جلسه ۸۶ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۸۶ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۸۶
وظن أن الضروره فى قولنا الأربعه زوج ما دامت موجوده بالضروره ضروره وصفیه مقیده بقید الوجود و لم یتمیز الضروره الذاتیه عن الضروره بشرط الوصف و لا الضروره الذاتیه الأزلیه کما فى قولنا الله قادر و حکیم بالضروره عن الضروره الذاتیه الصادقه حاله الوجود أى مع الوجود لا بالوجود کما فى هذه الضروره أ لیس بین الضروره بالشىء زمانیه أو غیرها و بین الضروره ما دام الشىء کذلک و بین الضروره الأزلیه السرمدیه الذاتیه فرق محصل.[۱]
در نقد کلام مرحوم محقق دوانى مرحوم صدر المتاًلهین این مطلب را مطرح کردند که در ضرورتِ ذاتیّه اثباتِ محمول براى موضوع و اثبات لوازم محمول براى موضوع به لحاظ خود موضوع است نه به لحاظِ شىء زائد و نه به لحاظ وصفِ زائد، مثل اینکه اثبات تحرّک؛ براى کتابت مىکنیم و این اثبات تحرک براى کتابت، ضرورتِ ذاتّیه دارد اما یک وقت ضرورت؛ ضرورتِ وصفیه است یعنى اثبات محمول براى موضوع مشروط، به وجود وصف است مثل اثبات تحرّک براى انسان مادام کاتباً یا اثبات وجودِخسوف براى قمر در زمانى که أرض بین قمر و بین شمس حیلوله پیدا مىکند. که در اینها ضرورت، ضرورت وصفیّه است، یعنى به شرط
وجود وصف، محمول براى موضوع ثابت است و واسطهً در ثبوت است، یک ضرورت؛ به نام ضرورت أزلیه داریم که در ضرورتِ ذاتیّه أزلیّه، ثبوتِ محمول براى موضوع، مستند به علتى نخواهد بود، یعنى محمول براى موضوع در هر شرایطى و به هر کیفیتى ثابت است و در ترتّب، و در عروضِ محمول براى موضوع، نیاز به هیچگونه واسطهاى نداریم، مانند وجود براى خداى متعال و مانند اثبات اسماء و صفاتِ الهى براى خداى متّعال، که ما نیاز به هیچ ضرورتى و هیچ علتى و هیچ واسطهاى نداریم اسم این را را ضرورت ذاتیّه أزلیه مىگذاریم.
مرحوم آخوند اثبات یک ضرورتى را در قبال این ضرورتها مىکنند و آن ضرورت مع الوجود است لا بالوجود.
توضیح این مطلب این است که: گاهى از اوقات مىبینیم علتِ وجودى، واسطه در ثبوت محمول براى موضوع است مانند اثبات تحرّک براى انسان که متوقف بر وجود وصفى است که آن وصف، وصفِ کتابت مىباشد، لهذا مىگوییم (کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتباً لا دائماً- که با قیدِ- مادام کاتباً،- اثباتِ علیّتِ کتابت را براى تحرک مىکنیم و با قید- لا دائماً- نفىِ علیّت را به طور دوام مىکنیم، پس این ضرورت به شرط وصف است و، وصف مادام کاتباً زمانیه مىباشد. و همینطور در هروجودِ محمولى که براى اثبات او، براى موضوع، نیاز به وجودِ شرط و وجود غیر داشته باشیم مثلًا در مورد- زیدٌ عالمٌ-، اثبات علم براى زید، نیاز به وجودِ زید داریم.
