر روي پليدي و خبث و زشتي ديرين آنهاميشود و با حال كفر ميميرند. آيا اين منافقين نميبينند كه: ما در هر سال، يكي دو بارايشان را امتحان ميكنيم؛ و معذلك توبه ننموده، بازگشت نميكنند؛ و متذكّر به ذكر خداو عواقب خود نميشوند؟!
و چون سورهاي نازل شود (و طبعاً بعضي از ايشان در نزد رسول خدا هستند ازشدّت قلق و اضطراب و تزلزلي كه براي آنها رخ ميدهد؛ و در سيمايشان مشهودميگردد)، بعضي از آنها به بعضي ديگر از همقطارانشان نگاه سؤالآميز ميكنند كه آياكسي شما را ديد (و از حال اضطراب شما مطّلع شد يا نه؟) و سپس برميخيزند وميروند و برميگردند؛ خداوند دلهاي آنها را برگرداند؛ (و يا آنكه خداوند دلهاي آنهارا برگردانده است؛) بعلّت آنكه آنها گروهي هستند كه نميفهمند.»
و نيز أحوال منافقين را در وقت تقسيم صدقات و زكوة واجب بيان ميكند كه بهپيامبر خرده ميگرفتند:
وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإنْ أعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا اءذَاهُمْيَسْخَطُونَ ـ وَلَوْ أنَّهُمْ رَضُوامَا آت'يهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ سَيُؤْتِينَا اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إنَّا إلَي اللهِ رَاغِبُونَ.[43]
«و بعضي از منافقين، در قسمت كردن صدقات بر تو عيب ميگيرند؛ و اعتراضدارند؛ و اگر از آن صدقات به آنها داده شود؛ راضي و خشنود ميشوند؛ و اگر به آنها دادهنشود، از سر خشم و غضب برميخيزند.
و اگر ايشان به آنچه خداوند و رسول او به آنها داده بودند، راضي بودند، و ميگفتند:خدا ما را كافي است، و اينها همه از فضل خدا و رسول اوست كه به ما
ص314
رسيده است و ماحقّاً به سوي خداوند رغبت داريم؛ چقدر براي آنها بهتر بود.»
وَ مِنْهُمُ الَّدِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُول اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ ـ يَحْلِفُونَبِاللهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللهُ وَ رَسُولُهُ أحَقُّ أنْ يُرْضُوهُ إنْ كَانُوا مُؤْمِنينَ ـ ألَمْ يَعْلَمُوا أنَّهُ مَنْيُحَادِدِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَأنَّ لَهُ نَارَجَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذَلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ.[44]
«و برخي از منافقين كساني هستند كه پيوسته پيغمبر را أذيّت ميكنند؛ و ميگويند: اوگوشِ مَحضْ است (مرد خوش باوري است كه هر چه بشنود، گوش ميدهد؛ و هر چه بهاو بگويند، ميشنود و استماع مينمايد) بگو: او گوش خوبي است براي شما! ايمان بهخدا ميآورد و تصديقي كه ميكند به نفع مؤمنين است؛ و رحمت واسعۀ حقّ است برايآنانكه ايمان آوردهاند از ميان شما! و آنانكه رسول خدا را آزار ميكنند، براي آنانعذاب دردناكي است.
منافقين براي اءغفال شما به خداوند سوگند ميخورند تا آنكه شما را از خود راضي وخشنود نمايند؛ در حاليكه اگر ايمان به خدا داشتند؛ سزاوار بود كه خدا و رسول او را ازخود راضي و خشنود كنند.
آيا ايشان نميدانند كه: هر كه با خدا و رسول او سرسختي كند، و مخالفت و دشمنيرا در حدّ كمال برساند؛ جزاي وي آتش جهنّم است كه بايد در آن خلود نمايد؟ و اينستبدبختي و نكبت عظيم.»
علاّمۀ طباطبائي رضوانالله عليه فرمودهاند: در اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ ممكن است اضافه،اضافۀ حقيقيّه باشد؛ يعني پيامبر شنواست به چيزهائي كه در آن چيزها خير شماست.چون از خداوند، وَحْي را ميشنود؛ و در آن خير شماست. و از مؤمنين نصيحت راميشنود، و در آن خير شماست. و ممكن است إضافۀ موصوف به صفت باشد؛ يعني اوشنوائي است كه آن شنوائي خير است براي شما! زيرا كه او نميشنود مگر چيزي را كه بهشما نفع ميرساند؛ و ضرر نميرساند!
