جلسه ۱۳۴ درس فلسفه، کتاب اسفار
۱۳۴
بسم الله الرحمن الرحیم
جواب شبهات و سؤالاتى حول مطالب این فصل (=۴)
دو سه تا مطلب در این بحث گذشته مطرح شد که من مناسب دیدم راجع به آن ها هم یک قدرى بیش تر صحبت بشود به واسطه اشکالاتى که در حول و حوش این مطلب که واجب بالذات به ذاته کافى براى جمیع صفات کمالیه ذاتیه و فعلیه خود خواهد بود اشکالاتى در این زمینه طبعاً مطرح شده بود یکى از آن اشکالات مسأله امکان ذاتى و امکان فقرى کل متعیّنات در عالم خلق بود اعم از ماده و اعم از مجردات با توجه به این که یک طرف از طرفین امکان ذاتى در تحقق و تشخص و تعینش دارد حمل صفات فعلى بر ذات حق چگونه به صورت ضرورت ازلیه خواهد بود؟ این یکى از اشکالات است چون صفت قائم به طرفین است صفات فعلى به لحاظ تحقق فعل در عالم اعیان و در عالم خارج منتسب به متصف ذو الوصف مىگردد چون صحبت در صفت فعلى است یعنى صفتى که مشیت پروردگار و اراده او در تحقق او دخالت داشته و دخیل بوده این یکى از آن اشکالات بود اشکال دیگر که اشکال بسیار جدى و مهم در طرح نقطه خلاف در قبال کفایت ذات همه صفات را مطرح کردند عبارت بود از مسأله تغیّیر و تبدل در عالم اعیان و به عبارت دیگر در عالم شهادت این هم یک مطلبى بود که بسیار قابل بحث بود و براى این مطلب خیلى ها به دست و پا افتاده بودند که از نقطه نظر انتصّاب این قضیه با علم ربوبى و صقع ربوبى و کیفیت تحقق این اشیاء در عالم اعیان با توجه به ثبوت و سکون و عدم تغیّیر و تبدل در مرحله ذات چه چاره اى در این جا بیندیشند و این مطلب از آن مطلب اول مهم تر چون علاوه بر این که مطلب اول را دارد اضافه بر او مسأله دیگر را هم دارد که مسأله تغیّیر و تجدداست در اشکال اول مجردات هم داخل بودند مانند عقول و مانند صور برزخیه، صور
مثالیه، صور ملائکه، عالم عقول، مجردات، صور نوریه تمام این ها از امکان ذاتى و امکان فقرى برخوردار هستند در اشکال دوم علاوه بر این که مسأله امکان ذاتى مطرح است تغیّیر و تبدل هم در عالم اعیان مطرح مىشود پس این علاوه بر او در این جا مىتواند مورد نقد قرار بدهد دلیل مرحوم آخوند و استدلال مستدلین کفایت مىکند این را ما از او تعبیر مىکنیم به ربط حادث به قدیم یعنى در مسأله ربط حادث به قدیم در این جا این مسأله مطرح خواهد شد و در آن جا عرض خواهد شد که در این مسأله ربط حادث به قدیم قدیم که عبارت است از قدیم زمانى و حدوث عبارت است از حدوث ذاتى در مسأله ربط حادث به قدیم متأسفانه آنچه که مطرح شده است فقط عالم شهادت به عبارت دیگر عالم طبع و کون و فساداست اما صور نوریه و امثال ذلک این ها مورد بحث قرار نگرفته و اشاره اى به این مطلب نشده در حالى که در مسأله ربط حادث به قدیم عالم غیب و صور مجرده هم در آن جا مورد بحث قرار مىگیرد صورى که خارج از دایره زمان و مکان هستند موجوداتى که آن ها جز مبداعات هستند و از دایره کون و فساد و تصرم و خلق و التیام و امثال ذلک به دور هستند آن ها مورد توجه قرار مىگیرد در این بحث ربط حادث به قدیم اگر ما توانستیم آن مطلب را در آن جا تمام کنیم طبعاً این مسأله در این جا تمام خواهد شد و دیگر در این جا مشکلى وجود نخواهد آمد نکته اى که در این جا مطرح مىشود در باب بسط و در باب قبض این نکته حائز اهمیّت است همان طورى که عرض شد در مسأله بسط و در مسأله قبض مسأله مقام اثبات است نه ثبوت در مقام ثبوت قبض و بسطى معنا ندارد بسط بالنسبه به عالم زمان و مکان و از دید ما که محدود است بسط است و از نقطه نظر دید ما قبل از تحقق این مسأله قبض است ولى در عالم ثبوت و در عالم واقع و نفس الامر یک واحد بیش تر نیست نه قبضى هست و نه بسطى و مسأله در آن جا به این نحو است که خداوند متعال در عنایت او نسبت به اشیاء خارج در عنایت او نسبت به
