شيخيّه ،اعتقاد به رُكن رابع دارند
بنابراين شيخيّه فقط به چهار ركن از اصول دين معتقدند از اين قرار: 1 ـ توحيد ،2 ـ نبوّت،3 ـ امامت، 4 ـ اعتقاد به شيعۀ كامل ؛در صورتيكه متشرّعه يا بالاسري (يعني شيعۀ متعارفي) به پنج اصل معتقدند از اين قرار: 1ـ توحيد، 2ـ عدل ، 3ـ نبوّت، 4ـ امامت، 5 ـ معاد.
شيخيّه به اصل دوّم و پنجم اعتراض كنند و گويند: لغو است و غيرُمحتاجٍ إليه؛چه اعتقاد به خدا و رسول مستلزم است ضرورةً اعتقاد به قرآن را با آنچه قرآن متضمّن است از صفات ثبوتيّه و سلبيّۀ خداوند و اقرار به معاد و غير آن. و اگر بنا باشد عدل كه يكي از صفات ثبوتيّۀ خداوند است از اصول دين باشد ،چرا سائر صفات ثبوتيّه از قبيل علم و قدرت و حكمت و غيرها از اصول دين نباشد ؟[58]
ص73
ولي خود شيخيّه در عوض يك اصل ديگر كه آنرا «رُكن رابع» خوانند در باب اعتقاد به شيعۀ كامل كه واسطۀ دائمي فيض بين امام و امّت است ،بر اصول دين افزودهاند؛و شكّي نيست كه شيخ احمد احسائي و بعد از او حاجي سيّد كاظم رشتي در نظر شيخيّه شيعۀ كامل و واسطۀ فيض بودهاند.
بعد از فوت حاجي سيّد كاظم رشتي در سنۀ 1259 ابتدا معلوم نبود كه جانشين وي يعني شيعۀ كامل بعد از او كه خواهد بود ،ولي طولي نكشيد كه دو مدّعي براي اين مقام پيدا شد؛يكي حاجي محمّد كريمخان كرماني كه رئيس كلّ شيخيّۀ متأخّرين گرديد ،ديگر ميرزا علي محمّد باب شيرازي كه خود را به لقب «باب» يعني «دَر» ميخواند.
مفهوم و مقصود از اين كلمه همان معني بود كه از شيعۀ كامل اراده ميشد.»...
با مراجعه به آثار شيخ مرحوم احسائي مسلّم ميشود كه او مَذاق اخباري داشته ليكن اخبار و احاديث را به مَشرب فلسفي خود توجيه و تشريح ميكرده ،و با عرفان و عرفاء و فلسفۀ إشراق و مَشّاء مخالف بوده ،و كتاب «شرح فوائد» او
ص74
بهترين دليل اين مدّعي است؛چه او خود داراي اصطلاحات و بيانات خاصّي است ،و در مقابل مشرب سائر فلاسفه و عرفا مذهبي مخصوص دارد و به همين جهت است كه مورد انتقاد حكماي عصر خود قرار گرفته است. [59]
باري ! عمدۀ اشكال بر قائلين به «أصالة الوجود و الماهيّة» ،وجود شرك است در مبدأ تعالي؛همچون مجوسيان و زرتشتيان كه قائل به دو مبدأ اصيل نور و ظلمت شدهاند و صَوادر جهان را از آن دو ناحيه متشعّب مينمايند. اين گفتار مضافاً به آنكه با برهان مسلّم ،غلط است؛با مسألۀ توحيد و وحدت حقّ متعال سازش ندارد ،و شيخ احسائي همچون مجوسيان در اين مهلكه و دام افتاده است.
بنابراين بدون ترديد بايد از اين عقيده دست شست ،آنگاه نظر كرد كه اصيل در عالم وجود كدام است ؟ آيا وجود است يا ماهيّت ؟ حكيم محقّق سبزواري (قدّه) گويد:
إنَّ الْوُجودَ عِنْدَنا أصيلُ دَليلُ مَنْ خالَفَنا عَليلُ
«تحقيقاً از ميان آن دو چيز ،وجود ميباشد كه نزد ما داراي اصالت است. دليل آنانكه مخالفت ما را نموده و بر اصالت ماهيّت اعتقاد نمودهاند ،مريض و بيبنيان است؛ادلّۀ ايشان خراب و معلول و مجروح است.»
