بارى حديث عشيره، و نصب اميرالمؤمنين را در آن روز به مسند خلافت به اندازه مسلم و آشكار است كه بعضى از مستشرقين اين قضيه را نقل كردهاند: جرج سَیل GEORGE SALE در كتاب خود بنام قرآن محمد AL CORANOF MOHAMMED گويد: محمد در آن وقت علاقه و محبتبسيارى از خود نسبتبه على ابراز نمود، و وى را در آغوش خود گرفته، و به حاضرين مجلس امر نمود كه از على شنوائى داشته او را جانشين او بدانند، و فرمان او را گردن نهند، آن قوم از مجلس پراكنده شده و به ابوطالب گفتند: اكنون بايد از پسرت اطاعت كنى.
جون دون پرت JOHN DAVEN PORT در كتاب «محمد و قرآن» MOHAMMED & CORAN ضمن بيان اين داستان گويد: پيغمبر (ص) برخاسته، اخلاق پسنديده خود را اظهار داشت، و گنجى ابدى (كنايه از سعادت ابدى) به آن كس كه از وى پيروى كند بخشيد، و در نتيجه خطبهايكه از جهت فصاحت و بلاغت مشهور بود، با پرسش زير ايراد فرمود:
ص 91
كداميك از شما در برداشتن اين امر مرا يارى خواهد كرد؟كداميك نائب مناب و وزير من خواهد گرديد، چنانچه هرون نائب و وزير موسى بود؟سكوت و بهت انجمن را حكمفرما گرديده، هيچيك جرات قبول آن وظيفه خطرناكى را كه پيشنهاد گرديد نداشتند، تا آنكه پسر عم پيغمبر، على آن جوان بىپروا از جاى برخاسته فرياد زد:
از پيغمبر من تو را يارى خواهم كرد-تا آنكه گويد-محمد دستهاى خود را به دور آن جوان با فتوت درآورد، و او را در آغوش خود فشرده فرياد زد: اينك نظر كنيد برادر و وزير مرا.
واشنگتن ارونيك آمريكائى (در «كتاب مقدس» ترجمه ميرزا ابراهيم خان شيرازى از انگليسى به فارسى ص 60) ضمن احوالات پيغمبر اين داستان را نوشته تا آنجا كه گويد:
پيغمبر (ص) فرمود: كدام يك از شما قدم پيش نهاده، مرا به برادرى قبول مىكنيد؟كدامين است از شما كه وزير و نائب و قائم مقام من باشد؟مدتى اهل مجلس خاموش بودند، و از كسى جوابى نمىآمد، و پيوسته به يكديگر مىنگريستند، و بعضى از روى تعجب و برخى به استهزاء با هم تبسم مىكردند تا آنكه على بن ابيطالب با جرات و قوت شباب از هيچكس پروا نكرده، از ميان برخاست، و قدم صدق در پيش نهاده گفت: اينك من بنده و خادم تواماى رسول خدا، اگر چه هنوز كودكم و قابل خدمتگزارى نيستم.
محمد دستبه گردن آن جوان صادق پاك طينت انداخته، او را تنگ در آغوش كشيد، و به آواز بلند فرمود: اينك ببينيد برادر و وزير و نائب و قائم مقام مرا!
اين جرات و جسارت و خودنمائى كودكى مانند على در چنان مجمعى قريش را به خنده و ريشخند آورد، و به سخريه رو به ابوطالب كردند و به طعنه به وى گفتند: كه تو هم البته متوقعى كه در حضور پسر تو كمرها خم كنيم، و او را تعظيم نمائيم.[124]
بالجمله ما بايد در دو جهت راجع به اين حديثبحث نمائيم: جهت اول در سند و جهت دوم در دلالت.
اما در سند، همان طور كه ذكر شد جاى شبهه و شكى نيست كه سند آن از
ص 92
نقطه نظر اهل سنتبسيار قوى است، و محل خدشه و تشكيك نيست، و هيچ كس از اهل سنت اين حديث را ضعيف نشمرده است، مگر ابن تيميه كه گفته است اين حديث جعل و موضوع است، و كلام ابن تيميه را اعتبارى نيست، چون همه مىدانند كه او مردى متعصب و عنود و دشمن اهل بيتبوده، و انكار احاديث مسلمه و ضروريه را مىنمايد، به مجرد آنكه متضمن فضيلتى از فضائل اهل بيت رسول خدا باشد.
