مكتوب عبد الرّزّاق كاشي به علاءالدّوله
امداد تأييد و توفيق و انوار توحيد و تحقيق از حضرت احديّت،به ظاهر اظهر و باطن انور مولانا أعظم شيخ الإسلام،حافظ أوضاع الشّرع،قدوۀ أرباب الطّريقة،مُقيم سراوقات الجلال،مقوِّم أستار الجمال،علآء الحقِّ و الدّين،غوث الإسلام و المسلمين متوالي باد؛و درجات ترقّي در مدارج تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَهِ متعالي باد .
بعد از تقديم مراسم دعا و اخلاص،مينمايد كه: اين درويش هرگز نام خدمتش [8] بيتعظيم تامّ نبرده باشد؛ليكن چون كتاب «عروة» مطالعه كردم،چند بحث در آنجا مطابق معتقد خويش نيافتم .
بعد از آن،در راه امير اقبال ميگفت كه: خدمت شيخ علاءالدّوله طريقۀ محيي الدّين العربي را در توحيد نميپسندند .
دعاگو گفت: از مشايخ هر كه را ديدم و شنيدم،بر اين معني بودهاند . و آنچه در «عروة» يافتم نه بر اين طريقه است . مبالغه نمودند كه چيزي بنويس در اين باب !
گفتم: شايد كه موافق خدمتش نيفتد و رنجش نمايند .
اكنون نمودند كه به مجرّد نقل اين سخن رنجش قوي مينمايد،و تشنيع و تخطئه به تكفير ميرساند . از روي درويشي غريب يافت مرا،هرگز صحبتي با ايشان نيفتاده،و به مجرّد خبركي تكفير كردن لايق نيست ! يقين دانند كه آنچه
ص 255
نوشتم از ] روي [ تحقيق است نه از شرّ نفس و رنجش؛ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ! [9]
پوشيده نيست كه هر چه نه بر قانون كتاب و سنّت نبيّ بود،نزد اين طائفه اعتباري ندارد؛چه ايشان طريق متابعت ميسپرند،و بناي اين معني بر اين دو آيت است:
سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَا فِي الافَاقِ وَ فِيٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّي' يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ و عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلآ إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ . [10]
و مردم در سه مرتبه،مرتّباند:
اوّل: مرتبۀ نفس؛و اين طائفه اهل دنيا و اتباع حواسّاند،و اصحاب حجاب،منكر حقّاند . چون حقّ و صفات او را نشناسند،قرآن را سخن محمّدي گويند،و ايشان را خداي تعالي فرمود:
قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقِ بَعِيدٍ . [11]
ص 256
و اگر كسي از ايشان ايمان آرد رستگار شود؛و از دوزخ خلاص يابد .
دوّم: مرتبۀ قلب است؛و اهل اين مقام از آن مرتبه ترقّي كرده باشند و عقول ايشان صافي گشته،و بدان رسيده كه به آيات حقّ استدلال كنند و به تفكّر در آيات كه افعال و تصرّفات الهياند در مظاهر آفاق و انفس،به معرفت صفات و اسماء حقّ رسند؛چه افعال،آثار صفاتاند و صفات و اسماء،مصادر افعال .
پس علم و قدرت و حكمت حقّ،به چشم عقل مصفَّي از شوب هوي ببينند،و سمع و بصر و كلام حقّ،در عين انفس انساني و آفاق اين جهاني باز يابند،و به قرآن و حقيقت آن معترف شوند؛ حَتَّي' يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ .
و اين طائفه اهل برهان باشند،و در استدلال ايشان غلط محال بود؛و چون به نور قدس و اتّصال به حضرت احديّت كه محلّ تكثّر اسماست،عقول ايشان چنان منّور شود كه بصيرت گردد،و به تجلّيات اسما و صفات الهي بينا شود،و صفات ايشان در صفات حقّ محو گردد؛آنچه طائفۀ اولي دانند اين طائفه ببينند . اين هر دو قسم را نفس ناطقه به نور قلب مُزكِّي شود؛وليكن طائفۀ ذوالعقول متخلِّق به اخلاق الهي باشند،و ذوالبصيرت متحقّق به آن . پس بدخلقي از ايشان محال باشد،و همه را در مراتب خود معذور بايد داشت . وَنَرْجُوا أَنْ تَكونَ مِنْهُمْ .
