[قاعِدَةٌ في أنَّ مَراتِبَ ظُهورِ الْحَقِّ غَيْرُ مُتَناهيَةٍ:]
چون در تفكّر آلاء به بيان صدور كثرت از وحدت و ظهور وحدت در كثرت اشارتي فرموده ، اكنون جهت تنبيه غافلان و تشويق طالبان ترتيب مقدّمهاي كه موقوفٌ عليه معرفت تامّه است نموده ميفرمايد كه: قاعدةٌ:
اين قاعده اشارتست به آنكه مراتب ظهورات الهي بيغايت است ، و معرفت حقيقي وقتي ميسّر شود كه اطّلاع كشفي برين مراتب كلّيّه حاصل گردد ، و بداند كه عالم منحصر به اين عالم شهادت نيست ، و اين عالم در جنب عوالم غيبيّه معنويّه نموداري بيش نيست ، و حقّ را در هر يكي از عوالم ، تجلّي و ظهوري ديگر است ؛ و از اين جهت فرمود كه: متن:
ص 169
تو از عالم همين لفظي شنيدي بيا بر گو كه از عالم چه ديدي ؟!
ميفرمايد كه: از عالم كه ميگويند ، تو همين لفظي شنيدي و ندانستهاي كه عالم بسيار است . زيرا گفته شد كه: عالَم آنست كه به او چيزي دانسته شود ، و بدين معني اشتقاق عالَم اظهر آنستكه از عِلْم است . پس تسميه موجودات به عالم بواسطۀ آن است كه وسيله و آلت ادراك حقّ ميگردند همچو خاتم كه اسم چيزي است كه به آن ختم ميكنند .
و به اين معني اطلاق عالم بر مجموع اشياء موجوده توان نمود ، و به هر مرتبهاي بلكه به هر فردي نيز توان نمود ؛ چو هر يكي آلت و وسيله ادراك حقّ ميشوند . و از اين جهت ميفرمايد كه: بيا و بگو كه از عالم چه ديدي ؟! و به كدام ازين عوالم رسيدهاي ؟! چو عوالمِ غيرمحسوس بسيار است ؛ و كثرت عوالم در أخبار آمده است ؛ و اشاره به تفصيل آن نموده ميفرمايد: متن:
چه دانستي ز صورت يا ز معني؟ چه باشد آخرت چونست دنيا؟!
ميفرمايد كه از عالم صورت و معني كه ميگويند ، چه دانستهاي ؟! بدان كه آنچه ادراك آن به حواسّ ظاهره ميتوان نمود صورت است و آنچه ادراك آن به حواسّ ظاهره نتوان نمود معني است ، و غيب و شهادت نيز ميگويند .
و دنيا عبارتست از اين عالم كه نفس انساني در او به بدن متعلّق است و بوسيلۀ آلات بدني كسب اخلاق و أعمال مينمايند از سيّئات و حسنات . و اين را نشأۀ أُولي نيز ميخوانند . و آخرت عالمي است كه بعد از مفارقت بدن ، در آنجا مجازات اين اخلاق و أعمال مييابد ؛ إنْ خَيْرًا فَخَيْرٌ وَ إنْ شَرًّا فَشَرٌّ . 47
ص 170
و به مقتضاي كَلِّمُوا النَّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقُولِهِمْ48 ايمائي به حقيقت آن در أثناي ابيات خواهد شد إنشآء الله تعالي .
چون غرض ، تحصيل طالب است به دانستن آنچه به حسّ و عقل كما يَنبَغي ادراك آن ميسّر نيست و موقوف تصفيۀ قلب است فرمود كه: متن:
بگو سيمرغ و كوه قاف چبود؟ بهشت و دوزخ و أعراف چبود؟
بدان كه در سيمرغ حكايات بسيار به حسب تأويل گفتهاند ، فأمّا آنچه به خاطر فقير ميآيد آن است كه سيمرغ عبارت از ذات واحد مطلق است ، و قاف كه مقرّ اوست عبارت از حقيقت انساني است كه مظهر تامّ آن حقيقت است و
ص 171
حقّ به تمامت اسماء و صفات به او متجلّي و ظاهر است .