و در بعضى از اوقات وجود، علتِ اثباتى نیست و آن شرط، قیدِ براى اثبات نمىباشد، بلکه ظرف براى آن محمول است یعنى علت نیست به عبارت دیگر ماهیت و وجود؛ هر دو، دو علت براى تحقق تحرّک براى زید مىباشد ماهیت زید و وجود کتابت هر دو علت براى تحرک اصابع مىشوند، ولى در بعضى اوقات شرط، علت نیست و خود محمول لازمه ماهیت است ولى چون محمول را به لحاظِ وجودِ خارج تصور مىکنیم تبعاً وجود هم باید دخالت داشته باشد، اما دخالتِ وجود به عنوان علت نیست بلکه به عنوان ظرف است، چون اصلا در خارج بدون وجود
تحقق پیدا نمىکند ازاینجا مىخواهیم اشکال به آخوند را وارد کنیم.
فرض کنید که مىگوییم- زیدٌ عالمٌ-، در زیدٌ عالمٌ؛ علم را حمل بر زید مىکنیم، آیا علم را حمل بر وجود زید مىکنیم یا بر ماهیت زید مىکنیم؟ به عبارت دیگر عالم به ماهیت زید بر مىگردد یا به وجود زید برمىگردد؟ معلوم است که به ماهیت برمىگردد، یعنى ما عالم را به حیوان نمىتوانیم حمل کنیم و بگوییم: (البقر عالمٌ، الغنم عالمٌ، الحدید عالمٌ، الکتابُ عالمٌ،- تمام اینها خلاف است، چون عالم یک وصفى براى زید است که به ماهیت خارجیه زید برمىگردد، نه به ماهیت ذهنیه زید. یعنى زید باید باشد، و وجود داشته باشد تا بتوانیم عالم را بر زید حمل کنیم، اگر زید وجود نداشته باشد حملِ عالم بر زید هم لغو خواهد بود. ولى وجودِ زید؛ علتِ براى عالم نیست، زیدیت زید علت، براى عالم است یعنى چون زید، زید است و انسانِ عالم است نه اینکه چون زید موجود است پس عالم است. اما کتابت، علتِ براى حرکت است اگر کتابت نباشد اصلًا حرکتى نیست، یعنى وجودِ کتابت، علت براى حرکت اصابع خواهد بود فرق بین اینجا و آنجا این است که، در آن جایى که وجود، علت براى حمل محمول بر موضوع باشد در آنجا محمول به واسطه وجود حمل مىشود یعنى در این حمل نیاز به علتِ موجِده داریم که آن علتِ موجده همان وجود است، مثلًا (کل کاتب متحرک الاصابع بالضرور مادام کاتباً)، یعنى حملِ تحرّکِ اصابع بر ذات کاتب که زید است بر نمىگردد، لذا شما خیلى از اشیاء را مىبینید که متحرکند، الآن این کتاب هم حرکت مىکند ولى به ذات کتاب بر نمىگردد، پس این تحرّک به اگر ذاتِ زید برگردد به واسطه یک علتى است که آن علت چه ثبوتِ وصف کتابت مىباشد
یعنى به عبارت دیگر حمل تحرّک وحمل محمول بر موضوع؛ بالوجود است، یعنى به وجود الوصف است، به وجود این زید است، به علت وجود این تحرک حملِ بر زید مىشود، اما در مورد- زیدٌ عالمٌ- مىبینیم که این طور نیست، وجودِ زید علت، براى حمل عالم بر زید نیست، چون عالِم به ماهیت زید بر مىگردد و لذا غیر از این زید کسى دیگر از ماهیات نمىتواند عالم باشد مثلًا (بقر لیس بعالم، الغنم
لیس بعالم پس الماهیه الانسانیه هو العله الوحید لصحه الحمل العالم على زید) ماهیت انسانیت اقتضا مىکند که عالم بر زید حمل شود، منتها آن ماهیت انسانیت و لو در ذهن باشد آیا کفایت مىکند براى اینکه عالم بر زید حمل شود؟ ماهیتِ ذهنیه انسانیت، اقتضاى علم را نمىکند بلکه ماهیتِ خارجیه اقتضاى علم را مىکند، یعنى وجود خارجى ظرف، براى عروض وحمل عالم بر زید نه اینکه شرط براى عروض عالم است، نه اینکه علت براى عروض عالم بر زید است فقط ظرف تحقق و ظرف وجود است،
