كيفيّت ولادت أميرالمومنين در كعبه
امّا در كيفيّت ولادتش وارد است كه چون دردِ زائيدن، مادرش فاطمه را گرفت، فاطمه به خانه خدا پناه آورده، با ابتهال پرده هاى خانه را گرفت، و تقاضاى سهولت زائيدن نمود، و نظرى به آسمان افكند و گفت:
اى پروردگار من، من به تو ايمان آورده ام! و به هر پيغمبرى را كه فرستاده اى! و به هر كتابى كه نازل فرمودهاى! و تصديق نمودهام به فرمايشات ابراهيم خليل كه اين خانه را بنا كرده است!
بارالها بهحقّ اين خانه، و بهحق بنا كننده اين خانه، و بهحق اين فرزندى كه در شكم دارم و مونس من است، و با من سخن مىگويد، و يقين دارم كه از آيات عظمت و جلال تواست، اينكه آسان كنى بر من ولادت مرا.
عباس بن عبد المطلّب و يزيد بن قعنب كه شاهد قضيّه بودند مىگويند: ديديم كه ديوار خانه (در موضح مستجار) شكافته شد و فاطمه از آن داخل بيت شد، و از ديده نهان گرديده و شكاف خانه به هم آمد، و هر چه ما خواستيم در خانه را بگشائيم و از حال فاطمه اطلّاع حاصل كنيم ميّسر نشد، دانستيم كه اين يكى از آيات و اسرار خداست.
اين قضيّه در مكّه انتشار پيدا كرد، و زنها با يكديگر از اين خبر گفتگو مىكردند تا پس از سه روز همان نقطه از ديوار شكافته شد و فاطمه بنت اسد فرزند خود على را بر روى دست گرفته بخود مىباليد و فخر مىنمود، و مىگفت: كيست مانند من كه چنين پسرى در داخل كعبه بزايد.[۱]
و امّا آنچه ابن صباغ مالكى از كتاب مناقب لابى العالى الفقيه المالكى نقل مىكند، آناستكه: از حضرت على بن الحسين نقل است روزى در خدمت پدرم حسين بن على نشسته بوديم، و جماعتى از زنان در آنجا مجتمع بودند يكى از آنها بهسوى ما روى آورد، من به او گفتم خدا تو را رحمت كند! كِه هستى؟ گفت من زبدة دختر عجلان از بنى ساعده هستم.
گفتم: آيا مطلبى دارى؟ و مىخواهى ما را از آن اطلّاع دهى؟
گفت: آرى سوگند بهخدا، ام عمارة دختر عبادة بن فضلة بن مالك بن عجلان ساعدى مرا خبر داد كه روزى در ميان زنان عرب بوديم كه ابوطالب با حال اندوه و حزن بهسوى ما آمد، من بهاو؟ گفتم: چرا اينطور پريشانى؟
گفت: چون فاطمه بنت اسد در شدّت درد زاييدن گرفتار است.
پس ابوطالب دست فاطمه را گرفته و بهكعبه آورد و او را در داخل كعبه جاى داد و گفت همين جا بهنام خدا بنشين! ناگهان يكمرتبه او را درد سختى گرفت و
طفل نظيف و پاكى را كه پاكيزهتر از او نديده بوديم متولد شد او را ابوطالب على نام گذارده و درباره او شعرى سرود:
سَمَّيتُهُ بِعَلِىٍّ كَى يَدُومَ لَهُ | عِزٌّ العُلُوِّ وَ عِزُّ الفَخرِ ادوَمَهُ |
من او را على ناميدم براى آنكه عزّت بلندى مقام و عزّت فخر بطور مداوم و جاودان براى او باشد.
و در اينحال پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و از كعبه على و مادرش فاطمه را بهخانه مادرش بردند.
حضرت سجّاد مىفرمايد: سوگند بهخدا كه من هيچگاه چيز خوبى را نشنيده بودم مگر آنكه اين خبر از بهترين و خوبترين آنها بود.[۲]
شيخ سليمان قندوزى از كتاب «مودّة القربى» از عباس بن عبد المطلب روايت كرده است كه، فاطمه بنت اسد ميل داشت اسم اين فرزند را اسد بهنام پدر خودش بگذارد، و حضرت ابوطالب بدين اسم راضى نبود و بهفاطمه گفت: بيا با هم در شب تاريكى از كوه ابوقيس بالا رويم و خداوند آفريننده جهان را بخوانيم، شايد خودش ما را از اسم اين فرزند آگاهى دهد.
چون شب فرا رسيد هر دو از منزل خارج شده و از كوه ابوقيس بالا رفتند و هر دو خدا را خواندند و ابوطالب اين ابيات را انشاء كرد:
يَا رَبِّ يَا ذَا الغَسَقِ الدُّجِىِ | وَ الفَلَقِ المُبتَلَجِ المُضِىِ | |
بَيِّن لَنَا عَن امرِكَ المَقضِىَ | بِمَا نُسَمِّى ذلِكَ الصَّبِىِ |
اى پروردگار من! اى صاحب اين شب تار! واى صاحب صبح روشن! از امر خود كه در قضاى تو گذشته است ما را واقف گردان كه نام اين پسر را چه بگذاريم؟
در اين حال صداى خِش خِشى بالاى سر آنها در آسمان پيدا شد، ابوطالب سر خود را بلند كرد، ديد لوحى سبز فام است مثل زبرجد، و در او چهار سطر نوشته، با دو دست او را گرفته و او را محكم بهسينه خود چسبانيد در روى آن نوشته بود.
خُصِّصتُما بِالوَلَدِ الزَّكِىِ | وَ الطّاهِرِ المِنتَجَبِ الرَّضِىِ | |
وَ إسمُهُ مِن قَاهِرٍ عَلِىٍ | عَلِىٌ اشتُقَّ مِنَ العَلِىّ |
من شما دو نفر را اختصاص دادم بهيك فرزند پاكيزه و طاهر و اختيار شده و پسنديده و اسم او را از مقام رفيع و با عظمت على گذاردم، كه مشتق از اسم خودم على است، ابوطالببسيار مسرور شد و سجده نمود و ده شتر عقيقه كرد، و اين لوح را در خانه كعبه آويزان نمود، و بنى هاشم بهآن فخر؟ مىنمودند تا در زمان هشام بن عبد الملك كه حجاج با ابن زبير نبرد كرد غائب شد.[۳]
پاورقیها:
[۱] « غاية المرام» ص ۱۳ از كتاب« امالى» شيخ طوسى
[۲] «: فصول المهمه» ص ۱۲ و« غاية المرام» ص ۱۳ از طريق عامه از كتاب« مناقب» ابن مغازلى شافعى نقل كرده است.
[۳] « ينابيع المودّة» ص ۲۵۵
منبع: کتاب امام شناسی ج ۱ صفحه ۵۵
…