و راجع به بخل و عدم تعهّد منافقين به وعدههايشان، و عيبجوئي ايشان از مؤمنيندربارۀ صدقات ميفرمايد: وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَاللهَ لَئِنْ آتي'نَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَالصَّالِحِينَ ـ فَلَمّا آتي'هُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ ـ فَأعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِيقُلُوبِهِمْ اءلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أخْلَفُوا اللهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ ـ ألَمْ يَعْلَمُوا أنَّ اللهَ يَعْلَمُسِرَّهُمْ وَ نَجْوي'هُمْ وَ أنَّ الله عَلَّامُ الْغُيُوبِ ـ الَّدِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِيالصَّدَقَاتِ وَالَّدِينَ لَايَجِدُونَ إلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَاللهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ.[1]
«و بعضي از منافقين اينطور با خدا عهد بستهاند كه اگر خدا از فضل خود به ما بدهد،البتّه و البتّه زكوة مال خود را داده؛ و صدقه را خواهيم پرداخت؛ و البتّه از صالحين ونيكوكاران خواهيم بود.[2]
ص316
و با وجود اين، چون خداوند از فضل خود به آنها مرحمت فرمود؛ بر آن مال بخلورزيده؛ و از دادن زكوة و صدقه امتناع نموده؛ و به دين خدا پشت كردند؛ و بالنّتيجه، آنبخلْ در دلهاي ايشان، نفاقي را به جاي گذاشت كه تا روزيكه خدا را ملاقات كنند؛ ومرگ آنها برسد، آن نفاق باقي خواهد بود؛ و اين پيوستگي نفاق تا روز مرگ به علّتآنستكه با ميعادي كه با خدا نهادند؛ مخالفت كرده؛ و به واسطۀ نفس كاذب و دروغگوئيبود كه دروغ ميگفتند. آيا ايشان ندانستهاند كه خداوند از پنهانيهاي آنها، و از رازگفتنهاي آنها، خبر دارد؛ و اينكه خداوند علاّم الغيوب است؟!
كسانيكه عيبجوئي ميكنند، و خرده ميگيرند بر آن مردان مؤمني كه از روي طوع ورغبت، صدقات خود را به نحو فراوان ميدهند؛ و مسخره ميكنند آن مردان مؤمني را كهغير از نهايت مقدار سعي و كوشش خود نميتوانند چيزي بدست آورده، و صدقهبدهند؛ و بر آن كمي و قلّت صدقه خرده ميگيرند و مسخره مينمايند؛ خداوند ايشان راسُخْريّه ميكند؛ و از براي ايشانست عذابي دردناك.» شيخ طبرسي گويد: بعضي گفتهاندكه اين آيه دربارۀ ثَعْلَبَةُ بْنُ حَاطِب وارد شده است.
ثعلبة از أنصار بود و به پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم عرض كرد: دعا كن خداوندبه من مال عنايت كند!
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم فرمود: يَا ثَعْلَبَةُ قَلِيلٌ تُؤدِّي شُكْرَهُ خَيْرٌمِنْ كَثِيرٍلَاتُطِيقُهُ؛ أمَالَكَ فِي رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؟! وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لوْأرَدْتُ أنْ تَسِيرَالْجِبَالُمَعي ذَهَباً وَ فِضَّةً لَسَارَتْ!
«اي ثعلبه! مال أندكي داشته باشي و شكر آن را به جاي آري؛ بهتر است از مالبسياري كه طاقت آنرا نداشته باشي! آيا براي تو در وجود رسول خدا مادّه و اُلگويتأسّ�����ِ نيكو نيست؟! سوگند به آن كه جان من در دست اوست اگر بخواهيم كوهها
ص317
بهصورت طلا و نقره درآيند؛ و با من روان گردند؛ هر آينه روان ميگردند!»
ثعلبه باز به نزد آنحضرت آمد و عرض كرد: يا رسولالله از خدا بخواه به من مالبدهد! سوگند به آن كه تو را به حقّ برگزيده است اگر خدا به من مال عنايت كند؛ من حقِّهر ذي حقِّي به او خواهم داد!
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم عرضه داشت: خداوندا به ثعلبه مال مرحمتكن! ثعلبه گوسپندي را تهيّه كرد و آن گوسپند نموّ كرد؛ و زاد و ولد نمود؛ و همانند كِرْمِ كهبچه ميگذارد، و زياد ميشود نَسْل اين گوسپند نموّ و رشد كرد؛ به طوريكه در مدينه جاي نگهداري آنها را نداشت؛ و از مدينه آنها را بيرون برد؛ و در يكي از واديهايمدينه آنها را نگهداري مينمود. و باز گوسپندان در آنجا نموّ كردند، و زياد شدند؛ تاناچار در مكاني دور از مدينه آنها را جاي داد.
گوسپندان آنقدر ثَعْلَبه را به خود مشغول نمود؛ تا از نماز جمعه و جماعت باز ماند؛ ورسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم مأمور جمعآوري زكوة و صدقات را به نزد اوفرستاد. ثَعْلَبه از دادن زكوة بُخْل نموده و امتناع ورزيد؛ و گفت: مَاهَذَا إلَّا اُخْتُ الْجِزْيَةِ:«اين زكوة مال نيست؛ مگر همانند خواهرِ جِزْيه و خراجي كه از زمين و از يهود ونصاري ميگيرند.»
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم فرمود: يَاوَيْحَ ثَعْلَبَةَ يَا وَيْحَ ثَعْلَبَةَ (اي واي برثعلبه اي واي بر ثعلبه) و اين آيات دربارۀ او نازل شد. و اين روايت از أبو أمامة باهلي مرفوعاً روايت شده است.
و بعضي گفتهاند: ثَعْلبه در مجلس أنصار آمد و آنها را گواه گرفت كه: اگر خداوند از فضل خود به او مرحمت كند؛ زكوة و صدقۀ مستحقّان را بدهد؛ و حقِّ هر ذي حقِّي را بهوي برساند؛ و أقرباي خود را با آن صِلِه كند؛ خداوند او را امتحان نمود. پسر عموئيداشت، بمُرد و از مالي را به ميراث برد؛ و به آنچه گفته بود وفا ننمود. و اين روايت از ابنعبّاس و سعيدبن جبير و قتاده است.
و بعضي گفتهاند: درباره ثَعْلبة بن حَاطِب و مُعَتّب بن قُشَيْر وارد شده است و آنها ازبني عَمْروبن عَوفْ بودهاند كه گفتند: اگر خدا به ما مالي را روزي
ص318
فرمايد؛ البتّه در راه خداصدقه خواهيم داد. و چون خداوند با آنان مال داد، بُخْل ورزيدند؛ و ندادند؛ و اينروايت از حَسَن و مجاهد است.[3]
علاّمه طباطبائي رضوانالله عليه بعد زا ذكر اين روايت گفتهاند: اين روايات با همتنافي ندارد؛ زيرا ممكن است ثَعْلَبَه با پيغمبر معاهدهاي نموده باشد؛ و سپس جماعتي ازأنصار را بر آن گواه گرفته باشد؛ و نيز با او بعضي ديگر بوده باشند؛ پس اين رواياتبعضي از آنها مؤيّد ديگري است.[4]
از ميان كساني كه با رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به غزوۀ تبوك بيروننرفتند ـ غير از مُتخلّفين از منافقين، و غير از مُعَذِّرين و غير از كساني كه بعداً مُلْحقشدند مثل أبُو خَيْثَمة ـ سه نفر بودند كه با وجود ايمان به رسول الله، معذلك به واسطۀسستي و تأنّي و تكاهل، و با وجود داشتن تمكّن مالي و قدرت بدني معذلك در مدينهباقي ماندند؛ تا سپاه رسول خدا از تبوك مراجعت كرد. داستان اين سه نفر را مورّخينهمچون واقِدي و غيره[5] مفصّلاً روايت كردهاند؛ ولي ما در اينجا به طور اختصار از شيخطبرسي نقل ميكنيم:
او ميگويد: آيۀ وَعَلَي الثَّلَاثَةِ الَّدِينَ خُلِّفُوا در شأن كَعْبُ بْنُ مَالِك و مَرَارَةُ بْنُ رَبِيع وهِلَالُ بْنُ اُمَيّه[6] نازل شده است. و اين به جهت آن بود كه ايشان از حركت با رسول خداتخلّف كردند؛ و با او بيرون نرفتند؛ نَه از رو نفاق؛ وليكن از روي سستي و سهلانگاري؛و بعداً پشيمان شدند.
چون رسول خدا به مدينه آمدند؛ به نزد آنحضرت آمده و عذرخواهي كردند؛ پيامبربا آنها سخن نگفت؛ و قبلاً هم به مسلمين گفته بود كه با آنها سخن نگويند؛ و بنابراين همۀمردم حتّي كودكان، از آنها دوري جستند. زنهاي آنها
ص319
به حضور رسول خدا رسيده؛ وعرضه داشتند: ما هم از آنها كنارهگيري كنيم؟!