در اینجا دو سه مسأله با هم خلط شده است: مطلب اول اینکه همانطورى که عرض کردم چون برداشت صحیح از کلام محقق دوانى نشده است لذا ایشان را متهم به یک سرى اعتراضاتى کرده اند: اول اینکه در حمل زوجیت براى اربعه این را هم خدمتتان عرض کنم که، به لحاظ معتبر این حملها متفاوت است، زیرا یک وقتى محمول را محمولى قرار مىدهیم که ضرورت ذاتیه براى موضوع دارد، یک وقت محمول ما محمولى است که ضرورت وصفیه براى موضوع دارد، یک وقت محمول ما محمولى است که ضرورت ذاتیه أزلیه براى موضوع دارد، وقتى که مىگوییم- الله قادرٌ،- این- الله قادرٌ- بالضرور أو بالامکان؟ حمل قدرت بر الله ضرورت دارد، حالا این ضرورت؛ ضرورتِ وصفیه یا ضرورت ذاتیه است؟ ضرورتِ وصفى آن است که، قدرت در صورتى بر الله حمل مىشود که وصفى واسطه در ثبوت باشد یعنى قدرت؛ وصف و لازمه انتزاع از ذات است و این وصف ملازم با ذات استکلُ شیىء فى دار الوجود له علمٌ و حیاهٌ و قدرهٌ-، آن وقت چه برسد به اینکه خودش علت الوجود باشد بنابراین استنادِ قدرت به الله؛ نه به واسطه وصفِ ذات است بلکه به لحاظِ نفس ذات الله است، نفسِ ذات مقتضىِ حمل قدرت بر اواست، نفسِ ذات اقتضاى حمل علم و اقتضاى حمل حیات را مىکند، این را ضرورتِ ذاتیه مىگوییم پس ضرورت وصفیه نیست حالا که ضرورت وصفیه نبود آیا این ضرورت، ضرورتِ ذاتیه غیر أزلیه است یا ضرورت ذاتیه أزلیه است؟ ضرورت ذاتیه غیر ازلیه به آن ضرورتى مىگویند که محمول براى موضوع ضرورت دارد منتها ضرورتش مستند به
علت ثالث است، علت دیگرى مىآید ومحمول را براى موضوع ثابت مىکند، مثل تحرّک براى انسان ضرورت دارد و ضرورت ذاتى هم دارد منتها این تحرّک باید به شرطِ یک علت خارجى باشد که آن علت خارجى همان کتابت مىباشد، پس ضرورت وصفیه، منافاتى با ضرورت ذاتیه ندارد. وضرورت ذاتیه ضرورتى است که به لحاظ وجود حمل مىشود یعنى وجود است که باعث شده محمول براى موضوع باشد، مانند اینکه مىگوییم:- زیدٌ موجودٌ بالضروره الذاتیه لا بالضروره الوصفیه-، ضرورت ذاتى یعنى وجود براى زید ضرورت دارد و احتیاج به وصف ندارد چه وصفى آمده است تا اینکه موجودً براى زید ضرورت پیدا کند هیچ وصفى نداریم،- زیدٌ موجودٌ- اما استنادِ به مبدأ که علت موجده است آن باعثِ حمل موجودٌ بر زید شده است، پس موجودً در زیدٌ موجودٌ، براى زید ضرورت دارد و واسطه فقط وجود است نه اینکه وصفِ دیگرى باشد مثل کتابت و امثال ذلک. خوب این ضرورت مىشود ضرورت ذاتیه، آنوقت در ضرورت ذاتیه، یک نکته مىباشد و آن این است که محمول براى موضوع ثابت است، لکن حمل محمول براى موضوع مقارن با وجود است- فرض کنید بنابر آن تقریرى که مرحوم آخوند دارند و ما به این تقریر هم یک اعتراضى داریم- یعنى محمول براى موضوع ثابت است و ثبوت محمول براى موضوع در ظرف وجود است، نه اینکه علتش علتِ وجود است مانند، (الأربعه زوجٌ)، یعنى زوجیت؛ واجب الوجود براى اربعه است، اما نه اینکه وجود، علتِ براى عروض باشد، بلکه وجود، ظرف