حكيم درشرحاين بيت گفته است:حكما بر دو قول اختلاف نمودهاند: يكي آنكه اصل در تحقّق ،وجود است و ماهيّت امري است اعتباري، و مفهومي است كه از او حكايت ميكند و با آن متّحد ميشود؛و آنست گفتار محقّقين از مَشّائين و مختارِ ما. دوّم آنكه اصل در تحقّق ،ماهيّت است و وجود
ص75
امري است اعتباري؛و آن گفتار شيخ الإشراق شهاب الدّين سُهرَوردي قُدّس سرُّه است. [60] البتّه اين بحث در موجوداتي است كه داراي دو عنوان وجود و ماهيّت هستند. امّا ذات اقدس حقّ تعالي ،ماهيّتش عين وجود اوست. او ماهيّتي غير از عينيّت و إنّيّتِ وجود و نفس تحقّق هستي چيزي دگر ندارد كه بدان ماهيّت او، در مقابل وجود او اطلاق كنند. همانطور كه فرموده است:
وَ الْحَقُّ ماهيَّتُهُ إنّيَّتُهْ إذْ مُقْتَضَي الْعُروضِ مَعْلوليَّتُهْ
«و ذات حقّ تعالي ماهيّتش انّيّت اوست. زيرا اگر فرض شود كه وجودش عارض بر ماهيّتش گردد در اينصورت لازمۀ آن معلوليّت اوست؛در حاليكه وي علّة العلَل است نه معلول علّت.»
و در شرح اين بيت از جمله گويد: لَكِنّا إذا قُلْنا إنَّهُ حَقٌّ فَلاِنَّهُ الْواجِبُ الَّذي لا يُخالِطُهُ بُطْلانٌ ،وَ بِهِ يَجِبُ وُجودُ كُلِّ باطِلٍ؛ألا كُلُّ شَيْءٍ ما خَلا اللَهَ باطِلُ ـ انتهَي ] قَولُ المعلِّمِ الثّاني [.
«ماهيَّتُهُ» أيْ ما بِهِ هُوَ هُوَ «إنّيَّتُهُ» إضافَةُ الإنّيَّةِ إلَيْهِ تَعالَي إشارَةٌ إلَي أنَّ الْمُرادَ عَيْنيَّةُ وُجودِهِ الْخآصِّ الَّذي بِهِ مَوْجوديَّتُهُ ،لا الْوُجودُ الْمُطْلَقُ الْمُشْتَرَكُ فيهِ؛لاِنَّهُ زآئِدٌ في الْجَميعِ عِنْدَ الْجَميعِ.
فَهُوَ صِرْفُ النّورِ وَ بَحْتُ الْوُجودِ الَّذي هُوَ عَيْنُ الْوَحْدَةِ الْحَقَّةِ وَالْهُويَّةِ الشَّخْصيَّةِ. [61]
«از جمله فارابي گويد: ما كه ميگوئيم او حقّ است؛به جهت آنستكه واجبي است كه در آن بطلان راه ندارد ،و وجود جميع اشياء بدان وجوب
ص76
پذيرفته و لباس هستي پوشيده است؛«آگاه باش كه هر چيزي غير از ذات اقدس الله باطل است.»
در اينجا خود حكيم گويد: ماهيّت او يعني آن چيزي كه هويّتش به آن است ،عبارت است از انّيّت او. و اين اشاره است به آنكه عينيّت او وجود خالص اوست كه موجوديّتش بدان تحقّق دارد؛نه وجود مطلق كه مشترك است در حقّ و غير حقّ. زيرا در نزد جميع حكما آن وجود ،زائد است. پس وي عبارت است از مجرّد نور و صِرف وجود و بَحت هستي كه عين وحدت حقّه و هويّت شخصيّه ميباشد.»
اشكال شُرور ،مهمترين اشكالي است كه بر مسألۀ توحيد حقّ تعالي وارد است ،و گاهي آنرا از جنبۀ صفت عدل و گاهي از جنبۀ حكمتِ وي مورد بحث و اشكال قرار ميدهند. و آنچه را كه تاريخ نشان ميدهد قديمترين مللي كه براي حلّ آن قائل به دو مبدأ در عالم خلقت و تكوين و در عالم صفت و نعت ذات قديم ازلي شدهاند ،ايرانيان هستند كه ثَنَويّت در آفرينش را در اين مسأله راهگشاي اشكالات و ايرادهاي واردۀ بر آن نمودهاند[62].
و اين همان بعينه مطلبي
ص 77 (ادامه پاورقی)
ص78
است كه شيخ أحمد احسائي بدان مبتلا بود ،و همانطور كه ديديم براي حلّ مسألۀ شرور در برابر خيرات قائل به دو اصل اصيل و دو ركن ركين و دو اساس قويم ازلي شده است. و ماهيّت و وجود را معاً در اين مسأله راه داده؛و بعد از مبارزۀ سخت اسلام و قرآن با ثَنَويّت و آيات صريحه در وحدت ،معتقد به يزدان و اهريمن غاية الامر به اسم وجود و ماهيّت گشته است.
ص79
اين مسأله در اسلام بقدري روشن و مستدلّ و مبرهن و واضح است كه مجوسيان قديم با آن همه تصلّب در دوگانه پرستي ،و با وجود حكما و فيلسوفان عاليقدرشان در آن مسأله ،و با وجود عقل و درايت و كياستشان؛بدون تأمّل توحيد قرآن را پذيرفتند و بدان معتقد شدند. و يكباره آن مذهب قويم و اصيل كه در ميانشان شايد هزاران سال رسوخ كرده و ريشه دوانيده بود ،چنان از ميان رفت و از بيخ و بن بركنده شد كه در همان اوان مبدأ اسلام ،فلاسفۀ نامي توحيدي و قرآني در ميانشان به ظهور پيوست كه حقيقةً موجب عبرت عالم گشت.
