صفحه قبل


ص 229

 

درس‌ سي‌ و پنجم‌:

وظيفه‌ وليّ فقيه‌ إقامه‌ عدل‌، نماز، زكوة‌ و حفظ‌ حقوق‌ خاصّه‌ مسلمان‌ و أهل‌ ذمّه‌ است‌


ص 231

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

حكومتهاي‌ عادله‌اي‌ كه‌ در ميان‌ أقوام‌ و ملل‌ مختلف‌ در جهان‌ إقامه‌ شده‌ و مي‌شود، بر أساس‌ حفظ‌ سُنن‌ آن‌ قوم‌ و آن‌ ملّت‌ و نگهداري‌ طبيعي‌ و مادّي‌ آنهاست‌. يعني‌ بهترين‌ حكومت‌ در نزد آنان‌ حكومتي‌ است‌ كه‌ أمنيّت‌ داخلي‌ آنان‌ را تأمين‌ كند، و مرزها را از دستبرد أجانب‌ و دشمنانشان‌ حفظ‌ نمايد، و براي‌ عمران‌ و آبادي‌ و سلامت‌ مزاج‌ آن‌ مردم‌ تلاش‌ كند، و سنن‌ و آدابي‌ را كه‌ آن‌ ملّت‌ دارند حفظ‌ نمايد؛ و در هيچيك‌ از آن‌ حكومتها از اين‌ چهار أمر تخطّي‌ نمي‌شود.

وظائف حکومت اسلامی

و أمّا حكومت‌ إسلام‌ كه‌ بر عهدۀ وليّ فقيه‌ است‌، تنها عهده‌دار اُمور عمراني‌ و أمنيّت‌ داخلي‌ و مرزداري‌ و سنن‌ و آداب‌ اجتماعي‌ و حفظ‌ عادات‌ محض‌ نيست‌؛ بلكه‌ بر عهدۀ حكومت‌ إسلام‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ نماز سوق‌ بدهد؛ يعني‌ إقامۀ نماز نمايد. و إيتاء زكوة‌ كند؛ يعني‌ زكَوات‌ را جمع‌آوري‌ نموده‌ و به‌ مستحقّين‌ برساند. و أمر بمعروف‌ كند؛ يعني‌ آنچه‌ را كه‌ در نزد خدا و رسول‌ خدا ـ طبق‌ آيات‌ قرآن‌ ـ معروف‌ و ممدوح‌ شمرده‌ مي‌شود، مردم‌ را به‌ آنها وادار كند؛ و از هر چه‌ در قرآن‌ كريم‌ و سنّت‌ رسول‌ خدا ناپسند شمرده‌ شده‌ است‌ مردم‌ را باز دارد. اين‌ از وظائف‌ حكومت‌ إسلام‌ است‌؛ و استقرار حكومت‌


ص 232

إسلامي‌ ممكن‌ نيست‌ مگر اينكه‌ حاكم‌ به‌ اين‌ جهات‌ اهتمام‌ داشته‌ و در صدد إيجاد اين‌ معني‌ در ميان‌ اُمّت‌ مسلم‌ باشد.

بازگشت به فهرست

آيه‌ : الَّذِينَ إِن‌ مَّكَّنَّـٰهُمْ فِي‌ الارْضِ أَقَامُوا الصَّلَـٰوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَو'ةَ...

در سورۀ حجّ آمده‌ است‌: الَّذِينَ ��ِن‌ مَّكَّنَّـٰهُمْ فِي‌ الارْضِ أَقَامُوا الصَّلَـٰوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَو'ةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلَّهِ عَـٰقِبَةُ الامُورِ. آيۀ 41، از سورۀ 22: الحجّ

آن‌ أفرادي‌ كه‌ لواداران‌ حكومت‌ إسلامند، و به‌ آنها إجازۀ جنگ‌ داده‌ شده‌ كه‌ دفاع‌ كنند و از حريم‌ إسلام‌ محافظت‌ نمايند و حافظ‌ بيضۀ إسلام‌ باشند، كساني‌ هستند كه‌ اگر ما آنها را در روي‌ زمين‌ متمكّن‌ كنيم‌ و قدرت‌ ببخشيم‌، آنها اين‌ چهار أمر را انجام‌ مي‌دهند:

أوّل‌ اينكه‌: إقامۀ نماز كنند. نه‌ اينكه‌ تنها خودشان‌ نماز بخوانند؛ بلكه‌ بايد نماز خواندن‌ را در كشور إسلامي‌ إقامه‌ كنند. بايد مساجد را بنا كنند نه‌ اينكه‌ جلوي‌ ساختن‌ مساجد را بگيرند و بگويند: فقط‌ مدرسه‌ بسازيد!

ساختن‌ مدرسه‌ بجاي‌ خود، ولي‌ پايگاه‌ أوّل‌ مسجد است‌. و بايد تمام‌ أفراد جمعيّت‌ را در مساجد جمع‌ كنند، و تمامي‌ مساجد مملوّ از جمعيّت‌ باشد. و بايد در هر محلّه‌اي‌ مسجدهاي‌ بزرگ‌ ساخته‌ شود و همۀ أفراد بايد در مسجد شركت‌ كنند، و نمازهاي‌ پنجگانه‌ در مسجد إقامه‌ شود. و لازم‌ است‌ شخص‌ وليّ فقيه‌ در مسجد جامع‌ براي‌ تمام‌ أفرادي‌ كه‌ در آنجا حضور پيدا مي‌كنند نماز جماعت‌ بخواند. و اُصولاً تشكيل‌ ولايت‌ فقيه‌ بدون‌ إقامۀ نماز جماعت‌ براي‌ شخص‌ وليّ فقيه‌ معني‌ ندارد.

همۀ خلفائي‌ كه‌ بعد از پيغمبر آمدند، يكي‌ از ضروري‌ترين‌ برنامۀ آنها إقامۀ صلوات‌ در مواقع‌ خود بوده‌ است‌. حتّي‌ خلفاء جور، همينكه‌ وقت‌ نماز فرا مي‌رسيد، از ضروري‌ترين‌ كارها دست‌ بر مي‌داشتند و به‌ مسجد جامع‌ مي‌رفتند و نماز مي‌خواندند و بر مي‌گشتند.

پس‌ اقامۀ نماز در محيط‌ و جامعۀ إسلامي‌، و مردم‌ را به‌ نماز و آداب‌ آن‌


ص 233

 وادار كردن‌، از ضروريّات‌ حكومت‌ ولّي‌ فقيه‌ است‌.

و ديگر اينكه‌: ءَاتَوُا الزَّكَو'ةَ؛ زكوة‌ را جمع‌آوري‌ كنند و به‌ مردم‌ مستحقّ: مساكين‌، فقراء، و أفرادي‌ كه‌ قرض‌ دارند و نميتوانند آنرا أدا كنند، لِلْفُقَرَآء وَ الْمَسَـٰكِينِ وَ الْعَـٰمِلِينَ عَلَيْهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، وَ فِي‌ الرِّقَابِ وَ الْغَـٰرِمِينَ قسمتي‌ از آيۀ 60، از سورۀ 9: التّوبة‌، و بطور كلّي‌، آن‌ أصناف‌ ثمانيه‌اي‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد ذكر شده‌ است‌، برسانند.

بازگشت به فهرست

وظيفه‌ وليّ فقيه‌، جهاد در راه‌ خدا و أمر بمعروف‌ و نهي‌ از منكر است‌

و همچنين‌: أمر بمعروف‌ كنند، بطوري‌ كه‌ در تمام‌ سطح‌ عمومي‌ مملكت‌، معروف‌ رائج‌ شود.

و نيز: نهي‌ از منكر كنند؛ تا آنجا كه‌ منكر و ناپسند از بين‌ برود. اينها تمام‌، جز ء وظائف‌ أصلي‌ وليّ فقيه‌ است‌.

اين‌ آيۀ شريفه‌ پس‌ از اين‌ سه‌ آيه‌ نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ مي‌فرمايد:

إِنَّ اللَهَ يُدَ'فِعُ عَنِ الَّذِينَ ءَامَنُوٓا إِنَّ اللَهَ لَايُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ * أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَـٰتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَهَ عَلَي‌' نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن‌ دِيَـٰرِهِم‌ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلآ أَن‌ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَهُ وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَهِ النَّاسَ بَعْضَهُم‌ بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَ'مِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَ'تٌ وَ مَسَـٰجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَهِ كَثِيرًا وَ لَيَنصُرَنَّ اللَهُ مَن‌ يَنصُرُهُو إِنَّ اللَهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ. آيات‌ 38 إلي‌ 40، از سورۀ 22: الحجّ

خداوند حمايت‌ ودفاع‌ مي‌كند از حريم‌ آن‌ أفرادي‌ كه‌ إيمان‌ آوردند، نسبت‌ به‌ حيله‌ و مكر دشمنان‌ و تعدّي‌ و تجاوز آنان‌ به‌ ايشان‌، و هر كسي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ آنها سو ء نيّت‌ و قصد خيانت‌ دارد و بخواهد به‌ اين‌ حريم‌ مقدّس‌ عترت‌ إلهي‌ كه‌ بر أساس‌ تقوي‌ و صدق‌ و عصمت‌ و عدالت‌ و إيمان‌ و إيقان‌ بنا شده‌ است‌، تجاوز و تعدّي‌ كند. و حقّاً خداوند هر شخص‌ خيانتكار و كفور را دوست‌ ندارد.