ثبوت است یعنى اربعه اى که در خارج است این اربعه در خارج، زوجیتِ در آن واجب الوجود است اما در واقع زوجیت به اربعه برمى گردد، نه اینکه زوجیت به وجود اربعه برگردد مانند اینکه مىگوییم- زیدٌ عالمٌ-، آن عالمى که الآن- زید عالم- است، عالم ضرورت براى زید دارد منتها نه اینکه وجود، علت براى این ضرورت است، و نه اینکه وجود علت براى ثبوت عالم براى زید است آنچه که علت است عبارت است از ماهیت زید، ماهیت زید اقتضاى علم را مىکند و لکن عالمیّت اگر بخواهد در خارج تحقق پیدا کند بدونِ وجود؛ تحقق پیدا نمىکند این عالم نمىداند که روى زید حمل بشود یا نشود؟ وجود مىآید و زید
را در خارج موجود مىکند عالِم هم روى زید مىآید و به واسطه وجود حمل مىشود، پس بنابراین به این مىگویند ضرورتِ مَعَ الوجود لا الضرور بشرط الوجود، ما یک الضرور بالوجود داریم مانند تحرّک براى اصابع به شرطِ وجود کتابت و یک ضرورت مع الوجود داریم مانند عالمیت براى زید، منتها؛ مع الوجود است لا بالوجود یعنى خودِ عالمیت، به زید بر مىگردد و براى تحققش نیاز به وجوددارد.
درزوجیت؛ ضرورت آن، ضرورت ذاتى است یعنى از لوازم ماهیت است وبر ماهیت حمل مىکنیم منتها شرط این عروض وجود خارجى است اما در آنجایى که لوازم ماهیت را به ماهیت حمل نمىکنیم عوارض وجود را حمل مىکنیم، مانند- زیدٌ متمکنٌ-،- زیدٌ متعینٌ-، زید در زمان است، این عوارض به ماهیت بر نمىگردد و به وجود بر مىگردد یعنى هر شئى مادى که وجود خارجى داشته باشد بالأخره مکان مىخواهد، هر شئىء خارجى که در خارج وجود داشته باشد داراى ابعاد است. پس به ماهیت زید بر نمىگردد به ماده برمىگردد که عبارت است از همان وجود خارجى، در اینجا و از لوازم نیستند بلکه از عوارض هستند، عوارضى هستند که عارض مىشوند، هم بر زید هم بر غنم هم بر پشتى هم بر کتاب عارض مى شوند. اینها را لوازم ماهیت نمىگویند، به اینها لوازم وجود مىگویند، منتها وجود داریم تا وجود، وجودِ مادى داریم، وجودِ مجرد داریم و وجودِ معنا داریم و وجود غیر و بالاتر از اینها داریم، لوازم ماهیت عروضشان بر ماهیت، ضرورت دارد، منتها این ضرورت گاهى اوقات ضرورتِ ذاتى است، گاهى اوقات ضرورتِ ذاتیّه بالوجود است، گاهى اوقات ضرورت ذاتیه مع الوجود است، در آنجایى که ضرورت ذاتیه بالوجود است یعنى وجود، علتِ براى حمل این شئىء شده است مانند: زیدٌ موجودٌ، وقتى که مىگوئیم: زیدٌ موجودٌ، علت این حمل، نفس الوجود است، یعنى وجود زید مسبّب یا مصحّح حمل موجودٌ بر زید شده است. و یک وقتى مع الوجود است، مثل اینکه مى گوییم الأربعهُ زوجٌ، در اینجا وجود، علتِ براى این حمل نشده است بلکه نفسِ اربعه علت براى حمل زوجیت براى خودش شده است، منتها علت براى او
شده در وجود خارجى، یعنى وجود خارجى؛ حکمِ مساعد و کمک کار و حکم مشوّق را دارد، ولى علت براى او نخواهد بود به جهت اینکه زوجیت علت براى اربعه همیشه هست چه وجود باشدو چه نباشد، یعنى زوجیتِ خارجى حملِ بر اربعه شده است، منتها اربعه، علت، براى حمل نیست و ظرفِ براى این حمل است، به این حمل کمک کرده نه اینکه قید براى این حمل باشد.