و آنچه گفتهاند كه كوه قاف از غايت بزرگي گرد عالم برآمده و محيط عالم است ، در حقيقتِ انساني آن معني ظاهر است ، چو حقيقت او چنانچه بيانش گذشت مشتمل بر تمامت حقايق عالم است و أحديّةُ الجمع ظاهر و باطن واقع شده و منتخب و خلاصۀ همۀ عالم اوست . و هر كه به معرفت حقيقت انساني رسيد به موجب مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ، 49 رويت و شناخت حقّ آنكس را ميسّر است كه: مَنْ رَءَانِي فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ ؛50 چنانچه هركه به كوه
ص 172
قاف رسيد به سيمرغ ميرسد . شعر:
گرنه آن حسن در تجلّي بود | آن أنا الحقّ كه گفت سُبحاني51 ؟ |
كه تواند به غير او گفتن | لَيْسَ في جُبَّتي52 كه ميخواني؟ |
هرچه هستي است در تو موجود است | خويشتن را مگر نميداني؟ |
بدانكه بهشت و دوزخ را مظاهر در جميع عوالم الهي هست ، زيرا كه
ص 173
شكّ نيست كه ايشان را اعيان كه صور علميّهاند در علم الهي هست و در عالم روحاني پيش از وجود جسماني نيز وجود دارند . و اخراج آدم و حوّا از بهشت اشاره بدان است . و دوزخ را نيز وجود در اين عالم روحاني هست زيرا كه عالم روحاني مثال است آن چيز را كه در حضرت علميّه است . و احاديثي كه دلالت بر وجود ايشان ميكند بسيار هست . و حضرت رسالت عليه الصّلوة و السّلام اثبات وجود ايشان در دار دنيا فرموده كه: الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُوْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ .53 و در آيۀ كريمه ميفرمايد كه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَـٰفِرِينَ 54. و باز اثبات م وجود ايشان در برزخ مثالي فرموده كه: الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ .55 در عالم انساني كه منتخب همه است نيز وجود دارند ؛ زيرا
ص 174
كه مرتبۀ روح و دل و كمالات ايشان عين نعيم است ، و مقام نفس و هوي و مقتضيات ايشان نفس جحيم . و آخر مراتب مظاهر ايشان در دار آخرت است كه عالم مُجازات است ، و در احاديث و قرآن مجيد اخبار ازين عالم در بسيار محلها فرموده است .
و امام محمّد غزالي در « مضنونٌ به علي غير أهله »56 ميفرمايد كه: أبوعليّ كه از عظماءِ فلاسفه است فرموده است كه: ميتواند بود كه حضرت عزّت عَزّ شأنُه نفس فلكي را اين قوّت داده باشد كه هر چه در عالم مواليد
ص 175
(سفليّات) از اشخاص و اقوال و اعمال و اخلاق و حركات و سكنات واقع باشد ، صور مناسبۀ هر يكي چنانچه در شريعت غر��اء معيّن شده و اسماء آن در نصوص وارد است ، در آن نفس فلكي باشد ؛ كه نفس انساني چون از بدن عنصري قطع تعلّق كند به بدني كه لايق آن عالم داشته باشد ، صور اعمال و اخلاق و اوصاف و اقوال كه در اين عالم از او صادر شده باشد همه را مشاهده نمايد . 57
و مخبر صادق كه حضرت پيغمبر است صلّي الله عليه وآله و سلّم خبر داده از حور و قصور و رضوان و اثمار و انهار ، و باز ضدّ آن از مار و عقرب و آتش و مالك ؛ پس چون مخالف عقل نيست و مخبر صادق از آن إخبار فرموده ، جزم است كه آن چنان است . و اين نسبت با شخصي است كه خواهد كه ادراك اين معني به طريق عقل نمايد ، و إلاّ ارباب تصفيه و أهل القلوب به عين بصيرت مشاهده مينمايند كه هرچه حضرت نبيّ از آن إخبار كردهاند همه بيان واقع است ، و به حكم مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا58 هرچه بعد از موت طبيعي خواهد بود امروز به سبب موت اختياري بر ايشان ظاهر شده و همه را به عين اليقين مشاهده نمودهاند و شكّ از باطن ايشان برخاسته است .
