صفحه قبل

پيغمبران در تمام افعال خود چه معجزه و چه غير آن داراى علم و اختيار بوده ‏اند

بحث ‏ششم، انبياء مانند ساير افراد بشر داراى علم و اختيار بوده، و افعالى كه بعنوان معجزه از آنان سر ميزده است، يا وحى الهى را كه بمردم ابلاغ مينمودند، و يا در مقام عبوديت و استكانت كه پيشانى مسكنت ‏بخاك مذلت در برابر پروردگار عظيم ميماليدند، تمام بر اساس علم و اختيار خود آنان بوده و اضطرارا و اجبارا از آنان چيزى صادر نمى‏شده است.

ولى تزكيه و طهارت و دانش و قدرت فكرى و عملى، همه و همه باذن خدا از كانون نفوس آنها تراوش نموده و به پيرو آن، آثار و خواص عجيب و خارق العاده ظهور مى‏نموده است.

حال چون اين بحث‏ها معلوم و معين شد، كيفيت ‏خلقت انبياء و امامان عليهم السلام و كيفيت عصمت آنان نيز مشخص و روشن ميگردد.

اولا ملكه عصمت در انبياء كه آنان را از هر گناه و خطائى برحذر ميدارد، بر اثر موهبت الهى بوده و با عنوان توارث و اعطاء بروح القدس كاملا سازش دارد.


ص 114

ولى اين عصمت نيز در مراحل اوليه بعنوان قوه و استعداد بوده، و در خواب و بيدارى و جلوت در هر حال با آنان مى‏باشد، و در اثر مجاهده و عبوديت تامه و ابتلائات سنگين و امتحانات بسيار بمرحله فعليت و تماميت ميرسيده است.

عينا مانند ساير ملكات مكتسبه افراد بشر از علوم و فنون و صنايع كه پس از حصول ملكه، درجه عاليتر آن هيچگاه از آنان جدا نبوده، و در هر حال ملازم وجود آنانست.

فعليت و تماميت اين ملكه اكتسابى است، و ليكن اصل آن كه قابليت و استعداد باشد موهبتى است كه بخصوص انبيآء و امامان مراحل عاليه آن و بساير اولياى خدا و مقربان درگاه الهى بحسب اختلاف درجات آنان، ساير مراحل آن عنايت مى‏شده است.

ثانيا ملكه عصمت‏ي كه فضيلت و شرافت علميه اختياريه بوده، و از صفات نفوس پيامبرانست كه بر همين اساس موجب كرامت و شرافت آنها شده است، و آنان را از ساير افراد امت متمايز نموده است عينا مانند ملكه علم طب و رياضى و هيئت كه طبيب بدن را از ساير افراد متمايز، و رياضى‏دان و اخترشناس را از ساير افراد مشخص مينمايند، با اين تفاوت كه ملكه عصمت، ملكه وصول بواقع و متن حقيقت و علم حضورى نسبت ‏به اشياء و وصول به واقعيت ‏خارجى مى‏باشد كه البته چون در متن خارج گناه و خطا معنى ندارد گناه و خطا در پيامبران نيز معنى ندارد.

و ليكن ملكه علم طب و رياضى چنين نيست، و فقط نفس طبيب و رياضى‏دان را در رشته خاصى قوه‏اى ميدهد كه در هر لحظه بخواهد از آن ملكه استفاده نموده و آثار آنرا در خارج بمنصه ظهور برساند، بتواند.

و ثالثا اعطاء اين ملكه به پيغمبران و عدم اعطاى آن بغير آنان ظلم و ستمى نيست، زيرا كه ظلم در وقتى است كه از موجودى انتظار تراوش آثارى زياده از حد وجود او باشد، هيچگاه خداوند تكليفى را كه به پيامبران بر حسب گنجايش وجودى نفوس آنان نموده، بغير آنان ننموده است، تا در اين زمينه ستمى شده باشد.

بلكه بهر كس بحسب مقدار قابليت و استعداد تكليف كرده است، و قابليت و استعداد موجودات نيز خارج از حيطه قدرت خداوند نيست، بلكه به اعطاء اوست.

و كلام بوعلى سينا: ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها،


ص 115

خداوند ماهيت زردآلو را زردآلو نكرده است، بلكه ايجاد زردآلو نموده است، خوب بر آن دلالت دارد.