فرمود: نَه وليكن آنان با شما همبستر نشوند.
و بنابراين شهر مدينه بر آنها تنگ شد؛ و بيرون رفته و بر فراز كوهها رفتند؛ وأهلبيتهاي آنها برايشان طعام ميبردند؛ ولي سخن نميگفتند. در اينحال بعضي از آنهابه بعض ديگر گفتند: مردم همه از ما دوري گزيدند؛ چرا ما خودمان از هم دورينگزينيم؟ فلهذا خودشان هم از هم دور شدند؛ و دو نفرشان با هم نبودند. و بر اين منوالپنجاه روز گذشت، كه پيوسته به درگاه خداوند تضرّع ميكردند، و توبه و اءنابهمينمودند؛ خداوند توبۀ آنها را قبول نمود؛ و در شأن آنان اين آيه فرود آمد:
وَعَلَي الثَّلَاثَةِ الَّدِينَ خُلِّفُوا حَتَّي إذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الارْضُ بِمَارَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْأنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أنْ لَامَلْجَأَ مِنَاللهِ إلاّ إلَيهِ ثُمَّ تَابَ اللهُ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إنَّ اللهَ هُوَ التَّوَّابُالرَّحِيمُ.[7] (آيۀ 118 از سورۀ 9 : توبه)
«و خداوند توبۀ آن سه نفري را پذيرفت، كه از رفتن با رسول خدا تخلّف ورزيدهبودند؛ تا جائي كه زمين با همۀ گشايش آن براي آنها تنگ شد؛ و نيز جانهاي خودشانبراي آنها تنگ شد (و به جان آمدند) و يقين كردند كه هيچ پناه و مَلْجأي از خدا نيست؛مگر به سوي خدا. در اينحال خداوند بر آنها نظر رحمت نموده، و رجوع بر مهر و محبّتنمود؛ تا اينكه ايشان هم توبه كنند؛ و البتّه اوست كه رجوع كنندۀ شديد به بندگان خود ومهربان است.»
واقدي آورده است كه در رمضان سال نهم رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم ازاين سفر به مدينه بازگشت؛[8] و گفت: اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلَي مَا رَزَقَنَا سَفَرِنَا هَذَا مِنْ أجْرٍ
ص320
وَ حَسَنَة ٍو مَنْ بَعْدَنَا شُرَكَاؤُنا فِيهِ.
«حمد و سپاس اختصاص به خدا دارد بر آنچه را كه پاداش و حسنه در اين سفر به ماروزي فرمود. و آنان كه پس از ما هستند نيز شريكان ما هستند، در اين روزي از پاداشو حسنه!»
عائشه گفت: يا رسولالله! در اين سفر اين قدر شدّت و مشقّت براي شما رخ داد؛كساني كه پس از شما هستند؛ شريكان شما هستند در آن شدّت و مشقّت؟!
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم فرمود: إنَّ بِالْمَدِينَةِ لَاقْواماً مَاسِرْنَا مِنْ مَسِيرٍ وَلَاهَبَطْنَا وَادِياً إلَّا كَانُوا مَعَنا، حَبَسَهُمُ الْمَرَضُ؛ أوَلَيْسَ اللهُ تَعَالَي يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: مَا كانَالْمُؤمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً (آيۀ 22 از سورۀ9: توبه) فَنَحْنُ غُزَاتُهُمْ وَهُمْ فَعَدَتُنَا[9].
وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَدُعاؤُهُمْ أنْفَذُ فِي عَدُوَّنَا مِنْ سِلَاحِنَا!
«در نبودن ما در اين شهر مدينه، مردمي بودهاند كه ما هيچ مسيري را نپيموديم؛ و درهيچ وادي فرود نيامديم مگر آنكه ايشان با ما بودند؛ آنچه آنها را از حركت بازداشتمرض بود. مگر اينطور نيست كه خداوند تعالي در كتاب خود ميگويد: نبايستي همگيمؤمنين كوچ كنند. ما از جانب آنها جنگجوياني بودهايم؛ و ايشان از جانب ما نشستگان.قَسَم به آن كه جان من در دست اوست، دعاي آنها نافذتر و شكافندهتر بود در دشمنانما، از أسلحهاي كه ما بكار ميبرديم.»
و مسلمين شروع كردند به فروش أسلحۀ خود؛ و ميگفتند: جهاد پايان يافت. و مردممتمكّن به واسطۀ تمكّن خود آن سِلاحها را ميخريدند. چون اين جريان به رسول خدارسيد؛ آنها را از اين عمل نهي كرد و گفت: لَاتَزَالُ عِصَابَةٌ مِنْ اُمَّتِي يُجَاهِدُونَ عَلَي الْحَقَّحَتَّي يَخْرُجَ الدَّجَّالُ.[10]
ص321
«هميشه جماعتي از اُمَّت من در راه حقّ جهاد مينمايند تا زمانيكه دجَّال خروجكند.»
و عَبْدُاللهِ بْن اُبَيّ در چند شب مانده به آخر ماه شوّال مريض شد؛ و در ذوالقعده بمرد؛و مرض او بيست شب طول كشيد. و رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم در اين مدّتاز او عيادت مينمودند.
و در همان روزي كه مُرد، رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم بر او وارد شدند؛ و اودر حال احتضار بود.
رسول خدا گفتند: قَدْ نَهَيْتُكَ عَنْ حُبِّ الْيَهُودِ. «من تو را از دوستي با يهود نهي كردم.»
عبدالله بن اُبَيّ گفت: سَعْدُبْنُ زُرارَه با يهود دشمني نمود، و از اين دشمني فائدهاي نبرد!
و سپس گفت: يَا رَسُولَاللهِ! الآن جاي عتاب و مؤاخذه نيست! اينست مرگ كه آمدهاست. اگر من مردم، در غسل من حاضر شو؛ و پيراهن خود را به من بده؛ تا براي من كفنكنند! و آنحضرت پيراهن روي خود را دادند ـ و در تن آنحضرت دو پيراهن بود ـ عبدالله گفت: پيراهني را ميخواهم كه به پوست بدنت متصّل است! رسول خدا پيراهن زير خودرا درآورده و به او دادند؛ و پس از آن گفت: بر من نماز بخوان، و براي من طلب مغفرتكن!
و رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم در غسل و كفن او حضور يافتند؛ و سپس جنازۀ او به محلّ جنازهها حمل داده شد؛ و رسول خدا پيش رفت تا بر او نماز گزارد.[11]
عُمَر بن خَطّاب به سوي رسول خدا برجست و گفت: يا رسولالله! آيا تو بر پسر اُبَيّنماز ميخواني؛ در حاليكه او در فلانروز چنان گفت؛ و در فلانروز چنين گفت؟ و گفتارابن اُبَيّ را شمرد.
رسول خدا تبسّم نمود و گفت: أخَّرْ عَنِّي يَا عُمَرُ (دور شو از من اي عمر) و چون عمردر إصرار خود زيادهروي كرد؛ رسول خدا گفت: «مرا مخيّر كردهاند كه بر او
ص322
استغفار كنم،و يا نكنم؛ و من اختيار استغفار را نمودهام؛ و اگر ميدانستم كه اگر از هفتاد بار بيشتر هماستغفار ميكردم؛ او آمرزيده ميشد، من براي او استغفار مينمودم و اينست گفتارخداوند عزّوجلّ: اِسْتَغْفِرْلَهُمْ أوْلَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْذَلِكَ بِأنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَاللهُ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ.[12]
«اي پيامبر چه براي آنها طلب غفران و آمرزش را بكني و يا نكني! اگر هم هفتادمرتبه براي آنها طلب غفران و آمرزش را بنمائي، خداوند ايشانرا نخواهد آمرزيد! زيراكه ايشان به خدا و رسول خدا كافر شدهاند و خداوند قوم فاسقين را هدايت نميكند.» وگفته شده است كه رسول خدا گفت: از هفتاد بار هم بيشتر ميگويم.
رسول خدا بر او نماز گزارد و منصرف شد. هنوز زياد دور نشده بود كه اين آيه نازلشد:
وَلَا تُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً وَلَاتَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ إنَّهمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَمَاتُواوَهُمْ فَاسِقُونَ.[13]
«و ديگر هيچگاه بر منافقي از منافقان كه بميرد؛ نماز مخوان! و بر قبر او براي دعا واستغفار نايست! زيرا كه ايشان به خدا و رسول خدا كافر شدهاند؛ و در حال فسق وپليدي و كژي مردهاند.»
