كلمۀ ضلال نيز مانند كلمۀ حقّ از كلماتيست كه قرآن در موارد استعمالش بكار گرفته است ؛ و راجع به كفّار و مشركين و متمرّدين و متجاوزين و فاسقين اين عبارت را به ميان آورده است . و ما از مصدر ضلال و مشتقّاتش در اين كتاب آسماني بسيار ميبينيم .
ضَلا ل به معني گم شدن است . گم شدن يعني در جا و مكان لازم و مترقّب ، نبودن ؛ و مضمحلّ و نابود شدن قبل از وصول به مقام و مرتبۀ لازم .
مشركين و كفّار گم ميشوند . يعني سعۀ قدرت و نور ذاتي و هويّت اصلي آنان به مرحلۀ فعليّت تامّه نميرسد ؛ و قبل از وصول بكمال خود از بين ميروند . قابليّت آنها ضايع ميشود ؛ و در مسير حركت و سير به سوي هدف اعلي از آفرينش ، گم ميشوند .
ص 366
مؤمنين ، با ايمان و عمل صالح كه در آنها ايجاد ثبات ميكند ، و با جهاد با نفس در راه خدا پيوسته نفس خود را پرورش ميدهند و تقويت ميكنند . و با رياضتهاي مشروع ، قدرتمند و توانا ميسازند ، تا بتوانند در برابر لقاءِ جمال حضرت ربّ ودود ، تاب و تحمّل بياورند . و يا در برابر تجلّيات جلال ، البتّه در مرتبه و مرحلۀ اسماء و صفات ، ايستادگي كنند . و از عوالم مادّه و شهوت و حجابهاي ظلمانيّه عبور كنند . و سپس از حجابهاي نورانيّه و تابش انوار ملكوتي عبور كنند . و سپس از تجلّي اسماء و صفات كلّيّه بهرمند شده ، به مقام فناءِ در ذات نائل آيند .
عبارت ضلال ميرساند كه : آنها قبل از وصول به مقصد ، بواسطۀ كوچكي و كوتاهي ظرفيّت وجوديشان گم ميشوند . و بنابراين در عوالم بالاتر ، اسماً و رسماً وجود ندارند ؛ و اثري و نشانهاي از آنان نميتوان يافت .
البتّه معلوم است كه اين گمشدگي در نفوس آنهاست ، نه در امر طبيعت و مادّه و بدن . چه بسا آنها با بدن زندهاند و قوّت و شوكت دارند ؛ امّا از جهت نفس تا مرحلهاي رفته و ديگر توقّف نمودهاند . اينها در مراحل بالاتر از آن گماند.
قرآن مجيد ميفرمايد : ما چنان متمرّدين را گم ميكنيم كه اگر كسي بخواهد مختصر اثري هم از آنها بيابد ، قادر نيست .
در قرآن مجيد دو تعبير مختلف از نزول عذاب دارد كه بسيار مهمّ است : يكي آنكه عذاب را به گونهاي وارد ميسازيم كه گويا اصلاً آنان در آنجا نبودهاند . دوّم آنكه آنها را از «اثر» تبديل به «خبر» مينمائيم .
تعبير اوّل در دو جا ، و در سورۀ هود است :
اوّل : دربارۀ قوم ثمود كه ناقۀ صالح علي نبيّنا و آله و عليه السّلام را پيكردند . و آن آيه اينست :
ص 367
فَلَمَّا جَآءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَـٰلِحًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ و بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ * وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَـٰرِهِمْ جَـٰثِمِينَ * كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَآ أَلَآ إِنَّ ثَمُودَا كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلَا بُعْدًا لِّثَمُودَ . [1]
«پس چون فرمان و امر ما رسيد ، نجات داديم صالح را با آنانكه با او ايمان آورده بودند ـ بواسطۀ رحمتي كه از ما بدانها رسيد ـ و از ذلّت و سرافكندگي آنروز . تحقيقاً پروردگار تو ، اوست كه با قدرت و قوّت و با عزّت و برقراري است .
و صيحۀ آسماني دامان كساني را كه ستم نموده بودند درگرفت . و چنان بر سرشان آمد كه مانند نَمَدِ ماليده شده به روي زمين چسبيدند .
مثل اينكه اصلاً در آن زمين اقامت نكرده بودند . آگاه باش كه طائفۀ ثمود به پروردگارشان كفر ورزيدند ؛ آگاه باش كه بُعد و دوري از رحمت و قرب خدا براي ثمود است!»
دوّم : دربارۀ اصحاب مَديَن است كه پيامبر خود شُعيب علي نبيّنا و آله و عليه السّلام را آزار ميدادند و ميگفتند : اگر دست از دعوتت برنداري ترا سنگسار ميكنيم . و آن آيه اينست :
وَ لَمَّا جَآءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ و بِرَحْمَةٍ مّـِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَـٰرِهِمْ جَـٰثِمِينَ * كَأَن لَّمْيَغْنَوْا فِيهَآ أَلَا بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ . [2]
«و چون فرمان و امر ما رسيد ، ما شعيب را با آنانكه با او ايمان آورده
ص 368
بودند، بواسطۀ رحمتي كه از ما به آنها رسيد نجات داديم . و صيحۀ آسماني ، آنان را كه ستم نموده بودند در گرفت ؛ پس مانند نمدهاي چسبيده به زمين ، در خانه و ديارشان بهلاكت رسيدند .
