ص 101
ص 103
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل»[137]
پيمبرانى بودند كه بشارت ميدادند، و مىترسانيدند، براى آنكه براى مردم حجتى و عذرى بر خدا بعد از آنها باقى نبوده باشد.
اين آيه مباركه علت فرستادن پيغمبران را بسوى مردم، و علت تبشير و انذار آنها را مىرساند، و آن اينكه حجتبر مردم تمام شود و در اثر خطا گناهى كه مرتكب مىشوند عذرى نداشته باشند، و حجت و عذرى را بر خدا در روز باز پسين اقامه نكنند، كه ما نفهميديم، كسى نبود بما راهنمائى كند.
و معلومست كه قاطعيت عذر و حجتبودن اقوال و افعال انبياء وقتى است كه آنها معصيت نكنند، يا در قول و فعلشان دچار اشتباه نگردند، و در تلقى احكام از خدا و ابلاغ آنها نيز دچار خطا نشوند، و الا در غير اينصورت حجت و عذر براى مردم باقى خواهد ماند.
آنها مىگويند: ما گناه كرديم بعلت اينكه پيمبران را گناهكار ديديم، و خطا و گناهى كه از ما سر زد بعلت اشتباه نمودن پيغمبر در گفتار و كردارش بود، او اشتباه كرد. وحى را صحيحا تلقى ننموده يا صحيحا تلقى نموده لكن در ابلاغ آن
ص 104
دچار اضطراب و اشتباه گرديد، و بالنتيجه ما افعال را بر خلاف حق انجام داديم.
پس پيغمبران براى اين منظور كه آمدهاند، حتما نبايد اشتباه و گناه كنند و الا منظور از فرستادن آنها حاصل نخواهد بود و اينست معنى عصمت.
از آيهاى ديگر نيز مىتوان استفاده عصمت نمود:
«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله»[138]
هيچ پيغمبرى را نفرستاديم مگر براى آنكه باذن خدا مطاع واقع شوند، يعنى مردم از آنها اطاعت كنند، و مطيع آنان گردند.
بنابراين همانطور كه انبياء به اذن خدا مطاع مىشوند، مردمى كه از آنها تبعيت مىكنند بالملازمه به اذن خدا مطيع خواهند بود، و اراده خدا و اذن خدا بر فعل آنان تعلق خواهد گرفت.
و معلومست كه اگر پيغمبر در ابلاغش اشتباه كند يا گناهى مرتكب شود، و بالنتيجه در گفتار و كردارش كه دو وسيله رسانيدن احكام است از حق تجاوز كند، مردمى كه پيروى از او مىكنند، طبعا نيز از حق تجاوز نموده و فعل خلاف حق را انجام مىدهند.
و طبق آيه مباركه كه اذن خدا بر فعل آنان تعلق گرفته است، بايد اذن خدا بر فعل باطل نيز تعلق گيرد، و چون اراده خدا پيوسته حق است و به فعل حق تعلق مىگيرد، بنابراين نبايد از انبياء هيچ گناهى و يا خطائى سر زند تا اذن خدا كه بر فعل متابعين آنها تعلق مىگيرد بر فعل حق تعلق گيرد.
«و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل»[139]
و علاوه اگر از پيغمبرى گناه سرزند، چه در گفتار و چه در افعال، چون معصيت مبغوض خداست، و مورد نهى حضرت اوست، لذا بايد آن گناه هم مورد بغض و نهى خدا باشد، و هم مورد حب و امر خدا.
مورد بغض و نهى، از جهت آنكه بالفرض گناه است و هر گناهى را خداوند مبغوض داشته و از او نهى مىنمايد، مورد حب و امر خدا از جهت آنكه اين گفتار و كردار بنا بفرض باذن خدا بوده و منظور از رسالت او مطاع بودن اوست، و بنابراين،
ص 105
اين قول و فعل از اذن و اجازه و اراده خدا سرچشمه گرفته است، و چون اجتماع حب و بغض در شىء واحد از جهت واحد، و نيز اجتماع امر و نهى بر فعل واحد از جهت واحد، محال است، لذا گناه و معصيت از پيمبران محال است و اينست معنى عصمت.
بسيارى از مردم گمان مىكنند كه انبياء و ائمه كه داراى ملكه عصمتند، افعالى كه از آنها سر مىزند بدون قوه علميه و اراده اختياريه آنها بوده است.