و مُجَمَّعُ بن جارِيَه ميگفت: من نديدم كه رسول خدا به قدري كه در جنازۀ اُبَيّ صرفوقت كرد، و طول داد، صرف وقت كند؛ و سپس از آنجا برخاستند؛ و او را به سوي قبرشحمل كردند.
و عَمْرُبْنُ اُمَيَّة ضَمْري ميگفت: ما هر چه خواستيم خود را به سرير (تابوت) اُبَيّبرسانيم؛ نتوانستيم زيرا منافقيني كه إظهار اسلام ميكردند؛ و بر نفاقشان باقي بودند؛ بهقدري زياد بودند كه در أطراف سرير حملهور شده؛ و آنرا حمل ميكردند. و آنها از بَنِيقَيْنُقَاع و غير هم بودند مانند سَعْدُبْنُ حُنَيْف، و زَيْدُبْنُ
ص323
لُصَيْت، و سَلَامَةُ بْنُ حُمَام، و نُعْمَانُبْنُ أبِي عَامِر، و رَافِعُ بْنُ حَرْمَلَه، و مَالِكُ بْنُ أبِي نَوْفَلَ، و دَاعِس، و سُوَيد؛ و اينها ازخبيثترين منافقان بودند؛ و اينها همانهائي بودند كه ابن اُبَيّ را در كارها پيشقدممينمودند و نمايان ميكردند.
و براي پسر عبدالله بن اُبَيّ كه نامش عبدالله' بود (رسول خدا نام او را عبدالله گذاردند)هيچ چيز سنگينتر از ديدار اين منافقين نبود؛ و اين پسر از خواصّ عبدالله بود؛ و درِخانه پدر را بر روي منافقين ميبست. و عبدالله ميگفت: غير از اين جماعت كسي نزدمن نيايد، و به پسرش ميگفت: قسم به خدا تو از براي من از آب براي تشنهمحبوبتري! و آن جماعت منافقين به اُبَيّ ميگفتند: ايكاش جانهاي ما و اولاد ما وأموال ما فداي تو شده بود؛ و تو نمرده بودي! و چون او را بر كنار گودال قبر نهادند ورسول خدا هم ايستاده بود؛ و آنها را نظر ميكرد؛ براي رفتن در قبر او ازدحام كردند وصداها را بلند نمودند؛ بطوريكه بيني داعِس آسيب ديد؛ و عُبَادَةُبْنُ صَامِت آنها را دفعميكرد؛ و ميگفت: صداهاي خود را در نزد رسول خدا پائين بياوريد. بطوريكه بيني داعِس ضرب ديد و خود جاري شد؛ و او ميخواست در قبر ابن اُبَيّ داخل شود كه او رادور كردند؛ و مرداني چند از قوم او داخل شدند كه آنها أهل فضل و اسلام بودند؛ چونديدند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم حضور يافته؛ و بر جنازهاش نماز خوانده و بر قبر او قيام نموده است. بنابراين در قبر او فرزندش: عَبْدُالله و سَعْدُبْنُ عُبَادَةِ بْنِصَامِت و أوْسُ بْنُ خَوْلِي داخل شدند؛ تا آنكه قبر او را درست كردند؛ و أشراف أصحابرسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم و أكابر از طائفۀ أوْس و خَزْرَج او را در لَحْد سرازيركردند؛ و همۀ آنها با رسول خدا ايستاده بودند؛ و رسول خدا بر بالاي قبر ايستاده بود تادفن شد؛ و پسرش را تسليت گفت و مراجعت نمود.
و عَمْرُوبْنُ اُمَيَّه ميگفت: اين يارانِ منافق ابن اُبَيّ با چه چيزي روبرو شدند؟! ازطرفي ايشان همان كساني بودند كه خاك بر قبر او ميريختند؛ و از طرفي ميگفتند:ايكاش جان ما فداي تو شده بود؛ و ما قبل از تو مرده بوديم؛ و خاك بر سر خودشانميريختند.
ص324
و آن كه طريقۀ او را تحسين ميكرد، ميگفت: طائفۀ خَزْرَج قومي بودند فقير؛ و او بهآنها إحسان ميكرد.[14]
و در تفسير «الدُّرُّالْمَنْثُور» بعد از بيان رسولالله كه اي عُمَر از من دور شو! عمرميگويد: رسول خدا بر او نماز خواند؛ و با جنازۀ او رفت، تا بر روي قبرش ايستاد، و ازاو فارغ شد فَعَجِبْتُ لِي وَلِجُرْأتِي عَلَي رَسُولِاللهِ صلّي الله' عليه و آله وسلّم وَاللهُ وَرَسُولُهُ أعْلَمُ. «من از خودم و از تجرّي و سماجتي كه بر رسول خدا نمودم تعجّب كردم؛ و خدا ورسول خدا داناترند به حقايق اُمور و حوادث.»[15]
و نيز در «الدّرّالمنْثُور» از ابن أبي حاتم از شعبي آورده است كه عمربن خَطَّاب گفت:لَقَدْ أصَبْتُ فِي الإسلام هَفْوَةً مَا أصَبْتُ مِثْلَهَا قَطُّ: «سوگند كه حقّاً من در اسلام به لغزش وسقوطي برخورد كردم كه هيچوقت مثل چنين لغزشي براي من رخ نداده بود.» كه رسولخدا صلّي الله عليه و آله وسلّم ميخواست بر عَبْدُاللهِ بْن اُبَيّ نماز بخواند؛ من لباس او راگرفتم و گفتم: خدا تو را بدين نماز أمر نكرده است و خدا گفته است: اِسْتَغْفِرْلَهُمْ أوْلَاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْلَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ و رسول خدا به من گفت:پروردگار من مرا مخيّر كرده است و گفته است: استغفار بكن يا نكن! و آنحضرت بركنارۀ لب قبر نشست؛ و مردم به پسر عبدالله ميگفتند: اي حُبَاب چنين كن! اي حُبَابچنان كن! رسول خدا فرمود: حُبَاب اسم شيطان است؛ تو عَبْدُالله ميباشي.[16]
و شيخ طبرسي گويد: و پس از آن خداوند سبحانه نهي كرد از نماز خواندن
ص325
برمنافقين و گفت: لَاتُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً: «نماز مخوان بر هيچ منافقي از منافقينبعد از مرگش.» زيرا رسول خدا تا آن زمان بر آنها نماز ميگزارد؛ و احكام اسلام را برآنها جاري ميساخت؛ وَلَاتَقُّمْ عَلَي قَبْرِهِ: «و بر روي قبر او براي دعا توقّف مكن.»زيرا رسول خدا چون نماز بر مردهاي ميگزارد؛ بر روي قبرش ميايستاد؛ و ساعتيدعا ميكرد. و خداوند تعالي او را از نماز خواندن بر منافقين، و وقوف بر گورشان، ودعاي بر آنها نهي نمود؛ و سبب اين دو أمر (يعني نماز و دعا) را بيان كرد كه آنها كافرشدهاند به خدا و رسول او؛ و با حال فسق و كفر مردهاند. فلهذا از اين به بعد آنحضرت تازنده بود، بر منافقي نماز نخواند.
و در اين آيۀ وَلَاتَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ دلالت است بر آنكه قيام و وقوف بر روي قبر براي دعاعبادتي است مشروع؛ و اگر اينچنين نبود خداوند نهي از آنرا اختصاص به كافر نميداد.
و روايت شده است كه: آنحضرت كه بر عبدالله بن اُبَيّ نماز خواندند و پيراهن خود رابراي كفن او دادند؛ پيش از اين بود كه نماز بر منافقين نهي شود. و اين روايت از ابنعبّاس و جابر و قتاده آمده است.
و از أنس و حَسَن روايت است كه: چون آنحضرت إراده كرد نماز گزارد جبرائيللباس او را گرفت و بر او اين آيه را قرائت كرد: وَلَاتُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً.
و روايت شده است كه به آنحضرت گفتند: به چه سبب پيراهن خود را براي اوفرستادي، تا او در آن كفن كنند؛ با آنكه او كافر بود؟! حضرت فرمود: إنَّ قَمِيصِي لَنْ تُغْنِيَعَنْهُ مِنَ اللهِ شَيْئاً: «پيراهن من او را از مؤاخذه و سئوال و جواب خدا بينياز نميكند.» ومن بدين عمل خودم از خدا انتظار داشتم كه خلق كثيري را در اسلام داخل كند.
و روايت شده است كه چون طائفۀ خزرج ديدند كه او به لباس پيغمبر استشفاء[17] ميكند؛ هزار نفر از آنها در دين اسلام داخل شدند. و اين گفتار را زَجَّاج
ص326
آورده است وگفته است؛ در روايات بيشتر داريم كه آنحضرت بر او نماز نخواندند.[18]
و در تفسير «عليّ بن إبراهيم» آمده است كه: چون رسول خدا به مدينه آمد؛ و عبدالله بن اُبَيّ مريش شد؛ و فرزند او عبدالله بن عبدالله مؤمن بود، فرزند به حضور رسول خدارسيد، در حاليكه پدرش جان ميداد، و گفت: اي رسول خدا پدرم و مادرم فداي تو باد!اگر براي عيادت پدرم حاضر نشوي، اين ننگ است بر ما!