بلكه در نزد اهل فن مسلم است كه ميزان رد و قبول روايت در نزد او همانا نضمن فضائل اهل بيت و عدم آنست.
يافعى در «مرآت الجنان» گويد: كه ابن تيميه داراى فتاواى عجيب و غريبى است، كه به سبب آنها نيز در نزد اهل سنت مطرود است، و به علت آنها او را زندان كردند، و از قبيحترين نظريات او حرمت زيارت قبر رسول خداست.
و عجب از حلبى است كه روايت عشيره را از ابن تيميه نقل كرده، تا آنجا مىگويد: حضرت رسول فرمودند: فمن يجيبنى الى هذا الامر و يوازرنىاى يعاوننى على القيام به
قال على: انا يا رسول الله و انا احدثهم سنا و سكت القوم.
و حديث را تا به اينجا خاتمه مىدهد و در سئوال پيغمبر، و جواب آن حضرت راجع به مقامات اميرالمؤمنين چيزى نمىگويد، و كلمه:
على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى من بعدى و نيز جواب حضرت: فانت اخى و وصييى و خليفتى من بعدى را اسقاط كرده است، و عجيبتر آنكه مىگويد: بعضى كلمه اخى و وصيى و وارثى و وزيرى و خليفتى من بعدى را اضافه كرده اند.[125]
علامه امينى گويد: يكى از جناياتيكه بر اين حديث واقع ساختند آنكه اولا طبرى با آنكه در تاريخ خود اين حديث را همانطور كه ذكر شد روايت كرده است، در تفسير خود ج 19 ص 74 اين روايت را بعينها از نقطه نظر سند و متن روايت كرده، و تمام جزئيات آن را ذكر كرده است، مگر آنكه به جاى لفظ وصيى و خليفتى فيكم،
ص 93
لفظ كذا و كذا گذارده است و بدينصورت حديث را نقل كرده است:
قال: فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى، و كذا و كذا و در كلام اخير آن حضرت نيز گفته است: ثم قال: ان هذا اخى، و كذا و كذا ملاحظه مىشود كه چه جنايت واضحى نموده و براى پوشاندن حق و اخفاء مقامات و فضائل اميرالمؤمنين لفظ وصيى و خليفتى فيكم را به لفظ مجمل تحريف نموده است.
و به دنبال اين تحريف، ابن كثير شامى در البداية و النهاية ج 3 ص 40 و در تفسير خود ج 3 ص 351 به جاى آن دو كلمه وصيى و خليفتى فيكم لفظ كذا و كذا گذارده است، با آنكه مصدر و مخرج اين روايت در نزد او همان تاريخ طبرى بوده است.
ابن كثير اين حديث را شرح مفصل داده، و ليكن در نزد او اثبات نصى به خلافت اميرالمؤمنين به وصيت و خلافت دينيه يا اشاره به اين معانى بسيار ناگوار است، و بدين منظور كه از شرح نصوص خلافتشانه خالى كند مرتكب اين جنايت روايتى شده است.
آيا منظور طبرى هم در تفسير خود اين بوده، بعد از آنكه خود او در تاريخش آن دو لفظ را صريحا و صحيحا آورده، يا غير آن، خدا عالم است.
و ثانيا محمد حسنين هيكل[126] نيز يك فضيحت آشكارى در تحريف اين حديث نموده، زيرا اولا در طبع اول از كتاب خود بنام «حيات محمد» ص 104 حديث را ذكر كرده و بدينقسم خاتمه مىدهد:
فايكم يوازرنى هذا الامر و ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم، فاعرضوا عنه و هموا بتركه، لكن عليا نهض و ما يزال صبيا دون الحلم و قال: انا يا رسول الله!عونك، انا حرب على من حاربت فاتبسم بنو هاشم و قهقه بعضهم و جعل
ص 94
نظرهم ينتقل من ابيطالب الى ابنه ثم انصرفوا مستهزئين[127]
زيرا گذشته از آنكه جمله: «عونك انا حرب على ما حاربت» را از نزد خود به حديث اضافه كرده است، و اين جمله در هيچ يك از روايات ديده نمىشود تفريع رسول خدا را در پاسخ به على آنجا كه فرمودند: فانت اخى و وصيى و وارثى و خليفتى فيكم را حذف نموده است، و چون در اين عمل شنيع خود كسى را نديد كه از او مؤاخذه كند، و در اين تصرفات و تقولات بر او خرده گيرد، آنچه را كه بطور كلى راجع به اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است در طبع دوم از كتاب خود حذف نموده است.