یک ضرورت هم ضرورت ازلیه داریم و آن عبارت است از این که وجود حمل بر موضوع مىشود بدون أىُّ عله کانَ، مثل حمل- موجودٌ بر- الله تعالى- که نیاز به علت ندارد و حمل اسماء و صفات الهى بر ذات بارى که نیاز به علت ندارد این را ضرورت ذاتیه أزلیه مىگویند ذاتیه هست چون نیاز به وصف ندارد و هم أزلیه است چون نیاز به علت ندارد، این ذاتیّه ازلیه مىشود.
اشکال بر مرحوم آخوند
نکتهاىکه در اینجا هست و در همین جا اشکال بر مرحوم آخوند وارد مىشودآن این است که ما قبول داریمکه بعضىازمحمول ها به ضرورت ذاتى حمل بر موضوع مىشوند و مع الوجود هستند لا بالوجود، مانند- زیدٌ عالمٌ- در زیدٌ عالمٌ قبول داریم، حمل عالم بر زید این حمل به لحاظ ماهیت زید است نه به لحاظ وجودِ زید، یعنى وجود دخالتى در حمل عالم بر زید ندارد الا اینکه وجود ظرفِ تحقق شده است یعنى ظرف تحقق- عالمٌ بر- زیدٌ- وجود خارجى است، نه اینکه وجود؛ علتِ براى عروض عالم بر زیدباشد، عالم به ماهیت زید برمىگردد، منتها ظرفش ظرف خارجى است. ولى صحبت در این است و بحث ما در الأربعه زوجٌ است، این حمل را کدام یک از اقسام قرار مىدهید آیا در- الأربعه زوجٌ- حملِ زوجیّت بر اربعه از باب حملِ مع الوجود است یا حملِ بالوجود است حملِ بالوجود که غلط است، یعنى وجود، علتِ حمل زوجیت به اربعه شده است، این غلط است، بخاطر اینکه لوازمِ ماهیات علتِ عروضشان نفس ماهیات است نه وجود و زوجیت از لوازم اربعه ومصحِحِ حمل زوجیت بر اربعه مىباشد مصحح خود اربعه است، چه اربعه ذهنى، چه اربعه خارجى، این مصحح حمل زوجیت بر اربعه است ولى نکته در اینجا است
که محقق دوانى نیامده واجب بودنِ زوجیت براى اربعه را مستند به وجودِ خارجى اربعه نکرده است تا اینکه این اشکال پیدا بشود و بگویید: (الاربعه زوجٌ- با کلٌ- کاتبٌ متحرک الاصابع مادام کاتباً) تفاوت دارد چون در اینجا حمل تحرّک در انسان به شرط وصف است، وآن هم به شرط وجود است در اینجا حملِ زوجیت بر اربعه ملازم با وجود است نه اینکه به شرط وجودِ اربعه است!