مثل اينكه اصلاً در آن خانهها و ديار درنگ ننموده بودند . آگاه باش كه دوري و بُعد از قرب و رحمت خدا براي اصحاب مدين است ، همچنانكه دوري از رحمت براي طائفۀ ثمود بود!»
غَنَي يَغْنَي بِالْمَكانِ وَ في الْمَكانِ به معني اقامت در آن مكان است . و جَـٰثِمِينَ به معني مُتَلَبِّدينَ است . يعني بواسطۀ تمرّد و تجاوز و ستمي كه اصحاب مدين به حضرت شعيب ، و طائفۀ ثمود به حضرت صالح علي نبيّنا وآله و عليهما السّلام كردند ؛ چنان صيحۀ آسماني بر آنها فرود آمد كه با خاك يكسان شدند ، و گوئي در آن زمين هيچگاه سكني نگزيده بودند . نه اسمي و نه رسمي و نه اثري از آنها ، و نه از اموال و ازواج و اولاد و نه از باغها و زراعت و تجارت و غيرها كه از آنان بود باقي نماند .
تعبير دوّم در سورۀ مؤمنون است . و اين تعبير عجيبتر است ؛ زيرا ميفرمايد : ما آنها را «احاديث» قرار داديم . يعني چنان آنها را نابود كرديم كه در عالم فقط حقيقتشان بصورت گفتگو و خبر در آمد . و از آنها فقط قصّه و حكايتي ماند . و اين مثل زَيْدٌ عَدْلٌ است . نميفرمايد : ما اثرشان را نابود ساختيم ، و خبرشان را باقي گذاشتيم ؛ بلكه ميگويد : ما چنان عذاب را وارد كرديم كه حقيقت وجودي و اثري آنها را «خبر» نموديم . و كأنّه حقيقت ماهيّت آنها غير از مقولۀ سخن و گفتگو و حديث چيزي نيست .
اين داستان را قرآن كريم پس از بيان قوم نوح كه در آب غرق شدند ، و خداوند جماعت ديگري را آفريد ، و براي آنها پيغمبري فرستاد و آن پيامبر را تكذيب كردند ، بيان ميكند كه :
ص 369
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَـٰهُمْ غُثَآءً فَبُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّـٰلِمِينَ* ثُمَّ أَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قُرُونًا ءَاخَرِينَ * مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَسْـتَئْخِرُونَ* ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَآءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَ جَعَلْنَـٰهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ . [3]
«پس صيحۀ آسماني به حقّ ، آنانرا فرا گرفت . و ما آنها را همچون خاشاك و كف روي آب ، بيجان و بياثر نموديم . پس دُوري و بُعد باشد براي گروه ستمگران . و پس از آن ، ما در قرنهاي متوالي طبقات و أجيال ديگري را از بشر به وجود آورديم . هيچ گروهي نميتواند از اجل و مدّت درنگش در دنيا پيشيگيرد ، و نميتواند پسي گزيند .
و سپس فرستادگان و پيامبران خود را پشت سر هم يكي پس از ديگري مرتّباً فرستاديم . بطوريكه چون هر پيغامآوري به سوي امّتش ميآمد ، امّت وي او را تكذيب ميكردند . و ما هر امّتي را پس از امّت ديگر هلاك مينموديم ؛ و آنها را گفتگو و سخن و حديث و حكايت مينموديم . پس دوري باشد از رحمت حقّ براي قومي كه ايمان نميآورند!»
يكي از اختصاصات قرآن مجيد ، عدم تصريح به الفاظ قبيح است . قرآن داراي ادبي مختصّ به خود است . حضرت استادمان آية الله علاّمه قدّس الله سرّه كراراً تصريح مينمودند ، و در تفسيرشان نيز در جاهاي مختلف متذكّر شدهاند كه : قرآن عظيم داراي ادب خاصّي مخصوص بخود است . در جاهائيكه بايد احكامي را بر روي موضوعاتي بيان كند ، مثل ادرار كردن و غائط نمودن ، و با زنان جماع كردن و امثال ذلك ، هيچ ديده نشده است كه الفاظ صريحۀ در اين مفاهيم را بكار بندد ؛ بلكه پيوسته با كنايه و استعاره مطلب را
ص 370
ميرساند . مثلاً از آميزش با زنان به مُلامَسه (يكديگر را لمس نمودن) و مُباشَرت (با بَشَرة بدن يكدگر را تلاقي كردن) و غِشْيان (روي آنها را پوشاندن) و رَفَث (سخني كه در غير آنموقع عيب شمرده ميشود) و مُقارَبت (نزديك شدن بهمديگر) و إتيان (آمدن و وارد شدن) و امثال ذلك تعبير فرموده است .
