جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۵
موضوع: جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۵ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۸ رمضان ۱۴۳۵
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وَانَا یا سَیِّدِى عَائِذٌ بِفَضْلِکَ هَارِبٌ مِنْکَ الَیْکَ مُتْنَجِزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ احْسَنَ بِک ظَنّاً
اى مولاى من، من به امید فضل و رحمت تو پناهنده مىشوم و به فضل تو مىآویزم و دست به سوى فضل تو دراز مىکنم، هارب منک الیک و از تو به سوى تو شتاب مىکنم، از تو به خود تو و به سمت تو و به سوى تو و به آن وعدهاى که دادى درباره گذشت از خطایا و ذلات کسانى که حسن ظن به تو دارند من به آن وعده پایبندم و آن وعده را شوخى تلقى نمىکنم و اساس زندگى و امر خود را بر آن وعده مىگذارم. خب در شبهاى گذشته خدمت رفقا عرض کردیم که به طور کلى راه خدا و حرکت به سوى خدا باید براساس اطمینان و براساس یقین و آرامش خاطر و سکونت قلب باشد، با شک انسان راه را نمىرود، شما با شک هزار رکعت نماز بخوانید یک سانت ترقى نمىکنید یک سانت! هزار رکعت نماز بخوانید، شما با تردید هزار روز روزه بگیرید، یک میلیمتر در سیر شما و در صعود شما تاثیر نمىگذارد.
اگر امام زمان هم بیاید و به جاى من در اینجا بنشیند و مطلبى را به شما مطرح کند که آقا این مطلب را بگیرید و این کار را انجام بدهید، این مسئله مربوط به شماست انجام بدهید ولى در دل شما نسبت به صحت و سقم این مطلب تردید باشد، اگر به حرف امام زمان علیه السلام با وجود شک و تردید در قلب نگاه کنید به اندازه سر سوزنى در شما تاثیر نخواهد گذاشت، فقط یک کارى را انجام دادهاید مثل ربات، ربات اگر یک کارى انجام بدهد چقدر ترقى مىکند؟ برود یک کارى انجام بدهد، کوکش کنند و به جاى ما نیابتاً چهار رکعت نماز ظهر بخواند، ممکن است؟ آخر الزمان است دیگر، همه جور مىشود، ممکن است یک روزى هم اینجورى شود، بگویند آقا به جایت نیابتاً ربات هم مىشود نماز بخواند! قبول است به جایت روزه بگیرد! همه احتمالات هست على کل حال مىگویند دنیا، دنیاى احتمالات است. خب حالا ببینیم چه خواهد شد.
امروزه که همه جور مطالب گفته مىشود، بحث وحدت ادیان و همزیستى با همه و … خیلى خوب همه چیز! همه چیز را دیگر قشنگ کنار مىگذاریم و همه راحت! اصلًا یک دین درمىآوریم، درست مىکنیم، یک خرده از یهودىها مىگیریم، یک خرده از نصرانىها مىگیریم، یک خرده از زرتشتى مىگیریم، یک خرده نمىدانم از کمونیستها مىگیریم، یک خرده از سنىها مىگیریم با هم آشتى مىکنیم! همه! بله دیگر و قضیه درست مىشود، داریم به آن سمت مىرویم که همه رفیق باشیم …!
با وجود شک و با وجود تردید انسان قدم از قدم برنمىدارد، فقط مىآید زندگىاش را مىگذراند، شب را به روز و روز را به شب مىآورد و حرکتى نمىکند. بله یک مسائلى، یک توهماتى، یک تخیلاتى، یک نوع تمثلاتى، ممکن است براى انسان عارض شود ولى هیچ تاثیر عمقى در نفس براى عبور از توغلات در کثرات و از تعلقات و حرکت ندارد، این مسئله مسئله بسیار مهمى است.
انسان فرض کنید از یک شخصى تقلید کند، از یک مرجعى تقلید کند بعد هم در دلش شک باشد: خب حالا این اعلم هست یا نیست، بعضىها این را مىگویند، بعضىها آن را مىگویند، بعضىها مىگویند این بهتر است، بعضىها مىگویند آن بهتر است. اینجور تقلید کردن نفعى به حال انسان ندارد، انسان باید مطمئن باشد، با اعتقاد راسخ باید باشد، به نکته واقع باید رسیده باشد، قلبش باید نسبت به عملى که انجام مىدهد محکم باشد تا بتواند اثر ملکوتى و مثالى و مراتب بالاتر در او تاثیر بگذارد و او را حرکت بدهد و از افق افراد عادى بیرون بیاورد، این مسئله ملازم با یقین است، شک در اینجا راه ندارد.
لذا بدترین چیز در اسلام مسئله وسواس است، کسانى که مبتلا به وسواس مىشوند را دیدهاید؟ نسبت به طهارت و نجاسات و نسبت به شک و شکیات در نماز. خب براى انسان گاهى اتفاق مىافتد حالا در سنین مختلف، در اقتضائات مختلف براى بعضىها، کسى که دچار وسواس هست و دچار شک هست اگر به جاى دو رکعت نماز صبح، دویست رکعت بخواند یک سر سوزن براى او فایدهاى ندارد، یک سر سوزن. نماز که مىخواند دارد مىگوید الله اکبر نمىداند این وضویى که گرفته درست است یا نه، آب زیر ناخنش رفته یا نه. بعضىها را من دیدهام! وقتى که مىخواهند وضو بگیرند دیگر چیزى نمانده که ناخن را بکنند، که این آب رفته آن زیر و میکروسکوپ و ذرهبین باید باشد.