شايد سر آن همان ملاحظه منظور ابن كثير و امثال ابن كثير بوده است، كه بعد از نشر متوجه شده، و در طبع دوم ترميم نموده است، يا آنكه سيل اعتراضات در جرائد و محافل و خوردهگيرىهاى بسيار راجع به اين موضوع، و درج جمله اول در كتاب خود كه از ناحيه دشمنان اهل بيت عليهم السلام متوجه او شده است، و همين امواج سرزنش و مواخذه او را در پره افكنده تا مجبور و مضطر به حذف و تحريف آن در طبع دوم شده است، يا آنكه كما آنكه عادت شايع در بسيار از چاپخانه هاست كه بعضى از جملات را كه مورد نظرشان نباشد حذف مىكنند، و مؤلف چون با آنها اشتراك در منظور داشته از حذف آنها چشمپوشى نموده است، و يا عاجز از دفع آنها بوده است؟و بر هر تقدير، خداوند شعور و ادراك زنده را متوجه كند، و امانت موصوفه الهى و حق ضايع شده و مورد تاسف را در دلها زنده فرمايد.[128]
و اما جهت دوم از بحث كه دلالت و مفهوم حديث است، آنكه در اين حديث با اختلاف مضامينى كه در نقل آن شده است جمله: انت اخى و وصيى و
ص 95
خليفتى فيكم و اسمعواله و اطيعوا آمده است، و اين نصى است از رسول خدا بلكه نص جلى و آشكارى بر لافتبلافصل و وصايت آن حضرت، مانند حديث غدير خم، غاية الامر اين تنصيص در بدو نبوت و دعوت، و حديث غدير در پايان آن، هنگام نزول جبرائيل و اخبار به آن حضرت به نزديكى و فرا رسيدن مرگ واقع شد.
بگذريم از بعضى از رواياتيكه آنفا ذكر شد، و در آنها نيز عنوان وارثى و وزيرى و ولى كل مؤمن بعدى و هو بمنزلة هرون من موسى و يقضى دينى و لفظ اسمعواله و اطيعوا وارد شده است، كه هر يك از آنان نيز صراحت بر ولايت و خلافت آن حضرت دارد.
فرض كنيم اگر در مجموع اين احاديث غير از جمله «اخى و وصييى و خليفتى فيكم» نبود باز معلوم است كه اين جمله چقدر بطور واضح و آشكار صراحتبر نصب آن حضرت به مقام خلافت و وصايت را مىرساند.
بنابراين بطور يقين مىتوان گفت كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از روز اول با شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله شروع شده و على ولى الله جمله متصله و غير قابل انفكاك با آنها بوده است.
چون در روز اولى كه پيغمبر اقوام خود را به اسلام دعوت نمود و آنان را به اقرار به شهادتين امر فرمود، در همين روز و در همين مجلس آنان را امر به اطاعت مولى الموالى اميرالمؤمنين و پيروى از آن حضرت نموده، و ولايت و خلافت او را اعلان نمود.
بنابراين اسلام از روز اول كه طلوع كرد با اين سه جمله بود: شهادت به خدا و شهادت به نبوت رسول الله و شهادت به ولايت على ولى الله، و آنچه را كه شيعه مىگويند از وجوب تبعيت از اميرالمؤمنين يكى از مسائل قطعيه اسلام است، و حقيقت تشيع، حقيقت اسلام است و افراديكه به شهادتين اكتفا نموده و ولايت و خلافت اميرالمؤمنين را رفض كردهاند جزئى از اسلام را رد نمودهاند، و در واقع اسلام را رد نمودهاند.