سوّم: مرتبۀ روح بود؛و اهل اين مقام از مرتبۀ تجلّي صفات گذشته،به مرتبۀ مشاهده رسيده باشند؛و شهود جمع احديّت يافته،و از خفيّ نيز در گذشته،و از حجب تجلّيات اسماء و صفات و كثرت تعيّنات رسته،و در حضرت احديّت حال ايشان: أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ و عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ .
ص 257
و اين طائفه خلق را آيينۀ حقّ بينند،يا حقّ را آيينۀ خلق . و بالاتر از اين استهلاك است در عين احديّت ذات . و محجوبان مطلق را فرمود: أَلآ إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمْ .
و ماندگان در مقام تجلّيات اسماء و صفات هر چند به سبب يقين از شكّ خلاص يافتهاند،امّا از بقآء علي الدّوام معني: كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَي' وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَـٰلِ وَ الْإكْرَامِ،[12] قاصراند،و محتاج به تنبيه: أَلآ إِنَّهُ و بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ . و به شهود اين حقيقت و به معني: كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ،[13] جز طائفۀ اخير ظفر نيافتهاند . و در اين حضرت، هُوَ الاوَّلُ وَ الا خِرُ وَ الظَّـٰهِرُ وَ الْبَاطِنُ [14] عيان است . و در كلّ متعيّنات وجه حقّ مشهود،و در وجوه اسماء و تعيّنات آن تنزّه، فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ [15] محقَّقِ شان شده .
گر ز خورشيد يوم بینيروست از پي ضعف خود نه از پي اوست
اكنون از اين احاطه معلوم گردد كه: حقّ تعالي از جميع تعيّنات منزّه است،و تعيّن او به عين ذات خويش،و أحديّت او نه احديّت عددي،تا او را ثاني باشد .
چنانكه سنائي رحمه الله تعالي گفته است .
ص 258
رباعي:
احد است و شمار از او معزول | صمد است و نياز از او مخذول |
آن احد ني كه عقل داند و فهم | وآن صمد ني كه حسّ شناسد و وهم |
چه حسّ و عقل و فهم و وهم همه متعيّناناند،و هرگز متعيّني به غير متعيّن محيط نشود .
وَ اللَهُ أكْبَرُ أنْ يُقَيِّدَهُ الْحِجَي | بِتَعَيُّنٍ فَيَكون���� أوَّلَ ءَاخِرِ (1) |
هُوَ واحِدٌ لا غَيْرُ ثانيَةٍ وَ لا | مَوْجودَ ثَمَّةَ فَهْوَ غَيْرُ مُكاثَرِ (2) |
هُوَ أوَّلٌ هُوَ ءَاخِرٌ هُوَ ظاهِرٌ | هُوَ باطِنٌ كُلٌّ وَ لَمْ يَتَكاثَرِ (3))[16] |
پس هر كه را اين مرتبه باشد،حقّ تعالي او را از مراتب تعيّنات مجرّد گرداند و از قيد عقول برهاند و به كشف و شهود به آن احاطت رسد؛و الاّ در حجب جلال بماند .
و در سخن ساقي كوثر أميرالمؤمنين عليّ ،رضي اللهُ تعالي عنه آمده است:
الْحَقِيقَةُ كَشْفُ سُبُحَاتِ الْجَلَالِ مِنْ غَيْرِ إشَارَةٍ ..[17]
چه اگر اشارت حسّي يا عقلي در وقت تجلّي جمال مطلق بماند،عين تعيّن پيدا شود،و جمال عين جلال گردد،و شهود نفس احتجاب؛ سُبْحانَ مَنْ
ص 259
لايَعْرِفُهُ إلاّ هُوَ وَحْدَهُ . [18]
و انصاف آنستكه هر بحثي كه در «عروة» در نفي اين معني فرموده،دلايل آن بر نهج مستقيم و طريق برهان نيست،از اين جهت دانشمنداني كه معقولات دانند نميپسندند .
و وصف خضر سرگشته كه فرموده است،از شيخ الإسلام مولانا نظامالدّين خاموش هروي سلّمه الله پرسيدم،فرمود كه: اين خضر تركمان است،و بيچاره حال خضر ترجمان ميپرسيد .
و چون در اوائل جواني از بحث فضليّات و شرعيّات فارغ شده بود،و از آن بحثها و بحث اصول فقه و اصول كلام هيچ تحقيقي نگشود،تصوّر افتاد كه بحث معقولات و علم الهي و آنچه بر آن موقوف بود،مردم را به معرفت ميرساند و از اين تردّدها باز ميرهاند .