این وضو اصلًا حرام است، این وضو گرفتن حرام است و هیچ فایدهاى هم ندارد، این قسم [رعایت] طهارت و نجاست اصلًا حرام است، این قسم تحصیل طهارت حرام است، این قسم غسل کردن حرام است، پیغمبر صلى الله علیه و آله چه اندازه آب براى وضو مصرف مىکرد؟ خیلى که ما داریم إسباق الوضوء است. انسان باید وضو را به یک نحو بهتر انجام بدهد. اما چقدر؟ اگر ما در زمان پیغمبر صلى الله علیه و آله بودیم و پیغمبر یک وضو مىگرفت، اگر ما در زمان ائمه حضور داشتیم و وضوى آنها را مىدیدیم آنها به اندازه ما وضو مىگرفتند؟ همینطور شیر را باز مىکردند هى بریز و هى
بریز، اینطورى مىگرفتند؟ و الله اگر اینطور مىگرفتند، دو تا مشت آب به صور ت، دو تا مشت مگر چقدر است؟ چند سى سى آب مىگیرد؟ چند تا مشت به دست راست و چند مشت هم به دست چپ تمام شد و رفت، آخرش هم انسان دو مشت به دستش هم مىریزد که حالا بعد از وضو دستش تمیز هم باشد، این شد وضو، غسل هم همینطور.
غسل هم با چند لیوان آب انسان مىتواند غسل کند، حتماً که نباید زیر آبشار نیاگارا برود که غسلش درست باشد، نه بابا! همین چند تا لیوان کفایت مىکند، کافى است، نیازى به آب بیشتر نیست.
یک وقتى این را به شما گفتم، کى بود؟ چندى پیش بود گفتم، آن سفرى که در خدمت مرحوم آقا بودیم، من حدود هفده سالم بود که با اخوى بزرگتر که ایشان حدود دو سال از من بزرگتر بود با مرحوم آقا مشرف شدیم براى مکه، قشنگ یادم است که روز عرفه بود. آن موقع عرفات اینطورى نبود! خیمه خیمه فقط بود و با همان وضعیت سابق. اصلًا هیچى نبود، اصلًا امکاناتى نداشت، آن زمان همه آن بیابان بود، الان عمران شده، خیابانکشى شده، خیمههاى کذایى، تاسیسات کذایى. آن موقع این حرفها نبود فقط خیمه بود و یک بیابان، مشعرش هم همینطور، منى هم همینطور، الان منى ساختمان است آن موقع این حرفها نبود، لذا خیلىها گُم مىشدند، با یک همچنین وضعیتى، اصلًا نشانهاى نبود، لذا مىگفتند از دور و بر خیمهها اینطرف و آنطرف نروید. احتمال گم شدن خیلى زیاد بود.
صبح عرفات بود روز نهم، من دیدم ایشان آمدند بیرون و به من گفتند که فلانى برویم غسل روز عرفه بکنیم، یک آفتابه برداشتیم، از همین آفتابههاى معمولى پلاستیکى، آن را آب کردیم و رفتیم بیرون و از خیمهها دور شدیم، رفتیم جلوتر، یک محوطهاى بود، من آب مىریختم و ایشان غسل مىکردند، آب را اول ریختیم روى سرشان و بعد سمت راست و سمت چپ با همین آفتابه، همین آفتابه معمولى، کل غسلى که ایشان کردند با آن آفتابه، دو سوم آب آفتابه را گرفت، یک سومش ماند، با آن یک سومش هم بنده غسل کردم. گفتم آقا پس شما بروید، گفتند که من مىایستم حوله را …، گفتم نه من خودم کفایت مىکنم، با یک آفتابه، دو سومش را ایشان غسل کردند و یک سومش هم بنده، دو نفر با یک آفتابه غسل کردیم. والله زیر آبشار نیاگارا هم نرفتیم، دوش را هم نیم ساعت روى سر خودمان باز نکردیم، نمىدانم دو تُن و نصفى هم آب روى هر کداممان نریختیم، آقا این شد غسل روز عرفه، والسلام با همین غسل نماز خواندیم، با همین غسل قرآن خواندیم، با همین غسل دعا خواندیم.
خب این راهى است که نشان دادند به ما، بزرگان نشان دادند، ائمه به ما نشان دادند، واقعاً به ما نشان دادند، یک مسئله بسیار مهمى هست در اینجا این براى فضلا و مجتهدین خیلى مسئله مهمى است، که نسبت به این قضیه تاکید کنند که ما نسبت به طهارات و نجاسات و اینها نباید آن دقت زیاد و تفحص
خیلى زیاد بکنیم. خب این براى همین است، چرا نباید؟ نسبت به خیلى از مسائل، خب مسائل مختلف است، نسبت به خیلى از مسائل انسان باید احتیاط کند، انسان باید توقف کند، انسان باید موشکافى کند، تا جایى که مىتواند و در توان دارد و امکان دارد نباید نسبت به آن کار اقدام کند، مسئله دماء، دماء، دماء خون در قضیه خون همینطورى شلوها و بزن و بکش، وقتى که یک مسئلهاى هست، وقتى که پاى یک قصاص است، وقتى که مسئله حکم است، وقتى یک قضیه اتفاق مىافتد همینطورى که …، باید تحقیق کند، قاضى باید تحقیق کند، نمىدانم بازپرس باید تحقیق کند، مسائل را ببیند، اینطرف و آنطرف، قرائن و شواهد، تا جایى که ممکن است و تا جایى که در توان است و تا جایى که احتمال مىرود انسان نباید دست به هر کارى بزند، مسئله اموال، گرفتن یک مال، نمىدانم مسئله اعراض راجع به قضایایى که به شخصیت و عِرض یک مومن بستگى دارد، انسان نمىتواند همینطورى به صرف گفته یک نفر حکم کند و آبروى یکى را ببرد، باید برود تحقیق کند، اما راجع به مسائل طهارات و نجاسات، به طور کلى ما در اسلام نسبت به این قضیه مىبینیم قائل به تسامح و تساهل هستند.
