مکاشفهاى در حرم مطهّر حضرت ثامن الأئمّه علیهم السّلام
مکاشفهایست که در حرم مطهّر حضرت ثامن الائمّه علیهمالسّلام براى شخصى روى داده و قابل توجّه است، و تفصیل آن از روى خط خودِ حاکى قضیه بیان مىشود.
این قضیه به طور مسلّم مطابق واقع بوده و بنده از روى نسخهاى که خود نگارنده تهیه نموده و حضرت آیه الله میلانى در اوّل کتاب دارالسّلام قرار دادهاند حکایت مىنمایم (حکایت از روى عین نسخه):
در سال بیستم ولادت این بنده ۱۳۲۲ هجرى قمرى به مصاحبت مرحوم میرزا مسیح صدیق الأطبّاء حامل جنازه مرحوم ساعد الدّوله تنکابنى به ارض اقدس مشرّف گردیده؛ در مراجعت جناب صدیق الأطبّاء به استرآباد رفته تا کیفیت توقیر از جنازه و انجام خدمت خود را به عرض حضور سپهسالار برسانند.
این بنده با سایر همراهان به طهران آمده، بعد از یک سال که مرحوم صدیق الأطبّاء از استرآباد و مسافرت به مازندران و توقّف در تنکابن به طهران آمده به دیدنشان رفتم؛ در ضمن مذاکرات نقل این حکایت نمودند که:
حاجى میرزا حسن، طبیبى است در اشرف، و سابقه همدرسى بود فیما بین من و ایشان در مدرسه مروى، تا پس از تحصیلات مقدّماتى هر دو وارد در طبّ گردیده، من طبیب فوجِ ساعد الدّوله شدم و [با] حاج میرزا حسن حکیم باشى اشرف؛ چند سالى هم مخابرات و مراسلاتى فیما بین بوده تا به سبب مسافرتهاى متوالى من، در حدود و ثغور مملکت قطع مکاتبه گردیده ابداً اطلاعى از یکدیگر نداشتیم.
چون در این سفر از استراباد به اشرف رسیده متذکّر شدم ولى نظر به اینکه جناب ایشان اکبرُ سنّاً بودند از من، ظنّ غالب داشتم بر وفات ایشان، (خود مرحوم صدیق الأطبّاء، زمان نقل این حکایت، سنّ مبارکشان تقریباً در حدود هفتاد هشتاد مىنمود) خواستم از کسان ایشان تفقّدى نمایم گفتند خود حکیم باشى حیات دارند! شرفیاب شده دیدم شیخوخیت و پیرى اندامشان را درهم شکسته، با کمال ضعف و ناتوانى بسر مىبرند.
بعد از آنکه خود را معرّفى و شرح مسافرتم را بیان کردم جناب ایشان به مناسبت فرمودند که: من در سنه فلان عازم به أرض اقدس شده، قبلًا براى تسویه امور و تنظیم وصیتنامه خدمت مرحوم حجه الاسلام آقاى حاج ملّا محمّد- طاب مَضجَعُه- معروف به حاجى اشرفى شرفیاب شدم، پاکتى به من دادند و فرمودند: این عریضه را لَدَى الوُرود تقدیم حضور حضرت ثامن الحجج علیه و على آبائه المعصومین و ابنائه الطّاهرین آلاف التّحیه و الثّناء نموده، در مراجعت جوابش را بیاور!
شنیدن چنین عبارتى از مثل مرحوم حاجى بر من ناپسند آمد، عقاید و ارادتى که نسبت به مقامات آن بزرگوار داشتم به کلّى از دل کاستم و این تکلیف را عامیانه پنداشتم، ولى ابّهت ایشان مانع شد از اینکه ایرادى نمایم؛ در نهایت بىارادتى از ایشان وداع نموده، به آن آستان ملائک پاسبان مشرّف و عریضه را برحسب اسقاط تکلیف روى ضریح منوّر گذاردم.
مدّت چند ماه براى تکمیل زیارت مجاورت گزیده، بالمرّه به موضوع حاجى اشرفى و عریضه و جواب بیاور، از نظرم محو گشته، تا شبى که سحر آن را قصد مراجعت داشتم وقت مغرب براى زیارت وداع مشرّف شده پس از اداى فریضه قیام به نوافل نموده در اثناء نمازِ زیارت دیدم خدمه آن عتبه عرش درجه، همگى باشگویان مشغول بیرون کردن زائرین از حرم مطهّر مىباشند؛ من متحیر بودم که اوّل شب چه موقع خلوت کردن و در بستن حرم است؟!