فرشتگان سماوى كه حضرت احديتبراى حفظ و حراست دلهاى آنها از خطا و معصيت، بر آنان گماشته، و چون رصد در مقام مصونيت و حفاظت آنها بر ميآيند، آنها را از هر گونه اختيار و دخالتى بر حذر داشتهاند.
بنابراين نبايد عبادت و مجاهدت آنها را به ساير افراد بشر قياس نمود، زيرا افراد بشر در اثر مجاهده و مبارزه با نفس طى طريق خدا را مىكنند و دچار مشكلات و مشاق مىگردند، ولى آنها آسوده خاطر توسط جبرائيل و ساير فرشتگان راهنمائى مىشوند، و بدينجهت ذاتا طاهر و پاك بودهاند، و در سير نيز غير از طهارت و پاكى چيزى در آنان وارد نمىشود
بنابراين آنچه را كه آنها نموده اند، از تبليغ و ترويج و استقامت، و مجاهده و عبوديت، و صدق به هيچوجه از ساير مردم توقع نبايد داشت، چون سنخ وجود آنها با ساير افراد بشر مغايرت دارد، و بالنتيجه در كردار و گفتار نيز مغاير خواهند بود، و در نتيجه عصمت آنان مربوط به خود آنان نيست، بلكه مربوط به خداست كه اينطور آنها را در بين دو دستخود سير مىدهد، و آنان بدون اختيار و قوه علميه قلبيه بر تحريك خدا متحركند.
اين گمان بسيار غلط و نابجا بوده، و علاوه موجب باز شدن راه تكاهل و سستى به افراد امت مىشود، زيرا معلوم است كه انبياء با وجود آنكه داراى مقام عصمت و طهارتند، و با وجود آنكه به اراده خدا و اختيار حضرت او و فرشتگان او در مصونيت و حفظند، ليكن در عين حال آن عصمت و اراده خدا از وجود آنان خارج نبوده و بدون قوه علميه و دراكه، و بدون اراده قلبيه و اختيار، از آنان كارى صورت نمىگيرد.
براى توضيح اين مطلب مىگوئيم: تمام حوادث و موجوداتى كه در اين عالم
ص 106
بوجود ميآيند منوط و مربوط بسبب و علتى هستند كه از آن ناشى شده، و به علت صدور از آن علت در خارج متحقق مىگردند.
بنابراين تمام افعال و اقوالى كه از پيغمبر سر ميزند، بر ميزان واحد، كه همه آنها صواب و حق و اطاعت است معلول سببى است كه در خود پيغمبر وجود دارد، و آن همان ملكه و قوه رادعهايست كه در پيغمبر موجود است.
همانطور كه ما هر فعل و كارى كه انجام دهيم تا اول صورت آنرا تصور نكنيم و ميل به آنها پيدا نكنيم و بدنبال آن اراده تحقق او را ننمائيم آن فعل از ما سر نميزند، و براى آنكه كارى را انجام دهيم در وهله اول بايد حتما منظره و شكل آن كار را تصور كنيم، و در وهله دوم ميل به آن كار پيدا كنيم، و در وهله سوم اراده بجا آوردن آنرا در خود ايجاد كنيم.
در انبياء نيز همينطور است، افعالى كه از آنها سر ميزند پس از تصور صورت علميه و ميل و اراده تحقق آن است.
باز براى توضيح مىگوئيم، از ما افراد بشر كارهاى خوب و بدى سر ميزند، براى كارهاى خوب حتما بايد اول صورت علميه آنرا در نظر آورده و بعد از ميل و اراده بجاى آوريم، و براى كارهاى بد نيز حتما بايد اول صورت علميه آنرا در نظر بگيريم، و سپس ميل و اراده به وقوع آن پيدا كنيم.
حال اگر فرض بشود در افرادى آن صورتهائى كه در ذهن آنها پيدا مىشود و به آن ميل مىكنند، فقط و دائما صورتهاى خوب و پسنديده باشد، بنابراين بعد از تعلق اراده به آنها، هميشه و بطور دوام از آنها كارى پسنديده ظهور و بروز خواهد نمود، و اگر بعكس در ذهن افرادى پيوسته صورتهاى قبيح و منظرههاى خيانت و جنايت و معصيتبوجود آمده و بدان ميل و اراده كنند، پيوسته از آنها افعال قبيحه صادر خواهد شد، اينها اهل شقاوتند كما آنكه دسته اول اهل سعادتند.