و از بَراز به غائط «محلّ پست و گود» تعبير نموده است . چون غالباً افرادي كه در بيابان و صحرا تخلّي ميكنند ، به مكان گود و پست ميروند تا از انظار دور باشند . فلهذا بازگشتن از آن محلّ را كنايه از براز كردن قرار داده است : أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغَآئطِ . [4] «يا آنكه يكي از شما از مكان پست و محلّ گود مراجعت كند.» يعني حدث غائط از او سر زند .
يكي از اختصاصات قرآن ، تعبير از بعضي از افراد و معاني است با كلماتي كه در نزد خود ، حقيقت و ارزش آنها را هويدا ميسازد . مثلاً از افراد غنيّ و ثروتمندي كه در اقوام ، فقط بدينجهت اعتباري يافتهاند و خود را حاكم و ذي نظر و ديگران را رعيّت و بندۀ خود ميدانند به كلمۀ مَلا تعبير نموده است . يعني كسانيكه پُر شدهاند از غرور و استكبار . قَالَ الْمَلا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَـریٰكَ فِي ضَلَـٰلٍ مُّبِينٍ . [5] «گفتند افراد پُر ، از قوم نوح به او : ما تو را در گمراهي آشكار ميبينيم!»
و يا مثلاً از افكاري كه داراي ارزش حقيقي در نزد خود نباشد به هوي و أهواء تعبير نموده است ؛ يعني توخالي . گرچه آن افكار در مدنيّت و اجتماع و در ميان جامعهشناسان در سطح اعلاي از ارتقاء بوده باشد . امّا چون از اصالت و واقعيّت اشراب نگرديده است ، آنرا پوك و توخالي تعبير مينمايد .
ص 371
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَیٰهُ بِغَيْرِ هُدًي مِّنَ اللَهِ . [6]
«و كيست گمراهتر از آن كسيكه از هواي خود پيروي كند ، بدون هدايت و راهنمائي كه از جانب خدا به او رسيده باشد؟»
أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـٰهَهُ و هَوَیٰهُ وَ أَضَلَّهُ اللَهُ عَلَي' عِلْمٍ . [7]
«پس بمن خبر بده از كسيكه هواي نفس خويش را معبود خود گرفته است ؛ و با وجود دانشي كه دارد ، خدا او را گمراه نموده باشد.»
وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ عَمَّا جَآءَكَ مِنَ الْحَقِّ . [8]
«و از افكار توخالي آنها متابعت مكن ؛ پس از آنكه حقّ به سوي تو آمدهاست!» [9]
ص 372
قرآن كتاب تربيت و ادب است . از سبّ و شتم نمودن منع كرده است . و حتّي ميفرمايد : از سبّ و شتم آلهه و بتها و خدايان مشركين پرهيز كنيد ؛ زيرا كه عكسالعمل آن موجب ميشود كه آنها خداوند متعال را جاهلانه سبّ كنند .
ص 373
وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَهِ فَيَسُبُّوا اللَهَ عَدْوَا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَ'لِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَي' رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ . [10]
«ناسزا مگوئيد به آنانكه مشركين آنها را ميپرستند و از عبادت خدا اعراض ميكنند . زيرا ناسزا گفتن شما سبب ميشود كه آنان هم خداوند را از روي جهالت ناسزا گويند . اينچنين است كه ما براي هر امّتي عملشان را براي آنها زينت دادهايم ؛ و سپس مرجع و بازگشتشان به سوي پروردگارشان ميباشد . پس آنان را به آنچه در دنيا انجام ميدادهاند آگاه خواهيم نمود.»
فلهذا مؤمنين ، طائفۀ يهود و نصاري و مجوس و حتّي مشركين را سبّ نميكنند و ناسزا نميگويند . زيرا چه بسيار از آنها از روي جهالت ، بدان دين اعتقاد آورده باشند ؛ و اگر حقّ بر آنها منكشف گردد بپذيرند . اينها را گروه مستضعفين نامند ؛ و در قرآن نويد رحمت به آنها داده شده است .
و حتّي مؤمنين حقّ ندارند سنّي مذهبان را لعنت بفرستند و به ايشان ناروا بگويند ؛ زيرا چه بسيار از آنان بدان كيش معتقد بوده و بواسطۀ علل و اسبابي غير اختياري حقّ بر آنان پنهان مانده است . ليكن لعنت فرستادن بر أعداءِ آلمحمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم از لوازم ايمان است .
اعداء به معني متجاوزين و متجاسرين و معاندين است. و آنها دستۀ مخصوصي هستند كه در تاريخ از رسم و روش و عمل آنها بطور كافي بحث شده است . و آنها از تجاوزكنندگان بودهاند كه از روي علم و بصيرت ، حقوق آل محمّد را ضايع كردهاند . لعن بر آنها نه تنها جائز است ، بلكه لعن بر هر ستمگري جائز است .
ص 374
أَلَا لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ . [11]
«آگاه باش كه لعنت خدا بر ستمكاران است!»
از اين گذشته ، لعنت خداوند بر آنانكه رسولش را اذيّت ميكنند ، در قرآن مجيد صريحاً وارد است :
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ و لَعَنَهُمُ اللَهُ فِي الدُّنْيَا وَ الاخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا . [12]
«تحقيقاً كسانيكه خدا و رسولش را اذيّت ميكنند ، خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعنت نموده است ؛ و از براي آنها عذابي ذلّت آفرين مقدّر و مهيّا كردهاست.»