زينهار اي جان من صد زينهار | نيك كن پيوسته دست از بد بدار |
ص 176 | |
زانكه هر چه اينجا كني از نيك و بد | مونست خواهد شدن اندر لحد |
كه الْقَبْرُ صَنْدُوقُ الْعَمَلِ . 59
و أعراف جمع عُرف است و عرف مكان مرتفع را ميگويند كه بر جوانب مشرف باشد . و اين مرتبۀ سابقان است كه فرمود: وَ السَّـٰبِقُونَ السَّـٰبِقُونَ* أُولَـٰئِِكَ الْمُقَرَّبُونَ . 60
و ايشان كاملانياند كه به مقام جمع الجمع رسيدهاند كه مقام بقاء بالله است ؛ و حقّ را در هرشيئي متجلّي بهصفتي ميبينند كه آن شيء مظهر آن صفت است ؛ و اين مقام إشراف است بر اطراف ، زيراكه هر چيز را چنانچه هست ميبينند و ميدانند ، كه: وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَیـٰهُمْ . 61
ما طبيبانيم و شاگردان حقّ |
بحر قُلزم ديد ما را فَانفَلَقْ 62 |
ص 177
آن طبيبانِ طبيعت ديگرند | كه به دل از راه نبضي بنگرند |
ما به دل بيواسطه خوش بنگريم | كز فراست ما به عالي منظريم |
چون اشارت به بعضي از عوالم غيبيّه فرموده ، به عبارتي ديگر ميفرمايد: متن:
كدام است آن جهان كو نيست پيدا كه يك روزش بود يك سال اينجا؟
بدانكه عوالم كلّيّه پنج است:
اوّل: عالم ذات كه آن را لاهوت ، و هويّت غيبيّه ، و غيب مجهول و غيب الغيوب ، و عين الجمع ، و حقيقة الحقايق ، و مقام أو أدنَي ، و غاية الغايات، و نهاية النّهايات ، و أحديّت ميگويند .
دويّم: عالم صفات كه جبروت ، و برزخ البَرازخ ، و برزخيّت اُولي ، و مجمع البحرين و قابَ قَوسَين ، و مُحيط الاعيان و واحديّت ، و عَما ميخوانند .
سيّم: عالم ملكوت كه عالم ارواح ، و عالم أفعال ، و عالم امر ، و عالم ربوبيّت، و عالم غيب ، و باطن ميخوانند .
چهارم:عالم مُلك كه عالم شهادت ، و عالم ظاهر ، و عالم آثار ، و خَلق ، و محسوس گفتهاند .
پنجم: عالم ناسوت كه كون جامع ، و علّت غائيّه ، و آخر التّنزّلات ، و مَجلَي الكُلّ ناميدهاند .
و از اين پنج عوالم ، سه عالم اوّل داخل غيباند زيرا كه از ادراك حواسّ بيروناند . و دو عالم آخر داخل شهادتند چو محسوس به حواسّاند . شيخ ميفرمايد كه: «كدام است آن جهان كو نيست پيدا؟» يعني محسوس نيست و از حواسّ غائب است كه يك روزِ آنجا يعني آن جهان ، يك سال اين جهان است .
ص 178
و اين عالم اشاره به برزخ مثالي است كه حدّ فاصل است ميان غيب و شهادت ، و به حسب برزخيّت جامع أحكام هر دو عالم است كه ظاهر و باطن است. و در اين عالم جسماني تقيّد به زمان و مكان و كوتاهي و درازي و ماه و سال بواسطۀ كثافت است ؛ و هر چند كثافت كمتر باشد تقيّد و ملاحظۀ بُعدِ ميان مبدأ و معاد و ازل و أبد كمتر است و ظهور علم و انكشاف معلومات و حقايق امور زياده است .
فلهذا يك روز عالم برزخ يك سال اينجاست ، و يك روز عالم ربوبيّت هزار سال اينجاست ؛ كه إِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ . 63 و يك روز عالم الوهيّت پنجاه هزار سال اينجاست ؛ كه تَعْرُجُ الملائكة وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ و خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ .64 شعر:
پيش ما صد سال و يك ساعت يكي است | كه دراز و كوته از ما منفكي است |
آن دراز و كوتهي در جسمها است | آن دراز و كوته اندر جان كجاست |
از ره و منزل ز كوتاه و دراز | دل چه داند كوست مست و دلنواز |
آن دراز و كوته اوصاف تن است | رفتن ارواح ، ديگر رفتن است |
و چون در حضرت احديّت ذات ، تعيّن و تقيّد را راه نيست ـ چو كثرات اعتباري نيز در آن حضرت منتفي است ـ تقدّم ذات احديّت بر واحديّت كه منشأ تعيّنات و نِسَب است معبّر به سنۀ سَرمَديّ است .