همچنانكه افرادى كه شهادت به توحيد مىدهند و به نبوت نمىدهند نيز جزئى از حقيقت را اقرار و جزئى را انكار و در واقع حقيقت را انكار نمودهاند.
تشيع و تبعيت از اهل بيت و اوصياى حضرت رسول الله از روز اول اسلام
ص 96
پايه گذارى شد، و بر همين اساس نصوص صريحه از آيات قرآن، و كلام رسول الله به تدريج نيز راجع به ولايت اضافه شد، همچنانكه نصوص صريحه از آيات قرآن و كلام آن حضرت نيز به تدريج راجع به توحيد و نبوت اضافه شد.
و علاوه از اين حديث استفاده مىشود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اصل تحمل مشاق نبوت و برداشتن وظيفه خطير تبليغ و رسانيدن احكام و جهاد و بالاخره در ايصال مردم جهان را به سر منزل مقصود كه وظيفه رسالت استشريك و سهيم بودهاند، چون مضمون روايت اين نيست كه هر كس ايمان بياورد وصى و خليفه من خواهد بود، بلكه مضمون اين است كه هر كس مرا در اين كار معاونت و معاضدت نمايد، و قوت بازوى من گردد، و يار و معين من باشد، او خليفه من است.
زيرا كه جملاتى كه از آن حضرت روايت شده اين است:
ايكم يوازرنى على هذا الامر؟كدام يك از شما مرا يارى مىكنيد در اين امر و ايكم يبا يعنى على ان يكون اخى و صاحبى و وارثى؟ كدام يك از شما بيعت مىكند، يعنى سر مىسپارد، و خود را مىفروشد، كه اختيارات خود را كنار گذارده، و در تمام مراحل نبوت و تحمل مشاق و وظيفه خطير ارسال و مواجهه با هزاران مشكلات، برادر من و ملازم و مصاحب با من و وارث من باشد، بطوريكه بعد از من نيز اين مسئوليت تنها بر دوش او سوار شود، و يك تنه در مقابل دنياى كفر رسالت مرا ابلاغ و از عهده آن برآيد.
و ايكم يؤآخينى و يوازرنى و يكون وليى و وصيى بعدى و خليفتى فى اهلى يقضى دينى؟كدام يك از شما با من در اين امر، برادرى و كمك مىكنيد كه بوده باشد صاحب اختيار و سرپرست و وصى بعد از من، و جانشين من در اهل من كه دين مرا ادا كند.
و ايكم ينتدب ان يكون اخى و وزيرى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل مؤمن بعدى؟و كدام يك از شما قبول مىكنيد برادر من، و وزير من، و وصى من، و خليفه من در امت من، و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من بوده باشد.
از تمام اين جملات استفاده مىشود كه حضرت رسول الله در برداشتن اين بار عظيم دنبال معين و يار مىگشتند، و براى خود قوت بازو و ناصر مىطلبيدند.
اين جملات صراحت دارد كه كيست از شما در چنين وضعيت و حالتى كه
ص 97
من دارم بيايد و مرا تنها نگذارد، و براى نصرت دين خدا قيام كند، و در زنده بودن و مردن من اين بار را به دوش بگيرد، در زنده بودن مصاحب و ملازم من باشد، و پس از مرگ از عهده وظائف رسالتبرآيد، و دينى را كه من به خدا دارم و عهدهاى را كه قبول كردهام ادا كند.
بنابراين با قبول كردن چنين موضوعى، اميرالمؤمنين در تمام مراحل اداء رسالت، و رسانيدن مردم را بسر منزل سعادت، و متعهد بودن به عهده اعباء و مشكلات خلافتبا وجود مقدس رسول خدا سهيم و شريك بوده است.