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّ براي عيادت او رفتند؛ و منافقين هم آنجا بودند.فرزندش عبدالله گفت: اي رسول خدا، براي پدرم مغفرت بخواه! عمر گفت: اي رسولخدا مگر خدا تو را از نماز بر ايشان و يا بر استغفار بر ايشان نهي نكرده است؟ رسولخدا از او اعراض كردند؛ و عمر گفتار خود را تكرار كرد.
رسول خدا به او گفتند: وَيْلَكَ (اي واي بر تو) من مُخَيَّر شدهام بين استغفار و عدم آنو من استغفار را اختيار كردم. خدا ميگويد: اسْتَغْفِرْلَهُمْ أوْلَا تَسْتَغْفِرْلَهُمْ اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْسَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ.
و چون ابن اُبَيّ جان داد؛ پسرش به حضور رسول خدا آمد؛ و گفت: اي رسول خدا،پدرم و مادرم فداي تو باد! اگر ميل داري به جنازۀ او حاضر شو! و رسول خدا بهجنازهاش حضور يافت و بر قبرش ايستاد.
عمر گفت: اي رسول خدا مگر خدا تو را ني نكرده است كه بر جنازۀ أحدي ازمنافقين نماز نخواني و بر قبرش نايستي؟! رسول خدا به او گفت: وَيْلَكَ آيا ميداني منچه گفتم؟ إنَّمَا قُلْتُ: اللَّهُمَّ احْشُ قبرَه نَاراً وَ جَوْفَةُ نَاراً وَ اَصْلِهِ النَّارَ. «بار خدايا قبر او راپر از آتش كن، و شكم او را پر از آتش كن، و مكان و محلّ او را در آتش قرار بده.» وبنابراين از رسول خدا چيزي بروز كرد كه دوست
ص327
نميداشت بروز كند.[19]
و در «تفسير عيّاشي» قريب به مضمون همين روايت را از زراره از حضرت اءماممحمد باقر عليه السّلام آورده است.[20]
و به روايت ديگر از حنان بن سدير از پدرش از حضرت امام محمد باقر عليه السّلامآورده است كه: مردي از منافقين مرد. رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به نزدپدرش[21] فرستادند و گفتند: هر وقت خواستيد تشييع كنيد، مرا خبر كنيد. چون آمادۀحركت شدند، فرستادند به پي رسولالله؛ و آنحضرت آمدند به سمت ايشان؛ و در تشييعدست پسر او را گرفتند و ميرفتند. عمر در اينكار دخالت كرد و گفت: يَا رَسُولَاللهِ! أمَانَهَاكَ عَنْ هَذَا اَنْ تُصَلِّيَ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً أوْ تَقُومَ عَلَي قَبْرِهِ؟! و پيامبر پاسخ او راندادند.
و چون نزديك بود كه به قبر برسند؛ عمر أيضاً اين جمله را تكرار كرد. رسول خدا بهو او گفتند: تو ما را نديدي كه بر جنازۀ او نمازي بخوانيم؛ و يا بر قبر او وقوفي نمائيم! وپس از آن گفتند: پسرش مردي است از مؤمنين و بر ما لازم است أداي حقّ او را بكنيم.و عمر گفت: من پناه ميبرم به خدا از غضب خدا و از غضب تو اي رسول خدا![22]
و فيض كاشاني (ره) بعد از بيان اين دو روايت[23] در تفسير «صافي» گفته است:رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم بسيار با حيا و كريم بود همچنانكه خداوندعزّوجلّ گويد: فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللهُ لَايَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ.[24] «پس پيغمبر از شما حيا
ص328
ميكند؛ و خداوند از حقّ حيا نميكند.» و ناپسند داشت كه مردي كه از أصحاب اوست واءظهار ايمان ميكند؛ مفتضح و رسوا شود؛ فلهذا دعا بر عليه منافقين ميكرد و بطورتوريه نشان ميداد كه من دعا بر له آنها نمودهام. و اين معناي گفتار اوست كه به عمرميگويد: تو ما را نديدي كه بر جنازه او نمازي بخوانيم؛ و يا بر قبر او وقوفي نمائيم! وهمچنين معناي گفتار او در حديث قمّي: مرا مخيّر كردهاند؛ و من اختيار استغفار رانمودهام.
تا آنكه ميگويد: تمام اين توجيهات بر فرض صحّت روايت قمّي است چون آنرا إسناد به معصوم نداده است؛ و اعتماد بر حديث عيّاشي در اينجا بيشتر است از حديثقمّي؛ چون إسناد به معصوم داده است. و علاوه سياق گفتار قمّي يكبار دلالت دارد برآنكه سبب نزول اين آيه قصّۀ عبدالله بن اُبَيّ است؛ و يكبار دلالت دارد بر آنكه قبلاً نازلشده است. و در كتاب «كافِي» از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه رسولخدا صلّي الله عليه و آله وسلّم بر جماعتي در نماز ميّت پنج تكبير ميگفتند؛ و برجماعت ديگري چهار تكبير. چون بر جنازهاي چهار تكبير ميگفتند آن جنازه مُتَّهَم بوديعني به نفاق. و نيز در كتاب «كافِي» و «تفسير عيّاشي» از حضرت صادق عليه السّلامروايت است كه: چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم بر جنازهاي نمازميخواندند؛ تكبير ميگفتند؛ و پس از آن شهادتين را ميگفتند؛ و سپس
ص329
تكبير ميگفتندو بر پيامبران درود و صلوات ميفرستادند؛ و پس از آن تكبير ميگفتند و براي مؤمنيندعا ميكردند؛ و سپس تكبير چهارم را ميگفتند و دعا براي اين ميّت مينمودند؛ و پساز آن تكبير ميگفتند و از نماز منصرف ميشدند. و چون خداوند او را از دعاي برمنافقين منع كرد؛ وقتي كه ميخواستند بر منافقي نماز بخوانند، تكبير و تشهّد ميگفتند؛و پس از آن تكبير گفته و صلوات بر پيغمبران ميفرستادند؛ و سپس تكبير گفته و دعابراي مؤمنين مينمودند؛ و پس از آن تكبير چهارم را گفته، و از نماز منصرف ميشدند ودعا براي ميّت نمينمودند.[25]
و أمّا اُستاذنا العلاّمة الطّباطبائي قدّس الله سرّه در دو مورد از اين قضيّه بحث كردهاند:
اوّل در ذيل آيۀ كريمۀ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْلَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ لَهُمْ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ، كهترديد در اينجا در بين أمرونهي، كنايه از تساوي فعل و ترك است؛ يعني فعل استغفار لغواست؛ و هيچ ثمري ندارد نظير قول خدا: قُلْ أنْفِقُوا طَوْعاً أوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ.[26]
«بگو شما منافقين چه اءنفاق كنيد از روي رغبت، و چه انفاق كنيد از روي كراهت؛ درهر دو حال از شما قبول نميشود.»
و بنابراين معناي آيه اينطور ميشود كه: براي اين منافقين مغفرت خدا شاملنميشود؛ و طلب غفران و عدم طلب غفران دربارۀ آنها مساوي است؛ زيرا طلب مغفرت لغو است و أثري ندارد.
و قول خداي تعالي: إنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ تأكيد است برايهمين گفتار كه استغفار براي آنها لغويّت دارد؛ و براي بيان آنكه طبيعت استغفار به آنهانميرسد؛ چه استغفار بشود و يا نشود؛ و چه استغفار يكبار باشد و يا چندين بار، كم و يازياد. پس ذكر هفتاد بار (سَبْعِين) كنايه از بسياري استغفار
ص330
است؛ بدون آنكه در آنجاخصوصيّتي براي عدد هفتاد باشد نه آنكه يكبار استغفار و دوبار و يا به هفتاد بار همبرسد، در حقّ منافقين غيرمؤثر است؛ وليكن چون از هفتاد بار تجاوز كرد أثر خود راخواهد بخشيد. و لهذا در مقام تعليل ميگويد: ذَلِكَ بِأنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ يعني علّتعدم شمول غفران إلهي به آنها كفر آنهاست به خدا و رسول خدا؛ و تا وقتي كه كفر باقياست غفران شامل حال آنها نميشود؛ و استغفار و عدم استغفار؛ و يا يكبار و يا بيشترتفاوتي ندارد در حاليكه آنها كافرند. و نظير استعمال كلمۀ هفتاد در مجرّد مفهوم كثرتبدون در نظر گرفتن خصوصيّت عدد، همانند استعمال عدد صد و هزار است در معنايكثرت.[27]
و در بحث روائي گفتهاند: در تفسير «الدُّرُّ المَنْثور» از ابن جرير، و ابن أبي حاتم ازعُروه تخريج كرده است كه: عَبْدُاللهِ بْن اُبَيّ به أصحاب خود گفت: اگر شما اينطور نبوديدكه بر أصحاب محمّد اِنفاق ميكرديد، هر آينه از دور او پاشيده بودند، و او گويندۀ لَيُخْرِجَنَّ الاعَزُّمِنْهَا الاذَلَّ.[28]
«البته عزيزترين از اهالي مدينه ذليلترين آنها را از مدينه بيرون ميكند.» بود كهمراد از عزيزترين خودش؛ و از ذليلترين رسولالله است.