بنابراين بدون ذره ‏اى از استحقاق ذاتى، پروردگار عليم موجودات و از جمله آنها افراد انسان را متفاوت آفريد، و هر كدام از آنها از جمله پيامبران را كه در قابليت و استعداد خدادادى از همه قويتر بودند در راه تكاملى خود به امتحاناتى سنگين‏تر و ابتلآئاتى عجيب‏تر و مجاهداتى فرساينده‏تر به راه انداخت و آنان با قدم اطاعت و اختيار اين راه را پيمودند و اين سبيل را طى كردند.

و بالاخره چون كمال اختصاص بخدا دارد و بس، اين كمالات چه از انبيآء و چه از غير انبيآء مرجعش بخداست و بس.

خداوند در انبيآء تجلى فرموده بتجلى تمام و در پيامبر اسلام تجلى فرموده بتجلى اتم و اكمل و در ساير موجودات بتجليات متفاوته، نه آنكه خدا چيزى را از خود خارج نموده و به آنها وارد نموده باشد يا ملكيت صفتى و ملكه‏اى را از خود سلب، و به آنان منتقل نموده باشد.

«لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد» (آيه 3 از سوره اخلاص)

نزائيده است و زائيده نشده است و هيچكس براى او همتا و انبازى نيست.

پس در عالم توحيد غير از ذات مقدس حضرت احديت، هيچ موجودى از پيش خود چيزى ندارد تا مستحق مدح گردد نه انبيآء و نه غير انبيآء.، همه از خداست و راجع به خداست.

«له الحمد فى الاولى و الآخرة‏» (آيه 70 از سوره 28 قصص)

در نشئه اولى و در نشئه آخرت حمد و سپاس اختصاص بذات مقدس پروردگار دارد.

بلى اين مدح و افضليت و اشرفيت در عالم كثرت و ظهور موجودات بر حسب اختلاف كثرات و اعتبارات است و معلوم است كه چون پيامبران از همه موجودات گنجايش وجودى آنان بيشتر، و ادراك و علمشان افزون‏تر، و مجاهده و ابتلائاتشان بيشتر است افضل و اشرف همه موجودات هستند.

«و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا»

اينها مطالبى بود كه راجع بعصمت كليه براى انبياء عليهم السلام بيان كرديم.

بازگشت به فهرست


ص 116

اثبات عصمت اميرالمؤمنين از راه اتحاد نفس او با نفس رسول الله

اميرالمؤمنين عليه السلام به مقتضاى نصوص صريحه، حكم نفس پيغمبر را داشته و بنابراين قلب مباركش داراى ملكه قدسيه عصمت‏بوده است.

رواياتى كه در يگانه بودن روح آنحضرت با حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله وارد شده از طريق اهل تسنن بسيار است، و ما براى نمونه چند خبر ذكر مى‏كنم:

قندوزى حنفى گويد:

و في المناقب عن على بن الحسن عن على الرضا عن ابيه عن آبائه عن اميرالمؤمنين على عليهم التحية و السلام

قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله خطبنا فقال: ايها الناس انه قد اقبل اليكم شهر الله بالبركة و الرحمة و المغفرة، و ذكر فضل شهر رمضان ثم بكى فقلت: يا رسول الله ما يبكيك؟

فقال: يا على!ابكى لما يستحل فيك فى هذا الشهر، كانى بك و انت تريدان تصلى، و قد انبعث اشقى الاولين و الاخرين، شقيق عاقر ناقة صالح، يضربك ضربة على راسك، فيخضب بها لحيتك.

فقلت‏يا رسول الله و ذلك فى سلامة من دينى؟

قال: فى سلامة من دينك

قلت: هذا من مواطن البشرى و الشكر

ثم قال: يا على من قتلك فقد قتلنى، و من ابغضك فقد ابغضنى، و من سبك فقد سبنى، لانك منى كنفسى، روحك من روحى، و طينتك من طينتى، و ان الله تبارك و تعالى، خلقنى و خلقك من نوره، و اصطفانى، و اصطفاك، فاختارنى للنبوة، و اختارك للامامة

فمن انكرامامتك فقد انكر نبوتى يا على انت وصيى، و وارثى، و ابو ولدى، و زوج ابنتى، امرك امرى، و نهيك نهيى اقسم بالله الذى بعثنى


ص 117

‏بالنبوة، و جعلنى خير البرية، انك لحجة الله على خلقه، و امينه على سره و خليفته على عباده[140]

در اين روايت فقراتى وارد است، كه صراحت‏بر اتحاد روح مقدس آن حضرت با روح رسول الله دارد، و از همه بيشتر شايان دقت، آنكه فرموده است: كسى كه امامت تو را انكار كند نبوت مرا انكار نموده است.