زردشت كه پيامبر الهي بود و براي رفع مادّۀ ثنويّت در تكوين قيام كرد ،نتوانست كاري از پيش ببرد. و با آنكه دعوت به توحيد نمود ،و شرور را از مبدأ اهريمن كه مخلوق خدا بود دانست ،و در خلقت و در صفت يگانه مؤثّر را اهورامزدا معرّفي نمود؛معذلك پس از وي ديري نپائيد كه شريعت او دگرگون شد و عامّۀ مردم به همان ثنويّت معتقَد بومي و ريشهدار و عميق خود بازگشت نمودند ،و آئين او را مبدَّل و مُحرَّف ساختند.
و حقّاً و حقيقةً اعجاز و كرامت و أصالت قرآن كريم و رسالت پيامبر ماست كه اينگونه در شراشر وجود ايرانيان قديم و پارسيان كهن تأثير كرد ،تا از جان و دل دين توحيد را قبول كردند و اهورامزدا و اهريمن (يزدان و ديو) را به خاك نسيان سپردند. و دانشمنداني با فهم و حكمائي صاحب انديشه و مورّخيني داراي مبدأ وحدت ،و بالاخره مفسّريني ذَوي العزّةِ و المقام و مجاهديني راستين تربيت نموده و به جهان بشريّت تقديم داشتند.
در اينجا چون بحث ما دربارۀ ثنويّت و منع و طرد آن از نقطۀ نظر اسلام مطرح است و در مقام ابطال عقيدۀ أصالة الوجود و الماهيّة و مذهب شيخيّه برآمدهايم ،و اصول معتقدات ايشان را از اين جهت سست و بيبنيان ساختيم و
ص80
ارائه نموديم كه تمام اين مصائب فرهنگي و عقيدتي كه شيخ احسائي را در دامن ثنويّت پوسيدۀ از هم گسستۀ وارفته انداخته است فقط عدم عرفان او به مسائل حكمت و اصول مُتقَنۀ فلاسفه و ممشاي صحيح عرفاء بالله و اولياي خدا بوده است ،كه به اتّكاء به فكر خود وارد در مسائل معقول شد و نتوانست از آنجا جان سالم به در برد؛سزاوار است براي مزيد توضيح و بيان ريشه ثنويّت قدري از گفتار صديق ارجمند مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضي مطهّري أعلَي اللَه مقامَه را در اينجا به عنوان زنده داشتن نام او و ذكر او و كلام او بياوريم.
وي پس از آنكه چندين پرسش را از جانب مادّيّون و كمونيستها و سائر افرادي كه به مسائل توحيدي اطّلاع ندارند دربارۀ شرور و مضرّات و آلام و مصائب و امراض و مرگها و ميكربها و زلزلهها و سيلها و افراد معلول بالاخصّ متولّدين از آنها مطرح ميكند ،مطلب را ميرساند به اينجا كه:
اينها انواع پرسشهائي است كه در زمينۀ عدل و ظلم مطرح ميشود. البتّه عين همين پرسشها را با اندكي اختلاف تحت عناوين ديگري كه آنها نيز مانند عدل و ظلم از مسائل الهيّات است ميتوان طرح كرد ،از قبيل غايات در علّت و معلول و مسألۀ عنايت الهيّه در بحث صفات واجب...
عين همين مسائل با اندكي اختلاف تحت عنوان «خير و شرّ» در مسألۀ توحيد قابل طرح است. صورت اشكال اينستكه: در هستي دوگانگي حكمفرماست ،پس بايد دو ريشهاي باشد.
حكما مسألۀ خير و شرّ را گاهي در باب توحيد براي ردّ شبهۀ ثنويّه ،و گاهي در مسألۀ عنايت الهيّه طرح ميكنند كه مربوط به حكمت بالغه است.
در اينجاست كه گفته ميشود: عنايت الهي ايجاب ميكند كه هر چه موجود ميشود خير و كمال باشد ،و نظام موجود نظام احسن باشد؛پس شرور و نقصانات كه ضربه به نظام احسن ميزنند نميبايست موجود شوند و حال آنكه
ص81
موجود شدهاند...
مسألۀ شُرور:
اشكال مشترك وارد بر عدل و حكمت پروردگار ،وجود بدبختيها و تيرهروزيها و به عبارت جامعتر «مسألۀ شُرور» است.