لباسى که مىخواهى باهاش نماز بخوانى خب بخوان! کجاى اسلام داریم اول لباس را نگاه کن از سر تا پا ببین که یک وقتى جایى لکهاى، چیزى نیست، نجاستى، چیزى، اینطرف کن، آنطرف کن، ذرهبین بیاور اینطورى بینداز، بالاخره آن لابهلاها ببیند چیزى پیدا مىکند …، این حرفها چیست آقا؟ این حرفها چیست؟ ما یک همچنین چیزهایى را نداریم، ما یک همچنین مسائلى نداریم، آقا این لباس را مىبینى اینجاست بردار بپوش نماز بخوان، خودت را معطل نکن، معطل این مسائل دست و پاگیر نکن، معطل این امورى که تو را از رسیدن به معبود بازمىدارد و به جاى رساننده تو را باز مىگرداند و به جاى حرکتدهنده مانع تو مىشود نکن. تو لباس مىپوشى براى اینکه با آن لباس بتوانى زىّ مناسب با تخاطب با پروردگار را به دست بیاورى، خودت را از چشم نامحرم بپوشانى، بعد مشغول نماز شوى، خب نمىشود که همان لباس باعث قطع ارتباط تو با پروردگارت بشود. دارى نماز مىخوانى باز در دلت شک است من آنجاى لباس را ندیدم! من اینطرفش را ندیدم! من آنطرفش را ندیدم! من خوب تحقیق نکردم! من خوب زیر و رو نکردم! لباس را ببینم که آیا همهاش اینطور است! همهاش آنطور است! همه اینها چیست؟ همه اینها امور من درآوردى و مخل به ارتباط بین بنده و بین پروردگار است.
آقا لباس را بگیر تنت کن و دیگر نمازت را بخوان، نماز این حرفها را ندارد، شلوار آنجاست بردار بپوش نمازت را بخوان، لباست را بردار بپوش، در این مطالب که نباید انسان بایستد، نباید توقف کند. ما دیدهایم اینها را که براى یک وضو شش ساعت سر حوض منزل معطل مىشود، که یک وضو بگیرد براى نماز، مگر این وضویى که شما مىگیرى غیر از آن وضویى است که بر پیغمبر نازل شده؟
مگر فرق کرده؟ بر شما جبرئیل جور دیگرى وضو نازل کرده که فرق مىکند با آن؟ یعنى پیغمبر شش ساعت براى یک وضو صبر مىکرد، اینطورى بوده؟ وقتى وضو شش ساعت باشد غسل هم حتما مىشود شصت ساعت است دیگر، بخواهد یک غسل بکند سه شبانهروز باید زیر دوش باشد!
اینطورى صبر مىکرد؟ یا همینى که من گفتم و به همین کیفیت وضویش را مىگرفت، غسلش را مىکرد و بعد مىرفت نماز مىخواند، سرمایه را مىگذاشت براى نماز، وقت را مىگذاشت براى نماز، توجه را مىگذاشت براى نماز، دقت را مىگذاشت براى نماز، حال را مىگذاشت براى نماز و به اینها به جنبه مقدِمى نگاه مىکرد.
امام صادق علیه السلام مىفرمودند: وقتى که من مىروم براى تجدید وضو به لباسم آب مىپاشم، آب مىپاشم، که وقتى که مىآیم بیرون، ببینم که خب لباسم خیس است، خب خیس است همان آبى که پاشیدم است. حالا یک سوالى مىکنیم اینجا، به این مسئله فکر کردهاید که خب این روایت هست، و این براى فضلا و براى متخصصین این مسئله هست که مگر امام صادق علیه السلام را ما فردى که عالم به غیب است نمىدانیم؟ مگر نمىدانیم؟ خب مىدانیم دیگر! خب این مسئله که مفروغ عنه است، خب امام وقتى که از تجدید وضو خارج مىشوند و وضو مىگیرند، امام نمىداند که آیا به ایشان ترشح شده یا نشده؟ اگر نمىداند که امام نیست، اگر مىداند پس چرا مىگوید من این کار را مىکنم به هواى اینکه این لباسى که من خیس کردم، این ترشح مربوط به قبل بوده، خب اینجا نکتههاى دقیقى هست. اینجاها خیلى باید دقت کرد.
خب یکى از این دو حال است، یا باید بگوییم که امام خبر ندارد که این دروغ است، بى برو برگرد دروغ است. یا باید بگوییم امام خبر دارد، اگر امام خبر دارد چطور با نجاست نماز مىخواند؟ قضیه چه مىشود؟ یا این است یا آن است، تا حالا فکرش را کردهاید؟ این قضیه چه مىشود؟ روایت هم مسلم و بر این اساس مجتهد حکم مىکند، بر همین اساس مجتهد حکم مىکند و نظایرش هست نه تنها این، نظایر این مسئله هست، این حکایت از چه مىکند؟ این حکایت از این مىکند که آن امر و تکلیفى که براى امام آمده است براى ما هم آمده و فرقى نمىکند، چه براى امام و چه براى ما، آن تکلیف منوط به علم عادى و ظاهرى براى نجاست است، نه مربوط به علم واقع، به علم واقع کارى ندارد، یعنى چه؟ اگر نظر شریف رفقا باشد در مسئله حجیت قول ولى در آنجا یک مسائلى را مطرح کردیم: در جمع بین حکم واقع و اطلاع بر واقع و بین علم ظاهر، در جمع بینشان یادتان مىآید چه عرض کردیم؟ این قضیه در آنجا مىشود مطرح باشد.