به‌ آن‌ أفرادي‌ كه‌ مشركين‌ و كفّار با آنان‌ جنگيده‌ و آنها را مورد تعدّي


ص 234

‌ و تهاجم‌ قرار داده‌اند (در مقابل‌ ظلمي‌ كه‌ به‌ آنها شده‌) إذن‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ آنها هم‌ دست‌ به‌ شمشير برده‌، با مهاجمين‌ كارزار كنند و از حقّ خود دفاع‌ نمايند.

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَـٰتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا، يعني‌ به‌ سبب‌ أنَّهُمْ صاروا مَظْلومينَ مَقْهورينَ؛ بايد دست‌ به‌ قبضۀ شمشير برده‌ و از حقّ خويش‌ دفاع‌ نمايند؛ و بايستي‌ در مقابل‌ كساني‌ كه‌ خوّان‌ و كفورند و نسبت‌ به‌ إسلام‌ بي‌اعتنا مي‌باشند، و به‌ جنگ‌ با مؤمنين‌ برخاسته‌ و آنان‌ را مورد هتك‌ و تجاوز قرار داده‌اند، بايستند و با آنها مقابلۀ به‌ مثل‌ نمايند. و نيز واجب‌ و لازم‌ است‌ بر أساس‌ تشكيل‌ حكومت‌ و استقرار ولايت‌، محوري‌ براي‌ خود تشكيل‌ داده‌ و بر آن‌ أساس‌، حملات‌ دفاعي‌ و تهاجمي‌ داشته‌ باشند. و حقّاً هم‌ خداوند بر ياري‌ كردن‌ اينان‌ قدير و تواناست‌.

اينها گرچه‌ أفرادي‌ قليل‌ و اندك‌ هستند، به‌ حدّي‌ كه‌ به‌ اندك‌ زماني‌ تمامي‌ آنها به‌ شمارش‌ در مي‌آيند، وليكن‌ چون‌ بر حقّند و نيّت‌ و إرادۀ ايشان‌ بر ثبات‌ و واقعيّت‌ تعلّق‌ گرفته‌ است‌، خداوند هم‌ همان‌ إراده‌ و نيّت‌ را رشد داده‌ و تقويت‌ مي‌كند و آنان‌ را به‌ پيروزي‌ مي‌رساند؛ و او بر ياري‌ كردن‌ آنها تواناست‌.

پس‌ اين‌ عدّه‌ به‌ مقتضاي‌ إذن‌ پروردگار بايد بروند و از حقّ خود دفاع‌ كنند. زيرا اينها أفرادي‌ هستند كه‌ دشمنان‌، آنانرا از خانه‌ و آشيانه‌ و شهر و ديار خود، و از مكّه‌ بدون‌ هيچ‌ جرمي‌ و بدون‌ هيچ‌ حقّي‌ خارج‌ كردند. تنها جرم‌ آنها اين‌ بود كه‌ مي‌گفتند: رَبُّنَا اللَهُ. و بمناسبت‌ اينكه‌ خود را از عبادت‌ آلهۀ متعدّده‌، و از إطاعت‌ أرباب‌ دنيا و شرك‌ به‌ پروردگار، و از إطاعت‌ بزرگان‌ سركش‌ و متمرّد بيرون‌ آورده‌، و به‌ إطاعت‌ و عبوديّت‌ حضرت‌ پروردگار إقرار كردند، مورد ظلم‌ و قهر دشمنان‌ واقع‌ شدند. و اين‌ بزرگترين‌ جرم‌ آنها بود كه‌ آنها را از خانه‌ و كاشانۀ خود بيرون‌ رانده‌ و مجبور به‌ هجرت‌ در بيابانها كرده‌ است‌ تا اينكه‌ آنان‌ بنحو أقلّيّت‌ به‌ مدينه‌ كوچ‌ نمودند.


ص 235

و اين‌ إذني‌ را كه‌ ما به‌ اين‌ أفراد مي‌دهيم‌ كه‌ با آنها مقاتله‌ كنند، تنها براي‌ حفظ‌ جان‌ آنها نيست‌، بلكه‌ براي‌ حفظ‌ ناموس‌ إسلام‌، براي‌ حفظ‌ شرف‌ قرآن‌، براي‌ حفظ‌ شرف‌ مسجد و روح‌ رسول‌ الله‌ است‌.

زيرا اگر خدا إذن‌ نميداد و بعضي‌ از مردم‌ با بعض‌ ديگر (يعني‌ مؤمنين‌ با كفّار) پيكار نمي‌نمودند، تمام‌ معابدي‌ را كه‌ در آنجا بعنوان‌ توجّه‌ به‌ عالم‌ معني‌ و روحانيّت‌، به‌ هر صورت‌ و كيفيّتي‌ كه‌ وجود داشت‌ (خواه‌ به‌ صورت‌ صومعه‌، و يا به‌ صورت‌ كَنيسه‌ و كليسا و دِيْر و كُنِشت‌، و يا بصورت‌ مساجدي‌ كه‌ نام‌ خدا در آنها زياد برده‌ مي‌شود) همه‌ را از بين‌ مي‌بردند و خراب‌ مي‌كردند؛ و ديگر در عالم‌ نه‌ مسجدي‌ باقي‌ مي‌ماند و نه‌ كُنشتي‌ وجود داشت‌. پس‌ إذن‌ مقاتله‌ به‌ حكومت‌ إسلام‌ بجهت‌ برقراري‌ و حفظ‌ مساجد است‌؛ و حتماً خداوند ياري‌ ميكند و تعهّد دارد بر نصرت‌ كسيكه‌ خدا را ياري‌ كند. و خداوند قويّ و عزيز است‌. يعني‌ هم‌ صاحب‌ قدرت‌ مي‌باشد و هم‌ داراي‌ عزّت‌ است‌؛ و فتور و شكست‌ و ثُلمه‌اي‌ در او وارد نمي‌شود.

و اين‌ أفرادي‌ كه‌ به‌ آنها إذن‌ داده‌ شده‌ كه‌ بروند و بر أساس‌ حفظ‌ بيضۀ إسلام‌ و حكومتي‌ كه‌ وليّ فقيه‌ آنرا تشكيل‌ داده‌ است‌ با ظالمين‌ بجنگند، آن‌ كساني‌ هستند كه‌: إِن‌ مَّكَّنَّـٰهُمْ فِي‌ الارْضِ أَقَامُوا الصَّلَو'ةَ. اين‌ آيه‌ بعنوان‌ تفسير و بيان‌ آن‌ أفراد آمده‌ است‌؛ و آنها را به‌ اين‌ چهار صفت‌ ياد مي‌كند كه‌: اگر ايشان‌ در روي‌ زمين‌ متمكّن‌ شوند و حكومت‌ را در دست‌ بگيرند، فقط‌ به‌ سراغ‌ آباداني‌ و عمران‌ ظاهري‌ كه‌ جهت‌ مشتركۀ همۀ ملل‌ كفر و شرك‌ و إسلام‌ است‌ نميروند؛ زيرا اين‌ جهت‌، جهت‌ مشتركه‌ بوده‌ و موجب‌ مزيّت‌ إسلام‌ بر سائر أديان‌ نيست‌. بلكه‌ آنان‌ معتقدند آنچه‌ موجب‌ مزيّت‌ حكومت‌ إسلام‌ بر سائر أديان‌ است‌، كه‌ إسلام‌ را إسلام‌ مي‌كند، همين‌ مسائل‌ است‌ كه‌: بايد وليّ فقيه‌ به‌ إقامۀ صلوة‌، إيتاء زكوة‌، أمر بمعروف‌ و نهي‌ از منكر، در تمام‌ مملكت‌ إسلام‌ با تمام‌ گسترش‌ و وسعتش‌ اهتمام‌ داشته‌ باشد.


ص 236

روايتي‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌ علّت‌ بعثت‌ أنبياء، بلكه‌ علّت‌ بعثت‌ خصوص‌ حضرت‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ را بيان‌ مي‌كند.