و در صحاح اهل سنّت و كتب معتبرۀ شيعه با سندهاي مستفيضه آمده است كه : آزار و اذيّت ذريّۀ رسول خدا و اهل بيت آنحضرت ، عيناً به مثابۀ آزار و اذيّت خود رسول خداست .
و ميدانيم كه حجّيّت سنّت معتبره ، در حكم حجّيّت قرآن و در مرتبۀ قدرت و قوّت آنست .
عليهذا چون آيۀ فوق را كه نصّ در جواز لعن آزار دهندۀ رسول خداست ، با سنّت معتبره كه اهل بيت او و ذريّۀ او را (همچون اصحاب كساء) مثل نفس پيامبر ميشمرد و آزارشان را آزار رسول الله ميداند ضميمه كنيم ، نتيجه جواز لعن آزاردهندگان آل محمّد عليهم السّلام ميشود .
آيۀ قرآن كبراي مسأله ، و سنّت معتبره صغراي مسأله ، و جوازِ لعن براعداء نتيجۀ اين قياس است .
ص 375
قرآن كريم بقدري با روح محبّت و وَداد و دلسوزي و همراهي با جميع خلق خدا عمل ميكند كه حتّي راجع به مشركين ميفرمايد : وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَالْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي' يَسْمَعَ كَلَـٰمَ اللَهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ و ذَ'لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْلَمُونَ . [13]
«و اگر يكنفر از مشركين به تو پناه آورد ، او را پناه ده تا كلام خدا را بشنود ؛ و سپس وي را به محلّ امن و آرامش نفساني او برسان . اين بجهت آنستكه ايشان گروهي هستند كه نميدانند.»
يعني وي را دلالت كن به خدا و معاد و عقائد حقّه و ولايت كه نفسش در آنجا تسكين مييابد و آرامش ميپذيرد . آنجا مأمن اوست ؛ محلّ سكون خاطر و اطمينان قلب اوست .
و اين آيه از بدايع آيات قرآن مجيد است كه نهايت درجۀ استواري و متانت و اخلاق و ايصال به مقصد و غايت مقصد رسالت ، در اين چند كلمۀ كوتاه بكار رفته است . لفظ أَجِرْهُ ، و يَسْمَعَ كَلا مَ اللَهِ ، و أَبْلِغْهُ ، و مَأْمَنَهُ هر كدام به تنهائي حاوي مطالبي عميق و درسهائي از حكمت رشيق است .
باري چون قرآن كريم فقط روشنگر اصول مطالب و عقائد و احكام است، طبعاً توضيح و شرح و تفسير و تفصيل آن به سنّت محوّل شده است . يعني خود قرآن كريم ، گفتار و امر و نهي و بيان و عمل رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را حجّت قرار داده است . به آيات زير توجّه شود :
مَآ ءَاتَیٰكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَیٰكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا . [14]
«آنچه را كه پيغمبر به شما ميدهد بگيريد ؛ و از آنچه نهي ميكند اجتناب
ص 376
ورزيد!»
إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوٓا إِلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا . [15]
«اينست و جز اين نيست كه سخن مؤمنين آنستكه چون به سوي خدا و رسولش خوانده شوند تا رسول خدا در ميانشان حكم كند ميگويند : شنيديم و اطاعت نموديم.»
وَ إِن تُطِيعُوا اللَهَ وَ رَسُولَهُ و لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَـٰلِكُمْ شَيْـًا . [16]
«و اگر از خدا و رسول او اطاعت كنيد ، هيچ از اعمال سابقۀ شما نخواهد كاست.»
يَـٰٓأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِيالامْرِ مِنكُمْ .[17]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد ! از خدا اطاعت كنيد ، و از رسول خدا و صاحبان امري كه از شما هستند اطاعت كنيد!»
يَـٰٓأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لَا تُبْطِلُوٓا أَعْمَـٰلَكُمْ . [18]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد ! از خدا اطاعت كنيد و از رسول خدا اطاعت كنيد و اعمالتان را باطل مكنيد!»
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ . [19] «بگو : اگر شما اينطور هستيد كه خداوند را دوست داريد ، پس بايد از من
ص 377
پيروي كنيد تا خداوند هم شما را دوست بدارد ، و از گناهانتان درگذرد!»
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الامِّيَّ ... أُولَـٰٓئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . [20]
«آنانكه متابعت ميكنند از پيغمبر مرسل درس ناخواندۀ ما ... ايشانند فقط گروه رستگاران.»
بنابر اين آيات و مشابه اينها ، عمل به دستورات پيامبر و اُولوالامر كه ائمّۀ طاهرين سلام الله عليهم أجمعين هستند ، حتماً فرض و لازم است ؛ و سنّت (يعني گفتار و كردار معصوم) در رديف آيات الهي قرار گرفته و حجّيّت مييابد .
ما در بسياري از مسائل اصول و فروع ، از ضمّ و ضميمۀ كتاب و سنّت نتيجه را دريافت ميكنيم ؛ و با يكي بدون ديگري جواب مسألۀ اعتقاديّه و يا عمليّه عقيم ميماند .