ص 179
و در بعضي نسخه چنين يافته شد: «كه يك روزش بود پنجاه اينجا» . آن جهان اشاره به عالم الوهيّت باشد و از پنجاه ، پنجاه هزار سال مراد باشد ؛ كه: فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ و خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ . 65
چون اشاره به عوالمي فرمود كه مُدرك به حواسّ نميگردد و هركس را بر آن راه نيست ، به جهت تأكيد تصديق مستمع ميفرمايد: متن:
همين نبود جهان آخر كه ديدي نه ما لَا تُبْصِرونْ آخر شنيدي ؟
يعني عالم همين عالم شهادت و محسوس نيست كه ميبيني ، بلكه عالمها بالاتر از ادراك حواسّ بسيار است اگر چه از روي كلّيّت منحصر در عوالم سه گانه است كه گذشت ميفرمايد كه: نه در كلام الهي شنيدي كه: وَ مَا لَاتُبْصِرُونَ ؟ يعني آن عالمهائي كه به چشم سر ديده نميشود . و در كلام الله قسم به اين دو عالم ياد فرموده كه: فَلآ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ * وَ مَا لَا تُبْصِرُونَ66 كه عالم ظاهر و باطن و غيب و شهادت باشد كه مشتمل بر عوالم پنجگانۀ مذكوره است، چنانچه بيانش گذشت. و عالم لاهوت اصل همۀ آن عالمهاست؛ و اين عالم نسبت با آن عوالم مثل ذرّهاي است در بيابان ، و قطرهاي با بحر بيپايان .
چون نشأۀ انساني و شأن جامعيّت كمال او مقتضي67 آنست كه او را بر تمامت مراتب موجودات اطّلاعي حاصل باشد و به حكم وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاسْمَآءَ كُلَّهَ68 أسماءِ همۀ مسمّيات را بداند ، فرمود كه: متن:
بيا بنما كه جابُلقا كدام است جهان شهر جابُلسا كدام است؟
ص 180
در قصص و تواريخ مذكور است كه جابلقا شهري است در غايت بزرگي در مشرق ، و جابلسا نيز شهري است به غايت بزرگ و عظيم در مغرب در مقابل جابلقا . و ارباب تأويل در اين باب سخنان بسيار گفتهاند ، و آنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته ـ بيتقليد غيري ـ به طريق اشاره دو چيز است:
يكي آنكه: جابلقا عالم مثالي است كه در جانب مشرق ارواح واقع است كه برزخ است ميان غيب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم ؛ پس هر آينه شهري باشد در غايت بزرگي . و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است كه ارواح بعد از مفارقت نشأۀ دنيويّه در آنجا باشند ، و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيّئه كه در نشأۀ دنيا كسب كردهاند ـ چنانچه در احاديث و آيات وارد است ـ در آنجا باشند . و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهري است در غايت بزرگي و در مقابل جابلقا است .
و خلق شهر جابلقا ألطف و أصفايند ، زيرا كه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديّه كه در نشأه دنيويّه كسب كردهاند بيشتر آنست كه مصوّر به صور مظلمه باشند .
و اكثر خلايق را تصوّر آنست كه اين هر دو برزخ يكي است ؛ فأمّا بايد دانست كه برزخي كه بعد از مفارقت نشأه دنيا ، ارواح در او خواهند بود غير از برزخي است كه ميان ارواح مجرّده و اجسام واقع است . زيرا كه مراتب تنزّلات وجود و معارج او دوري است ؛ چو اتّصال نقطه اخير به نقطه اوّل جز در حركت دوري متصوّر نيست . و آن برزخي كه قبل از نشأۀ دنيوي است ، از مراتب تنزّلات اوست و او را نسبت با نشأۀ دنيا اوّليّت است ؛ و آن برزخي كه بعد از نشأه دنيويّه است ، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأۀ دنيوي آخريّت است .
ص 181
ديگر آنكه صوري كه لاحق ارواح در برزخ اخير ميشوند صور اعمال و نتائج افعال و اخلاق و ملكات است كه در نشأه دنيوي حاصل شده ، به خلاف صور برزخ اوّل . پس هر يكي غير آن ديگر باشد . فأمّا در اينكه هر دو عالم روحانيند و جوهر نوراني غير مادّيند و مشتمل بر مثال صور عالمند مشترك باشند .
و شيخ داود قيصري نقل ميكند كه: شيخ محيي الدّين أعرابي قُدّس سرُّه در «فتوحات» تصريح كرده است كه البتّه برزخ اخير غير برزخ اوّل است .و تسميۀ اوّل به «غيب امكاني» و اخير به «غيب محالي» فرمودهاند بواسطۀ آنكه هر صورت كه در برزخ اوّل است ممكن است كه در شهادت ظاهر شود ؛ و صوري كه در برزخ اخيرند ممتنع است كه رجوع به شهادت كنند مگر در آخرت.
و از اهل مكاشفات بسيارند كه صور برزخ اوّل بر ايشان ظاهر ميشود و ميدانند كه در عالم از حوادث چه واقع ميشود ؛ فأمّا بر احوال موتي كم كس از مكاشفان مطّلع ميشوند .