بعثت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌، فقط‌ براي‌ دعوت‌ مردم‌ به‌ سوي‌ خدا و بيرون‌ رفتن‌ از زير تعهّدات‌ جاهلي‌ و إطاعت‌ از سركردگان‌ و سركشان‌ ظلم‌ و جور و خارج‌ شدن‌ از إطاعت‌ أرباب‌ أنواعي‌ بوده‌ است‌ كه‌ در روي‌ زمين‌ مردم‌ را استعباد و استثمار مي‌كردند، و به‌ عبوديّت‌ خود دعوت‌ مي‌نمودند. پيغمبر بر انگيخته‌ شده‌ است‌ تا اينكه‌ عنان‌ مردم‌ را كه‌ در إطاعت‌ بندگان‌ مي‌باشند در دست‌ گرفته‌ و آنان‌ را مطيع‌ خدا گرداند؛ با تمام‌ لوازم‌ و آثاري‌ كه‌ در دنبال‌ دارد.

بازگشت به فهرست

خطبه‌ اميرالمؤمنين‌: إنَّ اللَهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ...

اين‌ فرمايش‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ همان‌ خطبه‌اي‌ است‌ كه‌ آنحضرت‌ در وقتي‌ كه‌ عازم‌ صفّين‌ بودند، در ذي‌ قار بيان‌ فرمودند.

أَمَّا بَعْدُ: فَإنَّ اللَهَ تَبارَكَ وَ تَعَالَي‌ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَي‌ عِبَادَتِهِ؛ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَي‌ عُهُودِهِ؛ وِ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إلَي‌ طَاعَتِهِ؛ وَ مِنْ وِلَايَةِ عِبَادِهِ إلَي‌ وِلَايَتِهِ؛ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ دَاعِيًا إلَي‌ اللَهِ بِإذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُنِيرًا. «روضة‌ كافي‌» طبع‌ حيدري‌، با تصحيح‌ و تعليقۀ آقاي‌ علي‌ أكبر غفّاري‌ ص‌ 386، حديث‌ 586

خداوند تبارك‌ و تعالي‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ را بر انگيخت‌ بحقّ؛ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَي‌ عِبَادَتِهِ. «لام‌» در اينجا براي‌ تعليل‌ است‌؛ علّت‌ بر انگيختگي‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ بحقّ چيست‌؟ براي‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند بندگان‌ خود را از عبادت‌ بندگانش‌ بيرون‌ بكشد و به‌ عبادت‌ خود داخل‌ كند. هر كسي‌ كه‌ در مقابل‌ غير حقّ سر فرود آورد، او در مقابل‌ شرك‌ و بت‌پرستي‌ و ثَنَويّت‌ و وَثَنيّت‌ تعظيم‌ و كرنش‌ نموده‌ است‌. و هر كسي‌ كه‌ از


ص 237

شخص‌ ديگر و بندۀ ديگر و رئيسي‌ ديگر و شاه‌ حاكمي‌ به‌ غير حقّ إطاعت‌ كند، او قلب‌ خود را متوجّه‌ عالم‌ اعتبار و پندار و شرك‌ و دوئيّت‌ و ظلم‌ و ستم‌ نموده‌ است‌؛ و إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ. ذيل‌ آيۀ 13، از سورۀ 31: لقمان‌

پس‌ هر بنده‌اي‌ كه‌ يكي‌ از بندگان‌ خدا را عبادت‌ كند و قلبش‌ متوجّه‌ او باشد، از عالم‌ توحيد خارج‌ شده‌ است‌. پيغمبر آمده‌ است‌ تا اينكه‌ قلبها را از عبادت‌ بندگان‌ خدا بيرون‌ بياورد و به‌ عبادت‌ خدا سوق‌ بدهد، و بگويد خدا را عبادت‌ كنيد (هم‌ عبادت‌ در مرحلۀ طاعت‌ و هم‌ عبادت‌ در مرحلۀ عمل‌). و لذا بدنبالش‌ مي‌فرمايد: وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَي‌ عُهُودِهِ؛ إنسانها را از پيمانهاي‌ بندگان‌ خارج‌ كند ودر عهد خدا وارد نمايد. يعني‌ از تمام‌ تعهّدات‌ و قراردادهائي‌ كه‌ بندگان‌ خدا با غير خدا مي‌بندند و بر أساس‌ آن‌ معاهدات‌، خود را برده‌ و غلام‌ و كنيز آنان‌ مي‌پندارند، و آنها را آمر و مسيطر و خود را مأمور و ذليل‌ و بيچاره‌ مي‌دانند رها سازد؛ و خدايان‌ و خدايگان‌ دروغين‌ را از بين‌ برده‌، خداي‌ حقيقي‌ و واقعي‌ را بجاي‌ آنان‌ قرار دهد.

و پنجم‌

مگر در زمان‌ طاغوت‌ به‌ شاه‌ ستمگر و جبّار خدايگان‌ نمي‌گفتند؟! در محاكم‌ نظامي‌ كه‌ تشكيل‌ مي‌دادند، عبارتي‌ را كه‌ با آن‌ كار را شروع‌ مي‌كردند اين‌ بود: بنام‌ خدايگان‌، شاهنشاه‌ آريامهر! و عجيب‌ اينست‌ كه‌ امروزه‌ بعد از هزار و چهارصد سال‌ با وجود تعليماتي‌ اينچنين‌ از پيغمبر أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌، و دستوراتي‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، و اينهمه‌ خطبه‌ها و فريادها، باز هم‌ سخن‌ از خدايگان‌، آريامهر است‌! و اين‌ خيلي‌ عجيب‌ است‌ كه‌ اگر پروردگار، اين‌ إنسان‌ را قدري‌ رها كند دو مرتبه‌ به‌ همان‌ عناوين‌ فرعونيّت‌ و نمروديّت‌ و شيطانيّت‌ باز مي‌گردد.

همين‌ مسائل‌ است‌ كه‌ بنحو أعلي‌ و أتمّ در ميان‌ مردم‌ بروز و ظهور مي‌كند. در حالي‌ كه‌ اين‌ بيچارگان‌ و مسكينان‌ كه‌ دروازۀ تمدّن‌ بزرگ‌ را براي‌ ملّتها


ص 238

گشودند! خود و أربابانشان‌ همه‌ رفتند و به‌ جهنّم‌ سقوط‌ كردند، و مفاد آيۀ قرآن‌: ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ ذيل‌ آيۀ 73، از سورۀ 22: الحجّ واضح‌ و مشهود شد.

بازگشت به فهرست

إرسال‌ پيغمبران‌ براي‌ خارج‌ كردن‌ ذمّه‌ مردم‌ است‌ از زير بار يوغ‌ متجاوزان‌

تمام��� ز��مات‌ پيغمبر و زحمات‌ أولياء خدا و زحمات‌ مجاهدين‌ في‌ سبيل‌ الله‌، و خطبه‌هاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ براي‌ اينست‌ كه‌ به‌ إنسان‌ بگويند: اي‌ إنسان‌! چرا خود را از إطاعت‌ و از پيمان‌ و ميثاقي‌ كه‌ بسته‌اي‌ خارج‌ نموده‌ و در مقابل‌ اين‌ أفراد اعتباري‌ كه‌ بر أصل‌ توهّم‌، خود را خدا مي‌دانند و آمر و ناهي‌ مي‌پندارند و مملكتي‌ را در زير قدمهاي‌ خود تكان‌ مي‌دهند، سر تعظيم‌ فرود مي‌آوري‌؟!

بدان‌ اينها همه‌ بيچارگاني‌ هستند ضعيف‌، بدبخت‌ و گرفتار؛ نه‌ اينكه‌ در اين‌ جهت‌ مانند تو هستند، بلكه‌ هزار درجه‌ از تو پائين‌ترند؛ زيرا تو لاأقلّ در بعضي‌ از أوقات‌ توفيق‌ گفتن‌ يك‌ يا الله‌ را داري‌، ولي‌ آن‌ بيچارگان‌ آنقدر قلبشان‌ بسته‌ است‌ كه‌ حتّي‌ يك‌ يا الله‌ هم‌ نمي‌توانند بگويند! بنابراين‌ چرا إنسان‌ از آنان‌ پيروي‌ كند؟

لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَي‌ عِبَادَتِهِ؛ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَي‌ عُهُودِهِ؛ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إلَي‌ طَاعَتِهِ.

خداوند پيغمبر را برانگيخت‌ تا اينكه‌ همۀ بندگان‌ خود را (نه‌ تنها كساني‌ كه‌ در شهر مكّه‌ و مدينه‌ هستند، بلكه‌ در تمام‌ دنيا هر كسي‌ كه‌ عنوان‌ عبد بر او صادق‌ است‌؛ هر إنساني‌ كه‌ در شرق‌ و غرب‌ عالم‌ نام‌ عبد بر او إطلاق‌ ميشود و جز ء عبادالله‌ است‌) از طاعت‌ بندگان‌ ديگر خارج‌ كرده‌ و در تحت‌ طاعت‌ خود داخل‌ نمايد.