امّا در مسائل اعتقاديّه : مثل علّت فاعلي كه قرآن مجيد آنرا نسبت به خدا داده است در مورد حيات و صحّت : فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّيٓ إِلَّا رَبَّ الْعَـٰلَمِينَ * الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ * وَ الَّذِيٓ أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ . [21]
حضرت إبراهيم عليه السّلام به عمّ خود آزر و قوم و خويشاوندانش گفت: «اين بتها را كه شما ميپرستيد ، من آنها را دشمنان خود ميدانم ؛ مگر پروردگار عالميان را ! اوست كه مرا خلق كرد و مرا هدايت نمود . و اوست كه مرا غذا ميدهد و سيراب مينمايد . و چون مريض شوم اوست كه شفا ميبخشد . و
ص 378
اوست كه مرا ميميراند و سپس زنده ميگرداند . و اوست كه من طمع دارم كه در روز پاداش از خطايا و گناهان من درگذرد.»
در اين آيۀ مباركه ، صريحاً صحّت و شفا را به پروردگار نسبت داده است .
و امّا در سنّت وارد است كه : خدا براي هر دردي داروئي آفريده است ؛ و انسان بايد به طبيب مراجعه كند .
دربارۀ وزش بادها و پراكندن ابرها به عكس است . قرآن نسبت پراكندگي ابر را به باد ميدهد ؛ و سنّت به فرشتگان سماوي . دربارۀ نسبت قرآن دو آيه داريم.
اوّل : اللَهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَـٰحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ و فِي السَّمَآءِ كَيْفَ يَشَآءُ وَ يَجْعَلُهُ و كِسَفًا فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَـٰلِهِ فَإِذَآ أَصَابَ بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ . [22]
«خداست كه بادها را ميفرستد و آن بادها ابر را در فضا پراكنده ميكنند . و خدا به هر قسم كه بخواهد آن ابر را در فضا گسترش ميدهد ، و بصورت قطعهقطعه در ميآورد . پس ميبيني كه باران از لابلاي آن ابر خارج ميشود ؛ و به هر كس از بندگانش كه خدا بخواهد چون آن باران برسد ، موجب بشارت و خوشحالي آنان ميگردد.»
دوّم : وَ اللَهُ الَّذِيٓ أَرْسَلَ الرِّيَـٰحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَـٰهُ إِلَي' بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الارْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَ'لِكَ النُّشُورُ . [23]
«و خداست كه بادها را فرستاد ، پس آنها ابر را پراكندند . و سپس ما آن ابر را به شهر مرده ميفرستيم ؛ و بواسطۀ آن ، زمين را بعد از مردنش زنده ميكنيم.
ص 379
اينست طرز زنده شدن شما مردمان پس از مردنتان.» [24]
در اين دو آيه ميبينيم : خداوند نسبت پراكنده شدن ابرها را در آسمان به باد داده است . و امّا در سنّت آمده است كه : ابرها را فرشتگان ميرانند . و در دعاي حضرت امام زينالعابدين عليه السّلام آمده است :
و�� قَبَآئِلِ الْمَلَئِكَةِ الَّذِينَ اخْتَصَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ ، وَ أَغْنَيْتَهُمْ عَنِ الطَّعَامِ وَالشَّرَابِ بِتَقْدِيسِكَ ، وَ أَسْكَنْتَهُمْ بُطُونَ أَطْبَاقِ سَمَوَاتِكَ ، وَ الَّذِينَ عَلَي
ص 380
أَرْجَآئِهَا إذَا نَزَلَ الامْرُ بِتَمَامِ وَعْدِكَ ، وَ خُزَّانِ الْمَطَرِ وَ زَوَاجِرِ السَّحَابِ ، وَالَّذِي بِصَوْتِ زَجْرِهِ يَسْمَعُ زَجَلَ الرُّعُودِ ، وَ إذَا سَبَحَتْ بِهِ خَفِيفَةُ السَّحَابِ الْتَمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ ، وَ مُشَيِّعِي الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ ، وَ الْهَابِطِينَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إذَا نَزَلَ ، وَ الْقُوَّامِ عَلَي خُزَّانِ الرِّيَاحِ ، وَ الْمُوَكَّلِينَ بِالْجِبَالِ فَلا تَزُولُ ، وَ الَّذِينَ عَرَّفْتَهُمْ مَثَاقِيلَ الْمِيَاهِ ، وَ كَيْلَ مَا تَحْوِيهِ لَوَاعِجُ الامْطَارِ وَ عَوَالِجِهَا . [25]
«و درود بفرست بر گروههائي از فرشتگانت كه آنان را اختصاص بخودت دادهاي . و با اشتغال بذكر تسبيح و تقديست از خوردن طعام و آشاميدن شراب بينياز فرمودهاي . و آنها را در ميان طبقات آسمانهايت مأوي و سكني دادهاي . و آنها كه در كنار و اطراف آسمانها هستند كه تا چون فرمان تو به اتمام رسد ، براي خدمت و طاعت رهسپار شوند .