بلکه محقق دوانى منظورش این است که یک وقت شما نفس زوجیت را بر اربعه حمل مىکنید، که نیاز به شرط وجود ندارد نه یعنى نه بالوجود و نه مع الوجود به هیچ کدام نیاز ندارد ما زوجیت را بر اربعه حمل مىکنیم و لو اربعه ذهنیه، در اربعه ذهنیه مىگوئیم- الاربعه زوجٌ- یعنى و لو اینکه در ذهنمان یک اربعه اى تصور کنیم باز الاربعهه زوجٌ- نه اربعه تفّاحِ، نه اربعه جَوزِ، نه اربعه لَونِ، نه اربعه بالطیخ، فقط نفس الاربعه را در ذهنمان تصور مىکنیم و ملازم با این تصور زوجیت را بر آن حمل مىکنیم، این کجا اربعه خارجى است؟ اصلا اربعه خارجى نداریم تا شما بگویید آیا بالوجود است یا مع الوجود است!! آیا وجود در اینجا علت است یا وجود در اینجا ظرف است؟ اصلًا ما اربعه خارجى نداریم، به محض اینکه شما زید را تصور مىکنید حیوان مع الوجود را تصور کردهایدهمینطور در حمل زوجیت بر اربعه، نیازى به وجود خارجى نداریم که به عنوان علیت و به عنوان ظرفیت باشد، کلام محقق دوانى این است که اگر ما بخواهیم زوجیت را به وجود بر اربعه حمل کنیم، اصلا نیاز به وجود نداریم، اگر ما بخواهیم این زوجیّت را بالضرور حمل بر اربعه کنیم، این اربعه باید وجود خارجى داشته باشد، خوب ما هم همین را مىگوئیم باید وجود خارجى داشته باشد، یعنى محقق دوانى نیامده است حمل زوجیت را بر اربعه، حملِ بالوجود کند، ایشان هم همان حرف را مىزند، و مىگوید حمل زوجیت بر اربعه حملِ مع الوجود است در صورتى که اربعه، وجود خارجى داشته باشد یعنى اگر ما وجود زوجیت را بخواهیم، حمل کنیم- ثبت الارض ثم الوسع-، پس اول باید اربعه را در خارج ثابت کنید وقتى که شما مىگویید یک رنگ قرمزى در اینجا هست بالأخره یک جسمى را باید ثابت کنید و لو اینکه نگویید، همین که مىگویید من رنگ
قرمزى را در این اتاق دیدم طرف مىفهمد یک موضوعى در اینجا بوده است و در حقیقت رنگ قرمز روى هوا که نداریم، رنگ قرمز روى یک موضوعى باید حمل شود وعارض شود، وقتى شما بگویید یک رنگ قرمزى را من دیدم طبعا موضوع آن کتاب بوده، فرش بوده است ایشان مىخواهند این را بگویند که وقتى شما ضرورتِ وجودِ زوجیت را مىخواهید بر اربعه حمل کنید باید اربعه وجود خارجى داشته باشد خُب ما هم همین را مىگوییم. آنوقت این حمل مع الوجود مىشود، همین حرفى است که شما هم مىزنید، پس ایشان خلافى نگفته است تا بگوئید ایشان بین ضرورتِ وصفیه و ضرورتِ مع الوجود خلط کرده اند. مرحوم آخوند خیال کرده اند که منظور محقق دوانى این است که: (الاربعه زوجٌ- مثل کُلُ کاتِبِ متحرک بالاصابع- مى ماند، چطور در (کل کاتبٌ متحرّکٌ بالاصابع) حملِ تحرّکِ اصابع براى کاتب، بالوجود است یعنى شرطِ وجود و ضرورت وصفیه است. در الاربعه زوجٌ هم همینطور است.[۲]
مىخواهم بگویم یک وقتى زوجیت را حملِ بر اربعه بالضروره مىکنیم یعنى در حملِ زوجیت بر اربعه نیاز به وجود نداریم، چون زوجیت از لوازم ماهیت است و به خود این حمل مىشود، ولى یک وقت مىگوئیم وجودِ زوجیّت را حمل بر اربعه بالضروره مىکنیم، اگر وجودِ زوجیّت حمل شود باید اربعه هم وجود داشته باشد، یعنى نمىشود اربعه وجود نداشته باشد ولى زوجیت، وجود داشته باشد. کجا اگر منظور وجود ذهنى است که اینها بحث وجود ذهنى نمىکنندچون یک وقت زوجیت را حملِ بر اربعه مىکنید در این صورت نیازى به وجود اربعه نداریم، این چه در ذهن باشدو چه در خارج باشد زوجیت حمل مىشود اما یک وقت وجودِ زوجیّت را
حمل بر اربعه مى کنید که وجودِ زوجیّت حمل بر اربعه خارجى باید بشود.