وَ مِنْ وِلَايَةِ عِبَادِهِ إلَي‌ وِلَايَتِهِ. و از ولايت‌ (يعني‌ از تحت‌ نظر بودن‌، و از سيطره‌ و قدرت‌ و نزديكي‌ معنوي‌ و هيمَنه‌ و پاسداري‌ و صاحب‌ اختيار و صاحب‌ إراده‌ بودن‌) بندگاني‌ مثل‌ خودشان‌ خارج‌ كند و به‌ آنان‌ بگويد كه‌ وليّ


ص 239

إنسان‌ فقط‌ خداست‌. هُنَالِكَ الْوَلَـٰيَةُ لِلَّهِ صدر آيۀ 44، از سورۀ 18: الكهف‌. إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ قسمتي‌ از آيۀ 139، از سورۀ 4: النّسآء. اللَهُ وَلِيُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم‌ مِّنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَي‌ النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوٓا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّـٰغُوتُ صدر آيۀ 257، از سورۀ 2: البقرة‌. أمّا كساني‌ كه‌ كافر شدند أوليائشان‌ طاغوت‌ است‌ و طاغوت‌ هم‌ پيوسته‌ اينها را از نور به‌ ظلمت‌ مي‌برد؛ و لازمۀ ظلمت‌، عفونت‌ و كثافت‌ و پليدي‌ و خباثت‌ و تعفّن‌ است‌؛ أمّا لازمۀ نور، بهجت‌ و فرح‌ و سرور و بينش‌ و بصيرت‌ مي‌باشد.

آن‌ بندگاني‌ كه‌ از ظلمت‌ به‌ نور گرايش‌ پيدا مي‌كنند و در تحت‌ ولايت‌ پروردگار در مي‌آيند، داراي‌ سعۀ صدر و إرادۀ قويّ و صاحب‌ نيّت‌ و اختيار متين‌ مي‌شوند؛ بنحوي‌ كه‌ اگر تمام‌ عالم‌ زير و رو گردد، قلب‌ آنها متزلزل‌ نمي‌شود.

پس‌ وظيفۀ پيامبر آنست‌ كه‌ از مردمي‌ آنچنان‌، إنسانهائي‌ اينچنين‌ بسازد! تشكيل‌ حكومت‌ پيغمبر و بعثت‌ آنحضرت‌ براي‌ اينست‌ كه‌ همۀ أفراد را به‌ بندگي‌ خدا بكشاند؛ و از عبادت‌ سائر بندگان‌ به‌ عبادت‌ خدا، و از عهود سائر بندگان‌ به‌ عهد خدا، و از طاعت‌ سائر بندگان‌ به‌ طاعت‌ خدا، و از ولايت‌ سائر بندگان‌ به‌ ولايت‌ خدا در آورد.

وقتي‌ وظيفۀ پيغمبر اينچنين‌ شد، وظيفۀ آن‌ كساني‌ كه‌ بعنوان‌ رياست‌ و إمارت‌ و حكومت‌ بر مسلمين‌ مسلّطند و بر أساس‌ ولايت‌ پيغمبر قدم‌ برمي‌دارند، أيضاً اينطور است‌.

پس‌ آنها نمي‌توانند فقط‌ به‌ آباداني‌ ظاهري‌ اكتفا كنند و تنها مردم‌ را از مشكلات‌ زندگي‌ خلاص‌ نمايند، تا اينكه‌ آنها به‌ يكديگر إيراد و إشكالي‌ نداشته‌ باشند و همۀ أفراد مجتمع‌ در يك‌ سطح‌ از آرامش‌ فكري‌ زندگي‌ كنند؛ اين‌ كافي‌ نيست‌. وليّ فقيه‌ بايد اهتمام‌ داشته‌ باشد كه‌ مردم‌ را بسوي‌ خدا دعوت‌ كند. هم‌ جماعتها و هم‌ أفراد آنها را؛ هم‌ اجتماعات‌ و تشكيلات‌ مساجد و هم‌ يك‌ يك‌


ص 240

أفراد را از باطن‌ به‌ جانب‌ پروردگار سوق‌ دهد؛ و همۀ آنها را أفرادي‌ خداشناس‌ و متعهّد و هم‌ پيمان‌ با مواثيق‌ إلهيّه‌ قرار بدهد. و خلاصه‌ مربّي‌ يك‌ يك‌ از أفراد اُمّت‌ به‌ سوي‌ خدا بوده‌ باشد. و اين‌ وظيفه‌اي‌ است‌ إلهيّ كه‌ خداوند بر آنها معيّن‌ كرده‌ و مقرّر فرموده‌ است‌.

اين‌ است‌ معني‌ عدالتي‌ كه‌ در بسياري‌ از آيات‌ قرآن‌ آمده‌ است‌ كه‌: پيغمبر آمده‌ تا اينكه‌ در بين‌ مردم‌ به‌ عدالت‌ رفتار كند. عدالت‌ يعني‌ حقّ هر كس‌ را به‌ او دادن‌؛ و حقّ حيات‌ يك‌ فرد مسلمان‌ اين‌ است‌ كه‌ او به‌ خداي‌ خود راه‌ پيدا كند، و در أثر مرور زندگي‌ راهش‌ بسته‌ نشود؛ و نيز مشكلات‌ و موانع‌ پيشرفت‌ و تكامل‌ از جلوي‌ پاي‌ او برداشته‌ شود. مُعِدّات‌ و شرائط‌ رسيدن‌ به‌ كمال‌ فردي‌ (نه‌ تنها در اُمور اجتماعي‌ و سياسي‌، بلكه‌ در حركت‌ فردي‌ او هم‌ بسوي‌ خدا) براي‌ او آماده‌ و مهيّا گردد تا اينكه‌ به‌ كمال‌ مطلوب‌ نائل‌ آيد.

پس‌ وليّ فقيه‌ در صورتي‌ از عهدۀ ذمّۀ همۀ اُمّت‌ بيرون‌ مي‌آيد كه‌ اين‌ معني‌ را تأمين‌ نمايد؛ در غير اينصورت‌ بجهت‌ كوتاهي‌ نمودن‌ در برقراري‌ عدالت‌، در پيشگاه‌ خداوند گرفتار است‌.

بازگشت به فهرست

مفاد آيه‌ : وَ أُمِرْتُ لاِعْدِلَ بَيْنَكُمْ

در آيه‌اي‌ كه‌ در بحث‌ گذشته‌ عرض‌ شد خداوند مي‌فرمايد: فَلِذَ'لِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَاتَتَّبِـعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن‌ كِتَـٰبٍ وَ أُمِرْتُ لاِعْدِلَ بَيْنَكُمْ صدر آيۀ 15، از سورۀ 42: الشّوري‌. بگو من‌ از طرف‌ پروردگارم‌ مأمورم‌ كه‌ در ميان‌ شما به‌ عدالت‌ رفتار كنم‌.

به‌ عدالت‌ رفتار كردن‌ معنيش‌ اينست‌ كه‌ تمام‌ أفراد مجتمع‌ به‌ حقّ خودشان‌ برسند. بايد همۀ مسلمانان‌ به‌ حقّ خود برسند. مسلمان‌، يعني‌ شخصي‌ كه‌ إسلام‌ آورده‌ و به‌ سوي‌ مملكت‌ إسلام‌ هجرت‌ كرده‌، و در دائرۀ حكومت‌ و ولايت‌ إسلام‌ زندگي‌ ميكند؛ اين‌ جز ء أفراد كشور إسلام‌ محسوب‌ شده‌ و بايد وليّ فقيه‌ با او بر أساس‌ عدالت‌ رفتار نمايد.


ص 241

امروزه‌ در هيچيك‌ از قوانيني‌ كه‌ بنام‌ قانون‌ حقوق‌ بشر و أمثال‌ اينها نوشته‌اند، عنوان‌ مذهب‌ أصالت‌ و پايگاهي‌ ندارد؛ بلكه‌ نويسندگان‌ آن‌ قوانين‌، حقوق‌ را براي‌ تمامي‌ أفراد بشر بنحو يكسان‌ قرار داده‌اند؛ كه‌ بر أساس‌ آن‌، هر كسي‌ مي‌تواند با هر نژادي‌ ازدواج‌ كند؛ و دارندۀ هر مذهبي‌ مي‌تواند با پيروان‌ مذاهب‌ ديگر ازدواج‌ و نكاح‌ كند؛ و به‌ هر يك‌ از زنان‌، همان‌ حقّي‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ مردان‌ داده‌ شده‌، و از آنها همان‌ را خواسته‌اند كه‌ از مردان‌ خواسته‌اند.

بازگشت به فهرست

در حقوق ‌، عدالت‌ مطلوب‌ است ‌، نه‌ تساوي‌ در آن���

در واقع‌ نمي‌توان‌ اين‌ را تساوي‌ در حقوق‌ ناميد؛ زيرا اگر ما برأساس‌ اين‌ تساوي‌ عمل‌ كنيم‌ در بعضي‌ موارد ظلم‌ محض‌ است‌.