مدّتي در تحصيل آن صرف شده و استحضار آن به جائي برسيد كه بهتر از آن صورت نبندد،و چندان وحشت و اضطراب و احتجاب از آن پيدا شد كه قرار نماند،و معلوم گشت كه معرفت مطلوب از طور عقل برتر است؛چه در آن علوم هر چند حكما از تشبيه به صُوَر و اجرام خلاص يافتهاند،در تشبيه به ارواح افتادهاند .
تا وقتيكه صحبت متصوّفه و ارباب رياضت و مجاهده اختيار افتاد و توفيق حقّ دستگير شد؛و اوّل اين سخنان به صحبت «مولانا نورالدّين عبدالصّمد نَطنزي» قدّس اللهُ تعالي روحَه رسيد،و از صحبت او همين معني توحيد يافت . و «فُصوص» و «كشف» شيخ يوسف همداني را عظيم ميپسنديد.
ص 260
و بعد از آن به صحبت «مولانا شمسالدّين كيشي» رسيدم . چون از مولانا نورالدّين شنيده بودم كه در اين عصر مثل او در طريق معرفت كسي نيست . و اين رباعي سخن اوست:
هرنقش كه بر تختۀ هستي پيداست | آن صورت آن كس است كان نقش آراست |
درياي كهن چو بر زند موجي نو | موجش خوانند و در حقيقت درياست |
و همين معني در توحيد بيان ميكرد،و ميگفت كه: مرا بعد از چندين اربعين اين معني كشف شد . و آن وقت در شيراز هيچكس نبود كه با او اين معني در توحيد در ميان توان نهاد . و «شيخ ضياء الدّين أبوالحسن» را اين معني نبود .
و من از آن در حيرت بودم تا «فصوص» اينجا رسيد . چون مطالعه كردم،اين معني را باز يافتم و شكر كردم كه اين معني،طريق موجود است كه بزرگان به آن رسيدهاند و آنرا يافتهاند .
و همچنين به صحبت «مولانا نورالدّين أبرقوهي» و «شيخ روزبَهان بَقْليّ» و «شيخ ظهيرالدّين بُزْغَُش» و «مولانا أصيل الدّين» و «شيخ ناصرالدّين» و «قطب الدّين» و «ضياءالدّين أبوالحسن» و جمعي بزرگان ديگر رسيدم،همه در اين معني متّفق بودند؛و هيچكس مخالف يكديگر نه .
اكنون به قول يك كس خلاف آن قبول نميتوان كرد . تا آنكه چون خود به اين مقام نرسيده بودم،هنوز دل قرار نميگرفت . تا بعد از وفات شيخ الإسلام مولانا و شيخنا نورالملّة و الدّين عبدالصّمد نطنزي مرشدي كه بر او دل قرار گيرد نمييافت .
هفت ماه در صحرائي كه در او آباداني نبود در خلوت نشست و تقليل طعام بغايت كرد؛تا اين معني بگشود و بر آن قرار گرفت و مطمئن شد .
ص 261
والحمدُللّهِ علي ذلكَ .
و هر چند خداي تعالي گفت: فَلَا تُزَكُّوٓا أَنفُسَكُمْ ؛[19] ليكن فرمود: أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ .[20]
بعد از آن چون در بغداد به صحبت شيخ بزرگوار «شيخ نورالدّين عبدالرّحمن اسفرايني» قدّس سرُّه رسيدم،آن انصاف ميداد و ميفرمود كه: مرا حقّ تعالي علم تعبير وقايع و تأويل منامات بخشيده است؛به مقامي برتر از اين نرسيدهام .
به مجرّد آن بحثها كه بر طريق معقول و نهج مستقيم نيست،ترك اين معني كه به شهود ميآيد نميتوان كرد .
و نيز سخن «شيخ عبدالله انصاري» قدّس سرّه همه اينست . و آخر جميع مقامات در درۀ سوّم به توحيد صرف رسانيده،و در باب اين سخن «شيخ شهاب الدّين سُهرَوردي» چند موضع تصريح فرموده است .