در این صورت اصلًا اشکالى به کلام محقق دوانى وارد نیست و این خلط از خود مرحوم آخوند و محشّین و مقرّرین این مباحث شده است.
تطبیق متن
وظن أن ایشان اینطور گمان کرده اند الضروره فى قولنا الأربعه زوج ضرورت در قول ما[۳]
وظن أن الضروره فى قولنا، ضرورت در کلاممان که مى گوئیم: الأربعه زوج ما دامت موجوده بالضروره این ضرورت وصفیه اى است که مقید به قید وجود است، ولم یتمیز الضروره الذاتیه ایشان بین ضرورت ذاتیه با ضروریّت به شرط وصف و ضرورت ذاتیه أزلیه کما فى قولنا الله قادر و حکیم بالضروره ازبا ضرورت ذاتیه اى که در حال وجود صادق است فرق نگذاشته اند مع الوجود لا بالوجود کما فى هذه الضروره
همانطور که در ضرورتِ؛- الأربعه زوجٌ-، این ضرورت، ضرورت ذاتیه است ولى ضرورت أزلیه نیست چون وجود خارجى اربعه مستند به علت است، ولى در- اللهُ قادرٌ-، مستند به علت نیست یعنى قادرٌ- انتزاع از ذات- الله- شده و نیاز به علت ندارد، البته درتلازم اسماء الهى با ذات و در اتحادشان و افتراقشان صحبت
مىکنیم ألیس بین الضروره بالشىء زمانیه أو غیرها
آیا بین ضرورت به واسطه شىء، به واسطه وصف، چه زمانیه، چه غیر زمانیه وبین الضروره ما دام الشىء کذلک، و بین این سه و بین الضرورت ازلیه سرمدیه، الذاتیه، فرقى نیست؟ یعنى بین اینکه ضرورت مادام شیىء بگوییم یا اینکه ضرورت به واسطه شیىء بگوئیم و بین ضرورت ازلیه که اصلا استناد به علت ندارد فرق نیست؟ ایشان مىگویند ضرورتِ- الأربعه زوجٌ-، این ضرورت، ضرورتِ مادام شیىء است، نه اینکه این ضرورت، ضرورت بشیىء باشد، یعنى بالوصف العنوانى هست، یعنى ضرورتِ مادامَ شیىء یعنى ضروره مادام الوجود، با ضرور بالوجود، یعنى به وصف آن شرط با هم فرق دارند و همینطور بین ضرور مادام الوجود که ضرورت ذاتیه است و بین ضرورت ازلیه که مادامى در کار نیست بلکه براى ابد هست بین آن در هم فرق است، یعنى فرقش به وجود علت و عدم علت است
فاتخذه سبیلا مستبینا إله تحصیل الضروره الذاتیه مع الوصف لا بالوصف ضرورتِ ذاتیه با وصف وجود، نه ضرورت ذاتیه به وصف وجود، باید بین این درفرق بگذاریم وجود، در اینجا ظرف است نه اینکه بالوجود علت باشد، پس در واقع حملِ زوجیّت براى اربعه علتش وجود نیست بلکه وجود ظرف اواست پس مع الوجود است لا بالوجود وهذه الضروره این ضرورتى که مع وصف الوجود است و وجود ظرف اواست لابالوجود که علت باشد مشترک عندنا این مشترک است پیش ما، بین ذاتیات الماهیه المتقدمه، به ذاتیات ماهیاتى که متقدم هستند و لوازم آنها که متأخر هستند چه ذاتى بگیرید مثل ذاتىِ حیوان که ناطق هست بر انسان یا لوازم ذات هستند مثل تعجب. که لوازم از ذاتیات متأخر هستند، اول ذاتیات است و بعد از ذاتیات، ذات درست مىشود، بعد از ذات لوازم ذات درست مىشود، چون ذاتیات بر خود ذات هم تقدمِ بالطبع دارند، حیوان و ناطق بر انسان تقدم دارند، تقدم بالطبع دارندو اینها همه ضرورتِ ذاتیه هستند