تا نماز من به آخر رسید احدى در حرم و رواقها باقى نمانده، من هم مىخواستم از جاى خود برخیزم و بیرون روم در حین حرکت بزرگوارى را دیدم در نهایت عظمت و جلالت از بالاى سر ضریح منوّر با کمال وقار مىخرامیدند، چون موازات من رسیدند فرمودند: حاج میرزا حسن وقتى رفتى به اشرف، سلام ما را به حاجى اشرفى برسان و به ایشان عرض کن:
آئینه شو جمال پرى طلعتان طلب | جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب |
چون آن فرمایش را فرمودند از محاذات من گذشتند و به جانب دیگر ضریح منوّر از نظرم غائب شدند. من متفکّر بودم که این شخص عظیم الشّأن جلیل القدر کیست که مرا بِإسمه مخاطب و چنین پیغامى براى حاجى اشرفى دادهاند؟! هرچه گردن کشیدم کسى را ندیدم، از جاى خود برخاسته در اطراف حرم گردیدم احدى را نیافتم، همینطور که مشغول تفحّص بودم ملتفت شدم که اوضاع حرم ابداً تغییرى نکرده، هرکس در هرجا ایستاده یا نشسته بوده به همان حال باقیست!
مدّتى از خود بىخود گشته حالت ضعف و اغمائى دست داده، خیلى پریشان شدم؛ چون قدرى به خود آمدم از هرکس پرسیدم این وقت چه حادثهاى در حرم محترم روى داده از دهشت و سؤال من تعجّب مىکردند و معلوم شد عالم مکاشفه بوده براى من دست داده؛ زائداً على ما کان بر عظمت و علوّ مقام آقاى حاجى عقیدهمند و از بىقَدرى خود متأثّر شدم.
سحر همان شب حرکت نموده بىقاصد و خبر پس از چند روز وارد اشرف شده مستقیماً رفتم درب بیت اشرف حضرت حجه الاسلام آیه الله اشرفى تا جواب کاغذ و پیغام حضرت را به جانبش برسانم. به محض آنکه دقّ الباب کردم صداى مبارک آقاى حاجى از میان خانه بلند شد، با نداشتن هیچ سابقه از ورود من به طریق اخبار بر غیب فرمودند: حاج میرزا حسن آمدى؟ قبول باشد بلى:
آئینه شو جمال پرى طلعتان طلب | جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب |
افسوس که عمر را گذرانیدیم به نحوى که باید تجلیه باطن ننمودیم! بعضى فرمایشات دیگر هم قریب به همین مضامین حاجى اشرفى به حاجى میرزا حسن فرمودند و مرحوم صدیق الاطباء نیز بیان کردند ولى بنده فراموش نمودهام عین آن کلمات را.
نظر به ناز و تکبّر به اهل راز مکن | که باریافتگان حضور پادشهند |
پس از فوات رَیعانِ شباب و اتلاف اوان جوانى و بلوغ به خمسین، و حرمان از نتایج زندگانى و تهىدستى از فوائد عوائد، و خسران در این سراى فانى، و تضییع عمر گرانبها به متابعت هواهاى نفسانى، و تهاجم عساکر مرگ با ضعف قواى روحانى، هرچه در خود نگریستم متاعى نیافتم، و سواى ظلم به نفس عملى نداشتم؛ در نهایتِ مسکنت و نیازمندى متمسّک شدم بدین عنایتِ بزرگانِ دین، و هُداهِ راشدین، و اساطین از علماء عاملین، و مُذعِنین به مقامات و شئون معصومین، و مروّجین شریعت غرّاى خیر المرسلین، و حُماه از امناء امامیه، و مقلّدین حضرات اثنا عشریین- رضوان الله علیهم اجمعین-
من جمله این حکایت را که حقیقتاً دلیل بر کمال حاجى اشرفى- انارَ الله بُرهانَه- مىباشد؛ به کلّى مستور بوده نشر آن را به شرح مسطور، وسیله مهمّى براى خود قرار داده و تذکِرهً بر سبیل یادگار تقدیم حضور محترم خوانندگان از اخوان مؤمنین خود نموده، و حفظ این ورقه را از محو یا پاره شدن مسئلت مىنمایم! و انا العبد الذلیل المذنب العاصى، غلامعلى سالک طهرانى، الشّهیر بفخر الادباء، غُفِرَ ذنوبُه و سُتِرَ عیوبُه! ربّنا فَاغفِر لنا ذنوبَنا و کَفِّر عنّا سَیئاتِنا و تَوفَّنا مع الأبرار!
محل دو امضاى نگارنده
منبع: کتاب مطلع انوار، ج۱، ص: ۱۵۱
…
…