چنانكه در شرح سخن امام محقّق جعفر صادق رضي الله تعالي عنه آمده است كه: إنِّي أُكَرِّرُ ءَايَةً حَتَّي أَسْمَعَ مِنْ قَآئِلِهَا ؛[21] فرموده كه او زبان خويش در اين معني چون شجرۀ موسي يافت كه « إنّي أنَا اللَهُ » [22] از او شنيد؛و
ص 262
اگر متعيّن بودي،در دو صورت چگونه ظهور يافتي ؟ و در قرآن مجيد، وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّمَآءِ إِلَـٰهٌ وَ فِي الارْضِ إِلَـٰهٌ [23] چگونه صادق بودي ؟
و در حديث پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم: لَوْ دَلَّي أَحَدُكُمْ حَبْلَهُ لَهَبَطَ عَلَي اللَهِ [24] كي راست آمدي ؟ و با هر كه در عالم است أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ [25] كي بودي ؟ آخر در اين معني نظر بايد كرد،كه به نصّ قرآن « ثَالِثُ ثَلَـٰثَةٍ »»[26] كفر است؛كه: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوٓا إِنَّ اللَهَ ثَالِثُ ثَلَـٰثَةٍ [27]. و « رابِعُ ثَلاثَةٍ » صرف ايمان است و توحيد؛ ] كه [: مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَي' ثَلَـٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ.[28]
چه اگر ثالث ثلاثه بودي،متعيّن بودي به يكي از ايشان . امّا رابعُ ثلاثه آنست كه به وجود حقّاني خويش كه به حكم: وَ لآ أَدْنَي' مِن ذَ'لِكَ وَ ل آ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ [29] ثاني واحد،و ثالث اثنين،و رابع ثلاثه،و خامس اربعه،و سادس
ص 263
خمسه است؛يعني محقّق حقايق اين اعداد،و با همه بیمقارنت و غير همه بيمزايلت . چنانكه أميرالمؤمنينَ عليّ كرَّم اللهُ وجهَه فرموده است كه:
هُوَ مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ . [30]
و اين ضعيف در آن مدّت كه صحبت با خواجۀ جهان عزّت انصار دولت ميداشت،هر چند بعضي طعن ميزدند؛حقّ عليم است كه بدين سبب بود كه در استعداد او معني: يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيٓءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ [31] مييافت،و اعتقاد كلّي بر آن داشت كه او به سخن مخالفان از حقّ برنگردد . و دعاگو نيز اگر به عيان نيافتي و قول چندين بزرگ در اين معني متوافق و متطابق نيافتي،اين بيان را مكرّر نكردي و دلايل بسيار نگفتي بر اين معني؛چنانكه در اوّل شرح «فصوص» و غيره بيان افتاده است .
تا دانشمندان محقّق كه اصحاب فهوم ذكيّ باشند با شما تقرير كنند،از تطويل و املال احتراز كردم؛ وَ مَنْ لَم يُصَدِّقِ الْجُمْلَةَ،هانَ عَلَيْهِ أنْ لَا يُصَدِّقَ التَّفْصيلَ ..[32]
حقّ تعالي همگنان را هدايت سوي جمال خويش كرامت كناد، وَ إِنَّآ أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي' هُدًي أَوْ فِي ضَلَـٰلٍ مُّبِينٍ . [33] و اللهُ الموفِّقُ و المعينُ .
پاورقي
[8] ـ كلمۀ «خدمت» از صدۀ هشتم هجري،به معناي «حضرت» و «جناب» استعمال ميشده است .
[9] ـ ذيل آيۀ 76 ،از سورۀ 12 : يوسف: «و برتر از همۀ افراد دانشمند،دانشمندتر ديگري وجود دارد.»
[10] ـ آيۀ 53 و 54 ،از سورۀ 41 : فصّلت: «به زودي ما آيات خودمان را به ايشان در موجودات نواحي جهان و در نفوس خودشان نشان خواهيم داد،تا براي آنان روشن شود كه: نشان داده شده (آيهاي كه نشان ماست) حقّ است . آيا براي پروردگارت اين كفايت نميكند كه او بر هر چيز شاهد و حاضر و ناظر ميباشد ؟! آگاه باش كه تحقيقاً ايشان در لقاء و ديدار پروردگارشان در شكّ و ترديد بسر ميبرند ! آگاه باش كه تحقيقاً او بر تمام چيزها محيط ميباشد!»
[11] ـ آيۀ 52 ،از سورۀ 41 : فصّلت: «بگو: شما مرا آگاه نمائيد كه اين قرآن،اگر از طرفخداوند بوده باشد و سپس شما بدان كفر ورزيد،كدام كس گمراهتر ميباشد از آنكس كه او در مخالفت و نفاق سرسختي بسر ميبرد؟!»
[12] ـ آيۀ 26 و 27 ،از سورۀ 55 : الرّحمن: «و تمام كسانيكه بر روي زمين هستند فاني ميباشند؛و وجه پروردگار تو كه آن وجه داراي صفت جلال و جمال است باقي ميماند.»