و معني دوّم آنكه: شهر جابلقا مرتبۀ الهيّه كه مجمع البحرين وجوب و امكان است باشد كه صور اعيان جميع اشياء از مراتب كلّيّه و جزويّه و لطايف و كثايف و اعمال و افعال و حركات و سكنات در اوست ، و محيط است بما كانَ و ما يكونُ . و درمشرق است زيرا كه در يَليِ مرتبه ذات69 است و فاصله بينهما نيست ، و شموس و اقمار و نجوم اسماء و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند .
و شهر جابلسا نشأه انساني است كه مجلاي جميع حقايق اسماء الهيّه و حقايق كونيّه است ؛ هرچه از مشرق ذات طلوع كرده ، در مغرب تعيّن انساني
ص 182
غروب نموده و در صورت او مخفي گشته است . شعر:
با مغربي مغارب أسرار گشتهايم بيمغربي مشارق انوار گشتهايم
و اين دو سواد اعظماند در مقابل يكديگر ، و خلق هر دو را به حقيقت نهايتي نيست .
چون هر عالمي را مشرقي و مغربي است بلكه هر مرتبه و هر فردي از افراد موجودات را ، فرمود كه: متن:
مشارق با مغارب هم بينديش چو اين عالم ندارد از يكي بيش
بدانكه عالم الوهيّت نسبت با عالم ربوبيّت مشرقي است كه فيض از او به عالم ربوبيّت ميرسد . و عالم ربوبيّت نسبت با برزخ مثالي مشرقي است ، و برزخ مثالي نسبت با شهادت مشرقي است كه فيض از هر يكي به ماتحت خود ميرسد. و باز هر عالمي از عوالم و هر مرتبهاي از مراتب و هر فردي از افراد مشرقي است كه آفتابِ اسمي از اسماء الهيّه از او طالع شده ، و به اعتبار ديگر مغربي است كه در تعيّن او نور آن اسم مختفي گشته است . و دل انساني به حسب جامعيّتِ مظهريّت ، صد مشرق و صد هزار مشرق بيش دارد ، كه تمامت نجوم اسماء الهي از آن مشارق تابان ميشوند ؛ و باز در مقابل هر يكي مغربي است . و عجائب و غرائب دل انساني را غير از سالكاني كه اهل تصفيهاند مشاهده نميتوانند نمود . شعر:
عالم دل را نشاني ديگر است |
برّ و بحر و كار و شاني ديگر است |
صد هزاران آسمان و آفتاب |
مشتريّ و تير و زهره ماهتاب |
هر يكي تابندهتر از ديگري |
نور هر يك در گذشته از ثَري |
هر يكي را برج ديگر منزل است |
اين كسي داند كه از اهل دل است |
ص 183
شيخ ميفرمايد كه در مشارق و مغارب انديشه و تأمّل نما كه در قرآن مجيد واقع شده كه: فَلَآ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَـٰرِقِ وَ الْمَغَـٰرِبِ70 ، يعني حضرت حقّ قسم ياد ميفرمايد به خداي مشارق و مغارب ؛ مشارق و مغارب جمع است و حال آنكه اين عالم كه عالم محسوس است يكي بيش ندارد يعني يك مشرق دارد و يك مغرب كه هر يكي در جهتياند .
و از اينجا معلوم نما كه عالم منحصر در اين عالم ظاهر نيست و عوالم لطيفۀ غيرمحسوسه هستند و در هر يكي آسمان و آفتاب و كواكب هستند ؛ بلكه آن عوالم و آن آسمان و كواكب اصلند ؛ چو آنها موثّرند و اينها متأثّر . شعر:
آسمانها است در ولايت جان كار فرماي آسمان جهان
چون اكثر خلايق از حقيقت امر غافلند و از معرفت شؤونات و تجلّيات الهي بيبهره ، و بنا بر عدم استعداد فطري قابليّت شنودن و دريافتن آن ندارند ميفرمايد كه: متن:
بيان مِثْلَهُنَّ ز ابن عبّاس شنو پس خويشتن را نيك بشناس
سلطان المفسّرين عبدالله بن عبّاس رضي الله عنهما فرموده است:
لَوْ ذَكَرْتُ تَفْسيرَ قَوْلِ اللَهِ تَعالَي: اللَهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَـٰوَ 'تٍ وَ مِنَ الارْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الامْرُ بَيْنَهُنَّ ،71 لَرَجَموني أوْ قالو: إنَّهُ كافِرٌ .
يعني اگر من كه ابن عبّاسم تفسير اين آيه و أسراري كه از اين آيه معلوم دارم بگويم ، «لَرَجَموني» البتّه مرا سنگسار ميكنند ؛ و اگر سنگسار نكنند بگويند كه من كافرم .
چون شيخ فرمود كه تو همين لفظ عالم بيش نشنودهاي و از اين عوالمي كه در قاعدۀ مذكوره ذكر رفت خبر نداري ، و عالم منحصر به محسوسات نيست و عوالم لطيفه بسيارند ؛ به استشهاد آن ميفرمايد كه: «بيان مِثْلَهُنَّ ز ابن عبّاس»
ص 184
يعني آنچه ابن عباس در آيه مِثْلَهُنَّ فرموده كه من اگر تفسير آيه بگويم مرا بكشند، نيك بشنو و خويشتن را نيكو بشناس كه آنچه حقيقت امر است تو نميداني ! و بنا بر عدم قابليّت اگر عارف واصل محقّق از سخنان حقايق و مكشوفات چيزي اظهار نمايد ، اكثر خلايق إلي ما شآء الله همه به طعن و انكار او برخيزند ، بلكه به كفر و قتل او فتوي دهند و اين را دينداري و مسلماني تصوّر نمايند .
پاورقي
47 ابن مالك در ألفيّۀ خود در باب كان آورده است:
و يَحذِفونها و يبقون الخبر و بعدَ إنْ و لَو كثيرًا ذا اشتهر
يعني: «در بسياري از اوقات كان را با اسمش حذف ميكنند و خبرش را باقي ميگذارند ، و اين عمل در مورد إن و لو شرطيّتين بسيار اشتهار دارد.»
شارح ألفيّه: ملاّ جلال سيوطي در اينجا ميگويد: مثل قول او: «المرءُ مَجزيٌّ بعمله ، إنْ خيرًا فخيرٌ.» أي: إن كان عملُهُ خيرًا .
و أبوطالب در حاشيه گويد: و در بعضي از كتب « النّاسُ مَجْزيّونَ بِأعْمالِهِمْ » وارد است ، و گفته شده است: اين قول ، حديث است . («النّهجة المرضيّة» خطّ عبدالرّحيم ، ص 55 )
48 بدين عبارت روايتي در حديث شيعه وارد نشده است . آنچه هست عبارت زير است:
نَحْنُ ـ إنّا ـ مَعاشِرَ الانْبيآءِ اُمِرْنا أنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقولِهِمْ . («المحجّة البيضآء» ج 1 ، ص122 ؛ «تحف العقول» ص 37 ؛ «بحار الانوار» روضه ، ج 17 از طبع كمپاني ، ص 41 ، و از طبع حروفي: ج ، 77 ص 0 14 ، از «تحف العقول» ؛ و در «اصول كافي» ج 1 ، ص 23 روايت كاملتري وارد است.)
آري از طريق عامّه روايت مرسلۀ نبويّهاي در «مرصاد العباد» طبع بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، ص 15 آمده است . و در «احاديث مثنوي» در دو جا آمده است: اوّل ص 37 ، شماره 93 :
پست ميگويم به اندازه عقول عيب نبود اين بود كار رسول
دوّم در ص 129 ، شماره 393 :
رنگ و بو در پيش ما بس كاسد است ليك تو پستي ، سخن كرديم پست
49 در تفسير «الميزان» ج 6 ، ص 182 در بحث روائي در ذيل آية يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ آوردهاند: » در «غُرر و دُرر» آمدي روايت شده است از أميرالمومنين عليهالسّلام كه فرمود: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ .
أقول: و شيعه و عامّه از پيمبر هم روايت كردهاند . و آن حديثي است مشهور ؛ و بعضي از علماء گفتهاند: تعليق به محال است و مفادش استحالة معرفت نفس است به خاطر استحالة احاطة علميّه به خداوند سبحانه . و اين گفتار مردود است اوّلاً به قول پيمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم در روايت دگر: أعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ ؛ و ثانياً به اينكه اين حديث در معني عكس نقيض قول خداوند تعالي ميباشد كه: وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَهَ فَأَنسَیـٰهُمْ أَنفُسَهُمْ . «
حضرت علاّمه دربارة اين حديث بحث جامعي فرمودهاند ، و در ص 186 روايات كثيرهاي در اين باره شاهد و دليل گرفتهاند .
و اين حديث ، نيز در «مرصاد العباد» طبع بنگاه ترجمه و نشر كتاب در ص 3 ، و 174 ، و 185 ، و 413 ، و 535 آمده است .