و درود بفرست بر گنجينهداران باران و فرشتگاني كه ابرها را ميرانند . و فرشتهاي كه با صداي راندن او ، بانگ رعد برخيزد و صداي غرّش آن شنيده شود . و چون ابر با تازيانۀ او حركت كند ، برقهاي صاعقهزا در آسمان درخشش گيرد . و آن فرشتگاني كه با دانههاي برف و تگرگ به حركت آيند . و با دانههاي باران چون فرود آيد ، به زمين نازل شوند . و آنانكه نگاهدارندۀ خزانههاي بادند ، و نگهبان و گماشتگان بر كوهها تا حركت نكنند و جنبش ننمايند . و آن فرشتگاني كه به آنها وزن آبها را آموختي ، و پيمانۀ آنچه را كه بارانهاي بسيار و بارانهاي پيدرپي را در بر دارد ، تعليم نمودي!»
فرشته امر ملكوتي است ؛ و قوّۀ الهيّه عاري از لباس مادّه است . و اوست
ص 381
كه ابر را حركت ميدهد ؛ و تازيانۀ او قدرت و وسيلۀ بكار انداختن فعل اوست . بنابراين در اين دعاي مبارك كه آمده است : مأمور ابرها و برفها و تگرگها و بارانها فرشتگانند امري صحيح است ؛ و منافات با اسباب مادّيّه از بخار آب، و اختلاف درجۀ هوا و سائر امور طبيعي كه براي حدوث اين قبيل حوادث ذكر ميشوند ندارد .
ما در مباحث خود ، در «معاد شناسي» و در جزءِ دوّم از همين كتاب «نورملكوت قرآن» اثبات نمودهايم كه : امور ملكوتي ، علل بالا و امور مُلكي ، علل پائين هستند . و در ميان علل و اسباب ، علل طوليّه داريم كه يكي بر بالاي ديگري است از مادّه و صورت و عقل ، تا برسد به اسماء و صفات كلّيّه ، و بر فراز همۀ آنها ذات اقدس حقّ تعالي علّة العلل است .
در حقيقت علّت حقيقي و فاعلي خداست ؛ و بقيّه ، اسباب و مُعدّات ميباشند كه به ارادۀ خدا امكانات و اقتضائاتي براي حصول چيزي در عالم خارج به عنوان مُعدّات ميگردند .
بايد دانست كه : بسياري از مردم كه در تعقّليّات و حكمت متعاليه قدم نگذاشتهاند ، با اذهان سادۀ خود كه از حسّ و مادّه تجاوز نكردهاند ، فرق ميان علّت مُوجِده كه فاعل است ، با معدّات نميگذارند . آنگاه باران و برف و تابش خورشيد و نور قمر و حرارت زمين و فصول اربعه و غيرها را مؤثّر حقيقي در پيدايش اشياء ميدانند ؛ در حاليكه اين پنداري است غلط .
اينها همگي علل مُعدّه هستند نه علل موجده . علّت آنستكه با بقاي آن، معلول باقي باشد ؛ و با از ميان رفتن آن ، معلول از بين برود . مانند چراغ كه علّت براي روشنائي است . چون چراغ را بياوريم ، نور را آوردهايم و چون آنرا ببريم ، نور را بردهايم .
امّا ابر و باران و خورشيد و غيرها هيچكدام علّت براي روئيدن گياه
ص 382
نيستند ، زيرا چون ابر از بين برود و باران منقطع شود و خورشيد غروب كند ، باز هم گياه باقي است . بنابراين ، اينها هيچكدام علّت نيستند ؛ اينها تخم را آماده ميكنند تا خداوند به ارادۀ فاعلي خود به آنها صورت و خاصيّت گياهي بخشد .
وجود گياه به ارادۀ خدا ، و عدمش نيز به ارادۀ عدم است . پس خدا علّت فاعلي است .
تمام اجسامي را كه بچشم ميبينيم ، پرتوي از موجودات مجرّدند كه آنها را نميبينيم . و بقاي اجسام به بقاي تابش آنهاست . ابر و برق و باران و برف ، نشانههائي از آن عالم نامرئي است ؛ مانند سپيدۀ صبح كه چون در مشرق بدمد ، نويد و نشانهاي از خورشيد نامرئي تحت افق است ، و حكايت از نور و ضياء و گرمي آن ميكند .
جهان جمله فروغ نور حقّ دان حق اندر وي زپيدائي است پنهان [26]
آية الله شعراني بعد از شرح مختصري در اين باره گويد : عجب دارم از يكي از علماي بزرگ : سيّد مرتضي داعي رازيّ عليه الرّحمة كه در كتاب «تَبصرةُ العَوآمّ» اين معني را سخت انكار كرده ، و به طائفۀ حشويّه نسبت داده است و گويد : در قرآن كريم راندن ابر را به باد نسبت داده است نه به فرشته . وانگهي اگر فرشته ابر را ميراند ، محتاج به تازيانه نبودي در راندن ابر. [27]
اين بود محصّل كلام دربارۀ كتاب و سنّت در مسائل اعتقاديّه .