معلوم مى‏شود كه چنان قضيه امامت، روح اسلام و حقيقت ايمان است كه بدون آن با وجود هزاران مرتبه اعتراف به نبوت، شخص عارى از ايمان بوده و منكر نبوت است.

در سيره حلبيه گويد: قال ابوبكر سمعت رسول الله يقول: على منى بمنزلتى من ربى[141]

حضرت رسول فرمودند: منزله على با من مانند منزله من با خداست.

و قندوزى گويد: عن عمران بن الحصين رضى الله عنه، قال: قال رسول الله: على منى و انا منه، و هو ولى كل مؤمن و مؤمنة بعدى رواه صاحب الفردوس.[142] عمران بن حصين گويد: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله گفتند: على از من است، و من از على هستم، و او سرپرست و صاحب ولايت هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه بعد از منست.

نيز از سلمان روايت كند كه قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله: لكل نبى صاحب سر و صاحب سرى على بن ابيطالب رواه صاحب الفردوس.[143] براى هر پيمبرى، صاحب سرى است و صاحب سر من على بن ابيطالب است.

و نيز گويد: عن على عليه السلام: خلقت انا و على من نور واحد[144].

حضرت رسول اله فرمودند: كه من و على از نور واحد آفريده شده ‏ايم.

و نيز از انس بن مالك روايت كند كه قال: رايت رسول الله


ص 118

جالسا مع على فقال: انا و على حجة الله على خلقه رواه صاحب الفردوس.[145]

انس مى‏گويد كه ديدم پيغمبر با على نشسته بود، و فرمود: من و على حجت ‏خدا بر خلقش هستيم.

و نيز از عبدالله بن مسعود روايت كند كه او گويد: قال صلى الله عليه و آله: انا و على من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتى رواه صاحب الفردوس[146].

حضرت رسول فرمودند: من و على از يك درخت هستيم، و مردم از درختهاى مختلفى.

و نيز گويد: صاحب كتاب «مودة القربى‏» حديث كند از ابن عباس رضى الله عنه، رفعه: خلقت انا و على من شجرة واحدة، و الناس من اشجار شتى.

و فى رواية عنه: خلق الانبياء من اشجار شتى و خلقنى و عليا من شجرة واحدة، فانا اصلها و على فرعها و الحسن و الحسين ثمارها و اشياعنا اوراقها، فمن تعلق بهانجى، و من زاغ عنها هوى.[147]

حضرت فرمودند: خداوند پيغمبران را از درختهاى مختلفى خلق كرده، و من و على را از درخت واحدى آفريده است، من اصل و تنه آن درختم، و على شاخه اوست، و حسن و حسين ميوه ‏هاى آن درختند، و پيروان ما برگهاى آندرخت، پس كسى كه خود را بدان آويزان كند نجات پيدا كرده، و كسى كه اعراض كند در ورطه هلاكت‏سقوط نموده است.

بازگشت به فهرست

داستان ليله المبيت و ايثار و فداكارى اميرالمؤمنين نسبت‏به رسول الله

اميرالمؤمنين عليه السلام در تمام مراحل با پيغمبر اكرم بودند، و خود را فداى آن حضرت مى‏نمودند، در ايثار دقيقه‏اى فروگذارى نمى‏نمودند، كفار قريش مسلمين را بسيار شكنجه مى‏نمودند.


ص 119

تا آنكه مجبور شدند به اذن حضرت به حبشه هجرت كنند.

پيغمبر اكرم براى طلب نصرت و يارى، يكبار بطائف تشريف برد، و از آنها يارى خواست فرمود: من يك نفر از شما را اكراه نمى‏كنم، از شما ميخواهم كه مرا از كشتن باز داريد، قريش تصميم قتل مرا گرفته‏اند، شما مرا يارى كنيد، و از كشته شدن جلوگيرى نمائيد تا رسالات پروردگار خود را به مردم برسانم[148].