مثلاً اگر به‌ يك‌ جوان‌ پهلوان‌ و يك‌ پيرمرد فرتوت‌ و يك‌ طفل‌ ده‌ساله‌ (بنحو تساوي‌) أمر كنيم‌ كه‌ هر كدام‌ از آنها يك‌ وزنۀ صد كيلوگرمي‌ را از روي‌ زمين‌ بردارند، در اينجا اين‌ حكم‌ به‌ تساوي‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ ظلم‌ محض‌ است‌. أمّا اگر به‌ سه‌ نفر جواني‌ كه‌ از نظر قدرت‌ يكسان‌، يا متقارب‌ به‌ هم‌ باشند اينچنين‌ حكم‌ شود، اين‌ حكم‌ بر أساس‌ عدل‌ مي‌باشد.

همچنين‌ حكم‌ به‌ تساوي‌ حقوق‌ در ميان‌ أفرادي‌ كه‌ از نقطۀ نظر حضور ذهن‌ و تمكّن‌ و استعداد مختلفند عين‌ ظلم‌ است‌. بنابراين‌، آن‌ كساني‌ كه‌ مي‌گويند: مساوات‌ در همه‌ جا عين‌ عدل‌ است‌، خود اين‌ گفتار عين‌ ظلم‌ مي‌باشد؛ زيرا عدل‌ عبارتست‌ از: دادن‌ حقّ هر شخصي‌ به‌ او بر أساس‌ استعداد و قدرت‌ و ظرفيّت‌ و سعۀ وجودي‌ آن‌ شخص‌؛ نه‌ اينكه‌ حكم‌ را بنحو مساوي‌ بر هر كس‌ بار كردن‌.

پس‌، تساوي‌ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ اينها ميگويند عين‌ ظلم‌ است‌؛ و أصلاً در عالم‌ طبيعت‌ و تكوين‌ هم‌ چنين‌ تساوييي‌ يافت‌ نمي‌شود (كه‌ در ميان‌ موجودات‌ خارجي‌ يك‌ موجودي‌ پيدا شود كه‌ با سائر موجودات‌ در حقوق‌ از هر جهت‌ مساوي‌ باشد).


ص 242

طفل‌ شيرخواري‌ كه‌ بايستي‌ فقط‌ از شير نرم‌ و ملايم‌ مادر، آنهم‌ بصورت‌ مكيدن‌ از پستان‌ (چون‌ دندان‌ ندارد تا غذا بجود) تغذيه‌ نمايد، اگر يك‌ لقمه‌ از غذاي‌ شيرين‌ و چرب‌ در دهان‌ او بگذارند، بدون‌ شكّ آن‌ طفل‌ فوراً خفه‌ مي‌شود. يا شخصي‌ كه‌ بيمار است‌ و در بيمارستان‌ بستري‌ است‌ و طبيب‌ هم‌ او را حتّي‌ از خوردن‌ غذاهاي‌ عادي‌ و معمولي‌ منع‌ كرده‌ است‌، اگر براي‌ او يك‌ غذاي‌ مطبوعي‌ درست‌ كنند و به‌ او بدهند، فوراً مي‌ميرد. أمّا آن‌ غذاهاي‌ سنگين‌ براي‌ يك‌ جوان‌ پهلواني‌ كه‌ مي‌تواند از عهدۀ هضم‌ آن‌ برآيد إشكال‌ ندارد.

بناءً عليهذا، تساوي‌ در خوردن‌ غذا در همۀ موارد، و تساوي‌ در أمر و نهي‌ و تساوي‌ در تحمّل‌ مشكلات‌، و نيز تساوي‌ در فهم‌ و علم‌ نسبت‌ به‌ همۀ موارد و مصاديق‌ ظلم‌ محض‌ است‌. و أساساً اين‌ مسأله‌، وجداناً و عقلاً و شرعاً غير معقول‌ مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

در حكومت‌ إسلام‌ ، حقّ مسلمان‌ با حقّ أهل‌ ذمّه‌ متفاوت‌ است‌

در نظام‌ إسلامي‌، آن‌ عدّه‌ از أفرادي‌ كه‌ به‌ پيغمبر أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ إيمان‌ آورده‌اند و قلباً به‌ قرآن‌ و إسلام‌ اعتقاد تامّ پيدا نموده‌اند، چون‌ متعهّد شده‌اند كه‌ بار سنگين‌ دولت‌ إسلام‌ را بر دوش‌ بكشند و در راه‌ حفظ‌ نظام‌ جهاد و فداكاري‌ نمايند، داراي‌ أحكام‌ مخصوصي‌ هستند؛ زيرا آنان‌ جز ء پيكرۀ حكومت‌ إسلام‌ مي‌باشند. از اينجهت‌ إسلام‌ براي‌ آنان‌ يك‌ سلسله‌ أحكام‌ سنگين‌تري‌ خاصّ به‌ خود آنها وضع‌ نموده‌ است‌.

و أمّا غير مسلمين‌ (يهوديان‌ و مسيحيان‌ و مجوسيان‌) كه‌ أساساً رسول‌ الله‌ و دين‌ إسلام‌ و قرآن‌ را قبول‌ ندارند، بلكه‌ فقط‌ براي‌ گذران‌ زندگي‌ به‌ كشور إسلامي‌ پناهنده‌ شده‌اند، و بعنوان‌ ذمّي‌ و تحت‌ لواء آن‌ مذهبي‌ كه‌ أصل‌ آن‌ را قبول‌ ندارند، در آمده‌اند و داراي‌ أحكام‌ و قوانين‌ مخصوص‌ به‌ خود مي‌باشند، نمي‌شود همۀ أحكام‌ سياسي‌ و اجتماعي‌، بر آنها و أفراد مسلمان‌ بطور يكسان‌ بار شود.


ص 243

إسلام‌ نظامي‌ است‌ كه‌ بر أساس‌ فكر و عمل‌ پايه‌گذاري‌ شده‌ است‌؛ و حكومت‌ خود را بر اين‌ أساس‌ بنا مي‌كند. بنابراين‌ ساكنين‌ مملكت‌ إسلامي‌ به‌ دو دستۀ مختلف‌ تقسيم‌ مي‌شوند:

دستۀ أوّل‌: كساني‌ هستند كه‌ به‌ نظام‌ إسلامي‌ معتقد بوده‌ و خود را براي‌ هرگونه‌ مجاهدات‌ بدني‌ و مالي‌، مادّي‌ و نفسي‌، در برابر استقلال‌ اين‌ نظام‌ حاضر مي‌نمايند. اينان‌ عبارتند از مسلماناني‌ كه‌ بدين‌ سرزمين‌ هجرت‌ نموده‌ و جزء أفراد مملكت‌ إسلامي‌ محسوب‌ شده‌اند (بنابراين‌ كساني‌ كه‌ إسلام‌ را برگزيده‌اند، ولي‌ از ممالك‌ كفر به‌ مملكت‌ إسلام‌ هجرت‌ ننموده‌اند، جز ء أعضاء مملكت‌ إسلام‌ نيستند) و آن‌ عدّه‌ از مردم‌ مؤمن‌ و متعهّدي‌ كه‌ در دارالإسلام‌ زندگي‌ مي‌كنند (خواه‌ در آنجا متولّد شده‌باشند، خواه‌ در كشور كفر بدنيا آمده‌ و سپس‌ به‌ مقرّ حكومت‌ إسلام‌ هجرت‌ كرده‌باشند) اينها از جهت‌ حقوق‌ با سائر مسلمين‌ مساويند و رابطۀ وَلاء و بستگي‌ در ميان‌ آنها موجود مي‌باشد.

إسلام‌ تمام‌ زحمات‌ و مشكلات‌ و مشقّات‌ سنگين‌ و عميق‌ را براي‌ استقرار و تحكيم‌ نظام‌ خود بر دوش‌ اين‌ دسته‌ از سكنۀ مسلمان‌ قرار مي‌دهد؛ زيرا ايشان‌ هستند كه‌ حقّانيّت‌ نظام‌ را قبول‌ نموده‌ و به‌ آن‌ اعتراف‌ كرده‌ و علماً و عملاً حاضر شده‌اند براي‌ استقرار و حفظ‌ آن‌ تلاش‌ كنند.

لذا نظام‌ إسلامي‌ هم‌ تمام‌ جوانب‌ قانون‌ را در ميان‌ آنها إجراء مي‌نمايد؛ و بر آنها لازم‌ مي‌كند كه‌ از تمام‌ دستورات‌ ديني‌، أخلاقي‌، سياسي‌، و مدني‌ آن‌ إطاعت‌ كنند و هر گونه‌ فداكاري‌ را در راه‌ دولتش‌ بكار برند؛ و به‌ آنها حقّ مي‌دهد كه‌ در جميع‌ شؤون‌ ولائي‌ و سياسي‌ مردم‌ كه‌ بر أساس‌ بستگي‌ و تعهّدات‌ واقعي‌ است‌، همچون‌ مجلس‌ شوري‌، مديريّت‌ هاي‌ اجتماعي‌، قضاوت‌، حكومت‌، و جهاد شركت‌ جويند و همدوش‌ با روش‌ و سياست‌ فكري‌ و سياسي‌ حكومت‌ إسلام‌، با ولايت‌ فقيه‌ در برداشتن‌ لواي‌ إسلام‌ و برقرار نمودن‌ أحكام‌ قرآن‌، قدم‌ به‌ قدم‌ پيش‌ روند.


ص 244

دستۀ دوّم‌: أهل‌ ذمّه‌ هستند؛ همچون‌: كليميان‌ و مسيحيان‌ و زردشتيان‌ كه‌ داراي‌ كتاب‌ بوده‌ و به‌ خداوند معتقدند، ولي‌ نظام‌ إسلام‌ را قبول‌ ندارند؛ أمّا بودن‌ زير پرچم‌ و ولايت‌ إسلام‌ را پذيرفته‌اند و از قوانين‌ آن‌ إطاعت‌ مي‌كنند (خواه‌ در كشور إسلام‌ بدنيا آمده‌ باشند، خواه‌ از خارج‌ آمده‌ و تقاضا نموده‌اند كه‌ در ذمّۀ إسلام‌ و در پناه‌ پرچم‌ إسلام‌ بسر برند).

إسلام‌ براي‌ اين‌ گروه‌ از طائفۀ غير مسلمان‌ تعهّد مي‌كند كه‌ جان‌ و مال‌ و ناموس‌ و ديانت‌ و فرهنگ‌ و أدب‌ آنها را حفظ‌ كند، و قوانين‌ داخلي‌ كشور را در ميان‌ آنها إجراء نمايد، و حقوقي‌ هم‌ براي‌ آنان‌ قائل‌ گردد، و آنها را در تمام‌ شؤون‌ تجاري‌ و زراعي‌ و صناعي‌ و خدمات‌ دولتي‌، غير از پستهاي‌ ولائي‌ و رياست‌، آزاد گذارد، و همانند مسلمانان‌ به‌ آنها آزادي‌ در تمدّن‌ و فرهنگ‌ بدهد.

و نيز آنها را از تجارتهاي‌ محرّمه‌ و ممنوعۀ شرعيّه‌، كه‌ بر مسلمانها حرام‌ است‌، منع‌ مي‌كند. و همچنين‌ آنانرا از تحمّل‌ وظيفۀ سنگين‌ دفاع‌ از حريم‌ دولت‌ و جهاد و مرزداري‌ معاف‌ داشته‌ و اين‌ وظيفه‌ را بر عهدۀ مسلمانان‌ قرار مي‌دهد.

در أحكام‌ عبادي‌ آنان‌ را آزاد مي‌گذارد، ولي‌ حقّ بناكردن‌ كليسا و كنشت‌ به‌ آنها نمي‌دهد. در هر يك‌ از أحكام‌ ديات‌ و قصاص‌ و جرائح‌ و قتل‌ و سائر موارد تعدّي‌ و تجاوز، در رابطۀ با مسلمين‌، حقوقي‌ براي‌ آنها متناسب‌ با خود جعل‌ نموده‌ است‌.

خون‌ آنها را بدون‌ قيمت‌ و ارزش‌ ندانسته‌ و هدر ننموده‌ است‌؛ و بر أساس‌ عقيدۀ آنان‌ ��ه‌ ت��حيد و عدم‌ عقيدۀ آنها به‌ نبوّت‌ و خاتميّت‌ پيغمبر، ديۀ آنان‌ را تقريباً بقدر عُشر ديۀ مسلمان‌ قرار داده‌ است‌؛ در حالتي‌ كه‌ أساساً براي‌ مشركين‌ ارزشي‌ قائل‌ نبوده‌ و خون‌ آنها را هدر شمرده‌ است‌.

بنابراين‌، اختلاف‌ بين‌ اين‌ دو طبقه‌ از أفرادي‌ كه‌ در سرزمين‌ إسلام‌ زندگي‌ مي‌كنند، و تقسيم‌ آنها به‌ مسلم‌ و ذمّي‌ از ضروريّات‌ است‌؛ و إشكال‌ كردن‌ و


ص 245

خرده‌ گرفتن‌ بر اين‌ اختلاف‌ و تبعيض‌ در حكم‌، بين‌ دو طبقه‌ از ساكنين‌ در جامعۀ إسلامي‌، ناجوانمردانه‌ و حاكي‌ از عدم‌ إنصاف‌ است‌؛ زيرا كه‌ در تمام‌ دولتها و مرامها و مكتبهائي‌ كه‌ در عالم‌ وجود دارد، وقتي‌ كه‌ حكومتي‌ بر قرار مي‌شود بكلّي‌ مخالفين‌ خود را از بين‌ مي‌برد.

حتّي‌ در دولتهاي‌ ناسيوناليستي‌ كه‌ به‌ اصطلاح‌ با مردم‌ بنحو آزادي‌ عمل‌ مي‌كنند، گرچه‌ در بَدو أمر به‌ آنان‌ وعده‌ مي‌دهند كه‌ از حقوق‌ مساوي‌ برخوردار خواهند بود و چنين‌ و چنان‌ و باغ‌ سبزي‌ نشان‌ مي‌دهند، أمّا همينكه‌ بر أريكۀ قدرت‌ نشستند، مخالفين‌ را به‌ هر عنواني‌ كه‌ باشد از بين‌ مي‌برند. بلكه‌ ديده‌ نشده‌ است‌ كه‌ حكومتي‌ در دنيا بر قرار بشود و مخالفين‌ خود را (در عقيده‌ و گرايش‌ به‌ آن‌ مكتب‌ و حزب‌، نه‌ مخالفين‌ در حكومت‌ و قيام‌ و توطئه‌) نابود نكند؛ بلكه‌ يا أصل‌ وجود آنها را بكلّي‌ معدوم‌ كرده‌، يا فكر آنها را نابود و خراب‌ مي‌كند.

داستان‌ سياهپوستان‌ آمريكا بسيار مشهود و مشهور است‌ كه‌: با اينكه‌ قانون‌ تساوي‌ آنها با سفيدپوستان‌ در مجلس‌ گذشته‌ است‌، ولي‌ معذلك‌ هنوز قضيّۀ آنها حلّ نشده‌ و حلّ شدني‌ هم‌ نيست‌؛ بلكه‌ هر روز خونهاي‌ تازه‌اي‌ ريخته‌ مي‌شود، و روز به‌ روز اين‌ بيچاره‌ها در تحت‌ مقهوريّت‌ و ظلم‌ و إسائۀ أدب‌ سفيدپوستان‌ قرار مي‌گيرند.

بازگشت به فهرست

هيچ‌ مكتبي‌ در عالم ‌، چون‌ إسلام‌، حفظ‌ حقوق‌ أقليّت‌‌ها را ننموده‌ است‌

سيّد قطب‌ در كتاب‌ «العِدالةُ الاِجتماعيّةُ في‌ الإسلام‌» مي‌گويد: كمونيستها در اردوگاه‌، مسلمانان‌ را يكسره‌ نابود مي‌كنند؛ بطوري‌ كه‌ أفراد آنجا در يك‌ ربع‌ قرن‌ از چهل‌ و دو ميليون‌ به‌ بيست‌ و شش‌ ميليون‌ نفر كاهش‌ يافته‌ است‌. و آنها را از داشتن‌ كوپن‌ و اُموري‌ كه‌ از أهمّ ضروريّات‌ زندگي‌ است‌ محروم‌ كرده‌اند؛ و به‌ آنها مي‌گويند: هر وقت‌ غذا مي‌خواهيد از خدا بخواهيد، در نزد دولت‌ براي‌ شما غذائي‌ نيست‌.

أمّا ببينيد إسلام‌ با چه‌ رويّه‌ و چه‌ دستور عظيمي‌ از أهل‌ كتاب‌ حمايت‌


ص 246

مي‌كند! زيرا به‌ آنان‌ مي‌گويد: از طرفي‌ چون‌ شما قائل‌ به‌ خدا هستيد همين‌ قول‌ به‌ توحيد با ارزش‌ است‌؛ و بر اين‌ أساس‌ ما شما را مانند مشركين‌ و مادّيّين‌ و بت‌پرستها نمي‌دانيم‌؛ بلكه‌ به‌ شما حقّ حيات‌ ميدهيم‌ و حتّي‌ شما مي‌توانيد در مملكت‌ إسلام‌، در ذمّه‌ و در پناه‌ إسلام‌ زندگي‌ كنيد.

أمّا چون‌ در آن‌ كارهائي‌ كه‌ مسلمانها با جان‌ و دل‌ و از روي‌ عقيده‌ در راه‌ برقراري‌ إسلام‌ تلاش‌ مي‌كنند، شركت‌ نمي‌كنيد (زيرا مسلمان‌ نيستيد و أصل‌ نظام‌ إسلام‌ را قبول‌ نداريد) بنابراين‌ ما توقّع‌ آن‌ خدمات‌ را از شما نداريم‌؛ و لهذا جنگ‌ و مرزداري‌ و جهاد و سائر اين‌ قبيل‌ اُمور از شما برداشته‌ شده‌ است‌. أمّا از اينجهت‌ كه‌ شما در پناه‌ حكومت‌ إسلامي‌ زندگي‌ مي‌كنيد، بايد جزيه‌ بدهيد! و جزيه‌ هم‌ صرف‌ آباداني‌ مملكت‌ و شهرباني‌ و شهرداري‌ و أمثال‌ اينها مي‌شود؛ و اين‌ براي‌ خود شما و جان‌ و مال‌ و ناموس‌ شماست‌ تا در پناه‌ دولت‌ إسلام‌ حفظ‌ شويد. إسلام‌ نمي‌گذارد خانۀ شما مورد سرقت‌ واقع‌ شود؛ و اگر واقع‌ شد دولت‌ إسلامي‌ سارق‌ را گرفته‌ و محاكمه‌ مي‌كند و مال‌ مسروقه‌ را به‌ شما برميگرداند. و حتّي‌ اگر مسلماني‌ متاعي‌ را از شما سرقت‌ كند، انگشت‌ آن‌ مسلمان‌ را قطع‌ مي‌كند؛ ولو اينكه‌ دزد مسلمان‌ است‌ و شما هم‌ خارج‌ از إسلاميد.

إسلام‌ با شما در تمام‌ حقوق‌ مدني‌ مدارا نموده‌، و حتّي‌ شما را در عبادات‌ شخصي‌ هم‌ آزاد گذاشته‌ است‌، و شما با كمال‌ راحتي‌ زندگي‌ ميكنيد؛ أمّا شرابخواري‌ و قمار و خوردن‌ گوشت‌ خوك‌ در مجالس‌ جائز نبوده‌، كليسا و كنيسه‌ هم‌ نمي‌توانيد بسازيد (چون‌ أساس‌ تشكيل‌ حكومت‌ إسلامي‌ بجهت‌ هدايت‌ مردم‌ بسوي‌ توحيد است‌، نه‌ دعوت‌ به‌ سوي‌ كانونهاي‌ فساد و فحشاء و شرك‌ و ثَنَويّت‌ و وَثَنيّت‌ و ضد إسلامي‌) و ديۀ خون‌ شما هم‌ از مسلمانها كمتر قرار داده‌ شده‌ است‌.

آري‌، اگر كسي‌ در ميان‌ شما كسي‌ را از خودتان‌ بكشد، همان‌ قانوني‌ كه‌


ص 247

در ميان‌ شما حكمفرماست‌ حاكم‌ خواهد بود؛ أمّا اگر مسلماني‌ يكي‌ از شما را بكشد ديۀ آن‌ خونيرا كه‌ بايد بدهد تقريباً يك‌ دهم‌ ديۀ مسلمان‌ قرار داده‌ شده‌ است‌. و اين‌ بواسطۀ عظمت‌ إسلام‌ است‌ كه‌ شما در پناه‌ دولت‌ آن‌ زندگي‌ مي‌كنيد!

و ما خود در اين‌ دورۀ از تاريخ‌ ديديم‌ كه‌: در تمام‌ جنگهائي‌ كه‌ بين‌ مسلمين‌ و كفّار واقع‌ شده‌ است‌، يهود و نصاري‌ و زردشتيهائي‌ كه‌ در ذمّۀ إسلام‌ بودند، در كمال‌ تشكّل‌ و راحتي‌ زندگي‌ مي‌كردند؛ و حتّي‌ همۀ مورّخين‌ و مستشرقين‌ هم‌ معترفند كه‌: عملي‌ كه‌ حكومت‌ إسلام‌ و بيضۀ إسلام‌ با أقلّيّتها كرده‌ است‌، در هيچ‌ حكومتي‌ سابقه‌ ندارد. در اين‌ صورت‌ اگر إنسان‌ بخواهد آن‌ أفراد يهودي‌ يا كليمي‌ يا زردشتي‌ را هم‌ كه‌ در ذمّۀ إسلام‌ هستند در اين‌ جهات‌ با سائر أفراد مسلمان‌ يكسان‌ بداند ظلم‌ است‌، و ظلم‌ هم‌ قبيح‌ و غلط‌ است‌.

اينكه‌ مي‌گوئيم‌: آنها از أفراد اين‌ مملكت‌ هستند، بدين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ آنها در اين‌ حقوق‌ هم‌ با مسلمانها شريكند.

شخص‌ مسيحي‌ و كليمي‌ حقّ ندارد زن‌ مسلمان‌ بگيرد. و بايد هر شخصي‌ كه‌ در مملكت‌ إسلام‌ و در ذمّۀ إسلام‌ زندگي‌ مي‌كند، شناسنامه‌ و كارت‌ شناسائي‌اش‌ مشخّص‌ باشد كه‌ مثلاً مسيحي‌ است‌؛ نه‌ اينكه‌ شناسنامۀ او با سائر أفراد مسلمان‌ يكسان‌ باشد.

ممكن‌ است‌ يك‌ شخص‌ مسيحي‌ اسم‌ خودش‌ را مثلاً إسمعيل‌ يا إبراهيم‌ يا بعضي‌ از أسماء مشتركه‌، يا شهرت‌ مشتركۀ با مسلمين‌ بگذارد، كه‌ در اينصورت‌ أصلاً شناخته‌ نمي‌شود كه‌ اين‌ شخص‌ مسلمان‌ است‌ يا غير مسلمان‌. در صورتيكه‌ ممكن‌ است‌ با همين‌ شناسنامه‌ در إدارات‌ دولتي‌ وارد شود و حتّي‌ پستهائي‌ مانند نخست‌ وزيري‌ را إشغال‌ كند؛ كما اينكه‌ در زمان‌ طاغوت‌ اين‌ مطالب‌ واقع‌ مي‌شد و چه‌ كارها كه‌ نكردند و كار را به‌ كجاها كه‌ نرساندند! و همۀ آنها بدين‌ جهت‌ بود كه‌ مي‌گفتند: هر كس‌ در مملكت‌ ايران‌ زندگي‌ كند، جزء


ص 248

 أفراد اين‌ كشور است‌. يعني‌ أصل‌، بر مبناي‌ زندگي‌ كردن‌ در اين‌ نقطه‌ است‌؛ حالا مي‌خواهي‌ يهودي‌ باش‌ يا مسلمان‌! ميخواهي‌ نصراني‌ باش‌ يا مشرك‌! هر چه‌ مي‌خواهي‌ باش‌؛ أهل‌ مملكت‌ ايران‌ كسي‌ است‌ كه‌ داخل‌ اين‌ مرز زندگي‌ كند. در حاليكه‌ اين‌ صد در صد خلاف‌ نظر إسلام‌ است‌.

بازگشت به فهرست

مرز إسلام‌ عقيده‌ است‌ ، و خاك‌ مسلمان‌ محترم‌ است‌

إسلام‌، مرز را عقيدۀ إسلامي‌ مي‌داند و بس‌؛ ولي‌ مي‌گويد: هر كس‌ كه‌ مسلمان‌ باشد و بسوي‌ كشور إسلام‌ هجرت‌ كرده‌ و در آنجا زندگي‌ كند جز ء أفراد كشور إسلام‌ است‌؛ و أفرادي‌ كه‌ خارج‌ از مملكت‌ إسلامي‌ باشند جز ء كشور إسلام‌ نيستند، ولو مسلمان‌ باشند؛ أفرادي‌ هم‌ كه‌ در داخل‌ كشور إسلامي‌ هستند و إسلام‌ را نپذيرفته‌اند، آنها در ذمّۀ إسلامند و حقوقشان‌ نيز با مسلمانها دو حقوق‌ متفاوت‌ است‌. آنها بايد كارت‌ شناسائي‌ و ورقۀ هويّت‌ داشته‌ باشند تا اينكه‌ مردم‌ و دولت‌، آنها را بشناسند؛ و آنان‌ بايد به‌ دولت‌ إسلامي‌ جزيه‌ بپردازند. إسلام‌ هم‌ در برابر آن‌، بايستي‌ به‌ آنها كمك‌ كرده‌ و آنان‌ را به‌ إسلام‌ دعوت‌ نمايد و قلب‌ آنها را به‌ إسلام‌ متمايل‌ كند، تا اينكه‌ كم‌ كم‌ آنها هم‌ مسلمان‌ شوند.

غالب‌ أفرادي‌ هم‌ كه‌ مسلمان‌ شده‌اند بواسطۀ همين‌ تبليغات‌ تدريجي‌ مسلمانها و نگهداري‌ و مواظبت‌ آنها در حكومت‌ خود بوده‌ است‌.

إسلام‌، مرز را فقط‌ مرز إسلام‌ و عقيدۀ به‌ آن‌ مي‌داند. لهذا اين‌ حدودي‌ كه‌ رؤساي‌ غير متعهّد به‌ إسلام‌ براي‌ كشورها معيّن‌ كرده‌اند، حدود و مرزهاي‌ ناصحيح‌ جعلي‌ و اعتباري‌ است‌.

مرز إسلام‌ آنجائي‌ است‌ كه‌ حكومت‌ إسلام‌ در آنجا بر قرار است‌؛ و هر جا حكومت‌ إسلام‌ بر قرار است‌ مرز إسلام‌ است‌. آنوقت‌ آن‌ خاك‌ هم‌ به‌ بركت‌ آن‌ حكومت‌ محترم‌ شمرده‌ مي‌شود. بنابراين‌، مرز إسلام‌ همان‌ عقيده‌ است‌؛ و يك‌ نفر مسلمان‌ در مغرب‌ عالم‌ با يك‌ نفر مسلمان‌ در مشرق‌ عالم‌، چون‌ هم‌عقيده‌ هستند در مرز مشترك‌ إسلام‌ قرار دارند؛ و آن‌ خاكي‌ هم‌ كه‌ اين


ص 249

‌ مسلمان‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كند به‌ بركت‌ اين‌ عقيده‌ داراي‌ احترام‌ است‌.

بر عهدۀ وليّ فقيه‌ است‌ كه‌ مرزهاي‌ خاكي‌ كشور را هم‌ حفظ‌ كند و نگذارد حتّي‌ يك‌ وجب‌ از آن‌ را دُوَل‌ متعدّي‌ و متجاوز بگيرند. و دول‌ متعدّي‌ و متجاوز از يكي‌ از اين‌ دو صورت‌ خارج‌ نيستند:

يا اينكه‌ آنها دولتهاي‌ مسلمانند، كه‌ در اين‌ صورت‌ حركت‌ كردن‌ و آمدن‌ و خاك‌ مسلمان‌ را گرفتن‌، و آنها را از خانه‌ و زندگي‌ بيرون‌ كردن‌ تعدّي‌ است‌، و بايد متعدّي‌ را به‌ جاي‌ خود نشاند ولو اينكه‌ آن‌ شخص‌ متعدّي‌ مسلمان‌ هم‌ باشد؛ زيرا بر مسلمان‌ تعدّي‌ جائز نيست‌. لهذا اگر متعدّي‌ مسلمان‌ باشد، به‌ مرز إسلام‌ تجاوز كرده‌ است‌ و دفاعش‌ از أهمّ ضروريّات‌ است‌. صبح‌ روز جمعه‌ 16 رجب‌ سنۀ 1405 هجريّۀ قمريّه‌، آقاي‌ دكتر سيّد عبدالباقي‌ مدرّس‌ ـ فرزند بلافصل‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ سيّد حسن‌ مدرّس‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ـ خودش‌ از راديو ايران‌ گفت‌ كه‌: مرحوم‌ مدرّس‌ در آن‌ چند سالي‌ كه‌ به‌ خارج‌ سفر كردند، وقتي‌ كه‌ در عثماني‌ رفته‌ بود، به‌ سلطان‌ عثماني‌ گفته‌ بود: ما از مرز خودمان‌ دفاع‌ مي‌كنيم‌ از هر كس‌ باشد، خواه‌ عمامه‌اي‌ باشد، يا كلاهي‌، و يا شاپو به‌ سر داشته‌ باشد؛ و او را با تير ميزنيم‌. آنوقت‌ ميرويم‌ به‌ جنازۀ او نگاه‌ ميكنيم‌؛ اگر مسلمان‌ باشد، بر او نماز ميخوانيم‌ و او را دفن‌ ميكنيم‌ (نقل‌ از جُنگ‌ خطّي‌ حقير، شمارۀ 17، ص‌ 63).

و يا اينكه‌ آن‌ دول‌ متعدّي‌ از كفّار هستند، و در اين‌ صورت‌ نيز از ضروريّات‌ إسلام‌ است‌ كه‌ بايد در برابر آنها قيام‌ كرده‌ و آنان‌ را از خاك‌ مسلمانان‌ بيرون‌ راند.

بنابراين‌، آن‌ كساني‌ كه‌ مي‌گويند: مرز فقط‌ مرز عقيده‌اي‌ است‌ و به‌ مرز خاكي‌ إسلام‌ نبايد اعتنا كرد اشتباه‌ مي‌كنند؛ زيرا مرز خاكي‌ هم‌ به‌ بركت‌ عقيده‌ محترم‌ است‌ و مسلمان‌ اگر جان‌ خود را بدهد نبايد حاضر شود خاك‌ خود را بدهد. چون‌ در خاك‌ او پرچم‌ إسلام‌ در اهتزاز است‌، و ورود كفر در خاك‌ إسلام‌ ورود در حريم‌ إسلام‌ و ورود در خانۀ شخصي‌ است‌.

و اگر بگوئيم‌: فقط‌ مرز اعتبار دارد و عقيده‌ اعتبار ندارد (كما اينكه‌ امروزه‌


ص 250

 غالب‌ دول‌ عالم‌ معتقد به‌ همين‌ حرفند كه‌: هر كسي‌ كه‌ در يك‌ محدودۀ خاكي‌ زندگي‌ مي‌كند أهل‌ آن‌ كشور محسوب‌ مي‌شود، حال‌ هر عقيده‌اي‌ ميخواهد داشته‌ باشد) اين‌ هم‌ غلط‌ است‌ و با مذاق‌ و ممشاي‌ إسلام‌ در دو جهت‌ متعاكس‌ و متضادّ قرار دارد.

إسلام‌ مي‌گويد: عنوان‌ خاك‌ قيمت‌ ندارد؛ بلكه‌ عقيده‌ قيمت‌ دارد كه‌ به‌ خاك‌ ـ بالتّبع‌ ـ ارزش‌ مي‌بخشد. بنابراين‌ فلسفه‌، همۀ آن‌ أفرادي‌ كه‌ داخل‌ در محدودۀ حكومت‌ إسلامي‌ زندگي‌ مي‌كنند (از جهتي‌ كه‌ در آن‌ خاك‌ زندگي‌ مي‌كنند) اگر داراي‌ حقوق‌ معنوي‌ و سياسي‌ واحد و مساوي‌ باشند، ظلم‌ است‌.

مسلماني‌ كه‌ إسلام‌ را پذيرفته‌ و با جان‌ و مال‌ و ناموس‌ خود در راه‌ إسلام‌ فداكاري‌ مي‌نمايد، مرزداري‌ و جهاد مي‌كند و براي‌ إعلاي‌ كلمۀ إسلام‌ إيثار و از خودگذشتگي‌ دارد، و به‌ إسلام‌ و حكومت‌ إسلامي‌ عشق‌ مي‌ورزد و جاناً و مالاً در ارتقاء دولت‌ إسلام‌ مي‌كوشد، نمي‌شود آنرا با يك‌ نفر از أقلّيّت‌ كليمي‌ يا مسيحي‌ يا زرتشتي‌ كه‌ به‌ هيچيك‌ از اين‌ مباني‌ معتقد نيست‌، بلكه‌ قلباً خواهان‌ شكست‌ إسلام‌ است‌ تا كليميّت‌ و نصرانيّت‌ و زرتشتيّت‌ روي‌ كار آيد (و چه‌ بسا در باطن‌ هم‌ كارهائي‌ انجام‌ بدهد) من‌ جميع‌ الجهات‌ داراي‌ حكم‌ و حقوق‌ واحد بحساب‌ آورد.

عليهذا، بر حاكم‌ إسلام‌ كه‌ وليّ فقيه‌ است‌ لازم‌ است‌ كه‌ حدود مشخصّۀ بين‌ مسلمانان‌ و أهل‌ ذمّه‌ را حفظ‌ كند، و طبق‌ قانون‌ قرآن‌ و سنّت‌ رسول‌ خدا كه‌ مفصّلاً در كتب‌ فقهيّه‌ آمده‌ است‌، حقّ هر كس‌ از آنها را به‌ ذوالحقّ بدهد. اختلاط‌ و امتزاج‌ در حقوق‌ نشود؛ و تساوي‌ در حقوق‌ هم‌ (به‌ بياني‌ كه‌ گذشت‌) نباشد.

وَ الْعَدْلُ إعْطآءُ كُلِّ ذي‌ حَقٍّ حَقَّهُ، لا إعْطآءُ الْحَقِّ الْواحِدِ الْمُساوي‌ لِجَميعِ الافْرادِ عَلَي‌ السَّوآء.

اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد

بازگشت به فهرست

دنباله متن