خب آیا امام در این وضعیتى که هست در این موقعیتى که هست، اطلاع دارد یا ندارد؟ یعنى اگر الان یک شخصى برود از امام سوال کند که یابن رسول الله آیا شما مىدانید در این لباس شما ترشح شده یا نشده، اگر سوال بکند حضرت چه مىگویند؟ مىگویند مىدانم یا نمىدانم، اگر بگویند نمىدانم مىگوید مگر شما امام نیستید؟ مگر شما نمىگویید ما به همه چیز آگاه هستیم، واقعیت هم همین است، مگر غیر از این است؟ آن کسى که مىرود در بالاى منبر و خطاب به همه مىفرماید سلونى قبل ان تفقدونى، از هر چه مىخواهید بپرسید، از هر چه مىخواهید، بسیار خب بنده مىروم مىپرسم، خب یا امیرالمومنین- باید بگوییم یا امیرالمومنین، وصف امیرالمومنین، صفت امیرالمومنین فقط مختص یک نفر است ها! فقط در عالم یک نفر مختص است براى این و آن خود نفس مطهر على بن ابى طالب است، حتى امام زمان علیه السلام هم امیرالمومنین نیست و گفتن امیرالمومنین به امام زمان علیه السلام حرام است، چون این لقب فقط اختصاص به یک نفر دارد، فقط اختصاص به امیرالمومنین على بن ابیطالب دارد، نه به امام حسین علیه السلام مىشود گفت، نه به امام حسن مىشود گفت نه به امام صادق مىشود گفت فقط باید به امیرالمومنین گفت. باید بگوییم یا امیرالمومنین- آیا شما که مىگویید سلونى قبل ان تفقدونى براى ما بیان کنید و بفرمایید که آیا وقتى که شما مىخواهید وضو بگیرید عالم هستید به اینکه این لباس ترشح به آن شده یا نشده، حضرت چه مىگویند؟ مىدانم یا نمىدانم، ما بین این دو چیزى نداریم که نه مىدانم و نه نمىدانم و این وسط ما چیزى نداریم، یعنى مسئله بین نفى و اثبات است، قضیه شق ثالثى در اینجا ندارد، حضرت چه مىفرمایند؟ حضرت مىفرماید که مىدانم، در واقع چه هست ولى در ظاهر حکمم چیز دیگرى است، این است قضیه، نمىدانم در کار نیست، مىدانم چیست.
در خیلى از مسائل هم همینطور، وقتى که حضرت مىخواهند بروند براى مسجد کوفه در شب نوزدهم مىدانستند یا نمىدانستند؟ ابن ملجم را خودشان بیدار کردند: بلند شو مىدانم که چه در سر دارى، کارى خواهى کرد که تمام آسمانها و زمین بلرزد، خب پس چه؟ پس نمىدانند؟ مىدانند دیگر! پس چرا رفتند؟ وقتى که شما مىدانید که این ابن ملجم است تازه بیدارش هم مىکنید؟ بلند شو نمازت را بخوان یک وقت قضا نشود، بلند شو وظیفهات را انجام بده، بلند شو ماموریتى که دارى انجام بده، این چیست؟ انطباق علم واقعى با حکم و تکلیف ظاهرى است در مقام جمع بین وحدت و کثرت، این کار، کار عارف است و از ما برنمىآید، این کار از ما برنمىآید، این مربوط به ولى خداست و مربوط به عارف است که چطور بین علم واقعى، علم به واقع و بین تکلیف ظاهرى و حکم ظاهرى مىآید جمع مىکند و نفسى دارد که هر دو را در آن واحد مىتواند مدیریت کند، در آن واحد.
شنیدم بعضىها چیزهایى نوشتهاند، چیزهایى گفتهاند که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا خیلى چیزها را نمىدانست و اطلاع نداشت! یک وقتى مىدانست بعد عوض شد! مگر اینجا کانال تلویزیون است، بزنى از یک کانال برود به یک کانال دیگر؟! امام حسینى که تا یک ساعت پیش از همه چیز خبر مىداد یک دفعه کانال را عوض کرد و هیچى دیگر نمىداند! اینجا سوال مىکند اسم این سرزمین چیست، یعنى خودش نمىداند؟ تا یک ساعت پیش مىگفت ما چه هستیم و همه جا را هم به ما نشان مىدهند و همه قضایا مشخص است که کى شهید مىشود، کى زنده مىماند، کى فرار مىکند، کى این فجایع و این جنایات را انجام مىدهد، همه چیزها را مىدانند ولى به کربلا که رسیدند کانال عوض شد، شاسى را زدند یک دفعه از هیچ چیز دیگر خبر ندارند، مثل یک آدم عادى دیگر [هیچ چیز را] تشخیص نمىدهند، محتاج به معرفى و تبیین افراد دیگر است: به اینجا چه مىگویند؟
خب این که خیلى خندهدار است، یعنى مسئله خیال مىکنم به مزاح اشبح باشد تا به ارائه یک مطلب منطقى و یک مطلب علمى و یا یک مطلب تاریخى، این جمع بین وحدت و کثرت در عالم است که از یک جهت امام اطلاع بر یک امر غیبى دارد از یک طرف وظیفه و تکلیفش عمل به مقتضاى همان جریانات ظاهر و مسائل ظاهر است، و بین این دو جمع مىکند، البته گاهگاهى هم براى خود ما هم پیش مىآید ها! گاهگاهى پیش مىآید، در عین اینکه مىدانیم یک مطلبى واقع خواهد شد در عین حال شرائط و مسائل جانبى جورى انسان را پیش مىبرد که انسان چارهاى ندارد بر اینکه یک عملى را انجام دهد و مىبیند این در تعارض با آن مسئله واقعى است، یعنى نمىتواند انجام ندهد، نمىتواند که دست بردارد، نمىتواند، یعنى جریانات، مسائل و قضایا به نحوى است که او را خواهى نخواهى خواهد برد، این قضیه چیست؟ این تقدیر است این قضیه باید انجام شود.