و فرق بين اين دو وجه، آنستكه بر وجه اوّل بايد آنچه را كه ميشنود يعني
ص315
مَسْموع اوخير آنها باشد؛ وَحْي از خدا و نصيحت از مؤمنين. و بر وجه دوّم بايد شنوائي او خيرباشد براي آنها؛ گر چه مسموع او خير نباشد. مثل آنكه بشنود چيزهائي را كه براي آنهاخير نيست؛ وليكن استماع ميكند و ردّ نمينمايد؛ و احترام گوينده را فرو نميگذارد؛ وسپس آن گفتار شنيده را حمل بر صحّت مينمايد، و حرمت او را نميدرد و سوءظنّ بهاو نميبرد؛ و از طرفي هم ترتيب اثر خبر صادق و راستي كه مطابق با واقع باشد به آننميدهد: و دربارۀ آنچه از كسي شنيده است، اعتنا ننموده و وي را مورد مؤاخذه و سؤالنميگيرد. و بنابراين هم احترام ايمان او را نگه داشته است، و هم احترام ايمان آورندۀخبر را.
و از اينجا به دست ميآيد كه نسبت به سياق آيه، وجه دوّم مناسبتر است چونميفرمايد: يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ.[45]
پاورقي
[1] ـ آيۀ 67، از سورۀ 5: مآئده.
[2] ـ در «الغدير» ج 3، ص 296 و ص 297، شش روايت صحيحه از«صحيح بخاري» و «صحيح مسلم» بر اين مضمون نقل ميكند؛ و در «تفسيرالميزان» ج 3، ص 420 از «صحيح» بخاري و مسلم أيضاً در روايت صحيحه ازأبوهريره ذكر ميكند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم فرمود: يَرِد عَلَيَّيوم القيمة رَهْطٌ من أصحابي (أوقال: من امّتي) فَيُحَلَّؤُونَ عن الحوض؛ فأقول: ياربّ أصحابي فيقول: لاعلم لك بما أحدثوا بعدك! رتدُّوا علي أدبارهم القهقريفَيحلَؤُون. «در روز قيامت جماعتي از أصحاب من (يا از امّت من) بر من واردميشوند؛ و آنها را از حوض كوثر دور ميكنند. من ميگويم: بارپروردگارا،اينان اصحاب من هستند! خدا ميفرمايد: تو نميداني بعد از تو چه چيزهايتازه برخلاف قرآن و سنّت تو انجام دادهاند! آنها بر آئين تو و از ايمان به خداپشت كردهاند! لذا ايشان را از حوض كوثر دور ميكنند.» و همچنين دربحارالانوار، ج 8، ص 7 و 8 روايات بسياري راجع به انحراف صحابه، از طريقعامّۀ روايت ميكند.
و در «روضة كافي» ص 345 با اسناد خود از زاره از حضرت باقر و يا ازحضرت صادق عليهما السّلام روايتي را در خواب ديدن پيغمبر اكرم بوزينگانرا كه منبر او بالا ميروند ذكر ميكند.
[3] ـ آيۀ 74، از سورۀ 9: توبه.
[4] ـ «تفسير عليّ بن إبراهيم قمّي» ص 159 تا ص 162، و در «بحارالانوار»ج 9، ص 199 و 200 از «تفسير قميّ» آورده است.
[5] ـ آيۀ 20، از سورۀ 34: سبأ.
[6] ـ «اءقبال» ص 458.
[7] ـ آيۀ 48، از سورۀ 9: توبه.
[8] ـ ثنيّه به راهي گويند كه به عَقَبه (گردنه) منتهي ميشود.
[9] ـ «تفسير كشاف»، طبعه مطبعۀ ليسي كلكته 1276 هجريّه كه قديمترينطبع كشاف است، ج 1، ص 545 و ص 546. و از طبع مطبعۀ شريفۀ ج 1 ص398.
[10] ـ آيۀ 74: از سورۀ 9: توبه.
[11] ـ «اقبال» ص 458 و ص 459 و «تفسير كشاف» طبع ليسي كلكته ج 1ص 554؛ و طبع مطبعۀ شرفيّه ج 1، ص 403.
[12] ـ «مغازي» ج 3، ص 1068.
[13] ـ «مغازي» ج 3، ص 1046، و كتاب «حياةمحمّد» ص 432.
[14] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 163 و ص 164، و «الكامل في التاريخ» ج 2،ص 281 و ص 282.
[15] ـ در «مغازي» ج 3، ص 1073 و ص 1074 كه اين آيات را بيان ميكند،ميگويد: ابن أبي الزّناد از شبيةبن نِصاح از أعرج براي ما حديث كرد كه مراد ازاين دو بنيان تأسيس شده، دو مردي هستند كه آنرا تأسيس ميكنند؛ نه دو نوعمسجد.
[16] ـ «مجمع البيان» ج 3، ص 73، و «الميزان» ج 9، ص 415 از «مجمعالبيان»، و «بحارالانوار» ج 6، ص 633 از «مجمع البيان» و در ص 634 از«تفسير قمي» و «حبيب السير» ج 1، ص 400 و «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص956 و ص 957.