صلى الله عليك يا اباالحسن، تصور نشود كه مقامى را كه رسول الله از عنوان برادرى و وزارت و خلافت و وراثت و ولايت به آن وجود عزيز، عنايت فرمودند يك امر تشريفاتى، و يك نتيجه و بهرهاى در مقابل قبول او بود، و كانه مىخواستند جزاى او را به اعطاى چنين مناصبى داده باشند، بلكه با اين جملات او را براى تحمل مشاق در تمام اين امور طلبيدند، و فرمودند:
كيست كه اين كوه عظيم و كمرشكن را به دوش مىگيرد؟
كيست كه در مخالفت مشركين و دنياى كفر و شرك دوش به دوش من قيام نموده، و نگذارد كه تمام اين فشارها تنها بر من وارد آيد؟
كيست كه در جنگها و غزوات از جان و دل به تمام معنى در رتبه و رديف من براى اعلاى كلمه حقه قيام كند؟
كيست كه خود را در برابر مخالفتهاى شديد قريش و طوائف كفر بىپروا حاضر ببيند؟
كيست براى هجرت و دربدرى در كوهها و بيابانها متوارى شود؟
كيست كه حاضر باشد در ليلة المبيت در جاى من بخوابد و بدن خود را زير شمشيرهاى شجعان عرب قطعه قطعه ببيند.
كيست كه و كيست كه حتى بعد از موت من در برخورد با منافقين امتخود را نبازد، و يكذره هوى در دل خود راه ندهد و با هزاران مشكلات و كوههاى غم و اندوه بسازد، و دست از دست تخطى نكند و ناله هاى دختر من زهراء، او را به احساسات قبيلگى و قومى تحريك نكند، و مانند درياى عظمت و وقار طبق وظيفه خود رفتار نموده، و نه تنها عصر آنروز بلكه تمام عالم بشريت و انسانيت را تا روز رستاخيز، به علم و حلم و عظمت و وفا و صفا و صدق و زهد و بىاعتنائى به غير خدا تعليم و
ص 98
تربيت نمايد.
اى مردم دنيا بدانيد كه اميرالمؤمنين آن طفل خردسال در آنروز در مقابل چنين مشكلاتى به جواب رسول اكرم پاسخ مثبت داد، و با پاسخ خود اين امواج سهمگين خطرات را با سينه باز و قلب تواناى خود بكنار مىزد، و خود را حاضر براى فداكارى در دقيقترين لحظات و باريكترين دقائق آماده نمود، و تمام صحنهها و پيشآمدهاى بيست و سه سال زمان رسالتحضرت رسول اكرم و سى سال پيشآمدهاى ناگوار و خرد كننده بعد از رحلت آن حضرت را چون آئينه در مقابل ديدگان خود ديد، و برخاست و فرياد زد: انا يا رسول الله
منماى پيغمبر خدا كه يار و معين تو و مصاحب و ملازم تو باشم، آنى از تو غفلت نورزم، جان و مال و شخصيت و حيثيت و دنيا و عز را به خاك پاى مباركت نثار كنم، منم كه حاضرم ببينم ريسمان بر گردن من انداخته و براى اخذ بيعتبه مسجد برند[129] و زبان خود را از راه عفت و صواب خارج نكنم، و احساسات من مرا تحريك نكند.
منم كه حاضرم ببينم در كنار در خانه دخترت هيمه و هيزم گرد آورده خانه را آتش زنند[130]، و صداى و ايلاه وامحمداه!از نور ديده ات بشنوم، و لكن براى حفظ شريعت، و بقاى قرآن و اعلاى اسلام اهم را فداى مهم ننموده، از وظيفه خود تجاوز نكنم.
منم كه در دقيقترين اوقات امتحان، در لحظاتيكه دو بزرگ قريش ابوسفيان و عباس آمده و مىگويند: على دستت را براى بيعت بياور با تو بيعت كنيم، در اينصورت احدى را ياراى مخالفت با تو نخواهد بود[131] و اگر بخواهى كوچهها و شوارع مدينه را از سواره و پياده بر عليه غاصبين و دشمنانت پر خواهيم نمود،[132] هيچ جوابى به آنها ندهم، و سكوت اختيار كنم.
منم كه با گريه و آه از ظلمى كه بر دخترت روا داشتند، به قبرت پناهنده شده، بگويم يا ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا ايقتلوننى[133]
ص 99
بدون جهت نبود كه يك نفر از دعوت شدگان در مجلس عشيره برنخاستند، و اين معنى را نپذيرفتند، با آنكه رسول الله را صادق مىدانستند.