هيچكس آن حضرت را نپذيرفت، و با سنگ‏هائى كه بر آن حضرت مى‏زدند، حضرت را از طائف بيرون كردند، و پاهاى ايشان در اثر سنگها مجروح شده خون مى‏آمد.

چون ابوطالب از دنيا رفت، تعدى قريش بر آن حضرت شديد شد، ديگر از هيچ آزارى خوددارى نمى‏نمودند، در منزل آن حضرت پيوسته سنگ و چوب پرتاب مى‏كردند، و در راه خاك بر سر ايشان مى‏ريختند.

روزى به منزل آمد و خاكها بر سر و صورتش مشهود بود، يكى از دختران آن حضرت خاكها را از سر و روى آن حضرت مى‏شست، و گريه مى‏كرد و حضرت مى‏فرمود:اى دخترك من گريه مكن!خداوند پدر تو را حفظ خواهد كرد[149].

تا آن كه انصار مدينه به خدمت ايشان آمده، و ايمان آوردند و با آن حضرت بيعت كردند بآنكه اگر آن حضرت به مدينه رود مانند خود و اولاد خود آن حضرت را حفظ كنند، و از دشمنان آن حضرت ممانعت نمايند.

از طرفى كفار قريش ديدند كه بهر قسم كه خواهند آن حضرت را از دعوتش منع كنند نشد، با وعده و با وعيد هم نشد، و روز به روز بر عده مسلمين افزوده مى‏گردد.

آخر الامر قرار گذاردند در دارالندوة مجلسى گرد آورده و درباره آن حضرت تصميم نهائى را بگيرند.

چهل نفر از دانايان مجرب در دارالندوة گرد آمدند، و پس از گفتگوهائى طويل تصميم گرفتند پيغمبر را بكشند، بدينطريق كه اگر از هر قبيله يك نفر براى شركت در قتل آن حضرت انتخاب گردد، و آنان يك مرتبه در مجلس واحد آن حضرت را بكشند، چون خون آن حضرت در ميان قبايل پخش مى‏گردد، لذا


ص 120

بنى هاشم نمى‏توانند با آن قبايل نبرد نموده، حاضر به ديه مى‏شوند، و اين مهم نيست آنها ديه آن حضرت را به بنى هاشم مى‏پردازند.

بر اين ميعاد تصميم گرفتند، و از هر قبيله يك شخص شجاع انتخاب نمودند، تا در شب معين بدون اطلاع احدى در منزل رسول خدا ريخته، و بدن مباركش را در زير شمشير قطعه قطعه كنند.

در اين تصميم نهايت جد را بخرج داده و آنرا مخفى داشتند، چون زمان آن فرا رسيد و همه حاضر و آماده بودند كه در شب به منزل پيغمبر بريزند، جبرائيل آن حضرت را از اين قضيه آگهى داد.

«و اذ يمكر بك الذين كفروا ليتبتوك او يقتلوك او ��خرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين‏»[150].

و آن حضرت را امر نمود كه اميرالمؤمنين را در جاى خود و در بستر خود بخواباند، و خود از مكه به مدينه هجرت كند.

حضرت رسول اكرم، اميرالمؤمنين را طلبيدند، و فرمودند كه خداى من به من امر نموده است كه امشب هجرت كنم، آيا راضى هستى در بستر من بخوابى، تا كفار قريش تو را بجاى من گيرند، و از رفتن من اطلاع حاصل نكنند؟

اميرالمؤمنين عرض كرد: يا رسول الله!اگر من در جاى شما بخوابم جان شما بسلامت‏خواهد بود؟

فرمود: بلى، عرض كرد جان من فداى شما باد، خندان و شاد شد، و فورا به سجده افتاد، و اين اولين سجده شكرى است كه در اسلام بجاى آورده شده است.

اميرالمؤمنين خود را حاضر نمود كه شب در منزل رسول الله در بستر آن حضرت بيتوته كند، و در هر لحظه خود را طعمه ده‏ها شمشير بران قرار دهد.

«ابن اثير» با اسناد خود از «ابن اسحق‏» روايت كند كه چون اصحاب آن حضرت براى مرتبه دوم به مدينه هجرت كردند، آن حضرت انتظار مى‏كشيد كه جبرائيل بيايد، و او را امر به خروج از مكه كند بسوى هجرت به مدينه، تا زمانى كه قريش مجتمع شدند، و آنچه را كه مى‏خواستند در كشتن پيغمبر از غدر و مكر تصميم گرفتند، و جبرئيل آن حضرت را امر كرد كه شب در مكانى كه بيتوته مينموده است ديگر نخوابد.