مسألۀ شرور را ميتوان تحت عنوان ظلم ،ايراد بر عدل الهي بشمار آورد؛ و ميتوان تحت عنوان پديدههاي بيهدف ،نقضي بر حكمت بالغۀ پروردگار تلقّي كرد. و از اينروست كه يكي از موجبات گرايش به مادّيگري نيز محسوب ميگردد. مثلاً وقتي تجهيزات دفاعي و حفاظتي موجودات زنده در برابر خطرها را شاهدي بر نظم و حكمت الهي ميگيريم ،فوراً اين سؤال مطرح ميشود كه اساساً چرا بايد خطر وجود داشته باشد تا نيازي به سيستمهاي دفاعي و حفاظتي باشد ؟ چرا ميكربهاي آسيب رسان وجود داشته باشد تا بوسيلۀ گلبولهاي سفيد با آنها مبارزه شود ؟ چرا درندۀ تيز دندان آفريده ميشود تا احتياجي به پاي دونده و يا به شاخ و ديگر وسائل دفاع باشد ؟ در جهان حيوانات ،از طرفي ترس و حسِّ گريز از خطر در حيوانات ضعيف و شكار شدني وجود دارد؛و از طرف ديگر سَبُعيّت و درنده خوئي در حيوانات نيرومند و شكار كننده قرار داده شده است.
براي بشر اين پرسش مطرح ميشود كه چرا عوامل هجوم و تجاوز وجود دارد تا لازم شود تجهيزات دفاعي از روي شعور و حساب بوجود آيد ؟
همچنانكه گفته شد ،مسألۀ شُرور در يك مورد ديگر هم با مباحث الهيّات تصادم و اصطكاك پيدا ميكند؛و آن مسألۀ توحيد و ثنويّت: يگانه پرستي و
ص82
دوگانه پرستي است.
ثَنويّت:
بشر و مخصوصاً نژاد آريا ،از ديرباز پديدههاي جهان را به دو دسته (خوبها ،بدها) تقسيم ميكرده. نور ،باران ،خورشيد ،زمين و بسياري از چيزهاي ديگر را در رديف خيرها و خوبها بشمار ميآورده است؛و تاريكي ،خشكسالي ،سيل ،زلزله ،بيماري ،درندگان و گزندگان را در صفّ بدها و شرور جاي ميداده است. و البتّه در اين دسته بندي ،بشر خودش را مقياس و محور تشخيص قرار ميداده است؛يعني هر چه را كه براي خويش سودمند مييافته خوب ميدانسته ،و هر چه را كه براي خويش زيانمند ديده بد ميناميده است.
آنگاه اين انديشه براي انسانهاي پيشين پيدا شده است كه آيا بدها و شرها را همان كسي ميآفريند كه خوبها و خيرها را پديد آورده است ،يا آنكه خوبها را يكي ايجاد ميكند و شرّها را شخصي ديگر ؟ آيا خالق نيك و بد يكي است يا بايد براي جهان دو مبدأ قائل شد ؟
گروهي چنين حساب كردند كه آفريننده خودش يا خوب است و نيكخواه ،و يا بد است و بدخواه. اگر خوب باشد بدها را نميآفريند ،و اگر بد باشد خوبها و خيرها را ايجاد نميكند. بناچار چنين نتيجه گرفتند كه جهان دو مبدأ و دو آفريدگار دارد.
ثنويّت ،دوگانه پرستي در ايران قديم ،و اعتقاد ايرانيان به اهورامزدا و اهريمن كه بعدها با تعبير يزدان و اهريمن بيان شده است همينجا پيدا شده است.
بر حسب آنچهتاريخ نشان ميدهد ،نژاد آريا پس از استقرار در سرزمين ايران به پرستش مظاهر طبيعت ـ البتّه مظاهر خوب طبيعت ـ از قبيل آتش،خورشيد ،باران ،خاك و باد پرداختند.
بر حسب اظهار مورّخين ،ايرانيان بدها را نميپرستيدند؛ولي مردماني
ص83
غير از نژاد آريا وجود داشتهاند كه بدها و شرور را نيز به دستاويز راضي ساختن ارواح خبيثه پرستش ميكردهاند.
آنچه در ايران قديم وجود داشته ،اعتقاد به دو مبدأ و دو آفريدگار بوده است؛نه دوگانه پرستي. يعني ايرانيان قائل به «شرك در خالقيّت» بودهاند نه «شرك در عبادت».
بعدها زردشت ظهور كرد. از نظر تاريخ به روشني معلوم نيست كه آيا آئين زردشت در اصل آئين توحيدي بوده است يا آئين دوگانگي ؟
اوستاي موجود ،اين ابهام را رفع نميكند؛زيرا قسمتهاي مختلف اين كتاب تفاوت فاحشي با يكديگر دارد. بخش «وَنْديداد» آن صراحت در ثنويّت دارد ،ولي از بخش «گاتا»ها چندان دوگانگي فهميده نميشود. بلكه بر حسب ادّعاي برخي از محقّقين ،از اين بخش يگانه پرستي استنباط ميگردد.