والفارق هو التقدم و التأخر بنحو واحد منهما هو ما بحسب الذات و الماهیه لا
بحسب الطبع و العلیه المشهوریه فارق تقدم و تاخر است به یک نحو از این دو که به حسب ذات و ماهیت است یعنى ذات و ماهیت مقتضىِ تقدّم و تأخر هستند لا بحسب الطبع و العلیه المشهوریه نه اینکه تقدّم و تأخر به حسب ضرورت وجود است که علّت باشد ما کارى به علّت نداریم
چون ممکن است گاهى اوقات تقدّم و تأخر به حسب العله باشد، آن علت، علتِ موجده است، ولى در ذات و ذاتیات تقدّم و تأخرشان، تقدم و تأخر بالذّات است که بالتجوهر هم به آن مىگویند. تقدم و تاخر بالتجوهر این است که ذاتیات بر ذات تقدم دارد و لوازم ذات و خود ذات مؤخرند یعنى همین که مىگوییم ذات و ذاتیات تقدّم و تأخر را مىرساند، حالا سراغ علت مىرویم، علت با اینکه جزو ذات نیست و معلول هم نیست اما تقدّمِ بالطبع بر معلول دارد، یعنى تقدم و تأخر لوازم ذات و ذاتیات این تقدم و تاخرِ بر علیت نیست چون آن که علت براى آن نیست فقط تقدمشان بر علتِ شیئ دیگرى است که ذات را ایجاد مىکند، خود ذات در خودشان تقدم تجوهرى دارند بنابراین وجود دخالتى در تقدّم و تأخر و حمل این بر این ندارد وجود، علت براى تحقق خارجى این معلول است ولى وجود، علت، براى تقدّم و تأخر و حمل لوازم بر ذاتیات نیست و آن وجود ظرف است.
—–
[۱] – ص ۱۱۱ و ۱۱۲٫
[۲] – سؤال: اربعه را اگر منهاى وجود تصور کنیم باز هم زوج است یعنى عدد چهار اگر اصلا وجود هم نداشته باشد باز زوج است.
پس براى زوجیت وجود خارجى لازم نیست.
پاسخ: بله، شما مؤید هستید.
[۳] – مرحوم محقق دوانى اتفاقا بسیار مرد بزرگى بوده است و شیرازى هم بوده است دیگر این شیرازى ها نمىدانم چرا فیلسوف ازآنها خیلى در آمده است؟ مرحوم محقّق دوانى، نظرات او بسیار نظرات دقیقى است و مرد بسیار دقیقى بوده است، ما در ادبیات، سکاکى را خیلى قبولش داریم که بسیار مرد دقیقى بوده است، و مبانى سکاکى را در باب بلاغت بر بقیه مبانى ترجیح مىدهیم، یکى هم در حکمت و فلسفه مطالب محقق دوانى دقیق است من یک وقت مطالعاتى راجع به تعلیقه ایشان و مطالب ایشان داشتم، از ایشان خیلى من استفاده کرده ام، و در بحث وجود ذهنى هم اگر یادتان باشد نظرات ما خیلى نزدیک به مبانى ایشان بود در هر صورت ایشان بسیار مرد دقیقى بوده است و ذوق هم داشته اند.