پيغمبران از افرادى هستند كه دائما در ذهن آنها صورتهاى خيرات و كردار نيك منعكس مىشود، و بدان ميل مىكنند، و پس از اراده انجام مىدهند، و چون اين صورتها پشت سر هم بدون فاصله در ذهن آنها پيدا مىشود، براى آنان حصول اين صور ملكه مىگردد، ماند ملكه عفت و شجاعت و سخاوت و غيرها، و اين عبارت است از ملكه عصمت در آنها.
بنابراين صدور افعال از پيمبران به وصف طاعت، هميشه و به نحو دوام،
ص 107
بعلت صورت علميه حسنه دائميه است، و آن همان اذعان قلبى آنان بعبوديت است، و مراد از ملكه، همان رسوخ و عدم تغيير صورت علميه در نفس است،
و اينست موجب مزيت و افضليت آنها بر ساير افراد بشر، چون ملكه نفسانيه و قوه علميه آنها بسيار قوى است، بطوريكه پيوسته آنها بعلم و اراده غير منفك از خود، اختيار خيرات و طاعت را مىنمايند، و الا اگر فرض شود از آنها بدون علم و اختيار مرتبط بوجود آنان، كار خوبى سر زند، چون ساعتى كه كوك مىكنند و سپس بدون اختيار بحركت درمىآيد، يا مانند كليد در كه بدون اختيار و اراده، بلكه بعلتحركت دست، در را باز مىكند، براى آنان چه فضيلتى و شرافتى خواهد بود،
و علاوه مىدانيم پيغمبران تلقى وحى مىكنند، و در تلقى، و نيز در تبليغ، خطا نمىكنند، اگر اين تلقى و تبليغ مستند بقوه نفسانيه و ملكه موجوده در آنها نباشد، و بدون اسبابى كه با وجود پيغمبران موجود و با واقعيت و موجوديت آنان توام باشد، وقوع يابد، لازمهاش آنستكه اين افعال بدون علم و اراده پيغمبر بوجود آيد، و بنابراين كارهاى پيغمبر از اختيار خارج مىشود، و اين منافات با آن دارد كه ما پيغمبر را چون ساير افراد بشر، انسان مختار فرض كردهايم.
بنابراين تمام افعالى كه از آنها سر ميزند، از گفتار و كردار، و معجزاتى كه بدست آنان ظهور مىيابد در اثر علم و اختيار خود آنان بوده، و مستند بملكه و كيفيت و حالت قلبى آنانست، كه آن نيز مستند باذن خدا و حفظ فرشتگان است، كه حالات قلبيه و اختياريه و صور علميه و ملكه نفسيه آنان را در اينطريق نگاهدارى مىكنند.
در اينجا بحث ما در پيرامون عصمت پيامبران پايان مىيابد، و براى آنكه كيفيت افاضه اين موهبت الهيه كاملا روشن گردد، و فضيلت و شرافت آنان نسبتبساير افراد نيز معين شود، ناگزير براى توضيح مقامات و درجات آنان كه در اين درس و در دروس سابقه بيان كردهايم، بايد كيفيتخلقت و كيفيتحصول ملكه عصمت در آنها مشخص گردد، و اين نياز به چند بحث دارد:
بحث اول، عالم خلقت اعم از موجودات مجرده و ماديه، ظهور نور وجود حضرت بارى تعالى شانه هستند. و تمام ممكنات مظاهر و مجالى آن ذات مقدس مىباشند.
بنابراين هر ممكن به اندازه سعه ماهوى و قابليت خود
ص 108
از نور وجود حق تعالى مستفيض شده، و از تابش آن نور پاك در آئينه هستى خود به ظهور آمده، و لباس هستى در بر كرده است.
معناى خلقت بيرون آمدن چيزى از ذات مقدس و ايجاد چيزى مستقل در خارج نيست، بطوريكه در اصل وجود و يا در استمرار آن و يا در صفت و فعل متكى بخود بوده، و بر پاى خود ايستاده باشد.
بنابراين تمام عالم هستى، بجز ذات پروردگار قائم به او هستند، و اتكاء و اعتماد بدو دارند، بطوريكه اگر يك لحظه اين قيام و اتكاء و اعتماد و بستگى بريده شود، عالم خلقت در ظلمتكده عدم و نيستى فرو ميرود.
«يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد» (آيه 15 از سوره فاطر)
اى مردم، تمام شما به تمام شراشر وجود هستى نيازمندانى بخدا هستيد و فقط خداست كه بىنياز است و اوست كه سزاوار تحميد و ستايش است.
روى اين اصل، اظهار عجز و مسكنت و نيستى كه پيامبران بدرگاه الهى مينموده اند، و در برابر ذات اقدس حضرت ذو الجلال خود را فقير و خالى و تهى ميديدند، و در مناجاتها سيماى مذلتبر خاك مىسودند، نه از روى تصنع و تعارف بوده است، بلكه حكايت از يك امر واقعى ميكرده است.
پس در اين جهت ما بين پيامبران و امامان با ساير مردم از هر صنف و طبقه هيچ تفاوتى نيست كه هر كس هر چه دارد بخدا دارد، و با خدا دارد، و بدون خدا هيچكس هيچ ندارد.
بحث دوم: اساس عالم هستى مبنى بر اختلاف در ظهورات و تجليات است.
اين مسئله در فلسفه تحت عنوان الواحد لا يصدر منه الا الواحد (از چيز واحد جز چيز واحد صادر نمىشود) و در عرفان تحت عنوان لا تكرار فى التجلى (در تجليات ذات مقدس پروردگار هيچگاه تكرار بوقوع نمىپيمودند) مشهود عرفاء عالي مقدار از اولياء ذوى العزة و المقدار و مورد بحث حكماى راشدين اسلام است.
يعنى در تمام عالم آفرينش دو موجودى كه من جميع الجهات با يكديگر
ص 109
مساوى و يكسان باشند محال است كه پديد آيد بلى موجودات متشابهى هستند كه از بعضى جهات با يكديگر شباهت دارند، ولى دو موجوديكه عين يكديگر باشند ممتنع است كه تحقق يابد.
علوم تجربى امروز اين اصل را پذيرفته است، و بر اساس مقايسه و استقراء و تجربه هايى مداوم اثبات نموده است كه تشابه من جميع الجهات بين دو موجود وجود ندارد، بلكه هر موجودى داراى مشخصات خاصه و مميزات منحصره بخود است.
حتى در بين افراد انسان از زمان خلقت آدم بوالبشر تا روز قيامت دو انسان يافت نميشود كه از هر جهت با هم يكسان باشند، نه از جهت ذاتيات و صفات و نه از جهت عوارض مكانى و زمانى و كيفيت و كميت و غيرها.
و حتى دو انسان يافت نمىشود كه بندهاى انگشتان آنان، خطوط منقوشه در بدن آنان مشابه باشد و بر اين اساس از فن انگشتنگارى براى شناسائى مجرمان استفاده ميكنند.
بلكه خطوط پوست هر نقطه از بدن يك فرد با خطوط پوست ساير نقاط همان فرد تفاوت دارد.
خطوط انگشت دست راستبا ه��ان انگشت از دست چپ تفاوت دارد، و خطوط سبابه از دست راستبا ساير انگشتان همان دست راست مختلف است.
بنابراين اصل كلى و دائمى، هر يك از افراد انسان در سازمان خلقت و آفرينش با يكديگر متفاوت است همانطور كه در چهره و سيما و شكل و شمايل با يكديگر متفاوتند، در غرائز و ملكات و صفات نيز بمقدار متنابهى متفاوتند.
از دوران كودكى و طفوليت ملاحظه ميشود كه بعضى از اطفال در مقدار سخاوت و گذشت متفاوتند، در حيا و عفت متفاوتند، در متانت و اصالت متفاوتند، در شجاعت و هوش و فهم و زيركى متفاوتند.
و بنابراين پيامبران و امامان با ساير افراد بشر تفاوت دارند.
بلكه خود پيامبران در عين حال كه همه از جانب خدا برانگيخته شدهاند و وظيفه مهم رسالت را بر عهده دارند، و همه متفقا مردم را بمقام توحيد دعوت ميكنند، و بعبارت ساده همه از يك مبدء و بيك مرجع بوده، و آيند و روندشان از يكجا و بيك جا مىباشد و قول خدايتعالى از زبان مؤمنان كه:
«لا نفرق بين احد من رسله» (آيه 285 از سوره بقره)
ص 110
هيچگاه ما در بين احدى از فرستادگان خدا فرق نميگذاريم و همه را بديدن قبول مينگريم. شاهد آنست، در عين حال آنان داراى اختلاف بوده، و از نقطه نظر سعه وجودى و بتبع آن غرائز و صفات و همچنين از نقطه نظر مواهب آلهيه تفاوتهائى داشتهاند.
«تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس» (نيمه اول از آيه 253 از سوره بقره)
اين پيامبران و فرستادگان را ما بعضى را بر بعض ديگر برترى دادهايم بعضى از آنان كسى بود كه خدا با او سخن ميگفت و برخى را بدرجاتى ترفيع مقام داد ما بعيسى بن مريم بنيات و شواهد بر پيامبرى اعطاء نموديم و او را بروح القدس مؤيد ساختيم.
از آيات مباركات قرآن كريم كه سرگذشت و داستان و صفات پيامبران را شرح ميدهد اين اختلاف واضح و مشهود است.
بحثسوم: در تمام موجوداتيكه داراى قوه و استعداد هستند و بايد قابليتهاى خود را بمرحله فعليت برسانند حركت بسوى كمال وجود دارد.
و نتيجه اين سير و حركت، عبور از مراحل كمون و استعداد و وصول بمراحل ظهور و فعليت كمال است. در تمام موجودات عالم طبع اعم از انسان و حيوان و نبات و جماد، اين حركت موجود و سير و عبور از مراحل بدويه بسوى مراحل نهائيه مشهود است.
انبياء و اولياء چون ساير افراد بشر از اين قاعده مستثنى نيستند، مىبينيم مراحل تكوين آنها در اين عالم از سلاله ماء مهين شروع شده و سپس مراحل استعدادها و فعليتهاى مختلفه را از نطفه و علقه و مضغه و شكل بندى استخوانها و روئيدن گوشتبه روى آنها و سپس به انشاء خلقت روح و تبديل ماده را به نفس مجرده و ناطقه، طى نموده و مراحل استعداد را يكى پس از ديگرى پشتسر گذارده، و مراحل فعليت را يكى پس از ديگرى استقبال مىكنند، تا بمرحله فعليت تامه خود برسند.
«يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» (آيه 6 از سوره 86-انشقاق)
ص 111
اى انسان تو با كوششى هر چه تمامتر و با جد و جهدى هر چه بيشتر بسوى پروردگارت در حركت هستى و به شرف ملاقات او خواهى رسيد!
همانطور كه انبياء از نقطه نظر سير و حركت طبيعى و طبعى و مادى چون ساير افراد بشر در حركت هستند و از كوچكى به بزرگى، و از ضعف بقوت، و از صغر جسم به كبر در حركتند، و كريمه شريفه:
«قل انما انا بشر مثلكم» (آيه 110 از سوره 18-كهف)
بگواى پيامبر كه حقا من انسانى همانند شما هستم.
و آيه«و قال الملا من قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الآخرة و اترفناهم فى الحيوة الدنيا ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون» (آيه 33 از سوره 23 مؤمنون)
و گفتند مردمان پر از منيت و استكبار از قوم پيامبرى كه ما بعد از نوح او را فرستاديم، آن كسانيكه كفر ورزيدند و ملاقات آخرت را تكذيب كردند، آن كسانيكه ما در زندگى حيوانى دنيا آنان را بطغيان و فساد انداختيم:
اين مرد نيست مگر انسانى مثل شما، ميخورد از آنچه شما از آن ميخوريد و ميآشامد از آنچه شما از آن ميآشاميد، بر آن دلالت دارد.
همينطور از نقطه نظر كمالات روحى و بروز استعدادها و غرائز و صفات باطنى و ملكات، مانند ساير افراد بشر در سير بوده، و در مدت درازاى عمر، آن گوهرهاى نهفته و ناسفته خود را به مرحله ظهور و فعليت تامه مىرسانند.
بحث چهارم: بهره و نتيجه بفعليت درآمدن استعدادها، تابع مستقيمى است از خود استعدادها مثلا فعليت انسان تابع استعداد انسانى است، فعليت حيوان تابع استعدادهاى همان حيوان است، هيچگاه مثلا شتر مرغ در سير تكاملى خود، فعليتباز شكارى را نخواهد يافت، و فعليت و كمال گوسپند، بروز استعدادهاى شتر و اسب نخواهد شد.