به علّت همين تفاوت و اختلاف بزرگ است كه اهل تحقيق معتقدند: اوستائي كه در دست ميباشد اثر يك نفر نيست ،بلكه هر بخش آن از يك شخصي است.
تحقيقات تاريخي در اينجا نارساست ،ولي ما بر حسب اعتقاد اسلامياي كه دربارۀ مجوس داريم ميتوانيم چنين استنباط كنيم كه دين زردشت در اصل يك شريعت توحيدي بوده است. زيرا بر حسب عقيدۀ اكثر علماي اسلام ،زردشتيان از اهل كتاب محسوب ميگردند.
محقّقين از مورّخين نيز همين عقيده را تأييد ميكنند و ميگويند نفوذ ثنويّت در آئين زردشت از ناحيۀ سوابق عقيدۀ دو خدائي در نژاد آريا قبل از زردشت بوده است.
نكتهاي كه در اينجا لازم است يادآوري شود اينستكه ما تنها از طريق تعبّد يعني از راه آثار اسلامي ميتوانيم شريعت زردشت را يك شريعت توحيدي
ص84
بدانيم. از نظر تاريخي يعني از نظر آثاري كه به زردشت منسوب است هر چند بخواهيم فقط گاتاها را ملاك قرار دهيم نميتوانيم آئين زردشت را يك آئين توحيدي بدانيم. زيرا حدّاكثر آنچه محقّقان در باب توحيد زردشت به استناد گاتاها گفتهاند اينستكه زردشت طرفدار توحيد ذاتي بوده است ،يعني تنها يك موجود را قائم به ذات ميدانسته است و آن اهورامزدا است؛و همۀ موجودات ديگر را ـ حتّي اهريمن انگره مئنيو ] اَنگْرَه مَئيْنْيَوَه [ ـ آفريدۀ اهورامزدا ميدانسته است.
و بعبارت ديگر براي درخت هستي بيش از يك ريشه قائل نبوده است ،ولي از نظر توحيد در خالقيّت كاملاً ثنوي بوده است. زيرا از اين تعليمات اينچنين استفاده ميشود كه قطب مخالف انگره مئنيو: خِرد خبيث ،سپنتمئنيو: خرد مقدّس است. سپنت مئنيو منشأ اشياء نيك يعني همان اشيائي كه خوب است و ميبايست بشود ميباشد.
امّا انگره مئنيو يا اهريمن منشأ اشياء بد است ،يعني منشأ اشيائي است كه نميبايست آفريده شوند. و خود اهورامزدا مسؤول آفريدن آنها نيست بلكه انگرهمئنيو مسؤول آفريدن آنهاست.
مطابق اين فكر هر چند هستي دو ريشهاي نيست ولي دو شاخهاي است. يعني هستي كه از اهورامزدا آغاز ميگردد به دو شاخه منشعب ميگردد: شاخۀ نيك كه عبارت است از سپنت مئنيو و آثار نيكش ،و شاخۀ بد كه عبارت است از انگره مئنيو و همۀ آفريدهها و آثار بدش.
اگر گاتاها را كه اصيلترين و معتبرترين اثري است كه از زردشت باقي مانده است ملاك قرار دهيم ،زردشت را در شش و پنج خير و شرّ و اينكه نظام موجود نظام احسن نيست و با حكمت بالغه جور نميآيد ،گرفتار ميبينيم. و همين جهت او را از همۀ پيامبران آسماني جدا ميكند.
ص85
آئين زردشت به موجب همين نقص و يا به جهات ديگر نتوانست با ثنويّت مبارزه كند؛بطوريكه بعد از زردشت بار ديگر ثنويّت به مفهوم دوريشهاي بودن هستي در ميان ايرانيان پديد آمد.
زردشتيان دورۀ ساساني و مانَويان و مَزدكيان كه نوعي انشعاب از زردشتي گري در ايران محسوب ميشوند ،در حدّ اعلي ثنوي بودند.
در حقيقت بايد گفت: دين زردشت نتوانسته است ريشۀ شرك و ثنويّت را حتّي در حدود تعليمات گاتاها از دل ايرانيان بركند ،و خودش نيز مغلوب اين عقيدۀ خرافي گشته و تحريف شده است.
تنها اسلام بود كه توانست با فرمان محكم لا إلَهَ إلاّ اللَه اين خرافۀ چند هزار ساله را از مغز ايراني خارج سازد.
اين يكي از مظاهر قدرت شگرف اسلام و تأثير عميق آن در روح ايرانيان است ،كه چگونه توانست مردمي را كه ثنويّت با گوشت و پوستشان آميخته شده بود و آنچنان اسير اين خرافه بودند كه دين خود را نيز تحت تأثير آن تحريف ميكردند ـ تا آنجا كه برخي از خاورشناسان (دومزيل) معتقدند كه: ثنويّت اساس تفكّر ايراني است ـ از اين پندار گرفتار كننده نجات دهد.