ص 121

حضرت رسول الله اميرالمؤمنين على بن ابيطالب را طلبيده، و او را امر كردند در بستر خودشان بخوابد، و برد سبز رنگى كه مخصوص آن حضرت بود بر روى خود بكشد.

على بن ابيطالب همينكار را كرد و پيغمبر از منزل خارج شد[151].

و نيز با اسناد خود از ابى رافع روايت كند كه چون آن حضرت تصميم هجرت گرفت، على را امر نمود كه در مكه بماند، و بعدا اهل بيت رسول خدا را به مدينه بفرستد، و او را امر نمود كه امانت او را ادا كند، و وصايائى كه مردم به حضرت نموده بودند انجام دهد، و امانتهائى كه به حضرت سپرده بودند، على همه آنها را به صاحبانش بازگرداند.

و او را امر نمود كه در آن شب خروج در بستر او به پشت‏بخوابد، و فرمود: اگر قريش تو را در بستر من بدينحال ببينند مطلب بر آنها مشتبه شده و در جستجوى من برنمى‏خيزند.

قريش پيوسته از منزل آن حضرت به فراش رسول خدا نگاه مى‏كردند، و على را در فراش خوابيده مى‏ديدند، و گمان مى‏كردند كه پيغمبر خوابيده است، تا چون صبح شد و در فراش، على را يافتند، با خود گفتند محمد از مكه بيرون نرفته است، اگر بيرون مى‏رفت على را نيز مسلما با خود برده بود.

همين مطلب آنها را در اشتباه انداخته از تفحص پيغمبر در خارج مكه مايوس شدند.

و پيغمبر على را امر نموده بود كه بعدا به مدينه ملحق شود.

على اهل بيت رسول خدا را به مدينه فرستاد، و سپس خود راه مدينه را گرفت، و براى آنكه كفار از حركت او اطلاع حاصل نكنند شبها پياده راه مى‏رفت و روزها خود را مخفى مى‏داشت تا به مدينه رسيد.

چون خبر ورود على را به پيغمبر دادند فرمود: ادعوا الى عليا قيل: يا رسول الله لا يقدران يمشى.

على را بسوى من بخوانيد! عرض كردند: اى پيغمبر خدا، على ديگر قادر به حركت نيست!

بازگشت به فهرست


ص 122

خون چكيده از پاى على در هجرت بمدينه

پيغمبر اكرم خود براى ملاقات على آمدند، چون على را با آن كيفيت ديدند دست‏بگردن او درآويخته و در آغوش كشيدند، پاهاى على متورم شده و در اثر طول راه و پياده رفتن در شبهاى تار، قطره قطره از آن خون مى‏چكيد، حضرت از روى ترحم و شفقت ‏بر على گريستند، و آب دهان خود را بر جراحات پاى او ماليدند، و براى عافيت او دعا كردند، و گويند: تا هنگامى كه بدرجه شهادت رسيد هيچگاه از درد پا شكايتى ننمود.[152]

يعفوبي مي‌گويد[153] و نيز قندوزى روايت مى‏كند[154] كه ثعلبى در تفسير خود، و ابن عقبه در «ملحمه‏» خود، و ابوالسعادات در «فضائل العترة الطاهرة‏» و غزالى در «احياء العلوم‏»، با سندهاى متصل خود از ابن عباس، و از ابورافع، و از هند بن ابى هالة ربيب رسول خدا كه مادرش خديجه ام المؤمنين بود روايت مى‏كنند كه آنها گفتند:

بازگشت به فهرست

افتخار خدا بملائكه در ايثار على جان خود را به رسول الله

قال رسول الله صلى الله عليه و آله: اوحى الله الى جبرائيل و ميكائيل انى آخيت ‏بينكما و جعلت عمر احدكما اطول من عمر صاحبه، فايكما يؤثر اخاه عمره؟

فكلاهما كرها الموت، فاوحى الله اليهما انى آخيت‏بين على و لييى و بين محمد نبيى فآثر على حياته لنبييى.

فرقد على فراش النبى يقيه بمهجته اهبطا الى الارض و احفظاه من عدوه.