و در اينحال خداوند اين آيه را فرستاد كه: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْلَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْسَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ[29]: «براي منافقين چه از خدا غفران بخواهي و يا نخواهي اگرهفتاد مرتبه غفران بخواهي خداوند غفران خود را به آنها عنايت نميكند.» رسول خداصلّي الله عليه و آله وسلّم گفت: من حتماً از هفتاد مرتبه زيادتر براي آنها غفرانميخواهم. در اينحال خداوند اين آيه را فرستاد كه: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أم لَمْتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ.[30]
«براي منافقين تفاوتي ندارد چه آنكه براي آنها غفران بخواهي و يا نخواهي؛ زيرا كهخداوند غفران خود را به آنها عنايت نمينمايد.»
ص331
و پس از ذكر دو روايت ديگر به همين مضمون با دو سند ديگر از «الدُّرُّالْمَنْثُور»چنين گفتهاند كه: آنچه در آن شكّي نيست، آنستكه اين آيات در أواخر عهد رسولالله صلّي الله عليه و آله وسلّم نازل شده است؛ و تمام سورههاي مكّي و أكثر سورههايمدني پيش از اين نازل شده است. و أيضاً آنچه هيچ شكّي در آن نيست، آنستكه آنچه ازصريح آيات قرآن استفاده ميشود؛ اينستكه براي نجات كفّار و منافقين ـ كه آنها از كفّارهم شديدتر و بدتر بودند ـ اگر بر كفر و نفاقشان مرده باشند؛ هيچ دريچۀ اميدي نيست؛ وهيچ رجاء و طمع در شمول غفران إلهي نيست؛ و در قرآن آيات بسياري چه مكّي و چهمدني وارد است كه دلالت صريحۀ قطعيّه بر اين مطلب دارد.
و پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم، أجلّ و أعظم و بلند رتبهترند از آنكه مخفيباشد بر او آياتي را كه خدا و بر او نازل ميكند؛ و يا وعدهاي كه خداوند به عذاب آنهاداده است؛ وثوق نداشته باشد؛ آنهم عذاب مخلّد با وعدۀ حتميّ قطعيّ؛ و آنگاه طمع درشكستن قضاء و حكم حتمي إلهي ببندد، به اصرار و الحاح به خدا در طلب غفران برايآنها.
يا آنكه معناي ترديد در آيه، براي او مخفي باشد كه براي معناي لغويّت است؛ و عددهفتاد خصوصيّتي ندارد تا آنكه طمع در غفران آنها ببندد، در صورتيكه از هفتاد بارزيادتر باشد.
و ايكاش ميدانستم كه: آنچه در سورۀ منافقون آمده است كه: «فرقي ندارد چه اينكهبراي آنها استغفار بكني و يا نكني؛ خداوند هيچگاه آنها را نخواهد آمرزيد؛ چون حقّاًخداوند قوم فاسق را هدايت نميكند!» بر آنچه در سورۀ توبه آمده است كه: «براي آنهااستغفار بكني و يا نكني! اگر براي آنها هفتاد مرتبه هم استغفار بكني، خداوند، هيچگاهآنها را نخواهد آمرزيد و اين به علّت آنستكه: ايشان به خدا و رسول خدا كافر شدهاند؛ وخداوند قوم فاسق را هدايت نميكند» چه زيادتي از جهت مفاد و محتوي دارد؟! درحاليكه ميبينيم خداوند سبحانه در هر دو آيه، نفي أبدي مغفرت را به اينكه آنها فاسقندو خدا فاسقان را هدايت
ص332
نميكند، ذكر كرده است.
و از آنچه گفتيم به طور خلاصه و جوهره به دست ميآيد كه: اين روايات و آنچهمشابه آنهاست؛ مجعول و ساختگي است و واجب است همۀ آنها را طرح نمود.[31]
و پس از اين گفتهاند: در آن رواياتي كه عدم استغفار را در سورۀ منافقون نياوردهاست؛ بلكه فقط عدم استغفار را در سورۀ توبه آورده است همچون روايت وارده از«الدُّرُّالمنثور» كه بعد از جريان قضيّه، رسول خدا به عمر ميگويند: أخِّرْعَنِّي يَاعُمَرُ اءنَّيقَدْ خُيِّرْتُ؛ قَدقِيلَ لِي: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْلَاتَسْتَغْفِرْلَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً، فَلَوْأعْلَمُ أنّيزِدْتُ عَلَي السَّبْعِينَ غُفِرَ لَهُ زِدْتُ عَلَيْهَا؛ اين فقرۀ أخيره كه: «اگر ميدانستم كه زيادتر ازهفتاد بار هم استغفار ميكردم براي عبدالله بن اُبَيّ؛ آمرزيده ميشد؛ من زياد ميكردم»صريح است بر آنكه آنحضرت مأيوس بودهاند از شمول مغفرت براي او؛ و اين شاهداست بر آنكه گفتار آنحضرت كه فرمود: «من مخيّر شدهام؛ و به من گفته شده است:استغفار بكني و يا نكني، اگر هفتاد مرتبه هم استغفار كني» دلالت دارد بر اينكه: خداونداو را در استغفار مردّد گذارده است؛ و از استغفار نهي ننموده است؛ نه اينكه خدا او رامخيّر كرده است در استغفار و عدم آن به نحو تخيير حقيقي تا نتيجهاش تأثير استغفار درحصول مغفرت و يا اميد به آن بوده باشد.
و از همين جا به دست ميآيد كه: استغفار آنحضرت براي عبدالله بن اُبَيّ و نماز بر اوو قيام بر قبر او؛ در صورتيكه بعضي از اين امور، ثابت شده باشد؛ هيچيك از آنها برايطلب مغفرت و دعاي جدّي نيست همچنانكه در روايت علي بن إبراهيم قمّي آمدهاست.[32]
و دوّم در ذيل كريمۀ: وَلَاتُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً وَلَاتَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ
ص333
إنَّهمْ كَفَرُوابِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ،[33] كه استاد فقيد چنين آوردهاند:
خداوند نهي كرده است پيغمبر را از نماز بر مردهاي كه از منافقين باشد؛ و همچنين ازوقوف بر قبر او. و علّت اين نهي را هم ذكر كرده است كه: چون آنان كافر به خدا و رسولاو شدهاند؛ و با وجود دوام بر فسقشان مردهاند.
و علّت لغويّت استغفار را براي آنها در گفتار سابق خود در همين سوره آيۀ 80آورده است كه: «چه طلب غفران بكني و يا نكني؛ و اگر هفتاد بار طلب غفران بكني؛خدا آنها را نميآمرزد»؛ و همچنين در آيۀ 6 از سورۀ منافقون آورده است كه: «فرقيندارد براي آنها طلب غفران بكني و يا نكني؛ خدا آنها را نميآمرزد و حقّاً خدا قوم فاسقرا هدايت نميكند».
و از مجموع آنچه ذكر شده به دست آمد كه: كسي كه فاقد ايمان به خدا شود بهواسطۀ سيطره و استيلاء كفر بر دلش، و إحاطۀ آن بر روانش، هيچ راهي براي نجات كهاز آن بدان هدايت شود نيست؛ و اين آيات سه گانه همگي از لغويّت استغفار برايمنافقين، و نماز بر مردگانشان، و قيام بر قبورشان براي دعا، پرده برميدارد؛ و در اينآيه اشارهاي هم وجود دارد بر اينكه پيغمبر اكرم عادتشان اين بود كه بر مردگانمسلمين نماز ميخواندند، و بر روي قبورشان براي دعا قيام مينمودند.[34]
و در بحث روائي پس از آنكه رواياتي را از «الدُّرُّ الْمَنْثور» با تخريج بخاري و مسلمو ابن أبي حاتم و ابن أبي مُنْذر و ابوالشيخ و ابن مَرْدَوَيه و بَيْهقي در «دلائل النبوَّة»؛ و نيزبا تخريج بخاري و أحمد و ترمذي و نسائي و ابن أبي حاتم و نَحّاس و ابن حَبّان و ابنمَرْدَوَيه و أبونُعَيم در «حلية الاولياء» ذكر كردهاند كه: چون ابن اُبَيّ مرد و رسول خداخواستند بر او نماز بخوانند؛ عمربن خطّاب لباس رسول خدا را گرفت و گفت: خدا تو رااز نماز بر منافقين نهي نموده است! رسول خدا گفتند: خدا مرا مخيّر كرده است... و من ازهفتاد بار هم بيشتر
ص334
استغفار براي او ميكنم!