[17] ـ در تفسير «قميّ» و «الميزان» كه از «قمي» نقل كرده است؛ زيدبن حارثهآورده است. و ما از نسخۀ واقدي به زيدبن جاريه تصحيح كرديم.
[18] ـ «تفسير قميّ» ص 281، و «تفسير الميزان» ج 9، ص 414 از «تفسيرقميّ» و «مغازي» ج 3، ص 1046، و «تفسير نورالثقلين» ج 2، ص 269.
[19] ـ در «تفيسر قميّ» حتّي احترقت الْبُنْيَةُ وارد شده است، و در «مغازي»حتّي احترقت اءلْيَتُهُ و ما هر كدام را طبق معناي خود ترجمه كرديم.
[20] ـ «مغازي» ج 3، ص 1046.
[21] ـ «مجمع البيان» ج 3، ص 72، و ص 73، و «الميزان» ج 9، ص 415 از«مجمع البيان»
[22] ـ مِرْبد: مكاني است كه در آن شتر و گوسفند را ميبندند.
[23] ـ «مغازي» ج 3، ص 1048 و ص 1049.
[24] ـ «تفسير مجمعالبيان» ج 3، ص 73، و «تفسيرالميزان» ج 9، ص 416 از«مجمع البيان» و «تفسير نورالثقلين» ج 2، ص 268، و «بحارالانوار» ج 6، ص634 از «تفسير عيّاشي».
[25] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 111، و «الميزان» ج 9، ص 415 و«بحارالانوار» ج 3، ص 632، و «تفسير برهان» ج 2، ص 162، و «تفسيرصافي» ج 1، ص 731، و «تفسير نورالثقلين» ج 2، ص 267.
[26] ـ عريش اطاقي است كه با پارچه و يا برگ و أمثال آن درست ميكنند،مانند آلاجيقهائي كه در باغستانها و يا زمينهاي زراعتي براي جلوگيري ازآفتاب ميسازند و محلّ عبادت حضرت موسي علي نبيّنا و آله و عليه السّلامعريش بوده است. اين روايت را عيّاشي در تفسير خود ج 2، ص 111 و ص112، و در «بحارالانوار» ج 6، ص 632، و «تفسير برهان» ج 2، ص 162، و«تفسير صافي» ج 1، ص 731 آوردهاند.
[27] ـ آيۀ 111 و 112، از سورۀ 9: توبه.
[28] و (29)ـ- تفسير «مجمع البيان»، ج 3، ص 75. شاهد بر گفتار طبرسي اززجاج كه آيه دلالت بروجوب جهاد در شرايع سابق دارد؛ آيات 146تا 148 ازسوره 3: آل عمران است: و كَأيّن من نبيّ قاتل معه رِيّبّون كثير فما و هنوا لماأصابهم في سبيلالله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحبّ الصّابرين ـ و ما كانقولَهم إلاّ أن قالوا ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اءسرافنا في أمرنا و ثبّت أقدامنا و انصرناعلي القوم الكافرين ـ فاتيهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة والله يحبّالمحسنين. بلكه اين آيات از جهت آنكه در مقابل جهاد مژدۀ ثواب در دنيا ونيكوئي ثواب در آخرت را ميدهد همانند همان آيات مورد بحث است كهخداوند براي آنها بهشت را تضمين نموده است.
[30] ـ تفسير «الميزان» ج 9، ص 429؛ و در تفسير «مجمع البيان» ج 3، ص 76بعينه همين مضمون از سؤال و جواب را در راه مكّه، از زُهْري و آنحضرتآورده است.
[31] ـ «مجمع البيان» ج 3، ص�� 76.
[32] ـ آيۀ 8 و 9 از سورۀ 61: صفّ.
[33] ـ آيۀ 83، از سورۀ 9: توبه.
[34] ـ تفسير (الميزان) ج 9، ص 378، و تفسير «مجمع البيان» ج 3، ص 56.
[35] ـ آيۀ 94 تا 96، از سورۀ 9: توبه.
[36] ـ تفسير «الميزان» ج 9، ص 382.
[37] ـ «الميزان» ج 9، ص 388.
[38] ـ «مجمع البيان» ج 3، ص 61، و «الميزان» ج 9، ص 388.
[39] ـ آيۀ 97 و 98، از سورۀ 9: توبه.
[40] ـ راغب اصفهاني در «مفردات» خود گفته است: عَرَب فرزند اسمعيلاست، و جمع آن اعراب است در اصل لغت؛ ولي، اعراب را نام برايبياباننشينها گذاشتهاند.
[41] ـ آيۀ 101، از سورۀ 9: توبه.
[42] ـ آيات 124 تا 127، از سورۀ 9: توبه.
[43] ـ آيۀ 58 و 59، از سورۀ 9: توبه.
[44] ـ آيۀ 61 و 62، از سورۀ 9: توبه.