فهبطا فجلس جبرئيل عند راسه و ميكائيل عند رجليه، و جعل جبرائيل يقول: بخ بخ من مثلك يابن ابيطالب، و الله عز و جل يباهى بك الملئكة فانزل الله:

و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله[155].


ص 123

همه آنها گفته ‏اند: كه پيغمبر اكرم فرمودند:

خداوند وحى فرستاد به جبرئيل و ميكائيل كه من بين شما دو فرشته عقد برادرى بسته‏ام، و عمر يكى از شما را درازتر از ديگرى قرار داده ‏ام، كدام يك از شما عمر بيشتر را به برادرش ايثار مى‏كند؟

هر دوى آنها از موت اظهار كراهت نمودند، و راضى نشدند كه عمر زيادى خود را بديگرى بدهند.

خداوند به آنها وحى فرستاد: كه من عقد برادرى بين پيغمبر خود محمد و بين ولى خود على بسته ‏ام، و على عمر خود را به محمد ايثار نموده، و در فراش او جان خود را در كف گرفته و خوابيده است، و مى‏خواهد خون او را با فداكارى خود حفظ كند. برويد بسوى زمين!و او را از دشمنانش حفظ كنيد.

هر دو به پائين در روى زمين نازل شدند، جبرائيل نزد سر آن حضرت نشست، و ميكائيل در نزد پاى آن حضرت، و جبرائيل شروع كرد به تحسين و مى‏گفت: به به از مثل تواى فرزند ابيطالب.

خداوند عز و جل به واسطه فداكارى تو بر ملائكه خود مباهات نموده است، و سپس اين آيه در شان و منزلت على بن ابيطالب بر رسول اكرم فرود آمد: بعضى از مردم جان خود را براى بدست آوردن رضاى خدا مى‏فروشند، «و الله بصير بالعباد»[156].

در روايات است كه چون پيغمبر از مكه خارج شد، يكسره بغار ثور رفت، و سه روز در آنجا متوقف و مخفى بود، عنكبوت و كبوتر در دهانه غار لانه گذارده، و تار بسته بودند.

كفار براى جستجوى پيغمبر تا در غار آمدند، ولى خدا آنها را از رفتن درون غار منصرف نمود.

و در ليلة المبيت آن افراد جنگجو كه از هر عشيره گرد آمده بودند، خواستند شبانه در منزل بريزند، و پيغمبر را قطعه قطعه كنند، ابولهب نگذاشت و گفت: در اين خانه زنان و اطفال هستند، شما مراقب محمد تا به صبح بوده باشيد، و خانه او را از هر طرف در احاطه خود محفوظ داريد، براى آنكه فرار نكند.


ص 124

چون صبح شد، يكباره همه در منزل ريختند، على يكمرتبه برد سبز را از روى خود برداشته و ايستاد.

گفتند: يا على محمد كجاست؟.

فرمود: مگر او را بدست من سپرده بوديد؟

در اينحال چون دانستند پيغمبر خارج شد، در جستجوى او برآمدند، و خداوند آن حضرت را بحول و قوه خود مصون داشت.

سبط ابن جوزى گويد: قال احمد بن حنبل فى الفضائل: حدثنا يحيى بن حماد حدثنا ابو عوانه، حدثنا ابوبكر بن محمد، عن عمرو بن ميمون قال: انى جالس الى ابن عباس اذا اتاه رهط يقعون فى على بن ابيطالب عليه السلام فرد عليهم ابن عباس قال:

لما هاجر رسول الله صلى الله عليه و آله، لبس على عليه السلام ثوبه و نام على فراشه، و كان المشركون يؤذون رسول الله صلى الله عليه و آله الى ان قال:

و بات الكفار، يرمون عليا عليه السلام بالحجارة و هو يتضور قد لف راسه فى الثوب الى الصباح چون رسول خدا بمدينه هجرت نمود، على لباس او را پوشيد و در رختخواب او خوابيد و مشركين چون عادتشان اين بود كه رسول الله را دائما اذيت مى‏كردند لذا به على عليه السلام كه او را پيغمبر فرض كرده بودند دائما سنگ پرتاب مى‏كردند و على از شدت درد بخود مى‏پيچيد و ملحفه برد را به سرش پيچيده خود را مخفى نموده بود تا صبح شد.