هر كدام از اين انواع مختلفه و اصناف متفاوته حيوانات در جهت همان غريزه و استعداد حركت كرده و همان قوه و قابليتى را كه در ذات آنان نهفته است به مقام ظهور و بروز و فعليت و تماميت مىرسانند.
هر يك از افراد انسان همانطور كه از نقطه نظر ماده و طبع، در جهت تكامل
ص 112
و تماميت خود در سير هستند همچنين الزاما از نقطه نظر كمالات روحى، طبق همان غ��ائز و صفاتى كه به آنان عنايتشده است، خود را كامل و به فعليت محضه مىرسانند.
بنابراين محال است كه فعليت دو فرد از افراد بشر من جميع الجهات يكسان و يكنواختباشد.
موسى عيسى، و عيسى موسى نخواهد شد، ليكن در حال نبوت و پيامبرى و در حال رحلت غير از در حال نطفه بودن، و در حال جنين بودن و در حال طفوليت هستند.
و عيسى على نبينا و آله و عليه السلام با آنكه در گاهواره سخن ميگفت و منصب نبوت به او عنايتشده بود، در حال نزول انجيل و بروز ظهور معجزات آلهيه و دعوت بنى اسرائيل از مرده زنده كردن و مرض پيسى را شفا بخشيدن و كور مادرزاد را بينا نمودن، غير از همان عيسائيست كه در شكم مادرش مريم بود و هكذا نسبت به ساير پيغمبران.
بحث پنجم: انتظار عالم واقع و خارج از هر فرد كمال مطلوب خود اوست نه كمال غير او. عوالم مجرده از عقول و فرشتگان و كواكب و سيارات شمس و قمر و شب و روز، از هر فرد توقع آن دارند كه سرمايههاى خدادادى خود را خوب بفعليتبرسانند، و ضايع و خراب نكنند و با پاى مجاهده و صبر و استقامت از مراحل قوى و استعداد عبور كرده در مقام امن و امان آلهى بيارمند، نه آنكه توقع دارند كه در مسير و حركتخود بمراحل فعليه ساير موجوداتيكه در اعطاى غرائز و صفات خدادادى مختلف مىباشند دستيابند.
«لا يكلف الله نفسا الا وسعها» (آيه 286 از سوره بقره)
تكليف نميكند خداوند بكسى مگر باندازه سعه و گشايش او.
«لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها» (آيه 7 از سوره 65 طلاق)
تكليف نميكند خداوند بكسى مگر باندازه آن چيزى را كه به او داده است.
خداوند عدل محض است، و بنابراين به قدر سنگينى و وزن يك ذره ظلم نميكند. «ان الله لا يظلم الناس شيئا» (آيه 44 از سوره يوسف)
و بدرستيكه خداوند بهيچ اندازه و مقدارى بر مردم ستم نميكند.
ص 113
«ان الله لا يظلم مثقال ذرة» (آيه 40 از سوره نساء)
بدرستيكه خداوند بقدر سنگينى يك ذره ظلم ننمايد.
چون ستم در صورتى است كه از مورچه مثلا توقع و انتظار و تكليف پرش ملخ را داشته باشند، و در صورت مخالفت، عذاب و عقاب جارى سازند، اما اگر از مورچهاى طبق شعور و ادراك خود آن مورچه توقع داشته باشند كه دانهاى را از روى ستم از دهان مورچه كوچكتر نربايد، اين ظلم نيست، اين تكليف تكليف بحق است، به مقدار استعداد و فهم و ادراك است، اين تكليف در خور سعه و گنجايش ظرفيت وجودى مورچه است، و عين عدل محض است.
اگر تكليفى را كه خدا به پيامبران ميكرده عين آنرا بهمان درجه و صعوبتبر افراد امت كند ظلم است، و اما اگر از يكايك افراد امت توقع ظهور و بروز استعداد خود آنان را در طى طريق خدا و لقاى حضرت او، تكليف بمجاهده و صبر و عبوديت به اندازه ظروف خود آنان در تحت پيروى و تبعيت از آن پيغمبر بنمايد. بهيچوجه ظلم و ستمى نخواهد بود.
پاورقي
[137] سوره نساء: 4 - آيه 164
[138] سوره نساء: 4 - آيه 63
[139] سوره نساء: 4 - آيه 33