آري ،اسلام بود كه از ايرانيان دوگانه پرست ،انسانهاي موحّد ساخت. كه با فرا گرفتن اين جمله: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمَـٰتِ وَ النُّورَ[63] ،و با اعتقاد به اين معني كه: الَّذِيٓ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ [64] ،و با ايمان و درك اين حقيقت كه: رَبُّنَا الَّذِيٓ أَعْطَي' كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ و
ص86
ثُمَّ هَدَي'[65]؛ آنچنان عشق به خدا و آفرينش و هستي و جهان ،سراپاي وجودشان را فرا گرفت كه در ستايش نظام هستي چنين سرودند:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
به ارادت بخورم زهر كه شاهد ساقي است به جَلادت بكشم درد كه درمان هم از اوست [66]
ايراني پس از اسلام نه تنها براي شرور مبدأي رقيب خدا قائل نيست ،بلكه در يك ديد عالي عرفاني بديها از نظرش محو ميشود و ميگويد: اساساً بدي وجود نداردیعني: بد آنست كه نباشد[67].
ص87 (ادامه پاورقی)
ص88
غزّالي ميگويد: لَيْسَ في الإمْكانِ أبْدَعُ مِمّا كانَ. يعني زيباتر از نظام موجود نظامي امكان ندارد.
اين انسان دست پروردۀ اسلام است كه فكري اينچنين لطيف و عالي پيدا كرده ،درك ميكند كه بلاها و رنجها و مصيبتها كه در يك ديد زشت و نامطلوب است؛در نظري بالاتر و ديدي عميقتر همه لطف و زيبائي است.
بر كار هيچكس منه انگشت اعتراض آن نيست كلكِ صُنع كه خطِّ خطا كشد
حافظ نيز همين حقيقت را با لحني دو پهلو و نغز بيان داشته است:
پير ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد
منظورش اينستكه در نظر بالاتر و در ديد عالي پير ،همۀ خطاها محو ميشود و پوشيده ميگردد؛در آنجا ديگر خطائي به چشم نميآيد.
چشم پير همه چيز را زيبا و عالي ميبيند. خطاها همه نسبي و قياسي است ،و در يك سطح پائين به چشم ميخورد. اين طرز از فكر است كه خصلت گرانبهاي رضا به قضاء و خشنودي به نظامات جهاني را در اخلاق اسلامي بوجود آورده است.
مولوي ميگويد:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد اين عجب،من عاشق اين هر دو ضد[68]
پاورقي
[58] ـ در كتاب «عدل الهي» ص 14 و 15 (از طبع سنۀ 1390 هجريّۀ قمريّه) براي برشمردن عدل را از اصول دين چنين آورده است:
عدل از اصول دين: در سائر مسائل الهيّات اگر شبهات و اشكالاتي هست براي فلاسفه واهل فنّ مطرح است. آن مطالب هر چند دشوار باشد ولي از قلمرو افكار عامّۀ مردم خارج است و اشكال و جواب آن هر دو در سطحي بالاتر از سطح درك توده قرار دارد؛امّا ايرادها و اشكالهاي مسألۀ «عدل الهي» در سطح پائين و وسيع عامّه جريان دارد. در اين مسأله دهاتي بيسواد هم تشكيك ميكند فيلسوف متفكّر هم ميانديشد؛از اينجهت مسألۀ عدالت داراي اهمّيّتي خاصّ و موقعيّتي بينظير ميباشد ،و شايد به همين سبب باشد كه در رديف ريشههاي دين قرار گرفته و دوّمين اصل از اصول پنجگانۀ دين شناخته شده است ،وگرنه عدل يكي از صفات خداست و اگر بنا باشد صفات خدا را جزء اصول دين بشمار آوريم لازم است علم و قدرت و اراده و... را نيز در اين شمار بياوريم.
بحث عدل در اسلام سابقۀ طولاني و ممتدّي دارد ،و طرح آن در ميان مسلمين از قرن دوّم هجري شروع شده؛و همين مسأله است كه موجب پيدايش دو فرقۀ عظيم أشاعره و مُعتزله كه عدليّه نيز ناميده ميشوند گرديده است.