رسول الله از كودكى در ميان آنها بزرگ شده بود، شخص غريب و مجهولى نبود، لكن چون ميديدند كه قبول كردن اين معنى، قبول كردن هزاران نگرانى و مشكلات و خون جگرهاست، برخاستند و مجلس رسول الله را با لبخند و تمسخر ترك گفتند.
به حديث عشيره اشاره مىكند مرحوم سيد حميرى در بعض از قصائد خود مثل اين قصيده:
بابى انت و امى يا اميرالمؤمينا
بابى انت و امى و برهطى اجمعينا
تا آنكه مىگويد:
كنت فى الدنيا اخاه يوم يدعوالا قربينا[134]
و نيز گويد:
من فضله انه كان اول من صلى و آمن بالرحمن اذ كفروا
سنين سبعا و اياما محرمة مع النبى على خوف و ماشعروا
و يوم قال له جبريل قد علموا انذر عشيرتك الادنين ان بصروا
تا آنكه گويد:
من الذى قال منهم و هو احدثهم سنا و خيرهم فى الذكر اذ سطروا
آمنت بالله قد اعطيت نافلة لم يعطها احد جن و لا بشر
و ان ما قلته حق و انهم ان لم يجيبوا فقد خانوا و قد خسروا[135]
ففاز قدما بها و الله اكرمه و كان سباق غايات اذا ابتدروا
ص 100
و نيز در قصيده ديگر خود گويد:
على عليه ردت الشمس مرة بطيبة يوم الوحى بعد مغيب
تا آنكه گويد:
و قيل له انذر عشيرتك الاولى و هم من شباب اربعين و شيب
تا آنكه گويد:
ففاز بها منهم على و سادهم و ماذاك من عاداته بغريب[136]
پاورقي
[124] نقل از كتاب «شيعه و اسلام» سبط جزء اول ص 5 و 6
[125] «سيرة حلبيه» جلد 1 ص 312
[126] وزير فرهنگ اسبق مصر و سردبير مجله الاهرام
[127] در كتاب «على و الوصية» از ص 4 الى ص 19 روايات بسيارى از طرق مختلفه با ذكر اسناد و علمائى كه اين حديث را در كتابهاى خود نقل كردهاند بيان مىكند و نيز در ص 337 مدارك اين حديث را مفصلا شرح داده است، و در ص 374 كه استدراكات كتاب را بيان مىكند تحت عنوان الحديث الرابع روايت عجيبى در اين مورد از ابوبكر خطاب به عباس بن عبد المطلب نقل مىكند كه در آن حديث ابوبكر مىگويد: كه رسول خدا چون عشيره را جمع نمود فرمود: فمن يقوم منكم يبايعنى على ان يكون اخى و وزيرى و وصييى و خليفتى فى اهلى، فلم يقم الخ و نيز در ص 375 نظير آن را نقل مىكند و اين دو حديث را از تاريخ مخطوط ابن عساكر كه صورت فتوگرافى آن در مكتبة الامام اميرالمؤمنين العامة در نجف اشرف است نقل مىكند. و در «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1 ص 544 نيز از ابوبكر اين حديث را نقل مىكند.
[128] ترجمه خلاصه آنچه در الغدير جلد 2 صفحه 287 الى 289 وارد شده است
[129] ابن ابى الحديد جلد 2 صفحه 19 و جلد 1 صفحه 134 و الامامه و السياسه جلد 1 صفحه 12
[130] ابن ابى الحديد ج 2 ص 20 و ابوالفداء ج 1 ص 156 و ابن عبد ربه ج 3 ص 64
[131] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 131 نقلا عن كتاب السقيفه
[132] اين كلام ابوسفيان است ابن ابى الحديد جلد 1 ص 130
[133] الامامة و السياسة جلد 1 صفحه 13
[134] اين قصيده در ديوان حميرى ص 436 مذكور است و اصل آن را از «الغدير» جلد 2 ص 250 و «اعيان الشيعة» جلد 12 ص 268 و «مناقب» جلد 2 ص 26 و 177 و جلد 3 ص 55 مرقوم داشتهاند