خب حالا این قضیه که باید انجام شود یا شخص نسبت به این مسئله اطلاع ندارد مثل ما، ما اطلاع نداریم یک راهى را در پیش مىگیریم و بعد به یک مسئله مىرسیم، یا اینکه نه اطلاع دارد، اطلاع داشتن تقدیر را عوض نمىکند، فقط براى شخص بینش نسبت به تقدیر ایجاد مىکند هیچ کارى نمىکند، امام اطلاعش اصلا تقدیر را عوض نمىکند، مىبیند این تقدیر این است و شرائط عادى رسیدن به این تقدیر هم این است، لذا همین حرکت را صاف مىگیرد مىآید جلو، تا مىرسد به آنجا، این که امام خبر نداشت این چرت و پرتها چى چیه؟ این حرفها بدرد نوشتن و صحبت کردن و اینها نمىخورد، امام حسین علیه السلام نمىدانست که اینجا کربلاست هان؟ حتما باید بیایند به او بگویند که نه آقا اینجا اسمش غاضریه و نینوا و شط الفرات …، حضرت مىگویند آن اسم آخرى چیست؟ خب مىداند که مىگوید اسم آخرى چیست دیگر وگر نه مىگفت بله همین نینواست دیگر، خب همین است
این که مىگوید بازهم هست یا نه یعنى چى؟ یعنى یک چیزى مىدانم وگرنه خب مىگفتى آره همین نینواست. حضرت مىگوید اسم دیگرى ندارد؟ شط الفرات مىگویند، اسم دیگرى ندارد؟ غاضریه مىگویند، اسمى دیگرى نیست، یکى پیدا مىشود و مىگوید آقا کربلاست، آهان درست همین است، خب من مىدانم چى چى است دیگر، خب بالاخره ظاهر اقتضایش این است که الان من این سوالات را بکنم تا اینکه افراد بفهمند، روشن شوند که قضیه و مسائل چیست، این دور و بر چیست، اگر امام بخواهد همه چیز را براساس اطلاعات باطنى خود انجام بدهد خب دیگر چیزى را ظاهر نمىکند، همه چیز براى خودش واضح است بالاخره باید مسائل براى مردم روشن شود، قضایا باید براى مردم روشن شود، مطالب را مردم بفهمند، توجه کردید؟
خب پس بنابراین این نشان مىدهد که اصلًا این جریان، تکلیف یک مطلب دیگرى است و حکم براساس اقتضائات و ملاکات خاص به خودش تشریع شده، در یک جا حکم براساس ملاک واقعى واقع و نفس الامر است، خب این در آنجایى است که ما در مواردى مىبینیم که نماز مثلًا فرض کنید که باید در وقت خوانده شود، حالا اگر کسى در خارج از وقت بخواند مىگویند نه باید دوباره قضا کنى گرچه نمىداند، گناه نکرده و نمىداند، ولى بعضى از اوقات واقع حکم براساس یک امر واقعى نیست، بلکه در این مسئله ظاهر قضیه و علم به عدم علم مکلف در تعلق حکم دخالت دارد، آن مسئله چیست؟ مثل مسئله طهارات و نجاسات مىماند.
شما خیال مىکنید یک لباس طاهر است برمىدارید این لباس را مىپوشید و با آن نماز مىخوانید و بعد از نماز مىفهمید که این لباس متنجس بوده، نماز درست است، دیگر نیازى به قضا نیست ولى براى نماز دیگر باید لباس را دربیاورى و آن لباس را تطهیر کنید ولى آن نماز اول صحیح است و نه نیاز به تکرار دارد، نه قضا دارد، هیچ دیگر نیازى ندارد.
دو اقتضا براى حکم است، یک اقتضا، اقتضاى واقع و نفس الامر است، یک اقتضا، اقتضاى ظاهر است، و هر دو در یک رتبه قرار دارند و رتبه متقدم و متاخر در اینجا وجود ندارد. هر دو در عرض هم هستند، خب این یک مطلب اجتهادى که بسیار مسئله مهمى است و در خیلى موارد کارساز است این قضیه، که انسان در موارد مختلف آن ملاک براى تحقق موضوع براى حکم را به دست بیاورد که آن به چه کیفیت هست، آن ملاک به چه کیفیت است.
وسواس بزرگترین خطر سالک است، هیچ خطرى در این دنیا به اندازه وسواس سالک را تهدید نمىکند، انسان را از هستى ساقط مىکند، نفس انسان را مىبرد، اى کاش این وسواس در مسائل عادى باشد، در طهارت و نجاست باشد، کم کم وسواس مىآید و مىرود در فکر و بعد مىرود در اعتقادات و
بعد مىرود در باورها و بعد همان باورى را که قبلًا براساس آن باور حرکت مىکند آن باور را مورد تخطئه و مورد حمله و هجوم قرار مىدهد، دیگر آنجا چه باید کرد؟ تا حالا نسبت به یک نفر یقین داشته، نسبت به یک نفر اعتقاد داشته، نسبت به آن شخصى که در کنار او بوده باور داشته، نسبت به آن فردى که او را راه مىبرده اطمینان داشته، الان نسبت به او شک مىکند، اى دَدَم واى! اینجا را دیگر چه باید کرد؟ اینجا قضیه چه مىشود؟
این که مىگویند انسان در انتخاب رفیق باید دقت کند براى این است که به این خطرها نیفتد ها! انسان در انتخاب رفیق باید تامل کند، هر کسى را براى خودش رفیق قرار ندهد، هر کسى را براى خودش همنشین و همدم قرار ندهد، هر کسى را براى خودش مشاور و مورد رجوع و مرجع و ملجاء قرار ندهد، چه بسا همان کسى که این دارد به او رجوع مىکند، همان کسى که دارد با او مشورت مىکند، با شیطنت خاص و با مکر و حیله مخصوص از راههاى مختلف و از زاویههاى مختلف مىآید و باور این را هدف مىگیرد، یک دفعه یک شخص مىبیند دو هفته گذشت در ارتباط با یک مسئله یک جورایى مىشود، یک قِسمهاى مىشود، البته انسان باید همیشه همراه با اطمینان باشد، در این مسئله شکى نیست، راه خدا راه جزم است، راه اعتماد است، راه اطمینان است، سر را پایین انداختن و نمىدانم چشم را بستن و مثل این گروههاى مختلف که مىگویند سرتان را بالا نکنید، نمىدانم هر چه مىبینید چشمتان را ببندید، اینجا نباید [تحقیق] کنید، وعده براى سر خرمن و اینها به این افراد داده مىشود، اینجا اینطور نیست، هر چیزى بایستى که مورد سوال قرار بگیرد، مورد نِقاش قرار بگیرد، مورد تامل و نقد باید واقع شود.