عمر گفت: او منافق است. رسول خدا نماز را بر او خواندند و آيۀ وَلَاتُصَلِّ عَلَيأحَدٍمِنْهُمْ نازل شد و رسول خدا نماز بر منافقين را ترك كردند؛ و پس از آنكه چندينروايت ديگر قريب به همين مضمون ذكر كردهاند؛ چنين گفتهاند كه: روايات دربارۀاستغفار رسول خدا براي عَبْدُاللهِ بْنِ اُبَيّ و نماز آنحضرت بر او، در بعضي از مراسيل ازروايات شيعه أيضاً وارده شده و عيّاشي و قمّي در دو تفسير خود ذكر كردهاند.
و اين روايات علاوه بر آنكه در خود آنها تناقض و تدافع وجود دارد؛ و مشتمل برتعارض است؛ آيات كريمۀ قرآنيّه آنها را ردّو باطل ميكند بدون هيچ شكّ و شبههاي.أمّا أوّلاً همانطور كه ذكر كرديم گفتار خداي تعالي: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْلَاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْلَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ روشن ميكند كه مراد از اين آيه لغويّت استغفار استبراي منافقين، نه تخيير؛ و عدد سبعين براي بيان مبالغه است در كثرت، نه برايخصوصيّت سبعين تا اُميد مغفرت در زيادۀ بر اين مقدار بوده باشد. و پيامبر بالاترند ازاينكه اين دلالت لفظيّه را نفهمند و حمل بر تخيير كنند؛ آنگاه شخص ديگري بهآنحضرت تذكّر دهد؛ و باز پيامبر بر جهل خود اءصرار ورزند، تا آنكه خداوند او را به آيۀديگري كه از نماز بر منافقين نهي كند؛ و آن آيه را بر او نازل سازد؛ متوجّه نمايد.
و علاوه بر اين تمام آياتي كه متعرّض استغفار و نماز بر منافقين است مثل اِسْتَغْفِرْ لَهُمْأولَاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ؛ و مثل لَا تُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ علّت عدم استغفار و نماز را منوط به كفر وفسق آنان مينمايد. و حتّي گفتار خداوند متعال:
مَا كَانَ لِلنَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أنْ يَستَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا اُولِي قُرْبيَ مِنْ بَعْدِمَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُمْ أصْحَابُ الْجَحيمِ.[35]
«و چنين حقّي براي پيغمبر و آنانكه ايمان آوردهاند نيست كه: براي مشركين طلبغفران كنند گر چه از أقرباء و أرحام آنها باشند، بعد از آنكه بر آنها روشن
ص335
شود كه آنها ازاهل دوزخ هستند.» نشان ميدهد كه نهي از طلب مغفرت در اثر كفر و مخلّد بودن آنهادر جهنّم است. و در اينصورت چگونه متصوّر است با وجود اين معني استغفار و نمازبراي آنان جايز باشد؟
و ثانياً سياق آياتي كه در آنها آيۀ وَلَاتُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً ميباشد، صريحاست بر آنكه اين آيه در وقتي كه رسول خدا در غزوۀ تبوك به سفر رفته بودند؛ و هنوز بهمدينه مراجعت ننموده بودند، نازل شده است؛ و اين در سنۀ هشتم از هجرت بوده است؛و مرگ عبدالله بن اُبَيّ در مدينه در سنۀ نهم بوده است. و اين اُمُور از راه نقل مسلّم است.
و در اين صورت معناي اين عبارت كه در اين روايات آمده است، چه خواهد شدكه: رسول خدا بر عبدالله بن اُبَيّ نماز خواندند و بر قبرش ايستادند؛ و سپس خداوند اينآيه را فرستاد كه: وَلَاتُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أبَداً؟!
و شگفتانگيزتر از اين آنستكه: در بعضي از روايات گذشته آمده بود كه: عمر بهپيغمبر گفت: آيا بر عبدالله بن اُبَيّ نماز ميخواني، در حاليكه خدا تو را از نماز بر منافقيننهي نموده است؟ و رسولالله گفتند: پروردگار من مرا مخيّر نموده است؛ و پس از آن آيۀ وَلَاتُصَلِّ عَلَي أحَدٍ مِنْهُمْ «بر منافقين كه ميميرند نماز مخوان» نازل شد.
و شگفتانگيزتر از اين هم آنستكه: در روايت أخيره اينطور آمده بود كه: آيۀ واردهدر سورۀ منافقون سَوآءٌ عَلَيْهِمْ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ بعد از آيۀوارده در سورۀ توبه: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْلَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ نازل شده است. و همه ميدانند كه آيۀوارده در سورۀ منافقون در غزوۀ بني المصطلق و در سنۀ پنجم از هجرت نازل شدهاست؛ و عبدالله بن اُبَيّ در آنوقت زنده بود؛ و خداوند گفتار او را در همان سوره بيانميكند كه: لَئِنْ رَجَعْنَا إلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاعَزُّمِنْهَا الاذَلَّ.
و در بعضي از اين روايات مطلبي آمده بود كه بعضي از آنانكه خواستهاند به نحوياين روايات را توجيه كنند بدان استناد جستهاند كه: رسول خدا استغفار و نماز بر ابن اُبَيّرا به جهت استمالت دلهاي مردان منافق از طائفۀ خزرج به جا
ص336
آوردهاند، تا آنها را بهاسلام نزديك كنند. و اين گفتار هم استوار نيست. چگونه ممكن است پيامبر با نصِّصريح آيات قرآن به جهت استمالت دلهاي منافقين و كجدار و مريز كردن آنها مخالفتنمايد؛ در حاليكه خداوند او را با بليغترين تهديدي تهديد كرده است كه:
إذاً لَاذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ.[36]
«و در آنصورت هر آينه دو چندان از عذاب دنيا و از عذاب آخرت به توميچشانديم.»
و بنابراين نظر وجيه آنستكه بگوئيم: اين روايات مجعول و ساختگي است؛ و چونمفاد آن مخالف قرآن است بايد آنها را طرح و ردّ نمود.[37]
و اين حقير گويد: تنافي و تناقض وارد در معني و مضمون روايات وارده در اينداستان، همانطور كه استاد گرامي أفاضالله علينا من بركات تربته فرمودهاند، جايهيچگونه ترديد نيست. ولي أصل استغفار رسول خدا و نماز بر عبدالله بن اُبَيّ و اعتراضعمر به آنحضرت، تقريباً از قضاياي مسلّمۀ تاريخ است؛ و نميتوان از أصل اين قضيّه باصرفنظر از حواشي و زوائد بسته شدۀ به آن، اغماض و صرفنظر كرد. و براي توضيحاين حقيقت ميگوئيم:
از ضروريّات مستفادۀ از قرآن و سنّت است كه: كساني كه كافر باشند، و با حال كفر وشرك از دنيا بروند، از براي آنها راه نجات نيست؛ و استغفار براي آنها پس از مردن نهتنها سودي ندارد؛ بلكه شرعاً مُجوزّي هم ندارد؛ و نهي از آن وارد شده است. مسلمينبراي مشركين نبايد از خدا طلب غفران كنند؛ و يا بر جنازۀ ايشان نماز بخوانند؛ و يا برگورشان براي ترحّم و طلب رحمت حضور يايند. أمّا بعكس، و براي مسلمين بايداستغفار كنند؛ و نماز بخوانند؛ و در هر أمري از اُمور از نكاح و ازدواج، و معاملات، ومراسم تكفين و تدفين، و غيرها بايد به دستورات اسلام با آنها عمل نمود؛ خواه در باطنهم مؤمن باشند؛ و خواه ايمان نياورده و
ص337
منافق باشند، ولي كلمۀ ردّ و ارتداد و كفر برزبان جاري نكرده، و حكم حاكم اسلام بر كفر آنان ثابت نشده باشد.
بنابراين در مقابل مشركين، صفّ طويل مسلمين أعمّ از مؤمنين واقعي و أعمّ ازمنافقيني كه نفاق خود را در دل پنهان نداشتهاند، تشكيل ميشود. و با اين صفّ طويلبايد در تمام اُمور از عبادي و معاملي و سياسات و أحكام، به حكم مسلمين رفتار كرد؛و آنها را مسلمان دانست. گرچه آثار نفاق در آنها مشهود باشد ولي به ثبوت نرسيدهباشد.