[59] دورۀ مجلّۀ «يادگار» يادگار شادروان عبّاس اقبال آشتياني ،سال اوّل ،شمارۀ 4 (ذي الحجّۀ 1363 ) ص 30 تا ص 47 (انتشارات كتابفروشي خيّام)
[60] ـ «منظومه» ص 5 و 6
[61] ـ همان مصدر ،ص 16
[62] ايرانيان قديم بنابر دين زردشت قائل به دو مبدء نيكي و بدي بودهاند
در «تاريخ ملل» طبع سنگي ،در بخش دوّم كه تاريخ ايران زمين است از ص 51 تا ص 54 راجع به دين ايرانيان قديم بحث نموده است. مشروح ذيل را ما از آنجا نقل ميكنيم:
دين:
ايرانيان قديم چنانكه در ضمن تاريخ اقوام آريائي بيان كرديم ،در آغاز امر از مظاهر و قواي طبيعت به دو دسته از وجودهاي نيكوكار و بدكار معتقد بودند ،و اين دو دسته را دائماً با يكديگر در جنگ ميپنداشتند. نور و آتش و باد و باران و آسمان را كه منسوب به دستۀ اوّل بودند ستايش ميكردند ،و براي اينكه از تاريكي و زمستان و قحطي و امراض و بلاهاي ديگر كه به گمان ايشان منسوب به دستۀ دوّم بود در امان باشند به خواندن دعا و ورد ميپرداختند. و چنانكه سابقاً هم گفته شد همين عقائد كم كم مايۀ ايجاد خرافات و رواج سحر و جادو گرديد و زردشت بر ضدّ اينگونه عقائد برخاست.
زردشت يا زراتُشترا پسر پورشَسْب بود. دربارۀ محلّ تولّد و تاريخ ظهور او اختلاف است؛برخي او را از اورميّۀ آذربايجان و بعضي از ريّ و دستهاي از بلخ باختر (در شمال افغانستان كنوني) دانستهاند. زمان ظهور او را نيز به اختلاف از حدود شش هزار سال تا ششصد سال پيش از ميلاد نوشتهاند. زردشت را در سي سالگي خداوند مأمور كرد كه مردم را به خداي يگانه دعوت كند ،و او بدين كار همّت گماشت و به اصلاح آئين قديمي ايران پرداخت ولي جمعي از روحانيّون و جادوگران با او مخالفت كردند و به كشتن او كمر بستند.
زردشت ناگزير به مشرق ايران رفت و در حدود سيستان و افغانستان كنوني به تبليغ دين خويش پرداخت و چون در اين نواحي نيز به سبب مخالفت مغان كارش پيشرفتي نكرد ،به دربار گُشْتاسْپ (ويشتاسپ) پادشاه بلخ رفت و او را به دين خويش در آورد و به ياري جاماسْپ وزير او دين خود را رونقي داد. ولي عاقبت در جنگي با مردم توران كه اَرْجاسْپ رئيس ايشان بود كشته شد.
اوستا :
كتاب مقدّس زردشتيان «اَوِستا» نام دارد ،و ظاهراً اين كتاب در زمان ماديها بصورت نوشته درآمده است. از كتاب اوستا در زمان شاهنشاهان هخامنشي دو نسخۀ رسمي وجود داشت كه يكي در تخت جمشيد بود ،و چون اسكندر كاخهاي شاهي آنجا را آتش زد نسخۀ مزبور هم سوخت. نسخۀ ديگر هم بدست يونانيان افتاد و ايشان از آن نسخه آنچه را كه مربوط به علوم پزشكي و نجوم و امثال آن بود به يوناني ترجمه كردند و پس از انجام اين كار آنرا نيز سوزاندند.
چنانكه در تاريخ اشكانيان خواهيم گفت ،بلاش اوّل پادشاه اشكاني فرمان داد تا اوستا را جمعآوري كنند. و اردشير بابكان سرسلسلۀ ساسانيان هم يكي از روحانيان دانشمند ايران را مأمور كرد كه اوستا را مرتّب نمايد. پس از وي پسرش شاپور اوّل هم قسمتهائي را كه مردم يونان و هند و سائر كشورها در پزشكي و نجوم و فلسفه و امثال آن از اوستا گرفته بودند گرد آورده بر آن افزود. در زمان ساسانيان تفسيري هم بر اوستا به زبان پهلوي نوشتندوآنرا «زند» ناميدند. امروز از اوستاي كهن نزديك به يك چهارم باقي است و بقيّه از ميان رفته است.
زردشت ميگفت: عالم بر دو اصل نيكي و بدي يا روشنائي و تاريكي قرار دارد كه پيوسته با هم در جنگند. نيكيها متعلّق به اهورامزدا و بديها مربوط به اَنْگْرَه مَيْنْوَ يا اهريمن است.
اهورامزدا (هرمزد) دنيا را به دستياري شش فرشته بنام اَمِشاسْپَنْدان (پاكان جاودان) اداره ميكند و آن شش فرشته بهمن ،ارديبهشت ،شهريور ،اسفندارند ،خرداد ،أمرداد نام دارند ،هر يك از اين شش فرشته سرپرست قسمتي از موجودات است ،و زيردست آنها نيز فرشتگان بسيار ديگر هستند.
اهريمن نيز شش ديو زير فرمان دارد كه در كارهاي بد دستيار او هستند و از بديها تقويت ميكنند.
