داستان رئیس جامع الأزهر و شهادت بر ولایت در أذان
مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه در کتاب مطلع انوار، ج۱ این حکایت را نقل میفرمایند که:
جناب محترم أبو الزوجه مکرم، ثقه المحدثین، حاج آقا معین شیرازى- دامت برکاته- داستانى بدیع را از شیخ جعفرجعفرى رئیس جامع الأزهر نقل کردند که جالب توجه است:
ایشان گفتند: در سفرى که من عازم مصر بودم براى زیارت قبر حضرت زینب و حضرت نفیسه سلام الله علیهما، جناب ثقه الاسلام آقاى حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازى- رحمه الله علیه- به من گفتند:
حتما به جامع الأزهر برو و از شیخ جعفر جعفرى که فعلا رئیس آنجاست دیدن کن!
او مرد بزرگى است و فوق العاده محب اهلبیت است!
و من در سفرى که به مصر رفتم به دیدار او رفتم و ملاقات صمیمانهاى حاصل شد، و با آنکه مردى سنى مذهب است معذلک در ولاء اهلبیت قوى است.
او براى من خودش گفت که: من دستور دادم که بر فراز مأذنه أزهر در أذان، بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت أمیرالمؤمنین على بن أبىطالب علیهالسلام مىدادند و تا چهار ماه این سنت ادامه پیدا کرد تا سر و صدا زیاد شد؛ و چون من مفتى و رئیس بودم کسى جرأت اشکال و تعرض به من را نداشت، تا بالأخره متوسل به جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت شدند و او به من پیام کرد و (یا به دیدن من آمد) و گفت: این مسأله خیلى در میان مسلمین کشورها هیاهو برپا کرده است و اینجا أزهر، مرکز است، من خواهش مىکنم از شما به جهت رفع غائله دستور دهید شهادت بر ولایت را ترک کنند! و از آن به بعد ترک شد.
آقاى حاج آقا معین گفتند: چون به قاهره رفتم یک روز براى دیدن شیخ به أزهر رفتم مسجد بسیار بزرگى بود و داراى شبستانهاى بسیار؛ و در اصطلاح آنها به شبستان، رواق مىگویند و هر رواقى براى امرى خاص و درسى خاص معین شده، و تمام این جامع در تحت اختیار شیخ أزهر است که براى نشیمنگاه خود و کتابخانه و سایر امور قسمتهائى را اختصاص داده است.
من از شیخ جویا شدم، گفتند: چه کار دارى؟ گفتم ایرانى و شیعه هستم و آقاى سید عبدالحسین دستغیب مرا معرفى کرده است؛ رفتند و از جانب شیخ خبر آوردند: فردا دو ساعت به غروب مانده بیائید!
من در همان موعد رفتم مرا بردند به رواقى و گفتند: همینجا بنشین!
در آن رواق قریب به یک صد نفر از طلاب جوان همگى معمم به عمامه سفید به طرز عمامه سنىها دور تا دور نشسته بودند و یک نفر از طلاب در وسط نشسته بود و در دست خود در کتابچهاى سرودى که درباره اهلبیت بود مىخواند و بقیه طلاب همگى با یک صدا جواب مىدادند: اللهم صل على محمد و آل محمد!
اشعار بسیار عالى و همگى در فضائل و مناقب اهلبیت و حضرت صدیقه بود، قریب یک ساعت مشغول بودند؛ بعدا یک نفر آمد و مرا به نزد شیخ برد، مردى سمین و درشت هیکل پیرمردى بر روى تشک نشسته و قدرت بر حرکت نداشت، نشسته تواضعى نمود و نمىتوانست برخیزد؛ تا مرا دید گفت:
آیا آن منظره اشعار طلاب را دیدید؟! گفتم: آرى! گفت: ما بسیار محب اهلبیت هستیم!
من از او پرسیدم قبر محمد بن ابى بکر کجاست؟ گفت در زجر نزدیکى همین جامع. قدرى با هم به سخن پرداختیم تا نزدیک غروب شد و شیخ آماده براى وضو و نماز مغرب گشت.
منبع: کتاب مطلع انوار، ج۱، ص ۲۴۱