ولى صحبت اینجا در آن باور است، در آن باور، در آن اطمینان، در آن مسئله بنده عرض دارم، که آن فرد مخالف مىآید با صحبتهاى شیرین، با لبخند، با ترفندهاى شیطنتآمیز، با بفرمایید در منزل، خدمتتان باشیم، یک شربتى، یک چایى، بفرمایید آقا بفرمایید! تو که تا دیروز اعتنایش نمىکردى حالا بهش مىگویى بفرمایید؟ تو تا دیروز جواب سلامش را نمىدادى حالا فامیل شدى؟ بفرمایید آقا بفرمایید! منزل خودتان است … اى پدرسوخته منزل خودتان است؟ اى دروغگو.
دیروز از پشت در و آیفون نگاهش مىکردى و درب را باز نمىکردى حالا شد منزل خودتان؟ اینها چیست؟ این بفرماییدها هر کدام یک سم مارى است و نیش مارى است که بر بدن ما فرود مىآید و زهرى است که بر بدن ما مىریزد و بعد کم کم، کم کم آن حال و هوا و فضایى که لازمه حرکت است، آن فضا تبدیل مىشود به سردى و به جمود و بعد کم کم به انحراف و بعد کم کم به تقابل، مىآید در قبال این مىایستد، اینها چیست؟ یواش یواش، یواش یواش مىآید.
براى همین گفتند که رفیقى را که انسان اختیار مىکند، هر کسى نمىتواند باشد، رفیقى که بیاید او را نسبت به راهش [سرد مىکند] بسیار خب! تو که الان مىآیى و این را از این راه بازمىدارى، آیا خودت جایگزینى بهتر و مناسبتر براى این پیدا مىکنى یا نه؟ این را به امان خدا ول مىکنى، این را مىآیى از این فضا جدا مىکنى و دیگر کسى را ندارى به جایش بگذارى، کسى را ندارى.
در زمان بعد از مرحوم آقا رضوان الله علیه یک طایفهاى درآمدند و اینها تزشان این بود آقا، اصلًا لازم نیست انسان رفیق داشته باشد، البته حالا این که حتماً فرض کنید که با کسى بخواهد مشورت کند، حتماً بخواهد با کسى نمىدانم ارتباط داشته باشد، نه آقا! همان دستورات آقا را بگیرید وعمل کنید و جلو بروید، همانى که آقا گفتند، همانى که آقا گفتند. نه عزیز من دستورات آقا در کامپیوتر هم هست چرا دیگر پیش آقا رفتید؟ مىرفتید در کامپیوتر، شاسى را مىزدید ذکر یونسیه برایتان مىآمد، البته من نمىدانم کجایش است، اگر آقایان تحقیقى کنند، سرچ کنند به من بگویند ما هم یک چیزى یاد مىگیریم! شاسى را مىزدى شب چقدر باید نماز شب خواند، یازده رکعت، ده رکعت، دوازده رکعت، یازده رکعت مىآید، خب این را هم یاد گرفتیم! دوباره یک شاسى دیگر مىزدى سیصد دفعه این را بگو، چهارصد دفعه این، خلاصه با دو سه تا شاسى مشکل حل مىشد دیگر، پیش علامه طهرانى رفتن نیاز نداشت، نیاز نبود، نیاز نبود.
مگر نمىگویند الان؟ مىگویند بعضى از این معلمهاى اخلاق وقتى افراد مىرفتند پیش آنها برمىداشتند یک قرآن مىگرفتند و یک استخاره مىکردند و بعد مىگفتند برو ذکر بگو، خب براى چى پیش این مىروى، خودت در خانه بنشین قرآن را دربیاور هى استخاره بگیر و تسبیح بینداز، نمىدانم یونسیه سیصد تا آمد میانه خوب، نمىدانم دویست و پنجاه تا خیلى خوب، ده تا بسیار عالى، همان روزى ده تا مىگفتى و قال قضیه را مىکندى و خلاص مىکردى. نماز شب، خواندنش مکروه، نخواندن واجب، به به! نمىدانم ورد فلان ده تا این، بیست تا آن، درست مىشد؟! اگر استخارهاى است نیاز به رفتن ندارد، در خانهات هم بنشین استخاره کن، استخاره را هم هر کسى باید خودش بکند، این استخارههایى که بیرون مىکنند اینها همه وکالتى است یعنى وقتى که مىآیند مىگویند آقا شما استخاره کن این کار را مىخواهد انجام دهد، این شخص وکالتاً از طرف او از خدا طلب خیر مىکند، استخاره یعنى طلب خیر دیگر وگرنه اصل استخاره را خود شخص باید انجام دهد حالا چه با قرآن است یا تسبیح است هر چه هست، توجه کردید؟
خب آدم مىتواند انجام بدهد این که کارى ندارد، این که مشکل نیست، قضیه حل مىشود و خیلى راه خدا آسان مىشود، آسانتر، چون آدم مىرود آنجا گیر مىافتد آقا فلان بالا پایین …، یکى آمده