50 در كتاب «احاديث مثنوي» طبع دوّم ، ص 62 و 63 گويد:
چون مرا ديدي خدا را ديدهيي گرد كعبه صدق بر گرديدهيي
مستفاد است از مضمون اين حديث:
مَنْ رَءاني فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ . («بخاري» ج 4 ، ص 135 ؛ «مسلم» ج 7 ، ص 54 ؛ «كنوزالحقآئق» ص 125 ) مَنْ رَءاني فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ ، فَإنَّ الشَّيْطانَ لا يُتَرآءَي بي . («جامع صغير» ج 2 ، ص 170 )
51 «رَوح الارواح في شرح أسمآءِ الملك الفتّاح» سمعاني در ص 129 و ص 132 گويد: » بايزيد نعره ميزد: سُبحاني ما أعظمَ شأني . و همو ميگفت: سُبحاني سُبحاني . « و علاء الدّولة سمناني در «العروة لاهل الخلوة و الجلوة» در ص 94 گويد: » امّا بدانكه تجلّي صوري چون تمام ميشود كه بعد از آن تجلّي ديگر نميبيند ، ختم آن بر صورت خود ميبيند و فنابخش باشد و أنا الحقّ و سبحاني بياختيار بر زبان آورد. «
و شيخ نجم الدّين رازي در كتاب «عشق و عقل» در ص 89 گويد: « و چون تنه از بيضۀ وجود برآورد ، پاي وي در بيضه مانده اين نوا زند كه: سُبحاني ما أعظمَ شأني . »
52 سعيد الدّين فرغاني در «مشارق الدّراري» ص 634 گويد: » مگر همچنان كه كسي به كمال تخلّق و تحقّق به اسماي الهي به مقام جمع وجودي ميرسد و در آن بحر غرق ميگردد ، پس به زبان جمع الهي أنا الحقّ و سُبحاني و ليسَ في الجُبّة سِوي الله نعره ميزند. «
و در «سيرة حلبيّه» ج 1 ، ص 0 29 گويد: » و مِن ثَمّ ذكر القاضي عياض في «الشّفآء»: أنّ مَن ادّعَي حُلولَ الباري في أحد الاشخاص كان كافرًا بإجماع المسلمين . و قولُ بعض العارفين و هو أبويزيدَ البَسطاميّ: سُبحاني ما أعظمَ شأني ، و قوله: إنّي أنا اللهُ لا الهَ الاّ أنا فاعبُدْني ، و قوله: و أنا ربّي الاعلي ، و قوله: أنا الحقّ و هو أنا و أنا هو ؛ ليس مِن دعوي الحلول في شيء. «
53 ـ در «مرصاد العباد» ص 126 قسمت اوّل اين روايت را آورده است ، و در ص 598 در توضيحات آن گويد: اين حديث در «ترك الإطناب» ص 76 ؛ و شرح فارسي «شهاب» ص 75 ؛ و «احاديث مثنوي» ص 11 آمده است .
54 ذيل آيه 49 ، از سوره 9 : التّوبه ؛ و آيه 54 ، از سوره 29 : العنكبوت
55 اين روايت را ملاّ صدرا در تفسير سورة الطّارق ، طبع انتشارات بيدار ، ص 0 32 آورده است و گفته است: و ممّا يدُلّ علي البرزخ قولهُ صلّي الله عليه و ءَاله: الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ أوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّيرانِ . و در تعليقه ، معلّق آن آورده است: » ترمذي ، كتابصفة القيامة ، باب 26 ، ج 4 ، ص 0 64 « .
و همچنين در «بحار الانوار» طبع حروفي ، ج 6 ، ص 5 0 2 ؛ و «سفينة البحار» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 395 آوردهاند .
و نيز در همين مجلّد از «بحار» باب أحوال البرزخ و القبر ، ص 218 ، حديث 13 ، نقلاً از «أمالي» آورده است: فيما كتب أميرالمومنين عليه السّلام لمحمّد بن أبيبكر: يا عِبادَاللَهِ ـ تا آنكه بعد از سه سطر ميفرمايد: وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ أوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّارِ .
و در «احاديث مثنوي» ص 0 14 ، تحت شمارۀ 433 اين بيت را از مولانا آورده است:
گورها يكسان به پيش چشم ما روضـه و حفـره به پيـش انبيا
و گفته است: » اشاره است به حديث ذيل:
إنَّما الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ أوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّارِ . («جامع صغير» ج 1 ، ص 62 ) «
و همچنين ملاّ صدرا در «تفسير سوره سجده» انتشارات بيدار ، ص 89 گويد:
» و قد انتَهي الكلامُ إلي ما عجز عن دركه جمهورُ الانام ؛ اللهمّ اجْعَل هذه الكلماتِ محروسةً عن ملاحظة النّاقصينَ ، و اسْتُرها عن أعين المغرورين ، و اجْعَل لاصحاب القلوب الصّافية نصيبًا وافرًا من دركها ، و رغبةً تآمّةً في حفظها ثمّ في صونها عن الاغيار ، ليكونَ مستقرُّ هذه المعاني صدورَ الاحرار الّتي هي قبور الاسرار لتكونَ في روضة من رياض الجِنان ، و لاتجْعَلها في بطون الاشرار كَيْلا يكونَ في حفرة من حُفر النّيران ، و هم الظّاهريّونَ الّذين زيّنوا ظواهرَهم بالنّقوش المزخرفة و الاقوال المزيّنة المليحة الحُلوة كالاطعمة و الحلاوات ، و أهملوا بواطنَهم بل أحشَوها بالنّفاق و الجهل و الاستكبار عن الحقّ و الحقآئق كبطون الفجّار و قبور الكفّار .
همچو گور كافران ، بيرون حُلَل و اندرون قهر خدا عزّ و جلّ
اللهمّ اجْعَل قبرَنا روضةً من رياض الجِنان و لا تجْعَلها حُفرةً من حُفر النّيران. « ـ انتهي كلام ملاّ صدرا .
و أيضاً غزالي در «المضنونُ به علي غير أهله» ص 79 ، در هامش ج 2 «الإنسان الكامل» جيلي طبع اوّل آورده است .
56 در دو طبع آن كه در هامش «الإنسان الكامل» جيلي طبع شده است تفحّص به عمل آمد و چنين عبارتي يافت نشد .
57 ما در بحث «معاد شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام ، اين گونه احتمال را تضعيف نمودهايم و به وجهي أحسن معاد جسماني عنصري را به اثبات رسانيدهايم .
58 «مرصاد العباد» ص 359 و ص 364 و ص 386 ؛ و «عروه» سمناني ص 87 ؛ و در «احاديث مثنوي» ص 116 گويد:
» اي خنك آنرا كه پيش از مرگ مُرد يعني او از اصل اين رَز بوي برد
اشاره است به حديث موتوا قَبْلَ أنْ تَموتوا كه صوفيّه آن را نقل ميكنند . و مولّف «اللولو المرصوع» به نقل از ابن حجر آن را حديث نميشمارد. «
و در «حدآئق الحقآئق» طبع سوّم ، ص 479 گويد: و به مقتضاي موتوا قَبْلَ أنْ تَموتوا .
59 «ديوان منسوب به أميرالمومنين عليه السّلام» طبع سنگي:
يا مَنْ بِدُنْياهُ اشْتَغَلْ قَدْ غَرَّهُ طولُ الامَلْ
الْمَوْتُ يَأْتي بَغْتَةً وَ الْقَبْرُ صَنْدوقُ الْعَمَلْ
و در طبع و تنقيح و تصحيح عبدالعزيز الكرم نيز در ص 5 0 1 وارد است . و در «ديوان الشّعر المنسوب إلي أميرالمومنين عليه السّلام» عبدالعزيز سيّد الاهل ، ص 113 ابيات زير را از حضرت آورده است:
غَرَّ جَهولاً أمَلُهْ يَموتُ مَن جا أجَلُهْ
وَ مَنْ دَنا مِنْ حَتْفِهِ لَمْ تُغْنِ عَنْهُ حيَلُهْ
وَ ما بَقآءُ ءَاخِرٍ قَدْ غابَ عَنْهُ أوَّلُهْ ؟
وَ الْمَرْءُ لا يَصْحَبُهُ في الْقَبْرِ إلاّ عَمَلُهْ
60 آيه 10 و 11 ، از سوره 56 : الواقعة
61 قسمتي از آيه 46 ، از سوره 7 : الاعراف
62 اشاره است به آيه 63 از سوره 26 : الشّعرآء: فَأَوْحَيْنَآ إِلَي' مُوسَي'ٓ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ ... (م)
63 قسمتي از آيه 47 ، از سوره 23 : الحجّ
64 آيه 4 ، از سوره 0 7 : المعارج
65 قسمتي از آيه 4 ، از سوره 0 7 : المعارج
66 آيه 38 و 39 ، از سوره 69 : الحآقّة
67 نسخۀ «ز» و طبع سنگي: چون شأن جامعيّت كمال انساني مقتضي
68 ـ صدر آيه 31 ، از سوره 2 : البقرة
69 يعني: «در پهلو و كنار مرتبۀ ذات است.»
70 صدر آيه 40 ، از سوره 70 : المعارج