تکون اشیاء در خارج یک جنبه خلقى دارد و یک جنبه استدامه خلقى دارد یعنى هم خلق و هم استدامه در او بل هم فى لفظ جدیداً در هر آنى از آنات یک خلق جدیدى به واسطه اضافه اشراقیه براى ممکنات و تعیّنات خارجى پیدا مىشود این خلق جدید عبارت است از آن جنبه ربطى بین حقیقت اشى و بین المبدا که آن جنبه ربطى موجب تغیّیر و تبدل وجود است به انحاء مختلفه در هر آنى از آنات و در هر برهه اى از برهه ها اگر به این مسأله یک قدرى دقتمان را بیش تر کنیم و فرو برویم در این حقیقه خصوصیه الشىء به این نکته مىرسیم که اصلًا مسأله حدوث حتى در عالم ماده و حتى در عالم شهادت هم با آن چه که تا به حال مطرح مىشد شاید تفاوت داشته باشد لا شک و لا شبهه در این که حقیقت الاشیاء عبارت است از وجود و وجود عبارت است از یک حقیقت مجرد؛ حقیقت مجرد آیا در زمان مىگنجد یا مافوق زمان است؟ شکى نیست که مافوق زمان است پس این حقیقت مجرد که الان به صورت ماده تجلى پیدا کرده است چگونه ممکن است که خود او که علت این است در ما فوق زمان باشد؟ اما معلولش در زمان باشد این یک نکته اى است که بزنگاه مسأله در این جا است یعنى ما احتیاج نداریم بر این که براى خلقت و حدوث اشیاء به ما قبل تاریخ برگردیم و از آن جا مسأله را مورد مداقّه قرار بدهیم در همین وضعیت فعلى و در همین نقطه این مطلب مورد تأمل قرار مىگیرد که الان که این ماده، معلول براى صورت اوست و معلول براى ملکوت است و طبق سلسله علیت، مجرد است که الان تبدل به ماده پیدا مىکند یا این که ما باید بگوییم که ماده با این تبدل و تغیر از مجرد خارج نمىشود پس چگونه زمان و مکان از شرائط مقوّمه ماده خواهد بود یا این که ماده به واسطه خروج از تجرد مقهور شرائط زمان و مکان خواهد بود بنابراین آن ربطى که الان این ماده با مجرد خود دارد چگونه خواهد بود این جا ما را مىرساند به این نکته دقیق که این مجردى که الان عبارت است از یک حقیقت واحده و آن وجود حق است
که به صورت در مىآید همین الان که من دارم صحبت مىکنم مجرد است که متبدل دارد مىشود و دائماً دارد لباس عوض مىکند و دائماً خود را به اشکال مختلف دارد درمىآورد سیاهى تبدیل به سفیدى، سفیدى تبدیل به قرمزى، قرمزى تبدیل به سبزى انسان کوچک است، بزرگ مىشود جوهر فرق مىکند به جوهر دیگر متبدل مىشود این تغییر و تبدلاتى که الان دارد پیدا مىشود آیا این تغییر و تبدلات عبارت است از یک حقیقت مجرده اى که به صورت ماده درآمده و بعد رفته پى کارش و خود ماده را به دست حوادث سپرده و خود از دور دارد نظاره مىکند یا این که نه این ماده الان حصه اى از وجود دارد این حصه از وجود، وجود استقلالى ندارد این وجود استقلالى وجود ربطى دارد آن وجود ربطى عبارت است از همان وجود مجرد بنابراین این وجود مجرد الان دارد به صورت این مسأله ماده دارد خود را در خارج بروز و ظهور مىدهد حالا این وجود مجرد که فرض بر این است که زمان و مکان بر نمىدارد چطور بروز و ظهور خارجى او در زمان و مکان واقع مىشود؟ فرض بر این است که این معلول است خودش وجود استقلالى ندارد اگر وجود استقلالى داشته باشد که شرک است الان نفس این ماده معلول براى وجود چیست این الان یک صورتى یک ماده اى دارد از تشکل صورت و ماده جسم در خارج پدید مىآید و در شرائط زمان و مکان و ماده قرار مىگیرد آن وجودى که الان آمده و آن وجود به شکل ماده و صورت درآمده آن وجود که دیگر مادى نیست آن وجود که به صورت زمان و مکان نیست پس از این جا ما به این نقطه مىرسیم که اصلًا زمان و مکان از شرائط تحقق ماده نیست بلکه ماده و صورت وقتى که مبدل به جسم شد این زمان و مکان از او متولد مىشود نه این که قبلًا زمان و مکان باشد ماده در این شرائط به وجود بیاید زمان و مکان مىشود دو امر اعتبارى از این باب که وجود و حقیقت این ماده در زمان و مکان راه ندارد حقیقت این سفت نیست نرم نیست حقیقت این عبارت است از یک وجودى که آن
وجود در دست من قرار نمىگیرد قابل رؤیت بصر من نیست آن وجود، وجود مجرد است، آن وجود مجرد وجودى است که به صورت در آمده و به ماده در آمده خودش را به این شکل ظاهر کرده پس اگر قرار باشد زمان و مکان از شرائط تحقق این وجود باشد بنابراین آن وجود مجرد هم باید تأخر طبعى داشته باشد بر زمان و مکان در حالى که از دایره زمان و مکان خارج است با ادلّه اى که مطرح شد در این جا بناءً على هذا نفس الوجود المجرد که به مقام بسط در آمده است و به مقام جزئیت و تعین خارجى در آمده است این وجود مجرد در همین زمان که ما داریم صحبت مىکنیم و با همین کیفیتى که شما دارید نگاه مىکنید الان در ساعت هشت و بیست و هفت دقیقه این وجود مجرد علت براى این لیوان دست من خواهد بود همین وجود مجرد در ساعت هشت و بیست و هشت دقیقه هم علت براى این لیوان خواهد بود در آن بعد چون آن وجود، وجود بسیط است، آن وجود، وجود غیر ماده است و ان وجود است که خود را به صورت این لیوان در مىآورد و در هر آنى از آنات ما مىبینیم این لیوان تغیّیر پیدا کرده این تغیّیر باید معلول براى تغیّیر در او باشد پس تغیّیر در اوست که موجب تغیّیر خارجى این است من این را مىبینم آن چیزى که در این و ماوراء این است دیگر آن را نمىتوانم ببینم چشم من فقط این لیوان را مىبیند اما آن چه که این لیوان را لیوان کرده است او را من نمىتوانم ببینم من فقط نورى که بر این لیوان تابیده مىبینم ولى خورشید را که از آنجا آن نور آمده نمىتوانم ببینم این نورى که الان در این جا هست و مورد مشاهده من است بناءً على هذا خود این وجود مجرد الان فى حد نفسه همین وجود مجرد این علت براى تحقق خارجى این است هر آنى از آنات؛ آن وجود را ما مىگوییم جنبه ربطى یعنى آنى که در ماوراء این است آن جنبه ربطى بین این و بین مبدع اوست که آن وجود کلى است وجود کلى است که به صورت این وجود خارجى و وجود جزئى الان به این کیفیت در خارج تبلور پیدا کرده این از نقطه نظر تغیّیر بنابراین
اشکال در مقام ذات از این نقطه نظر وارد نمىشود که چطور اشیاء یک وقتى نبودند در آن جا مقام، مقام صقع ربوبى مقام سکون بود ولى در عالم خارج این اشیاء به صورت تغیّیر و تبدل در خارج ظهور پیدا کردند پس معلوم مىشود بر این که چون نباید در آن مقام سکون باشد بناءً على هذا این اوصاف اوصاف ازلى نخواهند بود این ها اوصاف بعد هستند صحبت ما در این است که همین الان شما به این مسأله نگاه کنید چرا شما مىخواهید برگردید به ماقبل و از تاریخ شروع کنید و بیایید و مسائل را مدّ نظر قرار بدهید الان که این لیوان دست من است همین الان آیا به علت خودش هست یا نیست ان علت آیا مجرد هست یا نیست این مجرد چطور به صورت متغیر مىآید جلوه مىکند پس این اشکال الان هم هست نه این که این اشکال بخواهد از بعد برگردد همین الان شما این مطلب را چه مىکنید؟ آیا این تغیّیرى که الان در مرتبه ذات در مرتبه خارج پیدا شده است این تغیّیر حکایت از یک اراده و مشیت مرید نسبت به این تغیّیر و تحول نمىکند یعنى الان اراده مرید اراده و مشیت پروردگار آیا بر همین تغیرى که الان در دست من است صدق نمىکند یا این که یک اراده اى بوده و بعد دیگر بقیه اشیاء بدون آن اراده حاصل شدند سابق ما بچه که بودیم مسجد که مىرفتیم پیش مرحوم آقا بعضى ها آنجا بودند آن مهرها گرد بود دیگر این مهرهاى گرد را وقتى بغل هم مىگذاشتند یکى این جا یکى این جا و یکى را هم این جا همین طورى تا آن جا مىدیدید که مهر مىگذاشتند بعد اولى را مىزدند مىافتاد این اولى مىافتاد روى دومى، دومى روى سوى یک دفعه مىدیدى این چرخید رفت تا صف اول یک دفعه یکى نگاه مىکرد مىدید که همین طور مهرها دارد که مىریزد دوباره مىچرخد به این نحو اگر ما فرض و تصور کنیم یک اراده اول بوده آن اراده فقط یک تلنگر زده به این مهر دیگر بعد نشسته کنار همین طور دارد تماشا مىکند این خودش همین طورى مىگردد دور مىزند بچه ها دارند یک اسباب بازى هاى دیگرى که به این شکل
است درست مىکنند به همدیگر مستندش مىکنند این مىخورد به آن این مىخورد به ان آیا اراده حق نسبت به خلقت اشیاء هم به این نحو است یعنى فرض کنید که یک فوتى کرده در عالم بعد خودش نشسته کنار همین طورى رله وار این عالم براى خودش مىچرخد مىرود کنار و خودش هم هیچ کار ندارد یا این که نه خودش وقتى که فوت مىکند پیگیرى آن هم خودش دارد مىکند یعنى هم فوت مىکند هم پاش ایستاده یعنى پاى کوره ایستاده و دائماً یکى یکى قالب درست مىکند و مىزند بیرون وقتى که فرض کنید که جناب آقاى آ شیخ مسلم سلمهم الله اراده مىکنند خلیفه الله درست کنند خیال نکنند که خداى متعال در این جا بیکار نشسته خدا پاى تنور ایستاده و از ان جا دارد اراده مىآید تا این که همتى در شما و بعث شوق اکید و بعث عضلانى شما خیال کردید عالم همین طور گتره است؟ نه آقا جان بر هر قضیه اش یک حساب و کتابى است یک اراده مستدام بر این مسأله وجود داره و هکذا على اىّ حال
سؤال: آقا این تعبیر هم شاید مصّامحه باشد بگوییم که از یک طرف خلق مىکند از یک طرف ناظر به خلق است باید بگوییم در هر آن دارد خلق مىکند
جواب: بله ما هنوز مسأله و عبارت را عرض نکرده بودیم بله همین طور که مىفرمایند مسأله نظارت ندارد مسأله همان اراده و مشیت اوست من آمدم یک مثال جزئى بزنم تا شما نسبت به کل قضایا برسید
سؤال: معذرت مىخواهم در قرآن هم دارد بحث وحدت تدبیر را با خلقت مىکند این هم مسامحتاً براى مخلوقات است؟
جواب: خیر اصلًا وحدت وجود ندارد اصلًا یک حقیقت بیشتر نیست حالا به این مسأله عنایت کنید ببینید وقتى که این وجود را ما در این قضیه جزئیه دائم مرید براى تغیّیر و تبدل او مىدانیم همین مطلب را در مورد قرین او هم ملاحظه خواهیم کرد و همین مطلب را در مورد قرین او و تمام اشیاء ماده تمام این ها آن
وجود بسیط خودش را دارد به صورت یک امر مقىّد و محدود خارجى با این کیفیت در مىآورد و هر آنى مرید براى صورت جدیدى است و خلع صورت قبل است دوباره در آن بعد مرید صورت جدید است تا این که این مسأله به یک حد یقفى برسد و در آن جا علت خود اشیاء علت الشىء از این تغیّیر و تحول به این صورت خود را به صورت دیگرى قرار بدهد یعنى جنبه مادى او را دیگر مد نظر نیاورد بلکه جنبه صورى مدّ نظر قرار بدهد در نظر بیاورد یعنى علیت نسبت به ماده مبدّل به علیت نسبت به صورت بشود یا جسمیت این ماده مبدل به جسمیهأخرى بشود این ها تمام بسته به اراده آن مرید است آن مرید روى اراده اى که دارد حقیقه الاشیاء را در عالم خارج خودش صورت بندى مىکند هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ تصویر در ارحام به اراده اوست این تصویر گاهى این نطفه مىآید و به این صورت گاهى اوقات آن نطفه مىآید و به صورت دیگر این تصویر پیدا مىشود گاهى اوقات این وجود مىآید و خود را به این ماده متجلى مىکند و گاهى اوقات این وجود مىآید و خود را به ماده و به جنس دیگرى متجلى مىکند بنابراین حقیقه الشىء که خود نفس الوجود است واحد است الّا این که در عالم خارج بسته به اراده آن مرید این صور مختلف بنا بر مقتضاى کیفیت آن اراده در عالم خارج آن وجود متبلور به تعینات مختلف و متظاهر به ظهورات متفاوتى مىگردد این مسأله نحوه تبدل و تغیر وجود به صور جزئیه همان مطلبى است که در قرآن مجید از او تعبیر وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ کرده است وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ یعنى یک اراده بدون توقع یک اراده بدون تبدل و بدون این که دو اراده نسبت به این مسأله وجود داشته باشد این وجود که دارد به شکل در مىآید یک اراده واحد لا ینقطع است که استمرار دارد آن اراده
واحده براى ظهورات مختلفه حالا صحبت در این است که آن ظهور خارجى مختلف است ولى صحبت در این است که نفس آن اراده اراده واحد است یعنى نه این که آن اراده مانند ما گاهى باشد و گاهى نباشد اگر ما اراده یک امر را بکنیم این را برداریم ودر این جا بگذاریم با اراده این لیوان برداشتن منافات داشته باشد و دو اراده تلقى بشود و دو امر خارجى تلقى بشود چون هر اراده مستلزم یک فعل خارجى است این اراده هم مستلزم این فعل خارجى است این طور نیست در حق متعال که اراده اش به یک امرى تعلق بگیرد و تمام، بعد دوباره اراده اش تعلق بگیرد به یک مسأله تمام، به اراده واحد وجود متولد و مستدام شده است و آن اراده واحد همیشه با این وجود خواهد بود و با مبدعات و بقاى مبدعات و با ممکنات در عالم طبع و با بقاى آن ها همان اراده واحد خواهد بود نه این که یک اراده انجام بشود ودیگرى نشود این اراده اى که یک وقت انجام بشود و آن نشود آن اراده اى است که در ظرف زمان تحقق پیدا مىکند اما آن وجودى که خارج از زمان است اگر ما آن را وجود اراده بگیریم دیگر تعدد در آن وجود نمىتواند معنا داشته باشد چون از ظرف زمان خارج است دیگر نمىشود در آن جا دو اراده باشد سه اراده باشد چهار تا باشد یک میلیون باشد یک میلیارد باشد نه یک اراده واحد هست نسبت تغیّیر نسبت به خلق و نسبت به تمام آن چه که در این عالم مىخواهد تحقق پیدا بکند به اراده واحد و آن اراده همیشه با او وجود دارد، این اراده اى که همیشه با او وجود دارد خود این مسامحه است چون این که مىگوییم همیشه ما این همیشه را در ظرف زمان به کار مىبریم اما در ظرف غیر زمان اطلاق همیشه غلط است مگر این که به مراتب دهرى توجه داشته باشیم بخواهیم به ضرورت ازلیّه توجه کنیم اما اراده همیشه یعنى هر وقت وقتى در آن جا نیست در مجردات که وقت معنا ندارد در آن علت سلسله علل که وقت معنا ندارد یک دفعه و دو دفعه در آن جا معنا ندارد پس بنابراین در آن جا اراده، اراده واحد است در خارج ما
مرادها را متعدد مىبینیم یک اراده تعلق به این لیوان، میز، دفتر، دستک، فرش، آسمان، حجر، شجر، این ها مرادهاى متعدد است اما نفس اراده که ناشى مىشود از آن وجود و آن جنبه ربطى بین این وجود خارجى وبین حق است که آن جنبه ربطى را چشم نمىبیند ولى عقل او را مىفهمد و احساس مىکند آن چه را که چشم احساس مىکند شىء مادى خارجى است مادى آن وجود است اما آن وجودى که الان آن وجود علت براى این شده و آن وجود به صورت معلول به این کیفیت در آمده است آن از پس چشم ما مخفى است به عبارت دیگر آن مایعى که در کارخانه شیشه گرى ریخته شده و بعد این لیوان در آمده آن مایع را ما نمىبینیم ما الان لیوان مىبینیم اما این که بر این لیوان چه گذشته و چه مراحلى را طى کرده آن از چشم ما مخفى است حالا در مورد ماده هم همین طور است آن وجود بسیط که پشت این قضیه است و آن وجود رنگ به خود گرفته تغیّیر به خودش داده تکان به خودش داده به اصطلاح تا به این قسم در آمده آن را ما احساس نمىکنیم این همان نکته ربط بین حادث و قدیم است. پایان قسمتA
یا در روز قیامت وامثال ذلک فقط پرده برداشته مىشود اما نه این که قبض به معناى این است که این ماده از بین مىرود ماده از بین نمىرود اگر ماده بخواهد از بین برود پس لمن الملک معنا ندارد باید هر پادشاهى رعیت داشته باشد تا بگوید لمن الملک وقتى رعیت نداشته باشد دیگر پادشاه بیاید براى که بگوید لمن الملک این که الان او مىگوید لمن الملک این که او الان در هنگام نزع روح ادراک این معناى اراده حقه را شخص مىکند این که مىفهمد چیزى نیست این که مىفهمد عبد است در عالم برزخ و مثال و قیامت و … احساس مىکند که هر چه بوده عنایت و نظر و اراده حق بوده با توجه به حفظ همه مراتب این مطلب هست نه این که این مطالب از بین مىرود وقتى که همه عالم پوچ شد و دود شد و دخان شد و بخار شد و فنا شد آن جا خدا مىگوید حالا نفس کش کجاست بیاید این جا فرض کنید
که در مقابل ما عرض اندام بکند نه انسان با وجودى که هست با وجودى که مشاعر دارد عقل دارد آن جا پرده از جلوى چشمش برداشته مىشود و احساس مىکند که) لا موثر فى الوجود الى الله (پس مرحله قبض و بسط این نیست که بعضى ها مطرح مىکنند که بسط به معناى گسترش و قبض به معناى انتفاع است نه جانم قبض و بسط در مقام اثبات است نه در مقام ثبوت در مقام ثبوت قبض و بسطى نیست یک مرحله بیشتر نیست و آن، مرحله وصل است این است که مىگوییم در علم ربوبى اجمال راه ندارد حالا صحبت در این جا این است که این که بعضى ها مانند مرحوم شیخ در تعلیقات آمدند و فرمودند نسبت اشیاء به حق واجب بالقیاس است این نکته اگر منظور این است که در هر مرتبه و در هر نشئه اى که تصور تعیّن و تشخص حق شود در آن مرتبه و در آن نشئه باید اشیاء وجود داشته باشند که منافاتى با جنبه فاعلیت حق دارد این معنایش این است که تا هر مرتبه اى که شما حق را تصور بکنید خلق هم با آن در او بوده پس جنبه فاعلیت کجا رفته بالاخره این وجودى که الان به صورت این امر مادى درآمده است آیا درآمده یا درنیامده بالاخره درآمده دیگر آیا درآمدن این فاعل مىخواهد یا نمىخواهد خب فاعل مىخواهد آیا این فاعل باید قبل از تحقق این تحقق داشته باشد یا نداشته باشد باید تحقق داشته باشد نمىشود که فاعل بعد از این بیاید اول این در خارج وجود دارد بعد فاعلش زنده بشود نه، این طور نیست باید اول شیشه گرى بیاید این فنون شیشه گرى را یاد بگیرد ماده اى بیاید بعد شروع کند این ماده را مذاب کند تبدیل به لیوان بکند فاعل اشیاء که عبارت است از وجود حق آیا این وجود حق باید باشد از نظر تعیّن نه از نظر زمانى از نظر تعیین باید باشد و این را خلق بکند یا نباید باشد و آیا مرتبه وجود این با مرتبه وجود حق مساوى است نه مرتبه زمانى یعنى آن وجودى که الان دارد به صورت ماده در مىآید آیا آن وجود از نظر مرتبه وجودى عین مرتبه وجود حق است مساوى نه مرتبه زمانى یعنى آن وجودى که الان دارد
به صورت ماده در مىآید آیا آن وجود از نظر مرتبه وجودى عین مرتبه وجود حق است خب پس فرض این است که معلول در مرتبه علت مساوى با علت باشد در حالتى که متأخر از علت است معلول در جنبه معلولیت مساوى با علت است نه از نقطه نظر ذات خود از نقطه نظر ذات علت متقدم بر معلول است خیلى ها هستند و هنوز بچه ندارند حالا تا بخواهند بچه پیدا بکنند باید بروند اول زن بگیرند آقا بعد نمىدانم مدتى بگذرد تا بتوانند بچه پیدا بکنند نه این که بگوییم آقا چون این بچه معلول براى پدر است پس در هر مرتبه اى که پدر بوده بچه هم باید بوده پس تو داشتى نگاه مىکردى بعضى ها مىگویند ما عروسى پدرم یادمان مىآید من از شمالى ها شنیده ام مىگویند جدى مىگویند ما عروسى بابایمان یادمان مىآید دو نفر بودند اول بچه دار شدند بعد گفتند حالا بیا با هم عروسى کنیم خب بنابر این فرضیه درست است که معلول همیشه با علت بوده و ناظر بر احوال علت بوده ولى اگر ما این مطلب را نپذیریم و مطلب را به نحو دیگرى بخواهیم مطرح بکنیم باید عرض کنیم با کمال تأسف نه خیر فاعل همیشه تقدم، تقدم طبعى دارد بر معلول حالا که مطلب این طور شد این مسأله اى که مطرح مىشود که فاعل که حق متعال است فیاض على الاطلاق است دوام فیض دارد نمىشود در یک مرحله از مراحل از این فیض خالى باشد در این جا این معناى خود را پیدا مىکند آیا منظور از دوام فیض هم رتبه بودن معلول است با فاعل در مرتبه تشئون و در مرتبه تعین آن؟ خب این تساوى بین علت و معلول است ما در زمان و مکان بحث نمىکنیم بالاخره بین علت و معلول باید تقدم باشد یا نباید باشد این را به ما جواب بدهید اگر باید تقدم باشد چه تقدمى است؟ تقدم، تقدم طبعى است این جا است که، مىگوییم که اراده حق اقتضا نمىکند نسبت به خلق اشیاء چه اشیاء هم به ضرورت ازلیه ثابت بشوند براى حق پس مىفهمید این تعبیر چه تعبیر نا مناسبى است اشیاء و معلول به ضرورت ازلیه به این معنا که ما ازل را مرتبه تشؤن حق و