هر كس بگويد: لإلَهَ إلَّا اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ مسلمان است؛ و خون او و مال او وناموس او و آبروي او محفوظ است؛ و بر عهدۀ حكومت اسلام است كه او را محترمبشمارد؛ و در تمام اين اُمور با او معاملۀ مسلمان بنمايد.
آيۀ 113، از سورۀ 9: توبه: مَا كَانَ لِلنَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أنْ يَستَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَلَوْكَانُوا اُولِي قُرْبَي مِنْ بَعْدِ مَاتَبَيَّنَ لَهُمْ أصْحَابُ الْجَحيمِ راجع به مشركان است؛ نه منافقانيكه حكم كفر و شركشان در نزد حاكم اسلام ثابت نشده است. اين گروه از منافقان،مسلمانند.
و أخيراً ديديم كه چون اُسَيْدُبْنُ حُضَيْر دربارۀ منافقين عقبه كه قصد فتِك رسول خدارا داشتند؛ چون از آنحضرت تمنّاي كشتن آنها را نمود؛ رسول خدا فرمود: مگر آنها برزبان كلمۀ توحيد را جاري نميكنند و شهارت بر نبوّت من نميدهند؟! گفت: آري!رسول خدا فرمود: خداوند مرا از كشتن اين طائفه نهي نموده است.[38]
رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم با عبدالله بن اُبَيّ و ساير منافقين گر چه ازخبيثترين آنها بودند، معامله با مسلمان را مينمودند. از أغنياي آنان زكوة ميگرفتند؛و به فقراي آنها زكوة ميدادند؛ و تمام أحكام اسلام را چه رزمي و چه بزمي، از جنگ وتقسيم غنائم بر آنان اءجرا مينمودند.
اين بود تا غزوۀ بني المصطلق كه عبدالله بن اُبَيّ در سنۀ پنجم از هجرت چون
ص338
بارسول خدا از مدينه بيرون رفتند بود؛ و به أصحاب خود در پنهاني بدون اينكه ازأصحاب رسول خدا كسي حضور داشته باشد؛ آن كلمات زشت و اءهانتآميز را به رسولخدا گفت كه در سورۀ منافقون ذكر شده است؛ و در ميان طائفۀ خزرج كه عبدالله ازسرشناسان و أشراف آنها بود، فقطّ زيدبن ارقم كه خردسال بود، اين خبر را براي رسولخدا آورد؛ و عبدالله هم به تمام معني الكلمه إنكار كرد، و سوگند خورد كه: من چنينسخني نگفتهام؛ وزيد دروغ ميگويد؛ تا آن آيات سورۀ منافقون نازل شد.
و از جمله آنكه: سَواءٌ عَلَيْهِمْ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ اَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ إنَّ اللهَ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ[39] يعني اي پيغمبر اينقدر براي منافقين زحمت نكش، و رنج نبر، وطلب خير و غفران مكن! ايشان چنين و چنانند؛ زحمات و رنج تو دربارۀ آنان، و عشقسرشار تو به هدايت آنان هدر ميرود؛ شقاوت قلب آنها را تسخير كرده، و ديگر روزنۀاميدي در آن نيست؛ و به سوء اختيار خود آنها راه هدايت را به روي خود بستهاند ومغفرت خدا به آنها نميرسد.
در سورۀ منافقون باز هم حكم به كفر عبدالله بن اُبَيّ نشده است؛ به عباراتي از قبيل:إنَّ المُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ، إنَّهمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ، الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ، وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِيِنَلَايَفْقَهُونَ، وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَايَعْلَمُونَ: «به درستيكه منافقين البتّه دروغگويانند؛ آنهاكساني هستند كه أعمالي كه انجام ميدهند زشت است؛ پس ايشان نميفهمند؛ خداوندبكشد آنها را؛ با اين دروغ و خيانت از حقّ به كجا رو ميكنند؟ و ايشانند مستكبران؛حقّاً خداوند قوم فاسق را هدايت نميكند؛ وليكن منافقين نميفهمند؛ وليكن منافقيننميدانند.» خداوند آنها را ياد ميكنند. و معلوم است به مجرّد اين عبارات، حكم به كفركسي نميشود؛ كه او را در زمرۀ مشركين قرار دهد؛ و او را در آتش مخلّد كند از جهتحكم ظاهر اسلام. و امّا عبارت سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ نهي از استغفار نمينمايد بلكه ميرساند كه:
ص339
دربارۀ اين گروه، استغفار فائدهاي ندارد؛ وتو خود را به مشقّت و تعب ميفكن؛ و براي هدايت آنان از راحت و استراحت و خواب وخوراك نايست!
مانند آيۀ6، از سورۀ 2: بقره: سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أأنْذَرْتَهُمْ أم لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَايُؤْمِنُونَ.
«براي كساني كه كافر شدهاند، مساوي است كه آنها را از خدا بترساني و يا نترسانيآنها ايمان نميآورند.»
و مانند آيۀ 10 از سورۀ 36: يس: وَسَواءٌ عَلَيْهِمْ أأنْذَرْتَهُمْ أمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَايُؤْمِنُونَ كهالبتّه مفاد اين آيات اين نيست كه هدايت كفّاري اين چنين براي تو اي پيغمبر حراماست، و خدا تو را نهي نموده است. بلكه مفادش آنستكه كار اينها از حدّ گذشته؛ و إنذارتو در دلهاي آنها سودي ندارد؛ پس چرا آنقدر خود را ناراحت ميكني؟ چرا اينقدر بهتعب و رنج ميافكني؟ چرا تمام سرمايۀ وجوديت را براي إرشاد آنان مصرف ميكني؟
ما تو را براي اءبلاغ فرستادهايم؛ وظيفهاي غير از تبيلغ نداري و گناه و شرك آنها برگردن تو نيست!
فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.[40] «پس بر عهدۀ پيامبران، مگر چيزي غير ازرسانيدن آشكارا هست؟!»
فَإنْ تَوَلَّوْا فَإنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.[41] «پس اگر روي گردانيده، اءعراض كنند؛ بر عهدۀتو چيزي غير از رساندن آشكار نيست!»
وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.[42] «و بر عهده و پيمان پيغمبر نيست چيزي مگررساندن آشكارا». كه آنچه به او وحي شده است تبليغ كند.
طَهَ مَا أنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي إلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَي.[43]
«اي ط'ه' پيامبر! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم، تا تو خودت را در مشقّت و سختي
ص340
بيندازي؛ نيست نزول اين قرآن مگر براي يادآوري براي آن كساني كه از خداوندخشيت دارند.»
فَذَكِّرْ بالْقُرْآنِ مَنْ يَخافٌ وَعِيد[44]. «پس يادآوري كن با قرآن كسي را كه از وعيدخداوند ميترسد.»
وَذَكِّرْ فَإنَّ الذِّكْرَي تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين[45] «و يادآوري كن! زيرا كه يادآوري با قرآن بهمؤمنين منفعت ميرساند.»
فَذَكِّرْ إنْ نَفَعَتِ الذِّكْرَي[46]. «و يادآوري كن و متذكّر نما به درستيكه يادآوري كردناست كه نفع ميرساند».
فَذَكِّرْ إنَّمَا اَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ.[47]
«پس تو اي پيغمبر مردم را به آيات خداوندي متذكّر ساز! وظيفۀ تو غير از اينيادآوري نمودن چيزي نيست! و تو توانا و مسلّط بر تغيير كفر و ايمان، و سعادت وشقاوت آنها نيستي؛ و به اءصرار و اءبرام نميتواني آنها را مسلمان كني!»
باري تمام اين آيات ميرساند كه وظيفۀ تو اي پيامبر خدا يادآوري است؛ كار خودرا انجام بده؛ و ديگر به ايمان و كفر واقعي آنها كاري نداشته باش! آن دست تو نيست؛دست خداست؛ و در تبليغ أحكام خود را از پاي در مياور؛ و جان خود را از دست مده!و بر شرك و كفر ايشان أسف مخور؛ و انگشت مِهر و مَحَبَّت بر دندان مگز!
و از همۀ اين آيات صريحتر آيۀ 6، از سورۀ 18: كهف است:
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَي آثَارِهِمْ إنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أسَفاً.
«پس تو اي پيغمبر نزديك است از شدّت غصّه و كثرت اندوهي كه بر اثر ايماننياوردن اين قوم به قرآن ميخوري؛ جان خود را هلاك سازي!»
ص341
و نظير اين آيه، آيۀ 3؛ از سورۀ 26: شعراء است:
لَعَلَّكَ بَاخِغٌ نَفْسَكَ ألَّا يَكُونُوا مُؤْمِنينَ.
«نزديك است كه تو از شدّت غصّه و كثرت اندوهي كه بر ايمان نياوردن اينهاميخوري؛ جان خود را هلاك كني!»