بود زمانى که ما مشهد مشرف بودیم قبل از اینکه بیاییم قم به دستور مرحوم آقا، یک شخصى بود شاید الان صحبتهاى من را بشنود در دلش بگوید اى خدا بگویم چه کارت کند که نگذاشتى ما پیش پدرت باشیم، یک فردى بود از دوستان خیلى اهل فضل و اهل علم، الان هم به تبلیغ و این مسائل اشتغال دارد خدا حفظش کند، على کل حال بسیار فاضل و دانشمند است، آمده بود منزل ما و در زده بود و من آمدم پایین و گفت نمىخواهم داخل بیایم، فقط مىخواهم یک جمله بگویم و بروم نمىخواهم اصلًا مزاحم شوم و آن اینکه مىخواهم بیایم پیش پدرت و خلاصه دیگر این دفعه- آخر خیلى ایشان مىخواست- ما گفتیم که آقا شوخى نکن، به او گفتم دوباره مثل سابق …، گفت نه به جان خودت، نمىدانم به پیغمبر به فلان این دفعه فرق مىکند، این دفعه فلان، خلاصه وقتى خوب حرفهایش را زد گفتم ببین عزیزم یک چیزى بهتو مىگویم، خودت حساب کار را بدان، تو یک آدمى هستى خب اهل فضلى، اهل علمى، از سادات هستى، نمىدانم خوش بیان هستى، خوش قریحه هستى، خوش بیان هستى و خلاصه آدم جا افتاده و آدم دیدهاى هستى، کم کسى نیستى، از اینطرف و آنطرف مىآیند و مىبرندت و با سلام و صلوات و الان هم همینطور هست، بیا و برو و تعظیم و تکریم و ارادتمندان و از این مطالب خلاصه دور و برت هست ما هم خبر داریم، خلاصه هر جا مىروى دو تا هندوانه اینطرفت مىگذارند و سه تا خربزه آنطرفت مىگذارند، نمىدانم چه کار مىکنند، خیلى خب خلاصه نمىدانم بالا سر و پایین و اینطرف و آنطرف از کدو و بادمجان و اینها خلاصه بارت مىکنند، خب تو هم به این وضع عادت کردهاى،- این که مىگویم همینطورى به او مىگفتم ها! چون با او خلاصه شوخى هم داریم- گفتم پدر من وقتى مىروى پیشش، با خودت کار دارد، با زن و بچهات کار دارد، با شغلت کار دارد، با رفیقت کار دارد، با خانهاى که مىگیرى کار دارد، صبح کى مىآیى از خانه بیرون کار دارد، ظهر کى خانه مىروى کار دارد، از کجا پول درمىآورى کار دارد، کجا صرف مىکنى کار دارد، گفت بس است بس است بس است خداحافظ این پدر براى خودت.
گفتم خدا خیرت بدهد، اقلًا مثل بقیه نیستى پنج سال و ده سال بلند شوند بیایند پدر بابایم را دربیاورند آخرش بگذارند بروند و مسائل دیگر، از آن اول گفت که من آدم این کار نیستم. گفت حالا که پدرت یک همچنین کسى هست، این باباى تو آدمى است که پا روى دم ما مىخواهد بگذارد، من هم نمىخواهم کسى پا روى دمم بگذارد. گفتم پس خیلى خب، بلند شو برو حالت را بکن بابا، به باباى ما چه کار دارى؟ برو در مجالس بالا بالا، بالا بالا هم مىنشاندند ها! در همان مجالس تهران و افرادى که درس اخلاق داشتند و فوت کردند و اینها که خب مىدانند دیگر افراد و دوستان مىدانند. بالا بالا تشریف بیاورید! نمىدانم شب ماه مبارک و شما افاضه بفرمایید! از این هندوانهها و طالبىهایى که
عرض کردم نمىدانم اینطرف و آنطرفش مىگذاشتند، از اینها بوده، از این مسائل و این چیزها بوده و ما هم اطلاع داشتیم.
گفتم پدر ما این است بیخود خلاصه وقتت را اینجا تلف نکن، از آن اول برو توى همین جاها و در همین فضاها و در همین چیزها. خلاصه نه مشکل براى خودت ایجاد کن و نه دردسر و نه حرف بد! آخر حرف بعدش خیلى عالى است، آقا بلند مىشد پنج سال مىآید، ده سال مىآید تازه شروع مىکند این آقا آنطرفش کج است، خب مگر مجبور بودى بیاى عمقلى؟! مگر مجبور بودى؟ خب نیا، بلند مىشود پنج سال ده سال مىآید بعد هم آخر سر مىگوید این است و آن است. خیلى خب آن آدمى که بلند شود بدون تحقیق و بدون اینها بیاید خب حقش همین است، حقش همین است.
لذا همیشه مرحوم آقا مىفرمودند: آقا اول اینها باید راه را بفهمند، بیایند ببینند، خوب نگاه کنند، چشمشان را باز کنند ببینند مىتوانند یا نمىتوانند، اهلش هستند یا نیستند، بىخود وقت ما را نگیرند و انرژى ما را نگیرند، اینها عین عبارتهاى آقا بود ها! عین عبارتهاى ایشان: انرژى ما را نگیرند، وقت ما را نگیرند، خب هیئت زیاد است بلند شو برو سینه بزن، بلند شو برو آنجا اینطور کن، مگر مجبورى خب؟ چه اجبارى هست براى این مسئله.
خب این به خاطر این است که حالت تردید براى انسان از آن اول هست، حالت شک است، حالت تردید است، ممکن است که از اول هم بر یک مسائل و اساسى اطمینانهایى دارد، اما این اطمینان، این باور استمرار نداشته باشد، استمرار نداشته باشد.
مىخواستم الان یک قضیهاى بگویم دیدم دیگر خسته شدهام، انشاءالله این قضیه باشد براى جلسه بعد، در تتمه این مسئله، على کل حال باید انسان نسبت به راهى که مىخواهد برود نسبت به راهش باید مستقیم باشد، باید راه انسان راه لاریب فیه باشد، شک در آن نباشد، [نمىتواند] برود جاهاى دیگر، برود در فضاهاى دیگر، برود در مجالس دیگر، جایى که شک ندارد چه اشکال دارد؟ کى گفته حتماً بایستى که یک راه محدود و یک مسیر مشخص و یک جلسه خاصى براى رفتن به سمت و سوى او باشد، این همه هستند این همه افراد، همه بندگان خدا، همه خلایق، همه هستند، افکار مختلف، سلیقههاى مختلف، تشخیصهاى مختلف.