تا اينكه ميگويد: قال ابن عباس انشدنى اميرالمؤمنين شعرا قاله تلك الليلة.

وقيت‏ بنفسى خير من وطئ الحصا             و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر

رسول الاه خاف ان يمكروا به                     فنجاه ذو الطول العلى من المكر

و بات رسول الله فى الغار آمنا                     موقا و فى حفظ الاله و فى ستر

و بت اراعيهم و ما يثبتوننى و قد وطنت             نفسى على القتل و الاسر[157]

و نيز حسان بن ثابت درباره ليلة المبيت گفته است، بنا بر نقل ابن جوزى:


ص 125

من ذا بخاتمه تصدق راكعا                     و اسرها فى نفسه اسرارا

من كان بات على فراش محمد                    و محمد اسرى يؤم الغارا

من كان فى القرآن سمى مؤمنا                 فى تسع آيات تلين غزارا

سپس ابن جوزى گويد: در اين بيت اشاره كرده است‏ بقول ابن عباس:

ما انزل الله آية فى القرآن الا و على عليه السلام اميرها و راسها[158] ابن عباس گويد: هيچ آيه‏اى در قرآن كريم نازل نشد، مگر آنكه على امير آن آيه و سردار آن آيه باشد.

و سيد اسمعيل حميرى گويد:

و سرى بمكة حين بات مبيته                 و مضى بروعة خائف مترقب

خير البرية هاربا من شرها                     بالليل مكتتما و لم يستصحب

باتوا و بات على الفراش ملفقا                 فيرون ان محمدا لم يذهب[159]

بهترين مردمان (محمد رسول الله) چون على، در خوابگاه او خوابيده و بيتوته نمود، در سياهى شب از مكه كوچ كرده و مانند شخص ترسناكى كه هر لحظه انتظار دارد او را بگيرند، براه افتاد.

براه افتاد پيامبر در سياهى شب، در حاليكه از بيم وقوع كشته شدن راه فرار در پيش گرفت و خود را پنهان نموده و با خود رفيق و مصاحبى برنداشت.

كفار قريش شب را خوابيدند و على در فراش رسول الله خوابيد و چنان سر خود را در ميان برد پيامبر پيچيده بود كه كفار گمان كنند محمد نرفته است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[140] ينابيع المودة ص 53

[141] السيرة الحلبيه ج 3 ص 400

[142] ينابيع المودة ص 234

[143] ينابيع المودة ص 235

[144] ينابيع المودة ص 256

[145] ينابيع المودة صفحه 239

[146] «ينابيع المودة‏» ص 235 اين روايت را نيز در بحارالانوار ج 38 صفحه 309 طبع حروفى از «كشف الغمه‏» از «مناقب‏» خوارزمى آورده است و در صفحه 324 از «امالى‏» طوسى آورده كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله يا على خلق الله الناس من اشجار شتى و خلقنى و انت من شجرة واحده انا اصلها و انت فرعها فطوبى لمن تمسك باصلها و اكل من فرعها، و نيز در ج 35 «بحار الانوار» ص 35 از «عيون اخبار الرضا» آورده است كه قال عليه السلام قال صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: الناس من اشجار شتى و انا و انت من شجرة واحدة، و نيز درج 40 بحار ص 78 از «فردوس الاخبار» نقل كرده است.

[147] ينابيع المودة صفحه 256

[148] تاريخ يعقوبى ج 2 ص 36

[149] تاريخ طبرى ج 2 صفحه 80

[150] سوره انفال، 8 - آيه 30

[151] «اسد الغابة‏» ج 4 صفحه 18

[152] «اسد الغابة‏» ج 4 ص 19

[153] «تاريخ يعقوبى‏» ج 1 ص 39

[154] «ينابيع المودة‏» ص 92 و نيز در «تذكره سبط‏» ابن جوزى ص 21 آمده است و نيز در «اسد الغابة‏» ج 4 ص 25 آمده است و نيز در «فصول المهمه‏» ابن صباغ در 33 از غزالى روايت كرده است

[155] سوره بقره: 2 - آيه 207

[156] سوره بقره: 2 - آيه 207

[157] «تذكرة الخواص‏» صفحه 21

[158] تذكرة الخواص ص 10

[159] ديوان حميرى ص 93 و از اين صفحه تا ص 100 در تعليقه مطالب سودمندى را ذكر كرده است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن