ص 6
بِسم اللَهِ الرَّحمَن الرَّحيمّ
وَ لَمْ يَزَلْ سَيِّدِي بِالْحَمْدِ مَعْرُوفا وَ لَمْ يَزَلْ سَيِّدِي بِالْجُودِ مَوْصُوفا (1)
وَ كَانَ إذْ لَيْسَ نُورٌ يُسْتَضَآءُ بِهِ وَ لَا ظَلَامَ عَلَي الافَاقِ مَعْكُوفا (2)
فَرَبُّنَا بِخِلَافِ الْخَلْقِ كُلِّهِم وَ كُلِّ مَا كَانَ فِي الاوْهَامِ مَوْصُوفا (3)
وَ مَنْ يُرِدْهُ عَلَي التَّشْبِيهِ مُمْتَثِلاً يَرْجِعْ أَخَا حَصَرٍ بِالْعَجْزِ مَكْتُوفا (4)
وَ فِي الْمَعَارِجِ يُلْقِي مَوْجُ قُدْرَتِهِ مَوْجًا يُعَارِضُ طَرْفَ الرُّوحِ مَكْفُوفا (5)
فَاتْرُكْ أَخَا جَدَلٍ فِي الدِّينِ مُنْعَمِقًا قَدْ بَاشَرَ الشَّكُّ فِيهِ الرَّأْيُ مَأْوُوفا (6)
وَ اصْحَبْ أَخَا ثِقَةٍ حُبًّا لِسَيِّدِه وَ بِالْكَرَامَاتِ مِنْ مَوْلَاهُ مَحْفُوفا (7)
أَمْسَي دَلِيلَ الْهُدَي فِي الارْضِ مُبْتَسِمًا وَ فِي السَّمَآءِ جَمِيلَ الْحَالِ مَعْرُوفا (8)[5]
ص 7
1 ـ لايزال و پيوسته در ازل آقاي من و مولاي من، به محمود بودن و مورد حمد و ستايش قرار گرفتن معروف بود؛ و پيوسته از ازل آقاي من به صفت جود و عطا و انفاق بر عالم كائنات موصوف بود.
2 ـ و ذات اقدسش قديم بود و وجود داشت در وقتيكه نوري نبود تا از پرتو آن روشني گرفته شود، و ظلمتي نبود تا بر آفاق، زنگار قيد و عدم را بگسترد.
3 ـ بنابراين، پروردگار ما به خلاف جميع مخلوقات است، و به خلاف آنچه كه در دائرۀ فكرت و وهم و انديشه به وصف درآيد.
4 ـ و كسيكه بخواهد بنا بر سبيل تشبيه، مِثلي و مانندي براي وي بجويد، با خستگي و واماندگي باز گردد در حاليكه دو كتف بالهاي تفكّرش به بند عجز و ناتواني بسته شده است.
5 ـ و در بلنديهاي معرفت او، موج قدرتش چنان موجي ميافكند و پرتاب ميكند كه ديدگان روح و روان آدمي را كور كرده و جلوي بينش او را ميگيرد.
6 ـ فلهذا تو از افرادي كه در دين جدل ميكنند و در اوهام خود فروميروند و پيوسته با شكّ و ترديد و با رأي و انديشۀ خراب و معيوب نظاره مينمايند كناره بگير و ايشان را در وادي ضلالت و گمراهيشان به بوتۀ نسيان بسپار و در زير
ص 8
خاك فراموشي دفن كن.
7 ـ و با افرادي كه به جهت شدّت مودّت و عشق و محبّت آقا و سيّد و سالارشان: خداي متعال، داراي مقام امانت و وثاقت شدهاند و به كرامات ازليّه و عنايات ملكوتيّۀ مولايشان محفوف گرديدهاند، مصاحبت نما و همنشين باش و آنان را يار مهربان و رفيق شفيق خود بنما.
8 ـ آن افرادي كه در روي زمين با بشاشت وجه و انشراح صدر و تبسّم روحي ملكوتي، دليلان به سوي راه هدايت و نجاح و نجات و فلاحند؛ و در آسمان به نيكوئي حال و جمال عقائد و معارف و ملكات مشهور و معروف ميباشند.
پاورقي
[5] ـ اين ابيات از أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه در پايان خطبۀ غرّاي خود دربارۀ توحيد ذات اقدس حقّ تعالي و صفات و أسماءِ او ايراد فرمودهاند، در جواب ذِعْلَب كه عرض كرد:
يا أميرَالْمُؤْمِنينَ! هَلْ رَأيْتَ رَبَّكَ ؟!
فَقالَ: وَيْلَكَ يا ذِعْلِبُ! ما كُنْتُ أعْبُدُ رَبًّا لَمْ أرَهُ.
خطبه مفصّل است. مجلسي در «بحار الانوار» در ج4 از طبع حروفي حيدري، در كتاب التّوحيد، باب4 از ابواب جوامع التّوحيد، حديث34، ص304 تا ص306 از «توحيد» صدوق با سند متّصل خود آورده است. ودر خاتمهاش وارد است كه: ذعلب از صولت اين كلام بيهوش شد و سپس إفاقه يافت و گفت: من چنين گفتاري را نشنيدهام و ديگر مثل آنرا نخواهم شنيد.
حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله سرَّه در تعليقۀ خود بر «بحار الانوار» در اينجا فرمودهاند: اين اشعار بهترين دليل است بر آنكه خلقت عالم از اوّلش منقطع نيست بلكه پيوسته خلقت در كار بوده است همچنانكه خلقت از آخرش منقطع نيست و پيوسته در كار خواهد بود.