تعیّن و تشخص حق بدانیم به همان نحوى که وجود براى ذات حق ثابت بود به ضرورت ازلیه به همان نحو مراتب تعیّن و خلق براى حق ثابت است به ضرورت ازلیه اگر این طور باشد تقدم طبعى در این جا مورد نقاش قرار مىگیرد چون در هر مرتبه که مرتبه تشعن حق است نه در مرتبه زمان در مرتبه تشعن و مرتبه وجود ذاتى حق که موجب تعین حق است شما در آن مرتبه نگاه کنید خلق مساوى با او خواهد بود و این تساوى ذات معلول با ذات علت است در حالى که حق تقدم طبعى دارد همین که این وجود مىخواهد به صورت ماده و تعین در بیاید یعنى مرید الان تقدم بر او دارد وقتى تقدم بر او داشت پس در صقع ربوبى و در مرحله ذات ربوبى در آن جا حق است و غیر حقى وجود ندارد آن جا مرتبه ذات حق است در آن مرتبه نه دیگر اجمالى هم هست چون اجمال برمىگردد به فعل اجمال برمىگردد به علم علم هم علت براى فعل خارج و علت براى اراده و مشیت است در آن مرحله است که ما مىگوییم دیگر نه علمى وجود دارد نسبت به اشیاء نه خلقى وجود دارد نه تعینى وجود دارد در آن مرتبه تشؤن هیچ وجود ندارد حالا که در آن مرتبه وجود نداشته اراده و مشیت حق تعلق بر خلق پیدا مىکند خب اشکال ندارد این که ما مىگوییم فیض حق على الدوام است معناى آن این است که تا خدا خدایى مىکرده جبرئیل هم بوده؟ اگر این طور بوده پس باید جبرئیل باید از بالا و پایین خدا خبر داشته باشد تا خدا خدایى مىکرده فرض کنید که من باب مثال ما بودیم پشه کى داند که این باغ از کى است در بهاران زاد و مرگش در دى است
سؤال: پس مىشود انفکاک بین خود ذات و تجلى او کرد به این معنا که بگوییم یک زمانى این زمان تغییر مسامحه اى است این ذات بوده بدون تجلى؟
جواب: مثالى که زدم از همین جا باید روشن بشود
سؤال: نه تجلى است آقا؛ مىگویند تجلى دارند اشیاء
جواب: این وجود منبسط که وجود جوهرى است وجود منبسط که وجود
مجردى است آیا این وجود مجردى به این شکل درآمده یا درنیامده
سؤال: بله در آمده
جواب: پس این تقدم طبعى بر این دارد
سؤال: تقدم طبعى دارد ما مىخواهیم بگوییم این تقدم طبعى را الان داریم اثبات مىکنیم
جواب: تقدم طبعى را ما در زمان اثبات مىکنیم و خود آن وجود مافوق زمان است پس خود آن وجود جداى از این است
سؤال: جداى از این است ما مىخواهیم بگوییم بدون این هم مىشود چنین بحثى را اثبات کرد که بگوییم یک زمانى وجود حقیقى بوده بدون این موارد؟
جواب: وقتى که شما اصلًا فرض مىکنید وجود را بلازمان دیگر یک زمانى بوده یا نبوده معنا ندارد خودتان الان دارید مىگویید یعنى خودتان بدون این که متوجه این گفتار و کلامتان باشید دارید همین الان اثبات یک رتبه متأخر از ماده را مىکنید تمام شد و رفت این همین است دیگر این معناى افتراق است دیگر افتراق نه افتراقى که علت باشد بعد معلول نباشر علت هر وقت هست معلول هم هست در مرتبه علیت اما بحث این است که خود ذات که نفس الوجود است نفس وجود جوهرى است نفس وجود مجرداست خود نفس آن وجود مجرداو در او تغیر و تبدل راه ندارد تغییر و تبدل در مقام علت و در مقام مشیت است پس ذات او مافوق مشیت و متقدم بر مشیت است نسبت به خلق
سؤال: مىشود ذات را بدون اراده و مشیت تصور کرد
جواب: خب بله
سؤال: یعنى باز هم البته این از طریق مسامحه است مىگوییم که ذاتى بوده بدون اراده و مشیت
جواب: یعنى زمانى گذشته
سؤال: زمانى که نیست غلط است تعبیر
جواب: این جهت است که من مىگویم تقدم تقدم طبعى این که من عرض مىکنم ضرورت ازلى را نباید بالواجب بالقیاس الى الغیر را بالنسبه به حق آورد معناى آن تساوى بین ظهور و بین وجود براى ذات نیست اگر تساوى باشد پس این هم واجب بالذات است هیچ فرقى در این جا نمىکند در حالى که ما الان این را در رتبه متأخر از ذات مىدانیم فرض این است که الان به این صورت در آمده صورت مصور مىخواهد صورت فاعل مىخواهد پس فاعل هست و این نیست) کان الله و لم یکن معهو شیئاً) (کان الله و لم یکن معه) یعنى در صقع ذات وجود؛ وجود مجرد است نه این که کان الله قبلًا برگردیم یک میلیون قبل تاریخ الان ذات است و این نیست صحیح است این طور بگوییم چون ذات مافوق ماده است و مىتوانیم بگوییم الان ذات است این ذات همراه با او هست چون جنبه فاعلى و جنبه علىّ دارد پس دو جنبه را در لحاظ واحد ما در این جا لحاظ کردیم لحاظ اول نفس ذات این که عبارت است از وجود حق؛ جنبه دوم تنزل اوست به مقام ظهور در نفس ذات این وجود ندارد در تنزل با مقام ذات این وجود دارد یعنى ذات با مقام، مقام خالقیت مىشود در این جا پس ما نباید به عقب برگردیم و به ما قبل تاریخ و از آن جا شروع کنیم چون هر جا که ماده باشد در این جا زمان بوده زمان؛ انتزاع از ماده است نه این که زمان فرض کنید که براى خودش یک وجود دیگرى داشته ماده در آن زمان قالبش ریخته مىشود در زمان بدون این ماده زمان یعنى چى؟ هیچى اگر زمان خورشید است خب خورشید هم ماده است اگر زمان کره زمین کره است زمین هم ماده است اگر من زمان هستم من ماده هستم پس زمان چى شد شما غیر از گردش زمین که زمان به وجود مىآید چه چیزى دارید که به ما ارائه بدهید که زمان آن است؟ زمین است دیگر فرض کنید که زمین خوب حالا اگر شما این زمان را مىگویید کره زمین حالا از کره زمین رفتید در یک ستاره اى که در
آن ستاره اصلًا حرکت نیست معنایش این است که آن جا زمان وجود ندارد یعنى وقتى که شما رفتید پایتان را گذاشتید در آن ستاره در آن کره پایتان را قرار دادید در حالى که آن کره حرکتى ندارد و ثابت است آیا شما زمان را برخودتان احساس نمىکنید که گذشته خب احساس مىکنید دیگر این یک امر انتزاعى است یعنى از نفس ماده زمان متولد مىشود نه این که زمان در خارج وجود دارد ما برویم آن بگیریم همان طور که من الان این لیوان را گرفته ام زمان را نمىتوانم بگیرم در مشتم ولى وقتى که من آمدم در این جا در این اتاق فرض مىکنم بر این که اصلًا نمىدانستم ساعت چند است فرض مىکنم بر این که نمىدانستم کره زمین هم مىگردد آدم بى سوادى هستم فرض مىکنم بر این که من باب مثال خورشید و فلان و این حرف ها این حرکت ظلّ و سایه و این ها را هم اطلاع ندارم تمام این ها را من فرض مىکنم من را مىآورند در یک اتاق قرار مىدهند پرده ها را هم مىاندازند فقط من سیاهى مطلق در این جا احساس مىکنم آیا زمان را احساس نمىکنم؟ مىگویم اى بابا خسته شدم این جا نشستم چقدر این جا من را نگه مىدارند چرا نمىگذارند من بروم خب تو که ساعت ندیدى بفهمى چقدر زمان گذشته تو که حرکت شمس و سیارات را ندیدى بدونى چقدر گذشته پس از کجا زمان را فهمیدى این بخاطر نفس ادراک تحقق ماده است نفس تحقق ماده از آن زمان متولد مىشود انتزاع مىشود نه این که چیزى هست در زمان چیزى نیست
سؤال: روایتى که شرح فرمودید تمام ذات را صقع ربوبى را از مخلوقات جدا فرمودید این شىء در آن جا نیست
جواب: این شىء به این صورت در آن جا راه ندارد چون در آن جا ترکب نیست
سؤال: نفى این را هم که نمىتوانیم بکنیم؟
جواب: این هم هست پس این جمعش به این است (کان الله و لم یکن معه
شیئاً و الآن کما کان) این و الآن کما کان الان که ما داریم مىبینیم الان که داریم این مشاهده را مىکنیم الان دو لحاظ براى این مىشود ذات بدون این و ذات با این ذات بدون این یعنى جنبه فاعلیت و خود نفس ذات بدون جنبه فاعلیت
سؤال: این کجا مىرود؟
جواب: این که جنبه ربطى خود را از دست نمىدهد
سؤال: مىدانم ما مىخواهیم بگوییم بحث را وقتى
جواب: جنبه ربطى خود را از دست نمىدهد یعنى در عین این که الان این وجود وجود مجرد به این شکل در آمده این تبدل به این شکل را ما دو امراز آن انتزاع مىکنیم امر اول آن وجود مجردى که خودش را الان همین الان که دارم با شما صحبت مىکنم این وجودى که الان خودش را به این شکل درآمده و در دست من قرار گرفته آن همان (کان الله و لم یکن معه شیئاً) است یک این وجودى که خودش را به این شکل در آورده گفته بیا مرا نگاه کن این و الان کما کان یعنى دو جنبه با لحاظ واحد در این جا لحاظ مىشود مرتبه اول وجود مجردى که مىخواهد خودش را ظهور بدهد آن یک لحاظ است مسأله دوم ظهورى که الان پیدا کرده این دو مسأله را در لحاظ واحد امیرالمؤمنین در این جا بیان کرده اند و این غیر ضرورت ازلیه است ضرورت ازلیه فقط اختصاص به ذات دارد در مرحله تشؤن ذات یعنى ذات در مرحله خود انتصّاب وجود به ذات آن جا ضرورت ازلیه باید بیاوریم نه در این جا، این جا ضرورت بالقیاس إلى الغیر در غیر است بعد از مرحله علیت نه قبل از مرحله علیت قبل از مرحله علیت که این نیست فقط همان جنبه ربطى آن است حالا انشا الله دیگر شنبه بله