[13] ـ قسمتي از آيۀ 88 ،از سورۀ 28 : القصص: «تمام چيزها هلاك شونده هستند مگر وجه خداوند.»
[14] ـ صدر آيۀ 3 ،از سورۀ 57 : الحديد: «اوست اوّل،و اوست آخِر،و اوست ظاهر،و اوست باطن.»
[15] ـ صدر آيۀ 115 ،از سورۀ 2 : البقرة: «پس به هر جانب روي خود را بگردانيد،در آنجا وجه خدا وجود دارد.»
[16] ـ (1) و خداوند بزرگتر است از آنكه قوّۀ عاقله او را با تعيّن تقييد و تحديد نمايد؛پس اوست اوّلِ آخر .
(2) اوست اوّل حدّ و ثاني براي او نيست،و موجودي دگر در آنجا نيست؛پس او تكثير پذيرفتني نميباشد .
(3) اوست اوّل،اوست آخر،اوست ظاهر،اوست باطن،اوست جميع موجودات در حاليكه تكاثر و زيادي هم ندارد (و وحدت خود را لايزال حفظ ميكند.)
[17] ـ «حقيقت،عبارت است از كشف و از ميان برداشته شدن دورباشهاي جلال،در حاليكه قابل اشاره بدان حقيقت نباشد.»
[18] ـ «پاك است و منزّه آن كس كه نميشناسد او را مگر خودش به تنهائي.»
[19] ـ قسمتي از آيۀ 32 ،از سورۀ 53 : النّجم: «پس خودتان را تزكيه مكنيد!»
[20] ـ آيۀ 11 ،از سورۀ 93 : الضّحي: «پس نعمت پروردگارت را كه به تو عطا كرده است، براي مردم بازگو كن!»
[21] ـ «پيوسته من آيهاي را تكرار ميكردم،تا آنرا از گويندهاش شنيدم.»
دربارۀ سند اين حديث مبارك ما شرحي در پايان مبحث 9 و 10 ،از مجلّد اوّل « اللهشناسي » در ص 311 تا ص 318 بيان كردهايم .
[22] ـ آيۀ 9 ،از سورۀ 27 : النّمل: يَـٰمُوسَي'ٓ إِنَّهُ و ٓ أَنَا اللَهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . «اي موسي ! تحقيقاً آن نور من هستم؛خداوند عزيز حكيم !»
[23] ـ صدر آيۀ 84 ،از سورۀ 43 : الزّخرف: «و اوست آن كس كه در آسمان معبود است و در زمين معبود است . (و اوست يگانه عزيز حكيم.)»
[24] ـ «اگر يكي از شما ريسمانش را در چاهي فرود آورد،تحقيقاً بر خداوند فرود آمده است!»
و ما اين حديث را در صفحۀ 172 ،از همين مجموعه به نقل سعيد الدّين فَرْغاني آوردهايم .
[25] ـ ذيل آيۀ 16 ،از سورۀ 50 : قٓ: «و ما از رگ وريد حياتي او به او نزديكتر هستيم.»
[26] ـ صدر آيۀ 73 ،از سورۀ 5 : المآئدة: «تحقيقاً كافرند آنانكه ميگويند: خداوند يكي از سه تا ميباشد.»
[27] - همان
[28] ـ قسمتي از آيۀ 7 ،از سورۀ 58 : المجادلة: «هيچ رازگوئي در ميان سه نفر حاصل نميشود،مگر آنكه خداوند چهارمين ايشانست.»
[29] ـ قسمتي از آيۀ 7 ،از سورۀ 58 : المجادلة: «و نه از اين عدد پائينتر و نه بيشتر،مگر آنكه خدا با آنهاست هر جا كه بوده باشند.»
[30] ـ «خداوند با تمام چيزها معيّت دارد،امّا نه آنكه مقارنه با آنها داشته باشد؛و غير از همۀ چيزهاست،امّا نه به جدائي و بينونت.»
[31] ـ قسمتي از آيۀ 35 ،از سورۀ 24 : النّور: «نزديك است كه روغنش نور بدهد و اگر چه آتشي بدان مسّ ننموده باشد.»
[32] ـ «كسيكه مطلب في الجمله را تصديق نكند،سهل است براي وي كه مطلب مفصّل را تصديق نكند.»
[33] ـ ذيل آيۀ 24 ،از سورۀ 34 : سب: «و ما يا شما،يا بر هدايت هستيم و يا بر گمراهي آشكار.»