زردشت ميگفت: اهورامزدا دنيا را به روشنائي و بهروزي و نيكي رهبري ميكند؛و براي اينكه نيكي در گيتي بر بدي چيره شود و اهريمن نابود گردد افراد بشر نيز بايد با لشكر اهريمن جنگ كنند و اهورامزدا را ياري بدهند. كشاورزي و پرورش جانوران اهلي مانند گوسفند و سگ و خروس و امثال آنها كه مخلوق اهورامزدا هستند ،و از ميان برداشتن جانوران موذي مانند مار و پروانه و حشرات و جانوراني كه به زراعت آسيب ميرسانند و مخلوق اهريمنند ،بر هر كس واجب است. آب و آتش و خاك و باد را بايد از هر گونه آلايشي بر كنار داشت ،و از آلودن آتش و آب به اجساد مردگان خودداري بايد كرد. هر كس بايد بكوشد كه انديشۀ نيك و گفتار نيك و كردار نيك داشته باشد ،از دروغ پرهيز كند و خود را به راستي و درستي خو دهد.
[63] ـ صدر آيۀ 1 ،از سورۀ 6 : الانعام: «سپاس به تمام مراتب آن ،اختصاص به الله دارد كه آسمانها و زمين را خلق كرد ،و تاريكيها و روشني را بوجود آورد.»
64ـ صدر آيۀ 7 ،از سورۀ 32 : السّجدة: «آن كس كه نيكو كرد هر يك از چيزهائي را كه آفريد.»
65ـ ذيل آيۀ 50 ،از سورۀ 20 : طه: قَالَ رَبُّنَا ـ الآ ية. «موسي گفت: پروردگار ما كسي است كه به هر موجودي ،آن بهرۀ از خلقت را كه شايستگي آنرا داشت عطا كرد و سپس آن را در راهي كه بايد برود راهنمائي نمود.»
[66] ـ سعدي (تعليقه)
[67] ـ در «امثال و حِكم دهخدا» ج 1 ،در كلمۀ ب د ا ،ص 399 پس از بيان اين مثال گفته است: رجوع به الوجودُ خيرٌ و رجوع به ابلهي ديد... شود. و در ص 280 گفته است: الوجود خيرٌ: هستي نيكي باشد. نظير بد آنست كه نباشد. رجوع به ابلهي ديد... شود.
و در ص 79 و 80 گفته است:
ابلهي ديد اشتري به چرا گفت نقشت همه كژ است چرا ؟
گفت اشتر كه اندرين پيكار عيب نقّاش ميكني هش دار
در كژيّم مكن به عيب نگاه تو ز من ،راه راست رفتن خواه
نظير: (سنائي)
هر چيز كه هست آنچنان ميبايد آن چيز كه آنچنان نميبايد نيست
(خيّام) *
ليسَ في الإمكانِ أبدعُ ممّا كان (غزّالي) **
هر چيز بجاي خويش نيكوست (شبستري)
هر چيز كه هست آنچنان ميبايد ابروي تو گر راست بدي كج بودي
اندرين ملك چو طاووس به كار است مگس (سنائي)
لا مُعطَّلَ في الوجود.
شاه را چون خزانه آرايد چيز بد هم چو نيك دربايد
(سنائي)
اژدها گر چه عمر كاهان است هم نگهبان گنج شاهان است
مار اگر چه به خاصيت نه نكوست پاسبان درخت صندل اوست
مرگ هر چند بد نكوست ترا مال و ميراث جمله زوست ترا
مرگ ،اين را هلاك و آنرا برگ زهر اين را غذا و آنرا مرگ (سنائي)
مدان بد هر آن بدنمائي كه هست كه آن نيز نيكوست جائيكه هست
سيه مار كز كفچه *** شد زهرسنج زر پخته هم بخشد از ديگ گنج
همان زهر كو دشمن جان بود بسي دردها را كه درمان بود
(امير خسرو)
اهل هنر گر بشماري درند بیهنران نيز بكاري درند
ني كه تهي رويد از خاك رود گر بدمد باد سر آيد سرود
قهقهه زد كبك به رفتار زاغ كز چه نهي پاي پريشان به باغ
زاغ بدو گفت كه پرواز كن گر گرو از من ببري ناز كن
هيچكسي نيست ز زيبا و زشت كش نه حكيم از پي كاري سرشت
(از زُهَر الرّياض)
* ـ اين رباعي را به خواجۀ طوسي نيز نسبت دهند. (تعليقه)
** ـ (تعليقه) Tout est au mieux dans le meilleur des mondes Possibles
*** ـ در «لغت نامۀ دهخدا» آورده است: كفچه مار: در اصطلاح جانور شناسي يكياز اقسام ماران سمّي خطرناك كه داراي زهري كشنده است و از گروه پروتروگليف ميباشد... وجه تسميۀ اين دسته ماران از آن جهت است كه زوائد مهرههاي گردني خود را به اختيار ميتوانند پهن كنند ،و در اينحال قسمت سر و گردن آنها بصورت كفچه يا قاشق پهني در ميآيد.
[68] ـ «عدل الهي» انتشارات حسينيّۀ ارشاد ـ 6 (ذوالحجّة الحرام 1390 هجري قمري) ص 13 تا ص 21