پاورقي
[1] ـ آيات 75 تا 79، از سورۀ 9: توبه.
[2] ـ در تفسير «الميزان» ج 9، ص 370 و ص 371 از تفسير «الدّرالمنثور»آورده است كه او از بخاري و مسلم و ترمذي و نسائي از أبوهريره تخريج كردهاست كه: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم گفتهاند: آية المنافق ثلاث: إذاحدّث كذب و إذا وعد أخلف و اذا ائتمن خان. «علامت منافق سه چيز استچون سخن بگويد دروغ گويد؛ و چون وعده نمايد عمل نكند؛ و چون او رامورد أمانت قرار دهند خيانت ورزد.»
[3] ـ تفسير «الميزان» ج 3، ص 53، و تفسير «الميزان» ج 9، ص 369 و ص370.
[4] ـ «الميزان» ج 9، ص 370.
[5] ـ «مغازي» واقدي، ج 3، از ص 1049 تا ص 1056، و در «تفسير علي بنابراهيم» در ذيل آيۀ 46: ولو أرادوا الخروج لأعدّوا له عُدّة، در ص 272و درتفسير «الميزان» ج 9، ص 316 و ص 317 از «تفسير قميّ» آورده است.
[6] ـ نام اين سه تن را نيز در «مغازي» باب آيات وارده در غزوۀ تبوك، ج 3،ص 1075 آورده است.
[7] ـ تفسير «مجمع البيان» ج 3، ص 79، و تفسير «الميزان» ج 9، ص 431 وص 432 از «مجمع البيان»، و «يسرۀ حلبيّه» ج 3، ص 165، و «بحارالانوار» ج6، ص 622 و ص 623 از «مجمع البيان» و «بحارالانوار» ج 6، ص 630 از«تفسير عيّاشي» و «الكامل في التاريخ» ج 2، ص 282، و «أعيان الشيعة» طبعرابع، ج 2، ص 199، و «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص 964 و ص 957، و كتاب«حياة محمّد» ص 433.
[8] ـ و نيز در «الكامل في التاريخ» ج 2، ص 282 آورده است.
[9] ـ قُعدة يعني كثير القعود، آنان كه بسيار مينشينند. و قَعَدْ به كسانيميگويند كه به جنگ نميروند، و أقْعَدَة عن الامرِ: يعني او را از كار بازداشت.
[10] ـ «مغازي» ج 3، ص 1056 و ص 1057؛ و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 163و «بحارالانوار» ج 6، ص 632 از «دلائل النّبوة» بيهقي، و «اءعلام الوري» ص131.
[11] ـ كتاب «حياة محمّد» ص 432 مختصراً نماز بر عبدالله بن اُبيّ را ذكر كردهاست.
[12] آيۀ 80 ، از سورۀ 9: توبه.
[13] آيۀ 84، از سورۀ 9: توبه.
[14] ـ «مغازي» ج 3، ص 1057 تا ص 1060، و همچنين در ص 1070، و«البداية و النّهاية» ج 5، ص 34 و ص 35.
[15] ـ تفسير «الميزان» ج 9، ص 372 و ص 373، و «البداية و النهاية» ج 5،ص 35.
[16] ـ تفسير «الميزان» ج 9، ص 373 و ص 374 و در «سيرۀ ابن هشام» ج 4،ص 979 اين روايت را از ابن عبّاس از عمر نقل ميكند تا اينكه عمر ميگويد:فلمّا وقف عليه يريد الصّلوة، تحوّلت حتّي قمتُ في صدره فقلت ـ الخ.
«چون رسول خدا در مقابل جنازه ايستاد كه نماز بخواند؛ من از جاي خودحركت كردم و رفتم روبروي پيغمبر در برابر سينۀ او ايستادم و گفتم چنين وچنان.»
[17] ـ استشفاء به معناي شفا خواستن است؛ و در اينجا مناسب نيست چونعبدالله بن اُبَيّ ميدانسته است كه ميميرد؛ و اين پيراهن را براي كفن خواستهاست. و بنابراين ممكن است در نسخه استشفاع بوده است يعني شفيع قراردادن، و اشتباهاً عين را همزه نوشته باشند. و ممكن است نيز از كلمۀ استشفاءمعناي أعمّ را قصد كرد؛ يعني شفا خواستن در أمر روحي و نفسي كه با مرگ هممغايرت ندارد.
[18] ـ «مجمع البيان» ج 3، ص 57، و «بحارالانوار» ج 6، ص 621 و ص 622.
[19] ـ «تفسير قمي» ص 277 و ص 278، و «تفسير صافي» ص 237،«الميزان» ج 9، ص 373 و ص 374.
[20] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 101.
[21] ـ ظاهراً پسرش بايد بوده باشد؛ ولي چون در نسخه أبيه بود؛ ما همانطورترجمه كرديم و در صورت أوّل ابنه بايد باشد و آن در كتابت با أبيه نزديكاست.
[22] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 102، و «تفسيربرهان» ج 2، ص 149، و«تفسير صافي» طبع سنگي ص 237.
[23] ـ يعني روايت عليّ بن ابراهيم و روايت عيّاشي.
[24] ـ آيه 53، از سورۀ 33: أحزاب: يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبيّ إلاّ يؤذن لكم إلي طعام غير ناظرين إناهُ ولكن اذا دعيتم فادخلوا فاءذا طمعتمفانتشروا و لا مستأنسين لحديث انّ ذلكم كان يؤذي النبيّ فيستحيي منكم و الله لايستحيي من الحقّ و إذا سألتموهنّ متاعاً فاسئلوهنّ من ورآء حجاب ذلكأطهر لقلوبكم و قلوبهنّ و ما كان لكم أن تؤذوا رسولالله و لاأن تنكحوا أزوجه منبعده أبّداً إنّ ذلكم كان عندالله عظيماً: «اي كسانيكه ايمان آوردهايد داخل دراطاقهاي پيغمبر نشويد مگر آنكه براي صرف طعام به شما اجازه داده شود؛ (وآنگاه زودتر هم نرويد كه) منتظر ظروف طعام شده و بدان چشم بدوزيد بلكهچون دعوت شديد وارد شويد و چون طعام خورديد متفرّق شويد و آنجا رامجلس انس و نشست به گفتگو قرار ندهيد! زيرا كه اينگونه كارها پيغمبر راآزار ميدهد و خجالت ميكشد كه با شما بگويد و ليكن خدا از بيان حقخجالت نميكشد. و اگر از زنهاي پيغمبر متاعي خواستيد از پشت پرده وحجاب بخواهيد زيرا از پشت حجاب و پرده خواستن براي پاكي دلهاي شما ودلهاي آنها بهتر است. و شما چنين حقّي را نداريد كه رسول الله را آزار كنيد ونه اينكه زنهاي او را اگر چه پس از مرگ باشد به ازدواج و نكاح خود درآوريدبه سبب آنكه اين عمل در نزد خداوند بسيار عظيم است.»
[25] ـ «تفسير صافي» ص 273.
[26] ـ آيۀ 53 از سورۀ 9: توبه.
[27] ـ «تفسير الميزان» ج 9، ص 368 و ص 369.
[28] ـ آيۀ 8 از سورۀ 63: منافقون.
[29] ـ آيۀ 80 از سورۀ 9: توبه.
[30] ـ آيۀ 6 از سورۀ 63: منافقين.
[31] ـ «الميزان» ج 9، ص 371 و ص 372.
[32] ـ «الميزان» ج 9، ص 372 و ص 373 و ما روايت وارده در «تفسير عليبن ابراهيم قمي» را در ص 327 از همين جلد كتاب «امامشناسي» از «تفسيرقمي» و «تفسير صافي» و «تفسير الميزان» آورديم.
[33] ـ آيۀ 84، از سورۀ 9: توبه.
[34] ـ «الميزان» ج 3، ص 378.
[35] ـ آيۀ 113 از همين سورۀ توبه.
[36] ـ آيۀ 75، از سورۀ 17 أسري.
[37] ـ «تفسير الميزان» ج 9، ص 383 تا ص 386.
[38] ـ ص 284 از همين كتاب: ج 10 «امامشناسي».
[39] ـ ص 289 از همين كتاب: ج 10 «امامشناسي».
[40] ـ آيۀ 35، از سورۀ 16: نحل.
[41] ـ آيۀ 82، از سورۀ 16: نحل.
[42] ـ آيۀ 54، از سورۀ 24 نور، و آيۀ 18، از سورۀ 29: عنكبوت.
[43] ـ آيات 1 تا 3 از سورۀ 20: طه.
[44] ـ آيۀ 45، از سورۀ 50: ق.
[45] ـ آيۀ 55 از سورۀ 51: الذّاريات.
[46] ـ آيۀ 9، از سورۀ 87: أعلي.