و امّا دربارۀ مسائل عمليّه ؛ مثل حكم زنا كه در قرآن كريم وارد است :
الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَ'حِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ الْيَوْمِ الاخِرِ وَ لْيَشْهَدْ
ص 383
عَذَابَهُمَا طَآئفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ . [28]
«مرد زناكار و زن زناكار هر كدام را صد تازيانه بزنيد . و اگر ايمان بخدا و روز قيامت داريد در اجراي اين امر دربارۀ آن دو ، رحمت و شفقتي نياوريد . و واجب است كه جماعتي از مؤمنين در مكان ضرب حدّ به آن دو نفر حضور داشته و اين امر را مشاهده بنمايند.»
و حكم رجم يعني سنگسار كردن ، در بعضي از صورتهاي زنا ، مثل زناي مُحصِنه و زناي با محرم و مجبور كردن كسي را به زنا و غيرهاست ؛ كه در اين موارد بخصوص در سنّت قطعيّۀ رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم دستور رجم آمده است .
بنابراين ، مجموع مسائل و احكام زنا بايد از مجموع كتاب و سنّت اخذ شود .
و مثل حرمت و حلّيّت گوشتها . در قرآن مجيد حرمت گوشت خوك بيان شده است . و در سنّت حرمت و نجاست گوشت سگ ، و حرمت گوشت خرگوش و روباه و سائر وحوش .
و مثل اصل نماز ، و خصوصيّات آن از ركعات كه اوّل در قرآن كريم است ، و دوّم در سنّت .
و نظير اين ارتباط قويم ميان كتاب و سنّت در جميع مسائل اعتقاديّۀ اصوليّه و عمليّۀ فروعيّه برقرار است .
پاورقي
[3] ـ آيات 41 تا 44 ، از سورۀ 23 : المؤمنون
[4] ـ قسمتياز آيۀ 43 ، از سورۀ 4 : النّسآء ؛ و قسمتياز آيۀ 6 ، از سورۀ 5 : المآئدة
[5] ـ آيۀ0 6 ، از سورۀ 7 : الاعراف
[6] ـ قسمتياز آيۀ0 5 ، از سورۀ 28 : القصص
[7] ـ قسمتياز آيۀ 23 ، از سورۀ 45 : الجاثية
[8] ـ قسمتياز آيۀ 48 ، از سورۀ 5 : المآئدة
[9] ـ
يكي از اختصاصات و اصطلاحات قرآن كريم ، استعمال لفظ جهل است در مورديكه علم به امور ظاهريّه و دانشهاي مادّي و اجتماعي و سياسي بنحو اتمّ و اكمل باشد، وليكن از دانش معنوي و روحي و ايمان به خدا و عالم غيب خبري نباشد . عبارت فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَـٰهِلِينَ خطاب خداوند است به رسول اكرم. و عبارت إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ، و أَریٰكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ ، و بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ و امثال ذلك از لسان حضرت موسي و لوط و حضرت رسول اكرم به امّتهايشان بسيار است . يعني مثل اينكه بزرگترين فحش و كلمۀ ناسزائي را كه قرآن براي اينچنين مردم شناخته است، عبارت جاهل است. زيرا جهل سرمنشأ همۀ عيوب و مفاسد و گناهان است.
غيرت و عصبيّت و حميّتي كه از روي حبّ جاه و خودمنشي و غرور ملّي، هر جا پيدا شود ، قرآن تعبير به حميّت جاهليّت نموده است. در آيۀ 26 ، از سورۀ 48 : الفتح ميفرمايد : إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَـٰهِلِيَّةِ . « در آن زمانيكه كافران در دلشان عصبيّت را قرار دادند ، اين عصبيّت همان نخوت و باد غرور جاهليّت بوده است.» ودر آيۀ 154 ، از سورۀ 3 : ءَال عمران فرموده است: وَ طَآئفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَهِ غَيْرَالْحَقِّ ظَنَّ الْجَـٰهِلِيَّةِ . «و در گيرودار جنگ ، گروهي از مسلمانان حفظ جان خود را مورد اهمّيّت قرار دادند و مانند گمان جاهلي به خداوند گمان غير حقّ بردند.» و در آيۀ 0 5 ، از سورۀ 5 : المآئدة ميفرمايد : أَ فَحُكْمَ الْجَـٰهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ . «آيا ايشان احكام زمان جاهليّت را جستجو ميكنند ؟ پس كيست كه حكمش نيكوتر از حكم خدا باشد براي مردمي كه صاحب يقين هستند؟»
بر همين اساس است كه اسلام كنيۀ أبوالحكم عمرو بن هِشام بن مُغيرة مخزومي را أبوجهل گذارد . أبوجهل از سياستمداران مكّه و مرجع مراجعات مردم بود . مردي صاحب نفوذ و شخصيّت ملّي بود . امّا چون بخدا ايمان نياورد و استكبار و خودمحوري و غرور طائفگي او را وادار به عناد و دشمني و سرسختي و اذيّت رسولالله نمود ، در تاريخ به نام أبوجهل مكنّي گرديد ؛ يعني پدر جهل و منبع و سرچشمه ناداني.