ولى آنچه را که هست این است هر جا مىروى برو ولى صادقانه برو، مطلب این است، دلت را صاف کن در دهان شیر اگر بروى خدا نگهت مىدارد، صادقانه باش، دیگر سرت را زیر برف نکن، چشمت را نبند، کلک نزن، با خدا کلک نزن، با خدا دیگر کلک نزن، با خودت کلک نزن، صادقانه باش، واقعاً صادقانه باش، اگر انسان صادق باشد هر جا باشد خدا دستش را مىگیرد.
آسیه زن فرعون در کجا بود؟ در منزل فرعون بود، بدترین فرد کسى که ادعاى خدایى مىکرد، از این آدم دیگر بدتر، در خانه فرعون آسیه به مطلوب رسید و به مقصود رسید، مگر در خانه فرعون خدا نیست؟ هست، خدا در همه جا هست، در خانه فرعون است، در آنجا هست، خدا در آنجایى است که تو قلبت را متوجه کنى، در آنجا خدا هست، تو اگر در وسط کعبه باشى ولى قلبت یک جاى دیگر باشد آنجا خدا نیست در وسط کعبه نیست.
یک شخصى نقل مىکرد که یکى برایش گفته بود البته موثق بود، مىگفت که در همین روزهایى که در عربستان باب و درب کعبه را باز مىکنند، نمىدانم روز هشتم است، نهم است یا چه روزى است که بعد مىآیند کعبه را مىشویند و تنظیف مىکنند با گلاب و … خب عدهاى را هم راه مىدهند، یک شخصى مىگفت که ما هم با یک عدهاى رفتیم در آنجا، یک فردى در آنجا بود حالا دیگر اسم نمىبریم دیگر بهتر است اسم نبریم، منظور بیان مطلب است که در خود کعبه هم ممکن است خدا نباشد، در وسط کعبه درون خانه خدا، خدا نیست.
خب آخه یعنى ممکن است فرصتى براى انسان از این فرصت در طول عمرش مهمتر پیدا شود که در را باز کنند بگویند داخل کعبه برو ها؟ کى آرزوى این را ندارد؟ ما آرزوى دیدن یک کعبه را داریم دیگر حالا رفتن و دست کشیدن به جاى خودش. یک بوسیدن حجر الاسود به دل ما مانده، حالا توفیق پیدا کردیم چند سفر پیش استلام کردیم و بوسیدیم، آدم دلش مىخواهد این حجر الاسود را ببوسد، دست روى کعبه بکشد حالا چه برسد به اینکه در کعبه باز شود و بگویند آقا بفرمایید و بروید و مشغول تنظیف شوید و شما هم با این افراد به تطهیر کعبه با گلاب بپردازید. یعنى دیگر خلاصه بهترین موقعیت و بهترین فضا، مىگفت ما همین که مشغول بودیم یک دفعه آن آقا ما را صدا کرد گفت آقا بیا اینجا، آقا راجع به فلان قضیه و معاملهاى که ما باید انجام دهیم یکى دو هفته دیگر بعد از این که به ایران برگشتم، بیایید دفتر ما راجع به آن قضیه با هم صحبت کنیم!!
این چه کعبهاى شد؟ این چه رفتنى شد؟ هر دو هم شیعه بودند، آنوقت ما داریم سنىها را مسخره مىکنیم، هر دو شیعه و هر دو … حالا بقیهاش بماند، آرزویى که صدها هزار نفر، میلیونها نفر، که آمدند به اینجا این آرزو را دارند و خدا دلش خواسته حالا شما چند نفر وارد شوید و فیضى ببرید، بالاخره از درون کعبه فیضى ببرید، آنوقت ببینید با چه تفکراتى و با چه توجهى و با چه خلوصى این خلوص نیست، این خروس است! با چه خلوصى، این زیارت کعبه، جائى که فاطمه بنت اسد امیرالمومنین علیه السلام را به دنیا بیاورد، در اینجا متولد مىشود و تا سه روز در به روى کسى باز نمىشود، در یک همچنین فضایى که ابراهیم خلیل با فرزندش دست به بناى این زده، تمام انبیاء به
طواف اینجا آمدند، تمام چهارده معصوم به طواف اینجا آمدند، بیست و پنج سفر امام مجتبى علیه السلام براى زیارت اینجا آمده و همینطور سایر ائمه، امام رضا علیه السلام، امام صادق علیه السلام، امام باقر علیه السلام، امام سجاد علیه السلام، چیست این؟ کجاى قضیه هستیم ما؟ کجاى کار هستیم، کجاى کار هستیم ها؟ پس آنجا خدا نیست، در خانه فرعون خدا هست اما در وسط وسط خود کعبه براى اینها خدا نیست، ممکن است براى دیگران در آنجا باشد ها! خدا نیست، تجارت است، مال است، کشتى است، طیاره است، قطار است، نمىدانم فلفل، زردچوبه و گندم و پشمک و این مسائل هست.
لذا هر کسى خودش و پرونده خودش هست، هر کسى خودش مىداند، با خدا باش هر کجا مىخواهى باش، ولى با خدا باشى ها! و اگر با خدا باشى خدا دستت را مىگیرد، این که مىبینى اینطرف مىروى و آنطرف مىروى بفهم یک جاى قضیه گیر دارد، این که آدم اینطرف مىرود و آنطرف مىرود و بعد هم شروع مىکند یک افاضاتى فرمودن! این معلوم مىشود در این قضیه یک جاهاییش را باید دقت کند، یک جاهایى را تامل کند.
بسیار خب، دیگر براى امشب بس است دیگر ها؟ به این مقدار بس است، انشاءالله امیدواریم که خداوند ما را از زمره افرادى قرار بدهد که نعمت توفیق فهم به این مبانى را به آنها عنایت کرده و دست آنها را گرفته و به همان جایى که خاصان درگاه خودش را به آنجا رهنمون شده و آنها را وارد کرده ما را هم وارد کند.
اللهم صلى على محمد و آل محمد