محدّث قمّي در «الكُني و الالقاب» ج 1 ، ص 37 و 38 ؛ و در «هديّة الاحباب» طبع سنگي، ص 9 و 0 1 آورده است كه أبوجهل از شديدترين دشمنان رسولاكرم بود ، و در جنگ در حال كفر كشته شد . و كثرت ايذاء و آزارهاي او به رسولخدا معروف است . رسولخدا دربارۀ او فرمود : سركشي اينمرد بر خداوند عزّوجلّ شديدتر است از فرعون . زيرا فرعون چون يقين به مردن كرد خدا را به يگانگي ياد كرد ، امّا اينمرد چون يقين به مردن كرد ، نام لات و عُزّي بر زبان آورد .
عموي أبوجهل ، وليد بن مُغيره است كه شيخي بزرگ و مجرّب و از زيركان عرب بود كه در خصومتها براي حلّ نزاع به او رجوع مينمودند . او پيامبر را ساحر خواند و يكي از پنج نفر مستهزئين به رسولالله است . او همانست كه آيۀ: ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا تا اين آيۀ عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ دربارۀ او نازل شد . فرزند او خالد بن وليد است كه فتّاك بوده و شرح حال او در تاريخ اسلام مفصّلاً آمده است.
[10] ـ آيۀ 8 0 1 ، از سورۀ 6 : الانعام
[11] ـ آيۀ 18 ، از سورۀ 11 : هود
[12] ـ آيۀ 57 ، از سورۀ 33 : الاحزاب
[13] ـ آيۀ 6 ، از سورۀ 9 : التّوبة
[14] ـ آيۀ 7 ، از سورۀ 59 : الحشر
[15] ـ آ��ۀ 51 ، از ســورۀ 24 : الـنّـور
[16] ـ آيۀ 14 ، از سورۀ 49 : الحجرات
[17] ـ آيۀ 59 ، از ســورۀ 4 : النّســآء
[18] ـ آيۀ33 ، از سـورۀ47 : مـحـمّد
[19] ـ آيۀ31 ، از سورۀ3 : ءَالعمران
[20] ـ آيۀ 157 ، از سورۀ 7 : الاعراف
[21] ـ آيات 77 تا 82 ، از سورۀ 26 : الشّعرآء
[22] ـ آيۀ 48 ، از سورۀ0 3 : الرّوم
[23] ـ آيۀ 9 ، از سورۀ 35 : فاطر
[24] ـ و همچنين آياتي در سورۀ واقعه در نسبت فعل فاعل به خداوند و نسبت مُعدّ به موجودات داريم كه شايان توجّه است:
أَ فَرَءَيّتُم مَّا تُمْنُونَ * ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُوٓ أَمْ نَحْنُ الْخَـٰلِقُونَ . (آيۀ 58 و 59 ، از سورۀ 56 : الواقعة) «شما به من خبر دهيد كه اين منيّ (نطفه) را كه در رحم ميريزيد ، آيا شما آنرا ميآفرينيد ، يا ما آفرينندۀ آن هستيم؟!» در اينجا شخص پدر كه صاحب منيّ و فاعل فعل است معدّ است، امّا آفرينندۀ جنين خداست.
أَ فَرَءَيْتُم مَّا تَحْرُثونَ * ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُوٓ أَمْ نَحْنُ الزَّ'رِعُونَ . (آيۀ 63 و 64 ، از سورۀ 56 : الواقعة) «شما به من خبر دهيد كه اين تخمي را كه ميكاريد و كشت ميكنيد ، آيا شما آنرا گياه و دانه ميكنيد ، يا ما گياه كننده و دانه كنندۀ آن هستيم؟!» در اينجا زارع و كشاورز معدّ است، و روياننده و دانه درست كننده خداست.
أَ فَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ * ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنشِـئُونَ . (آيۀ 71 و 72 ، از سورۀ 56 : الواقعة) «شما به من خبر دهيد ، آتشي را كه برميافروزيد ، آيا شما درختش را ايجاد و انشا�� كردهايد ، و يا ما انشاء كننده و به وجود آورندۀ آن هستيم؟!» در اينجا انسان به عنوان علّت معدّه براي آتش افروزيِ چوبها معرّفي شده است، امّا ايجاد كنندۀ چوب و پديدآورندۀ درخت خداوند است كه علّت فاعلي آن ميباشد .
دربارۀ دانشهائي كه بشر ميآموزد ، تهيّۀ مقدّمات نتيجه: از تعليم استاد و مطالعۀ كتاب و تمرين حرفه و فنّ ، اسباب معدّه هستند ، امّا علم به نتيجه بواسطۀ الهام ملائكه انجام ميگيرد . وَ اللَهُ مِن وَرَآئهِمْ مُّحِيطٌ . (آيۀ0 2 ، از سورۀ 85 : البروج) «و خداوند از پشت اين اسباب و از پشت ملائكه نيز احاطه بر آنان دارد.»
[25] ـ «صحيفة كاملة سجّاديّه» دعاي سوّم: في الصّلوةِ علَي حَمَلَةِ العَرشِ وَ كُلِّ مَلَكٍ مُقرَّبٍ .
[26] ـ از شيخ محمد شبستري در «گلشنراز» .
[27] ـ «شرح صحيفۀ سجّاديّه» ترجمۀ آية الله شعراني، ص 124 و 125